رشیق

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Saqi (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۵ فوریهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۳:۱۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون امام مهدی(ع) است. "امام مهدی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام مهدی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

  • یکی از سه نفری است که از اشرار خانه‌زاد "معتضد" بود. معتضد که کشتن و از میان برداشتن حضرت مهدی (ع) را در دستور کار و برنامه استبدادی خود قرار داده بود، سه تن از اشرار خود، از جمله "رشیق" را فراخواند و به آنان دستور داد که به‌طور پراکنده و سرّی، چابک و سبکبال به سوی شهر تاریخی سامرّا حرکت کنند. در نقطه‌ای از شهر که برای‌شان وصف کرد، به خانه‌ای خواهند رسید که کنار درب و راهرو آن، غلام رنگین‌پوستی، برای عادی جلوه دادن اوضاع و رد گم کردن، بافتنی در دست دارد و به کار بافندگی مشغول است. با یافتن آن خانه، بی‌درنگ به آن‌جا یورش برند و سرِ هر کسی را که در خانه یافتند از بدنش جدا و به دربار خلافت به ارمغان بیاورند[۱]. جریان این یورش وحشیانه و شکست‌خورده، از زبان "رشیق" چنین است: ما برای اجرای دستور، به سوی سامرّا شتافتیم و پس از ورود بدان شهر، برنامه را همان‌گونه که برایمان تشریح شده بود، پیگیری کردیم. خانه موردنظر را یافتیم و در راهرو خانه، غلام رنگین‌پوستی را دیدیم که مشغول بافتن چیزی است. از او در مورد خانه و این‌که چه کسی در خانه است پرسیدیم، اما او با بی‌تفاوتی بسیار، بی‌آنکه به ما توجّهی کند یا بهایی بدهد، پاسخ داد که: "خانه از آن صاحب آن است و همو در آن زندگی می‌کند". ما طبق دستور، خانه را مورد یورش قرار دادیم و هنگامی که وارد شدیم با سرایی پاک و پاکیزه و فضایی دل‌انگیز و آرام‌بخش روبه‌رو شدیم. در برابر خویش، پرده زیبا و بی‌نظیری که گویی هم‌اکنون نصب شده و هیچ دستی به آن نرسیده است، جلب‌نظر می‌کرد و وجود کسی در خانه احساس نمی‌شد.
  • پرده را برای ورود به اطاق، کنار زدیم که به ناگاه با سالن بزرگی روبه‌رو شدیم که گویی دریایی عظیم و موّاج در آن قرار گرفته است و در دورترین کرانه آن، حصیری پاک و پاکیزه بر روی آب گسترده شده و بزرگ‌مردی که زیباترین چهره و پرشکوه‌ترین قامت و هیبت را داشت، بر روی آن به نماز ایستاده است. او چنان غرق در نیایش و رازونیاز با خدا بود که گویی نه متوجّه آمدن ما شد و نه اعتنایی به سروصدای سلاح‌های ما و بگیر و ببند ما داشت. احمد که یکی از ما سه نفر بود، بی‌درنگ برای اجرای فرمان سردار خودکامه خویش، گام به سالن نهاد، اما در درون آب قرار گرفت و با غرق شدن فاصله چندانی نداشت که من با تلاش بسیار، او را از آب بیرون کشیدم و بیهوش نقش بر زمین گردید. نفر دوّم با خیره‌سری بیشتری کوشید وارد سالن گردد و دستور ظالمانه خلیفه را به اجرا گذارد، اما او نیز به مجرّد پا نهادن بر روی آب، به سرنوشت شوم نفر اوّل گرفتار آمد.
  • من با مشاهده وضعیت آن دو، در بهت و حیرت قرار گرفتم، به ناگزیر به آن انسان پرشکوه و وارسته رو آوردم و ضمن پوزش‌خواهی از یورش به حریم خانه‌اش گفتم: "سرورم! از پیشگاه خدا و شما که بنده شایسته او هستی، پوزش می‌خواهم. به خدای سوگند! من نمی‌دانم جریان چیست‌؟ و به سوی خانه چه کسی آمده‌ام، اینک به سوی خدا بازمی‌گردم و روی توبه به بارگاه او می‌آورم...". اما او همچنان بی‌اعتنا به گفتار من، به نماز روح‌بخش خویش مشغول بود و بدین سان عظمت او و شرایط‍‌ وصف‌ناپذیر خانه‌اش، ما را دچار وحشت و اضطراب ساخت. شتابان بازگشتیم و زبون و شکست‌خورده به سوی بغداد و دربار خلافت شتافتیم.
  • خلیفه در انتظار ما بود و پیش از رسیدن ما به مأموران کاخ دستور داده بود که به مجرّد رسیدن ما، اجازه ورود دهند. سیاهی شب هنوز دامن خود را جمع نکرده بود که رسیدیم و طبق توصیه خلیفه، ما را نزد او بردند. او از مأموریت ما و چگونگی کار پرسید و ما جریان بهت‌آوری را که با دو چشم خود دیده بودیم به او گفتیم. خلیفه، سرگردان و وحشت‌زده گفت: "وای بر شما! آیا پیش از من با دیگری ملاقات داشته‌اید؟ و از جریان مأموریت و شکست آن، چیزی فاش ساخته‌اید؟" پاسخ دادیم: "نه" ! او در حالی که جوهر صدایش تغییر کرده بود با شدیدترین سوگندها تأکید کرد که: از فرزندان نیای خود نیست و فرزند نامشروع است که اگر کلمه‌ای از اینخبر محرمانه، فاش شود، گردن ما را نزند. و ما تعهّد بر رازداری سپردیم و تا او زنده بود جرأت و جسارت بازگویی آن مأموریت خطرناک را در خود ندیدیم[۲].
  • خلیفه خودکامه عباسی دست به تلاش احمقانه دیگری می‌زند که "رشیق" از نقشه تجاوزکارانه و تلاش مذبوحانه و شکست‌خورده‌اش که برای دستگیری و به شهادت رساندن امام مهدی (ع) به اجرا درمی‌آید، این‌گونه گزارش می‌دهد. او می‌گوید: سپس، سپاه بیشتری به سامرّا و به بیت رفیع امامت فرستاده شد. هنگامی که سپاهیان خلیفه، وارد صحن خانه شدند، از داخل سرداب، نوای دلنواز تلاوت قرآن به گوش‌شان رسید. همگی در کنار درب خروجی گرد آمدند و راه‌ها را مسدود ساختند تا حضرت از آن‌جا خارج نگردد و از حلقه محاصره بیرون نرود. فرمانده سپاه خونخوار عباسی پیشتر از همه، کنار درب سرداب ایستاده و در انتظار بود تا همه نیروها بدان نقطه برسند که در این هنگام آن گرامی از سرداب بالا آمد و از برابر دیدگان سپاهیان تا دندان مسلّح و فرمانده آنان که پیشاپیش آنان بود گذشت... هنگامی که رفت و ناپدید شد، فرمانده سپاه گفت: "اینک! وارد سرداب شوید و او را دستگیر نمایید". گفتند: "مگر او از برابر شما عبور نکرد؟" گفت: "هرگز! من کسی را ندیدم... شما که دیدید چرا او را رها کردید؟" گفتند: "ما فکر کردیم شما او را می‌بینی..."[۳][۴].

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. امام مهدی (ع) از ولادت تا ظهور، سید محمد کاظم قزوینی، ص ۳۰۹.
  2. غیبة طوسی، ص ۱۴۹؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۲.
  3. بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۲.
  4. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص:۳۶۲.