اگر امام علی برای امامت نصب شده و دیگر خلفا از دید او نامشروعاند پس چرا از خلفا ستایش و تمجید کرد؟ (پرسش)
اگر امام علی برای امامت نصب شده و دیگر خلفا از دید او نامشروعاند پس چرا از خلفا ستایش و تمجید کرد؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ امامت |
مدخل اصلی | امامت |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
اگر امام علی (ع) برای امامت نصب شده و دیگر خلفا از دید او نامشروعاند پس چرا از خلفا ستایش و تمجید کرد؟ یکی از سؤالهای مصداقی پرسشی تحت عنوان «تعیین امام» است. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی امامت مراجعه شود.
عبارتهای دیگری از این پرسش
- اهل سنت در بعض آثار روایی خود از حضرت علی (ع) احادیثی نقل کردهاند که به موجب آنها مقام ابوبکر و عمر از مقام حضرت علی (ع) برتر است و این بر ستایش خلفا و قول به افضلیت آنها از سوی حضرت علی (ع) دلالت میکند: "خير الناس بعد النبيين أبو بكر ثم عمر " [۱]. ابن حنبل نیز از حضرت نقل میکند که اگر شخصی را نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد افترا جاری میکنم [۲]. برخی از معاصران اهل سنت [۳] و بعض نویسندگان شیعه[۴] نیز به این دیدگاه متمایل شدند. طرفداران این دلیل به روایات مندرج در نهج البلاغه نیز تمسک کردهاند که حضرت درباره فرمود: "خدا شهرهای فلان را برکت دهد و نگاه دارد که کجی را راست نمود و بیماری را علاج کرد و سنّت را برپا داشت و تباهکاری را پشت سر انداخت. پاکجامه و کمعیب از دنیا رفت. نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت، طاعت خدا را بجا آورد و از نافرمانی او پرهیز کرده و حقش را ادا نمود. از دنیا رفت در حالیکه مردم را در راههای گوناگون انداخت، به طوری که گمراه در آنها راه نمییابد و راهیافته بر یقین نمیماند[۵]. بعد از بازپس گیری مصر از تصرف لشکر معاویه جمعی از لشکر حضرت موضع وی را درباره ابوبکر و عمر پرسیدند که حضرت فرمود آن را در نامهای اعلام خواهد کرد. در بخشی از این نامه آمده است: "ابوبکر حکومت را به دست گرفت و به آسانگیری و محکمکاری پرداخت به مردم نزدیک و اعتدال را پیش گرفت. پس با وی از راه نصیحت همراه شدم و اورا در آنچه اطاعت خدا میکرد، اطاعت نمودم. طمع نکردم که برای وی حادثهای پیش آید و من زنده بمانم و حکومت به من برگردد. حکومتی در آن با او نزاع داشتم... عمر نیز سیره و روش پسندیده و خُلق و خوبی با برکت داشت [۶].
پاسخ
حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد حسن قدردان قراملکی در کتاب «امامت» در اینباره گفته است:
«در تحلیل شبهه فوق نکات ذیل اندر تأمل است:
۱. مشکل سندی روایات اهل تسنن: روایات اهل تسنن مبنی بر مدح علی (ع) خلفای معاصر خود خصوصاً روایات دال بر افضلیت آنان از جهت سندی مشکل دارند و به اصطلاح رجالی، آنها به صورت "رُویَ" یا "حُکِیَ" نقل شده که ناقل ان نامعلوم و از نوع حدیث "مرسل" یا "ضعیف" تلقی میشود و لذا حجت و معتبر نخواهد بود. علامه امینی در اثر گرانسنگ خود الغدیر به تحلیل و نقد آنها پرداخته است. درباره روایت منسوب به حضرت در نهج البلاغه باید گفت: در تاریخ طبری راوی حدیث فوق نخست به دختر ابی حثمه نسبت داده شده است که حضرت آن را تصدیق میکند[۷]، اما ابن عساکر در تاریخ خود تاریخ مدینة دمشق آن را به زنی به نام عاتکه نسبت داده و در ذیل شعر عاتکه آمده است که: "أبقی الفتنة"، و حضرت اضافه میکند که: "والله ما قالت و لکنها قُوّلت"، یعنی املاء شعر فوق را به عاتکه توصه یا اجبار کردهاند که بگوید [۸]. چنان که ذکر شد کلام حضرت با شعر شاعر - اعم از عاتکه یا بنت ابی حثمه - خلط شده است، ظاهر آن چنین است که:"ذهب بخیرها و نجی من شرها". بنابر ثبوت نسبت آن به حضرت معنای حدیث چنین میشود: "عمر خیر دنیا را با کیاست خود بهدست آورده و از شرور ناملایمتهای آن خود را محفوظ نگه داشت، چنانکه بازیرکی خلافت را بهدست آورده و بر مخالفان خود پیروز شد. دراین صورت روایت حضرت برای خلیفه دوم مدح دینی محسوب نمیشود.
۲. عدم ذکر روایات افضلیت در منابع شیعه: بر شیعیان این حق وجود دارد که مانند اهل سنت روایات موجود در کتب آنان نپذیرند چراکه احتمال اضافه نمودن آن به نفع مذهب خودشان وجود دارد اینجا جای سؤال است که چرا چنین روایاتی در منابع شیعه وجود ندارد؟ اهل سنت باید منبع ومدرک مورد وثوق شیعه ارائه دهند.
۳. تعارض با روایات دیگر اهل تسنن: بعضی روایاتی که اهل سنت بر فضایل ابوبکر و عمر و عثمان و برتری آنان برحضرت ذکر میکنند، پژوهشگران تاریخی مانند محقق شوشتری جعلی بودن و انگیزه جاعلان آن-ها برای جرح و تضعیف روایات فضایل حضرت علی (ع) را نشان میدهد و این نکته نه تنها در این عصر بلکه در زمان ائمه اطهار خصوصاً مناظرات بین شیعه و تسنن در زمان مأمون خلیفه عباسی روشن شده است. که اینجا به برخی اشاره میشود:
- مأمون در جواب کسی که بر برتری ابوبکر به روایات تمسک میکرد، گفت: این روایات با روایت معروف به "مشوی" تعارض دارد که رسول خدا از خداوند خواست محبوبتر خلق برای خوردن گوشت پرنده پیش حضرت حاضر شود که ناگه حضرت علی (ع) از راه رسید.
- فقیه اهل سنت که بربرتری ابوبکر با حدیث منسوب به حضرت علی (ع) استدلال میکرد که حضرت فرمود: "بهترین این امت ابوبکر و عمر بعد از پیامبر (ص) است"، مأمون در تحلیل آن گفت: این نیز محال است، چون اگر آن دو واقعاً افضل بودند، چرا پیامبر (ص) عمرو بن عاص و اسامة بن زید را در فرماندهی برآنها ترجیح و برتری داد؟ ! اگرعلی (ع) به افضلیت آن دو قائل بود چرا بعد از رحت پیامبر (ص) فرمود من اولی وسزاوار به حکومت بودم؟! به دیگر سخن روایات دال بربرتری دو خلیفه اول با سخنان و مواضع حضرت علی (ع) - که در منابع فریقین به تواتر گزارش شده است - تعارض دارد، آنجا که از أولویت، حق مسلّم، ازث و فضایل منحصر به فرد و عدم قابل قیاس بودن شخص دیگر با وی سخن میگوید. آنجا که تصریح میکند کسی به مقام و ائمه آل محمد نخواهد رسید و اصلاً قابل مقایسه نیست[۹]. همچنین اگر از دید حضرت واقعاً دو خلیفه اول برتر بودند، چرا حکومت را میخواست؟ چرا با حضرت زهرا (س) و حسن (ع) و حسین (ع) شبانه خانه مهاجران میرفت؟ چرا به مدت شش ماه بیعت ننمود؟ آیا این نکات و نکات دیگر نشانگر این نکته نیست که روایات توصیف و تمجید خلفا خصوصاً روایات دال بر برتری آنان صرف ابداع و جعلیات طیف خاصی است؟ نگاه اجمالی به کلمات حضرت در نهج البلاغه اعتراف و اذعان هر محقق منصفی را به برتری حضرت بر دیگر خلفا حداقل از دیدگاه خود حضرت، به همراه خود خواهد داشت [۱۰].
تحلیل و بررسی روایت نهج البلاغه "لله بلاد فلان": در تحلیل و ارزیابی روایت مندرج در نهج البلاغه که بر حسب ظاهر آن از خلیفه دوم تعریف شده است، نکات ذیل قابل بررسی است:
- مشکل سندی روایت: نویسنده و به تعبیر دقیق گردآورنده نهج البلاغه، سید رضی در تدوین و گردآوری سخنان حضرت سعی وافر و قابل ستایشی را از خود به جای گذاشته است، بااین وجود کتاب وی گاهبی گاهی از خطا و اشتباه مصون نمانده است، لکن این خطاها با حسن ظنی که علمای شیعه به کار پرارزش وی داشتند در قرنهای گذشته ظاهر نشده، امّا امروزه برخی از پژوهشگران نکته سنج به کاستیهای کار سید رضی پی برده و آنها را نشان دادند. محقق نامی معاصر مرحوم شیخ محمد تقی شوشتری در شرح موضوعی که بر نهج البلاغه نوشته بخشی از آن را نشان داده است. مثلاً سید رضی حکمت شماره۲۸۹ "کان لی فی ما مضی اخی فی الله" را به حضرت نسبت میدهد ولی از خطبههای امام حسن (ع) است. همچنین حکمت شماره ۲۲: "من ابطل به عمله" راهم به حضرت علی (ع) هم به پیامبر (ص) در کتاب دیگرش [۱۱] نسبت میدهد. و دهها مورد دیگر از احادیث جعلی مثل سیف و معاویه که محقق شوشتری به کالبد شکافی آنها پرداخته است[۱۲] از اینجا روشن میشود که با وجود اعتراف به ارزش بی بدیل نهج البلاغه و تلاش سید رضی ما نمیتوانیم تمام موارد آن را بدون بررسی و یا با وجود قراین و شواهد برخلاف آن، آن را به حضرت نسبت دهیم و حداقل در مورد شبهه وناسازگاری با اصول و مبانی خود حضرت باید نگاهی دوباره در اصالت سندی آن داشته باشیم. محقق شوشتری با توجه به ادله و شواهد ذیل: الف. مضون روایت ب. سبک و شیوه سیدرضی در نسبت دادن سخنان فصیح منسوب به حضرت به وی بدون تأمل در مضمون آن ج. منبع روایت مزبور (تاریخ طبری از اهل سنت) د. ابهام دلالی آن، نتیجه میگیرد که روایت فوق از جهت سندی مشکل دارد و نمیتوان آن را به حضرت نسبت داد [۱۳].
- تعلق اصل روایت به شخص دیگر: اصل روایت به حضرت متعلق نیست. بلکه با مراجعه به منابع تاریخی مثل تاریخ طبری و تاریخ ابن عساکر روشن میشود [۱۴] که بعد از مرگ خلیفه دوم شاعری به نام بنت ابی حثمه یا عاتکه شعری در سوگواری خلیفه سروده است. مغیرة بن شعبه خواست موضع حضرت را درباره مرگ خلیفه دوم بشنود و لذا از حضرت سخنی خواست. حضرت به شعر فوق اشاره و به ذیل آن بخشی را اضافه نمود. پس نباید بدون تفکیک متن سخنان شاعر و حضرت، آن را تماماً به حضرت نسبت داد. اینکه متن کلام حضرت کدام است در نکات بعدی خواهد آمد.
- نامشخص بودن مصداق فلان: نکته دیگر اینکه در صدور روایت به نام خلیفه دوم عمر تصریح یا اشاره نشده و به صورت کنایه "فلان" بسنده شده است که تطبیق آن بر خلیفه دوم دلیل و معونه میخواهد. لذا برخی از اندیشوران متقدم مانند راوندی [۱۵] و معاصر مانند صبحی صالح [۱۶] مقصود از فلان را یکی از فرمانداران حکومت خویش مثل مالک اشتر یا سلمان فارسی محتمل میدانند[۱۷]. اینکه راوندی، نهج البلاغه را از شیخ عبدالرحیم بغدادی معروف به ابن الأخوة و او از دختر سید مرتضی و او از عمویش سیدرضی مؤلف نهج البلاغه نقل میکند[۱۸]، احتمال راوندی را قوت میبخشد.
- تناقض صدر و ذیل روایت: روایت مندرج در نهج البلاغه به گونه مضطرب بلکه متناقض نقل شده است، چنانکه صدر روایت به تعریف و تمجید "فلان" میپردازد، اما ذیل آن یادآور میشود که این فلان امت را در راههای متعدد رها نمود که در آن به هدایت گمراهی و یقین مهتدی امیدی نیست. اینگونه سخن گفتن در شأن کسی نیست که از او شاهد بلیغ ترین و فصیح ترین خطبههای عرب بودیم، و از آن برمیآید که در این روایت دستکاری شده است واگر اهل سنت آن را به چنین صورتی قبول کنند، باید به ذیل روایت نیز ملتزم شوند و بپذیرند که خلیفه دوم از خود راههای متعددی به یادگار گذاشت که درآن بر هدایت گمراه و یقین مهتدی امیدی نیست. نکته دیگر اینکه این تناقض نسبت دادن فلان را به مالک اشتر یا سلمان فارسی نیز با مشکل مواجه میکند. حاصل آنکه روایت از هرجهت متناقض ونسبت دادن فلان به خلیفه دوم یا یکی از فرماندهان حضرت را مشکل میکند و از این اضطراب برمیآید که روایت به یک فرد منتسب نیست. بلکه بخشی از آن مثلاً به شاعر عاتکه یا بنت ابی حثمه متعلق و ذیل آن به شخصیت دیگر مثل حضرت علی (ع) منتسب است. پس روایت به شکل فوق قابل استناد و معتبر نخواهد بود.
- تناقص با سخنان و مواضع امام: نکته دیگری که در روایت مزبور وجود دارد تناقض آن با مواضع و سخنان دیگر امام است، سخنان و مواضعی که در صفحات گذشته گزارش شد و به موجب آن عمر از دیدگاه حضرت با کمک خلیفه اول مقام حضرت را بعد رحلت پیامبر (ص) غصب کرد و نقشه را به گونهای طراحی کردند که بعد از مرگ خلیفه اول حکومت به عمر رسید، آنگاه وی طرح دیگری ریخت که باز حضرت از حق مسلّم خویش محروم و حکومت از آن عثمان شد. علاوه حضرت در جاهای حضرت در جاهای متعدد از مواضع و رفتار ناسازگار خلیفه دوم با اسلام به شدت انتقاد نموده است، با این وجود چگونه میتوان گفت حضرت برخلاف مواضع پیشین خود در این روایت عمل نموده است؟ [۱۹].
- توریه و استهزاء: با توجه به نکات پیش گفته این احتمال نیز به نظر میرسد در صورت فرض صحت صدور روایت فوق از حضرت، وی نه از روی حقیقت، بلکه از روی انتقاد و نوعی استهزاء چنین سخنانی را بر زبان خود جاری نموده است. چنین شیوه از سخن گفتن درباره شخصیّت-های مختلف از سوی مخالفان وجود دارد، اگر مخالفی به تعریف و تمجید و ستایش رقیب مبادرت ورزد، چنین سخنی برغیر حقیقت حمل میشود؛ چراکه قرینه قطعی وجود دارد که رقیب و مخالف نه ستایش بلکه به انتقاد دست میزند. این تفسیر از سخنان حضرت را نامه معاویه به وی تقویت یا تأیید میکند، آنجا که معاویه از کراهت و عدم قبولی حکومت عمر از سوی حضرت سخن میگوید و تصریح میکند که حضرت در مرگ وی شماتت خود را اظهار نمود[۲۰]. این نکته و تفسیر مورد اختیار برخی قرارگرفته است [۲۱]
- تقیه و مصلحت اندیشی: وجه دیگر اینکه حضرت ازروی مصلحت و ناچاری به تعریف خلیفه دوم پرداخته است، در صفحات پیشین ذکرشد که دو خلیفه اول و خلیفه سوم نیز - البته اندکی کمتر - درمیان اکثریت مردم دارای مقبولیت ووجاهت بودند، این وجاهت بعد از رحلت هرکدام نیز بالطبع بیشتر میشود، حضرت سخنان فوق را در بین طرفداران دو خلیفه اول ایراد کرده است که از حضرت منتظر شنیدن سخنان متناسب با فوت خلیفه بودند. همچنین مخالفان حضرت مانند معاویه - می کوشیدند حضرت را به طرح انتقاد علنی و شدید از خلفا سوق داده و از این طریق اقبال عمومی مردم به حضرت را تضعیف و جایگاه خود را تقویت کنند، از اینرو حضرت به نوعی در انتقاد یا تعریف از خلفای وقت خود در محذور بود و میبایست همه جوانب امر را ملاحظه نماید [۲۲].
- طرح به صورت سؤال و تعجب: اصل سخنان فوق به دیدار مغیرة بن شعبة با حضرت برمیگردد که مغیرة میخواست حضرت را به طرح دیدگاه خود درباره خلیفه دوم مجبور کند تا از هر دو جهت چه موافق و چه مخالف سوءاستفاده نماید، لذا مغیره شروع کرد و به حضرت گفت دختر ابی حثمه در مدح عمر چنین گفته است. حضرت به صورت سؤال و تعجب فرمود: " آیا واقعاً دختر ابی حثمه راست گفته است که...". دراینجا حضرت حدیث فوق را به صورت سؤال مطرح کرده، اما بعدها شارحان اهل سنت نهج البلاغه بر سؤال بودن آن عمداً یا جهلاً توجهی ننمودهاند [۲۳]. این وجه را ذیل کلام حضرت تأیید میکند که فرمود: "یعنی قسم به خدا دختر ابی حثمه خودش آن را بر زبان نیاورده، بلکه به او قبولاندند که چنین بگوید[۲۴].
- تعریف نسبی: نکته آخری که به نظر میرسد و آن برثبوت اصل روایت متفرع است، آن است که حضرت دراین روایت نهایت درصدد تعریف و ذکر فضایل اخلاقی و دینی نسبی خلیفه آن هم بعداز مرگ وی میباشد که چنین امری در درگذشت شخصیّتهای کشوری متداول است. اینکه خلیفه اول و دوم تا حدودی نسبت به احکام دین و بیتالمال حساس و متلزم بودند. و اینکه خلیفه با مشاوره حضرت به پیروزیهای نظامی به نفع اسلام دست یافتته است، اصل آنها مورد انکار شیعه نیست لکن شیعه در کنار آن معتقد است با این وجود اصل حکومت آنان از غصب حق مسلّم حضرت علی (ع) نشأت گرفته است، سه خلیفه اول در تاریخ حکومت خودشان به بدعتها و احکام و اعمال ناروایی دست زدند. بنابراین نگاه حضرت و به تبع آن شیعیان بر خلفا دو سویه است از یکسو آنان اعمال قابل تعریف و تمجید وازسوی دیگر اعمال نامشروع و در رأس آن غصب خلافت را در کارنامه خود دارند. پس روایتهای مدح به یک سو ناظر و به اصطلاح اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند.
تحلیل روایت ثقفی "فَتَولی ابوبکر": در نقل شبهه اشاره شد حضرت در نامهای از دو خلیفه اول به نیکی یاد کرده است. درباره ابوبکر فرموده وی راه آسانی، محکم کاری در اسلام، نزدیکی به مردم و راه اعتدال را پیش گرفته وسیره عمر نیز مورد رضایت و طبیعت و خُلق و خوبی با برکت قابل تحسینی داشت. در تحلیل چنین استناد و استدلالی نکات ذیل قابل تأمل است.
- پذیرفتن اخلاق و رفتار نسبی شیخین: توضیح این پاسخ در صفحه پیشین داده شد و اشاره رفت دو خلیفه اول هرچند در اصل تصدی حکومت خود اشتباهات بلکه خطاهای عمدی داشتند، لکن با این وجود سعی مینمودند در اداره حکومت از روحیه تعصبات و افراط کاریها دوری کنند و زندگی معمول خود را حفظ نموده و به انباشت ثروت به نفع خود یا خویشاوندان اقدام نکنند، لذا حضرت درتحلیل مقام و شخصیّت خلفای پیشین انصاف خرج داده و قضاوت منطقی ارائه میدهد. البته حضرت در همین نامه به مشکل اساسی آن دو نیز تصریح میکند که اشاره خواهد شد. به دیگر سخن حضرت و شیعیان منکر ارزشها و خدمات شیخین نیستند، آنان در برابر خدمات ستایش و در برابر خطاها و ضد ارزشها به انتقاد و شکایت روی میآوردند [۲۵].
- ملاحظه مخاطبان نامه و جایگاه شیخین: این تحلیل نیز در پاسخ روایت پیشین نهج البلاغه بیان شد که عقل حکم میکند ما زمان و مخاطبان حضرت را ملاحظه کنیم و بدانیم که اکثریت لشکر حضرت - که خواهان بیان موضع وی میباشند - را کسانی تشکیل دادند که از خلافت دو خلیفه اول حمایت کرده و آن دو را بعد از مرگشان تحسین میکنند و لذا دراین نامه انتقاد میکند، اما سقف انتقادش را درمرحلهای نگه داشته و از مصلحت عدول نمیکند [۲۶].
- مقایسه دو خلیفه اول با سوم: نگاهی به نامه حضرت نشان میدهد وی در نامه در صدد اشاره کوتاه به تاریخچه حکومت و سیاست بعد از رحلت پیامبر (ص) بوده است و حضرت در اینجا در مقام شرح حال سه خلیفه پیشین و مقایسه آنان است، تاریخ واهل سنت نیز اعتراف دارند دو خلیفه اول نسبت به مراعات احکام اسلام و زندگی ساده و پرهیز از تجملات و برخورد با صحابه نسبت به عثمان پیشگام بودهاند، اینکه دو خلیفه اول مخالف داخلی مطرح در اداره کشور نداشتند، اما اعمال و رفتار عثمان به حدی غیرقابل تأمل شد که خود مسلمانان به قتل وی روی آوردند، موید ادعای فوق است. براین اساس حضرت در مقام مقایسه شیخین نسبت به عثمان به تعریف و تمجید سیره و روش آن دو میپردازد و از این حیث کلام حضرت موجه است.
- انتقادهای تند حضرت از خلفای وقت دراین نامه: بارها اشاره شد که برای شناخت موضع یک شخص نباید به یک فراز کلام وی رو آورد بلکه باید تمام سخنان و مواضع وی را بررسی کرد. طراحان شبهه فوق در این شبهه به تقطع سخن حضرت روی آوردند واز آن به اثبات شخصیّت موجّه خلفای پیشین از منظر امام (ع) میپردازند، در حالیکه اگر نامه مزبور را از اول تا آخر مورد مطالعه قرار میدادند روشن میشد حضرت بعد از دو سطر تعریف اکثر نامه را به تبیین اعمال خلاف خلفای پیشین در حق حضرت پرداخته است که در اینجا به بعضی از این نکات شاره میشود: ۱. تصریح به احقیت خود از دیگران[۲۷]؛ ۲. فلسفه بیعت حضرت با ابوبکر خوف از انحراف مردم و خطر ارتداد[۲۸]؛ ۳. وجود رابطه خاص بین ابوبکر و عمر در نصب عمر به خلافت توسط ابوبکر[۲۹]؛ ۴. نادیده انگاشتن حق حکومت حضرت توسط عمرهنگام مر و بخشش حکومت به عثمان[۳۰]؛ ۵. علت عدم انتخاب حضرت به حکومت توسط شورای ششنفره، ترس آنان از محرومیت از پستهای حکومتی[۳۱]؛ ۶. تصریح حضرت به بیعت با عثمان با اکراه و اجبار[۳۲]؛ ۷. تصریح به انتصاب خود و اینکه حکومت حق ارثی حضرت است که توسط خداوند و پیامبر به وی اعطا شده است[۳۳]؛ ۸. بالاخره سلب حکومت از حضرت[۳۴]
کسی که یک فراز کوتاه از نامه حضرت را به عنوان یک مستمسک مطرح میکند، باید به فرازهای دیگر نامه نیز دقت کند وجواب دهد که چرا حضرت در نامه مزبور تا آنجا که روحیه مخاطبان اجازه میداد، سخن از غصب حکومت خویش به میان میآورد که لازمه آن عدم مشروعیت است؟ !.
بنابراین بهترین جواب برای این سؤال این است که آن حضرت از یکطرف به غصب حکومت خویش وعدم مشروعیت حکومت خلفای وقت تأکید میکند، ولی این مانع نمیشود که حضرت به عنوان داور عادل بعضی اعمال نیک مخالفان خود را نادیده انگارد و درمقام مقایسه به معرفی بهترین آنان - درحد نسبی - نپردازد.
حاصل آنکه تعریف مختصر حضرت نسبت به دوخلیفه مانند کسی است که نخست با اشاره و گذرا به نقل محسنات وی پرداخته، آنگاه به شدت به بیان کاستیها، خطاها، ظلمها اعمال خلاف وی میپردازد. اینگونه سخن گفتن و انتقاد از شخص مخصوصاً شخص دارای موقعیت اجتماعی در عرف شایع است»[۳۵].
پرسشهای مصداقی همطراز
- چرا نام امام علی در قرآن نیامده است؟ (پرسش)
- آیا نصب امام در روایات نبوی آمده است؟ (پرسش)
- آیا نصب امام عامل تفرقه بین مسلمانان است؟ (پرسش)
- اگر نصب امام اتفاق افتاده است پس چرا شهرت ندارد؟ (پرسش)
- آیا بیعت صحابه و مردم با ابوبکر در سقیفه برای اثبات امامت او کافی نیست؟ (پرسش)
- اگر نصب امام علی اتفاق افتاد پس چرا او به این انتصاب احتجاج نکرد؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده است پس چرا برای تصدی حکومت اقدام نکرد؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده است پس چرا سالها سکوت کرد؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده است پس چرا بیعت ابوبکر پذیرفت؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده است پس چرا در شورای تعیین خلیفه سوم شرکت کرد؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده است پس چرا حکومت را پس از قتل خلیفه سوم نپذیرفت؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده است پس چرا با خلفای وقت خود همکاری کرد؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده است پس چرا به نماز خلفا اقتدا کرد؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده و خلیفه دوم از دید او نامشروع است پس چرا رابطه فامیلی با او برقرار کرد؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده و دیگر خلفا از دید او نامشروعاند پس چرا سه فرزند خود را به نامهای خلفا نامگذاری کرد؟ (پرسش)
- اگر امام علی برای امامت نصب شده و دیگر خلفا از دید او نامشروعاند پس چرا از خلفا ستایش و تمجید کرد؟ (پرسش)
- آیا نصوص نصب و خلافت امام علی تعارض ندارند؟ (پرسش)
پرسشهای وابسته
- امامت چیست؟ (پرسش)
- امامت در لغت و اصطلاح به چه معناست؟ (پرسش)
- امامت در قرآن و حدیث به چه معنا به کار رفته است؟ (پرسش)
- قرآن در مورد امامت چه آیاتی دارد؟ (پرسش)
- چه احادیثی در مورد امامت وجود دارد؟ (پرسش)
- امام کیست؟ (پرسش)
- امام در لغت و اصطلاح به چه معناست؟ (پرسش)
- امام در قرآن و حدیث به چه معنا به کار رفته است؟ (پرسش)
- قرآن در مورد امام چه آیاتی دارد؟ (پرسش)
- چه احادیثی در مورد امام وجود دارد؟ (پرسش)
- امامت چه کاربردهایی دارد؟ (پرسش)
- بحث از امامت چه اهمیت یا ضرورتی دارد؟ (پرسش)
- دیدگاههای مذاهب اسلامی در باره امامت چیست؟ (پرسش)
- موارد اختلافی امامیه و اهل سنت در مورد امامت چیست؟ (پرسش)
- نظر امامیه در مورد تعیین تکلیف بر خداوند بر وجوب امامت چیست؟ (پرسش)
- آیا وجوب تعیین امام بدعتآمیز است؟ (پرسش)
- آیا کلامیانگاری امامت بدعتآمیز است؟ (پرسش)
- آیا مخالفان امامت کافراند؟ (پرسش)
- آیا امامت موروثی است؟ (پرسش)
- آیا امامت از دوران کودکی امکانپذیر است؟ (پرسش)
- آیا مقام امامت بر مقام نبوت برتری دارد؟ (پرسش)
- آیا امامان شیعه بر دیگر پیامبران برتری دارند؟ (پرسش)
- آیا میتوان به مقام امامت بدون مقام نبوت رسید؟ (پرسش)
- آیا امامت با دموکراسی ناسازگار است؟ (پرسش)
- آیا غیبت امام با فلسفه ضرورت امامت ناسازگار است؟ (پرسش)
- آیا مهدویت با دموکراسی ناسازگار است؟ (پرسش)
- آیا امامت با اصل خاتمیت ناسازگار است؟ (پرسش)
پانویس
- ↑ شرح مواقف، ج۸، ص ۳۶۷.
- ↑ ابن حنبل، فضائل الصحابة، ج ۱، صص ۳۳۶،۳۶۴،۳۸۲.
- ↑ محمد برقی، سیمای علی از منظراهل سنت، ص ۱۱۵.
- ↑ محد جواد حجتی کرمانی، اطلاعات، ۲۹خرداد ۱۳۷۹؛ محمد واعظ زاده خراسانی، فصل نامه کتاب نقد، تابستان ۱۳۸۰، ص۳۱؛ سید جواد مصطفوی، مقاله مندرج درکتاب وحدت، ص ۱۴۳؛ مجله مشکوة، ش۲، بختر ۱۳۶۲، ص ۵۸.
- ↑ "لِلَّهِ بِلَادُ فُلَانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَ دَاوَى الْعَمَدَ وَ أَقَامَ السُّنَّةَ وَ خَلَّفَ الْفِتْنَةَ ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ قَلِيلَ الْعَيْبِ أَصَابَ خَيْرَهَا وَ سَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ رَحَلَ وَ تَرَكَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا يَهْتَدِي بِهَا الضَّالُّ وَ لَا يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي"؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۹؛ فیض الاسلام، ص ۷۲۱؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۴، ص ۴۵۸.
- ↑ "فَتَوَلَّى أَبُو بَكْرٍ تِلْكَ الْأُمُورَ فَيَسَّرَ وَ سَدَّدَ وَ قَارَبَ وَ اقْتَصَدَ فَصَحِبْتُهُ مُنَاصِحاً وَ أَطَعْتُهُ فِيمَا أَطَاعَ اللَّهَ فِيهِ جَاهِداً وَ مَا طَمِعْتُ أَنْ لَوْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ وَ أَنَا حَيٌّ أَنْ يُرَدَّ إِلَيَّ الْأَمْرُ الَّذِي نَازَعْتُهُ فِيهِ طَمَعَ مُسْتَيْقِنٍ وَ لَا يَئِسْتُ مِنْهُ يَأْسَ مَنْ لَا يَرْجُوهُ وَ لَوْ لَا خَاصَّةُ مَا كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عُمَر لَظَنَنْتُ أَنَّهُ لَا يَدْفَعُهَا عَنِّي فَلَمَّا احْتُضِرَ بَعَثَ إِلَى عُمَر فَوَلَّاهُ فَسَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ نَاصَحْنَا وَ تَوَلَّى عُمَر الْأَمْرَ وَ كَانَ مَرْضِيَّ السِّيرَةِ مَيْمُونَ النَّقِيبَةِ... "؛ الغارت، ج۱، ص۳۰۷؛ بحار، ج۳۳، ص۴۵۸؛ عبدالکریم بیآزار شیرازی، نشریه آرم، شماره سوم.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص ۷۴۶.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۴، ص ۴۵۸.
- ↑ «لایقاس آل محمد ص من هذه الأمه احد»؛ نهج البلاغه، خطبه ۲ و ۱۱۹، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۲،ص ۴۳۴.
- ↑ ر.ک: السید عبدالزهراء الحسینی الخطیب، مصادر نهج البلاغه، ج ۱، ص ۳۳۶.
- ↑ الماجازت النبویه، ص۴۰۱، ح ۳۱۷.
- ↑ ر.ک: ج۴، صص۳۶۹ - ۳۷۳،۶۷،۴۰۱،۵۱۹و ج ۶، صص۳۶۹،۳۷۱،۴۰۱،۴۴۳ و ج۷، صص ۳۳۴،۵۹۸و ج ۸،ص ۸۲و ج۹، صص۵۹،۴۴۸ - ۳۶۵، ۴۸۰ - ۵۰۹و ج۱۱، صص ۳۸۶،۴۰۹،۴۲۹،۵۶۸ و ج ۱۲،صص ۱۹،۲۲،۵۰۵،۶۰۱و ج ۱۳،ص ۳۳۸و ج۱۴، صص ۲۲۴،۲۶۵؛ (نقل از : محمد صحتی سردرودی، مقاله«گامی کوچک در شناخت اثری سترگ»، مندرج در: کتاب مشعل جاوید، ص ۲۷۱. توضیح اینکه این بخش از مقاله فوق در کتاب مظلوم گمشده در سقیفه، جلد دوم، ص ۲۷۵ به بعد نیز درج شده است.
- ↑ بهج الصباغه، ج۹، ص۴۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۷۴۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۴، ص۴۵۸.
- ↑ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، صص۳و۴.
- ↑ ر.ک: صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه۲۱۹.
- ↑ ر.ک: شرح نهج البلاغه خویی، ج۱۴، ص۳۷۴.
- ↑ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱، ص ۲۰۸.
- ↑ منهاج البراعة، ج۱۴، ص۳۷۳؛ شوشتری، بهج الصباغه، ج۹، صص ۴۸۱و ۴۸۳.
- ↑ «ثم کرهت خلافه عمر و حسدتَه و استطلتَ مدته و سررتّ بقتله و اظهرتّ الشماتة بمصابه»؛ نهج البلاغه السعادة، ج ۴، ص۱۸۹.
- ↑ شرح خوئی، ج۱۴، ص۳۷۵.
- ↑ ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی، ذیل خطبه ۲۱۹، ج۲، ص۱۵۳ (دوجلدی)؛ بحار، ج۳۳، ص ۵۷۴.
- ↑ ر.ک: مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص۱۶۴.
- ↑ "أما و الله ما قالت و لكن قولت"؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۷۴۶، ذیل واقعه سال ۲۳.
- ↑ ر.ک: شیخ علی بحرانی، منای الهدی فی النص، ص ۶۹۱.
- ↑ علامه مجلسی ذیل نامه فوق مینویسد: «فکان مرضی السیرة ای ظاهراً عند الناس وکذا مامرّ فی وصف ابی بکر و آثار التقیة و المصلحة فی الخطبة ظاهرة بل الظاهر انها من الحاقات المخالفین»، (بحار، ج۳۳، ص ۵۷۴)
- ↑ «انی احق بمقام محمد ص فی الناس فمن تولّی الأمر من بعده».
- ↑ «حتی رایت راجعة من الناس عن الأسلام... فمشیتُ عند ذلک الی ابی بکر فبایعته».
- ↑ «ولولا خاصة ما کان بینه و بین عمر لظننت انه لایدفعها عنّی».
- ↑ «حتی احتضر قلت فی نفسی لن یعدلها عنی و لیس بدافعها لغیر فجعلنی سادس ستة».
- ↑ «فخشی القوم ان أنا ولیت علیهم اَن لایکون لهم من نصیب ما بقوا».
- ↑ «فبایعت مستکرهاً».
- ↑ «أنا الذی طلبت تراثی وحقی الذی جعلنی الله و رسول اولی به».
- ↑ «فسلبونیه».
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۳۴۵ - ۳۵۸.