منصور حلاج چه کسی بود؟ چه ادعایی داشت؟ و پایان کارش چه شد؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
منصور حلاج چه کسی بود؟ چه ادعایی داشت؟ و پایان کارش چه شد؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل اصلیمهدویت
تعداد پاسخ۱ پاسخ

منصور حلاج چه کسی بود؟ چه ادعایی داشت؟ و پایان کارش چه شد؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

پاسخ نخست

رحیم لطیفی

حجت الاسلام و المسلمین رحیم لطیفی، در کتاب «پرسمان نیابت» در این‌باره گفته است:

«حسین بن منصور حلاج سال (۲۴۴ ق) در منطقه بیضاء نزدیک استخر فارس به دنیا آمد در کودکی همراه پدر به واسط عراق رفت، در ۱۶ سالگی به شاگردی سهل بن عبدالله تستری درآمد و پس از دوسال همراه پیر و استاد خود به بصره رفت، سال (۲۶۲ ق) بغداد رفت و به شاگردی عمرومکی درآمد و با ام الحسین دختر یکی از اهل تصوف (ابو یعقوب اقطع) ازدواج کرد. در ادامه به شاگردی جنید بغدادی پرداخت سال (۲۷۰ ق) در سن ۲۶ سالگی حج رفت و سالی را به ریاضت و عبادت و روزه داری سپری کرد و چون از مکه به اهواز برگشت به ارشاد مردم مشغول شد وی سفرهای به خراسان، طالقان، هند، کشمیر، افغانستان، چین و… رفت، چند بار به حج رفت پس از سال (۲۹۴ ق) ماجرای مقتدر عباسی و بیعت گروهی با ابن المعتز پیش آمد که بغداد دچار آشوب و خون ریزی شد و برخی این حوادث را به اشارت حلاج می‌دانستند لذا در سال (۳۰۲ق) دستگاه عباسی او را دستگیر و مدت هشت سال زندانی شد در این مدت نزد مادر خلیفه جای پا باز کرده بود و سبب آزادی او فراهم شد اما برخی با سخن چینی و نسبت سحر مقتدر عباسی را به او بدبین کردند از این رو حامدبن عباس وزیر مقتدر در سال (۳۰۹ ق) به مدت هفت ماه حلاج را محاکمه کردند سرانجام پس از زدن تازیانه و بریدن دست‌ها و پاهایش او را به‌دار آویختند و سپس جسدش را آتش زدند.

لقب او را حلاج نهادند چون شغل پدرش حلاجی (پنبه زنی) بود، یا اینکه در خراسان از اسرار درونی مردم خبر می‌داد و یا به گفته ابن خلکان روزی نزد پنبه زنی رفته و از او درخواست انجام کاری نمود پنبه زن گفت حالا کاری زیادی دارم و فرصت ندارم حسین بن منصور گفت کارت را برای من واگذار و در پی انجام کار من برو، مرد پنبه زن پذیرفت و پس از برگشتن ناگهان دید تمام پنبه‌ها زده شده لذا حسین بن منصور را حلاج نام نهاد. اما اینکه برخی او را منصور حلاج می‌گویند اشتباه است بلکه منصور اسم پدر او می‌باشد؛ کنیه معروف او ابو عبدالله است اما ابو مغیث، ابو الغیث، ابو معتب نیز آورده‌اند.

حلاج بیشتر در چهره عارف و صوفی در منابع تصوف و عرفان مطرح شده است، دانشمندان شیعه و سنی در تجلیل و یا تقبیح او سخن بسیار گفته‌اند، ارزیابی کامل شخصیت حلاج در رسالت این نوشتار نیست آنچه موجب ذکر نام حلاج در بحث نهاد وکالت شد، صدور توقیع مبارک در لعن او و آوردن نام وی توسط شیخ طوسی در فهرست مدعیان دروغین بابیت و نوشتن کتابی توسط شیخ مفید در رد اصحاب حلاج است.

  • ستایشگران: محقق طوسی به دفاع از سخن حلاج پرداخته و فرموده اناالحق دعوی خدایی نیست بلکه دعوی نفی انیت (انانیت و خودپرستی) است[۱]. می‌توان گفت این مدح و ستایش در حقیقت از توجیه کلام حلاج است نه تأیید شخصیت و پذیرش تمام افکار وی. قاضی نورالله شوشتری: حلاج را شیعه مذهب و علت قتل او را نیز همین امر دانسته است و از آنجا که وی مردم را به‌سوی حضرت مهدی و به شورش علیه دستگاه عباسی دعوت می‌کرد به قتل رسید[۲]. می‌توان گفت که خود مرحوم شوشتری اعتراف دارد که حلاج مرتکب غلو می‌شده است و چنانکه در منابع دیگر آمده حلاج مذهب ثابت و رسمی نداشت نزد مردم ادعای صوفی بودن و نزد خلفا ادعای مذهب تشیع داشت[۳]. کتاب تبصرة العوام وی را از اهل سنت و رئیس گروه اهل اتحاد معرفی کرده است[۴]. ابو حامد غزالی می‌گوید: "انا الحق ... و ليس فى جبّتى الاّ الله ... و إني مغرق قوم نوح،و مهلك عاد و ثمود"[۵]" این‌گونه سخن‌ها نشانه عشق و محبت والای او به خداوند است[۶].
  • نکوهشگران: شیخ الطایفه طی دو نوبت از حلاج یاد کرده یکبار وی را در شمار کسانی که مذمت شده و مدعی دروغین بابیت بوده‌اند آورده و بار دیگر می‌فرماید که علی بن بابویه قمی او را به خاطر ادعاهای کذبش از قم بیرون کرد[۷]. روایت شیخ طوسی چنین است: چون خدا خواست حلاج را رسوا و خوار گرداند، حلاج پیامی به ابو سهل بن اسماعیل نوبختی[۸] داد به گمان این که او را مانند افراد سست عنصر فریب دهد یادآور شد که من وکیل از جانب حضرت حجت (ع) هستم؛ چنان‌که روش حلاج همین بود که ابتداء ادعای وکالت و بعدها ادعای الوهیت (خدایی) می‌کرد، ابوسهل در پاسخ گفت من از تو چیزی می‌خواهم که نسبت به ادعایی که داری بسیار ناچیز است اگر این خواست مرا برآورده کنی از پیروان و داعیان تو می‌شوم، خواستم این است که؛ من کنیزان را دوست دارم و برای جذب آن‌ها هر جمعه موهای سفیدم را خضاب می‌کنم لطفاً کاری بکن که موهایم سیاه شوند و دیگر نیاز به خضاب نباشد؛ حلاج دریافت که تیرش به خطا رفته و ابوسهل این ماجرا را در مجالس بازگو می‌کرد و مردم می‌خندیدند و موجب رسوایی حلاج شد[۹]. شیخ مفید کتابی بنام "الرد علی اصحاب الحلاج" نوشته است[۱۰]، که حکایت از انحراف عقاید پیروان حلاج می‌کند. مرحوم طبرسی حلاج را از کسانی می‌داند که توقیع در لعن او صادر شده است[۱۱] چنانکه سفیر سوم حلاج را با شلمغانی یکی دانسته و مورد لعنت و نفرین قرار داده است[۱۲]. ابی عبدالرحمن سُلَمی می‌گوید: والمشایخ فی امره مختلفون، رده اکثر المشایخ و نفوه و ابو ان یکون له قدم فی التصوف[۱۳].
  • جمع‌بندی: حلاج در منابع اصیل شیعه به خاطر ادعای بابیت حضرت حجت و غلو و ادعای اتحاد با خدا و سرانجام الوهیت و خدایی مورد مذمت و سرزنش قرار گرفته است. در برخی از منابع پایین دست آن هم بخاطر سخنان وی در باب تصوف و عرفان مورد توجه قرار گرفته است اما در منابع اهل تصوف اهل سنت تا حدودی حلاج مورد اجلال و تکریم قرار گرفته و در منابع اعلام و شرح حال‌ها چیزی راجع به بابیت و ادعای او ذکر نشده است.

سخنانی که در منابع به او نسبت داده شده نظر بزرگان شیعه را تأیید می‌کند: حلاج در مقام تقدیس و تکریم ابلیس می‌گوید: موسی (ع) و ابلیس در عقبه طور به هم رسیدند موسی (ع) از وی پرسید که چه چیزی ترا از سجده به آدم بازداشت ابلیس گفت، دعوی من به پرستش خدای یگانه زیرا اگر آدم را سجده می‌کردم من نیز چون تو بودم، ترا یکبار گفت به کوه بنگر نگریستی مرا هزار بار ندا کرد که سجده کن نکردم (عشق به خدا به قیمت عصیان خدا) [۱۴]»[۱۵].

منبع‌شناسی جامع مهدویت

پانویس

  1. حاج صدر جوادی، دایرة‌المعارف تشیع، ۴۸۲،۶.
  2. حاج صدر جوادی، دایرة‌المعارف تشیع، ۴۸۲،۶.
  3. "و إنه كان يظهر مذهب الشيعة للملوك(العباسيين)و مذهب الصوفية للعامة" الاعلام، زرکلی ۲۶۰،۲.
  4. حاج صدر جوادی، دایرة‌المعارف تشیع، ص ۴۸۳.
  5. من حق (خدا) هستم و در لباسم جز خدا نیست غرق‌کننده قوم نوح و هلاک‌کننده عاد و ثمود من هستم.
  6. مدرسی، ریحانة‌الادب، ۶۱،۲.
  7. شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۲، ح۳۷۷.
  8. از بزرگان شیعه و دستیاران سفیر امام.
  9. شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۱، ح۳۷۶.
  10. پور سید آقایی، تاریخ عصر غیبت، ص ۳۳۷.
  11. طبرسی، الاحتجاج، ۵۵۲،۲ ذکرالمذمومین...
  12. شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۵، ح۳۷۸.
  13. طبقات‌الصوفیه، شربینه، ص ۳۰۷ یعنی خود صوفیه نیز او را قبول ندارند.
  14. الهامی، عرفان اسلامی و عرفان التقاطی، ص ۱۶۷.
  15. لطیفی ، رحیم، پرسمان نیابت، ص۲۲۵-۲۳۰.