چه کسانی ادعای مهدویت کرده یا در حق آنها ادعای مهدویت شده است؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
چه کسانی ادعای مهدویت کرده یا در حق آنها ادعای مهدویت شده است؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ مهدویت
مدخل بالاترمهدویت / آشنایی با معارف مهدویت / کلیاتی از مهدویت / مدعیان دروغین مهدویت
مدخل اصلیعباس فاطمی
تعداد پاسخ۷ پاسخ

چه کسانی ادعای مهدویت کرده یا در حق آنها ادعای مهدویت شده است؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث مهدویت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.

پاسخ نخست

ابراهیم امینی

آیت الله ابراهیم امینی، در کتاب «دادگستر جهان» در این‌باره گفته است:

«اصل مهدویت ریشه‌دار و در صدر اسلام امر مسلمی بوده است، داستان مهدی‌های غیرواقعی است که در گذشته پیدا شده و اسامی آنان در تواریخ ثبت است. برای روشن شدن اذهان برادران لازم است فهرستی از آنان ذکر شود.

گروه دیگری می‌گویند: مرده است ولی بعدا زنده می‌شود و قیام می‌کند، زیرا معنی قائم قیام بعد از مرگ است‌[۱۱].

فرقه ابی مسلمیه، ابو مسلم خراسانی را امام زنده غائب می‌پندارند[۱۳].

گروهی امام حسن عسکری را مهدی می‌دانند. می‌گویند: بعد از مردن زنده شده و اکنون در حالت غیبت زندگی می‌کند. بعدا ظاهر می‌شود و دنیا را پر از عدل و داد می‌کند[۱۴].

اینها اسامی افرادی است که در صدر اسلام و اعصار و ازمنه نزدیک به زمان پیغمبر اکرم (ص) گروهی از جهال، آنان را مهدی پنداشته‌اند لکن اکثر آن طوائف منقرض شده جز در صفحات تاریخ، اثری از آنان باقی نمانده است. از آن زمان تا بحال، افراد کثیری در بین بنی هاشم و غیر بنی هاشم، از بلاد و کشورهای مختلف، پیدا شدند و خود را به‌عنوان مهدی موعود معرفی نمودند. چه جنگ‌ها و خون‌ریزی‌ها و نهضت‌هایی که بدین عنوان صورت گرفت و چه حوادث ناگواری که در تاریخ رخ داد[۱۵].

از مجموع این حوادث و وقایع استنباط می‌شود که: داستان مهدویت و ظهور مصلح غیبی از موضوعات مسلمی بوده که مسلمین بدان اعتراف داشته‌اند و در انتظار ظهورش روزشماری می‌کرده‌اند و نصرت و غلبه را از لوازم حتمی او می‌دانسته‌اند. همین موضوع سبب شد که بعض افراد زیرک و استفاده‌جو در صدد برآمدند از عقیده بی‌آلایش مردم که از مصدر وحی سرچشمه می‌گرفت بهره‌برداری نمایند و خودشان را به‌عنوان مهدی موعود قالب کنند. شاید بعضی از آنان هم قصد سوئی نداشته بلکه می‌خواسته‌اند به این وسیله از ستمکاران انتقام گیرند و اوضاع ملت خویش را اصلاح نمایند. بعضی آنان هم گرچه خودشان‌ ادعائی نداشته‌اند لکن گروهی از عوام، از روی نادانی و شدت گرفتاری، و عجله‌ای که در ظهور مهدی داشتند و بعض علل دیگر، آنها را مهدی موعود اسلام می‌پنداشتند»[۱۶].

پاسخ‌ها و دیدگاه‌های متفرقه

۱. حجت الاسلام و المسلمین عابدی؛
حجت‌ الاسلام‌ و المسلمین دکتر احمد عابدی، در مقاله «مدعیان و منکران بابیت و مهدویت» در این‌باره گفته است:
  1. «نفس زکیه: پس از وفات امام باقر (ع) در سال ۱۱۴هجری قمری، برخی از شیعیان امامت محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب را پذیرفتند. از آنجا که مادر و مادر بزرگان محمد، همگی در شمار زنان آزاد جای داشتند و کنیز و ام ولد نبودند، او را "صریح قریش" می خواندند و به سبب کثرت زهد و عبادت "نفس زکیه‌"اش می‌نامیدند. محمد بن عبدالله در سال ۱۴۵ هجری قمری همراه ۲۵۰ نفر قیام کرد. او وارد مدینه شد و درِ زندان را گشود؛ زندانیان را آزاد ساخت و زندان بان را در همان جا به بند کشید. مردم با اجازه و فتوای مالک بن انس با محمد بن عبدالله بیعت کردند و بر مکه، مدینه و یمن چیرگی یافتند. لشکر منصور، مدینه را به محاصره درآورد. در این موقعیت، سپاه بیش از صدهزار نفری محمد از گردش پراکنده شد و تنها ۳۱۶ نفر پیرامونش باقی ماندند. آنها غسل کرده، بر لشکر منصور یورش بردند و همگی به شهادت رسیدند. سرانجام حمید بن قحطبه، محمد بن عبدالله را به شهادت رساند. پیروان محمد بن عبدالله او را قائم، مهدی و موعود می‌دانستند. آنها مرگ محمد را انکار کرده و چنان باور یافتند که او در کوه "الطمیه"[۱۷] به سر می‌برد و روزی از همان جا ظهور می‌کند. پیروان محمد بن عبدالله برای تطبیق روایات مهدی موعود بر نفس زکیه، روایتی نیز جعل کردند. بر اساس این حدیث، رسول خدا (ص) درباره مهدی موعود فرموده است: " اسْمُهُ‏ اسْمِي‏ وَ اسْمُ‏ أَبِيهِ‏ اسْمَ‏ أَبِي‏‏‏‏‏"[۱۸]. پیروان محمد را "مغيريه" نیز می‌خوانند، زیرا معتقد بودند جبرئیل از طرف خداوند بر مغيرة بن سعيد وحی نازل می‌کند. بدین سبب، بیشتر روایت‌های جعلی به مغيره نسبت داده شده است[۱۹] و معصومان (ع) در روایاتی بسیار وی را لعن کرده‌اند.
  2. ابومسلم خراسانی (امین آل محمد): در ایام مروان، عبدالرحمن بن محمد معروف به ابومسلم مروزی خراسانی علیه بنی امیه قیام کرد و مردم را به بیعت با ابراهيم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب ملقب به "ابراهیم امام" فراخواند. ابومسلم چنان اعتقاد داشت که پس از امیرمؤمنان (ع)، محمد حنفيه جانشین آن حضرت است، پس از وی فرزندش، سپس محمد بن علی بن عبد الله بن عباس و پس از او ابراهیم امام، فرزند محمد.[۲۰]. ابراهیم امام، ابومسلم خراسانی را "امین آل محمد" خواند، پرچم را به دستش داد و شمشیر به کمرش بست. ابومسلم از سال ۱۲۸ قمری به تبلیغ علیه بنی امیه پرداخت و توانست با کشتن بیش از ششصد هزار نفر، ابوالعباس سفاح را در سال ۱۳۲هجری قمری به خلافت برساند. سفاح در سال ۱۳۶ قمری در گذشت و منصور به خلافت رسید. هلاکت ابومسلم، بخشی از کردار این خلیفه به شمار می‌آید. ابن خلکان می‌گوید: ابومسلم در خراسان مردم را به بیعت با ابراهیم امام، که برادر سفاح بود، دعوت می کرد، ولی مروان بن محمد، واپسين خليفه بنی امیه، ابراهیم امام را در حرّان به قتل رساند. ابراهيم وصیت کرد حکومت به برادرش سفاح برسد.[۲۱]. گروهی چنان باور دارند که ابو مسلم ادعای مهدویت داشت.[۲۲] برخی نیز معتقدند، پیروانش مانند سنباد، ابومسلم را مهدی موعود خواندند. ابومسلم در نخستین روز حکومت منصور کشته شد. وقتی خبر مرگ وی به خراسان رسید، پیروانش که«خرِّمیه» یا «مسلمیه» خوانده می شدند و طرفدار امامت ابومسلم بودند، پرآکنده گشتند. گروهی ابومسلم را زنده و همان مهدی موعود خواندند که روزی ظهور می کند و جهان را از عدل می کند. جمعی نیز مرگش را پذیرفته، فاطمه دخترش را امام خواندند و «فاطمیه» خوانده شدند.[۲۳]. در سال ۱۳۲ هجری قمری ابوالعباس سفاح وارد کوفه شد. در این هنگام ابوسلمه حفص بن سلیمان که در دل به آل ابوطالب ایمان داشت، از شهادت ابراهیم امام آگاه گشت. او سرانجام به وسیله محمد بن عبدالرحمن بن اسلم، دو نامه با یک مضمون نزد امام صادق (ع) و عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب فرستاد. ابوسلمه در این نامه از امام خواسته بود مردم، به ویژه ساکنان خراسان را به بیعت با خویش فراخواند. وقتی محمد بن عبدالرحمن خدمت امام (ع) رسید، گفت: من نماینده ابوسلمه‌ام. امام صادق (ع) فرمود: "ابوسلمه را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". محمد بن عبدالرحمن گفت: من تنها پیام آورم. نامه را پاسخ دهید. امام (ع) نامه ابوسلمه را در آتش افکند و فرمود: "آنچه دیدی پاسخ نامه است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره می‌برند". محمد بن عبد الرحمن نامه دیگر ابوسلمه را نزد عبد الله بن حسن برد. او نامه را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه خدمت امام صادق (ع) رسید. امام پرسید: دیگه چه خبر است؟ عبدالله نامه را نمایاند و گفت: شیعیان ما در خراسان به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. امام فرمود: تو در خراسان شیعه داری؟ تو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ آیا آنان را که از خراسان به عراق آمده اند، می‌شناسی یا سبب آمدنشان بوده‌ای؟ عبد الله بن سخن ناخشنود شد و گفت: اینان می‌خواهند با فرزندم محمد، که مهدی این امت است، بیعت کنند. امام فرمود: به خدا سوگند، او مهدی این امت نیست و اگر قیام کند، به زودی کشته می‌شود عبدالله جسارت کرد و گفت: این گفتارت در حسادت ریشه دارد. امام فرمود: به خدا سوگند، سخنی جز نصیحت و خیرخواهی بر زبان نمی‌رانم. مانند این نامه برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. عبد الله بن حسن با ناراحتی از خانه امام (ع) بیرون رفت، ولی آنچه امام (ع) فرموده بود، تحقق یافت.[۲۴]
  3. محمد بن عبدالله بن جعفر: پس از شهادت امام موسی بن جعفر (ع) گروهی به امامت عبدالله بن جعفر و فرزندش محمد بن عبدالله روی آوردند. به اعتقاد آنان عبد الله، فرزندش محمد را به فرستاد. محمد در یمن رشد کرد و پس از وفات پدرش به خراسان شتافت. او مهدی موعود و قائم منتظر به شمار می‌آید و هنوز در خراسان به سر می‌برد. دلیل این گروه، حدیثی ساختگی است که به پیامبر نسبت داده‌اند: " القائِمُ اسمُهُ واسمُ أبيه اسمُ ابی"[۲۵]. گروهی دیگر حضرت موسی بن جعفر (ع) را مهدی موعود خواندند؛ موعودی که زنده است و روزی جهان را از عدل می‌آکند. در نگاه اینان، امام موسی (ع) بی‌آنکه کسی دریابد، از زندان هارون خارج شد و دیگر بدان جا بازنگشت.[۲۶]
  4. عبدالله يا عبيدالله مهدی: یکی از کسانی که ادعای مهدویت داشت و شهرت فراوان به دست آورد، بنیانگذار سلسلة فاطمیان (عبیدیان) شمال آفریقاست. درباره نَسب وی اختلاف بسیار است؛ برخی وی را فرزند حسن بن هادی (ع) دانسته‌اند [۲۷]، گروهی او را فرزند محمد بن اسماعیل بن جعفر شمرده‌اند و جمعی یهودی زاده‌اش خوانده‌اند.[۲۸]. ابوعبدالله شیعی در شمار پیروان عبيد الله مهدی جای داشت؛ به سود وی تبلیغ می‌کرد و همواره مردم را به نزدیک بودن ظهور مهدی بشارت می‌داد. او معمولا چنان ادعا می‌کرد که مهدی از مغرب (تونس) ظهور می‌کند. مهدی و ابوعبدالله مدتی زندانی شدند. ابوعبدالله پس از آزادی آشکارا عبیدالله را همان مهدی موعود خواند. عبيد الله، با این ادعا، در سال ۲۹۷ هجری قمری حکومت "فاطمیان" را بنیان نهاد. فاطمیان مصر با قرمطیان ارتباط نداشتند؛ هر چند بنی عباس، برای تضعیف فاطمیان قرامطه، کردار آنان را به فاطمیان نسبت می دادند.[۲۹] عبيدالله در نامه‌ای به قرمطیان، آنان را نکوهش کرد و گفت: "کردار زشت شما سبب شده، نام کفر و الحاد بر شیعیان و دوستان ما روا باش" آن گاه آنها را تهدید کرد، تا حجرالاسود را به محل اصلی‌اش بازگردانند.[۳۰] وقتی ادعای مهدویت عبيد الله با موفقیت روبه رو شد، شهر "مهدیه" را در نزدیک اقيروان برپا ساخت. مهدیه در سراسر آفریقا بی‌نظیر می‌نمود و بسیار مستحکم بود.[۳۱] به تدریج، موفقیت های عبيدالله فزونی یافت و مردم بسیار پیرامونش گرد آمدند. او سرانجام در ۳۴۴ هجری قمری درگذشت. پس از عبيدالله، فرزندش خود را "القائم بأمر الله" نامید و با ادعای مهدویت بر تخت فرمانروایی تکیه زد. پس از او، فرزندش اسماعیل با ادعای مهدویت حکومت پدر را استمرار بخشید. چون اسماعیل در گذشت، ابوتميم معز بن منصور بن قائم بن مهدی بر تخت مهدویت نشست. وقتی ابو تميم مصر را فتح کرد، علمای مصر نزدش شتافته، نسبش را پرسیدند. معز دست بر شمشیرش نهاد و گفت: "این جد من است" آن گاه مقداری زر نزد آنان ریخت و ادامه داد: "این هم دلایل من" به نوشته برخی پژوهشگران، وقتی شيخ مشايخ مصر به حضور مهدی (ابوتميم) رسید، به او گفت: "ما درباره مهدویت تو سخت تردید داریم. معجزه ای کن تا ایمانمان محکم گردد!" مهدی بی‌درنگ شمشیر از نیام کشید؛ سرشیخ را بر زمین افکند و گفت: "این معجزه من است".[۳۲] در سال ۳۸۶ قمری، ابوعلی منصور حاکم بامر الله بن عزیز بن معز در یازده سالگی به حکومت رسید. [۳۳] او که ادعا می کرد از علم غیب بهره می برد،[۳۴] سرگذشتی شگفت دارد و هر روز دستوری جدید صادر می‌کرد. در سال ۳۹۵هجری قمری اعلام کرد در تمام مساجد و خیابانها صحابه را سب کنند و حتی بر دیوارها بنویسند. در سال ۳۹۷ قمری سب صحابه را ممنوع ساخت و کیفر سبّ یاران پیامبر را قتل دانست. در یک سال فرمان داد تمام سگها کشته شوند. سال دیگر خرید و فروش کشمش را ممنوع ساخت؛ حتی فرمان نابودی تاکستان ها را صادر کرد. زمانی به دستور وی عسل‌ها را جمع کردند و در رود نیل ریختند. او هم چنین فرمان داد کلیمیان و مسیحیان عمامه سیاه بر نهند؛ مسیحیان صلیب پنج رطلى برگردن آویزند و یهودیان نیز چیزی به همان وزن در گردن قرار دهند. منصور، که در آغاز ادعای مهدویت داشت، در اواخر عمر مدعی الوهیت شد[۳۵]. او سرانجام روزی بر الاغ نشست، از مصر بیرون رفت و دیگر بازنگشت. پیروانش ادعا کردند او به آسمان عروج کرده است، هر چند پس از مدتی پیراهن خون آلودش یافت شد.
  5. محمد بن تومرت ابو عبدالله محمد بن عبدالله تومرت مغربی حسنی در عاشورای ۴۸۵ قمری متولد شد و در ۵۸۰ قمری درگذشت. او سلسله "الموحدین" را در آفریقا و اسپانیا بنیان نهاد. ابوعبدالله از قبیله "مصامد" مراکش به شمار می‌آمد و در آغاز کار، مردم را به نزدیک بودن ظهور مهدی بشارت میداد. در سال ۵۱۴ قمری خود را مهدی خواند و گروهی را پیرامون خویش گرد آورد. او را "مهدی هرغی" و نیز "صاحب دعوت عبد المؤمن" می‌خوانند. ابوعبدالله مدتی در عراق درس خواند و مدتی نیز مجنون شمرده شد. محمد بن تومرت در کتاب الجفر چنان خواند که مردی در سوس مغرب ظهور می‌کند و به وسیله شخصی به نام "عبد مؤمن" تأیید می‌شود. آنگاه خود را مهدی و قائم به امر خداوند پنداشت و در پی عبدالمؤمن گشت، تا از تأییدش بهره‌مند شود. روزی جوانی دید و نامش را پرسید. جوان پاسخ داد: "عبدالمؤمن" هستم. محمد بن تومرت گفت: الله اكبر. آن گاه مقصدش را پرسید. جوان گفت: در پی دانشم. ابن تومرت گفت: آنچه می‌خواهی به دست من است. سپس هدف نهایی‌اش را چون رازی سترگ نزد وی به ودیعت نهاد. آن گاه با عبدالله ونشريسی آشنا شد. عبدالله بسیار یاری‌اش کرد و او را به پنهان ساختن ادعایش فرا خواند. پس از مدتی عبدالله گفت: اکنون زمان آشکار ساختن دعوت من است؛ بامداد فردا پس از نماز چنان ادعا می‌کنم که دیشب دو فرشته نازل شدند و مرا از علم حکمت و قرآن برخوردار ساختند... عبدالله چنان کرد. بر اساس نقشه پیشین، محمد بن تومرت از میان مردم برخاست و پرسید: ما را چگونه می‌بینی ؟ عبدالله پاسخ داد: تو مهدی قائم بامرالله هستی، هر که پیرو تو باشد، سعادتمند است و هر کس با تو مخالفت ورزد، هلاک می گردد. اصحابت را بیاور، تا بگویم کدام بهشتی و کدام دوزخی است. با این نیرنگ، مخالفان محمد بن تومرت را دوزخی کرد و به هلاکشان فرمان داد. سپس با حدود ده هزار تن لشکری فراهم آورد، چند جنگ انجام داد و با پیروانش به اسپانیا رفت.[۳۶]
  6. مهدی سودانی: محمد احمد فرزند عبدالله در سال ۱۸۴۸ میلادی در جزیره بنت سودان متولد شد. در کودکی نزد علمای خارطوم دانش اندوخت. سپس به جزیره "آبا" شتافت و پانزده سال در قعر چاهی به ریاضت پرداخت. وی پیوسته بر فساد مردم می‌گریست و از شدت ریاضت و روزه بسیار نحیف گردید. او شیرین زبان و با عاطفه می‌نمود و سودانيان استعمار زده را به فتح جهان و گسترش عدالت نوید می‌داد. اعضای قبیله بگارا، که مقتدرترین قبیله آنجا بود، او را تقدیس می‌کردند. محمد همواره از مردی که جهان را از عدالت می کند، سخن می‌گفت و ستمدیدگان را بشارت می‌داد. در چهل سالگی روزی کسی به او گفت: ای بزرگوار، شاید تو خود مهدی موعودی؟ محمد نخست انکار نکرد، ولی به تدریج خود را مهدی خواند. مردمی که از برده فروشی و ستم مصریان و انگلیسیان به ستوه آمده بودند، ادعایش را پذیرفتند. محمد احمد با دخترانی از قبایل مختلف ازدواج کرد و پیوندهای بسیار پدید آورد. پیروان محمد احمد وی را تا حد پرستش گرامی می داشتند. در سال ۱۳۰۰ هجری قمری داعیانی نزد شيوخ قبایل فرستاد و از آنها خواست به او که مهدی منتظر است و رسول خدا آمدنش را بشارت داده، ایمان آورند. حاکم خارطوم، نماینده‌ای نزد وی فرستاد. وقتی فرستاده حاكم آمادگی پیروان محمد را دید، به پایتخت بازگشت و با پنجاه جنگاور به نبرد با مهدی روی آورد. در این جنگ، نماینده حاکم خارطوم و همراهانش هلاک شدند و کار مهدی سودانی رونق فزون تر یافت. ژنرال گوردن از سوی دولت بریتانیا سمت محمد احمد شتافت، اما او نیز به قتل رسید. بدین ترتیب، خارطوم و تمام سودان به دست مهدی سودانی افتاد. او بارها با محمد سعید پاشا، عبدالقادر پاشا و افسران انگلیسی نبرد کرد، در تمام این جنگها پیروز شد و غنیمت بسیار به دست آورد. مهدی سودانی سرانجام در ۲۱ ژانویه ۱۸۸۵ میلادی بر اثر تبی شدید درگذشت. او هنگام مرگ، عبد الله تعاشی را جانشین خود ساخت، اما او برای این مقام شایستگی نداشت و به زودی تمام دست آوردهای مهدی را از کف داد.[۳۷]
  7. غلام احمدخان: میرزا غلام احمد خان قادیانی در سال ۱۸۳۵ یا ۱۸۲۳ میلادی متولد شد[۳۸] و به سال ۱۹۰۸ میلادی در گذشت. او که مؤسس فرقه "احمدیه" یا "قادیانی" شمرده می‌شود، اهل پنجاب پاکستان بود. پدرش از مخالفان سرسخت انگلیس به شمار می‌آمد و با زبانهای فارسی، اردو و عربی آشنایی داشت. غلام احمد در چهل سالگی ادعای مهدویت کرد و جمعی از مردم پنجاب را پیرامون خویش گرد آورد. او که در اصول با اعتقادهای اسلامی موافق بود، ولی به جمع مسیحیت و مهدویت اعتقاد داشت و خود را مهدی موعود و مظهر عیسی (ع) و حضرت محمد (ص) می‌دانست. در نظر غلام احمد، حضرت عیسی (ع) پس از خاک سپاری از گور برون آمد، در کشمیر اقامت گزید و در ۱۲۰ سالگی در شهر سرینگر وفات یافت. غلام احمد خان جهاد با شمشیر را حتی علیه دشمنان اسلام حرام می‌دانست و مسالمت و صلح را شعار خود می‌شمرد. بدین سبب طرفدار دولت بریتانیا گردید و به تدریج پیروانش در لاهور، ایالت پنجاب و ربوه فزونی یافتند. آنها بیمارستان و مدرسه‌های بسیاری پدید آوردند و با کارهایی چنین نیک، شمار طرفداران خویش را فزونی بخشیدند. پس از مرگ غلام احمد خان، پیروانش به تدریج به فرقه‌های گونه‌گون تقسیم شدند.[۳۹]»[۴۰].
۲. حجت الاسلام و المسلمین سلیمیان؛
حجت الاسلام و المسلمین خدامراد سلیمیان، در کتاب «فرهنگنامه مهدویت» در این‌باره گفته است:

«محمد احمد، فرزند عبد اللّه در سال ۱۸۴۸ م در جزیره بنت سودان متولد شد. در کودکی نزد علمای خارطوم دانش اندوخت. سپس به جزیره آبا شتافت و پانزده سال در قعر چاهی به ریاضت پرداخت.

محمد، پیوسته بر فساد مردم می‏‌گریست و از شدت ریاضت و روزه، بسیار نحیف شد. او، شیرین‌‏زبان و باعاطفه می‏‌نمود و سودانیان استعمارزده را به فتح جهان و گسترش عدالت نوید می‏‌داد.

اعضای قبیله بگارا- که مقتدرترین قبیله آن‏جا بود، او را تقدیس می‏‌کردند. محمد، همواره از مردی‏ که جهان را از عدالت می‏‌آکند، سخن می‌‏گفت و ستمدیدگان را بشارت می‌‏داد. در چهل سالگی روزی کسی به او گفت: "ای بزرگوار! شاید تو خود مهدی موعودی؟ محمد نخست انکار کرد؛ ولی به تدریج خود را مهدی خواند. مردمی که از برده ‏فروشی و ستم مصریان و انگلیسیان، به ستوه آمده بودند، ادعایش را پذیرفتند. محمد احمد با دخترانی از قبایل مختلف ازدواج کرد و پیوندهای بسیار پدید آورد. پیروان محمد احمد، وی را تا حد پرستش گرامی می‌‏داشتند.

در سال ۱۳۰۰ ق داعیانی نزد شیوخ قبایل فرستاد و از آنان خواست به او که مهدی منتظر است و رسول خدا آمدنش را بشارت داده ایمان آورند. حاکم خارطوم نماینده‌‏ای نزد وی فرستاد. وقتی فرستاده حاکم، آمادگی پیروان محمد را مشاهده کرد، به پایتخت بازگشت و با پنجاه جنگاور به نبرد با مهدی روی آورد در این جنگ، نماینده حاکم خارطوم و همراهانش هلاک شدند و کار مهدی سودانی رونق فزون‌‏تر یافت. ژنرال گوردن از سوی دولت بریتانیا سمت محمد احمد شتافت؛ اما او نیز به قتل رسید. بدین ترتیب، خارطوم و تمام سودان به دست مهدی سودانی افتاد.

او بارها با محمد سعید پاشا و عبد القادر پاشا و افسران انگلیسی نبرد کرد. در تمام این جنگ‏ها پیروز شد و غنیمت بسیار به دست آورد.

مهدی سودانی سرانجام در ۲۱ ژانویه ۱۸۸۵ م بر اثر تبی شدید در گذشت. او هنگام مرگ عبد اللّه نعاشی را جانشین خود ساخت؛ اما عبد اللّه به سرعت، تمام دستاوردهای مهدی را از کف داد»[۴۱].
۳. حجت الاسلام و المسلمین حسنی؛
حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید نذیر حسنی، در کتاب «مصلح کل» در این‌باره گفته است:

«نظریه مهدی موعود و اصلاح جهانی شیعه دوازده امامی به دلیل برخورداری از استحکام لازم و موانع بی‌شمار به آسانی قابل نفوذ نیست و کسی به آسانی نمی‌تواند ادعای مهدویت کند. مهدی در اعتقاد شیعه از قبیله قریش و از نسل عبد المطلب و فرزندان رسول الله (ص) و حضرت فاطمه (س) و نه امام از نسل امام حسین (ع) است. تمامی این گزینه‌ها روی‌هم‌رفته باعث می‌شود کسی حتی از میان خود شیعیان نتواند مدعی مهدویت شود؛ این اوصاف را شیخ باقر شریف قریشی دلیلی شگفت‌آور می‌داند و می‌گوید: عجیب است که آنها یعنی مدعیان مهدویت جزء شیعیان نیستند و با این حال ادعای مهدویت دارند[۴۲].

بنابراین تعجب نمی‌کنیم که استحکام پایه‌ها و تعدد دیوارهای دفاعی نظریه مهدویت و مصلح کل، دست نااهلان را از آن کوتاه کرده است تا کسی نتواند ادعای مهدویت کند.

اما در اعتقادات طرف دیگر، یعنی اهل سنت، هیچ مانعی برای ادعای مهدویت منحرفان این گروه، وجود ندارد و این به دلیل عمومیت داشتن صاحب این نظریه در روایت‌ها و میراثشان است. حتی ما مشاهده می‌کنیم که آنها، این عمومیت را تبلیغ می‌کنند و عامدانه یا غیرعامدانه دست به چنین کاری زده‌اند تا آنجا که یزید و پدرش معاویه و برخی خلفای عباسیان را جزء خلفای ۱۲ گانه قریش محسوب کردند و حدیث مورد اتفاق همه مسلمانان، در عمل مورد تحریف واقع شد. اگر یزید مصداق این حدیث باشد پس چرا مهدی آنها نشد؟! ما در بخش‌های پیشین در مورد این حدیث و تبعات آن سخن گفتیم.

آری نگارنده، برخی احادیث و علایم در میراث آنان را یافته است که مانع سوءاستفاده از این مقام می‌شود، مانند حدیث گذشته و حدیث ثقلین و احادیث دیگر، اما به علت اهمیت ندادن به آنها و تحریف در مصداق‌های آن، راه برای عده‌ای سودجو و فرصت‌طلب باز شد تا به راحتی ادعای مهدویت کرده و مردم را از راه راست منحرف‌ کنند. البته در اینجا منظور ما، کسانی نیستند که برای نجات دادن و آزاد ساختن مردمشان قیام کرده‌اند و در حقیقت آنها زمینه‌سازان ظهور امام مهدی (ع) هستند و برخی به دروغ و باطل آنها را مهدی دانسته‌اند، بلکه منظور ما افراد مدعی مهدویت است که آشکارا آن لقب را به خود نسبت داده‌اند. از جمله اینان، می‌توان به افراد زیر اشاره کرد:

  • مهدی سودانی‌: تبلیغات وی از سال ۱۸۸۱ م. از طریق پیروان و شاگردانش در گوشه و کنار سودان آغاز گردید و همان‌طور که خود در برخی نامه‌هایش می‌گوید از طرف پدر، حسنی (منسوب به امام حسن (ع)) و از طرف مادر، عباسی است. سودان در آن زمان تحت حکومت استعمارگران و ستمگران بود و همین امر، به احساس نیاز به مصلح و اصلاح جهانی در دل مردم سودان شدت بخشیده بود؛ زیرا درد و رنج و ستم و فساد در همه جای این کشور گسترش یافته بود. این شخص از شرایط موجود کشور و احساس نیاز به ظهور واقعی مصلح جهانی استفاده و شروع به داستان‌پردازی کرد. به‌عنوان مثال او می‌گفت: یکی از منجمان که به او مراجعه کرده بود، به محض دیدن انوار مهدوی در چهره او در مقابلش به سجده افتاد و بعد از مدت زمانی که به خود آمد از او سؤال کردند که چه شد و او گفت: انوار مهدوی بر حواس من تأثیر گذاشته بود[۴۳].

این‌گونه افسانه‌ها بود که ذهن مردم را برای پذیرش دعوت و تبلیغ او آماده کرد. او به گوشه و کنار سودان نامه فرستاد و مردم را به رسالت خود فراخواند و ادعا کرد که او مشرف به دیدار ساحت مقدس پیامبر اکرم (ص) شده و از طرف حضرت به این مقام منصوب شده است. او می‌گفت من مشرف به رؤیت خلفا و جنگیدن در رکاب آنها به همراه ملائک شده‌ام. او ادعای مهدویت و صاحب منصب خلافت بزرگ بودن را کرد و می‌گفت پیروان او به بهشت و مخالفان او به آتش افکنده خواهند شد. او در نامه‌ای چنین گفت: ستایش خداوند را و درود و سلام بر سرورمان محمد و خاندانش و اما بعد، از طرف بنده حقیر و نیازمند به خداوند، محمد المهدی بن عبد اللهخطاب به دوستداران مؤمن او که به خدا و کتاب او ایمان دارند، اما بعد: دگرگونی روزگار و رها شدن سنت‌ها بر کسی پوشیده نیست و مؤمنان و اندیشمندان از این وضعیت ناراضی بوده و لازم است مردم برای پاسداری از دین و سنت‌ها، ترک دیار کنند و روزگار به غفلت نگذرانند زیرا تعصب نسبت به اسلام، مؤمن را برمی‌انگیزاند، سپس عزیزانم، بدانید که خداوند در تقدیر و ازل اراده کرد تا خلافت بزرگ از جانب خدا و رسولش به بنده حقیرش برسد و پیامبر اکرم (ص) مرا مطلع ساخت که من همان مهدی موعودم و مرا بارها در حضور خلفای چهارگانه و قطب‌ها و حضرت خضر (ع) روی تخت خود بر جای خود نشاند و خداوند مرا با ملائک مقرب و اولیای حال و گذشته از زمان آدم تاکنون و جنیان با ایمان یاری نموده است، در هنگام نبرد، وجود با برکت رسول گرامی (ص) و خلفای چهارگانه و اقطاب و حضرت خضر (ع) در میدان جنگ و در جلوی لشکریان حاضر شده و شمشیر پیروزی را به من عطا فرمود.

پیامبر اکرم (ص) به من خبر داده است که خداوند نشانه‌ای برای مهدویت من قرار داده است و آن خال روی گونه راستم است و نیز علامت دیگری قرار داده است که پرچمی نورانی خروج می‌کند و هنگام جنگ آن پرچم با من است و عزرائیل آن‌را با خود به دوش می‌کشد و خداوند به وسیله آن یارانم را ثابت‌قدم‌تر می‌سازد و ترس در دل دشمنانم می‌افکند و هرکس که با من دشمنی ورزد بی‌گمان خداوند او را خوار می‌سازد.

پیامبر اسلام (ص) سپس به من فرمود: تو از نور دل من آفریده شدی و هرکه بخت با او یار باشد، مرا تصدیق می‌کند. البته حکومت‌های وقت با انواع شکنجه و آزار دعوت او را پاسخ گفتند. آنها دعوتش را لبیک گفته لشکریانی برای جنگ با او گسیل داشتند. او با حکومت وقت سودان که در دست رؤوف پاشای مصری بود، وارد جنگ شد و او را شکست داد و بر سودان سیطره یافت و برای جنگ با مصر آماده گشت، اما به خاطر مرضی که به آن مبتلا شده بود در ماه رمضان سال ۱۳۰۲ ه.ق درگذشت.

  • مهدی تهامه‌: او به سال ۱۱۵۹ در یمن ادعای مهدویت کرد و مدعی شد که او همان کسی است که پیامبر (ص) آمدنش را بشارت داده و سعی در گمراه نمودن مردم عامی نمود تا جایی که عده‌ای از مردم با او همراه شدند و در نابودی حکومت حمدانیان در صنعاء و حکومت النجاحیة در زبید او را یاری نمودند، حکومت او مدتی به طول انجامید، تا اینکه نوران شاه از جانب صلاح الدین ایوبی را او سرنگون کرد[۴۴].
  • مهدی سوس‌: سوس یکی از شهرهای مغرب غربی است، شخصی در آنجا ادعای مهدویت کرد و عده‌ای از گدایان از وی پیروی نمودند، اما مرگ اجازه چندانی به نیرنگ‌بازی‌های او نداد، چون‌که او ترور شد[۴۵].
  • مهدی صومالی‌: این مرد محمد بن عبد الله نام داشت و نفوذ زیادی در یکی از قبایل آنجا به نام اوگادین داشت، او ادعا کرد همان کسی است که پیامبر آمدنش را مژده داده، دعوتش به سال ۱۸۹۹ م. بود. او از حضور نیروهای بیگانه و نارضایتی مردم به دلیل اوضاع موجود برای گسترش دعوتش سود جست و با انگلیسی‌ها و ایتالیایی‌ها و دیگر استعمارگران وارد جنگ شد و دعوتش قریب به ۲۰ سال طول کشید تا اینکه به سال ۱۹۲۰ م. درگذشت[۴۶].
  • مهدی سنگال‌: در کشور آفریقایی سنگال مردی به سال ۱۸۲۸ م. ادعای مهدویت کرد و با دولت آن زمان به مبارزه پرداخت، اما طولی نکشید که دعوتش به شکست منجر شد و خود نیز به دنبال آن کشته شد[۴۷]. جالب اینجاست که بیشتر این دعوت‌ها در آفریقا و مناطق شمالی آن رخ داده و چنان که مشهور است، استعمارگران در آن زمان به خاطر فلزات و معادن طلا و معادن دیگر به این مناطق چشم دوخته بودند و این مناطق در معرض جنگ‌های پی‌درپی قرار داشت.

همین امر باعث اعمال ظلم به ساکنان این مناطق و ایجاد رعب و وحشت در بین آنان و آواره کردنشان شد. لذا در وجود آنها نوعی حس اصلاح‌طلبی و آزادی‌خواهی به وجود آمد و شورش‌های گسترده‌ای در داخل آن شکل گرفت که گاه منجر به شکست و گاه به پیروزی می‌انجامید. برخی، بهترین راه برای رهبری این شورش‌ها و انقلاب‌ها را طرح شعار مهدویت که ریشه در فرهنگ دینی داشت، دیدند تا قدرت زیادی به صاحب آن برای تسلط بر مردم و اطاعت آنان و رهبری امت برای پیروزی بر بیگانگان بدهد.

در پایان، می‌توان گفت که دعاوی دروغین مهدویت و بابیت که در جای‌جای جهان رخ داده، چیزی جز یک وسیله برای گمراه کردن افکار عمومی از مصداق این نظریه نبوده است»[۴۸].
۴. حجت الاسلام و المسلمین بختیاری؛
حجت الاسلام و المسلمین ابوالحسن بختیاری، در مقاله «تحلیل تاریخی روایات علائم ظهور» در این‌باره گفته است:

«مسئله مهدویت و انتظار ظهور مهدی (ع) از مهم‌ترین مسائل در سده دوم هجری به ویژه دهه‌های تغییر حکومت از حکومت اموی به حکومت عباسی بوده است. مسئله مهدویت در این مقطع زمانی مسئله مهم و گفتمان رایج در میان مسلمانان بوده است. چون مهدی (ع) آن شخصی بود که مردم انتظار داشتند ایشان را از ظلم و ستم حکومت بنی امیه برهاند. و هر گروهی که مظلوم واقع شده بود، به اندیشه مهدوی به امید رهایی پناهنده می‌شد. در این دوران قیام‌های متعددی بعد از قیام توابین، توسط سادات حسنی و زیدی اتفاق افتاد و مردم به تغییر حکومت امیدوار شدند[۴۹].

شیعیان در نیمه اول قرن دوم هجری از امام صادق (ع) که در روزگار خود از طرف همه مسلمانان به عنوان برجسته‌ترین فرد از خاندان پیامبر (ص) و قابل احترام بود پیروی می‌کردند. اما یک گروه از شیعیان پرحرارت که طرفدار قیام مسلحانه بودند و روش صبر و انتظار امام را نمی‌پسندیدند نخست در سال ۱۲۲ به قیام زید بن علی پیوسته و پس از آن به شاخه حسنی از خاندان پیامبر روی آوردند که در آن زمان بزرگ آن عبدالله بن الحسن معروف به عبدالله المحض (متوفی ۱۴۵) نواده امام مجتبی (ع) بود. گروه شیعیانی که به شاخه حسنی روی آورده بودند سرانجام به قیام فرزند وی محمد بن عبدالله نفس زکیه در سال ۱۴۵ پیوستند. این قیام به زودی به شکست انجامید، اما بازماندگان از آن، هسته مرکزی گروهی را تشکیل دادند که در آینده با نام زیدیه شناخته شده و راه خود را به کلی از امام صادق (ع) و شیعه امامیه جدا کرد. از طرف دیگر اختلاف و دو دستگی میان دو شاخه حسنی و حسینی خاندان پیامبر (ص) موجب شد که برخی شیعیان در تشخیص امام دچار تردید شده و بگویند چون حقانیت آل علی (ع) برای تصدی ریاست جامعه اسلامی مسلم است، باید صبر کرد که آنان خود بر سر بزرگ خاندان اتفاق نظر پیدا کنند[۵۰].

در تغییر حکومت "دعاة" که توسط محمد بن عبدالله بن حسن به مناطق مختلف فرستاده می‌شدند، نقش مهمی ایفا می‌کردند[۵۱]. دعاة در سده دوم هجری قیام مهمی انجام دادند که سبب تغییر حکومت گشت. محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) فرمانده این قیام بود و مردم را علیه حکومت اموی تحریک می‌کرد و چون وی فردی متقی و خوش‌نام بود، مردم دعوت او را پذیرفتند. وی در شناخت مخاطب، زمان مناسب قیام، مکان قیام و... بسیار دقیق و زیرک بود. بنابراین از مردم خراسان که به صفای باطن و اخلاص شهرت داشتند، و عقیده داشتند که حکومت امری قدسی و موروثی است، بهره برد. منصور عباسی از محبوبیت محمد بن عبدالله استفاده کرده و با او به عنوان مهدی بیعت کرده بود: "من منصور را روزی دیدم، گفتم: این کیست؟ گفت: آیا او را نمی‌شناسی؟ او محمد بن عبدالله بن الحسن، مهدی ما اهل بیت است"[۵۲].

ولی بعد از به دست گرفتن حکومت، ترسید که محمد بن عبدالله در خلافت چشم‌داشتی داشته باشد، و ترسش هنگام حج در سال ۱۴۰ هنگامی که محمد و برادرش ابراهیم از ایستادن در مقابل او سر باز زدند و در مکانی غیرمعروف در حجاز مقیم شدند، تشدید گردید. نقل است که عبدالله بن الحسن روزی بعد از این که ابوالعباس به خلافت رسید بر او وارد شد در حالی که جلوی ابی العباس مصحفی بود به او گفت ای امیر آن چه در این مصحف است را به ما بده و منظورش حق‌شان در خلافت بود[۵۳]. به همین دلیل منصور به جستجوی آنها و گرفتن اخبارشان همت گمارد، و به والیانش در حجاز امر به مراقبت از بنی الحسن و سختگیری بر آنان کرد. هنگامی که منصور در سال ۱۴۴ حج کرد، بر همه آل حسن سخت گرفت و آنان را به عراق فرستاد و در کوفه زندانی کرد زیرا آنها مکان محمد نفس زکیه را پنهان می‌کردند. منصور بعد از آن شیوه‌های زیرکانه‌ای برای تعجیل در آشکار شدن محمد و قیامش قبل از اینکه خطرناک شود به کار می‌برد و در نهایت وی را در سال ۱۴۵ کشت[۵۴].(...)

محتوای دعوت دعاة: محتوای دعوت دعاة که به رهبری محمد بن عبدالله بن حسن، مردم را به تغییر حکومت دعوت می‌کردند، دارای موضوعات مهمی بود که به اختصار به آن اشاره می‌شود:

  1. دعوت به "رضا من آل البیت"؛ یعنی خلافت حق اهل البیت (ع) است که از ایشان غصب شده است و تنها کسی حق خلافت بر مردم را دارد که از اهل البیت باشد. عباسیان تمام تلاش‌شان را برای مخفی کردن شخصیت و نام امام مورد نظر ایشان به کار بستند. زیرا ایشان به ویژه منصور عباسی که در گروه سری دعاة حضور داشت، از ابتدا قصد تحویل حکومت به محمد بن عبدالله را نداشت، اگر چه به جایگاه او در توفیق دعوت مردم اذعان داشت و حتی با او به اسم مهدی اهل البیت (ع) بیعت کرد. بنابراین نام امام و خلیفه را پنهان می‌کردند، و چنین می‌گفتند: "وقد أمرنا بکتمان اسم إمامنا و نحن فی تقیة". حتی بیعت برای مجهول از مردم گرفته می‌شد ولی اسم اهل البیت (ع) در این دعوت سبب اتفاق علویون، عباسیون و طالبیون بر علیه حکومت اموی گردید[۵۵].
  2. عمل به کتاب و سنت متروک پیامبر در دوران حکومت امویان و سفیانیان؛
  3. مساوات بین عرب و عجم که از نقطه ضعف‌های حکام اموی بود که همواره با ایرانیان با تحقیر رفتار می‌کردند؛
  4. بشارت به مهدی منتظر؛ مسئله بشارت به مهدی منتظر پیش از این در بین مردم شایع شده بود تا آن‌جا که مردم امام علی (ع)، امام حسین (ع)، مختار ثقفی، عمر بن عبدالعزیز و یا سلیمان بن عبدالملک را به نام مهدی می‌شناختند[۵۶].

در نظر منصور و برادرش سفاح، دامن زدن به شایعه مهدویت وی (محمد بن عدالله بن حسن)، و برابر کردن علائم ظهور بروی، تنها راه غلبه بر بنی امیه بود. ایشان در واقع از نفس زکیه به عنوان یک کاتالیزور برای به قدرت رسیدن خویش بهره می‌بردند[۵۷]. عباسیان از بنی هاشم، برای تثبیت حکومت‌شان استفاده می‌کردند ولی بعد از تصدی حکومت، وانمود کردند که مهدی از فرزندان عباس بن عبدالمطلب است و در این راستا به روایتی از امام صادق (ع) که قبلا اشاره کرده بود که خلافت به محمد بن عبدالله بن حسن نخواهد رسید و به بنی العباس می‌رسد، استناد کردند.

نکته مهمی که در این‌جا وجود دارد آن است که مهدویت در مرحله سری دعوت، مدعای بنی العباس نبوده است، و این ادعا بعد از به حکومت رسیدن منصور طرح شد. به همین جهت منصور، فرزند خود را مهدی نامید. منصور نامه‌ای نوشت و در نامه‌اش به مهدی بودن فرزندش اقرار کرد: "وهب الله لأمیرالمؤمنین ولیا ثم جعله تقیا مبارکا مهدیا"[۵۸].

و روایاتی را جعل کردند که قیام منصور قبل از قیام مهدی است و منصور با دجال مبارزه می‌کند[۵۹].

بعد از قتل محمد بن عبدالله بن حسن، منصور فرزند خود را مهدی اعلام کرد و برای او به اجبار از مردم بیعت گرفت. این اشتباه بعد برای منصور مشکل‌ساز شد و بین وی و اتباع نفس زکیه درگیری نظامی صورت گرفت. افکار عمومی که در اثر تبلیغات عباسیان نفس زکیه را مهدی موعود می‌دانستند او را مصلحی می‌دانستند که قیام کرده است و به کسانی که در برابرش قد علم کردند به چشم سفیانی می‌نگریستند. دیگر تلاش‌های منصور برای مهدی اعلام کردن فرزندش محمد که به او لقب مهدی داده بود کارگر واقع نشد و نتوانست اذهان مردم را به سمت مهدی جدید سوق دهد زیرا از سویی روایت شده بود که مهدی از فرزندان حضرت فاطمه (س) است و از سوی دیگر مهدی عباسی آدم هرزه و بی‌بندوبار و عیاشی بود و مردم نمی‌توانستند وی را به عنوان مهدی مصلح بپذیرند[۶۰].

در نقلی که وجود دارد مشخص می‌شود که منصور از این مسئله که فرزند وی نمی‌تواند مهدی موعود باشد آگاه بوده است ولی چون صرفاً به دنبال اغراض سیاسی خویش بوده است این مدعا را مطرح نموده بود[۶۱].

پیامدهای قیام محمد بن عبدالله بن الحسن: قیام محمد بن عبد الله بن حسن، و شکست آن در تاریخ اسلام، دارای پیامدهای مهمی در تاریخ تفکر شیعی است، که سبب پیدایش فرق مختلف شده و آثار منفی گسترده‌ای از خود به جا گذاشت. جارودیه در مورد مرگ او اختلاف نظر دارند گروهی از ایشان بر این باورند که او مرده است، و گروهی دیگر می‌گویند او زنده است و کشته نشده است و نمی‌میرد تا اینکه زمین را از عدل و داد پر کند و گمان می‌کنند او مهدی منتظر است. پیروان مغیرة بن سعید نیز منتظر رجعت محمد بن عبدالله بن حسن هستند و گمان می‌کنند او در کوه‌های ناحیه حاجز ساکن است و تا زمان ظهور در آنجا ساکن است. برخی از آنها امامت را به محمد بن قاسم بن علی می‌رسانند، که در روزگار معتصم عباسی زندانی شد و از زندان فرار کرد پیروان او اختلاف نظر دارند که آیا در زندان کشته شد، یا اینکه زنده است. بیشتر جارودیه بر این باور هستند که او زنده است و نمرده و کشته هم نشده است تا اینکه زمین را پر از عدالت کند. فرق مختلفی مانند کاملیه، محمدیه، باقریه، ناووسیه، اسماعیلیه، مبارکیه، قرامطه، موسویه، نصیریه و... همه قائل به رجعت رهبران‌شان هستند[۶۲].

برخی گمان می‌کنند اعتقاد به مهدویت و مسئله رجعت در واقع مکانیزم دفاعی از جانب شیعیان برای مبارزه با پیامدهای این احساس ضعف و شکست بوده است[۶۳]، طرح مسئله کلامی رجعت و دلایل قرآنی، روایی و عقلی آن مجال دیگری می‌طلبد، اگر چه نمی‌توان این دیدگاه افراطی را پذیرفت، و نمی‌توان همچون امین الخولی، اعتقاد به مهدویت را اختراع و ابداع شیعه دانست[۶۴]. ولی باید پذیرفت که مسئله رجعت به عنوان مستمسکی برای فرق نصیریه، زیدیه، قرامطه، باقریه و... قرار گرفته است، و هرکدام از این فرق بر این باور شدند که رهبر ایشان رجعت خواهد کرد[۶۵].

این مسئله از اصول اعتقادی شیعه است، ولی باید توجه داشت که این باور صحیح در فرق منحرف شیعه به گونه‌ای تحریف شده در خدمت اثبات مدعای ایشان قرار گرفته است. مسئله گفتمان مهدویت تا سده‌های بعدی ادامه دارد و پیامدهای آن تا قرن‌ها بعد بین مسلمانان به ویژه فرق شیعی دیده می‌شود. یکی از این پیامدها پیدایش روایاتی در مسئله علائم ظهور به ویژه مسئله روایات سید حسنی است.(...)

مسئله ظهور منجی یک مسئله عقلانی و یک نیاز واقعی است و خداوند به این نیاز واقعی به دلایل عقلی پاسخ خواهد داد. در متون روایی به ویژه از امام صادق (ع) به علت شرایط تاریخی خاص و مدعیان مهدویت در قرن دوم، جهت رد ادعاهای دروغین و تبیین اوضاع و شرایط عصر ظهور، علائم و نشانه‌هایی بیان شده است، و نباید از این روایات برداشت رمالی و پیشگویی داشت. و نمی‌توان به صورت کلی این روایات را ملاحم و فتن و بدون اعتبار دانست. این روایات مبین اوضاع و شرایطی در عصر ظهور است که عقلا، ظهور منجی ضرورت پیدا می‌کند. این ویژگی‌ها عبارتند از: گسترش ظلم و ستم، وجود یاران خالص و حقیقی و تأیید ربانی. به نظر می‌رسد، مهم‌ترین علامت ظهور صیحه است، زیرا قابل تشکیک نیست و آیات قرآن با علائم محتوم سازگارند و می‌توان از آن به عنوان مؤید بهره برد.

مسئله مهدویت، گفتمان رایج در قرن دوم هجری است. مردم از ظلم و ستم خسته شده‌اند و به دنبال منجی می‌گردند. در این دوران ده‌ها نفر ادعای مهدویت کرده‌اند. یکی از مهم‌ترین‌شان محمد بن عبدالله بن حسن است که به مهدی در آن دوران شهرت داشت.

کشته شدن محمد بن عبدالله بن حسن، پیامدهای منفی و احساس شکست برای شیعیان و علویانی به همراه داشت که در تقابل با بنی العباس گزینه قیام مسلحانه را برگزیدند و به دنبال این احساس شکست واکنش‌های مختلفی در بین شیعه اتفاق افتاد که منجر به پیدایش فرق جارودیه، زیدیه، نصیریه، علویه، باقریه و... شد. بیشتر ایشان معتقد بودند، محمد بن عبدالله زنده است و در دوران حضرت مهدی (ع) خروج می‌کند، یا مرده و در آن دوران رجعت می‌کند.

در قرن دوم هجری، وی با لقب نفس زکیه شناخته نمی‌شد، ولی بعدها فرق جارودیه و زیدیه از او با لقب نفس زکیه یاد کردند. نخستین بار این مسئله در آثار مسعودی و ابوالفرج اصفهانی در چهارم هجری دیده می‌شود.

روایت خروج سید حسنی به جز کتاب الهدایة الکبری خصیبی در الکافی و الغیبه نعمانی هم نقل شده است، ولی در این کتاب‌ها از کشته شدن سید حسنی سخن به میان آمده است، نه قیام وی. در حالی که سید حسنی در الهدایة الکبری به عنوان علامتی از ظهور کشته نمی‌شود، بلکه رجعت می‌کند. در کتاب الغیبه شیخ طوسی و ارشاد شیخ مفید و آثار سید مرتضی از خروج و قیام سید حسنی سخنی به میان نمی‌آید و تنها شیخ مفید گفته است، در روایات علامت کشته شدن سید حسنی آمده است و به روایتی اشاره نمی‌کند. در کتاب الارشاد و الغیبه شیخ طوسی سخن از قتل نفس زکیه است که جوانی از خاندان پیامبر (ص) است به نام محمد بن حسن.

توجه به بستر تاریخی و جایگاه اعتقادات نویسنده در کتاب الهدایة الکبری نشان می‌دهد، او رئیس فرقه نصیریه بوده است، و یک رهبر مذهبی، دارای فعالیت‌های مخفیانه و اعتقاداتی مانند: تناسخ، کفر همه صاحبان ادیان و فرق غیر از نصیریه، غلو و... بوده است. وی از بیان این روایات برای تأثیرگذاری بر اندیشه شیعیانی بهره می‌برد که آن‌ها را مقصر می‌شناخت. حسین بن حمدان تظاهر به راوی بودن می‌کرد و در عراق موفق شد، از خود یک چهره امامی فاضل را ارائه کند. وی توانست برخی از روایات خود را علی رغم اجتناب متقدمان از روایات او، به برخی کتاب‌ها نظیر کافی، الغیبه نعمانی وارد کند. نمونه‌هایی از این روایات از طریق موسی بن هارون تلعکبری هم نقل شده است؛ روایاتی مشتمل بر غلو و یا مضامین تفرقه برانگیز.

حسین بن حمدان، شخصیت مشکوکی دارد، تا آنجا که یهودیان در اورشلیم درباره وی پژوهش مفصلی انجام داده‌اند. به نظر می‌رسد، غلات حرکت مرموزی برای انحراف شیعه از مسیر صحیح داشته‌اند تا آرمان بلند مذهب جعفری و ظهور امام مهدی (ع) که احیای سنن پیامبر اکرم (ص) و اجرای حکومت اسلامی است، را به یک تسویه حساب شخصی تبدیل کنند»[۶۶].
۵. آقای رضوانی؛
آقای علی اصغر رضوانی، در کتاب «موعودشناسی و پاسخ به شبهات» در این‌باره گفته است:

«این گونه افراد در طول تاریخ اسلام بسیار بوده‌اند که برخی از آنها عبارتند از:

  1. محمد بن حنفیه؛ که مختار در حق او ادعای مهدویت کرد[۶۷].
  2. موسی بن طلحه؛ که مردم در حق او ادعای مهدویت کردند[۶۸].
  3. ابوهاشم بن محمد بن حنفیه؛ که گروهی معتقد به مهدویت او بودند[۶۹].
  4. عمر بن عبدالعزیز[۷۰].
  5. عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر[۷۱].
  6. اسماعیل فرزند امام صادق (ع)؛ گروهی مرگ او را انکار کرده و قائل به مهدویت او شدند.
  7. محمد بن عبدالله بن حسن؛ او در سال صد هجری ادعای مهدویت نمود. بزرگان خط اعتزال مردم را به بیعت با او دعوت می‌نمودند[۷۲]. ابوالفرج اصفهانی می‌گوید: کسی شک نداشت که او مهدی است، و حتّی گروهی از بنی هاشم نیز با او بیعت کردند[۷۳].
  8. مهدی عباسی؛ منصور عباسی لقب فرزندش را مهدی گذاشت تا مردم را از این طریق اغفال کرده و به اعتقاد مهدویت با او بیعت کنند»[۷۴].
۶. مجتبی تونه‌ای؛
آقای مجتبی تونه‌ای، در کتاب «موعودنامه» در این‌باره گفته است:

اسامی برخی مدعیان مهدویت در طول تاریخ از این قرار است: ابو اسحاق ابو عبیده ثقفی، کیخسرو، ابوالحسن زید بن علی، ابو العباس سفاح، ابو مسلم امین آل محمد، (معروف به ابومسلم خراسانیابن مقنع، ابو محمد عبدالله مهدی، حاکم بامر الله، ابو عبدالله مغربی، مهدی سودانی، عباس الریفی، الرجل الجبلی، توزری، الرجل الطرابلسی، السید محمد الجونپوری الهندی، سید محمد مشهدی، موسی کردی، ابو الکرم دارانی، شیخ علایی، عبدالله عجفی، بنگالی، محمد بن احمد سودانی، شیخ سعید یمانی، السید محمد بن علی بن احمد الادریسی، الشیخ شمس الدین محمد الفریانی بن احمد المغربی، الشیخ المغربی، الرجل المصری، محمد بن عبدالله، محمد قرمانی، غلام احمد قادیانی، میرزا طاهر (مشهور به حکّاک)، شیخ مهدی قزوینی، سید محمد گجراتی هندی، سید محمد همدانی، سید ولی الله اصفهانی، میرزا حسن همدانی، غلامرضا شاه (معروف به مرکب‌سازسید علی شاه‌هندی، هاشم شاه نوربخش، شیخ عبد القدیر بخارایی، میرزا بلخی، ملا عرشی کاشانی، سید علی موسوی، میرزا مشتاق علی شیرازی، بایزید ترکمانی، سید علی محمد باب، میرزا یحیی ازل، حسین علی عبد البهاء و یوسف خواجه کاشغری[۷۷].

کسانی که در تاریخ به مدعیان مهدویت شهرت یافته‌اند به اعتباری بر سه گروه قابل تقسیم‌اند:

  1. کسانی که دیگران روی انگیزه‌های خاصی، آنان را مهدی موعود خواندند. (مانند: محمد حنفیه، زید، محمد بن عبدالله محض
  2. کسانی که به انگیزه جاه‌طلبی و قدرت‌خواهی، چنین ادعای دروغین نمودند (مانند: مهدی عباسی
  3. کسانی که طبق نقشه استعمار و به اشاره بیدادگران، به چنین دجال‌گری و فریب، دست یازیدند و خود را مهدی موعود معرفی کردند (مانند: علی محمد باب)[۷۸]»[۷۹].

}}

پرسش‌های وابسته

  1. ریشه‌های انحراف مدعیان دروغین مهدویت چیست؟ (پرسش)
  2. چرا مدعیان دروغین مهدویت در زمان نایب اول وجود نداشتند؟ (پرسش)
  3. آغاز پیدایش مدعیان دروغین مهدویت از چه زمانی بود؟ (پرسش)
  4. با توجه به مشخص بودن نسب امام مهدی علت پیدایش مدعیان مهدویت چیست؟ (پرسش)
  5. آیا پدید آمدن مدعیان مهدویت از آثار سوء اعتقاد به مهدویت است؟ (پرسش)
  6. آیا پدید آمدن مدعیان مهدویت بر حتمی بودن ظهور مهدی‏ دلالت دارد؟ (پرسش)
  7. چه کسانی ادعای مهدویت کرده یا در حق آنها ادعای مهدویت شده است؟ (پرسش)
    1. آیا احمدیه یا قادیانیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    2. آیا کیسانیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    3. آیا زیدیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    4. آیا فطحیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    5. آیا قرامطه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    6. آیا ناووسیه و اسماعیلیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    7. آیا شیخیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    8. آیا بابیت از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    9. آیا بهاییت از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    10. آیا سبئیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    11. آیا عسکریه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    12. آیا مغیریه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    13. آیا ممطوره از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    14. آیا نمیریه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    15. آیا واقفیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    16. آیا واقفه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    17. آیا باقریه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    18. آیا موسویه یا موسائیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    19. آیا محمدیه از فرقه‌های مدعی مهدویت‌‌اند؟ (پرسش)
    20. آیا ابومسلم خراسانی مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    21. آیا محمد بن عبدالله بن جعفر مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    22. آیا عبيدالله مهدی مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    23. آیا محمد بن تومرت مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    24. آیا مهدی سودانی مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    25. آیا غلام احمدخان مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    26. آیا مهدی تهامه‌ مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    27. آیا مهدی سوس‌ مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    28. آیا ابومسلم خراسانی مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    29. آیا مهدی صومالی‌ مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    30. آیا مهدی سنگال مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    31. آیا محمد بن حنفیه مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    32. آیا موسی بن طلحه مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    33. آیا ابوهاشم بن محمد بن حنفیه مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    34. آیا محمد بن عبدالله بن حسن مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    35. آیا مهدی عباسی مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    36. آیا عباس فاطمی مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    37. آیا محمد بن عبد الله محض مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    38. آیا عبید الله مهدی بن محمد مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
    39. آیا محمد بن عبدالله بن تومرت علوی حسنی مدعی مهدویت‌ بود؟ (پرسش)
  8. مدعیان بابیت چه کسانی هستند؟ (پرسش)
  9. مفهوم باب در لغت و اصطلاح چیست؟ (پرسش)
  10. انگیزه‌های مدعیان بابیت امام مهدی چیست؟ (پرسش)
  11. دلایل اثبات دروغ بودن ادعای بابیت در عصر غیبت چیست؟ (پرسش)
  12. مدعیان دروغین مهدویت در طول تاریخ چه کسانی بودند؟ (پرسش)
  13. راه شناسایی مدعیان دروغین سفارت و نیابت خاص چیست؟ (پرسش)
  14. اگر شخصی ادعا کند که امام مهدی است چگونه باور کنیم و راه شناخت او چیست؟ (پرسش)
  15. چه راه‌هایی برای شناخت مهدی نماها وجود دارد؟ (پرسش)
  16. از چه زمانی عده‌ای به دروغ ادعای مهدویت کردند؟ (پرسش)
  17. چرا با آغاز دوره استعمار ادعای دروغین مهدویت زیاد شد؟ (پرسش)

پانویس

  1. کتاب ملل و نحل تألیف شهرستانی، ط ۱، ج ۱، ص ۲۴۲؛ فرق الشیعه، تألیف نوبختی، ط نجف سال ۱۳۵۵، ص ۲۷.
  2. ملل و نحل، ج ۱، ص ۲۵۶؛ فرق الشیعه، ص ۶۲.
  3. ملل و نحل، ج ۱، ص ۲۷۳؛ فرق الشیعه، ص ۶۷.
  4. ملل و نحل، ج ۱، ص ۲۷۸؛ فرق الشیعه، ص ۸۰ و ۸۳.
  5. ملل و نحل، ج ۱، ص ۲۷۹؛ فرق الشیعه، ص ۶۷.
  6. کتاب تنبیهات الجلیة فی کشف الاسرار الباطنیة؛ تألیف محمد کریم خراسانی، ط نجف سال ۱۳۵۱، ص ۴۰؛ ۴۲.
  7. ملل و نحل، ج ۱، ص ۲۴۵.
  8. ملل و نحل، ج ۱، ص ۲۷۹.
  9. کتاب الیزیدیة تألیف صدوق الدملوجی، ط موصل سال ۱۳۶۸، ص ۱۶۴.
  10. تاریخ روضة الصفا ط تهران، ج ۴، ص ۱۸۱ قال النبی علی رأس ثلثمأة تطلع الشمس من مغربها.
  11. ملل و نحل، ج ۱، ص ۲۸۴ فرق الشیعه، ص ۹۶ و ۹۷.
  12. کتاب المهدیة فی الاسلام، ص ۱۷۰ فرق الشیعه، ص ۷۲.
  13. فرق الشیعه، ص ۴۷.
  14. فرق الشیعه، ص ۹۷.
  15. برای کسب اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب «مهدی از صدر اسلام تا قرن سیزدهم» تألیف استاد خاورشناس «دارمستتر» و کتاب المهدیة فی الاسلام و کتب تاریخ.
  16. امینی، ابراهیم، دادگستر جهان، ص ۵۰-۵۲.
  17. کوهی در سمت چپ راه مکه و نجد
  18. نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است؛ سلیمان قندوزی، ینابیع المودة لذوي القربی، ص ۳۹۴.
  19. برای آگاهی از شرح حال نفس زکیه ر.ک: اشعری، المقالات و الفرق، ص ۱۷۶ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۹۴؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج ۷، ص۱۳؛شيخ عباس قمی، تتمةالمنتهی،ص۱۸۹و شیخ طوسی، اختيار معرفة الرجال، ص ۵۰۶
  20. شیخ عباس قمی، تتمة المنتهى، ص
  21. وفیات الاعیان، ج ۳، ص ۱۹۴ و عالی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳ ص۲۳۹-۲۴۴.
  22. احمد سروش، مدعیان مهدویت، ص ۲۵
  23. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۹۱ - ۲۹۴. برای آگاهی فزون تر در این باره ر. ک: همو، مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۶۷ - ۴۷۱؛ حر عاملی، وسائل الشیعه ، ج ۹، ص ۵۰۲؛ احمد بن داود دینوری، اخبار الطوال، ص ۴۲۱؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۲۲ و شیخ عباس قمی، تتمة المنتهى، ص ۱۵۷
  24. رک: علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰
  25. قائم نامش نام من و نام پدرش نام پدر من است؛ اشعری، المقالات، ص ۸۸
  26. اشعری، المقالات، ص ۸۹
  27. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۳، ص ۱۱۶
  28. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۳۰
  29. شیخ عباس قمی، تتمة المنتهى، ص ۳۷۱
  30. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۴۸
  31. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۳۱
  32. احمد سروش، مدعیان مهدویت، ص ۳۹
  33. ابن کثیر، البداية و النهایه، ج ۱۱، ص۳۶۵
  34. ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۵، ص ۳۷۴
  35. برای آگاهی فزون تر درباره او،ر ک: ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۲؛ ج ۳، ص ۱۱۷؛ ج ۵، ص ۲۹۲ و ۳۷۲ و ج ۷، ص۱۵۸
  36. ر.ک: ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۵، ص ۴۴ -۵۵.
  37. احمد سروش، مدعیان مهدویت، ص ۸۰
  38. احمد سروش، مدعیان مهدویت، ص ۷۵
  39. ر.ک: شهرستانی، الملل والنحل، ملحقات آخر جلد دوم.
  40. عابدی، احمد؛ مدعیان و منکران بابیت و مهدویت، ص ۴۱۴ - ۴۲۶.
  41. سلیمیان، خدامراد، فرهنگ‌نامه مهدویت، ص ۴۳۱ - ۴۳۲.
  42. حیاة الامام المهدی (ع)، ص ۱۳۸.
  43. السودان بین یدی غردون و کتشر، ج ۱، ص ۷۵.
  44. تاریخ الشعوب الاسلامیة، صص ۳۲۴- ۳۲۶.
  45. البرهان، ج ۱، ص ۲۸۱.
  46. تاریخ الشعوب الاسلامیة، ص ۶۴۰.
  47. حاضر العالم الاسلامی، ح ۲، ص ۱۹۵.
  48. حسنی، سید نذیر، مصلح کل، ص۱۵۶-۱۶۰.
  49. عطوان، حسین، الدعوة العباسیة مبادی و أسالیب، ۱۰۰.
  50. مدرسی طباطبائی، سیدحسین، مکتب در فرایند تکامل، ترجمه هاشم ایزدپناه، ۸۲.
  51. رشیدی، محمد رکابی، دور العرب فی الدعوة لبنی العباس، ۵۰.
  52. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبین، ۲۱۲ و ۱۸۷.
  53. حبشی محمد، حسن و نعمة علی مرسی، المدینه المنوره فی العصر العباسی الأول، ۷۶.
  54. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۵، ۵۳۱.
  55. عبادی، احمد مختار، فی التاریخ العباسی والاندلسی، ۳۱ - ۳۵.
  56. حنبلی، ۱۹۶۸: ج ۱، ۲۸۲؛ حلی، ۱۴۱۶: ۹۹؛ قلقشندی، ۱۹۶۴: ج ۱، ۱۳۸؛ رشیدی، محمد رکابی، دور العرب فی الدعوة لبنی العباس، ۹۵.
  57. حلو، محمدعلی، علامات الظهور، ۷۰.
  58. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج ۸، ۱۶.
  59. ابن کثیر، ۱۴۰۷: ج ۱۰، ۱۵۱.
  60. عطوان، حسین، الدعوة العباسیة مبادی و أسالیب، ۱۷۳؛ حلو، محمدعلی، علامات الظهور، ۷۶ - ۷۸.
  61. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبین، ۲۱۸.
  62. عبدالعلیم، ۱۴۲۰: ۶۹.
  63. زین الدین، محمدامین، مع الدکتور أحمد أمین فی حدیث المهدی و المهدویة، ۱۵.
  64. زین الدین، محمدامین، مع الدکتور أحمد أمین فی حدیث المهدی و المهدویة، ۱۶.
  65. ظهیر پاکستانی، احسان، معتقدات الزیدیه، ۲۱۱.
  66. بختیاری، ابوالحسن، تحلیل تاریخی روایات علائم ظهور، ص ۱۴۶-۱۵۶.
  67. وفیات الاعیان، ج ۴، ص ۱۷۲
  68. طبقات ابن سعد، ج ۵، ص ۱۶۲
  69. فرق الشیعه، ص ۳۱
  70. البدایه و النهایه، ج ۹، ص ۲۲۵
  71. الفِصَل، ج ۴، ص ۳۶
  72. کافی، ج ۵، ص ۲۳، ح ۱
  73. مقاتل الطالبیین، ص ۱۵۸
  74. موعودشناسی و پاسخ به شبهات، ص ۱۵۵.
  75. سید محمد کاظم قزوینی، امام مهدی از ولادت تا ظهور ص ۵۷۸.
  76. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۴۷۹.
  77. ادیان و مهدویت، محمد بهشتی، ص ۵۴.
  78. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۵۶۶.
  79. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۶۲۸.
  80. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به معجم احادیث الامام المهدی (ع)، ج ۱، ص ۱۶۸.
  81. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۵۷۰.
  82. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۶۱۹.
  83. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۵۷۸.
  84. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۷۱۷.
  85. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۵۷۱.
  86. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۷۲۰.
  87. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۵۷۹.
  88. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۷۱۹.
  89. قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۵۷۸.
  90. مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۷۲۱.