جز
جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن '
(←پانویس) |
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ') |
||
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = پیامبران | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[یحیی در قرآن]] - [[یحیی در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط = }} | |||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[یحیی در قرآن]] - [[یحیی در علوم قرآنی]]| پرسش مرتبط = }} | |||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
یکی از [[پیامبران الهی]] از [[قوم بنی اسرائیل]] بود. پدرش [[حضرت]] [[زکریا]]{{ع}} نیز [[پیامبر خدا]] بود.[[خداوند]]، [[حضرت یحیی]] را در سن [[پیری]] [[زکریا]] به او عطا کرد. | حضرت یحیی یکی از [[پیامبران الهی]] از [[قوم بنی اسرائیل]] بود. پدرش [[حضرت]] [[زکریا]] {{ع}} نیز [[پیامبر خدا]] بود. [[خداوند]]، [[حضرت یحیی]] را در سن [[پیری]] [[زکریا]] به او عطا کرد. | ||
نام [[یحیی]] چندبار در [[قرآن]] آمده و از او به عنوان انسانی پارسا و باتقوا یاد شده که در [[کودکی]] به [[مقام نبوت]] رسید. | نام [[یحیی]] چندبار در [[قرآن]] آمده و از او به عنوان انسانی پارسا و باتقوا یاد شده که در [[کودکی]] به [[مقام نبوت]] رسید. | ||
[[حضرت یحیی]] به دست یکی از [[حاکمان]] [[فلسطین]] به [[شهادت]] رسید. کشتن او به خواست زنی بدکاره بود که [[پادشاه]] [[عاشق]] او شده بود. سر [[یحیی]] را بریده و در طشت طلا نهادند و پیش آن [[زن]] بردند. در [[مسجد]] جامع [[دمشق]]، جایی است که به محل سر [[حضرت یحیی]] [[معروف]] است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[ فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۲۵۳.</ref>. | [[حضرت یحیی]] به دست یکی از [[حاکمان]] [[فلسطین]] به [[شهادت]] رسید. کشتن او به خواست زنی بدکاره بود که [[پادشاه]] [[عاشق]] او شده بود. سر [[یحیی]] را بریده و در طشت طلا نهادند و پیش آن [[زن]] بردند. در [[مسجد]] جامع [[دمشق]]، جایی است که به محل سر [[حضرت یحیی]] [[معروف]] است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۲۵۳.</ref>. | ||
== ولادت و نیاکان == | == ولادت و نیاکان == | ||
داستان ولادت [[یحیی]]{{ع}} و شمهای از حالات آن بزرگوار در ضمن داستان پدرش [[حضرت زکریا]] گفته شد و نام آن بزرگوار نیز در [[قرآن]] بیشتر در ضمن داستان پدرش [[زکریا]] آمده است؛ مانند: [[سوره آل عمران]]، انعام، [[مریم]] و أنبیا و تنها در [[سوره مریم]] به طور جداگانه فضیلتهایی از یحیی{{ع}} ذکر شده و برخی از موهبتها و [[الطاف الهی]] به آن حضرت نام برده شده است. در سوره آل عمران نیز ضمن [[بشارت]] زکریا به ولادت فرزندش یحیی، چند [[فضیلت]] از [[فضایل]] ایشان آمده و آنها – چنانکه در احوالات زکریا گذشت - یکی موضوع [[تصدیق]] و [[ایمان]] آن حضرت است به [[حضرت عیسی]]، دیگری موضوع [[سیادت]] و آقایی یحیی، دیگری [[پارسایی]] آن حضرت از [[ازدواج]] و [[کنارهگیری]] از همبستر شدن با [[زنان]]، و چهارمی [[مقام نبوت]] اوست. | |||
{{متن قرآن|...مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ}}<ref>«پس فرشتگان او را در حالی که در محراب به نماز ایستاده بود ندا دادند: خداوند تو را به (تولّد) یحیی نوید میدهد که «کلمهای از خداوند» را راست میشمارد و سالار و (در برابر زنان) خویشتندار و پیامبری از شایستگان است» سوره آل عمران، آیه ۳۹.</ref>. | |||
و اما آیهای که در سوره مریم است: | |||
{{متن قرآن|يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا * وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا * وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا * وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا}}<ref>«ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛ * و از نزد خویش مهر و پاکیزگی ارزانی داشتیم و او پرهیزگار بود * و با پدر و مادرش نکوکار بود و گردنکشی سرکش نبود * و بر او روزی که زاده شد و روزی که خواهد مرد و روزی که او را زنده برانگیزند درود باد» سوره مریم، آیه ۱۲-۱۵.</ref>. | |||
[[ابن عباس]] در [[تفسیر]] جمله {{متن قرآن|وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا}} گفته است: [[یحیی]] در سه سالگی به دریافت [[منصب نبوت]] نایل شد و در [[روایات اهل بیت]] درباره [[فرزانگی]] یحیی آمده، که همسالان یحیی بدو گفتند: بیا تا به [[بازی]] برویم. یحیی به آنها گفت: ما برای بازی [[آفریده]] نشدهایم، بلکه برای [[کوشش]] در کار بزرگی [[خلق]] شدهایم<ref>علل الشرائع، ص۳۸؛ کامل التواریخ، ج۱، ص۱۷۰ - ۱۷۵.</ref>. | |||
در [[تفسیر]] جمله {{متن قرآن|وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا}} [[ابوحمزه ثمالی]] از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] کرده که فرمود: منظور [[رحمت]] و [[لطف خدا]] به یحیی است. [[ابوحمزه]] گوید: من عرض کردم که [[لطف]] و [[مهر خدا]] به یحیی تا چه اندازه بود؟ حضرت فرمود: به این اندازهای که هرگاه یحیی میگفت: یارب! [[خدای تعالی]] در پاسخ میفرمود: {{متن حدیث|لَبَّيْكَ يَا يَحْيَى}}<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۶.</ref>. | |||
در تفسیر جمله {{متن قرآن|وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا}} [[محدثان شیعه]] و [[سنی]] از [[رسول خدا]]{{صل}} روایت کردهاند که فرمود: یحیی هیچگاه در [[عمر]] خود گناهی نکرد. در [[حدیث]] دیگری است که فرمود: «هر کس در [[روز قیامت]] [[خدا]] را با گناهی [[دیدار]] کند، جز [[یحیی بن زکریا]]»<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۶.</ref>. | |||
در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا}} [[شیخ صدوق]] در [[عیون]] و [[خصال]] از [[امام هشتم]]{{ع}} روایت کرده که آن حضرت فرمود: وحشتناکترین هنگام برای این خلق سه جاست: یکی روزی که از شکم مادر زاییده میشود و به این [[دنیا]] قدم میگذارد؛ دیگر روزی که میمیرد و سرای [[آخرت]] و [[اهل]] آن را دیدار میکند و سوم آن روزی است که برانگیخته شده و با اوضاع و احوال آن [[جهان]] رو به رو میشود و خدای تعالی به وسیله این [[آیه شریفه]] [[سلامتی]] و [[آسایش]] خاطر یحیی را در آن سه جا تضمین کرده و از [[وحشت]] آن سه [[روز]] خاطرش را [[آسوده]] ساخته، چنان که [[عیسی بن مریم]]{{ع}} را نیز از وحشت آن سه جا آسوده خاطر کرده و فرموده است<ref>عیون الاخبار، ص۴۲.</ref>: {{متن قرآن|وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا}}.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص۵۶۹.</ref> | |||
==[[یحیی پیامبر]] بزرگ== | |||
[[یحیی]]{{ع}} یکی از [[پیامبران بزرگ الهی]] است و از امتیازاتش این بود که در [[کودکی]] به [[مقام نبوت]] رسید، [[خداوند]] آنچنان [[عقل]] روشن و [[درایت]] تابناکی در این سن و سال به او داد که شایستۀ پذیرش این [[منصب]] بزرگ شد. | |||
از [[منابع اسلامی]] و منابع [[مسیحی]] استفاده میشود که «یحیی» پسر خالۀ «[[عیسی]]» بوده است. | |||
در منابع مسیحی تصریح شده که یحیی، [[حضرت مسیح]]{{ع}} را [[غسل]] تعمید داد، و لذا او را «[[یحیی تعمید دهنده]]» مینامند (غسل تعمید غسل مخصوصی است که [[مسیحیان]] به [[فرزندان]] خویش میدهند و معتقدند او را از [[گناه]] [[پاک]] میکند) و هنگامی که [[مسیح]] اظهار [[نبوت]] کرد، یحیی به او [[ایمان]] آورد. | |||
[[حضرت یحیی]] وحضرت مسیح، قدر مشترکهایی داشتند، [[زهد]] فوقالعاده، و [[تولد]] [[اعجازآمیز]] و همچنین [[نسب]] بسیار نزدیک<ref>از [[روایات اسلامی]] استفاده میشود که [[امام حسین]]{{ع}} و یحیی نیز جهات مشترکی داشتند لذا از [[امام علی بن الحسین]] [[زین العابدین]]{{ع}} چنین نقل شده که فرمود: «ما همراه امام حسین{{ع}} (به سوی [[کربلا]]) بیرون آمدیم، [[امام]] در هر منزلی [[نزول]] میفرمود و یا از آن کوچ میکرد یاد یحیی و [[قتل]] او مینمود و میفرمود: در بیارزشی [[دنیا]] نزد [[خدا]] همین بس که سر [[یحیی بن زکریا]] را به عنوان [[هدیه]] به سوی فرد [[بیعفتی]] از بیعفتهای [[بنیاسرائیل]] بودند». | |||
[[شهادت امام حسین]]{{ع}} نیز از جهاتی همانند [[شهادت]] یحیی{{ع}} بود (کیفیت قتل یحیی را بعداً شرح خواهیم داد). | |||
و نیز نام حسین{{ع}} همچون نام یحیی{{ع}} بیسابقه بود و مدت حمل آنها (به هنگامی که در شکم مادر بودند) نسبت به معمول کوتاهتر بود.</ref>. | |||
واژۀ یحیی از ماده [[حیات]] به معنی «زنده میماند» است، که به عنوان اسم برای این [[پیامبر]] بزرگ [[انتخاب]] شده است و منظور از [[زندگی]]، هم [[زندگی مادی]] و هم [[معنوی]] در پرتو ایمان و مقام نبوت و [[ارتباط با خدا]] است و چنانکه از [[قرآن]] استفاده میشود، این نام را خداوند پیش از تولد برای او [[انتخاب]] کرد: آنجا که میگوید «ای [[زکریا]] ما تو را [[بشارت]] به [[فرزندی]] میدهیم که نامش [[یحیی]] است و پیش از این همنامی برایش قرار ندادهایم»<ref>سوره مریم، آیه ۷.</ref> ضمناً از جمله اخیر استفاده میشود که نام مزبور، نام بیسابقهای بوده است.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۴۱۹.</ref> | |||
== پدر و مادر == | == پدر و مادر == | ||
== نام و نسب == | == نام و نسب == | ||
== کنیهها و القاب == | == کنیهها و القاب == | ||
== فرزندان == | == فرزندان == | ||
== شمایل و صفات ظاهری == | == شمایل و صفات ظاهری == | ||
== صفات و ویژگیهای شخصیتی== | == صفات و ویژگیهای شخصیتی == | ||
==قوم و محل سکونت == | [[قرآن]] به مواهب دهگانهای که [[خدا]] به یحیی داده بود، و با او به [[توفیق الهی]] کسب کرد، اشاره میکند. | ||
#«ما [[فرمان]] [[نبوت]] و [[عقل]] و [[هوش]] و [[درایت]] را در [[کودکی]] به او دادیم». | |||
#«به او [[رحمت]] و [[محبت]] نسبت به [[بندگان]] از سوی خود بخشیدیم». | |||
#«به او [[پاکی]] [[روح]] و [[جان]] و پاکی عمل دادیم». | |||
#«او [[پرهیزگار]] بود» و از آنچه خلاف فرمان [[پروردگار]] بود، دوری میکرد. | |||
#«او نسبت به پدر و مادرش خوشرفتار و [[نیکوکار]] و پر محبت بود». | |||
#«او مردی [[ستمگر]] و [[متکبر]] و خودبرتربین در برابر [[خلق]] خدا نبود». | |||
#«او [[معصیتکار]] و آلودۀ به [[گناه]] نبود». | |||
#و چون او جامع این صفات بر جسته و افتخارات بزرگ بود «[[درود]] ما بر او به هنگام ولادتش، و درود ما بر او به هنگام مرگش، و درود بر او در آن [[روز]] که زنده و برانگیخته خواهد شد»<ref>{{متن قرآن|ا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا * وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا* وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّارًا عَصِيًّا * وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا}} «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛ * و از نزد خویش مهر و پاکیزگی ارزانی داشتیم و او پرهیزگار بود * و با پدر و مادرش نکوکار بود و گردنکشی سرکش نبود * و بر او روزی که زاده شد و روزی که خواهد مرد و روزی که او را زنده برانگیزند درود باد» سوره مریم، آیه ۱۲-۱۵.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۴۲۰.</ref> | |||
==نبوت در خردسالی== | |||
درست است که دوران شکوفائی [[عقل انسان]] معمولاً حد و مرز خاصی دارد ولی میدانیم همیشه در [[انسانها]] افراد استثنائی وجود داشتهاند، چه مانعی دارد که [[خداوند]] این دوران را برای بعضی از بندگانش به خاطر مصالحی فشردهتر کند و در سالهای کمتری خلاصه نماید، همانگونه که برای [[سخن گفتن]] معمولاً گذشتن یکی دو سال از [[تولد]] لازم است در حالی که میدانیم [[حضرت مسیح]]{{ع}} در همان روزهای نخستین زبان به سخن گشود، آن هم سخنی بسیار پرمحتوا که طبق روال عادی در [[شأن]] انسانهای بزرگسال بود<ref>از اینجا روشن میشود اشکالی که پارهای از افراد به بعضی از [[ائمه شیعه]] کردهاند که چرا بعضی از آنها در سنین کم به [[مقام امامت]] رسیدند نادرست است. | |||
در روایتی از یکی از [[یاران امام جواد]]{{ع}} به نام [[علی بن اسباط]] میخوانیم که میگوید به [[خدمت]] او رسیدم (در حالی که [[سن امام]] کم بود) من درست به قامت او [[خیره]] شدم تا به [[ذهن]] خویش بسپارم و به هنگامی که به [[مصر]] باز میگردم کم و کیف مطلب را برای [[یاران]] نقل کنم، درست در همین هنگام که در چنین [[فکری]] بودم آن حضرت نشست (گوئی تمام [[فکر]] مرا خوانده بود) رو به سوی من کرد و گفت: ای علی بن اسباط! [[خداوند]] کاری را که در مسألۀ [[امامت]] کرده همانند کاری است که در [[نبوت]] کرده است، گاه میفرماید: (ما به [[یحیی]] در [[کودکی]] [[فرمان]] نبوت و [[عقل]] و [[درایت]] دادیم) و گاه دربارۀ [[انسانها]] میفرماید: (هنگامی که [[انسان]] به حد [[بلوغ]] کامل عقل به چهل سال رسید...) بنابراین همانگوند که ممکن است خداوند [[حکمت]] را به [[انسانی]] در کودکی بدهد در [[قدرت]] او است که آن را در چهل سال بدهد.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۴۲۱.</ref> | |||
== قوم و محل سکونت == | |||
== سرگذشت تاریخی == | == سرگذشت تاریخی == | ||
== نبوت و رسالت == | == نبوت و رسالت == | ||
== امامت و ولایت == | == امامت و ولایت == | ||
== علم ویژه الهی== | == علم ویژه الهی == | ||
== عصمت == | == عصمت == | ||
== فضایل و مناقب == | == فضایل و مناقب == | ||
دیلمی در کتاب [[ارشاد القلوب (کتاب)|ارشاد القلوب]] گوید: [[یحیی]]{{ع}} جامهاش از لیف<ref>پوست درخت خرما و نارگیل را - که به شکل طورهای سیمی است - لیف گویند.</ref> و خوراکش برگ درختان بود [[ابن اثیر]] در [[کامل التواریخ (کتاب)|کامل التواریخ]] گوید: [[خوراک]] یحیی از علفهای صحرا و برگ درختان تأمین میشد. برخی گفتهاند: نان جو میخورد و جامهاش پشمین بود و هیچ درهم و دیناری و [[خانه]] و مسکنی هم که در آن سکونت گزیند، نداشت. در هر جا که شب فرا میرسید به سر میبرد و همان نقطه سرای او بود. | |||
در [[حدیثی]] که [[کلینی]] از [[امام هفتم]]{{ع}} [[روایت]] کرده، آن حضرت فرمود: یحیی{{ع}} پیوسته میگریست و [[خنده]] نمیکرد<ref>اصول کافی، ج۲، ص۶۶۵.</ref>. | |||
درباره [[عبادت]] او و گریههای زیادی که میکرد، داستانها نوشتهاند. در حدیثی از [[امام صادق]]{{ع}} نقل شده که یحیی{{ع}} آن قدر گریست که گوشتگونهاش آب شد. پدرش [[زکریا]] بدو گفت: فرزندم! من از [[خدای تعالی]] درخواست کردم تو را به من ببخشد تا دیدهام به وجود تو روشن گردد. | |||
یحیی گفت: پدر [[جان]]! در دوزخی که [[خدا]] دارد، پرتگاههایی است که جز آن مردمانی که از [[ترس]] خدا بسیار [[گریه]] میکنند، دیگری از آن نمیگذرد و من ترس آن را دارم که از آنجا نگذرم. در این وقت زکریا{{ع}} آن قدر گریست که بیهوش شد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۶۷ به نقل از کتاب زهد الصادق.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص۵۷۱.</ref> | |||
==گفتوگوی [[یحیی]]{{ع}} با [[شیطان]]== | |||
در [[امالی شیخ طوسی]] [[حدیثی]] از [[امام هشتم]]{{ع}} از [[پدران]] بزرگوارش درباره گفتوگوی یحیی با شیطان نقل شده است. گزیدهاش آن است که شیطان از [[زمان]] [[آدم]]{{ع}} تا زمان [[بعثت]] [[حضرت مسیح]]{{ع}} به نزد [[پیغمبران]] میآمد و با آنها سخن میگفت و از همه بیشتر با یحیی{{ع}} اُنس داشت. | |||
روزی یحیی{{ع}} بدو فرمود حاجتی با تو دارم. | |||
شیطان گفت: قدر و [[مقام]] تو نزد من به قدری است که هر چه خواهی انجام میدهم. | |||
یحیی فرمود: میخواهم دامها و وسایلی که [[فرزندان آدم]] را با آنها [[گمراه]] و شکار میکنی به من نشان دهی. | |||
شیطان پذیرفت و [[روز]] دیگر با شکل مخصوص و ابزار و آلات بسیار و رنگهای گوناگونی به نزد یحیی آمد و خاصیت آن ابزار و رنگها را برای یحیی توضیح داد و کیفیت گمراه ساختن فرزندان آدم را به وسیله آنها شرح داد. | |||
آنگاه یحیی بدو فرمود: آیا هیچگاه بر من [[ظفر]] یافته و غالب گشتهای؟ | |||
نه، ولی در تو خصلتی است که من آن را خوش دارم. | |||
آن [[خصلت]] چیست؟ | |||
هنگامی که [[افطار]] میکنی، [[سیر]] [[غذا]] میخوری و همان سیری مانع قسمتی از [[نمازها]] و [[شب زنده داری]] تو میگردد (و همین موجب [[خوشحالی]] و [[سرور]] من است). | |||
یحیی که این سخن را شنید فرمود: من از این [[ساعت]] با [[خدا]] [[عهد]] میکنم که دیگر غذای سیر نخورم تا وقتی که او را [[دیدار]] کنم. | |||
شیطان نیز گفت: من نیز با خدا عهد میکنم که از این پس [[مسلمانی]] را [[نصیحت]] نکنم تا وقتی که خدا را دیدار کنم. پس از این گفتار برفت و دیگر به نزد یحیی نیامد<ref>امالی طوسی، ص۲۱۶ و ۲۱۷.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص۵۷۲.</ref> | |||
== سیره == | == سیره == | ||
== اصحاب == | == اصحاب == | ||
== مخالفان و دشمنان== | == مخالفان و دشمنان == | ||
== رحلت و محل دفن == | == رحلت و محل دفن == | ||
از داستان [[شهادت]] [[یحیی]] به دست [[پادشاه]] [[زمان]] خود، در [[قرآن کریم]] ذکری نشده و در [[روایات]] نیز درباره [[انگیزه]] و علت آن [[اختلاف]] است. | |||
در [[حدیثی]] است که در زمان [[یحیی بن زکریا]]{{ع}} پادشاه [[شهوترانی]] بود که [[زنان]] خودش او را کفایت نمیکردند تا این که با زنی [[بدکار]] آشنا شد و آن [[زن]] پیوسته نزد او میآمد تا وقتی که سالمند شد و پس از [[پیری]] دخترش را برای رفتن به نزد پادشاه آماده کرد و بدو گفت: من میخواهم تو را به نزد پادشاه بفرستم. هنگامی که با تو در آمیخت و از تو پرسید که حاجتت چیست؟ بگو [[حاجت]] من آن است که یحیی بن زکریا را به [[قتل]] رسانی<ref>چنین بر میآید که یحیی بن زکریا{{ع}} با این عمل پادشاه مخالفت کرده و مخالفت خود را اظهار میداشته و همین اظهار مخالفت یحیی، سبب کینه آن زن بدکار گردیده است.</ref>. آن دختر به دستور مادرش عمل کرد و چون پادشاه با وی در آمیخت، درخواست قتل یحیی را کرد و پس از این که این عمل سه بار تکرار شد، پادشاه یحیی راطلبید و سرش را [[برید]] و در طشتی از طلا گذاشتند. | |||
در خبر دیگری است که آن زن بدکار از پادشاه قبل از او دختری پیدا کرده بود. سپس پادشاه زمان یحیی نیز او را به [[ازدواج]] خود در آورد و چون آن زن سالمند شد، خواست تا آن دختر را به ازدواج این پادشاه درآورد. پادشاه (به دلیل ارادتی که به [[حضرت یحیی]] داشت) بدو گفت: من باید [[حکم]] آن را از یحیی بن زکریا بپرسم که آیا چنین ازدواجی جایز است یا نه؟ وقتی از یحیی پرسید، آن حضرت فرمود: جایز نیست. همین سبب شد که آن زن [[کینه]] یحیی را در [[دل]] گیرد و [[عاقبت]] روزی آن دختر را [[آرایش]] کرد و هنگامی که پادشاه مست شراب بود او را به نزد وی برد... و همان موضوع منجر به [[قتل]] [[یحیی]] گردید<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۰ و ۱۸۱؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۱۱۹؛ نجار، قصص الانبیاء، ص۳۶۹.</ref>. | |||
در نقل دیگری است که [[پادشاه]] دختر [[خواهر]] [[زیبایی]] داشت که شیفته او گردید و خواست با او [[ازدواج]] کند و یحیی طبق [[دین]] [[مسیح]] او را از این ازدواج [[نهی]] کرد. مادر آن دختر که فهمید [[یحیی بن زکریا]] چنین ازدواجی را نهی کرده، دختر خود را [[آرایش]] کرده و به نزد پادشاه فرستاد و چون پادشاه چشمش بدان دختر افتاد، شیفته او شد و از وی پرسید: چه حاجتی داری؟ دختر گفت: [[حاجت]] من آن است که یحیی بن زکریا را به قتل رسانی. پادشاه گفت: حاجتی جز این بخواه. دختر گفت: حاجت من همین است و غیر از این حاجتی ندارم. پادشاه در این وقت یحیی را خواست و سرش را [[برید]]<ref>راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>. | |||
در [[قصص قرآن]] جادالمولی و [[قصص]] الانبیاء نجار نام آن پادشاه هیرودیس و نام دختر هیرودیا نقل شده و در دو کتاب مزبور هیرودیا را دختر [[برادر]] پادشاه ذکر کردهاند، نه دختر خواهر او. در [[انجیل مرقس]]، هیرودیا را [[زن]] برادر هیرودیس دانسته که هیرودیس او را در [[نکاح]] خویش در آورده بود. در آنجا داستان را انجیل مرقس اینگونه نقل کرده است: «...هیرودیس فرستاده یحیی را گرفتار نمود او را به [[زندان]] بست و به سبب هیرودیا زن برادر او فیلیپس که او را در نکاح خویش درآورده بود. به آن سبب یحیی به هیرودیس گفته بود: نگاه داشتن زن برادرت بر تو روا نیست. پس هیرودیا از او [[کینه]] داشت و میخواست او را به قتل رساند، اما نمیتوانست؛ زیرا که هیرودیس از یحیی میترسید و در ضمن او را مردی [[عادل]] و [[مقدس]] میدانست و رعایتش مینمود و هرگاه از او سخنی میشنید به آن عمل میکرد و به [[خوشی]] سخن او را اصغا مینمود. اما چون هنگام [[فرصت]] رسید که هیرودیس در [[روز]] میلاد خود امرای خود و سرتیپان و رؤسای جلیل را [[ضیافت]] نمود و دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقص کرد و هیرودیس و [[اهل]] مجلس را شاد نمود. [[پادشاه]] بدان دختر گفت: آن چه خواهی از من بطلب تا به تو بدهم. و قسم خورد که آن چه از من خواهی حتی نصف [[ملک]] مرا هر آینه به تو عطا کنم. او بیرون رفته به مادر خود گفت که چه بطلبم؟ و مادرش گفت که سر [[یحیی تعمید دهنده]] را. در همان [[ساعت]] به حضور پادشاه درآمد و خواهش نمود و گفت: میخواهم که الآن سر یحیی تعمید دهنده را در طبقی به من [[عنایت]] نمایی. پادشاه به شدت محزون گشت، لکن به سبب [[پاس]] قسم و خاطر اهل مجلس نخواست او را [[محروم]] نماید. بیدرنگ پادشاه جلادی فرستاده و فرمود تا سرش را بیاورد و او به [[زندان]] رفته سر او را از تن جدا ساخته و بر طبقی آورده بدان دختر داد و دختر آن را به مادر خود سپرد. چون شاگردانش شنیدند آمدند و [[بدن]] او را برداشته [[دفن]] کردند»<ref>انجیل مرقس، باب ششم، ص۱۷ - ۲۹.</ref>. | |||
در چند [[حدیث]] از [[امام باقر]] و [[امام صادق]]{{عم}} [[روایت]] شده فرمودند: [[قاتل]] [[یحیی بن زکریا]] فرزند [[زنا]] بود، چنانکه کشندگان [[علی بن ابی طالب]] و [[حسین بن علی]]{{عم}} نیز زنازاده بودند<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۵۰۲ - ۵۰۶؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۲۰.</ref>. در حدیثهای دیگری است که [[آسمان]] در [[قتل]] دو نفر گریست: یکی در قتل یحیی بن زکریا{{ع}} و دیگر در قتل حضرت اباعبداللّه الحسین{{ع}}<ref>تفسیر قمی، ص۶۱۶.</ref>. در معنای [[گریستن]] آسمان و توجیه آن گفتهاند: گریستن آسمان همان قرمزی هنگام طلوع و [[غروب]] [[خورشید]] است و برخی گفتهاند: یعنی [[اهل آسمان]] که مقصود [[فرشتگان]] هستند، [[گریه]] کردند و [[مرحوم مجلسی]] گفته: ممکن است این جمله کنایه از شدت [[مصیبت]] باشد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۲-۱۸۳.</ref>. در [[روایات]] آمده که چون [[یحیی]] را به [[قتل]] رساندند، یک قطره از [[خون]] آن [[پیغمبر]] [[معصوم]] روی [[زمین]] ریخت. این قطره خون جوشش کرد و بالا آمد و هر قدر [[مردم]] روی آن [[خاک]] ریختند، آن خون همچنان بالا آمد و از جوشش نایستاد تا این که [[تل]] بسیار بزرگی شد و باز هم جوشید و پیوسته میجوشید تا پس از گذشت آن [[قرن]]، [[خدای تعالی]] [[بخت نصر]] را بر آنها مسلط کرد و هفتاد هزار یا بیشتر از آنها را کشت و خون از جوشش ایستاد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۸۱ - ۱۸۰؛ راوندی، قصص الانبیاء، ص۲۱۸.</ref>. | |||
نگارنده گوید: بخت نصر که در این [[روایات]] آمده بخت نصر معروف که شش قرن قبل از [[میلاد مسیح]] میزیسته و دو بار به [[شهر]] [[بیت المقدس]] [[حمله]] کرد نیست، چنانکه [[مسعودی]] در [[اثبات الوصیه]] گوید: [[بخت]] نصری که مردم بیت المقدس را به [[انتقام]] قتل یحیی کشت، نوه بخت نصر معروف و فرزند [[ملت بن بخت نصر]] بزرگ بوده است، واللّه أعلم. و بعضی هم احتمال دادهاند که بخت نصر از [[معمرین]]<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۵۵.</ref> بوده و [[عمر طولانی]] کرده، چنان که از عرائس الفنون نقل شده که گوید: بخت نصر بیش از پانصد و پنجاه سال در [[دنیا]] [[زندگی]] کرد<ref>بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۵۵ به نقل از عرائس الفنون، ثعلبی و اثبات الوصیه مسعودی، ص۷۲.</ref>. برخی گفتهاند: کسی که به شهر [[بیتالمقدس]] حمله کرد و برای ایستادن خون [[یحیی بن زکریا]] بیشتر مردم را کشت، [[پادشاهی]] از شاهان [[بابل]] به نام [[کردوس]] بوده است. او به سردار خود بنواراز ادان گفت: من به خدای مردم این شهر قسم خوردهام که اگر بر آنها [[پیروز]] شوم، آن قدر از ایشان را به قتل برسانم که سیلاب خونشان میان لشکریانم جاری شود. و بعد از [[پیروزی]]، مردم بسیاری را کشت تا وقتی که آن خون بایستاد<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۱۰۴.</ref>. | |||
[[کلینی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که فرمود: [[عیسی بن مریم]]{{ع}} بر سر [[قبر]] [[یحیی]]{{ع}} آمده و از [[خدای تعالی]] خواست تا او را زنده کند. [[خداوند]] دعایش را [[مستجاب]] کرد و یحیی زنده شد و از قبر بیرون آمد و به [[عیسی]] گفت: با من چه حاجتی داری؟ عیسی فرمود: میخواهم همانند گذشته که در [[دنیا]] بودی مونس من باشی. یحیی گفت: ای عیسی؛ هنوز تلخی [[مرگ]] در کام من است. تو میخواهی دوباره مرا به دنیا بازگردانی و تلخی مرگ را در کامم تازه کنی. این سخن را گفت و دوباره به قبر خود بازگشت<ref>فروع کافی، ج۱، ص۷۲.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص۵۷۳.</ref> | |||
==[[شهادت]] یحیی{{ع}}== | |||
نه تنها [[تولد]] یحیی شگفتانگیز بود، [[مرگ]] او هم از پارهای جهات عجیب بود، غالب [[مورخان]] [[مسلمان]]، و همچنین منابع معروف [[مسیحی]] جریان این شهادت را چنین نقل کردهاند (هر چند اندک تفاوتی در خصوصیات آن در میان آنها دیده میشود). | |||
یحیی [[قربانی]] [[روابط]] [[نامشروع]] یکی از طاغوتهای [[زمان]] خود با یکی از [[محارم]] خویش شد به این ترتیب که «هیرودیس» [[پادشاه]] هوسباز [[فلسطین]]، [[عاشق]] «هیرودیا» دختر [[برادر]] خود شد، و [[زیبایی]] و [[دل]] او را در گرو عشقی آتشین قرار داد؛ لذا [[تصمیم]] به [[ازدواج]] با او گرفت!. | |||
این خبر به [[پیامبر]] بزرگ [[خدا]] یحیی{{ع}} رسید، او صریحاً اعلام کرد که این ازدواج نامشروع است و مخالف [[دستورات]] [[تورات]] میباشد و من به [[مبارزه]] با چنین کاری [[قیام]] خواهم کرد. | |||
سر و صدای این مسأله در تمام [[شهر]] پیچید و به گوش آن دختر «هیرودیا» رسید، او تصمیم گرفت از یحیی که بزرگترین مانع راه خویش میدید در یک [[فرصت]] مناسب [[انتقام]] گیرد و این مانع را از سر راه هوسهای خویش بردارد. | |||
[[ارتباط]] خود را با عمویش بیشتر کرد و [[زیبایی]] خود را دامی برای او قرار داد و آنچنان در وی [[نفوذ]] کرد که روزی «هیرودیس» به او گفت: هر آرزویی داری از من بخواه که منظورت مسلماً انجام خواهد یافت. | |||
«هیرودیا» گفت: من هیچ چیز جز سر [[یحیی]] را نمیخواهم! زیرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته، و همۀ [[مردم]] به [[عیبجویی]] ما نشستهاند، اگر میخواهی [[دل]] من آرام شود و خاطرم شاد گردد باید این عمل را انجام دهی! | |||
«هیرودیس» که دیوانهوار به آن [[زن]] [[عشق]] میورزید بیتوجه به [[عاقبت]] این کار [[تسلیم]] شد و چیزی نگذشت که سر یحیی را نزد آن زن [[بدکار]] حاضر ساختند اما عواقب دردناک این عمل، سرانجام دامان او را گرفت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۴۲۲.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
{{ | {{مدخل وابسته}} | ||
* [[زکریا]] (پدر) | * [[زکریا]] (پدر) | ||
* [[عیسی]] (خالهزاده) | * [[عیسی]] (خالهزاده) | ||
خط ۳۶: | خط ۱۰۹: | ||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
#[[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|'''فرهنگنامه دینی''']] | |||
# [[پرونده:13681351.jpg|22px]] [[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|'''تاریخ انبیاء''']] | |||
# [[پرونده:1100842.jpg|22px]] [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|'''قصههای قرآن''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
خط ۴۴: | خط ۱۱۹: | ||
{{نبوت شناسی}} | {{نبوت شناسی}} | ||
[[رده:پیامبران بنیاسرائیل]] | |||
[[رده:پیامبران]] |