عمرو بن جموح: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۱۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[عمرو بن جموح در تاریخ اسلامی]] - [[عمرو بن جموح در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط  = }}
{{امامت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[عمرو بن جموح در تاریخ اسلامی]] | [[عمرو بن جموح در تراجم و رجال]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[عمرو بن جموح بن زید بن کعب بن سلمه انصاری]]، [[اهل]] [[مدینه]] و از [[قبیله خزرج]] و تیره [[بنی سلمه]] بوده است. [[عمرو]] در میان خاندانش مردی محترم و [[بخشنده]] بود و به همین سبب موقعیت بسزایی داشت. لذا هنگامی که برخی از بستگانش در اولین [[ملاقات]] به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} رسیدند، [[پیامبر]]{{صل}} از آنها پرسید: بزرگ [[خاندان]] شما کیست؟ گفتند: مردی [[بخیل]] به نام [[جد بن قیس]] است. پیامبر{{صل}} فرمود: "چه [[مرضی]] از [[بخل]] بدتر است؟" سپس فرمود: "رئیس شما عمرو بن جموح، همان مرد سفید اندامی که موهای به هم پیچیده دارد، باشد". پس از آنکه [[ریاست]] عمرو بر [[قبیله]] مسلم شد؛ شعرای قبیله در مدحش اشعاری سرودند که این ابیات از آن جمله است: پیامبر{{صل}} به یک نفر از ما گفت: [[رئیس]] شما کیست؟ در حالی که گفتار او حق بود. به او گفتند: جد بن قیس، همان کسی که او را به بخل می‌شناسند. هر چند از سایر جهات، [[جوانی]] [[شایسته]] است که هرگز به [[بدی]] دست دراز نکرده است. پس عمرو بن جموح را به سبب سخاوتی که دارد، [[سرور]] قرار داد. و حق عمرو است که به سبب [[بخشش]] [[سرور]] باشد. پس هرگاه گدایی نزد او بیاید تمام اموالش را می‌برد در حالی که او می‌گوید: اینها را ببرید که فردا باز می‌گردد<ref>{{عربی|و قال [[رسول الله]] و الحق قوله لمن قال [[منا]] من تسمون سیدا
[[عمرو بن جموح بن زید بن کعب بن سلمه انصاری]]، [[اهل مدینه]] و از [[قبیله خزرج]] و تیره [[بنی سلمه]] بوده است. [[عمرو]] در میان خاندانش مردی محترم و [[بخشنده]] بود و به همین سبب موقعیت بسزایی داشت. لذا هنگامی که برخی از بستگانش در اولین [[ملاقات]] به حضور [[رسول خدا]] {{صل}} رسیدند، [[پیامبر]] {{صل}} از آنها پرسید: بزرگ [[خاندان]] شما کیست؟ گفتند: مردی [[بخیل]] به نام [[جد بن قیس]] است. پیامبر {{صل}} فرمود: "چه [[مرضی]] از [[بخل]] بدتر است؟" سپس فرمود: "رئیس شما عمرو بن جموح، همان مرد سفید اندامی که موهای به هم پیچیده دارد، باشد". پس از آنکه [[ریاست]] عمرو بر [[قبیله]] مسلم شد؛ شعرای قبیله در مدحش اشعاری سرودند که این ابیات از آن جمله است: پیامبر {{صل}} به یک نفر از ما گفت: [[رئیس]] شما کیست؟ در حالی که گفتار او حق بود. به او گفتند: جد بن قیس، همان کسی که او را به بخل می‌شناسند. هر چند از سایر جهات، [[جوانی]] [[شایسته]] است که هرگز به [[بدی]] دست دراز نکرده است. پس عمرو بن جموح را به سبب سخاوتی که دارد، [[سرور]] قرار داد. و حق عمرو است که به سبب [[بخشش]] [[سرور]] باشد. پس هرگاه گدایی نزد او بیاید تمام اموالش را می‌برد در حالی که او می‌گوید: اینها را ببرید که فردا باز می‌گردد<ref>{{عربی|و قال [[رسول الله]] و الحق قوله لمن قال [[منا]] من تسمون سیدا
فقالوا له جد بن قیس [[علی]] التی نبخله فیها و ان کان اسودا
فقالوا له جد بن قیس [[علی]] التی نبخله فیها و ان کان اسودا
[[فتی]] ماتخطی خطوة لدنیة ولا مد فی [[یوم]] الی سوئة یدا
[[فتی]] ماتخطی خطوة لدنیة ولا مد فی [[یوم]] الی سوئة یدا
فسود عمرو بن الجموح لجوده و [[حق]] لعمرو بالندی أن یسودا
فسود عمرو بن الجموح لجوده و [[حق]] لعمرو بالندی أن یسودا
اذا جاءه السؤال اذهب ماله وقال خذوه انه عائد غدا}}؛الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۶۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۹۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۰۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۵-۳۹۶.</ref>
اذا جاءه السؤال اذهب ماله وقال خذوه انه عائد غدا}}؛الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۶۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۹۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۰۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۵-۳۹۶.</ref>


==[[اسلام آوردن]] عمرو بن جموح==
== [[اسلام آوردن]] عمرو بن جموح ==
وقتی [[اسلام در مدینه]] رایج شد، تمام افراد تیره بنی سلمه به آن [[ایمان]] آوردند ولی عمرو بن جموح هنوز ایمان نیاورده بود و چون بزرگ و [[رئیس]] [[قبیله]] بود دیگران نمی‌خواستند سر به سرش بگذارند. تا اینکه عده‌ای از [[جوانان]] قبیله از جمله [[معاذ]] فرزند خود او و [[معاذ بن جبل]] درصدد برآمدند تا غیر مستقیم رئیس قبیله را به [[اسلام]] [[دعوت]] و او را از [[خواب]] سنگین [[کفر]] و [[شرک]] بیدار کنند.


[[عمرو بن جموح]] بتی [[زیبا]] از چوب تراشیده بود و در [[خانه]] از آن نگهداری می‌کرد و بامداد هر [[روز]] آن را خوشبو می‌ساخت و در مقابلش [[تواضع]] و [[کرنش]] می‌کرد.
== عمرو بن جموح و [[نزول آیه]] ==


جوانان در نیمه شبی [[بت]] [[عمرو]] را دزدیده و آن را به رو در محلی که [[مردم]] زباله‌ها و خاکروبه‌های خود را می‌ریختند، انداختند. صبحگاهان عمرو به سراغ بت رفت و از آن خبری نیافت و به جستجو پرداخت تا اینکه آن را میان خاکروبه‌ها و زباله‌ها پیدا کرد. پس بت را به خانه آورد و شست و [[معطر]] کرد و از بت عذرخواهی کرد به آن گفت: "اگر می‌دانستم چه کسی با تو چنین [[رفتاری]] کرده دمار از روزگارش در می‌آوردم".
== سرانجام عمرو بن جموح ==


در شب‌های دوم و سوم هم جوانان همین کار را تکرار کردند، تا آنکه عمرو به ستوه آمد و پس از آنکه بت را تمیز و معطر کرد، [[شمشیر]] خود را به [[بدن]] بت بست و به او گفت: "نمی‌دانم چه کسی با تو چنین رفتاری می‌کند، بنابراین اگر قدرتی داری تو خود با این شمشیر [[مخالفان]] را [[کیفر]] بده".
== [[همسر]] عمرو و کشته او ==


این بار جوانان شمشیر را از کمر بت باز کردند، و آن را با ریسمان به لاشه سگی بسته و در [[چاه]] افکندند. صبح آن روز عمرو با [[زحمت]] فراوان بت را با چنین وضعی از میان چاه بیرون آورد. در این هنگام بعضی از کسانی که [[ایمان]] آورده بودند درباره اسلام با او صحبت کردند تا آنکه [[مسلمان]] شد.
==عمرو بن جموح==
یکی از [[شهدای جنگ احد]]، که به [[نیکی]] [[لیاقت]] و قابلیت احراز [[مقام]] والای [[شهادت]] را به خود اختصاص داد، «عمرو بن جموح» است. او چهار فرزند خود را روانه [[جهاد در راه خدا]] کرد. اما خودش چون از ناحیه چشم مشکل داشت، خانواده‌اش گفتند: باید در [[خانه]] بمانی؛ زیرا معذوری و نمی‌توانی در [[جنگ]] شرکت کنی، حضور پسرانت برای تو کافی است.
عمرو بن جموح گفت: [[عجب]] آنان به [[بهشت]] بروند و من این جا بنشینم؟! هرگز! [[همسر]] او که هند نام داشت و دختر «[[عمرو بن حزام]]» بود، می‌گوید: هنگامی که همسرم عمرو از خانه خارج می‌شد، تا خود را به صحنه [[نبرد]] برساند، متوجه شدم چیزی زیر لب زمزمه می‌کند. گویا چنین می‌گوید: {{عربی|الله لا تردني إلى أهلي}}؛ «بار الها! مرا به خانواده‌ام باز مگردان».
او از خانه بیرون رفت، ولی باز هم تعدادی از نزدیکانش او را از شرکت در [[جهاد]] منع کردند، لکن او گوش نداد تا به [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و عرض کرد: «ای [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[قوم]] من تصمیم دارند مرا از جنگ در کنار تو منع کنند، من [[امید]] و درخواست آن را دارم تا با همین چشم ناقص وارد بهشت شوم».
پیامبر خدا{{صل}} در جواب او فرمودند: «ای عمرو! [[خدا]] تو را از شرکت در [[جهاد معذور]] کرده است، جهاد بر تو [[واجب]] نیست».
عمرو به قدری [[اصرار]] ورزید تا [[پیامبر]]{{صل}} به [[خویشان]] و فرزندانش فرمودند: او را از شرکت در جهاد منع نکنید، شاید [[خدای تعالی]] شهادت را نصیب او کند. از این پس کسی مانع کار او نشد تا سرانجام در [[جنگ احد]] به شهادت رسید.


او سپس برای [[بدگویی]] از بت و [[سپاسگزاری]] از [[هدایت]] [[پروردگار]] این اشعار را سرود: به [[خدا]] قسم، اگر خدا بودی، با لاشه سگی در ته [[چاه]] هم آغوش نمی‌شدی؟ [[افسوس]] بر تو که پرستیده شوی، ولی اکنون تو را به سبب ضررهایی که برده‌ایم، ملامت می‌کنیم. [[حمد]] مخصوص [[پروردگار]] بلندمرتبه و بخشنده‌ای است که روزی دهنده و کیفردهنده است. و او قبل از آنکه من وارد گودال قبر شوم مرا [[نجات]] بخشید<ref>{{عربی|تالله لو کنت الها لم تکن انت وکلب وسط بئر فی قرن
پس از شهادت عمرو، همسرش پیکر او و یکی از فرزندانش و نیز پیکر «[[عبدالله بن حزام]]»<ref>عبدالله بن عمر بن حزام (مطابق نقل ابن شبه) و طبق نقل برخی عبدالله بن عمرو بن حزام نخستین شهید احد که پیامبر به فرزندش جابر فرمود: بر او گریه نکن، ملائکه هم چنان او را زیر بال خود داشتند تا به آسمانش بردند. بهجه النفوس و الاسرار، ج۱، ص۱۴۴، به نقل از آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۳۸۵.</ref>، برادرش را روی شتری قرار داد تا به سوی [[مدینه]] حمل کند، هنگام خروج از [[منطقه احد]] به سوی مدینه، شتر از [[حرکت]] باز ایستاد، ولی وقتی شتر را به سوی [[احد]] برگرداند، شتر به سرعت به طرف احد حرکت کرد.
اف لمصرعک الها یستدن الان فلنشنا ک عن [[سوء]] الغبن
هند از این واقعه متعجب و شگفت‌زده شد! ناگزیر به طرف احد به محضر [[رسول الله]]{{صل}} آمد و آن حضرت را در جریان این رویداد عجیب قرار داد.
فالحمد لله العلی ذی المنن الواهب الرزق و دیان الدین
حضرت فرمود: شتر [[مأمور]] است و پرسید: آیا [[عمرو بن جموح]] هنگام آمدن به احد چیزی گفت؟
و هو الذی انقذنی من قبل أن  اکون فی ظلمة [[قبر]] مرتهن}}؛السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۱۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۳، ص۲۰۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۶-۳۹۷.</ref>
[[همسر]] عمرو بن جموح پاسخ داد: آری، هنگام خروج از [[خانه]] رو به [[قبله]] ایستاد و گفت:
{{عربی|اللهم لا تردني إلى أهلي و ارزقني الشهادة}}؛ خداوندا! مرا به سوی خانواده‌ام باز مگردان و [[شهادت]] را نصیبم فرما.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۶۹۲.</ref>.


==عمرو بن جموح و [[نزول آیه]]==
== منابع ==
روزی [[عمرو بن جموح]] که پیرمردی شده و [[مال]] زیادی داشت، به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و گفت: "یا [[رسول الله]]، چه چیزی [[صدقه]] بدهم و به چه کسی بدهم؟" پس این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ}}<ref>«از تو می‌پرسند: چه چیزی را ببخشند؟ بگو هر دارایی که می‌بخشید (بهتر است) به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان و در راه مانده باشد و هر نیکی بجای آورید خداوند به آن داناست» سوره بقره، آیه ۲۱۵.</ref><ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۷۰.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۸.</ref>
{{منابع}}
# [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']]
{{پایان منابع}}


==سرانجام عمرو بن جموح==
== پانویس ==
چون عمرو بن جموح لنگ بود لذا به [[دستور پیامبر]]{{صل}} از شرکت در [[جنگ بدر]] بازماند، ولی چهار پسر [[شجاع]] دلیر داشت که در [[جنگ‌ها]] شرکت می‌کردند. چون [[جنگ احد]] پیش آمد، آماده میدان [[جنگ]] شد. بستگانش که خواستند جلوی او را بگیرند، به وی گفتند: چهار پسرت به جنگ می‌روند و این برای تو کافی است.
 
عمرو گفت: "عجبا آنها به [[بهشت]] بروند و من در کنار شما بنشینم. پس [[لباس]] [[جنگ]] پوشید و [[شمشیر]] به کمر بست و آماده شد، بعضی از مردان [[قبیله]] [[اصرار]] داشتند که چون پای تو لنگ است لذا [[جهاد]] بر تو [[واجب]] نیست و بالاخره برای [[قضاوت]] به نزد [[پیامبر]]{{صل}} رفتند. [[عمرو]] گفت: "یا [[رسول الله]] خاندانم اصرار دارند که مرا از رفتن به جهاد باز دارند. به [[خدا]] قسم امیدوارم با همین پای لنگم در [[بهشت]] قدم بزنم". [[رسول خدا]] که او را چنین جدی و کوشا دید، فرمود: "او را به حال خودگذارید و مانعش نشوید تا شاید [[خداوند]] [[شهادت]] را نصیبش کند"<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۶۰۷، السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۷۴.</ref>. پس عمرو به سوی [[احد]] حرکت کرد و گفت: "پروردگارا! شهادت را روزیم گردان و مرا به سوی خاندانم برمگردان"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۶۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۹۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۸-۳۹۹.</ref>
 
==[[همسر]] عمرو و کشته او==
[[عمرو بن جموح]] با یکی از فرزندانش به نام [[خالد]] در [[جنگ احد]] [[شهید]] شدند. [[هند]]، همسر عمرو، جنازۀ همسر و پسر و برادرش [[عبدالله]] [[پدر]] [[جابر]] را بر شتر بار کرد تا برای [[دفن]] به [[مدینه]] ببرد. شتر تا مرز میان احد و مدینه آمد اما در آنجا به [[زمین]] نشست و از او [[اطاعت]] نکرد. هرگاه او شتر را به طرف احد بر‌می‌گردانید او به سرعت [[راه]] می‌رفت ولی چون به جانب مدینه برمی‌گشت اطاعت نمی‌کرد و قدم از قدم بر نمی‌داشت.
 
پس هند نزد پیامبر{{صل}} رفت و داستان شتر را بازگو کرد. رسول خدا از او پرسید: "مگر، عمرو هنگام بیرون رفتن به احد سخنی گفته است؟" هند گفت: " آری یا رسول الله، عمرو در آن هنگام رو به [[قبله]] ایستاد و گفت: " خدایا مرا به خاندانم برمگردان و شهادت را نصیبم فرما".
 
پیامبر{{صل}} فرمود: "شتر [[مأمور]] است و به این سبب اطاعت نمی‌کند". سپس فرمود: برای گروه [[انصار]]، برخی از شما هستید که خدا را به هر چه بخواند آن را می‌پذیرد و [[عمرو]] از آنهاست"؛ آنگاه به [[هند]]، [[همسر]] عمرو فرمود: "از وقتی که عمرو کشته شده [[فرشتگان]] بر او سایه افکنده و منتظرند ببینند که در کجا [[دفن]] می‌شود".
هنگامی که [[مسلمانان]] می‌خواستند اجساد را دفن کنند، [[رسول خدا]]{{صل}} [[فرمان]] داد که چون میان عمرو و [[عبدالله]]، [[پدر]] [[جابر]] [[صفا]] و [[صمیمیت]] بوده است هر دو را در یک [[قبر]] دفن کنند، پس از آنکه آنها دفن شدند، [[پیامبر]]{{صل}} به همسرش فرمود: "ای هند، الان همسر و [[برادر]] و فرزندت در [[بهشت]] با هم رفیق‌اند". هند از پیامبر{{صل}} خواست تا [[دعا]] کند که [[خداوند]] او را نیز با ایشان [[محشور]] کند<ref> بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۳۱ (به نقل از المغازی واقدی)؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۹۴؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۱۶۱؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۴، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۳۹۹-۴۰۰.</ref>
 
== پرسش‌های وابسته ==
 
== جستارهای وابسته ==
 
==منابع==
* [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[عمرو بن جموح (مقاله)|مقاله «عمرو بن جموح»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
 
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:عمرو بن جموح]]
[[رده:عمرو بن جموح]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۰۰

مقدمه

عمرو بن جموح بن زید بن کعب بن سلمه انصاری، اهل مدینه و از قبیله خزرج و تیره بنی سلمه بوده است. عمرو در میان خاندانش مردی محترم و بخشنده بود و به همین سبب موقعیت بسزایی داشت. لذا هنگامی که برخی از بستگانش در اولین ملاقات به حضور رسول خدا (ص) رسیدند، پیامبر (ص) از آنها پرسید: بزرگ خاندان شما کیست؟ گفتند: مردی بخیل به نام جد بن قیس است. پیامبر (ص) فرمود: "چه مرضی از بخل بدتر است؟" سپس فرمود: "رئیس شما عمرو بن جموح، همان مرد سفید اندامی که موهای به هم پیچیده دارد، باشد". پس از آنکه ریاست عمرو بر قبیله مسلم شد؛ شعرای قبیله در مدحش اشعاری سرودند که این ابیات از آن جمله است: پیامبر (ص) به یک نفر از ما گفت: رئیس شما کیست؟ در حالی که گفتار او حق بود. به او گفتند: جد بن قیس، همان کسی که او را به بخل می‌شناسند. هر چند از سایر جهات، جوانی شایسته است که هرگز به بدی دست دراز نکرده است. پس عمرو بن جموح را به سبب سخاوتی که دارد، سرور قرار داد. و حق عمرو است که به سبب بخشش سرور باشد. پس هرگاه گدایی نزد او بیاید تمام اموالش را می‌برد در حالی که او می‌گوید: اینها را ببرید که فردا باز می‌گردد[۱].[۲]

اسلام آوردن عمرو بن جموح

عمرو بن جموح و نزول آیه

سرانجام عمرو بن جموح

همسر عمرو و کشته او

عمرو بن جموح

یکی از شهدای جنگ احد، که به نیکی لیاقت و قابلیت احراز مقام والای شهادت را به خود اختصاص داد، «عمرو بن جموح» است. او چهار فرزند خود را روانه جهاد در راه خدا کرد. اما خودش چون از ناحیه چشم مشکل داشت، خانواده‌اش گفتند: باید در خانه بمانی؛ زیرا معذوری و نمی‌توانی در جنگ شرکت کنی، حضور پسرانت برای تو کافی است. عمرو بن جموح گفت: عجب آنان به بهشت بروند و من این جا بنشینم؟! هرگز! همسر او که هند نام داشت و دختر «عمرو بن حزام» بود، می‌گوید: هنگامی که همسرم عمرو از خانه خارج می‌شد، تا خود را به صحنه نبرد برساند، متوجه شدم چیزی زیر لب زمزمه می‌کند. گویا چنین می‌گوید: الله لا تردني إلى أهلي؛ «بار الها! مرا به خانواده‌ام باز مگردان». او از خانه بیرون رفت، ولی باز هم تعدادی از نزدیکانش او را از شرکت در جهاد منع کردند، لکن او گوش نداد تا به خدمت رسول خدا(ص) رسید و عرض کرد: «ای پیامبر خدا(ص) قوم من تصمیم دارند مرا از جنگ در کنار تو منع کنند، من امید و درخواست آن را دارم تا با همین چشم ناقص وارد بهشت شوم». پیامبر خدا(ص) در جواب او فرمودند: «ای عمرو! خدا تو را از شرکت در جهاد معذور کرده است، جهاد بر تو واجب نیست». عمرو به قدری اصرار ورزید تا پیامبر(ص) به خویشان و فرزندانش فرمودند: او را از شرکت در جهاد منع نکنید، شاید خدای تعالی شهادت را نصیب او کند. از این پس کسی مانع کار او نشد تا سرانجام در جنگ احد به شهادت رسید.

پس از شهادت عمرو، همسرش پیکر او و یکی از فرزندانش و نیز پیکر «عبدالله بن حزام»[۳]، برادرش را روی شتری قرار داد تا به سوی مدینه حمل کند، هنگام خروج از منطقه احد به سوی مدینه، شتر از حرکت باز ایستاد، ولی وقتی شتر را به سوی احد برگرداند، شتر به سرعت به طرف احد حرکت کرد. هند از این واقعه متعجب و شگفت‌زده شد! ناگزیر به طرف احد به محضر رسول الله(ص) آمد و آن حضرت را در جریان این رویداد عجیب قرار داد. حضرت فرمود: شتر مأمور است و پرسید: آیا عمرو بن جموح هنگام آمدن به احد چیزی گفت؟ همسر عمرو بن جموح پاسخ داد: آری، هنگام خروج از خانه رو به قبله ایستاد و گفت: اللهم لا تردني إلى أهلي و ارزقني الشهادة؛ خداوندا! مرا به سوی خانواده‌ام باز مگردان و شهادت را نصیبم فرما.[۴].

منابع

پانویس

  1. و قال رسول الله و الحق قوله لمن قال منا من تسمون سیدا فقالوا له جد بن قیس علی التی نبخله فیها و ان کان اسودا فتی ماتخطی خطوة لدنیة ولا مد فی یوم الی سوئة یدا فسود عمرو بن الجموح لجوده و حق لعمرو بالندی أن یسودا اذا جاءه السؤال اذهب ماله وقال خذوه انه عائد غدا؛الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۶۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۹۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۰۷.
  2. عباسی، حبیب، مقاله «عمرو بن جموح»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۹۵-۳۹۶.
  3. عبدالله بن عمر بن حزام (مطابق نقل ابن شبه) و طبق نقل برخی عبدالله بن عمرو بن حزام نخستین شهید احد که پیامبر به فرزندش جابر فرمود: بر او گریه نکن، ملائکه هم چنان او را زیر بال خود داشتند تا به آسمانش بردند. بهجه النفوس و الاسرار، ج۱، ص۱۴۴، به نقل از آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۳۸۵.
  4. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۶۹۲.