عبدالله بن عمر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-\n{{امامت}} +{{امامت}})) |
(←منابع) |
||
(۱۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = عبدالله بن عمر| عنوان مدخل = عبدالله بن عمر| مداخل مرتبط = [[عبدالله بن عمر در تاریخ اسلامی]] | پرسش مرتبط = }} | ||
== آشنایی اجمالی == | |||
وی فرزند [[خلیفه دوم]] و دارای [[دوازده]] فرزند پسر و چهار فرزند دختر بود که هفت تن از آنان به نامهای: سالم، حمزه، عبداللّه، عبیداللّه، زید، بلال و عمر از [[راویان]] او به شمار میروند. | |||
او بلند اندام، گندم گون و [[تنومند]] بود. [[لباس]] رنگ آمیزی شده با گِلِ سرخ و زعفران میپوشید، شارب خود را بسیار کوتاه میکرد و [[محاسن]] خود را با موادّ [[خوشبو]] کننده به رنگ زرد [[خضاب]] میکرد. عمامهای سیاه بر سر میگذاشت و دو سر آن را بر شانه خود رها میکرد. پیراهن خود را دکمه نکرده و از [[پوشیدن]] خز خودداری میکرد. | |||
برای وی که به [[صحابی]] [[زاهد]] [[شهرت]] یافته است، [[فضایل اخلاقی]] بسیاری نقل کردهاند، از جمله: اگر چیزی را نمیدانست به ندانستن آن اعتراف میکرد، در [[شب زنده داری]]، به جای آوردن [[حج]] و [[عمره]] [[ماه رجب]]، پرداختن [[صدقه]]، [[روزه]] در حضر و [[افطار]] در [[سفر]]، [[آزاد کردن بندگان]]<ref>شمار این آزادشدگان را تا هزار نیز گفتهاند.</ref> و [[پیشی گرفتن]] در [[سلام]] اهتمامی [[بلیغ]] داشت. لباس خود را بوی خوش میزد و بعد از [[استعمال بوی خوش]] و روغن اندود کردن بدن به [[نماز جمعه]] میرفت. از کسی چیزی نمیخواست و [[هدیه]] کسی را نیز رد نمیکرد<ref>تنها یک بار هدیه ای را رد کرد و آن، هدیه مختار بن ابی عبید ثقفی بود که از قضا برادر همسر او نیز بود، ولی ابن سعد از غلام وی نافع نقل کرده که او هدایای مکرّر مختار را پذیرفته است.(الطبقات الکبری ۴/ ۱۵۰ و الکامل فی التاریخ ۴/ ۲۷۸).</ref>. هنگام بازگشت از سفر، ابتدا [[آرامگاه]] [[رسول خدا]]{{صل}} و نیز [[شیخین]] را [[زیارت]] میکرد، از [[دنیا]]، پرهیزی به کمال داشت تا آنجا که تمام لوازم زندگیاش به صد درهم نمیرسید!. | |||
او از فقهای [[صحابه]] به شمار میرفت، هرچند [[اهل]] [[احتیاط]] بسیار بود، مدّت شصت سال پس از [[ارتحال]] رسول خدا{{صل}} [[فتوا]] داد و [[احادیث]] زیادی از آن حضرت نقل کرد و این در حالی است که [[شعبی]] وی را در [[حدیث]] استوارتر دانسته است تا در [[فقه]]!<ref>الطبقات ۲/ ۳۷۳.</ref>. وی پیش از آنکه به [[بلوغ]] برسد، [[اسلام]] آورد و با پدرخود<ref>ابن اثیر و نووی هجرت او را قبل از هجرت پدرش دانستهاند.</ref> به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد و به استثنای جنگهای [[بدر]] و [[اُحد]] که در آن [[زمان]] خردسال بود، در سایر [[غزوات]] عصر [[رسول خدا]]{{صل}} مانند: [[خندق]] ([[احزاب]])، [[بنی المصطلق]]، [[بنی قریظه]]، حدیبیّه، [[فتح مکّه]]، بنی جَذیمه، [[تبوک]] و [[مؤته]] شرکت کرد. | |||
[[نقل]] | |||
[[ | همچنین در [[نبرد یمامه]] که به [[قتل]] [[مسیلمه کذاب]] انجامید، و در [[فتوحات]] سالهای [[خلافت]] پدرش [[عمر]] بن خطّاب، از جمله نبردهای [[فتح مصر]]، [[قادسیّه]] و [[جلولا]] و نیز در رخدادهای بین این دو [[نبرد]] شرکت کرد. | ||
از | پس از ضربت خوردن عمر که به قتل وی انجامید، به [[خلیفه]] افتاده در بستر پیش نهاد شد که فرزندش عبداللّه را [[جانشین]] خود کند و خلیفه با پرخاش پاسخ داد: چگونه مردی را که حتّی از [[طلاق]] دادن همسرش نیز عاجز است، جانشین خود کنم در عین حال توصیه کرد که هرگاه اعضای شش نفره شورای [[تعیین خلیفه]] در دو دسته سه نفره به اختلافِ نظر رسیدند همین عبداللّه را به [[داوری]] فرا خوانند!. | ||
در سالهای [[خلافت عثمان]] در نبردهای فتح [[طبرستان]] به سرکردگی [[سعید بن عاص]]، فتح [[خوزستان]] و نیز فتح [[آفریقا]] به سرکردگی [[عبداللّه بن سعد بن ابی سرح]] حضور یافت. وی در [[روز]] [[حمله]] [[شورشیان]] [[خشمگین]] به [[خانه]] [[عثمان]] که به ([[یوم الدار]]) [[شهرت]] یافته است، به قصد [[دفاع از جان]] خلیفه دوبار [[زره]] پوشید<ref>ابن سعد افزون بر این، مطلبی دالّ بر دفاع عملی عبداللّه از جان عثمان، نقل نکرده است!.</ref> و پس از قتل خلیفه پیش نهاد خلافت را نپذیرفت. | |||
[[ | |||
عبدالله پس از انتقال خلافت به [[بنی هاشم]] و آغاز [[خلافت امام علی]]{{ع}} از [[بیعت]] با آن حضرت [[سرپیچی]] کرد و در هیچ یک ازنبردهای آن حضرت حضور نیافت. پیش نهاد [[طلحه]] و [[زبیر]] مبنی بر پیوستن او به آنان را نیز رد کرد و خواهرش [[حفصه]] [[همسر پیامبر]]{{صل}} را نیز از [[همراهی]] با [[عایشه]] بازداشت. بدین ترتیب نه در [[جنگ جمل]] و نه دیگر جنگهای [[عصر امام علی]]{{ع}} حضور نیافت که این مطلب را در فصل [[آینده]] بررسی خواهیم کرد. | |||
پس از نبرد [[صفّین]]، در جریان [[حکمیّت]]، [[ابوموسی اشعری]] به خلافت وی [[تمایل]] داشت، امّا عبداللّه - خود - این پیش نهاد را از [[بیم اختلاف]] و [[خون ریزی]] میان [[مسلمانان]]، نپذیرفت. او چون دریافت که [[هدیه]] صدهزار درهمی [[معاویه]]، در واقع [[رشوه]] ای برای متمایل کردن او به پذیرش و [[تأیید]] [[ولایتعهدی یزید]] است، آن را نپذیرفت، اما پس از رسمیّت یافتن [[سلطنت]] یزید نه تنها به بهانه [[یکدلی]] با [[توده]] مسلمانان (جماعة المسلمین) با او [[بیعت]] کرد، بلکه [[امام حسین]]{{ع}} و [[عبداللّه بن زبیر]] را نیز درباره نپذیرفتن بیعت و دنبال کردن مسیری که به پراکندگی جمع مسلمانان بیانجامد، هشدار داد<ref>تاریخ طبری ۵/ ۳۴۳.</ref>. | |||
در جریان [[واقعه حرّه]] و خیزش [[مردم مدینه]] علیه [[یزید بن معاویه]]، [[فرزندان]] ووابستگان خویش را از [[شکستن بیعت]] [[خلیفه]] و پیوستن به [[شورشیان]] منع کرد و چنین نیز شد<ref>الطبقات ۴/ ۱۸۳.</ref> وشاید چندان هم بیمناسبت نباشد که یزید [[نامه]] میانجی گرانه وی را که در آن، درخواست [[آزادی]] مختار ([[برادر]] همسرش) از [[زندان ابن زیاد]] کرده بود، پذیرفت و مختار [[آزاد]] شد. | |||
مماشات و [[تسامح]] او با دیگر [[پادشاهان]] [[ستم]] پیشه [[حزب اموی]] نیز ادامه یافت؛ او که از [[بیعت با علی]]{{ع}} خودداری کرد، به منظور اظهار [[فرمان برداری]] از خلیفه وقت ([[عبدالملک بن مروان]]) شبانه نزد [[حجّاج]] رفت وبه جای دست با پای حجّاج که به منظور [[تحقیر]] وی به سوی او دراز شد، [[بیعت]] کرد!<ref>شرح نهج البلاغه ۱۳/ ۲۴۲.</ref>. | |||
یکی از ستونهای [[پایدار]] [[باورهای شیعه]] که به منظور برپای نگه داشتن آن خونهای بسیار ریخته و شمشیرهای زیاد آخته شد، موضوع [[امامت]] است. به گفته [[شهرستانی]]: در پای هیچ اصلی از [[اصول اسلام]] به اندازه امامت [[شمشیر]] زده نشده است<ref>الملل والنحل ۱/ ۲۴.</ref>. | |||
==منابع== | در نگاه [[شیعه]]، کمالِ [[دین]] در گرو تداوم [[نبوّت]] از راه [[امامت]] است<ref>بحار الانوار ۲۵/ ۱۲۱.</ref>؛ چراکه [[رهبری]]، محور [[نظام اسلامی]] و ملاک معنی یافتن همه [[عبادتها]] و تلاشهای [[خدا]] مدارانه [[امّت]] است <ref>بحار الانوار ۱۲۲ و ۱۲۳.</ref>. بدینسان است که درخت کهن سال [[بنی هاشم]] چنان که میوهای گوارا هم چون نبوّت دارد، به شکوفههای [[شگفتی]] آور امامت نیز آراسته است<ref>نک: مفاتیح الجنان، زیارت روز یک شنبه.</ref> و هم از این منظر است که [[رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی]]{{ع}} فرمود: ای علی! اگر تو نبودی پس از من، [[مؤمنان]] شناخته نمیشدند<ref>بحار الانوار ۳۸/ ۱۴۹؛ ۳۹/ ۱۹، ۲۰۷ و ۲۶۳؛ ۴۰/ ۲۶ و ۱۰۲/ ۱۰۶.</ref>. | ||
تفکیک قهرآمیز این دو مقوله حیاتی در مجموع حوادثِ پس از [[ارتحال]] [[رسول خدا]]{{صل}} از کاریترین آسیبهایی بود که رنجی [[پایدار]] و ضربه ای جبران ناپذیر برای [[جهان اسلام]] در پی داشت. | |||
[[فراموشی]] ۲۵ ساله عنصر حیاتی امامتِ منصوصِ در [[جامعه]] [[مسلمانان]] و انزوای دیرپای امام علی{{ع}} در [[طیّ]] این مدّتِ نه چندان کوتاه کار را بدان جا رساند که [[روز]] نخستینِ خلافتِ آن حضرت، سرآغاز کارشکنیها و یا بیتفاوتیهای شخصیّتهای ممتاز و برجسته [[صحابی]] و جز آنان نیز بود!. | |||
آغاز درگیریهای داخلی میان مسلمانان در عین حال که نقطه عطفی در [[تاریخ صدر اسلام]] به شمار میرود، یکی از شومترین ویژگیهای [[تحمیل]] شده بر [[حکومت]] نوخاسته و مردمیِ امام علی{{ع}} نیز هست. این ([[فتنه]]) که ظاهراً از پی آمدهای [[قتل]] [[خلیفه]] مسلمانان در سال ۳۵ ﻫ.ق و در واقع مولود ناخجسته جدایی قهرآمیز [[نبوّت]] از [[امامت]] بود، از جمله نکات [[شایسته]] درنگ و [[اندیشیدن]] است؛ زیرا بسیاری از اندیش مندان [[اهل سنت]] با دستاویز قرار دادن این واژه (فتنه) چه بسا کوشیدهاند تا نبردهای داخلی [[عصر امام علی]]{{ع}} و نیز خود داری برخی از بزرگان صحابی و [[تابعی]]<ref>سعد بن مالک، عبداللّه بن عمر، محمد بن مسلمه و اسامة بن زید از میان صحابیان و ربیع بن خثیم، مسروق بن اجدع، اسود بن یزید و ابو عبدالرحمن سلمی در میان تابعیان از این جملهاند (الاستیعاب ۱/ ۷۷).</ref> از [[همراهی]] با آن حضرت را توجیه و در نهایت دو طرف درگیریهای عملی یا لفظی را - که تنها یک سوی آن به تعبیر [[رسول اکرم]]{{صل}} همواره با [[حق]] و حق همواره با او بود<ref> این فرموده رسول خدا با تعبیرهایی گوناگون از جمله: (علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ) حدود ۳۶ بار در جای جای کتاب بحار الانوار نقل شده است که برای تتبّع آن باید از معاجم فراهم آمده از این کتاب گسترده سود جست! نیز ر.ک: صحیح ترمذی ۵/ ۶۳۳؛ التفسیر الکبیر ۱/ ۲۰۵؛ مجمع الزوائد ۷/ ۲۳۵و تاریخ بغداد ۱۴/ ۳۲۱.</ref> - [[تطهیر]] و [[تقدیس]] کنند. | |||
آنان با دستاویز قرار دادن دو نکته و به بهانه [[برانگیخته شدن]] فتنه و غبار آلود شدن فضای [[تفکّر]] و [[تصمیمگیری]] مسلمانان در عصر امام علی{{ع}} از همراهی با آن حضرت خودداری کردند: ریخته شدن [[خون]] مسلمانان که [[حرمت]] و [[عظمت]] آن از روشنترین [[احکام]] این [[دین حنیف]] است و زیر پا نهاده شدن اصل حیاتیِ [[لزوم]] همراهی با [[جماعت]] مسلمانان که [[رسول خدا]]{{صل}} سخت بر آن پای فشرد و [[امّت]] خود را بارها به [[حفظ]] این اصل ارزشی سفارش فرمود<ref>به عنوان نمونه: بحار الانوار ۲۷/ ۶۷/ ح ۳.</ref>. | |||
[[عبداللّه بن عمر]] از برجستهترین شخصیّتهای [[عصر امام علی]]{{ع}} است که موضع گیریهای وی در برابر آن حضرت، [[عالمان اهل سنّت]] را به تلاش وا داشته تا با چنگ زدن به دستاویز ([[فتنه]]) که از [[قضا]] خود وی از مبتکران این [[عذر]] [[شرعی]] بوده است، کارهای اورا توجیه کنند<ref> در این رابطه به گفت و گوی معاویه و سعد بن ابی وقّاص که در پاورقی ترجمه سعد درج شده است، مراجعه کنید.</ref>. | |||
از ویژگیهای برجسته و شگرف عبداللّه آن بود که برای (جماعة المسلمین) [[ارج]] و اعتبار فوق العادهای قائل بود؛ ویژگیای که پس از [[عصر امیرالمؤمنین]]{{ع}} نیز در همه جا خود را آشکارا نشان داد و تمام سالهای واپسین [[عمر]] عبداللّه را در برگرفت تا آنجا که بر [[فرمان]] بری از هر [[امیر]] و صاحب قدرتی گردن نهاد و [[زکات]] [[مال]] خویش را به آنان پرداخت.<ref> الطبقات ۴/ ۱۴۹.</ref> او همواره [[اعلان]] میداشت که در سالهای فتنه نمیجنگم و پشت سر هر که چیره گردد، [[نماز]] میخوانم.<ref> الطبقات ۴/ ۱۴۹.</ref> او در این مسیر تا آنجا پیش رفت که حتّی در نمازهای [[جماعت]] و [[جمعه]] امیری [[فاسق]] هم چون [[حجّاج]]<ref> الطبقات ۴/ ۱۴۹.</ref> که از [[طعن]] و انتقادهای کم و بیشِ [[دانش]] مندان [[اهل]] [[سنّت]] هم در [[امان]] نمانده است، حاضر میشد<ref> اهل سنّت حدیث منسوب به رسول خداق را که در آن از ظهور دو مرد (کذّاب) (دروغ گو) و (مُبیر) (هلاک کننده) از طایفه (ثقیف) خبر داده شده، از جمله بر حجّاج تطبیق میکنند (به عنوان نمونه به تاریخ الاسلام ۵/ ۲۲۶ و ۳۵۳، ذیل حالات مختار بن ابی عبیده و اسماء دختر ابو بکر مراجعه کنید).</ref>. | |||
شایان توجّه است که این جریان، [[پیروی]] از جماعت [[مسلمانان]] را - اگر چه بر [[باطل]] یک صدا شوند و سردمدار آنان مردی [[بیگانه]] با همه [[ارزشها]] و [[باورهای دینی]] باشد - چنان مهم میدانند که آن را دستاویزی برای بیرون نهادن [[امام علی]]{{ع}}از گردونه [[اطاعت]] و [[انقیاد]] و داخل شدن در حلقه [[پیروان]] هر امیر غالبی اگر چه حجّاج باشد قرار میدهند، اما فرموده [[رسول خدا]]{{صل}} که همگام نبودن با [[توده]] مسلمانان را [[خیانت]] به [[ایمان]] خوانده<ref> بحار الانوار ۲۷/ ۶۸/ ح ۳.</ref>، [[نصیحت]] کردن [[پیشوایان]] و [[نظارت]] بر آنان را نیز همانند [[همراهی]] با جماعت مسلمانان فرض شمرده<ref> بحار الانوار ۲۷/ ۶۸/ ح ۳.</ref> و در بیانی آشکار، جماعت مسلمانان را (جماعة اهل الحقّ و إن قلّوا) دانسته است، نادیده میگیرند<ref>بحار الانوار ۲۷/ ۶۷/ ح ۱.</ref>. | |||
به هر تقدیر، [[عبدالله بن عمر]] از [[بیعت]] با [[امام علی]]{{ع}} سرباز زد و آن حضرت او را با این جمله که (تو - تا آنجا که من میدانم - در خردسالی و بزرگی بد [[خُلق]] بودهای) [[سرزنش]] کرد<ref> تاریخ طبری ۴/ ۴۲۸و الکامل فی التاریخ ۳/ ۱۹۱و ۲۰۵.</ref>. | |||
همچنین در دومین [[روز]] [[خلافت]] آن حضرت، عبداللّه نزد [[امام]]{{ع}} آمد و در [[مقام]] [[اندرز]] دادن به آن [[بزرگوار]] گفت: همه [[مردم]] بر [[بیعت]] با تو هم [[دل]] نیستند. از این روی [[دین]] خود را با وا نهادن امر خلافت به [[شورا]] پاسدار!. | |||
آن حضرت پاسخی دندان شکن به او داد و وی را مردی احمق خواند و از خود راند<ref>شرح نهج البلاغه ۴/ ۱۰.</ref> و او و افرادی همانند او را در زمره کسانی دانست که [[حق]] را [[یاری]] نکردند و [[باطل]] را نیز فرو نگذاردند<ref>شرح نهج البلاغه ۱۹/ ۱۴۷.</ref> و مصداق این [[آیه کریمه]] شدند: (ولو [[علم]] [[اللّه]] فیهم خیراً لأسمعهم ولو أسمعهم لتولّوا [[وهم]] معرضون {{متن قرآن|وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ}}<ref>«و اگر خداوند در آنان خیری مییافت ایشان را شنوا میکرد و اگر هم شنواشان کرده بود باز پشت میکردند در حالی که روی گردان بودند» سوره انفال، آیه ۲۳.</ref>؛ اگر [[خداوند]] در آنها خیری سراغ میداشت گوش دل آنها را شنوا میکرد، و اگر چنین نیز میکرد باز هم روی برتافته، میرمیدند). <ref>مروج الذهب ۳/ ۱۴.</ref> | |||
[[کشی]] نیز ذیل حالات [[اسامة بن زید]] روایتی را از [[امام باقر]]{{ع}} نقل کرده است که در آن، عبداللّه به دلیل [[کنارهگیری]] از حضور در نبردهای [[عصر امام علی]]{{ع}} در کنار آن حضرت، سرزنش شده است<ref>رجال کشّی / ش ۸۱.</ref>. | |||
به دنبال کنارهگیری عبداللّه از حضور در میدانهایی که [[توده]] [[مسلمانان]] در [[رنجها]] و تلخیهای آن [[شریک]] بودند، [[حضرت علی]]{{ع}}به [[فرماندار]] خود در [[مدینه]] [[فرمان]] داد تا سهم او را از [[بیت المال]] قطع کند<ref>رجال کشّی / ش ۸۲.</ref>. | |||
پس از سالها مجاهدتهای پی گیر و فرساینده پیشوای [[پرهیزکاران]] [[امام علی]]{{ع}}در [[عصر تنزیل]] و دوران دشوارترِ [[تأویل]]، با [[شهادت]] آن حضرت در [[خانه خدا]]، پرونده درخشان او به ظاهر بسته شد و [[جهان اسلام]] امیری [[مهربان]] و ناصحی [[مشفق]] که توان پیوند زدن [[سیاست]] به [[صداقت]] را داشت و در همه حال، همه چیز را فدای [[احیا]] و ابقای [[ارزشها]] کرد، از دست داد و همان گونه که حوادث سالهای کوتاه [[خلافت]] آن حضرت، [[سربلندی]] و [[افتخار]] ابدیِ بزرگ مردانی چون: [[مالک اشتر]]، [[عمّار یاسر]] و [[محمد بن ابی بکر]] را به دنبال داشت، مایه [[افسوس]] همیشگی و [[زیان]] جبران ناپذیر کسانی چون عبداللّه نیز شد که بارها از ترک [[یاری]] آن [[امام]] [[راستین]] ابراز [[پشیمانی]] میکردند<ref>اسد الغابه ۳/ ۲۲۸ - ۲۲۹؛وسیر اعلام النبلاء ۳/ ۲۳۲.</ref> و حتّی در واپسین دمِ [[زندگی]]، به جهت روی برتافتن از [[نبرد]] با ([[فئه باغیه]]) در کنار [[امام علی]]{{ع}}خود را [[گناه]] کار و نابخشودنی میخواندند<ref> اسد الغابه ۳/ ۲۲۸ - ۲۲۹؛وسیر اعلام النبلاء ۳/ ۲۳۲.</ref>. | |||
آری! اگر علی{{ع}} نمیبود، مدّعیان راستین [[ایمان]] شناخته نمیشدند،؛ چراکه [[اسلام]] همواره [[پیروان]] خود را از نگرش سطحی به [[اعمال]] انسانهای [[زاهد]] و [[عابد]] و گریزان از [[دنیا]]، بسیار [[بیم]] داده و بر این نکته پای فشرده است که جوهر راستین [[انسانها]] نه در [[میزان]] [[رکوع]] و [[سجود]] و [[قیام]] و صیام، بلکه در میدان دگرگون شدن شرایط بیرونی و درونی احوال یک [[مسلمان]] و [[جامعه اسلامی]] شناخته میشود،<ref>فی تَقَلّبِ الأحْوالِ عِلمَ جَواهِر الرّجال (صبحی صالح، نهج البلاغه، قصار الحکم، ۲۱۷).</ref> هم چنان که [[حضرت علی]]{{ع}} تنها کسانی را مشمول [[نجات الهی]] از [[فتنهها]] و برخوردار از [[نور]] [[راهنمایی]] ربّانی دانسته است که [[حقیقت]] [[تقوا]] را با خود همراه داشته باشند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۸۳.</ref>. و بدین ترتیب خطّ بطلانی بر همه تقواها و تهجّدهای عاری از نور [[معرفت]] و [[شناخت]] کشید. | |||
دانشمندان [[اهل سنت]] او را که از طبقه [[صحابه]] است بسیار [[ستوده]] و به گفته [[ذهبی]]، [[مناقب]] و [[فضایل]] بسیار برای او بر شمردهاند و طبعاً [[منزلت]] او را [[برتر]] از آن دانستهاند که او را نیازمند [[توثیق]] بدانند، گذشته از آنکه عبداللّه بنابر نظریه معروف اهل سنّت درباره [[صحابیان]]، از امتیاز ([[عدالت]] عمومی صحابه) نیز بهره مند است. | |||
دانش مندان [[شیعی]] با توجّه به موضع گیریهای او در برابر امام علی{{ع}} خود را [[بینیاز]] از تکلّفِ توجیه اعمال وی دانسته، هم گام و هم صدا با آن حضرت و نیز برخی از [[عالمان اهل سنّت]]<ref>نظیر ابوجعفر اسکافی که تعابیر او را ابن ابی الحدید آورده است؛ ر.ک: شرح نهج البلاغه ۱۳/ ۲۴۲.</ref> [[زبان]] به [[انتقاد]] از کارهای او گشودهاند. | |||
[[شیخ طوسی]]، همانند دیگر [[رجالیون]] [[شیعی]] و [[سنّی]] وی را در شمار [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نام برده است. | |||
او از [[رسول خدا]]{{صل}} و نیز از [[اصحاب]] آن حضرت هم چون علی{{ع}} [[بلال]]، [[ابن مسعود]]، [[ابو سعید خدری]]، [[سعد بن ابی وقّاص]]، [[عثمان]]، [[ابوبکر]]، [[عمر]]، خواهرش [[حفصه]] و [[عائشه]] [[همسران پیامبر]]{{صل}} [[نقل حدیث]] کرده است و خلقی انبوه هم چون: [[حسن بصری]]، [[زید بن اسلم]]، [[سعید بن جبیر]]، [[سعید بن مسیب]]، [[طاووس بن کیسان]]، [[ابن ابی لیلی]]، [[عروة بن زبیر]]، [[عطاء بن ابی رباح]]، [[عکرمه]] [[غلام]] [[ابن عبّاس]]، [[مجاهد بن جبر]]، [[ابن سیرین]]، [[زهری]]، [[مسروق بن اجدع]] و [[مکحول]] که همگی از شخصیّتهای بزرگ و برجسته تابعیاند و نیز غلاماش نافع و هفت پسرش حمزه، سالم، عبداللّه، عبیداللّه، زید، عمر و بلال از او نقل حدیث کردهاند. | |||
[[احادیث]] وی در [[صحاح ستّه]] اهل سنت و نیز برخی از [[منابع روایی]] شیعی مانند [[خصال صدوق]] و [[قرب الاسناد]] و... نقل شده است. [[بخاری]] و مسلم از میان ۱۶۳۰ [[حدیثی]] که وی از رسول خدا{{صل}} نقل کرده است، بر ۱۷۰ مورد از آنها اتّفاق دارند. بخاری ۸۱ و مسلم ۳۱ [[روایت]] از آنها را منفرداً نقل کردهاند.<ref>نک: قرب الاسناد ح ۸۲؛ کتاب الخصال ۱/ ۳۱ و ۲/ ۴۸۶؛ رجال صحیح مسلم ۱/ ۳۳۶؛ رجال صحیح بخاری ۱/ ۳۸۳، تفسیر فرات الکوفی ح ۴۳۱، ۶۱۴ و ۶۲۱؛ کتاب الغیبة نعمانی ۹۳.</ref> | |||
بدین ترتیب، با نگاهی به شمار انبوه احادیثی که وی آنها را نقل کرده یا بدو نسبت دادهاند، [[سخن]] نُوَوی درباره او درست مینماید که: عبداللّه پس از [[ابوهریره]]، دومین [[صحابی]] در میان شش صحابی است که به کثرت نقل حدیث رسول خدا{{صل}} شهرهاند<ref>تهذیب الاسماء واللغات ۱/ ق ۱/ ۲۸۰.</ref>. وی از جمله [[صحابیان]] [[راوی]] [[حدیث غدیر]] است<ref>الغدیر ۱/ ۵۳.</ref>. | |||
آن گونه که [[مورّخان]] نقل کردهاند، به دنبال برخوردی لفظی و نه چندان مهم که بین عبداللّه و [[حجّاج]] درگرفت <ref>چنان که پیشتر هم اشاره کردیم، وی در نمازهای جمعه و جماعت حجّاج حاضر میشد. در یکی از این نمازهای جمعه، خطبه نماز که حجّاج ادایش میکرد(!) به درازا کشید و عبداللّه که در برابر هیچ یک از جنایتهای هولناک حجّاج کمترین واکنشی از خود نشان نداده بود، با تذکّر این نکته که فضیلت به جای آوردن نماز در اوّل وقت از دست میرود(!)، خواهان به پایان رسیدن خطبه شد و بدینسان با بریدن سخن حجّاج خشم او را برانگیخت.</ref>، مردی شامی به امر حجّاج نیزه ای زهرآلود بر پای عبداللّه زد که منجر به [[مرگ]] او در سال ۷۳ ﻫ.ق شد.<ref>کتاب التاریخ الکبیر ۵/ ۲؛ کتاب الثقات ۳/ ۲۱۰ و تاریخ بغداد ۱/ ۱۷۳ </ref>. وی که به هنگام [[مرگ]] سالهای پس از هشتاد سالگی را سپری میکرد، [[وصیّت]] کرد تا او را در [[حرم]] [[دفن]] نکنند،؛ چراکه نمیخواست حتّی جسدش در شهری دفن شود که از آن [[هجرت]] کرده بود، امّا [[حجّاج]] با اتّکا به [[قدرت]] خویش علاوه بر آنکه بر او [[نماز]] گزارد، [[وارثان]] او را نیز واداشت تا عبداللّه را در حرم و در گورستان [[مهاجران]] در (فَخّ)<ref>نُوَوی و ابن عساکر (مُحَصِّب) را موضعی بین مکّه و منی که به منی نزدیکتر است (معجم البلدان ۵/ ۶۲) مدفن او دانستهاند.</ref> نزدیک ([[ذو طوی]]) به خاک بسپارند!<ref>راستی که جای شگفتی است امام علی{{ع}}پس از خودداری عبداللّه از بیعت با آن حضرت، نه تنها متعرّض او نمیشود، بلکه ضمانت او را نیز بر عهده میگیرد، امّا حجّاج با زنده ومرده او چنان میکند که در بالا بدان اشاره کردیم! درنگ در این قطعههای تکان دهنده تاریخ است که هر خردمندی را بیش از پیش از عمق این فراز گله مندانه آن امام راستین آگاه میکند که فرمود: ای مردم!... آیا چشم به راه رهبری غیر از من هستید تا شما را به راههای رشد و صلاح راهنمایی و راهی کند (نک: صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲).</ref>.<ref>[[حسین عزیزی|عزیزی]]، [[پرویز رستگار|رستگار]]، [[یوسف بیات|بیات]]، [[راویان مشترک ج۲ (کتاب)|راویان مشترک]]، ج۲، ص 62.</ref> | |||
==عبدالله بن عمر== | |||
وی پس از عثمان با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] نکرد. علیرغم بیعت همگانی با امیرالمؤمنین{{ع}}، عبدالله بن عمر به همراه [[زید بن ثابت]] و [[حسان بن ثابت]] از بیعت با امیرالمؤمنین{{ع}} ابا کردند. اما در مدارک متعددی آمده است که عبدالله بن عمر از عدم بیعت با امیرالمؤمنین{{ع}} [[تأسف]] میخورد و [[آرزو]] میکرد ای کاش با امیرالمؤمنین{{ع}} بیعت میکردم و در رکاب ایشان با معاویه میجنگیدم<ref>سنن بیهقی، ج۸، ص۱۷۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۵۰۲، حدیث ۳۷۲۲؛ ج۳، ص۱۲۵، حدیث ۴۵۹۸؛ مجمع الزوائد، ج۳، ص۴۲۱، حدیث ۵۰۸۹؛ ج۷، ص۴۷۷، حدیث ۱۲۰۵۴؛ گفتنی است ذهبی در تلخیص المستدرک به صحت این حدیث بنابر شرط بخاری و مسلم تصریح میکند.</ref>. | |||
علاوه بر این که عبدالله بن عمر از بیعت با امیرالمؤمنین{{ع}} ابا کرد، در [[طول حیات]] خود با افرادی مثل معاویه، [[یزید بن معاویه]]، [[عبدالملک بن مروان]] و حجاج بن یوسف بیعت کرد. معاویه در [[حیات]] خود برای یزید بیعت میگرفت. وی کسانی را که حاضر به [[بیعت با یزید]] نبودند، از بین برد و عدهای را هم برای واداشتن به بیعت با یزید [[تطمیع]] کرد<ref>ناگفتههایی از حقایق عاشورا، ص۸۰.</ref>. | |||
به عنوان مثال او [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} و [[سعد بن ابیوقاص]]<ref>انساب الاشراف، ج۳، ص۵۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۶۰ و ۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۹.</ref> [[عبدالرحمان بن خالد بن ولید]]<ref>الاغانی، ج۱۶، ص۲۰۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۲؛ الاستیعاب، ج۲، ص۸۲۹؛ اسد الغابة، ج۳، ص۳۳۶.</ref>، را [[مسموم]] کرد. [[اهالی شام]] پس از معاویه خواستار [[حکومت]] عبدالرحمان بن خالد بودند لذا چنان چه او میماند با یزید معارضه میکرد. | |||
[[عبدالرحمان بن ابی بکر]] را نیز به [[قتل]] [[تهدید]] کرد و چیزی از آن تهدید نگذشته بود که عبدالرحمان مرد<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۹.</ref>.؛ چراکه عبدالرحمان نیز دربارۀ [[جانشینی یزید]] [[مخالفت]] مینمود. | |||
ابن أعثم مینویسد: [[مروان بن حکم]] در خطبهای گفت: معاویه فرزندش یزید را [[جانشین]] خود قرار داده و خیر [[امت]] در این است: [[عبدالرحمان بن ابی بکر]] برخاست و گفت: [[سوگند]] به [[خدا]] ای [[مروان]]! [[دروغ]] گفتی، و معاویه نیز دروغ گفت، شما [[خیرخواه]] [[امت محمد]] نیستید، شما میخواهید [[خلافت]] را به سان [[پادشاهان]] یونان سلطنتی کنید، هر شاهی که بمیرد بعد از او [[شاه]] دیگر بیاید!<ref>{{عربی|فقام عبدالرحمن بن أبي بكر فقال: كذبت، والله يا مروان! وكذب معاوية، ما الخير أردتما لأمة محمد، ولكنكم تريدون أن تجعلوها هرقلية، كلما مات هرقل قام هرقل}}؛ الفتوح، ج۴، ص۳۳۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۶.</ref>. | |||
[[عبدالله بن زبیر]] هم آرزوی خلافت داشت. | |||
در نتیجه وجود افراد سرشناسی که حاضر به [[بیعت با یزید]] نبودند مشکلاتی را برای یزید به بار میآورد؛ لذا معاویه ابتدا آنها را [[تطمیع]] میکرد و در صورتی که این کار هم ثمربخش نمیشد دست به [[ترور]] آنها میزد. [[عبدالله بن عمر]] یکی از اشخاص بود که از معاویه [[حق]] السکوت گرفت و با یزید [[بیعت]] کرد. | |||
[[ابن حجر عسقلانی]] در فتح [[الباری]] مینویسد: معاویه میخواست که فرزند عمر با یزید بیعت کند، پس او ابا کرد و گفت: با دو [[امیر]] بیعت نمیکنم؛ معاویه صد هزار درهم برای او فرستاد. پس او گرفت، بعد مردی را به [[جاسوسی]] فرستاد و به او گفت: چه چیز تو را از [[بیعت کردن]] منع مینمود. پس [[ابن عمر]] در پاسخ گفت: همانا این برای آن بود، یعنی رسیدن به این [[مال]] در مقابل بیعت کردن است، همانا [[دین]] من در نزد من ارزان است، پس وقتی معاویه مرد، برای بیعت با یزید نامهای نوشت<ref>{{عربی|إن معاوية أراد ابن عمر على أن يبايع ليزيد، فأبى وقال لا ابايع لأميرين، فأرسل إليه معاوية بمأة ألف درهم فأخذها فدس إليه رجلا فقال له: ما يمنعك أن تبايع؟ فقال إن ذاك لذلك يعني عطاء ذلك المال لأجل وقوع المبايعة، إن ديني عندي إذا لرخيص، فلما مات معاوية كتب ابن عمر إلى يزيد ببيعته}}؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۷۰.</ref>. | |||
[[بخاری]] مینویسد: وقتی [[مردم مدینه]] [[یزید بن معاویه]] را [[خلع]] کردند، ابن عمر [[خادمان]] و فرزندانش را جمع کرد و گفت: من از [[پیامبر]]{{صل}} شنیدم که میگفت: برای هر [[خیانت]] کنندهای در [[قیامت]] پرچمی هست و ما با این [[مرد]] (یعنی یزید) بر [[بیعت]] [[خدا]] و رسولش بیعت کردهایم و من خیانتی بالاتر از این نمیشناسم که کسی براساس بیعت خدا و رسولش با مردی بیعت کند سپس با او بجنگد و اگر من بدانم که احدی از شما یزید را [[خلع]] و در این امر با دیگری بیعت کرده این موضوع موجب جدایی و فاصله بین من او خواهد بود<ref>{{عربی|لما خلع أهل المدينة يزيد بن معاوية، جمع ابن عمر حشمه وولده فقال: إني سمعت النبي{{صل}} يقول: ينصب لكل غادر لواء يوم القيامة، وإنا قد بايعنا هذا الرجل على بيع الله ورسوله، وإني لا أعلم غدرا أعظم من أن يبايع رجل على بيع الله ورسوله، ثم ينصب له القتال، وإني لا أعلم أحدا منكم خلعه ولا تابع في هذا الأمر إلا كانت الفيصل بيني وبينه}}؛ صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۳، حدیث ۶۶۹۴.</ref>. | |||
[[ذهبی]] نیز میگوید: وقتی [[اهل]] [[مدینه]] یزید را خلع کردند [[عبدالله بن عمر بن خطاب]] به [[فرزندان]] و خانوادۀ خود گفت: ما با این مرد بر اساس بیعت خدا و رسولش بیعت کردیم،... پس احدی از شما یزید را خلع نکند<ref>{{عربی|لما خلع أهل المدينة يزيد جمع ابن عمر بنيه وأهله ثم تشهد وقال: أما بعد، فإنا قد بايعنا هذا الرجل على بيع الله ورسوله،... فلا يخلعن أحد منكم يزيد}}؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۲۷۴.</ref>. | |||
[[عبدالله بن عمر]] مدعی است بر اساس بیعت خدا و [[رسول]]، با یزید بیعت کرده است، اما چنان که گذشت [[ابن حجر عسقلانی]] تصریح میکند که عبدالله بن عمر برای [[بیعت با یزید]] از معاویه صد هزار درهم گرفته بود، جالب این که برخی از سنیان این قول [[ابن عمر]] را مبنای [[اعتقادات]] خویش قرار دادهاند و معتقدند بیعت عبدالله بن عمر با [[یزید بن معاویه]] به [[حکومت]] وی شرعیت بخشیده است. در کتاب [[ارشاد الساری]] مینویسد: | |||
{{عربی|فيه وجوب طاعة الإمام الذي انعقدت له البيعة والمنع من الخروج عليه ولو جار، وأنه لا ينخلع بالفسق}}<ref>ارشاد الساری، ج۱۰، ص۱۹۹.</ref>؛ | |||
در این کار دلیل است برای [[وجوب]] [[طاعت]] و عدم [[خروج بر امام]] که بر او [[بیعت]] گرفته شده است، هر چند [[ستم]] کند به واسطه [[فسق]] [[خلع]] نمیشود. | |||
[[ابن عربی مالکی]] نیز در کتاب العواصم من القواصم<ref>ابن عربی از فقها و محدثان سنی است. وی تألیفاتی دارد که از جمله میتوان به سه کتاب آیات الاحکام، شرح بر صحیح ترمذی و العواصم من القواصم اشاره کرد. مبانی وی در کتاب العواصم من القواصم در راستای تقویت عقاید نواصب است از اینرو وهابیان این کتاب را با پاورقی و اضافات چاپ و نشر کردهاند.</ref> مینویسد: پس این [[اخبار صحیح]] میرساند که [[ابن عمر]] در قبول امارت یزید [[تسلیم]] بوده است و همانا وی با او بیعت کرد و به آن چه [[مردم]] ملتزم بودند ملتزم شد و در آن چه که [[مسلمانان]] وارد شدند، وارد شد و بر خود و بر دیگران خروج و [[قیام]] بر یزید را [[حرام]] کرد... و راست گفت [[بخاری]] در نقل قول معاویه که بر [[منبر]] گفت: «همانا ابن عمر به تحقیق بیعت کرده است»؛ چراکه ابن عمر بر این بیعت [[اقرار]] و تسلیم او شد و در این مورد [[استقامت]] ورزید<ref>{{عربی|فهذه الأخبار الصحاح كلها تعطيك أن ابن عمر كان مسلما في إمرة يزيد، وأنه بايع له والتزم ما التزم الناس ودخل فيما دخل فيه المسلمون وحرم على نفسه ومن إليه بعد ذلك أن يخرج على هذا أو ينقضه... وقد صدق البخاري -في روايته قول معاوية على المنبر- أن ابن عمر قد بايع بإقرار ابن عمر ذلك وتسليمه له وتماديه عليه}}؛ العواصم من القواصم، ص۲۳۲.</ref>. | |||
در جای دیگر پیرامون [[شهادت امام حسین]]{{ع}} میگوید: | |||
{{عربی|ولا قاتلوه إلا بما سمعوا من جده}}<ref>العواصم من القواصم، ص۲۴۵.</ref>؛ | |||
و او را نکشتند مگر به خاطر آن چه که از جدش شنیده بودند!! | |||
این سخن بسیار عجیب است. سؤال ما از [[ابن عربی]] و پیروانش این است که چرا خودداری [[عبدالله بن عمر]] از [[بیعت]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} -که [[خلافت]] آن حضرت مورد قبول همگان بود-برای او [[نقص]] شمرده نمیشود، اما ابای [[حضرت سیدالشهدا]]{{ع}} از بیعت با فرد [[ستمکار]] و فاسقی چون یزید، جوازی برای [[ستم]] به ایشان به [[حساب]] میآید؟! بیعت عبدالله بن عمر چگونه به [[حکومت]] کسی که اشتهار به [[فسق]] دارد [[مشروعیت]] میبخشد؟ و [[حجیت]] این بیعت چگونه [[اثبات]] میشود؟<ref>در مباحث بعدی معنای لغوی واژه «بیعت»، «بیعت» در اسلام و آثار و لوازم بیعت مطرح و بررسی خواهد شد.</ref>. | |||
چنان که پیشتر اشاره شد، عبدالله بن عمر علاوه بر یزید با [[عبدالملک مروان]] و حجاج بن یوسف نیز بیعت کرده است، در فتح [[الباری]] مینویسد: | |||
{{عربی|بايع ليزيد بن معاوية ثم لعبد الملك بن مروان بعد قتل ابن الزبير}}<ref>فتح الباری، ج۵، ص۲۴.</ref>. | |||
عجیبتر این که وقتی حجاج به [[جنگ]] [[عبدالله بن زبیر]] آمد، عبدالله بن عمر پشت سر [[ابن زبیر]] [[نماز]] خواند<ref>ر.ک: طبقات ابن سعد، ج۴، ص۱۴۹: {{عربی|كان ابن عمر يقول لا أقاتل في الفتنة وأصلي وراء من غلب}}.</ref>، و پس از آنکه حجاج عبدالله بن زبیر را به دار آویخت، عبدالله بن عمر به بیعت با حجاج شتافت. [[مورخین]] نقل میکنند: وقتی حجاج [[مکه معظمه]] را فتح کرد و ابن زبیر را به دار آویخت. عبدالله بن عمر نزد او آمد و گفت: دستت را به من بده تا برای [[عبدالملک]] با تو [[بیعت]] کنم؛ چراکه [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}} حجاج گفت دستم مشغول است پس پایش را دراز کرد و گفت: پایم را به عنوان بیعت بگیر، [[ابن عمر]] گفت: آیا مرا مسخره میکنی؟ حجاج گفت: ای [[احمق]] [[بنی عدی]]! مگر علی [[امام زمان]] تو نبود؟ تو با علی بیعت نکردی و امروز میگویی {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}؟ به [[خدا]] [[سوگند]] تو به خاطر فرمودۀ رسول خدا{{صل}} این جا نیامدهای بلکه [[ترس]] از این درخت که [[ابن زبیر]] به آن آویخته شده است، تو را به این جا کشانیده!<ref>{{عربی|لما دخل الحجاج مكة وصلب ابن زبير، راح عبدالله بن عمر إليه وقال: مد يدك لأبايعك لعبدالملك قال رسول الله{{صل}} من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية، فأخرج الحجاج رجله وقال: خذ رجلي فإن يدي مشغولة، فقال إبن عمر أتستهزئ مني؟ قال الحجاج، يا أحمق بني عدي، ما بايعت مع علي وتقول اليوم من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ أو ما كان على إمام زمانك؟ -والله- ما جئت إلي لقول النبي{{صل}} بل جئت مخافة تلك الشجرة التي صلب عليها ابن الزبير، انتهى}}؛ شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۲۴۲.</ref>. | |||
جالب است که مبنای [[اعتقادی]] [[ابن عربی]] و [[پیروان]] وی از جمله [[وهابیان]] بر عمل کسی [[استوار]] است که به خاطر ترس از [[جان]] خود با پای حجاج بیعت میکند!! | |||
کسی که در [[زمان معاویه]] و در قضیۀ [[حکمیت]] به عنوان کاندیدای [[خلافت مسلمین]] مطرح شده بود. سرانجام کارش به جایی میرسد که به حجاج [[اقتدا]] میکند و پشت سر او [[نماز]] میخواند<ref>تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۱۲۳.</ref> و به جای دست با پای او بیعت میکند!! و در آخر بعد از گذشت سه ماه از [[اعدام]] ابن زبیر او نیز به حیلۀ حجاج به [[قتل]] میرسد<ref>الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲، حدیث ۱۶۱۲؛ اسد الغابة، ج۳، ص۲۴۰، حدیث ۳۰۸۰.</ref>. | |||
با چنین اوصافی، [[سیوطی]] [[عبدالله بن عمر]] را به عنوان یکی از [[مفسرین]] طبقۀ [[صحابه]] معرفی میکند!<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۲۳۸.</ref> | |||
==جستارهای وابسته == | |||
*[[سالم بن عمر]] (فرزند) | |||
*[[حمزه بن عمر]] (فرزند) | |||
*[[عبداللّه بن عمر]] (فرزند) | |||
*[[عبیداللّه بن عمر]] (فرزند) | |||
*[[زید بن عمر ]] (فرزند) | |||
*[[بلال بن عمر ]] (فرزند) | |||
*[[عمر بن عمر]] (فرزند) | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:IM010597.jpg|22px]] [[حسین عزیزی|عزیزی]]، [[پرویز رستگار|رستگار]]، [[یوسف بیات|بیات]]، [[راویان مشترک ج۲ (کتاب)|'''راویان مشترک ج۲''']] | |||
# [[پرونده:Jawahir-kalam-1.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|'''جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | == پانویس == |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۷
آشنایی اجمالی
وی فرزند خلیفه دوم و دارای دوازده فرزند پسر و چهار فرزند دختر بود که هفت تن از آنان به نامهای: سالم، حمزه، عبداللّه، عبیداللّه، زید، بلال و عمر از راویان او به شمار میروند.
او بلند اندام، گندم گون و تنومند بود. لباس رنگ آمیزی شده با گِلِ سرخ و زعفران میپوشید، شارب خود را بسیار کوتاه میکرد و محاسن خود را با موادّ خوشبو کننده به رنگ زرد خضاب میکرد. عمامهای سیاه بر سر میگذاشت و دو سر آن را بر شانه خود رها میکرد. پیراهن خود را دکمه نکرده و از پوشیدن خز خودداری میکرد.
برای وی که به صحابی زاهد شهرت یافته است، فضایل اخلاقی بسیاری نقل کردهاند، از جمله: اگر چیزی را نمیدانست به ندانستن آن اعتراف میکرد، در شب زنده داری، به جای آوردن حج و عمره ماه رجب، پرداختن صدقه، روزه در حضر و افطار در سفر، آزاد کردن بندگان[۱] و پیشی گرفتن در سلام اهتمامی بلیغ داشت. لباس خود را بوی خوش میزد و بعد از استعمال بوی خوش و روغن اندود کردن بدن به نماز جمعه میرفت. از کسی چیزی نمیخواست و هدیه کسی را نیز رد نمیکرد[۲]. هنگام بازگشت از سفر، ابتدا آرامگاه رسول خدا(ص) و نیز شیخین را زیارت میکرد، از دنیا، پرهیزی به کمال داشت تا آنجا که تمام لوازم زندگیاش به صد درهم نمیرسید!.
او از فقهای صحابه به شمار میرفت، هرچند اهل احتیاط بسیار بود، مدّت شصت سال پس از ارتحال رسول خدا(ص) فتوا داد و احادیث زیادی از آن حضرت نقل کرد و این در حالی است که شعبی وی را در حدیث استوارتر دانسته است تا در فقه![۳]. وی پیش از آنکه به بلوغ برسد، اسلام آورد و با پدرخود[۴] به مدینه هجرت کرد و به استثنای جنگهای بدر و اُحد که در آن زمان خردسال بود، در سایر غزوات عصر رسول خدا(ص) مانند: خندق (احزاب)، بنی المصطلق، بنی قریظه، حدیبیّه، فتح مکّه، بنی جَذیمه، تبوک و مؤته شرکت کرد.
همچنین در نبرد یمامه که به قتل مسیلمه کذاب انجامید، و در فتوحات سالهای خلافت پدرش عمر بن خطّاب، از جمله نبردهای فتح مصر، قادسیّه و جلولا و نیز در رخدادهای بین این دو نبرد شرکت کرد.
پس از ضربت خوردن عمر که به قتل وی انجامید، به خلیفه افتاده در بستر پیش نهاد شد که فرزندش عبداللّه را جانشین خود کند و خلیفه با پرخاش پاسخ داد: چگونه مردی را که حتّی از طلاق دادن همسرش نیز عاجز است، جانشین خود کنم در عین حال توصیه کرد که هرگاه اعضای شش نفره شورای تعیین خلیفه در دو دسته سه نفره به اختلافِ نظر رسیدند همین عبداللّه را به داوری فرا خوانند!.
در سالهای خلافت عثمان در نبردهای فتح طبرستان به سرکردگی سعید بن عاص، فتح خوزستان و نیز فتح آفریقا به سرکردگی عبداللّه بن سعد بن ابی سرح حضور یافت. وی در روز حمله شورشیان خشمگین به خانه عثمان که به (یوم الدار) شهرت یافته است، به قصد دفاع از جان خلیفه دوبار زره پوشید[۵] و پس از قتل خلیفه پیش نهاد خلافت را نپذیرفت.
عبدالله پس از انتقال خلافت به بنی هاشم و آغاز خلافت امام علی(ع) از بیعت با آن حضرت سرپیچی کرد و در هیچ یک ازنبردهای آن حضرت حضور نیافت. پیش نهاد طلحه و زبیر مبنی بر پیوستن او به آنان را نیز رد کرد و خواهرش حفصه همسر پیامبر(ص) را نیز از همراهی با عایشه بازداشت. بدین ترتیب نه در جنگ جمل و نه دیگر جنگهای عصر امام علی(ع) حضور نیافت که این مطلب را در فصل آینده بررسی خواهیم کرد.
پس از نبرد صفّین، در جریان حکمیّت، ابوموسی اشعری به خلافت وی تمایل داشت، امّا عبداللّه - خود - این پیش نهاد را از بیم اختلاف و خون ریزی میان مسلمانان، نپذیرفت. او چون دریافت که هدیه صدهزار درهمی معاویه، در واقع رشوه ای برای متمایل کردن او به پذیرش و تأیید ولایتعهدی یزید است، آن را نپذیرفت، اما پس از رسمیّت یافتن سلطنت یزید نه تنها به بهانه یکدلی با توده مسلمانان (جماعة المسلمین) با او بیعت کرد، بلکه امام حسین(ع) و عبداللّه بن زبیر را نیز درباره نپذیرفتن بیعت و دنبال کردن مسیری که به پراکندگی جمع مسلمانان بیانجامد، هشدار داد[۶].
در جریان واقعه حرّه و خیزش مردم مدینه علیه یزید بن معاویه، فرزندان ووابستگان خویش را از شکستن بیعت خلیفه و پیوستن به شورشیان منع کرد و چنین نیز شد[۷] وشاید چندان هم بیمناسبت نباشد که یزید نامه میانجی گرانه وی را که در آن، درخواست آزادی مختار (برادر همسرش) از زندان ابن زیاد کرده بود، پذیرفت و مختار آزاد شد.
مماشات و تسامح او با دیگر پادشاهان ستم پیشه حزب اموی نیز ادامه یافت؛ او که از بیعت با علی(ع) خودداری کرد، به منظور اظهار فرمان برداری از خلیفه وقت (عبدالملک بن مروان) شبانه نزد حجّاج رفت وبه جای دست با پای حجّاج که به منظور تحقیر وی به سوی او دراز شد، بیعت کرد![۸].
یکی از ستونهای پایدار باورهای شیعه که به منظور برپای نگه داشتن آن خونهای بسیار ریخته و شمشیرهای زیاد آخته شد، موضوع امامت است. به گفته شهرستانی: در پای هیچ اصلی از اصول اسلام به اندازه امامت شمشیر زده نشده است[۹].
در نگاه شیعه، کمالِ دین در گرو تداوم نبوّت از راه امامت است[۱۰]؛ چراکه رهبری، محور نظام اسلامی و ملاک معنی یافتن همه عبادتها و تلاشهای خدا مدارانه امّت است [۱۱]. بدینسان است که درخت کهن سال بنی هاشم چنان که میوهای گوارا هم چون نبوّت دارد، به شکوفههای شگفتی آور امامت نیز آراسته است[۱۲] و هم از این منظر است که رسول خدا(ص) به امام علی(ع) فرمود: ای علی! اگر تو نبودی پس از من، مؤمنان شناخته نمیشدند[۱۳].
تفکیک قهرآمیز این دو مقوله حیاتی در مجموع حوادثِ پس از ارتحال رسول خدا(ص) از کاریترین آسیبهایی بود که رنجی پایدار و ضربه ای جبران ناپذیر برای جهان اسلام در پی داشت.
فراموشی ۲۵ ساله عنصر حیاتی امامتِ منصوصِ در جامعه مسلمانان و انزوای دیرپای امام علی(ع) در طیّ این مدّتِ نه چندان کوتاه کار را بدان جا رساند که روز نخستینِ خلافتِ آن حضرت، سرآغاز کارشکنیها و یا بیتفاوتیهای شخصیّتهای ممتاز و برجسته صحابی و جز آنان نیز بود!.
آغاز درگیریهای داخلی میان مسلمانان در عین حال که نقطه عطفی در تاریخ صدر اسلام به شمار میرود، یکی از شومترین ویژگیهای تحمیل شده بر حکومت نوخاسته و مردمیِ امام علی(ع) نیز هست. این (فتنه) که ظاهراً از پی آمدهای قتل خلیفه مسلمانان در سال ۳۵ ﻫ.ق و در واقع مولود ناخجسته جدایی قهرآمیز نبوّت از امامت بود، از جمله نکات شایسته درنگ و اندیشیدن است؛ زیرا بسیاری از اندیش مندان اهل سنت با دستاویز قرار دادن این واژه (فتنه) چه بسا کوشیدهاند تا نبردهای داخلی عصر امام علی(ع) و نیز خود داری برخی از بزرگان صحابی و تابعی[۱۴] از همراهی با آن حضرت را توجیه و در نهایت دو طرف درگیریهای عملی یا لفظی را - که تنها یک سوی آن به تعبیر رسول اکرم(ص) همواره با حق و حق همواره با او بود[۱۵] - تطهیر و تقدیس کنند.
آنان با دستاویز قرار دادن دو نکته و به بهانه برانگیخته شدن فتنه و غبار آلود شدن فضای تفکّر و تصمیمگیری مسلمانان در عصر امام علی(ع) از همراهی با آن حضرت خودداری کردند: ریخته شدن خون مسلمانان که حرمت و عظمت آن از روشنترین احکام این دین حنیف است و زیر پا نهاده شدن اصل حیاتیِ لزوم همراهی با جماعت مسلمانان که رسول خدا(ص) سخت بر آن پای فشرد و امّت خود را بارها به حفظ این اصل ارزشی سفارش فرمود[۱۶].
عبداللّه بن عمر از برجستهترین شخصیّتهای عصر امام علی(ع) است که موضع گیریهای وی در برابر آن حضرت، عالمان اهل سنّت را به تلاش وا داشته تا با چنگ زدن به دستاویز (فتنه) که از قضا خود وی از مبتکران این عذر شرعی بوده است، کارهای اورا توجیه کنند[۱۷].
از ویژگیهای برجسته و شگرف عبداللّه آن بود که برای (جماعة المسلمین) ارج و اعتبار فوق العادهای قائل بود؛ ویژگیای که پس از عصر امیرالمؤمنین(ع) نیز در همه جا خود را آشکارا نشان داد و تمام سالهای واپسین عمر عبداللّه را در برگرفت تا آنجا که بر فرمان بری از هر امیر و صاحب قدرتی گردن نهاد و زکات مال خویش را به آنان پرداخت.[۱۸] او همواره اعلان میداشت که در سالهای فتنه نمیجنگم و پشت سر هر که چیره گردد، نماز میخوانم.[۱۹] او در این مسیر تا آنجا پیش رفت که حتّی در نمازهای جماعت و جمعه امیری فاسق هم چون حجّاج[۲۰] که از طعن و انتقادهای کم و بیشِ دانش مندان اهل سنّت هم در امان نمانده است، حاضر میشد[۲۱].
شایان توجّه است که این جریان، پیروی از جماعت مسلمانان را - اگر چه بر باطل یک صدا شوند و سردمدار آنان مردی بیگانه با همه ارزشها و باورهای دینی باشد - چنان مهم میدانند که آن را دستاویزی برای بیرون نهادن امام علی(ع)از گردونه اطاعت و انقیاد و داخل شدن در حلقه پیروان هر امیر غالبی اگر چه حجّاج باشد قرار میدهند، اما فرموده رسول خدا(ص) که همگام نبودن با توده مسلمانان را خیانت به ایمان خوانده[۲۲]، نصیحت کردن پیشوایان و نظارت بر آنان را نیز همانند همراهی با جماعت مسلمانان فرض شمرده[۲۳] و در بیانی آشکار، جماعت مسلمانان را (جماعة اهل الحقّ و إن قلّوا) دانسته است، نادیده میگیرند[۲۴].
به هر تقدیر، عبدالله بن عمر از بیعت با امام علی(ع) سرباز زد و آن حضرت او را با این جمله که (تو - تا آنجا که من میدانم - در خردسالی و بزرگی بد خُلق بودهای) سرزنش کرد[۲۵].
همچنین در دومین روز خلافت آن حضرت، عبداللّه نزد امام(ع) آمد و در مقام اندرز دادن به آن بزرگوار گفت: همه مردم بر بیعت با تو هم دل نیستند. از این روی دین خود را با وا نهادن امر خلافت به شورا پاسدار!.
آن حضرت پاسخی دندان شکن به او داد و وی را مردی احمق خواند و از خود راند[۲۶] و او و افرادی همانند او را در زمره کسانی دانست که حق را یاری نکردند و باطل را نیز فرو نگذاردند[۲۷] و مصداق این آیه کریمه شدند: (ولو علم اللّه فیهم خیراً لأسمعهم ولو أسمعهم لتولّوا وهم معرضون ﴿وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾[۲۸]؛ اگر خداوند در آنها خیری سراغ میداشت گوش دل آنها را شنوا میکرد، و اگر چنین نیز میکرد باز هم روی برتافته، میرمیدند). [۲۹]
کشی نیز ذیل حالات اسامة بن زید روایتی را از امام باقر(ع) نقل کرده است که در آن، عبداللّه به دلیل کنارهگیری از حضور در نبردهای عصر امام علی(ع) در کنار آن حضرت، سرزنش شده است[۳۰].
به دنبال کنارهگیری عبداللّه از حضور در میدانهایی که توده مسلمانان در رنجها و تلخیهای آن شریک بودند، حضرت علی(ع)به فرماندار خود در مدینه فرمان داد تا سهم او را از بیت المال قطع کند[۳۱].
پس از سالها مجاهدتهای پی گیر و فرساینده پیشوای پرهیزکاران امام علی(ع)در عصر تنزیل و دوران دشوارترِ تأویل، با شهادت آن حضرت در خانه خدا، پرونده درخشان او به ظاهر بسته شد و جهان اسلام امیری مهربان و ناصحی مشفق که توان پیوند زدن سیاست به صداقت را داشت و در همه حال، همه چیز را فدای احیا و ابقای ارزشها کرد، از دست داد و همان گونه که حوادث سالهای کوتاه خلافت آن حضرت، سربلندی و افتخار ابدیِ بزرگ مردانی چون: مالک اشتر، عمّار یاسر و محمد بن ابی بکر را به دنبال داشت، مایه افسوس همیشگی و زیان جبران ناپذیر کسانی چون عبداللّه نیز شد که بارها از ترک یاری آن امام راستین ابراز پشیمانی میکردند[۳۲] و حتّی در واپسین دمِ زندگی، به جهت روی برتافتن از نبرد با (فئه باغیه) در کنار امام علی(ع)خود را گناه کار و نابخشودنی میخواندند[۳۳].
آری! اگر علی(ع) نمیبود، مدّعیان راستین ایمان شناخته نمیشدند،؛ چراکه اسلام همواره پیروان خود را از نگرش سطحی به اعمال انسانهای زاهد و عابد و گریزان از دنیا، بسیار بیم داده و بر این نکته پای فشرده است که جوهر راستین انسانها نه در میزان رکوع و سجود و قیام و صیام، بلکه در میدان دگرگون شدن شرایط بیرونی و درونی احوال یک مسلمان و جامعه اسلامی شناخته میشود،[۳۴] هم چنان که حضرت علی(ع) تنها کسانی را مشمول نجات الهی از فتنهها و برخوردار از نور راهنمایی ربّانی دانسته است که حقیقت تقوا را با خود همراه داشته باشند[۳۵]. و بدین ترتیب خطّ بطلانی بر همه تقواها و تهجّدهای عاری از نور معرفت و شناخت کشید.
دانشمندان اهل سنت او را که از طبقه صحابه است بسیار ستوده و به گفته ذهبی، مناقب و فضایل بسیار برای او بر شمردهاند و طبعاً منزلت او را برتر از آن دانستهاند که او را نیازمند توثیق بدانند، گذشته از آنکه عبداللّه بنابر نظریه معروف اهل سنّت درباره صحابیان، از امتیاز (عدالت عمومی صحابه) نیز بهره مند است.
دانش مندان شیعی با توجّه به موضع گیریهای او در برابر امام علی(ع) خود را بینیاز از تکلّفِ توجیه اعمال وی دانسته، هم گام و هم صدا با آن حضرت و نیز برخی از عالمان اهل سنّت[۳۶] زبان به انتقاد از کارهای او گشودهاند.
شیخ طوسی، همانند دیگر رجالیون شیعی و سنّی وی را در شمار اصحاب رسول خدا(ص) نام برده است.
او از رسول خدا(ص) و نیز از اصحاب آن حضرت هم چون علی(ع) بلال، ابن مسعود، ابو سعید خدری، سعد بن ابی وقّاص، عثمان، ابوبکر، عمر، خواهرش حفصه و عائشه همسران پیامبر(ص) نقل حدیث کرده است و خلقی انبوه هم چون: حسن بصری، زید بن اسلم، سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، طاووس بن کیسان، ابن ابی لیلی، عروة بن زبیر، عطاء بن ابی رباح، عکرمه غلام ابن عبّاس، مجاهد بن جبر، ابن سیرین، زهری، مسروق بن اجدع و مکحول که همگی از شخصیّتهای بزرگ و برجسته تابعیاند و نیز غلاماش نافع و هفت پسرش حمزه، سالم، عبداللّه، عبیداللّه، زید، عمر و بلال از او نقل حدیث کردهاند.
احادیث وی در صحاح ستّه اهل سنت و نیز برخی از منابع روایی شیعی مانند خصال صدوق و قرب الاسناد و... نقل شده است. بخاری و مسلم از میان ۱۶۳۰ حدیثی که وی از رسول خدا(ص) نقل کرده است، بر ۱۷۰ مورد از آنها اتّفاق دارند. بخاری ۸۱ و مسلم ۳۱ روایت از آنها را منفرداً نقل کردهاند.[۳۷]
بدین ترتیب، با نگاهی به شمار انبوه احادیثی که وی آنها را نقل کرده یا بدو نسبت دادهاند، سخن نُوَوی درباره او درست مینماید که: عبداللّه پس از ابوهریره، دومین صحابی در میان شش صحابی است که به کثرت نقل حدیث رسول خدا(ص) شهرهاند[۳۸]. وی از جمله صحابیان راوی حدیث غدیر است[۳۹].
آن گونه که مورّخان نقل کردهاند، به دنبال برخوردی لفظی و نه چندان مهم که بین عبداللّه و حجّاج درگرفت [۴۰]، مردی شامی به امر حجّاج نیزه ای زهرآلود بر پای عبداللّه زد که منجر به مرگ او در سال ۷۳ ﻫ.ق شد.[۴۱]. وی که به هنگام مرگ سالهای پس از هشتاد سالگی را سپری میکرد، وصیّت کرد تا او را در حرم دفن نکنند،؛ چراکه نمیخواست حتّی جسدش در شهری دفن شود که از آن هجرت کرده بود، امّا حجّاج با اتّکا به قدرت خویش علاوه بر آنکه بر او نماز گزارد، وارثان او را نیز واداشت تا عبداللّه را در حرم و در گورستان مهاجران در (فَخّ)[۴۲] نزدیک (ذو طوی) به خاک بسپارند![۴۳].[۴۴]
عبدالله بن عمر
وی پس از عثمان با امیرالمؤمنین(ع) بیعت نکرد. علیرغم بیعت همگانی با امیرالمؤمنین(ع)، عبدالله بن عمر به همراه زید بن ثابت و حسان بن ثابت از بیعت با امیرالمؤمنین(ع) ابا کردند. اما در مدارک متعددی آمده است که عبدالله بن عمر از عدم بیعت با امیرالمؤمنین(ع) تأسف میخورد و آرزو میکرد ای کاش با امیرالمؤمنین(ع) بیعت میکردم و در رکاب ایشان با معاویه میجنگیدم[۴۵]. علاوه بر این که عبدالله بن عمر از بیعت با امیرالمؤمنین(ع) ابا کرد، در طول حیات خود با افرادی مثل معاویه، یزید بن معاویه، عبدالملک بن مروان و حجاج بن یوسف بیعت کرد. معاویه در حیات خود برای یزید بیعت میگرفت. وی کسانی را که حاضر به بیعت با یزید نبودند، از بین برد و عدهای را هم برای واداشتن به بیعت با یزید تطمیع کرد[۴۶].
به عنوان مثال او امام حسن مجتبی(ع) و سعد بن ابیوقاص[۴۷] عبدالرحمان بن خالد بن ولید[۴۸]، را مسموم کرد. اهالی شام پس از معاویه خواستار حکومت عبدالرحمان بن خالد بودند لذا چنان چه او میماند با یزید معارضه میکرد. عبدالرحمان بن ابی بکر را نیز به قتل تهدید کرد و چیزی از آن تهدید نگذشته بود که عبدالرحمان مرد[۴۹].؛ چراکه عبدالرحمان نیز دربارۀ جانشینی یزید مخالفت مینمود.
ابن أعثم مینویسد: مروان بن حکم در خطبهای گفت: معاویه فرزندش یزید را جانشین خود قرار داده و خیر امت در این است: عبدالرحمان بن ابی بکر برخاست و گفت: سوگند به خدا ای مروان! دروغ گفتی، و معاویه نیز دروغ گفت، شما خیرخواه امت محمد نیستید، شما میخواهید خلافت را به سان پادشاهان یونان سلطنتی کنید، هر شاهی که بمیرد بعد از او شاه دیگر بیاید![۵۰].
عبدالله بن زبیر هم آرزوی خلافت داشت. در نتیجه وجود افراد سرشناسی که حاضر به بیعت با یزید نبودند مشکلاتی را برای یزید به بار میآورد؛ لذا معاویه ابتدا آنها را تطمیع میکرد و در صورتی که این کار هم ثمربخش نمیشد دست به ترور آنها میزد. عبدالله بن عمر یکی از اشخاص بود که از معاویه حق السکوت گرفت و با یزید بیعت کرد.
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری مینویسد: معاویه میخواست که فرزند عمر با یزید بیعت کند، پس او ابا کرد و گفت: با دو امیر بیعت نمیکنم؛ معاویه صد هزار درهم برای او فرستاد. پس او گرفت، بعد مردی را به جاسوسی فرستاد و به او گفت: چه چیز تو را از بیعت کردن منع مینمود. پس ابن عمر در پاسخ گفت: همانا این برای آن بود، یعنی رسیدن به این مال در مقابل بیعت کردن است، همانا دین من در نزد من ارزان است، پس وقتی معاویه مرد، برای بیعت با یزید نامهای نوشت[۵۱].
بخاری مینویسد: وقتی مردم مدینه یزید بن معاویه را خلع کردند، ابن عمر خادمان و فرزندانش را جمع کرد و گفت: من از پیامبر(ص) شنیدم که میگفت: برای هر خیانت کنندهای در قیامت پرچمی هست و ما با این مرد (یعنی یزید) بر بیعت خدا و رسولش بیعت کردهایم و من خیانتی بالاتر از این نمیشناسم که کسی براساس بیعت خدا و رسولش با مردی بیعت کند سپس با او بجنگد و اگر من بدانم که احدی از شما یزید را خلع و در این امر با دیگری بیعت کرده این موضوع موجب جدایی و فاصله بین من او خواهد بود[۵۲].
ذهبی نیز میگوید: وقتی اهل مدینه یزید را خلع کردند عبدالله بن عمر بن خطاب به فرزندان و خانوادۀ خود گفت: ما با این مرد بر اساس بیعت خدا و رسولش بیعت کردیم،... پس احدی از شما یزید را خلع نکند[۵۳].
عبدالله بن عمر مدعی است بر اساس بیعت خدا و رسول، با یزید بیعت کرده است، اما چنان که گذشت ابن حجر عسقلانی تصریح میکند که عبدالله بن عمر برای بیعت با یزید از معاویه صد هزار درهم گرفته بود، جالب این که برخی از سنیان این قول ابن عمر را مبنای اعتقادات خویش قرار دادهاند و معتقدند بیعت عبدالله بن عمر با یزید بن معاویه به حکومت وی شرعیت بخشیده است. در کتاب ارشاد الساری مینویسد: فيه وجوب طاعة الإمام الذي انعقدت له البيعة والمنع من الخروج عليه ولو جار، وأنه لا ينخلع بالفسق[۵۴]؛ در این کار دلیل است برای وجوب طاعت و عدم خروج بر امام که بر او بیعت گرفته شده است، هر چند ستم کند به واسطه فسق خلع نمیشود.
ابن عربی مالکی نیز در کتاب العواصم من القواصم[۵۵] مینویسد: پس این اخبار صحیح میرساند که ابن عمر در قبول امارت یزید تسلیم بوده است و همانا وی با او بیعت کرد و به آن چه مردم ملتزم بودند ملتزم شد و در آن چه که مسلمانان وارد شدند، وارد شد و بر خود و بر دیگران خروج و قیام بر یزید را حرام کرد... و راست گفت بخاری در نقل قول معاویه که بر منبر گفت: «همانا ابن عمر به تحقیق بیعت کرده است»؛ چراکه ابن عمر بر این بیعت اقرار و تسلیم او شد و در این مورد استقامت ورزید[۵۶].
در جای دیگر پیرامون شهادت امام حسین(ع) میگوید: ولا قاتلوه إلا بما سمعوا من جده[۵۷]؛ و او را نکشتند مگر به خاطر آن چه که از جدش شنیده بودند!! این سخن بسیار عجیب است. سؤال ما از ابن عربی و پیروانش این است که چرا خودداری عبدالله بن عمر از بیعت با امیرالمؤمنین(ع) -که خلافت آن حضرت مورد قبول همگان بود-برای او نقص شمرده نمیشود، اما ابای حضرت سیدالشهدا(ع) از بیعت با فرد ستمکار و فاسقی چون یزید، جوازی برای ستم به ایشان به حساب میآید؟! بیعت عبدالله بن عمر چگونه به حکومت کسی که اشتهار به فسق دارد مشروعیت میبخشد؟ و حجیت این بیعت چگونه اثبات میشود؟[۵۸]. چنان که پیشتر اشاره شد، عبدالله بن عمر علاوه بر یزید با عبدالملک مروان و حجاج بن یوسف نیز بیعت کرده است، در فتح الباری مینویسد: بايع ليزيد بن معاوية ثم لعبد الملك بن مروان بعد قتل ابن الزبير[۵۹].
عجیبتر این که وقتی حجاج به جنگ عبدالله بن زبیر آمد، عبدالله بن عمر پشت سر ابن زبیر نماز خواند[۶۰]، و پس از آنکه حجاج عبدالله بن زبیر را به دار آویخت، عبدالله بن عمر به بیعت با حجاج شتافت. مورخین نقل میکنند: وقتی حجاج مکه معظمه را فتح کرد و ابن زبیر را به دار آویخت. عبدالله بن عمر نزد او آمد و گفت: دستت را به من بده تا برای عبدالملک با تو بیعت کنم؛ چراکه رسول خدا(ص) فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» حجاج گفت دستم مشغول است پس پایش را دراز کرد و گفت: پایم را به عنوان بیعت بگیر، ابن عمر گفت: آیا مرا مسخره میکنی؟ حجاج گفت: ای احمق بنی عدی! مگر علی امام زمان تو نبود؟ تو با علی بیعت نکردی و امروز میگویی «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؟ به خدا سوگند تو به خاطر فرمودۀ رسول خدا(ص) این جا نیامدهای بلکه ترس از این درخت که ابن زبیر به آن آویخته شده است، تو را به این جا کشانیده![۶۱].
جالب است که مبنای اعتقادی ابن عربی و پیروان وی از جمله وهابیان بر عمل کسی استوار است که به خاطر ترس از جان خود با پای حجاج بیعت میکند!!
کسی که در زمان معاویه و در قضیۀ حکمیت به عنوان کاندیدای خلافت مسلمین مطرح شده بود. سرانجام کارش به جایی میرسد که به حجاج اقتدا میکند و پشت سر او نماز میخواند[۶۲] و به جای دست با پای او بیعت میکند!! و در آخر بعد از گذشت سه ماه از اعدام ابن زبیر او نیز به حیلۀ حجاج به قتل میرسد[۶۳]. با چنین اوصافی، سیوطی عبدالله بن عمر را به عنوان یکی از مفسرین طبقۀ صحابه معرفی میکند![۶۴]
جستارهای وابسته
- سالم بن عمر (فرزند)
- حمزه بن عمر (فرزند)
- عبداللّه بن عمر (فرزند)
- عبیداللّه بن عمر (فرزند)
- زید بن عمر (فرزند)
- بلال بن عمر (فرزند)
- عمر بن عمر (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ شمار این آزادشدگان را تا هزار نیز گفتهاند.
- ↑ تنها یک بار هدیه ای را رد کرد و آن، هدیه مختار بن ابی عبید ثقفی بود که از قضا برادر همسر او نیز بود، ولی ابن سعد از غلام وی نافع نقل کرده که او هدایای مکرّر مختار را پذیرفته است.(الطبقات الکبری ۴/ ۱۵۰ و الکامل فی التاریخ ۴/ ۲۷۸).
- ↑ الطبقات ۲/ ۳۷۳.
- ↑ ابن اثیر و نووی هجرت او را قبل از هجرت پدرش دانستهاند.
- ↑ ابن سعد افزون بر این، مطلبی دالّ بر دفاع عملی عبداللّه از جان عثمان، نقل نکرده است!.
- ↑ تاریخ طبری ۵/ ۳۴۳.
- ↑ الطبقات ۴/ ۱۸۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۱۳/ ۲۴۲.
- ↑ الملل والنحل ۱/ ۲۴.
- ↑ بحار الانوار ۲۵/ ۱۲۱.
- ↑ بحار الانوار ۱۲۲ و ۱۲۳.
- ↑ نک: مفاتیح الجنان، زیارت روز یک شنبه.
- ↑ بحار الانوار ۳۸/ ۱۴۹؛ ۳۹/ ۱۹، ۲۰۷ و ۲۶۳؛ ۴۰/ ۲۶ و ۱۰۲/ ۱۰۶.
- ↑ سعد بن مالک، عبداللّه بن عمر، محمد بن مسلمه و اسامة بن زید از میان صحابیان و ربیع بن خثیم، مسروق بن اجدع، اسود بن یزید و ابو عبدالرحمن سلمی در میان تابعیان از این جملهاند (الاستیعاب ۱/ ۷۷).
- ↑ این فرموده رسول خدا با تعبیرهایی گوناگون از جمله: (علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ) حدود ۳۶ بار در جای جای کتاب بحار الانوار نقل شده است که برای تتبّع آن باید از معاجم فراهم آمده از این کتاب گسترده سود جست! نیز ر.ک: صحیح ترمذی ۵/ ۶۳۳؛ التفسیر الکبیر ۱/ ۲۰۵؛ مجمع الزوائد ۷/ ۲۳۵و تاریخ بغداد ۱۴/ ۳۲۱.
- ↑ به عنوان نمونه: بحار الانوار ۲۷/ ۶۷/ ح ۳.
- ↑ در این رابطه به گفت و گوی معاویه و سعد بن ابی وقّاص که در پاورقی ترجمه سعد درج شده است، مراجعه کنید.
- ↑ الطبقات ۴/ ۱۴۹.
- ↑ الطبقات ۴/ ۱۴۹.
- ↑ الطبقات ۴/ ۱۴۹.
- ↑ اهل سنّت حدیث منسوب به رسول خداق را که در آن از ظهور دو مرد (کذّاب) (دروغ گو) و (مُبیر) (هلاک کننده) از طایفه (ثقیف) خبر داده شده، از جمله بر حجّاج تطبیق میکنند (به عنوان نمونه به تاریخ الاسلام ۵/ ۲۲۶ و ۳۵۳، ذیل حالات مختار بن ابی عبیده و اسماء دختر ابو بکر مراجعه کنید).
- ↑ بحار الانوار ۲۷/ ۶۸/ ح ۳.
- ↑ بحار الانوار ۲۷/ ۶۸/ ح ۳.
- ↑ بحار الانوار ۲۷/ ۶۷/ ح ۱.
- ↑ تاریخ طبری ۴/ ۴۲۸و الکامل فی التاریخ ۳/ ۱۹۱و ۲۰۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۴/ ۱۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه ۱۹/ ۱۴۷.
- ↑ «و اگر خداوند در آنان خیری مییافت ایشان را شنوا میکرد و اگر هم شنواشان کرده بود باز پشت میکردند در حالی که روی گردان بودند» سوره انفال، آیه ۲۳.
- ↑ مروج الذهب ۳/ ۱۴.
- ↑ رجال کشّی / ش ۸۱.
- ↑ رجال کشّی / ش ۸۲.
- ↑ اسد الغابه ۳/ ۲۲۸ - ۲۲۹؛وسیر اعلام النبلاء ۳/ ۲۳۲.
- ↑ اسد الغابه ۳/ ۲۲۸ - ۲۲۹؛وسیر اعلام النبلاء ۳/ ۲۳۲.
- ↑ فی تَقَلّبِ الأحْوالِ عِلمَ جَواهِر الرّجال (صبحی صالح، نهج البلاغه، قصار الحکم، ۲۱۷).
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۳.
- ↑ نظیر ابوجعفر اسکافی که تعابیر او را ابن ابی الحدید آورده است؛ ر.ک: شرح نهج البلاغه ۱۳/ ۲۴۲.
- ↑ نک: قرب الاسناد ح ۸۲؛ کتاب الخصال ۱/ ۳۱ و ۲/ ۴۸۶؛ رجال صحیح مسلم ۱/ ۳۳۶؛ رجال صحیح بخاری ۱/ ۳۸۳، تفسیر فرات الکوفی ح ۴۳۱، ۶۱۴ و ۶۲۱؛ کتاب الغیبة نعمانی ۹۳.
- ↑ تهذیب الاسماء واللغات ۱/ ق ۱/ ۲۸۰.
- ↑ الغدیر ۱/ ۵۳.
- ↑ چنان که پیشتر هم اشاره کردیم، وی در نمازهای جمعه و جماعت حجّاج حاضر میشد. در یکی از این نمازهای جمعه، خطبه نماز که حجّاج ادایش میکرد(!) به درازا کشید و عبداللّه که در برابر هیچ یک از جنایتهای هولناک حجّاج کمترین واکنشی از خود نشان نداده بود، با تذکّر این نکته که فضیلت به جای آوردن نماز در اوّل وقت از دست میرود(!)، خواهان به پایان رسیدن خطبه شد و بدینسان با بریدن سخن حجّاج خشم او را برانگیخت.
- ↑ کتاب التاریخ الکبیر ۵/ ۲؛ کتاب الثقات ۳/ ۲۱۰ و تاریخ بغداد ۱/ ۱۷۳
- ↑ نُوَوی و ابن عساکر (مُحَصِّب) را موضعی بین مکّه و منی که به منی نزدیکتر است (معجم البلدان ۵/ ۶۲) مدفن او دانستهاند.
- ↑ راستی که جای شگفتی است امام علی(ع)پس از خودداری عبداللّه از بیعت با آن حضرت، نه تنها متعرّض او نمیشود، بلکه ضمانت او را نیز بر عهده میگیرد، امّا حجّاج با زنده ومرده او چنان میکند که در بالا بدان اشاره کردیم! درنگ در این قطعههای تکان دهنده تاریخ است که هر خردمندی را بیش از پیش از عمق این فراز گله مندانه آن امام راستین آگاه میکند که فرمود: ای مردم!... آیا چشم به راه رهبری غیر از من هستید تا شما را به راههای رشد و صلاح راهنمایی و راهی کند (نک: صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲).
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ج۲، ص 62.
- ↑ سنن بیهقی، ج۸، ص۱۷۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۵۰۲، حدیث ۳۷۲۲؛ ج۳، ص۱۲۵، حدیث ۴۵۹۸؛ مجمع الزوائد، ج۳، ص۴۲۱، حدیث ۵۰۸۹؛ ج۷، ص۴۷۷، حدیث ۱۲۰۵۴؛ گفتنی است ذهبی در تلخیص المستدرک به صحت این حدیث بنابر شرط بخاری و مسلم تصریح میکند.
- ↑ ناگفتههایی از حقایق عاشورا، ص۸۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۵۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۶۰ و ۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۹.
- ↑ الاغانی، ج۱۶، ص۲۰۹؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۲؛ الاستیعاب، ج۲، ص۸۲۹؛ اسد الغابة، ج۳، ص۳۳۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۴۹.
- ↑ فقام عبدالرحمن بن أبي بكر فقال: كذبت، والله يا مروان! وكذب معاوية، ما الخير أردتما لأمة محمد، ولكنكم تريدون أن تجعلوها هرقلية، كلما مات هرقل قام هرقل؛ الفتوح، ج۴، ص۳۳۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۵۰۶.
- ↑ إن معاوية أراد ابن عمر على أن يبايع ليزيد، فأبى وقال لا ابايع لأميرين، فأرسل إليه معاوية بمأة ألف درهم فأخذها فدس إليه رجلا فقال له: ما يمنعك أن تبايع؟ فقال إن ذاك لذلك يعني عطاء ذلك المال لأجل وقوع المبايعة، إن ديني عندي إذا لرخيص، فلما مات معاوية كتب ابن عمر إلى يزيد ببيعته؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۷۰.
- ↑ لما خلع أهل المدينة يزيد بن معاوية، جمع ابن عمر حشمه وولده فقال: إني سمعت النبي(ص) يقول: ينصب لكل غادر لواء يوم القيامة، وإنا قد بايعنا هذا الرجل على بيع الله ورسوله، وإني لا أعلم غدرا أعظم من أن يبايع رجل على بيع الله ورسوله، ثم ينصب له القتال، وإني لا أعلم أحدا منكم خلعه ولا تابع في هذا الأمر إلا كانت الفيصل بيني وبينه؛ صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۳، حدیث ۶۶۹۴.
- ↑ لما خلع أهل المدينة يزيد جمع ابن عمر بنيه وأهله ثم تشهد وقال: أما بعد، فإنا قد بايعنا هذا الرجل على بيع الله ورسوله،... فلا يخلعن أحد منكم يزيد؛ تاریخ الاسلام، ج۵، ص۲۷۴.
- ↑ ارشاد الساری، ج۱۰، ص۱۹۹.
- ↑ ابن عربی از فقها و محدثان سنی است. وی تألیفاتی دارد که از جمله میتوان به سه کتاب آیات الاحکام، شرح بر صحیح ترمذی و العواصم من القواصم اشاره کرد. مبانی وی در کتاب العواصم من القواصم در راستای تقویت عقاید نواصب است از اینرو وهابیان این کتاب را با پاورقی و اضافات چاپ و نشر کردهاند.
- ↑ فهذه الأخبار الصحاح كلها تعطيك أن ابن عمر كان مسلما في إمرة يزيد، وأنه بايع له والتزم ما التزم الناس ودخل فيما دخل فيه المسلمون وحرم على نفسه ومن إليه بعد ذلك أن يخرج على هذا أو ينقضه... وقد صدق البخاري -في روايته قول معاوية على المنبر- أن ابن عمر قد بايع بإقرار ابن عمر ذلك وتسليمه له وتماديه عليه؛ العواصم من القواصم، ص۲۳۲.
- ↑ العواصم من القواصم، ص۲۴۵.
- ↑ در مباحث بعدی معنای لغوی واژه «بیعت»، «بیعت» در اسلام و آثار و لوازم بیعت مطرح و بررسی خواهد شد.
- ↑ فتح الباری، ج۵، ص۲۴.
- ↑ ر.ک: طبقات ابن سعد، ج۴، ص۱۴۹: كان ابن عمر يقول لا أقاتل في الفتنة وأصلي وراء من غلب.
- ↑ لما دخل الحجاج مكة وصلب ابن زبير، راح عبدالله بن عمر إليه وقال: مد يدك لأبايعك لعبدالملك قال رسول الله(ص) من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية، فأخرج الحجاج رجله وقال: خذ رجلي فإن يدي مشغولة، فقال إبن عمر أتستهزئ مني؟ قال الحجاج، يا أحمق بني عدي، ما بايعت مع علي وتقول اليوم من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ أو ما كان على إمام زمانك؟ -والله- ما جئت إلي لقول النبي(ص) بل جئت مخافة تلك الشجرة التي صلب عليها ابن الزبير، انتهى؛ شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۲۴۲.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۱۲۳.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۹۵۲، حدیث ۱۶۱۲؛ اسد الغابة، ج۳، ص۲۴۰، حدیث ۳۰۸۰.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۳۸.