سهل بن سعد ساعدی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه')
 
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{مدخل مرتبط
{{امامت}}
| موضوع مرتبط = سهل بن سعد ساعدی
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل  = [[سهل بن سعد ساعدی]]
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[سهل بن سعد ساعدی]]''' است. "'''[[سهل بن سعد ساعدی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| مداخل مرتبط = [[سهل بن سعد ساعدی در تراجم و رجال]] - [[سهل بن سعد ساعدی در تاریخ اسلامی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط  =  
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[سهل بن سعد ساعدی در تراجم و رجال]] | [[سهل بن سعد ساعدی در تاریخ اسلامی]]</div>
}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
او [[اهل]] [[مدینه]] و از [[قبیله خزرج]] می‌باشد. نام اصلی او "[[حزن]]" بوده و [[پیامبر]]{{صل}} نام او را [[سهل]] نهاد<ref>الغارت، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۳۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۱.</ref>. کنیه‌اش، [[ابوالعباس]] و به [[نقلی]] [[ابویحیی]] بوده است<ref>الغارت، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسدالغابه، ابن اثیرر، ج۲، ص۳۲۱.</ref>. پدرش، [[سعد بن مالک]]، کسی است که هنگام [[خروج]] به سوی [[بدر]]، مریض شده و با همان [[مرض]] از [[دنیا]] رفت و پیامبر{{صل}} برای او (از [[غنائم]]) سهمی قرار داد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۷۷.</ref>. مادرش، [[ابیه بنت حارث]]<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۲۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۶۰.</ref> و [[هند]]، دختر زیاد، [[همسر]] اوست<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۴۴.</ref>. [[تولد]] او پنج سال [[قبل از هجرت]] بود<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.</ref>. سهل از [[صحابه]] بزرگ [[رسول خدا]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۶۸.</ref> و جزو پنج نری است که با رسول خدا{{صل}} [[بیعت]] کردند که در [[راه خدا]] از ملامت هیچ ملامتگری نترسند. خود می‌گوید: من [[ابوذر]]، [[عباده بن صامت]]، [[ابوسعید]] ([[خدری]]) و نفر پنجمی با رسول خدا به این شرط بیعت کردیم که در راه خدا از ملامت هیچ ملامت‌گری نهراسیم، ولی پنجمین تفر خواستار به هم زدن بیعت خویش شد و رسول خدا بیعت با او را به هم زد<ref>تهذیب الکمال، مزی، ج۱۰، ص۲۹۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۰-۳۷۱.</ref>
او [[اهل مدینه]] و از [[قبیله خزرج]] می‌باشد. نام اصلی او "[[حزن]]" بوده و [[پیامبر]] {{صل}} نام او را [[سهل]] نهاد<ref>الغارت، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۳۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۱.</ref>. کنیه‌اش، [[ابوالعباس]] و به [[نقلی]] [[ابویحیی]] بوده است<ref>الغارت، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسدالغابه، ابن اثیرر، ج۲، ص۳۲۱.</ref>. پدرش، [[سعد بن مالک]]، کسی است که هنگام [[خروج]] به سوی [[بدر]]، مریض شده و با همان [[مرض]] از [[دنیا]] رفت و پیامبر {{صل}} برای او (از [[غنائم]]) سهمی قرار داد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۷۷.</ref>. مادرش، [[ابیه بنت حارث]]<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۲۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۶۰.</ref> و [[هند]]، دختر زیاد، [[همسر]] اوست<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۴۴.</ref>. [[تولد]] او پنج سال [[قبل از هجرت]] بود<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.</ref>. سهل از [[صحابه]] بزرگ [[رسول خدا]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۶۸.</ref> و جزو پنج نری است که با رسول خدا {{صل}} [[بیعت]] کردند که در [[راه خدا]] از ملامت هیچ ملامتگری نترسند. خود می‌گوید: من [[ابوذر]]، [[عباده بن صامت]]، [[ابوسعید]] ([[خدری]]) و نفر پنجمی با رسول خدا به این شرط بیعت کردیم که در راه خدا از ملامت هیچ ملامت‌گری نهراسیم، ولی پنجمین تفر خواستار به هم زدن بیعت خویش شد و رسول خدا بیعت با او را به هم زد<ref>تهذیب الکمال، مزی، ج۱۰، ص۲۹۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۰-۳۷۱.</ref>


==سهل و شرکت در [[جنگ‌ها]]==
== سهل و شرکت در [[جنگ‌ها]] ==
با توجه به روایاتی که سهل بدون واسطه [[نقل]] می‌کند، معلوم می‌شود که او در جنگ‎های [[احد]]، [[خندق]] و خبیر حضور داشته است. او درباره [[جنگ]] اح می‌گوید: در [[روز]] [[أحد]]، دندان‌های پیشین رسول خدا شکسته، صورتش خونین و کلاه خودش [[درهم]] شکسته شده بود. [[فاطمه]]{{ع}} جراحت ایشان را می‌شست و [[علی]]{{ع}} با سپری که در دست داشت؛ بر روی ایشان آب می‌ریخت. وقتی آب، [[خونریزی]] را بیشتر کرد، فاطمه{{ع}} قطعه حصیری را سوزانید و خاکسترش را بر روی جراحت پیامبر قرار داد و [[خون]]، بند آمد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۴۸.</ref>.
با توجه به روایاتی که سهل بدون واسطه [[نقل]] می‌کند، معلوم می‌شود که او در جنگ‎های [[احد]]، [[خندق]] و خبیر حضور داشته است. او درباره [[جنگ]] اح می‌گوید: در [[روز]] [[أحد]]، دندان‌های پیشین رسول خدا شکسته، صورتش خونین و کلاه خودش [[درهم]] شکسته شده بود. [[فاطمه]] {{ع}} جراحت ایشان را می‌شست و [[علی]] {{ع}} با سپری که در دست داشت؛ بر روی ایشان آب می‌ریخت. وقتی آب، [[خونریزی]] را بیشتر کرد، فاطمه {{ع}} قطعه حصیری را سوزانید و خاکسترش را بر روی جراحت پیامبر قرار داد و [[خون]]، بند آمد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۴۸.</ref>.


[[سهل]] درباره [[جنگ خندق]] می‌گوید: ما مشغول کندن [[خندق]] بودیم و [[خاک]] را روی شانه‌های خویش حمل می‌کردیم و [[رسول خدا]]{{صل}} در حالی که از کنار ما می‌گذشت، می‌فرمود: {{متن حدیث|اَللَّهُمَّ إِنَّ اَلْعَيْشَ عَيْشُ اَلْآخِرَةَ
[[سهل]] درباره [[جنگ خندق]] می‌گوید: ما مشغول کندن [[خندق]] بودیم و [[خاک]] را روی شانه‌های خویش حمل می‌کردیم و [[رسول خدا]] {{صل}} در حالی که از کنار ما می‌گذشت، می‌فرمود: {{متن حدیث|اَللَّهُمَّ إِنَّ اَلْعَيْشَ عَيْشُ اَلْآخِرَةَ
فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَ اَلْمُهَاجِرَةِ"}}<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۷۰.</ref>.
فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَ اَلْمُهَاجِرَةِ"}}<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۷۰.</ref>.


سهل درباره [[جنگ خیبر]] نیز می‌گوید: [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[پرچم]] [[فتح]] را در جنگ خیبر به [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} سپرد. "جنگ خیبر در [[سال هفتم هجرت]] به وقوع پیوست. ([[یهود]] [[خیبر]]) دارای دژهایی به نام سلالم، [[قموص]]، نطاة، قصاره، ښق و مربطه بودند که با بیست هزار [[مرد]] [[جنگی]] اداره و محافظت می‌شد و در این میان، قموص، دژی بود که مرحب، پسر [[حارث]] [[یهودی]] در آن بوده و از سخت ترین و دشوارترین دژها بود"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۱۵.</ref>.
سهل درباره [[جنگ خیبر]] نیز می‌گوید: [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[پرچم]] [[فتح]] را در جنگ خیبر به [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} سپرد. "جنگ خیبر در [[سال هفتم هجرت]] به وقوع پیوست. ([[یهود]] [[خیبر]]) دارای دژهایی به نام سلالم، [[قموص]]، نطاة، قصاره، ښق و مربطه بودند که با بیست هزار [[مرد]] [[جنگی]] اداره و محافظت می‌شد و در این میان، قموص، دژی بود که مرحب، پسر [[حارث]] [[یهودی]] در آن بوده و از سخت ترین و دشوارترین دژها بود"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۱۵.</ref>.


هنگامی که رسول خدا{{صل}} به خیبر نزدیک شد به [[مردم]] [[فرمان]] داد تا درنگ کنند. آنگاه دست‌های خویش را بلند کرده، فرمود: "[[الهی]]! ای [[خداوند]] [[هفت آسمان]] و آنچه بر آن سایه افکنده‌اند و ای [[پروردگار]] زمین‌های هفت گانه و آن چه در خود گرفته‌اند! ای پروردگار [[شیاطین]] و کسانی که آنها را [[گمراه]] کرده‌اند! از تو خیر این قریه و آنچه را در آن است، خواسته و از [[شر]] و [[بدی]] آن به تو [[پناه]] می‌برم". سپس همان جا زیر درختی [[منزل]] کرد. [[حضرت]] بیشتر از بیست [[روز]] خیبر را محاصره کرد و در این مدت، پرچم [[جنگ]] به دست [[علی]]{{ع}} بود تا این که درد چشمی بر او عارض شد که او را از ادامه جنگ [[ناتوان]] کرد. در این مدت [[مسلمانان]] با [[یهودیان]] در گوشه و کنار قلعه جنگ و [[گریز]] داشتند؛ یهودیان دور تا قلعه را خندق و گودال کنده بودند. یکی از روزها آنها در قلعه را باز کردند و مرحب و مردان او از قلعه بیرون آمده، برای [[جنگ]] آماده شدند. [[رسول خدا]]{{صل}} [[ابوبکر]] را فر خواند و به او [[فرمان]] داد تا [[پرچم]] را بگیرد. او پرچم را گرفته، با جمعی از [[مهاجران]] به میدان جنگ رفت ولی کاری از پیش [[نبرد]]، بازگشت؛ در حالی که همراهان خویش را [[سرزنش]] می‌کرد و آنها نیز او را و [[گناه]] را به گردن یک دیگر می‌انداختند. چون فردا شد، [[عمر]] کار جنگ را به عهده گرفته و پرچم را برداشت و به میدان رفت. پس اندکی [[راه]] پیمود و بازگشت و همراهان خویش را به [[ترس]] از [[دشمن]] متهم کرد و آنها نیز او را به ترس از دشمن متهم کردند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۲.</ref>.
هنگامی که رسول خدا {{صل}} به خیبر نزدیک شد به [[مردم]] [[فرمان]] داد تا درنگ کنند. آنگاه دست‌های خویش را بلند کرده، فرمود: "[[الهی]]! ای [[خداوند]] [[هفت آسمان]] و آنچه بر آن سایه افکنده‌اند و ای [[پروردگار]] زمین‌های هفت گانه و آن چه در خود گرفته‌اند! ای پروردگار [[شیاطین]] و کسانی که آنها را [[گمراه]] کرده‌اند! از تو خیر این قریه و آنچه را در آن است، خواسته و از [[شر]] و [[بدی]] آن به تو [[پناه]] می‌برم". سپس همان جا زیر درختی [[منزل]] کرد. [[حضرت]] بیشتر از بیست [[روز]] خیبر را محاصره کرد و در این مدت، پرچم [[جنگ]] به دست [[علی]] {{ع}} بود تا این که درد چشمی بر او عارض شد که او را از ادامه جنگ [[ناتوان]] کرد. در این مدت [[مسلمانان]] با [[یهودیان]] در گوشه و کنار قلعه جنگ و [[گریز]] داشتند؛ یهودیان دور تا قلعه را خندق و گودال کنده بودند. یکی از روزها آنها در قلعه را باز کردند و مرحب و مردان او از قلعه بیرون آمده، برای [[جنگ]] آماده شدند. [[رسول خدا]] {{صل}} [[ابوبکر]] را فر خواند و به او [[فرمان]] داد تا [[پرچم]] را بگیرد. او پرچم را گرفته، با جمعی از [[مهاجران]] به میدان جنگ رفت ولی کاری از پیش [[نبرد]]، بازگشت؛ در حالی که همراهان خویش را [[سرزنش]] می‌کرد و آنها نیز او را و [[گناه]] را به گردن یک دیگر می‌انداختند. چون فردا شد، [[عمر]] کار جنگ را به عهده گرفته و پرچم را برداشت و به میدان رفت. پس اندکی [[راه]] پیمود و بازگشت و همراهان خویش را به [[ترس]] از [[دشمن]] متهم کرد و آنها نیز او را به ترس از دشمن متهم کردند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۲.</ref>.


[[سهل بن سعد]] گوید: در این هنگام [[پیامبر خدا]] فرمود: "فردا این پرچم را به کسی خواهم سپرد که [[خداوند]] به دست او این قلعه‌ها را [[فتح]] خواهد کرد. او [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و خداوند و رسولش او را دوست دارند". صبحگاهان همه بر [[پیامبر]]{{صل}} [[هجوم]] آورده و هر کدام [[امیدوار]] بودند که پرچم را به او سپارد. رسول خدا{{صل}} فرمود: "[[علی بن ابیطالب]] کجاست؟" گفتند: علی بن ابیطالب از درد چشمان خویش [[شکایت]] دارد. پیامبر{{صل}} فرمود تا دنبال او رفته و او را آوردند. پس بر چشم‌های او آب دهان خود را مالیده و برای او [[دعا]] کرد و [[علی]]{{ع}} خوب شد؛ آن چنان که گویی دردی نداشته است.  
[[سهل بن سعد]] گوید: در این هنگام [[پیامبر خدا]] فرمود: "فردا این پرچم را به کسی خواهم سپرد که [[خداوند]] به دست او این قلعه‌ها را [[فتح]] خواهد کرد. او [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و خداوند و رسولش او را دوست دارند". صبحگاهان همه بر [[پیامبر]] {{صل}} [[هجوم]] آورده و هر کدام [[امیدوار]] بودند که پرچم را به او سپارد. رسول خدا {{صل}} فرمود: "[[علی بن ابیطالب]] کجاست؟" گفتند: علی بن ابیطالب از درد چشمان خویش [[شکایت]] دارد. پیامبر {{صل}} فرمود تا دنبال او رفته و او را آوردند. پس بر چشم‌های او آب دهان خود را مالیده و برای او [[دعا]] کرد و [[علی]] {{ع}} خوب شد؛ آن چنان که گویی دردی نداشته است.  


پس پرچم را به او داد. علی بال گفت: "یا [[رسول الله]]! آیا با این [[مردم]] نبرد کنیم تا چون ما [[مسلمان]] شوند؟" پیامبر{{صل}} فرمود: "وقتی به منطقه آنها رسیدی، ایشان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کن. به خداوند [[سوگند]]، اگر خداوند به دست تو یک تن را [[هدایت]] کند، برای تو از همه شتران سرخ مو بهتر است<ref> بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۵؛ فضائل الصحابه، نسائی، ج۱، ص۱۵ و صفوة الصفوه، ابن جوزی، ج۱، ص۳۱۱.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۱-۳۷۳.</ref>
پس پرچم را به او داد. علی بال گفت: "یا [[رسول الله]]! آیا با این [[مردم]] نبرد کنیم تا چون ما [[مسلمان]] شوند؟" پیامبر {{صل}} فرمود: "وقتی به منطقه آنها رسیدی، ایشان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کن. به خداوند [[سوگند]]، اگر خداوند به دست تو یک تن را [[هدایت]] کند، برای تو از همه شتران سرخ مو بهتر است<ref> بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۵؛ فضائل الصحابه، نسائی، ج۱، ص۱۵ و صفوة الصفوه، ابن جوزی، ج۱، ص۳۱۱.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۱-۳۷۳.</ref>


==[[سهل]] و [[غدیر خم]]==
== [[سهل]] و [[غدیر خم]] ==
سهل هنگام [[وفات رسول خدا]]{{صل}} پانزده سال بیشتر نداشته و شاید به همین [[دلیل]] است که در حوادث [[سقیفه]] و بعد از [[رحلت رسول خدا]] یی که [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، نقش چندان برجسته ای از [[سهل بن سعد]] در [[حمایت]] از موضع [[انصار]] [[نقل]] نشده است. [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} قبل از [[خروج]] به سوی [[صفین]]<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۷.</ref> برخاست و [[حمد]] و [[سپاس]] [[الهی]] را به جا آورده و او را ثنا گفت، و فرمود: "شما را به [[خداوند]] [[سوگند]] می‌دهم، هر کس در [[روز غدیر]] [[شاهد]] بوده است، برخیزد؛ اما نه کسانی که بگویند، خبر دار شدم یا به من رسیده است، بلکه آنهایی که به دو گوش خود شنیده و آن را به [[قلب]] خویش [[حفظ]] کرده‌اند، برخیزند. هفده نفر از جمله [[خزیمة بن ثابت]]، سهل بن سعد، [[عدی بن حاتم]]، [[عتبة]] بن [[عامر]] و... برخاستند. [[علی]]{{ع}} به آنها فرمود: "آن چه را شنیده [[اید]]، باز گویید".
سهل هنگام [[وفات رسول خدا]] {{صل}} پانزده سال بیشتر نداشته و شاید به همین [[دلیل]] است که در حوادث [[سقیفه]] و بعد از [[رحلت رسول خدا]] یی که [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، نقش چندان برجسته ای از [[سهل بن سعد]] در [[حمایت]] از موضع [[انصار]] [[نقل]] نشده است. [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} قبل از [[خروج]] به سوی [[صفین]]<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۷.</ref> برخاست و [[حمد]] و [[سپاس]] [[الهی]] را به جا آورده و او را ثنا گفت، و فرمود: "شما را به [[خداوند]] [[سوگند]] می‌دهم، هر کس در [[روز غدیر]] [[شاهد]] بوده است، برخیزد؛ اما نه کسانی که بگویند، خبر دار شدم یا به من رسیده است، بلکه آنهایی که به دو گوش خود شنیده و آن را به [[قلب]] خویش [[حفظ]] کرده‌اند، برخیزند. هفده نفر از جمله [[خزیمة بن ثابت]]، سهل بن سعد، [[عدی بن حاتم]]، [[عتبة]] بن [[عامر]] و... برخاستند. [[علی]] {{ع}} به آنها فرمود: "آن چه را شنیده [[اید]]، باز گویید".


همگان گفتند: [[شهادت]] می‌دهیم، وقتی که با [[رسول خدا]] از [[حجة الوداع]] می‌آمدیم، هنگام ظهری فرا رسید. [[پیامبر خدا]] [[دستور]] فرمود درخت‌هایی را [[بریده]]، جمع کنند و خود پارچه‌ای را بر روی آنها انداختند. آنگاه [[اذان]] گفته شد و [[نماز]] خواندیم. سپس [[پیامبر]]{{صل}} برخاستند و حمد و [[ثنای الهی]] را به جای آورده، فرمودند: "ای مردم! درباره من چه عقیده‌ای دارید؟" همگان گفتند: [[رسالت]] خویش را به انجام رسانیدی.  
همگان گفتند: [[شهادت]] می‌دهیم، وقتی که با [[رسول خدا]] از [[حجة الوداع]] می‌آمدیم، هنگام ظهری فرا رسید. [[پیامبر خدا]] [[دستور]] فرمود درخت‌هایی را [[بریده]]، جمع کنند و خود پارچه‌ای را بر روی آنها انداختند. آنگاه [[اذان]] گفته شد و [[نماز]] خواندیم. سپس [[پیامبر]] {{صل}} برخاستند و حمد و [[ثنای الهی]] را به جای آورده، فرمودند: "ای مردم! درباره من چه عقیده‌ای دارید؟" همگان گفتند: [[رسالت]] خویش را به انجام رسانیدی.  


پیامبر{{صل}} سه بار فرمود: "خدایا! شاهد باش". آنگاه به مردم فرمودند: "نزدیک است که [[خدا]] مرا به سوی خود فرا خواند و من نیز آن را [[اجابت]] کنم. از من و شما سؤال خواهد شد. مردم! من دو چیز گران سنگ در میان شما به جا خواهم گذاشت: [[کتاب خدا]] و عترتم. اگر به آنها [[متوسل]] شوید، هرگز [[گمراه]] نمی‌شوید. به هوش باشید که پس از من چگونه [[رفتاری]] با آنها خواهید داشت که آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا کنار [[حوض کوثر]] بر من وارد شوند. [[خداوند]] لطیف [[خیبر]] به من درباره آنها خبر داد؛ زیرا او مولای من و من مولای [[مؤمنان]] هستم؛ مگر شما نمی‌دانید که من از جان‌تان بر شما سزاوارترم؟" [[مردم]] گفتند: آری، آری، چنین است. در این هنگام، ای [[امیرالمؤمنین]]! [[پیامبر]] [[دست]] تو را گرفته، بلند کرد و فرمود: "هر کس، من مولای او هستم، پس این [[علی بن ابیطالب]] مولای اوست. خدایا! [[دوست]] بدار آن کس که [[علی]] را ولی خویش می‌داند و [[دشمن]] کسی باش که با وی به [[دشمنی]] برخیزد". وقتی این افراد در محضر علی{{ع}} این گونه [[شهادت]] دادند، علی{{ع}} فرمود: "من نیز چون شما [[گواهی]] می‌دهم"<ref>حلیة الأولیاء، ابو نعیم اصفهانی، ص۳۸۵؛ ینابیع الموده، سلیمان قندوزی، ص۳۸۵؛ الروض النضیر فی معنی حدیث الغدیر، فارس حسون کریم، ص۲۸۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۳-۳۷۴.</ref>
پیامبر {{صل}} سه بار فرمود: "خدایا! شاهد باش". آنگاه به مردم فرمودند: "نزدیک است که [[خدا]] مرا به سوی خود فرا خواند و من نیز آن را [[اجابت]] کنم. از من و شما سؤال خواهد شد. مردم! من دو چیز گران سنگ در میان شما به جا خواهم گذاشت: [[کتاب خدا]] و عترتم. اگر به آنها [[متوسل]] شوید، هرگز [[گمراه]] نمی‌شوید. به هوش باشید که پس از من چگونه [[رفتاری]] با آنها خواهید داشت که آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا کنار [[حوض کوثر]] بر من وارد شوند. [[خداوند]] لطیف [[خیبر]] به من درباره آنها خبر داد؛ زیرا او مولای من و من مولای [[مؤمنان]] هستم؛ مگر شما نمی‌دانید که من از جان‌تان بر شما سزاوارترم؟" [[مردم]] گفتند: آری، آری، چنین است. در این هنگام، ای [[امیرالمؤمنین]]! [[پیامبر]] [[دست]] تو را گرفته، بلند کرد و فرمود: "هر کس، من مولای او هستم، پس این [[علی بن ابیطالب]] مولای اوست. خدایا! [[دوست]] بدار آن کس که [[علی]] را ولی خویش می‌داند و [[دشمن]] کسی باش که با وی به [[دشمنی]] برخیزد". وقتی این افراد در محضر علی {{ع}} این گونه [[شهادت]] دادند، علی {{ع}} فرمود: "من نیز چون شما [[گواهی]] می‌دهم"<ref>حلیة الأولیاء، ابو نعیم اصفهانی، ص۳۸۵؛ ینابیع الموده، سلیمان قندوزی، ص۳۸۵؛ الروض النضیر فی معنی حدیث الغدیر، فارس حسون کریم، ص۲۸۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۳-۳۷۴.</ref>


==[[سهل]] و [[شورای شش نفره]]==
== [[سهل]] و [[شورای شش نفره]] ==
[[عمر بن خطاب]]، طبق [[وصیت]] [[ابوبکر]]، در بیست و هفت [[جمادی]] الآخر سال سیزده [[هجرت]] به [[خلافت]] رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰.</ref> و در سال ۲۳ هجرت، [[روز]] چهار [[شنبه]]، بیست و شش [[ذی حجه]] کشته شد و خلافت را میان شش نفر از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} به [[شورا]] قرار داد:
[[عمر بن خطاب]]، طبق [[وصیت]] [[ابوبکر]]، در بیست و هفت [[جمادی]] الآخر سال سیزده [[هجرت]] به [[خلافت]] رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰.</ref> و در سال ۲۳ هجرت، [[روز]] چهار [[شنبه]]، بیست و شش [[ذی حجه]] کشته شد و خلافت را میان شش نفر از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} به [[شورا]] قرار داد:
#[[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}}،  
# [[علی بن ابی‌طالب]] {{ع}}،  
#[[عثمان بن عفان]]؛  
# [[عثمان بن عفان]]؛  
#[[عبدالرحمان بن عوف]]؛  
# [[عبدالرحمان بن عوف]]؛  
#[[زبیر بن عوام]]؛  
# [[زبیر بن عوام]]؛  
#[[طلحة بن عبید الله]]
# [[طلحة بن عبید الله]]
#[[سعد بن ابی وقاص]] و به [[صهیب]] گفت با مردم [[نماز]] بخواند تا هنگامی که این شش نفر به یکی [[راضی]] شوند و [[ابو طلحه انصاری]] ([[زید بن سهل]]) را بر این کار گماشت و گفت: اگر چهار نفر نظری داشتند و دو نفر، [[مخالف]] بودند آن دو نفر را گردن بزن و اگر سه نفر توافق کردند و سه نفر [[مخالفت]] نمودند، سه نفری را که [[عبدالرحمان]] در میانشان نیست، گردن بزن و اگر سه روز گذشت و بر کسی توافق حاصل نکردند، همه ایشان را گردن بزن. هنگام تشکیل [[شورا]] [[ابوطلحه]] هر از چند گاهی می‌گفت: [[شتاب]] کنید، شتاب کنید که وقت تنگ شده و مدت رو به اتمام است<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۰-۴۹.</ref>.
# [[سعد بن ابی وقاص]] و به [[صهیب]] گفت با مردم [[نماز]] بخواند تا هنگامی که این شش نفر به یکی [[راضی]] شوند و [[ابو طلحه انصاری]] ([[زید بن سهل]]) را بر این کار گماشت و گفت: اگر چهار نفر نظری داشتند و دو نفر، [[مخالف]] بودند آن دو نفر را گردن بزن و اگر سه نفر توافق کردند و سه نفر [[مخالفت]] نمودند، سه نفری را که [[عبدالرحمان]] در میانشان نیست، گردن بزن و اگر سه روز گذشت و بر کسی توافق حاصل نکردند، همه ایشان را گردن بزن. هنگام تشکیل [[شورا]] [[ابوطلحه]] هر از چند گاهی می‌گفت: [[شتاب]] کنید، شتاب کنید که وقت تنگ شده و مدت رو به اتمام است<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۰-۴۹.</ref>.


[[ابن ابی الحدید]] به [[نقل]] از [[شعبی]] در شورا و به نقل از جوهری در کتاب [[سقیفه]]، به نقل از [[سهل]] چنین آورده است که سهل نقل می‌کند: روزی که [[علی بن ابیطالب]] از نزد [[عمر بن خطاب]] باز می‌گشت، من پشت سر و [[عباس بن عبدالمطلب]] در کنار او [[راه]] می‌رفتیم. شنیدم [[امام علی]]{{ع}} به [[عباس]] می‌فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]، [[خلافت]] ما از دست رفت". عباس گفت: از کجا دانستی؟
[[ابن ابی الحدید]] به [[نقل]] از [[شعبی]] در شورا و به نقل از جوهری در کتاب [[سقیفه]]، به نقل از [[سهل]] چنین آورده است که سهل نقل می‌کند: روزی که [[علی بن ابیطالب]] از نزد [[عمر بن خطاب]] باز می‌گشت، من پشت سر و [[عباس بن عبدالمطلب]] در کنار او [[راه]] می‌رفتیم. شنیدم [[امام علی]] {{ع}} به [[عباس]] می‌فرمود: "به [[خدا]] [[سوگند]]، [[خلافت]] ما از دست رفت". عباس گفت: از کجا دانستی؟


[[امام]]{{ع}}؟ فرمود: "مگر نشنیدی که [[عمر]] گفت: در جانب آن سه نفری باشید که [[عبدالرحمان]] در آن است. و سه نفری را که عبدالرحمان در میان شان نیست، گردن بزنید -چون سعد با عبدالرحمان [[مخالفت]] نمی‌کند، بدان جهت که وی پسر عموی اوست. عبدالرحمان هم که نظیر [[عثمان]] است و عثمان داماد او، وقتی سه نفر با هم شدند، دو نفر باقی مانده که با من باشند، به حال من، هیچ فایده‌ای نخواهد داشت، گذشته از این که من فقط به یکی از این دو نفر ([[زبیر]]) [[امید]] وارم و بس. گذشته از اینها عمر - با ترکیب شورای مذکور و بودن در کنار عبدالرحمان - [[دوست]] داشته به ما بفهماند که عبدالرحمان بر ما فضیلتی دارد. نه به خدا سوگند که [[خداوند]] به آنها نسبت به ما فضیلتی نداده است، چنان که به [[فرزندان]] آنها نسبت به فرزندان ما فضیلتی نداده است. [[آگاه]] باش! به خدا سوگند، اگر عمر، [[جان]] سالم [[بدر]] برد، به یاد وی می‌آورم که در گذشته بر سر ما چه آورده است و به او خواهم فهماند که نسبت به ما بدبین است و به او خواهم فهماند که به تازگی چه بر سر ما آورده است و اگر بمیرد. و حتما خواهد مرد. این گروه به [[اتفاق نظر]] [[خلافت]] را از ما دریغ خواهند داشت و اگر این کار را بکنند - و تحقیقا خواهند کرد. مرا در جایگاهی که خوش نخواهند داشت، خواهند دید. [[سوگند]] به [[خداوند]] که من برای رسیدن به [[قدرت]]، هیچ تمایلی ندارم و هیچ محبتی به [[دنیا]] ندارم ولکن تلاش می‌کنم [[عدل]]، ظاهر شده و [[کتاب و سنت]] به پا داشته شود". آنگاه [[علی]]{{ع}} متوجه شد که من پشت سر او هستم و فهمیدم که از دیدن من خوش حال نشد. پس گفتم: یا اباالحسن! نگران نباش! به [[خدا]] سوگند تا وقتی هر دو در دنیا باشیم، این سخنان را برای هیچ کس بازگو نخواهم کرد و به خدا سوگند می‌خورم که سخنان او را برای هیچ کس بازگو نکردم تا این که خداوند او را به سوی [[رحمت]] خویش برد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۱- ۵۰؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۶۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۴-۳۷۶.</ref>
[[امام]] {{ع}}؟ فرمود: "مگر نشنیدی که [[عمر]] گفت: در جانب آن سه نفری باشید که [[عبدالرحمان]] در آن است. و سه نفری را که عبدالرحمان در میان شان نیست، گردن بزنید -چون سعد با عبدالرحمان [[مخالفت]] نمی‌کند، بدان جهت که وی پسر عموی اوست. عبدالرحمان هم که نظیر [[عثمان]] است و عثمان داماد او، وقتی سه نفر با هم شدند، دو نفر باقی مانده که با من باشند، به حال من، هیچ فایده‌ای نخواهد داشت، گذشته از این که من فقط به یکی از این دو نفر ([[زبیر]]) [[امید]] وارم و بس. گذشته از اینها عمر - با ترکیب شورای مذکور و بودن در کنار عبدالرحمان - [[دوست]] داشته به ما بفهماند که عبدالرحمان بر ما فضیلتی دارد. نه به خدا سوگند که [[خداوند]] به آنها نسبت به ما فضیلتی نداده است، چنان که به [[فرزندان]] آنها نسبت به فرزندان ما فضیلتی نداده است. [[آگاه]] باش! به خدا سوگند، اگر عمر، [[جان]] سالم [[بدر]] برد، به یاد وی می‌آورم که در گذشته بر سر ما چه آورده است و به او خواهم فهماند که نسبت به ما بدبین است و به او خواهم فهماند که به تازگی چه بر سر ما آورده است و اگر بمیرد. و حتما خواهد مرد. این گروه به [[اتفاق نظر]] [[خلافت]] را از ما دریغ خواهند داشت و اگر این کار را بکنند - و تحقیقا خواهند کرد. مرا در جایگاهی که خوش نخواهند داشت، خواهند دید. [[سوگند]] به [[خداوند]] که من برای رسیدن به [[قدرت]]، هیچ تمایلی ندارم و هیچ محبتی به [[دنیا]] ندارم ولکن تلاش می‌کنم [[عدل]]، ظاهر شده و [[کتاب و سنت]] به پا داشته شود". آنگاه [[علی]] {{ع}} متوجه شد که من پشت سر او هستم و فهمیدم که از دیدن من خوش حال نشد. پس گفتم: یا اباالحسن! نگران نباش! به [[خدا]] سوگند تا وقتی هر دو در دنیا باشیم، این سخنان را برای هیچ کس بازگو نخواهم کرد و به خدا سوگند می‌خورم که سخنان او را برای هیچ کس بازگو نکردم تا این که خداوند او را به سوی [[رحمت]] خویش برد<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۱- ۵۰؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۶۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۴-۳۷۶.</ref>


==[[سهل]] و گزارشی از [[جنگ جمل]]==
== [[سهل]] و گزارشی از [[جنگ جمل]] ==
هنگامی که [[عثمان بن عفان]] در محاصره بود، [[عایشه]] به [[مکه]] رفت و هنگام بازگشت در [[ناحیه]] سرف مردی به نام [[عبیدالله بن ابی سلمه]] "[[ابن ام کلاب]]"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ترجمه (ابراهیم آیتی)، ج۲، ص۷۸.</ref> را دید و از او پرسید: چه خبر؟ او گفت: "[[عثمان]] کشته شد". عایشه پرسید: بعد از او چه شد؟ [[عبیدالله بن ام سلمه]] گفت: "[[مردم]] بر [[بیعت با علی]] جمع شدند". عایشه گفت: "ای کاش پیش از این، [[آسمان]] بر [[زمین]] خراب می‌شد". پس فریاد زد: مرا برگردانید! مرا برگردانید! و دوباره به سوی مکه بازگشت در حالی که می‌گفت: به خدا سوگند؛ عثمان [[مظلوم]] کشته شد، به خدا سوگند، [[انتقام]] [[خون]] او را خواهم گرفت. عبیدالله دیاری به او کراو گفت: "برای چه؟ به خدا سوگند، اول کسی که از او [[منحرف]] شد و علیه او تحریک می‌کرد، تو بودی که می‌گفتی ابن [[نعثل]] را بکشید که [[کافر]] شده است". عایشه گفت: "محاصره کنندگان او را [[توبه]] داده بودند و بعد او را کشتند. ما و [[مردم]] گفته‌ها را گفته و نظر داده‌ایم و دیدگاه آخرم از نظر اولینم بهتر است". پس [[طلحه]] و [[زبیر]] هم به او ملحق شده و [[راه]] [[بصره]] را در پیش گرفتند<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۱۳.</ref>.
هنگامی که [[عثمان بن عفان]] در محاصره بود، [[عایشه]] به [[مکه]] رفت و هنگام بازگشت در [[ناحیه]] سرف مردی به نام [[عبیدالله بن ابی سلمه]] "[[ابن ام کلاب]]"<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ترجمه (ابراهیم آیتی)، ج۲، ص۷۸.</ref> را دید و از او پرسید: چه خبر؟ او گفت: "[[عثمان]] کشته شد". عایشه پرسید: بعد از او چه شد؟ [[عبیدالله بن ام سلمه]] گفت: "[[مردم]] بر [[بیعت با علی]] جمع شدند". عایشه گفت: "ای کاش پیش از این، [[آسمان]] بر [[زمین]] خراب می‌شد". پس فریاد زد: مرا برگردانید! مرا برگردانید! و دوباره به سوی مکه بازگشت در حالی که می‌گفت: به خدا سوگند؛ عثمان [[مظلوم]] کشته شد، به خدا سوگند، [[انتقام]] [[خون]] او را خواهم گرفت. عبیدالله دیاری به او کراو گفت: "برای چه؟ به خدا سوگند، اول کسی که از او [[منحرف]] شد و علیه او تحریک می‌کرد، تو بودی که می‌گفتی ابن [[نعثل]] را بکشید که [[کافر]] شده است". عایشه گفت: "محاصره کنندگان او را [[توبه]] داده بودند و بعد او را کشتند. ما و [[مردم]] گفته‌ها را گفته و نظر داده‌ایم و دیدگاه آخرم از نظر اولینم بهتر است". پس [[طلحه]] و [[زبیر]] هم به او ملحق شده و [[راه]] [[بصره]] را در پیش گرفتند<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۱۳.</ref>.


[[علی]]{{ع}} در آخر ماه [[ربیع الثانی]] با لشکری که برای [[نبرد]] با [[اهل شام]] آماده کرده بود، به طرف بصره حرکت کرد<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۳.</ref>. [[نقل]] شده، در این هنگام، [[عثمان بن حنیف]] [[سلاح]] را کنار گزارده بود، اما طلحه [[فرمان]] داد تا ریش و [[سبیل]] و مژه‌های چشم و ابروان او را کندند و [[بیت المال]] را به [[غارت]] بردند و هر چه را در آن بود، ربودند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۷۹.</ref>.
[[علی]] {{ع}} در آخر ماه [[ربیع الثانی]] با لشکری که برای [[نبرد]] با [[اهل شام]] آماده کرده بود، به طرف بصره حرکت کرد<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۳.</ref>. [[نقل]] شده، در این هنگام، [[عثمان بن حنیف]] [[سلاح]] را کنار گزارده بود، اما طلحه [[فرمان]] داد تا ریش و [[سبیل]] و مژه‌های چشم و ابروان او را کندند و [[بیت المال]] را به [[غارت]] بردند و هر چه را در آن بود، ربودند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۷۹.</ref>.


[[سهل بن سعد]] در گزارش این واقعه چنین می‌گوید: وقتی [[سپاه]] [[جمال]] عثمان بن حنیف را دستگیر کردند، [[ابان بن عثمان]] را نزد [[عایشه]] فرستاده و نظر او را درباره عثمان بن حنیف جویا شدند. عایشه [[دستور]] [[قتل]] او را صادر کرد. زنی برای [[شفاعت]] از عثمان بن حنیف نزد عایشه آمد و گفت: "یا [[ام المؤمنین]]! تو را به [[خداوند]] [[سوگند]] می‌دهم و به [[حق]] [[مصاحبت]] ابن [[حنیف]] با [[رسول خدا]] که مبادا او را بکشید". عایشه دستور داد [[ابان]] را برگردانند؛ وقتی برگشت، به او فرمان داد که عثمان بن حنیف را [[حبس]] کنند و نکشند. ابان گفت: "اگر می‌دانستم که برای این کار مرا خواسته‌ای، نزد تو نمی‌آمدم". در این هنگام [[مجاشع بن مسعود]] گفت: "او را بزنید و موی ریش او را بکنید". پس به عثمان بن حنیف [[چهل]] تازیانه زده، [[موی سر]]، ریش، ابروها و حتی مژه‌های چشم او را کندند و او را در حبس انداختند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۸۵؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۱۹؛ شرح احقاق الحق، مرعشی نجفی، ج۳۲، ص۴۶۸.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۶-۳۷۷.</ref>
[[سهل بن سعد]] در گزارش این واقعه چنین می‌گوید: وقتی [[سپاه]] [[جمال]] عثمان بن حنیف را دستگیر کردند، [[ابان بن عثمان]] را نزد [[عایشه]] فرستاده و نظر او را درباره عثمان بن حنیف جویا شدند. عایشه [[دستور]] [[قتل]] او را صادر کرد. زنی برای [[شفاعت]] از عثمان بن حنیف نزد عایشه آمد و گفت: "یا [[ام المؤمنین]]! تو را به [[خداوند]] [[سوگند]] می‌دهم و به [[حق]] [[مصاحبت]] ابن [[حنیف]] با [[رسول خدا]] که مبادا او را بکشید". عایشه دستور داد [[ابان]] را برگردانند؛ وقتی برگشت، به او فرمان داد که عثمان بن حنیف را [[حبس]] کنند و نکشند. ابان گفت: "اگر می‌دانستم که برای این کار مرا خواسته‌ای، نزد تو نمی‌آمدم". در این هنگام [[مجاشع بن مسعود]] گفت: "او را بزنید و موی ریش او را بکنید". پس به عثمان بن حنیف [[چهل]] تازیانه زده، [[موی سر]]، ریش، ابروها و حتی مژه‌های چشم او را کندند و او را در حبس انداختند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۸۵؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۱۹؛ شرح احقاق الحق، مرعشی نجفی، ج۳۲، ص۴۶۸.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۶-۳۷۷.</ref>


==[[سهل]] و [[حجاج بن یوسف]]==
== [[سهل]] و [[حجاج بن یوسف]] ==
با [[پیروزی]] [[عبدالملک]] بر [[مصعب بن زبیر]] در [[کوفه]]، او حجاج بن یوسف را به همراه دو هزار نفر از [[اهل شام]] به [[جنگ]] [[عبدالله بن زبیر]] فرستاد. حجاج بن یوسف در [[جمادی الاول]] [[سال ۷۲ هجری]] به جای [[مدینه]] به طایف آمد. او از آنجا برای [[نبرد]] با [[ابن زبیر]]، [[لشکر]] می‌فرستاد و [[جدال]] و نبرد در [[عرفه]] صورت می‌گرفت و در هر نبردی لشکر [[عبدالله بن زبیر]] [[شکست]] خورده، پیروزی با حجاج بود تا آنکه حجاج به عبدالملک [[نامه]] نوشته، اجازه ورود به [[حرم]] را خواست و [[محاصره]] ابن زبیر را تنگ‌تر کرد. [[عبد الملک]]، [[طارق]] را هم که [[والی مدینه]] را بیرون کرده و بر مدینه مسلط شده بود، [[مأمور]] کرد تا به کمک حجاج برود. او [[ثعلبه]] نامی از اهل شام را به جای خود گذاشت و در پایان [[ذی حجه]]، با پنج هزار نفر در [[مکه]] به حجاج بن یوسف پیوست. با رسیدن کمک به حجاج بن یوسف<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۶۹.</ref>، او ابن زبیر را که به داخل حرم [[پناهنده]] شده بود، پس از هفت ماه محاصره در [[روز]] سه [[شنبه]] در [[جمادی الثانی]] ۷۳ [[هجری]] (و به [[نقلی]] ۱۷ جمادی الاول) کشت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۵۴۰.</ref>.
با [[پیروزی]] [[عبدالملک]] بر [[مصعب بن زبیر]] در [[کوفه]]، او حجاج بن یوسف را به همراه دو هزار نفر از [[اهل شام]] به [[جنگ]] [[عبدالله بن زبیر]] فرستاد. حجاج بن یوسف در [[جمادی الاول]] [[سال ۷۲ هجری]] به جای [[مدینه]] به طایف آمد. او از آنجا برای [[نبرد]] با [[ابن زبیر]]، [[لشکر]] می‌فرستاد و [[جدال]] و نبرد در [[عرفه]] صورت می‌گرفت و در هر نبردی لشکر [[عبدالله بن زبیر]] [[شکست]] خورده، پیروزی با حجاج بود تا آنکه حجاج به عبدالملک [[نامه]] نوشته، اجازه ورود به [[حرم]] را خواست و [[محاصره]] ابن زبیر را تنگ‌تر کرد. [[عبد الملک]]، [[طارق]] را هم که [[والی مدینه]] را بیرون کرده و بر مدینه مسلط شده بود، [[مأمور]] کرد تا به کمک حجاج برود. او [[ثعلبه]] نامی از اهل شام را به جای خود گذاشت و در پایان [[ذی حجه]]، با پنج هزار نفر در [[مکه]] به حجاج بن یوسف پیوست. با رسیدن کمک به حجاج بن یوسف<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۶۹.</ref>، او ابن زبیر را که به داخل حرم [[پناهنده]] شده بود، پس از هفت ماه محاصره در [[روز]] سه [[شنبه]] در [[جمادی الثانی]] ۷۳ [[هجری]] (و به [[نقلی]] ۱۷ جمادی الاول) کشت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۵۴۰.</ref>.


خط ۵۸: خط ۵۷:
در [[سال ۷۳ هجری]] (و سال ۷۴) حجاج بن یوسف به دنبال [[سهل بن سعد]] فرستاده، به او گفت: چه مانعی بود که [[امیرالمؤمنین]] [[عثمان]] را [[یاری]] نکردی؟ [[سهل]] گفت: "یاری کردم". [[حجاج]] گفت: "[[دروغ]] می‌گویی". سپس [[دستور]] داد با مهری از سرب گردن وی را داغ نهادند<ref>الغارات، محمد بن ابراهیم ثقفی (ترجمه: عطاردی)، ج۲، ص۴۳۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسدالغابه، این اثیر، ج۲، ص۳۲۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۳۱۸؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۷۰.</ref>. او نه تنها سهل بن سعد را [[شکنجه]] داد، بلکه بر گردن [[انس بن مالک]] و دست [[جابر بن عبدالله انصاری]] به قصد آنکه آنها را [[تحقیر]] کرده باشد، داغ نهاد تا [[مردم]] از آنها [[حدیث]] [[نقل]] نکنند؛ اگرچه [[عبدالملک بن مروان]] درباره انس بن مالک به حجاج [[نامه]] نوشت و مانع [[آزار]] وی شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۱؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.</ref>. حجاج پس از دو ماه اقامت در [[مدینه]] به سوی [[مکه]] بازگشت و هنگام بیرون آمدن از مدینه می‌گفت: [[سپاس]] خداوندی را که مرا بیرون آورد از شهری گندیده که مردمش خبیث ترین مردم هستند. و آنها نسبت به امیرالمؤمنین ([[عبدالملک]]) ناخالص‌ترین مردم و درباره [[نعمت‌های الهی]] حسودترین مردم نسبت به او هستند<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۷۵.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۷-۳۷۸.</ref>
در [[سال ۷۳ هجری]] (و سال ۷۴) حجاج بن یوسف به دنبال [[سهل بن سعد]] فرستاده، به او گفت: چه مانعی بود که [[امیرالمؤمنین]] [[عثمان]] را [[یاری]] نکردی؟ [[سهل]] گفت: "یاری کردم". [[حجاج]] گفت: "[[دروغ]] می‌گویی". سپس [[دستور]] داد با مهری از سرب گردن وی را داغ نهادند<ref>الغارات، محمد بن ابراهیم ثقفی (ترجمه: عطاردی)، ج۲، ص۴۳۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسدالغابه، این اثیر، ج۲، ص۳۲۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۳۱۸؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۷۰.</ref>. او نه تنها سهل بن سعد را [[شکنجه]] داد، بلکه بر گردن [[انس بن مالک]] و دست [[جابر بن عبدالله انصاری]] به قصد آنکه آنها را [[تحقیر]] کرده باشد، داغ نهاد تا [[مردم]] از آنها [[حدیث]] [[نقل]] نکنند؛ اگرچه [[عبدالملک بن مروان]] درباره انس بن مالک به حجاج [[نامه]] نوشت و مانع [[آزار]] وی شد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۱؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.</ref>. حجاج پس از دو ماه اقامت در [[مدینه]] به سوی [[مکه]] بازگشت و هنگام بیرون آمدن از مدینه می‌گفت: [[سپاس]] خداوندی را که مرا بیرون آورد از شهری گندیده که مردمش خبیث ترین مردم هستند. و آنها نسبت به امیرالمؤمنین ([[عبدالملک]]) ناخالص‌ترین مردم و درباره [[نعمت‌های الهی]] حسودترین مردم نسبت به او هستند<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۷۵.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۷-۳۷۸.</ref>


==سهل و [[پرهیز]] از ناسزاگوئی به [[علی]]{{ع}}==
== سهل و [[پرهیز]] از ناسزاگوئی به [[علی]] {{ع}} ==
سهل بن سعد از کسانی است که او را واداشتند تا روی [[منبر]] به علی{{ع}} [[ناسزا]] بگوید ولی او از این کار سر باز زد. وقتی [[معاویه]] [[مروان بن حکم]] را [[والی مدینه]] قرار داد، [[مروان]] خود به علی{{ع}} ناسزا می‌گفت و به دیگران دستور می‌داد تا به علی ناسزا بگویند<ref>تحو انقاذ التاریخ الاسلامی، حسن بن فرحان مالکی، ص۲۲.</ref>. روزی مروان بن حکم سهل بن سعد را فرا خواند و به او دستور داد که به علی{{ع}} ناسزا بگوید. سهل خودداری کرد. مروان به او گفت: "حال که از ناسزاگوئی به علی سر باز می‌زنی، پس بالای [[منبر]] رفته، بگو که [[خداوند]]، [[ابو تراب]] را [[لعنت]] کرده است". [[سهل]] گفت: "هیچ نامی پیش [[علی]] محبوب‌تر از ابو تراب نبود و وقتی او را به این نام می‌خواندند، بسیار خوشحال می‌شد بدان جهت که [[پیامبر]] او را بدین نام خوانده است"<ref>فرزندان آل ابی طالب، ابوالفرج اصفهانی (ترجمه: فاضل)، ج۱۲، ص۲۶؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۳۸؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۷، ص۱۲۳.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۹.</ref>
سهل بن سعد از کسانی است که او را واداشتند تا روی [[منبر]] به علی {{ع}} [[ناسزا]] بگوید ولی او از این کار سر باز زد. وقتی [[معاویه]] [[مروان بن حکم]] را [[والی مدینه]] قرار داد، [[مروان]] خود به علی {{ع}} ناسزا می‌گفت و به دیگران دستور می‌داد تا به علی ناسزا بگویند<ref>تحو انقاذ التاریخ الاسلامی، حسن بن فرحان مالکی، ص۲۲.</ref>. روزی مروان بن حکم سهل بن سعد را فرا خواند و به او دستور داد که به علی {{ع}} ناسزا بگوید. سهل خودداری کرد. مروان به او گفت: "حال که از ناسزاگوئی به علی سر باز می‌زنی، پس بالای [[منبر]] رفته، بگو که [[خداوند]]، [[ابو تراب]] را [[لعنت]] کرده است". [[سهل]] گفت: "هیچ نامی پیش [[علی]] محبوب‌تر از ابو تراب نبود و وقتی او را به این نام می‌خواندند، بسیار خوشحال می‌شد بدان جهت که [[پیامبر]] او را بدین نام خوانده است"<ref>فرزندان آل ابی طالب، ابوالفرج اصفهانی (ترجمه: فاضل)، ج۱۲، ص۲۶؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۳۸؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۷، ص۱۲۳.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۹.</ref>


==سهل و [[حادثه کربلا]]==
== سهل و [[حادثه کربلا]] ==
#'''[[امام حسین]]{{ع}} و نام بردن از سهل در [[کربلا]]:''' امام حسین{{ع}} برای [[آگاهی]] دادن به [[مردم]] که برای کشتن [[حضرت]] جمع شده و ایشان را محاصره کرده بودند، فرمود: "از [[پروردگار]] خود [[پروا]] کنید و به کشتن من [[اقدام]] نکنید؛ زیرا کشتن من و دریدن پرده [[احترام]] من بر شما [[حلال]] نیست". [[مادر]] من، دختر [[خدیجه]] کبراست، که او [[همسر پیامبر]] شما بوده است. شاید این گفته پیامبر‌تان به شما رسیده باشد که فرمود: " [[حسن]] و [[حسین]]، دو آقای [[جوانان]] [[اهل]] بهشتند. اگر در آن چه می‌گویم، مرا [[راستگو]] می‌دانید. و [[حق]] همین است. پس به [[خدا]] از روزی که دانسته‌ام خداوند [[دروغگویان]] را [[دشمن]] می‌دارد، به عمد [[دروغ]] نگفته‌ام و اگر در این گفته مرا [[تکذیب]] می‌کنید، پس حقیقتا در میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید، شما را [[آگاه]] خواهند ساخت. بپرسید از [[جابر بن عبدالله انصاری]] یا از [[ابو سعید خدری]] یا از [[سهل بن سعد ساعدی]] یا از [[زید بن ارقم]] و یا [[انس بن مالک]]؛ آنها به شما خواهند گفت که آنها از [[رسول خدا]] این گفتار را درباره من و برادرم شنیده‌اند"<ref>مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۲۵۳؛ نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا، یوسفی غروی (ترجمه: سلیمانی)، ص۱۵۰.</ref>.
# '''[[امام حسین]] {{ع}} و نام بردن از سهل در [[کربلا]]:''' امام حسین {{ع}} برای [[آگاهی]] دادن به [[مردم]] که برای کشتن [[حضرت]] جمع شده و ایشان را محاصره کرده بودند، فرمود: "از [[پروردگار]] خود [[پروا]] کنید و به کشتن من [[اقدام]] نکنید؛ زیرا کشتن من و دریدن پرده [[احترام]] من بر شما [[حلال]] نیست". [[مادر]] من، دختر [[خدیجه]] کبراست، که او [[همسر پیامبر]] شما بوده است. شاید این گفته پیامبر‌تان به شما رسیده باشد که فرمود: " [[حسن]] و [[حسین]]، دو آقای [[جوانان]] [[اهل]] بهشتند. اگر در آن چه می‌گویم، مرا [[راستگو]] می‌دانید. و [[حق]] همین است. پس به [[خدا]] از روزی که دانسته‌ام خداوند [[دروغگویان]] را [[دشمن]] می‌دارد، به عمد [[دروغ]] نگفته‌ام و اگر در این گفته مرا [[تکذیب]] می‌کنید، پس حقیقتا در میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید، شما را [[آگاه]] خواهند ساخت. بپرسید از [[جابر بن عبدالله انصاری]] یا از [[ابو سعید خدری]] یا از [[سهل بن سعد ساعدی]] یا از [[زید بن ارقم]] و یا [[انس بن مالک]]؛ آنها به شما خواهند گفت که آنها از [[رسول خدا]] این گفتار را درباره من و برادرم شنیده‌اند"<ref>مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۲۵۳؛ نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا، یوسفی غروی (ترجمه: سلیمانی)، ص۱۵۰.</ref>.
# '''سهل و [[اسارت]] [[اهل بیت]]{{عم}}:''' سهل می‌گوید: در [[سفر]] [[زیارت]] [[بیت المقدس]] به [[شام]] وارد شدم و [[شهر]] را بسیار [[زیبا]] دیدم؛ کوچه و بازار را آذین بسته و پرده‌های زیبا به در و دیوار آویخته بودند. همه خوشحال و مسرور بودند و [[زنان]] رقاصه در کوی و برزن به نوازندگی مشغول بودند. از دیدن این وضع بسیار [[تعجب]] کرده، با خود گفتم: مگر برای [[مردم]] [[شام]] عیدی است که من نشنیده‌ام؟ هم چنان سرگردان بودم تا این که چشمم به چند نفری افتاد که حالت [[حزن]] و [[اندوه]] به خود گرفته و در گوشه ای خزیده بودند و آهسته با هم صحبت می‌کردند. جلو رفتم و از آنها پرسیدم: آیا شما عیدی دارید که ما نشنیده ایم؟ گفتند: گویا تازه واردی و [[غریب]]؛ خود را معرفی کن که کیستی؟
# '''سهل و [[اسارت]] [[اهل بیت]] {{عم}}:''' سهل می‌گوید: در [[سفر]] [[زیارت]] [[بیت المقدس]] به [[شام]] وارد شدم و [[شهر]] را بسیار [[زیبا]] دیدم؛ کوچه و بازار را آذین بسته و پرده‌های زیبا به در و دیوار آویخته بودند. همه خوشحال و مسرور بودند و [[زنان]] رقاصه در کوی و برزن به نوازندگی مشغول بودند. از دیدن این وضع بسیار [[تعجب]] کرده، با خود گفتم: مگر برای [[مردم]] [[شام]] عیدی است که من نشنیده‌ام؟ هم چنان سرگردان بودم تا این که چشمم به چند نفری افتاد که حالت [[حزن]] و [[اندوه]] به خود گرفته و در گوشه ای خزیده بودند و آهسته با هم صحبت می‌کردند. جلو رفتم و از آنها پرسیدم: آیا شما عیدی دارید که ما نشنیده ایم؟ گفتند: گویا تازه واردی و [[غریب]]؛ خود را معرفی کن که کیستی؟


گفتم: [[سهل]] ساعدی یکی از [[یاران رسول خدا]]. گفتند: ای سهل! چرا [[آسمان]] [[خون]] نمی‌بارد و [[زمین]] اهلش را فرو نمی‌برد.
گفتم: [[سهل]] ساعدی یکی از [[یاران رسول خدا]]. گفتند: ای سهل! چرا [[آسمان]] [[خون]] نمی‌بارد و [[زمین]] اهلش را فرو نمی‌برد.
خط ۶۹: خط ۶۸:
گفتم: چه شده؟
گفتم: چه شده؟


گفتند: سر [[حسین]]{{ع}} [[فرزند فاطمه]]{{ع}} را از [[عراق]] برای [[یزید]] سوغات می‌آورند. گفتم: عجبا! سر حسین{{ع}} را می‌آورند و مردم چنین [[شادی]] می‌کنند! پس پرسیدم: از کدام دروازه می‌آورند؟ آنها پاسخ دادند: از دروازه ساعات. پس جلو دروازه ساعات رفتم و طولی نکشید که [[پرچم‌ها]] یکی پس از دیگری وارد شد. سپس سواری را دیدم که پرچمی در دست داشت و سری بر آن [[نصب]] بود؛ سر شبیه ترین مردم به [[پیامبر]]{{صل}} و در عقب او زنانی را دیدم که بر شترانی بی جهاز سوار بودند.... سپس سر [[امام]] را در طبقی از طلا نهاده، جلو یزید قرار دادند. یزید گفت: " چگونه دیدی‌ای حسین""<ref>مقتل الحسین، خوارزمی، ص۶۰.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۹-۳۸۰.</ref>
گفتند: سر [[حسین]] {{ع}} [[فرزند فاطمه]] {{ع}} را از [[عراق]] برای [[یزید]] سوغات می‌آورند. گفتم: عجبا! سر حسین {{ع}} را می‌آورند و مردم چنین [[شادی]] می‌کنند! پس پرسیدم: از کدام دروازه می‌آورند؟ آنها پاسخ دادند: از دروازه ساعات. پس جلو دروازه ساعات رفتم و طولی نکشید که [[پرچم‌ها]] یکی پس از دیگری وارد شد. سپس سواری را دیدم که پرچمی در دست داشت و سری بر آن [[نصب]] بود؛ سر شبیه ترین مردم به [[پیامبر]] {{صل}} و در عقب او زنانی را دیدم که بر شترانی بی جهاز سوار بودند.... سپس سر [[امام]] را در طبقی از طلا نهاده، جلو یزید قرار دادند. یزید گفت: " چگونه دیدی‌ای حسین""<ref>مقتل الحسین، خوارزمی، ص۶۰.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۷۹-۳۸۰.</ref>


==سهل و [[نقل حدیث]] از پیامبر{{صل}}==
== سهل و [[نقل حدیث]] از پیامبر {{صل}} ==
با درگذشت سهل سلسله صحابه [[رسول خدا]] که بدون واسطه از آن [[حضرت]] [[روایت]] می‌کردند، به پایان رسید. او خود گفته بود: "اگر من بمیرم، هیچ کس را نخواهید دید که بگوید رسول خدا چنین گفت"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ التعدیل و التجریح، سلیمان بن خلف باجی، ج۳، ص۱۲۷۹.</ref>. به همین جهت کسانی چون [[ابوهریره]]، [[سعید بن مسیب زهری]]، [[ابو حازم]] و فرزندش [[عباس بن سهل]]<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶.</ref>، [[وفاء بن شریح حضرمی]]، [[یحیی بن میمون حضرمی]]، [[عبدالله بن عبدالرحمان بن ابی ذباب]] و [[عمرو بن جابر حضرمی]] و دیگران از وی [[روایت]] [[نقل]] می‌کردند<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.</ref>. در مجموع حدود صد و هشتاد و هشت [[حدیث]] از وی نقل شده است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.</ref> که به برخی از [[احادیث]] اشاره می‌کنیم:
با درگذشت سهل سلسله صحابه [[رسول خدا]] که بدون واسطه از آن [[حضرت]] [[روایت]] می‌کردند، به پایان رسید. او خود گفته بود: "اگر من بمیرم، هیچ کس را نخواهید دید که بگوید رسول خدا چنین گفت"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ التعدیل و التجریح، سلیمان بن خلف باجی، ج۳، ص۱۲۷۹.</ref>. به همین جهت کسانی چون [[ابوهریره]]، [[سعید بن مسیب زهری]]، [[ابو حازم]] و فرزندش [[عباس بن سهل]]<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶.</ref>، [[وفاء بن شریح حضرمی]]، [[یحیی بن میمون حضرمی]]، [[عبدالله بن عبدالرحمان بن ابی ذباب]] و [[عمرو بن جابر حضرمی]] و دیگران از وی [[روایت]] [[نقل]] می‌کردند<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.</ref>. در مجموع حدود صد و هشتاد و هشت [[حدیث]] از وی نقل شده است<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.</ref> که به برخی از [[احادیث]] اشاره می‌کنیم:
#'''[[صحابه پیامبر]]{{صل}}:''' در [[صحیح بخاری]] از [[سهل بن سعد]] نقل شده است که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "من از شما زودتر بر [[حوض کوثر]] وارد می‌شوم؛ کسی که بر من بگذرد، از آن [[سیراب]] شود و هرگز [[تشنه]] نشود. اما عده ای بر من وارد شوند که آنها را می‌شناسم، آنگاه بین من و آنها حایل پدید آید و به من گفته خواهد شد: نمی‌دانی که بعد از تو آنها چه حوادثی آفریدند و من می‌گویم: از [[کوثر]] دور باشند دور"<ref>تفسیر قرطبی، قرطبی، ج۴، ص۱۶۸؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۲۲۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۱۱۷.</ref>.
# '''[[صحابه پیامبر]] {{صل}}:''' در [[صحیح بخاری]] از [[سهل بن سعد]] نقل شده است که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "من از شما زودتر بر [[حوض کوثر]] وارد می‌شوم؛ کسی که بر من بگذرد، از آن [[سیراب]] شود و هرگز [[تشنه]] نشود. اما عده ای بر من وارد شوند که آنها را می‌شناسم، آنگاه بین من و آنها حایل پدید آید و به من گفته خواهد شد: نمی‌دانی که بعد از تو آنها چه حوادثی آفریدند و من می‌گویم: از [[کوثر]] دور باشند دور"<ref>تفسیر قرطبی، قرطبی، ج۴، ص۱۶۸؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۲۲۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۱۱۷.</ref>.
#'''[[عترت پیامبر]]{{صل}}:''' [[سهل]] می‌گوید: از [[فاطمه]]{{ع}}، [[دختر پیامبر]]، درباره [[امامان]] پرسیدم. فرمود: "رسول خدا{{صل}} به [[علی]] می‌فرمود: تویی [[امام]] و [[خلیفه]] بعد از من، و سزاوارتر به [[مؤمنین]] از خود آنها، چون از [[دنیا]] بروی، پسرت به مؤمنین سزاوارتر از خود آنهاست و بعد از او [[حسین]] و بعد از او [[علی بن حسین]] و فرزندش [[محمد]] و پسرش [[جعفر]] و فرزندش [[موسی]] و فرزندش علی و فرزندش محمد و فرزندش علی و فرزندش [[حسن]] و [[مهدی]] [[قائم]] بر مؤمنین سزاوارتر از خود آنهاست. آن کسی که [[خداوند]] [[شرق]] و [[غرب]] [[زمین]] را به دست او خواهد گشود. اینها هستند [[پیشوایان]] به [[حق]] و [[زبان]] [[راستین]]؛ کسی که ایشان را [[یاری]] کند، یاری شود و هر آنکه آنها را رها کند، رها شود"<ref>کفایة الاثر، خزار قمی، ص۲۶؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۶، ص۳۵۱.</ref>.
# '''[[عترت پیامبر]] {{صل}}:''' [[سهل]] می‌گوید: از [[فاطمه]] {{ع}}، [[دختر پیامبر]]، درباره [[امامان]] پرسیدم. فرمود: "رسول خدا {{صل}} به [[علی]] می‌فرمود: تویی [[امام]] و [[خلیفه]] بعد از من، و سزاوارتر به [[مؤمنین]] از خود آنها، چون از [[دنیا]] بروی، پسرت به مؤمنین سزاوارتر از خود آنهاست و بعد از او [[حسین]] و بعد از او [[علی بن حسین]] و فرزندش [[محمد]] و پسرش [[جعفر]] و فرزندش [[موسی]] و فرزندش علی و فرزندش محمد و فرزندش علی و فرزندش [[حسن]] و [[مهدی]] [[قائم]] بر مؤمنین سزاوارتر از خود آنهاست. آن کسی که [[خداوند]] [[شرق]] و [[غرب]] [[زمین]] را به دست او خواهد گشود. اینها هستند [[پیشوایان]] به [[حق]] و [[زبان]] [[راستین]]؛ کسی که ایشان را [[یاری]] کند، یاری شود و هر آنکه آنها را رها کند، رها شود"<ref>کفایة الاثر، خزار قمی، ص۲۶؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۶، ص۳۵۱.</ref>.
#'''[[مجوس]] [[امت]]:''' سهل به نقل از رسول خدا{{صل}} می‌گوید: مجوس این امت، "قدریان" می‌باشند؛ پس از بیمارانشان [[عیادت]] نکرده و مرده ایشان را [[تشییع]] نکنید<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱۴، ص۱۱۳؛ نحو انقاذ التاریخ الاسلامی، حسن بن فرحان مالکی، ص۲۲.</ref>.
# '''[[مجوس]] [[امت]]:''' سهل به نقل از رسول خدا {{صل}} می‌گوید: مجوس این امت، "قدریان" می‌باشند؛ پس از بیمارانشان [[عیادت]] نکرده و مرده ایشان را [[تشییع]] نکنید<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱۴، ص۱۱۳؛ نحو انقاذ التاریخ الاسلامی، حسن بن فرحان مالکی، ص۲۲.</ref>.
#'''[[پیام]] [[جبرئیل]]{{ع}} برای [[پیامبر]]{{صل}}:''' [[ابی حازم]] از [[سهل]] [[نقل]] کرده: جبرئیل{{ع}} به محضر پیامبر{{صل}} آمده، گفت: "ای [[محمد]]! هر اندازه [[زندگی]] کنی، [[عاقبت]] خواهی مرد؛ هر که را می‌خواهی [[دوست]] بدار، اما عاقبت به جدایی از وی تن خواهی داد؛ هر چه می‌خواهی، بکن، اما بدان که [[مکافات]] داده خواهی شد. بدان که [[شرافت انسان]] [[مؤمن]] در [[بیداری]] [[شب]] و [[عزت]] او در [[بی نیازی]] وی از [[مردم]] است"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۷۴، ص۱۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۱-۳۸۲.</ref>
# '''[[پیام]] [[جبرئیل]] {{ع}} برای [[پیامبر]] {{صل}}:''' [[ابی حازم]] از [[سهل]] [[نقل]] کرده: جبرئیل {{ع}} به محضر پیامبر {{صل}} آمده، گفت: "ای [[محمد]]! هر اندازه [[زندگی]] کنی، [[عاقبت]] خواهی مرد؛ هر که را می‌خواهی [[دوست]] بدار، اما عاقبت به جدایی از وی تن خواهی داد؛ هر چه می‌خواهی، بکن، اما بدان که [[مکافات]] داده خواهی شد. بدان که [[شرافت انسان]] [[مؤمن]] در [[بیداری]] [[شب]] و [[عزت]] او در [[بی نیازی]] وی از [[مردم]] است"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۷۴، ص۱۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۱-۳۸۲.</ref>


==سهل از دیدگاه رجال‌شناسی==
== سهل از دیدگاه رجال‌شناسی ==
سهل از [[دوستان]] [[امیرالمؤمنین]] و [[دوستدار]] [[خاندان]] او بوده است<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ج۲، ص۴۸۳.</ref>. [[شیخ طوسی]] او را از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} شمرده و از او به "ساعدی" تعبیر کرده است<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۳۶۲.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۲.</ref>
سهل از [[دوستان]] [[امیرالمؤمنین]] و [[دوستدار]] [[خاندان]] او بوده است<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ج۲، ص۴۸۳.</ref>. [[شیخ طوسی]] او را از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} و [[امیرالمؤمنین علی]] {{ع}} شمرده و از او به "ساعدی" تعبیر کرده است<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۳۶۲.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۲.</ref>


==سرانجام سهل==
== سرانجام سهل ==
سهل، عمری بابرکت و طولانی داشته و در این باره هیچ اختلافی نیست که او آخرین نفر از [[صحابه]] بوده که در [[مدینه]] از [[دنیا]] رفته است<ref>الوفیات، ابن خطیب، ص۸۵.</ref>. [[وفات]] او در [[سال ۸۸ هجری]] و در ۹۶ سالگی بوده است؛ بعضی گفته‌اند، او در [[سال ۹۱ هجری]] و در صد سالگی بدرود [[حیات]] گفته است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.</ref>.
سهل، عمری بابرکت و طولانی داشته و در این باره هیچ اختلافی نیست که او آخرین نفر از [[صحابه]] بوده که در [[مدینه]] از [[دنیا]] رفته است<ref>الوفیات، ابن خطیب، ص۸۵.</ref>. [[وفات]] او در [[سال ۸۸ هجری]] و در ۹۶ سالگی بوده است؛ بعضی گفته‌اند، او در [[سال ۹۱ هجری]] و در صد سالگی بدرود [[حیات]] گفته است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.</ref>.


[[ابن عبدالبر]] هر دو قول را بدون ترجیح یکی بر دیگری ذکر کرده و چنین آورده است: گفته‌اند که او در سال ۸۸ هجری و در ۹۶ سالگی از دنیا رفته است. هم چنین گفته‌اند که او در سال ۹۱ هجری و صد سالگی در گذشته است<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵.</ref>.
[[ابن عبدالبر]] هر دو قول را بدون ترجیح یکی بر دیگری ذکر کرده و چنین آورده است: گفته‌اند که او در سال ۸۸ هجری و در ۹۶ سالگی از دنیا رفته است. هم چنین گفته‌اند که او در سال ۹۱ هجری و صد سالگی در گذشته است<ref> الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵.</ref>.


اما [[ابن حجر]] می‌گوید: به [[روایت]] [[شعیب]]، [[سهل بن سعد]] هنگام [[وفات رسول خدا]]{{صل}} ۱۵ سال داشته است. [[ابونعیم]] و بعضی دیگر هشتاد و هشت و نود و شش سالگی را برای مدت [[عمر]] او ذکر کرده‌اند. [[واقدی]] می‌گوید: او در [[سال ۹۱ هجری]] و صد سالگی به پایان [[زندگی]] رسیده است، ولی بر اساس این که [[روایت]] [[شعیب]] درباره سال [[تولد]] او؛ یعنی پنج سال [[قبل از هجرت]]، صحیح و قابل [[اعتماد]] می‌باشد، در هر سالی که [[سهل بن سعد]] در گذشته باشد، باید پنج سال بدان افزوده شود و بدین گونه به [[درستی]] استخراج خواهد شد و هر چه [[مخالف]] آن باشد، قابل اعتنا نخواهد بود<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.</ref>. اما این که در کجا در گذشته است، بیشتر مؤرخان، [[وفات]] او را در [[مدینه]] دانسته‌اند<ref>المعارف، ابن قتیبه، ص۳۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۶۵.</ref>. اگر چه [[قتاده]] وفات او را در [[مصر]]<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۲، ص۳۶۶.</ref> و [[ابوبکر] بن ابی داوود]] در اسکندریه مصر دانسته‌اند؛ ولی به نظر می‌آید کسی که در اسکندریه در گذشته است، [[عباس]] فرزند سهل بوده باشد<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۲-۳۸۳.</ref>
اما [[ابن حجر]] می‌گوید: به [[روایت]] [[شعیب]]، [[سهل بن سعد]] هنگام [[وفات رسول خدا]] {{صل}} ۱۵ سال داشته است. [[ابونعیم]] و بعضی دیگر هشتاد و هشت و نود و شش سالگی را برای مدت [[عمر]] او ذکر کرده‌اند. [[واقدی]] می‌گوید: او در [[سال ۹۱ هجری]] و صد سالگی به پایان [[زندگی]] رسیده است، ولی بر اساس این که [[روایت]] [[شعیب]] درباره سال [[تولد]] او؛ یعنی پنج سال [[قبل از هجرت]]، صحیح و قابل [[اعتماد]] می‌باشد، در هر سالی که [[سهل بن سعد]] در گذشته باشد، باید پنج سال بدان افزوده شود و بدین گونه به [[درستی]] استخراج خواهد شد و هر چه [[مخالف]] آن باشد، قابل اعتنا نخواهد بود<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.</ref>. اما این که در کجا در گذشته است، بیشتر مؤرخان، [[وفات]] او را در [[مدینه]] دانسته‌اند<ref>المعارف، ابن قتیبه، ص۳۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۶۵.</ref>. اگر چه [[قتاده]] وفات او را در [[مصر]]<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۲، ص۳۶۶.</ref> و [[ابوبکر] بن ابی داوود]] در اسکندریه مصر دانسته‌اند؛ ولی به نظر می‌آید کسی که در اسکندریه در گذشته است، [[عباس]] فرزند سهل بوده باشد<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۲-۳۸۳.</ref>


==منابع==
== منابع ==
*[[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
{{منابع}}
* [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهل بن سعد ساعدی (مقاله)|مقاله «سهل بن سعد ساعدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
{{پایان منابع}}


==جستارهای وابسته==
== پانویس ==
 
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:سهل بن سعد ساعدی]]
[[رده:سهل بن سعد ساعدی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۵

مقدمه

او اهل مدینه و از قبیله خزرج می‌باشد. نام اصلی او "حزن" بوده و پیامبر (ص) نام او را سهل نهاد[۱]. کنیه‌اش، ابوالعباس و به نقلی ابویحیی بوده است[۲]. پدرش، سعد بن مالک، کسی است که هنگام خروج به سوی بدر، مریض شده و با همان مرض از دنیا رفت و پیامبر (ص) برای او (از غنائم) سهمی قرار داد[۳]. مادرش، ابیه بنت حارث[۴] و هند، دختر زیاد، همسر اوست[۵]. تولد او پنج سال قبل از هجرت بود[۶]. سهل از صحابه بزرگ رسول خدا[۷] و جزو پنج نری است که با رسول خدا (ص) بیعت کردند که در راه خدا از ملامت هیچ ملامتگری نترسند. خود می‌گوید: من ابوذر، عباده بن صامت، ابوسعید (خدری) و نفر پنجمی با رسول خدا به این شرط بیعت کردیم که در راه خدا از ملامت هیچ ملامت‌گری نهراسیم، ولی پنجمین تفر خواستار به هم زدن بیعت خویش شد و رسول خدا بیعت با او را به هم زد[۸].[۹]

سهل و شرکت در جنگ‌ها

با توجه به روایاتی که سهل بدون واسطه نقل می‌کند، معلوم می‌شود که او در جنگ‎های احد، خندق و خبیر حضور داشته است. او درباره جنگ اح می‌گوید: در روز أحد، دندان‌های پیشین رسول خدا شکسته، صورتش خونین و کلاه خودش درهم شکسته شده بود. فاطمه (ع) جراحت ایشان را می‌شست و علی (ع) با سپری که در دست داشت؛ بر روی ایشان آب می‌ریخت. وقتی آب، خونریزی را بیشتر کرد، فاطمه (ع) قطعه حصیری را سوزانید و خاکسترش را بر روی جراحت پیامبر قرار داد و خون، بند آمد[۱۰].

سهل درباره جنگ خندق می‌گوید: ما مشغول کندن خندق بودیم و خاک را روی شانه‌های خویش حمل می‌کردیم و رسول خدا (ص) در حالی که از کنار ما می‌گذشت، می‌فرمود: «اَللَّهُمَّ إِنَّ اَلْعَيْشَ عَيْشُ اَلْآخِرَةَ فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَ اَلْمُهَاجِرَةِ"»[۱۱].

سهل درباره جنگ خیبر نیز می‌گوید: پیامبر اکرم (ص) پرچم فتح را در جنگ خیبر به امیرالمؤمنین علی (ع) سپرد. "جنگ خیبر در سال هفتم هجرت به وقوع پیوست. (یهود خیبر) دارای دژهایی به نام سلالم، قموص، نطاة، قصاره، ښق و مربطه بودند که با بیست هزار مرد جنگی اداره و محافظت می‌شد و در این میان، قموص، دژی بود که مرحب، پسر حارث یهودی در آن بوده و از سخت ترین و دشوارترین دژها بود"[۱۲].

هنگامی که رسول خدا (ص) به خیبر نزدیک شد به مردم فرمان داد تا درنگ کنند. آنگاه دست‌های خویش را بلند کرده، فرمود: "الهی! ای خداوند هفت آسمان و آنچه بر آن سایه افکنده‌اند و ای پروردگار زمین‌های هفت گانه و آن چه در خود گرفته‌اند! ای پروردگار شیاطین و کسانی که آنها را گمراه کرده‌اند! از تو خیر این قریه و آنچه را در آن است، خواسته و از شر و بدی آن به تو پناه می‌برم". سپس همان جا زیر درختی منزل کرد. حضرت بیشتر از بیست روز خیبر را محاصره کرد و در این مدت، پرچم جنگ به دست علی (ع) بود تا این که درد چشمی بر او عارض شد که او را از ادامه جنگ ناتوان کرد. در این مدت مسلمانان با یهودیان در گوشه و کنار قلعه جنگ و گریز داشتند؛ یهودیان دور تا قلعه را خندق و گودال کنده بودند. یکی از روزها آنها در قلعه را باز کردند و مرحب و مردان او از قلعه بیرون آمده، برای جنگ آماده شدند. رسول خدا (ص) ابوبکر را فر خواند و به او فرمان داد تا پرچم را بگیرد. او پرچم را گرفته، با جمعی از مهاجران به میدان جنگ رفت ولی کاری از پیش نبرد، بازگشت؛ در حالی که همراهان خویش را سرزنش می‌کرد و آنها نیز او را و گناه را به گردن یک دیگر می‌انداختند. چون فردا شد، عمر کار جنگ را به عهده گرفته و پرچم را برداشت و به میدان رفت. پس اندکی راه پیمود و بازگشت و همراهان خویش را به ترس از دشمن متهم کرد و آنها نیز او را به ترس از دشمن متهم کردند[۱۳].

سهل بن سعد گوید: در این هنگام پیامبر خدا فرمود: "فردا این پرچم را به کسی خواهم سپرد که خداوند به دست او این قلعه‌ها را فتح خواهد کرد. او خدا و رسولش را دوست دارد و خداوند و رسولش او را دوست دارند". صبحگاهان همه بر پیامبر (ص) هجوم آورده و هر کدام امیدوار بودند که پرچم را به او سپارد. رسول خدا (ص) فرمود: "علی بن ابیطالب کجاست؟" گفتند: علی بن ابیطالب از درد چشمان خویش شکایت دارد. پیامبر (ص) فرمود تا دنبال او رفته و او را آوردند. پس بر چشم‌های او آب دهان خود را مالیده و برای او دعا کرد و علی (ع) خوب شد؛ آن چنان که گویی دردی نداشته است.

پس پرچم را به او داد. علی بال گفت: "یا رسول الله! آیا با این مردم نبرد کنیم تا چون ما مسلمان شوند؟" پیامبر (ص) فرمود: "وقتی به منطقه آنها رسیدی، ایشان را به اسلام دعوت کن. به خداوند سوگند، اگر خداوند به دست تو یک تن را هدایت کند، برای تو از همه شتران سرخ مو بهتر است[۱۴].[۱۵]

سهل و غدیر خم

سهل هنگام وفات رسول خدا (ص) پانزده سال بیشتر نداشته و شاید به همین دلیل است که در حوادث سقیفه و بعد از رحلت رسول خدا یی که مردم با ابوبکر بیعت کردند، نقش چندان برجسته ای از سهل بن سعد در حمایت از موضع انصار نقل نشده است. علی بن ابیطالب (ع) قبل از خروج به سوی صفین[۱۶] برخاست و حمد و سپاس الهی را به جا آورده و او را ثنا گفت، و فرمود: "شما را به خداوند سوگند می‌دهم، هر کس در روز غدیر شاهد بوده است، برخیزد؛ اما نه کسانی که بگویند، خبر دار شدم یا به من رسیده است، بلکه آنهایی که به دو گوش خود شنیده و آن را به قلب خویش حفظ کرده‌اند، برخیزند. هفده نفر از جمله خزیمة بن ثابت، سهل بن سعد، عدی بن حاتم، عتبة بن عامر و... برخاستند. علی (ع) به آنها فرمود: "آن چه را شنیده اید، باز گویید".

همگان گفتند: شهادت می‌دهیم، وقتی که با رسول خدا از حجة الوداع می‌آمدیم، هنگام ظهری فرا رسید. پیامبر خدا دستور فرمود درخت‌هایی را بریده، جمع کنند و خود پارچه‌ای را بر روی آنها انداختند. آنگاه اذان گفته شد و نماز خواندیم. سپس پیامبر (ص) برخاستند و حمد و ثنای الهی را به جای آورده، فرمودند: "ای مردم! درباره من چه عقیده‌ای دارید؟" همگان گفتند: رسالت خویش را به انجام رسانیدی.

پیامبر (ص) سه بار فرمود: "خدایا! شاهد باش". آنگاه به مردم فرمودند: "نزدیک است که خدا مرا به سوی خود فرا خواند و من نیز آن را اجابت کنم. از من و شما سؤال خواهد شد. مردم! من دو چیز گران سنگ در میان شما به جا خواهم گذاشت: کتاب خدا و عترتم. اگر به آنها متوسل شوید، هرگز گمراه نمی‌شوید. به هوش باشید که پس از من چگونه رفتاری با آنها خواهید داشت که آن دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. خداوند لطیف خیبر به من درباره آنها خبر داد؛ زیرا او مولای من و من مولای مؤمنان هستم؛ مگر شما نمی‌دانید که من از جان‌تان بر شما سزاوارترم؟" مردم گفتند: آری، آری، چنین است. در این هنگام، ای امیرالمؤمنین! پیامبر دست تو را گرفته، بلند کرد و فرمود: "هر کس، من مولای او هستم، پس این علی بن ابیطالب مولای اوست. خدایا! دوست بدار آن کس که علی را ولی خویش می‌داند و دشمن کسی باش که با وی به دشمنی برخیزد". وقتی این افراد در محضر علی (ع) این گونه شهادت دادند، علی (ع) فرمود: "من نیز چون شما گواهی می‌دهم"[۱۷].[۱۸]

سهل و شورای شش نفره

عمر بن خطاب، طبق وصیت ابوبکر، در بیست و هفت جمادی الآخر سال سیزده هجرت به خلافت رسید[۱۹] و در سال ۲۳ هجرت، روز چهار شنبه، بیست و شش ذی حجه کشته شد و خلافت را میان شش نفر از اصحاب پیامبر خدا (ص) به شورا قرار داد:

  1. علی بن ابی‌طالب (ع)،
  2. عثمان بن عفان؛
  3. عبدالرحمان بن عوف؛
  4. زبیر بن عوام؛
  5. طلحة بن عبید الله
  6. سعد بن ابی وقاص و به صهیب گفت با مردم نماز بخواند تا هنگامی که این شش نفر به یکی راضی شوند و ابو طلحه انصاری (زید بن سهل) را بر این کار گماشت و گفت: اگر چهار نفر نظری داشتند و دو نفر، مخالف بودند آن دو نفر را گردن بزن و اگر سه نفر توافق کردند و سه نفر مخالفت نمودند، سه نفری را که عبدالرحمان در میانشان نیست، گردن بزن و اگر سه روز گذشت و بر کسی توافق حاصل نکردند، همه ایشان را گردن بزن. هنگام تشکیل شورا ابوطلحه هر از چند گاهی می‌گفت: شتاب کنید، شتاب کنید که وقت تنگ شده و مدت رو به اتمام است[۲۰].

ابن ابی الحدید به نقل از شعبی در شورا و به نقل از جوهری در کتاب سقیفه، به نقل از سهل چنین آورده است که سهل نقل می‌کند: روزی که علی بن ابیطالب از نزد عمر بن خطاب باز می‌گشت، من پشت سر و عباس بن عبدالمطلب در کنار او راه می‌رفتیم. شنیدم امام علی (ع) به عباس می‌فرمود: "به خدا سوگند، خلافت ما از دست رفت". عباس گفت: از کجا دانستی؟

امام (ع)؟ فرمود: "مگر نشنیدی که عمر گفت: در جانب آن سه نفری باشید که عبدالرحمان در آن است. و سه نفری را که عبدالرحمان در میان شان نیست، گردن بزنید -چون سعد با عبدالرحمان مخالفت نمی‌کند، بدان جهت که وی پسر عموی اوست. عبدالرحمان هم که نظیر عثمان است و عثمان داماد او، وقتی سه نفر با هم شدند، دو نفر باقی مانده که با من باشند، به حال من، هیچ فایده‌ای نخواهد داشت، گذشته از این که من فقط به یکی از این دو نفر (زبیر) امید وارم و بس. گذشته از اینها عمر - با ترکیب شورای مذکور و بودن در کنار عبدالرحمان - دوست داشته به ما بفهماند که عبدالرحمان بر ما فضیلتی دارد. نه به خدا سوگند که خداوند به آنها نسبت به ما فضیلتی نداده است، چنان که به فرزندان آنها نسبت به فرزندان ما فضیلتی نداده است. آگاه باش! به خدا سوگند، اگر عمر، جان سالم بدر برد، به یاد وی می‌آورم که در گذشته بر سر ما چه آورده است و به او خواهم فهماند که نسبت به ما بدبین است و به او خواهم فهماند که به تازگی چه بر سر ما آورده است و اگر بمیرد. و حتما خواهد مرد. این گروه به اتفاق نظر خلافت را از ما دریغ خواهند داشت و اگر این کار را بکنند - و تحقیقا خواهند کرد. مرا در جایگاهی که خوش نخواهند داشت، خواهند دید. سوگند به خداوند که من برای رسیدن به قدرت، هیچ تمایلی ندارم و هیچ محبتی به دنیا ندارم ولکن تلاش می‌کنم عدل، ظاهر شده و کتاب و سنت به پا داشته شود". آنگاه علی (ع) متوجه شد که من پشت سر او هستم و فهمیدم که از دیدن من خوش حال نشد. پس گفتم: یا اباالحسن! نگران نباش! به خدا سوگند تا وقتی هر دو در دنیا باشیم، این سخنان را برای هیچ کس بازگو نخواهم کرد و به خدا سوگند می‌خورم که سخنان او را برای هیچ کس بازگو نکردم تا این که خداوند او را به سوی رحمت خویش برد[۲۱].[۲۲]

سهل و گزارشی از جنگ جمل

هنگامی که عثمان بن عفان در محاصره بود، عایشه به مکه رفت و هنگام بازگشت در ناحیه سرف مردی به نام عبیدالله بن ابی سلمه "ابن ام کلاب"[۲۳] را دید و از او پرسید: چه خبر؟ او گفت: "عثمان کشته شد". عایشه پرسید: بعد از او چه شد؟ عبیدالله بن ام سلمه گفت: "مردم بر بیعت با علی جمع شدند". عایشه گفت: "ای کاش پیش از این، آسمان بر زمین خراب می‌شد". پس فریاد زد: مرا برگردانید! مرا برگردانید! و دوباره به سوی مکه بازگشت در حالی که می‌گفت: به خدا سوگند؛ عثمان مظلوم کشته شد، به خدا سوگند، انتقام خون او را خواهم گرفت. عبیدالله دیاری به او کراو گفت: "برای چه؟ به خدا سوگند، اول کسی که از او منحرف شد و علیه او تحریک می‌کرد، تو بودی که می‌گفتی ابن نعثل را بکشید که کافر شده است". عایشه گفت: "محاصره کنندگان او را توبه داده بودند و بعد او را کشتند. ما و مردم گفته‌ها را گفته و نظر داده‌ایم و دیدگاه آخرم از نظر اولینم بهتر است". پس طلحه و زبیر هم به او ملحق شده و راه بصره را در پیش گرفتند[۲۴].

علی (ع) در آخر ماه ربیع الثانی با لشکری که برای نبرد با اهل شام آماده کرده بود، به طرف بصره حرکت کرد[۲۵]. نقل شده، در این هنگام، عثمان بن حنیف سلاح را کنار گزارده بود، اما طلحه فرمان داد تا ریش و سبیل و مژه‌های چشم و ابروان او را کندند و بیت المال را به غارت بردند و هر چه را در آن بود، ربودند[۲۶].

سهل بن سعد در گزارش این واقعه چنین می‌گوید: وقتی سپاه جمال عثمان بن حنیف را دستگیر کردند، ابان بن عثمان را نزد عایشه فرستاده و نظر او را درباره عثمان بن حنیف جویا شدند. عایشه دستور قتل او را صادر کرد. زنی برای شفاعت از عثمان بن حنیف نزد عایشه آمد و گفت: "یا ام المؤمنین! تو را به خداوند سوگند می‌دهم و به حق مصاحبت ابن حنیف با رسول خدا که مبادا او را بکشید". عایشه دستور داد ابان را برگردانند؛ وقتی برگشت، به او فرمان داد که عثمان بن حنیف را حبس کنند و نکشند. ابان گفت: "اگر می‌دانستم که برای این کار مرا خواسته‌ای، نزد تو نمی‌آمدم". در این هنگام مجاشع بن مسعود گفت: "او را بزنید و موی ریش او را بکنید". پس به عثمان بن حنیف چهل تازیانه زده، موی سر، ریش، ابروها و حتی مژه‌های چشم او را کندند و او را در حبس انداختند[۲۷].[۲۸]

سهل و حجاج بن یوسف

با پیروزی عبدالملک بر مصعب بن زبیر در کوفه، او حجاج بن یوسف را به همراه دو هزار نفر از اهل شام به جنگ عبدالله بن زبیر فرستاد. حجاج بن یوسف در جمادی الاول سال ۷۲ هجری به جای مدینه به طایف آمد. او از آنجا برای نبرد با ابن زبیر، لشکر می‌فرستاد و جدال و نبرد در عرفه صورت می‌گرفت و در هر نبردی لشکر عبدالله بن زبیر شکست خورده، پیروزی با حجاج بود تا آنکه حجاج به عبدالملک نامه نوشته، اجازه ورود به حرم را خواست و محاصره ابن زبیر را تنگ‌تر کرد. عبد الملک، طارق را هم که والی مدینه را بیرون کرده و بر مدینه مسلط شده بود، مأمور کرد تا به کمک حجاج برود. او ثعلبه نامی از اهل شام را به جای خود گذاشت و در پایان ذی حجه، با پنج هزار نفر در مکه به حجاج بن یوسف پیوست. با رسیدن کمک به حجاج بن یوسف[۲۹]، او ابن زبیر را که به داخل حرم پناهنده شده بود، پس از هفت ماه محاصره در روز سه شنبه در جمادی الثانی ۷۳ هجری (و به نقلی ۱۷ جمادی الاول) کشت[۳۰].

سپس حجاج داخل مکه شد و اهل مکه به عنوان بیعت با عبدالملک مروان، با او بیعت کردند. او سپس دستور داد تا مسجدالحرام را از سنگ و خون پاک کردند و خود به طرف مدینه حرکت کرد؛ زیرا عبدالملک هنگام اعزام او را والی مکه و مدینه قرار داده بود. او وقتی وارد مدینه شد، طی یک یا دو ماه اقامت خود در مدینه نسبت به مردم بدرفتاری و آنها را تحقیر می‌کرد؛ گویی که اهل ذمه هستند و خطاب به آنها می‌گفت: شما کشندگان امیر المؤمنین عثمان هستید[۳۱].

در سال ۷۳ هجری (و سال ۷۴) حجاج بن یوسف به دنبال سهل بن سعد فرستاده، به او گفت: چه مانعی بود که امیرالمؤمنین عثمان را یاری نکردی؟ سهل گفت: "یاری کردم". حجاج گفت: "دروغ می‌گویی". سپس دستور داد با مهری از سرب گردن وی را داغ نهادند[۳۲]. او نه تنها سهل بن سعد را شکنجه داد، بلکه بر گردن انس بن مالک و دست جابر بن عبدالله انصاری به قصد آنکه آنها را تحقیر کرده باشد، داغ نهاد تا مردم از آنها حدیث نقل نکنند؛ اگرچه عبدالملک بن مروان درباره انس بن مالک به حجاج نامه نوشت و مانع آزار وی شد[۳۳]. حجاج پس از دو ماه اقامت در مدینه به سوی مکه بازگشت و هنگام بیرون آمدن از مدینه می‌گفت: سپاس خداوندی را که مرا بیرون آورد از شهری گندیده که مردمش خبیث ترین مردم هستند. و آنها نسبت به امیرالمؤمنین (عبدالملک) ناخالص‌ترین مردم و درباره نعمت‌های الهی حسودترین مردم نسبت به او هستند[۳۴].[۳۵]

سهل و پرهیز از ناسزاگوئی به علی (ع)

سهل بن سعد از کسانی است که او را واداشتند تا روی منبر به علی (ع) ناسزا بگوید ولی او از این کار سر باز زد. وقتی معاویه مروان بن حکم را والی مدینه قرار داد، مروان خود به علی (ع) ناسزا می‌گفت و به دیگران دستور می‌داد تا به علی ناسزا بگویند[۳۶]. روزی مروان بن حکم سهل بن سعد را فرا خواند و به او دستور داد که به علی (ع) ناسزا بگوید. سهل خودداری کرد. مروان به او گفت: "حال که از ناسزاگوئی به علی سر باز می‌زنی، پس بالای منبر رفته، بگو که خداوند، ابو تراب را لعنت کرده است". سهل گفت: "هیچ نامی پیش علی محبوب‌تر از ابو تراب نبود و وقتی او را به این نام می‌خواندند، بسیار خوشحال می‌شد بدان جهت که پیامبر او را بدین نام خوانده است"[۳۷].[۳۸]

سهل و حادثه کربلا

  1. امام حسین (ع) و نام بردن از سهل در کربلا: امام حسین (ع) برای آگاهی دادن به مردم که برای کشتن حضرت جمع شده و ایشان را محاصره کرده بودند، فرمود: "از پروردگار خود پروا کنید و به کشتن من اقدام نکنید؛ زیرا کشتن من و دریدن پرده احترام من بر شما حلال نیست". مادر من، دختر خدیجه کبراست، که او همسر پیامبر شما بوده است. شاید این گفته پیامبر‌تان به شما رسیده باشد که فرمود: " حسن و حسین، دو آقای جوانان اهل بهشتند. اگر در آن چه می‌گویم، مرا راستگو می‌دانید. و حق همین است. پس به خدا از روزی که دانسته‌ام خداوند دروغگویان را دشمن می‌دارد، به عمد دروغ نگفته‌ام و اگر در این گفته مرا تکذیب می‌کنید، پس حقیقتا در میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید، شما را آگاه خواهند ساخت. بپرسید از جابر بن عبدالله انصاری یا از ابو سعید خدری یا از سهل بن سعد ساعدی یا از زید بن ارقم و یا انس بن مالک؛ آنها به شما خواهند گفت که آنها از رسول خدا این گفتار را درباره من و برادرم شنیده‌اند"[۳۹].
  2. سهل و اسارت اهل بیت (ع): سهل می‌گوید: در سفر زیارت بیت المقدس به شام وارد شدم و شهر را بسیار زیبا دیدم؛ کوچه و بازار را آذین بسته و پرده‌های زیبا به در و دیوار آویخته بودند. همه خوشحال و مسرور بودند و زنان رقاصه در کوی و برزن به نوازندگی مشغول بودند. از دیدن این وضع بسیار تعجب کرده، با خود گفتم: مگر برای مردم شام عیدی است که من نشنیده‌ام؟ هم چنان سرگردان بودم تا این که چشمم به چند نفری افتاد که حالت حزن و اندوه به خود گرفته و در گوشه ای خزیده بودند و آهسته با هم صحبت می‌کردند. جلو رفتم و از آنها پرسیدم: آیا شما عیدی دارید که ما نشنیده ایم؟ گفتند: گویا تازه واردی و غریب؛ خود را معرفی کن که کیستی؟

گفتم: سهل ساعدی یکی از یاران رسول خدا. گفتند: ای سهل! چرا آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد.

گفتم: چه شده؟

گفتند: سر حسین (ع) فرزند فاطمه (ع) را از عراق برای یزید سوغات می‌آورند. گفتم: عجبا! سر حسین (ع) را می‌آورند و مردم چنین شادی می‌کنند! پس پرسیدم: از کدام دروازه می‌آورند؟ آنها پاسخ دادند: از دروازه ساعات. پس جلو دروازه ساعات رفتم و طولی نکشید که پرچم‌ها یکی پس از دیگری وارد شد. سپس سواری را دیدم که پرچمی در دست داشت و سری بر آن نصب بود؛ سر شبیه ترین مردم به پیامبر (ص) و در عقب او زنانی را دیدم که بر شترانی بی جهاز سوار بودند.... سپس سر امام را در طبقی از طلا نهاده، جلو یزید قرار دادند. یزید گفت: " چگونه دیدی‌ای حسین""[۴۰].[۴۱]

سهل و نقل حدیث از پیامبر (ص)

با درگذشت سهل سلسله صحابه رسول خدا که بدون واسطه از آن حضرت روایت می‌کردند، به پایان رسید. او خود گفته بود: "اگر من بمیرم، هیچ کس را نخواهید دید که بگوید رسول خدا چنین گفت"[۴۲]. به همین جهت کسانی چون ابوهریره، سعید بن مسیب زهری، ابو حازم و فرزندش عباس بن سهل[۴۳]، وفاء بن شریح حضرمی، یحیی بن میمون حضرمی، عبدالله بن عبدالرحمان بن ابی ذباب و عمرو بن جابر حضرمی و دیگران از وی روایت نقل می‌کردند[۴۴]. در مجموع حدود صد و هشتاد و هشت حدیث از وی نقل شده است[۴۵] که به برخی از احادیث اشاره می‌کنیم:

  1. صحابه پیامبر (ص): در صحیح بخاری از سهل بن سعد نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمود: "من از شما زودتر بر حوض کوثر وارد می‌شوم؛ کسی که بر من بگذرد، از آن سیراب شود و هرگز تشنه نشود. اما عده ای بر من وارد شوند که آنها را می‌شناسم، آنگاه بین من و آنها حایل پدید آید و به من گفته خواهد شد: نمی‌دانی که بعد از تو آنها چه حوادثی آفریدند و من می‌گویم: از کوثر دور باشند دور"[۴۶].
  2. عترت پیامبر (ص): سهل می‌گوید: از فاطمه (ع)، دختر پیامبر، درباره امامان پرسیدم. فرمود: "رسول خدا (ص) به علی می‌فرمود: تویی امام و خلیفه بعد از من، و سزاوارتر به مؤمنین از خود آنها، چون از دنیا بروی، پسرت به مؤمنین سزاوارتر از خود آنهاست و بعد از او حسین و بعد از او علی بن حسین و فرزندش محمد و پسرش جعفر و فرزندش موسی و فرزندش علی و فرزندش محمد و فرزندش علی و فرزندش حسن و مهدی قائم بر مؤمنین سزاوارتر از خود آنهاست. آن کسی که خداوند شرق و غرب زمین را به دست او خواهد گشود. اینها هستند پیشوایان به حق و زبان راستین؛ کسی که ایشان را یاری کند، یاری شود و هر آنکه آنها را رها کند، رها شود"[۴۷].
  3. مجوس امت: سهل به نقل از رسول خدا (ص) می‌گوید: مجوس این امت، "قدریان" می‌باشند؛ پس از بیمارانشان عیادت نکرده و مرده ایشان را تشییع نکنید[۴۸].
  4. پیام جبرئیل (ع) برای پیامبر (ص): ابی حازم از سهل نقل کرده: جبرئیل (ع) به محضر پیامبر (ص) آمده، گفت: "ای محمد! هر اندازه زندگی کنی، عاقبت خواهی مرد؛ هر که را می‌خواهی دوست بدار، اما عاقبت به جدایی از وی تن خواهی داد؛ هر چه می‌خواهی، بکن، اما بدان که مکافات داده خواهی شد. بدان که شرافت انسان مؤمن در بیداری شب و عزت او در بی نیازی وی از مردم است"[۴۹].[۵۰]

سهل از دیدگاه رجال‌شناسی

سهل از دوستان امیرالمؤمنین و دوستدار خاندان او بوده است[۵۱]. شیخ طوسی او را از اصحاب رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین علی (ع) شمرده و از او به "ساعدی" تعبیر کرده است[۵۲].[۵۳]

سرانجام سهل

سهل، عمری بابرکت و طولانی داشته و در این باره هیچ اختلافی نیست که او آخرین نفر از صحابه بوده که در مدینه از دنیا رفته است[۵۴]. وفات او در سال ۸۸ هجری و در ۹۶ سالگی بوده است؛ بعضی گفته‌اند، او در سال ۹۱ هجری و در صد سالگی بدرود حیات گفته است[۵۵].

ابن عبدالبر هر دو قول را بدون ترجیح یکی بر دیگری ذکر کرده و چنین آورده است: گفته‌اند که او در سال ۸۸ هجری و در ۹۶ سالگی از دنیا رفته است. هم چنین گفته‌اند که او در سال ۹۱ هجری و صد سالگی در گذشته است[۵۶].

اما ابن حجر می‌گوید: به روایت شعیب، سهل بن سعد هنگام وفات رسول خدا (ص) ۱۵ سال داشته است. ابونعیم و بعضی دیگر هشتاد و هشت و نود و شش سالگی را برای مدت عمر او ذکر کرده‌اند. واقدی می‌گوید: او در سال ۹۱ هجری و صد سالگی به پایان زندگی رسیده است، ولی بر اساس این که روایت شعیب درباره سال تولد او؛ یعنی پنج سال قبل از هجرت، صحیح و قابل اعتماد می‌باشد، در هر سالی که سهل بن سعد در گذشته باشد، باید پنج سال بدان افزوده شود و بدین گونه به درستی استخراج خواهد شد و هر چه مخالف آن باشد، قابل اعتنا نخواهد بود[۵۷]. اما این که در کجا در گذشته است، بیشتر مؤرخان، وفات او را در مدینه دانسته‌اند[۵۸]. اگر چه قتاده وفات او را در مصر[۵۹] و [[ابوبکر] بن ابی داوود]] در اسکندریه مصر دانسته‌اند؛ ولی به نظر می‌آید کسی که در اسکندریه در گذشته است، عباس فرزند سهل بوده باشد[۶۰].[۶۱]

منابع

پانویس

  1. الغارت، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۳۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۱.
  2. الغارت، ثقفی کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسدالغابه، ابن اثیرر، ج۲، ص۳۲۱.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۲۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۷۷.
  4. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۲۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲۶، ص۲۶۰.
  5. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۴۴.
  6. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.
  7. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۶۸.
  8. تهذیب الکمال، مزی، ج۱۰، ص۲۹۹.
  9. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۷۰-۳۷۱.
  10. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۴۸.
  11. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۷۰.
  12. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۱۵.
  13. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۲.
  14. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۵؛ فضائل الصحابه، نسائی، ج۱، ص۱۵ و صفوة الصفوه، ابن جوزی، ج۱، ص۳۱۱.
  15. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۷۱-۳۷۳.
  16. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۷.
  17. حلیة الأولیاء، ابو نعیم اصفهانی، ص۳۸۵؛ ینابیع الموده، سلیمان قندوزی، ص۳۸۵؛ الروض النضیر فی معنی حدیث الغدیر، فارس حسون کریم، ص۲۸۷.
  18. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۷۳-۳۷۴.
  19. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰.
  20. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۰-۴۹.
  21. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۵۱- ۵۰؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۶۹.
  22. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۷۴-۳۷۶.
  23. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ترجمه (ابراهیم آیتی)، ج۲، ص۷۸.
  24. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۱۳.
  25. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۳.
  26. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۷۹.
  27. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۸۵؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۱۹؛ شرح احقاق الحق، مرعشی نجفی، ج۳۲، ص۴۶۸.
  28. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۷۶-۳۷۷.
  29. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۶۹.
  30. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۵۴۰.
  31. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۷۵.
  32. الغارات، محمد بن ابراهیم ثقفی (ترجمه: عطاردی)، ج۲، ص۴۳۸؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسدالغابه، این اثیر، ج۲، ص۳۲۱؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۳۱۸؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۷۰.
  33. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۱؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.
  34. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۷۵.
  35. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۷۷-۳۷۸.
  36. تحو انقاذ التاریخ الاسلامی، حسن بن فرحان مالکی، ص۲۲.
  37. فرزندان آل ابی طالب، ابوالفرج اصفهانی (ترجمه: فاضل)، ج۱۲، ص۲۶؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۳۸؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، ج۷، ص۱۲۳.
  38. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۷۹.
  39. مقتل الحسین، خوارزمی، ج۱، ص۲۵۳؛ نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا، یوسفی غروی (ترجمه: سلیمانی)، ص۱۵۰.
  40. مقتل الحسین، خوارزمی، ص۶۰.
  41. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۷۹-۳۸۰.
  42. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵؛ التعدیل و التجریح، سلیمان بن خلف باجی، ج۳، ص۱۲۷۹.
  43. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶.
  44. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.
  45. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.
  46. تفسیر قرطبی، قرطبی، ج۴، ص۱۶۸؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۲۲۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۱۱۷.
  47. کفایة الاثر، خزار قمی، ص۲۶؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۶، ص۳۵۱.
  48. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱۴، ص۱۱۳؛ نحو انقاذ التاریخ الاسلامی، حسن بن فرحان مالکی، ص۲۲.
  49. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۷۴، ص۱۹.
  50. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۸۱-۳۸۲.
  51. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ج۲، ص۴۸۳.
  52. قاموس الرجال، شوشتری، ج۵، ص۳۶۲.
  53. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۸۲.
  54. الوفیات، ابن خطیب، ص۸۵.
  55. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۶۶؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۹۷۹.
  56. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۶۵.
  57. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.
  58. المعارف، ابن قتیبه، ص۳۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۶۵.
  59. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۲، ص۳۶۶.
  60. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۴، ص۲۲۱.
  61. افشار، محمد نقی، مقاله «سهل بن سعد ساعدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۸۲-۳۸۳.