عمرو بن عاص در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخهها
(←مقدمه) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = عمرو بن عاص | |||
| عنوان مدخل = عمرو بن عاص | |||
| مداخل مرتبط = [[عمرو بن عاص در تاریخ اسلامی]] - [[عمرو بن عاص در نهج البلاغه]] - [[عمرو بن عاص در معارف و سیره نبوی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
'''[[عمرو بن عاص بن وائل]]''' در [[مکه]] به [[دنیا]] آمد. او یکی از [[شجاعان]] و زیرکهای [[عرب]] به حساب آمده است. قبل از [[مسلمان]] شدن از جمله افرادی بود که [[پیامبر خاتم]] {{صل}} را بسیار [[آزار]] داد و هنگام [[فتح مکه]] [[اسلام]] آورد و در جنگهای پس از آن شرکت جست. [[عمرو عاص]] [[سفیر]] [[پیامبر]] به سوی [[حاکم]] عمان بود برای [[مسلمان]] شدن او و سپس [[حاکم]] همانجا شد. در [[زمان]] [[خلیفه دوم]]، [[مصر]] را [[فتح]] کرده و استاندار آنجا شد، اما [[عثمان]] او را عزل کرد و به همین سبب [[کینه]] او را در [[دل]] داشت و از طرفی نیز با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[دشمنی]] میکرد؛ لذا در [[جنگ صفین]] با طرح [[قرآن]] به سر نیزه کردن، [[یاران امیرالمؤمنین]] {{ع}} را [[فریب]] داد و موجبات از هم پاشیدن [[لشکر]] حضرت شد. [[عمرو عاص]] سرانجام در سن نود سالگی از [[دنیا]] رفت. | |||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
[[ | عمرو بن عاص از [[قبیله قریش]] و از زیرکان مشهور [[عرب]] است. در [[سال هشتم هجری]] بهظاهر [[اسلام]] آورد. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در [[حدیثی]] فرمودند: "چون او و [[معاویه]] را کنار هم دیدید، بینشان جدایی افکنید، زیرا آن دو کنار هم جمع نمیشوند مگر برای فتنهانکنی". همچنین او یکی از دو تنی بود که هنگام [[مهاجرت]] [[مسلمانان]] [[صدر اسلام]] به [[حبشه]] بهعنوان [[نماینده]] [[مشرکان]] برای بازگرداندن [[مسلمانان]]، به [[حبشه]] فرستاده شد. عمرو در دوره [[خلیفه اول]] همراه سپاهی به [[سرزمین]] [[فلسطین]] فرستاده شد و در [[فتح]] آن سامان نقش برجستهای ایفا کرد. همچنین در چندین [[جنگ]] در [[کشورگشایی]] [[مسلمانان]] ایفای نقش کرد. [[فتح]] [[مصر]] در سال ۱۹ [[هجری]] از افتخارات اوست. او در [[سرزمین]] [[مصر]] [[تشکیل حکومت]] داد و [[نظام]] [[اداری]] [[مصر]] را سامان بخشید. در دوره [[خلیفه سوم]] از [[حکومت]] [[مصر]] [[خلع]] شد. بههمین [[دلیل]] از [[عثمان]] [[کینه]] به [[دل]] داشت و در توطئهچینی علیه او عنصری مؤثر بود. عمرو پس از [[جنگ جمل]] به [[معاویه]] پیوست. از آن پس همراه با [[معاویه]] به دسیسه و [[نیرنگ]] علیه حکومت [[امام علی]] {{ع}} پرداخت<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.</ref>. | ||
== [[عمروعاص]] و [[جنگ صفین]] == | |||
نقطه عطف حضور [[عمروعاص]] در کنار [[معاویه]] در [[نبرد صفین]] بهوقوع پیوست و [[حیله]] او در "بر سر نیزه کردن قرآنها" شرایط [[جنگ]] را که به نفع [[سپاه امام]] در گردش بود [[تغییر]] داد و میان [[سپاه امام]] [[دودستگی]] ایجاد کرد و ماجرای [[حکمیت]] را پدید آورد. او موفق شد [[ابوموسی اشعری]]، یکی از حکمین را [[فریب]] دهد و موضوع [[حکمیت]] را به [[انحراف]] بکشاند و پدیده [[خوارج]] که یکی از [[مشکلات]] اصلی [[امام علی]] {{ع}} در مسیر [[حکومت]] عدالتمحور بود، در آن جریان شکل یابد. | |||
[[ | در گزارشهای [[تاریخی]] [[نقل]] است که در جریان [[صفین]] [[عمرو عاص]] پرچمی بهدست گرفته بود و رجز میخواند. در اینحال با [[امام]] روبهرو شد و [[امام]] به سوی وی شتافت و با نیزه خود او را از اسب به زیر انداخت. او با [[نیرنگ]] عورت خود را نمایان ساخت و [[امام]] از کشتن او صرفنظر کرد. [[امام علی]] {{ع}} در گفتاری به این موضوع و برخی از صفات ناشایست او اشاره میکند: "بدانید که بدترین گفتار [[دروغ]] است و او میگوید و [[دروغ]] میگوید، [[وعده]] میدهد و خلاف میکند، اگر چیزی از او خواهند، خست میورزد و اگر خود چیزی خواهد، به [[اصرار]] و [[سوگند]] میستاند و اگر پیمانی بندد، در آن [[خیانت]] کند و [[حق]] [[خویشاوندی]] به جای نیاورد. چون [[جنگ]] فرا رسد، به زبان، بسی [[امر و نهی]] کند تا خود را دلیر جلوه دهد و این تا زمانی است که شمشیرها از نیام برنیامده باشد و چون شمشیرها از نیام برآمد، بزرگترین [[نیرنگ]] او این است که عورت خود بگشاید"<ref>{{متن حدیث|أَمَا -وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ- إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَکْذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ الْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ الَّ؛ فَإِذَا کَانَ عِنْدَالْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِر وَ آمِر هُوَ، مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا! فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ أَکْبَرُ مَکِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَرْمَ [قوم] سُبَّتَهُ. أَمَا وَاللهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ، وَ إِنَّهُ َيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الاْخِرَةِ؛ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْکِ الدِّينِ رَضِيخَةً}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۸۳.</ref>.<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.</ref> | ||
== [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[عمروعاص]] == | |||
[[امام]] در خطبهای به [[زندگی]] ننگین [[عمرو عاص]] اشاره کرده میفرماید: "او با [[معاویه]] [[بیعت]] نکرد مگر اینکه بر او شرط کرد که در برابر آن بهائی دریافت دارد، در این [[معامله]] شوم، [[دست]] فروشنده هیچگاه به [[پیروزی]] نرسد و [[سرمایه]] خریدار به [[رسوائی]] کشد (اکنون که آنها روی [[بلاد مسلمین]] و [[حکومت]] [[امت اسلامی]] این چنین بیرحمانه معامله میکنند) شما آماده [[پیکار]] شوید و ساز و برگ آن را فراهم سازید که [[آتش]] آن زبانه کشیده و شعلههای آن بالا گرفته است، [[صبر]] و [[استقامت]] را [[شعار]] خویش سازید که [[نصرت]] و پیروزی را به سوی شما فرامی خواند"<ref>{{متن حدیث|وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى اَلْبَيْعَةِ ثَمَناً فَلاَ ظَفِرَتْ يَدُ اَلْبَائِعِ وَ خَزِيَتْ أَمَانَةُ اَلْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا فَقَدْ شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلاَ سَنَاهَا وَ اِسْتَشْعِرُوا اَلصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَى إِلَى اَلنَّصْر}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۶.</ref> | |||
عمرو عاص | امام با جمله {{متن حدیث|وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ}} (عمرو عاص با معاویه بیعت نکرد تا اینکه شرط سنگینی ذکر کرد و معاویه آن را پذیرفت) اشاره به جریانی فرموده است که بین معاویه و عمرو عاص درگرفت به این معنی عمرو عاص در صورتی حاضر شد با معاویه بیعت کند که معاویه در برابر آن [[حکومت مصر]] را به او ببخشد. | ||
[[ابن ابی الحدید]] مینویسد: هنگامی که [[امام]] {{ع}} وارد [[کوفه]] شد به معاویه نامهای نوشت و او را به [[بیعت]] [[دعوت]] نمود، معاویه پریشان حال گردید و پاسخ [[نامه]] را به تأخیر انداخت و در این باره با [[مردم]] [[شام]] صحبت کرد آنها به وی [[اطمینان]] دادند که او را کمک کنند، معاویه در این باره با برادرش [[عتبة بن ابیسفیان]] [[مشورت]] کرد، او گفت: در این باره باید از عمرو عاص کمک بگیری او [[سیاستمدار]] کهنه کاری است و اگر در برابر دینش بهائی به او بپردازی آن را به تو خواهد فروخت! معاویه به [[عمرو عاص]] نوشت و از او خواست که به [[شام]] بیاید تا در این باره با وی [[مذاکره]] کند. | |||
عمرو عاص | هنگامی که [[نامه]] به عمرو عاص رسید، او با پسرانش در این مورد [[مشورت]] کرد، عبدالله یکی از پسرانش به وی گفت: [[پیامبر]] {{صل}} و [[ابوبکر]] و [[عمر]] به هنگام [[مرگ]] از تو [[راضی]] بودند و هنگام [[قتل عثمان]] هم که غایب بودی و به نظر من در [[منزل]] بنشین و برای این دنیای بیارزش حاشیهنشین [[معاویه]] مشو! که در [[کفر]] [[خدا]] با هم [[شریک]] خواهید بود. اما محمد پسر دیگرش گفت: تو از بزرگان [[قریش]] هستی، مبادا جریان [[خلافت]] [[حکومت]] را با [[غفلت]] از دست بدهی! به [[شامیان]] ملحق شو و به دستیاری آنها در مطالبه [[خون عثمان]] بکوش! | ||
عمرو عاص گفت: به | عمرو عاص گفت: عبدالله آنچه به [[صلاح]] دینم بود گفت ولی محمد صلاح [[دنیا]] را در نظر گرفت من در این باره [[فکر]] خواهم کرد.... | ||
سرانجام عمرو عاص [[فریب]] دنیا را خورد و نزد معاویه آمد و با او به مذاکره پرداختند، معاویه گفت: من تو را به [[جهاد]] کسی که خدا را [[عصیان]] نموده و میان [[مسلمانان]] [[اختلاف]] انداخته، [[خلیفه مسلمین]] بناحق کشته و [[آتش فتنه]] را روشن ساخته است [[دعوت]] میکنم! | |||
عمرو عاص پرسید او کیست؟ معاویه پاسخ داد: علی! عمرو عاص گفت: به خدا [[سوگند]] تو همطراز او نیستی، تو هیچ یک از [[فضائل علی]] را نداری نه [[هجرت]]، نه [[سبقت به اسلام]] نه [[مصاحبت]] با [[پیغمبر]] و نه [[جهاد در راه خدا]] و نه [[فهم]] و [[درک]] و [[دانش]] او را داری؟ به خدا سوگند او در [[جنگ]] مهارتی دارد که کسی همتای او نیست، اگر من بخواهم از [[احسان]] و [[نعمتهای خداوند]] روی بگردانم و در [[جنگ]] با [[علی]] {{ع}} با تمام خطراتی که دربر دارد با تو [[همکاری]] کنم بگو چه امتیازی به من خواهی داد؟! | |||
معاویه گفت: آنچه تو بخواهی! عمرو عاص گفت: [[مصر]]! معاویه گفت: من [[دوست]] ندارم این حرف شایع شود که تو به خاطر دنیا به من پیوستهای! [[عمرو عاص]] گفت: این حرفها را کنار بگذار! و بالاخره بین [[معاویه]] و عمرو عاص قراردادی امضاء گردید که عمرو عاص با معاویه [[همکاری]] کند و در مقابل اگر معاویه [[پیروز]] گردید، [[حکومت مصر]] را به او واگذارد. | |||
[[ابن ابی الحدید]] میگوید: استاد ما [[ابوالقاسم بلخی]] میگفت: این سخن عمرو {{عربی|"دعني عنك"}} کنایه از [[الحاد]] او بلکه صریح در [[کفر]] او میباشد چون معنی جمله این است که: این حرف را کنار بگذار زیرا [[اعتقاد به آخرت]] اساسی ندارد و اینکه نباید، [[آخرت]] را به [[دنیا]] فروخت حرف است. | |||
و نیز میفرمود: عمرو عاص همواره ملحد بوده و در الحاد و [[بیدینی]] او تردیدی نیست، و معاویه نیز مانند او بوده است: و [[شاهد]] آن همان داستان سری است که بین این دو انجام شد و [[اسلام]] را به [[بازی]] گرفتند. این وضع اینان کجا؟ و [[اخلاق]] علی {{ع}} و شدت علاقهاش به [[خدا]] کجا؟ با این حال آن دو از علی {{ع}} عیبجوئی میکردند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱-۶۵.</ref>.<ref>[[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۱۵۵-۱۶۰.</ref> | |||
[[عاص | === توبیخ و [[سرزنش]] [[عمرو بن عاص]] === | ||
"شگفتا! از پسر [[زن]] بدنام در میان [[مردم]] [[شام]] نشر میدهد که من [[اهل]] [[مزاح]] هستم و مردی [[شوخ طبع]] که مردم را سرگرم [[شوخی]] میکند. حرفی نادرست گفته و سخنی به [[گناه]] انتشار داده است، [[آگاه]] باشید که بدترین گفتار [[دروغ]] است او سخن به دروغ میگوید و [[وعده]] میدهد و [[تخلف]] مینماید، درخواست میکند و [[اصرار]] میورزد، اگر از او چیزی درخواست شود [[بخل]] میکند به [[عهد]] و [[پیمان]] [[خیانت]] مینماید و پیوند [[خویشاوندی]] را قطع میکند، به هنگام [[نبرد]] سرو صدا راه میاندازد مادامی که شمشیرها به کار نیفتاده، پس آنگاه که شمشیرها از غلاف بیرون آمده [[جنگ]] شروع گردید، در این هنگام برای رهائی جانش [[بهترین]] و بزرگترین نقشهاش آن است که جامهاش را بالا زند و عورت خود را آشکار سازد آگاه باشید به [[خدا]] [[سوگند]]، [[یاد مرگ]] مرا از [[شوخی]] و [[سرگرمی]] باز میدارد ولی او را [[فراموشی]] [[آخرت]] از گفتن سخن [[حق]] باز داشته است، او حاضر نشد با [[معاویه]] [[بیعت]] کند جز اینکه از او مزدی بگیرد و در برابر از دست دادن دینش [[بهائی]] گرفت"<ref>{{متن حدیث|عَجَباً لاِبْنِ اَلنَّابِغَةِ يَزْعُمُ لِأَهْلِ اَلشَّامِ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً وَ أَنِّي اِمْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ أُعَافِسُ وَ أُمَارِسُ لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً وَ نَطَقَ آثِماً أَمَا وَ شَرُّ اَلْقَوْلِ اَلْكَذِبُ إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ اَلْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ اَلْإِلَّ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ اَلْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَ آمِرٍ هُوَ مَا لَمْ تَأْخُذِ اَلسُّيُوفُ مَآخِذَهَا فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ اَلْقِرْمَ سُبَّتَهُ أَمَا وَ اَللَّهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اَللَّعِبِ ذِكْرُ اَلْمَوْتِ وَ إِنَّهُ لَيَمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ اَلْحَقِّ نِسْيَانُ اَلْآخِرَةِ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ اَلدِّينِ رَضِيخَةً}}؛ نهج البلاغه، کلام ۸۴.</ref>.<ref>[[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۱۵۵-۱۶۰.</ref> | |||
عاص در [[ | === مفاخ [[عمرو بن عاص]] === | ||
[[ابن ابی الحدید]] میگوید: «[[زمخشری]]» در کتاب «[[ربیع الابرار (کتاب)|ربیع الابرار]]» مینویسد: مادر [[عمروعاص]] «[[نابغه]]» نام داشت وی اسیری بود که «[[عبدالله بن جدعان]]» او را در [[مکه]] خریده بود. او زنی [[آلوده]] و [[بیباک]] و بیپروا بود، عبدالله وی را [[آزاد]] ساخت. [[ابولهب]]، [[امیه بن خلف]]، [[هشام بن مغیره]]، [[ابوسفیان]] و [[عاص بن وائل]] با او آمیزش کردند [[عمرو]] از او متولد شد و هر کدام از این چند نفر مدعی بودند که عمرو فرزند او است ولی مادرش با اینکه عمرو به ابوسفیان از همه شبیهتر بود، گفت: عمرو فرزند عاص است و این به خاطر کمکهای [[مالی]] بود که عاص به او مینمود، ابوسفیان همواره میگفت: من تردید ندارم که عمرو فرزند من است زیرا از نطفه من منعقد گردیده است!<ref>به نقل ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۳.</ref> | |||
[[ | [[عاص بن وائل]] که به ظاهر پدر به حساب میآمد، از [[دشمنان]] سرسخت [[پیامبر]] و از کسانی بود که [[رسول خدا]] {{صل}} را [[استهزا]] مینمود و [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ}}<ref>«ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم» سوره حجر، آیه ۹۵.</ref> درباره او و همکارانش نازل شد. | ||
عاص در [[اسلام]] به «ابتر» معروف بود زیرا همو بود که درباره [[پیغمبر]] به [[قریش]] گفت: به زودی این «ابتر» خواهد مُرد و خاطرهاش فراموش خواهد شد این حرف را میزد چون [[رسول خدا]] {{صل}} پسر نداشت، [[خداوند]] [[سوره]] «[[کوثر]]» را نازل فرمود که: {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref>. | |||
و | [[عمرو بن عاص]] نیز از کسانی بود که همواره در [[مکه]] [[پیامبر]] را میآزرد و سنگ سر راه او میریخت چون میدانست نیمه شبها پیغمبر برای [[طواف]] میرود و ممکن است در کوچههای تاریک صدمه ببیند او از کسانی بود که در بین راه به [[زینب]] [[دختر رسول خدا]] {{صل}} به هنگام [[مهاجرت به مدینه]] [[حمله]] کرد و او را [[اذیت]] کردند به طوری که جنین زینب {{ع}} سقط شد و رسول خدا {{صل}} از این موضوع سخت ناراحت گردید و به آنها [[نفرین]] نمود. | ||
[[ | و نیز او بود که اشعار فراوانی در [[مذمت]] پیامبر گفت و به بچههای مکه میآموخت تا موقعی که پیامبر {{صل}} از جائی عبور میکرد با صدای بلند بخوانند. پیامبر در حالی که در «[[حجر]]» [[نماز]] میخواند او را نفرین کرد و گفت: «خدایا [[عمرو بن عاص]] مرا هجو کرده و من شاعر نیستم، تو او را به تعداد کلماتی که مرا هجو کرده، [[لعنت]] کن»<ref>{{متن حدیث|اللهم ان عمرو بن العاص هجانی و لست بشاعر، فالعنه بعدد ما هجانی}}ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۲.</ref> و همو بود که از طرف قریش مأموریت یافت [[پادشاه]] [[حبشه]] را بر [[ضد]] [[مسلمانان]] [[مهاجر]] به آن [[کشور]] بشوراند. | ||
[[ | [[امام]] با جمله: {{متن حدیث|أَنْ يَمْنَحَ اَلْقِرْمَ سُبَّتَهُ}} به جریانی اشاره کرده که بین او و عمرو بن عاص در [[صفین]] اتفاق افتاده چه اینکه عمرو بن عاص به هنگام [[جنگ]]، ناگهان با امام روبرو شد [[مشاهده]] کرد که الان ضربتی از [[امام]] {{ع}} به او خواهد رسید که به عمرش پایان خواهد داد، راهی جز این به خاطرش نرسید که خود را از مرکب به زیر افکند و عورت خویش را مکشوف سازد در این صورت امام {{ع}} به او کاری نخواهد داشت، چنین کرد و امام از او روی گردانید و این لکه [[ننگ]] برای همیشه در [[تاریخ]] [[زندگی]] او ثبت شد. {{متن حدیث|أَمَا وَ اَللَّهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اَللَّعِبِ ذِكْرُ اَلْمَوْتِ}} «به [[خدا]] [[سوگند]] [[یاد مرگ]] مرا از [[بازی]] باز میدارد» | ||
[[ابن ابی الحدید]] در این باره فصلی گشوده و راجع به مزاحهائی که [[خلاف شرع]] نباشد، مطالبی آورده است. او درباره امام {{ع}} میگوید: اگر در تاریخ زندگی علی {{ع}} در [[زمان پیامبر]] تأمل کنیم میبینیم که علی {{ع}} [[اهل]] [[مزاح]] و [[شوخی]] نبوده و در کتب [[شیعه]] و [[سنی]] در این باره مطلبی ذکر نشده است. همچنین در [[زمان]] [[زمامداری]] [[ابوبکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]] در کتابهای تاریخ از این مطلب سخنی به میان نیامده است بنابراین جائی برای سخن [[عمرو عاص]] باقی نمیماند و شاید عمرو عاص این کلمه را از گفته «عمر» استفاده کرده در صورتی که منظور عمر این بوده که امام دارای [[اخلاقی]] نرم و طبعی انعطافپذیر است نه اینکه او مزاح است. امام {{ع}} فراغتی نداشت تا اهل مزاح و شوخی باشد. | |||
آنها با آن [[دشمنی]] اگر در امام {{ع}} [[عیب]] پیدا میکردند، اشاعه میدادند وانگهی این خود [[مدح]] امام است نه [[ذم]] او. و اگر [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} سخت [[کوشش]] میکرد که دشمنانش ندانسته به مدح او بپردازند راهی بهتر از این یافت نمیشد و در [[حقیقت]] آنها با عیبجوئی [[منزلت]] و [[مقام امام]] {{ع}} را بالا بردند آری امام ذوقی لطیف و اخلاقی نرم و ملایم و چهره بشاش و سخنی [[نیکو]] و قیافهای گشاده داشت و این از [[فضائل]] و خصائص او بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۲۸ به بعد.</ref>.<ref>[[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۱۵۵-۱۶۰.</ref> | |||
=== [[نامه]] دیگر امام {{ع}} به عمرو عاص === | |||
"تو [[دین]] خود را تابع کسی قرار دادهای که [[گمراهی]] و ضلالتش آشکار است و پردهاش دریده! افراد با [[شخصیت]] و بزرگوار در [[همنشینی]] با او لکه دار میشوند، و [[انسان]] [[حلیم]] و [[عاقل]] با [[معاشرت]] با او به [[سفاهت]] و [[نادانی]] میگرایند. تو گام به جای قدم او گذاشتی، و [[بخشش]] او را خواستار گردیدی، همچون سگی که به دنبال شیری برود، به چنگال او متکی شده و [[منتظر]] قسمتهای اضافی شکارش باشد که به سوی او اندازد (تو با این کار) [[دنیا]] و [[آخرت]] خود را تباه کردهای! در حالی که اگر به [[حق]] میپیوستی آنچه میخواستی به آن میرسیدی. (زیرا که [[استعداد]] آن را داری) پس (اکنون که از حق روگردانده در گمراهی افتادی) اگر [[خدا]] مرا بر تو و پسر [[ابوسفیان]] مسلط ساخت [[کیفر]] آنچه انجام داده [[اید]] به شما خواهد داد، اما اگر حوادث به صورتی در آمد که من آن [[قدرت]] را نیافتم و شما باقی ماندید آنچه در پیش دارید و در سرای آخرت برای شما مهیا شده بدتر است"<ref>{{متن حدیث|فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا اِمْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ يَشِينُ اَلْكَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ وَ يُسَفِّهُ اَلْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ اِتِّبَاعَ اَلْكَلْبِ لِلضِّرْغَامِ يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ! وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَكْتَ مَا طَلَبْتَ. فَإِنْ يُمَكِّنِّي اَللَّهُ مِنْكَ وَ مِنِ اِبْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِكُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَ إِنْ تُعْجِزَا وَ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَكُمَا شَرٌّ لَكُمَا وَ اَلسَّلاَمُ}}نهج البلاغه، نامه ۳۹.</ref>.<ref> [[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۱۵۵-۱۶۰.</ref> | |||
== | == عاقبت [[عمروعاص]] == | ||
در سال ۳۸ [[هجری]]، [[معاویه]]، [[عمرو عاص]] را بهسوی [[مصر]] فرستاد تا با [[کارگزار]] [[امام]]، [[محمد بن ابیبکر]]، بجنگد. وی نیز [[محمد بن ابیبکر]] را به طرز فجیعی به [[قتل]] رساند و بر [[سرزمین]] [[مصر]]، آرزوی دیرینه خویش، [[دست]] یافت. وی تا پایان [[عمر]] در آن [[سرزمین]] [[حکومت]] کرد. سرانجام در سال ۴۲ [[هجری]] [[وفات]] یافت. [[امام علی]] {{ع}} در نامهای به او، وضع و [[عاقبت]] شوم او را برایش تشریح میکند<ref>نهج البلاغه، نامه ۳۹.</ref>.<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.</ref> | |||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
#[[پرونده:1379394.jpeg|22px]] [[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|'''صحابه از دیدگاه نهج البلاغه''']] | # [[پرونده:1379394.jpeg|22px]] [[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|'''صحابه از دیدگاه نهج البلاغه''']] | ||
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:مدخل]] | [[رده:دشمنان اهل بیت]] | ||
[[رده:مدخل نهج البلاغه]] | |||
[[رده:عمرو بن عاص]] | [[رده:عمرو بن عاص]] | ||
[[رده: | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۶ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۱
عمرو بن عاص بن وائل در مکه به دنیا آمد. او یکی از شجاعان و زیرکهای عرب به حساب آمده است. قبل از مسلمان شدن از جمله افرادی بود که پیامبر خاتم (ص) را بسیار آزار داد و هنگام فتح مکه اسلام آورد و در جنگهای پس از آن شرکت جست. عمرو عاص سفیر پیامبر به سوی حاکم عمان بود برای مسلمان شدن او و سپس حاکم همانجا شد. در زمان خلیفه دوم، مصر را فتح کرده و استاندار آنجا شد، اما عثمان او را عزل کرد و به همین سبب کینه او را در دل داشت و از طرفی نیز با امیرالمؤمنین (ع) دشمنی میکرد؛ لذا در جنگ صفین با طرح قرآن به سر نیزه کردن، یاران امیرالمؤمنین (ع) را فریب داد و موجبات از هم پاشیدن لشکر حضرت شد. عمرو عاص سرانجام در سن نود سالگی از دنیا رفت.
مقدمه
عمرو بن عاص از قبیله قریش و از زیرکان مشهور عرب است. در سال هشتم هجری بهظاهر اسلام آورد. پیامبر اکرم (ص) در حدیثی فرمودند: "چون او و معاویه را کنار هم دیدید، بینشان جدایی افکنید، زیرا آن دو کنار هم جمع نمیشوند مگر برای فتنهانکنی". همچنین او یکی از دو تنی بود که هنگام مهاجرت مسلمانان صدر اسلام به حبشه بهعنوان نماینده مشرکان برای بازگرداندن مسلمانان، به حبشه فرستاده شد. عمرو در دوره خلیفه اول همراه سپاهی به سرزمین فلسطین فرستاده شد و در فتح آن سامان نقش برجستهای ایفا کرد. همچنین در چندین جنگ در کشورگشایی مسلمانان ایفای نقش کرد. فتح مصر در سال ۱۹ هجری از افتخارات اوست. او در سرزمین مصر تشکیل حکومت داد و نظام اداری مصر را سامان بخشید. در دوره خلیفه سوم از حکومت مصر خلع شد. بههمین دلیل از عثمان کینه به دل داشت و در توطئهچینی علیه او عنصری مؤثر بود. عمرو پس از جنگ جمل به معاویه پیوست. از آن پس همراه با معاویه به دسیسه و نیرنگ علیه حکومت امام علی (ع) پرداخت[۱].
عمروعاص و جنگ صفین
نقطه عطف حضور عمروعاص در کنار معاویه در نبرد صفین بهوقوع پیوست و حیله او در "بر سر نیزه کردن قرآنها" شرایط جنگ را که به نفع سپاه امام در گردش بود تغییر داد و میان سپاه امام دودستگی ایجاد کرد و ماجرای حکمیت را پدید آورد. او موفق شد ابوموسی اشعری، یکی از حکمین را فریب دهد و موضوع حکمیت را به انحراف بکشاند و پدیده خوارج که یکی از مشکلات اصلی امام علی (ع) در مسیر حکومت عدالتمحور بود، در آن جریان شکل یابد.
در گزارشهای تاریخی نقل است که در جریان صفین عمرو عاص پرچمی بهدست گرفته بود و رجز میخواند. در اینحال با امام روبهرو شد و امام به سوی وی شتافت و با نیزه خود او را از اسب به زیر انداخت. او با نیرنگ عورت خود را نمایان ساخت و امام از کشتن او صرفنظر کرد. امام علی (ع) در گفتاری به این موضوع و برخی از صفات ناشایست او اشاره میکند: "بدانید که بدترین گفتار دروغ است و او میگوید و دروغ میگوید، وعده میدهد و خلاف میکند، اگر چیزی از او خواهند، خست میورزد و اگر خود چیزی خواهد، به اصرار و سوگند میستاند و اگر پیمانی بندد، در آن خیانت کند و حق خویشاوندی به جای نیاورد. چون جنگ فرا رسد، به زبان، بسی امر و نهی کند تا خود را دلیر جلوه دهد و این تا زمانی است که شمشیرها از نیام برنیامده باشد و چون شمشیرها از نیام برآمد، بزرگترین نیرنگ او این است که عورت خود بگشاید"[۲].[۳]
امیرالمؤمنین (ع) و عمروعاص
امام در خطبهای به زندگی ننگین عمرو عاص اشاره کرده میفرماید: "او با معاویه بیعت نکرد مگر اینکه بر او شرط کرد که در برابر آن بهائی دریافت دارد، در این معامله شوم، دست فروشنده هیچگاه به پیروزی نرسد و سرمایه خریدار به رسوائی کشد (اکنون که آنها روی بلاد مسلمین و حکومت امت اسلامی این چنین بیرحمانه معامله میکنند) شما آماده پیکار شوید و ساز و برگ آن را فراهم سازید که آتش آن زبانه کشیده و شعلههای آن بالا گرفته است، صبر و استقامت را شعار خویش سازید که نصرت و پیروزی را به سوی شما فرامی خواند"[۴]
امام با جمله «وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ» (عمرو عاص با معاویه بیعت نکرد تا اینکه شرط سنگینی ذکر کرد و معاویه آن را پذیرفت) اشاره به جریانی فرموده است که بین معاویه و عمرو عاص درگرفت به این معنی عمرو عاص در صورتی حاضر شد با معاویه بیعت کند که معاویه در برابر آن حکومت مصر را به او ببخشد.
ابن ابی الحدید مینویسد: هنگامی که امام (ع) وارد کوفه شد به معاویه نامهای نوشت و او را به بیعت دعوت نمود، معاویه پریشان حال گردید و پاسخ نامه را به تأخیر انداخت و در این باره با مردم شام صحبت کرد آنها به وی اطمینان دادند که او را کمک کنند، معاویه در این باره با برادرش عتبة بن ابیسفیان مشورت کرد، او گفت: در این باره باید از عمرو عاص کمک بگیری او سیاستمدار کهنه کاری است و اگر در برابر دینش بهائی به او بپردازی آن را به تو خواهد فروخت! معاویه به عمرو عاص نوشت و از او خواست که به شام بیاید تا در این باره با وی مذاکره کند.
هنگامی که نامه به عمرو عاص رسید، او با پسرانش در این مورد مشورت کرد، عبدالله یکی از پسرانش به وی گفت: پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر به هنگام مرگ از تو راضی بودند و هنگام قتل عثمان هم که غایب بودی و به نظر من در منزل بنشین و برای این دنیای بیارزش حاشیهنشین معاویه مشو! که در کفر خدا با هم شریک خواهید بود. اما محمد پسر دیگرش گفت: تو از بزرگان قریش هستی، مبادا جریان خلافت حکومت را با غفلت از دست بدهی! به شامیان ملحق شو و به دستیاری آنها در مطالبه خون عثمان بکوش!
عمرو عاص گفت: عبدالله آنچه به صلاح دینم بود گفت ولی محمد صلاح دنیا را در نظر گرفت من در این باره فکر خواهم کرد....
سرانجام عمرو عاص فریب دنیا را خورد و نزد معاویه آمد و با او به مذاکره پرداختند، معاویه گفت: من تو را به جهاد کسی که خدا را عصیان نموده و میان مسلمانان اختلاف انداخته، خلیفه مسلمین بناحق کشته و آتش فتنه را روشن ساخته است دعوت میکنم!
عمرو عاص پرسید او کیست؟ معاویه پاسخ داد: علی! عمرو عاص گفت: به خدا سوگند تو همطراز او نیستی، تو هیچ یک از فضائل علی را نداری نه هجرت، نه سبقت به اسلام نه مصاحبت با پیغمبر و نه جهاد در راه خدا و نه فهم و درک و دانش او را داری؟ به خدا سوگند او در جنگ مهارتی دارد که کسی همتای او نیست، اگر من بخواهم از احسان و نعمتهای خداوند روی بگردانم و در جنگ با علی (ع) با تمام خطراتی که دربر دارد با تو همکاری کنم بگو چه امتیازی به من خواهی داد؟!
معاویه گفت: آنچه تو بخواهی! عمرو عاص گفت: مصر! معاویه گفت: من دوست ندارم این حرف شایع شود که تو به خاطر دنیا به من پیوستهای! عمرو عاص گفت: این حرفها را کنار بگذار! و بالاخره بین معاویه و عمرو عاص قراردادی امضاء گردید که عمرو عاص با معاویه همکاری کند و در مقابل اگر معاویه پیروز گردید، حکومت مصر را به او واگذارد.
ابن ابی الحدید میگوید: استاد ما ابوالقاسم بلخی میگفت: این سخن عمرو "دعني عنك" کنایه از الحاد او بلکه صریح در کفر او میباشد چون معنی جمله این است که: این حرف را کنار بگذار زیرا اعتقاد به آخرت اساسی ندارد و اینکه نباید، آخرت را به دنیا فروخت حرف است.
و نیز میفرمود: عمرو عاص همواره ملحد بوده و در الحاد و بیدینی او تردیدی نیست، و معاویه نیز مانند او بوده است: و شاهد آن همان داستان سری است که بین این دو انجام شد و اسلام را به بازی گرفتند. این وضع اینان کجا؟ و اخلاق علی (ع) و شدت علاقهاش به خدا کجا؟ با این حال آن دو از علی (ع) عیبجوئی میکردند[۵].[۶]
توبیخ و سرزنش عمرو بن عاص
"شگفتا! از پسر زن بدنام در میان مردم شام نشر میدهد که من اهل مزاح هستم و مردی شوخ طبع که مردم را سرگرم شوخی میکند. حرفی نادرست گفته و سخنی به گناه انتشار داده است، آگاه باشید که بدترین گفتار دروغ است او سخن به دروغ میگوید و وعده میدهد و تخلف مینماید، درخواست میکند و اصرار میورزد، اگر از او چیزی درخواست شود بخل میکند به عهد و پیمان خیانت مینماید و پیوند خویشاوندی را قطع میکند، به هنگام نبرد سرو صدا راه میاندازد مادامی که شمشیرها به کار نیفتاده، پس آنگاه که شمشیرها از غلاف بیرون آمده جنگ شروع گردید، در این هنگام برای رهائی جانش بهترین و بزرگترین نقشهاش آن است که جامهاش را بالا زند و عورت خود را آشکار سازد آگاه باشید به خدا سوگند، یاد مرگ مرا از شوخی و سرگرمی باز میدارد ولی او را فراموشی آخرت از گفتن سخن حق باز داشته است، او حاضر نشد با معاویه بیعت کند جز اینکه از او مزدی بگیرد و در برابر از دست دادن دینش بهائی گرفت"[۷].[۸]
مفاخ عمرو بن عاص
ابن ابی الحدید میگوید: «زمخشری» در کتاب «ربیع الابرار» مینویسد: مادر عمروعاص «نابغه» نام داشت وی اسیری بود که «عبدالله بن جدعان» او را در مکه خریده بود. او زنی آلوده و بیباک و بیپروا بود، عبدالله وی را آزاد ساخت. ابولهب، امیه بن خلف، هشام بن مغیره، ابوسفیان و عاص بن وائل با او آمیزش کردند عمرو از او متولد شد و هر کدام از این چند نفر مدعی بودند که عمرو فرزند او است ولی مادرش با اینکه عمرو به ابوسفیان از همه شبیهتر بود، گفت: عمرو فرزند عاص است و این به خاطر کمکهای مالی بود که عاص به او مینمود، ابوسفیان همواره میگفت: من تردید ندارم که عمرو فرزند من است زیرا از نطفه من منعقد گردیده است![۹]
عاص بن وائل که به ظاهر پدر به حساب میآمد، از دشمنان سرسخت پیامبر و از کسانی بود که رسول خدا (ص) را استهزا مینمود و آیه ﴿إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ﴾[۱۰] درباره او و همکارانش نازل شد.
عاص در اسلام به «ابتر» معروف بود زیرا همو بود که درباره پیغمبر به قریش گفت: به زودی این «ابتر» خواهد مُرد و خاطرهاش فراموش خواهد شد این حرف را میزد چون رسول خدا (ص) پسر نداشت، خداوند سوره «کوثر» را نازل فرمود که: ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾[۱۱].
عمرو بن عاص نیز از کسانی بود که همواره در مکه پیامبر را میآزرد و سنگ سر راه او میریخت چون میدانست نیمه شبها پیغمبر برای طواف میرود و ممکن است در کوچههای تاریک صدمه ببیند او از کسانی بود که در بین راه به زینب دختر رسول خدا (ص) به هنگام مهاجرت به مدینه حمله کرد و او را اذیت کردند به طوری که جنین زینب (ع) سقط شد و رسول خدا (ص) از این موضوع سخت ناراحت گردید و به آنها نفرین نمود.
و نیز او بود که اشعار فراوانی در مذمت پیامبر گفت و به بچههای مکه میآموخت تا موقعی که پیامبر (ص) از جائی عبور میکرد با صدای بلند بخوانند. پیامبر در حالی که در «حجر» نماز میخواند او را نفرین کرد و گفت: «خدایا عمرو بن عاص مرا هجو کرده و من شاعر نیستم، تو او را به تعداد کلماتی که مرا هجو کرده، لعنت کن»[۱۲] و همو بود که از طرف قریش مأموریت یافت پادشاه حبشه را بر ضد مسلمانان مهاجر به آن کشور بشوراند.
امام با جمله: «أَنْ يَمْنَحَ اَلْقِرْمَ سُبَّتَهُ» به جریانی اشاره کرده که بین او و عمرو بن عاص در صفین اتفاق افتاده چه اینکه عمرو بن عاص به هنگام جنگ، ناگهان با امام روبرو شد مشاهده کرد که الان ضربتی از امام (ع) به او خواهد رسید که به عمرش پایان خواهد داد، راهی جز این به خاطرش نرسید که خود را از مرکب به زیر افکند و عورت خویش را مکشوف سازد در این صورت امام (ع) به او کاری نخواهد داشت، چنین کرد و امام از او روی گردانید و این لکه ننگ برای همیشه در تاریخ زندگی او ثبت شد. «أَمَا وَ اَللَّهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اَللَّعِبِ ذِكْرُ اَلْمَوْتِ» «به خدا سوگند یاد مرگ مرا از بازی باز میدارد»
ابن ابی الحدید در این باره فصلی گشوده و راجع به مزاحهائی که خلاف شرع نباشد، مطالبی آورده است. او درباره امام (ع) میگوید: اگر در تاریخ زندگی علی (ع) در زمان پیامبر تأمل کنیم میبینیم که علی (ع) اهل مزاح و شوخی نبوده و در کتب شیعه و سنی در این باره مطلبی ذکر نشده است. همچنین در زمان زمامداری ابوبکر و عمر و عثمان در کتابهای تاریخ از این مطلب سخنی به میان نیامده است بنابراین جائی برای سخن عمرو عاص باقی نمیماند و شاید عمرو عاص این کلمه را از گفته «عمر» استفاده کرده در صورتی که منظور عمر این بوده که امام دارای اخلاقی نرم و طبعی انعطافپذیر است نه اینکه او مزاح است. امام (ع) فراغتی نداشت تا اهل مزاح و شوخی باشد.
آنها با آن دشمنی اگر در امام (ع) عیب پیدا میکردند، اشاعه میدادند وانگهی این خود مدح امام است نه ذم او. و اگر امیرالمؤمنین (ع) سخت کوشش میکرد که دشمنانش ندانسته به مدح او بپردازند راهی بهتر از این یافت نمیشد و در حقیقت آنها با عیبجوئی منزلت و مقام امام (ع) را بالا بردند آری امام ذوقی لطیف و اخلاقی نرم و ملایم و چهره بشاش و سخنی نیکو و قیافهای گشاده داشت و این از فضائل و خصائص او بود[۱۳].[۱۴]
نامه دیگر امام (ع) به عمرو عاص
"تو دین خود را تابع کسی قرار دادهای که گمراهی و ضلالتش آشکار است و پردهاش دریده! افراد با شخصیت و بزرگوار در همنشینی با او لکه دار میشوند، و انسان حلیم و عاقل با معاشرت با او به سفاهت و نادانی میگرایند. تو گام به جای قدم او گذاشتی، و بخشش او را خواستار گردیدی، همچون سگی که به دنبال شیری برود، به چنگال او متکی شده و منتظر قسمتهای اضافی شکارش باشد که به سوی او اندازد (تو با این کار) دنیا و آخرت خود را تباه کردهای! در حالی که اگر به حق میپیوستی آنچه میخواستی به آن میرسیدی. (زیرا که استعداد آن را داری) پس (اکنون که از حق روگردانده در گمراهی افتادی) اگر خدا مرا بر تو و پسر ابوسفیان مسلط ساخت کیفر آنچه انجام داده اید به شما خواهد داد، اما اگر حوادث به صورتی در آمد که من آن قدرت را نیافتم و شما باقی ماندید آنچه در پیش دارید و در سرای آخرت برای شما مهیا شده بدتر است"[۱۵].[۱۶]
عاقبت عمروعاص
در سال ۳۸ هجری، معاویه، عمرو عاص را بهسوی مصر فرستاد تا با کارگزار امام، محمد بن ابیبکر، بجنگد. وی نیز محمد بن ابیبکر را به طرز فجیعی به قتل رساند و بر سرزمین مصر، آرزوی دیرینه خویش، دست یافت. وی تا پایان عمر در آن سرزمین حکومت کرد. سرانجام در سال ۴۲ هجری وفات یافت. امام علی (ع) در نامهای به او، وضع و عاقبت شوم او را برایش تشریح میکند[۱۷].[۱۸]
منابع
پانویس
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.
- ↑ «أَمَا -وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ- إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَکْذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ الْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ الَّ؛ فَإِذَا کَانَ عِنْدَالْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِر وَ آمِر هُوَ، مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا! فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ أَکْبَرُ مَکِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَرْمَ [قوم] سُبَّتَهُ. أَمَا وَاللهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ، وَ إِنَّهُ َيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الاْخِرَةِ؛ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْکِ الدِّينِ رَضِيخَةً»؛ نهج البلاغه، خطبه ۸۳.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.
- ↑ «وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى اَلْبَيْعَةِ ثَمَناً فَلاَ ظَفِرَتْ يَدُ اَلْبَائِعِ وَ خَزِيَتْ أَمَانَةُ اَلْمُبْتَاعِ فَخُذُوا لِلْحَرْبِ أُهْبَتَهَا وَ أَعِدُّوا لَهَا عُدَّتَهَا فَقَدْ شَبَّ لَظَاهَا وَ عَلاَ سَنَاهَا وَ اِسْتَشْعِرُوا اَلصَّبْرَ فَإِنَّهُ أَدْعَى إِلَى اَلنَّصْر»؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱-۶۵.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۵۵-۱۶۰.
- ↑ «عَجَباً لاِبْنِ اَلنَّابِغَةِ يَزْعُمُ لِأَهْلِ اَلشَّامِ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً وَ أَنِّي اِمْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ أُعَافِسُ وَ أُمَارِسُ لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً وَ نَطَقَ آثِماً أَمَا وَ شَرُّ اَلْقَوْلِ اَلْكَذِبُ إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ اَلْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ اَلْإِلَّ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ اَلْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَ آمِرٍ هُوَ مَا لَمْ تَأْخُذِ اَلسُّيُوفُ مَآخِذَهَا فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ اَلْقِرْمَ سُبَّتَهُ أَمَا وَ اَللَّهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اَللَّعِبِ ذِكْرُ اَلْمَوْتِ وَ إِنَّهُ لَيَمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ اَلْحَقِّ نِسْيَانُ اَلْآخِرَةِ إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْكِ اَلدِّينِ رَضِيخَةً»؛ نهج البلاغه، کلام ۸۴.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۵۵-۱۶۰.
- ↑ به نقل ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۳.
- ↑ «ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم» سوره حجر، آیه ۹۵.
- ↑ «بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
- ↑ «اللهم ان عمرو بن العاص هجانی و لست بشاعر، فالعنه بعدد ما هجانی»ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۸۲.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۲۸ به بعد.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۵۵-۱۶۰.
- ↑ «فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا اِمْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ يَشِينُ اَلْكَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ وَ يُسَفِّهُ اَلْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ اِتِّبَاعَ اَلْكَلْبِ لِلضِّرْغَامِ يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ! وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَكْتَ مَا طَلَبْتَ. فَإِنْ يُمَكِّنِّي اَللَّهُ مِنْكَ وَ مِنِ اِبْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِكُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَ إِنْ تُعْجِزَا وَ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَكُمَا شَرٌّ لَكُمَا وَ اَلسَّلاَمُ»نهج البلاغه، نامه ۳۹.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۵۵-۱۶۰.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۳۹.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.