(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۳:
خط ۳:
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[کعب بن اشرف در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[کعب بن اشرف در تاریخ اسلامی]]</div>
==مقدمه==
== مقدمه ==
در [[مدینه]]، [[مردم]] از گروههای مختلفی جمع شده بودند. برخی، [[دعوت]] [[اسلام]] را پذیرفته بودند، گروهی اهل [[سلاح]] و [[جنگ]] و برخی همپیمان با قبیلههای [[اوس]] و [[خزرج]] بودند. هنگامی که [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] آمد، خواست میان آنها را [[اصلاح]] کند تا با هم [[پیمان]] [[دوستی]] ببندند. در عین حال، گاهی مسلمانانی بودند که پدرانشان [[کافر]] بودند.
"کعب بن اشرف" شاعر بود و [[پیامبر]] {{صل}} و [[اصحاب]] او را هجو میکرد. وی در شعرهای خود، [[کافران]] [[قریش]] را علیه [[مسلمانان]] برمیانگیخت<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۴.</ref>.
[[مشرکان]] و [[یهودیان مدینه]]، [[پیامبر]]{{صل}} و [[اصحاب]] آن حضرت را به شدت [[آزار]] میدادند؛ از این رو [[خداوند متعال]]، با [[نزول]] این [[آیه]]، [[پیامبر]] و [[مسلمانان]] را به [[شکیبایی]] و [[گذشت]] [[فرمان]] داد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۴.</ref>.
در [[مدینه]]، [[مردم]] از گروههای مختلفی جمع شده بودند. برخی، [[دعوت]] [[اسلام]] را پذیرفته بودند، گروهی اهل [[سلاح]] و [[جنگ]] و برخی همپیمان با قبیلههای [[اوس]] و [[خزرج]] بودند. هنگامی که [[پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] آمد، خواست میان آنها را [[اصلاح]] کند تا با هم [[پیمان]] [[دوستی]] ببندند. در عین حال، گاهی مسلمانانی بودند که پدرانشان [[کافر]] بودند.
{{متن قرآن|وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ}}<ref>«بیگمان با مال و جانتان آزمون خواهید شد و از آنان که پیش از شما به آنان کتاب (آسمانی) دادهاند و از کسانی که شرک ورزیدهاند (سخنان دل) آزار بسیار خواهید شنید و اگر شکیبایی کنید و پرهیزگاری ورزید؛ بیگمان این از کارهایی است که آهنگ آن میکنند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۶.</ref>.
[[مشرکان]] و [[یهودیان]] [[مدینه]]، [[پیامبر]] {{صل}} و [[اصحاب]] آن حضرت را به شدت [[آزار]] میدادند؛ از این رو [[خداوند متعال]]، با [[نزول]] [[آیه]] {{متن قرآن|وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ}}<ref>«بیگمان با مال و جانتان آزمون خواهید شد و از آنان که پیش از شما به آنان کتاب (آسمانی) دادهاند و از کسانی که شرک ورزیدهاند (سخنان دل) آزار بسیار خواهید شنید و اگر شکیبایی کنید و پرهیزگاری ورزید؛ بیگمان این از کارهایی است که آهنگ آن میکنند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۶.</ref> و {{متن قرآن|وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«بسیاری از اهل کتاب با آنکه حق برای آنان روشن است، از رشکی در درون جانشان، خوش دارند که شما را از پس ایمان به کفر بازگردانند؛ باری، (از آنان) درگذرید و چشم بپوشید تا (زمانی که) خداوند فرمان خویش را (پیش) آورد که خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۱۰۹.</ref>، [[پیامبر]] و [[مسلمانان]] را به [[شکیبایی]] و [[گذشت]] [[فرمان]] داد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۴.</ref>.
همچنین فرموده است: {{متن قرآن|وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«بسیاری از اهل کتاب با آنکه حق برای آنان روشن است، از رشکی در درون جانشان، خوش دارند که شما را از پس ایمان به کفر بازگردانند؛ باری، (از آنان) درگذرید و چشم بپوشید تا (زمانی که) خداوند فرمان خویش را (پیش) آورد که خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۱۰۹.</ref><ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۵.</ref>.
کعب بن اشرف از [[ناسزا]] گفتن و [[آزار]] رساندن به [[پیامبر]] {{صل}} و [[مسلمانان]] خودداری نمیکرد، بلکه در آن [[مبالغه]] هم میکرد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۵.</ref>. هنگامی که [[زید بن حارثه]] برای مژده از [[بدر]] آمد و خبر کشتهشدگان را آورد و کعب بن اشرف، [[اسیران]] را در [[اسارت]] دید، ناراحت شد و به [[قوم]] خود گفت: "وای بر شما! به [[خدا]] [[سوگند]]! امروز زیر [[زمین]] برای شما بهتر از روی آن است. اینها که کشته و [[اسیر]] شدند سران و بزرگان [[مردم]] بودند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۸؛ ابن سیدالناس، عیون الأثیر، ج۱، ص۳۴۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۵ و ص۵۱.</ref>؛ شما چه [[فکر]] میکنید؟" آنها گفتند: "تا زنده هستیم با [[محمد]] [[دشمنی]] میورزیم". کعب بن اشرف گفت: "چه ارزشی دارید؟ او [[خویشان]] خود را لگدکوب کرد و از میان برد؛ ولی من پیش [[قریش]] میروم و آنها را بر میانگیزم و برای کشتهشدگانشان مرثیه میگویم و میگریم، شاید آنها راه بیفتند و من هم همراه آنها میآیم"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۵.</ref>. این بود که به [[مکه]] رفت و بر [[مطلب بن ابوداعة بن ضبیرة سهمی]] وارد شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۸؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۱؛ ابن سیدالناس، عیون الأثیر، ج۱، ص۳۴۸.</ref>.
کعب بن اشرف از [[ناسزا]] گفتن و [[آزار]] رساندن به [[پیامبر]]{{صل}} و [[مسلمانان]] خودداری نمیکرد، بلکه در آن [[مبالغه]] هم میکرد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۵.</ref>. هنگامی که [[زید بن حارثه]] برای مژده از [[بدر]] آمد و خبر کشتهشدگان را آورد و کعب بن اشرف، [[اسیران]] را در [[اسارت]] دید، ناراحت شد و به [[قوم]] خود گفت: "وای بر شما! به [[خدا]] [[سوگند]]! امروز زیر [[زمین]] برای شما بهتر از روی آن است. اینها که کشته و [[اسیر]] شدند سران و بزرگان [[مردم]] بودند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۸؛ ابن سیدالناس، عیون الأثیر، ج۱، ص۳۴۸؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۵ و ص۵۱.</ref>؛ شما چه [[فکر]] میکنید؟" آنها گفتند: "تا زنده هستیم با [[محمد]] [[دشمنی]] میورزیم". کعب بن اشرف گفت: "چه ارزشی دارید؟ او [[خویشان]] خود را لگدکوب کرد و از میان برد؛ ولی من پیش [[قریش]] میروم و آنها را بر میانگیزم و برای کشتهشدگانشان مرثیه میگویم و میگریم، شاید آنها راه بیفتند و من هم همراه آنها میآیم"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۵.</ref>. این بود که به [[مکه]] رفت و بر [[مطلب بن ابوداعة بن ضبیرة سهمی]] وارد شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۸؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۱؛ ابن سیدالناس، عیون الأثیر، ج۱، ص۳۴۸.</ref>.
[[همسر]] ابو وداعه، عاتکه دختر [[اسید بن ابیالعیص]] بود. کعب بن اشرف برای [[قریش]] مرثیه سرود<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱۲، ص۱۸۵-۱۸۶.</ref>. در مقابل، [[حسان بن ثابت]] نیز به سرودن اشعار و هجو او پرداخت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۶؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۲-۵۳.</ref>. چون خبر هجو [[حسان بن ثابت]]، به عاتکه دختر اسید رسید، گفت: "ما را با این [[یهودی]] (کعب بن اشرف) چه کار است؟ مگر نمیبینی که حسّان چه بر سر ما آورد؟" ناچار ابن اشرف از نزد آنها رفت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷.</ref> و پیش هر کسی که میرفت، [[پیغمبر]] {{صل}} حسان را میخواست و از او میپرسید که ابناشرف به کجا رفته است و حسّان، همچنان آنها را هجو میکرد تا ابناشرف از پیش آنها برود. چون ابناشرف پناهگاهی نیافت، به [[مدینه]] برگشت. هنگاهی که خبر آمدن او به [[مدینه]]، به اطلاع [[خاتم انبیا]] {{صل}} رسید فرمود:"پروردگارا! در ازای اشعاری که او سروده و شرّی که آشکار ساخته است، به هر طریقی که میخواهی، او را جزا فرمای"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷.</ref>.<ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]]، [[سریه قتل کعب بن اشرف (مقاله)|سریه قتل کعب بن اشرف]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۹۵-۵۰۱.</ref>
[[همسر]] ابووداعه، عاتکه دختر [[اسید بن ابیالعیص]] بود. کعب بن اشرف برای [[قریش]] مرثیه سرود<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱۲، ص۱۸۵-۱۸۶.</ref>. در مقابل، [[حسان بن ثابت]] نیز به سرودن اشعار و هجو او پرداخت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۶؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۲-۵۳.</ref>. چون خبر هجو [[حسان بن ثابت]]، به عاتکه دختر اسید رسید، گفت: "ما را با این [[یهودی]] (کعب بن اشرف) چه کار است؟ مگر نمیبینی که حسّان چه بر سر ما آورد؟" ناچار ابناشرف از نزد آنها رفت<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷.</ref> و پیش هر کسی که میرفت [[پیغمبر]]{{صل}} حسان را میخواست و از او میپرسید که ابناشرف به کجا رفته است و حسّان، همچنان آنها را هجو میکرد تا ابناشرف از پیش آنها برود. چون ابناشرف پناهگاهی نیافت، به [[مدینه]] برگشت. هنگاهی که خبر آمدن او به [[مدینه]]، به اطلاع [[خاتم انبیا]]{{صل}} رسید فرمود:"پروردگارا! در ازای اشعاری که او سروده و شرّی که آشکار ساخته است، به هر طریقی که میخواهی، او را جزا فرمای"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷.</ref>.
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود:" چه کسی [[شر]] کعب بن اشرف را از من دفع میکند؟ او که مرا آزرده است." [[محمد بن مسلمه]] گفت:" ای [[رسول خدا]]! من از عهده او بر میآیم و او را خواهم کشت ". [[رسول اکرم]]{{صل}} فرمود:" این کار را بکن"<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۸-۴۸۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۴.</ref>. چند روزی [[محمد بن مسلمه]] نمیخورد. [[پیامبر]]{{صل}} او را احضار کرد و پرسید:"[[محمد]]، چرا [[خوراک]] و [[آشامیدنی]] را ترک کردهای؟" [[محمد بن مسلمه]] پاسخ داد: "ای [[رسول خدا]]! تعهدی برای شما کردهام که نمیدانم میتوانم آن را انجام دهم یا نه". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "باید تلاش کنی<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۴-۵۵.</ref>.... درباره او با [[سعد بن معاذ]] [[مشورت]] کن"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۴-۵۵؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۵.</ref>.
[[محمد بن مسلمه]] همراه تنی چند از [[اوس]] از جمله، [[عبّاد بن بشر]]، [[ابونائله سلکان بن سلامه]]، [[حارث بن اوس]] و [[ابو عبس بن جبر]] جمع شدند و گفتند: "ای [[رسول خدا]]! ما او را میکشیم، به ما اجازه بده که هر چه لازم باشد بگوییم؛ زیرا جز این چارهای نیست". [[پیغمبر]]{{صل}} با خواسته آنها موافقت کرد<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۳، ص۱۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵.</ref>. [[ابونائله سلکان بن سلامه]] به سوی کعب بن اشرف رفت. چون کعب، او را دید خوشش نیامد؛ چرا که ترسید نکند دیگران در کمین باشند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۷.</ref>. [[ابونائله سلکان بن سلامه]] گفت: "نیازی به تو پیدا شده است". کعب در حالی که در میان [[قوم]] خود و [[یهودیان]] بود، گفت: "نزدیک بیا و [[حاجت]] خود را بگو". در عین حال، رنگ چهرهاش دگرگون و بیمناک بود.
[[ابونائله سلکان بن سلامه]] و [[محمد بن مسلمه]] هر دو [[برادران]] شیری کعب بودند. ابونائله و کعب ساعتی [[گفتگو]] کردند و برای یکدیگر [[شعر]] خواندند. کعب شاد شد و از ابونائله پرسید: "[[حاجت]] تو چیست؟" ابونائله که شاعر بود همچنان برای او [[شعر]] میخواند. کعب دو مرتبه پرسید: "[[حاجت]] تو چیست؟ شاید میخواهی کسانی که پیش ما هستند برخیزند؟" چون [[مردم]] این سخن را شنیدند برخاستند. ابونائله جواب داد: "خوش نداشتم که [[مردم]] گفتگوی ما را بشنوند و بدگمان شوند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۸.</ref>.
آمدن این [[مرد]] ([[پیامبر]]) برای ما گرفتاری و [[بلا]] بود. همه [[عرب]] به [[جنگ]] ما برخاستهاند و ما را [[هدف]] قرار میدهند. راههای [[زندگی]] بر ما بسته شده است؛ به گونهای که خودمان و خانوادههایمان سخت به زحمت افتادهایم. او از ما [[زکات]] میخواهد و میگیرد، حال آنکه ما چیزی پیدا نمیکنیم که بخوریم". کعب گفت: "ای پسر سلامه! من که قبلا به تو گفته بودم کار به اینجا میکشد". ابو [[نائله]] گفت: "مردانی از [[یاران]] من، همراهم هستند که همین نظر را دارند. [[تصمیم]] گرفتم همراه آنان پیش تو بیاییم و از تو خرما یا [[خوراک]] دیگری خریداری کنیم و تو هم باید با ما [[نیکو]] [[رفتار]] کنی، البته ما هم چیزی نزد تو گرو میگذاریم"<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹.</ref>.
کعب گفت: "ای ابونائله! به [[خدا]] [[دوست]] نداشتم که تو را در این گرفتاری ببینم، که تو در نظرم از گرامیترین [[مردم]] هستی، تو [[برادر]] [[منی]] و من با تو از یک پستان شیر خوردهام"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۸.</ref>. او گفت: "آنچه درباره [[محمد]]{{صل}} به تو گفتم پوشیده دار". کعب، این [[اطمینان]] را به او داد و گفت: "به من راست بگو، در [[باطن]] خود نسبت به [[محمد]] چه تصمیمی دارید؟" گفت: "[[خوار]] ساختن او و جدا شدن از وی". گفت: "خوشحالم کردی، حالا چه چیز را در گرو من میگذارید<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶.</ref>، [[پسران]] و زنانتان؟" ابونائله گفت: "میخواهی ما را رسوا کنی و کار ما را آشکار سازی؟ نه! ولی ما آن [[قدر]] اسلحه در گرو تو میگذاریم که [[خشنود]] شوی"<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۸.</ref>. [[ابونائله سلکان بن سلامه]] این مطلب را برای این میگفت که وقتی با اسلحه آمدند تعجب نکند. کعب هم گفت: "آری! در [[سلاح]]، [[وفای به عهد]] است و همان [[کفایت]] میکند"<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱۲، ص۱۸۸.</ref>.
[[ابونائله سلکان بن سلامه]] از نزد کعب بیرون رفت تا وقتی که قرار گذاشته بود برگردد. او پیش [[یاران]] خود آمد و [[تصمیم]] گرفتند که شبانگاه پیش کعب بروند<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. آن گاه شب به حضور [[پیامبر]]{{صل}} آمدند و خبر دادند. [[حضرت]] تا [[بقیع]]، همراه آنها آمد و از آنجا آنان را روانه کرد و فرمود: "در [[پناه]] و [[یاری]] [[خدا]] بروید"<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. گفته شده است که [[رسول اکرم]]{{صل}} در شب چهاردهم [[ربیع الاول]]<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۹.</ref>، بیست و پنجمین [[ماه]] [[هجرت]]<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۴.</ref>، بعد از [[خواندن نماز]] عشاء آنها را روانه فرمود.
آنها به راه افتادند تا به محله کعب بن اشرف و کنار [[خانه]] او رسیدند. [[ابونائله سلکان بن سلامه]]، او را صدا زد. او تازه [[عروسی]] کرده بود. چون برخاست، زنش گوشه [[لباس]] او را گرفت و گفت: "کجا میروی؟ تو مردی در حال [[جنگ]] هستی و کسی مثل تو در این [[ساعت]] از [[خانه]] بیرون نمیرود". گفت: "با آنها قرار دارم. به علاوه او برادرم ابونائله است. اگر میدانست خوابم، بیدارم نمیکرد". سپس با دست خود جامهاش را گرفت و رفت <ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.</ref>.
آنگاه پیش آنان آمد و ساعتی نشستند و [[گفتگو]] کردند؛ به گونهای که با آنها [[انس]] گرفت. سپس آنها گفتند: "آیا موافقی که به شرجالعجوز برویم و باقی [[شب]] را به [[گفتگو]] بگذرانیم؟" کعب قبول کرد. پس به طرف شرج العجوز به راه افتادند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. ابونائله دست خود را وارد موهای سر کعب کرد و گفت: "خوش به حالت! این [[عطر]] تو چقدر خوشبو است"<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. کعب، مشک ممزوج با [[آب]]، عنبر و روغن به موهای خود میمالید؛ به گونهای که روی زلفهایش باقی میماند. او مردی بسیار [[زیبا]] با موهای مجعد بود<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. سپس ساعتی راه رفتند و ابونائله دوباره همان کار را انجام داد؛ به گونهای که کعب مطمئن شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶.</ref>. ناگاه دستهای خود را در موهای او زنجیروار داخل کرد و طرفین سرش را محکم گرفت و به [[یاران]] خود گفت: "[[دشمن خدا]] را بکشید!" آنها با شمشیرهای خود به جانش افتادند؛ ولی چون شمشیرها به یکدیگر برخورد میکرد و او هم خود را به ابونائله چسبانده بود کاری ساخته نمیشد. [[محمد بن مسلمه]] گوید: "ناگاه یادم آمد که [[شمشیر]] کوچک و باریکی دارم که در نیامش بود، آن را بیرون کشیدم و بر سینهاش نهادم و تا زیر نافش را دریدم"<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴-۲۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۹۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۰؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۶.</ref>.
آنان چون از کشتن کعب فارغ شدند، سرش را بریدند و همراه خود بردند. سپس شتابان خارج شدند. چون از کمین [[یهودیان]] بیمناک بودند، به محله [[بنیامیة بن زید]] و سپس به محله [[یهود]] بنی قریظه و از آنجا به بعاث رسیدند. هنگامی که وارد [[بقیع]] شدند، [[تکبیر]] گفتند. [[پیامبر]]{{صل}} در آن هنگام، [[نماز]] میگزارد. چون صدای [[تکبیر]] ایشان را شنید، [[تکبیر]] گفت و دانست که کعب را کشتهاند<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۰.</ref>. آنها خود را به [[مسجد]] رساندند و دیدند که [[پیغمبر]] [[خدا]] کنار در [[مسجد]] [[ایستاده]] است<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۰.</ref>. [[حضرت]] فرمود: "چهرههای شما شاد باد!" گفتند: "و چهره تو ای [[رسول خدا]]!" سپس سر او را برابر [[پیامبر]]{{صل}} انداختند. [[حضرت]]، [[خداوند]] را برای [[قتل]] او [[ستایش]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۰.</ref>. آنها [[دوست]] خود [[حارث]] را پیش آوردند. [[پیامبر]]{{صل}} [[آب]] دهان خود را به محل زخم مالید و بر اثر آن، زخم [[حارث]] بهبود یافت و آن زخم به [[حارث]] زیانی کشته نرساند<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶.</ref>.
کشته شدن کعب بن اشرف، [[ترس]] و [[هراس]] عجیبی در [[دل]] [[یهودیان]] افکند<ref>تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۱، ص۱۲۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۱؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۷.</ref> و هیچ [[یهودی]] نبود؛ مگر اینکه از [[جان]] خود ترسید. پس عدهای از آنان نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتند و از کشته شدن کعب بن اشرف ابراز [[نگرانی]] کردند. [[پیامبر]]{{صل}} نیز به آنها پیشنهاد کرد تا قراردادی را میان خود به [[امضا]] برسانند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۲.</ref>. آنان نیز پذیرفتند و پیمانی میان آنان و [[فرستاده خدا]]{{صل}} به [[امضا]] رسید<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۲.</ref>. پس از [[قتل]] کعب، [[یهودیان]] همواره با [[ترس]] و [[خواری]] [[زندگی]] میکردند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۹۲.</ref><ref>[[هادی اکبری|اکبری، هادی]]، [[سریه قتل کعب بن اشرف (مقاله)|سریه قتل کعب بن اشرف]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۹۵-۵۰۱.</ref>.
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
* [[سریه قتل کعب بن اشرف]]
* [[سریه قتل کعب بن اشرف]]
{{پایان مدخل وابسته}}
== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
خط ۴۶:
خط ۲۷:
{{پانویس}}
{{پانویس}}
[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:کعب بن اشرف]]
[[رده:کعب بن اشرف]]
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۳۸
اين مدخل از زیرشاخههای بحث کعب بن اشرف است. "کعب بن اشرف" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
در مدینه، مردم از گروههای مختلفی جمع شده بودند. برخی، دعوتاسلام را پذیرفته بودند، گروهی اهل سلاح و جنگ و برخی همپیمان با قبیلههای اوس و خزرج بودند. هنگامی که پیامبر (ص) به مدینه آمد، خواست میان آنها را اصلاح کند تا با هم پیماندوستی ببندند. در عین حال، گاهی مسلمانانی بودند که پدرانشان کافر بودند.
مشرکان و یهودیانمدینه، پیامبر (ص) و اصحاب آن حضرت را به شدت آزار میدادند؛ از این رو خداوند متعال، با نزولآیه﴿وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾[۲] و ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[۳]، پیامبر و مسلمانان را به شکیبایی و گذشتفرمان داد[۴].
کعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پیامبر (ص) و مسلمانان خودداری نمیکرد، بلکه در آن مبالغه هم میکرد[۵]. هنگامی که زید بن حارثه برای مژده از بدر آمد و خبر کشتهشدگان را آورد و کعب بن اشرف، اسیران را در اسارت دید، ناراحت شد و به قوم خود گفت: "وای بر شما! به خداسوگند! امروز زیر زمین برای شما بهتر از روی آن است. اینها که کشته و اسیر شدند سران و بزرگان مردم بودند[۶]؛ شما چه فکر میکنید؟" آنها گفتند: "تا زنده هستیم با محمددشمنی میورزیم". کعب بن اشرف گفت: "چه ارزشی دارید؟ او خویشان خود را لگدکوب کرد و از میان برد؛ ولی من پیش قریش میروم و آنها را بر میانگیزم و برای کشتهشدگانشان مرثیه میگویم و میگریم، شاید آنها راه بیفتند و من هم همراه آنها میآیم"[۷]. این بود که به مکه رفت و بر مطلب بن ابوداعة بن ضبیرة سهمی وارد شد[۸].
همسر ابو وداعه، عاتکه دختر اسید بن ابیالعیص بود. کعب بن اشرف برای قریش مرثیه سرود[۹]. در مقابل، حسان بن ثابت نیز به سرودن اشعار و هجو او پرداخت[۱۰]. چون خبر هجو حسان بن ثابت، به عاتکه دختر اسید رسید، گفت: "ما را با این یهودی (کعب بن اشرف) چه کار است؟ مگر نمیبینی که حسّان چه بر سر ما آورد؟" ناچار ابن اشرف از نزد آنها رفت[۱۱] و پیش هر کسی که میرفت، پیغمبر (ص) حسان را میخواست و از او میپرسید که ابناشرف به کجا رفته است و حسّان، همچنان آنها را هجو میکرد تا ابناشرف از پیش آنها برود. چون ابناشرف پناهگاهی نیافت، به مدینه برگشت. هنگاهی که خبر آمدن او به مدینه، به اطلاع خاتم انبیا (ص) رسید فرمود:"پروردگارا! در ازای اشعاری که او سروده و شرّی که آشکار ساخته است، به هر طریقی که میخواهی، او را جزا فرمای"[۱۲].[۱۳]
↑احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۸۴.
↑«بیگمان با مال و جانتان آزمون خواهید شد و از آنان که پیش از شما به آنان کتاب (آسمانی) دادهاند و از کسانی که شرک ورزیدهاند (سخنان دل) آزار بسیار خواهید شنید و اگر شکیبایی کنید و پرهیزگاری ورزید؛ بیگمان این از کارهایی است که آهنگ آن میکنند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۶.
↑«بسیاری از اهل کتاب با آنکه حق برای آنان روشن است، از رشکی در درون جانشان، خوش دارند که شما را از پس ایمان به کفر بازگردانند؛ باری، (از آنان) درگذرید و چشم بپوشید تا (زمانی که) خداوند فرمان خویش را (پیش) آورد که خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۱۰۹.