سرگذشت زندگی پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←مقدمه) |
|||
(۳۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{نبوت}} | {{نبوت}} | ||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = پیامبر خاتم | |||
| عنوان مدخل = [[سرگذشت زندگی پیامبر خاتم]] | |||
| مداخل مرتبط = [[سرگذشت زندگی پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی]] - [[سرگذشت زندگی پیامبر خاتم در معارف و سیره فاطمی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
'''دوران زندگی [[پیامبر خاتم]]{{صل}}''' در سه بخش بررسی میشود: از ولادت تا [[بعثت]]، از بعثت تا [[هجرت]] و از هجرت تا رحلت. بخش عمده این دوران مربوط به پیش از [[اسلام]] است. | '''دوران زندگی [[پیامبر خاتم]] {{صل}}''' در سه بخش بررسی میشود: از ولادت تا [[بعثت]]، از بعثت تا [[هجرت]] و از هجرت تا رحلت. بخش عمده این دوران مربوط به پیش از [[اسلام]] است. | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
بخش عمده دوران زندگانی [[پیامبر]] مربوط به پیش از [[اسلام]] است. [[سال]] تولد [[رسول خدا]]{{صل}} [[ابرهه بن صباح حبشی حمیری]] [[پادشاه]] [[حبشه]] برای نابود کردن [[خانه خدا]] با فیل به سوی [[مکه]] [[یورش]] آورد. [[خداوند]] برای [[حفاظت]] از خانهاش پرنده [[ابابیل]] را فرستاد تا به [[فرمان الهی]] سنگریزههایی به نام “سجیل” بر سر مهاجمان انداختند و تمام آنان نابود شدند<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۹؛ شیخ مفید، الأمالی، ص۳۱۲؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۸۰.</ref>. چون این حادثه بسیار مهم بود، منشأ [[تاریخ]] در میان [[عرب]] و [[مردم]] مکه شد و مکیان [[احترام]] ویژهای یافتند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸، ج۴، ص۲۱۷.</ref>. | بخش عمده دوران زندگانی [[پیامبر]] مربوط به پیش از [[اسلام]] است. [[سال]] تولد [[رسول خدا]] {{صل}} [[ابرهه بن صباح حبشی حمیری]] [[پادشاه]] [[حبشه]] برای نابود کردن [[خانه خدا]] با فیل به سوی [[مکه]] [[یورش]] آورد. [[خداوند]] برای [[حفاظت]] از خانهاش پرنده [[ابابیل]] را فرستاد تا به [[فرمان الهی]] سنگریزههایی به نام “سجیل” بر سر مهاجمان انداختند و تمام آنان نابود شدند<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۹؛ شیخ مفید، الأمالی، ص۳۱۲؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۸۰.</ref>. چون این حادثه بسیار مهم بود، منشأ [[تاریخ]] در میان [[عرب]] و [[مردم]] مکه شد و مکیان [[احترام]] ویژهای یافتند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸، ج۴، ص۲۱۷.</ref>. | ||
از نظر [[سیاسی]] مردم [[حجاز]] که شامل مکه و [[مدینه]] میشد، فاقد [[حکومت]] بودند و [[نظام]] قبیلهای بر آنان [[حاکم]] بود و یکی از کارهای آنان [[غارت]] دیگر [[قبایل]] بود و بدترین وضعیت [[فرهنگی]]، [[اجتماعی]] و [[اقتصادی]] را داشتند<ref>ابن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، ص۲۳۶.</ref>. در آن دوران دو ابرقدرت به نام [[ایران]] و [[روم]] بر [[جهان]] حکومت میکردند. از کارهای مهم مردم مکه [[تجارت]] بود که در زمستان به [[یمن]] و در تابستان برای تجارت به [[شام]] میرفتند. [[محمد]] نیز در [[نوجوانی]] و [[جوانی]] در این سفرهای تجاری شرکت داشت<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۴۴۴؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۴۶۸.</ref>. دوران [[زندگانی رسول خدا]]{{صل}} را میتوان به سه مقطع مهم تقسیم کرد: از تولد تا [[بعثت]]، از بعثت تا [[هجرت]] و از هجرت تا [[رحلت]]<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۷۹.</ref>. | از نظر [[سیاسی]] مردم [[حجاز]] که شامل مکه و [[مدینه]] میشد، فاقد [[حکومت]] بودند و [[نظام]] قبیلهای بر آنان [[حاکم]] بود و یکی از کارهای آنان [[غارت]] دیگر [[قبایل]] بود و بدترین وضعیت [[فرهنگی]]، [[اجتماعی]] و [[اقتصادی]] را داشتند<ref>ابن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، ص۲۳۶.</ref>. در آن دوران دو ابرقدرت به نام [[ایران]] و [[روم]] بر [[جهان]] حکومت میکردند. از کارهای مهم مردم مکه [[تجارت]] بود که در زمستان به [[یمن]] و در تابستان برای تجارت به [[شام]] میرفتند. [[محمد]] نیز در [[نوجوانی]] و [[جوانی]] در این سفرهای تجاری شرکت داشت<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۴۴۴؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۴۶۸.</ref>. دوران [[زندگانی رسول خدا]] {{صل}} را میتوان به سه مقطع مهم تقسیم کرد: از تولد تا [[بعثت]]، از بعثت تا [[هجرت]] و از هجرت تا [[رحلت]]<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۷۹.</ref>. | ||
==از تولد تا بعثت== | == از تولد تا بعثت == | ||
دوران [[تولد پیامبر]] تا زمان بعثت [[چهل]] سال است. محمد{{صل}} در میان مردم مکه زندگانی میکرد. در همین زمان سفرهای تجاری به شام داشت و در سن ۲۵ سالگی با [[خدیجه دختر خویلد]] [[زن]] ثروتمند [[عرب]] [[ازدواج]] کرد. او آنقدر [[درستکار]] بود که به [[محمد امین]] [[شهرت]] یافت. [[امانت]] و [[صداقت]] و [[پاکی]] حضرت به گونهای بود که [[عیاض بن حمار مجاشعی]] که از اشراف عرب و [[قاضی]] [[عکاظ]] بود، وقتی در [[دوران جاهلیت]] وارد [[مکه]] میشد، طبق [[سنت]] آن [[زمان]]، لباسهای خود را برای [[طواف]] در میآورد و [[لباس]] [[رسول خدا]]{{صل}} را به جهت پاکی آن میپوشید و طواف میکرد و بعد از اتمام طواف، لباسها را به حضرت بر میگرداند. [[عیاض]] بعد از [[اسلام]]، هدیهای برای [[پیامبر]] آورد. [[حضرت رسول]]{{صل}} [[هدیه]] او را نپذیرفت و فرمود: اگر [[مسلمان]] بشوی میپذیرم. عیاض مسلمان شد و دارای اسلام نیکویی بود؛ حضرت هم هدیهاش را پذیرفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۴۲.</ref>. عیاض پس از اسلام بعدها در [[بصره]] ساکن شد<ref>احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۲، ص۱۰۵.</ref>. [[محمد]] در سن ۳۵ سالگی در هنگام بازسازی [[کعبه]] [[نصب حجرالاسود]] را بر عهده گرفت و مانع درگیری بین [[قبایل]] مکه شد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷.</ref>. بیشتر [[فرزندان]] وی به جز [[فاطمه]]{{س}} در این دوران متولد شدند<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۰.</ref>. | === دوران کودکی === | ||
{{اصلی|تولد پیامبر خاتم}} | |||
دوران [[تولد پیامبر]] تا زمان بعثت [[چهل]] سال است. محمد {{صل}} در میان مردم مکه زندگانی میکرد. در همین زمان سفرهای تجاری به شام داشت و در سن ۲۵ سالگی با [[خدیجه دختر خویلد]] [[زن]] ثروتمند [[عرب]] [[ازدواج]] کرد. او آنقدر [[درستکار]] بود که به [[محمد امین]] [[شهرت]] یافت. [[امانت]] و [[صداقت]] و [[پاکی]] حضرت به گونهای بود که [[عیاض بن حمار مجاشعی]] که از اشراف عرب و [[قاضی]] [[عکاظ]] بود، وقتی در [[دوران جاهلیت]] وارد [[مکه]] میشد، طبق [[سنت]] آن [[زمان]]، لباسهای خود را برای [[طواف]] در میآورد و [[لباس]] [[رسول خدا]] {{صل}} را به جهت پاکی آن میپوشید و طواف میکرد و بعد از اتمام طواف، لباسها را به حضرت بر میگرداند. [[عیاض]] بعد از [[اسلام]]، هدیهای برای [[پیامبر]] آورد. [[حضرت رسول]] {{صل}} [[هدیه]] او را نپذیرفت و فرمود: اگر [[مسلمان]] بشوی میپذیرم. عیاض مسلمان شد و دارای اسلام نیکویی بود؛ حضرت هم هدیهاش را پذیرفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۴۲.</ref>. عیاض پس از اسلام بعدها در [[بصره]] ساکن شد<ref>احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۲، ص۱۰۵.</ref>. [[محمد]] در سن ۳۵ سالگی در هنگام بازسازی [[کعبه]] [[نصب حجرالاسود]] را بر عهده گرفت و مانع درگیری بین [[قبایل]] مکه شد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷.</ref>. بیشتر [[فرزندان]] وی به جز [[فاطمه]] {{س}} در این دوران متولد شدند<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۰.</ref>. | |||
===[[تاریخ]] تولد [[پیامبر اکرم]]{{صل}}=== | ==== [[تاریخ]] تولد [[پیامبر اکرم]] {{صل}} ==== | ||
[[محمد]] فرزند [[عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف]] [[سرور]] فرستادگان و [[خاتم پیامبران]] است<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲، کتاب المزار، مختصر فی ذکر أنساب النبی و الأئمة{{عم}} و زیاراتهم و تواریخهم و قدر مشاهدهم، باب نسب رسول الله و تاریخ مولده و وفاته و موضع قبره.</ref>. مادرش [[آمنه]] دختر "وهب بن عبدمناف بن زهرة بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب" است<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹، باب مولد النبی و وفاته؛ شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶.</ref>. | [[محمد]] فرزند [[عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف]] [[سرور]] فرستادگان و [[خاتم پیامبران]] است<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲، کتاب المزار، مختصر فی ذکر أنساب النبی و الأئمة {{عم}} و زیاراتهم و تواریخهم و قدر مشاهدهم، باب نسب رسول الله و تاریخ مولده و وفاته و موضع قبره.</ref>. مادرش [[آمنه]] دختر "وهب بن عبدمناف بن زهرة بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب" است<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹، باب مولد النبی و وفاته؛ شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶.</ref>. | ||
[[کلینی]] [[تولد پیامبر]] را در دوازدهم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref> و مشهور [[علمای شیعه]]<ref>شیخ مفید، المقنعه، ص۳۷۱؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۵۵. در این کتاب اقوال علمای شیعه نقل شده است.</ref> و [[شیخ طوسی]] در هفدهم ماه [[ربیع]] [[الأول]] [[عام الفیل]] [[روز جمعه]] هنگام ظهر دانستهاند<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.</ref>. [[کلینی]] بعد از بیان [[تولد پیامبر]] در هنگام ظهر میافزاید: و همچنین [[روایت]] شده که حضرت هنگام [[طلوع فجر]]، [[چهل]] سال [[قبل از بعثت]] به [[دنیا]] آمد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. | [[کلینی]] [[تولد پیامبر]] را در دوازدهم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref> و مشهور [[علمای شیعه]]<ref>شیخ مفید، المقنعه، ص۳۷۱؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۵۵. در این کتاب اقوال علمای شیعه نقل شده است.</ref> و [[شیخ طوسی]] در هفدهم ماه [[ربیع]] [[الأول]] [[عام الفیل]] [[روز جمعه]] هنگام ظهر دانستهاند<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.</ref>. [[کلینی]] بعد از بیان [[تولد پیامبر]] در هنگام ظهر میافزاید: و همچنین [[روایت]] شده که حضرت هنگام [[طلوع فجر]]، [[چهل]] سال [[قبل از بعثت]] به [[دنیا]] آمد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. | ||
[[امام صادق]]{{ع}} فرمود: وقتی [[آمنه]] دچار درد زایمان شد، [[فاطمه بنت اسد]] [[همسر]] [[ابوطالب]] همراه او بود تا اینکه [[پیامبر]]{{صل}} متولد شد. پس از [[تولد]] یکی به دیگری گفت: آیا دیدی آنچه من میبینم؟ پرسید چه میبینی؟ گفت: نوری که بین [[مشرق]] و [[مغرب]] بلند شد. در این هنگام ابوطالب بر آن دو وارد شد و گفت: چه شده شما را؟ از چه چیزی [[تعجب]] میکنید؟ [[فاطمه]] از نوری که دیده بود خبر داد<ref>ر.ک: احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۸۳، به بعد. روایات متعددی نقل کرده که بر اثر این نور کاخهای بُصرا دیده شد.</ref>. ابوطالب به او گفت: آیا به تو [[بشارت]] دهم؟ گفت: آری! ابوطالب گفت: به زودی پسری به دنیا میآوری که [[وصی]] این مولود و [[وزیر]] وی خواهد شد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۲، ح۴۶۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص | [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: وقتی [[آمنه]] دچار درد زایمان شد، [[فاطمه بنت اسد]] [[همسر]] [[ابوطالب]] همراه او بود تا اینکه [[پیامبر]] {{صل}} متولد شد. پس از [[تولد]] یکی به دیگری گفت: آیا دیدی آنچه من میبینم؟ پرسید چه میبینی؟ گفت: نوری که بین [[مشرق]] و [[مغرب]] بلند شد. در این هنگام ابوطالب بر آن دو وارد شد و گفت: چه شده شما را؟ از چه چیزی [[تعجب]] میکنید؟ [[فاطمه]] از نوری که دیده بود خبر داد<ref>ر. ک: احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۸۳، به بعد. روایات متعددی نقل کرده که بر اثر این نور کاخهای بُصرا دیده شد.</ref>. ابوطالب به او گفت: آیا به تو [[بشارت]] دهم؟ گفت: آری! ابوطالب گفت: به زودی پسری به دنیا میآوری که [[وصی]] این مولود و [[وزیر]] وی خواهد شد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۲، ح۴۶۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۱؛ [[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۱۵.</ref> | ||
===بررسی دو [[نقل]] در [[تاریخ]] تولد پیامبر{{صل}}=== | ==== بررسی دو [[نقل]] در [[تاریخ]] تولد پیامبر {{صل}} ==== | ||
بررسی دو نکته در گزارش [[کتاب کافی]] لازم به نظر میرسد: | بررسی دو نکته در گزارش [[کتاب کافی]] لازم به نظر میرسد: | ||
#[[ثقة الاسلام کلینی]] تنها فردی از علمای بنام و مشهور [[شیعه]] است که تاریخ تولد پیامبر{{صل}} را [[دوازدهم ربیع الاول]] دانسته، مینویسد: و روایت شده مادرش در ایام تشریق، نزدیک جمره وسطی در [[منا]] در [[منزل]] [[عبدالله بن عبدالمطلب]] به وی حامله شد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹: {{متن حدیث|وَ رُوِیَ أَیْضاً عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قَبْلَ أَنْ یُبْعَثَ بِأَرْبَعِینَ سَنَةً وَ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِی أَیَّامِ التَّشْرِیقِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی وَ کَانَتْ فِی مَنْزِلِ عَبْدِ اللَّهِ بن عَبْدِ الْمُطَّلِب}}.</ref>. این تاریخ را [[اهل سنت]] از [[ابن اسحاق]] [[نقل]] کردهاند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸.</ref> و مشهور بین آنان است<ref>ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۷۱؛ تقی الدین احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۶؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳.</ref>؛ اما [[علمای شیعه]] مانند [[شیخ مفید]]<ref>شیخ مفید، مسار الشیعه، ص۵۰؛ همو، المقنعه، ص۵۹.</ref> و [[شیخ طوسی]] و دیگران [[تولد پیامبر]] را هفدهم [[ربیع]] دانستهاند<ref>ر.ک: شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۵۵؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ص۱۳.</ref>. نکته دیگری که در [[کلام]] [[کلینی]] قابل [[تأمل]] است، این است که [[زمان]] انعقاد نطفه [[پیامبر]] را در ایام تشریق در [[منا]] دانسته است؛ بنابراین با [[محاسبه]] نه ماه باید تولد پیامبر{{صل}}، طبق این نقل در [[ماه رمضان]] [[سال]] بعد باشد. این نقل با قول کسانی که تولد [[حضرت رسول]] را در [[دوشنبه]] نهم [[رمضان]] در هنگام [[طلوع فجر]] دانستهاند، مانند [[زبیر بن بکار]] قابل [[تطبیق]] خواهد بود<ref>شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۱، ص۲۵.</ref>. تعبیر “روایت شده” در کلام کلینی هم به زمان تولد ایشان مربوط است و هم زمان انعقاد نطفه. بعید نیست که نقل کلینی هم از زبیر بن بکار باشد؛ زیرا کلینی [[اخبار]] تولد پیامبر و [[امامان]] را بدون نقل منبع آورده است. از [[زبیر]] نقل شده است که مادرش به او در ایام تشریق در کنار جمره وسطی حامله شد و متولد شد در خانهای که به آن خانۀ [[محمد بن یوسف]] [[برادر]] [[حجاج]] گویند، در [[روز]] دوشنبه دوازدهم رمضان<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳.</ref>. در نسخه فعلی [[نسب]] [[قریش]] اشارهای به زمان تولد پیامبر نشده است. ممکن است کلینی [[تاریخ]] زمان تولد پیامبر را از [[سیره]] ابن اسحاق نقل کرده باشد که در سیره ابن [[هشام]] از قول وی آمده است<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱،ص۱۵۸؛ اسحاق بن محمد همدانی، سیرت رسول الله، ج۱، ص۱۴۵.</ref>. متأسفانه اصل کتاب مفقود است. | # [[ثقة الاسلام کلینی]] تنها فردی از علمای بنام و مشهور [[شیعه]] است که تاریخ تولد پیامبر {{صل}} را [[دوازدهم ربیع الاول]] دانسته، مینویسد: و روایت شده مادرش در ایام تشریق، نزدیک جمره وسطی در [[منا]] در [[منزل]] [[عبدالله بن عبدالمطلب]] به وی حامله شد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹: {{متن حدیث|وَ رُوِیَ أَیْضاً عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قَبْلَ أَنْ یُبْعَثَ بِأَرْبَعِینَ سَنَةً وَ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِی أَیَّامِ التَّشْرِیقِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی وَ کَانَتْ فِی مَنْزِلِ عَبْدِ اللَّهِ بن عَبْدِ الْمُطَّلِب}}.</ref>. این تاریخ را [[اهل سنت]] از [[ابن اسحاق]] [[نقل]] کردهاند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸.</ref> و مشهور بین آنان است<ref>ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۷۱؛ تقی الدین احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۶؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳.</ref>؛ اما [[علمای شیعه]] مانند [[شیخ مفید]]<ref>شیخ مفید، مسار الشیعه، ص۵۰؛ همو، المقنعه، ص۵۹.</ref> و [[شیخ طوسی]] و دیگران [[تولد پیامبر]] را هفدهم [[ربیع]] دانستهاند<ref>ر. ک: شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۵۵؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ص۱۳.</ref>. نکته دیگری که در [[کلام]] [[کلینی]] قابل [[تأمل]] است، این است که [[زمان]] انعقاد نطفه [[پیامبر]] را در ایام تشریق در [[منا]] دانسته است؛ بنابراین با [[محاسبه]] نه ماه باید تولد پیامبر {{صل}}، طبق این نقل در [[ماه رمضان]] [[سال]] بعد باشد. این نقل با قول کسانی که تولد [[حضرت رسول]] را در [[دوشنبه]] نهم [[رمضان]] در هنگام [[طلوع فجر]] دانستهاند، مانند [[زبیر بن بکار]] قابل [[تطبیق]] خواهد بود<ref>شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۱، ص۲۵.</ref>. تعبیر “روایت شده” در کلام کلینی هم به زمان تولد ایشان مربوط است و هم زمان انعقاد نطفه. بعید نیست که نقل کلینی هم از زبیر بن بکار باشد؛ زیرا کلینی [[اخبار]] تولد پیامبر و [[امامان]] را بدون نقل منبع آورده است. از [[زبیر]] نقل شده است که مادرش به او در ایام تشریق در کنار جمره وسطی حامله شد و متولد شد در خانهای که به آن خانۀ [[محمد بن یوسف]] [[برادر]] [[حجاج]] گویند، در [[روز]] دوشنبه دوازدهم رمضان<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳.</ref>. در نسخه فعلی [[نسب]] [[قریش]] اشارهای به زمان تولد پیامبر نشده است. ممکن است کلینی [[تاریخ]] زمان تولد پیامبر را از [[سیره]] ابن اسحاق نقل کرده باشد که در سیره ابن [[هشام]] از قول وی آمده است<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱،ص۱۵۸؛ اسحاق بن محمد همدانی، سیرت رسول الله، ج۱، ص۱۴۵.</ref>. متأسفانه اصل کتاب مفقود است. | ||
#در کافی آمده چند [[روز]] بعد از [[تولد پیامبر]] [[حلیمه سعدیه]] آمد و [[پیامبر]] را به او دادند و از او شیر خورد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.</ref>. | # در کافی آمده چند [[روز]] بعد از [[تولد پیامبر]] [[حلیمه سعدیه]] آمد و [[پیامبر]] را به او دادند و از او شیر خورد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.</ref>. | ||
در نقد و بررسی این گزارش میتوان به چند نکته اشاره کرد: | در نقد و بررسی این گزارش میتوان به چند نکته اشاره کرد: | ||
#در [[سند]] این [[روایت]] افراد ناشناختهای وجود دارد و از جملۀ [[راویان]] آن، [[علی بن ابی حمزه بطائنی]] عامل اصلی در ایجاد [[فرقه]] [[واقفیه]] است. او [[دروغگو]] و متهم است و مورد [[لعن]] واقع شده است<ref>علامه حلی، خلاصة الأقوال (رجال العلامه)، ص۲۳۱؛ محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، ج۲، ص۷۸.</ref>؛ در نتیجه با این سند غیر قابل [[اعتماد]]، نیازی به توجیه<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۵، ص۲۵۲.</ref> روایت نیست. | # در [[سند]] این [[روایت]] افراد ناشناختهای وجود دارد و از جملۀ [[راویان]] آن، [[علی بن ابی حمزه بطائنی]] عامل اصلی در ایجاد [[فرقه]] [[واقفیه]] است. او [[دروغگو]] و متهم است و مورد [[لعن]] واقع شده است<ref>علامه حلی، خلاصة الأقوال (رجال العلامه)، ص۲۳۱؛ محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، ج۲، ص۷۸.</ref>؛ در نتیجه با این سند غیر قابل [[اعتماد]]، نیازی به توجیه<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۵، ص۲۵۲.</ref> روایت نیست. | ||
#در کتاب [[تهذیب]] اللغه أزهری<ref>ابومنصور محمد بن احمد أزهری، تهذیب اللغه، ج۳، ص۴۵. واژه عجی.</ref> و دیگر کتب لغت<ref>ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۲، ص۳۹۵.</ref> و در [[شرح اصول کافی]]<ref>محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی (الاصول و الروضه)، ج۷، ص۱۷۵.</ref> روایتی از پیامبر{{صل}} [[نقل]] شده که فرمود: {{متن حدیث|کنتُ یتِیماً و لَم أَکُنْ عَجیاً}}<ref>ابن اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۸۸.</ref>: “من [[یتیم]] متولد شدم، اما بیمادر بزرگ نشدم”. برای کلمه “عَجی” دو معنا ذکر کردهاند: یکی کسی که بدون مادر بزرگ شده باشد و ظاهر روایت این است به قرینه یتیم. حضرت بیان میکند مادرم تا مدتی زنده بوده است و دیگری یعنی کسی که بدون شیرِ مادر [[رشد]] کرده باشد<ref>ابن اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۸۸؛ سیدمحمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۶۵۷.</ref>. در این صورت معنای [[حدیث]] این میشود که من از شیر مادرم بهره بردهام؛ اما ممکن است چون شیر وی کم بوده یا به اعتبار اینکه [[رشد]] بچه در [[بادیه]] بهتر بوده و [[سنت]] اشراف [[مکه]]، سپردن بچه به دایه بوده است<ref>اسحاق بن محمد همدانی، سیرت رسول الله، ج۱، ص۱۴۵.</ref> تا از شیردهی و کهنهشویی و [[نظافت]] بچهها در [[امان]] باشند، ایشان را به دایه سپرده باشند. | # در کتاب [[تهذیب]] اللغه أزهری<ref>ابومنصور محمد بن احمد أزهری، تهذیب اللغه، ج۳، ص۴۵. واژه عجی.</ref> و دیگر کتب لغت<ref>ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۲، ص۳۹۵.</ref> و در [[شرح اصول کافی]]<ref>محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی (الاصول و الروضه)، ج۷، ص۱۷۵.</ref> روایتی از پیامبر {{صل}} [[نقل]] شده که فرمود: {{متن حدیث|کنتُ یتِیماً و لَم أَکُنْ عَجیاً}}<ref>ابن اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۸۸.</ref>: “من [[یتیم]] متولد شدم، اما بیمادر بزرگ نشدم”. برای کلمه “عَجی” دو معنا ذکر کردهاند: یکی کسی که بدون مادر بزرگ شده باشد و ظاهر روایت این است به قرینه یتیم. حضرت بیان میکند مادرم تا مدتی زنده بوده است و دیگری یعنی کسی که بدون شیرِ مادر [[رشد]] کرده باشد<ref>ابن اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۸۸؛ سیدمحمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۶۵۷.</ref>. در این صورت معنای [[حدیث]] این میشود که من از شیر مادرم بهره بردهام؛ اما ممکن است چون شیر وی کم بوده یا به اعتبار اینکه [[رشد]] بچه در [[بادیه]] بهتر بوده و [[سنت]] اشراف [[مکه]]، سپردن بچه به دایه بوده است<ref>اسحاق بن محمد همدانی، سیرت رسول الله، ج۱، ص۱۴۵.</ref> تا از شیردهی و کهنهشویی و [[نظافت]] بچهها در [[امان]] باشند، ایشان را به دایه سپرده باشند. | ||
#برای [[رسول خدا]]{{صل}} دو دایه و مرضعه ذکر کردهاند: یکی [[ثویبه]] [[کنیز]] [[ابولهب]]<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۳۷، ح۴ و ۵ و ج۵، ص۴۴۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۱۰.</ref> و دیگر [[حلیمه سعدیه]]<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.</ref> که مشهور است. ثویبه در [[زمان]] شیرخوارگی پسرش به نام مسرح، قبل از دایگی حلیمه به [[پیامبر]] شیر میداد. رسول خدا{{صل}} در [[حدیث]] صحیحی به این نکته اشاره کردهاند. زمانی که [[علی]]{{ع}} به پیامبر پیشنهاد کرد با [[عماره]] دختر [[حمزه]] [[ازدواج]] کند، پیامبر{{صل}} در پاسخ فرمود: “آیا نمیدانی او دخترِ برادرِ رضاعی من است”<ref>{{متن حدیث|أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهَا ابنةُ أَخِی مِنَ الرَّضَاعَةِ}} (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۳۷، ح۴ و ۵ و ج۵، ص۴۴۶؛ محمدباقر بهبودی، گزیدۀ کافی، ج۵، ص۹۲؛ ابن اشعث، الجعفریات، ص۱۱۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۱۰؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۴۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۹۲؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۵). وی ذکر میکند ثویبه قبلاً حمزه را شیر داده بود؛ چون حمزه چهار سال از پیامبر بزرگتر بود.</ref>. ثویبه را ابولهب [[آزاد]] کرد و پیامبر{{صل}} از [[مدینه]] برای وی [[لباس]] و کمک میفرستاد تا اینکه سال [[فتح خیبر]]، [[سال هفتم هجری]]، از [[دنیا]] رفت<ref>فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۷۳؛ ابن حجر، الإصابه، ج۸، ص۶۱.</ref>؛ بنابراین درست نیست که بگوییم چند روزی پس از [[تولد]]، پیامبر{{صل}} به حلیمه داده شده است. | # برای [[رسول خدا]] {{صل}} دو دایه و مرضعه ذکر کردهاند: یکی [[ثویبه]] [[کنیز]] [[ابولهب]]<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۳۷، ح۴ و ۵ و ج۵، ص۴۴۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۱۰.</ref> و دیگر [[حلیمه سعدیه]]<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.</ref> که مشهور است. ثویبه در [[زمان]] شیرخوارگی پسرش به نام مسرح، قبل از دایگی حلیمه به [[پیامبر]] شیر میداد. رسول خدا {{صل}} در [[حدیث]] صحیحی به این نکته اشاره کردهاند. زمانی که [[علی]] {{ع}} به پیامبر پیشنهاد کرد با [[عماره]] دختر [[حمزه]] [[ازدواج]] کند، پیامبر {{صل}} در پاسخ فرمود: “آیا نمیدانی او دخترِ برادرِ رضاعی من است”<ref>{{متن حدیث|أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهَا ابنةُ أَخِی مِنَ الرَّضَاعَةِ}} (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۳۷، ح۴ و ۵ و ج۵، ص۴۴۶؛ محمدباقر بهبودی، گزیدۀ کافی، ج۵، ص۹۲؛ ابن اشعث، الجعفریات، ص۱۱۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۱۰؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۴۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۹۲؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۵). وی ذکر میکند ثویبه قبلاً حمزه را شیر داده بود؛ چون حمزه چهار سال از پیامبر بزرگتر بود.</ref>. ثویبه را ابولهب [[آزاد]] کرد و پیامبر {{صل}} از [[مدینه]] برای وی [[لباس]] و کمک میفرستاد تا اینکه سال [[فتح خیبر]]، [[سال هفتم هجری]]، از [[دنیا]] رفت<ref>فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۷۳؛ ابن حجر، الإصابه، ج۸، ص۶۱.</ref>؛ بنابراین درست نیست که بگوییم چند روزی پس از [[تولد]]، پیامبر {{صل}} به حلیمه داده شده است. | ||
از این بخش از [[سیره]] که ذکر شد (اینکه پیامبر با دختر حمزه، دختر [[برادر]] رضاعی خود ازدواج نکرد)، [[کلینی]] و [[صدوق]] و [[شیخ طوسی]] استفاده [[فقهی]] کردهاند و خبر [[تاریخی]] را در [[احکام]] رضاع آوردهاند و در کتب فقهی نیز به آن استناد شده است و در این مطلب اختلافی نیست<ref>شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۵، ص۲۹۱؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ص۶۱۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۲.</ref> | از این بخش از [[سیره]] که ذکر شد (اینکه پیامبر با دختر حمزه، دختر [[برادر]] رضاعی خود ازدواج نکرد)، [[کلینی]] و [[صدوق]] و [[شیخ طوسی]] استفاده [[فقهی]] کردهاند و خبر [[تاریخی]] را در [[احکام]] رضاع آوردهاند و در کتب فقهی نیز به آن استناد شده است و در این مطلب اختلافی نیست<ref>شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۵، ص۲۹۱؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ص۶۱۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۲.</ref> | ||
===محل | ==== محل تولد ==== | ||
[[کلینی]] محل [[تولد پیامبر]] را [[شعب]] [[ابوطالب]] در [[مکه]] میداند؛ در خانهای که به نام [[محمد بن یوسف]] بوده و [[پیامبر]]{{صل}} در زاویۀ چپ آن به [[دنیا]] آمده است. این [[خانه]] را [[خیزران]] [[مسجد]] قرار داد تا [[مردم]] در آن [[نماز]] بخوانند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. [[طبری]] [[نقل]] میکند این خانه را پیامبر{{صل}} به [[عقیل]] داد و [[فرزندان]] وی به محمد بن یوسف فروختند. وی آن را جزو [[منزل]] خود کرد تا اینکه خیزران آن را خرید و مسجد قرار داد<ref>ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۷۱؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب{{عم}}، ج۱، ص۱۷۳.</ref>. | [[کلینی]] محل [[تولد پیامبر]] را [[شعب]] [[ابوطالب]] در [[مکه]] میداند؛ در خانهای که به نام [[محمد بن یوسف]] بوده و [[پیامبر]] {{صل}} در زاویۀ چپ آن به [[دنیا]] آمده است. این [[خانه]] را [[خیزران]] [[مسجد]] قرار داد تا [[مردم]] در آن [[نماز]] بخوانند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. [[طبری]] [[نقل]] میکند این خانه را پیامبر {{صل}} به [[عقیل]] داد و [[فرزندان]] وی به محمد بن یوسف فروختند. وی آن را جزو [[منزل]] خود کرد تا اینکه خیزران آن را خرید و مسجد قرار داد<ref>ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۷۱؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب {{عم}}، ج۱، ص۱۷۳.</ref>. | ||
اکنون (سال ۱۳۹۳ش) این خانه با عنوان “مکتبة المکة المکرمة: کتابخانه مکه” به صورت ساختمانی کوچک باقی مانده و مشهور به “مولد النبی” است و اطراف آن، راه و مسیر اتوبوسهای شرکت واحد است<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۶.</ref>. | اکنون (سال ۱۳۹۳ش) این خانه با عنوان “مکتبة المکة المکرمة: کتابخانه مکه” به صورت ساختمانی کوچک باقی مانده و مشهور به “مولد النبی” است و اطراف آن، راه و مسیر اتوبوسهای شرکت واحد است<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۶.</ref>. | ||
===خبر [[اهل کتاب]] از تولد پیامبر=== | ==== خبر [[اهل کتاب]] از تولد پیامبر ==== | ||
کلینی در کتاب [[روضه]] خبری نقل کرده است که نشان میدهد اهل کتاب تولد پیامبر{{صل}} را [[پیشبینی]] کرده و مردی از آنان برای دیدن ایشان، به مکه آمده است. به سندی معتبر از [[امام باقر]]{{ع}} نقل است هنگامی که پیامبر{{صل}} متولد شد، مردی [[یهودی]] از اهل کتاب<ref>احمد بن حسین بیهقی مشابه این خبر را نقل میکند و مرد یهودی را ساکن مکه میداند. (دلائل النبوه، ج۱، ص۱۰۸؛ محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۴۷). حاکم نام ابو وجزه را مسافر ذکر کرده است.</ref> به گروهی از بزرگان [[قریش]] برخورد که در میان آنان [[هشام بن مغیره]]، [[ولید بن مغیره]]، [[عاص بن هشام]]، [[ابو وجزة بن ابی عمرو بن امیه]] و [[عتبة بن ربیعه]] بودند. به آنان گفت: آیا در [[شب]] گذشته در میان شما مولودی متولد شده است؟ گفتند: نه؛ گفت: پس در [[فلسطین]] پسری به نام [[احمد]] متولد شده و بر او علامتی است و هلاک [[اهل کتاب]] و [[یهود]] به دست اوست. به [[خدا]] [[سوگند]] شما [[اشتباه]] میکنید ای گروه [[قریش]]؛ متفرق شوید و بپرسید. آنان به تحقیق پرداختند و خبر [[تولد]] پسری برای [[عبدالله بن عبدالمطلب]] را به دست آوردند و به اطلاع آن مرد رساندند. آنها به دیدن بچه رفتند و از مادرش خواستند او را نشان دهد. مادر از شیوه تولدش سخن گفت و اینکه پس از تولد به [[آسمان]] نگریست و نوری از جانب وی بلند شد که با آن قصرهای بُصْرا دیده میشد و یک منادی ندا سر داد که [[سرور]] [[امت]] را به [[دنیا]] آوردی؛ وقتی او را در آغوش گرفتی، بگو از [[شرّ]] هر [[حسدورزی]] به یگانه [[پناه]] میبرم و نامش را [[محمد]] بنه. مرد گفت: او را بیاور. او را آورد. مرد او را دید و بررسی کرد و به کتف او نگاه کرد که مهر [[نبوت]] داشت. مرد [[غش]] کرده و بیهوش شد. بچه را گرفتند و به مادرش دادند و گفتند: [[مبارک]] باشد. وقتی خارج شدند، مرد به هوش آمد. گفتند: چه شد تو را؟ گفت: به خدا سوگند نبوت از [[بنی اسرائیل]] تا [[روز قیامت]] منتقل شد. به خدا سوگند، این آنان را از بین میبرد؛ پس قریش از این سخن خوشحال شدند. وقتی [[خوشحالی]] آنان را دید افزود: به خدا سوگند بر شما [[تسلط]] کامل پیدا خواهد کرد که [[اهل]] [[شرق]] و [[غرب]] از آن سخن بگویند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۶.</ref> | کلینی در کتاب [[روضه]] خبری نقل کرده است که نشان میدهد اهل کتاب تولد پیامبر {{صل}} را [[پیشبینی]] کرده و مردی از آنان برای دیدن ایشان، به مکه آمده است. به سندی معتبر از [[امام باقر]] {{ع}} نقل است هنگامی که پیامبر {{صل}} متولد شد، مردی [[یهودی]] از اهل کتاب<ref>احمد بن حسین بیهقی مشابه این خبر را نقل میکند و مرد یهودی را ساکن مکه میداند. (دلائل النبوه، ج۱، ص۱۰۸؛ محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۴۷). حاکم نام ابو وجزه را مسافر ذکر کرده است.</ref> به گروهی از بزرگان [[قریش]] برخورد که در میان آنان [[هشام بن مغیره]]، [[ولید بن مغیره]]، [[عاص بن هشام]]، [[ابو وجزة بن ابی عمرو بن امیه]] و [[عتبة بن ربیعه]] بودند. به آنان گفت: آیا در [[شب]] گذشته در میان شما مولودی متولد شده است؟ گفتند: نه؛ گفت: پس در [[فلسطین]] پسری به نام [[احمد]] متولد شده و بر او علامتی است و هلاک [[اهل کتاب]] و [[یهود]] به دست اوست. به [[خدا]] [[سوگند]] شما [[اشتباه]] میکنید ای گروه [[قریش]]؛ متفرق شوید و بپرسید. آنان به تحقیق پرداختند و خبر [[تولد]] پسری برای [[عبدالله بن عبدالمطلب]] را به دست آوردند و به اطلاع آن مرد رساندند. آنها به دیدن بچه رفتند و از مادرش خواستند او را نشان دهد. مادر از شیوه تولدش سخن گفت و اینکه پس از تولد به [[آسمان]] نگریست و نوری از جانب وی بلند شد که با آن قصرهای بُصْرا دیده میشد و یک منادی ندا سر داد که [[سرور]] [[امت]] را به [[دنیا]] آوردی؛ وقتی او را در آغوش گرفتی، بگو از [[شرّ]] هر [[حسدورزی]] به یگانه [[پناه]] میبرم و نامش را [[محمد]] بنه. مرد گفت: او را بیاور. او را آورد. مرد او را دید و بررسی کرد و به کتف او نگاه کرد که مهر [[نبوت]] داشت. مرد [[غش]] کرده و بیهوش شد. بچه را گرفتند و به مادرش دادند و گفتند: [[مبارک]] باشد. وقتی خارج شدند، مرد به هوش آمد. گفتند: چه شد تو را؟ گفت: به خدا سوگند نبوت از [[بنی اسرائیل]] تا [[روز قیامت]] منتقل شد. به خدا سوگند، این آنان را از بین میبرد؛ پس قریش از این سخن خوشحال شدند. وقتی [[خوشحالی]] آنان را دید افزود: به خدا سوگند بر شما [[تسلط]] کامل پیدا خواهد کرد که [[اهل]] [[شرق]] و [[غرب]] از آن سخن بگویند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۰.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۶.</ref> | ||
=== | ==== عقیقه و نامگذاری [[پیامبر]] ==== | ||
عقیقه در اصل به معنای موی نوزاد است و به گوسفندی که برای وی کشته میشود نیز اطلاق میشود<ref>خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۱، ص۶۲: {{عربی|العَقِیقة: الشعر الذی یولد الولد به و تسمی الشاة التی تذبح لذلک عَقِیقة}}.</ref>. در [[کتاب کافی]] و [[من لا یحضره الفقیه]] از [[امام صادق]]{{ع}} درباره عقیقه و نامگذاری پیامبر{{صل}} چنین آمده است: [[ابوطالب]] برای [[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز]] هفتم تولد حضرت، | عقیقه در اصل به معنای موی نوزاد است و به گوسفندی که برای وی کشته میشود نیز اطلاق میشود<ref>خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۱، ص۶۲: {{عربی|العَقِیقة: الشعر الذی یولد الولد به و تسمی الشاة التی تذبح لذلک عَقِیقة}}.</ref>. در [[کتاب کافی]] و [[من لا یحضره الفقیه]] از [[امام صادق]] {{ع}} درباره عقیقه و نامگذاری پیامبر {{صل}} چنین آمده است: [[ابوطالب]] برای [[رسول خدا]] {{صل}} در [[روز]] هفتم تولد حضرت، عقیقه و [[فرزندان]] خود را بدان [[دعوت]] کرد؛ پرسیدند: این چیست؟ پاسخ داد: این عقیقه [[احمد]] است. گفتند: از چه رو نام او را احمد نهادی؟ فرمود: او را احمد خواندم برای اینکه [[اهل آسمان]] و [[اهل]] [[زمین]] او را ستودهاند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۴؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۸۵: {{متن حدیث|سمیتُهُ أحمد لِمَحَمدة أَهل السماءِ و الأرض}}.</ref>. | ||
از این [[روایت]] استفاده میشود که جلسه نامگذاری و | از این [[روایت]] استفاده میشود که جلسه نامگذاری و مراسم عقیقه در روز هفتم تولد برگزار شده است؛ اما درباره برگزارکننده آنکه در این روایت [[ابو طالب]] معرفی شده است، چند اشکال است: | ||
#ابوطالب یکی از [[فرزندان عبدالمطلب]] بوده و با حضور [[عبدالمطلب]]، [[وظیفه]] او به عنوان جد است که برای نوۀ خود عقیقه نماید و نام برای نوزاد فرزندِ درگذشتهِ خویش [[انتخاب]] کند؛ بنابراین ممکن است عبارت درست به جای ابوطالب، عبدالمطلب باشد. | # ابوطالب یکی از [[فرزندان عبدالمطلب]] بوده و با حضور [[عبدالمطلب]]، [[وظیفه]] او به عنوان جد است که برای نوۀ خود عقیقه نماید و نام برای نوزاد فرزندِ درگذشتهِ خویش [[انتخاب]] کند؛ بنابراین ممکن است عبارت درست به جای ابوطالب، عبدالمطلب باشد. | ||
#در آن [[زمان]] ابوطالب فرزندان زیادی نداشته است که در دعوتی عقیقه شرکت کنند. حداکثر میتوان طالب را جزو فرزندان وی در آن زمان دانست که در دعوتی عقیقه شرکت داشته است. سن طالب هم در آن زمان کم بوده و در حد یک [[پرسشگر]] نبوده است؛ افزون بر این ابوطالب در زمان [[کفالت]] [[پیامبر]] که هشت ساله بود، [[فرزندی]] نداشت<ref>محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۶۸؛ علی بن حسین مسعودی، إثبات الوصیه، ص۱۳۵؛ ابومحمد حسن بن محمد دیلمی، غرر الأخبار، ص۱۱۳؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۵، ص۴۰.</ref>. این نکته نیز نشان میدهد که در صورت احتمال [[درستی]] این گزارش، باید عبدالمطلب که پدربزرگ و دارای فرزندان متعدد بوده، برای تولد [[حضرت رسول]]{{صل}} عقیقه کرده باشد. | # در آن [[زمان]] ابوطالب فرزندان زیادی نداشته است که در دعوتی عقیقه شرکت کنند. حداکثر میتوان طالب را جزو فرزندان وی در آن زمان دانست که در دعوتی عقیقه شرکت داشته است. سن طالب هم در آن زمان کم بوده و در حد یک [[پرسشگر]] نبوده است؛ افزون بر این ابوطالب در زمان [[کفالت]] [[پیامبر]] که هشت ساله بود، [[فرزندی]] نداشت<ref>محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۶۸؛ علی بن حسین مسعودی، إثبات الوصیه، ص۱۳۵؛ ابومحمد حسن بن محمد دیلمی، غرر الأخبار، ص۱۱۳؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۵، ص۴۰.</ref>. این نکته نیز نشان میدهد که در صورت احتمال [[درستی]] این گزارش، باید عبدالمطلب که پدربزرگ و دارای فرزندان متعدد بوده، برای تولد [[حضرت رسول]] {{صل}} عقیقه کرده باشد. | ||
#[[سند روایت]] را که در کافی آمده، [[ضعیف]] دانستهاند<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۲۱، ص۶۱.</ref>؛ اما بیان شد در صورتی که عبدالمطلب باشد، روایت مشکل محتوایی خاصی ندارد و دیگر [[اخبار]] این موضوع را [[تأیید]] میکند. [[بیهقی]] در دلائل النبوه [[نقل]] میکند که [[عبدالمطلب]] در [[روز]] هفتم [[تولد پیامبر]]{{صل}} [[عقیقه]] نمود و جمعی از [[قریش]] را [[دعوت]] کرد. پرسیدند نام وی چیست؟ پاسخ داد: [[محمد]]! گفتند: چرا؟ گفت: میخواهم [[خداوند]] در [[آسمان]] و [[مردم]] در [[زمین]] او را بستایند<ref>احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۱۱۳؛ محمود مهدوی دامغانی، ترجمه دلائل النبوه، ج۱، ص۹۲.</ref>. همانگونه که ذکر شد، این [[روایت]] را [[کلینی]] و [[شیخ صدوق]] در باب عقیقه آوردهاند و آن را [[دلیل]] بر صحت عقیقه دانستهاند؛ درحالی که آنچه اتفاق افتاده مربوط به قبل از [[اسلام]] است. چنین به نظر میرسد که [[سیره]] بزرگان نزد آنان [[حجت]] بوده است؛ البته این مطلب بعید نیست؛ زیرا برابر [[روایات]]، [[تعیین]] دیه برای اولین بار توسط عبدالمطلب انجام گرفت. او دیه یک مرد را در جریان [[قربانی]] برای فرزندش [[عبدالله]]، صد شتر قرار داد؛ اسلام هم مقدار دیه را تأیید کرد و [[سنت]] شد<ref>شیخ صدوق، الخصال، ص۵۷؛ همو، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۲۱۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۸.</ref> | # [[سند روایت]] را که در کافی آمده، [[ضعیف]] دانستهاند<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۲۱، ص۶۱.</ref>؛ اما بیان شد در صورتی که عبدالمطلب باشد، روایت مشکل محتوایی خاصی ندارد و دیگر [[اخبار]] این موضوع را [[تأیید]] میکند. [[بیهقی]] در دلائل النبوه [[نقل]] میکند که [[عبدالمطلب]] در [[روز]] هفتم [[تولد پیامبر]] {{صل}} [[عقیقه]] نمود و جمعی از [[قریش]] را [[دعوت]] کرد. پرسیدند نام وی چیست؟ پاسخ داد: [[محمد]]! گفتند: چرا؟ گفت: میخواهم [[خداوند]] در [[آسمان]] و [[مردم]] در [[زمین]] او را بستایند<ref>احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۱۱۳؛ محمود مهدوی دامغانی، ترجمه دلائل النبوه، ج۱، ص۹۲.</ref>. همانگونه که ذکر شد، این [[روایت]] را [[کلینی]] و [[شیخ صدوق]] در باب عقیقه آوردهاند و آن را [[دلیل]] بر صحت عقیقه دانستهاند؛ درحالی که آنچه اتفاق افتاده مربوط به قبل از [[اسلام]] است. چنین به نظر میرسد که [[سیره]] بزرگان نزد آنان [[حجت]] بوده است؛ البته این مطلب بعید نیست؛ زیرا برابر [[روایات]]، [[تعیین]] دیه برای اولین بار توسط عبدالمطلب انجام گرفت. او دیه یک مرد را در جریان [[قربانی]] برای فرزندش [[عبدالله]]، صد شتر قرار داد؛ اسلام هم مقدار دیه را تأیید کرد و [[سنت]] شد<ref>شیخ صدوق، الخصال، ص۵۷؛ همو، عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۱، ص۲۱۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۸۸.</ref> | ||
===درگذشت پدر و مادر=== | ==== درگذشت پدر و مادر ==== | ||
[[رسول خدا]]{{صل}} در دوماهگی پدر خود عبدالله را که به [[مدینه]] نزد داییهایش رفته بود، از دست داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. مادرش [[آمنه]] نیز در چهارسالگی ایشان از [[دنیا]] رفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.</ref> و [[سرپرستی]] [[پیامبر]] را جدش عبدالمطلب بر عهده گرفت. وی نیز در هشت سالگی پیامبر از دنیا رفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref> و سرپرستی محمد{{صل}} را به [[ابوطالب]] وانهاد و [[محمد]] نزد وی و [[فاطمه بنت اسد]] [[رشد]] کرد<ref>شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامه، ص۲۱۲؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۷؛ همو، الأمالی، ص۶۰۷؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۲۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ (چ دارالحدیث)، حاشیه.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۹۰.</ref> | [[رسول خدا]] {{صل}} در دوماهگی پدر خود عبدالله را که به [[مدینه]] نزد داییهایش رفته بود، از دست داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. مادرش [[آمنه]] نیز در چهارسالگی ایشان از [[دنیا]] رفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.</ref> و [[سرپرستی]] [[پیامبر]] را جدش عبدالمطلب بر عهده گرفت. وی نیز در هشت سالگی پیامبر از دنیا رفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref> و سرپرستی محمد {{صل}} را به [[ابوطالب]] وانهاد و [[محمد]] نزد وی و [[فاطمه بنت اسد]] [[رشد]] کرد<ref>شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامه، ص۲۱۲؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۷؛ همو، الأمالی، ص۶۰۷؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۲۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ (چ دارالحدیث)، حاشیه.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۹۰.</ref> | ||
===علت | ==== علت یتیمی پیامبر ==== | ||
جای این [[پرسش]] هست که چرا باید [[پیامبر خاتم]]{{صل}} در خردسالی پدر و مادر خود را از دست بدهد و [[یتیم]] شود تا دیگران [[سرپرستی]] وی را بر عهده گیرند. این سؤال را از [[امام صادق]]{{ع}} پرسیدند؛ ایشان فرمود: {{متن حدیث|لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ علیهِ طَاعَةٌ}}<ref>شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۹۴؛ همو، معانی الأخبار، ص۵۳؛ همو، علل الشرائع، ص۱۳۱، با سند معتبر.</ref>: “برای اینکه [[اطاعت]] هیچ کس بر او [[واجب]] نباشد”؛ زیرا | جای این [[پرسش]] هست که چرا باید [[پیامبر خاتم]] {{صل}} در خردسالی پدر و مادر خود را از دست بدهد و [[یتیم]] شود تا دیگران [[سرپرستی]] وی را بر عهده گیرند. این سؤال را از [[امام صادق]] {{ع}} پرسیدند؛ ایشان فرمود: {{متن حدیث|لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ علیهِ طَاعَةٌ}}<ref>شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۹۴؛ همو، معانی الأخبار، ص۵۳؛ همو، علل الشرائع، ص۱۳۱، با سند معتبر.</ref>: “برای اینکه [[اطاعت]] هیچ کس بر او [[واجب]] نباشد”؛ زیرا دستوری را که پدر و مادر میدهند، باید اطاعت کرد و با نبودن آنها، فرزند ملزم به [[پیروی]] از دستوری خاص نیست و با [[آزادی]] بیشتر میتواند عمل کند؛ به گونهای که میدانیم [[ابراهیم]] {{ع}} با [[آزر]] درباره [[پرستش]] [[بتها]] بگومگو داشت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶۸.</ref>. در روایتی دیگر از [[امام رضا]] {{ع}} [[نقل]] شده است که علت [[یتیم]] بودن [[پیامبر]] و ازردست دادن پدر و مادر این بوده: {{متن حدیث|لِئَلَّا یَجِبَ عَلَیْهِ حَقٌ لِمَخْلُوقٍ}}<ref>شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۴۶؛ داوود بن سلیمان غازی، صحیفة الإمام {{ع}}، ص۸۴.</ref>: “تا [[حق]] مخلوقی بر او واجب نباشد”. | ||
[[مجلسی]] اول از خبر اولی نکتهای استفاده کرده که میتوان گفت پیامبر قبل از [[اسلام]] هم [[مأمور]] به [[شریعت]] خود بوده است؛ زیرا نقل است که حضرت فرمود: “من پیامبر{{صل}} بودم وقتی که ابراهیم{{ع}} بین آب و [[خاک]] بود”؛ گرچه برخی گفتهاند او پیرو شریعت ابراهیم{{ع}} بود. البته اگر پیروی حضرت قبل از اسلام از شریعت ابراهیم{{ع}} پذیرفته شود، از آن جهت است که اطاعت از [[فرمان خدا]] بوده است<ref>محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۸، ص۶۵۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۹۰.</ref> | [[مجلسی]] اول از خبر اولی نکتهای استفاده کرده که میتوان گفت پیامبر قبل از [[اسلام]] هم [[مأمور]] به [[شریعت]] خود بوده است؛ زیرا نقل است که حضرت فرمود: “من پیامبر {{صل}} بودم وقتی که ابراهیم {{ع}} بین آب و [[خاک]] بود”؛ گرچه برخی گفتهاند او پیرو شریعت ابراهیم {{ع}} بود. البته اگر پیروی حضرت قبل از اسلام از شریعت ابراهیم {{ع}} پذیرفته شود، از آن جهت است که اطاعت از [[فرمان خدا]] بوده است<ref>محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۸، ص۶۵۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۹۰.</ref> | ||
===سیمای پیامبر=== | ==== سیمای پیامبر ==== | ||
[[جابر]] (جعفی) از [[امام باقر]]{{ع}} میخواهد چهره پیامبر{{صل}} را برای وی توصیف کند. آن حضرت میفرماید: [[پیغمبر]] [[خدا]] رنگِ سپید مایل به سرخ داشت. چشمانش سیاه و درشت، ابروانش به هم پیوسته، دستهایش ستبر و کف و انگشتانش محکم و درخشان و طلایی بود. استخوان دو شانهاش بزرگ بود. از بس خوش [[انس]] و [[مهربان]] بود، چون رو به کسی میکرد، با همه تن به او متوجه میشد (و چون بزرگان گوشۀ چشم و ابرو به [[مردم]] تحویل نمیداد). یک رشته مو از گودی گلو تا نافش روییده بود و نموداری بود میان یک صفحه سیم خام و نقره آب شده. گردن او تا دو شانه چون ابریق نقرهای میدرخشید. بینی کشیدهای داشت که هنگام [[نوشیدن آب]] نزدیک بود آب را پس زند. چون راه میرفت، محکم گام بر میداشت که گویا به سرازیری فرود میآید؛ مانند [[پیامبر]]{{صل}} نه پیش از او و نه بعد از او دیده نشده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۳؛ همو، اصول کافی، (ترجمه: محمدباقر کمرهای)، ج۳، ص۲۷۰: {{متن حدیث|کَانَ نَبِی اللَّهِ{{صل}} أَبْیضَ مُشْرَبَ حُمْرَةٍ أَدْعَجَ الْعَینَینِ مَقْرُونَ الْحَاجِبَینِ شَثْنَ الْأَطْرَافِ کَأَنَّ الذَّهَبَ أُفْرِغَ عَلَی بَرَاثِنِهِ عَظِیمَ مُشَاشَةِ الْمَنْکِبَینِ إِذَا الْتَفَتَ یلْتَفِتُ جَمِیعاً مِنْ شِدَّةِ اسْتِرْسَالِهِ سُرْبَتُهُ سَائِلَةٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَی سُرَّتِهِ کَأَنَّهَا وَسَطُ الْفِضَّةِ الْمُصَفَّاةِ وَ کَأَنَّ عُنُقَهُ إِلَی کَاهِلِهِ إِبْرِیقُ فِضَّةٍ یکَادُ أَنْفُهُ إِذَا شَرِبَ أَنْ یرِدَ الْمَاءَ وَ إِذَا مَشَی تَکَفَّأَ کَأَنَّهُ ینْزِلُ فِی صَبَبٍ لَمْ یرَ مِثْلُ نَبِی اللَّهِ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ}}.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۹۱.</ref> | [[جابر]] (جعفی) از [[امام باقر]] {{ع}} میخواهد چهره پیامبر {{صل}} را برای وی توصیف کند. آن حضرت میفرماید: [[پیغمبر]] [[خدا]] رنگِ سپید مایل به سرخ داشت. چشمانش سیاه و درشت، ابروانش به هم پیوسته، دستهایش ستبر و کف و انگشتانش محکم و درخشان و طلایی بود. استخوان دو شانهاش بزرگ بود. از بس خوش [[انس]] و [[مهربان]] بود، چون رو به کسی میکرد، با همه تن به او متوجه میشد (و چون بزرگان گوشۀ چشم و ابرو به [[مردم]] تحویل نمیداد). یک رشته مو از گودی گلو تا نافش روییده بود و نموداری بود میان یک صفحه سیم خام و نقره آب شده. گردن او تا دو شانه چون ابریق نقرهای میدرخشید. بینی کشیدهای داشت که هنگام [[نوشیدن آب]] نزدیک بود آب را پس زند. چون راه میرفت، محکم گام بر میداشت که گویا به سرازیری فرود میآید؛ مانند [[پیامبر]] {{صل}} نه پیش از او و نه بعد از او دیده نشده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۳؛ همو، اصول کافی، (ترجمه: محمدباقر کمرهای)، ج۳، ص۲۷۰: {{متن حدیث|کَانَ نَبِی اللَّهِ {{صل}} أَبْیضَ مُشْرَبَ حُمْرَةٍ أَدْعَجَ الْعَینَینِ مَقْرُونَ الْحَاجِبَینِ شَثْنَ الْأَطْرَافِ کَأَنَّ الذَّهَبَ أُفْرِغَ عَلَی بَرَاثِنِهِ عَظِیمَ مُشَاشَةِ الْمَنْکِبَینِ إِذَا الْتَفَتَ یلْتَفِتُ جَمِیعاً مِنْ شِدَّةِ اسْتِرْسَالِهِ سُرْبَتُهُ سَائِلَةٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَی سُرَّتِهِ کَأَنَّهَا وَسَطُ الْفِضَّةِ الْمُصَفَّاةِ وَ کَأَنَّ عُنُقَهُ إِلَی کَاهِلِهِ إِبْرِیقُ فِضَّةٍ یکَادُ أَنْفُهُ إِذَا شَرِبَ أَنْ یرِدَ الْمَاءَ وَ إِذَا مَشَی تَکَفَّأَ کَأَنَّهُ ینْزِلُ فِی صَبَبٍ لَمْ یرَ مِثْلُ نَبِی اللَّهِ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ}}.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۹۱.</ref> | ||
===[[ابوطالب]] و [[پیامبر]]=== | ==== [[ابوطالب]] و [[پیامبر]] ==== | ||
در هشت سالگی [[محمد]]{{صل}} که [[عبدالمطلب]] از [[دنیا]] رفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>، ابوطالب [[سرپرستی]] ایشان را بر عهده گرفت<ref>شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامه، ص۲۱۲؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۷؛ همو، الأمالی، ص۶۰۷؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۲۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ (چ دارالحدیث)، حاشیه.</ref>؛ با اینکه [[حارث]] از ابوطالب بزرگتر بود<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۷۰.</ref>، عبدالمطلب او را برای حضانت پیامبر شایستهتر دانسته بود؛ زیرا مادر [[عبدالله]] و ابوطالب یکی بود<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۶: {{متن حدیث|إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ أَبَا رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} أَخُو أَبِی طَالِبٍ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ}}.</ref> و به [[نقلی]] در آن [[زمان]] [[ابو طالب]] [[فرزندی]] نداشت<ref>محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۶۸؛ علی بن حسین مسعودی، إثبات الوصیه، ص۱۳۵.</ref>. [[موسی بن جعفر]]{{ع}} در پاسخ به [[پرسش]] [[هارون]]، همین نکته را علت [[تقرب]] بیشتری [[علویان]] به پیامبر{{ع}} نسبت به [[عباسیان]] دانسته است<ref>شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۱، ص۸۲.</ref>. این خبر را [[شیخ طوسی]] از [[حارث اعور]] از [[علی]]{{ع}} در کتاب [[ارث]] [[نقل]] کرده که میفرماید: [[فرزندان]] پدر و مادری سزاوارتر هستند از فرزندان پدری و میافزاید: عبدالله پدر [[رسول خدا]]{{صل}} با ابوطالب از یک پدر و مادر بودند<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۶؛ همو، الإستبصار، ج۴، ص۱۷۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۹۹.</ref> | در هشت سالگی [[محمد]] {{صل}} که [[عبدالمطلب]] از [[دنیا]] رفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>، ابوطالب [[سرپرستی]] ایشان را بر عهده گرفت<ref>شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامه، ص۲۱۲؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۷؛ همو، الأمالی، ص۶۰۷؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۲۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ (چ دارالحدیث)، حاشیه.</ref>؛ با اینکه [[حارث]] از ابوطالب بزرگتر بود<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۷۰.</ref>، عبدالمطلب او را برای حضانت پیامبر شایستهتر دانسته بود؛ زیرا مادر [[عبدالله]] و ابوطالب یکی بود<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۶: {{متن حدیث|إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ أَبَا رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} أَخُو أَبِی طَالِبٍ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ}}.</ref> و به [[نقلی]] در آن [[زمان]] [[ابو طالب]] [[فرزندی]] نداشت<ref>محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۶۸؛ علی بن حسین مسعودی، إثبات الوصیه، ص۱۳۵.</ref>. [[موسی بن جعفر]] {{ع}} در پاسخ به [[پرسش]] [[هارون]]، همین نکته را علت [[تقرب]] بیشتری [[علویان]] به پیامبر {{ع}} نسبت به [[عباسیان]] دانسته است<ref>شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۱، ص۸۲.</ref>. این خبر را [[شیخ طوسی]] از [[حارث اعور]] از [[علی]] {{ع}} در کتاب [[ارث]] [[نقل]] کرده که میفرماید: [[فرزندان]] پدر و مادری سزاوارتر هستند از فرزندان پدری و میافزاید: عبدالله پدر [[رسول خدا]] {{صل}} با ابوطالب از یک پدر و مادر بودند<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۶؛ همو، الإستبصار، ج۴، ص۱۷۱.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۹۹.</ref> | ||
در این دوران هرگز دیده نشد که او مانند کودکان همسالش نسبت به [[حرص]] و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا میکرد و از [[زیادهروی]] [[امتناع]] میورزید. بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف [[عادت]] و [[تربیت]] آن [[روز]]، موهای خویش را مرتب میکرد و سر و صورت خود را تمیز نگه میداشت. ابوطالب روزی از او خواست که در حضور او جامههایش را بکند و به بستر رود؛ او این دستور را با [[کراهت]] تلقی کرد و چون نمیخواست از دستور عموی خویش [[تمرد]] کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامهام را بکنم. [[ابوطالب]] از این سخن [[کودک]] در شگفت شد؛ زیرا در [[عرب]] آن [[روز]] حتی مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمتهای بدن خود [[احتراز]] نداشتند. | |||
[[ | |||
ابوطالب میگوید: من هرگز از او [[دروغ]] نشنیدم، کار ناشایسته و [[خنده]] بیجا ندیدم به بازیهای بچهها [[رغبت]] نمیکرد، تنهایی و [[خلوت]] را [[دوست]] میداشت و در همه حال [[متواضع]] بود<ref>شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵۲.</ref>. | |||
[[پیامبر اکرم]] بعدها در دوره [[رسالت]]، از [[کودکی]] خودش فرمود: گاهی [[احساس]] میکردم که گویی یک [[نیروی غیبی]] مرا [[تأیید]] میکند. [[امام باقر]]{{ع}} میفرماید: فرشتگانی بودند که از کودکی او را [[همراهی]] میکردند. | |||
[[پیامبر]] فرمود: من گاهی [[سلام]] میشنیدم، و کسی به من میگفت {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ!}} نگاه میکردم کسی را نمیدیدم. گاهی با خودم [[فکر]] میکردم شاید این سنگ یا درخت است که دارد به من سلام میدهد، بعد فهمیدم [[فرشته]] [[الهی]] بود که به من سلام میداده است<ref>شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۱۶.</ref> | |||
=== | === [[دوران جوانی]] === | ||
در میان همه [[پیامبران]] [[جهان]]، پیامبر اکرم{{صل}} یگانه پیامبر است که [[تاریخ]] کاملاً مشخصی دارد. مختصری از سوابق و قضایای پیش از رسالت [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} را در موارد زیر میتوان جست: | |||
==== [[آلوده]] نشدن به [[لهو و لعب]] ==== | |||
[[مکه]] دو خصوصیت داشت: مرکز [[بتپرستی]] و مرکز [[تجارت]] و [[بازرگانی]] [[عربستان]] بود. در این [[شهر]] [[سرمایهداران]] عرب، [[بردهها]] و کنیزها را [[خرید و فروش]] میکردند. در نتیجه، مکه مرکز [[عیش و نوش]] اعیان و اشراف با انواع [[لهو]] و لعبها، شرابخواریها نواختنها و رقاصیها بود؛ به گونهای که کنیزهای سپید و [[زیبا]] را از [[روم]] ([[شام]] و [[سوریه]]) خریده، به مکه میآوردند و عشرتکده درست میکردند و از این عشرتکدهها استفاده [[مالی]] میکردند. یکی از چیزهایی که [[قرآن]] به خاطر آن سخت به اینها میتازد، همین است. میفرماید: {{متن قرآن|...وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا...}}<ref>«... و کنیزان خود را که خواستار پاکدامنی هستند برای به دست آوردن کالای ناپایدار زندگانی این جهان به زنا واندارید.».. سوره نور، آیه ۳۳.</ref>. | |||
[[ | آن کنیزها میخواستند [[عفاف]] خودشان را [[حفظ]] کنند، ولی آنان به [[اجبار]] ایشان را به [[زنا]] وادار میکردند. خانههای [[مکه]] در دو قسمت بالا و پایین [[شهر]] بود و در بالای شهر، همیشه صدای تار و تنبور و بزن و بکوب و بنوش بلند بود [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در تمام عمرش، به این امور [[آلوده]] نشد و هرگز در هیچ [[مجلسی]] از این مجالس مکه شرکت نکرد<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۱۸.</ref>. | ||
==== دوری از [[بت پرستی]] ==== | |||
در تمام آن چهل سال [[پیش از بعثت]] و در آن محیط بت پرستی، او هرگز بتی را [[سجده]] نکرد. البته عده قلیلی بودهاند معروف به «[[حنفا]]» که آنها هم از سجده کردن [[بتها]] [[احتراز]] داشتهاند<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۱۹.</ref>. | |||
==== ارهاصات ==== | |||
از اولین مراحلی که پیامبر اکرم{{صل}} برای [[الهام]] و [[وحی الهی]] در دوران قبل از [[رسالت]] طی میکرد، دیدن رؤیاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صادق ظهور میکرد. ارهاصات رؤیاهای فوق العاده عجیبی بوده که پیامبر اکرم{{صل}} به خصوص در ایام نزدیک به رسالت میدیده است<ref>شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۱۹.</ref> | |||
==== [[مبارزه با ظلم]] ==== | |||
او در [[دوران جاهلیت]] با گروهی که آنها نیز از [[ظلم و ستم]] [[رنج]] میبردند برای [[دفاع از مظلومان]] و [[مقاومت]] در برابر [[ستمگران]] همپیمان شد. این [[پیمان]] در [[خانه]] [[عبدالله بن جدعان]] از شخصیتهای مهم مکه بسته شد و به نام «[[حلف الفضول]]» نامیده شد. او بعدها در دوره رسالت از آن پیمان یاد میکرد و میگفت: «حاضر نیستم آن پیمان بشکند و اکنون نیز حاضرم در چنین پیمانی شرکت کنم»<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۲۰.</ref>. | |||
==== [[شهرت]] به [[راستی]]، [[عقل]] و [[امانت]] ==== | |||
در دوران پیش از رسالت، او را [[محمد امین]] میخواندند و به [[صداقت]] و امانتش اعتماد فراوان داشتند. در بسیاری از [[کارها]] به قول او اتکا میکردند. پس از [[بعثت]] نیز [[قریش]] با هم دشمنیای که با او پیدا کردند، باز هم امانتهای خود را به او میسپردند. از همین رو پس از [[هجرت به مدینه]]، علی{{ع}} را چند روزی بعد از خود باقی گذاشت که [[امانتها]] را به صاحبان اصلی برساند<ref>شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵۳.</ref>. | |||
در ابتدای ابلاغ رسالت، نیز وقتی که فرمود: «آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیدهاید؟ همه گفتند: «ابداً، ما تو را به [[صدق]] و [[امانت]] میشناسیم». هنگام [[نصب]] دوباره [[حجرالاسود]]، در آستانه وقوع یک زد و خورد شدید، [[پیامبر]] به واسطه اعتماد مکیان به [[صداقت]] و [[عقل]] او، قضیه را به شکل بسیار سادهای حل کرد<ref>شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۸.</ref>.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]]، ص ۲۰.</ref> | |||
==== مسافرتها ==== | |||
[[رسول اکرم]]{{صل}}، در [[جوانی]] دو بار به خارج [[عربستان]] [[مسافرت]] کرد که هر دو پیش از دوره [[رسالت]] و به [[سوریه]] بوده است؛ یک [[سفر]] در دوازده سالگی همراه عمویش [[ابوطالب]]، و سفر دیگر در بیست و پنج سالگی به عنوان عامل [[تجارت]]<ref>شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۵.</ref>.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]]، ص ۲۱.</ref> | |||
==== شغلها ==== | |||
او از بیکاری و بطالت متنفر بود میگفت: خدایا، از کسالت و بینشاطی، از [[سستی]] و [[تنبلی]] و از عجز و [[زبونی]] به تو پناه میبرم<ref>شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵۳.</ref>. بسیاری از [[پیامبران]] در دوران پیش از رسالتشان شبانی میکردهاند؛ [[پیامبر اسلام]]{{صل}} نیز یک شبان بوده است، گوسفندانی را با خودش به صحرا برده، میچرانیده و بر میگشته است. او [[بازرگانی]] هم کرده است. سفر اول بازرگانی را با چنان مهارتی انجام داد که موجب [[شگفتی]] همگان شد<ref>شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۵.</ref>.<ref>[[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]] ص ۲۱.</ref> | |||
==== ازدواج با خدیجه ==== | |||
{{اصلی|ازدواج با خدیجه}} | |||
شخصیتی نظیر [[پیامبر]]{{صل}} که سرآمد همه شخصیتها بهشمار میآمد، قهرا میبایست با زنی ازدواج کند که با او متناسب و با اهداف بزرگ و ارزشهای موردنظر وی هماهنگ باشد و در [[سختیها]] و دشواریهایش [[شکیبایی]] پیشه کند و در آن [[روزگار]]، زنی جز [[خدیجه]] [[شایسته]] همسری [[رسول اکرم]]{{صل}} و این [[وظیفه]] مهم نبود و [[اراده خدا]] نیز بر همین امر قرار گرفته بود. از اینرو، [[دل]] پرعاطفه خدیجه متوجه پیامبر{{صل}} گردید و به شخص آن [[بزرگوار]] [[تمایل]] پیدا کرد. | |||
خدیجه{{س}} در [[مجد]] و [[عظمت]]، برجستهترین [[زن]] [[قریش]] تلقی میشد. دارایی وی از همه آنان بیشتر و در [[زیبایی]] سرآمد [[زنان]] بود و در [[عصر جاهلیت]] «[[طاهره]]» و «[[سرور زنان]] قریش» نامیده میشد و مردان قبیلهاش برای ازدواج با وی به شدت علاقه نشان میدادند. هریک از [[بزرگان قریش]] از خدیجه [[خواستگاری]] به عمل آوردند و در این راستا حاضر شدند [[اموال]] فراوانی بدو [[هدیه]] کنند، امّا خدیجه به [[دلیل عقل]] و [[خرد]] و توان بالایش در ارزیابی امور، هیچ یک از آنان را پذیرا نشد<ref>بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۲.</ref> ولی به جهت اصالت و [[اخلاق]] نکو و [[فضایل]] [[پسندیده]] و ارزشهای والایی که در پیامبر{{صل}} سراغ داشت، وی را پذیرا و خواستار حضور در گستره مجد و عظمت وی گردید و خویشتن را بر او عرضه نمود. | |||
بسیاری از [[اسناد]] [[تاریخی]] مؤید این است که نخستینبار، خدیجه به [[ازدواج با رسول خدا]]{{صل}} اظهار تمایل کرد و [[ابو طالب]] با چند تن از قریش برای خواستگاری خدیجه نزد ولی او، که در آن روزگار عمویش [[عمرو بن اسد]]<ref>سیره حلبی، ج۱، ص۱۳۷.</ref> بود، رفت. این ماجرا به گفته مشهور، پانزده سال قبل از [[بعثت پیامبر اکرم]]{{صل}} رخ داده است. | |||
از جمله مطالبی که ابوطالب در این مجلس خواستگاری عنوان کرد، این بود: «[[ستایش]] و [[سپاس]] [[پروردگار]] این [[خانه]] را میسزد که ما را از [[دودمان]] ابراهیم و اسماعیل قرار داد و در [[حرم امن]] خود سکونت داد و بر [[مردم]] [[فرمانروا]] ساخت و بر [[ایمان]] در سرزمینی که به سر میبریم خیر و [[برکت]] مهیا نمود. برادرزاده من با هریک از مردان [[قریش]] مقایسه گردد، از او [[برتر]] است و میان مردم همتا و نظیری ندارد. هرچند وی از ثروتی برخوردار نیست، ولی [[مال]] و [[ثروت]]، رفتنی و سایهای زایلشدنی است. اکنون او به [[خدیجه]] و خدیجه به او [[تمایل]] دارد و ما با [[رضایت]] و دستور او برای [[خواستگاری]] خدیجه، نزدت آمدهایم. مهریه او هر چه بخواهد به عهده من است،... به خدای [[کعبه]]، [[سوگند]]! او (محمد) بهرهای وافر، کیشی جهانگیر و اندیشهای کامل دارد»<ref>کافی، ج۵، ص۳۷۴؛ بحار الانوار، ج۱۶، ص۵؛ به نقل از کشاف و ربیع الابرار؛ و نیز به سیره حلبی، ج۱، ص۱۳۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰؛ اوائل ابو هلال، ج۱، ص۱۶۲ مراجعه شود.</ref>. | |||
خدیجه، مهریه را در [[اموال]] خود برعهده گرفت... برخی با [[تعجب]] گفتند: شگفتا! [[زنان]] مهریه را به نفع مردان، برعهده میگیرند. [[ابو طالب]] از این سخن برآشفت و فرمود: «اگر آن مردان، در رتبه و [[مقام]] برادرزاده من باشند، از ناحیه زنان با گرانترین بها و بالاترین مهریه، درخواست [[ازدواج]] با آنان میشود و اگر نظیر شما باشند، جز با بالاترین مهریه، به ازدواج با آنان تن درنخواهند داد». | |||
از برخی منابع استفاده میشود که [[رسول خدا]]{{صل}} خود، مهریه خدیجه را پذیرفت و اگر این کار را توسط ابو طالب نیز انجام داده باشد، چندان مانعی ندارد. از سخنان ابو طالب در مجلس خواستگاری میتوان جایگاه والای [[رسول اکرم]]{{صل}} را در [[دل]] مردم و [[مجد]] و عظمتی را که [[بنی هاشم]] از آن بهرهمند بودند، دریافت<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۸۵؛ [[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۰.</ref>. | |||
==== خدیجه قبل از [[ازدواج با پیامبر]]{{صل}} ==== | |||
خدیجه{{س}} در خانوادهای اصیل و خوشنام و دارای [[اخلاق]] نکو و [[پسندیده]]، که پیرو [[دین حنیف]] ابراهیم{{ع}} بودند، پا به عرصه وجود نهاد. در آن [[زمان]] که [[پادشاه]] [[یمن]] تصمیم گرفت [[حجر الأسود]] را از کعبه بازگرفته و با خود به [[یمن]] ببرد؛ [[خویلد]]، پدر [[خدیجه]] با وی به [[نزاع]] و [[کشمکش]] پرداخت و در مسیر [[دفاع]] از [[آرمان]] و [[مناسک]] دینش، از هواداران فراوان [[پادشاه]]، ترسی به [[دل]] راه نداد. | |||
[[أسد بن عبدالعزّی]] - جدّ خدیجه- از چهرههای بارز شرکتکننده در [[حلف الفضول]] بهشمار میآمد که بر پایه [[یاری]] [[ستمدیدگان]] برپا گردید و [[رسول اکرم]]{{صل}} به اهمیت این [[پیمان]] [[گواهی]] داد<ref>سیره نبوی، ج۱، ص۱۴۱.</ref> و ارزشهایی را که این پیمان بر اساس آنها ایجاد شده بود، مورد [[تأیید]] قرار داد و [[ورقه بن نوفل]]، پسرعموی خدیجه با [[مسیحیان]] و [[یهودیان]] [[همزیستی]] داشت و به مطالعه کتب آنها میپرداخت. | |||
[[تاریخ]]، به طور مشروح و دقیق چگونگی [[زندگی]] [[حضرت خدیجه]] را قبل از ازدواجش با [[نبی اکرم]]{{صل}} برای ما بیان نکرده است. نقل شده آن بانو قبل از [[رسول خدا]]{{صل}} با دو مرد دیگر به نامهای [[عتیق بن عائذ مخزومی]] و [[ابو هاله]] تمیمی [[ازدواج]] نموده<ref>برای آشنایی بر اختلاف روایات به الإصابه، ج۳، ص۶۱۱؛ سیره حلبی، ج۱، ص۱۴؛ اسد الغابه، ج۵، ص۷۱ و ۱۲۱ مراجعه شود.</ref> و از هریک از آنان فرزندانی داشته است. این در حالی است که برخی منابع دیگر، خدیجه{{س}} را هنگام [[ازدواج با پیامبر خدا]]{{صل}} دوشیزه دانستهاند. در این صورت خدیجه، [[زینب]] و [[رقیه]]، [[دختران]] [[خواهر]] خود، [[هاله]] را پس از درگذشت مادرشان، به [[فرزندی]] پذیرفته است<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۵۹. به اعلام الهدایة، جلد سوم و الصحیح من سیرة نبی الأعظم، ج۱، ص۱۲۱- ۱۲۶ مراجعه شود.</ref>. | |||
[[تاریخنگاران]] در تعیین [[عمر شریف]] حضرت خدیجه{{س}} هنگام [[ازدواج با پیامبر اکرم]]{{صل}}، به [[اختلاف]] سخن گفتهاند، برخی [[عمر]] وی را ۲۵، بعضی ۲۸ و دستهای ۳۰ و گروهی ۳۵ و عدهای دیگر ۴۰ سال یادآور شدهاند<ref>به سیره حلبی، ج۱، ص۱۴۰؛ البدایة و النهایة، ج۲، ص۲۵۹؛ بحار الأنوار، ج۱۶، ص۱۲؛ سیره مغلطای، ص۲؛ الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۱، ص۱۲۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۸۷.</ref> | |||
==== موقعیت خدیجه ==== | |||
خدیجه بسیار مورد احترام پیامبر {{صل}} بود. ایشان یکی از چهار زن [[برتر]] [[جهان]] است که در [[روایات]] متعددی آمده و پیامبر {{صل}} او را در آخرین لحظات [[زندگی]] به این خبر [[بشارت]] و [[دلداری]] داد. پیامبر بر خدیجه وارد شد و فرمود: ای خدیجه، برای ما ناخوشایند است که تو را در این حالت ببینیم. وقتی به همانندان خود رسیدی، [[سلام]] ما را به ایشان برسان. خدیجه گفت: ای [[پیامبر خدا]]، آنان چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: [[مریم دختر عمران]]، [[کلثوم]] [[خواهر]] [[موسی]] و [[آسیه همسر فرعون]]؛ پس از آن خدیجه عرض کرد: [[مبارک]] باد یا [[رسول]] اللَّه {{صل}}<ref>شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۱۳۹؛ همان، مترجم، ج۱، ص۱۹۵.</ref>. در روایاتی هم خدیجه به عنوان یکی از چهار زن بهشتی که [[سرور زنان]] هستند، در کنار [[فاطمه]] {{س}} دختر [[محمد]] {{صل}}، [[آسیه]] دختر مزاحم و مریم دختر عمران معرفی شده است<ref>شیخ صدوق، الخصال، ص۲۰۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۰.</ref> | |||
==== [[فرزندان پیامبر]] از خدیجه ==== | |||
به [[نقل]] [[کلینی]] رسول خدا {{صل}} از خدیجه [[قبل از بعثت]] [[قاسم]]، [[رقیه]]، [[زینب]] و [[ام کلثوم]] را داشت و پس از [[بعثت]] [[طیب]]، [[طاهر]] و فاطمه را. به [[نقلی]] تنها فاطمه {{س}} بعد از بعثت متولد شد و همه پسران حضرت مُردند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.</ref>. از روایتی که از پیامبر {{صل}} خطاب به [[عایشه]] نقل شده، استفاده میشود که نام طاهر [[عبدالله]] بوده و همو [[مطهر]] نامیده میشد<ref>شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۰۵: {{متن حدیث|وَ إِنَّ خَدِیجَةَ رَحِمَهَا اللَّهُ وَلَدَتْ مِنِّی طَاهِراً وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ هُوَ الْمُطَهَّرُ}}.</ref>؛ یعنی [[طیب]] و [[طاهر]] همان [[عبدالله]] است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۱، ص۱۱۱.</ref>. | |||
از آنجا که اولین [[فرزند پیامبر]] [[قاسم]] بود، [[کنیه]] ایشان [[ابوالقاسم]] است. قاسم در خردسالی از [[دنیا]] رفت. [[پیامبر]] بعد از [[مرگ]] قاسم بر [[خدیجه]] وارد شد، دید [[گریه]] میکند. پرسید چرا گریه میکنی؟ گفت: شیرم زیاد است و میریزد، گریهام گرفت. فرمود: آیا [[راضی]] نمیشوی که در [[روز قیامت]] او در درِ [[بهشت]] دست تو را بگیرد و وارد بهشت نماید و این برای هر مؤمنی است و [[خداوند]] حکیمتر و کریمتر از آن است که جگرگوشه کسی را بگیرد، سپس او را [[عذاب]] کند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۲۱۸.</ref>. تنها [[فرزندی]] که پیامبر {{صل}} از غیر خدیجه داشت، [[ابراهیم]] بود. مادرش [[ماریه قبطیه]] بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۵ و ج۵، ص۴۲۱.</ref> که او را [[حاکم]] اسکندریه [[مصر]] در پاسخ به نامۀ پیامبر، برای حضرت [[هدیه]] فرستاده بود<ref>ابوالعباس عبدالله بن جعفرحمیری، قرب الإسناد، ص۹؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۱۹، ص۱۱۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۲، ص۸۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۱.</ref> | |||
==== آوردن علی{{ع}} به [[منزل]] ==== | |||
ارتباط میان [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} در محدوده [[خویشاوندی]] بسنده نمیشد، بلکه از این امتیاز برخوردار بود که ارتباط [[فکری]] و [[عاطفی]] فوقالعاده عمیقی بود. هرگاه [[فاطمه بنت اسد]] از [[خانه]] بیرون میرفت و [[کودک]] خویش را- که زادگاهش [[کعبه]] بود<ref>حاکم نیشابوری میگوید در این مورد که فاطمه بنت اسد، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را در داخل خانه کعبه به دنیا آورد، روایات به تواتر رسیده است. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۴۸۳.</ref>- با خود همراه داشت، محمد{{صل}} جلو میشتافت و علی{{ع}} را از مادرش میستاند و در آغوش میکشید<ref>فصول المهمة ابن صباغ، ص۱۱۳.</ref> و این سرآغاز توجه و [[عنایت]] به علی و آمادهسازی ویژه وی به شمار میآمد. | |||
این کودک در آغوش [[والدین]] و پسرعموی خود محمد{{صل}} که پس از [[ازدواج با خدیجه]]{{س}} نیز همواره به خانه عمویش آمدوشد فراوان داشت، نشو ونما کرد. [[احساسات]] فزاینده ویژه و توجهات فوقالعاده [[پیامبر]]، وجود این کودک را فراگرفته بود. رسول خدا{{صل}} در [[بیداری]] این کودک با وی کودکانه سخن میگفت و او را در آغوش میگرفت و هنگام [[خواب]] گاهوارهجنبان وی بود. این [[مراقبت]] طولانی و [[محبت]] فراوان قابل توجه، تأثیر خود را بر [[رفتار]] و عملکرد و احساسات علی{{ع}}، باقی گذاشت بهگونهای که بر زبان و سخن وی جاری گشت و با این گفته به نزدیکی تنگاتنگ خود با [[رسول اکرم]]{{صل}} اشاره فرمود: شما بهخوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و [[قرابت]] و [[مقام]] و [[منزلت]] ویژه نسبت به رسول خدا میدانید، او مرا در دامان خود پرورش داد. در [[کودکی]] او مرا در آغوش خود میفشرد و در استراحتگاه ویژه خود جای میداد، بدنش را به بدنم میچسباند و بوی [[پاکیزه]] بدنش را استشمام میکردم، غذا را میجوید و در دهانم مینهاد، هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در رفتارم پیدا نکرد، من همانند بچهشتری که مادر خود را دنبال میکند در پی او روان بودم و او هرروز نکته تازهای از [[اخلاق]] نیکش برایم آشکار میساخت و مرا [[فرمان]] میداد از او [[پیروی]] کنم<ref>نهج البلاغه خطبه قاصعه، شماره (۱۹۲).</ref>. | |||
با شدت یافتن [[بحران]] [[اقتصادی]] میان [[قریش]]، [[رسول خدا]]{{صل}} بیدرنگ به عموهای خود [[حمزه]] و عباس پیشنهاد کرد [[ابو طالب]] را در این تنگنا [[یاری]] کنند. ازاینرو، عباس، طالب را برگزید و حمزه، جعفر را به [[خانه]] خود برد و ابو طالب، [[عقیل]] را نگاه داشت و رسول خدا{{صل}} علی{{ع}} را به خانه خویش برد و به آنان فرمود: من علی را [[انتخاب]] کردم، آنکه [[خدا]] او را برای من از میان شما برگزید<ref>مقاتل الطالبین، ص۳۶؛ کامل ابن اثیر، ج۱، ص۳۷.</ref>. | |||
بدینترتیب، علی{{ع}} به خانه پسرعمو انتقال یافت و زیرنظر او قرار گرفت و [[شخصیت]] آن [[بزرگوار]] درخشید و تا آخرین لحظات [[عمر شریف پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} از آن حضرت جدا نشد. توجه و [[عنایت]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} در مورد علی{{ع}} به برهه بحران اقتصادی محدود نمیشد. ازاینرو، پی میبریم که رسول خدا{{صل}} [[هدف]] دیگری را که همان [[تربیت]] علی{{ع}} در دامان خود بود دنبال میکرد تا وی را بهگونهای ویژه آماده سازد و بتواند در ساختار [[آیین]] [[پیامبر خاتم]]، که [[خداوند]] بهترین آفریدهها و برگزیده بندگانش را به [[رهبری]] آن انتخاب کرده بود، نقش [[معنوی]] بزرگی ایفا نماید. | |||
بدینگونه، خداوند زمینه را برای علی{{ع}} به شکلی فراهم آورد تا از [[کودکی]] تحت توجهات [[رسول اکرم]]{{صل}} [[زندگی]] کند و از علاقه و مهر و [[محبت]] وی بهرهمند شود و از اخلاق نکو و [[فضایل]] برجسته آن حضرت درسها بیاموزد. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} همانند فرزند خود با او [[رفتار]] میکرد... علی{{ع}} در تمام [[تغییر]] و تحولات [[غیبی]] که برای رسول خدا{{صل}} پیش آمد، در کنار آن [[بزرگوار]] قرار داشت و در طول [[روز]] از او جدا نمیشد<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۱۵.</ref>. | |||
[[سیره]] و روشی که [[تاریخ]] از [[امام علی]]{{ع}} برای ما نگاه داشته- با [[ژرفنگری]] و [[قدرت]]- به روشنی، حاکی از این است که [[امام]]{{ع}} تا چه پایه از [[آمادگی روحی]] قبل و بعد از [[بعثت]]، توسط [[نبی اکرم]]{{صل}} بهرهمند گشته که علاوهبر [[مرجعیت سیاسی]] بعد از [[رسول اکرم]]{{صل}} از [[شایستگی]] [[مرجعیت]] [[فکری]] و [[علمی]] نیز برخوردار باشد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۹۰؛ [[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|پیامبر اسلام]]، ص ۲۲.</ref>. | |||
==== [[نصب]] دوباره [[حجر الأسود]] ==== | |||
[[کعبه]]، نزد [[عرب]] جایگاه والایی داشت؛ زیرا این [[خانه]] مورد توجه آنان بود و در [[جاهلیت]]، برای انجام [[مراسم حج]]، آهنگ آن سامان میکردند. پنج سال قبل از [[بعثت]] [[نبوی]]، سیل، [[کعبه]] را ویران ساخت. [[قریش]] با تشکیل انجمنی تصمیم گرفت کعبه را از نو بنیان [[نهد]] و [[توسعه]] دهد و [[بزرگان قریش]] و [[مکه]]، این کار را برعهده گرفتند. زمانی که به جایگاه [[حجر الأسود]] رسیدند، در مورد شخصی که [[حجر]] را در جای خود قرار دهد، به [[اختلاف]] پرداختند. هر [[قبیله]] در پی کسب این [[افتخار]] برای خود بود و بدینترتیب، آماده نبرد با یکدیگر شدند و [[همپیمانان]] به یکدیگر پیوسته و دست از [[ساختن کعبه]] برداشتند. سپس با گردآمدن در [[مسجد]] باهم به [[مشورت]] پرداختند و همه موافقت کردند نخستین فردی که بر جمع آنان وارد شود، میانشان [[داوری]] کند و [[متعهد]] شدند به داوری او گردن نهند. (اتفاقا) حضرت [[محمد بن عبداللّه]]{{صل}} نخستین شخصی بود که بر آن جمع وارد شد و همه اظهار داشتند: وی شخصی [[امانتدار]] است و ما به داوری او [[راضی]] هستیم و بدینسان، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} برای حل [[کشمکش]] و [[نزاع]] این گروه دست به [[اقدام]] زد و حجر الأسود را در پارچهای قرار داد و فرمود: هر قبیلهای گوشهای از آن پارچه را بگیرد. سپس اظهار داشت: اکنون همه شما پارچه را بالا بیاورید. آنان نیز دستور وی را عملی ساختند؛ زمانی که به جایگاه حجر رسیدند، آن [[بزرگوار]] خود، حجر الأسود را برداشت و در جای لازم قرار داد و پس از آن، [[بنای کعبه]] را به پایان رساندند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۰۴؛ البدایة و النهایة، ج۲، ص۳۰۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۷ (چاپ استقامت).</ref>. | |||
بنا به نقل برخی از مورّخان در [[عصر جاهلیت]] به این دلیل که [[نبی اکرم]]{{صل}} یکجانبه از کسی طرفداری نمیکرد و [[اهل]] [[مجادله]] نبود، نزد وی [[شکایت]] میبردند. این عملکرد در عمق [[جان]] آن [[قبایل]] تأثیری شگرف داشت و در راستای تثبیت [[جایگاه اجتماعی]] [[رسول خدا]]{{صل}} پشتوانهای [[قوی]] و عمقی تازه ایجاد کرده و توجه آنها را به تواناییهای [[رهبری]] و شایستگیهایی که در او وجود داشت، جلب نمود که سبب [[اعتماد]] آنان به [[حکمت]] والا و [[تدبیر]] و [[امانتداری]] بزرگ وی شد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۸۸.</ref>. | |||
== از [[بعثت]] تا [[هجرت]] == | |||
[[رسول خدا]] {{صل}} در سن [[چهل سالگی]] به [[رسالت]] [[مبعوث]] شد و پس از مدتی جمعی از [[مردم]] [[مکه]]، به ویژه [[جوانان]] و [[مستمندان]] به او [[ایمان]] آوردند. به سبب مشکلاتی که مردم مکه برای [[مسلمانان]] به وجود آورده بودند، شماری از آنان به [[دستور الهی]] به [[حبشه]] هجرت کردند و شماری زیر [[شکنجه]] [[کفار]] [[قریش]] به [[شهادت]] رسیدند. مسلمانان سه سال در [[شعب ابوطالب]] در محاصره بودند و بعد از خارج شدن از شعب در پانزده [[رجب]] [[سال دهم بعثت]]<ref>شیخ طوسی، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۸۰۵.</ref>، [[پیامبر]] دو حامی مهم خود [[خدیجه]] و [[ابوطالب]] را در [[سال دهم هجری]] از دست داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.</ref>. حضرت طی سفری به [[طائف]] رفت؛ ولی مردم آنجا از [[اسلام]] استقبال نکردند. رسول خدا {{صل}} دو سال پیاپی در [[مراسم حج]] با جمعی از [[مردم مدینه]] [[دیدار]] کرد و در دومین دیدار، بیش از هفتاد تن از مردم مدینه که در جمع آنان چند [[زن]] بود، با پیامبر[[بیعت]] کردند. آنان از رسول خدا {{صل}} خواستند به [[مدینه]] هجرت کند. از سوی دیگر کفار قریش [[تصمیم]] به [[قتل]] رسول خدا {{صل}} گرفتند. حضرت از [[توطئه]] آنان [[جان]] سالم به در برد و سیزده سال پس از بعثت و [[دعوت]] مردم مکه به اسلام، به مدینه هجرت کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۴۰.</ref>. اکنون به نقل گزارشهای [[کتب اربعه]] دربارۀ این مقطع میپردازیم<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref>. | |||
=== عکسالعملها در برابر [[رسالت پیامبر]] === | |||
[[محمد بن عبدالله]] در [[روز]] [[دوشنبه]]<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۸.</ref> بیست و هفتم رجب سال چهل [[عام الفیل]] به رسالت مبعوث شد. به جهت اهمیت آن روز، روزهاش [[مستحب]] است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۶۹ و ج۴، ص۱۴۹؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۹۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۸۵ و ج۴، ص۳۰۵: “امام صادق {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|وَ لَا تَدَعْ صِیَامَ سَبْعَةٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ فَإِنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ النُّبُوَّةُ عَلَی مُحَمَّدٍ {{صل}} وَ ثَوَابُهُ مِثْلُ سِتِّینَ شَهْراً لَکُمْ}}.</ref>. [[موسی بن جعفر]] {{ع}} میفرماید: [[خداوند]] [[پیامبر]] را برای [[رحمت]] بر عالمیان در [[روز]] [[۲۷ رجب]] بر انگیخت و [[روزه]] گرفتن آن روز مساوی با شصت ماه روزه گرفتن است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۴۹.</ref>. این خبر از [[امام رضا]] {{ع}} نیز نقل شده است<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۳۰۴.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} [[مردم]] را به [[توحید]] [[دعوت]] میکرد؛ اما با [[مخالفت]] جدی [[کفار]] [[قریش]] روبرو شد. آنان هر روز پیشنهادهایی از طریق [[ابو طالب]] برای پیامبر {{صل}} داشتند تا از رسالتش دست بر دارد؛ اما پیامبر آن پیشنهادها را نمیپذیرفت. به مرور جمعی از مردم [[اسلام]] آوردند. [[اولین مسلمانان]] علی {{ع}} و [[خدیجه]] {{س}} بودند<ref>محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۷، ص۱۹۰.</ref>. | |||
علی {{ع}} روز دوم [[رسالت پیامبر]] به ایشان [[ایمان]] آورد و بعد خدیجه. [[ابوطالب]] بر پیامبر وارد شد؛ دید رسول خدا {{صل}} [[نماز]] میخواند و در یک طرف وی علی است. به جعفر گفت برو در جانب دیگر او قرار بگیر. کفار قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: [[محمد]] [[جوانان]] ما را [[فاسد]] کرده است و [[خدایان]] ما را به [[زشتی]] یاد میکند. ما حاضریم به او [[مال]] بدهیم و زیباترین [[زنان]] را به [[ازدواج]] او در بیاوریم. ابوطالب موضوع را به پیامبر {{صل}} گفت. حضرت فرمود: ای عمو، این [[دین]] خداست که برای پیامبرانش قرار داده و مرا به عنوان [[رسول]] به جانب مردم ارسال کرده است و من نمیتوانم از این کار دست بدارم. کفار به ابوطالب گفتند: تو [[سرور]] ما هستی. اجازه بده او را بکشیم و تو [[حاکم]] ما باش. در اینجا ابوطالب در رد خواست آنان قصیده طولانی خود را در [[وصف پیامبر]] ایراد کرد<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۸.</ref>. [[کلینی]] در ایمان ابوطالب<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref> و در بیان معنای [[صمد]]، به ابیاتی از همین قصیده اشاره میکند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۲۴.</ref>. | |||
گروهی از [[قریش]] به [[سرپرستی]] [[ابو جهل]] بر [[ابوطالب]] وارد شدند و گفتند: پسر [[برادر]] تو ما را و [[خدایان]] ما را [[آزار]] میدهد و [[اذیت]] میکند، با او سخن بگو تا از خدایان ما دست بدارد تا ما هم از خدای او دست بداریم. ابو طالب شخصی را نزد [[پیامبر]] فرستاد. وقتی پیامبر {{صل}} بر جمع آنان وارد شد و دید همه [[مشرک]] هستند، فرمود: [[درود]] بر کسی که پیرو [[هدایت]] است؛ سپس نشست. [[ابوطالب]] او را از پیشنهاد قریش [[آگاه]] کرد. حضرت فرمود: آیا نمیخواهند با کلمهای آشنا شوند که بهتر از آن باشد و با آنان بر [[عرب]] [[سیادت]] و آقایی کنند و گردنهای آنان را زیر پا بگذارند؟ ابوجهل گفت: چرا، این کلمه چیست؟ پیامبر {{صل}} فرمود: بگویید {{متن حدیث|لا اله الا الله}}. آنان دستهای خود را در گوشهایشان قرار داده، فرار کردند و میگفتند: ما تاکنون این جملات را نشنیدهایم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۶۴۹.</ref>. | |||
[[رسول خدا]] {{صل}} به [[رسالت]] خود ادامه داد و جمعی به او [[ایمان]] آوردند و خبر آن به [[گوش]] [[قبایل]] مختلف رسید. [[ابوذر]] که در بطن مَرّ (مَرّ ظهران)<ref>منطقهای در یک منزلی مکه.</ref> [[چوپانی]] میکرد، به [[مکه]] آمد و به پیامبر {{صل}} [[ایمان]] آورد. [[کلینی]] داستان ایمان وی و آزاری را که از قریش دیده نقل کرده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۷.</ref>، او را چهارمین یا پنجمین فرد [[مسلمان]] دانستهاند<ref>ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۲۵۲.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵، [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۱۲۳.</ref> | |||
=== [[دفاع]] ابوطالب و [[حمزه]] از پیامبر === | |||
رسول خدا {{صل}} که به رسالت [[مبعوث]] شد و آن را برای [[مردم]] [[ابلاغ]] کرد، با [[مشکلات]] و سختیهای زیادی روبرو گردید و توسط مردم مکه مورد اذیت و آزار قرار گرفت. کلینی با سندی معتبر نقل کرده است، روزی پیامبر {{صل}} در [[مسجدالحرام]] با لباسی نو نشسته بود. [[مشرکان]] به سوی حضرت زهدان شتر پرتاب و لباسهای ایشان را کثیف کردند؛ ایشان به شدت ناراحت شد و به سوی [[ابوطالب]] رفت و گفت: ای عمو حَسَبم را در میان خود چگونه میبینید؟ (آیا من بدون حامی و [[خویشاوند]] هستم؟) ابوطالب گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ حضرت جریان را برای وی تعریف کرد. ابوطالب [[حمزه]] را خواست و [[شمشیر]] به دست گرفت و به حمزه گفت: این زهدان شتر را بگیر؛ آن گاه به سوی آن [[قوم]] حرکت کردند، در حالی که [[پیامبر]] با آنان بود. نزد [[قریش]] در اطراف [[کعبه]] رفتند. وقتی آنان اینگونه دیدند، فهمیدند ابوطالب به شدت ناراحت است. ابوطالب به حمزه گفت: زهدان را بر سبیلهای آنها بمال. حمزه هم اینگونه عمل کرد تا نفر آخر آنان؛ سپس ابوطالب به پیامبر {{صل}} نگریست و گفت: ای فرزند [[برادر]]، این حسب تو در جمع ماست<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>. این جریان را [[یعقوبی]] نقل کرده که ابوطالب به غلامش چنین [[دستوری]] داد<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.</ref>. حادثه در [[حجر اسماعیل]] رخ داده است<ref>فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۲۰.</ref>. | |||
در روایتی [[امام سجاد]] {{ع}} کار حمزه را [[حمیت]] ستودنی دانسته، میفرماید: {{متن حدیث|لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِیةٌ غَیرُ حَمِیةِ حَمْزَةَ بن عبدالمطلب وَ ذَلِکَ حِینَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِی {{صل}}، فِی حَدِیثِ السَّلَی الَّذِی أُلْقِیَ عَلَی النَّبِی {{صل}}}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۰۸.</ref>: “هیچ حمیتی باعث رفتن به [[بهشت]] نمیشود، جز حمیت و غیرتی که [[حمزة بن عبدالمطلب]] در [[دفاع]] از پیامبر داشت، هنگامی که [[اسلام]] آورد برای [[ناراحتی]] پیامبر در [[حدیث]] زهدانی که بر روی پیامبر انداخته شد”؛ به تعبیر دیگر دفاع از قوم و [[قبیله]] [[ارزش]] نیست، مگر کار حمزه که برای دفاع از [[فرستاده خدا]] از خویشاوند خود [[حمایت]] کرد. به نظر میرسد ناراحتی پیامبر {{صل}} از آن جهت بوده که این موضوع بارها تکرار شده و بعد هم ادامه داشته است<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۱۲۱.</ref>. | |||
=== [[معراج پیامبر]] === | |||
از حوادث [[مکه]] پس از [[بعثت]] خبر معراج پیامبر است که آن را در سال چهارم و بعد از آن دانستهاند. در [[کتب اربعه]] گزارشهای متعددی درباره [[معراج]] نقل شده است. در کافی در [[حدیثی]] که از نظر [[سند معتبر]] است، [[امام صادق]] {{ع}} میفرماید: وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} به معراج رفت، به جایی رسید که [[جبرئیل]] ایشان را رها کرد. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: در چنین حالتی مرا رها میکنی؟ پاسخ داد: برو؛ به [[خدا]] [[سوگند]] به مکانی پا نهادهای و طی کردهای که هیچ بشری قبل از تو به آن مکان پا ننهاده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۲.</ref>. | |||
در روایتی [[ابو بصیر]] از [[معراج پیامبر]] {{صل}} میپرسد؛ امام صادق {{ع}} آن را دو مرتبه میداند و میافزاید: [[جبرئیل]] وی را در مکانی قرار داد که نه هیچ [[بشر]] و نه هیچ [[پیامبری]] به آنجا پا ننهاده بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۳.</ref>. علت برخی [[اعمال]] از جمله [[وضو]] را بیان کرده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۸۳.</ref>. روضه کافی نیز گزارشی از معراج پیامبر {{صل}} دارد. در این کتاب آمده است که جبرئیل در [[شب معراج]] برای پیامبر بُراق را آورد و تا [[بیت المقدس]] رفت؛ ایشان در آنجا با جمعی از برادرانش از [[پیامبران]] [[دیدار]] کرد. پس از اتمام این [[سفر]]، پیامبر {{صل}} گزارش آن را به [[یاران]] خود و دیگران داد. به این [[امید]] که آنان [[ایمان]] بیاورند و نشانۀ آن را برخورد با کاروان [[ابو سفیان]] ذکر میکند که یک بچه شتر سرخمو را گم کرده بودند و چون اشاره به [[شام]] کرده بود و آنان به شام رفته بودند، توصیف شام را از او خواستند. در همین [[زمان]] جبرئیل نازل شد و شام را به پیامبر {{صل}} نشان داد و حضرت به توصیف آن پرداخت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۱۳۶.</ref> | |||
=== [[شکنجه]] [[مسلمانان]] در [[مکه]] === | |||
یکی از کارهایی که [[کفار]] بر [[ضد]] مسلمانان انجام میدادند، شکنجه تازه [[مسلمانها]] بود. کفار از آنان میخواستند از ایمان خود دست بر دارند. پدر و مادر [[عمار یاسر]] را زیر [[شکنجه]] به [[شهادت]] رساندند و [[عمار]] به این جهت اظهار [[کفر]] کرد و نزد [[رسول خدا]] {{صل}} برای عرض ارادت آمد<ref>محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۹، ص۳۵.</ref>. به فرموده [[امام صادق]] {{ع}} [[عمار بن یاسر]] وقتی [[اهل مکه]] او را [[اجبار]] کردند، درحالی که [[قلب]] او دارای [[ایمان]] بود، این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ}}<ref>«نه آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شدهاند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.</ref>. | |||
[[پیامبر]] وقتی عمار نزد وی بود فرمود: ای عمار، اگر دوباره دست به شکنجه تو زدند، باز هم اظهار کفر کن (و [[تقیه]] نما)؛ زیرا [[خداوند]] درباره عذر تو آیه نازل کرده و به تو دستور داده اگر تکرار کردند، تو نیز تکرار نمایی<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۱۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۱۲۸.</ref> | |||
=== [[هجرت به حبشه]] === | |||
شکنجههای [[مسلمانان]] توسط [[کفار]] [[قریش]] باعث شد رسول خدا {{صل}} به آنان دستور هجرت به حبشه بدهد. هفتاد نفر به [[حبشه]] رفتند. کفار قریش دو نفر را برای جلوگیری از [[پناه دادن]] [[حاکم]] حبشه به مسلمانان، به آنجا فرستادند که در [[مأموریت]] خود ناموفق بودند<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۷۶.</ref>. [[سرپرستی]] [[مهاجران]] بر عهده [[جعفر بن ابی طالب]] بود<ref>شیخ مفید، الأمالی، ص۲۳۸؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۴.</ref>. اتفاقات زیادی در حبشه رخ داد که جعفر توانست در آنها به خوبی مسلمانان را [[رهبری]] کند. حاکم حبشه نیز از مسلمانان [[حمایت]] کرد و به آنان [[پناه]] داد و گاهی [[اخبار]] مسلمانان [[حجاز]] را به آنان میرساند. نمونهای از آن خبری است از امام صادق {{ع}} که فرمود: روزی [[نجاشی]] فردی را نزد جعفر بن ابی طالب و یارانش فرستاد و آنان را به حضور طلبید. مسلمانان بر وی وارد شدند، درحالی که نجاشی با دو [[جامه]] مندرس در [[خانه]] روی [[خاک]] نشسته بود. جعفر گوید: وقتی او را به این حالت دیدیم، نگران شدیم و ترسیدیم. نجاشی که وضعیت نگران کننده و [[تغییر]] چهرههای ما را دید، گفت: [[حمد]] و [[ستایش]] از آن خدایی است که محمد را [[یاری]] کرد و چشمش را [[نورانی]] نمود. آیا شما را [[بشارت]] ندهم؟ گفتم: چرا ای [[پادشاه]]. گفت: هم اکنون از [[سرزمین]] شما [[جاسوسی]] از [[جاسوسان]] من خبر آورده که [[خداوند]] پیامبرش محمد {{صل}} را یاری کرده و دشمنش را هلاک کرده و فلان و فلان را [[اسیر]] نموده است. آنان در وادیای به نام [[بدر]] با هم درگیر شدند. جعفر گفت: چرا بر [[خاک]] نشستهای و دو [[جامه]] مندرس پوشیدهای؟ پاسخ داد: من در آنچه خداوند بر [[عیسی]] نازل کرده مییابم که از [[حق خدا]] بر [[بنده]] این است که وقتی نعمتی به او داده میشود، [[تواضع]] کند. وقتی خداوند به خاطر محمد {{صل}} به من [[نعمت]] داد، اینگونه برای [[خدا]] [[تواضع]] نمودم<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۲۱.</ref>. جعفر در [[سال هفتم هجری]] همزمان با [[پیروزی]] [[مسلمانان]] در [[خیبر]] به [[مدینه]] آمد<ref>شیخ صدوق، الخصال، ص۷۷؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} به [[پاداش]] تلاشهای جعفر به او [[نماز]] [[جعفر طیار]] را آموخت که باعث [[مغفرت]] [[گناهان]] میشود<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۵۵۲؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۱۳۰.</ref> | |||
=== محاصره ستمگرانه و موضع بنی هاشم === | |||
{{اصلی|شعب ابیطالب}} | |||
وقتی ابوطالب به درخواست قریش پاسخ مثبت نداد و بر [[حمایت]] از رسول اکرم{{صل}} با هر قیمتی پافشاری کرد، قریش [[عهدنامه]] ستمگرانه خود را مبنیبر [[قطع رابطه]] کامل در زمینه [[خرید و فروش]] و [[معاشرت]] و ارتباط [[زناشویی]] با بنی هاشم صادر کرد<ref>در اعیان الشیعه آمده است که این عهدنامه ظالمانه در آغاز محرم سال هفتم بعثت نوشته شد.</ref>. | |||
این [[پیماننامه]] به امضای چهل تن از سران قریش رسید. ابو طالب همراه برادرزاده خود و بنی هاشم و [[فرزندان عبد المطلب]] که سرنوشتی یکسان داشتند روانه شعب شدند، وی دراینباره عرضه داشت: ما تا آخرین نفر [[جان]] میدهیم تا گزندی به [[رسول خدا]]{{صل}} نرسد. در اینجا [[ابو لهب]] نزد قریش شتافت و آنان را برای [[مبارزه]] با فرزندان عبد المطلب به یاریطلبید و بدینسان، ایمانآورندگان به همراه آنان که [[ایمان]] نیاورده بودند، وارد شعب گردیدند<ref>سیره نبوی، ج۱، ص۳۵۰؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۳۵.</ref>. | |||
طی این سالها مواد خوراکی بهگونهای پنهانی، توسط افرادی از [[قریش]] که با انگیزههای تعصّبآمیز، یا [[جوانمردی]] و یا از سر دلسوزی، قصد کمک به [[بنی هاشم]] را داشتند، به [[مسلمانان]] میرسید. پس از گذشت سه سال از این [[قطع رابطه]]، که مسلمانان و [[پیامبر]] طی آن دشوارترین صحنههای رنجآور [[گرسنگی]] و [[تنهایی]] و [[جنگ روانی]] را متحمل شدند، [[خداوند]] موریانه را بر [[پیماننامه]] آویختهشده قریش در داخل [[کعبه]] گمارد و این حشره، همه پیماننامه به جز کلمه (باسمک اللهم) را خورد. | |||
[[رسول خدا]]{{صل}} عمویش [[ابو طالب]] را از جریان [[آگاه]] ساخت و او به [[اتفاق]] پیامبر به [[مسجد الحرام]] آمد و [[سران قریش]] با دیدن آنان به تصور اینکه [[تسلیم]] و [[عقبنشینی]]، آنها را به دست برداشتن از موضعشان در قبال [[رسالت]] واداشته، از آنان استقبال کردند. ابو طالب رو به آنان کرد و گفت: برادرزادهام به من خبر داده که خداوند موریانه را بر پیماننامه شما گمارده و به جز [[نام خدا]]، بقیه آن را خورده است. اگر او در سخنش [[راستگو]] باشد، باید از [[اندیشه]] ناروای خود در مورد او دست بردارید و اگر [[دروغ]] گفته باشد، من او را تسلیم شما خواهم کرد... در پاسخ گفتند، به [[انصاف]] سخن گفتی وقتی پیماننامه را گشودند، ماجرا همانگونه که رسول خدا{{صل}} خبر داده بود، رخ نمود لذا از فرط [[شرمندگی]] سرافکنده شدند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱؛ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۱۷۳؛ سیره نبوی، ج۱، ص۳۷۷.</ref>. | |||
نیز [[روایت]] شده برخی از مردان و [[جوانان]] قریش با اظهار ناخرسندی از ماجرای قطع رابطه و [[رنج]] و دشواریهایی که بنی هاشم در شعب متحمل میشدند، با خود [[پیمان]] بستند [[عهدنامه]] قریش را پاره کنند و به محاصره پایان دهند و با افراد سرسخت آنان، رویارو شوند، ازاینرو، همینکه پیماننامه را گشودند، اثری از نوشتار آنکه توسط موریانه خورده شده بود، نیافتند<ref>سیره نبوی، ج۱، ص۳۷۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۲۳.</ref>. | |||
بههرحال، [[خداوند]] یکبار دیگر [[قریش]] را به [[خواری]] و [[ذلّت]] کشاند ولی با این همه، از [[دشمنی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} دست برنداشتند<ref>سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]]، ص ۱۳۳.</ref> | |||
=== درگذشت خدیجه و [[ابوطالب]] === | |||
خدیجه وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} از [[شعب]] ابوطالب خارج شد، از دنیا رفت و این یک سال قبل از هجرت بود و یک سال بعد، ابوطالب از دنیا رفت. وقتی رسول خدا {{صل}} این دو را از دست داد، [[دوست]] نداشت در [[مکه]] بماند و [[اندوه]] فراوانی بر وی وارد شد و از این موضوع به [[جبرئیل]] [[شکایت]] کرد. به وی [[وحی]] شد از منطقهای که مردمش ستمگرند، [[هجرت]] نما. پس از ابوطالب برای تو [[یاوری]] در مکه نیست و به او [[فرمان]] داده شد که هجرت نماید<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.</ref>. برابر روایتی از [[امام صادق]] {{ع}} وقتی ابوطالب از دنیا رفت، جبرئیل بر [[رسول خدا]] {{صل}} فرود آمد و گفت: ای [[محمد]]، از [[مکه]] خارج شو؛ زیرا [[یاوری]] نداری. | |||
[[مردم قریش]] به تعقیب حضرت پرداختند؛ آن حضرت فرار کرد تا به کوهی در مکه که به آن حُجُون گویند، رسید و در آن [[پناه]] گرفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>. [[ابو طالب]] [[مسلمان]] شده بود و [[امام صادق]] {{ع}} اشعار وی را [[دلیل]] بر ایمانش دانسته است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.</ref>. او برای [[دفاع]] از [[رسول خدا]] {{صل}} ایمانش را [[کتمان]] میکرد. [[ابوطالب]] در [[روایات]] به [[اصحاب کهف]] [[تشبیه]] شده است که ایمانشان را پنهان و اظهار [[شرک]] کردند و [[خداوند]] دو بار به آنان [[پاداش]] داد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۲؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۱۳۵.</ref> | |||
== از [[هجرت]] تا رحلت == | |||
[[پیامبر]] {{صل}} پس از سختیهای زیاد سیزده سال پس از [[بعثت]] به مدینه [[مهاجرت]] کرد و ده سال در [[شهر مدینه]] بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. هجرت و خروج حضرت از [[مکه]] به سوی مدینه، در [[روز]] [[پنج شنبه]] اول [[ربیع الاول]] [[سال سیزدهم بعثت]] بود و در روز دوازدهم، همزمان با زوال ظهر وارد [[قبا]] در مدینه شد و بیش از ده روز در آنجا [[منتظر]] علی {{ع}} ماند. [[حضرت رسول]] {{صل}} در مدینه بر [[عمرو بن عوف]] وارد شده بود. در آنجا همه نمازهای پنج گانه را دورکعتی میخواند. بعد از آمدن علی {{ع}} پیامبر به محله [[بنی سالم بن عوف]] رفت و [[مسجد قبا]] را بنیان نهاد و بعد به سمت مدینه حرکت کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۹.</ref>. او در [[مکه]] به طرف [[بیت المقدس]] [[نماز]] میخواند، ولی پشت به [[کعبه]] نمیایستاد؛ ولی در [[مدینه]] پشت به کعبه قرار میگرفت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۲۸۶.</ref>. | |||
حرکت [[عظیم]] [[رسول خدا]] {{صل}} در [[هدایت مردم]] با [[هجرت]] شروع شد. [[هجرت به مدینه]] برای [[مسلمانان]] بسیار مهم بود و باعث تقویت [[اسلام]] شد؛ به همین جهت یکی از امتیازات برای مسلمانان [[صدر اسلام]]، در [[فرهنگ اسلامی]] هجرت است. هجرت از مرجحات دو نفر برای پیش نمازی است. [[مهاجر]] بر غیرمهاجر مقدم میشود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۳۷۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۳۷۷؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۳۲.</ref>. در [[انفاق]] و کمک، فرد مهاجر بر دیگری مقدم است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۵۴۹؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۳۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۰۱: {{متن حدیث|قَالَ عَبْدُاللَّهِ بن عَجْلَانَ السَّکُونِیُ لِأَبِی جَعْفَرٍ {{ع}}: إِنِّی رُبَّمَا قَسَمْتُ الشَّیْءَ بَیْنَ أَصْحَابِی أَصِلُهُمْ بِهِ فَکَیْفَ أُعْطِیهِمْ؟ فَقَالَ: أَعْطِهِمْ عَلَی الْهِجْرَةِ فِی الدِّینِ وَ الْفِقْهِ وَ الْعَقْلِ}}.</ref>. کسانی که [[مهاجرت]] کردهاند، اگر دوباره به [[بادیه]] بروند، [[مرتکب گناه]] [[کبیره]] شدهاند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۷۷و ج۵، ص۴۴۳؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵۶۶: {{متن حدیث|وَ لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ}}.</ref> و از بخشی از [[حقوق اسلامی]] محروماند؛ از جمله [[اعرابی]] سهمی از فیء و [[بیت المال]] ندارد، مگر اینکه هجرت کنند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۱۳۹.</ref> و برابر روایتی، اعرابی [[حق]] [[گزینش]] [[زن]] از [[مهاجران]] را ندارد، در صورتی که بخواهد وی را از [[دارالهجره]] خارج کند<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۴۲۶: {{متن حدیث|أَبِی جَعْفَرٍ {{ع}} قَالَ: لَا یَتَزَوَّجِ الْأَعْرَابِیُّ الْمُهَاجِرَةَ فَیُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْهِجْرَة}}.</ref>. | |||
پس از [[هجرت پیامبر]] {{صل}} به مدینه در این [[شهر]] حوادث زیادی رخ داد که در فصول بعدی بیان خواهد شد. [[پیامبر]] پس از هجرت به مدینه [[حکومت]] تشکیل داد و به تدریج به [[اجرای قوانین الهی]] که نازل میشد پرداخت. در [[مدینه]] سه [[جنگ]] مهم با [[کفار]] [[قریش]] داشت: [[بدر]]، [[احد]] و [[خندق]] که با نیروی محدود در برابر [[دشمن]] [[مقاومت]] کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۶.</ref>. چندین جنگ هم با [[یهود]] داشت که پس از [[فتح خیبر]]<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۳۰۲ و ج۸، ص۳۵۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۴۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۸۶.</ref> [[قدرت]] یهود از بین رفت و مخالفی در مدینه برای [[مسلمانان]] باقی نماند. [[رسول خدا]] {{صل}} پیامهای متعددی به سران حکومتهای [[دنیا]] فرستاد؛ نامهای به [[حاکم]] [[روم]] و نامهای به [[پادشاه ایران]] نوشت و آنان را به [[اسلام]] فرا خواند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۶۹؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۵۲.</ref>. [[دوران حضور]] ایشان در مدینه ده سال طول کشید و حوادث تلخ و شیرین زیادی در این دوره رخ داد؛ به سبب همین اهمیت [[هجرت رسول خدا]] {{صل}} به مدینه و نقش آن در گسترش و [[عزت اسلام]] مسلمانان آن را مبدأ [[تاریخ]] [[اسلامی]] قرار دادند<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref>. | |||
=== [[رحلت پیامبر]] === | |||
پیامبر {{صل}} پس از ده سال اقامت در [[مدینه]]، به نقل [[کلینی]] در [[دوازدهم ربیع الاول]] روز [[دوشنبه]] در سن ۶۳ سالگی درگذشت<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.</ref>. به نقل [[شیخ طوسی]] حضرت در روز دوشنبه دو روز باقی مانده از صفر در [[سال دهم هجری]] با مسمومیت در سن ۶۳ سالگی از [[دنیا]] رفت<ref>شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ علامه حلی، تحریر الأحکام الشرعیه، ج۲، ص۱۱۸.</ref>. به نقل صحیح و قول مشهور، پیامبر {{صل}} در [[سال یازدهم هجری]] درگذشت<ref>علی بن فخرالدین اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۶؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۶؛ جواد کاظمی، مسالک الأفهام إلی آیات الأحکام، ج۳، ص۷۱.</ref>. [[قبر]] ایشان در اتاقی قرار دارد که در آن درگذشت و [[عایشه]] دختر [[ابی بکر بن ابی قحافه]] در آن [[زندگی]] میکرد. وقتی [[پیامبر]] درگذشت، [[اهل بیت]] او و حاضران از یارانش در [[محل دفن]] حضرت [[اختلاف]] کردند. برخی گفتند باید در [[بقیع]] [[دفن]] شود و دیگران گفتند در [[صحن]] [[مسجد]] دفن شود. [[علی]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} فرمود: [[خداوند]] پیامبرش را [[قبض روح]] نمیکند مگر در [[پاکترین]] بقعهها؛ پس لازم است در جایی دفن شود که در آن درگذشته است. جماعتی که آنجا بودند، بر سخن علی {{ع}} اتفاق کردند و ایشان را در اتاقش که ذکر شد، دفن کردند<ref>شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.</ref>. | |||
عباس [[عموی پیامبر]] نزد علی {{ع}} آمد و گفت: [[مردم]] جمع شدهاند که پیامبر {{صل}} را در بقیع دفن کنند و مردی بر ایشان [[نماز]] بخواند. امیرالمؤمنین {{ع}} به جانب مردم رفت و فرمود: ای مردم، پیامبر چه زنده باشد و چه مرده، [[رهبر]] است ایشان فرمود: من در جایی دفن میشوم که قبض روح شده باشم؛ سپس بر آن حضرت نماز خواند و دستور داد مردم ده نفر ده نفر بر ایشان نماز بخوانند و از [[خانه]] خارج شوند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۱.</ref>. وقتی از [[امام باقر]] {{ع}} درباره چگونگی نماز بر پیامبر {{صل}} پرسیدند، فرمود: وقتی علی {{ع}} او را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد، در آنجا قرار داد و ده نفر وارد شدند در اطراف قرار گرفتند و علی در وسط آنان قرار گرفت و فرمود: “إنا لله و إنا الیه راجعون”. مردم هم [[آیه]] را تکرار کردند تا اینکه حضرت و [[مردم مدینه]] و منطقه [[عوالی]] بر پیامبر {{صل}} نماز خواندند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.</ref>. | |||
به گفته امام باقر {{ع}} پیامبر به علی {{ع}} اینگونه [[وصیت]] کرده بود: {{متن حدیث|یَا عَلِیُّ، ادْفِنِّی فِی هذَا الْمَکَانِ، وَ ارْفَعْ قَبْرِی مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ، و رُشَّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَاءِ}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.</ref>: “ای علی، مرا در این مکان [[دفن]] کن و قبرم را به اندازه چهار انگشت بالا قرار ده و بر آن آب بریز”. در روایتی دیگر آن حضرت ارتفاع [[قبر پیامبر]] {{صل}} را یک وجب و چهار انگشت ذکر کرده و دستور پاشیدن آب به آن داده شده است<ref>ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۵۵: {{متن حدیث|أَنَّ قَبْرَ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ قَدْرَ شِبْرٍ وَ أَرْبَعِ أَصَابِعَ وَ رُشَّ عَلَیْهِ الْمَاءُ}}.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
{{ | {{مدخل وابسته}} | ||
*'''نخست: از ولادت تا [[بعثت]]:''' | * '''نخست: از ولادت تا [[بعثت]]:''' | ||
** [[نسب]] و [[کنیه]] | ** [[نسب]] و [[کنیه]] | ||
** [[ولادت پیامبر خاتم]] | ** [[ولادت پیامبر خاتم]] | ||
خط ۱۰۳: | خط ۲۳۹: | ||
** [[امی بودن پیامبر خاتم]] | ** [[امی بودن پیامبر خاتم]] | ||
** [[شمایل]] و [[سجایای اخلاقی پیامبر خاتم]] | ** [[شمایل]] و [[سجایای اخلاقی پیامبر خاتم]] | ||
*'''از [[بعثت]] تا [[هجرت به مدینه]]:''' | * '''از [[بعثت]] تا [[هجرت به مدینه]]:''' | ||
** [[نخستین آیات]] | ** [[نخستین آیات]] | ||
** [[روایات بعثت]] | ** [[روایات بعثت]] | ||
خط ۱۰۹: | خط ۲۴۵: | ||
** [[فترت وحی]] | ** [[فترت وحی]] | ||
** [[مراحل دعوت به اسلام]] | ** [[مراحل دعوت به اسلام]] | ||
***[[دعوت سری]] ([[دعوت پنهانی]]) | *** [[دعوت سری]] ([[دعوت پنهانی]]) | ||
***[[دعوت خویشاوندی]] | *** [[دعوت خویشاوندی]] | ||
***[[دعوت عمومی]] | *** [[دعوت عمومی]] | ||
** [[برخورد مشرکان با اسلام]] | ** [[برخورد مشرکان با اسلام]] | ||
** [[هجرت به حبشه]] | ** [[هجرت به حبشه]] | ||
خط ۱۲۰: | خط ۲۵۶: | ||
** [[بیعت عقبه دوم]] | ** [[بیعت عقبه دوم]] | ||
** [[هجرت مسلمانان به یثرب]] | ** [[هجرت مسلمانان به یثرب]] | ||
*'''از [[هجرت]] تا [[رحلت]]:''' | * '''از [[هجرت]] تا [[رحلت]]:''' | ||
** [[حوادث دوران مدینه]] | ** [[حوادث دوران مدینه]] | ||
***[[اسلام در مدینه]] | *** [[اسلام در مدینه]] | ||
***[[ورود پیامبر خاتم به مدینه]] | *** [[ورود پیامبر خاتم به مدینه]] | ||
***[[اقدامات اولیه]] | *** [[اقدامات اولیه]] | ||
***[[مغازی]] | *** [[مغازی]] | ||
***[[سرایا]] | *** [[سرایا]] | ||
***[[تغییر قبله]] | *** [[تغییر قبله]] | ||
***[[جنگ بدر]] | *** [[جنگ بدر]] | ||
***[[پیکار بنی قینقاع]] | *** [[پیکار بنی قینقاع]] | ||
***[[جنگ احد]] | *** [[جنگ احد]] | ||
***[[جنگ حمراالاسد]] | *** [[جنگ حمراالاسد]] | ||
***[[جنگ بنی نضیر]] | *** [[جنگ بنی نضیر]] | ||
***[[از جنگ بنی نضیر تا نبرد خندق]] | *** [[از جنگ بنی نضیر تا نبرد خندق]] | ||
***[[جنگ خندق]] | *** [[جنگ خندق]] | ||
***[[بنی قریظه]] | *** [[بنی قریظه]] | ||
***[[صلح حدیبیه]] | *** [[صلح حدیبیه]] | ||
***[[پیکار خیبر]] | *** [[پیکار خیبر]] | ||
***[[جنگ موته]] | *** [[جنگ موته]] | ||
***[[فتح مکه]] | *** [[فتح مکه]] | ||
***[[جنگ حنین و طائف]] | *** [[جنگ حنین و طائف]] | ||
***[[تبوک]] | *** [[تبوک]] | ||
***[[اعلام برائت]] | *** [[اعلام برائت]] | ||
***[[عام الوفود|وفود]] | *** [[عام الوفود|وفود]] | ||
***[[حجه الوداع]] | *** [[حجه الوداع]] | ||
***[[لشکر اسامه]] | *** [[لشکر اسامه]] | ||
***[[وصیتی که نوشته نشد]] | *** [[وصیتی که نوشته نشد]] | ||
*'''[[رحلت]] یا [[شهادت]]:''' | * '''[[رحلت]] یا [[شهادت]]:''' | ||
*'''[[سیره پیامبر خاتم]]:''' | * '''[[سیره پیامبر خاتم]]:''' | ||
**[[سیره سیاسی]] و [[نظام اداری]] | ** [[سیره سیاسی]] و [[نظام اداری]] | ||
**[[کارگزاران]] | ** [[کارگزاران]] | ||
**[[قاضیان]] | ** [[قاضیان]] | ||
**[[عاملان صدقات]] | ** [[عاملان صدقات]] | ||
**کتاب | ** کتاب | ||
**[[مبلغان]] | ** [[مبلغان]] | ||
**[[سیره نظامی]] | ** [[سیره نظامی]] | ||
**[[سیره اخلاقی]] | ** [[سیره اخلاقی]] | ||
**[[سیره فردی]] | ** [[سیره فردی]] | ||
**[[سیره خانوادگی]] | ** [[سیره خانوادگی]] | ||
**[[تعداد همسران]] | ** [[تعداد همسران]] | ||
**[[فلسفه ازدواجهای متعدد]] | ** [[فلسفه ازدواجهای متعدد]] | ||
{{پایان مدخل وابسته}} | {{پایان مدخل وابسته}} | ||
خط ۱۶۶: | خط ۳۰۲: | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1100516.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|'''درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه''']] | # [[پرونده:1100516.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|'''درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه''']] | ||
# [[پرونده:1368969.jpg|22px]] [[محمد باقر پورامینی|پورامینی، محمد باقر]]، [[پیامبر اسلام (کتاب)|'''پیامبر اسلام''']] | |||
# [[پرونده:151911.jpg|22px]] [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|'''پیشوایان هدایت ج۱''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
خط ۱۷۱: | خط ۳۰۹: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:تاریخ پیامبر خاتم]] | |||
[[رده:پیامبر خاتم | |||
نسخهٔ کنونی تا ۶ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۲
دوران زندگی پیامبر خاتم (ص) در سه بخش بررسی میشود: از ولادت تا بعثت، از بعثت تا هجرت و از هجرت تا رحلت. بخش عمده این دوران مربوط به پیش از اسلام است.
مقدمه
بخش عمده دوران زندگانی پیامبر مربوط به پیش از اسلام است. سال تولد رسول خدا (ص) ابرهه بن صباح حبشی حمیری پادشاه حبشه برای نابود کردن خانه خدا با فیل به سوی مکه یورش آورد. خداوند برای حفاظت از خانهاش پرنده ابابیل را فرستاد تا به فرمان الهی سنگریزههایی به نام “سجیل” بر سر مهاجمان انداختند و تمام آنان نابود شدند[۱]. چون این حادثه بسیار مهم بود، منشأ تاریخ در میان عرب و مردم مکه شد و مکیان احترام ویژهای یافتند[۲].
از نظر سیاسی مردم حجاز که شامل مکه و مدینه میشد، فاقد حکومت بودند و نظام قبیلهای بر آنان حاکم بود و یکی از کارهای آنان غارت دیگر قبایل بود و بدترین وضعیت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را داشتند[۳]. در آن دوران دو ابرقدرت به نام ایران و روم بر جهان حکومت میکردند. از کارهای مهم مردم مکه تجارت بود که در زمستان به یمن و در تابستان برای تجارت به شام میرفتند. محمد نیز در نوجوانی و جوانی در این سفرهای تجاری شرکت داشت[۴]. دوران زندگانی رسول خدا (ص) را میتوان به سه مقطع مهم تقسیم کرد: از تولد تا بعثت، از بعثت تا هجرت و از هجرت تا رحلت[۵].
از تولد تا بعثت
دوران کودکی
دوران تولد پیامبر تا زمان بعثت چهل سال است. محمد (ص) در میان مردم مکه زندگانی میکرد. در همین زمان سفرهای تجاری به شام داشت و در سن ۲۵ سالگی با خدیجه دختر خویلد زن ثروتمند عرب ازدواج کرد. او آنقدر درستکار بود که به محمد امین شهرت یافت. امانت و صداقت و پاکی حضرت به گونهای بود که عیاض بن حمار مجاشعی که از اشراف عرب و قاضی عکاظ بود، وقتی در دوران جاهلیت وارد مکه میشد، طبق سنت آن زمان، لباسهای خود را برای طواف در میآورد و لباس رسول خدا (ص) را به جهت پاکی آن میپوشید و طواف میکرد و بعد از اتمام طواف، لباسها را به حضرت بر میگرداند. عیاض بعد از اسلام، هدیهای برای پیامبر آورد. حضرت رسول (ص) هدیه او را نپذیرفت و فرمود: اگر مسلمان بشوی میپذیرم. عیاض مسلمان شد و دارای اسلام نیکویی بود؛ حضرت هم هدیهاش را پذیرفت[۶]. عیاض پس از اسلام بعدها در بصره ساکن شد[۷]. محمد در سن ۳۵ سالگی در هنگام بازسازی کعبه نصب حجرالاسود را بر عهده گرفت و مانع درگیری بین قبایل مکه شد[۸]. بیشتر فرزندان وی به جز فاطمه (س) در این دوران متولد شدند[۹].
تاریخ تولد پیامبر اکرم (ص)
محمد فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف سرور فرستادگان و خاتم پیامبران است[۱۰]. مادرش آمنه دختر "وهب بن عبدمناف بن زهرة بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب" است[۱۱].
کلینی تولد پیامبر را در دوازدهم[۱۲] و مشهور علمای شیعه[۱۳] و شیخ طوسی در هفدهم ماه ربیع الأول عام الفیل روز جمعه هنگام ظهر دانستهاند[۱۴]. کلینی بعد از بیان تولد پیامبر در هنگام ظهر میافزاید: و همچنین روایت شده که حضرت هنگام طلوع فجر، چهل سال قبل از بعثت به دنیا آمد[۱۵].
امام صادق (ع) فرمود: وقتی آمنه دچار درد زایمان شد، فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب همراه او بود تا اینکه پیامبر (ص) متولد شد. پس از تولد یکی به دیگری گفت: آیا دیدی آنچه من میبینم؟ پرسید چه میبینی؟ گفت: نوری که بین مشرق و مغرب بلند شد. در این هنگام ابوطالب بر آن دو وارد شد و گفت: چه شده شما را؟ از چه چیزی تعجب میکنید؟ فاطمه از نوری که دیده بود خبر داد[۱۶]. ابوطالب به او گفت: آیا به تو بشارت دهم؟ گفت: آری! ابوطالب گفت: به زودی پسری به دنیا میآوری که وصی این مولود و وزیر وی خواهد شد[۱۷].[۱۸]
بررسی دو نقل در تاریخ تولد پیامبر (ص)
بررسی دو نکته در گزارش کتاب کافی لازم به نظر میرسد:
- ثقة الاسلام کلینی تنها فردی از علمای بنام و مشهور شیعه است که تاریخ تولد پیامبر (ص) را دوازدهم ربیع الاول دانسته، مینویسد: و روایت شده مادرش در ایام تشریق، نزدیک جمره وسطی در منا در منزل عبدالله بن عبدالمطلب به وی حامله شد[۱۹]. این تاریخ را اهل سنت از ابن اسحاق نقل کردهاند[۲۰] و مشهور بین آنان است[۲۱]؛ اما علمای شیعه مانند شیخ مفید[۲۲] و شیخ طوسی و دیگران تولد پیامبر را هفدهم ربیع دانستهاند[۲۳]. نکته دیگری که در کلام کلینی قابل تأمل است، این است که زمان انعقاد نطفه پیامبر را در ایام تشریق در منا دانسته است؛ بنابراین با محاسبه نه ماه باید تولد پیامبر (ص)، طبق این نقل در ماه رمضان سال بعد باشد. این نقل با قول کسانی که تولد حضرت رسول را در دوشنبه نهم رمضان در هنگام طلوع فجر دانستهاند، مانند زبیر بن بکار قابل تطبیق خواهد بود[۲۴]. تعبیر “روایت شده” در کلام کلینی هم به زمان تولد ایشان مربوط است و هم زمان انعقاد نطفه. بعید نیست که نقل کلینی هم از زبیر بن بکار باشد؛ زیرا کلینی اخبار تولد پیامبر و امامان را بدون نقل منبع آورده است. از زبیر نقل شده است که مادرش به او در ایام تشریق در کنار جمره وسطی حامله شد و متولد شد در خانهای که به آن خانۀ محمد بن یوسف برادر حجاج گویند، در روز دوشنبه دوازدهم رمضان[۲۵]. در نسخه فعلی نسب قریش اشارهای به زمان تولد پیامبر نشده است. ممکن است کلینی تاریخ زمان تولد پیامبر را از سیره ابن اسحاق نقل کرده باشد که در سیره ابن هشام از قول وی آمده است[۲۶]. متأسفانه اصل کتاب مفقود است.
- در کافی آمده چند روز بعد از تولد پیامبر حلیمه سعدیه آمد و پیامبر را به او دادند و از او شیر خورد[۲۷].
در نقد و بررسی این گزارش میتوان به چند نکته اشاره کرد:
- در سند این روایت افراد ناشناختهای وجود دارد و از جملۀ راویان آن، علی بن ابی حمزه بطائنی عامل اصلی در ایجاد فرقه واقفیه است. او دروغگو و متهم است و مورد لعن واقع شده است[۲۸]؛ در نتیجه با این سند غیر قابل اعتماد، نیازی به توجیه[۲۹] روایت نیست.
- در کتاب تهذیب اللغه أزهری[۳۰] و دیگر کتب لغت[۳۱] و در شرح اصول کافی[۳۲] روایتی از پیامبر (ص) نقل شده که فرمود: «کنتُ یتِیماً و لَم أَکُنْ عَجیاً»[۳۳]: “من یتیم متولد شدم، اما بیمادر بزرگ نشدم”. برای کلمه “عَجی” دو معنا ذکر کردهاند: یکی کسی که بدون مادر بزرگ شده باشد و ظاهر روایت این است به قرینه یتیم. حضرت بیان میکند مادرم تا مدتی زنده بوده است و دیگری یعنی کسی که بدون شیرِ مادر رشد کرده باشد[۳۴]. در این صورت معنای حدیث این میشود که من از شیر مادرم بهره بردهام؛ اما ممکن است چون شیر وی کم بوده یا به اعتبار اینکه رشد بچه در بادیه بهتر بوده و سنت اشراف مکه، سپردن بچه به دایه بوده است[۳۵] تا از شیردهی و کهنهشویی و نظافت بچهها در امان باشند، ایشان را به دایه سپرده باشند.
- برای رسول خدا (ص) دو دایه و مرضعه ذکر کردهاند: یکی ثویبه کنیز ابولهب[۳۶] و دیگر حلیمه سعدیه[۳۷] که مشهور است. ثویبه در زمان شیرخوارگی پسرش به نام مسرح، قبل از دایگی حلیمه به پیامبر شیر میداد. رسول خدا (ص) در حدیث صحیحی به این نکته اشاره کردهاند. زمانی که علی (ع) به پیامبر پیشنهاد کرد با عماره دختر حمزه ازدواج کند، پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: “آیا نمیدانی او دخترِ برادرِ رضاعی من است”[۳۸]. ثویبه را ابولهب آزاد کرد و پیامبر (ص) از مدینه برای وی لباس و کمک میفرستاد تا اینکه سال فتح خیبر، سال هفتم هجری، از دنیا رفت[۳۹]؛ بنابراین درست نیست که بگوییم چند روزی پس از تولد، پیامبر (ص) به حلیمه داده شده است.
از این بخش از سیره که ذکر شد (اینکه پیامبر با دختر حمزه، دختر برادر رضاعی خود ازدواج نکرد)، کلینی و صدوق و شیخ طوسی استفاده فقهی کردهاند و خبر تاریخی را در احکام رضاع آوردهاند و در کتب فقهی نیز به آن استناد شده است و در این مطلب اختلافی نیست[۴۰].[۴۱]
محل تولد
کلینی محل تولد پیامبر را شعب ابوطالب در مکه میداند؛ در خانهای که به نام محمد بن یوسف بوده و پیامبر (ص) در زاویۀ چپ آن به دنیا آمده است. این خانه را خیزران مسجد قرار داد تا مردم در آن نماز بخوانند[۴۲]. طبری نقل میکند این خانه را پیامبر (ص) به عقیل داد و فرزندان وی به محمد بن یوسف فروختند. وی آن را جزو منزل خود کرد تا اینکه خیزران آن را خرید و مسجد قرار داد[۴۳].
اکنون (سال ۱۳۹۳ش) این خانه با عنوان “مکتبة المکة المکرمة: کتابخانه مکه” به صورت ساختمانی کوچک باقی مانده و مشهور به “مولد النبی” است و اطراف آن، راه و مسیر اتوبوسهای شرکت واحد است[۴۴].
خبر اهل کتاب از تولد پیامبر
کلینی در کتاب روضه خبری نقل کرده است که نشان میدهد اهل کتاب تولد پیامبر (ص) را پیشبینی کرده و مردی از آنان برای دیدن ایشان، به مکه آمده است. به سندی معتبر از امام باقر (ع) نقل است هنگامی که پیامبر (ص) متولد شد، مردی یهودی از اهل کتاب[۴۵] به گروهی از بزرگان قریش برخورد که در میان آنان هشام بن مغیره، ولید بن مغیره، عاص بن هشام، ابو وجزة بن ابی عمرو بن امیه و عتبة بن ربیعه بودند. به آنان گفت: آیا در شب گذشته در میان شما مولودی متولد شده است؟ گفتند: نه؛ گفت: پس در فلسطین پسری به نام احمد متولد شده و بر او علامتی است و هلاک اهل کتاب و یهود به دست اوست. به خدا سوگند شما اشتباه میکنید ای گروه قریش؛ متفرق شوید و بپرسید. آنان به تحقیق پرداختند و خبر تولد پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب را به دست آوردند و به اطلاع آن مرد رساندند. آنها به دیدن بچه رفتند و از مادرش خواستند او را نشان دهد. مادر از شیوه تولدش سخن گفت و اینکه پس از تولد به آسمان نگریست و نوری از جانب وی بلند شد که با آن قصرهای بُصْرا دیده میشد و یک منادی ندا سر داد که سرور امت را به دنیا آوردی؛ وقتی او را در آغوش گرفتی، بگو از شرّ هر حسدورزی به یگانه پناه میبرم و نامش را محمد بنه. مرد گفت: او را بیاور. او را آورد. مرد او را دید و بررسی کرد و به کتف او نگاه کرد که مهر نبوت داشت. مرد غش کرده و بیهوش شد. بچه را گرفتند و به مادرش دادند و گفتند: مبارک باشد. وقتی خارج شدند، مرد به هوش آمد. گفتند: چه شد تو را؟ گفت: به خدا سوگند نبوت از بنی اسرائیل تا روز قیامت منتقل شد. به خدا سوگند، این آنان را از بین میبرد؛ پس قریش از این سخن خوشحال شدند. وقتی خوشحالی آنان را دید افزود: به خدا سوگند بر شما تسلط کامل پیدا خواهد کرد که اهل شرق و غرب از آن سخن بگویند[۴۶].[۴۷]
عقیقه و نامگذاری پیامبر
عقیقه در اصل به معنای موی نوزاد است و به گوسفندی که برای وی کشته میشود نیز اطلاق میشود[۴۸]. در کتاب کافی و من لا یحضره الفقیه از امام صادق (ع) درباره عقیقه و نامگذاری پیامبر (ص) چنین آمده است: ابوطالب برای رسول خدا (ص) در روز هفتم تولد حضرت، عقیقه و فرزندان خود را بدان دعوت کرد؛ پرسیدند: این چیست؟ پاسخ داد: این عقیقه احمد است. گفتند: از چه رو نام او را احمد نهادی؟ فرمود: او را احمد خواندم برای اینکه اهل آسمان و اهل زمین او را ستودهاند[۴۹].
از این روایت استفاده میشود که جلسه نامگذاری و مراسم عقیقه در روز هفتم تولد برگزار شده است؛ اما درباره برگزارکننده آنکه در این روایت ابو طالب معرفی شده است، چند اشکال است:
- ابوطالب یکی از فرزندان عبدالمطلب بوده و با حضور عبدالمطلب، وظیفه او به عنوان جد است که برای نوۀ خود عقیقه نماید و نام برای نوزاد فرزندِ درگذشتهِ خویش انتخاب کند؛ بنابراین ممکن است عبارت درست به جای ابوطالب، عبدالمطلب باشد.
- در آن زمان ابوطالب فرزندان زیادی نداشته است که در دعوتی عقیقه شرکت کنند. حداکثر میتوان طالب را جزو فرزندان وی در آن زمان دانست که در دعوتی عقیقه شرکت داشته است. سن طالب هم در آن زمان کم بوده و در حد یک پرسشگر نبوده است؛ افزون بر این ابوطالب در زمان کفالت پیامبر که هشت ساله بود، فرزندی نداشت[۵۰]. این نکته نیز نشان میدهد که در صورت احتمال درستی این گزارش، باید عبدالمطلب که پدربزرگ و دارای فرزندان متعدد بوده، برای تولد حضرت رسول (ص) عقیقه کرده باشد.
- سند روایت را که در کافی آمده، ضعیف دانستهاند[۵۱]؛ اما بیان شد در صورتی که عبدالمطلب باشد، روایت مشکل محتوایی خاصی ندارد و دیگر اخبار این موضوع را تأیید میکند. بیهقی در دلائل النبوه نقل میکند که عبدالمطلب در روز هفتم تولد پیامبر (ص) عقیقه نمود و جمعی از قریش را دعوت کرد. پرسیدند نام وی چیست؟ پاسخ داد: محمد! گفتند: چرا؟ گفت: میخواهم خداوند در آسمان و مردم در زمین او را بستایند[۵۲]. همانگونه که ذکر شد، این روایت را کلینی و شیخ صدوق در باب عقیقه آوردهاند و آن را دلیل بر صحت عقیقه دانستهاند؛ درحالی که آنچه اتفاق افتاده مربوط به قبل از اسلام است. چنین به نظر میرسد که سیره بزرگان نزد آنان حجت بوده است؛ البته این مطلب بعید نیست؛ زیرا برابر روایات، تعیین دیه برای اولین بار توسط عبدالمطلب انجام گرفت. او دیه یک مرد را در جریان قربانی برای فرزندش عبدالله، صد شتر قرار داد؛ اسلام هم مقدار دیه را تأیید کرد و سنت شد[۵۳].[۵۴]
درگذشت پدر و مادر
رسول خدا (ص) در دوماهگی پدر خود عبدالله را که به مدینه نزد داییهایش رفته بود، از دست داد[۵۵]. مادرش آمنه نیز در چهارسالگی ایشان از دنیا رفت[۵۶] و سرپرستی پیامبر را جدش عبدالمطلب بر عهده گرفت. وی نیز در هشت سالگی پیامبر از دنیا رفت[۵۷] و سرپرستی محمد (ص) را به ابوطالب وانهاد و محمد نزد وی و فاطمه بنت اسد رشد کرد[۵۸].[۵۹]
علت یتیمی پیامبر
جای این پرسش هست که چرا باید پیامبر خاتم (ص) در خردسالی پدر و مادر خود را از دست بدهد و یتیم شود تا دیگران سرپرستی وی را بر عهده گیرند. این سؤال را از امام صادق (ع) پرسیدند؛ ایشان فرمود: «لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ علیهِ طَاعَةٌ»[۶۰]: “برای اینکه اطاعت هیچ کس بر او واجب نباشد”؛ زیرا دستوری را که پدر و مادر میدهند، باید اطاعت کرد و با نبودن آنها، فرزند ملزم به پیروی از دستوری خاص نیست و با آزادی بیشتر میتواند عمل کند؛ به گونهای که میدانیم ابراهیم (ع) با آزر درباره پرستش بتها بگومگو داشت[۶۱]. در روایتی دیگر از امام رضا (ع) نقل شده است که علت یتیم بودن پیامبر و ازردست دادن پدر و مادر این بوده: «لِئَلَّا یَجِبَ عَلَیْهِ حَقٌ لِمَخْلُوقٍ»[۶۲]: “تا حق مخلوقی بر او واجب نباشد”.
مجلسی اول از خبر اولی نکتهای استفاده کرده که میتوان گفت پیامبر قبل از اسلام هم مأمور به شریعت خود بوده است؛ زیرا نقل است که حضرت فرمود: “من پیامبر (ص) بودم وقتی که ابراهیم (ع) بین آب و خاک بود”؛ گرچه برخی گفتهاند او پیرو شریعت ابراهیم (ع) بود. البته اگر پیروی حضرت قبل از اسلام از شریعت ابراهیم (ع) پذیرفته شود، از آن جهت است که اطاعت از فرمان خدا بوده است[۶۳].[۶۴]
سیمای پیامبر
جابر (جعفی) از امام باقر (ع) میخواهد چهره پیامبر (ص) را برای وی توصیف کند. آن حضرت میفرماید: پیغمبر خدا رنگِ سپید مایل به سرخ داشت. چشمانش سیاه و درشت، ابروانش به هم پیوسته، دستهایش ستبر و کف و انگشتانش محکم و درخشان و طلایی بود. استخوان دو شانهاش بزرگ بود. از بس خوش انس و مهربان بود، چون رو به کسی میکرد، با همه تن به او متوجه میشد (و چون بزرگان گوشۀ چشم و ابرو به مردم تحویل نمیداد). یک رشته مو از گودی گلو تا نافش روییده بود و نموداری بود میان یک صفحه سیم خام و نقره آب شده. گردن او تا دو شانه چون ابریق نقرهای میدرخشید. بینی کشیدهای داشت که هنگام نوشیدن آب نزدیک بود آب را پس زند. چون راه میرفت، محکم گام بر میداشت که گویا به سرازیری فرود میآید؛ مانند پیامبر (ص) نه پیش از او و نه بعد از او دیده نشده است[۶۵].[۶۶]
ابوطالب و پیامبر
در هشت سالگی محمد (ص) که عبدالمطلب از دنیا رفت[۶۷]، ابوطالب سرپرستی ایشان را بر عهده گرفت[۶۸]؛ با اینکه حارث از ابوطالب بزرگتر بود[۶۹]، عبدالمطلب او را برای حضانت پیامبر شایستهتر دانسته بود؛ زیرا مادر عبدالله و ابوطالب یکی بود[۷۰] و به نقلی در آن زمان ابو طالب فرزندی نداشت[۷۱]. موسی بن جعفر (ع) در پاسخ به پرسش هارون، همین نکته را علت تقرب بیشتری علویان به پیامبر (ع) نسبت به عباسیان دانسته است[۷۲]. این خبر را شیخ طوسی از حارث اعور از علی (ع) در کتاب ارث نقل کرده که میفرماید: فرزندان پدر و مادری سزاوارتر هستند از فرزندان پدری و میافزاید: عبدالله پدر رسول خدا (ص) با ابوطالب از یک پدر و مادر بودند[۷۳].[۷۴]
در این دوران هرگز دیده نشد که او مانند کودکان همسالش نسبت به حرص و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا میکرد و از زیادهروی امتناع میورزید. بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربیت آن روز، موهای خویش را مرتب میکرد و سر و صورت خود را تمیز نگه میداشت. ابوطالب روزی از او خواست که در حضور او جامههایش را بکند و به بستر رود؛ او این دستور را با کراهت تلقی کرد و چون نمیخواست از دستور عموی خویش تمرد کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامهام را بکنم. ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد؛ زیرا در عرب آن روز حتی مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمتهای بدن خود احتراز نداشتند.
ابوطالب میگوید: من هرگز از او دروغ نشنیدم، کار ناشایسته و خنده بیجا ندیدم به بازیهای بچهها رغبت نمیکرد، تنهایی و خلوت را دوست میداشت و در همه حال متواضع بود[۷۵].
پیامبر اکرم بعدها در دوره رسالت، از کودکی خودش فرمود: گاهی احساس میکردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تأیید میکند. امام باقر(ع) میفرماید: فرشتگانی بودند که از کودکی او را همراهی میکردند.
پیامبر فرمود: من گاهی سلام میشنیدم، و کسی به من میگفت «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ!» نگاه میکردم کسی را نمیدیدم. گاهی با خودم فکر میکردم شاید این سنگ یا درخت است که دارد به من سلام میدهد، بعد فهمیدم فرشته الهی بود که به من سلام میداده است[۷۶].[۷۷]
دوران جوانی
در میان همه پیامبران جهان، پیامبر اکرم(ص) یگانه پیامبر است که تاریخ کاملاً مشخصی دارد. مختصری از سوابق و قضایای پیش از رسالت پیغمبر اکرم(ص) را در موارد زیر میتوان جست:
آلوده نشدن به لهو و لعب
مکه دو خصوصیت داشت: مرکز بتپرستی و مرکز تجارت و بازرگانی عربستان بود. در این شهر سرمایهداران عرب، بردهها و کنیزها را خرید و فروش میکردند. در نتیجه، مکه مرکز عیش و نوش اعیان و اشراف با انواع لهو و لعبها، شرابخواریها نواختنها و رقاصیها بود؛ به گونهای که کنیزهای سپید و زیبا را از روم (شام و سوریه) خریده، به مکه میآوردند و عشرتکده درست میکردند و از این عشرتکدهها استفاده مالی میکردند. یکی از چیزهایی که قرآن به خاطر آن سخت به اینها میتازد، همین است. میفرماید: ﴿...وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا...﴾[۷۸].
آن کنیزها میخواستند عفاف خودشان را حفظ کنند، ولی آنان به اجبار ایشان را به زنا وادار میکردند. خانههای مکه در دو قسمت بالا و پایین شهر بود و در بالای شهر، همیشه صدای تار و تنبور و بزن و بکوب و بنوش بلند بود پیامبر اکرم(ص) در تمام عمرش، به این امور آلوده نشد و هرگز در هیچ مجلسی از این مجالس مکه شرکت نکرد[۷۹].
دوری از بت پرستی
در تمام آن چهل سال پیش از بعثت و در آن محیط بت پرستی، او هرگز بتی را سجده نکرد. البته عده قلیلی بودهاند معروف به «حنفا» که آنها هم از سجده کردن بتها احتراز داشتهاند[۸۰].
ارهاصات
از اولین مراحلی که پیامبر اکرم(ص) برای الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی میکرد، دیدن رؤیاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صادق ظهور میکرد. ارهاصات رؤیاهای فوق العاده عجیبی بوده که پیامبر اکرم(ص) به خصوص در ایام نزدیک به رسالت میدیده است[۸۱].[۸۲]
مبارزه با ظلم
او در دوران جاهلیت با گروهی که آنها نیز از ظلم و ستم رنج میبردند برای دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران همپیمان شد. این پیمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصیتهای مهم مکه بسته شد و به نام «حلف الفضول» نامیده شد. او بعدها در دوره رسالت از آن پیمان یاد میکرد و میگفت: «حاضر نیستم آن پیمان بشکند و اکنون نیز حاضرم در چنین پیمانی شرکت کنم»[۸۳].
شهرت به راستی، عقل و امانت
در دوران پیش از رسالت، او را محمد امین میخواندند و به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند. در بسیاری از کارها به قول او اتکا میکردند. پس از بعثت نیز قریش با هم دشمنیای که با او پیدا کردند، باز هم امانتهای خود را به او میسپردند. از همین رو پس از هجرت به مدینه، علی(ع) را چند روزی بعد از خود باقی گذاشت که امانتها را به صاحبان اصلی برساند[۸۴].
در ابتدای ابلاغ رسالت، نیز وقتی که فرمود: «آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیدهاید؟ همه گفتند: «ابداً، ما تو را به صدق و امانت میشناسیم». هنگام نصب دوباره حجرالاسود، در آستانه وقوع یک زد و خورد شدید، پیامبر به واسطه اعتماد مکیان به صداقت و عقل او، قضیه را به شکل بسیار سادهای حل کرد[۸۵].[۸۶]
مسافرتها
رسول اکرم(ص)، در جوانی دو بار به خارج عربستان مسافرت کرد که هر دو پیش از دوره رسالت و به سوریه بوده است؛ یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابوطالب، و سفر دیگر در بیست و پنج سالگی به عنوان عامل تجارت[۸۷].[۸۸]
شغلها
او از بیکاری و بطالت متنفر بود میگفت: خدایا، از کسالت و بینشاطی، از سستی و تنبلی و از عجز و زبونی به تو پناه میبرم[۸۹]. بسیاری از پیامبران در دوران پیش از رسالتشان شبانی میکردهاند؛ پیامبر اسلام(ص) نیز یک شبان بوده است، گوسفندانی را با خودش به صحرا برده، میچرانیده و بر میگشته است. او بازرگانی هم کرده است. سفر اول بازرگانی را با چنان مهارتی انجام داد که موجب شگفتی همگان شد[۹۰].[۹۱]
ازدواج با خدیجه
شخصیتی نظیر پیامبر(ص) که سرآمد همه شخصیتها بهشمار میآمد، قهرا میبایست با زنی ازدواج کند که با او متناسب و با اهداف بزرگ و ارزشهای موردنظر وی هماهنگ باشد و در سختیها و دشواریهایش شکیبایی پیشه کند و در آن روزگار، زنی جز خدیجه شایسته همسری رسول اکرم(ص) و این وظیفه مهم نبود و اراده خدا نیز بر همین امر قرار گرفته بود. از اینرو، دل پرعاطفه خدیجه متوجه پیامبر(ص) گردید و به شخص آن بزرگوار تمایل پیدا کرد.
خدیجه(س) در مجد و عظمت، برجستهترین زن قریش تلقی میشد. دارایی وی از همه آنان بیشتر و در زیبایی سرآمد زنان بود و در عصر جاهلیت «طاهره» و «سرور زنان قریش» نامیده میشد و مردان قبیلهاش برای ازدواج با وی به شدت علاقه نشان میدادند. هریک از بزرگان قریش از خدیجه خواستگاری به عمل آوردند و در این راستا حاضر شدند اموال فراوانی بدو هدیه کنند، امّا خدیجه به دلیل عقل و خرد و توان بالایش در ارزیابی امور، هیچ یک از آنان را پذیرا نشد[۹۲] ولی به جهت اصالت و اخلاق نکو و فضایل پسندیده و ارزشهای والایی که در پیامبر(ص) سراغ داشت، وی را پذیرا و خواستار حضور در گستره مجد و عظمت وی گردید و خویشتن را بر او عرضه نمود.
بسیاری از اسناد تاریخی مؤید این است که نخستینبار، خدیجه به ازدواج با رسول خدا(ص) اظهار تمایل کرد و ابو طالب با چند تن از قریش برای خواستگاری خدیجه نزد ولی او، که در آن روزگار عمویش عمرو بن اسد[۹۳] بود، رفت. این ماجرا به گفته مشهور، پانزده سال قبل از بعثت پیامبر اکرم(ص) رخ داده است.
از جمله مطالبی که ابوطالب در این مجلس خواستگاری عنوان کرد، این بود: «ستایش و سپاس پروردگار این خانه را میسزد که ما را از دودمان ابراهیم و اسماعیل قرار داد و در حرم امن خود سکونت داد و بر مردم فرمانروا ساخت و بر ایمان در سرزمینی که به سر میبریم خیر و برکت مهیا نمود. برادرزاده من با هریک از مردان قریش مقایسه گردد، از او برتر است و میان مردم همتا و نظیری ندارد. هرچند وی از ثروتی برخوردار نیست، ولی مال و ثروت، رفتنی و سایهای زایلشدنی است. اکنون او به خدیجه و خدیجه به او تمایل دارد و ما با رضایت و دستور او برای خواستگاری خدیجه، نزدت آمدهایم. مهریه او هر چه بخواهد به عهده من است،... به خدای کعبه، سوگند! او (محمد) بهرهای وافر، کیشی جهانگیر و اندیشهای کامل دارد»[۹۴].
خدیجه، مهریه را در اموال خود برعهده گرفت... برخی با تعجب گفتند: شگفتا! زنان مهریه را به نفع مردان، برعهده میگیرند. ابو طالب از این سخن برآشفت و فرمود: «اگر آن مردان، در رتبه و مقام برادرزاده من باشند، از ناحیه زنان با گرانترین بها و بالاترین مهریه، درخواست ازدواج با آنان میشود و اگر نظیر شما باشند، جز با بالاترین مهریه، به ازدواج با آنان تن درنخواهند داد».
از برخی منابع استفاده میشود که رسول خدا(ص) خود، مهریه خدیجه را پذیرفت و اگر این کار را توسط ابو طالب نیز انجام داده باشد، چندان مانعی ندارد. از سخنان ابو طالب در مجلس خواستگاری میتوان جایگاه والای رسول اکرم(ص) را در دل مردم و مجد و عظمتی را که بنی هاشم از آن بهرهمند بودند، دریافت[۹۵].
خدیجه قبل از ازدواج با پیامبر(ص)
خدیجه(س) در خانوادهای اصیل و خوشنام و دارای اخلاق نکو و پسندیده، که پیرو دین حنیف ابراهیم(ع) بودند، پا به عرصه وجود نهاد. در آن زمان که پادشاه یمن تصمیم گرفت حجر الأسود را از کعبه بازگرفته و با خود به یمن ببرد؛ خویلد، پدر خدیجه با وی به نزاع و کشمکش پرداخت و در مسیر دفاع از آرمان و مناسک دینش، از هواداران فراوان پادشاه، ترسی به دل راه نداد.
أسد بن عبدالعزّی - جدّ خدیجه- از چهرههای بارز شرکتکننده در حلف الفضول بهشمار میآمد که بر پایه یاری ستمدیدگان برپا گردید و رسول اکرم(ص) به اهمیت این پیمان گواهی داد[۹۶] و ارزشهایی را که این پیمان بر اساس آنها ایجاد شده بود، مورد تأیید قرار داد و ورقه بن نوفل، پسرعموی خدیجه با مسیحیان و یهودیان همزیستی داشت و به مطالعه کتب آنها میپرداخت.
تاریخ، به طور مشروح و دقیق چگونگی زندگی حضرت خدیجه را قبل از ازدواجش با نبی اکرم(ص) برای ما بیان نکرده است. نقل شده آن بانو قبل از رسول خدا(ص) با دو مرد دیگر به نامهای عتیق بن عائذ مخزومی و ابو هاله تمیمی ازدواج نموده[۹۷] و از هریک از آنان فرزندانی داشته است. این در حالی است که برخی منابع دیگر، خدیجه(س) را هنگام ازدواج با پیامبر خدا(ص) دوشیزه دانستهاند. در این صورت خدیجه، زینب و رقیه، دختران خواهر خود، هاله را پس از درگذشت مادرشان، به فرزندی پذیرفته است[۹۸].
تاریخنگاران در تعیین عمر شریف حضرت خدیجه(س) هنگام ازدواج با پیامبر اکرم(ص)، به اختلاف سخن گفتهاند، برخی عمر وی را ۲۵، بعضی ۲۸ و دستهای ۳۰ و گروهی ۳۵ و عدهای دیگر ۴۰ سال یادآور شدهاند[۹۹].[۱۰۰]
موقعیت خدیجه
خدیجه بسیار مورد احترام پیامبر (ص) بود. ایشان یکی از چهار زن برتر جهان است که در روایات متعددی آمده و پیامبر (ص) او را در آخرین لحظات زندگی به این خبر بشارت و دلداری داد. پیامبر بر خدیجه وارد شد و فرمود: ای خدیجه، برای ما ناخوشایند است که تو را در این حالت ببینیم. وقتی به همانندان خود رسیدی، سلام ما را به ایشان برسان. خدیجه گفت: ای پیامبر خدا، آنان چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: مریم دختر عمران، کلثوم خواهر موسی و آسیه همسر فرعون؛ پس از آن خدیجه عرض کرد: مبارک باد یا رسول اللَّه (ص)[۱۰۱]. در روایاتی هم خدیجه به عنوان یکی از چهار زن بهشتی که سرور زنان هستند، در کنار فاطمه (س) دختر محمد (ص)، آسیه دختر مزاحم و مریم دختر عمران معرفی شده است[۱۰۲].[۱۰۳]
فرزندان پیامبر از خدیجه
به نقل کلینی رسول خدا (ص) از خدیجه قبل از بعثت قاسم، رقیه، زینب و ام کلثوم را داشت و پس از بعثت طیب، طاهر و فاطمه را. به نقلی تنها فاطمه (س) بعد از بعثت متولد شد و همه پسران حضرت مُردند[۱۰۴]. از روایتی که از پیامبر (ص) خطاب به عایشه نقل شده، استفاده میشود که نام طاهر عبدالله بوده و همو مطهر نامیده میشد[۱۰۵]؛ یعنی طیب و طاهر همان عبدالله است[۱۰۶].
از آنجا که اولین فرزند پیامبر قاسم بود، کنیه ایشان ابوالقاسم است. قاسم در خردسالی از دنیا رفت. پیامبر بعد از مرگ قاسم بر خدیجه وارد شد، دید گریه میکند. پرسید چرا گریه میکنی؟ گفت: شیرم زیاد است و میریزد، گریهام گرفت. فرمود: آیا راضی نمیشوی که در روز قیامت او در درِ بهشت دست تو را بگیرد و وارد بهشت نماید و این برای هر مؤمنی است و خداوند حکیمتر و کریمتر از آن است که جگرگوشه کسی را بگیرد، سپس او را عذاب کند[۱۰۷]. تنها فرزندی که پیامبر (ص) از غیر خدیجه داشت، ابراهیم بود. مادرش ماریه قبطیه بود[۱۰۸] که او را حاکم اسکندریه مصر در پاسخ به نامۀ پیامبر، برای حضرت هدیه فرستاده بود[۱۰۹].[۱۱۰]
آوردن علی(ع) به منزل
ارتباط میان پیامبر اکرم(ص) و علی بن ابی طالب(ع) در محدوده خویشاوندی بسنده نمیشد، بلکه از این امتیاز برخوردار بود که ارتباط فکری و عاطفی فوقالعاده عمیقی بود. هرگاه فاطمه بنت اسد از خانه بیرون میرفت و کودک خویش را- که زادگاهش کعبه بود[۱۱۱]- با خود همراه داشت، محمد(ص) جلو میشتافت و علی(ع) را از مادرش میستاند و در آغوش میکشید[۱۱۲] و این سرآغاز توجه و عنایت به علی و آمادهسازی ویژه وی به شمار میآمد.
این کودک در آغوش والدین و پسرعموی خود محمد(ص) که پس از ازدواج با خدیجه(س) نیز همواره به خانه عمویش آمدوشد فراوان داشت، نشو ونما کرد. احساسات فزاینده ویژه و توجهات فوقالعاده پیامبر، وجود این کودک را فراگرفته بود. رسول خدا(ص) در بیداری این کودک با وی کودکانه سخن میگفت و او را در آغوش میگرفت و هنگام خواب گاهوارهجنبان وی بود. این مراقبت طولانی و محبت فراوان قابل توجه، تأثیر خود را بر رفتار و عملکرد و احساسات علی(ع)، باقی گذاشت بهگونهای که بر زبان و سخن وی جاری گشت و با این گفته به نزدیکی تنگاتنگ خود با رسول اکرم(ص) اشاره فرمود: شما بهخوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت و مقام و منزلت ویژه نسبت به رسول خدا میدانید، او مرا در دامان خود پرورش داد. در کودکی او مرا در آغوش خود میفشرد و در استراحتگاه ویژه خود جای میداد، بدنش را به بدنم میچسباند و بوی پاکیزه بدنش را استشمام میکردم، غذا را میجوید و در دهانم مینهاد، هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در رفتارم پیدا نکرد، من همانند بچهشتری که مادر خود را دنبال میکند در پی او روان بودم و او هرروز نکته تازهای از اخلاق نیکش برایم آشکار میساخت و مرا فرمان میداد از او پیروی کنم[۱۱۳].
با شدت یافتن بحران اقتصادی میان قریش، رسول خدا(ص) بیدرنگ به عموهای خود حمزه و عباس پیشنهاد کرد ابو طالب را در این تنگنا یاری کنند. ازاینرو، عباس، طالب را برگزید و حمزه، جعفر را به خانه خود برد و ابو طالب، عقیل را نگاه داشت و رسول خدا(ص) علی(ع) را به خانه خویش برد و به آنان فرمود: من علی را انتخاب کردم، آنکه خدا او را برای من از میان شما برگزید[۱۱۴].
بدینترتیب، علی(ع) به خانه پسرعمو انتقال یافت و زیرنظر او قرار گرفت و شخصیت آن بزرگوار درخشید و تا آخرین لحظات عمر شریف پیامبر اکرم(ص) از آن حضرت جدا نشد. توجه و عنایت پیامبر خدا(ص) در مورد علی(ع) به برهه بحران اقتصادی محدود نمیشد. ازاینرو، پی میبریم که رسول خدا(ص) هدف دیگری را که همان تربیت علی(ع) در دامان خود بود دنبال میکرد تا وی را بهگونهای ویژه آماده سازد و بتواند در ساختار آیین پیامبر خاتم، که خداوند بهترین آفریدهها و برگزیده بندگانش را به رهبری آن انتخاب کرده بود، نقش معنوی بزرگی ایفا نماید.
بدینگونه، خداوند زمینه را برای علی(ع) به شکلی فراهم آورد تا از کودکی تحت توجهات رسول اکرم(ص) زندگی کند و از علاقه و مهر و محبت وی بهرهمند شود و از اخلاق نکو و فضایل برجسته آن حضرت درسها بیاموزد. پیامبر اکرم(ص) همانند فرزند خود با او رفتار میکرد... علی(ع) در تمام تغییر و تحولات غیبی که برای رسول خدا(ص) پیش آمد، در کنار آن بزرگوار قرار داشت و در طول روز از او جدا نمیشد[۱۱۵].
سیره و روشی که تاریخ از امام علی(ع) برای ما نگاه داشته- با ژرفنگری و قدرت- به روشنی، حاکی از این است که امام(ع) تا چه پایه از آمادگی روحی قبل و بعد از بعثت، توسط نبی اکرم(ص) بهرهمند گشته که علاوهبر مرجعیت سیاسی بعد از رسول اکرم(ص) از شایستگی مرجعیت فکری و علمی نیز برخوردار باشد[۱۱۶].
نصب دوباره حجر الأسود
کعبه، نزد عرب جایگاه والایی داشت؛ زیرا این خانه مورد توجه آنان بود و در جاهلیت، برای انجام مراسم حج، آهنگ آن سامان میکردند. پنج سال قبل از بعثت نبوی، سیل، کعبه را ویران ساخت. قریش با تشکیل انجمنی تصمیم گرفت کعبه را از نو بنیان نهد و توسعه دهد و بزرگان قریش و مکه، این کار را برعهده گرفتند. زمانی که به جایگاه حجر الأسود رسیدند، در مورد شخصی که حجر را در جای خود قرار دهد، به اختلاف پرداختند. هر قبیله در پی کسب این افتخار برای خود بود و بدینترتیب، آماده نبرد با یکدیگر شدند و همپیمانان به یکدیگر پیوسته و دست از ساختن کعبه برداشتند. سپس با گردآمدن در مسجد باهم به مشورت پرداختند و همه موافقت کردند نخستین فردی که بر جمع آنان وارد شود، میانشان داوری کند و متعهد شدند به داوری او گردن نهند. (اتفاقا) حضرت محمد بن عبداللّه(ص) نخستین شخصی بود که بر آن جمع وارد شد و همه اظهار داشتند: وی شخصی امانتدار است و ما به داوری او راضی هستیم و بدینسان، پیامبر اکرم(ص) برای حل کشمکش و نزاع این گروه دست به اقدام زد و حجر الأسود را در پارچهای قرار داد و فرمود: هر قبیلهای گوشهای از آن پارچه را بگیرد. سپس اظهار داشت: اکنون همه شما پارچه را بالا بیاورید. آنان نیز دستور وی را عملی ساختند؛ زمانی که به جایگاه حجر رسیدند، آن بزرگوار خود، حجر الأسود را برداشت و در جای لازم قرار داد و پس از آن، بنای کعبه را به پایان رساندند[۱۱۷].
بنا به نقل برخی از مورّخان در عصر جاهلیت به این دلیل که نبی اکرم(ص) یکجانبه از کسی طرفداری نمیکرد و اهل مجادله نبود، نزد وی شکایت میبردند. این عملکرد در عمق جان آن قبایل تأثیری شگرف داشت و در راستای تثبیت جایگاه اجتماعی رسول خدا(ص) پشتوانهای قوی و عمقی تازه ایجاد کرده و توجه آنها را به تواناییهای رهبری و شایستگیهایی که در او وجود داشت، جلب نمود که سبب اعتماد آنان به حکمت والا و تدبیر و امانتداری بزرگ وی شد[۱۱۸].
از بعثت تا هجرت
رسول خدا (ص) در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شد و پس از مدتی جمعی از مردم مکه، به ویژه جوانان و مستمندان به او ایمان آوردند. به سبب مشکلاتی که مردم مکه برای مسلمانان به وجود آورده بودند، شماری از آنان به دستور الهی به حبشه هجرت کردند و شماری زیر شکنجه کفار قریش به شهادت رسیدند. مسلمانان سه سال در شعب ابوطالب در محاصره بودند و بعد از خارج شدن از شعب در پانزده رجب سال دهم بعثت[۱۱۹]، پیامبر دو حامی مهم خود خدیجه و ابوطالب را در سال دهم هجری از دست داد[۱۲۰]. حضرت طی سفری به طائف رفت؛ ولی مردم آنجا از اسلام استقبال نکردند. رسول خدا (ص) دو سال پیاپی در مراسم حج با جمعی از مردم مدینه دیدار کرد و در دومین دیدار، بیش از هفتاد تن از مردم مدینه که در جمع آنان چند زن بود، با پیامبربیعت کردند. آنان از رسول خدا (ص) خواستند به مدینه هجرت کند. از سوی دیگر کفار قریش تصمیم به قتل رسول خدا (ص) گرفتند. حضرت از توطئه آنان جان سالم به در برد و سیزده سال پس از بعثت و دعوت مردم مکه به اسلام، به مدینه هجرت کرد[۱۲۱]. اکنون به نقل گزارشهای کتب اربعه دربارۀ این مقطع میپردازیم[۱۲۲].
عکسالعملها در برابر رسالت پیامبر
محمد بن عبدالله در روز دوشنبه[۱۲۳] بیست و هفتم رجب سال چهل عام الفیل به رسالت مبعوث شد. به جهت اهمیت آن روز، روزهاش مستحب است[۱۲۴]. موسی بن جعفر (ع) میفرماید: خداوند پیامبر را برای رحمت بر عالمیان در روز ۲۷ رجب بر انگیخت و روزه گرفتن آن روز مساوی با شصت ماه روزه گرفتن است[۱۲۵]. این خبر از امام رضا (ع) نیز نقل شده است[۱۲۶]. رسول خدا (ص) مردم را به توحید دعوت میکرد؛ اما با مخالفت جدی کفار قریش روبرو شد. آنان هر روز پیشنهادهایی از طریق ابو طالب برای پیامبر (ص) داشتند تا از رسالتش دست بر دارد؛ اما پیامبر آن پیشنهادها را نمیپذیرفت. به مرور جمعی از مردم اسلام آوردند. اولین مسلمانان علی (ع) و خدیجه (س) بودند[۱۲۷].
علی (ع) روز دوم رسالت پیامبر به ایشان ایمان آورد و بعد خدیجه. ابوطالب بر پیامبر وارد شد؛ دید رسول خدا (ص) نماز میخواند و در یک طرف وی علی است. به جعفر گفت برو در جانب دیگر او قرار بگیر. کفار قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: محمد جوانان ما را فاسد کرده است و خدایان ما را به زشتی یاد میکند. ما حاضریم به او مال بدهیم و زیباترین زنان را به ازدواج او در بیاوریم. ابوطالب موضوع را به پیامبر (ص) گفت. حضرت فرمود: ای عمو، این دین خداست که برای پیامبرانش قرار داده و مرا به عنوان رسول به جانب مردم ارسال کرده است و من نمیتوانم از این کار دست بدارم. کفار به ابوطالب گفتند: تو سرور ما هستی. اجازه بده او را بکشیم و تو حاکم ما باش. در اینجا ابوطالب در رد خواست آنان قصیده طولانی خود را در وصف پیامبر ایراد کرد[۱۲۸]. کلینی در ایمان ابوطالب[۱۲۹] و در بیان معنای صمد، به ابیاتی از همین قصیده اشاره میکند[۱۳۰].
گروهی از قریش به سرپرستی ابو جهل بر ابوطالب وارد شدند و گفتند: پسر برادر تو ما را و خدایان ما را آزار میدهد و اذیت میکند، با او سخن بگو تا از خدایان ما دست بدارد تا ما هم از خدای او دست بداریم. ابو طالب شخصی را نزد پیامبر فرستاد. وقتی پیامبر (ص) بر جمع آنان وارد شد و دید همه مشرک هستند، فرمود: درود بر کسی که پیرو هدایت است؛ سپس نشست. ابوطالب او را از پیشنهاد قریش آگاه کرد. حضرت فرمود: آیا نمیخواهند با کلمهای آشنا شوند که بهتر از آن باشد و با آنان بر عرب سیادت و آقایی کنند و گردنهای آنان را زیر پا بگذارند؟ ابوجهل گفت: چرا، این کلمه چیست؟ پیامبر (ص) فرمود: بگویید «لا اله الا الله». آنان دستهای خود را در گوشهایشان قرار داده، فرار کردند و میگفتند: ما تاکنون این جملات را نشنیدهایم[۱۳۱].
رسول خدا (ص) به رسالت خود ادامه داد و جمعی به او ایمان آوردند و خبر آن به گوش قبایل مختلف رسید. ابوذر که در بطن مَرّ (مَرّ ظهران)[۱۳۲] چوپانی میکرد، به مکه آمد و به پیامبر (ص) ایمان آورد. کلینی داستان ایمان وی و آزاری را که از قریش دیده نقل کرده است[۱۳۳]، او را چهارمین یا پنجمین فرد مسلمان دانستهاند[۱۳۴].[۱۳۵]
دفاع ابوطالب و حمزه از پیامبر
رسول خدا (ص) که به رسالت مبعوث شد و آن را برای مردم ابلاغ کرد، با مشکلات و سختیهای زیادی روبرو گردید و توسط مردم مکه مورد اذیت و آزار قرار گرفت. کلینی با سندی معتبر نقل کرده است، روزی پیامبر (ص) در مسجدالحرام با لباسی نو نشسته بود. مشرکان به سوی حضرت زهدان شتر پرتاب و لباسهای ایشان را کثیف کردند؛ ایشان به شدت ناراحت شد و به سوی ابوطالب رفت و گفت: ای عمو حَسَبم را در میان خود چگونه میبینید؟ (آیا من بدون حامی و خویشاوند هستم؟) ابوطالب گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ حضرت جریان را برای وی تعریف کرد. ابوطالب حمزه را خواست و شمشیر به دست گرفت و به حمزه گفت: این زهدان شتر را بگیر؛ آن گاه به سوی آن قوم حرکت کردند، در حالی که پیامبر با آنان بود. نزد قریش در اطراف کعبه رفتند. وقتی آنان اینگونه دیدند، فهمیدند ابوطالب به شدت ناراحت است. ابوطالب به حمزه گفت: زهدان را بر سبیلهای آنها بمال. حمزه هم اینگونه عمل کرد تا نفر آخر آنان؛ سپس ابوطالب به پیامبر (ص) نگریست و گفت: ای فرزند برادر، این حسب تو در جمع ماست[۱۳۶]. این جریان را یعقوبی نقل کرده که ابوطالب به غلامش چنین دستوری داد[۱۳۷]. حادثه در حجر اسماعیل رخ داده است[۱۳۸].
در روایتی امام سجاد (ع) کار حمزه را حمیت ستودنی دانسته، میفرماید: «لَمْ یَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِیةٌ غَیرُ حَمِیةِ حَمْزَةَ بن عبدالمطلب وَ ذَلِکَ حِینَ أَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِی (ص)، فِی حَدِیثِ السَّلَی الَّذِی أُلْقِیَ عَلَی النَّبِی (ص)»[۱۳۹]: “هیچ حمیتی باعث رفتن به بهشت نمیشود، جز حمیت و غیرتی که حمزة بن عبدالمطلب در دفاع از پیامبر داشت، هنگامی که اسلام آورد برای ناراحتی پیامبر در حدیث زهدانی که بر روی پیامبر انداخته شد”؛ به تعبیر دیگر دفاع از قوم و قبیله ارزش نیست، مگر کار حمزه که برای دفاع از فرستاده خدا از خویشاوند خود حمایت کرد. به نظر میرسد ناراحتی پیامبر (ص) از آن جهت بوده که این موضوع بارها تکرار شده و بعد هم ادامه داشته است[۱۴۰].
معراج پیامبر
از حوادث مکه پس از بعثت خبر معراج پیامبر است که آن را در سال چهارم و بعد از آن دانستهاند. در کتب اربعه گزارشهای متعددی درباره معراج نقل شده است. در کافی در حدیثی که از نظر سند معتبر است، امام صادق (ع) میفرماید: وقتی رسول خدا (ص) به معراج رفت، به جایی رسید که جبرئیل ایشان را رها کرد. پیامبر (ص) فرمود: در چنین حالتی مرا رها میکنی؟ پاسخ داد: برو؛ به خدا سوگند به مکانی پا نهادهای و طی کردهای که هیچ بشری قبل از تو به آن مکان پا ننهاده است[۱۴۱].
در روایتی ابو بصیر از معراج پیامبر (ص) میپرسد؛ امام صادق (ع) آن را دو مرتبه میداند و میافزاید: جبرئیل وی را در مکانی قرار داد که نه هیچ بشر و نه هیچ پیامبری به آنجا پا ننهاده بود[۱۴۲]. علت برخی اعمال از جمله وضو را بیان کرده است[۱۴۳]. روضه کافی نیز گزارشی از معراج پیامبر (ص) دارد. در این کتاب آمده است که جبرئیل در شب معراج برای پیامبر بُراق را آورد و تا بیت المقدس رفت؛ ایشان در آنجا با جمعی از برادرانش از پیامبران دیدار کرد. پس از اتمام این سفر، پیامبر (ص) گزارش آن را به یاران خود و دیگران داد. به این امید که آنان ایمان بیاورند و نشانۀ آن را برخورد با کاروان ابو سفیان ذکر میکند که یک بچه شتر سرخمو را گم کرده بودند و چون اشاره به شام کرده بود و آنان به شام رفته بودند، توصیف شام را از او خواستند. در همین زمان جبرئیل نازل شد و شام را به پیامبر (ص) نشان داد و حضرت به توصیف آن پرداخت[۱۴۴].[۱۴۵]
شکنجه مسلمانان در مکه
یکی از کارهایی که کفار بر ضد مسلمانان انجام میدادند، شکنجه تازه مسلمانها بود. کفار از آنان میخواستند از ایمان خود دست بر دارند. پدر و مادر عمار یاسر را زیر شکنجه به شهادت رساندند و عمار به این جهت اظهار کفر کرد و نزد رسول خدا (ص) برای عرض ارادت آمد[۱۴۶]. به فرموده امام صادق (ع) عمار بن یاسر وقتی اهل مکه او را اجبار کردند، درحالی که قلب او دارای ایمان بود، این آیه نازل شد: ﴿إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ﴾[۱۴۷].
پیامبر وقتی عمار نزد وی بود فرمود: ای عمار، اگر دوباره دست به شکنجه تو زدند، باز هم اظهار کفر کن (و تقیه نما)؛ زیرا خداوند درباره عذر تو آیه نازل کرده و به تو دستور داده اگر تکرار کردند، تو نیز تکرار نمایی[۱۴۸].[۱۴۹]
هجرت به حبشه
شکنجههای مسلمانان توسط کفار قریش باعث شد رسول خدا (ص) به آنان دستور هجرت به حبشه بدهد. هفتاد نفر به حبشه رفتند. کفار قریش دو نفر را برای جلوگیری از پناه دادن حاکم حبشه به مسلمانان، به آنجا فرستادند که در مأموریت خود ناموفق بودند[۱۵۰]. سرپرستی مهاجران بر عهده جعفر بن ابی طالب بود[۱۵۱]. اتفاقات زیادی در حبشه رخ داد که جعفر توانست در آنها به خوبی مسلمانان را رهبری کند. حاکم حبشه نیز از مسلمانان حمایت کرد و به آنان پناه داد و گاهی اخبار مسلمانان حجاز را به آنان میرساند. نمونهای از آن خبری است از امام صادق (ع) که فرمود: روزی نجاشی فردی را نزد جعفر بن ابی طالب و یارانش فرستاد و آنان را به حضور طلبید. مسلمانان بر وی وارد شدند، درحالی که نجاشی با دو جامه مندرس در خانه روی خاک نشسته بود. جعفر گوید: وقتی او را به این حالت دیدیم، نگران شدیم و ترسیدیم. نجاشی که وضعیت نگران کننده و تغییر چهرههای ما را دید، گفت: حمد و ستایش از آن خدایی است که محمد را یاری کرد و چشمش را نورانی نمود. آیا شما را بشارت ندهم؟ گفتم: چرا ای پادشاه. گفت: هم اکنون از سرزمین شما جاسوسی از جاسوسان من خبر آورده که خداوند پیامبرش محمد (ص) را یاری کرده و دشمنش را هلاک کرده و فلان و فلان را اسیر نموده است. آنان در وادیای به نام بدر با هم درگیر شدند. جعفر گفت: چرا بر خاک نشستهای و دو جامه مندرس پوشیدهای؟ پاسخ داد: من در آنچه خداوند بر عیسی نازل کرده مییابم که از حق خدا بر بنده این است که وقتی نعمتی به او داده میشود، تواضع کند. وقتی خداوند به خاطر محمد (ص) به من نعمت داد، اینگونه برای خدا تواضع نمودم[۱۵۲]. جعفر در سال هفتم هجری همزمان با پیروزی مسلمانان در خیبر به مدینه آمد[۱۵۳]. رسول خدا (ص) به پاداش تلاشهای جعفر به او نماز جعفر طیار را آموخت که باعث مغفرت گناهان میشود[۱۵۴].[۱۵۵]
محاصره ستمگرانه و موضع بنی هاشم
وقتی ابوطالب به درخواست قریش پاسخ مثبت نداد و بر حمایت از رسول اکرم(ص) با هر قیمتی پافشاری کرد، قریش عهدنامه ستمگرانه خود را مبنیبر قطع رابطه کامل در زمینه خرید و فروش و معاشرت و ارتباط زناشویی با بنی هاشم صادر کرد[۱۵۶].
این پیماننامه به امضای چهل تن از سران قریش رسید. ابو طالب همراه برادرزاده خود و بنی هاشم و فرزندان عبد المطلب که سرنوشتی یکسان داشتند روانه شعب شدند، وی دراینباره عرضه داشت: ما تا آخرین نفر جان میدهیم تا گزندی به رسول خدا(ص) نرسد. در اینجا ابو لهب نزد قریش شتافت و آنان را برای مبارزه با فرزندان عبد المطلب به یاریطلبید و بدینسان، ایمانآورندگان به همراه آنان که ایمان نیاورده بودند، وارد شعب گردیدند[۱۵۷].
طی این سالها مواد خوراکی بهگونهای پنهانی، توسط افرادی از قریش که با انگیزههای تعصّبآمیز، یا جوانمردی و یا از سر دلسوزی، قصد کمک به بنی هاشم را داشتند، به مسلمانان میرسید. پس از گذشت سه سال از این قطع رابطه، که مسلمانان و پیامبر طی آن دشوارترین صحنههای رنجآور گرسنگی و تنهایی و جنگ روانی را متحمل شدند، خداوند موریانه را بر پیماننامه آویختهشده قریش در داخل کعبه گمارد و این حشره، همه پیماننامه به جز کلمه (باسمک اللهم) را خورد.
رسول خدا(ص) عمویش ابو طالب را از جریان آگاه ساخت و او به اتفاق پیامبر به مسجد الحرام آمد و سران قریش با دیدن آنان به تصور اینکه تسلیم و عقبنشینی، آنها را به دست برداشتن از موضعشان در قبال رسالت واداشته، از آنان استقبال کردند. ابو طالب رو به آنان کرد و گفت: برادرزادهام به من خبر داده که خداوند موریانه را بر پیماننامه شما گمارده و به جز نام خدا، بقیه آن را خورده است. اگر او در سخنش راستگو باشد، باید از اندیشه ناروای خود در مورد او دست بردارید و اگر دروغ گفته باشد، من او را تسلیم شما خواهم کرد... در پاسخ گفتند، به انصاف سخن گفتی وقتی پیماننامه را گشودند، ماجرا همانگونه که رسول خدا(ص) خبر داده بود، رخ نمود لذا از فرط شرمندگی سرافکنده شدند[۱۵۸].
نیز روایت شده برخی از مردان و جوانان قریش با اظهار ناخرسندی از ماجرای قطع رابطه و رنج و دشواریهایی که بنی هاشم در شعب متحمل میشدند، با خود پیمان بستند عهدنامه قریش را پاره کنند و به محاصره پایان دهند و با افراد سرسخت آنان، رویارو شوند، ازاینرو، همینکه پیماننامه را گشودند، اثری از نوشتار آنکه توسط موریانه خورده شده بود، نیافتند[۱۵۹]. بههرحال، خداوند یکبار دیگر قریش را به خواری و ذلّت کشاند ولی با این همه، از دشمنی با رسول خدا(ص) دست برنداشتند[۱۶۰].[۱۶۱]
درگذشت خدیجه و ابوطالب
خدیجه وقتی رسول خدا (ص) از شعب ابوطالب خارج شد، از دنیا رفت و این یک سال قبل از هجرت بود و یک سال بعد، ابوطالب از دنیا رفت. وقتی رسول خدا (ص) این دو را از دست داد، دوست نداشت در مکه بماند و اندوه فراوانی بر وی وارد شد و از این موضوع به جبرئیل شکایت کرد. به وی وحی شد از منطقهای که مردمش ستمگرند، هجرت نما. پس از ابوطالب برای تو یاوری در مکه نیست و به او فرمان داده شد که هجرت نماید[۱۶۲]. برابر روایتی از امام صادق (ع) وقتی ابوطالب از دنیا رفت، جبرئیل بر رسول خدا (ص) فرود آمد و گفت: ای محمد، از مکه خارج شو؛ زیرا یاوری نداری.
مردم قریش به تعقیب حضرت پرداختند؛ آن حضرت فرار کرد تا به کوهی در مکه که به آن حُجُون گویند، رسید و در آن پناه گرفت[۱۶۳]. ابو طالب مسلمان شده بود و امام صادق (ع) اشعار وی را دلیل بر ایمانش دانسته است[۱۶۴]. او برای دفاع از رسول خدا (ص) ایمانش را کتمان میکرد. ابوطالب در روایات به اصحاب کهف تشبیه شده است که ایمانشان را پنهان و اظهار شرک کردند و خداوند دو بار به آنان پاداش داد[۱۶۵].[۱۶۶]
از هجرت تا رحلت
پیامبر (ص) پس از سختیهای زیاد سیزده سال پس از بعثت به مدینه مهاجرت کرد و ده سال در شهر مدینه بود[۱۶۷]. هجرت و خروج حضرت از مکه به سوی مدینه، در روز پنج شنبه اول ربیع الاول سال سیزدهم بعثت بود و در روز دوازدهم، همزمان با زوال ظهر وارد قبا در مدینه شد و بیش از ده روز در آنجا منتظر علی (ع) ماند. حضرت رسول (ص) در مدینه بر عمرو بن عوف وارد شده بود. در آنجا همه نمازهای پنج گانه را دورکعتی میخواند. بعد از آمدن علی (ع) پیامبر به محله بنی سالم بن عوف رفت و مسجد قبا را بنیان نهاد و بعد به سمت مدینه حرکت کرد[۱۶۸]. او در مکه به طرف بیت المقدس نماز میخواند، ولی پشت به کعبه نمیایستاد؛ ولی در مدینه پشت به کعبه قرار میگرفت[۱۶۹].
حرکت عظیم رسول خدا (ص) در هدایت مردم با هجرت شروع شد. هجرت به مدینه برای مسلمانان بسیار مهم بود و باعث تقویت اسلام شد؛ به همین جهت یکی از امتیازات برای مسلمانان صدر اسلام، در فرهنگ اسلامی هجرت است. هجرت از مرجحات دو نفر برای پیش نمازی است. مهاجر بر غیرمهاجر مقدم میشود[۱۷۰]. در انفاق و کمک، فرد مهاجر بر دیگری مقدم است[۱۷۱]. کسانی که مهاجرت کردهاند، اگر دوباره به بادیه بروند، مرتکب گناه کبیره شدهاند[۱۷۲] و از بخشی از حقوق اسلامی محروماند؛ از جمله اعرابی سهمی از فیء و بیت المال ندارد، مگر اینکه هجرت کنند[۱۷۳] و برابر روایتی، اعرابی حق گزینش زن از مهاجران را ندارد، در صورتی که بخواهد وی را از دارالهجره خارج کند[۱۷۴].
پس از هجرت پیامبر (ص) به مدینه در این شهر حوادث زیادی رخ داد که در فصول بعدی بیان خواهد شد. پیامبر پس از هجرت به مدینه حکومت تشکیل داد و به تدریج به اجرای قوانین الهی که نازل میشد پرداخت. در مدینه سه جنگ مهم با کفار قریش داشت: بدر، احد و خندق که با نیروی محدود در برابر دشمن مقاومت کرد[۱۷۵]. چندین جنگ هم با یهود داشت که پس از فتح خیبر[۱۷۶] قدرت یهود از بین رفت و مخالفی در مدینه برای مسلمانان باقی نماند. رسول خدا (ص) پیامهای متعددی به سران حکومتهای دنیا فرستاد؛ نامهای به حاکم روم و نامهای به پادشاه ایران نوشت و آنان را به اسلام فرا خواند[۱۷۷]. دوران حضور ایشان در مدینه ده سال طول کشید و حوادث تلخ و شیرین زیادی در این دوره رخ داد؛ به سبب همین اهمیت هجرت رسول خدا (ص) به مدینه و نقش آن در گسترش و عزت اسلام مسلمانان آن را مبدأ تاریخ اسلامی قرار دادند[۱۷۸].
رحلت پیامبر
پیامبر (ص) پس از ده سال اقامت در مدینه، به نقل کلینی در دوازدهم ربیع الاول روز دوشنبه در سن ۶۳ سالگی درگذشت[۱۷۹]. به نقل شیخ طوسی حضرت در روز دوشنبه دو روز باقی مانده از صفر در سال دهم هجری با مسمومیت در سن ۶۳ سالگی از دنیا رفت[۱۸۰]. به نقل صحیح و قول مشهور، پیامبر (ص) در سال یازدهم هجری درگذشت[۱۸۱]. قبر ایشان در اتاقی قرار دارد که در آن درگذشت و عایشه دختر ابی بکر بن ابی قحافه در آن زندگی میکرد. وقتی پیامبر درگذشت، اهل بیت او و حاضران از یارانش در محل دفن حضرت اختلاف کردند. برخی گفتند باید در بقیع دفن شود و دیگران گفتند در صحن مسجد دفن شود. علی امیرالمؤمنین (ع) فرمود: خداوند پیامبرش را قبض روح نمیکند مگر در پاکترین بقعهها؛ پس لازم است در جایی دفن شود که در آن درگذشته است. جماعتی که آنجا بودند، بر سخن علی (ع) اتفاق کردند و ایشان را در اتاقش که ذکر شد، دفن کردند[۱۸۲].
عباس عموی پیامبر نزد علی (ع) آمد و گفت: مردم جمع شدهاند که پیامبر (ص) را در بقیع دفن کنند و مردی بر ایشان نماز بخواند. امیرالمؤمنین (ع) به جانب مردم رفت و فرمود: ای مردم، پیامبر چه زنده باشد و چه مرده، رهبر است ایشان فرمود: من در جایی دفن میشوم که قبض روح شده باشم؛ سپس بر آن حضرت نماز خواند و دستور داد مردم ده نفر ده نفر بر ایشان نماز بخوانند و از خانه خارج شوند[۱۸۳]. وقتی از امام باقر (ع) درباره چگونگی نماز بر پیامبر (ص) پرسیدند، فرمود: وقتی علی (ع) او را غسل داد و کفن کرد، در آنجا قرار داد و ده نفر وارد شدند در اطراف قرار گرفتند و علی در وسط آنان قرار گرفت و فرمود: “إنا لله و إنا الیه راجعون”. مردم هم آیه را تکرار کردند تا اینکه حضرت و مردم مدینه و منطقه عوالی بر پیامبر (ص) نماز خواندند[۱۸۴].
به گفته امام باقر (ع) پیامبر به علی (ع) اینگونه وصیت کرده بود: «یَا عَلِیُّ، ادْفِنِّی فِی هذَا الْمَکَانِ، وَ ارْفَعْ قَبْرِی مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ، و رُشَّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَاءِ»[۱۸۵]: “ای علی، مرا در این مکان دفن کن و قبرم را به اندازه چهار انگشت بالا قرار ده و بر آن آب بریز”. در روایتی دیگر آن حضرت ارتفاع قبر پیامبر (ص) را یک وجب و چهار انگشت ذکر کرده و دستور پاشیدن آب به آن داده شده است[۱۸۶].[۱۸۷]
جستارهای وابسته
- نخست: از ولادت تا بعثت:
- نسب و کنیه
- ولادت پیامبر خاتم
- رویدادهای هنگام تولد
- شق صدر (شکافتن سینه)
- دوران کودکی پیامبر خاتم
- سفر پیامبر خاتم به یثرب
- کفالت عبدالمطلب
- کفالت ابوطالب
- سفرهای پیامبر خاتم پیش از بعثت
- سفر دوم پیامبر خاتم به شام
- شرکت پیامبر خاتم در جنگهای فجار
- حلف الفضول (پیمان برتر)
- شغل پیامبر خاتم پیش از پیامبری
- ازدواج پیامبر خاتم با حضرت خدیجه
- امین بودن پیامبر خاتم
- نصب حجرالأسود
- اهل کتاب و پیامبر خاتم پیش از بعثت
- سرپرستی امام علی
- ارهاصات، هواتف و هواجس
- عبادت پیامبر خاتم
- امی بودن پیامبر خاتم
- شمایل و سجایای اخلاقی پیامبر خاتم
- از بعثت تا هجرت به مدینه:
- از هجرت تا رحلت:
- حوادث دوران مدینه
- اسلام در مدینه
- ورود پیامبر خاتم به مدینه
- اقدامات اولیه
- مغازی
- سرایا
- تغییر قبله
- جنگ بدر
- پیکار بنی قینقاع
- جنگ احد
- جنگ حمراالاسد
- جنگ بنی نضیر
- از جنگ بنی نضیر تا نبرد خندق
- جنگ خندق
- بنی قریظه
- صلح حدیبیه
- پیکار خیبر
- جنگ موته
- فتح مکه
- جنگ حنین و طائف
- تبوک
- اعلام برائت
- وفود
- حجه الوداع
- لشکر اسامه
- وصیتی که نوشته نشد
- حوادث دوران مدینه
- رحلت یا شهادت:
- سیره پیامبر خاتم:
منابع
پانویس
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۹؛ شیخ مفید، الأمالی، ص۳۱۲؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۸۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸، ج۴، ص۲۱۷.
- ↑ ابن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، ص۲۳۶.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۴۴۴؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۴۶۸.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۷۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۴۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۲، ص۱۰۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۸۰.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲، کتاب المزار، مختصر فی ذکر أنساب النبی و الأئمة (ع) و زیاراتهم و تواریخهم و قدر مشاهدهم، باب نسب رسول الله و تاریخ مولده و وفاته و موضع قبره.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹، باب مولد النبی و وفاته؛ شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ شیخ مفید، المقنعه، ص۳۷۱؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۵۵. در این کتاب اقوال علمای شیعه نقل شده است.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ ر. ک: احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۸۳، به بعد. روایات متعددی نقل کرده که بر اثر این نور کاخهای بُصرا دیده شد.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۲، ح۴۶۰.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۸۱؛ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۱۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹: «وَ رُوِیَ أَیْضاً عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قَبْلَ أَنْ یُبْعَثَ بِأَرْبَعِینَ سَنَةً وَ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِی أَیَّامِ التَّشْرِیقِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَی وَ کَانَتْ فِی مَنْزِلِ عَبْدِ اللَّهِ بن عَبْدِ الْمُطَّلِب».
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۷۱؛ تقی الدین احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۶؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳.
- ↑ شیخ مفید، مسار الشیعه، ص۵۰؛ همو، المقنعه، ص۵۹.
- ↑ ر. ک: شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۵۵؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ص۱۳.
- ↑ شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۱، ص۲۵.
- ↑ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۰؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۱، ص۳۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱،ص۱۵۸؛ اسحاق بن محمد همدانی، سیرت رسول الله، ج۱، ص۱۴۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
- ↑ علامه حلی، خلاصة الأقوال (رجال العلامه)، ص۲۳۱؛ محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، ج۲، ص۷۸.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۵، ص۲۵۲.
- ↑ ابومنصور محمد بن احمد أزهری، تهذیب اللغه، ج۳، ص۴۵. واژه عجی.
- ↑ ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۲، ص۳۹۵.
- ↑ محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی (الاصول و الروضه)، ج۷، ص۱۷۵.
- ↑ ابن اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۸۸.
- ↑ ابن اثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۳، ص۱۸۸؛ سیدمحمد مرتضی حسینی زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۶۵۷.
- ↑ اسحاق بن محمد همدانی، سیرت رسول الله، ج۱، ص۱۴۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۳۷، ح۴ و ۵ و ج۵، ص۴۴۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۱۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
- ↑ «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهَا ابنةُ أَخِی مِنَ الرَّضَاعَةِ» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۳۷، ح۴ و ۵ و ج۵، ص۴۴۶؛ محمدباقر بهبودی، گزیدۀ کافی، ج۵، ص۹۲؛ ابن اشعث، الجعفریات، ص۱۱۶؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۱۰؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۴۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۲۹۲؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۵). وی ذکر میکند ثویبه قبلاً حمزه را شیر داده بود؛ چون حمزه چهار سال از پیامبر بزرگتر بود.
- ↑ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۷۳؛ ابن حجر، الإصابه، ج۸، ص۶۱.
- ↑ شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الإمامیه، ج۵، ص۲۹۱؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ص۶۱۴.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۸۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۷۱؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب (ع)، ج۱، ص۱۷۳.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۸۶.
- ↑ احمد بن حسین بیهقی مشابه این خبر را نقل میکند و مرد یهودی را ساکن مکه میداند. (دلائل النبوه، ج۱، ص۱۰۸؛ محمد بن عبدالله حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۴۷). حاکم نام ابو وجزه را مسافر ذکر کرده است.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۰۰.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۸۶.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۱، ص۶۲: العَقِیقة: الشعر الذی یولد الولد به و تسمی الشاة التی تذبح لذلک عَقِیقة.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۴؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۸۵: «سمیتُهُ أحمد لِمَحَمدة أَهل السماءِ و الأرض».
- ↑ محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۶۸؛ علی بن حسین مسعودی، إثبات الوصیه، ص۱۳۵؛ ابومحمد حسن بن محمد دیلمی، غرر الأخبار، ص۱۱۳؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۳۵، ص۴۰.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۲۱، ص۶۱.
- ↑ احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۱، ص۱۱۳؛ محمود مهدوی دامغانی، ترجمه دلائل النبوه، ج۱، ص۹۲.
- ↑ شیخ صدوق، الخصال، ص۵۷؛ همو، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۲۱۱.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۸۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامه، ص۲۱۲؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۷؛ همو، الأمالی، ص۶۰۷؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۲۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ (چ دارالحدیث)، حاشیه.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۹۰.
- ↑ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۹۴؛ همو، معانی الأخبار، ص۵۳؛ همو، علل الشرائع، ص۱۳۱، با سند معتبر.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶۸.
- ↑ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۴۶؛ داوود بن سلیمان غازی، صحیفة الإمام (ع)، ص۸۴.
- ↑ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۸، ص۶۵۴.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۹۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۳؛ همو، اصول کافی، (ترجمه: محمدباقر کمرهای)، ج۳، ص۲۷۰: «کَانَ نَبِی اللَّهِ (ص) أَبْیضَ مُشْرَبَ حُمْرَةٍ أَدْعَجَ الْعَینَینِ مَقْرُونَ الْحَاجِبَینِ شَثْنَ الْأَطْرَافِ کَأَنَّ الذَّهَبَ أُفْرِغَ عَلَی بَرَاثِنِهِ عَظِیمَ مُشَاشَةِ الْمَنْکِبَینِ إِذَا الْتَفَتَ یلْتَفِتُ جَمِیعاً مِنْ شِدَّةِ اسْتِرْسَالِهِ سُرْبَتُهُ سَائِلَةٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَی سُرَّتِهِ کَأَنَّهَا وَسَطُ الْفِضَّةِ الْمُصَفَّاةِ وَ کَأَنَّ عُنُقَهُ إِلَی کَاهِلِهِ إِبْرِیقُ فِضَّةٍ یکَادُ أَنْفُهُ إِذَا شَرِبَ أَنْ یرِدَ الْمَاءَ وَ إِذَا مَشَی تَکَفَّأَ کَأَنَّهُ ینْزِلُ فِی صَبَبٍ لَمْ یرَ مِثْلُ نَبِی اللَّهِ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ».
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۹۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ شیخ مفید، الإفصاح فی الإمامه، ص۲۱۲؛ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۱۳۷؛ همو، الأمالی، ص۶۰۷؛ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۲۲۱؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۶ (چ دارالحدیث)، حاشیه.
- ↑ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۷۰.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۶: «إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ أَبَا رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَخُو أَبِی طَالِبٍ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ».
- ↑ محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج۱، ص۱۶۸؛ علی بن حسین مسعودی، إثبات الوصیه، ص۱۳۵.
- ↑ شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۸۲.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۶؛ همو، الإستبصار، ج۴، ص۱۷۱.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۹۹.
- ↑ شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵۲.
- ↑ شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۸.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۱۶.
- ↑ «... و کنیزان خود را که خواستار پاکدامنی هستند برای به دست آوردن کالای ناپایدار زندگانی این جهان به زنا واندارید.».. سوره نور، آیه ۳۳.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۱۸.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۱۹.
- ↑ شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۸.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۱۹.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۲۰.
- ↑ شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵۳.
- ↑ شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۸.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام، ص ۲۰.
- ↑ شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۵.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام، ص ۲۱.
- ↑ شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵۳.
- ↑ شهید مطهری، مجموعه آثار، ج۱۶، ص۱۹۵.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام ص ۲۱.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۲.
- ↑ سیره حلبی، ج۱، ص۱۳۷.
- ↑ کافی، ج۵، ص۳۷۴؛ بحار الانوار، ج۱۶، ص۵؛ به نقل از کشاف و ربیع الابرار؛ و نیز به سیره حلبی، ج۱، ص۱۳۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰؛ اوائل ابو هلال، ج۱، ص۱۶۲ مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۸۵؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۰.
- ↑ سیره نبوی، ج۱، ص۱۴۱.
- ↑ برای آشنایی بر اختلاف روایات به الإصابه، ج۳، ص۶۱۱؛ سیره حلبی، ج۱، ص۱۴؛ اسد الغابه، ج۵، ص۷۱ و ۱۲۱ مراجعه شود.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۵۹. به اعلام الهدایة، جلد سوم و الصحیح من سیرة نبی الأعظم، ج۱، ص۱۲۱- ۱۲۶ مراجعه شود.
- ↑ به سیره حلبی، ج۱، ص۱۴۰؛ البدایة و النهایة، ج۲، ص۲۵۹؛ بحار الأنوار، ج۱۶، ص۱۲؛ سیره مغلطای، ص۲؛ الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۱، ص۱۲۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۸۷.
- ↑ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۱۳۹؛ همان، مترجم، ج۱، ص۱۹۵.
- ↑ شیخ صدوق، الخصال، ص۲۰۵.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.
- ↑ شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۰۵: «وَ إِنَّ خَدِیجَةَ رَحِمَهَا اللَّهُ وَلَدَتْ مِنِّی طَاهِراً وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ هُوَ الْمُطَهَّرُ».
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۱، ص۱۱۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۲۱۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۵ و ج۵، ص۴۲۱.
- ↑ ابوالعباس عبدالله بن جعفرحمیری، قرب الإسناد، ص۹؛ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج۱۹، ص۱۱۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۲، ص۸۴.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۱.
- ↑ حاکم نیشابوری میگوید در این مورد که فاطمه بنت اسد، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را در داخل خانه کعبه به دنیا آورد، روایات به تواتر رسیده است. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۴۸۳.
- ↑ فصول المهمة ابن صباغ، ص۱۱۳.
- ↑ نهج البلاغه خطبه قاصعه، شماره (۱۹۲).
- ↑ مقاتل الطالبین، ص۳۶؛ کامل ابن اثیر، ج۱، ص۳۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۱۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۹۰؛ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام، ص ۲۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۰۴؛ البدایة و النهایة، ج۲، ص۳۰۰؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۷ (چاپ استقامت).
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۸۸.
- ↑ شیخ طوسی، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۸۰۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۴۰.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۶۹ و ج۴، ص۱۴۹؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۹۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۸۵ و ج۴، ص۳۰۵: “امام صادق (ع) فرمود: «وَ لَا تَدَعْ صِیَامَ سَبْعَةٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ فَإِنَّهُ الْیَوْمُ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ النُّبُوَّةُ عَلَی مُحَمَّدٍ (ص) وَ ثَوَابُهُ مِثْلُ سِتِّینَ شَهْراً لَکُمْ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۴۹.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۳۰۴.
- ↑ محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۷، ص۱۹۰.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۲۴.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۶۴۹.
- ↑ منطقهای در یک منزلی مکه.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۹۷.
- ↑ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵، حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۱۲۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
- ↑ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۲۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۲۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۴۸۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۶۴.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۱۳۶.
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۹، ص۳۵.
- ↑ «نه آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شدهاند و دلشان به ایمان گرم است» سوره نحل، آیه ۱۰۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۱۲۸.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ شیخ مفید، الأمالی، ص۲۳۸؛ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۴.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۲۱.
- ↑ شیخ صدوق، الخصال، ص۷۷؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۵۵۲؛ همو، المقنع، ص۱۳۹.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۱۳۰.
- ↑ در اعیان الشیعه آمده است که این عهدنامه ظالمانه در آغاز محرم سال هفتم بعثت نوشته شد.
- ↑ سیره نبوی، ج۱، ص۳۵۰؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱؛ طبقات ابن سعد، ج۱، ص۱۷۳؛ سیره نبوی، ج۱، ص۳۷۷.
- ↑ سیره نبوی، ج۱، ص۳۷۵؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۲۳.
- ↑ سیره نبوی، ج۱، ص۳۹۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۱۳۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۴۸.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۲؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۱۳۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۲۸۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۳۷۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۳۷۷؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۳۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۵۴۹؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۳۵؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۰۱: «قَالَ عَبْدُاللَّهِ بن عَجْلَانَ السَّکُونِیُ لِأَبِی جَعْفَرٍ (ع): إِنِّی رُبَّمَا قَسَمْتُ الشَّیْءَ بَیْنَ أَصْحَابِی أَصِلُهُمْ بِهِ فَکَیْفَ أُعْطِیهِمْ؟ فَقَالَ: أَعْطِهِمْ عَلَی الْهِجْرَةِ فِی الدِّینِ وَ الْفِقْهِ وَ الْعَقْلِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۷۷و ج۵، ص۴۴۳؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۵۶۶: «وَ لَا تَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۱۳۹.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۴۲۶: «أَبِی جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: لَا یَتَزَوَّجِ الْأَعْرَابِیُّ الْمُهَاجِرَةَ فَیُخْرِجَهَا مِنْ دَارِ الْهِجْرَة».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۴۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۳۰۲ و ج۸، ص۳۵۱؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲۴۰؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، ص۱۸۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۶۹؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۵۲.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ شیخ مفید، المقنعه، ص۴۵۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲؛ علامه حلی، تحریر الأحکام الشرعیه، ج۲، ص۱۱۸.
- ↑ علی بن فخرالدین اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمه، ج۱، ص۱۶؛ فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۴۶؛ جواد کاظمی، مسالک الأفهام إلی آیات الأحکام، ج۳، ص۷۱.
- ↑ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۱.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۵۰.
- ↑ ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۵۵: «أَنَّ قَبْرَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ قَدْرَ شِبْرٍ وَ أَرْبَعِ أَصَابِعَ وَ رُشَّ عَلَیْهِ الْمَاءُ».
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۰۶ ـ ۲۲۵.