دعبل خزاعی در معارف و سیره رضوی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'یابن [[رسول' به 'یا ابن [[رسول') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[دعبل خزاعی در معارف مهدویت]] - [[دعبل خزاعی در معارف و سیره رضوی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
| موضوع مرتبط = | == آشنایی اجمالی == | ||
| عنوان مدخل = | «ابوعلی» یا [[ابوجعفر دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبداللّه بن بدیل بن ورقاء خزاعی کوفی]]، معروف به [[دعبل خزاعی]]، از [[خاندان]] معروف [[بنیخزاعه]]<ref>قبیله خزاعی منسوب به بدیل بن ورقاء که از اصحاب رسول اکرم {{صل}} بود، میباشد، این طایفه به دوستی آل محمد {{صل}} معروفند، معاویه میگفت: خزاعیان در دوستی علی بن ابیطالب {{ع}} به آنجا رسیدهاند که اگر زنانشان نیز میتوانستند با ما پیکار میکردند.</ref>، در سال ۱۴۸ هجری قمری در [[کوفه]] به [[دنیا]] آمد. وی [[شیعه]]، [[متکلم]]، ادیب، [[خردمند]]، با [[تقوا]]، [[دیندار]]، با [[فضیلت]]، [[شجاع]] و با شهامتترین شاعر [[تاریخ]] در حقگویی، آشنا به [[علم]] ایام و طبقات [[شاعران]] و هم چون اجدادش، [[شاعری]] برجسته و [[سخنوری]] توانا بود. وی در [[زمان]] [[خلافت]] [[هارون الرشید]]، به [[بغداد]] آمد و در رکاب [[امام موسی بن جعفر]] {{ع}} بود. چون [[امام رضا]] {{ع}} به [[خراسان]] آمدند و بالاجبار ولا یت عهدی [[مأمون]] را پذیرفتند، او به همراه برادرش «[[رزین بن علی]]» و شاعری به نام «[[ابراهیم بن عباس]]»، به سوی خراسان روانه شد که مورد تهاجم [[راهزنان]] قرار گرفتند. چون به خراسان رسیدند، [[مردم]] با امام {{ع}} در امر ولایت عهدی [[بیعت]] کرده بودند. دعبل به نزد امام {{ع}} مشرف گردید و عرض کرد: «یا ابن [[رسول اللّه]] {{صل}} قصیدهای<ref>این قصیده به قصیده تائیه معروف است.</ref>ساختهام و [[سوگند]] میخورم که برای احدی غیر از شما نخواندهام. امام {{ع}} فرمودند: آن را بخوان. دعبل شعرش را به این مطلع آغاز کرد: | ||
| مداخل مرتبط = [[دعبل خزاعی در | {{شعر}} | ||
| | {{ب|''مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ''|2=''وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ''}} | ||
}} | {{پایان شعر}} | ||
:(محل دروس [[قرآن]] از [[خواندن قرآن]] خالی شده بود، و محل [[نزول وحی]] منزلگاهی بیکس، چونان بیابانهای بیآب و علف، خالی و بدون سکنه بود). | |||
تا بدانجا رسید که: | تا بدانجا رسید که: | ||
{{ | {{شعر}} | ||
([[غنائم]] و [[بیتالمال]] [[مسلمین]] را میبینم که در میان دیگران تقسیم میشود و مینگرم که دستهای ایشان ([[آل محمد]] {{صل}}) از آن خالیست). | {{ب|''أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً''|2=''وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
:([[غنائم]] و [[بیتالمال]] [[مسلمین]] را میبینم که در میان دیگران تقسیم میشود و مینگرم که دستهای ایشان ([[آل محمد]] {{صل}}) از آن خالیست). | |||
امام {{ع}} با شنیدن این [[بیت]]، با چشمانی [[اشک]] آلود فرمودند: آری چنین است ای [[دعبل]]. و چون به این [[بیت]] رسید: | امام {{ع}} با شنیدن این [[بیت]]، با چشمانی [[اشک]] آلود فرمودند: آری چنین است ای [[دعبل]]. و چون به این [[بیت]] رسید: | ||
{{ | {{شعر}} | ||
(هرگاه [[هدف]] حربه و تیر [[جنایت]] و [[بلا]] و [[ظلم]] [[دشمن]] واقع میشوند، دستهای تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن میگشایند). | {{ب|''إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ''|2=''أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
:(هرگاه [[هدف]] حربه و تیر [[جنایت]] و [[بلا]] و [[ظلم]] [[دشمن]] واقع میشوند، دستهای تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن میگشایند). | |||
[[امام]] {{ع}} در حالی که دستان خود را به هم میمالیدند، فرمودند: آری چنین است، دستها بسته است. چون دعبل به این بیت رسید: | [[امام]] {{ع}} در حالی که دستان خود را به هم میمالیدند، فرمودند: آری چنین است، دستها بسته است. چون دعبل به این بیت رسید: | ||
{{ | {{شعر}} | ||
(من چون دارای [[محبت]] شما خاندانم، همه [[عمر]] در [[ترس]] و [[وحشت]] [[زندگی]] کردم، اما [[امید]] من همه این است که پس از وفاتم دیگر از [[عذاب]] در [[امان]] باشم). | {{ب|''لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيَا وَ أَيَّامِ سَعْيِهَا''|2=''وَ إِنِّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
:(من چون دارای [[محبت]] شما خاندانم، همه [[عمر]] در [[ترس]] و [[وحشت]] [[زندگی]] کردم، اما [[امید]] من همه این است که پس از وفاتم دیگر از [[عذاب]] در [[امان]] باشم). | |||
امام {{ع}} فرمودند: [[خداوند]] تو را از فزع اکبر که در [[قیامت]] است از عذاب در امان دارد. سرانجام دعبل خواند: | امام {{ع}} فرمودند: [[خداوند]] تو را از فزع اکبر که در [[قیامت]] است از عذاب در امان دارد. سرانجام دعبل خواند: | ||
{{ | {{شعر}} | ||
(و قبری در [[بغداد]] از آن [[انسان پاک]] سیرتی<ref>مراد حضرت امام موسی بن جعفر {{ع}} میباشد.</ref> است که خداوند در یکی از غرفات [[بهشت]] او را مأوا داده است). | {{ب|''وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ''|2=''تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
:(و قبری در [[بغداد]] از آن [[انسان پاک]] سیرتی<ref>مراد حضرت امام موسی بن جعفر {{ع}} میباشد.</ref> است که خداوند در یکی از غرفات [[بهشت]] او را مأوا داده است). | |||
امام {{ع}} فرمودند: آیا [[حق]] ندارم که در اینجا دو بیت [[شعر]] به اشعار تو اضافه نمایم تا قصیدهات کامل شود؟ دعبل گفت: بفرمایید، یا ابن [[رسول الله]] {{صل}}. امام {{ع}} سرودند: | امام {{ع}} فرمودند: آیا [[حق]] ندارم که در اینجا دو بیت [[شعر]] به اشعار تو اضافه نمایم تا قصیدهات کامل شود؟ دعبل گفت: بفرمایید، یا ابن [[رسول الله]] {{صل}}. امام {{ع}} سرودند: | ||
{{ | {{شعر}} | ||
إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً | {{ب|''وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ ''|2=''تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ''}} | ||
(و قبری در [[شهر]] [[طوس]] است که وامصیبتا از [[غم]] و اندوهش که [[آتش]] [[مصیبت]] فاجعه مرگش در اعضاء و رگ و ریشه [[بدن]] شعله میزند تا [[روز قیامت]]، مگر خداوند قائمی برانگیزد و بر [[ستم]] و [[ستمکاران]] [[پیروز]] شود و درد و [[رنج]] ما را تا حدی آرام بخشد). | {{ب|''إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً ''|2=''يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
:(و قبری در [[شهر]] [[طوس]] است که وامصیبتا از [[غم]] و اندوهش که [[آتش]] [[مصیبت]] فاجعه مرگش در اعضاء و رگ و ریشه [[بدن]] شعله میزند تا [[روز قیامت]]، مگر خداوند قائمی برانگیزد و بر [[ستم]] و [[ستمکاران]] [[پیروز]] شود و درد و [[رنج]] ما را تا حدی آرام بخشد). | |||
دعبل با شنیدن این ابیات گفت: جانم به فدایت! بفرمایید که در طوس [[قبر]] کیست؟ امام {{ع}} فرمودند: آن قبر من است که روزگاری نمیگذرد، مگر طوس محل آمد و شد [[شیعیان]] و [[زوار]] قبر من میشود، و اعلام میکنم که هر کس مرا در [[زمان]] [[غربت]] قبرم در [[طوس]] [[زیارت]] کند، او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالی که [[خداوند]] او را از [[گناه]] [[پاک]] و آمرزیده باشد. | دعبل با شنیدن این ابیات گفت: جانم به فدایت! بفرمایید که در طوس [[قبر]] کیست؟ امام {{ع}} فرمودند: آن قبر من است که روزگاری نمیگذرد، مگر طوس محل آمد و شد [[شیعیان]] و [[زوار]] قبر من میشود، و اعلام میکنم که هر کس مرا در [[زمان]] [[غربت]] قبرم در [[طوس]] [[زیارت]] کند، او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالی که [[خداوند]] او را از [[گناه]] [[پاک]] و آمرزیده باشد. | ||
خط ۳۳: | خط ۴۵: | ||
[[دعبل]] میگوید: چون خبر [[شهادت امام رضا]] {{ع}} در [[طوس]] را شنیدم، «قصیده رائیه» را در سوگ [[امام]] {{ع}} سرودم: | [[دعبل]] میگوید: چون خبر [[شهادت امام رضا]] {{ع}} در [[طوس]] را شنیدم، «قصیده رائیه» را در سوگ [[امام]] {{ع}} سرودم: | ||
{{ | {{شعر}} | ||
أَوْلَادُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ | {{ب|''أَرَى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا''|2=''وَ لَا أَرَى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرٍ''}} | ||
قَوْمٌ قَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوَّلَهُمْ | {{ب|''أَوْلَادُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ''|2=''بَنُو مُعَيْطٍ وُلَاةُ الْحِقْدِ وَ الْوَغْرِ''}} | ||
ارْبَعْ بِطُوسَ عَلَى قَبْرِ الزَّكِيِّ بِهِ | {{ب|''قَوْمٌ قَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوَّلَهُمْ''|2=''حَتَّى إِذَا اسْتَمْكَنُوا جَازُوا عَلَى الْكُفْرِ''}} | ||
قَبْرَانِ فِي طُوسَ خَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمْ | {{ب|''ارْبَعْ بِطُوسَ عَلَى قَبْرِ الزَّكِيِّ بِهِ''|2=''إِنْ كُنْتَ تَرْبَعُ مِنْ دِينٍ عَلَى وَطَرٍ''}} | ||
مَا يَنْفَعُ الرِّجْسُ مِنْ قُرْبِ الزَّكِيِّ وَ لَا | {{ب|''قَبْرَانِ فِي طُوسَ خَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمْ''|2=''وَ قَبْرُ شَرِّهِمْ هَذَا مِنَ الْعِبَرِ''}} | ||
هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ | {{ب|''مَا يَنْفَعُ الرِّجْسُ مِنْ قُرْبِ الزَّكِيِّ وَ لَا''|2=''عَلَى الزَّكِيِّ بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَرٍ''}} | ||
(من [[بنی امیه]] را در کشتن [[اولاد فاطمه]] {{س}} معذور میبینم اما برای [[اولاد]] [[عباس]] عذری نمییابم. [[فرزندان]] [[حرب]] و [[مروان]] و [[خاندان]] بنو معیط، [[اهل]] [[کینه]] و [[بغض]] و [[دشمنی]] با [[آل محمد]] {{صل}} هستند. قومی که با سران آنان به [[مبارزه]] پرداختید تا ناگزیر از دشمنی و [[عناد]] دست برداشتند و [[فرصت]] میجستند، همین که [[قدرت]] یافتند، بر [[کفر]] و [[ستیز]] خود ادامه دادند. به [[شهر]] طوس بر کوی و [[مزار]] [[پاک]] و [[مطهر]] او [[منزل]] گزین! اگر در [[دین]] خود بر آئین [[فطرت]] که [[دین حق]] است بر قراری. دو [[قبر]] در طوس است، یکی قبر [[بهترین]] [[خلق]] [[خداوند]] و دیگری [[گور]] شریرترین [[مردم]] [[جهان]]، و این بسیار موجب [[تعجب]] و [[عبرت]] است. فایده و نفعی برای شخص [[پلید]] نخواهد داشت این که گورش در نزدیک قبر [[پاکترین]] خلق باشد و همچنین ضرری برای فرد پاک ندارد که قبر مطهرش در نزدیکی گور شخص [[پلیدی]] باشد. هیهات! بدون [[شک]] هر کس در گرو عمل خویش خواهد بود، پس تو اگر میخواهی این را بپذیر و اگر میخواهی واگذار و رهاکن، [[حق]] همین است که گفته شد)<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۵۵، ص۶۱۶-۶۱۷.</ref>. | {{ب|''هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ''|2=''لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
:(من [[بنی امیه]] را در کشتن [[اولاد فاطمه]] {{س}} معذور میبینم اما برای [[اولاد]] [[عباس]] عذری نمییابم. [[فرزندان]] [[حرب]] و [[مروان]] و [[خاندان]] بنو معیط، [[اهل]] [[کینه]] و [[بغض]] و [[دشمنی]] با [[آل محمد]] {{صل}} هستند. قومی که با سران آنان به [[مبارزه]] پرداختید تا ناگزیر از دشمنی و [[عناد]] دست برداشتند و [[فرصت]] میجستند، همین که [[قدرت]] یافتند، بر [[کفر]] و [[ستیز]] خود ادامه دادند. به [[شهر]] طوس بر کوی و [[مزار]] [[پاک]] و [[مطهر]] او [[منزل]] گزین! اگر در [[دین]] خود بر آئین [[فطرت]] که [[دین حق]] است بر قراری. دو [[قبر]] در طوس است، یکی قبر [[بهترین]] [[خلق]] [[خداوند]] و دیگری [[گور]] شریرترین [[مردم]] [[جهان]]، و این بسیار موجب [[تعجب]] و [[عبرت]] است. فایده و نفعی برای شخص [[پلید]] نخواهد داشت این که گورش در نزدیک قبر [[پاکترین]] خلق باشد و همچنین ضرری برای فرد پاک ندارد که قبر مطهرش در نزدیکی گور شخص [[پلیدی]] باشد. هیهات! بدون [[شک]] هر کس در گرو عمل خویش خواهد بود، پس تو اگر میخواهی این را بپذیر و اگر میخواهی واگذار و رهاکن، [[حق]] همین است که گفته شد)<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۵۵، ص۶۱۶-۶۱۷.</ref>. | |||
[[مأمون]] از قصیده رائیه [[دعبل]] اطلاع پیدا کرد، برای دعبل [[امان]] نامهای نوشت تا دعبل نزد او برود و آن قصیده را بخواند. دعبل نزد مأمون رفت و وقتی که از امان دادن مأمون کاملاً مطمئن شد، به خواندن آن قصیده شروع کرد، و چون قصیده پایان یافت، با این که دعبل در این قصیده مأمون و پدرانش را گرگ معرفی کرد و با ظرافت شاعرانه، آنان را پلیدترین [[مردم]] خواند؛ مأمون به ناچار و از روی ظاهر سخن دعبل را [[تصدیق]] کرد و لذا عمامهاش را از سر برداشت و به [[زمین]] کوبید و گفت: به [[خدا]] راست گفتی!<ref>به نقل از: داستان باستان.</ref>. روزی دعبل در [[خدمت]] [[امام رضا]] {{ع}} حاضر بود و قصایدی را برای آن [[حضرت]] خواند: | [[مأمون]] از قصیده رائیه [[دعبل]] اطلاع پیدا کرد، برای دعبل [[امان]] نامهای نوشت تا دعبل نزد او برود و آن قصیده را بخواند. دعبل نزد مأمون رفت و وقتی که از امان دادن مأمون کاملاً مطمئن شد، به خواندن آن قصیده شروع کرد، و چون قصیده پایان یافت، با این که دعبل در این قصیده مأمون و پدرانش را گرگ معرفی کرد و با ظرافت شاعرانه، آنان را پلیدترین [[مردم]] خواند؛ مأمون به ناچار و از روی ظاهر سخن دعبل را [[تصدیق]] کرد و لذا عمامهاش را از سر برداشت و به [[زمین]] کوبید و گفت: به [[خدا]] راست گفتی!<ref>به نقل از: داستان باستان.</ref>. روزی دعبل در [[خدمت]] [[امام رضا]] {{ع}} حاضر بود و قصایدی را برای آن [[حضرت]] خواند: | ||
{{ | {{شعر}} | ||
خروج إمام لا محالة خارج | {{ب|''فلولا الذي أرجوه في اليوم''|2=''أوغد تقطّع نفسي اثرهم حسرات''}} | ||
يميّز فينا كلّ [[حقّ]] و [[باطل]] | {{ب|''خروج إمام لا محالة خارج''|2=''يقوم على اسم [[اللّه]] و البركات''}} | ||
(اگر آن چه را امروز یا فردا [[امید]] وقوع آن را دارم، نمیبود؛ دلم از [[حسرت]] و [[اندوه]] بر ایشان - [[اهل بیت]] {{عم}} - پاره پاره میشد. و آن امید به [[قیام]] امامی است که بدون تردید قیام خواهد کرد که با [[نام خدا]] و همراه با [[برکات الهی]] قیام میفرماید. و او در میان ما [[حق و باطل]] را از هم جدا میسازد، و [[پاداش]] و [[کیفر]] میدهد). هنگامی که دعبل این ابیات را خواند، امام رضا {{ع}} به شدت گریستند و فرمودند: «ای [[خزاعی]]! این اشعار را [[روحالقدس]]، بر زبان تو جاری ساخته است. و فرمودند: آیا میدانی آن [[امام]] کیست؟ دعبل عرض کرد: نمیدانم، فقط شنیدهام که امامی از [[دودمان]] شما خروج میفرماید و زمین را پر از [[عدل و داد]] میسازد. امام {{ع}} فرمودند: ای دعبل! امام بعد از من، پسرم [[محمد]] و بعد از او پسرش [[علی]] و بعد از او پسرش [[حسن]] و پس از حسن، فرزندش [[حجت قائم]] است که در [[غیبت]] او انتظارش را میبرند و به [[هنگام ظهور]] مطلع خواهد بود، و اگر از [[دنیا]] جز یک [[روز]] باقی بماند، [[خدا]] آن روز را طولانی میسازد تا [[قائم]] {{ع}} خروج نماید و [[زمین]] را پر از [[عدل و داد]] سازد، چنان که از [[جور]] پر شده است»<ref>الغدیر، ج۲، ص۳۶۰؛ الفصول المهمه، ص۲۵۱؛ عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۵-۶۵۷.</ref>. | {{ب|''يميّز فينا كلّ [[حقّ]] و [[باطل]]''|2=''و يجزي على النعماء و النقمات''}} | ||
{{پایان شعر}} | |||
:(اگر آن چه را امروز یا فردا [[امید]] وقوع آن را دارم، نمیبود؛ دلم از [[حسرت]] و [[اندوه]] بر ایشان - [[اهل بیت]] {{عم}} - پاره پاره میشد. و آن امید به [[قیام]] امامی است که بدون تردید قیام خواهد کرد که با [[نام خدا]] و همراه با [[برکات الهی]] قیام میفرماید. و او در میان ما [[حق و باطل]] را از هم جدا میسازد، و [[پاداش]] و [[کیفر]] میدهد). | |||
هنگامی که دعبل این ابیات را خواند، امام رضا {{ع}} به شدت گریستند و فرمودند: «ای [[خزاعی]]! این اشعار را [[روحالقدس]]، بر زبان تو جاری ساخته است. و فرمودند: آیا میدانی آن [[امام]] کیست؟ دعبل عرض کرد: نمیدانم، فقط شنیدهام که امامی از [[دودمان]] شما خروج میفرماید و زمین را پر از [[عدل و داد]] میسازد. امام {{ع}} فرمودند: ای دعبل! امام بعد از من، پسرم [[محمد]] و بعد از او پسرش [[علی]] و بعد از او پسرش [[حسن]] و پس از حسن، فرزندش [[حجت قائم]] است که در [[غیبت]] او انتظارش را میبرند و به [[هنگام ظهور]] مطلع خواهد بود، و اگر از [[دنیا]] جز یک [[روز]] باقی بماند، [[خدا]] آن روز را طولانی میسازد تا [[قائم]] {{ع}} خروج نماید و [[زمین]] را پر از [[عدل و داد]] سازد، چنان که از [[جور]] پر شده است»<ref>الغدیر، ج۲، ص۳۶۰؛ الفصول المهمه، ص۲۵۱؛ عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۵-۶۵۷.</ref>. | |||
[[دعبل]] [[شاعری]] [[بیباک]] و [[شجاع]] بود که از هیچ کس نمیهراسید. در اواخر عمرش میگفت: من پنجاه سال است چوبه دار خود را بر شانه نهاده، دنبال کسی میگردم تا مرا بر آن بیاویزد. | [[دعبل]] [[شاعری]] [[بیباک]] و [[شجاع]] بود که از هیچ کس نمیهراسید. در اواخر عمرش میگفت: من پنجاه سال است چوبه دار خود را بر شانه نهاده، دنبال کسی میگردم تا مرا بر آن بیاویزد. | ||
خط ۵۱: | خط ۷۰: | ||
به [[محمد بن عبدالملک]] [[وزیر]] [[عباسی]] گفتند: چرا دعبل را به خاطر قصیدهاش که در آن از تو [[بدگویی]] کرده، [[مجازات]] نمیکنی؟ در پاسخ گفت: دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش میکند و مدت بیش از سی سال است که در جستجوی کسی است تا او را با آن به دار زند، او باکی ندارد<ref>طبقات الشعراء، ص۱۲۵؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۸-۳۶۹؛ تأسیس الشیعة العلوم الاسلام، ص۱۹۳.</ref> | به [[محمد بن عبدالملک]] [[وزیر]] [[عباسی]] گفتند: چرا دعبل را به خاطر قصیدهاش که در آن از تو [[بدگویی]] کرده، [[مجازات]] نمیکنی؟ در پاسخ گفت: دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش میکند و مدت بیش از سی سال است که در جستجوی کسی است تا او را با آن به دار زند، او باکی ندارد<ref>طبقات الشعراء، ص۱۲۵؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۸-۳۶۹؛ تأسیس الشیعة العلوم الاسلام، ص۱۹۳.</ref> | ||
دعبل در مسائل [[شیعی]] اشعار فراوانی دارد و در [[فضایل]] [[آل علی]] {{ع}} و در [[رثای امام حسین]] {{ع}} سرودههای بسیاری از خود به یادگار گذاشته است. [[دوستی اهل بیت]] {{عم}} او را به [[نشاط]] میآورد و هنگامی که از آنان سخن میگفت، چنان با [[گریه]] و سوز و [[خلوص]] لب میگشود که چنین عاطفهای در هیچ شاعری دیده نشده است. [[دیوان]] شعرش سیصد برگ بوده است که به وسیله ادیب معروف، «[[ابوبکر]] | دعبل در مسائل [[شیعی]] اشعار فراوانی دارد و در [[فضایل]] [[آل علی]] {{ع}} و در [[رثای امام حسین]] {{ع}} سرودههای بسیاری از خود به یادگار گذاشته است. [[دوستی اهل بیت]] {{عم}} او را به [[نشاط]] میآورد و هنگامی که از آنان سخن میگفت، چنان با [[گریه]] و سوز و [[خلوص]] لب میگشود که چنین عاطفهای در هیچ شاعری دیده نشده است. [[دیوان]] شعرش سیصد برگ بوده است که به وسیله ادیب معروف، «[[ابوبکر صولی]]» گردآوری شده است. ۹۸ سال از [[عمر]] دعبل گذشت، ولی اشعار و بیانات پر توان او آن چنان [[کینه]] و [[انتقام]] [[دشمن]] را بر [[ضد]] او برانگیخته بود که همین موضوع سرانجام موجب [[مرگ]] او شد، و او را به کام مرگ فرو برد. او برای [[نجات]] خود از چنگال [[معتصم]] عباسی، از [[بغداد]] به [[اهواز]] گریخت، «[[مالک بن طوق]]» (یکی از [[حکام جور]] که [[دعبل]] با اشعار خود او را هجو کرده بود) [[مرد]] [[زیرک]] ولی [[پول]] پرستی را [[مأمور]] [[قتل]] دعبل کرد و به او برای اجرای این امر ده هزار [[درهم]] داد. او به خاطر ده هزار درهم در تعقیب دعبل شب و [[روز]] نمیشناخت، تا این که دعبل را در قریهای از نواحی [[شوش]] پیدا کرد، سرانجام شبی او را غافلگیر نمود، و بعد از [[نماز]] [[شام]]، سر نیزه مسمومی را به پای او فرو برد، و این ضربه آن چنان کاری بود، که دعبل در همان شب، در [[سال ۲۴۶ هجری]] قمری، [[شهید]] شد و در همان [[شهر]] [[دفن]] گردید. او [[وصیت]] کرد تا [[قصیده تائیه]] را در قبرش بگذارند. | ||
[[ابن شهر آشوب]] و [[شیخ طوسی]] دعبل را از [[یاران]] و [[راویان امام کاظم]] {{ع}} و [[امام رضا]] {{ع}} دانستهاند که [[توفیق]] [[ملاقات با امام]] جواد {{ع}} را نیز داشته است<ref>معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۱۴۳-۱۴۴.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۳۰۶.</ref> | [[ابن شهر آشوب]] و [[شیخ طوسی]] دعبل را از [[یاران]] و [[راویان امام کاظم]] {{ع}} و [[امام رضا]] {{ع}} دانستهاند که [[توفیق]] [[ملاقات با امام]] جواد {{ع}} را نیز داشته است <ref>معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۱۴۳-۱۴۴.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۳۰۶.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۳۱ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۵۰
آشنایی اجمالی
«ابوعلی» یا ابوجعفر دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبداللّه بن بدیل بن ورقاء خزاعی کوفی، معروف به دعبل خزاعی، از خاندان معروف بنیخزاعه[۱]، در سال ۱۴۸ هجری قمری در کوفه به دنیا آمد. وی شیعه، متکلم، ادیب، خردمند، با تقوا، دیندار، با فضیلت، شجاع و با شهامتترین شاعر تاریخ در حقگویی، آشنا به علم ایام و طبقات شاعران و هم چون اجدادش، شاعری برجسته و سخنوری توانا بود. وی در زمان خلافت هارون الرشید، به بغداد آمد و در رکاب امام موسی بن جعفر (ع) بود. چون امام رضا (ع) به خراسان آمدند و بالاجبار ولا یت عهدی مأمون را پذیرفتند، او به همراه برادرش «رزین بن علی» و شاعری به نام «ابراهیم بن عباس»، به سوی خراسان روانه شد که مورد تهاجم راهزنان قرار گرفتند. چون به خراسان رسیدند، مردم با امام (ع) در امر ولایت عهدی بیعت کرده بودند. دعبل به نزد امام (ع) مشرف گردید و عرض کرد: «یا ابن رسول اللّه (ص) قصیدهای[۲]ساختهام و سوگند میخورم که برای احدی غیر از شما نخواندهام. امام (ع) فرمودند: آن را بخوان. دعبل شعرش را به این مطلع آغاز کرد:
مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ | وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ |
- (محل دروس قرآن از خواندن قرآن خالی شده بود، و محل نزول وحی منزلگاهی بیکس، چونان بیابانهای بیآب و علف، خالی و بدون سکنه بود).
تا بدانجا رسید که:
أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً | وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ |
- (غنائم و بیتالمال مسلمین را میبینم که در میان دیگران تقسیم میشود و مینگرم که دستهای ایشان (آل محمد (ص)) از آن خالیست).
امام (ع) با شنیدن این بیت، با چشمانی اشک آلود فرمودند: آری چنین است ای دعبل. و چون به این بیت رسید:
إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ | أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ |
- (هرگاه هدف حربه و تیر جنایت و بلا و ظلم دشمن واقع میشوند، دستهای تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن میگشایند).
امام (ع) در حالی که دستان خود را به هم میمالیدند، فرمودند: آری چنین است، دستها بسته است. چون دعبل به این بیت رسید:
لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيَا وَ أَيَّامِ سَعْيِهَا | وَ إِنِّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي |
- (من چون دارای محبت شما خاندانم، همه عمر در ترس و وحشت زندگی کردم، اما امید من همه این است که پس از وفاتم دیگر از عذاب در امان باشم).
امام (ع) فرمودند: خداوند تو را از فزع اکبر که در قیامت است از عذاب در امان دارد. سرانجام دعبل خواند:
وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ | تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ |
امام (ع) فرمودند: آیا حق ندارم که در اینجا دو بیت شعر به اشعار تو اضافه نمایم تا قصیدهات کامل شود؟ دعبل گفت: بفرمایید، یا ابن رسول الله (ص). امام (ع) سرودند:
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ | تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ | |
إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً | يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ |
- (و قبری در شهر طوس است که وامصیبتا از غم و اندوهش که آتش مصیبت فاجعه مرگش در اعضاء و رگ و ریشه بدن شعله میزند تا روز قیامت، مگر خداوند قائمی برانگیزد و بر ستم و ستمکاران پیروز شود و درد و رنج ما را تا حدی آرام بخشد).
دعبل با شنیدن این ابیات گفت: جانم به فدایت! بفرمایید که در طوس قبر کیست؟ امام (ع) فرمودند: آن قبر من است که روزگاری نمیگذرد، مگر طوس محل آمد و شد شیعیان و زوار قبر من میشود، و اعلام میکنم که هر کس مرا در زمان غربت قبرم در طوس زیارت کند، او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالی که خداوند او را از گناه پاک و آمرزیده باشد.
آنگاه امام (ع) به درون خانه رفتند و بعد از چندی، غلام ایشان کیسهای از درهم و دینار که به نام حضرت ضرب شده بود، به دعبل داد. دعبل از پذیرفتن آنها امتناع کرد و گفت: من برای گرفتن پاداش به اینجا نیامدم و این قصیده را به طمع صله نسرودم. اکنون اگر امام (ع) مرحمت بفرمایند، جامهای به عنوان تبرک به من هدیه دهند. غلام این بار با جبهای از خز و همان کیسه پولها بازگشت و گفت: مولایت میفرماید: این مال را بپذیر که در راه به آن محتاج میشوی». دعبل با این پولها بعد از چندی اقامت در خراسان، راهی قم گردید[۴].
دعبل مسافرتهای زیادی کرد؛ از حجاز و یمن تا ری و خراسان و قم. زبان او چون شمشیری برّان، همواره برای بزرگداشت حق و کوبیدن باطل، در جولان بود، او هرگز ستمگران را مدح نمیکرد بلکه به عکس با اشعار پر مغز به شرح ستمکاریهای آنان میپرداخت. قدرت شعر و بیان او به اندازهای بود که براندام ستمگران و زمامداران خودکام لرزه میانداخت. دعبل اشعاری در هجو ابراهیم بن مهدی (عموی مأمون) سرود، ابراهیم سخت ناراحت شد و به مأمون شکایت کرد و گفت: «من و تو از یک منسب و ریشهایم، دعبل مرا هجو کرده است، انتقام مرا از او بگیر. مأمون گفت: شاید آن شعر معروفش را میگویی؟ ابراهیم گفت: این بعضی از آنها است، مرا به بدتر از آن نکوهش کرده است. مأمون گفت: تو در این باره از من پیروی کن، او مرا هجو کرده و من نادیده گرفتم. ابراهیم گفت: ای خلیفه! خدا حلمت را زیاد کند، ما هم از حلم تو پیروی میکنیم[۵].
دعبل میگوید: چون خبر شهادت امام رضا (ع) در طوس را شنیدم، «قصیده رائیه» را در سوگ امام (ع) سرودم:
أَرَى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا | وَ لَا أَرَى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرٍ | |
أَوْلَادُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ | بَنُو مُعَيْطٍ وُلَاةُ الْحِقْدِ وَ الْوَغْرِ | |
قَوْمٌ قَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوَّلَهُمْ | حَتَّى إِذَا اسْتَمْكَنُوا جَازُوا عَلَى الْكُفْرِ | |
ارْبَعْ بِطُوسَ عَلَى قَبْرِ الزَّكِيِّ بِهِ | إِنْ كُنْتَ تَرْبَعُ مِنْ دِينٍ عَلَى وَطَرٍ | |
قَبْرَانِ فِي طُوسَ خَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمْ | وَ قَبْرُ شَرِّهِمْ هَذَا مِنَ الْعِبَرِ | |
مَا يَنْفَعُ الرِّجْسُ مِنْ قُرْبِ الزَّكِيِّ وَ لَا | عَلَى الزَّكِيِّ بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَرٍ | |
هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ | لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ |
- (من بنی امیه را در کشتن اولاد فاطمه (س) معذور میبینم اما برای اولاد عباس عذری نمییابم. فرزندان حرب و مروان و خاندان بنو معیط، اهل کینه و بغض و دشمنی با آل محمد (ص) هستند. قومی که با سران آنان به مبارزه پرداختید تا ناگزیر از دشمنی و عناد دست برداشتند و فرصت میجستند، همین که قدرت یافتند، بر کفر و ستیز خود ادامه دادند. به شهر طوس بر کوی و مزار پاک و مطهر او منزل گزین! اگر در دین خود بر آئین فطرت که دین حق است بر قراری. دو قبر در طوس است، یکی قبر بهترین خلق خداوند و دیگری گور شریرترین مردم جهان، و این بسیار موجب تعجب و عبرت است. فایده و نفعی برای شخص پلید نخواهد داشت این که گورش در نزدیک قبر پاکترین خلق باشد و همچنین ضرری برای فرد پاک ندارد که قبر مطهرش در نزدیکی گور شخص پلیدی باشد. هیهات! بدون شک هر کس در گرو عمل خویش خواهد بود، پس تو اگر میخواهی این را بپذیر و اگر میخواهی واگذار و رهاکن، حق همین است که گفته شد)[۶].
مأمون از قصیده رائیه دعبل اطلاع پیدا کرد، برای دعبل امان نامهای نوشت تا دعبل نزد او برود و آن قصیده را بخواند. دعبل نزد مأمون رفت و وقتی که از امان دادن مأمون کاملاً مطمئن شد، به خواندن آن قصیده شروع کرد، و چون قصیده پایان یافت، با این که دعبل در این قصیده مأمون و پدرانش را گرگ معرفی کرد و با ظرافت شاعرانه، آنان را پلیدترین مردم خواند؛ مأمون به ناچار و از روی ظاهر سخن دعبل را تصدیق کرد و لذا عمامهاش را از سر برداشت و به زمین کوبید و گفت: به خدا راست گفتی![۷]. روزی دعبل در خدمت امام رضا (ع) حاضر بود و قصایدی را برای آن حضرت خواند:
فلولا الذي أرجوه في اليوم | أوغد تقطّع نفسي اثرهم حسرات | |
خروج إمام لا محالة خارج | يقوم على اسم اللّه و البركات | |
يميّز فينا كلّ حقّ و باطل | و يجزي على النعماء و النقمات |
- (اگر آن چه را امروز یا فردا امید وقوع آن را دارم، نمیبود؛ دلم از حسرت و اندوه بر ایشان - اهل بیت (ع) - پاره پاره میشد. و آن امید به قیام امامی است که بدون تردید قیام خواهد کرد که با نام خدا و همراه با برکات الهی قیام میفرماید. و او در میان ما حق و باطل را از هم جدا میسازد، و پاداش و کیفر میدهد).
هنگامی که دعبل این ابیات را خواند، امام رضا (ع) به شدت گریستند و فرمودند: «ای خزاعی! این اشعار را روحالقدس، بر زبان تو جاری ساخته است. و فرمودند: آیا میدانی آن امام کیست؟ دعبل عرض کرد: نمیدانم، فقط شنیدهام که امامی از دودمان شما خروج میفرماید و زمین را پر از عدل و داد میسازد. امام (ع) فرمودند: ای دعبل! امام بعد از من، پسرم محمد و بعد از او پسرش علی و بعد از او پسرش حسن و پس از حسن، فرزندش حجت قائم است که در غیبت او انتظارش را میبرند و به هنگام ظهور مطلع خواهد بود، و اگر از دنیا جز یک روز باقی بماند، خدا آن روز را طولانی میسازد تا قائم (ع) خروج نماید و زمین را پر از عدل و داد سازد، چنان که از جور پر شده است»[۸].
دعبل شاعری بیباک و شجاع بود که از هیچ کس نمیهراسید. در اواخر عمرش میگفت: من پنجاه سال است چوبه دار خود را بر شانه نهاده، دنبال کسی میگردم تا مرا بر آن بیاویزد.
به محمد بن عبدالملک وزیر عباسی گفتند: چرا دعبل را به خاطر قصیدهاش که در آن از تو بدگویی کرده، مجازات نمیکنی؟ در پاسخ گفت: دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش میکند و مدت بیش از سی سال است که در جستجوی کسی است تا او را با آن به دار زند، او باکی ندارد[۹]
دعبل در مسائل شیعی اشعار فراوانی دارد و در فضایل آل علی (ع) و در رثای امام حسین (ع) سرودههای بسیاری از خود به یادگار گذاشته است. دوستی اهل بیت (ع) او را به نشاط میآورد و هنگامی که از آنان سخن میگفت، چنان با گریه و سوز و خلوص لب میگشود که چنین عاطفهای در هیچ شاعری دیده نشده است. دیوان شعرش سیصد برگ بوده است که به وسیله ادیب معروف، «ابوبکر صولی» گردآوری شده است. ۹۸ سال از عمر دعبل گذشت، ولی اشعار و بیانات پر توان او آن چنان کینه و انتقام دشمن را بر ضد او برانگیخته بود که همین موضوع سرانجام موجب مرگ او شد، و او را به کام مرگ فرو برد. او برای نجات خود از چنگال معتصم عباسی، از بغداد به اهواز گریخت، «مالک بن طوق» (یکی از حکام جور که دعبل با اشعار خود او را هجو کرده بود) مرد زیرک ولی پول پرستی را مأمور قتل دعبل کرد و به او برای اجرای این امر ده هزار درهم داد. او به خاطر ده هزار درهم در تعقیب دعبل شب و روز نمیشناخت، تا این که دعبل را در قریهای از نواحی شوش پیدا کرد، سرانجام شبی او را غافلگیر نمود، و بعد از نماز شام، سر نیزه مسمومی را به پای او فرو برد، و این ضربه آن چنان کاری بود، که دعبل در همان شب، در سال ۲۴۶ هجری قمری، شهید شد و در همان شهر دفن گردید. او وصیت کرد تا قصیده تائیه را در قبرش بگذارند.
ابن شهر آشوب و شیخ طوسی دعبل را از یاران و راویان امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) دانستهاند که توفیق ملاقات با امام جواد (ع) را نیز داشته است [۱۰].[۱۱]
منابع
پانویس
- ↑ قبیله خزاعی منسوب به بدیل بن ورقاء که از اصحاب رسول اکرم (ص) بود، میباشد، این طایفه به دوستی آل محمد (ص) معروفند، معاویه میگفت: خزاعیان در دوستی علی بن ابیطالب (ع) به آنجا رسیدهاند که اگر زنانشان نیز میتوانستند با ما پیکار میکردند.
- ↑ این قصیده به قصیده تائیه معروف است.
- ↑ مراد حضرت امام موسی بن جعفر (ع) میباشد.
- ↑ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۴۰، ص۳۱۷-۳۱۹ و باب ۶۶، ص۶۴۹-۶۵۲. به تیتر واژه ماجرای پیراهن امام رضا (ع) در قم مراجعه شود.
- ↑ وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۹۷؛ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۹.
- ↑ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۶۵۵، ص۶۱۶-۶۱۷.
- ↑ به نقل از: داستان باستان.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۳۶۰؛ الفصول المهمه، ص۲۵۱؛ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۵-۶۵۷.
- ↑ طبقات الشعراء، ص۱۲۵؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۸-۳۶۹؛ تأسیس الشیعة العلوم الاسلام، ص۱۹۳.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۱۴۳-۱۴۴.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۳۰۶.