بنیعبدالاشهل در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = بنی عبدالاشهل | عنوان مدخل = بنی عبدالاشهل | مداخل مرتبط = بنی عبدالاشهل در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} ==مقدمه== طایفه بنیعبدالاشهل از شاخههای قبیله اوس و از زیر مجموعههای قبیله بزرگ ازد است. این طایفه...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
===حیات اقتصادی=== | ===حیات اقتصادی=== | ||
[[بنی عبدالاشهل]] مانند [[طوایف]] دیگر در [[مدینه]] به [[کشاورزی]] و پرورش [[نخل]] [[اشتغال]] داشتند. [[واقدی]] گوید که [[اسید بن حضیر]] در ناحیةٌ «عرض»<ref>وادی، در ناحیة مدینه، در طرف حره واقم قرار گرفته است. ر.ک: محمد محمدحسن شراب، المعالم الاثیره فی السنة و السیره، ص۱۹۱</ref>[[زمین]] کشاورزی داشت و در آن جو میکاشت و برای آبیاری آن از بیست شتر آبکش استفاده میکرد. [[سلمة بن سلامه اشهلی]] نیز، در همین ناحیه زمین زراعتی داشت و به کشت [[غلات]] مشغول بود.<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۷و ۰۲۰۸</ref> وجود زمین زراعتی و شتران آبکش بسیار، میتواند حاکی از وجود آب فراوان در این ناحیه باشد؛ آبی که پس از استخراج با دلو یا حیوانات آبکش از [[چاه]]، از آن جهت [[زراعت]] استفاده میکردند. از دیگر شواهد متکی بودن [[اقتصاد]] مدینه به کشاورزی، واقعه [[جنگ احد]] است. در این [[جنگ]] که بین ماندن در مدینه یا خارج شدن از آن میان [[اصحاب]] [[اختلاف]] شد، [[ایاس بن اوس]]، از [[جوانان]] بنی عبدالاشهل به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: «... ما [[دوست]] نداریم [[قریش]] بگوید: محمد را در قلعهها محاصره کردیم و این موجب [[گستاخی]] آنان میشود. آنان زمینهای زراعتی ما را زیر پا گذاشتهاند؛ اگر آنها را بیرون نرانیم نمیتوانیم زراعت کنیم».<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | [[بنی عبدالاشهل]] مانند [[طوایف]] دیگر در [[مدینه]] به [[کشاورزی]] و پرورش [[نخل]] [[اشتغال]] داشتند. [[واقدی]] گوید که [[اسید بن حضیر]] در ناحیةٌ «عرض»<ref>وادی، در ناحیة مدینه، در طرف حره واقم قرار گرفته است. ر.ک: محمد محمدحسن شراب، المعالم الاثیره فی السنة و السیره، ص۱۹۱</ref>[[زمین]] کشاورزی داشت و در آن جو میکاشت و برای آبیاری آن از بیست شتر آبکش استفاده میکرد. [[سلمة بن سلامه اشهلی]] نیز، در همین ناحیه زمین زراعتی داشت و به کشت [[غلات]] مشغول بود.<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۷و ۰۲۰۸</ref> وجود زمین زراعتی و شتران آبکش بسیار، میتواند حاکی از وجود آب فراوان در این ناحیه باشد؛ آبی که پس از استخراج با دلو یا حیوانات آبکش از [[چاه]]، از آن جهت [[زراعت]] استفاده میکردند. از دیگر شواهد متکی بودن [[اقتصاد]] مدینه به کشاورزی، واقعه [[جنگ احد]] است. در این [[جنگ]] که بین ماندن در مدینه یا خارج شدن از آن میان [[اصحاب]] [[اختلاف]] شد، [[ایاس بن اوس]]، از [[جوانان]] بنی عبدالاشهل به [[پیامبر]]{{صل}} گفت: «... ما [[دوست]] نداریم [[قریش]] بگوید: محمد را در قلعهها محاصره کردیم و این موجب [[گستاخی]] آنان میشود. آنان زمینهای زراعتی ما را زیر پا گذاشتهاند؛ اگر آنها را بیرون نرانیم نمیتوانیم زراعت کنیم».<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۱.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | ||
==اسلام بنی عبدالاشهل== | |||
گزارشهای مختلفی از نحوه [[مواجهه]] [[اوس و خزرج]] با جریان [[بعثت]] [[نبی خاتم]]{{صل}} نقل شده، لکن میتوان گفت نخستین برخورد آنان با حضرت در بحبوحه [[نبرد بعاث]]، توسط گروهی از [[اوسیان]] و [[جوانان]] بنی عبدالااشهل که جهت بستن [[پیمان]] با [[قریش]] به [[مکه]] رفته بودند، شکل گرفت. بنا به گزارشی، «ابوالحسیر [[انس بن رافع]]» - از سران [[بنی عبدالأشهل]] - به همراه پانزده [[جوان]] [[بنی عبدالاشهل]] - از جمله [[ایاس بن معاذ]] - به بهانه انجام [[عمره]] به مکه رفتند و در [[منزل]] [[عتبة بن ربیعه]] فرود آمدند. وی مقدم آنان را گرامی داشت. ابوالحسیر و جوانان بنی عبدالاشهل از [[عتبه]] و قریش خواستند که در [[جنگ]] با [[خزرج]] آنان را [[یاری]] دهند تا بر [[دشمن]] دیرینة خود [[پیروز]] شوند و با آنان [[همپیمان]] شوند. اما قریش که مایل به انجام این کار نبودند، با این پاسخ که «خانههای ما از شما دور است چگونه شما را یاری دهیم؟!» از پذیرش این در خواست، محترمانه [[امتناع]] کردند. در این حین، [[رسول خدا]]{{صل}} که در هر فرصتی [[دین]] خود را عرضه میداشت با شنیدن سخنان عتبه و جوانان بنی عبدالاشهل، به مجلس آنان رفت تا با آنان سخن بگوید؛ لذا به آنها فرمود: «آیا شما را به خیر و [[نیکی]] [[دعوت]] کنم؟» گفتند: «بلی». حضرت فرمود: «من رسول خدا هستم. مرا به سوی بندگانش فرستاد تا بگویم که او را [[عبادت]] کنند و شریکی برای او قرار ندهند و بر من [[قرآن]] نازل شده است». سپس آیاتی از قرآن را برای آنان [[تلاوت]] کرد.<ref>قال: «انا رسول الله. بعثنی الی العباد. ادعوهم الی آن یعبدوا الله و لا یشرکوا به شیئا و انزل علی الکتاب.قال: ثم ذکر لهم الاسلام و تلا علیهم القرآن».</ref> ایاس بن معاذ - جوان اشهلی - گفت: «ای [[قوم]]! به [[خدا]] قسم بهترین چیزی است که برای شما آورده است». ابوالحسیر مشتی خاک برداشت و به صورت [[ایاس]] پاشید و گفت از او روی برگردانید. اندکی بعد، اوسیها با ناکامی، از این [[سفر به مدینه]] بازگشتند.<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۳۴؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۷۶؛ بیهقی، دلائلالنبوة و معرفة اصحاب الشریعة. ج۲. ص۴۲۰: سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۴۲؛ نویری، نهایة الارب، ج۱۶، ص۳۰۵: ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۱۶۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة. ج۳، صص ۱۴۵ و ۱۳۶؛ سمهودی، وفاءالوفاء. ج۱، ص۲۲۱.</ref> این گزارش، حکایت از [[آمادگی]] بعضی از [[اوسیان]] در پذیرش سخنان حضرت دارد و همین زمینه را برای عدهای از آنان فراهم کرد تا زودتر [[اسلام]] بپذیرند و در [[مدینه]] آن را نشر دهند اگرچه با مخالفتهایی روبهرو بودند. | |||
ادامه درگیریهای بین [[اوس و خزرج]] و طرفداری [[قبایل]] دیگر از یکی از آن دو، به شدت [[درگیریها]] میافزود و [[مردم مدینه]] از این [[اوضاع نابسامان]] خسته شده بودند و [[منتظر]] بودند کسی آنان را از این [[آشفتگی]] [[نجات]] دهد. در این اوضاع و احوال، گروهی شش نفره از [[خزرج]] در موسم حچ در [[عقبه]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[ملاقات]] کردند.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۴.</ref> در این [[دیدار]]، حضرت، اسلام را بر آنان عرضه نمود و برای آنان [[قرآن]] خواند. مردم مدینه، قبلاً از [[یهودیان]] این [[شهر]]، درباره [[پیامبر]]{{صل}} سخنانی شنیده بودند. آنان به حضرت عرضه داشتند: «ما قومی هستیم که با یکدیگر دشمنیم. [[امید]] است که [[خداوند]] به سبب شما ما رامتحد گرداند. پس از بازگشت، ما آنان را به [[دین]] تو فرا میخوانیم. اگر بر محور [[توحید]] گرد آیند. از شما عزیزتر در میانشان نخواهد بود».<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۰.</ref> | |||
این گروه، پس از این دیدار به مدینه بازگشتند. آنان اسلام را به [[قوم]] خود عرضه داشتند به نحوی که در تمام خانههای [[انصار]]، سخن از رسول خدا{{صل}} بود. تا اینکه در سال بعد، [[دوازده تن]] از رؤسای انصار در ضمن برگزاری [[موسم حج]]، با [[پیامبر]]{{صل}} [[دیدار]] و با ایشان [[بیعت]] کردند. این دیدار که در [[تاریخ]] به "[[عقبه]] اولی" معروف است، بواسطه مفاد و شروطی که در این بیعت ذکر شد، به "[[بیعت نساء]]" نیز [[شهرت]] یافته است.<ref>ابو زهره مینویسد: «بسیاری از صاحبان سیره این بیعت را بیعت نساء نامیدهاند. به گمان ما این نامگذاری در همان زمان بیعت صورت نگرفته بلکه بعدها به دلیل مشابهت آن با شروطی که قرأن کریم برای بیعت رسول خدا{{صل}} با زنان تعیین کرده به این نام شهرت یافته است... در عین حال شرایط و احکام مقرر در آن برای زنان و مردان تفاوتی نداشت». (ابو زهره، خاتم پیامبران، ج۲ ص۱۶۰.)</ref> شروط این بیعت عبارت بود از: | |||
۱. به [[خدا]] [[شرک]] نورزند؛ ۲. [[دزدی]] نکنند؛ ۳. فرزندانشان را نکشند؛ ۴. با [[تهمت]]، فرزندانشان را به دیگری نسبت ندهند؛ ۵. در هیچ کار خیری، [[نافرمانی]] [[رسول خدا]]{{صل}} را نکنند. | |||
پیامبر{{صل}} در قبال عمل به این شروط فرمود: «اگر به این [[پیمان]] عمل کردید [[بهشت]] را برایتان تضمین میکنم و اگر نافرمانی کردید آن را به خدا وامیگذارم».<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۵.</ref>.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۵.</ref> | |||
در این بیعت، [[ابوالهیثم بن تیهان]] - [[حلیف بنی عبدالاشهل]] - حضور داشت.<ref>طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۶: سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۷۳.</ref> وی از کسانی است که قبل از این بیعت، با حضرت در عقبه [[ملاقات]] کرده بود. پس از پایان یافتن [[مناسک حج]]، پیامبر{{صل}}، [[مصعب بن عمیر]] را برای [[تعلیم]] [[قرآن]] و نشر [[اسلام]] همراه آنان به [[مدینه]] فرستاد.<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۶؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۷.</ref> در پی [[تبلیغات]] [[مصعب]]، بسیاری از [[مردم مدینه]] از جمله [[سعد بن معاذ]] و [[اسید بن حضیر]] - از بزرگان و رؤسای بنی عبدالاشهل - اسلام آوردند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۵۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۱۲.</ref> [[مسلمان]] شدن این دو [[شخصیت]] ارزنده، باعث شد تا [[قبیله]] [[بنی عبدالأشهل]] [[مسلمان]] شوند و چهره [[شهر مدینه]] را شاداب کنند. [[سیرهنویسان]] در بیان چگونگی [[اسلام]] این دو نقل کردهاند که روزی [[اسعد بن زراره]] همراه با [[مصعب بن عمیر]] به قصد محله بنی عبدالاًشهل و بنی ظفر حرکت کردند. آنان ابتدا به سوی قبیله [[بنی عبدالاشهل]] رفتند تا آنان را به اسلام [[دعوت]] کنند. گروهی [[تازه مسلمان]]، نزدیک [[چاه]] «مرق» جمع بودند. [[مصعب]] و [[اسعد]] به جمع آنان پیوستند و به گفت و گو با آنان مشغول شدند. [[اسید بن حضیر]] و [[سعد بن معاذ]] از سران قبیله بنی عبدالأشهل [[شاهد]] گفت و گوی [[مسلمانان]] با مصعب و اسعد بن زراره در کنار آن چاه بودند. این کار مسلمانان، بر آن دو گران آمد و موجب [[ناراحتی]] آنان شد. سعد بن معاذ به [[اسید]] گفت: «به سراغ این دو نفر که به محله ما آمدند تا [[ضعیفان]] ما را [[گمراه]] سازند، برو و آن دو را از این کار [[نهی]] کن. اگر اسعد بن زراره با من نسبتی نداشت، من خود این کار را انجام میدادم؛ اما او پسر خاله من است بنابراین نمیتوانم با او [[درشتی]] و [[تندی]] کنم». | |||
اسید بن حضیر با نیزة خود به طرف آن دو رفت. وقتی اسعد بن زراره متوجه آمدن اسید شد به مصعب گفت: «این پیشوای [[قوم]] خود است که نزد تو میآید، [[خدا]] را به او بشناسان». مصعب گفت: «اگر بنشیند با او سخن خواهم گفت». هنگامی که اسید به آن دو رسید.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۵.</ref> شروع به [[دشنام]] دادن کرد و گفت: «چه چیز موجب شده به این محله بیایید و افراد [[سست]] [[عقیده]] ما را [[متزلزل]] کنید. اگر [[جان]] خود را [[دوست]] دارید از ما دست بردارید و از این محله دور شوید». | |||
مصعب در پاسخ گفت: «آیا نمیخواهی بنشینی و به سخنان ما گوش دهی؟ اگر آن را [[نیک]] دانستی و پسندیدی، قبول کن و اگر [[دوست]] نداشتی، دور بینداز». [[اسید]] گفت: «سخنی خردمندانه و منصفانه بیان کردی». او نیزهاش را به [[زمین]] فرو کرد. و کنار آن دو نشست. [[مصعب]] از این موقعیت پیش آمده بهره برد و ضمن بیان مطالبی در باره [[اسلام]]، آیاتی از [[قرآن]] را بر او [[تلاوت]] نمود که او را سخت تحت تاثیر قرار داد. [[اسید بن حضیر]] اسلام آورد و به مصعب و [[اسعد]] گفت: «پشت سر من، مردی است که اگر از شما [[پیروی]] کند، قومش با او [[مخالفت]] نخواهند کرد؛ زیرا در تمام [[کارها]] تابع و [[مطیع]] او هستند: من او را به سراغ شما میفرستم». اسید بن حضیر نیزهاش را برداشت و به سوی [[سعد بن معاذ]] رفت. سعد پرسید: «چه کردی؟» اسید گفت: «که سخنان آن دو را شنیدم و جز خوبی و [[نیکی]] چیزی ندیدم. من [[پیام]] شما را رساندم. آن دو گفتند: هرچه تو دوست داری انجام میدهیم». وی در ادامه، جهت متقاعد کردن سعد بن معاذ برای رفتن نزد مصعب و [[سعد بن زراره]] گفت: «شنیدهام [[بنی حارثه]] به قصد کشتن [[اسعد بن زراره]] به راه افتادهاند؛ زیر فهمیدهاند او پسر خاله شماست». سعد بن معاذ پس از شنیدن سخنان اسید با [[ناراحتی]] نیزهاش را برداشت و به طرف آن دو رفت و گفت: «ای اسید! کاری انجام ندادی؟» سعد نزد آن دو رفت اما با دیدن آنان که با کمال [[آرامش]] نشسته بودند، متوجه منظور اسید شد. از این رو به وی [[دشنام]] داد و سپس خطاب به اسعد بن زراره گفت: «ای [[ابو امامه]] به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر نسبتی میان من و تو نبود از من چنین برخوردی نمیدیدی. آیا در [[خانه]] ما آنچه را که خوش نداریم، انجام میدهی؟» اسعد به مصعب گفت: «مردی به سراغت آمده که اگر از تو پیروی کند، قبیلهاش با او مخالفت نخواهند کرد». مصعب به [[سعد بن معاذ]] گفت: «آیا نمیخواهی بنشینی تا به سخنان ما گوش دهی، و آنچه [[نیک]] بود بپذیری؟ و آنچه خوش نداشتی ما انجام نمیدهیم». سعد گفت: «سخن منصفانهای گفتی». آنگاه سعد نیزهاش را بر [[زمین]] زد و نزد آنان نشسست. [[مصعب بن عمیر]] [[اسلام]] را بر او عرضه کرد و آیاتی از [[قرآن]] را برای او خواند. او نیز [[شهادتین]] گفت و [[مسلمان]] شد. سعد بن معاذ نیزهاش را برداشت و نزد قبیلهاش رفت. وی قومش را جمع کرد و در حالی که [[اسید بن حضیر]] در کنار او ایستاده بود، به آنان گفت: «ای [[بنی عبدالاشهل]]! من در میان [[قوم]] شما چگونه هستم؟» گفتند: «تو [[سرور]] مایی؛ بهترین [[رأی]] را داری و [[رهبری]] [[امین]] برای ما هستی». سعد پس از این که [[رضایت]] قومش راطلبید و نظر آنان را در بارة خود جویا شد و دانست سخنش مورد قبول آنان است، گفت: «ای قوم! از این پس [[کلام]] مردان و [[زنان]] شما بر من [[حرام]] است تا این که به [[خدا]] و رسولش [[ایمان]] بیاورید.«به دنبال این سخن، تمام مردان و زنان محلّه بنی عبدالاشهل اسلام آوردند.<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۷ - ۸۰؛ ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، بخش سیره، ص۲۹۷ - ۲۹۵؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۹ و۳۵۶؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۴۴۰ - ۴۳۸؛ سمهودی، وفاءالوفا، ج۱۰، ص۲۲۶ و ۲۳۷. قال: یا بنی عبدالاشهل، کیف تعلمون آمری فیکم. قالوا: سیدنا و أفضلنا رأیا و ایمننا نقیبة؛ قال: فان کلام رجالکم و نسائکم علی حرام حتی تومنوا بالله و برسوله».</ref>.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۶ - ۱۱۷.</ref> | |||
بدین ترتیب، [[قبیله]] بنی عبدالاشهل پیش از آنکه [[رسول خدا]]{{صل}} را ببینند، اسلام پذیرفتند و از مدافعان آن حضرت گردیدند و در تمام [[جنگها]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[یاری]] رساندند.<ref>طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص۳۷؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱٩، ص۱۰ و ۱۱.</ref> | |||
نقل است که وقتی [[بنی نجار]] [[پیشرفت]] [[اسلام]] را دیدند، بر [[اسعد بن زراره]] سخت گرفتند و کار را بر او دشوار کردند. به همین سبب، [[مصعب بن عمیر]] به [[خانه]] [[سعد بن معاذ]] رفت و آنجا را پایگاه [[تبلیغاتی]] خود قرار داد.<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش سیره، ص۲۹۵.</ref> در واقع [[نفوذ]] سعد بن معاذ - [[رئیس قبیله]] - و [[زیرکی]] و [[تیزبینی]] [[اسید بن حضیر]] موجب شد که این [[قبیله]] اسلام را بپذیرند و برای آن [[جانفشانی]] و [[فداکاری]] کنند. | |||
یک سال پس از [[عقبه اول]]، در حالی که [[اسلام در مدینه]] گسترش یافته بود، [[پیامبر]]{{صل}} در آخرین حضورش در میان [[قبایل]] در [[موسم حج]]، با جمعی از [[مردم مدینه]] [[دیدار]] کردند. در این دیدار که به "[[عقبه]] ثانی" مشهور است، دومین [[پیمان]] مردم مدینه با [[رسول خدا]]{{صل}} صورت گرفت. در این سال، مصعب بن عمیر با گروهی از [[مسلمانان]] [[انصار]] به همراه جمعی از [[مشرکان مدینه]] جهت انجام موسم حچ به سوی [[مکه]] حرکت کردند. حضرت، زمانی را برای [[ملاقات]] با مسلمانان [[مدینه]] در «[[منی]]» در ایام تشریق معین کردند. پس از [[اعمال]] [[حج]]، مسلمانان در نیمههای شب، پنهان از چشم [[مشرکان]] از خیمههایشان خارج شدند تا در عقبه با حضرت ملاقات کنند. در این جلسه که بزرگان و رؤسای [[قبایل مدینه]] حضور داشتند،<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۵: بغدادی، المحبر، ص۲۸۶؛ طبری، تاریخ الطبری. ج۲، ص۳۶۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۹۳.</ref> [[ابوالهیثم مالک بن تیهان]] - [[حلیف بنی عبدالأشهل]] - به ایراد سخن پرداخت. وی در سخنانی خطاب به رسول خدا{{صل}} از برقراری پیمانهایی بین قبیله خود و دیگران و از قطع پیمان با [[یهود]] سخن گفت و سپس در ادامه از حضرت پرسید: «آیا پس از [[پیروزی]] بر دشمنانت، در کنار ما باقی خواهی ماند؟» حضرت فرمود: «الدم الدم و [[الهدم]] الهدم. أنا منکم و آنتم منی أحارب من حاربتم، و أسالم من سالمتم؛ [[خون]] من خون شماست و [[مرگ]] و [[زندگی]] من با مرگ و زندگی شما گره خورده است. من از شما هستم و شما از من. با هر کس وارد [[جنگ]] شوید جنگ میکنم و با هر کس از در [[صلح]] درآیید. صلح میکنم».<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۵ - ۸۳؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۶۳؛ بیهقی، دلاثل النبوه، ج۲، ص۴۴۷؛ سهیلی، الروضالانف، ج۴، ص۸۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش سیره، ص۳۰۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، بخش ۳، ص۱۵۸.</ref> [[سخنان پیامبر]]{{صل}} موجب دلگرمی [[مسلمانان]] [[مدینه]] شد و [[نگرانیها]] را از [[دل]] ایشان مرتفع نمود. [[پیامبر]]{{صل}} جهت [[ایجاد انسجام]] و [[هماهنگی]] بین [[قبایل]] و به منظور دستیابی به اهداف عالیه خود، از همان شب [[ملاقات]]، دست به کار شد و از میان هفتاد نفر از [[بیعت کنندگان]]، [[دوازده تن]] از آنان را به عنوان [[نقیب]] برگزید تا او را در انجام بهتر رسالتش [[یاری]] دهند.<ref>نقیب بنی النجار: اسعد بن زراره، نقیب بنی سلمه، البرار بن معرور و عبدالله بن عمرو بن حرام عبادة و المنذر بن عمرو؛ نقیب بنی زریق: رافع بن مالک نقیب بنی الحارث بن الخزرج:عبدالله بن رواحة و سعد بن الربیع نقیب بنیعوف ین الخزرج: عبادة بن الصامت او خارجة بن زید؛ نقیب بنی عمرو بن عوف: سعد بن خیثمة؛ نقیب بنی عبدالاشهل: اسید بن حضیر و ابوالهیثم بن التیهان. برخی از منابع نقبا را بدون قبیله یاد کردهاند.</ref> در واقع این [[نقباء]]، حلقه [[ارتباط]] بین پیامبر{{صل}} و مسلمانان بودند. نُه تن از [[خزرجیان]] و سه تن از [[اوسیان]] برگزیده شدند تا با افراد ارتباط داشته باشند.<ref>{{عربی|ان رسول الله قال للنقباء: آنتم علی قومکم بما فیهم کفلاء، کكفالة الحواریین لعيسي بن مریم. و أناکفیل علی قومی - یعنی المسلمین - قالوا: نعم}}.</ref> در جمع [[دیدار]] کنندگان [[اوسی]] این واقعه، جمعی از [[مردم]] [[بنی عبدالاشهل]] حضور داشتند که [[اسید بن حضیر]] و [[ابوالهیثم مالک بن تیهان]] - [[حلیف بنی عبدالأشهل]] - <ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۷؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص٩۳ و ج۴، ص۱۷۷۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۸۳؛ سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۱۳۵؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۳۴۸؛ ابوزید احمد بن سهل بلخی، البدء و التاریخ، جزء۲، ص۶۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۸؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۲۰۰ و ۳۰۱.</ref> و شمار دیگری از [[بنی عبدالاشهل]] مانند [[سلمة بن وقش]] و [[سعد بن زید اشهلی]] از جمله آنان بودند.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۳۸: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۷، ص۴۰ - ۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب ج۱، ص۳۳۵، ج۲، ص۵۹۲؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۲۷۷.</ref> گفته شده که [[ابوالهیثم مالک بن تیهان]] نخستین کسی بود که در این [[دیدار]]، از طرف [[قوم]] خود با [[پیامبر]]{{صل}} [[بیعت]] کرد.<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱٩، ص۳۵۰؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۶۴؛ سهیلی، الروض الاتف، ج۴، ص۸۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، بخش ۳، ص۱۶۱.</ref>.<ref>نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم{{صل}}، حسین مرادی نسب، ص۱۱۷ - ۱۱۸.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۱۰ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۰۹
مقدمه
طایفه بنیعبدالاشهل از شاخههای قبیله اوس و از زیر مجموعههای قبیله بزرگ ازد است. این طایفه، از مهمترین و گرامیترین طوایف انصار است که در روایتی منسوب به رسول گرامی اسلام(ص)، مورد تمجید و ستایش آن حضرت قرار گرفته، از ایشان در کنار طایفه بنی نجار به عنوان یکی از بهترین بطون انصار نام برده شده است.[۱] این تیره کوچک، همپای قبیله مادری خود اوس، در جریانات و وقایع دوران جاهلی از جمله جنگهای آن دوران حضور داشت و بعد از تابش خورشید اسلام، بواسطه داشتن قلوبی مستعد و پاک، به سرعت اسلام پذیرفتند. آنان پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه، از دل و جان به خدمت ایشان در آمدند و همراه با رییس بزرگ و عظیم الشأن خود سعد بن معاذ، همواره از حامیان حضرت و اهداف عالیهشان بودند و بدین ترتیب، نقشی بزرگ در حیات اسلام و مسلمین ایفا نمودند.[۲]
نسب
بنی عبد الأشهل تیرهای از انصار و از شاخههای قبیله اوس است که نسب از عبد الأشهل بن جشم بن حارث بن خزرج بن عمرو بن مالک بن اوس میبرند.[۳] عبد الأشهل بن جشم دارای فرزندانی با اسامی زید، کعب، زعوراء، وحشی و درج بود که نسل وی از ایشان ادامه یافت.[۴] امروزه شاخههایی از این طایفه انصاری، در برخی بلاد عربی در قالب عشایر زندگی میکنند. این عشایر در حال حاضر، به بطونهایی تقسیم میشوند که از جمله آن میتوان از: بنی سلامة، بنی زغبه، آل شمسه، البو مفرج، السویدی، الصفار، الدباغ، الجبور، العبید، الدراج، آل ثابت، آل کعب و آل خلیفة یاد کرد. ضمن این که عشایر آل بدیر - که در ناحیة آل بدیر ساکنند، - نیز، از دیگر بطونی به شمار رفتهاند که نسب شان به عبد الاشهل برمی گردد.[۵].[۶]
مساکن و منازل
مدینه میان دو رشته حره (سنگلاخ) قرار دارد. در طرف شرق، «حرَةُ واقم» قرار دارد که از شمال به کوه احد ختم میشود و تا جنوب این شهر ادامه دارد. در طرف غرب نیز، «حرة وبر» قرار دارد؛ که از شمال تا بئر رومه و از جنوب تا مقابل محلة قباست. این دو حره، شهر مدینه را از دو طرف حفظ کردهاند. بیشتر منازل مدینه در گذشته، از سنگ، آجر و خشت ساخته شده بود. هر قبیلهای افزون بر خانههای معمولی، دژ و چندین قلعة مستحکم داشت که «أطم» نامیده میشد. منطقة بین قبا و مدینه، سبزترین مناطق بود و بهترین میوهها و سبزیها را داشت و مردم برای استراحت، گردش و تفریح به این منطقة آباد میآمدند.[۷] «حرة واقم» در شرق مدینه، دارای بیشترین عمران و آبادی بود. در این منطقه، منازل مسکونی قبایل متعددی از جمله قبایل یهود مانند «بنی نضیر» و «بنی قریظه» و تعدادی از عشایر یهود قرار داشت. همچنین مهمترین بطون اوس در این منطقه سکونت داشتند مانند بنی عبدالاشهل، بنیظفر، بنی حارثه و بنی زعوراء که منازل آنان بیشتر در جانب غرب تا «حره واقم»[۸] قرار داشت.
سمهودی گوید: در جنوب شرقی مدینه محله بنی عبدالاشهل قرار داشت و آنان آطمی ساختند که واقم خوانده میشد. این آطم به حفضیر بن سماک تعلق داشت. به همین سبب به آن ناحیه «واقم» میگفتند. برای بنی عبدالاشهل آطمهای دیگری از جمله آطم «رعل» را ذکر کردهاند.[۹] «قرصه» مکانی بود در طرف شمال شرق حره که منازل بنی عبدالاشهل در آن واقع شده بود. این مکان به سعدبن معاذ تعلق داشت.[۱۰] به مرور زمان و در پی درگیری بنی حارثه با بنیعبدالاشهل، بنی حارثه مجبور به ترک منازل خود شدند و آن را به بنی عبدالأشهل واگذاردند. این مساکن در زمان سمهودی به «دار بنی عبدالأشهل» مشهور بود.[۱۱].[۱۲] منازل بنی عبدالأشهل، بنی حارثه و بنی ظفر در شرق و جنوب شرق مدینه، بهویژه در مناطق «عوالی» و «قباء و «عصبه»، از سرسبزی و طراوت خاصی برخوردار بود و آب فراوانی از چاههای آن استخراج میشد[۱۳] شاید علت درگیری بین اوس و خزرج، در آغاز، ناشی از حسادت خزرجیان به اوسیان و همپیمانان یهودی آنان (بنی قریظه) به خاطر در اختیار داشتن همین زمینهای حاصلخیز باشد. هر چند، عوامل دیگر هم در درگیری بین اوس و خزرج دخالت داشته است. پس از ظهور اسلام و آغاز فتوحات اسلامی، برخی از مردم بنی عبدالاشهل، رفته رفته در سایر بلاد و مناطق اسلامی از جمله عراق و مصر منتشر شدند. بر پایه برخی اخبار، جمعیت قابل توجهی از انصار پس از تشکیل شهرهای نوین اسلامی، در این شهرها بخصوص کوفه ساکن شدند. چندان که در تقسیمبندی شهری کوفه، انصار در کنار ازد و بجیله و خثعم یکی از اسباع کوفه را در زمان حکمرانی امام علی(ع) تشکیل میدادند.[۱۴] همچنین جمعی از انصار، در ایام خلافت عمر بن خطاب، همراه با عمرو بن عاص در فتوحات مصر شرکت داشتند. اما چون تعداد آنها برای داشتن رایت، دیوان یا محلهای خاص کافی نبود، با برخی تیرههای عرب تحت یک رایت گرد آمده، به اهلالرایه معروف شدند و در محله رایة واقع در فسطاط مصر در کنار مردمانی از قبایل قریش، خزاعه، اسلم، غفار، جهینه، ثقیف، عبس بن بغیض، أشجع و... سکونت گزیدند.[۱۵] امروزه در بلاد نجد، حجاز، مصر، یمن و شام عشایری وجود دارند که به نامهایی مانند اشهلی، سویدی و... خوانده میشوند و نسب همگی آنان به این طایفه بر میگردد.[۱۶]
روزگار پیش از اسلام
تاریخ جاهلی
تاریخ جاهلی بنی عبدالاشهل نیز بمانند دیگر قبایل و طوایف عرب جاهلی خالی از زد و خورد نظامی و حرکات مسلحانه نبود. منشاء درگیرهای قبایل با یکدیگر در جاهیت، عمدتاً ریشه در تصرف زمین یا مرتع و یا به جهت کشته شدن فردی از قبیله داشت. این گونه درگیریها در دوران جاهلیت، گاه ریشهدار و مستمر بود که از جمله این نوع درگیریها، میتوان از نزاع میان دو قبیله اوس و خزرج در مدینه - قبل از اسلام - نام برد. این جنگ فرسایشی و بنیان بر افکن درون قبیلهای که صد و بیست سال به درازا کشید، مشتمل بر درگیریهای خرد و کلانی میشد که از جمله آنها میتوان از «حاطب»[۱۷] «یوم البقیع»[۱۸]» یوم السراره»[۱۹] «حرب فارع»[۲۰] «یوم معبس و مضرس»[۲۱] یا «یوم رعل»[۲۲] و «یوم بعاث» نام برد. «یوم بعاث» آخرین جنگ از این سلسله جنگها میان اوس و خزرج بود. رئیس خزرج در این نبرد، عمرو بن نعمان بن صلاة و رئیس اوس، حضیر بن سماک معروف به حضیر الکتائب بود. در این نبرد، قبیله اشجع از قبیله غطفان و تیره جهینه از قضاعه به کمک خزرج شتافتند و تیرة مزینه از قبیل طلحة بن ایاس، و بنی قریظه و بنی نضیر به یاری اوسیان آمدند. این جنگ سرانجامی جز، کشته شدن رئیس خزرجیان و شکست آنان نداشت.[۲۳].[۲۴] همچنین در جنگی که در زمان جاهلیت، میان بنیعبدالاشهل و بنی حارثه به وقوع پیوست، بنی ظفر به حمایت از بنی عبدالاشهل برخاستند. سماک بن رافع از قبیله بنی عبدالاشهل به دست مسعود ابومحیصه حارثی کشته شد و بنی حارثه در این نبرد پیروز میدان شدند. بنی عبدالاشهل به ناچار به سرزمین بنیسلیم رفتند و در پناه آنان قرار گرفتند. تا اینکه سرانجام موفق شدند در جنگی، به فرماندهی حضیر بن سماک بر بنی حارثه فائق آمده، بسیاری از آنان را کشته و ما بقی آنان را در محاصره قرار دهند. بنی عمرو بن عوف و بنی خطمه به سوی آنان رفتند و و از آنها خواستند یا آنجا را رها کنند، یا دیه سماک را بپردازند و یا مصالحه کنند. آنان پذیرفتند و منازل خود را خالی کردند و به سوی خیبر رفتند. پس از یک سال، حضیر بن سماک به آنان مهر ورزید و درخواست صلح کرد. میان آنان سفیرانی رد و بدل شد تا این که صلح میان دوطرف برقرار شد؛ ولی بنی حارثه برای پرهیز از اینکه منازلشان با بنی عبدالاشهل در کنار هم باشد از آمدن به آنجا خودداری کردند.[۲۵]
بر اساس گزارشی دیگر از یوم بعاث، اوسیان از بنی قریظه و بنی نضیر برضد خزرجیان کمک گرفتند اما یهودیان جانب خزرجیان را گرفته، کسانی را نزد خزرجیان روانه کردند و گفتند: اوسیان از ما کمک خواستهاند و ما نمیخواهیم آنان را بر ضد شما یاری نماییم. خزرجیان حدود چهل نوجوان به عنوان وثیقه از یهودیان گرفته بودند و در خانههای خود تقسیم کرده بودند. عمرو بن بیاضه پس از دریافت پیام یهودیان، به قوم خود گفت: پدران ما در زمینی شورهزار و خشک زندگی میکردند در حالی که بنی قریظه و بنی نضیر در محلی سرسبز و دارای آب و باغ سکونت دارند. از این رو، کس نزد یهودیان فرستاد تا آن سرزمین را خالی نمایند در غیر این صورت فرزندان وثیقه را خواهند کشت. سران یهود، پیشنهاد آنان را نپذیرفتند و خزرجیها وثیقهها را کشتند. به همین سبب، یهودیان در جنگ بین اوس و خزرج، به حمایت از اوسیان برخاستند. خزرجیان، نخست، موفقیتهایی به دست آوردند و حتی حضیرالکتائب - رئیس اوسیان - فرار کرد. خزرجیان فریاد برآوردند: «ای حضیر؛ کجا فرار میکنی؟» وی بازگشت و گفت: میجنگم تا کشته شوم و فریاد برآورد: «ای اوسیان! اگر میخواهید مرا تسلیم کنید». سخنان حضیر، غیرت اوسیان را به جوش آورد به گونهای که دو تن از جوانان بنی عبدالاشهل که تازه ازدواج کرده بودند به نامهای محمود و یزید (از فرزندان خلیفه) به میدان نبرد برگشتند و جنگیدند و کشته شدند. در این حین، تیری به عمرو بن نعمان - رئیس خزرجیان - اصابت کرد و او کشته شد. در پی این واقعه، خزرجیان متواری شدند و اوسیان در تعقیب آنان، بسیاری را کشتند و خانهها و باغهایشان را به آتش کشیدند. در این هنگام، سعد بن معاذ أشهلی به تلافی پناه دادن بنی سلمه به او در نبرد «رعل»، به آنان و اموال شان پناه داد.[۲۶] یوم بعاث، مقارن با بعثت نبی خاتم(ص) در مکه است.[۲۷].[۲۸][۲۹]
ادیان جاهلی
تاریخنویسان اشارهای به وجود حرم یا خانهای در یثرب که اهل یثرب در آنجا به عبادت مشغول باشند و نذرهایشان را برای تقرب، به مکان خاصی ببرند، نکردهاند، با این حال، سیرهنویسان در بسیاری از موارد به مکان خاص بتها اشاره کردهاند. به باور "جواد علی"، یثرب هم مانند شهرهای دیگر دارای معابدی بوده است و میتوان گفت که اهل یثرب مانند مشرکان نه تنها به بتها تقرب میجستند. بلکه از بتها در خانههایشان مراقبت و نگهداری میکردند.[۳۰] سیره نویسان در توصیف چگونگی اسلام آوردن عمرو بن جموح که بتی داشت و از آن محافظت میکرد و شکستن آن توسط برخی از جوانان مدنی، در نهایت منجر به اسلام آوردن او گردید، مطالبی را نقل کردهاند.[۳۱] بنابراین، اوس و خزرج و کسانی که در مدینه یا مکه فرود میآمدند، مکانهایی را گرامی داشته و برای آن قربانی و نذر میکردند. از ظاهر کلمه اوس بر میآید که این واژه برگرفته از کلمه «اوس منات» است[۳۲] و منات بتی از بتهای جاهلی[۳۳] در ناحیه مشلل نزدیک «قدید» بین مدینه و مکه بوده است. انصار جهت انجام مناسک حج، ابتدا نزد بت منات میرفتند و پس از گفتن تلبیه، محرم میشدند. سپس به طرف مکه به راه میافتادند تا اعمال حج را به جا آورند. مناسک حج و وقوف عربهای اهل یثرب و دیگران، بمانند سایر مردم بود. آنان به هنگام کوچ کردن، در نزد منات سر خود را میتراشیدند و نزد آن میماندند و اگر این کار را انجام نمیدادند حجشان را کامل و تمام تلقی نمیکردند.[۳۴] بت منات جایگاه خاصی نزد ساکنان مدینه داشت و آنان هدایای خود را نثارش میکردند و برای آن قربانی میکردند.
از عایشه نقل است که انصار در موسم حج، نزد دو بت «اساف» و «نائله» در ساحل دریا محرم میشدند، سپس سعی و صفا انجام میدادند و بعد سر خود را میتراشیدند.[۳۵] نقل است که انصار زمانی که همراه پیامبر(ص) برای انجام مناسک حج به مکه آمدند، نخست، از انجام سعی بین صفا و مروه اکراه داشتند و آن را از مشاعر قریش در زمان جاهلیت میدانستند از این رو قصد در ترک آن را داشتند. تا این که آیه ۱۵۸ سوره بقره نازل شد.[۳۶] نزول آیة «ان الصفا و المروه من شعائر الله» دلیلی بود بر آنکه این دو مکان ارزش والایی دارند.[۳۷] اوس و خزرج همواره با یکدیگر درگیر بودند. با این حال، هرگاه شخصی از دشمنانشان، عزم حج یا عمره سفر میکرد، مزاحمش نمیشدند.[۳۸] بر پایة آنچه گفته شد، اوس و خزرج هیچکدام به دین حنفیه شناخته نشدهاند.[۳۹] امکان دارد در بین تیرههایی از این قبایل افرادی متمایل به اهل کتاب بوده باشند، ولی سیره نویسان و تاریخ نگاران کمتر به آن پرداختهاند. بنابر این قبیله بنی عبدالاشهل در جاهلیت، تایع پدران خود و ظاهراً مشرک بودند و با ظهور اسلام در یثرب همگی اسلام آوردند.[۴۰].[۴۱]
روزگار در صدر اسلام
حیات اقتصادی
بنی عبدالاشهل مانند طوایف دیگر در مدینه به کشاورزی و پرورش نخل اشتغال داشتند. واقدی گوید که اسید بن حضیر در ناحیةٌ «عرض»[۴۲]زمین کشاورزی داشت و در آن جو میکاشت و برای آبیاری آن از بیست شتر آبکش استفاده میکرد. سلمة بن سلامه اشهلی نیز، در همین ناحیه زمین زراعتی داشت و به کشت غلات مشغول بود.[۴۳] وجود زمین زراعتی و شتران آبکش بسیار، میتواند حاکی از وجود آب فراوان در این ناحیه باشد؛ آبی که پس از استخراج با دلو یا حیوانات آبکش از چاه، از آن جهت زراعت استفاده میکردند. از دیگر شواهد متکی بودن اقتصاد مدینه به کشاورزی، واقعه جنگ احد است. در این جنگ که بین ماندن در مدینه یا خارج شدن از آن میان اصحاب اختلاف شد، ایاس بن اوس، از جوانان بنی عبدالاشهل به پیامبر(ص) گفت: «... ما دوست نداریم قریش بگوید: محمد را در قلعهها محاصره کردیم و این موجب گستاخی آنان میشود. آنان زمینهای زراعتی ما را زیر پا گذاشتهاند؛ اگر آنها را بیرون نرانیم نمیتوانیم زراعت کنیم».[۴۴].[۴۵]
اسلام بنی عبدالاشهل
گزارشهای مختلفی از نحوه مواجهه اوس و خزرج با جریان بعثت نبی خاتم(ص) نقل شده، لکن میتوان گفت نخستین برخورد آنان با حضرت در بحبوحه نبرد بعاث، توسط گروهی از اوسیان و جوانان بنی عبدالااشهل که جهت بستن پیمان با قریش به مکه رفته بودند، شکل گرفت. بنا به گزارشی، «ابوالحسیر انس بن رافع» - از سران بنی عبدالأشهل - به همراه پانزده جوان بنی عبدالاشهل - از جمله ایاس بن معاذ - به بهانه انجام عمره به مکه رفتند و در منزل عتبة بن ربیعه فرود آمدند. وی مقدم آنان را گرامی داشت. ابوالحسیر و جوانان بنی عبدالاشهل از عتبه و قریش خواستند که در جنگ با خزرج آنان را یاری دهند تا بر دشمن دیرینة خود پیروز شوند و با آنان همپیمان شوند. اما قریش که مایل به انجام این کار نبودند، با این پاسخ که «خانههای ما از شما دور است چگونه شما را یاری دهیم؟!» از پذیرش این در خواست، محترمانه امتناع کردند. در این حین، رسول خدا(ص) که در هر فرصتی دین خود را عرضه میداشت با شنیدن سخنان عتبه و جوانان بنی عبدالاشهل، به مجلس آنان رفت تا با آنان سخن بگوید؛ لذا به آنها فرمود: «آیا شما را به خیر و نیکی دعوت کنم؟» گفتند: «بلی». حضرت فرمود: «من رسول خدا هستم. مرا به سوی بندگانش فرستاد تا بگویم که او را عبادت کنند و شریکی برای او قرار ندهند و بر من قرآن نازل شده است». سپس آیاتی از قرآن را برای آنان تلاوت کرد.[۴۶] ایاس بن معاذ - جوان اشهلی - گفت: «ای قوم! به خدا قسم بهترین چیزی است که برای شما آورده است». ابوالحسیر مشتی خاک برداشت و به صورت ایاس پاشید و گفت از او روی برگردانید. اندکی بعد، اوسیها با ناکامی، از این سفر به مدینه بازگشتند.[۴۷] این گزارش، حکایت از آمادگی بعضی از اوسیان در پذیرش سخنان حضرت دارد و همین زمینه را برای عدهای از آنان فراهم کرد تا زودتر اسلام بپذیرند و در مدینه آن را نشر دهند اگرچه با مخالفتهایی روبهرو بودند.
ادامه درگیریهای بین اوس و خزرج و طرفداری قبایل دیگر از یکی از آن دو، به شدت درگیریها میافزود و مردم مدینه از این اوضاع نابسامان خسته شده بودند و منتظر بودند کسی آنان را از این آشفتگی نجات دهد. در این اوضاع و احوال، گروهی شش نفره از خزرج در موسم حچ در عقبه با رسول خدا(ص) ملاقات کردند.[۴۸] در این دیدار، حضرت، اسلام را بر آنان عرضه نمود و برای آنان قرآن خواند. مردم مدینه، قبلاً از یهودیان این شهر، درباره پیامبر(ص) سخنانی شنیده بودند. آنان به حضرت عرضه داشتند: «ما قومی هستیم که با یکدیگر دشمنیم. امید است که خداوند به سبب شما ما رامتحد گرداند. پس از بازگشت، ما آنان را به دین تو فرا میخوانیم. اگر بر محور توحید گرد آیند. از شما عزیزتر در میانشان نخواهد بود».[۴۹] این گروه، پس از این دیدار به مدینه بازگشتند. آنان اسلام را به قوم خود عرضه داشتند به نحوی که در تمام خانههای انصار، سخن از رسول خدا(ص) بود. تا اینکه در سال بعد، دوازده تن از رؤسای انصار در ضمن برگزاری موسم حج، با پیامبر(ص) دیدار و با ایشان بیعت کردند. این دیدار که در تاریخ به "عقبه اولی" معروف است، بواسطه مفاد و شروطی که در این بیعت ذکر شد، به "بیعت نساء" نیز شهرت یافته است.[۵۰] شروط این بیعت عبارت بود از: ۱. به خدا شرک نورزند؛ ۲. دزدی نکنند؛ ۳. فرزندانشان را نکشند؛ ۴. با تهمت، فرزندانشان را به دیگری نسبت ندهند؛ ۵. در هیچ کار خیری، نافرمانی رسول خدا(ص) را نکنند. پیامبر(ص) در قبال عمل به این شروط فرمود: «اگر به این پیمان عمل کردید بهشت را برایتان تضمین میکنم و اگر نافرمانی کردید آن را به خدا وامیگذارم».[۵۱].[۵۲]
در این بیعت، ابوالهیثم بن تیهان - حلیف بنی عبدالاشهل - حضور داشت.[۵۳] وی از کسانی است که قبل از این بیعت، با حضرت در عقبه ملاقات کرده بود. پس از پایان یافتن مناسک حج، پیامبر(ص)، مصعب بن عمیر را برای تعلیم قرآن و نشر اسلام همراه آنان به مدینه فرستاد.[۵۴] در پی تبلیغات مصعب، بسیاری از مردم مدینه از جمله سعد بن معاذ و اسید بن حضیر - از بزرگان و رؤسای بنی عبدالاشهل - اسلام آوردند.[۵۵] مسلمان شدن این دو شخصیت ارزنده، باعث شد تا قبیله بنی عبدالأشهل مسلمان شوند و چهره شهر مدینه را شاداب کنند. سیرهنویسان در بیان چگونگی اسلام این دو نقل کردهاند که روزی اسعد بن زراره همراه با مصعب بن عمیر به قصد محله بنی عبدالاًشهل و بنی ظفر حرکت کردند. آنان ابتدا به سوی قبیله بنی عبدالاشهل رفتند تا آنان را به اسلام دعوت کنند. گروهی تازه مسلمان، نزدیک چاه «مرق» جمع بودند. مصعب و اسعد به جمع آنان پیوستند و به گفت و گو با آنان مشغول شدند. اسید بن حضیر و سعد بن معاذ از سران قبیله بنی عبدالأشهل شاهد گفت و گوی مسلمانان با مصعب و اسعد بن زراره در کنار آن چاه بودند. این کار مسلمانان، بر آن دو گران آمد و موجب ناراحتی آنان شد. سعد بن معاذ به اسید گفت: «به سراغ این دو نفر که به محله ما آمدند تا ضعیفان ما را گمراه سازند، برو و آن دو را از این کار نهی کن. اگر اسعد بن زراره با من نسبتی نداشت، من خود این کار را انجام میدادم؛ اما او پسر خاله من است بنابراین نمیتوانم با او درشتی و تندی کنم».
اسید بن حضیر با نیزة خود به طرف آن دو رفت. وقتی اسعد بن زراره متوجه آمدن اسید شد به مصعب گفت: «این پیشوای قوم خود است که نزد تو میآید، خدا را به او بشناسان». مصعب گفت: «اگر بنشیند با او سخن خواهم گفت». هنگامی که اسید به آن دو رسید.[۵۶] شروع به دشنام دادن کرد و گفت: «چه چیز موجب شده به این محله بیایید و افراد سست عقیده ما را متزلزل کنید. اگر جان خود را دوست دارید از ما دست بردارید و از این محله دور شوید». مصعب در پاسخ گفت: «آیا نمیخواهی بنشینی و به سخنان ما گوش دهی؟ اگر آن را نیک دانستی و پسندیدی، قبول کن و اگر دوست نداشتی، دور بینداز». اسید گفت: «سخنی خردمندانه و منصفانه بیان کردی». او نیزهاش را به زمین فرو کرد. و کنار آن دو نشست. مصعب از این موقعیت پیش آمده بهره برد و ضمن بیان مطالبی در باره اسلام، آیاتی از قرآن را بر او تلاوت نمود که او را سخت تحت تاثیر قرار داد. اسید بن حضیر اسلام آورد و به مصعب و اسعد گفت: «پشت سر من، مردی است که اگر از شما پیروی کند، قومش با او مخالفت نخواهند کرد؛ زیرا در تمام کارها تابع و مطیع او هستند: من او را به سراغ شما میفرستم». اسید بن حضیر نیزهاش را برداشت و به سوی سعد بن معاذ رفت. سعد پرسید: «چه کردی؟» اسید گفت: «که سخنان آن دو را شنیدم و جز خوبی و نیکی چیزی ندیدم. من پیام شما را رساندم. آن دو گفتند: هرچه تو دوست داری انجام میدهیم». وی در ادامه، جهت متقاعد کردن سعد بن معاذ برای رفتن نزد مصعب و سعد بن زراره گفت: «شنیدهام بنی حارثه به قصد کشتن اسعد بن زراره به راه افتادهاند؛ زیر فهمیدهاند او پسر خاله شماست». سعد بن معاذ پس از شنیدن سخنان اسید با ناراحتی نیزهاش را برداشت و به طرف آن دو رفت و گفت: «ای اسید! کاری انجام ندادی؟» سعد نزد آن دو رفت اما با دیدن آنان که با کمال آرامش نشسته بودند، متوجه منظور اسید شد. از این رو به وی دشنام داد و سپس خطاب به اسعد بن زراره گفت: «ای ابو امامه به خدا سوگند! اگر نسبتی میان من و تو نبود از من چنین برخوردی نمیدیدی. آیا در خانه ما آنچه را که خوش نداریم، انجام میدهی؟» اسعد به مصعب گفت: «مردی به سراغت آمده که اگر از تو پیروی کند، قبیلهاش با او مخالفت نخواهند کرد». مصعب به سعد بن معاذ گفت: «آیا نمیخواهی بنشینی تا به سخنان ما گوش دهی، و آنچه نیک بود بپذیری؟ و آنچه خوش نداشتی ما انجام نمیدهیم». سعد گفت: «سخن منصفانهای گفتی». آنگاه سعد نیزهاش را بر زمین زد و نزد آنان نشسست. مصعب بن عمیر اسلام را بر او عرضه کرد و آیاتی از قرآن را برای او خواند. او نیز شهادتین گفت و مسلمان شد. سعد بن معاذ نیزهاش را برداشت و نزد قبیلهاش رفت. وی قومش را جمع کرد و در حالی که اسید بن حضیر در کنار او ایستاده بود، به آنان گفت: «ای بنی عبدالاشهل! من در میان قوم شما چگونه هستم؟» گفتند: «تو سرور مایی؛ بهترین رأی را داری و رهبری امین برای ما هستی». سعد پس از این که رضایت قومش راطلبید و نظر آنان را در بارة خود جویا شد و دانست سخنش مورد قبول آنان است، گفت: «ای قوم! از این پس کلام مردان و زنان شما بر من حرام است تا این که به خدا و رسولش ایمان بیاورید.«به دنبال این سخن، تمام مردان و زنان محلّه بنی عبدالاشهل اسلام آوردند.[۵۷].[۵۸]
بدین ترتیب، قبیله بنی عبدالاشهل پیش از آنکه رسول خدا(ص) را ببینند، اسلام پذیرفتند و از مدافعان آن حضرت گردیدند و در تمام جنگها پیامبر(ص) را یاری رساندند.[۵۹] نقل است که وقتی بنی نجار پیشرفت اسلام را دیدند، بر اسعد بن زراره سخت گرفتند و کار را بر او دشوار کردند. به همین سبب، مصعب بن عمیر به خانه سعد بن معاذ رفت و آنجا را پایگاه تبلیغاتی خود قرار داد.[۶۰] در واقع نفوذ سعد بن معاذ - رئیس قبیله - و زیرکی و تیزبینی اسید بن حضیر موجب شد که این قبیله اسلام را بپذیرند و برای آن جانفشانی و فداکاری کنند.
یک سال پس از عقبه اول، در حالی که اسلام در مدینه گسترش یافته بود، پیامبر(ص) در آخرین حضورش در میان قبایل در موسم حج، با جمعی از مردم مدینه دیدار کردند. در این دیدار که به "عقبه ثانی" مشهور است، دومین پیمان مردم مدینه با رسول خدا(ص) صورت گرفت. در این سال، مصعب بن عمیر با گروهی از مسلمانان انصار به همراه جمعی از مشرکان مدینه جهت انجام موسم حچ به سوی مکه حرکت کردند. حضرت، زمانی را برای ملاقات با مسلمانان مدینه در «منی» در ایام تشریق معین کردند. پس از اعمال حج، مسلمانان در نیمههای شب، پنهان از چشم مشرکان از خیمههایشان خارج شدند تا در عقبه با حضرت ملاقات کنند. در این جلسه که بزرگان و رؤسای قبایل مدینه حضور داشتند،[۶۱] ابوالهیثم مالک بن تیهان - حلیف بنی عبدالأشهل - به ایراد سخن پرداخت. وی در سخنانی خطاب به رسول خدا(ص) از برقراری پیمانهایی بین قبیله خود و دیگران و از قطع پیمان با یهود سخن گفت و سپس در ادامه از حضرت پرسید: «آیا پس از پیروزی بر دشمنانت، در کنار ما باقی خواهی ماند؟» حضرت فرمود: «الدم الدم و الهدم الهدم. أنا منکم و آنتم منی أحارب من حاربتم، و أسالم من سالمتم؛ خون من خون شماست و مرگ و زندگی من با مرگ و زندگی شما گره خورده است. من از شما هستم و شما از من. با هر کس وارد جنگ شوید جنگ میکنم و با هر کس از در صلح درآیید. صلح میکنم».[۶۲] سخنان پیامبر(ص) موجب دلگرمی مسلمانان مدینه شد و نگرانیها را از دل ایشان مرتفع نمود. پیامبر(ص) جهت ایجاد انسجام و هماهنگی بین قبایل و به منظور دستیابی به اهداف عالیه خود، از همان شب ملاقات، دست به کار شد و از میان هفتاد نفر از بیعت کنندگان، دوازده تن از آنان را به عنوان نقیب برگزید تا او را در انجام بهتر رسالتش یاری دهند.[۶۳] در واقع این نقباء، حلقه ارتباط بین پیامبر(ص) و مسلمانان بودند. نُه تن از خزرجیان و سه تن از اوسیان برگزیده شدند تا با افراد ارتباط داشته باشند.[۶۴] در جمع دیدار کنندگان اوسی این واقعه، جمعی از مردم بنی عبدالاشهل حضور داشتند که اسید بن حضیر و ابوالهیثم مالک بن تیهان - حلیف بنی عبدالأشهل - [۶۵] و شمار دیگری از بنی عبدالاشهل مانند سلمة بن وقش و سعد بن زید اشهلی از جمله آنان بودند.[۶۶] گفته شده که ابوالهیثم مالک بن تیهان نخستین کسی بود که در این دیدار، از طرف قوم خود با پیامبر(ص) بیعت کرد.[۶۷].[۶۸].[۶۹]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۳۹؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۲۹۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۶۳۳. و با اندک اختلاف: ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۳۹.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۷۵.
- ↑ سلالات الأوس فی العراق والوطن العربی، علی الربیعی، منتدی العشائر العربیة.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ج۴، ص۱۳۲؛ احمد ابراهیم الشریف، مکة و المدینة فی الجاهلیة و عهد الرسول، ص۲۸۸.
- ↑ احمد ابراهیم الشریف، مکة و المدینة فی الجاهلیة و عهد الرسول، ص۲۸۸؛ عبدالعزیز بن ادریس، مجتمع المدینة فی عهد الرسول، ص۱۵۲.
- ↑ سمهودی، وفاء الوفا باخبار دارالمصطفی، ج۱، ص۱۹۰.
- ↑ سمهودی، وفاء الوفا باخبار دارالمصطفی، ج۳، ص۱۲۸۸ و ۰۱۳۹۰
- ↑ سمهودی، وفاء الوفا باخبار دارالمصطفی، ج۱، ص۱۹۲
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۰.
- ↑ عبدالعزیز بن ادریس، مجتمع المدینه فی عهد الرسول، ص۱۵۳
- ↑ لویی ماسینیون، خطط الکوفه و شرح خریطها، ص۲۱ - ۲۲. از جمله ساکنان اشهلی این شهر، میتوان به نام حذیفة بن یمان (ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۶.) و ابوجبیر بن ضحاک (ابن کلبی، جمهره النسب، ص۶۳۵) اشاره کرد.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۲. نیز ر. ک. ابن عبدالحکم، الفتوح، ص۹۸، ۱۱۵ - ۱۱۶؛ نیز ر. ک. مقریزی، الخطط، ج۲، ص۶۰ - ۶۱؛ الحدیثی، أهل الیمن، ص۱۶۷؛ الجبوری، الجوار، ص۱۲۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۳۱؛ جاد المولی بک، ایام العرب فی الجاهلیه، ص۷۲.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۲۳. رئیس اوسیان در این جنگ ابوقیس بن الاسلت بود. وی اوسیان را جمع کرد و گفت: در زمان ریاست من بر شما غالباً ما شکست خوردیم. الان چه کسی را دوست دارید رئیس کنید؟ آنان حضیر بن سماک را برگزیدند. او امور جنگ را به عهده گرفت و در «غرس» بار دیگر اوس و خزرج درگیر شدند و اوسیان بر خزرج پیروز شدند.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۲۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ج۴، ص۱۳۹. نبرد میان بنی عمرو بن عوف از اوس و بنی الحرث از خزرج بود که مردی از بنی الحرث به دست فردی از قبیله بنی عمرو بن عوف کشته شد و آنان هم قاتل را ترور کردند. وقتی قبیله او از نحوه قتل او آگاه شد، برای جنگ آماده گردید و در «سراره» به هم برخوردند. رئیس اوس، حضیر بن سماک و رئیس خزرج در این جنگ عبدالله بن سلول، رئیس منافقان در عهد رسول خدا(ص) بود. جنگ چهار روز به شدت ادامه داشت تا این که اوسیان به خانههای خود برگشتند و خزرجیان به این پیروزی مباهات کردند.ر.ک: ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۳۲.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۲۸ و ۰۵۲۹ سبب وقوع جنگ کشته شدن جوانی از قضاعه بود که در جوار معاذ بن نعمان، پدر سعد بن معاذ زندگی میکرد او به دست مردی از بنی نجار کشته شد. معاذ شخصی را نزد آنان فرستاد تا دیه مقتول را بپردازند یا قاتل را تحوبل دهند. آنان نپذیرفتند. مردی از بنی عبدالاشهل گفت: اگر این کار را انجام ندهند با عامر بن الاطنا - که از بزرگان خزرج بود - میجنگیم. معاذ وقنی امتناع بنی النجار را دید با آنان در «فارع» که اطم حسان بن ثابت بود جنگید. جنگ میان دو طرف ادامه داشت تا این که آنان دیه مقتول را فرستادند و میان آنان صلح برقرار شد.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۳۵ و ۵۳۶. خزرج در کنار «مضرس»، و اوس در جانب «معبس» همسایه بودند و مدتها میان آنان جنگ شدیدی بود که به اوسیان شکست فاحشی وارد شد و به خانهها و قلعههای خود بازگشتند. بعضی از بنی عمرو بن عوف پیشنهاد صلح به خزرج دادند؛ اما عدهای دیگر مانند بنی عبدالاشهل و بنیظفر گفتند ما تا انتقام نگیریم صلح نمیکنیم. از طرفی خزرج بر غارت و آزار و اذیت کردن اصرار داشت. بنو سلمه اموال بنی عبدالاشهل را در موضع «رعل» غارت کردند و در تتیجه درگیری رخ داد که سعد بن معاذ الاشهلی جراحت شدیدی برداشت و او را نزد عمرو بن جموح خزرجی بردند. وی سعد را جوار داد و اموال آنان را از آتش زدن و قطع درختان برحذر داشت.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۳۵.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۱۴۰.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۱.
- ↑ سمهودی، وفاء الوفا باخبار دارالمصطفی، ج۱، ص۱۹۲.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۳۸؛ جاد المولی بک، ایام العرب فی الجاهلیه، ص۷۳ - ۰۷۸
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲ ص۴۵۳؛ المزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج۲، ص۲۶۱.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۱۳۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۹۵.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۲.
- ↑ ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳.
- ↑ ابن کلبی، الاصنام، ص۱۴.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۶، ص۳۸۲.
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۲، ص۷۰؛ بغوی، تفسیر بغوی، ج۱، ص۱۳۳.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۶، ص۳۸۱.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۳۵.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۷، ص۷۲۳.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ وادی، در ناحیة مدینه، در طرف حره واقم قرار گرفته است. ر.ک: محمد محمدحسن شراب، المعالم الاثیره فی السنة و السیره، ص۱۹۱
- ↑ واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۷و ۰۲۰۸
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ قال: «انا رسول الله. بعثنی الی العباد. ادعوهم الی آن یعبدوا الله و لا یشرکوا به شیئا و انزل علی الکتاب.قال: ثم ذکر لهم الاسلام و تلا علیهم القرآن».
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۳۴؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۲۷۶؛ بیهقی، دلائلالنبوة و معرفة اصحاب الشریعة. ج۲. ص۴۲۰: سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۴۲؛ نویری، نهایة الارب، ج۱۶، ص۳۰۵: ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۱۶۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة. ج۳، صص ۱۴۵ و ۱۳۶؛ سمهودی، وفاءالوفاء. ج۱، ص۲۲۱.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۰.
- ↑ ابو زهره مینویسد: «بسیاری از صاحبان سیره این بیعت را بیعت نساء نامیدهاند. به گمان ما این نامگذاری در همان زمان بیعت صورت نگرفته بلکه بعدها به دلیل مشابهت آن با شروطی که قرأن کریم برای بیعت رسول خدا(ص) با زنان تعیین کرده به این نام شهرت یافته است... در عین حال شرایط و احکام مقرر در آن برای زنان و مردان تفاوتی نداشت». (ابو زهره، خاتم پیامبران، ج۲ ص۱۶۰.)
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۵.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۵.
- ↑ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۶: سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۷۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۶؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۵۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۱۲.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۷ - ۸۰؛ ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، بخش سیره، ص۲۹۷ - ۲۹۵؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۵۹ و۳۵۶؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۴۴۰ - ۴۳۸؛ سمهودی، وفاءالوفا، ج۱۰، ص۲۲۶ و ۲۳۷. قال: یا بنی عبدالاشهل، کیف تعلمون آمری فیکم. قالوا: سیدنا و أفضلنا رأیا و ایمننا نقیبة؛ قال: فان کلام رجالکم و نسائکم علی حرام حتی تومنوا بالله و برسوله».
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۶ - ۱۱۷.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص۳۷؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱٩، ص۱۰ و ۱۱.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش سیره، ص۲۹۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۵: بغدادی، المحبر، ص۲۸۶؛ طبری، تاریخ الطبری. ج۲، ص۳۶۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۹۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۵ - ۸۳؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۶۳؛ بیهقی، دلاثل النبوه، ج۲، ص۴۴۷؛ سهیلی، الروضالانف، ج۴، ص۸۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، بخش سیره، ص۳۰۳؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، بخش ۳، ص۱۵۸.
- ↑ نقیب بنی النجار: اسعد بن زراره، نقیب بنی سلمه، البرار بن معرور و عبدالله بن عمرو بن حرام عبادة و المنذر بن عمرو؛ نقیب بنی زریق: رافع بن مالک نقیب بنی الحارث بن الخزرج:عبدالله بن رواحة و سعد بن الربیع نقیب بنیعوف ین الخزرج: عبادة بن الصامت او خارجة بن زید؛ نقیب بنی عمرو بن عوف: سعد بن خیثمة؛ نقیب بنی عبدالاشهل: اسید بن حضیر و ابوالهیثم بن التیهان. برخی از منابع نقبا را بدون قبیله یاد کردهاند.
- ↑ ان رسول الله قال للنقباء: آنتم علی قومکم بما فیهم کفلاء، کكفالة الحواریین لعيسي بن مریم. و أناکفیل علی قومی - یعنی المسلمین - قالوا: نعم.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۸۷؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص٩۳ و ج۴، ص۱۷۷۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۸۳؛ سهیلی، الروض الانف، ج۴، ص۱۳۵؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۳۴۸؛ ابوزید احمد بن سهل بلخی، البدء و التاریخ، جزء۲، ص۶۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۸؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۲۰۰ و ۳۰۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۳۸: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۷، ص۴۰ - ۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب ج۱، ص۳۳۵، ج۲، ص۵۹۲؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱٩، ص۳۵۰؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۶۴؛ سهیلی، الروض الاتف، ج۴، ص۸۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، بخش ۳، ص۱۶۱.
- ↑ نقش بنی عبدالأشهل در تحولات مدینه در دوران رسولاکرم(ص)، حسین مرادی نسب، ص۱۱۷ - ۱۱۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.