نظام خلافت مسلمین: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۷۶: خط ۷۶:
این [[سنّت]] شرم‌آور پس از [[معاویه]]، توسط دیگر خلفای [[بنی‌امیه]] نیز دنبال شد تا هنگامی که [[عمر بن عبدالعزیز]] آن را [[ممنوع]] ساخت، اما دشمنی با [[اهل بیت پیامبر]] و شیعیان آنها، همچنان در میان بنی‌امیه تداوم یافت<ref>جلال‌الدین السیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۴۳.</ref>.<ref>[[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|نظام سیاسی اسلام]]، ص ۲۰۲.</ref>
این [[سنّت]] شرم‌آور پس از [[معاویه]]، توسط دیگر خلفای [[بنی‌امیه]] نیز دنبال شد تا هنگامی که [[عمر بن عبدالعزیز]] آن را [[ممنوع]] ساخت، اما دشمنی با [[اهل بیت پیامبر]] و شیعیان آنها، همچنان در میان بنی‌امیه تداوم یافت<ref>جلال‌الدین السیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۴۳.</ref>.<ref>[[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|نظام سیاسی اسلام]]، ص ۲۰۲.</ref>


==[[خلافت]] [[بنی‌عباس]]==
بنی‌عباس فعالیت‌های [[مبارزاتی]] خود بر علیه [[امویان]] را از ابتدای [[قرن دوم هجری]] و با اعزام نمایندگانی به منطقه [[خراسان]]، آغاز کردند. [[نمایندگان]] بنی‌عباس با آنکه [[اعتقادی]] به [[ولایت]] اهل‌بیت پیامبر نداشتند؛ اما برای تحریک [[عواطف]] و [[احساسات]] مردمی، [[شعار]] مبهم: {{متن حدیث|الرِّضَا مِنْ‏ آلِ‏ مُحَمَّدٍ}} سر داده و از این طریق آنان را به [[بیعت]] و [[همکاری]] فرا می‌خواندند. در مسیر تداوم همین فعالیت‌های پراکنده، در سال یکصد و سی و دو [[هجری]]، سردار معروف [[ایرانی]] [[ابومسلم خراسانی]] [[پرچم قیام]] علیه بنی‌امیه را برافراشت و با سرنگون کردن [[حکومت امویان]]، بنی‌عباس را بر [[مسند]] [[قدرت]] نشاند<ref>ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۷۹.</ref>.
[[ظهور]] [[سلسله]] بنی‌عباس، سرآغاز تحولات دامنه‌داری در [[جهان اسلام]] شد؛ از جمله در سال‌های نخستین خلافت این گروه، فشارهای [[سیاسی]] بر [[اهل‌بیت]] و شیعیان برای مدتی کاهش یافت و فضای تنگ و استبدادی [[جامعه]] تا حدودی بازتر شد. در آن ایام، توجه [[عباسیان]] به تعقیب و [[مجازات]] بنی‌امیه معطوف شده بود و [[برنامه‌ریزی]] برای ساماندهی دوباره جامعه و تثبیت و گسترش قلمرو خلافت مد نظر آنها بود.
بنی‌عباس با زیر پا نهادن سیاست‌های تنگ‌نظرانه امویان که همه قدرت‌ها را در انحصار [[اعراب]] قرار داده بودند، زمینه‌های ورود سایر [[اقوام]] [[غیر عرب]] از جمله؛ [[ایرانیان]] و [[ترک‌ها]] را به مراکز [[قدرت]] فراهم آورده و ترکیب جدیدی از عناصر [[مدیریتی]] [[جامعه]] ایجاد کردند که ثمره آن، [[مشارکت]] جدی‌تر عجم‌ها با برنامه‌های [[حکومتی]] بود<ref>رجوع کنید به: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۲۸-۳۳۵.</ref>.
[[خلافت]] [[عباسیان]] در [[زمان]] [[مأمون]] به نقطه اوج [[عظمت]] و [[شکوفایی]] رسید. در آن زمان، [[مسلمانان]] صاحب یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های [[جهان]] بودند و [[قدرت سیاسی]] و نظامی آنان، [[چشم]] همه [[ملت‌ها]] را [[خیره]] کرده بود. [[جهان اسلام]] در آن ایام، درآمدهای [[اقتصادی]] هنگفتی داشت و [[نظم]]، [[انضباط]] و [[امنیت]] فوق‌العاده‌ای بر سرزمین‌های پهناور آن سایه افکنده بود.
همچنین، [[تمدنی]] که مسلمانان در طول سالیان متمادی پایه‌گذاری کرده بودند، در زمان عباسیان [[شکوه]] و [[اقتدار]] ویژه‌ای یافت و با صدور محصولات [[فرهنگی]] و دستاوردهای اقتصادی آن، به تمامی نقاط جهان، سایر [[تمدن‌ها]] را تحت تأثیر قرار داد؛ البته از رهگذر تعاملات فرهنگی با تمدن‌های زنده آن زمان، از جمله [[تمدن]] یونان، تحولاتی در حوزه اندیشه‌های [[کلامی]] و [[فلسفی]] [[مسلمین]] نیز پدید آمد و این [[اندیشه‌ها]] رنگ و بوی [[منطق]] ارسطویی به خود گرفت.
با این وجود، ساختار [[نظام خلافت]] در زمان [[بنی‌عباس]]، دستخوش تغییرات اساسی نشد و همان نگرش به قدرت که در [[نظام]] [[سلطنت]] موروثی رایج بود در میان عباسیان نیز دوام یافت و [[خودخواهی]]، [[منفعت‌طلبی]] و [[لذت‌جویی]] [[خلفا]]، محور همه [[تصمیم‌گیری‌ها]] و برنامه‌ریزی‌ها قرار گرفت؛ بنابراین امیدهایی که در ابتدای [[ظهور]] این [[سلسله]] در میان مسلمین پدید آمده بود، خیلی زود بر باد رفت و چهره [[باطنی]] عباسیان که در پشت شعارهای [[فریبنده]] و تحولات [[سیاسی]] [[روز]]، پنهان شده بود، برای همگان آشکار گردید<ref>رجوع کنید به: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶۶؛ شیخ طوسی، اخبار معرفة الرجال، ص۲۸۲.</ref>.
شیوه عملکرد خلفا نیز که در ابتدا به نظر می‌آمد که آمیخته با مهر و [[محبت]] و در مسیر [[تأمین منافع]] [[مردم]] است، ناگهان [[تغییر]] کرد و توأم با [[تندی]] و [[خشونت]] شد؛ به نحوی که یاد [[حاکمان]] [[بنی‌امیه]]، دوباره در ذهن‌های مردم، زنده شد و فریادآه و فغان آنها از [[ستم]] [[حاکمان]] به هوا برخاست. از سوی دیگر، [[دشمنی]] با [[اهل بیت پیامبر]] و [[شیعیان]]، [[سنت]] جاری [[اجتماع]] و [[حکومت]] شد و روزهای سخت [[زندان]]، [[اسارت]]، [[آوارگی]] و [[شهادت]] [[سادات علوی]]. دگرباره آغاز گردید.
با گسترده شدن دامنه جنایات خلفای [[بنی‌عباس]]، بسیاری از بزرگان [[بنی هاشم]]، دست به [[قیام]] زده و یا از [[بیم]] [[جان]]، به بیابان‌ها و نقاط دور افتاده [[پناه]] بردند و یا از آنجا که [[مردم ایران]] به ارادت نسبت به [[خاندان]] [[اهل بیت]] [[شهرت]] داشتند، [[عزم]] [[مهاجرت]] به این دیار نسبتاً [[امن]] را کردند تا شاید که از چنگال مأموران خون‌آشام [[عباسی]] [[رهایی]] یابند<ref>عادل ادیب، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ترجمه اسدالله مبشری، ص۱۸۳-۱۸۵.</ref>.
از [[مرگ]] [[مأمون]] و به [[قدرت]] رسیدن برادرش [[معتصم]]، در سال دویست و هجده [[هجری]] به این سو، [[خلافت]] [[عباسیان]] رو به افول گذاشت و [[ضعف]] [[مدیریت]]، [[تغییر]] پی‌درپی [[خلفاء]] و [[ظلم]] و ستم‌های بی‌اندازه آنان، زمینه‌های بروز [[آشوب]] در گوشه و کنار [[سرزمین]] پهناور [[اسلامی]] را فراهم آورد<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۹۵.</ref>؛ بنابراین [[یکپارچگی]] [[جهان اسلام]] به تدریج بر هم خورد و دولت‌های مستقل دیگری در کنار [[دولت]] مرکزی تشکیل شد به نحوی که در [[قرن چهارم هجری]] بنی‌عباس در [[عراق]]، [[بنی‌امیه]] در [[اندلس]] و فاطمی‌ها در [[مصر]] زمام امور را در دست داشتند.
پس از مدتی با قدرت گرفتن [[آل بویه]] در [[ایران]] و [[تسلط]] آنان بر [[بغداد]]، [[خلافت عباسی]] باز هم ضعیف‌تر شد تا آنجا که در [[سال ۶۵۶ هجری]] هلاکوخان مغول بساط این خاندان را [[درهم]] ریخت و برای همیشه پرونده خلافت عباسی را بست<ref>رجوع کنید به: تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه، علی جواهر کلام، ص۷۵۵.</ref>.<ref>[[علی اصغر نصرتی|نصرتی، علی اصغر]]، [[نظام سیاسی اسلام (کتاب)|نظام سیاسی اسلام]]، ص ۲۰۴.</ref>
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==



نسخهٔ ‏۹ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۳۸

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل نظام خلافت مسلمین (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

نظام خلافت

پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) حوادث شگفت‌انگیز و پیش‌بینی نشده‌ای در جهان اسلام رخ داد و ترفندهای برخی از خواص و بی‌اعتنایی عوام به سفارشات رسول خدا. رهبری جامعه را از مسیر اصلی خود منحرف نمود؛ چنانچه آنها با تمسک به بهانه‌های واهی؛ چون: جوانی و کم‌تجربگی علی(ع) و نیز تحریک ذائقه ریاست‌طلبی سران قبایل مهاجر و انصار، فضا را برای بی‌توجهی به رهبری علی(ع) و تکیه زدن نا اهلان غیرمعصوم بر اریکه حکومت دینی آماده کردند. مجموعه این وقایع چنان سریع و شتاب‌زده اتفاق افتاد که نه تنها علی(ع) بلکه وفادارترین و صادق‌ترین یاران پیامبر؛ یعنی کسانی چون: سلمان، ابوذر و مقداد پس از فراغت از کفن و دفن رسول خدا از این اتفاق مهم با خبر گردیدند[۱]. در “نظام خلافت” حاکم به عنوان جانشین پیامبر شناخته می‌شد و موظف بود که راه و سنت آن حضرت را دنبال کند. جهان اسلام طیّ چند قرن متمادی در چارچوب این نظام سیاسی اداره شد و مسلمانان در این مدت آشکال مختلفی از نظام خلافت را تجربه کردند. در این قسمت با نگاهی گذرا به دوران حاکمیت برخی از خلفا؛ ویژگی‌های نظام خلافت بیشتر آشنا می‌شویم.[۲]

خلافت ابوبکر

ابوبکر، اولین شخصی است که پس از رسول خدا(ص) بر مسند خلافت تکیه زد. وی از سوی گروهی از صحابه و در محلی به نام “سقیفه بنی‌ساعده” به خلافت برگزیده شد و بیش از دو سال بر مسلمانان حکومت کرد. در دوران خلافت ابوبکر، آیین نوپای اسلام رواج بیشتری یافت و با حرکت صفوف مجاهدان به مرزهای شرق و شمال و محاصره شهر دمشق از سوی آنان، زمینه‌های گسترش جغرافیایی جهان اسلام فراهم شد. نظام خلافت در دوران ابوبکر با چالش‌هایی نیز روبه‌رو بود که از آن جمله باید به: بحران مشروعیت این نظام اشاره کرد. مخالفت گروهی از بزرگان صحابه و عدم بیعت اهل بیت پیامبر که در رأس آنان امیرالمؤمنین علی(ع) قرار داشت، مشروعیت نظام خلافت و حاکمیت شخص ابوبکر را به شکل جدی زیر سؤال برده بود[۳].

مصالح امت اسلامی ایجاب می‌کرد که امام علی(ع) نتواند مخالفت خویش را ابراز نماید؛ البته علت سکوت آن حضرت را می‌توان در اوضاع اجتماعی - سیاسی و شکل‌گیری قیام‌های داخلی در شبه جزیره، وجود قدرت‌های بزرگ خارجی؛ چون: ایران و روم و همچنین خوف از ترور، دانست که به خاطر حفظ اسلام، انجام گرفت. امام علی(ع) در خطبه شقشقیه رمز انتخاب، مدارا و سکوت را چنین بیان می‌فرماید: “... من جامه خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم و کنار رفتم؛ در حالی که در کار خود اندیشه می‌کردم که آیا دست تنها و بدون یاور به پا خواسته و حق خود و مردم را مطالبه نمایم و یا آنکه در محیط پر خفقان و ظلم که پیران را فرسوده و جوانان را پیر و پژمرده و مردان مؤمن را تا واپسین دم حیات به رنج و سختی را داشته، صبر نمایم؟ سرانجام دیدم، صبر کردن خردمندانه‌تر است؛ پس شکیبایی ورزیدم؛ ولی به سان کسی می‌ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود می‌دیدم که میراثم را به تاراج می‌برند”[۴].

علاوه بر این در خارج از حوزه مرکزی جهان اسلام گروهی از قبایل عرب دست به شورش زده و با گرایش مجدد به آیین جاهلیت، با گرد آمدن پیرامون اشخاصی که ادعای پیامبری داشتند و یا با عدم پرداخت زکات، مشکلاتی را برای مسلمین پدید آوردند. خلیفه در برخورد با اولین چالش، سیاست سکوت و برخوردهای زیرکانه و گاه خشونت‌آمیز را در پیش گرفت و در نهایت با منزوی کردن مخالفان، اذهان عمومی را از توجه جدی به بحران مذکور باز داشت. وی همچنین با اعزام بخشی از سپاهیان اسلام به مناطق آشوب زده و برپایی نبردهایی که در تاریخ به جنگ‌های “ردّه” مشهور است، به مقابله با چالش دوم پرداخت و شورشیان را سرکوب نمود[۵].[۶]

خلافت عمر

پس از مرگ ابوبکر، عمر بن خطاب بر مسند خلافت تکیه زد. وی که از سوی خلیفه پیشین به این سمت منصوب شد[۷]، بیش از ده سال بر جامعه اسلامی حکومت کرد. در دوران خلافت عمر، قدرت سیاسی و نظامی مسلمین شکوفاتر شد و با فتح ایران، دمشق، حمص، بعلبک، انطاکیه، بیت‌المقدس و مصر، جغرافیای جهان اسلام به سرعت توسعه یافت. در این دوران گسترش جغرافیایی خلافت، سبب پیچیده‌تر شدن ساختار حکومت گردید و برای انتخاب کارگزاران و نظارت بر عملکرد آنان، به ویژه در زمینه امور مالی ضوابط خاصی تعیین گردید.

یکی از معیارهای اصلی خلیفه برای انتخاب کارگزار، توان و تجربه نظامی کافی بود. وی کمتر از یاران مشهور پیامبر برای اداره امور استفاده می‌کرد. دلایلی برای اتخاذ این سیاست ذکر شده است: ۱. آلوده شدن به کارهای اجرایی؛ ۲. خوف از پراکنده شدن در شهرها و قرار گرفتن در محور مخالفت علیه خلیفه؛ ۳. جلوگیری از نشر احادیث پیامبر خدا در شهرها، چنانچه خطیب بغدادی نقل کرده است که عمر، در پی ابوالدرداء، ابو مسعود انصاری و عبدالله بن مسعود فرستاد و پیغام داد که: این همه حدیثی که از رسول خدا(ص) نقل می‌کنید چیست؟”[۸]. یکی از ویژگی‌های مهم دوران زمامداری عمر، کنترل و نظارت بر کارگزاران بود؛ بدین شکل که موقع عزیمت آنان به محلّ خدمت، ثروتشان ثبت می‌شد و در وقت بازگشت، ثروت آنان را به دو نیم تقسیم کرده، نیمه‌ای را به آنان پس می‌دادند و نیمی دیگر را به بیت‌المال می‌سپردند که به این کار، اصطلاحاً “مشاطر” اموال می‌گویند. اساس این کنترل به این جهت بود که عمر تقریباً همه کارگزاران خود را در این باره خطاکار می‌دانست و بیشتر از جهت مالی این کنترل صورت می‌گرفت؛ ولی در میان کارگزاران خود، به طور محسوس، از معاویه بن ابی سفیان که بر دمشق حکومت می‌کرد، هیچ گونه بازخواستی نکرد[۹].

امام علی(ع) در زمان خلافت عمر، مشاور امین و کارآمد حکومت بود و برای گره‌گشایی و حل معظلات فکری و مدیریتی نظام، گام‌هایی اساسی برداشت؛ به همین دلیل، خلیفه همواره از نقش هدایت‌گرانه امام تجلیل نموده و رهنمودهای ایشان را بر نظرات دیگر صحابه مقدم می‌داشت؛ البته با این وجود، مخالفت خاموش امام با اصل حکومت، یکی از چالش‌های نظام خلافت در زمان عمر به شمار می‌آید؛ ضمن اینکه شکل انتخاب خلیفه دوم که با نحوه گزینش خلیفه اول متفاوت بود، “بحران مشروعیت” نظام خلافت را جدی‌تر می‌کرد[۱۰].

در این دوران همچنین فاصله گرفتن از سنت‌های اصیل نبوی و رواج برخی بدعت‌ها، بی‌توجهی به اصل شایسته‌سالاری و انتخاب افرادی چون: فرزند ابوسفیان برای یک منصب مهم حکومتی و رواج نابرابری‌های غیر عادلانه بین اقشار و نژادهای گوناگون مسلمین، از جمله عرب و عجم، کارکرد نظام خلافت را زیر سؤال برده بود[۱۱]. عمر در آخرین روزهای زندگی، مانند ابوبکر در امر انتخاب خلیفه پس از خود عثمان، سعد و عبدالرحمن بن عوف و واگذاری حق انتخاب خلیفه به این شورا، زمینه‌های دست یافتن عثمان به قدرت را فراهم ساخت[۱۲].[۱۳]

خلافت عثمان

دوران خلافت عثمان، دوران تثبیت و حفاظت از دستاوردهایی به شمار می‌رفت که طیّ سال‌ها مجاهدت و فداکاری لشکر اسلام به دست آمده بود. در این دوران همچنین نظم و آرامش حاکم بر مناطق تازه فتح شده به مسلمانان امکان داد تا عقاید و ارزش‌های نوین مکتب را در این مناطق ترویج کرده و پایه‌های فرهنگی نظام اسلامی را مستحکم سازند. همچنین سرازیر شدن سیل غنایم و وجوهات از سرتاسر جهان پهناور اسلام به خزانه بیت‌المال، پشتوانه‌های مالی نظام خلافت را به شدت تقویت کرد و زمینه‌های ایجاد یک تحول اساسی در وضعیت معیشتی مسلمانان حجاز و عراق را فراهم آورد؛ اما متأسفانه مدیریت ضعیف، منفعت‌طلبی، فامیل‌گرایی و بذل و بخشش‌های بی‌حساب و کتاب خلیفه سوم به برخی از اطرافیان، مانع از آن شد که امکانات به دست آمده، به شکل مطلوب مورد استفاده قرار گیرد؛ بنابراین به جای اصلاح وضعیت اقتصادی عموم مسلمین، اشرافی‌گری در جامعه اسلامی رواج یافت و گروه معدود و تازه‌ای از سرمایه‌داران که در کمترین زمان، به مال و قدرت دست یافته بودند، در میان مسلمین پدیدار شدند[۱۴].

بدین ترتیب اندکی پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) در شهر مدینه که پایگاه سیاسی، فرهنگی و معنوی آن حضرت بود، برخی از اساسی‌ترین آموزه‌های اجتماعی مکتب، زیر پا گذاشته شد و تبعیض و شکاف طبقاتی، در بدترین شکل ممکن نمایان گردید. عثمان، نه تنها در توزیع بیت‌المال، بلکه در گزینش کارگزاران حکومت نیز بسیار غیر عادلانه رفتار می‌کرد و همه مناصب مهم اجتماعی را به بنی‌امیه که در دشمنی با اسلام سابقه فراوان داشتند، می‌سپرد؛ حتی کسانی از این خاندان بر سر کار گماشته شدند که مشکلات زیادی داشتند؛ از جمله حکم بن ابی العاص که تبعید شده رسول خدا(ص) بود و شیخین او را باز نگردانده بودند، به مدینه فرا خوانده شد و برای جمع‌آوری صدقات بنی خزاعه به کار گماشته شد. در این دوران نکته منفی دیگری نیز در کارنامه نظام خلافت ثبت شد و آن عبارت از برخورد بسیار خشن دستگاه حکومت با برخی از صحابه مشهور پیامبر، مانند ابوذر غفاری و ابن مسعود بود که به جرم عدالت‌خواهی و اصلاح‌طلبی این افراد، صورت گرفت[۱۵]. امام علی(ع) در دوران عثمان نیز تلاش می‌کرد تا همچنان به مشاوره و خیرخواهی خلیفه را ادامه دهد؛ اما نابه‌سامانی اوضاع حکومت و بی‌اعتمادی شخص عثمان، به اهل‌بیت پیامبر، ایفای این نقش را برای امام دشوار کرده بود با این وجود بسیاری از گره‌های خلافت در این دوران نیز به دست توانای امام علی(ع) گشوده شد و در روزهای بسیار سخت پایان حکومت عثمان، تنها کمک‌های ویژه امیرالمؤمنین(ع) بود که ادامه زندگی را برای خلیفه و اطرافیانش امکان‌پذیر می‌ساخت[۱۶].

در آخرین سال حکومت عثمان، نظام خلافت با یک بن‌بست اساسی روبه‌رو شد. این نظام که از ابتدا با “بحران مشروعیت” مواجه بود و نحوه انتخاب حاکمان آن، هیچ پایه قابل قبولی نداشت، به تدریج از لحاظ کارآمدی نیز دچار ضعف‌های عمده گردید و نقایص اصول و برنامه‌های اداره آن آشکار شد؛ بنابراین جنبش مردمی علیه این نظام آغازگردید و مسلمانان مصر، بصره، کوفه و حتی شهر مدینه به مخالفت با حکومت برخاستند[۱۷]. مسلمانان معترض که نسبت به عملکرد عثمان و فاصله گرفتن وی از سنت پیامبر، اعتراض داشتند، ابتدا به مخالفت آرام با حکومت پرداختند؛ اما شیوه برخورد حیله‌گرانه عثمان با آنان، نشان داد که او در نظام خلافت، جایگاهی برای حقوق مردم قائل نیست؛ از این رو خانه خلیفه به محاصره مخالفان درآمد و سرانجام پس از چهل و نه روز محاصره، عثمان کشته شد.

همچنان که گذشت، روی کار آمدن خلفا که به عنوان “جانشین” رسول خدا(ص) از آن تلقی می‌شد در مورد خلفای سه‌گانه با سه روش مختلف صورت گرفت. تنوع منابع مشروعیت در آغاز شکل‌گیری نظام خلافت سبب شد که روش‌های دیگری همچون غلبه نیز، وسیله به قدرت رسیدن خلیفه قرار گیرد. نظریه‌پردازان نظام خلافت به جای استناد به نصوص دینی، به فعل و عمل صحابه تمسک جسته و برای روش‌های معمول آنان، توجیه شرعی و مقبولیت می‌ساختند و چون رویه منسجم و یکپارچه‌ای در مشروعیت نظام سیاسی، وجود نداشت، موجب پراکندگی آرا و نظریات ارایه شده در این موضوع مهم، گردید. چنین نگرشی به مشروعیت خلافت، از آنجا ناشی شد که عده‌ای بدون توجه به تصریح پیامبر گمان بردند که منصب خلافت و اداره امور دنیوی مردم، در متون دینی، قرآن و کلام رسول الله(ص) بدان تصریح نشده و امر حکومت و شکل آن، به مسلمین و اجتهاد آنان واگذار شده است.[۱۸]

خلافت امام علی ابن ابی طالب(ع)

پس از کشته شدن عثمان، باقی مانده صحابه پیامبر در مدینه و نیز مسلمانانی که علیه عثمان دست به قیام زده بودند، یکپارچه در امر خلافت، به علی ابن ابی‌طالب(ع) روی آوردند. هم نحوه به خلافت رسیدن و هم میزان پایگاه مردمی امام علی(ع)، با دیگر خلفا متفاوت بود. چنانچه خلیفه اول با تبانی جمعی اندک در سقیفه به خلافت رسید. مورخان گفته اند: بیعت با ابوبکر در آغاز، ناگهانی و دو نفری انجام گرفت؛ یعنی عمر و ابوعبیده جراح با وی به عنوان خلیفه بیعت کردند و در همان سقیفه و جمع اندک مهاجر و انصار، او را معرفی کرده، خواستار بیعت شدند؛ عمر شمشیر خود را از نیام بیرون کشیده و در راه بازگشت از سقیفه، به هر کس می‌رسید از او می‌خواست که با ابوبکر به عنوان خلیفه پیامبر بیعت کند؛ در غیر این صورت، او را تهدید نموده و بدین گونه عده‌ای با رغبت و بسیاری از روی اکراه به بیعت با او تن دادند. عمر نیز با وصیت و نصب خلیفه اول در موقعیت خلافت قرار گرفت و همچنین عثمان با انتخاب شورای شش نفری خلافت، که نتیجه آن از قبل مشخص به نظر می‌رسید، بر مسند خلافت تکیه زد. اما پس از عثمان، جریان تعیین امر خلافت، شکل دیگری به خود گرفت. عموم مردم و صحابه، با روی‌گردانی از روند سابق، به شخصی روی آوردند که بیست و پنج سال از حق امامت مسلمین و خلافت رسول خدا محروم گردید؛ بیعتی پر شور و بی‌سابقه که برخاسته از نیاز عمومی به عصمت، عدالت و امانت بود، خلافت امام علی(ع)، مردمی‌ترین حکومت است که در تاریخ خلافت اسلامی، شکل گرفت.[۱۹]

خلافت امام حسن مجتبی(ع)

در مورد خلافت امام حسن(ع)، بین مورخان، اختلاف نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از عهد خلفای راشدین می‌دانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب می‌آورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقی‌مانده مهاجرین و انصار و نیز مردم عراق و نواحی شرقی سرزمین اسلام، به آن حضرت نشان دادند، دوره شش ماهه حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب می‌آورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر روایت منسوب به پیامبر که پس از سی سال خلافت، امارت شکل می‌گیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند[۲۰]، یعنی تنها با محاسبه آن، «الْخِلَافَةُ بَعْدِي‏ ثَلَاثُونَ‏ سَنَةً»، درست می‌شود.

در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان مهاجر و انصار و حتی قریشیان موجود در کوفه، همچون عبدالله بن عباس، کوچک‌ترین تردیدی در مردم، نسبت به بیعت با امام مجتبی(ع) پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد. در تفکر شیعی و علوی «الْحَسَنُ‏ وَ الْحُسَيْنُ‏ إِمَامَانِ‏ قَامَا أَوْ قَعَدَا»، پذیرفته شده است و دلیل روشنی است بر اینکه امامت این دو برادر منصوص بوده است[۲۱]. امام علی نیز وی را به عنوان جانشین خود مطرح کرده است[۲۲] و چنانچه آن حضرت در یکی از خطبه‌ها فرموده است: “... از ما اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است، زیرا ملحق به اطاعت از خدا و رسول، پیروی از اولی الامر است که اگر در چیزی نزاع کردید آن را نزد خدا و رسول برید... و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود به تحقیق آنان که اهل استنباط علم هستند، آن را خواهند فهمید”[۲۳]. در یک نقل تاریخی وقتی مردم از امام علی(ع) در واپسین روزهای عمر شریفشان پرسیدند که، آیا پس از شما با حسن(ع) بیعت کنیم؟ فرمود: بر این کار نه شما را فرمان می‌دهم و نه شما را از آن باز می‌دارم، خود بهتر می‌دانید که چگونه عمل کنید[۲۴]. عبارت «أَبْصَرْ» که آن حضرت به کار برده‌اند، می‌تواند حامل این معنا باشد که شما طعم حکومت. عدل‌محور علوی را چشیده‌اید و پرورش ولایی یافته‌اید. انتظار می‌رود که راه را به خوبی یافته و تشخیص دهید که فرزندم حسن شایسته‌ترین مردم به امامت جامعه اسلامی پس از من است. طبری می‌گوید: نخستین کسی که با امام حسن(ع) بیعت کرد قیس بن سعد بود که گفت: دست بیاور تا بر کتاب خداوند عز و جل و سنت پیامبر و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم. امام در جواب فرمود: بر کتاب خدا و سنت پیامبر وی که همه شرط‌ها در آنهاست؛ ولی با هر کس، من نبرد کردم، شما نیز بجنگید و با هر کس به صلح رفتار کردم شما نیز چنین کنید[۲۵]. قیس خاموش شد و بیعت کرد و مردم نیز بیعت کردند[۲۶]. مردم طی دو روز پس از شهادت امام علی‌(ع) با امام حسن(ع) به عنوان خلیفه پیامبر بیعت کردند و آن حضرت کارگزارانش را برای اداره امور کشور پهناور اسلامی به سوی نقاط دور و نزدیک گسیل داشت[۲۷].[۲۸]

خلافت بنی‌امیه

از روزی که خلیفه دوم، معاویه بن ابو سفیان را به فرمانروایی شام منصوب کرد، اولین پایه‌های حکومت بنی‌امیه نهاده شد و در سال چهل‌ویک هجری پس از برقراری پیمان صلح امام حسن(ع) با معاویه، حکومت امویان به نحو رسمی، آغاز گردید[۲۹]. بنی‌امیه بیش از هشتاد سال بر سرزمین‌های اسلامی حکومت کردند و در سال یکصدو‌سی‌و‌دو ه‍. ق با کشته شدن مروان بن محمد معروف به مروان حمار، خلافت آنان پایان یافت[۳۰]. در عهد بنی‌امیه، فتوحات اسلامی، همچنان ادامه یافت و سپاهیان مسلمان با خلق حماسه‌های شگفت‌انگیز، سرزمین‌های پهناور دیگری را به تصرف خود درآورند. فتح اندلس و نفوذ مسلمانان به شمال آفریقا از جمله حوادث مهم این دوره از تاریخ به شمار می‌رود. با ورود بنی‌امیه به عرصه سیاست، چهره جدیدی از نظام خلافت به نمایش گذاشته شد؛ زیرا حاکمان بنی‌امیه، هم از لحاظ شکل به قدرت رسیدن و هم از لحاظ شیوه عملکرد و برخورد با مردم، وضعیتی کاملاً متفاوت با خلفای پیشین داشتند. آنان در نخستین گام با تصرف در مفهوم خلافت، آن را به سلطنت موروثی تبدیل نموده و قدرت و حاکمیت را به نام خود و فرزندانشان به ثبت رساندند و سپس در ادامه از هر طریق مشروع یا غیرمشروعی برای باقی ماندن خلافت در دست آل ابوسفیان و آل مروان تلاش کردند؛ بنابراین نظام سیاسی در زمان بنی‌امیه، نه تنها جنبه دینی نداشت؛ بلکه حتی فاقد هرگونه وجهه مردمی و مشروعیت رایج سیاسی بود[۳۱].

علاوه بر این، خلفای بنی‌امیه خط مشی تازه‌ای برای اداره جامعه در پیش گرفتند که آمیخته از سه ابزار مهم قدرت، یعنی زر، زور و تزویر بود. آنان با استفاده از این سه ابزار، توانستند همه کانون‌های مقاومت را تصرف کرده و دامنه سلطه خود بر جامعه اسلامی فراگیر سازند؛ از این رو در زمان بنی‌امیه از فضای آزاد و انتقادپذیری خلفای پیشین، خبری نبود و استبداد بر همه جا سایه افکنده بود. در این نظام استبدادی، ملاک و قانون ویژه‌ای برای اداره جامعه، جز اراده خلیفه و تأمین منافع مادی وی و اطرافیان وجود نداشت و حتی اساسی‌ترین احکام دین نیز در صورت تعارض با این ملاک، کنار گذاشته می‌شد؛ یعنی هرگاه که منافع خلفا ایجاب می‌کرد، خون انسان‌های بی‌گناه به زمین ریخته می‌شد، اموال مسلمانان به تاراج می‌رفت و آبروی آنان سلب می‌شد و در این میان، هیچ کس حق اعتراض و انتقاد نداشت. در زمان بنی‌امیه، جنایاتی در جهان اسلام صورت گرفت که تاریخ از بازگویی آن، شرم دارد و حقوقی از مسلمانان پایمال شد که محاسبه آن امکان‌پذیر نیست. حادثه عظیم عاشورا و به شهادت رسیدن سیدالشهداء و دیگر شهدای گلگون کفن کربلا، تنها یکی از جنایات دودمان بنی‌امیه است که تا ابد قلوب شیعیان را جریحه‌دار کرده است؛ همچنین “واقعه حرّه” یکی دیگر از جنایات این خاندان است. در این حادثه “یزید بن معاویه”، شهر مدینه و جان، مال و ناموس مردم آن را به مدت سه روز بر لشکرش مباح کرد و سربازان وی در این مدت، یکی از دردناک‌ترین جنایات بشری را در شهر پیامبر مرتکب شدند[۳۲]. شیوه عملکرد حاکمان بنی‌امیه، متأثر از الگویی بود که معاویه، اولین خلیفه این خاندان، طراحی کرده بود. معاویه که پس از فتح مکه، به اجبار مسلمان شده بود با اهل‌بیت پیامبر دشمنی می‌کرد و حاضر به تبعیت از امام علی(ع) نشد. وی پس از سلطه بر حجاز و عراق، بسیاری از شیعیان را به شهادت رساند و لعن و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین را رواج داد[۳۳]. این سنّت شرم‌آور پس از معاویه، توسط دیگر خلفای بنی‌امیه نیز دنبال شد تا هنگامی که عمر بن عبدالعزیز آن را ممنوع ساخت، اما دشمنی با اهل بیت پیامبر و شیعیان آنها، همچنان در میان بنی‌امیه تداوم یافت[۳۴].[۳۵]

خلافت بنی‌عباس

بنی‌عباس فعالیت‌های مبارزاتی خود بر علیه امویان را از ابتدای قرن دوم هجری و با اعزام نمایندگانی به منطقه خراسان، آغاز کردند. نمایندگان بنی‌عباس با آنکه اعتقادی به ولایت اهل‌بیت پیامبر نداشتند؛ اما برای تحریک عواطف و احساسات مردمی، شعار مبهم: «الرِّضَا مِنْ‏ آلِ‏ مُحَمَّدٍ» سر داده و از این طریق آنان را به بیعت و همکاری فرا می‌خواندند. در مسیر تداوم همین فعالیت‌های پراکنده، در سال یکصد و سی و دو هجری، سردار معروف ایرانی ابومسلم خراسانی پرچم قیام علیه بنی‌امیه را برافراشت و با سرنگون کردن حکومت امویان، بنی‌عباس را بر مسند قدرت نشاند[۳۶]. ظهور سلسله بنی‌عباس، سرآغاز تحولات دامنه‌داری در جهان اسلام شد؛ از جمله در سال‌های نخستین خلافت این گروه، فشارهای سیاسی بر اهل‌بیت و شیعیان برای مدتی کاهش یافت و فضای تنگ و استبدادی جامعه تا حدودی بازتر شد. در آن ایام، توجه عباسیان به تعقیب و مجازات بنی‌امیه معطوف شده بود و برنامه‌ریزی برای ساماندهی دوباره جامعه و تثبیت و گسترش قلمرو خلافت مد نظر آنها بود. بنی‌عباس با زیر پا نهادن سیاست‌های تنگ‌نظرانه امویان که همه قدرت‌ها را در انحصار اعراب قرار داده بودند، زمینه‌های ورود سایر اقوام غیر عرب از جمله؛ ایرانیان و ترک‌ها را به مراکز قدرت فراهم آورده و ترکیب جدیدی از عناصر مدیریتی جامعه ایجاد کردند که ثمره آن، مشارکت جدی‌تر عجم‌ها با برنامه‌های حکومتی بود[۳۷]. خلافت عباسیان در زمان مأمون به نقطه اوج عظمت و شکوفایی رسید. در آن زمان، مسلمانان صاحب یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های جهان بودند و قدرت سیاسی و نظامی آنان، چشم همه ملت‌ها را خیره کرده بود. جهان اسلام در آن ایام، درآمدهای اقتصادی هنگفتی داشت و نظم، انضباط و امنیت فوق‌العاده‌ای بر سرزمین‌های پهناور آن سایه افکنده بود.

همچنین، تمدنی که مسلمانان در طول سالیان متمادی پایه‌گذاری کرده بودند، در زمان عباسیان شکوه و اقتدار ویژه‌ای یافت و با صدور محصولات فرهنگی و دستاوردهای اقتصادی آن، به تمامی نقاط جهان، سایر تمدن‌ها را تحت تأثیر قرار داد؛ البته از رهگذر تعاملات فرهنگی با تمدن‌های زنده آن زمان، از جمله تمدن یونان، تحولاتی در حوزه اندیشه‌های کلامی و فلسفی مسلمین نیز پدید آمد و این اندیشه‌ها رنگ و بوی منطق ارسطویی به خود گرفت. با این وجود، ساختار نظام خلافت در زمان بنی‌عباس، دستخوش تغییرات اساسی نشد و همان نگرش به قدرت که در نظام سلطنت موروثی رایج بود در میان عباسیان نیز دوام یافت و خودخواهی، منفعت‌طلبی و لذت‌جویی خلفا، محور همه تصمیم‌گیری‌ها و برنامه‌ریزی‌ها قرار گرفت؛ بنابراین امیدهایی که در ابتدای ظهور این سلسله در میان مسلمین پدید آمده بود، خیلی زود بر باد رفت و چهره باطنی عباسیان که در پشت شعارهای فریبنده و تحولات سیاسی روز، پنهان شده بود، برای همگان آشکار گردید[۳۸]. شیوه عملکرد خلفا نیز که در ابتدا به نظر می‌آمد که آمیخته با مهر و محبت و در مسیر تأمین منافع مردم است، ناگهان تغییر کرد و توأم با تندی و خشونت شد؛ به نحوی که یاد حاکمان بنی‌امیه، دوباره در ذهن‌های مردم، زنده شد و فریادآه و فغان آنها از ستم حاکمان به هوا برخاست. از سوی دیگر، دشمنی با اهل بیت پیامبر و شیعیان، سنت جاری اجتماع و حکومت شد و روزهای سخت زندان، اسارت، آوارگی و شهادت سادات علوی. دگرباره آغاز گردید. با گسترده شدن دامنه جنایات خلفای بنی‌عباس، بسیاری از بزرگان بنی هاشم، دست به قیام زده و یا از بیم جان، به بیابان‌ها و نقاط دور افتاده پناه بردند و یا از آنجا که مردم ایران به ارادت نسبت به خاندان اهل بیت شهرت داشتند، عزم مهاجرت به این دیار نسبتاً امن را کردند تا شاید که از چنگال مأموران خون‌آشام عباسی رهایی یابند[۳۹].

از مرگ مأمون و به قدرت رسیدن برادرش معتصم، در سال دویست و هجده هجری به این سو، خلافت عباسیان رو به افول گذاشت و ضعف مدیریت، تغییر پی‌درپی خلفاء و ظلم و ستم‌های بی‌اندازه آنان، زمینه‌های بروز آشوب در گوشه و کنار سرزمین پهناور اسلامی را فراهم آورد[۴۰]؛ بنابراین یکپارچگی جهان اسلام به تدریج بر هم خورد و دولت‌های مستقل دیگری در کنار دولت مرکزی تشکیل شد به نحوی که در قرن چهارم هجری بنی‌عباس در عراق، بنی‌امیه در اندلس و فاطمی‌ها در مصر زمام امور را در دست داشتند. پس از مدتی با قدرت گرفتن آل بویه در ایران و تسلط آنان بر بغداد، خلافت عباسی باز هم ضعیف‌تر شد تا آنجا که در سال ۶۵۶ هجری هلاکوخان مغول بساط این خاندان را درهم ریخت و برای همیشه پرونده خلافت عباسی را بست[۴۱].[۴۲]

جستارهای وابسته

منابع

  1. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام

پانویس

  1. مظفر، محمد رضا: ماجرای سقیفه، ترجمه غلامرضا سعیدی، ص۲۶۰.
  2. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۹۳.
  3. رجوع کنید به: مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۶.
  4. نهج‌البلاغه، خطبه ۳.
  5. تاریخ یعقوبی، ج۲، ح۳- ۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۵؛ تاریخ خلفاء ج۲ ص۲۴.
  6. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۹۴.
  7. تاریخ خلفا، ج۲، ص۶۳.
  8. رجوع کنید به طبقات کبری، ج۳ ص۴۹۹؛ تاریخ خلفاء، ج۲، ص۷۱-۷۲.
  9. تاریخ خلفا، ص۷۵-۷۷.
  10. مروج الذهب، ج۲ ص۳۱۶؛ ماجرای سقیفه، ص۳۳۲.
  11. تاریخ خلفا، ج۲، ص۸۱-۸۲.
  12. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۰.
  13. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۹۵.
  14. مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۹؛ الغدیر، ج۸، ص۲۸۶.
  15. عبدالرحمن السیوطی، الدر المنثور، ج۳، ص۲۳۲.
  16. صبحی صالح، نهج‌البلاغه ص۳۵۸.
  17. النمیری، تاریخ المدینة المنوره، ج۳، ص۱۱۱۱. ۱۱۲۱.
  18. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۹۷.
  19. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۱۹۹.
  20. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.
  21. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، ص۳۵۴- ۳۵۶.
  22. سید جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن(ع)، ص۴۸ - ۴۹.
  23. مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۲.
  24. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۳۳.
  25. واضح است که این سخن به معنای آن نیست که امام، ابتدا قصد جنگ نداشته است؛ بلکه به عنوان امام و پیشوای جامعه لازم است، این حق را برای خود محفوظ دارد، امر، فرمان، اختیار جنگ، صلح با خود او باشد شرطی را نپذیرد که اقتدار و اختیار او را محدود سازد؛ هر چند آن شرط: جهاد در راه خدا، مبارزه با دشمنان خدا و رسول او باشد. اقدامات بعدی آن حضرت و پافشاری آن بزرگوار بر از میان بردن فتنه معاویه، گویای این حقیقت است.
  26. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.
  27. مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵.
  28. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۲۰۰.
  29. مروج الذهب، ج۲، ص۱۱.
  30. مروج الذهب، ج۳، ص۲۷۷.
  31. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۳۰-۲۴۰.
  32. انساب الاشراف، ج۴، ص۳۷.
  33. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۳.
  34. جلال‌الدین السیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۴۳.
  35. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۲۰۲.
  36. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۷۹.
  37. رجوع کنید به: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۲۸-۳۳۵.
  38. رجوع کنید به: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶۶؛ شیخ طوسی، اخبار معرفة الرجال، ص۲۸۲.
  39. عادل ادیب، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ترجمه اسدالله مبشری، ص۱۸۳-۱۸۵.
  40. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۳۹۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۹۵.
  41. رجوع کنید به: تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه، علی جواهر کلام، ص۷۵۵.
  42. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۲۰۴.