امامت عامه در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: برگردانده‌شده
برچسب‌ها: برگردانده‌شده پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۷: خط ۲۷:


نتیجه آنکه، مسئله [[امامت]]، بنا بر [[قاعده لطف]]، از وجوه مختلف ثابت می‌شود؛ ولی اصل در [[اثبات]] آن، بر اساس تعریفی که [[متکلّمان]] [[امامیه]] از آن نموده‌اند، مبتنی بر [[ضرورت]] [[ریاست]] و [[حکومت امام]] بر [[جامعه]] است؛ لذا همیشه [[حکومت]] به عنوان یکی از [[شئون امام]] مورد بحث بوده است.<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۲ ص ۲۵.</ref>
نتیجه آنکه، مسئله [[امامت]]، بنا بر [[قاعده لطف]]، از وجوه مختلف ثابت می‌شود؛ ولی اصل در [[اثبات]] آن، بر اساس تعریفی که [[متکلّمان]] [[امامیه]] از آن نموده‌اند، مبتنی بر [[ضرورت]] [[ریاست]] و [[حکومت امام]] بر [[جامعه]] است؛ لذا همیشه [[حکومت]] به عنوان یکی از [[شئون امام]] مورد بحث بوده است.<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۲ ص ۲۵.</ref>
==امامت عامّه==
مقصود از [[امامت عامّه]]، اصل نیاز [[جامعه]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}} به امامی است که از طرف [[خداوند]] برای [[رهبری]] و [[هدایت]] جامعه [[منصوب]] شده است. در این باره ماجرایی سرشار از مبانی [[اعتقادی]] و [[معارف الهی]] در [[زمان امام صادق]]{{ع}} به وقوع پیوسته که مناسب است در این [[مقام]] ذکر شود:
[[یونس بن یعقوب]] گوید: جمعی از [[اصحاب حضرت صادق]]{{ع}} از جمله [[حمران بن أعین]]، [[محمد بن نعمان]]، [[هشام بن سالم]]، طیّار و [[هشام بن حکم]] - که [[جوان]] بود - [[خدمت]] آن [[حضرت]] نشسته بودند. [[امام]]{{ع}} رو به هشام کرد و فرمود: «ای هشام! به من خبر نمی‌دهی که با عَمرو بن عُبَید چه کردی و چه سؤال‌هایی از او پرسیدی؟
هشام عرض کرد: ای فرزند [[رسول خدا]]! من شما را بزرگ‌تر از آن می‌دانم که در حضورتان سخن گویم و [[شرم]] می‌کنم و زبانم می‌گیرد.
[[حضرت صادق]]{{ع}} فرمود: هر گاه به شما [[دستوری]] دادم، انجام دهید.
هشام گفت: به من خبر رسید که [[عمرو بن عبید]] در [[مسجد جامع]] [[بصره]] می‌نشیند و [[مردم]] گِردش جمع می‌شوند و او [[لزوم وجود امام]] را [[انکار]] می‌کند! این مطلب بر من گران آمد و به سوی او رهسپار شدم و [[روز جمعه]]، داخل بصره شدم و به مسجد جامع بصره رفتم و مردم زیادی را دیدم که گِرد عمرو بن عبید حلقه زده‌اند و او [[جامه]] پشمینه سیاهی به کمر بسته و عبایی بر دوش انداخته بود و مردم از او سؤال می‌کردند. از مردم خواستم به من راه دهند و نزد او رفتم و بر دو زانو نشستم و گفتم: ای عالم! من مردی [[غریب]] هستم، اجازه می‌دهی که مسأله ای بپرسم؟
عمرو بن عبید گفت: بلی.
گفتم: آیا چشم داری؟
گفت: پسرم! این چه سؤالی است؟ چگونه از چیزی که می‌بینی، می‌پرسی؟!
گفتم: پرسش‌های من همین گونه است!
گفت: پسرم! بپرس اگر چه سؤالت احمقانه است.
گفتم: شما جواب سؤال هایم را بده.
گفت: بپرس.
گفتم: آیا چشم داری؟
گفت: بلی.
گفتم: با آن چه می‌کنی؟
گفت: با آن رنگ‌ها و اشخاص را می‌بینم.
گفتم: آیا بینی داری؟
گفت: بلی.
گفتم: با آن چه می‌کنی؟
گفت: با آن بوها را استشمام می‌کنم.
گفتم: آیا زبان داری؟
گفت: بلی.
گفتم: با آن چه می‌کنی؟
گفت: با آن مزه‌ها را می‌چشم و تشخیص می‌دهم.
گفتم: آیا گوش داری؟
گفت: بلی.
گفتم: با آن چه می‌کنی؟
گفت: با آن صداها را می‌شنوم.
گفتم: آیا [[قلب]] داری؟
گفت: بلی.
گفتم: با آن چه می‌کنی؟
گفت: هر آنچه با اعضا و حواس خود، [[حس]] می‌کنم، [[درستی]] و نادرستی آن را با قلب تشخیص می‌دهم.
گفتم: آیا این حواس، ما را از قلب [[بی‌نیاز]] نمی‌سازد؟
گفت: نه.
گفتم: چگونه این حواس ما را از قلب بی‌نیاز نمی‌سازد با این که صحیح و سالم هستند؟
گفت: ای پسرم! هر گاه حواس در چیزی که آن را بوییده یا دیده یا چشیده یا شنیده، [[شک]] کند، آن را به قلب ارجاع می‌دهد تا شکّش از بین برود و به [[یقین]] برسد.
گفتم: پس [[خداوند]]، قلب را برای بر طرف کردن شکِّ حواس قرار داده است؟
گفت: بلی.
گفتم: قلب لازم است وگرنه، [[شکّ]] حواس برطرف نمی‌شود و به یقین نمی‌رسد؟
گفت: بلی.
به او گفتم: [[خداوند متعال]]، اعضا و حواس تو را رها نکرده و به خود وانگذاشته و برای آنها امامی قرار داده است که صحیح را از غیر صحیح تشخیص دهد و شک آنان را بر طرف سازد و به یقین برساند، امّا همه این [[مخلوقات]] را در [[سرگردانی]] و شک و اختلافشان در [[دین]]، رها کرده و امامی برای آنها قرار نداده که هنگام سرگردانی و شک به او مراجعه کنند؟!
[[عمرو بن عبید]] ساکت ماند و چیزی نگفت....
[[یونس بن یعقوب]] ([[راوی حدیث]]) گوید: [[حضرت صادق]]{{ع}} خندید و فرمود: ای هشام! چه کسی این دلیل را به تو آموخت؟
عرض کرد: چیزهایی از شما فرا گرفتم و آنها را به هم پیوند دادم و به این صورت در آوردم.
حضرتش فرمود: به [[خدا]] قسم که این دلیل در [[صحیفه‌های ابراهیم]] و [[موسی]]{{ع}} نوشته شده است<ref>کافی، ج۱، ص۱۶۹، باب الاضطرار إلی الحجه، حدیث ۳؛ علل الشرایع، ج۱۹۳ باب ۱۵۲ حدیث ۲؛ بحارالانوار، ج۲۳، ص۶ حدیث ۱۱.</ref>.
[[فقیه]] کبیر [[آیت‌الله]] شیخ [[جعفر کاشف الغطاء]] در مقدمه کتاب [[کشف]] الغطاء در این [[مقام]] می‌نویسد:
در [[اثبات]] [[وجوب وجود امام]] در طول [[تاریخ]]، آنچه بین [[هشام بن حکم]] و [[عمرو بن عبید]] اتفاق افتاده، کافی است... علاوه بر این که هر گاه [[وجود امام]] در وقتی [[واجب]] باشد، [[استمرار]] او در تمام زمان‌ها لازم و واجب خواهد بود؛ زیرا علّت [[وجوب]] [[امام]] در ابتداء برای همیشه مستمر است و در اثبات همیشگی وجود امام، این [[حدیث متواتر]] بین [[خاصه]] و عامّه کافی است که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: «هر کس بدون امام بمیرد، به [[مرگ]] [[جاهلیّت]] مرده است»<ref>کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳.</ref> و [[حدیث متواتر ثقلین]]...<ref>کنز العمال، ج۱، ص۱۷۲.</ref>. و چون ثابت شد که جایز نیست [[زمین]] هیچ وقت خالی از امام باشد. و از سویی، آمدن [[پیامبر]] دیگر بعد از پیامبر ما ممتنع است، پس وجود امام، واجب و متعیّن است<ref>کشف الغطاء، ص۶ طبع قدیم. قال: {{عربی|وکفی فی إثبات وجوب وجود الإمام مدی الدّهر ما اتّفق لهشام فی بعض الأیّام مع عمرو، حیث سأله: ألک اُذن؟ ألک لسان؟ حتّی أتی علی تمام حواسّ الانسان، ثمّ قال: ألک قلب؟ فأنعم فی الجواب، فقال: وما تصنع به؟ فقال: لیمیّز خطأ تلک الحواسّ من الصواب. فقال: أتظنّ بمن یتکفّل بنصب میزان لتلک الحواسّ لاینصب إماما یمیّز الحقّ لکافّه النّاس؟! فانقطع عمرو من الکلام و لم یزد علی أن قال له: إنّک أنت هشام! علی أنّه متی وجب وجود الإمام فی وقت، لزم استمراره مدی الأیّام، لأنّ علّه وجوبه فی الابتداء مستمرّه علی الدّوام، ویکفی فی إثبات الأبدیّه ما تواتر من الجانبین من السنّه المحمّدیّه «من مات بغیر إمام مات میته جاهلیّه» وما تواتر نقله من الطرفین علی کون کتاب الله وعتره نبیّه مقترنَین حتّی یردا علی النبیّ{{صل}} ویصلا ویشهدا علی تمام الامّه بین یدیه. وحیث تبیّن عدم جواز خلوّ الأرض من حجّه علی الدّوام، وامتنع حدوث الأنبیاء بعد نبیّنا{{صل}}، تعیّن الامام}}.</ref>.
در [[حدیثی]] دیگر، [[مناظره]] ای از [[هشام بن حکم]] در محضر [[امام صادق]]{{ع}} نقل شده که احتیاج خلائق به [[امام]] را واضح‌تر می‌نماید.
[[یونس بن یعقوب]] گوید: [[خدمت]] [[حضرت صادق]]{{ع}} بودم که مردی شامی نزد آن [[حضرت]] آمد و عرض کرد: من دارای [[علم کلام]] و [[فقه]] و [[آگاه]] به [[قوانین]] [[ارث]] هستم و برای مناظره با [[اصحاب]] شما آمده‌ام....
حضرت صادق{{ع}} به مرد شامی فرمود: با این [[جوان]] (هشام بن حکم) گفت و گو کن.
آنگاه مرد شامی رو به هشام کرد و گفت: ای جوان! درباره امامتِ این مرد از من بپرس.
هشام از [[گستاخی]] او به [[خشم]] آمد و بر خود لرزید و گفت: ای مرد! [[پروردگار]] تو برای [[آفریده]] هایش خیراندیش‌تر است یا آفریده‌ها برای خود؟
مرد شامی گفت: پروردگارم برای آفریده‌هایش خیراندیش‌تر است.
هشام گفت: در [[مقام]] خیراندیشی برای آفریده‌هایش چه کرده است؟
شامی گفت: برای آنها [[حجّت]] و دلیلی به پا داشته تا پراکنده نشوند و [[اختلاف]] نکنند و در هنگام اختلاف و [[تفرقه]]، حجّت و دلیل [[الهی]] آنها را متّحد و یکپارچه گرداند و کجی‌های آنها را راست کند و در هنگام نیاز، به [[یاری]] آنها بشتابد و آنها را از [[واجبات]] پروردگارشان آگاه سازد.
هشام گفت: آن حجّت و [[راهنما]] کیست؟
شامی گفت: [[رسول خدا]]{{صل}}.
هشام گفت: پس از رسول خدا{{صل}} کیست؟
شامی گفت: [[کتاب خدا]] و [[سنّت پیامبر]]{{صل}}.
هشام گفت: آیا امروز در برداشتن اختلاف از میان ما، کتاب و [[سنّت]] فایده ای رسانده‌اند؟
مرد شامی گفت: بلی.
هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف داریم و تو به جهت همین اختلاف و مناظره در این باره، از [[شام]] بدین جا آمده‌ای؟
یونس بن یعقوب ([[راوی حدیث]]) گوید: مرد شامی ساکت شد و جوابی نداد.
آن گاه حضرت صادق{{ع}} به شامی فرمود: چرا سخن نمی‌گویی؟
شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم، [[دروغ]] گفته‌ام و اگر بگویم کتاب و سنّت اختلاف را از میان بر می‌دارند، سخنی [[باطل]] گفته‌ام؛ زیرا کتاب و [[سنّت]]، معانی مختلفی را می‌پذیرد و در عباراتش، احتمال‌های متعددی داده می‌شود و جملاتش چند [[جور]] معنی می‌شود. اگر بگویم [[اختلاف]] داریم و قهرا هر یک از ما مدّعی [[حق]] است، پس کتاب و سنّت برای [[رفع اختلاف]]، فایده ای به ما نرسانده‌اند، جز این که همین دلیل به نفع من و به ضرر اوست.
سپس [[حضرت صادق]]{{ع}} با اشاره به هشام به مرد شامی فرمود: از او بپرس که او را سرشار از [[علم]] می‌یابی.
مرد شامی رو به هشام کرد و گفت: ای مرد! چه کسی برای آفریده‌ها خیراندیش‌تر است؟ پروردگارشان یا خود آفریده‌ها؟
هشام گفت: پروردگارشان از آفریده‌ها برای آنها خیراندیش‌تر است.
شامی گفت: آیا کسی را برای آنها قرار داده که آنها را متّحد و یکپارچه گرداند و کجی‌های آنها را راست کند و به [[حق و باطل]] آگاهشان سازد؟
هشام گفت: در [[زمان رسول خدا]]{{صل}} یا در این [[زمان]]؟
شامی گفت: در زمان رسول خدا{{صل}} که خود آن [[حضرت]] عهده‌دار این امور بود، در زمان ما چه کسی را قرار داده است؟
هشام گفت: همین آقا که این جا نشسته است (به [[امام صادق]]{{ع}} اشاره کرد) و از اطراف به سویش رهسپار می‌شوند و با [[علمی]] که از پدرانش به [[ارث]] برده، خبرهای [[زمین]] و [[آسمان]] را برای ما بیان می‌فرماید.
شامی گفت: چگونه می‌توانم صحیح بودن این ادّعا را بفهمم؟
هشام گفت: از هر چه می‌خواهی از او بپرس.
شامی گفت: بهانه و عذری برایم نگذاشتی و لازم است از او بپرسم.
[[راوی]] گوید: در این هنگام، حضرت صادق{{ع}} فرمود: «ای مرد شامی! گزارش [[سفر]] و راهت را برایت بگویم؟» آن گاه حضرت به تفصیل، ماجرای سفر مرد شامی را برایش تعریف کرد. شامی هم مکرّر می‌گفت: درست است! اکنون [[اسلام]] آوردم.
حضرت صادق{{ع}} فرمود: بلکه اکنون به [[خداوند]] [[ایمان]] آوردی؛ چراکه اسلام پیش از ایمان است و بر [[اساس اسلام]]، از همدیگر ارث می‌برند و با یکدیگر [[ازدواج]] می‌کنند، امّا بر اساس [[ایمان]]، [[ثواب]] و [[پاداش]] می‌برند.
مرد شامی گفت: درست است، اکنون من [[گواهی]] می‌دهم که معبودی جز [[خداوند]] نیست و [[محمّد]]{{صل}} [[رسول خدا]] و تو [[وصیّ]] او هستی...<ref>کافی، ج۱، ص۱۷۱، باب الاضطرار إلی الحجه، حدیث ۴؛ بحار الانوار، ج۲۳، ص۹، حدیث ۱۲.</ref>.
این دو [[حدیث]] و برهانی که در آنها اقامه شد در ادامه بحث به کار می‌آید و [[الهام]] بخش ما در آن خواهد بود.<ref>[[سید  قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید  قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|حقانیت در اوج مظلومیت ج۱]] ص ۸۹-۹۵.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۱۰ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۳۷

اثبات امامت عامه از راه قاعده لطف

متکلّمان امامیّه، همین اصل را مبنای برهان لطف خود در اثبات امامت عامّه قرار داده‌اند. برای نمونه، در اینجا به استدلال برخی مشاهیر آنان اشاره می‌شود.

بند اول - تقریر علامه حلّی

الإمامة رئاسة عامة فی أمور الدنیا و الذین لشخص من الأشخاص نیابة عن النبی(ص). و هی واجبه عقلا، لأن الإمامه لطف، فانا نعلم قطعا أن الناس إذا کان لهم رئیس مرشد مطاع ینتصف للمظلوم من الظالم و یردع الظالم عن ظلمه کانوا إلی الصلاح أقرب و من الفساد ابعاد. و قد تقدم أن اللطف واجب[۱]. یعنی امامت عبارت است از ریاست عامّه در امور دین و دنیای مردم، برای فردی از اشخاص، نیابتاً از طرف رسول اکرم(ص). و این امر عقلاً واجب است؛ زیرا به بداهت وجدانی یقین داریم هنگامی که برای مردم رهبری عادل و هدایت‌گر به سوی خیر وجود داشته باشد، به گونه‌ای که حقّ مظلوم را از ظالم بستاند و ظالم را از ظلم خود دفع کند، مردم میل به خیرات و صلاح و صواب پیدا می‌کنند و از فساد و زشتی اجتناب می‌نمایند و چنین امری از مصادیق لطف مقرّب است و قبلاً ثابت شد که بر خداوند واجب می‌باشد.[۲]

بند دوم- تقریر فاضل مقداد

فاضل مقداد، از متکلّمان شیعه، نیز همین اصل را مبنای استدلال بر امامت قرارداده. او در ابتدا امامت را بر مبنای ریاست بر مردم این‌گونه تعریف می‌نماید: الامامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص فی أمور الدین و الدنیا. وی سپس در استدلال بر ضرورت آن، از قاعده لطف مقرّب و وجوب آن بر پروردگار استفاده می‌کند: و هی واجبه علی الله تعالی، لأنها لطف، و کل لطف واجب، فالامامة واجبه.

او برای اثبات تلازم مبادی قیاس خود، ضمن آنکه اصل لطف مقرّب را در کبرای قیاس می‌پذیرد، برای اثبات صغری، تصریح می‌دارد: أما الصغری فضروریه، لانا نعلم بالضرورة أن الناس متی کان لهم رئیس یردعهم عن المعاصی و یحرضهم علی فعل الطاعة، فان الناس یصیرون الی الصلاح أقرب و من الفساد أبعد. و هذا لطف[۳].[۴]

بند سوم - تقریر ملامهدی نراقی

ملامهدی نراقی، این استدلال را با بیان دیگری مطرح نموده است: “امامت عبارت است از ریاست عامّه مسلمانان در امور دین و دنیای ایشان، بر سبیل نیابت و خلیفگی پیغمبر(ص). پس می‌گوییم: همچنان که وجود پیغمبر(ص) ضرور است و واجب است عقلاً بر خدا، بنا بر وجوب لطف بر او، که او را مبعوث کند تا طریق معرفت الهی را و اوامر و نواهی را به مردم برساند و از برای ایشان شرایع و احکام و مسایل حلال و حرام را بیان کند و صفات حمیده و اخلاق پسندیده و افعال ذمیمه و اموررذیله را برایشان تعلیم کند... و همچنین بر خدا واجب است که بعد از پیغمبر(ص) کسی را نصب کند تا آن‌چه پیغمبر(ص) آورده است، باقی بدارد و به شخصی که شرایع پیغمبر(ص) به او نرسیده است، برساند و نشرشرایع از او -کما هو حقّه- بکند. و مجرّد آمدن نبیّ و آوردن شرایع و احکام و رفتن او از میان مردم کافی نیست.

و توضیح این مقال و تفصیل این اجمال آن است که به ادلّه قاطعه و براهین ساطعه، واضح و مبرهن و ظاهر و روشن است که ایجاد بنی نوع انسانی، از روی فیض و لطف رحمانی است و مشیّت الهیّت بر آن قرار گرفته است که این نوع، به مدارج سعادات و به معارج کمالات عروج نماید و فیض مطلق تعلّق گرفته که ایشان مستقرّ بر صلاح معاش و معاد خود باشند. و شبهه‌ای نیست در اینکه حصول امورمذکوره وقتی میسر می‌شود که از برای او هادی و قائدی باشد که او را به راه صلاح و سعادت دلالت کند و از جادّه فساد و ضلالت ممانعت نماید. و این معنی -کما هو حقّه- وقتی حاصل می‌شود که از برای اهل عصر و زمان، هادی و مرشدی مقبول القول باشد و مؤیّد از جانب الهی باشد و علم به جمیع طرق صلاح و فساد داشته باشد؛ زیرا که در هر عصری اگر چنین کسی نباشد، شکّی نیست که امور مذکوره-کما هو حقّه- نمی‌تواند شد که از برای اهل آن عصرحاصل شود و فیض و لطفی که از برای اهل آن عصر با حضور حجّت خدا حاصل می‌شود، از برای ایشان حاصل نمی‌شود؛ اگرچه شرایع واحکام و مسائل حلال وحرام او در میان مردم باشد. لهذا جناب اقدس الهی، هرگاه پیغمبری را مبعوث کند و اوامر و نواهی خود را تسلیم کند که به مردم تبلیغ کند، واجب است بر او که خلیفه‌ای هم از قِبَل او منصوب نماید تا مردم را به آن دین امرکند و نشر احکام آن دین را در اقطار عالم بکند و راهزنان جنّ و انس را تنبیه کند و مردم را مقهور بر اطاعت شریعت و پیروی طریقت آن پیغمبرکند. و چنانچه بعد از آن پیغمبر، خلیفه و امامی نصب نشود و آن پیغمبر، همان دین را به جمعی القاء کند و از دنیا برود، شکّی نیست که دینی که هنوز استقرار - کما هو حقه - نگرفته باشد و مع ذلک حافظ و ناصری نداشته باشد، به اندک زمانی آثار او برطرف می‌شود. و چگونه آثار او برطرف نشود و حال آنکه غولان راهزن در کمین، و دیوان عالم برهم زن درصدد تخریب آن دین، و شیاطین جنّ و انس در پی اضلال و تباهی، و نفوس امّاره، طالب بطالت وگمراهی است. با وجود اینکه اینها هم اگر نباشد، شبهه‌ای نیست که وجود حجّت خدا در هر عصری “لطف” است از برای اهل آن عصر، و لطف بر خدا واجب است. پس لابد و ناچار، باید جناب الهی از برای این دین، حافظ و ناصری مسلّم القول نصب کند و بعد از آن هم دیگری را نصب کند و بعد از آن هم دیگری را و همچنین تا وقت ظهور پیغمبری دیگر؛ و این طریقه الهی در جمیع ازمان بوده است که بعد از هر پیغمبری، نصب خلیفه از برای او می‌کرده است و بعد از او هم نصب دیگری می‌کرده است تا وقت پیغمبر دیگر، که از انبیاء اولی‌العزم(ع) و صاحب دین تازه باشد. و انبیاء سلف(ع)، هریک که بعد از پیغمبری چنین مبعوث شده‌اند، فی الحقیقه حافظ و مروّج دین او می‌بوده‌اند و هرگز زمانی خالی از یکی از پیغمبران(ع) نبوده است و این طریقه همیشه مستمرّ بوده است. پس ثابت شد که باید در هر عصری، حجّتی از خدا در روی زمین باشد و باید آن حجّت متّصف به صفات چند باشد؛ از “منصوص بودن” و “عصمت” و “افضلیّت” و غیرها...”[۵].

نتیجه آنکه، مسئله امامت، بنا بر قاعده لطف، از وجوه مختلف ثابت می‌شود؛ ولی اصل در اثبات آن، بر اساس تعریفی که متکلّمان امامیه از آن نموده‌اند، مبتنی بر ضرورت ریاست و حکومت امام بر جامعه است؛ لذا همیشه حکومت به عنوان یکی از شئون امام مورد بحث بوده است.[۶]

امامت عامّه

مقصود از امامت عامّه، اصل نیاز جامعه بعد از پیامبر(ص) به امامی است که از طرف خداوند برای رهبری و هدایت جامعه منصوب شده است. در این باره ماجرایی سرشار از مبانی اعتقادی و معارف الهی در زمان امام صادق(ع) به وقوع پیوسته که مناسب است در این مقام ذکر شود: یونس بن یعقوب گوید: جمعی از اصحاب حضرت صادق(ع) از جمله حمران بن أعین، محمد بن نعمان، هشام بن سالم، طیّار و هشام بن حکم - که جوان بود - خدمت آن حضرت نشسته بودند. امام(ع) رو به هشام کرد و فرمود: «ای هشام! به من خبر نمی‌دهی که با عَمرو بن عُبَید چه کردی و چه سؤال‌هایی از او پرسیدی؟

هشام عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! من شما را بزرگ‌تر از آن می‌دانم که در حضورتان سخن گویم و شرم می‌کنم و زبانم می‌گیرد. حضرت صادق(ع) فرمود: هر گاه به شما دستوری دادم، انجام دهید.

هشام گفت: به من خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد جامع بصره می‌نشیند و مردم گِردش جمع می‌شوند و او لزوم وجود امام را انکار می‌کند! این مطلب بر من گران آمد و به سوی او رهسپار شدم و روز جمعه، داخل بصره شدم و به مسجد جامع بصره رفتم و مردم زیادی را دیدم که گِرد عمرو بن عبید حلقه زده‌اند و او جامه پشمینه سیاهی به کمر بسته و عبایی بر دوش انداخته بود و مردم از او سؤال می‌کردند. از مردم خواستم به من راه دهند و نزد او رفتم و بر دو زانو نشستم و گفتم: ای عالم! من مردی غریب هستم، اجازه می‌دهی که مسأله ای بپرسم؟

عمرو بن عبید گفت: بلی. گفتم: آیا چشم داری؟

گفت: پسرم! این چه سؤالی است؟ چگونه از چیزی که می‌بینی، می‌پرسی؟! گفتم: پرسش‌های من همین گونه است!

گفت: پسرم! بپرس اگر چه سؤالت احمقانه است. گفتم: شما جواب سؤال هایم را بده.

گفت: بپرس. گفتم: آیا چشم داری؟

گفت: بلی. گفتم: با آن چه می‌کنی؟

گفت: با آن رنگ‌ها و اشخاص را می‌بینم. گفتم: آیا بینی داری؟

گفت: بلی. گفتم: با آن چه می‌کنی؟

گفت: با آن بوها را استشمام می‌کنم. گفتم: آیا زبان داری؟

گفت: بلی. گفتم: با آن چه می‌کنی؟

گفت: با آن مزه‌ها را می‌چشم و تشخیص می‌دهم. گفتم: آیا گوش داری؟

گفت: بلی. گفتم: با آن چه می‌کنی؟

گفت: با آن صداها را می‌شنوم. گفتم: آیا قلب داری؟

گفت: بلی. گفتم: با آن چه می‌کنی؟

گفت: هر آنچه با اعضا و حواس خود، حس می‌کنم، درستی و نادرستی آن را با قلب تشخیص می‌دهم. گفتم: آیا این حواس، ما را از قلب بی‌نیاز نمی‌سازد؟

گفت: نه. گفتم: چگونه این حواس ما را از قلب بی‌نیاز نمی‌سازد با این که صحیح و سالم هستند؟

گفت: ای پسرم! هر گاه حواس در چیزی که آن را بوییده یا دیده یا چشیده یا شنیده، شک کند، آن را به قلب ارجاع می‌دهد تا شکّش از بین برود و به یقین برسد. گفتم: پس خداوند، قلب را برای بر طرف کردن شکِّ حواس قرار داده است؟

گفت: بلی. گفتم: قلب لازم است وگرنه، شکّ حواس برطرف نمی‌شود و به یقین نمی‌رسد؟ گفت: بلی.

به او گفتم: خداوند متعال، اعضا و حواس تو را رها نکرده و به خود وانگذاشته و برای آنها امامی قرار داده است که صحیح را از غیر صحیح تشخیص دهد و شک آنان را بر طرف سازد و به یقین برساند، امّا همه این مخلوقات را در سرگردانی و شک و اختلافشان در دین، رها کرده و امامی برای آنها قرار نداده که هنگام سرگردانی و شک به او مراجعه کنند؟!

عمرو بن عبید ساکت ماند و چیزی نگفت.... یونس بن یعقوب (راوی حدیث) گوید: حضرت صادق(ع) خندید و فرمود: ای هشام! چه کسی این دلیل را به تو آموخت؟ عرض کرد: چیزهایی از شما فرا گرفتم و آنها را به هم پیوند دادم و به این صورت در آوردم.

حضرتش فرمود: به خدا قسم که این دلیل در صحیفه‌های ابراهیم و موسی(ع) نوشته شده است[۷].

فقیه کبیر آیت‌الله شیخ جعفر کاشف الغطاء در مقدمه کتاب کشف الغطاء در این مقام می‌نویسد: در اثبات وجوب وجود امام در طول تاریخ، آنچه بین هشام بن حکم و عمرو بن عبید اتفاق افتاده، کافی است... علاوه بر این که هر گاه وجود امام در وقتی واجب باشد، استمرار او در تمام زمان‌ها لازم و واجب خواهد بود؛ زیرا علّت وجوب امام در ابتداء برای همیشه مستمر است و در اثبات همیشگی وجود امام، این حدیث متواتر بین خاصه و عامّه کافی است که رسول خدا(ص) فرمودند: «هر کس بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلیّت مرده است»[۸] و حدیث متواتر ثقلین...[۹]. و چون ثابت شد که جایز نیست زمین هیچ وقت خالی از امام باشد. و از سویی، آمدن پیامبر دیگر بعد از پیامبر ما ممتنع است، پس وجود امام، واجب و متعیّن است[۱۰].

در حدیثی دیگر، مناظره ای از هشام بن حکم در محضر امام صادق(ع) نقل شده که احتیاج خلائق به امام را واضح‌تر می‌نماید. یونس بن یعقوب گوید: خدمت حضرت صادق(ع) بودم که مردی شامی نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: من دارای علم کلام و فقه و آگاه به قوانین ارث هستم و برای مناظره با اصحاب شما آمده‌ام.... حضرت صادق(ع) به مرد شامی فرمود: با این جوان (هشام بن حکم) گفت و گو کن.

آنگاه مرد شامی رو به هشام کرد و گفت: ای جوان! درباره امامتِ این مرد از من بپرس. هشام از گستاخی او به خشم آمد و بر خود لرزید و گفت: ای مرد! پروردگار تو برای آفریده هایش خیراندیش‌تر است یا آفریده‌ها برای خود؟ مرد شامی گفت: پروردگارم برای آفریده‌هایش خیراندیش‌تر است. هشام گفت: در مقام خیراندیشی برای آفریده‌هایش چه کرده است؟

شامی گفت: برای آنها حجّت و دلیلی به پا داشته تا پراکنده نشوند و اختلاف نکنند و در هنگام اختلاف و تفرقه، حجّت و دلیل الهی آنها را متّحد و یکپارچه گرداند و کجی‌های آنها را راست کند و در هنگام نیاز، به یاری آنها بشتابد و آنها را از واجبات پروردگارشان آگاه سازد. هشام گفت: آن حجّت و راهنما کیست؟ شامی گفت: رسول خدا(ص).

هشام گفت: پس از رسول خدا(ص) کیست؟ شامی گفت: کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص). هشام گفت: آیا امروز در برداشتن اختلاف از میان ما، کتاب و سنّت فایده ای رسانده‌اند؟

مرد شامی گفت: بلی. هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف داریم و تو به جهت همین اختلاف و مناظره در این باره، از شام بدین جا آمده‌ای؟ یونس بن یعقوب (راوی حدیث) گوید: مرد شامی ساکت شد و جوابی نداد. آن گاه حضرت صادق(ع) به شامی فرمود: چرا سخن نمی‌گویی؟

شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم، دروغ گفته‌ام و اگر بگویم کتاب و سنّت اختلاف را از میان بر می‌دارند، سخنی باطل گفته‌ام؛ زیرا کتاب و سنّت، معانی مختلفی را می‌پذیرد و در عباراتش، احتمال‌های متعددی داده می‌شود و جملاتش چند جور معنی می‌شود. اگر بگویم اختلاف داریم و قهرا هر یک از ما مدّعی حق است، پس کتاب و سنّت برای رفع اختلاف، فایده ای به ما نرسانده‌اند، جز این که همین دلیل به نفع من و به ضرر اوست. سپس حضرت صادق(ع) با اشاره به هشام به مرد شامی فرمود: از او بپرس که او را سرشار از علم می‌یابی.

مرد شامی رو به هشام کرد و گفت: ای مرد! چه کسی برای آفریده‌ها خیراندیش‌تر است؟ پروردگارشان یا خود آفریده‌ها؟ هشام گفت: پروردگارشان از آفریده‌ها برای آنها خیراندیش‌تر است. شامی گفت: آیا کسی را برای آنها قرار داده که آنها را متّحد و یکپارچه گرداند و کجی‌های آنها را راست کند و به حق و باطل آگاهشان سازد؟ هشام گفت: در زمان رسول خدا(ص) یا در این زمان؟

شامی گفت: در زمان رسول خدا(ص) که خود آن حضرت عهده‌دار این امور بود، در زمان ما چه کسی را قرار داده است؟ هشام گفت: همین آقا که این جا نشسته است (به امام صادق(ع) اشاره کرد) و از اطراف به سویش رهسپار می‌شوند و با علمی که از پدرانش به ارث برده، خبرهای زمین و آسمان را برای ما بیان می‌فرماید.

شامی گفت: چگونه می‌توانم صحیح بودن این ادّعا را بفهمم؟ هشام گفت: از هر چه می‌خواهی از او بپرس.

شامی گفت: بهانه و عذری برایم نگذاشتی و لازم است از او بپرسم. راوی گوید: در این هنگام، حضرت صادق(ع) فرمود: «ای مرد شامی! گزارش سفر و راهت را برایت بگویم؟» آن گاه حضرت به تفصیل، ماجرای سفر مرد شامی را برایش تعریف کرد. شامی هم مکرّر می‌گفت: درست است! اکنون اسلام آوردم.

حضرت صادق(ع) فرمود: بلکه اکنون به خداوند ایمان آوردی؛ چراکه اسلام پیش از ایمان است و بر اساس اسلام، از همدیگر ارث می‌برند و با یکدیگر ازدواج می‌کنند، امّا بر اساس ایمان، ثواب و پاداش می‌برند. مرد شامی گفت: درست است، اکنون من گواهی می‌دهم که معبودی جز خداوند نیست و محمّد(ص) رسول خدا و تو وصیّ او هستی...[۱۱].

این دو حدیث و برهانی که در آنها اقامه شد در ادامه بحث به کار می‌آید و الهام بخش ما در آن خواهد بود.[۱۲]

منابع

پانویس

  1. الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص۴۰.
  2. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۲۳.
  3. إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۳۲۷.
  4. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۲۴.
  5. انیس الموحدین، ص۱۲۷: فصل اول: دراثبات احتیاج به وجود امام و....
  6. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۲۵.
  7. کافی، ج۱، ص۱۶۹، باب الاضطرار إلی الحجه، حدیث ۳؛ علل الشرایع، ج۱۹۳ باب ۱۵۲ حدیث ۲؛ بحارالانوار، ج۲۳، ص۶ حدیث ۱۱.
  8. کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳.
  9. کنز العمال، ج۱، ص۱۷۲.
  10. کشف الغطاء، ص۶ طبع قدیم. قال: وکفی فی إثبات وجوب وجود الإمام مدی الدّهر ما اتّفق لهشام فی بعض الأیّام مع عمرو، حیث سأله: ألک اُذن؟ ألک لسان؟ حتّی أتی علی تمام حواسّ الانسان، ثمّ قال: ألک قلب؟ فأنعم فی الجواب، فقال: وما تصنع به؟ فقال: لیمیّز خطأ تلک الحواسّ من الصواب. فقال: أتظنّ بمن یتکفّل بنصب میزان لتلک الحواسّ لاینصب إماما یمیّز الحقّ لکافّه النّاس؟! فانقطع عمرو من الکلام و لم یزد علی أن قال له: إنّک أنت هشام! علی أنّه متی وجب وجود الإمام فی وقت، لزم استمراره مدی الأیّام، لأنّ علّه وجوبه فی الابتداء مستمرّه علی الدّوام، ویکفی فی إثبات الأبدیّه ما تواتر من الجانبین من السنّه المحمّدیّه «من مات بغیر إمام مات میته جاهلیّه» وما تواتر نقله من الطرفین علی کون کتاب الله وعتره نبیّه مقترنَین حتّی یردا علی النبیّ(ص) ویصلا ویشهدا علی تمام الامّه بین یدیه. وحیث تبیّن عدم جواز خلوّ الأرض من حجّه علی الدّوام، وامتنع حدوث الأنبیاء بعد نبیّنا(ص)، تعیّن الامام.
  11. کافی، ج۱، ص۱۷۱، باب الاضطرار إلی الحجه، حدیث ۴؛ بحار الانوار، ج۲۳، ص۹، حدیث ۱۲.
  12. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۸۹-۹۵.