مسیب بن نجبه فزاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ') |
||
خط ۷۰: | خط ۷۰: | ||
[[یعقوبی]] مینویسد: علی {{ع}} هنگام روانه کردن مسیب به او فرمود: "ی مسیب! تو از کسانی هستی که به [[شایستگی]] و [[مردانگی]] و [[خیرخواهی]] آنها [[اطمینان]] دارم؛ پس به سوی این قوم رهسپار شو و هر چند قوم تو باشند، آنان را گوشمالی بده!"<ref>{{متن حدیث|يا مسيب انك ممن أثق بصلاحه و بأسه و نصيحته فتوجه الى هؤلاء القوم و أثر فيهم و ان كانوا قومك}}</ref>. | [[یعقوبی]] مینویسد: علی {{ع}} هنگام روانه کردن مسیب به او فرمود: "ی مسیب! تو از کسانی هستی که به [[شایستگی]] و [[مردانگی]] و [[خیرخواهی]] آنها [[اطمینان]] دارم؛ پس به سوی این قوم رهسپار شو و هر چند قوم تو باشند، آنان را گوشمالی بده!"<ref>{{متن حدیث|يا مسيب انك ممن أثق بصلاحه و بأسه و نصيحته فتوجه الى هؤلاء القوم و أثر فيهم و ان كانوا قومك}}</ref>. | ||
پس مسیب گفت: "ای [[امیر مؤمنان]]! [[خوشبختی]] من این است که از افرادی باشم که شما به آنها [[اعتماد]] دارید. آنگاه با دو هزار سپاهی از قبیلههای [[همدان]] و طئ و... حرکت کرد و در رفتن شتاب کرد. پس [[عبدالله بن مسعده]] را دیدند و با او به [[نبرد]] پرداختند و مسیب خود نیز به آنان پیوست و با ایشان جنگید. شرایط برای [[دستگیری]] پسر مسعده وجود داشت | پس مسیب گفت: "ای [[امیر مؤمنان]]! [[خوشبختی]] من این است که از افرادی باشم که شما به آنها [[اعتماد]] دارید. آنگاه با دو هزار سپاهی از قبیلههای [[همدان]] و طئ و... حرکت کرد و در رفتن شتاب کرد. پس [[عبدالله بن مسعده]] را دیدند و با او به [[نبرد]] پرداختند و مسیب خود نیز به آنان پیوست و با ایشان جنگید. شرایط برای [[دستگیری]] پسر مسعده وجود داشت لکن او [[پرهیز]] میکرد تا پسر مسعده گریخت و در تیماء سنگر گرفت و مسیب قلعه را محاصره کرد و پسر مسعده و یارانش سه [[روز]] در محاصره بودند؛ آن گاه او فریاد زد: "ای مسیب، ما [[قوم]] توایم؛ [[خویشاوندی]] را رعایت کن!" پس مسیب [[راه]] ابن مسعده و یارانش را باز گذاشت و آنها از قلعه [[نجات]] یافتند و چون [[شب]] از راه رسید، در همان شب از آنجا بیرون رفتند تا به [[شام]] رسیدند و بامداد فردا مسیب بر سر قلعه آمد و کسی را نیافت؛ پس [[عبدالرحمن]] بن شبیب به او گفت: "ای مسیب! به [[خدا]] [[سوگند]] که در کار ایشان، [[خدعه]] و به [[امیرمؤمنان]] [[خیانت]] کردی"؛ وقتی مسیب نزد [[علی]] {{ع}} آمد؛ [[امام]] به او فرمود: "ای مسیب! تو از خیر خواهان من بودی، چرا چنین کاری کردی!" پس او را چند روزی [[حبس]] و سپس او را رها کرد و او را برای [[گرفتن زکات]] در [[کوفه]] مامور کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۶-۹۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[مسیب بن نجبه فزاری کوفی (مقاله)|مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)| اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۵۳۳-۵۳۶.</ref> | ||
== مسیب و [[نقل]] [[خطبه امام علی]] {{ع}} == | == مسیب و [[نقل]] [[خطبه امام علی]] {{ع}} == |
نسخهٔ ۲۸ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۰۹
نسبشناسی
نام او مسیب بن نجبه[۱]، یا نجیه[۲]، یا نخبه[۳] فزاری[۴] کوفی[۵]، نقل و او از اصحاب امام علی و امام حسن (ع) شمرده شده است.
مرحوم کشی به نقل از فضل بن شاذان مینویسد: از بزرگان تابعین و رؤسا و زهاد میتوان به جندب بن زهیر ازدی؛ قاتل ساحر، عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی، حجر بن عدی، سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، علقمة، اشتر و سعید بن قیس همدانی اشاره کرد[۶].
شیخ طوسی در یک جا مسیب بن نجبه را با عنوان فزاری آورده و او را از کسانی دانسته است که از علی (ع) روایت نقل کردهاند[۷] و در جای دیگری، وی را بدون عنوان فزاری، از اصحاب امام حسن شمرده است[۸]. تنها کسی که درباره صحابی بودن مسیب بن نجبه سخنی مطرح کرده، ابن حجر است؛ وی در این باره مینویسد: له ادراك؛ اما خود وی بلافاصله مینویسد: و ليست له صحبة[۹]. پس درباره تابعی بودن وی هیچ شکی نیست [۱۰].
نقل قولها درباره تعداد فرزندان مسیب مختلف است اما طبری در قسمت بررسی شرح حال شهدای کربلا مینویسد: عون بن عبدالله بن جعفر نیز کشته شد که مادرش، جمانه دختر مسیب بن نجبه فرازی بود و عبدالله بن قطبه طایی نبهانی او را کشت[۱۱].
مسیب از امام علی، امام حسن (ع)[۱۲] و حذیفه بن یمان[۱۳] روایت نقل کرده است و ابواسحاق السبیعی[۱۴]، ابوادریس[۱۵]، عتبة بن ابی عتبه[۱۶] و سلمه بن کهیل بن حصین[۱۷] از او روایت نقل کردهاند.[۱۸]
مسیّب بن نجبه در دوران ابوبکر
گویا مسیّب بن نجبه در دوران خلافت ابوبکر در جنگ عین التمر[۱۹] که در سال دوازده هجری به فرماندهی خالد بن ولید انصاری رخ داد، حضور داشته[۲۰] و فرمانده سواران بوده است[۲۱] و او در آن جنگ فردی به نام حمران بن ابان را که کنیهاش ابوزید بود، اسیر کرد[۲۲].[۲۳]
مسیب در زمان عمر
مسیب در جنگ قادسیه حضور داشته است[۲۴]. از موارد دیگر حضور مسیب در زمان عمر، نقل ماجرای ورود اسیران ایرانی به مدینه است. مسیب بن نجبه نقل میکند: همین که اسیران ایران به مدینه وارد شدند، عمر تصمیم داشت زنان را بفروشد و مردان را برده سازد. اما امیر المؤمنین علی (ع) فرمود: پیامبر (ص) فرموده است: "افراد برجسته هر قوم و ملت را گرامی بدارید".
عمر گفت: "این مطلب را شنیدهام که میفرمود: "هرگاه فرد با صاحب مقام طائفهای پیش شما آمد، او را گرامی بدارید، گرچه مخالف شما باشد"؛
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "اینها گروهی هستند که تسلیم شما هستند و علاقه به اسلام دارند و من از نژاد اینها فرزندانی خواهم داشت. من شما و خدا را گواه میگیرم که سهم خود را از اینها در راه خدا آزاد کردم"؛
پس تمام بنی هاشم فریاد زدند: "ما نیز سهم خود را به شما بخشیدیم"؛ سپس امام علی (ع) فرمود: "خدایا! شاهد باش! من حق آنها را در راه تو آزاد کردم". مهاجر و انصار نیز حق خود را به علی (ع) بخشیدند؛ پس فرمود: خدایا! اینها حق خود را به من بخشیدند و من سهم آنها را در راه تو آزاد کردم".
عمر گفت: "چرا با تصمیم من درباره این اسیران مخالفت کردی و چه چیز باعث شد که بر خلاف رأی من عمل کنی؟"
علی (ع) سخن پیامبر (ص) را درباره احترام به افراد بزرگ هر قبیله به یادش آورد؛ عمر گفت: "من سهم خود و سهم اشخاصی را که نبخشیدهاند، به تو و خدا میبخشم"؛
علی (ع) فرمود: "خدایا! تو شاهد باش بر آزادی آنها و بخشیدن ایشان!".
گروهی از قریش به ازدواج با آن بانوان علاقه داشتند. پس امیر المؤمنین (ع) فرمود: "نباید آنها را به ازدواج مجبور کرد؛ به خودشان اختیار بدهید هر کس را که خواستند انتخاب کنند." گروهی به شهربانو، دختر یزدجرد اشاره کرده، اختیار انتخاب را به او دادند و از پشت پرده از او خواستگاری کردند و در حضور جمع به او گفتند: از میان کسانی که از تو خواستگاری کردهاند، کدام را انتخاب میکنی؟ آیا به داشتن شوهر علاقه داری؟ او سکوت کرد. امیر المؤمنین (ع) فرمود: "به داشتن شوهر علاقه دارد، ولی باید منتظر بود تا چه کسی را انتخاب میکند"؛
عمر گفت: از کجا فهمیدی که تصمیم دارد ازدواج کند؟"
فرمود: "هرگاه بانوی با شخصیتی از یک طائفه بدون سرپرست، خدمت پیامبر (ص) میرسید و از او خواستگاری میشد، پیامبر (ص) دستور میداد به او بگویند که تو قصد ازدواج داری؟ پس اگر خجالت میکشید و سکوت میکرد، همین سکوتش را دلیل اجازهاش قرار میداد و دستور ازدواجش را صادر میکرد، و اگر میگفت، نه، او را بر پذیرش مجبور نمیکرد".
پس خواستگاران در مقابل شهربانو ایستادند و او با دست به حسین بن علی (ع) اشاره کرد. برای مرتبه دوم از او تقاضای انتخاب کردند؛ او این مرتبه نیز به حسین بن علی (ع) اشاره کرده، گفت: "اگر من اختیار دارم، همین شخص را برمیگزینم"؛ پس او امیر المؤمنین (ع) را ولی خود قرار داد و حذیفه نیز خطبه عقد را خواند، سپس امیر المؤمنین (ع) به او فرمود: "اسمت چیست؟"
گفت: "شاه زنان"؛
آن حضرت فرمود: نه؛ سیده زنان عالم، فاطمه دختر رسول خداست"؛ سپس فرمود: "نام تو شهربانو و نام خواهرت، مروارید است؟"؛
او گفت: "آری، همین طور است"[۲۵].[۲۶]
مسیب در زمان عثمان
نقل شده است، روزی عدهای از استادان قرآن[۲۷] به نامهای معقل بن قیس ریاحی، عبدالله بن طفیل عامری، مالک بن حبیب تمیمی، یزید بن قیس ارحبی، حجر بن عدی کندی، عمرو بن حمق خزاعی، سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه فزاری، زید بن حصن طائی، کعب بن عبدة نهدی، زیاد بن نضر بن بشر بن مالک بن دیّان حارثی و مسلمة بن عبد القاری در نامهای به عثمان چنین نوشتند: "سعید بن عاص، استاندار کوفه) در بدگویی درباره جماعتی از مردان پارسا و بافضیلت و پاکدامن زیادهروی کرده و تو را واداشته است تا درباره آنها اعمالی انجام دهی که در دین روا نیست و آبرو و شهرتت را لکهدار میسازد. ما درباره امت محمد (ص) و خدا را به یادت میآوریم؛ زیرا چون تو قوم و خویشانت را بر گردن مردم سوار کردهای، از این بیمناکیم که وضع امت اسلامی به دست تو به فساد گراید؛ بدان که پشتیبانان تو ستمگران، و مخالفانت، ستمدیدگاناند و هنگامی که سمتگران از تو، حمایت و ستمدیدگان با تو مخالفت کنند، دودستگی و اختلاف عقیده و سخن پدید میآید؛ ما خدا را علیه تو گواه میگیریم و همان یک شاهد؛ کافی است. تو تا وقتی مطیع خدا و بر راه راست اسلام باشی، فرمانده ما خواهی بود، و جز خدا پشت و پناه و نجاتبخشی نخواهی یافت"[۲۸].[۲۹]
مسیب در زمان امام علی (ع)
جنگ جمل: ابن شهر آشوب مینویسد: پس از حرکت عایشه، علی (ع) سهل بن حنیف را به مدینه؛ قثم بن عباس را به مکه و حسن (ع) و عمار را به کوفه فرستاد و نامهای برای ایشان نوشت[۳۰] و در این نامه ماجرای قتل عثمان و عمل طلحه و زبیر را یادآور شد و در ادامه نوشت: "سرزمین هجرت (مدینه) مردم را یکپارچه بیرون راند و مردم نیز برای سرکوبی آشوب از آن فاصله گرفتند. اکنون حوادث آشوب به جوش آمد و فتنهها بر پایههای خود ایستاد؛ پس به سوی فرمانده خود بشتابید و در جهاد با دشمن بر یکدیگر پیشی گیرید".
هنگامی که امام حسن (ع) و عمار به کوفه رسیدند، ابوموسی اشعری حدیثی خواند و مردم را از جنگ پرهیز داد و سپس بین عمار و ابوموسی گفتوگو شد و در نهایت، امام حسن (ع) به مردم فرمود: "دعوت ما را بپذیرید و ما را برای رفع بلا یاری کنید." پس قعقاع بن عمر، هند بن عمر، هیثم بن شهاب، زید بن صوحان، مسیب بن نجیه، یزید بن قیس، حجر بن عدی، ابن مخدوج و مالک اشتر به همراه نه هزار نفر با ایشان حرکت کردند[۳۱].
ابن اثیر مینویسد: گفته شده است، عده کسانی که از کوفه به یاری علی (ع) رفتند، دوازده هزار و یک نفر بود. فرمانده قبیلههای کنانه، اسد، تمیم، رباب و مزینه، معقل بن یسار ریاحی؛ فرمانده سبع قیس، سعد بن مسعود ثقفی، عموی مختار مشهور؛ فرمانده قبیلههای بکر و تغلب، و علة بن محدوج ذهلی؛ فرمانده مذحج و قبیله اشعری حجر بن عدی و فرمانده قبیلههای بجیله، انمار، خثعم و ازد، مخنف بن سلیم ازدی بودند و همه در محل ذی قار به امیرالمؤمنین (ع) پیوستند. مردم قبیله عبدالقیس هم در عرض راه میان لشکر علی (ع) و شهر بصره به انتظار علی (ع) اردو زده بودند که عده آنها چندین هزار نفر بود. فرماندهان لشکر کوفه، قعقاع بن عمرو، سعید بن مالک، هند بن عمرو و هیثم بن شهاب بودند. فرماندهان متفرقه هم زید بن صوحان، مالک اشتر، عدی بن حاتم، مسیب بن نجبه، یزید بن قیس و دیگران بودند که بقیه آنها نیز از نظر شهرت و مقام کمتر از آنان نبودند؛ گرچه فرمانده نبودند؛ مانند حجر بن عدی. پس چون آنها به ذی قار رسیدند، علی (ع) قعقاع بن عمرو را نزد خود خواند و او را به نمایندگی خویش نزد اهل بصره فرستاد. قعقاع، از یاران پیامبر (ص) بود؛ علی (ع) به او فرمود: "نزد آن دو مرد (طلحه و زبیر) برو و آنها را به اتحاد دعوت کن تا به اجتماع این امت بپیوندند و به آنها عاقبت خلاف و نفاق را گوشزد کن!"[۳۲].[۳۳]
مسیب و مقابله با هجوم اهل شام
ابن اثیر مینویسد: در سال ۳۹ هجری معاویه سپاه خود را دسته دسته به اطراف عراق فرستاد تا از هر طرف به علی (ع) احاطه پیدا کند. همچنین او نعمان بن بشیر را با هزار نفر به سوی عین التمر فرستاد که در آنجا مالک بن کعب، مرزدار علی (ع) و رئیس پاسگاه بود. مالک به سربازان خود اجازه داده بود که به کوفه (نزد خانوادههای خود) بروند و جز صد مرد با او کسی نمانده بود. پس چون خبر آمدن نعمان را شنید، به امیرالمؤمنین (ع) نامه نوشت و ماجرا را خبر داد و از او یاری خواست. پس علی (ع) برخاست و میان مردم خطبه خواند و آنها را برای جنگ و دفاع دعوت کرد، اما آنها آماده نشدند. پس معاویه سفیان بن عوف را نیز با شش هزار سپاهی آماده کرد و به او فرمان داد که به شهر "هیت" برود و از آنجا بگذرد تا به انبار و مدائن برسد و مردم را غارت کند. او وقتی به شهر هیت رسید، آن را تهی دید که یک تن هم در آنجا نبود، پس از آنجا به انبار رفت در آنجا مرزداران علی (ع) را دید که عده آنها حدود پانصد تن بود، ولی پراکنده شده و فقط دویست تن از آنها در پاسگاه مانده بودند. علت پراکنده شدن آنها این بود که کمیل بن زیاد، فرمانده آنها شنیده بود که قومی در قرقیسیا قصد غارت هیت را دارند و او خودسرانه و بدون فرمان علی (ع) به سوی آنها رفته بود. پس سپاه سفیان در حالی به آن محل رسیدند که کمیل در آنجا نبود. همچنین در همان سال، معاویه عبدالله بن مسعدة بن حکمة بن مالک بن بدر فزاری را با ۱۰۰ نفر به سوی تیماء روانه کرد و به او دستور داد که از گرفتن مالیات خودداری کند؛ او هم طبق دستور عمل کرد تا اینکه به مکه و مدینه رسید و در آنجا هم همان دستور را اجرا کرد؛ پس بسیاری گرد وی جمع شدند. وقتی این خبر به علی (ع) رسید، مسیب بن نجبه فزاری را با دو هزار مرد به سوی سپاه معاویه فرستاد و او در محل تیماء به عبدالله رسید و جنگ را آغاز کرد و از اول روز تا غروب آفتاب نبرد شدیدی بین آنها رخ داد. مسیب سه بار بر ابن مسعده حمله کرد، ولی نمیخواست او را بکشد و به او میگفت: "بگریز و جان عزیز را نجات بده!" پس ابن مسعده با عدهای از سپاه خود ناگزیر به قلعه داخل شده، تحصن کردند. بقیه هم به سوی شام گریختند. اعراب هم شترهای مالیات را که ابن مسعده به همراه داشت، به یغما بردند. مسیب هم سه روز او را محاصره کرد و بعد کنار قلعه هیزم افکند و در را آتش زد و چون محاصرهشدگان یقین کردند که هلاک خواهند شد، به او گفتند: "ای مسیب ما قوم تو هستیم".
پس او به آنها رحم کرد و فرمان داد آتش را خاموش کنند و سپس به یاران خود گفت: "جاسوسها من به من خبر دادند که لشکر شام برای یاری اینها به زوی به اینجا خواهند رسید"؛
عبدالرحمن بن شبیب به او گفت: "مرا به جنگ با آنها روانه کن" اما مسیب خودداری کرد؛
او گفت: "تو به امیرالمؤمنین (ع) خیانت و در کار آنها حیله کردی"[۳۴].
یعقوبی مینویسد: علی (ع) هنگام روانه کردن مسیب به او فرمود: "ی مسیب! تو از کسانی هستی که به شایستگی و مردانگی و خیرخواهی آنها اطمینان دارم؛ پس به سوی این قوم رهسپار شو و هر چند قوم تو باشند، آنان را گوشمالی بده!"[۳۵].
پس مسیب گفت: "ای امیر مؤمنان! خوشبختی من این است که از افرادی باشم که شما به آنها اعتماد دارید. آنگاه با دو هزار سپاهی از قبیلههای همدان و طئ و... حرکت کرد و در رفتن شتاب کرد. پس عبدالله بن مسعده را دیدند و با او به نبرد پرداختند و مسیب خود نیز به آنان پیوست و با ایشان جنگید. شرایط برای دستگیری پسر مسعده وجود داشت لکن او پرهیز میکرد تا پسر مسعده گریخت و در تیماء سنگر گرفت و مسیب قلعه را محاصره کرد و پسر مسعده و یارانش سه روز در محاصره بودند؛ آن گاه او فریاد زد: "ای مسیب، ما قوم توایم؛ خویشاوندی را رعایت کن!" پس مسیب راه ابن مسعده و یارانش را باز گذاشت و آنها از قلعه نجات یافتند و چون شب از راه رسید، در همان شب از آنجا بیرون رفتند تا به شام رسیدند و بامداد فردا مسیب بر سر قلعه آمد و کسی را نیافت؛ پس عبدالرحمن بن شبیب به او گفت: "ای مسیب! به خدا سوگند که در کار ایشان، خدعه و به امیرمؤمنان خیانت کردی"؛ وقتی مسیب نزد علی (ع) آمد؛ امام به او فرمود: "ای مسیب! تو از خیر خواهان من بودی، چرا چنین کاری کردی!" پس او را چند روزی حبس و سپس او را رها کرد و او را برای گرفتن زکات در کوفه مامور کرد[۳۶].[۳۷]
مسیب و نقل خطبه امام علی (ع)
ثقفی کوفی مینویسد: هنگامی که لشکریان معاویه به عراق حمله کردند، علی (ع) به پا خاست و در میان مردم خطبهای خواند و فرمود: "ای مردم! این چه حادثهای است که پیش آمده است؟ به خداوند سوگند! اگر در هر آبادی هفت نفر مؤمن باشند، از آنجا دفاع خواهند کرده".
ثعلبة بن زید گوید: "من در بازار شنیدم که منادی علی (ع) ندا میدهد که: مردم! در مسجد اجتماع کنید. پس من هم به سرعت به طرف مسجد رفتم، در حالی که مردم هم با شتاب به طرف مسجد میرفتند؛ هنگامی که به میدان مقابل مسجد داخل شدم، دیدم که علی (ع) بالای منبری که از گل و گچ درست شده رفته است و در حال غضب، برای مردم سخن میگوید. به علی (ع) اطلاع داده بودند که گروهی در عراق به مردم حمله کردهاند، و امام (ع) در این باره فرمود: "سوگند به خداوند آسمان و زمین! که پیامبر (ص) به من فرمودند: این امت به زودی با تو مکر خواهند کرد".
مسیب بن نجیه فزاری گوید: "از علی (ع) شنیدم که فرمودند: "من میترسم این قوم بر شما حکومت کنند؛ زیرا آنها از امام خود اطاعت میکنند و شما از امام خود فرمان نمیبرید؛ آنها امانتها را برمیگردانند، ولی شما در آنها خیانت میکنید؛ آنها در زمین خود کارهای شایسته انجام میدهند، ولی شما در سرزمین خود فساد میکنید؛ آنها در باطل خود اتحاد دارند؛ ولی شما که به حق هستید، از هم پراکندهاید؛ دولت آنها طول خواهد کشید و همه محرمات خدا را حلال خواهند کرد و ظلم آنها همه جا را فرا خواهد گرفت و خانهای در بیابان و یا در شهرها نخواهد ماند مگر اینکه ظلم آنها به آنجا وارد میشود و همه جا را تاریک میکند؛ در آن روز، دو نفر گریه میکنند: یکی بر دین خود، و دیگری بر دنیای خود؛ آنها به اندازهای بر شما سخت میگیرند که همه شما به سود د آنها کار کنید، و یا برای آنها زیان نداشته باشید، و آنها را طوری یاری میکنید که بنده در بابش را یاری میکند. بنده هرگاه در حضور مولایش باشد، باید از او اطاعت کند، ولی هرگاه از او دور شود، به او ناسزا میگوید. اگر خداوند در آن روز به شما عافیت داد، بپذیرید، و اگر گرفتار شدید، شکیبا باشید، و بدانید که عاقبت خیر، از آن پرهیزگاران است""[۳۸].
حضور مسیب در صفین و نهروان: درباره جزئیات حضور مسیب در این جنگها مطلبی نقل شده و در اکثر منابع فقط به حضورش اشاره شده است[۳۹].[۴۰]
مسیب بن نجبه در زمان امام حسن (ع)
مدائنی گوید: پس از صلح امام حسن (ع) و معاویه، مسیب بن نجیه به امام حسن (ع) گفت: "شگفتی من از کار تو پایان نمیپذیرد که با معاویه بیعت کردی، در حالی که چهل هزار سپاهی با تو بودند و از او برای خود پیمان استوار و آشکار نگرفتی و میان خودش و تو تعهدی کرد، و اینک شنیدی که چه گفت؟ به خدا سوگند که از این سخنان کسی جز تو را اراده نکرده"؛
امام حسن (ع) به مسیب فرمود: "عقیدهات چیست؟"
گفت: "اینکه به حال نخست برگردی که او پیمان میان خود و تو را شکسته است"؛
فرمود: "ای مسیب! من این کار را برای دنیا نکردم و معاویه به هنگام جنگ و رویارویی پایدارتر و شکیباتر از من نیست؛ بلکه مصلحت شما را اراده کردم و اینکه از ریختن خون یکدیگر دست بدارید؛ اینک به تقاضای پروردگار خشنود باشید تا نیکو کارتان آسوده باشد و از ستم تبهکاری چون معاویه خلاصی پیش آید"[۴۱].
همچنین مدائنی میگوید: چون سال صلح فرا رسید، امام حسن (ع) چند روزی در کوفه ماند و سپس برای رفتن به مدینه آماده شد. پس مسیب بن نجیه فرازی و ظبیان بن عماره لیثی برای خداحافظی با او پیش ایشان رفتند و امام حسن (ع) به آن دو فرمود: "سپاس خداوندی را که بر فرمان خود چیره است؛ اگر همه خلق جمع شوند تا آنچه را که شدنی است، جلوگیری کنند، نمیتوانند". امام حسین (ع) فرمود: "من آنچه را که صورت گرفت، خوش نمیداشتم و آسایش و خوشی من همان ادامه راه پدرم بود، تا آنکه برادرم مرا سوگند داد و از او اطاعت کردم؛ در حالی که گویی تیغها بینی مرا میبرد"؛
مسیب گفت: "به خدا سوگند! این کار بر ما دشوار نیست که به هر حال آنان با هر چه بتوانند در صدد جلب دوستی ما خواهند بود، ولی بیم ما از آن است که بر شما ستم شود و عهد شما را بشکنند"؛
امام حسین (ع) فرمود: "ای مسیب! ما میدانیم که تو نسبت به ما محبت داری" و امام حسن (ع) فرمود: "از پدرم شنیدم که میفرمود: "از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: هر کس هر قومی را دوست داشته باشد با آنان خواهد بود"." پس مسیب و ظبیان هر دو از امام حسن (ع) خواستند که از تصمیم خود برگردد، اما امام (ع) فرمود: راهی برای این کار نیست" و فردای آن روز از کوفه حرکت کرد و چون به ناحیه دیر هند رسید، به کوفه نگریست و این بیت را خواند: چنان نیست که با دلتنگی از خانه یارانم دوری گزینم که آنان از پیمان من پاسداری میکنند؛ و سپس به مدینه رفت[۴۲].[۴۳]
مسیب در زمان امام حسین (ع)
مسیب و عبور از کربلا: مرحوم کشی مینویسد: مسیب بن نجبة فزاری گفته است: "روزی به همراه عدهای سلمان فارسی را دیدیم و او در مسیر با ما همراه شد تا اینکه به کربلا رسیدیم؛ پس گفت: "این جا را چه مینامند؟"
گفتند: "کربلاء"؛
گفت: "اینجا قتلگاه برادران من است؛ اینجا جای زمین نهادن بار آنها، اینجا خوابگاه سواران آنان و اینجا محلّ ریختن خون آنان است. در اینجا بهترینِ اولین و آخرین کشته میشود." سپس حرکت کرد تا به حروراء رسیدیم؛ پس پرسید: "این منطقه را چه مینامند؟"
گفتند: "حروراء"؛
گفت: "شرترین اولین و آخرین انسانها از اینجا خروج میکند". سپس رفتیم تا به باذقیا رسیدیم که پل اول کوفه در آن قرار داشت؛ پس گفت: "اینجا را چه مینامند؟"
گفتند: "کوفه"؛
گفت: "بله، کوفه قبة الإسلام است""[۴۴].[۴۵]
مسیب و نوشتن نامه به امام حسین (ع)
وقتی مردم کوفه از هلاکت معاویه خبر یافتند، مردم عراق بر ضد یزید به جنبش درآمده، گفتند: "حسین (ع) و ابن زبیر مقاومت کرده و سوی مکه رفتهاند." آنگاه مردم کوفه به حسین (ع) نامه نوشتند، در حالی که حاکمشان نعمان بن بشیر بود. محمد بن بشیر همدانی گوید: "پس، شیعیان در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند ما از هلاکت معاویه، سخن و به سبب آن، خدا را سپاس گفتیم. سپس سلیمان بن صرد به ما گفت: "معاویه هلاک شد و حسین (ع) از بیعت با این قوم خودداری کرده، سوی مکه رفته است؛ شما شیعیان او و شیعیان پدرش هستید؛ اگر میدانید که وی را یاری و با دشمنش پیکار میکنید، به او بنویسید، و اگر بیم سستی و ضعف دارید، این مرد را فریب ندهید که جانش به خطر بیفتد"؛
گفتند: "با دشمنش میجنگیم و خویشتن را برای حفظ وی به کشتن میدهیم"؛
گفت: "پس به او نامه بنویسید".
و شیعیان به امام حسین (ع) چنین نوشتند: "به نام خداوند رحمان و رحیم؛ به حسین بن علی (ع) از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان وی و مؤمنان و مسلمانان کوفه. درود بر تو باد! ما خدایی را میستاییم که جز او خدایی نیست. اما بعد: سپاس خدا را که دشمن جبار و سرسخت تو را نابود کرد؛ دشمنی که بر این امت تاخت و خلافت آن را به ناحق گرفت و غنیمت آن را غصب کرد و به ناحق بر آن حکومت کرد و نیاکانشان را کشت و اشرارشان را به جا نهاد و مال خدا را دستخوش جباران و توانگران امت کرد. لعنت خدا بر او باد! چنانکه ثمود ملعون شد؛ اینک ما امامی نداریم؛ بیا که شاید خدا به کمک تو ما را بر حق همدل کند. نعمان بن بشیر در قصر حکومت است و ما در نماز جمعه او و نماز عیدش حاضر نمیشویم و اگر خبر یابیم که سوی ما روان شدهای، او را بیرون میکنیم و به شام میفرستیم؛ انشاءالله و سلام و رحمت خدای بر تو باد!"
پس نامه را با عبدالله بن سبع همدانی و عبدالله بن وال فرستادیم و گفتیم که شتاب کنید و هر دو نفر با شتاب رفتند تا اینکه روز دهم ماه رمضان در مکه پیش حسین (ع) رسیدند. دو روز بعد، قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمان بن عبدالله کدان ارحبی و عمارة بن عبید سلولی را سوی امام حسین (ع) فرستادیم که حدود ۵۳ نامه به همراه داشتند و هر نامه از یک یا دو یا سه نفر بوده"[۴۶].[۴۷]
مسیب و خونخواهی امام حسین (ع)
عبدالله بن عوف ازدی گوید: "وقتی حسین بن علی (ع) از کشته شد و ابن زیاد از اردوگاه خویش در نخیله به کوفه آمد، شیعیان همدیگر را ملامت و اظهار پشیمانی کردند و دانستند که خطایی بزرگ کردهاند که حسین (ع) را به یاری خوانده اما دعوت وی را اجابت نکردند و امام (ع) در مجاورت ایشان کشته شد و دانستند که رسواییشان و گناهی که به خاطر کشته شدن حسین (ع) داشتهاند، جز به کشتن قاتلان وی یا کشته شدن در این راه پاک نمیشود. پس، در کوفه پیش پنج نفر از سران شیعه رفتند: سلیمان بن صرد خزاعی که صحابی پیامبر (ص) بود؛ مسیب بن نجبه فزاری که از یاران علی (ع) و نیکانشان بود؛ عبیدالله بن سعد ازدی؛ عبدالله بن وال تمیمی و رفاعة بن شداد بجلی. آنگاه این پنج نفر که از بهترین یاران علی (ع) بودند، در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند و افرادی از نیکان و سران شیعه نیز با آنها بودند. چون در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند، مسیب بن نجبه زودتر از همه سخن گفت؛ وی خدا را ثنا کرد و بر پیامبر خدا صلوات فرستاد و گفت: "اما بعد؛ ما به طول عمر مبتلا و در معرض فتنههای گوناگون واقع شدهایم و از پروردگارمان میخواهیم که از کسانی نباشیم که فردا به ما میگوید: ﴿أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾[۴۸]؛ امیر مؤمنان (ع) فرموده است: "عمری که خدا در آن، حجت را بر فرزند آدم تمام میکند، شصت سال است". و در میان ما کسی نیست که به این عمر نرسیده باشد؛ چنان بود که ما به تمجید خویشتن و تحسین یاران خویش علاقه داشتیم، تا اینکه خدا نیکان ما را امتحان کرد و ما را در دو مورد دروغگو یافت: درباره پسر دختر پیامبرمان که پیش از آن نامههای وی به ما رسیده بود و فرستادگانش آمده بودند و اتمام حجت کرده بود و در آغاز و انجام، آشکار و نهان، خواستار یاری ما شده بود؛ اما ما جانهای خویش را از او دریغ داشتیم تا اینکه در مجاورت ما کشته شد و ما به دستهای خویش او را یاری و به زبانهایمان از او دفاع و به مالهایمان او را تأیید نکردیم و از عشایرمان برای وی کمک نخواستیم. پس، در پیشگاه پروردگارمان و هنگام دیدار با پیامبرمان چه عذری داریم که فرزند و محبوب و باقی مانده و نسل وی میان ما کشته شد؟ نه به خدا! عذری ندارید مگر آنکه قاتل وی را با کسانی که به او کمک دادهاند، بکشید، یا در این راه کشته شوید؛ شاید پروردگارمان به سبب این کار از ما خشنود شود که من وقتی به پیشگاه خدای بروم از عقوبت وی ایمن نیستم"؛
آنگاه گفت: "ای قوم! یکی از خودتان را به سالاری انتخاب کنید که شما باید امیری داشته باشید که به وی رجوع کنید و پرچمی که اطراف آن گرد آیید؛ این سخن را میگویم و از خدا برای خودم و شما آمرزش میخواهم". سپس رفاعه سخن گفت، و بعد از وی عبدالله بن وال و عبدالله بن سعد نیز حمد پروردگار و ثنای او را به جا آورده، سخنانی همانند رفاعة بن شداد گفتند و از فضیلت مسیب بن نجبه یاد و از سابقه اسلام آورن سلیمان بن صرد سخن به میان آوردند و خشنودی خویش را از سالاری وی اعلام کردند"[۴۹].[۵۰]
مسیب و درگیری او با ابراهیم بن محمد بن طلحه
وقتی سلیمان بن صرد و یارانش میخواستند در کوفه قیام کنند، عبدالله بن یزید به منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جا آورد و گفت: "اما بعد؛ شنیدهام که گروهی از مردم این شهر میخواهند بر ضد ما قیام کنند؛ پرسیدم مقصودشان از این کار چیست؟ مردم گفتند: "به پندار خویش سر خونخواهی حسین بن علی (ع) را دارند"؛ خدا این گروه را رحمت کند! که جاهایشان را میدانم و به من گفتهاند آنها را دستگیر کنم؛ گفتهاند، پیش از آنکه آنها آغاز کنند، من آغاز کنم، اما من این حرف را نپذیرفتم و گفتم: اگر به جنگ من بیایند، با آنها میجنگم، و اگر مرا واگذارند، آنها را دنبالشان نمیکنم؛ برای چه با من بجنگند؟ به خدا من حسین (ع) را نکشتهام و با وی نجنگیدهام و از کشته شدنش که رحمت خدا بر او باد! غمگین شدم. این گروه در اماناند، بیایند و به سوی قاتل حسین (ع) بروند که سوی آنها روان است و من بر ضد قاتل حسین (ع)، پشتیبان آنها هستم؛ اینک، ابن زیاد، قاتل حسین (ع) و قاتل نیکان و برجستگان شما به سوی شما میآید؛ وی را در یک منزلی پل منبج دیدهاند؛ پیکار با وی و آماده شدن برای مقابله با او بهتر و عاقلانهتر از این است که به جان هم بیفتید و همدیگر را بکشید و خون یک دیگر را بریزید و فردا که ضعیف شدید، این دشمن به مقابله با شما بیاید. به خدا! این، آرزوی دشمن شماست؛ اینک کسی به سوی شما میآید که او را بیشتر از همه مخلوق خدا دشمن میدارید؛ کسی که خودش و پدرش، هفت سال ولایتدار شما و پیوسته در کار کشتن اهل عفت و دین بودهاند. اوست که برخی از افراد شما را کشته و از او بلا دیدهاید و کسی را که به خونخواهیاش برخاستهاید، او کشته است و اینک او به سوی شما میآید. پس با همه قدرت نیروی خویش را بر ضد وی، و نه خودتان، به کار اندازید که من از نیکخواهی شما باز نماندهام؛ خدا ما را متحد کند و پیشوایانمان را به صلاح آورد!"
پس ابراهیم بن محمد بن طلحه گفت: "ای مردم، گفتار این ضعیف آرامشجوی شما را در کار خشونت و شمشیر مغرور نکند؛ به خدا! اگر کسی بر ضد ما قیام کند، او را میکشیم و اگر یقین کنم که گروهی میخواهند بر ضد ما قیام کنند، پدر را به جای فرزند میگیریم و فرزند را به جای پدر؛ دوست را به جای دوست میگیریم و سردسته را به جای کسانش؛ تا تسلیم حق شوند و به اطاعت گردن نهند".
سپس مسیب بن نجبه به طرف او جست و سخنش را برید و گفت: "ای پسر پیمان شکن! ما را از خشونت و شمشیرت میترسانی؟ به خدا تو زبونتر از آنچه گفتی هستم؛ تو را ملامت نمیکنم که ما را دشمن میداری؛ زیرا پدر و جدت را کشتهایم؛ به خدا! امیدوارم خدا تو را از میان مردم این شهر نبرد تا اینکه تو را چون جد و پدرت بکشند. اما تو ای امیر، سخن درست گفتی؛ به خدا چنین میدانم، کسانی که قصد این کار را دارند، اندرزت را میشنوند و گفتار تو را میپذیرند"؛
پس ابراهیم بن محمد بن طلحه گفت: "بله، به خدا کشته میشود کسی که آشکارا سستی کرده است؛"
سپس عبدالله بن وال تمیمی به پا خاست و گفت: "ای مردم بنی تمیمی! دخالت تو میان ما و امیرمان بیجاست؛ به خدا! تو امیر ما نیستی و بر ما سلطهای نداری؛ تو امیر سرانهای؛ برو خراجت را بگیر! به خدا اگر تو فساد میکنی، کار این امت را نیز کسی جز پدر و جد پیمانشکنت به فساد نکشانید که سزای آن را دیدند و کارشان به بدی کشید؛"
آن گاه مسیب بن نجبه و عبدالله بن وال روی به عبدالله بن یزید کردند و گفتند: "اما درباره رأی تو ای امیر، به خدا امیدواریم که به سبب آن، هم همگان تو را ستایش کنند و هم به نزد کسی که وی را در نظر داشتی، پسندیده به شمار آیی." سپس، جمعی از همراهان ابراهیم بن محمد خشمگین شدند و به دفاع از او ناسزا گفتند و مردم نیز به آنها ناسزا گفتند و با آنها مجادله کردند. و چون عبدالله بن یزید گفتارشان را شنید، از منبر پایین آمد و به خانه رفت[۵۱].[۵۲]
حرکت مسیب بن نجبه به همراه توابین
عبدالله بن عوف احمری گوید: "وقتی سلیمان بن صرد میخواست به جنگ برود، و این کار او در سال ۶۵ هجری بود، کسی را به نزد یاران خویش فرستاد که پیش وی آمدند و چون هلال ماه ربیعالاخر دیده شد، با سران یاران خویش حرکت کرد؛ چرا که آن شب برای رفتن با همه یاران خود در اردوگاه نخیله وعده گذاشته بود. وقتی سلیمان به اردوگاه خویش رسید، میان افراد و سران یاران خویش گشت و تعداد افراد را کافی ندید؛ پس حکیم بن منقذ و ولید بن غضین کنانی را نیز با چند سوار فرستاد و به آنها گفت: "بروید و به کوفه وارد شوید و بانگ بزنید: "یا لثارات الحسین (ع) و به مسجد اعظم بروید و همین گونه بانگ بزنید." پس آنها رفتند و نخستین کسانی بودند که یا لثارات الحسین (ع) گفتند. آن شب، سواران در کوفه گشتند تا اینکه پس از تاریکی شب به مسجد اعظم رسیدند که بسیاری در آنجا به نماز مشغول بودند و با صدای بلند یا لثارات الحسین (ع) گفتند.
سلیمان بن صرد شب را صبح نکرده بود که معادل آن گروه که به هنگام ورود وی در اردوگاه بودند، به سوی وی آمدند. او هنگام صبح دفتر خویش را خواست تا شمار کسانی را که با وی بیعت کرده بودند، در آن ببیند؛ تعداد آنها شانزده هزار نفر بود؛ پس گفت: "سبحان الله! از شانزده هزار نفر بیشتر از چهار هزار نفر پیش ما نیامدهاند". پس سه روز در نخیله ماند و باران معتمد خویش را سوی بازماندگان میفرستاد و خدا و تعهدشان را به یادشان میآورد که حدود یک هزار نفر دیگر پیش وی آمدند. آنگاه مسیب بن نجبه پیش سلیمان بن صرد رفت و گفت: "خدا تو را رحمت کند! آنکه به دلخواه نیاید، به تو سودی نمیرساند و افرادی جز کسانی که خودشان همراه تو آمدهاند، نخواهند جنگید. منتظر کسی نباش و در کار خویش بکوش!"
سلیمان گفت: "رأی تو نیکوست"؛ آنگاه در حالی که بر کمان عربی تکیه داده بود، گفت: "ای مردم! هر که به قصد تقرب خدای و ثواب آخرت بیرون خویش آمده، از ماست و ما از اوییم و خدای او را در زندگی و مرگ رحمت کند! و هر که دنیا و کشت دنیا میخواهد، به خدا! ما سوی غنیمتی نمیرویم جز برای رضای خدا، پروردگار جهانیان؛ و طلا و نقره و خز و دیبا به همراه نداریم؛ فقط شمشیرهایمان را به دوش داریم و نیزههایمان را به دست و با توشهای به اندازه رسیدن مقابل دشمن؛ هر که قصدی جز این دارد با ما نیاید"[۵۳].[۵۴]
مسیب و زیارت قبر امام حسین (ع)
سپس، لشکر سلیمان بن صرد حرکت کرد و حرکتشان در شامگاه جمعه، پنجم ربیعالاخر سال ۶۵ هجری بود. وقتی سلیمان و یارانش از نخیله حرکت کردند، سلیمان، حکیم بن منقذ را خواست که میان مردم فریاد زند: هیچ کس شبانگاه در این سوی دیر اعور نماند و مردم شب را در دیر اعور به سر بردند و بسیاری از افراد جا مانده بودند. پس از آن، سلیمان رفت تا اینکه در اقساس مالک بر ساحل فرات منزل کرد و در آنجا از افرادش سان دید و هزار کس از آنها را جدا کرد و آنگاه گفت: "به جا ماندگان با شما بودند و اگر با شما آمده بودند، جز آشفتگی نمیآوردند؛ خدا عز و جل نخواست بیایند و آنها را بازداشت و این فضیلت را مخصوص شما قرار داد؛ پس پروردگارتان را بستأیید"؛ آنگاه شبانه از منزلگاه خود بیرون آمد و صبحگاه به نزد قبر حسین (ع) رسیدند و یک شب و یک روز آنجا ماندند... آنها وقتی به قبر حسین (ع) رسیدند، یکباره فریاد زدند و گریستند و در هیچ روزی، بیشتر از آن روز، مردم، گریان دیده نشده بودند.
عبدالرحمان بن غزیه گوید: "وقتی به قبر حسین (ع) رسیدیم، افراد به یکباره گریستند و شنیدم که آرزو میکردند که با وی کشته شده بودند. وقتی سلیمان بن صرد و یارانش به قبر حسین (ع) رسیدند، یکباره فریاد برآوردند که: "پروردگارا! ما از یاری پسر دختر پیامبرمان بازماندیم؛ گناه گذشته ما را ببخش و توبه ما را بپذیر که تو توبه پذیر و رحیمی؛ و حسین (ع) و یاران شهید و صدیق وی را قرین رحمت بدار! پروردگارا تو را شاهد میگیریم گیریم که ما نیز بر همان روشیم که آنها به سبب آن کشته شدند؛ پس اگر گناهمان را نبخشی و بر ما رحمت نیاوری جزء زیانکاران خواهیم بود".
پس یک روز و یک شب آنجا بودند و بر حسین(ع) درود میگفتند و میگریستند و تضرع میکردند و پیوسته بر حسین (ع) و یارانش رحمت میفرستادند تا صبحگاه روز بعد که نماز صبح را به نزد قبر امام حسین (ع) خواندند و این ماندن نزد قبر امام حسی (ع) بر کینه آنها افزود. پس از آن، سلیمان دستور حرکت داد و هیچکس حرکت نمیکرد تا اینکه پیش قبر حسین (ع) میایستاد و بر او رحمت میفرستاد و غفران میخواست. به خدا! دیدم که ازدحام آنها کنار قبر حسی (ع) بیشتر از ازدحام افراد در کنار حجر الاسود بود.
سلیمان نیز نزد قبر حسین (ع) ایستاده بود و چون جمعی برای وی دعا میکردند، مسیب بن نجبه و سلیمان بن صرد به آنها میگفتند: "خدا شما را رحمت کند! به برادران خویش ملحق شوید." و چنین بود تا اینکه حدود سی نفر از یاران وی با او ماندند و سلیمان و یارانش قبر امام (ع) را در میان گرفتند؛ پس سلیمان گفت: "حمد خدایی را که اگر خواسته بود به ما نیز توفیق شهادت با حسین (ع) را داده بود؛ خدایا! اکنون که ما را از شهادت با وی محروم داشتی؛ از شهادت پس از او محروم ندار!"
عبدالله بن وال گفت: "چنین میدانم که به روز رستاخیز، حسین (ع) و پدرش و برادرش نزد خدا از همه امت محمد (ص) بهتر هستند. از آزمون این امت تعجب نکنید که دو تن از آنها را کشتند و نزدیک بود آن یکی را نیز بکشند"؛
مسیب بن نجبه گفت: "من از قاتلانشان و هر که هم عقیده قاتلان آنها باشد، بیزارم و با آنها دشمنی میکنم و میجنگم؛"
آنگاه سلیمان بن صرد از محل قبر حسین (ع) حرکت کرد و ما نیز با وی حرکت کردیم و راه حصاصه را در پیش گرفتیم پس از آن از انبار و سپس از صدودا و آنگاه از قیاره گذشتیم"[۵۵].[۵۶]
مسیب و زفر بن حارث کلابی
عبدالرحمان بن غزیه گوید: "وقتی از هیت سوی قرقیسیا رفتیم؛ چون نزدیک آنجا رسیدیم، سلیمان بن صرد توقف کرد و ما را نیک بیاراست و چون از کنار قرقیسیا گذشتیم، نزدیک آنجا فرود آمدیم؛ زفر بن حارث کلابی از ترس قوم آنجا مخفی شده بود و به مقابله آنها نیامد؛ پس سلیمان، مسیب بن نجبه را به سوی او فرستاد و به او گفت: "پیش عموزاده خویش برو و بگو برای ما بازاری به پا کند که ما قصد جنگ با وی را نداریم، بلکه به مقابله این منحرفان میرویم". مسیب بن نجبه رفت تا به در قرقیسیا رسید و گفت: "در را بگشایید! در مقابل چه کسی مخفی شدهاید؟"
گفتند: "تو کیستی؟"
گفت: "مسیب بن نجبه"؛ پس هذیل بن زفر پیش پدر خود رفت و گفت: "مردی با وضع نیکو آمده است و اجازه ورود میخواهد؛ از او پرسیدیم که کیست؟ گفت: "مسیب بن نجبه".
هذیل گوید: من در آن وقت برخی افراد را نمیشناختم و نمیدانستم او چه کسی است؛ پدرم گفت: "پسرکم، نمیدانی او کیست؟ او یکهسوار همه مضریان حمراء است و اگر از بزرگان قوم ده نفر را بشناسند، او یکی از آنهاست؛ او مردی عابد و دیندارست؛ بگو بیاید." پس من اجازه ورود دادم و پدرم او را پهلوی خویش نشانید و از او پرسید و در پرسش با او مهربانی کرد. مسیب بن نجبه گفت: "از چه کسی مخفی شدهای؟ به خدا ما قصد جنگ با شما را نداریم و چیزی نمیخواهیم جز اینکه به ما بر ضد این ستمگران منحرف کمک کنی؛ اینک برای ما بازاری به پا کن که یک روز یا قسمتی از روز اینجا هستیم"؛
زفر بن حارث گفت: "ما درهای شهر را به آن جهت بستیم که بدانیم قصد ما را دارید یا قصد دیگران را؛ به خدا! اگر با ما حیله نکنند، ما در مقابل افراد زبون نیستیم و نمیخواهیم با شما بجنگیم که پارسایی و رفتار نیکو و خوشایند شما را شنیدهایم"؛ آنگاه پسر خویش را خواست و گفت تا برای آنها بازاری به پا کند و گفت تا هزار درهم و یک اسب به مسیب دهند؛
مسیب گفت: "به مال نیازی ندارم که برای آن قیام نکردهایم و جویای آن نیستیم؛ اسب را میپذیرم؛ شاید اگر اسبم از پا درآید یا لنگ شود، به کارم آید". آنگاه سوی یاران خود رفت و آنها نیز بازاری برایشان به پا کردند که لشکر سلیمان چیزهایی را از آنها خریدند. زفر پس از به پا کردن بازارها و دادن علوفه و آذوقه بسیار به لشکر سلیمان، بیست شتر برای مسیب بن نجبه فرستاد، برای سلیمان بن صرد نیز مانند آن فرستاد و به هذیل، پسر خود گفت تا درباره سران اردو پرسوجو کند که از عبدالله بن سعد بن نفیل، عبدالله بن وال و رفاعة بن شداد نام بردند و او برای سران سهگانه نیز هر کدام ده شتر و علوفه و آذوقه بسیار فرستاد. برای اردو نیز شتران بسیار و جو فراوان فرستاد؛ پس غلامان زفر گفتند: "از این شتران، هر چه میخواهید بکشید و از این جو هر چه میخواهید ببرید و از این آرد هر چه میتوانید توشه بر گیرید" و لشکر سلیمان آن روز در رفاه بودند؛ زیرا به خرید چیزی از بازارها محتاج نشدند و گوشت و آرد و جو کافی داشتند، مگر اینکه کسی جامهای یا تازیانهای میخرید. پس، روز بعد، حرکت کردند و زفر پیغام داد که به سوی شما میآیم و شما را بدرقه خواهم کرد. پس آمد و سپاه سلیمان با آرایش نیکو حرکت کردند و زفر نیز با آنها حرکت کرد و به سلیمان گفت: "لشکر دشمن با پنج امیر از رقه حرکت کردهاند و حصین بن نمیر سکونی، شرحبیل بن ذی الکلاع، ادهم بن محرز باهلی، ابومالک بن ادهم، ربیعة ابن مخارق غنوی و جبلة بن عبدالله با آنها هستند و همانند خار و درخت با افراد بسیار و نیرویی قوی به سوی شما آمدهاند؛ به خدا! کمتر مردانی را دیدهام که به دیدار و لوازم و شایستگی خیر از مردان همراه تو بهتر باشند؛ ولی شنیدهام که جمعی بیشمار به سوی شما در حرکتاند"؛
ابن صرد گفت: "به خدا توکل میکنیم و توکلکنندگان باید بر خدا توکل کنند"؛
آنگاه زفر گفت: "میخواهید کاری کنید که شاید خدا برای ما و شما در آن خیری نهاده باشد؛ اگر بخواهید شهر خویش را بر شما بگشاییم که به آن وارد شوید و کارتان، یکی و دستها یکی شود و اگر میخواهید بر در شهر ما جای بگیرید و ما نیز بیرون میآییم و پهلوی شما اردو میزنیم و چون دشمن بیاید، همگی با آنها میجنگیم"؛
سلیمان به زفر گفت: "مردم شهر ما نیز چنین میخواستند و چنین گفتند که تو میگویی و پس از حرکت برای ما نوشتند، اما این را مناسب خویش ندیدیم و چنین نخواهیم کرد"؛
زفر گفت: "آنچه را میگویم، در نظر بگیرید و بپذیرید و به کار بندید که من دشمن این قومم و دوست دارم که خدا مغلوبشان کند؛ دوست شمایم و دوست دارم که خدا شما را قرین سلامت بدارد؛ این قوم از رقه حرکت کردهاند، پس؛ پیش از آنها به عین الورده برسید و شهر را پشت سر خویش قرار دهید که روستا و آب و لوازم و عرصه ما بین شهر ما و شهرتان به دست شما باشد و امنیت خاطر داشته باشید؛ به خدا! اگر اسبان من نیز چون مردانم بودند، به شما کمک میکردم؛ هم اکنون راه عین الورده را در پیش بگیرید که آن قوم مانند اردوها حرکت میکنند و شما بر اسب سوارید؛ به خدا! کمتر گروه اسبانی بهتر از این گروه دیدهام؛ هم اکنون آماده شوید که امیدوارم زودتر از آنها به آنجا برسید؛ اگر زودتر از آنها به عین الورده رسیدید، در عرصه باز با آنها رو به رو نشوید و به سوی آنها تیراندازی کنید و بر آنها ضربه بزنید که آنها از شما بیشترند و بیم دارم شما را در میان بگیرند؛ پس در مقابلشان توقف نکنید که آنها تیراندازند و ضربه بزنید که در تعداد، همانند آنها نیستید و اگر هدف آنها شوید، به زودی شما را از پای میاندازند. وقتی به آنها رسیدید مقابلشان صف نبندید که با شما پیاده نمیبینیم و همه سوارهاید؛ این قوم، همراه خود، سواره و پیاده دارند و سواران از پیادگان و پیادگان از سواران حمایت میکنند؛ شما افراد پیاده ندارید که از سوارانتان حمایت کند؛ پس در مقابل آنها دسته دسته شوید و این دستهها را بین پهلوی راست و پهلوی چپ آنها پراکنده کنید و با هر گروه، گروه دیگری قرار دهید که چون به یکی از دو گروه حمله شود، گروه دیگر پیاده شود و سوار و پیاده را از آن براند و چون گروهی بخواهد، راه بالا گیرد و چون گروهی بخواهد، راه پایین گیرد؛ اگر شما در یک صف باشید و پیادگان به شما حمله آورند و به صف پیش روند، صف خواهد شکست و شکست رخ خواهد داد"؛
آنگاه زفر ماند و با آنها وداع کرد و از خدا خواست که همراهی و یاریشان کند. برخی ثنای او را گفتند و برایش دعا کردند؛ سلیمان بن صرد به او گفت: "میزبان خوبی بودی؛ نیکو جای دادی و نیکو پذیرایی کردی و در کار مشورت؛ نیکخواهی کردی"؛ آنگاه با شتاب رفتند[۵۷].[۵۸]
مسیب و حمله برق آسا به دشمن
سلیمان بن صرد چنانکه زفر گفته بود، گروهها را آراست و حرکت کرد تا اینکه به عین الورده رسید و در مغرب در آنجا فرود آمد و او از آن قوم، زودتر رسیده بود. پس آنها در آنجا اردو زدند و پنج روز ماندند و استراحت کردند و به اسبان خویش نیز استراحت دادند. عبدالله بن غزیه گوید: "مردم شام نیز آمدند و آنها به اندازه یک روز و شب راه از عین الورده فاصله داشتند. پس سلیمان میان ما برخاست و حمد خدا را گفت به تفصیل خدا را ستود. آنگاه از آسمان و زمین و کوهها و دریاها و آیتها که در آن هست، سخن گفت و از عطیهها و نعمتهای خدا یاد کرد؛ از دنیا سخن گفت و آن را تحقیر کرد؛ از آخرت سخن گفت و ما را بدان ترغیب کرد و در این باره چندان سخن گفت که من نتوانستم شمار کرده، به خاطر بسپارم؛ سپس گفت: "اما بعد؛ خدا دشمن را که روزها و شبها سوی او رهسپار بودهاید، سوی شما آورده است؛ آنها سوی شما نیامدهاند، بلکه شما در خانه و جایگاهشان سوی آنها آمدهاید. وقتی با آنها رویارو شدید، صمیمانه بکوشید و صبوری کنید که خدا یار صابران است. هیچ کس به آنها پشت نکند مگر اینکه برای جنگ به سوی دیگر رود و یا بخواهد سوی گروهی دیگر برود؛ فراری و زخمدار را نکشید؛ اسیر مسلمان را نکشید، مگر اینکه پس از اسارت با شما بجنگد یا از کشندگان برادران شما باشد. در دشت طف که رحمت خدا بر آنها باد! روش امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) درباره مسلمانان چنین بود".
سلیمان سپس گفت: "اگر من کشته شدم، سالار افراد، مسیب بن نجبه است؛ اگر مسیب کشته شد، سالار افراد، عبدالله بن وال است و اگر عبدالله بن وال کشته شد، سالار افراد، رفاعة بن شداد است؛ خدا رحمت کند کسی را که به پیمان خدا وفا کند!"
آنگاه مس مسیب بن نجبه را با چهارصد سوار به سوی دشمن فرستاد و گفت: "برو تا به نخستین اردویشان برسی و به آنها حمله ببر! اگر نتیجه دلخواه بود که خوب است و گرنه، با یاران خویش باز گرد! مبادا فرود بیایی و یا بگذاری یکی از همراهانت فرود آید یا پیشروی کند، مگر اینکه از این کار ناچار باشد".
حمید بن مسلم گوید: "من جزو سواران مسیب بن نجبه بودم که باقی مانده روز و شب را راه پیمودیم و سحرگاه فرود آمدیم و به اسبان خود توبره زدیم و به اندازه خوردن آن، خوابیدیم؛ آنگاه حرکت کردیم تا اینکه صبح شد و ما فرود آمدیم و نماز خواندیم. آن گاه مسیب سوار شد و ما نیز سوار شدیم. آنگاه او ابوالجویریه عبدی را با صد سوار از یاران خود، عبدالله بن عوف بن احمر را با ۱۲۰ نفر و حنش بن ابی ربیعه کنانی را با همین تعداد برای آوردن خبر فرستاد و خود او با صد کس ماند و به افراد فرستاده شده، گفت: "نخستین کسی را که دیدید پیش من آورید"؛ نخستین کسی که دیدیم، فردی بدوی بود که چند خر را میراند و شعری میخواند با این مضمون: ای مالک! سوی یارانم شتاب نکن؛ روان باش که در امانی. عبدالله بن عوف بن احمر گفت: "ای حمید بن مسلم! به پروردگار کعبه قسم! این، بشارت است"؛ آنگاه به آن فرد بدوی گفت: "از کدام طایفهای؟"
گفت: "از بنی تغلب"؛
گفت: "قسم به پروردگار کعبه غلبه مییابید انشاءالله!" پس مسیب بن نجبه به ما رسید و ما آنچه را از مرد بدوی شنیده بودیم، به وی گفتیم و وی را پیش مسیب آوردیم. او به ابن عوف گفت: "از سخن تو که گفتی بشارت باد بر تو! خرسند شدم و نیز از سخن حمید بن مسلم؛ امیدوارم بشارتهای خرسندآور داشته باشید". خرسندی این است که کارتان پسندیده باشد و از دشمن به سلامت باشید و این، فالی نکو است؛ پیامبر خدا فال زدن را دوست داشت". آنگاه به آن فرد بدوی گفت: "میان ما و نزدیکترین دسته این قوم چقدر راه است؟"
گفت: "نزدیکترین اردویشان، اردوی پسر ذو الکلاع است و میان وی و حصین اختلاف بود و حصین ادعا داشت سالار همه است و پسر ذو الکلاع میگفت، تو کسی نیستی که تو را بر من سالار کنند. پس به عبیدالله نامه نوشتهاند و در انتظار دستور او هستند؛ اینک اردوی پسر ذو الکلاع از شما یک میل فاصله دارد". پس آن مرد را رها کردیم و با شتاب سوی آنها رفتیم و به خدا ناگهان نزدیکشان رسیدیم و آنها که غافل بودند و به یک طرف اردویشان حمله بردیم و آنها چندان نجنگیدند و شکست خوردند و چند نفر از آنها را کشتیم و افرادی را زخمی کردیم و چهار پایانی را از آنها گرفتیم و آنها از اردوگاهشان بیرون رفتند و آن را به ما واگذاشتند و با آنچه سبک بود، از آنجا برداشتیم. آن گاه مسیب فرمان بازگشت داد و گفت: "ظفر یافتید و غنیمت گرفتید و به سلامت ماندید؛ بازگردید!" و اما بازگشتیم و پیش سلیمان رفتیم"[۵۹].[۶۰]
سرانجام
حمید بن مسلم گوید: "وقتی عبیدالله بن زیاد از شکست ذو الکلاع خبردار شد، حصین بن نمیر را با شتاب سوی ما فرستاد و او با دوازده هزار نفر در جایی فرود آمد و ما روز چهارشنبه، هشت روز مانده از جمادیالاول، سوی آنها رفتیم؛ سلیمان، عبدالله بن سعد را فرمانده سمت پهلوی راست سپاه خود و مسیب بن نجبه را فرمانده سمت چپ خود قرار داد و خود در قلب سپاه ایستاد. حصین بن نمیر هم که سپاه خویش را آراسته بود، جبله بن عبدالله را به فرماندهی سمت پهلوی راست خویش و ربیعة بن مخارق غنوی را به فرماندهی سمت چپ سپاه خویش نهاده بود. آنگاه به طرف ما آمدند و چون نزدیک رسیدند از ما خواستند که ولایت عبدالملک بن مروان را بپذیریم و به اطاعت وی در آییم. ما نیز از آنها خواستیم که عبیدالله بن زیاد را به ما بدهند که او را به جای یکی از یاران مقتولمان بکشیم و عبدالملک بن مروان برکنار کنند.... اما آن قوم سخن ما را نپذیرفتند و ما نیز سخن آنان را نپذیرفتیم. پس جناح راست سپاه ما بر جناح چپ آنها حمله برد و آنها را شکست داد و نیز جناح چپ لشکر ما بر جناح راست آنها حمله برد. سلیمان نیز با قلب سپاه به جمع آنها حمله برد؛ پس آنها را شکست داده، به اردوگاهشان رسیدیم و همچنان پیروزی با ما بود تا اینکه شب میان ما و آنها جدایی انداخت. روز بعد، پسر ذو الکلاع با هشت هزار نفر بیامد که عبیدالله بن زیاد آنها را به کمک فرستاده بود و پیغام داده و ناسزا گفته بود و وی را ملامت کرده و گفته بود: "مانند غافلان عمل کردی که اردوگاه و پایگاهت را از دست دادی؛ سوی حصین بن نمیر برو و چون آنجا رسیدی، سالار جمع اوست." پس او آمد و آنها صبحگاهان سوی ما آمدند و ما سوی آنها رفتیم و همه روز جنگی کردیم که هرگز پیر و جوان مانند آن ندیده بود و از جنگ جز برای نماز باز نماندیم و و شبانگاه از هم جدا شدیم که به خدا! آنها بسیار کس از ما را زخمی کرده بودند و ما نیز زخم بسیار به آنها زده بودیم. ما سه سخنگو داشتیم: رفاعة بن شداد بجلی، صحیر بن حذیفه و ابوالجویریه عبدی. رفاعه در جناح راست سپاه سخن میگفت و افراد را ترغیب میکرد و از آنجا دور نمیشد. روز دوم در اول روز، ابوالجویریه زخمی شد و پیش بارها ماند. صحیر همه آن شب میان ما میگشت و میگفت: "بندگان خدا! به کرامت و رضایت خدا خوشدل باشید؛ به خدا! هر که از دیدار دوستان و دخول در بهشت و راحت شدن از محنت و آزار دنیا جز جدایی از این نفس بدفرمای فاصله نداشته باشد، باید به جدایی آن گشادهدست و به دیدار خدای خرسند باشد". چنین بودیم تا اینکه صبح شد و ابن نمیر و ادهم بن محرز باهلی با ده هزار نفر سوی ما آمدند و روز سوم که جمعه بود، تا نیمروز با آنها سخت جنگیدیم. آنگاه شامیان بر ما برتری یافتند و از هر سوی به ما تاختند و چون سلیمان بن صرد دید که یاران وی چه میکشند، از اسب پیاده شد و بانگ زد: "ای بندگان خدا! هر که میخواهد زودتر به پیشگاه خدا برود و از گناه خویش توبه و به پیمان خویش وفا کند، سوی من بیاید". آنگاه نیام شمشیر خود را شکست؛ پس بسیاری از افراد او پیاده شده نیام شمشیرها را شکستند و با سلیمان به جنگ رفتند و اسبانشان به جا ماند و با پیادگان در هم آمیخت؛ آنها جنگیدند و از مردم شام بسیاری را کشتند و زخمی کردند و تعداد افراد زخمی زیاد شد و چون حصین بن نمیر صبوری و دلیری آن قوم را دید، پیادگان را فرستاد که آنها را با تیر بزنند و سواران و پیادگان آنها را در میان گرفتند و سلیمان بن صرد کشته شد. وقتی سلیمان کشته شد، مسیب بن نجبه پرچم را گرفت و خطاب به سلیمان گفت: "ای برادر! خدا تو را رحمت کند که خوب کوشیدی و تکلیف خود را انجام دادی و تکلیف بر ما ماند". آنگاه پرچم را بر گرفت و حمله کرد و مدتی جنگید و بازگشت. آنگاه باز حمله کرد و جنگید و بازگشت و بارها حمله میکرد و بازمیگشت و سپس کشته شد؛ خدا او را رحمت کند!"
قروة بن لقیط گوید: "روزی غلام مسیب بن نجبه را در مدائن دیدم که با شبث بن یزید خارجی همراه بود و باهم سخن میکنیم تا اینکه از افراد عین الورده یاد کردیم. او از مسیب بن نجبه چنین یاد کرد: "به خدا هرگز کسی را دلیرتر از او و گروهی که با وی بودند، ندیده بودم. به روز عین الورده او را دیدم که سخت میجنگید و باور نمیکردم که کسی توان آنگونه تلاش را داشته باشد و مانند وی به دشمن خسارت بزند. او چندین نفر را کشت و تا وقتی کشته شد، رجز میخواند و جنگید."
عبدالله بن عوف گوید: وقتی مسیب بن نجبه کشته شد، عبدالله بن سعد پرچم را گرفت[۶۱]. نقل شده است، پس از جنگ، حصین بن نمیر سر مسیب بن نجبه را همراه ادهم بن محرز[۶۲] باهلی برای عبیدالله بن زیاد فرستاد و او نیز آن را به شام نزد مروان بن حکم فرستاد و سپس سر وی را بر دروازه شام آویختند[۶۳].[۶۴]
منابع
پانویس
- ↑ در اکثر منابع با همین عنوان از وی، یاد و نام و نسب کامل وی با اختلاف اندک چنین نقل شده است: المسیب بن نجیة بن ربیعة بن ریاح بن ربیعة بن عوف بن هلال بن شمخ بن فرازة بن ذبیان. (أسد الغابة، ابن اثیر، ج۴، ص۳۶۳؛ الإصابه، ابن حجر، ج۶، ص۲۳۵؛ جمهره انساب العرب، ابن حزم، ص۲۵۹؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۲۴۱؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۵۸، ص۱۹۴ و ۱۹۶)
- ↑ الاعلام، زرکلی، ج۵، ص۲۷۶؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۲۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۸، ص۴۵۷ و مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص۹۹ و مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۷، ص۴۲۱.
- ↑ الاصابه، ج۶، ص۲۳۵؛ الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۱۶.
- ↑ اسدالغابة، ج۴، ص۳۶۳؛ الإصابة، ج۶، ص۲۳۵؛ جمهرة انساب العرب، ص۲۵۹؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۵۸، ص۱۹۴ و ۱۹۶؛ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۴۳۷؛ مشاهیر علماءالأمصار، ابن حبان، ص۱۷۴؛ الاعلام، ج۷، ص۲۲۵.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۱۹۶؛ خلاصه تذهیب تهذیب الکمال، خزرجی انصاری، ص۳۷۷؛ الثقات، ج۵، ص۴۳۷؛ مشاهیر علماءالأمصار، ص۱۷۴؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۲۷، ص۵۸۹؛ الکاشف فی من له روایه فی کتب السته، ذهبی، ج۲، ص۲۶۵ و تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۱۸۵.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۶۹.
- ↑ رجال الطوسی، طوسی، ص۸۱ اسماء من روی عن أمیر المؤمنین: مسیب بن نجبة الفزاری.
- ↑ رجال الطوسی، طوسی، ص۹۶ (اصحاب ابی محمد الحسن بن علی: المسیب بن نجبة).
- ↑ الاصابه، ج۶، ص۲۳۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۱۹۷؛ الاعلام، ج۷، ص۲۲۵؛ جمهره انساب العرب، ص۲۵۹ کان من اصحاب علی؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۰، ص۷۸؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۹، ص۱۷۹؛ منتهی المقال فی أحوال الرجال، محمد بن اسماعیل مازندرانی، ج۶، ص۲۶۳؛ شعب المقال فی درجات الرجال، ابوالقاسم نراقی، ص۱۳۷.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۴۶۹ و نیز ر. ک: مقاتل الطالبیین، ص۱۲۲ و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۸۲؛ منابع اهل سنت: تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۱۹۴؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۱۳۹؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۲۷، ص۵۸۹؛ الکاشف فی من له روایه فی کتب السته، ذهبی، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۱۹۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۱۹۴؛ الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم رازی، ج۸، ص۲۹۳؛ الثقات، ج۵، ص۴۳۷؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۲۷، ص۵۹۰؛ الکاشف فی من له روایه فی کتب السته، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۵۸، ص۱۹۴؛ الجرح و التعدیل، ج۸، ص۲۹۳؛ الثقات، ج۵، ص۴۳۷؛ تهذیب الکمال، ج۲۷، ص۵۸۹.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۵۸، ص۱۹۴؛ تهذیب الکمال، ج۲۷، ص۵۹۰؛ الکاشف فی من له روایه فی کتب السته، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۵۸، ص۱۹۴.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۵۸، ص۱۹۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲۷-۵۲۸.
- ↑ عین التمر، نام قریهای در اطراف انبار که در سمت غربی کوفه واقع شده است. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۴، ص۱۷۶.)
- ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۴۳۶.
- ↑ الإصابة، ج۶، ص۲۳۵.
- ↑ المعارف، ص۴۳۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲۸-۵۲۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۱؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۱۳۹، الاعلام، ج۷، ص۲۲۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۱۹۶.
- ↑ دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری (شیعی)، ص۱۹۴ - ۱۹۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲۹-۵۳۱.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی نیز مسیب را جزء قراء معرفی کرده است: عبد الملك بن عمير قال: أخبرني من أرسله القراء الأشراف- قال الهيثم: فقلت لابن عياش: من القرّاء الأشراف؟ قال: سليمان بن صرد الخزاعيّ، و المسيّب بن نجبة الفرازيّ و خالد بن عرفطة الزّهري، و مسروق بن الأجداع الهمداني، و هاني بن عروة المرادي. (الأغانی، ج۱۵، ص۲۴۸)
- ↑ أنساب الأشراف بلاذری، ج۵، ص۵۳۰؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲۷-۵۲۸.
- ↑ اصل نامه چنین است: از بنده خدا، علی امیر مؤمنان، به مردم کوفه، که در میان انصار پایهای ارزشمند، و در عرب مقامی والا دارند؛ پس از ستایش پروردگار؛ همانا شما را از کار عثمان چنان آگاهی دهم که شنیدن آن چونان دیدن باشد. مردم بر عثمان عیب گرفتند، و من، تنها کسی از مهاجران بودم که او را به جلب رضایت مردم واداشته، و کمتر به سرزنش او زبان گشودم. اما آسان ترین کار طلحه و زبیر آن بود که بر او یورش برند و او را برنجانند، و ناتوانش سازند. عایشه نیز ناگهان بر او خشم گرفت و عدّهای به تنگ آمده، او را کشتند. آنگاه مردم، بدون اکراه و اجبار، با من بیعت کردند. آگاه باشید! سرزمین هجرت (مدینه) مردم را یکپارچه بیرون راند و مردم نیز برای سرکوبی آشوب از او فاصله گرفتند. دیگر حوادث آشوب به جوش آمد و فتنهها بر پایههای خود ایستاد. پس به سوی فرمانده خود بشتابید. و در جهاد با دشمن بر یکدیگر پیشی گیرید؛ به خواست خدای عزیز و بزرگ. (نهج البلاغه، ص۳۶۳)
- ↑ مناقب آل أبی طالب، ج۳، ص۱۵۱-۵۲.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۳۱-۲۳۲.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳۲-۵۳۳.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۷۵-۳۷۷.
- ↑ «يا مسيب انك ممن أثق بصلاحه و بأسه و نصيحته فتوجه الى هؤلاء القوم و أثر فيهم و ان كانوا قومك»
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۶-۹۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳۳-۵۳۶.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۸۶- ۸۹.
- ↑ الاصابه، ج۶، ص۲۳۴ (کان مع علیّ فی مشاهده)؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۲۲ (و قد شهد معه مشاهده)؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۱۳۹؛ الاعلام، ج۷، ۲ص۲۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۱۹۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳۶-۵۳۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معزلی، ج۱۶، ص۱۴-۱۵، به نقل از مدائنی، و مختصر این خبر که در مناقب آل ابی طالب (ج۴، ص۴۰) و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی (ج۵، ص۴۷۲) آمده است.
- ↑ و لا عن قلى فارقت دار معاشري/////هم المانعون حوزتي و ذماري؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج۱۶، ص۱۶ به نقل از مدائنی. درباره گفتگوی مستقیم امام حسین (ع) با او، ر. ک: انساب الأشراف، ج۳، ص۱۴۹ و نیز موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۸۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳۷-۵۳۹.
- ↑ رجال الکشی، ص۲۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۷- ۱۵۸؛ الامامه و السیاسة، ابن قتیبه دینوری ج۲، ص۷-۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۳۷- ۳۸؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۶۶ -۶۷.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳۹-۵۴۱.
- ↑ «آیا ما به شما عمر (دراز) ندادیم که در آن آن کس که اهل پند است، پند میگیرد، و (آیا) هشداردهندهای نزدتان نیامد؟» سوره فاطر، آیه ۳۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۵۲-۵۵۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۲۹۰-۲۹۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۴۱-۵۴۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۶۱-۵۶۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۰۵-۳۰۳ (با تلخیص).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۴۳-۵۴۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۸۳- ۵۸۵، به نقل از ابی مخنف و نیز ر. ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۰۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۴۵-۵۴۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۸۹- ۵۹۱ به نقل از ابی مخنف و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۳۱۳.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۴۶-۵۴۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۹۳- ۵۹۸، به نقل از از أبی مخنف و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۱۶-۳۱۹ (با تلخیص).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۴۸-۵۵۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۹۶- ۵۹۸، به نقل از ابی مخنف از حمید بن مسلم و نیز ر. ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۲۰ -۳۲۱.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۵۲-۵۵۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۹۸- ۶۰۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۲۲ -۲۴.
- ↑ ابن عبدالبر محیریز باهلی نقل کرده است. (الاستیعاب، ج۲، ص۶۵۰.)
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۲۴۱. نیز ر. ک: أسدالغابه، ج۲، ص۲۹۸؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۵۸، ص۱۹۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «مسیب بن نجبه فزاری کوفی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۵۴-۵۵۶.