حضرت سلیمان علیه السلام: تفاوت میان نسخهها
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
== مخالفان و دشمنان == | == مخالفان و دشمنان == | ||
== رحلت و محل دفن == | == رحلت و محل دفن == | ||
سلیمان [[پیغمبر]] با همه حشمت و سلطنتی که داشت و [[مال و منال]] بسیاری که در اختیارش بود، خود در کمال [[زهد]] و [[بیاعتنایی]] به [[دنیا]] [[زندگی]] میکرد و خوراکش نان جو سبوسدار بود. | |||
دیلمی در [[ارشاد القلوب]] گوید: سلیمان با همه سلطنتی که داشت، [[جامه]] مویی میپوشید و در [[تاریکی]] شب، دستهای خود را به گردن میبست و تا به صبح گریان به [[عبادت]] [[حق]] میایستاد و خوراکش از زنبیل بافی اداره میشد که به دست خود مییافت و این که از [[خدا]] آن [[سلطنت]] [[عظیم]] را درخواست کرد، برای آن بود که [[پادشاهان]] [[کفر]] را [[مقهور]] خویش سازد<ref>در معنای آیه شریفه {{متن قرآن|...وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي}} [«و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد» سوره ص، آیه ۳۵] که حکایت از درخواستی است که سلیمان از درگاه خدای تعالی کرد، مفسران و جوهی ذکر کردهاند که این وجه میتواند یکی از آن وجوه باشد، اگر چه این هم، وجه ناقصی است و جوابگوی تمام سوالاتی که در این مورد شده است نمیشود. (ر.ک: مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۶).</ref>. به نظر میرسد آنچه دیلمی در این باره ذکر کرده، مضمون [[حدیث]] یا احادیثی باشد که بدان تصریح نکرده است. | |||
[[شیخ طبرسی]] در [[مجمع البیان]] نقل کرده که سلیمان{{ع}} گاهی یک سال یا دو سال و یک ماه و دو ماه و بیشتر و کمتر در [[مسجد]] [[بیتالمقدس]] [[اعتکاف]] میکرد و آب و غذای خود را همراه خود میبرد و به عبادت [[پروردگار]] مشغول بود تا در آن وقتی که مرگش فرا رسید. روزی گیاهی را دید که سبز شده از وی نامش را پرسید و او گفت: نام من خرنوب است. سلیمان دانست که به زودی خواهد مرد، از این رو به خدا عرض کرد: پرودرگارا! [[مرگ]] مرا از [[جنیان]] پنهان دار تا [[انسانها]] بدانند که جنیان [[عالم به غیب]] نیستند و از بنای ساختمان او یک سال مانده بود و به [[خاندان]] خود نیز سپرد که [[جنیان]] را از [[مرگ]] من [[آگاه]] نکنید تا از بنای ساختمان [[فراغت]] یابند، سپس به [[محراب]] [[عبادت]] داخل شد و تکیه زده بر عصای خود ایستاد و از [[دنیا]] رفت و یک سال همچنان بر سر پا بود تا بنای مزبور به پایان رسید، آنگاه [[خدای متعال]] موریانه را [[مأمور]] کرد تا [[عصا]] را بخورد و سلیمان بر [[زمین]] افتاد و جنیان از مرگ آن حضرت مطلع شدند... در روایتی است که [[خدای تعالی]] سلیمان را از فرا رسیدن [[زمان]] مرگش مطلع ساخت. پس آن حضرت [[غسل]] و [[حنوط]] کرد و [[کفن]] پوشید. از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] شده که در این مدت که سلیمان{{ع}} بر سر پا ایستاده بود، [[آصف]] بن بر خیا [[کارها]] را اداره میکرد تا وقتی که موریانه عصا را خورد<ref>مجمع البیان، ج۸، ص۳۸۳ و ۳۸۴.</ref>. | |||
در [[حدیثی]] که [[صدوق]] در [[عیون الاخبار]] و [[علل الشرائع]] از امام صادق{{ع}} روایت کرده، همین داستان با [[اختلاف]] و شرح بیشتری نقل شده است. در آن [[حدیث]]، ذکری از مدت یک سال نشده و [[امام]]{{ع}} آن مدت را به [[اجمال]] بیان فرموده است. | |||
[[ترجمه]] حدیث این است که [[امام هشتم]] از پدرش از [[حضرت صادق]]{{ع}} روایت کرده است که روزی [[سلیمان بن داود]] به [[اصحاب]] خود فرمود: خدای تعالی چنین سلطنتی که [[شایسته]] دیگری نبود به من [[عنایت]] کرده، باد و انس و [[جن]] و پرندگان و وحوش را در [[اختیار]] من قرار داده و زبان پرندگان را به من آموخته و از همه چیز به من داده و با همه این احوال، [[خوشی]] یک [[روز]] تا شب برای من کامل نشده و من میل دارم فردا به قصر خود درآیم و به بالای آن بروم و بر آنچه در [[فرمانروایی]] من است بنگرم. کسی را [[اجازه]] ندهید بر من وارد شود تا یک روز را به [[آسایش]] بگذرانم. | |||
[[اصحاب]] پذیرفتند و فردای آن [[روز]] سلیمان عصای خود را به دست گرفت وارد قصر شده به بلندترین نقطه آن رفت و همچنان تکیه بر [[عصا]] زده و با خوشحالی به اطراف قصر مینگریست و از آنچه [[خدا]] بدو عطا کرده بود مسرور بود که ناگاه [[جوانی]] [[زیبا]] صورت و خوش [[لباس]] را دید که از گوشه قصر پدیدار شد. | |||
سلیمان که او را دید گفت: چه کسی تو را وارد این قصر کرده است و به [[اجازه]] چه کسی داخل شدی؟ | |||
[[جوان]] پاسخ داد: [[پروردگار]] قصر مرا داخل آن کرده و به اجازه او وارد شدم<ref>در روایات دیگری است که گفت: من کسی هستم که رشوه نمیپذیرم و از سلاطین واهمه و ترس ندارم.</ref>. | |||
سلیمان گفت: البته پروردگار آن سزاوارتر از من بوده، اکنون بگو که کیستی؟ | |||
جوان گفت: من [[فرشته مرگ]] (و [[ملک الموت]]) هستم. | |||
سلیمان پرسید: برای چه آمدهای؟ | |||
جوان گفت: آمدهام تا جانت را بگیرم و [[قبض]] روحت کنم. | |||
سلیمان گفت: [[مأموریت]] خود را انجام ده که این روز [[خوشی]] و [[سُرور]] من بود و خدا نخواست که من جز به وسیله [[دیدار]] او [[سروری]] داشته باشم. | |||
فرشته مرگ [[جان]] سلیمان را هم چنان که به عصا تکیه داده بود بگرفت و تا وقتی که خدا میخواست با اینکه مرده بود هم چنان سرپا ایستاده و بر عصا تکیه زده بود و [[مردم]] او را مینگریستند و [[خیال]] میکردند زنده است. همان وضع سبب شد که مردم درباره آن حضرت سخنانی بگویند: جمعی میگفتند: او که در این مدت بسیار سرپا ایستاده و [[احساس]] [[خستگی]] نمیکند و نمیخوابد و احتیاج به آب و [[غذا]] ندارد، پروردگار ماست که [[شایسته]] [[پرستش]] است. | |||
دستهای میگفتند: او ساحر است و ما را [[جادو]] کرده است، ولی [[مردمان]] [[مؤمن]] گفتند: سلیمان [[بنده خدا]] و [[پیغمبر]] اوست که خدا هر چه میخواهد دربارهاش انجام میدهد. و چون [[گفتوگو]] و [[اختلاف]] در آنها پدید آمد، [[خداوند]] موریانه را فرستاد تا درون عصای او را بخورد و بدین ترتیب عصای مزبور بشکست و سلیمان از بالای قصر بر [[زمین]] افتاد<ref>علل الشرائع، ص۳۶؛ عیون الاخبار، ص۱۴۶-۱۴۷.</ref>. | |||
آری [[امیر مؤمنان]]{{ع}} در این باره فرموده است: | |||
{{متن حدیث|وَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ{{ع}} الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ}}<ref>نهج البلاغه، ۳۴۱ و ۳۴۲.</ref>؛ | |||
اگر کسی برای ماندن در [[دنیا]] وسیلهای به دست میآورد یا برای جلوگیری از [[مرگ]] راهی داشت آن کس [[سلیمان بن داود]]{{ع}} بود که [[جن]] و انس مسخر او بودند، علاوه بر [[منصب]] [[پیغمبری]] و [[منزلت]] والایی که داشت، ولی هنگامی که از روزی مقدار خود بهرهمند گردید و مدتش به سر آمد، کمان نیستی با تیرهای مرگ او را از پای در آورد و [[دیار]] از وجود او خالی و [[خانهها]] تهی ماند و دیگران آنها را به [[ارث]] بردند. | |||
بیشتر [[مورخان]] مدت [[عمر]] سلیمان را ۵۵ سال نوشتهاند. البته برخی هم مانند [[یعقوبی]] ۵۲ سال ذکر کردهاند. [[قبر]] آن حضرت در کنار قبر پدرش [[داود]] در [[بیت المقدس]] است.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۴۶.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
نسخهٔ ۳ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۲۰
سلیمان: فرزند حضرت داود، یکی از پیامبران بزرگ از بنی اسرائیل و از نسل حضرت ابراهیم است که علاوه بر نبوّت، خداوند به او سلطنت عظیمی هم داده بود و حکومت او بر انسان و جنّ و پرندگان و همه حیوانات بود. همه زبانها از جمله زبان حیوانات را هم میدانست و همه تحت فرمان او بودند. عمری طولانی و فرمانروایی گستردهای داشت و عدالت و تدبیر و مهربانی را در حکومتش به کار میبست. وی حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح در شام و فلسطین میزیست، شهرها و عمارتهای بسیاری ساخت و مردم را به خدا دعوت کرد. قرآن کریم داستانهایی از او و ملکه سبا و حکومت گستردهاش بیان کرده است. قبر او در بیت المقدس است[۱].
مقدمه
حضرت سلیمان (ع) فرزند و جانشین حضرت داوود (ع) و از انبیای بزرگ الهی در میان قوم بنیاسرائیل بود. وی همانند پدرش، علاوه بر مقام نبوت، حکومت و سلطنت نیز داشت. خداوند در رؤیای شبانه به وی فرمود: "ای سلیمان! هرچه میخواهی بخواه که به تو عطا میشود." آن حضرت حکمت را طلبید. خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزود. حکمت او چنان در مشرق زمین معروف شد که مهتران از جمله ملکه سبأ را به پایتخت او کشاند.
حضرت داوود (ع) با کشتن جالوت، طاغوت زمان خویش، حکومت را به دست گرفت و حضرت سلیمان (ع) را برای نبوت و خلافت بعد از خود به مردم معرفی کرد، ولی آنها به بهانه جوان بودن حضرت سلمان (ع) از اطاعت او سر باز زدند. حضرت سلمان (ع) مخفیانه به تبلیغ دین پرداخت و پس از مدتی با امداد غیبی به قدرت عظیمی دست یافت که همه موجودات در خدمت او قرار گرفتند.
حضرت سلیمان یکی از پیامبران الهی است که از طرف پروردگار در این دنیا دارای حکومت و سلطنت بسیار وسیع و با عظمتی بود تا آنجا که چنین سلطنتی برای هیچکس بعد از او پیدا نشد. سلیمان با قدرتی الهی حکومت را در دست گرفت و این سندی شد تا مردم بدانند که خداوند میتواند اولیا و پیامبران خود را با قدرت خودش به حکومت برساند، ولی آن را به اختیار و انتخاب مردم واگذارده است، تا آنها را در دنیا آزمایش کند. بخشهایی از زندگانی این پیامبر بزرگ الهی در قرآن کریم و اخبار و روایات اسلامی بازگو شده است.
در قرآن کریم، هفده بار از سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان نام برده شده و آمده است که سلیمان پیامبر علم و حکمت بود و جن و انس و پرندگان و حیوانات و باد و حتی شیاطین مسخر و تحت فرمان او بودند. خداوند به او منطقالطیر و زبان فهم حیوانات را ارزانی فرمود و او با هدهد و مورچه سخن میگفت. داستان هُدهُد و سلیمان و سلیمان و مور در قرآن ذکر شده است. همچنین از قضاوت خردمندانه او درباره از بین رفتن علفهای تاکستان مردی از بنیاسرائیل بهوسیله گوسفندان مردی دیگر سخن به میان آمده است. میگویند وی انگشتری داشت که اسم اعظم بر آن نقش بسته بود و بسیاری از کارها را با آن سامان میبخشید. در تاریخ و ادبیات از انگشتر سلیمان سخنهای زیادی گفته شده است. از دیگر حوادث زندگی این پیامبر بزرگ ماجرای او با ملکه سبأ و نیز بنای ساختمان بیت المقدس است.
حضرت سلیمان سرانجام در ۵۵ سالگی در حالی که بر عصای خود تکیه داده بود و از درون قصر به رژه لشکریان خود مینگریست جان به جان آفرین تسلیم کرد و مدتی اینچنین پابرجا بود تا اینکه موریانهای عصای وی را جوید و پیکر بیجان سلیمان نقش بر زمین شد. او را در بیت المقدس در کنار پدرش داوود نبی به خاک سپردند.
سلیمان سازنده "بیت المقدس" و "هیکل –معبد بیت المقدس" بود. او از اتمام ساختمان بیت المقدس با گروهی به مکه رفت و حج خانه خدا را انجام داد. روایت است که سلیمان با آن پادشاهی عظیم، در کمال زهد و بیاعتنایی به دنیا زندگی کرد. خوراکش نان جو بود، لباسی از مو میپوشید و شبها را به عبادت میگذراند و روزها را روزه میگرفت.
خداوند به حضرت سلیمان (ع) نعمتهای فراوان عطا فرمود. قرآن کریم میفرماید: "باد را به تسخیر سلیمان درآوردیم." بعضی از دیوها و جنیان نیز در اختیار او بودند تا از آنها در کارهای دشوار استفاده کند. افزون بر این، سلیمان زبان پرندگان را میدانست و از نواها و نالههای آنها آگاه بود. سلیمان به کمک جنیان، قصری با شکوه ساخت و آن را مرکز حکمرانی خود قرار داد. مجموعه امکانات و توانمندی حکومتی حضرت سلیمان بهگونهای بینظیر و چشمگیر بود که به فرموده امام علی (ع) اگر کسی راهی برای زندگانی جاویدان در این دنیا مییافت و میتوانست با مرگ مبارزه کند، این شخص حتما سلیمان بن داوود بود، زیرا خداوند حکومت بر جن و انس را همراه نبوت و مقام بلند و قرب و منزلت الهی به او عطا کرده بود. امام (ع) در کلامی ضمن سفارش به تقوا و پندپذیری از تاریخ به حضرت سلیمان اشاره میکند و میفرماید: ای بندگان خدا! شما را به پروای از خدا سفارش میکنم؛ همو که بر شما جامه پوشاند و وسایل زندگیتان را فراهم ساخت. اگر کسی وسیلهای برای همیشه ماندن یا راهی برای دور ساختن مرگ داشت، همانا سلیمان بن داوود بود که خداوند، همراه پیامبری و جایگاهی عظیم، حکومت بر جن و انسْ را به او داده بود. چون روزیِ مقدّرش را برگفت و مدّتش سرآمد، کمانِ نیستی با تیرهای مرگ، او را هدف قرار داد و زمین از او تهی شد، خانهها خالی و رها ماندند و به ارث به گروهی دیگر رسیدند[۲].[۳].
ولادت و نیاکان
آغاز کار سلیمان
مورخان نوشتهاند: سلیمان(ع) دارای برادران دیگری بود که از طرف مادر از او جدا بودند و چون عمرشان بیش از سلیمان بود، خود را به جانشینی پدر و پادشاهی سزاوارتر میدانستند. هنگامی که داود به فرمان پروردگار متعال سلیمان را به جانشینی خود برگزید، یکی از برادران سلیمان به نام آبشالوم برآشفت و در صدد مخالفت و جنگ با پدر بر آمد و گروهی را با خود همراه کرده به جنگ داود آمد. داود از ترس او به شرق اردن گریخت و آبشالوم برای چندی بر تخت سلطنت داود تکیه زد تا این که حضرت داود لشکری به سرکردگی شخصی به نام یوآب به جنگ آبشالوم فرستاد و آبشالوم در آن جنگ کشته شد و داود به سلطنت بازگشت. پس از فوت داود، برادر دیگر سلیمان به نام أدوینا مخالفت آغاز کرده و به همراه هواداران آبشالوم به جنگ سلیمان رفت و پس از جنگی که شد، أدوینا نیز کشته شد و پایههای سلطنت سلیمان میان بنیاسرائیل مستقر گردید.[۴]
نعمتهایی که خداوند به سلیمان داد
خدای تعالی به سلیمان نیز مانند پدرش داود نعمتهای بسیاری بخشید و موهبتهای فراوانی بدو عنایت فرمود، مانند: نبوت، سلطنت، علم منطق الطیر، علم قضاوت، حکمت و فرزانگی، رام کردن باد و جنیان و دیوان و شیاطین برای او... و نعمتهای دیگری که شرحش خواهد آمد. متأسفانه احوالات این پیغمبر بزرگوار و تاریخ آن حضرت در بسیاری از جاها به دست افسانه پردازان و خرافه نویسان افتاده و اسرائیلیات در تاریخ سلیمان بسیار راه یافته است تا آنجا که نسبتهای ناروایی به آن حضرت دادهاند که حتی نقل آنها نیز در این جا مناسب نیست[۵]، چنان که به پدرش داود(ع) هم نظیر آن نسبتها را داده بودند و ما به خواست خدای تعالی در هر قسمت، آن چه مطابق احادیث صحیح است برای شما ذکر نموده و از نقل احادیث و روایاتی که سندش به امثال وهب بن منبه و کعب میرسد و بیشتر به افسانه و خرافه شباهت دارد تا حدیث صحیح، خودداری میکنیم. باری چنان که گفتیم خدای تعالی نبوت و سلطنت را با هم به سلیمان عنایت کرد و او را بر کشور حاصلخیز و پهناوری که از خلیج عقبه تا رود فرات وسعت داشت فرمانروا گردانید و به وسیله جنیان و شیاطین و نیروی باد که در اختیار آن حضرت بود، توانست بناهای مرتفع و شگفتانگیزی مانند بیتالمقدس و هیکل معروف و تدمر و سایر آثار که هنوز هم نمونههای بسیاری از آنها در سرزمین فلسطین و شامات موجود است، بسازد و نگارنده از نزدیک بعضی از قسمتها را دیدهام و برای بیننده جای تردید باقی نمیماند که برای ساختمانهای مزبور و بالا بردن آن سنگهای بزرگ، از نیروهای نامرئی استفاده شده است.[۶]
بنای بیتالمقدس
بعضی از مورخان بنای بیتالمقدس را به داود پیغمبر(ع) نسبت دادهاند و گفتهاند: در زمان داود عدهای به طاعونی سخت مبتلا شدند و داود چون در مکان فعلی مسجد اقصی دیده بود که فرشتگان از آنجا به آسمان میروند، به همراه مردم به منظور دعا بدان جا رفت و برای برطرف شدن طاعون، به درگاه خدای تعالی دعا کرد و خداوند هم به دعای او، طاعون را از مردم بر طرف نمود. از آن پس داود دستور داد در آن مکان مسجدی بسازند و خود دست به کار شروع آن گردید، اما پیش از آنکه بنای آن پایان پذیرد، داود از دنیا رفت و به سلیمان وصیت کرد آن را به اتمام برساند. البته قولی هم هست که خود داود پس از این که شهر بیتالمقدس را بساخت، دست به کار بنای مسجدی شد و بنای آن را نیز به اتمام رسانید و طلا و جواهرات بسیاری برای تزیین سقفها و دیوارهای آن به کار برد و چون بنای آن به پایان رسید، جشن مفصلی بر پا داشت و آن روز را عید قرار داد و قربانیها کردند. در مقابل اینان هم گروهی گفتهاند که داود(ع) خواست تا دست به کار بنای آن شود، ولی از جانب خدای تعالی بدو وحی شد که این کار به دست تو انجام نمیشود و انجام آن را به فرزندت سلیمان واگذار کن. در نقلی هم - که به نظر نگارنده چندان اعتباری ندارد- آمده است که داود(ع) مصالح ساختمان مسجد بیتالمقدس را تهیه کرد، ولی سلیمان دست به کار آن گردید و آن مصالح عبارت بود از یک صد هزار وزنه طلا و یک میلیون وزنه نقره و مقداری فراوان مس و آهن که قیمت نقرهاش به بهای امروز /۰۰۰/۰۰۰/ ۳۴۲و بهای طلایش ۰۰۰/۵۰۰/۸۸۹ لیره انگلیسی میشود. سلیمان در سال چهارم سلطنتش بنای هیکل را - که همان معبد بیتالمقدس بود - آغاز کرد و ۶۰۰/۱۸۳ نفر را در ساختمانش به کار گماشت. ساختمان این معبد هفت سال و نیم طول کشید و به سال ۱۰۰۵ قبل از میلاد مسیح پایان یافت و نیکوترین بنای دنیا و فخر اورشلیم گردید. مرحوم طبرسی در مجمع البیان از جبایی که جزء گروه اول است نقل میکند که خدای عزوجل طاعون را بر بنیاسرائیل مسلط کرد و جمع بسیاری در یک روز هلاک شدند. داود(ع) به آنها دستور داد که غسل کنند و با زنها و بچههای خود به صحرا روند و به درگاه خدای تعالی زاری کنند، بلکه خداوند آنان را مورد رحمت و لطف خویش قرار دهد. صحرای مزبور - که بنیاسرائیل برای دعا به آنجا رفتند - همان سرزمینی بود که بعداً مسجد را در آن بنا کردند. خود داود(ع) نیز بالای صخره (و سنگی که اکنون نیز هست) برفت و به سجده افتاد و به درگاه خدا نالید و بنیاسرائیل نیز با او به سجده افتادند. هنوز سر از سجده برنداشته بودند که خداوند طاعون را از میان آنها برداشت.
پس از این که سه روز از این ماجرا گذشت، داود آنها را جمع کرد و به ایشان فرمود: خدای تعالی بر شما منت گذاشت و مورد لطف خویش قرارتان داد. اکنون به شکرانه این نعمت بیایید و در آن نقطهای که دعایتان به اجابت رسید مسجدی بنا کنید. بنیاسرائیل به دستور داود عمل کرده و دست به کار بنای بیتالمقدس شدند و داود(ع) از کسانی بود که سنگ بر دوش خود حمل میکرد و بزرگان و نیکان بنیاسرائیل نیز به داود(ع) تأسی کرده و سنگ میآوردند تا دیوارهای آن را به مقدار یک قامت بالا بردند و در آن روز از عمر داود(ع) ۱۲۷ سال گذشته بود[۷]. خدای تعالی به داود وحی فرمود که اتمام بنای آن به دست فرزندت سلیمان انجام خواهد شد. وقتی داود به ۱۴۰ سالگی رسید، سلیمان را به جانشینی خود برگزید و سپس از دنیا رفت. سلیمان نیز جنیان و شیاطین را جمع کرد و کارهای ساختمان را میان ایشان تقسیم نمود و هر دستهای را به کاری گماشت و جمعی از جنیان و شیاطین را برای تهیه سنگهای مرمر و بلور به کندن معادن وادار کرد و دستور داد شهر بیت المقدس را از سنگهای مرمر سفید بنا کنند و برای آن دوازده قلعه ساخت و هر یک از تیرههای بنیاسرائیل را در قلعهای جای داد. هنگامی که از بنای شهر فراغت یافت، شروع به ساختن مسجد کرد و شیاطین و دیوان را گروه گروه به استخراج معادن طلا و جواهرات فرستاد و دستهای را هم برای حمل آنها به بیتالمقدس گماشت و گروهی نیز مشک، عنبر و سایر عطرها را برایش میآوردند و دستهای هم مأمور تهیه مروارید از قعر دریاها و حمل آن به بیت المقدس گردیدند. در نتیجه آن قدر سنگهای معدنی، طلا، جواهر و... تهیه شد که اندازه آنها را جز خدا کسی نمیدانست. سپس فرمان داد حجاران و سنگ تراشان زبردست را حاضر کردند و دستور داد سنگها و جواهرات را طبق دستور معماران حجاری کنند و آنگاه به وسیله آنها، سلیمان(ع) مسجد را با سنگهای سفید و زرد و سبز بنا کرد و ستونهای آن را از سنگهای مرمر بلورین قرار داد و سقف و دیوارهای آن را به انواع جواهرات مزین ساخت و کف آن را با صفحههایی از فیروزه فرش کرد و در روی زمین جایی زیباتر و درخشندهتر از آنجا نبود و چنان بود که در شب تاریک چون ماه شب چهارده میدرخشید.
وقتی ساختمان آن به پایان رسید، بزرگان و نیکان بنیاسرائیل را جمع کرد و به ایشان خبر داد که من این بنا را برای خدای تعالی ساختم و آن روز را که بنای مسجد به اتمام رسید، جشن گرفت و بیتالمقدس هم چنان بود تا قتی که بخت النصر به جنگ بنیاسرائیل آمد و شهر را ویران کرده، دستور خرابی مسجد را داد و طلا و جواهری که در آن بود همه را به پایتخت کشور خود در سرزمین عراق برد[۸]. این بود آنچه جبائی درباره ساختمان شهر تاریخی بیتالمقدس و مسجد اقصی ذکر کرده ما میان روایات مختلف از مورخان و جغرافیدانان به همین مقدار اکتفا میکنیم و بد نیست این را هم بدانید که شهر بیتالمقدس با این که نه شهر تجارتی بوده و نه از نظر کشاورزی مورد توجه بوده است، ولی در طول تاریخ از هر شهری بیشتر مورد حمله و قتل و غارت قرار گرفته و چندین بار آنجا را سوزاندهاند و مردم آن را قتل عام کردهاند و چندین بار این شهر مقدس میان یهود و نصاری و مسلمانان دست به دست شده و هنوز هم بر سر حاکمیت آن جنگ برقرار است و در آینده هم معلوم نیست چه وضعی خواهد داشت و جنایاتی که به خصوص در جنگهای صلیبی به دست کشیشان مسیحی و طرفداران صلیب - که خود را رسولان رحمت و مبشران صلح و سلامت میدانستند - در این شهر اتفاق افتاده و کشتارهایی که آنان از مردم بیگناه و زنان و کودکان مسلمان کردند، در تاریخ کم نظیر است و قلم از نقل برخی قسمتهای آن شرم دارد و ما برای نمونه یک قسمت از کتاب گوستاولوبون فرانسوی که خود جزء مسیحیان بوده و او نیز قسمت مزبور را از یکی از کشیشان به نام ریموند داجیل، کشیش شهر لوپوی که خود شاهد رفتار وحشیانه مسیحیان در بیت المقدس بوده و مشاهدات خود را در کتاب نوشته است، نقل میکنیم.
هنگامی که لشکر ما برج و باروی شهر بیتالمقدس را گرفت، حالت بهت و منظره هولناکی مردم مسلمان شهر را فرا گرفت. سرها بود که از تن جدا میشد این کوچکترین کاری بود که به سرشان میآمد. برخی را شکم میدریدند و به ناچار خود را از بالای دیوار پرتاب میکردند. برخی را در آتش میسوزاندند؛ یعنی بعد از این که مدت زمانی او را شکنجه و زجر داده بودند، او را میسوزاندند. در کوچهها و میدانهای بیتالمقدس جز تلهایی از سر و دست و پای بریده مسلمانان چیزی دیده نمیشد و راه عبور تنها از روی کشتههای ایشان بود، تازه اینها مختصری از مصیبتی بود که بر سرشان میآمد. به راستی قشون ما در هیکل سلیمان، در خونریزی افراط کردند. از یک سو لاشههای کشتگان در خون خود دست و پا میزدند، از طرف دیگر دست و بازوی قلم شده گویا با انگشتانشان تسبیح میگفتند، و هر کدام میخواستند به بدنی متصل گردند. میان دستها و بدنها به هیچ نحو تمیز داده نمیشد. لشکری که مباشر چنین کشتار بیرحمانهای بودند، از بخار خونها به زحمت افتاده بودند. جنگجویان صلیبی به این کشتار اکتفا نکردند، بلکه انجمنی کردند و در آنجا قرار گذاردند تمام ساکنان بیتالمقدس را اعم از مسلمان و یهود و مسیحی که تعدادشان به شصت هزار نفر میرسید نابود کنند و در مدت هشت روز این عمل را انجام دادند و حتی به زنان و کودکان و پیران هم رحم نکرده همه را بدون استثناء از دم شمشیر گذراندند. سپس برای آنکه از خستگی این قتل عام بیرون آیند، به یک سلسله اعمال زشت و ننگینی دست زدند و انواع بدمستیها و عربدهکشیها را انجام دادند، به طوری که مورخان مسیحی که عموماً جنایات صلیبیان را نادیده انگاشته از این سلوک زشتشان به خشم آمده تا آنجا که «برنارد خازن» آنها را به دیوانگان تشبیه کرده و «بودن» رئیس کشیشهای «دل» آنها را به حیوانایی تشبیه کرده که در کثافات و نجاسات خود میغلطیدند[۹].[۱۰]
پدر و مادر
نام و نسب
کنیهها و القاب
فرزندان
شمایل و صفات ظاهری
صفات و ویژگی های شخصیتی
قوم و محل سکونت
قوم سلیمان
سرگذشت تاریخی
نبوت و رسالت
امامت و ولایت
پادشاهی سلیمان
علم ویژه الهی
عصمت
فضایل و مناقب
سیره
اصحاب
مخالفان و دشمنان
رحلت و محل دفن
سلیمان پیغمبر با همه حشمت و سلطنتی که داشت و مال و منال بسیاری که در اختیارش بود، خود در کمال زهد و بیاعتنایی به دنیا زندگی میکرد و خوراکش نان جو سبوسدار بود. دیلمی در ارشاد القلوب گوید: سلیمان با همه سلطنتی که داشت، جامه مویی میپوشید و در تاریکی شب، دستهای خود را به گردن میبست و تا به صبح گریان به عبادت حق میایستاد و خوراکش از زنبیل بافی اداره میشد که به دست خود مییافت و این که از خدا آن سلطنت عظیم را درخواست کرد، برای آن بود که پادشاهان کفر را مقهور خویش سازد[۱۱]. به نظر میرسد آنچه دیلمی در این باره ذکر کرده، مضمون حدیث یا احادیثی باشد که بدان تصریح نکرده است. شیخ طبرسی در مجمع البیان نقل کرده که سلیمان(ع) گاهی یک سال یا دو سال و یک ماه و دو ماه و بیشتر و کمتر در مسجد بیتالمقدس اعتکاف میکرد و آب و غذای خود را همراه خود میبرد و به عبادت پروردگار مشغول بود تا در آن وقتی که مرگش فرا رسید. روزی گیاهی را دید که سبز شده از وی نامش را پرسید و او گفت: نام من خرنوب است. سلیمان دانست که به زودی خواهد مرد، از این رو به خدا عرض کرد: پرودرگارا! مرگ مرا از جنیان پنهان دار تا انسانها بدانند که جنیان عالم به غیب نیستند و از بنای ساختمان او یک سال مانده بود و به خاندان خود نیز سپرد که جنیان را از مرگ من آگاه نکنید تا از بنای ساختمان فراغت یابند، سپس به محراب عبادت داخل شد و تکیه زده بر عصای خود ایستاد و از دنیا رفت و یک سال همچنان بر سر پا بود تا بنای مزبور به پایان رسید، آنگاه خدای متعال موریانه را مأمور کرد تا عصا را بخورد و سلیمان بر زمین افتاد و جنیان از مرگ آن حضرت مطلع شدند... در روایتی است که خدای تعالی سلیمان را از فرا رسیدن زمان مرگش مطلع ساخت. پس آن حضرت غسل و حنوط کرد و کفن پوشید. از امام صادق(ع) روایت شده که در این مدت که سلیمان(ع) بر سر پا ایستاده بود، آصف بن بر خیا کارها را اداره میکرد تا وقتی که موریانه عصا را خورد[۱۲].
در حدیثی که صدوق در عیون الاخبار و علل الشرائع از امام صادق(ع) روایت کرده، همین داستان با اختلاف و شرح بیشتری نقل شده است. در آن حدیث، ذکری از مدت یک سال نشده و امام(ع) آن مدت را به اجمال بیان فرموده است. ترجمه حدیث این است که امام هشتم از پدرش از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که روزی سلیمان بن داود به اصحاب خود فرمود: خدای تعالی چنین سلطنتی که شایسته دیگری نبود به من عنایت کرده، باد و انس و جن و پرندگان و وحوش را در اختیار من قرار داده و زبان پرندگان را به من آموخته و از همه چیز به من داده و با همه این احوال، خوشی یک روز تا شب برای من کامل نشده و من میل دارم فردا به قصر خود درآیم و به بالای آن بروم و بر آنچه در فرمانروایی من است بنگرم. کسی را اجازه ندهید بر من وارد شود تا یک روز را به آسایش بگذرانم. اصحاب پذیرفتند و فردای آن روز سلیمان عصای خود را به دست گرفت وارد قصر شده به بلندترین نقطه آن رفت و همچنان تکیه بر عصا زده و با خوشحالی به اطراف قصر مینگریست و از آنچه خدا بدو عطا کرده بود مسرور بود که ناگاه جوانی زیبا صورت و خوش لباس را دید که از گوشه قصر پدیدار شد. سلیمان که او را دید گفت: چه کسی تو را وارد این قصر کرده است و به اجازه چه کسی داخل شدی؟ جوان پاسخ داد: پروردگار قصر مرا داخل آن کرده و به اجازه او وارد شدم[۱۳]. سلیمان گفت: البته پروردگار آن سزاوارتر از من بوده، اکنون بگو که کیستی؟ جوان گفت: من فرشته مرگ (و ملک الموت) هستم.
سلیمان پرسید: برای چه آمدهای؟ جوان گفت: آمدهام تا جانت را بگیرم و قبض روحت کنم. سلیمان گفت: مأموریت خود را انجام ده که این روز خوشی و سُرور من بود و خدا نخواست که من جز به وسیله دیدار او سروری داشته باشم. فرشته مرگ جان سلیمان را هم چنان که به عصا تکیه داده بود بگرفت و تا وقتی که خدا میخواست با اینکه مرده بود هم چنان سرپا ایستاده و بر عصا تکیه زده بود و مردم او را مینگریستند و خیال میکردند زنده است. همان وضع سبب شد که مردم درباره آن حضرت سخنانی بگویند: جمعی میگفتند: او که در این مدت بسیار سرپا ایستاده و احساس خستگی نمیکند و نمیخوابد و احتیاج به آب و غذا ندارد، پروردگار ماست که شایسته پرستش است. دستهای میگفتند: او ساحر است و ما را جادو کرده است، ولی مردمان مؤمن گفتند: سلیمان بنده خدا و پیغمبر اوست که خدا هر چه میخواهد دربارهاش انجام میدهد. و چون گفتوگو و اختلاف در آنها پدید آمد، خداوند موریانه را فرستاد تا درون عصای او را بخورد و بدین ترتیب عصای مزبور بشکست و سلیمان از بالای قصر بر زمین افتاد[۱۴]. آری امیر مؤمنان(ع) در این باره فرموده است: «وَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ(ع) الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ»[۱۵]؛ اگر کسی برای ماندن در دنیا وسیلهای به دست میآورد یا برای جلوگیری از مرگ راهی داشت آن کس سلیمان بن داود(ع) بود که جن و انس مسخر او بودند، علاوه بر منصب پیغمبری و منزلت والایی که داشت، ولی هنگامی که از روزی مقدار خود بهرهمند گردید و مدتش به سر آمد، کمان نیستی با تیرهای مرگ او را از پای در آورد و دیار از وجود او خالی و خانهها تهی ماند و دیگران آنها را به ارث بردند. بیشتر مورخان مدت عمر سلیمان را ۵۵ سال نوشتهاند. البته برخی هم مانند یعقوبی ۵۲ سال ذکر کردهاند. قبر آن حضرت در کنار قبر پدرش داود در بیت المقدس است.[۱۶]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۱۱۷.
- ↑ «أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي أَلْبَسَكُمُ الرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعَاشَ؛ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلًا لَكَانَ ذَلِكَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ (علیه السلام) الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ، فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ الدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ الْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۴۶۸- ۴۷۰.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۲۴.
- ↑ ر.ک: تفسیر المیزان، ج۱۵، ص۴۰۳؛ خزائلی، اعلام القرآن، ص۳۹۰.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۲۵.
- ↑ این قسمت گفتار جبائی و همچنین دنباله آن با آنچه ما درباره عمر حضرت داود(ع) قبل از این نقل کردیم سازگاری ندارد، والله اعلم.
- ↑ مجمع البیان، ج۸، ص۳۸۲.
- ↑ به طور خلاصه، حملهها و قتل و غارتهایی که در این شهر تاریخی انجام شده چه قبل از نبوت سلیمان و چه بعد از آن به به شرح زیر است: حملهای که در سال ۱۸۱۹ قبل از میلاد به دست بنیاسرائیل صورت گرفت و پس از اینکه شهر را فتح کردند، هر چه انسان و حیوان در آن شهر بود قتل عام کرده و شهر را به کلی سوزاندند؛ حملهای که در ۷۱۳ قبل از میلاد به دست آشوریان و سخاریب صورت گرفت و پس از قتل عام مردم همه نقدینه و کالای شهر را تاراج کردند؛ حمله نخست بخت نصر در سال ۵۹۷ قبل از میلاد؛ حمله دوم بخت نصر در سال ۵۸۶ قبل از میلاد که دو سال شهر را محاصره کرد و پس از فتح آن همه شهر را ویران ساخت و مسجد را سوزاند و اموال را غارت کرد و شهر را به صورت بیابانی در آورد؛ حمله انتیوخس، یکی از جانشینان اسکندر در سال ۱۶۸ قبل از میلاد که پس از فتح، همه شهر را ویران کرد و مردم بسیار را بکشت؛ حمله پومپی سردار روم که سال ۶۵ قبل از میلاد به جنگ مردم بیتالمقدس رفت و پس از سه ماه محاصره وقتی که شهر را گشود، ساکنان آنجا را قتل عام کرد؛ حمله پیلاطس، حاکم رومی در سال ۲۶ تا ۳۶ پس از میلاد؛ حمله تیطس در سال ۷۹ میلادی که شهر در محاصره بیسابقهای قرار گرفت و چند هزار نفر در مدت محاصره از گرسنگی جان دادند و پس از فتح تنها در جای مسجد و معید ده هزار نفر کشته شدند و بنا به قول یوسیفوس که خود در حلقه محاصره بود، خون مانند سیل در کوچههای شهر روان بود و تعداد کشتگان در این حادثه به نیم میلیون نفر رسید. تیطس پس از ویران کردن شهر، جمع زیادی از اهالی شهر را به اسارت برد و در بازار برده فروشان روم بفروخت و عدهای از اسیران را طعمه درندگان ساخت؛ حمله آدریانوس در سال ۱۳۵ میلادی که مانند گذشتگان شهر را قتل عام کرد و به کلی ویران ساخت؛ حمله لشکر ایران که به تحریک یهود در سال ۶۱۴ میلادی انجام شد و در این حمله کنیسه قیامت و کنیسههای دیگر را سوزاندند و به گفته مورخان نود هزار نفر از مسیحیان را طعمه شمشیر ساختند؛ حمله صلیبیان در جنگهای صلیبی که قسمتی از آن در بالا ذکر شد. فتنهها و کشت و کشتارهایی که در زمان ما به دست یهودیان غاصب و توطئه دولتهای بزرگ در جنگهای اول و دوم اعراب و اسرائیل در این شهر اتفاق افتاد و بسیاری از خوانندگان به خاطر دارند و تواریخ روز جزئیات آن را ثبت کرده است.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۲۶.
- ↑ در معنای آیه شریفه ﴿...وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي﴾ [«و مرا آن پادشاهی ده که پس از من هیچ کس را نسزد» سوره ص، آیه ۳۵] که حکایت از درخواستی است که سلیمان از درگاه خدای تعالی کرد، مفسران و جوهی ذکر کردهاند که این وجه میتواند یکی از آن وجوه باشد، اگر چه این هم، وجه ناقصی است و جوابگوی تمام سوالاتی که در این مورد شده است نمیشود. (ر.ک: مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۶).
- ↑ مجمع البیان، ج۸، ص۳۸۳ و ۳۸۴.
- ↑ در روایات دیگری است که گفت: من کسی هستم که رشوه نمیپذیرم و از سلاطین واهمه و ترس ندارم.
- ↑ علل الشرائع، ص۳۶؛ عیون الاخبار، ص۱۴۶-۱۴۷.
- ↑ نهج البلاغه، ۳۴۱ و ۳۴۲.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۵۴۶.