←رحلت و محل دفن
خط ۱۸۴: | خط ۱۸۴: | ||
اگر کسی برای ماندن در [[دنیا]] وسیلهای به دست میآورد یا برای جلوگیری از [[مرگ]] راهی داشت آن کس [[سلیمان بن داود]]{{ع}} بود که [[جن]] و انس مسخر او بودند، علاوه بر [[منصب]] [[پیغمبری]] و [[منزلت]] والایی که داشت، ولی هنگامی که از روزی مقدار خود بهرهمند گردید و مدتش به سر آمد، کمان نیستی با تیرهای مرگ او را از پای در آورد و [[دیار]] از وجود او خالی و [[خانهها]] تهی ماند و دیگران آنها را به [[ارث]] بردند. | اگر کسی برای ماندن در [[دنیا]] وسیلهای به دست میآورد یا برای جلوگیری از [[مرگ]] راهی داشت آن کس [[سلیمان بن داود]]{{ع}} بود که [[جن]] و انس مسخر او بودند، علاوه بر [[منصب]] [[پیغمبری]] و [[منزلت]] والایی که داشت، ولی هنگامی که از روزی مقدار خود بهرهمند گردید و مدتش به سر آمد، کمان نیستی با تیرهای مرگ او را از پای در آورد و [[دیار]] از وجود او خالی و [[خانهها]] تهی ماند و دیگران آنها را به [[ارث]] بردند. | ||
بیشتر [[مورخان]] مدت [[عمر]] سلیمان را ۵۵ سال نوشتهاند. البته برخی هم مانند [[یعقوبی]] ۵۲ سال ذکر کردهاند. [[قبر]] آن حضرت در کنار قبر پدرش [[داود]] در [[بیت المقدس]] است.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۴۶.</ref> | بیشتر [[مورخان]] مدت [[عمر]] سلیمان را ۵۵ سال نوشتهاند. البته برخی هم مانند [[یعقوبی]] ۵۲ سال ذکر کردهاند. [[قبر]] آن حضرت در کنار قبر پدرش [[داود]] در [[بیت المقدس]] است.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۵۴۶.</ref> | ||
==[[مرگ]] عبرتانگیز== | |||
[[قرآن]] در فرازی دیگر از مرگ عجیب و عبرتانگیز این [[پیامبر]] بزرگ [[خدا]] سخن میگوید، و این [[واقعیت]] را روشن میسازد که پیامبر با آن [[عظمت]]، و [[حکمرانی]] با آن [[قدرت]] و [[ابهت]]، چگونه به آسانی [[جان]] به جان آفرین سپرد، و حتی پیش از آنکه تن او در بستر آرام گیرد چنگال [[اجل]] گریبانش را گرفت! | |||
به هنگامی که مرگ [[سلیمان فرا]] رسید ایستاده بود و بر عصای خود تکیه کرده بود، ناگهان مرگ گریبانش را گرفت و [[روح]] از بدنش پرواز کرد، او در همان حال مدتی سرپا ماند تا اینکه موریانه که قرآن از آن به [[دابة الأرض]] (جنبندۀ [[زمین]]) تعبیر کرده عصای او را خورد و [[تعادل]] خود را از دست داد و روی زمین افتاد و [[مردم]] از مرگ او [[آگاه]] شدند! | |||
جالب اینکه در آن [[روز]] سلیمان دید [[جوانی]] خوشرو و خوشلباس از یکی از زوایای قصر بیرون آمد و به سوی او حرکت نمود، سلیمان [[تعجب]] کرد، و گفت: «تو کیستی» و به [[اذن]] چه کسی اینجا آمدی؟! | |||
من گفته بودم هیچکس امروز اینجا نیاید؟! | |||
در پاسخ گفت: من کسی هستم که نه از شاهان میترسم! نه [[رشوه]] میگیرم! -سلیمان بیشتر تعجب کرد - اما او مجالی نداد و افزود: من [[فرشته]] مرگم، آمدهام تا [[قبض روح]] تو کنم! این را گفت و فوراً قبض روح او کرد!<ref>این را نیز باید یادآوری کنیم که داستان سلیمان مانند بسیاری از داستانهای انبیا با روایات مجعولی متأسفانه آمیخته شده، و خرافاتی به آن بستهاند که چهره این پیامبر بزرگ را دگرگون ساخته، و بسیاری از این خرافات از تورات کنونی گرفته شده است و اگر ما به آنچه قرآن گفته قناعت کنیم هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد.</ref> | |||
در اینکه چه مدت مرگ [[حضرت سلیمان]] بر کارکنان حکومتش مخفی ماند؟ دقیقاً روشن نیست یکسال؟ یک ماه؟ یا چند روز؟ | |||
در این باره نظر [[واحدی]] وجود ندارد. | |||
آیا این [[کتمان]] از ناحیه اطرافیان او صورت گرفت که آگاهانه برای اینکه رشتۀ امور [[کشور]] موقتاً از هم متلاشی نشود [[مرگ]] او را [[مکتوم]] داشتند؟ و یا اینکه اطرافیان نیز از این امر [[آگاهی]] نداشتند؟! | |||
بسیار بعید به نظر میرسد که برای یک مدت طولانی حتی بیش از یک [[روز]] اطرافیان او [[آگاه]] نشوند،؛ چراکه مسلماً افرادی [[مأمور]] بودند که برای او [[غذا]] و سایر احتیاجات ببرند، آنها از این ماجرا آگاه میشدند، بنابراین بعید نیست - همانگونه که بعضی گفتهاند - آنها از این امر آگاهی یافتند، ولی آن را به خاطر مصالحی مخفی کردند؛ لذا در بعضی از [[روایات]] آمده است که در این مدت «[[آصف بن برخیا]]» [[وزیر]] مخصوص او امور کشور را [[تدبیر]] میکرد. | |||
آیا سلیمان در حال ایستاده تکیه بر [[عصا]] کرده بود یا نشسته دستها را بر عصا نهاده، و سر را به روی دست تکیه داده بود و به همین حال [[قبض روح]] شد و مدتی باقی ماند؟ احتمالات مختلفی وجود دارد، هر چند احتمال اخیر نزدیکتر به نظر میرسد. | |||
آیا اگر این مدت طولانی بوده، نخوردن غذا و [[نوشیدن آب]] مسألهای برای بینندگان مطرح نمیکرد؟ | |||
از آنجا که همه کار سلیمان عجیب بوده شاید این مسأله را نیز از عجائب او میشمردند، حتی در روایتی میخوانیم کمکم این زمزمه در میان گروهی پیدا شد که باید سلیمان را [[پرستش]] کرد مگر نه این است که او مدتی بر جای خود ثابت مانده، نه میخوابد و نه غذا میخورد و نه آب مینوشد. | |||
اما به هنگامی که عصا در هم [[شکست]] و فرو افتاد، همۀ این رشتهها از هم گسست، و خیالات آنها نقش بر آب شد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۳۸۹.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |