بنی امیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'الإرشاد' به 'الارشاد')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۶۱: خط ۶۱:
== سیاست‌های بنی‌امیه ==
== سیاست‌های بنی‌امیه ==
{{اصلی|سیاست‌های بنی‌امیه}}
{{اصلی|سیاست‌های بنی‌امیه}}
==[[دشمنی]] دیرینه [[بنی‌امیه]] با [[بنی‌هاشم]]==
با این که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} خود از [[قبیله قریش]] بود ولی واقعیت‌های [[تاریخی]] نشان می‌دهد که سر سخت‌ترین [[دشمنان اسلام]] نیز از همین [[قبیله]] برخاسته‌اند و از هیچ [[کوشش]] و تلاشی در [[کارشکنی]] و [[عداوت]] علیه [[پیامبر]]{{صل}} و فرزندانش فروگذار نکردند. خصوصاً پس از [[رحلت]] [[پیامبر عظیم الشأن اسلام]]{{صل}} چنان حوادث تلخ و دردناکی به بار آوردند که [[تاریخ اسلام]] هرگز آن را فراموش نخواهد کرد.
دو تیره بنی‌هاشم و بنی‌امیه که خونین‌ترین برخوردها بین آنان رخ داده است، از همین قبیله بودند. مطالعه و بررسی [[جنگ‌های صدر اسلام]] گویای این [[واقعیت]] است که بنی‌هاشم هیچ‎گاه مورد تعرض قرار نگرفتند، مگر آن‌که سردمدار متعرضین از [[طایفه]] بنی‌امیه بوده است و در هیچ [[جنگی]] دست به قبضه [[شمشیر]] نبردند جز آنکه [[دودمان بنی‌امیه]] در طرف مقابل آن قرار داشتند.
مهمترین [[اختلافات]] این دو طایفه به چند امر بر می‌گردد:
===ریشه‌های تاریخی===
«[[عبد]] مناف» جد سوم [[پیامبر اسلام]]، با این که به خاطر خصلت‌های [[نیکو]] و [[اخلاق پسندیده]] از موقعیت خاصی در دل‎ها برخوردار بود، ولی هرگز در صدد [[رقابت]] با [[برادر]] خود «[[عبدالدار]]» در به چنگ آوردن [[مناصب]] عالی [[کعبه]] نبود. [[حکومت]] و [[ریاست]] طبق [[وصیت]] پدرش «قُصیّ» با برادر وی «عبدالدار» بود. ولی پس از فوت این دو برادر [[فرزندان]] آنان در [[تصدی]] مناصب با یکدیگر به [[نزاع]] پرداختند.
دو تن از فرزندان عبد مناف به نام‌های هاشم و عبد [[شمس]] دو برادر دو قلوی به هم چسبیده بودند که هنگام تولد، انگشت هاشم به پیشانی برادرش عبدشمس چسبیده بود. موقع جدا کردن [[خون]] زیادی جاری شد و [[مردم]] آن را به فال بد گرفتند<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۱۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۶.</ref>.
در [[تاریخ]] [[فرزندان هاشم]] به «بنی‌هاشم» و فرزندان عبد شمس به «بنی‌امیه» شناخته می‌شوند.
[[جوانمردی]] و [[کرم]] هاشم و بذل و بخشش‌های وی در بهبود وضع [[زندگی]] مردم و گام‌های برجسته او در بالا بردن [[بازرگانی]] [[مکیان]] و پیمانی که در این رابطه با [[امیر]] [[غسان]] بست، و همچنین پی‌ریزی [[مسافرت]] [[قریش]] در تابستان به سوی [[شام]] و در زمستان به سوی [[یمن]]، [[محبوبیت]] فوق العاده‌ای را برایش به ارمغان آورده بود.
«اُمیّه» فرزند عبدشمس - برادرزاده هاشم- از این همه موقعیت و [[عظمت]] و [[نفوذ]] کلمه عمویش در میان [[قبایل]] مختلف [[رشک]] می‌برد و از این که نمی‌توانست خود را در [[دل]] [[مردم]] جای کند، به [[بدگویی]] از عمویش رو آورد؛ ولی این بدگویی‌ها بیشتر بر عظمت و بزرگی هاشم افزود.
سرانجام «[[امیّه]]» که در [[آتش]] [[حسادت]] می‌سوخت، عموی خود را وادار کرد تا به اتفاق یکدیگر نزد کاهنی (از دانایان [[عرب]]) بروند تا هر کدام مورد [[تمجید]] او قرار گرفت، زمام امور را به دست گیرد. [[اصرار]] «امیّه» موجب شد تا هاشم با دو شرط پیشنهاد برادرزاده‌اش را بپذیرد.
اول آن‌که: هر کدام که محکوم شدند صد شتر در ایام [[حج]] [[قربانی]] کند.
دوم: شخص محکوم تا ده سال [[مکه]] را ترک گفته و جلای [[وطن]] نماید.
پس از این توافق به نزد [[کاهن]] «عُسفان» (محلی در نزدیکی مکه) رفتند، ولی برخلاف [[انتظار]] [[امیه]]، تا چشم کاهن به هاشم افتاد زبان به [[مدح]] و ثنای وی گشود. این بود که «امیه» طبق قرار قبلی مجبور شد تا ده سال مکه را ترک کند و در شام اقامت گزیند<ref>برگرفته از کامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۷.</ref>.
این قضیه علاوه بر آنکه ریشه دشمنی‌های این دو [[طایفه]] را به خوبی روشن می‌کند، علل نفوذ [[امویان]] را در منطقه شام نیز مشخص می‌سازد که چگونه روابط دیرینه امویان با شام مقدمات [[حکومت]] آنها را در دوره‌های بعد فراهم ساخت.
«[[ابن ابی الحدید]]» در [[شرح نهج البلاغه]] داستان دیگری را نقل می‌کند که از فاصله و [[اختلاف]] این دو تیره در [[زمان جاهلیت]] بیشتر پرده بر می‌دارد.
اختلافاتی که ناشی از بزرگی و عظمت چشم‌گیر [[بنی‌هاشم]] از یک سو، و [[تحمل]] [[حقارت]] و بدنامی [[بنی‌امیه]] از طرف دیگر است.
مطابق این نقل، یزید فرزند [[معاویه]] در حضور پدرش، از آباء و اجداد خویش به [[نیکی]] یاد کرد و بر [[عبدالله بن جعفر]] [[فخر]] می‌فروخت. (لازم به ذکر است، معاویه فرزند [[ابوسفیان]] فرزند [[حرب]] فرزند [[امیه]] فرزند [[عبد]] [[شمس]] فرزند عبد مناف است).
عبدالله در پاسخ یزید گفت: «به کدامیک از نیاکانت بر من [[مباهات]] می‌کنی، آیا به حرب، همو که بر ما [[پناه]] آورد و در پناه [[خاندان]] ما زیست، یا به امیه، آن کسی که [[غلام]] خانگی ما بود و یا به عبد شمس آنکه تحت تکفل و [[حمایت]] ما [[زندگی]] می‌کرد؟».
معاویه که تا آن لحظه ساکت نشسته بود، با [[زیرکی]] خاصی این [[منازعه]] لفظی را پایان داد ولی چون با پسرش یزید تنها شد سخنان عبدالله بن جعفر را مورد [[تأیید]] قرار داد و در توضیح آن سخنان گفت: «امیه به مدت ده سال به خاطر قراردادی که با [[عبدالمطلب]] بسته بود در [[خانه]] وی به [[بندگی]] و غلامی پرداخت و عبد شمس نیز به علت [[فقر]] و [[تهی‌دستی]]، همواره چشم به دست برادرش هاشم دوخته بود»<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۲۲۹- ۲۳۰، ذیل نامه ۲۸ (با تلخیص).</ref>.
[[ابن ابی الحدید]] در جای دیگر از استادش «[[ابوعثمان]]» نقل می‌کند که در [[دوران جاهلیت]] سران [[بنی‌امیه]]- با وجود همه [[حرص]] و ولعی که برای به چنگ آوردن [[مناصب]] عالی و جایگاه ممتاز [[اجتماعی]] از خود نشان می‌دادند- همواره از این مناصب دور بودند و مناصبی چون پرده‌داری [[کعبه]]، [[ریاست]] [[دارالندوه]] و سقایت و [[پذیرایی]] حجاج عمدتاً در [[اختیار]] [[بنی‌هاشم]] و دیگر تیره‌های [[قریش]] بود<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۹۸. (با اختصار) و رجوع شود به: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۲- ۲۳.</ref>.
به [[یقین]] این وضع در [[روحیه]] آنها اثر می‌گذاشت، و [[آتش]] [[حسد]] را در دل‌های آنها شعله‌ور می‌ساخت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۹۳.</ref>.
===امتیازات ویژه بنی‌هاشم===
====[[آراستگی]] به [[علم]] و [[فضیلت]]====
فاصله و [[اختلاف]] بنی‌امیه با بنی‌هاشم تنها ریشه در این مسائل ظاهری و بیرونی نداشت، بلکه برخورداری [[خاندان]] [[بنی‌هاشم]] از [[معنویت]] آشکار، آنان را در چنان سطحی قرار داد که همواره مورد [[حسادت]] و [[بغض]] رقیبان خود از [[بنی‌امیه]] قرار داشتند؛ سرانجام آنان به جایگاهی رسیدند که درخت «[[نبوت]]» و «[[امامت]]» در خاندان آنان غرس شد و خانه‌هایشان [[محل آمد و شد فرشتگان]] [[الهی]] گردید و [[علوم]] و [[معارف]] از آنان سرچشمه گرفت.
[[حضرت علی]]{{ع}} در سخنان جامعی می‌فرماید:
{{متن حدیث|أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ}}؛ «کجایند کسانی که ادّعا می‌کردند آنها [[راسخان]] در علمند نه ما، و این ادعا را از طریق [[دروغ]] و [[ستم]] نسبت به ما مطرح می‌نمودند. (آنها کجا هستند تا ببیند که) [[خداوند]] ما را [[برتری]] داد و آنها را پایین آورد؛ به ما عطاکرد و آنها را [[محروم]] ساخت؛ ما را (در کانون [[نعمت]] خویش) داخل نمود و آنها را خارج ساخت. [[مردم]] به وسیله ما [[هدایت]] می‌یابند و از [[نور]] ما نابینایان روشنی می‌جویند. به [[یقین]] [[امامان]] از [[قریش]] هستند و درخت وجودشان در [[سرزمین]] این [[نسل]] از هاشم غرس شده است، این [[مقام]] در خور دیگران نیست و [[زمامداران]] غیر از آنها [[شایستگی ولایت]] وامامت را ندارند»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۴۴.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۹۶.</ref>.
====[[پاکی]] و [[تقوا]] و [[اصالت خانوادگی]]====
اصالت خانوادگی و [[طهارت]] حَسَب و نَسَب طایفه‌ای که [[آیه تطهیر]] در [[شأن]] سران و بزرگان آنان نازل می‌شود، نیازی به شرح و بیان ندارد؛ ولی در مقابل آن، [[زندگی]] ننگین [[زنان]] و مردان بنی‌امیه به قدری زبانزد خاص و عام شده بود که با وجود این که آنان بعدها ده‌ها سال با [[اختناق]] و [[سرکوب]] زمام امور [[مسلمین]] را در دست داشتند، نتوانستند آن رسوایی‌ها را از خاطره‌ها محو سازند. زنانی که رسماً دارای [[پرچم]] خاص! بوده، و درِ خانه‌هایشان به روی هر مرد بیگانه‌ای باز بوده است. انسان‌هایی که چند نفر در تعیین نسبشان باهم درگیر می‌شدند و هر کدام خود را پدر آنها می‌دانستند<ref>برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به ربیع الابرار زمخشری، ج۳، باب القرابات و الانساب و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۶ و ج۲، ص۱۲۵.</ref>.
[[امیرمؤمنان]]{{ع}} در اشاره‌ای پر معنی در یک جمله کوتاه به همین نکته اشاره کرده، در جواب [[نامه معاویه]] می‌فرماید:
{{متن حدیث|وَ أَمَّا قَوْلُكَ «إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ» فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ‌}}؛ «و اما سخن تو به این که ما همه [[فرزندان]] [[عبدمناف]] هستیم. آری (به حسب ظاهر) چنین است؛ ولی هرگز [[امیه]] مانند هاشم، و [[حرب]] چون [[عبدالمطلب]] و [[ابوسفیان]] مانند [[ابوطالب]] نیست و هرگز [[مهاجران]] چون [[اسیران]] [[آزاد شده]] و فرزندان صحیح النسب چون منسوب شده به پدر نیستند!»<ref>نهج البلاغه، نامه ۱۷.</ref>.
[[ابن ابی الحدید]] در توضیح جمله {{متن حدیث|وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ}} برای [[پرده‌پوشی]] می‌نویسد: «منظور [[امام]] این است که آن کسی که از روی [[اعتقاد]] و [[اخلاص]] [[اسلام]] آورده است مانند کسی که از روی [[ترس]] یا برای به دست آوردن [[دنیا]] و [[غنایم]]، اسلام آورده است، نیست»<ref>شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۱۹.</ref>.
ولی [[علامه مجلسی]] ضمن مردود دانستن این سخن می‌نویسد: کلمه «لصیق» به حسب ظاهر اشاره به [[نسب]] [[بنی‌امیه]] دارد و ابن ابی الحدید برای [[حفظ]] آبروی [[معاویه]] خود را به [[نادانی]] زده است، حتی برخی از [[دانشمندان]] تصریح کرده‌اند که «امیه» از [[نسل]] [[عبد]] [[شمس]] نبوده، بلکه وی [[غلام]] [[رومی]] بوده است که عبد شمس او را فرزندخوانده خود قرار داد، و در [[زمان جاهلیت]] هرگاه کسی می‌خواست غلامی را به خود نسبت دهد وی را [[آزاد کرده]] و دختری از [[عرب]] را به همسری وی درآورده و بدین ترتیب آن [[غلام]] به [[نسب]] وی ملحق می‌گشت.
آنگاه [[علامه مجلسی]] نتیجه می‌گیرد و می‌گوید:
بنابراین، [[بنی‌امیه]] اساساً از [[قریش]] نیستند، بلکه منسوب به قریش می‌باشند<ref>بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۰۷.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۹۷.</ref>.
====شایستگی‌های فردی====
[[بنی‌هاشم]] علاوه بر [[فضایل]] [[معنوی]] و [[اخلاقی]] که در [[رفتار]] و کردارشان آشکار بود، همچون [[جوانمردی]]، [[سخاوت]]، [[ایثار]]، [[از خودگذشتگی]] و [[زهد]] و [[وارستگی]]؛ از زیبایی‌های ظاهری چون [[حسن صورت]] و [[فصاحت]] و [[بلاغت]] فوق العاده نیز برخوردار بودند و این [[جمال]] و کمال در مقابل [[زندگی]] [[آلوده]] بنی‌امیه به [[سختی]] [[آرامش]] درونی آنان را بر هم می‌زد، و [[آتش]] [[حسد]] را در درونشان شعله‎ور می‌ساخت.
[[حضرت علی]]{{ع}} در پاسخ به سؤالی پیرامون ویژگی‌های هر یک از [[طوایف]] قریش، در بیان فرق بین [[فرزندان]] [[عبد]] [[شمس]]- که بنی‌امیه از آنها هستند- و بنی‌هاشم چنین می‌فرماید:
{{متن حدیث|وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا، وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ وَ أَنْكَرُ، وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ}}؛ «اما ما «[[طایفه]] [[بنی هاشم]]» از همه طوایف قریش نسبت به آنچه در دست داریم بخشنده‌تریم و به هنگام [[بذل جان]] از همه سخاوتمندتریم، آنها (بنی‌امیه) پر [[جمعیت]] و مکار و زشت‌اند و ما فصیح‌تر و دلسوزتر و زیباتریم!»<ref>نهج البلاغه، کلمه قصار، ۱۱۶.</ref>.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها (کتاب)|عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها]] ص ۹۸.</ref>.
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
{{مدخل وابسته}}

نسخهٔ ‏۱۲ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۰۱

بنی امیه طایفه‌ای از قریش است، که نسب آنان به امیة بن خلف از فرزندان عبد شمس می‌رسد. این خاندان هنگام فتح مکّه در ظاهر اسلام آوردند و پیامبر (ص) آنها را "طُلَقا" نامید. آنها در دوران خلافت خلیفه سوم به قدرت رسیده و به غارت بیت المال پرداختند. امام علی (ع) فتنه بنی‌امیه را خطرناک‌ترین فتنه‌ها معرفی می‌‌کرد.

نقطه آغازین حکومت امویان را باید ولایت شام و به دست معاویه در سال ۴۱ هجری دانست که تا سال ۱۳۲ هجری حکومت داشتند. روش حکومتی بنی امیه بر غلبه سیاسی و نظامی استوار بود و دین در حکومت آنها جایگاهی نداشت. با اهل بیت دشمنی دیرینه داشتند و در طول حکومت خود ذکر فضائل امام علی (ع) را منع و آن حضرت را ناسزا می‌دادند.

تشکیل خلافت اموی

شهادت امام علی (ع) مشکل بزرگی را از برابر معاویه در راه رسیدن به خلافت برداشت، ولی زمینه تحقق آن را به وجود نیاورد. مردم به علت نظرهای مختلف درباره سیاستی که اطاعت از آن واجب بود، با امام حسن (ع)، محتاطانه بیعت کردند؛ اما مردم شام در بیت المَقْدِس با معاویه به عنوان خلیفه بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند، اگرچه مسئله خلافت او پیشتر و در روز حَکَمیّت اعلام شده بود[۱].

معاویه برای گرفتن قدرت با شتاب به عراق رفت. زمانی که این خبر به امام حسن (ع) در کوفه رسید، با سپاه دوازده هزار نفری[۲] از پیروانش - که قیس بن سعد بن عباده انصاری آن را رهبری می‌کرد - و عبدالله بن عباس نیز در میان آنان بود، به سمت مدائن بیرون آمد. هنگامی که به ساباط رسید، در دوستی اصحابش، به‌ویژه بعد از تلاش معاویه برای رشوه دادن به فرمانده سپاه او و توفیقش در دل‌جویی از عبیدالله بن عباس تردید کرد.

در این هنگام امام حسن (ع) دریافت که موازنه نیروی سیاسی و نظامی میان دو سپاه عراق و شام برابر نیست، بنابراین از بروز جنگی خونین در میان مسلمانان، جلوگیری کرد و شیوه گفت‌وگوی سیاسی را با هدف جلوگیری از ریختن خون مسلمانان ترجیح داد. به‌ویژه آنکه وی اعتمادش را به مردم کوفه از دست داد؛ زیرا گروهی از خوارج بر او شوریده، او را به کفر متهم کردند. سپس به او حمله برده، مجروحش نمودند[۳].

بر اثر گفت‌وگوهایی که میان او و معاویه صورت گرفت، امام حسن (ع) کار مسلمانان را به معاویه واگذار کرد.... روایت است که امام حسن (ع) صلح با معاویه را به شرطی برگزید که امامت مسلمانان پس از معاویه، با او باشد[۴]. معاویه به دنبال صلح، وارد کوفه شد و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) با او بیعت کردند[۵]. در اثر اجتماع مردم گرد وی، آن سال (۴۱ هجری) «عام الجماعه»[۶] نامیده شد؛ زیرا امت، به استثنای خوارج، با یک خلیفه بیعت کردند[۷].

به این ترتیب حکومت اموی به وجود آمد و معاویه خلیفه امت اسلامی شد. این حکومت، ۹۱ سالِ هجری و ۸۹ سالِ میلادی از ۴۱ - ۱۳۲ / ۶۶۱ - ۷۵۰ دوام یافت. در این مدت چهارده نفر خلیفه شدند. نخستین آنان معاویة بن ابی‌سفیان و آخرین ایشان مروان بن محمد جعدی بود[۸].

فهرست نام حاکمان اموی و مدت حکومت آنان

  1. معاویة بن ابی‌سفیان (معاویه اول) ۴۱ - ۶۰ / ۶۶۱ - ۶۸۰
  2. یزید بن معاویه (یزید اول) ۶۰ - ۶۴ / ۶۸۰ - ۶۸۳
  3. معاویة بن یزید (معاویه دوم) ۶۴ / ۶۸۴
  4. مروان بن حکم ۶۴ - ۶۵ / ۶۸۴ - ۶۸۵
  5. عبدالملک بن مروان ۶۵ - ۸۶ / ۶۸۵ - ۷۰۵
  6. ولید بن عبدالملک (ولید اول) ۸۶ - ۹۶ / ۷۰۵ - ۷۱۵
  7. سلیمان بن عبدالملک ۹۶ - ۹۹ / ۷۱۵ - ۷۱۷
  8. عمر بن عبدالعزیز ۹۹ - ۱۰۱ / ۷۱۷ - ۷۲۰
  9. یزید بن عبدالملک (یزید دوم) ۱۰۱ - ۱۰۵ / ۷۲۰ - ۷۲۴
  10. هشام بن عبدالملک ۱۰۵ - ۱۲۵ / ۷۲۴ - ۷۴۳
  11. ولید بن یزید (ولید دوم) ۱۲۵ - ۱۲۶ / ۷۴۳ - ۷۴۴
  12. یزید بن ولید (یزید سوم) ۱۲۶ / ۷۴۴
  13. مروان بن محمد (مروان دوم) ۱۲۷ - ۱۳۲ / ۷۴۴ - ۷۵۰[۹].

خلافت معاویه

معاویة بن ابی‌سفیان بنیانگذار پادشاهی امویان است.

با تصرف عراق به دست امویان، که از سال ۳۶ مرکز حکومت و خلافت اسلامی بود، تمامی سرزمین‌های اسلام زیر سلطه معاویه در آمد و او سی سال پس از رحلت پیامبر (ص)، قدرت را به امویان منتقل کرد.

حکومت معاویه اولین تجربه حاکمی بود که در میان اختلافات دینی - سیاسی، و احیاناً قبیله‌ای و منطقه‌ای، توانست به وسیله زور و با بهره‌گیری از حیله‌های سیاسی، قدرت را به چنگ آورد. تا پیش از آن، برای تصاحب قدرت لشکرکشی نشده و به طور رسمی از زور برای کسب قدرت سیاسی استفاده نشده بود. اکنون که این قدرت بر پایه زور مستقر شده چه توجیهی می‌توانست داشته باشد؟ باید توجه داشت که این واقعیت نیز می‌بایست شبیه واقعیت‌های سیاسی دیگری که در آغاز دوره خلافت رخ داد و بعداً از لحاظ قانونی، به صورت یک تئوری حکومتی درآمد، مقبولیت می‌یافت. اگر حاکمی بتواند با قدرت سیاسی، همه مخالفان را سرکوب کرده، از آنان برای خود بیعت بگیرد، در این صورت «جماعت» به وجود آمده است. برای کسانی که بر مفهوم جماعت تکیه می‌کردند و می‌گفتند: ما آخرین کسانی هستیم که بیعت خواهیم کرد، اکنون چه مشکلی وجود داشت؟ آنان بدون توجه به نوع روی کار آمدن حاکم، نفس «جماعت» را بهانه کرده، با خلیفه‌ای که جماعت موافق با اوست بیعت کردند. معاویه تصریح می‌کرد که خلافت را نه با محبّت و دوستی مردم و نه به رضایت آنان از حکومتش، بلکه با شمشیر به دست آورده است[۱۰]. معاویه خود سال به چنگ آوردن قدرت را «عام‌الجَماعه» نامید. جاحظ با اشاره به آنکه معاویه در آن سال بر مُلک مستولی شد و بر دیگر اعضای شورا و جماعت مهاجر و انصار به استبداد‌گرایید گوید: معاویه آن سال را عام‌الجماعه نامید، در حالی که آن سال «عام فُرْقهٍ و قهرٍ و جبرٍ و غلبة» بود، سالی که امامت به ملوکیت و نظام نبوی به نظام کسرایی تبدیل و خلافت مغصوب و قیصری شد[۱۱]. بعدها این اصل که «حکومت از آن کسی است که بر دیگران غلبه کند» [الحُکْمُ لِمَن غَلَب] یک اصل مسلم در فقه سیاسی سنیان شد.

تکیه‌گاه قانونی معاویه از آغاز شورش او بر امام‌علی (ع)، تمسک به خویشی او با عثمان و معرفی کردن خود به عنوان «ولی دم» (و خون‌خواه) او بود. این امر به مرور در ذهنیت شامیان به انتقال خلافت موروثی از عثمان به معاویه تبدیل شد و معاویه خود مهم‌ترین نقش را در این باره ایفا کرد. پیش از این باید به این نکته توجه داشت که معاویه خود را خلف حاکمیّت قریشی می‌دانست که از ابوبکر و عمر آغاز شده به دست عثمان رسیده بود. وقتی محمد بن ابی‌بکر، معاویه را در پایمال کردن حق امیرالمؤمنین علی (ع) سرزنش کرد، معاویه در پاسخ نوشت: من و پدرت در حیات پیامبرمان، حق علی بن ابی طالب را بر خود لازم دیده، برتری او را آشکارا می‌شناختیم؛ زمانی که رسول‌خدا (ص) رحلت کرد، پدر تو و عمر، نخستین کسانی بودند که حق او را، از او گرفتند و او را به بیعت خود فراخواندند؛ او بیعت کرد و آن دو هیچ سهمی برای او قائل نشدند. پس از آن دو، عثمان بر سر کار آمد. اگر این کار خطا بوده نخستین بار پدر تو این خطا را انجام داد و ما در این کار شریک او هستیم و اگر کار درستی بوده، ما به او اقتدا کردیم، ما از کاری که پدر تو انجام داد پیروی کردیم، اگر به دنبال عیب‌جویی هستی، نخست از پدرت آغاز کن[۱۲]. معاویه از آغاز شورش بر ضد عثمان، در پی بهره‌برداری از آن بود. او در برهه‌ای از زمان از عثمان خواست به شام نزد او بیاید تا از دست مخالفان در امان باشد؛ اما عثمان این پیشنهاد را نپذیرفت[۱۳]. بعدها که شورش سخت شد، معاویه تنها راه را در این دید که عثمان کشته شود. بنابراین هیچ کمکی به عثمان نکرد، تا آنجا که عثمان در اوج گرفتاری خود متوجه این امر شد و نامه عتاب‌آمیزی به معاویه نوشت[۱۴]. بلافاصله بعد از کشته‌شدن عثمان و فرار همسر او به شام، معاویه از او خواستگاری کرد؛ اما وی نپذیرفت[۱۵]. معاویه در نامه‌های خود به امام علی (ع) بر این امر تکیه داشت که خلیفه ما عثمان مظلوم کشته شد و خدا فرموده: «هر کسی مظلوم کشته شود، ما برای ولیّ او قدرتی قرار دادیم»، پس ما به عثمان و فرزندان او سزاوارتریم[۱۶]. فرزدق در اشعار فراوان خود در ستایش حاکمان اموی به این نظریه امویان که خود را وارث عثمان می‌دانسته‌اند اشاره کرده است: تراث عثمان کانوا الاولیاء له سربال ملک علیهم غیر مسلوب[۱۷] آنان صاحب اختیاران میراث عثمان هستند و این لباس پادشاهی از آنان سلب ناشدنی است.

او در شعر دیگری خطاب به ولید بن عبدالملک می‌گوید که خلافت از ناحیه عثمان به او رسیده است[۱۸]. معاویه از آغاز مخالفت با علی (ع) اعلام کرد که در پی خلافت نیست. البته انگیزه باطنی او بر بسیاری از افراد آشکار بود، اما در ظاهر، در پی فریب مردم بر آمد. او پیش از جنگ جمل به زبیر نوشت: از مردم شام برای او بیعت گرفته، اگر عراق را تصاحب کند در شام مشکلی نخواهد داشت. زبیر از این نامه خشنود و دلگرم شد[۱۹]. آن زمان، معاویه برای انتخاب خلیفه جدید نظریه«شورای بین مسلمانان» را مطرح کرده بود. معاویه بر آن بود تا یکی از شخصیت‌های سیاسی قریش، به‌ویژه آنان را که در شورا حضور داشتند به خود جذب و از آنان بهره‌برداری سیاسی کند. معاویه در نامه‌ای به امام‌علی (ع) نیز مسئله شورا را مطرح کرد[۲۰]. این مطالب از سوی معاویه چندان جدی نبود.

گزارش‌های دیگر حاکی است که او در آغاز به نام «امیر» با مردم شام بیعت کرد نه «امیرالمؤمنین»، اما پس از شهادت علی (ع) ادعای خلافت کرد و مردم به نام «امیرالمؤمنین» با او بیعت کردند[۲۱].

معاویه به حاکم حمص نوشت تا بر اساس هر آنچه مردم شام با او بیعت کردند، مردم با او بیعت کنند. اشراف حمص راضی به بیعت با معاویه به عنوان امیر نشده، گفتند که بدون خلیفه به خون‌خواهی عثمان نخواهند رفت. بدین ترتیب مردم حمص اولین کسانی بودند که به عنوان «خلیفه» با معاویه بیعت کردند. به‌دنبال انتشار خبر آن در شام، مردم آنجا نیز با وی به عنوان خلیفه بیعت کردند[۲۲].

مسئله به خلافت رسیدن معاویه، با توجه به آنکه از طلقا بود، دشوار می‌نمود. در مقابل، معاویه در شام با معرفی خود به عنوان «خال‌المؤمنین» و «کاتب وحی» می‌کوشید تا آن مشکل را جبران کند. عمار در ضمن سخنان خود در صفین گفت: آنان بنی‌امیه هیچ سابقه‌ای در اسلام ندارند که بدان جهت استحقاق اطاعت مردم و ولایت بر آنان را داشته باشند[۲۳]. حتی عبدالله بن عمر نیز در پاسخ نامه معاویه نوشت: شما را چه به خلافت؟ ای معاویه تو از طلقا هستی![۲۴] شاعری از انصار نیز که اشعاری همراه نامه ابن‌عمر فرستاد، گفت: معاویه کوچک‌تر از آن است که از اهل شورا یاد کند[۲۵]. با این حال، این اشکال در برابر غلبه معاویه بر امور چندان مهم نبود. او، مسائل مشکل‌تری را پشت سر گذاشته بود. معاویه علاوه بر خود فرزندش را نیز که مشهور به فسق و فجور بود، خلیفه تحمیلی مسلمانان کرد.

حکومت معاویه، به معنای بازگشت حکومت به جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر شده بود. پیروزی این جناح، با توجه به اصول طایفه‌ای یک امر عادی بود.

معاویه، برای تثبیت خلافت خود، از برخی اصول دینی نیز بهره می‌برد. وی به قدرت رسیدن خود را از سوی خدا می‌دانست؛ زیرا همه کارها در دست خداوند است[۲۶]. زمانی دیگر معاویه گفت: این خلافت امری از امر خداوند و قضایی از قضای الهی است[۲۷]. معاویه در برابر مخالفت عایشه با ولایت‌عهدی یزید گفت: این کار قضای الهی است و در قضای الهی کسی را اختیار نیست[۲۸]. زیاد بن ابیه، حاکم معاویه در بصره و کوفه، ضمن خطبه معروف خود گفت: ای مردم! ما سیاستمدار و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خداوند به ما داده سیاست می‌کنیم[۲۹]. یزید نیز در اولین خطبه خود گفت: پدرش بنده‌ای از بندگان خدا بود، خداوند او را اکرام کرده خلافت را به او بخشید... و اکنون نیز خداوند این حکومت را بر عهده ما نهاده است[۳۰]. معاویه در برابر فرزند عثمان که به ولایت‌عهدی یزید اعتراض کرد و گفت تو به خاطر پدر ما سرکار آمدی، اظهار کرد: این مُلکی است که خداوند آن را در اختیار ما قرار داد[۳۱].

معاویه از به‌کار بردن کلمه مُلک درباره خود خشنود بود. معاویه می‌گفت: أنا أوّلُ الملوک[۳۲]. وی نظام شاهی را صرفآ یک نظام سیاسی می‌دید و توضیح می‌داد که کاری به دینداری مردم ندارد. از او نقل شده که می‌گفت: به خدا سوگند! جنگِ من برای برپایی نماز، روزه‌داری و حج‌گزاری و زکات دادن نبود، اینها را شما انجام می‌دادید، من با شما جنگیدم تا بر شما امارت یابم و خداوند آن را به من داد، در حالی که شما از آن ناخشنود بودید[۳۳][۳۴]

سیاست‌های بنی‌امیه

دشمنی دیرینه بنی‌امیه با بنی‌هاشم

با این که پیامبر اکرم(ص) خود از قبیله قریش بود ولی واقعیت‌های تاریخی نشان می‌دهد که سر سخت‌ترین دشمنان اسلام نیز از همین قبیله برخاسته‌اند و از هیچ کوشش و تلاشی در کارشکنی و عداوت علیه پیامبر(ص) و فرزندانش فروگذار نکردند. خصوصاً پس از رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) چنان حوادث تلخ و دردناکی به بار آوردند که تاریخ اسلام هرگز آن را فراموش نخواهد کرد. دو تیره بنی‌هاشم و بنی‌امیه که خونین‌ترین برخوردها بین آنان رخ داده است، از همین قبیله بودند. مطالعه و بررسی جنگ‌های صدر اسلام گویای این واقعیت است که بنی‌هاشم هیچ‎گاه مورد تعرض قرار نگرفتند، مگر آن‌که سردمدار متعرضین از طایفه بنی‌امیه بوده است و در هیچ جنگی دست به قبضه شمشیر نبردند جز آنکه دودمان بنی‌امیه در طرف مقابل آن قرار داشتند. مهمترین اختلافات این دو طایفه به چند امر بر می‌گردد:

ریشه‌های تاریخی

«عبد مناف» جد سوم پیامبر اسلام، با این که به خاطر خصلت‌های نیکو و اخلاق پسندیده از موقعیت خاصی در دل‎ها برخوردار بود، ولی هرگز در صدد رقابت با برادر خود «عبدالدار» در به چنگ آوردن مناصب عالی کعبه نبود. حکومت و ریاست طبق وصیت پدرش «قُصیّ» با برادر وی «عبدالدار» بود. ولی پس از فوت این دو برادر فرزندان آنان در تصدی مناصب با یکدیگر به نزاع پرداختند. دو تن از فرزندان عبد مناف به نام‌های هاشم و عبد شمس دو برادر دو قلوی به هم چسبیده بودند که هنگام تولد، انگشت هاشم به پیشانی برادرش عبدشمس چسبیده بود. موقع جدا کردن خون زیادی جاری شد و مردم آن را به فال بد گرفتند[۳۵].

در تاریخ فرزندان هاشم به «بنی‌هاشم» و فرزندان عبد شمس به «بنی‌امیه» شناخته می‌شوند. جوانمردی و کرم هاشم و بذل و بخشش‌های وی در بهبود وضع زندگی مردم و گام‌های برجسته او در بالا بردن بازرگانی مکیان و پیمانی که در این رابطه با امیر غسان بست، و همچنین پی‌ریزی مسافرت قریش در تابستان به سوی شام و در زمستان به سوی یمن، محبوبیت فوق العاده‌ای را برایش به ارمغان آورده بود. «اُمیّه» فرزند عبدشمس - برادرزاده هاشم- از این همه موقعیت و عظمت و نفوذ کلمه عمویش در میان قبایل مختلف رشک می‌برد و از این که نمی‌توانست خود را در دل مردم جای کند، به بدگویی از عمویش رو آورد؛ ولی این بدگویی‌ها بیشتر بر عظمت و بزرگی هاشم افزود.

سرانجام «امیّه» که در آتش حسادت می‌سوخت، عموی خود را وادار کرد تا به اتفاق یکدیگر نزد کاهنی (از دانایان عرب) بروند تا هر کدام مورد تمجید او قرار گرفت، زمام امور را به دست گیرد. اصرار «امیّه» موجب شد تا هاشم با دو شرط پیشنهاد برادرزاده‌اش را بپذیرد.

اول آن‌که: هر کدام که محکوم شدند صد شتر در ایام حج قربانی کند. دوم: شخص محکوم تا ده سال مکه را ترک گفته و جلای وطن نماید. پس از این توافق به نزد کاهن «عُسفان» (محلی در نزدیکی مکه) رفتند، ولی برخلاف انتظار امیه، تا چشم کاهن به هاشم افتاد زبان به مدح و ثنای وی گشود. این بود که «امیه» طبق قرار قبلی مجبور شد تا ده سال مکه را ترک کند و در شام اقامت گزیند[۳۶]. این قضیه علاوه بر آنکه ریشه دشمنی‌های این دو طایفه را به خوبی روشن می‌کند، علل نفوذ امویان را در منطقه شام نیز مشخص می‌سازد که چگونه روابط دیرینه امویان با شام مقدمات حکومت آنها را در دوره‌های بعد فراهم ساخت. «ابن ابی الحدید» در شرح نهج البلاغه داستان دیگری را نقل می‌کند که از فاصله و اختلاف این دو تیره در زمان جاهلیت بیشتر پرده بر می‌دارد. اختلافاتی که ناشی از بزرگی و عظمت چشم‌گیر بنی‌هاشم از یک سو، و تحمل حقارت و بدنامی بنی‌امیه از طرف دیگر است. مطابق این نقل، یزید فرزند معاویه در حضور پدرش، از آباء و اجداد خویش به نیکی یاد کرد و بر عبدالله بن جعفر فخر می‌فروخت. (لازم به ذکر است، معاویه فرزند ابوسفیان فرزند حرب فرزند امیه فرزند عبد شمس فرزند عبد مناف است). عبدالله در پاسخ یزید گفت: «به کدامیک از نیاکانت بر من مباهات می‌کنی، آیا به حرب، همو که بر ما پناه آورد و در پناه خاندان ما زیست، یا به امیه، آن کسی که غلام خانگی ما بود و یا به عبد شمس آنکه تحت تکفل و حمایت ما زندگی می‌کرد؟».

معاویه که تا آن لحظه ساکت نشسته بود، با زیرکی خاصی این منازعه لفظی را پایان داد ولی چون با پسرش یزید تنها شد سخنان عبدالله بن جعفر را مورد تأیید قرار داد و در توضیح آن سخنان گفت: «امیه به مدت ده سال به خاطر قراردادی که با عبدالمطلب بسته بود در خانه وی به بندگی و غلامی پرداخت و عبد شمس نیز به علت فقر و تهی‌دستی، همواره چشم به دست برادرش هاشم دوخته بود»[۳۷]. ابن ابی الحدید در جای دیگر از استادش «ابوعثمان» نقل می‌کند که در دوران جاهلیت سران بنی‌امیه- با وجود همه حرص و ولعی که برای به چنگ آوردن مناصب عالی و جایگاه ممتاز اجتماعی از خود نشان می‌دادند- همواره از این مناصب دور بودند و مناصبی چون پرده‌داری کعبه، ریاست دارالندوه و سقایت و پذیرایی حجاج عمدتاً در اختیار بنی‌هاشم و دیگر تیره‌های قریش بود[۳۸]. به یقین این وضع در روحیه آنها اثر می‌گذاشت، و آتش حسد را در دل‌های آنها شعله‌ور می‌ساخت.[۳۹].

امتیازات ویژه بنی‌هاشم

آراستگی به علم و فضیلت

فاصله و اختلاف بنی‌امیه با بنی‌هاشم تنها ریشه در این مسائل ظاهری و بیرونی نداشت، بلکه برخورداری خاندان بنی‌هاشم از معنویت آشکار، آنان را در چنان سطحی قرار داد که همواره مورد حسادت و بغض رقیبان خود از بنی‌امیه قرار داشتند؛ سرانجام آنان به جایگاهی رسیدند که درخت «نبوت» و «امامت» در خاندان آنان غرس شد و خانه‌هایشان محل آمد و شد فرشتگان الهی گردید و علوم و معارف از آنان سرچشمه گرفت. حضرت علی(ع) در سخنان جامعی می‌فرماید: «أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى الْعَمَى إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ»؛ «کجایند کسانی که ادّعا می‌کردند آنها راسخان در علمند نه ما، و این ادعا را از طریق دروغ و ستم نسبت به ما مطرح می‌نمودند. (آنها کجا هستند تا ببیند که) خداوند ما را برتری داد و آنها را پایین آورد؛ به ما عطاکرد و آنها را محروم ساخت؛ ما را (در کانون نعمت خویش) داخل نمود و آنها را خارج ساخت. مردم به وسیله ما هدایت می‌یابند و از نور ما نابینایان روشنی می‌جویند. به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از هاشم غرس شده است، این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنها شایستگی ولایت وامامت را ندارند»[۴۰].[۴۱].

پاکی و تقوا و اصالت خانوادگی

اصالت خانوادگی و طهارت حَسَب و نَسَب طایفه‌ای که آیه تطهیر در شأن سران و بزرگان آنان نازل می‌شود، نیازی به شرح و بیان ندارد؛ ولی در مقابل آن، زندگی ننگین زنان و مردان بنی‌امیه به قدری زبانزد خاص و عام شده بود که با وجود این که آنان بعدها ده‌ها سال با اختناق و سرکوب زمام امور مسلمین را در دست داشتند، نتوانستند آن رسوایی‌ها را از خاطره‌ها محو سازند. زنانی که رسماً دارای پرچم خاص! بوده، و درِ خانه‌هایشان به روی هر مرد بیگانه‌ای باز بوده است. انسان‌هایی که چند نفر در تعیین نسبشان باهم درگیر می‌شدند و هر کدام خود را پدر آنها می‌دانستند[۴۲]. امیرمؤمنان(ع) در اشاره‌ای پر معنی در یک جمله کوتاه به همین نکته اشاره کرده، در جواب نامه معاویه می‌فرماید: «وَ أَمَّا قَوْلُكَ «إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ» فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ‌»؛ «و اما سخن تو به این که ما همه فرزندان عبدمناف هستیم. آری (به حسب ظاهر) چنین است؛ ولی هرگز امیه مانند هاشم، و حرب چون عبدالمطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست و هرگز مهاجران چون اسیران آزاد شده و فرزندان صحیح النسب چون منسوب شده به پدر نیستند!»[۴۳]. ابن ابی الحدید در توضیح جمله «وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ» برای پرده‌پوشی می‌نویسد: «منظور امام این است که آن کسی که از روی اعتقاد و اخلاص اسلام آورده است مانند کسی که از روی ترس یا برای به دست آوردن دنیا و غنایم، اسلام آورده است، نیست»[۴۴]. ولی علامه مجلسی ضمن مردود دانستن این سخن می‌نویسد: کلمه «لصیق» به حسب ظاهر اشاره به نسب بنی‌امیه دارد و ابن ابی الحدید برای حفظ آبروی معاویه خود را به نادانی زده است، حتی برخی از دانشمندان تصریح کرده‌اند که «امیه» از نسل عبد شمس نبوده، بلکه وی غلام رومی بوده است که عبد شمس او را فرزندخوانده خود قرار داد، و در زمان جاهلیت هرگاه کسی می‌خواست غلامی را به خود نسبت دهد وی را آزاد کرده و دختری از عرب را به همسری وی درآورده و بدین ترتیب آن غلام به نسب وی ملحق می‌گشت. آنگاه علامه مجلسی نتیجه می‌گیرد و می‌گوید: بنابراین، بنی‌امیه اساساً از قریش نیستند، بلکه منسوب به قریش می‌باشند[۴۵].[۴۶].

شایستگی‌های فردی

بنی‌هاشم علاوه بر فضایل معنوی و اخلاقی که در رفتار و کردارشان آشکار بود، همچون جوانمردی، سخاوت، ایثار، از خودگذشتگی و زهد و وارستگی؛ از زیبایی‌های ظاهری چون حسن صورت و فصاحت و بلاغت فوق العاده نیز برخوردار بودند و این جمال و کمال در مقابل زندگی آلوده بنی‌امیه به سختی آرامش درونی آنان را بر هم می‌زد، و آتش حسد را در درونشان شعله‎ور می‌ساخت. حضرت علی(ع) در پاسخ به سؤالی پیرامون ویژگی‌های هر یک از طوایف قریش، در بیان فرق بین فرزندان عبد شمس- که بنی‌امیه از آنها هستند- و بنی‌هاشم چنین می‌فرماید: «وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا، وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ وَ أَنْكَرُ، وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ»؛ «اما ما «طایفه بنی هاشم» از همه طوایف قریش نسبت به آنچه در دست داریم بخشنده‌تریم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتریم، آنها (بنی‌امیه) پر جمعیت و مکار و زشت‌اند و ما فصیح‌تر و دلسوزتر و زیباتریم!»[۴۷].[۴۸].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن قتیبة، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۶۳؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۱۶۱.
  2. سپاه امام (ع) ترکیب ناموزونی داشت که بیانگر ترکیب اجتماعی مردم کوفه بود. شیخ مفید سپاه امام (ع) را به پنج گروه تقسیم کرده است: شیعیان، خوارج، فرصت‌طلبان، شکّاکان، پیروان عصبیت‌گرای رؤسای قبایل (الارشاد، ج۲، ص۱۰). (ج).
  3. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۲؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ص۱۵۹.
  4. ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶۳؛ حسین، طه، اسلامیات طه حسین، علی و بنوه، ص۹۷۹.
  5. دانسته است که بیعت امامان (ع) به معنای تأیید شرعی حکومت آنان نیست (ج).
  6. «عام الجماعه» به معنای صلح و آرامش در مقابل جنگ و شورش می‌باشد (ج).
  7. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳؛ ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶. مقایسه کنید با: تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۸۷؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۱۶۳؛ ابوالفداء، اسماعیل بن علی عمادالدین صاحب حماة، المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۸۴.
  8. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۵.
  9. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۲۵۳.
  10. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۴، ص۸۱.
  11. جاحظ، رسالة الجاحظ فی بنی‌امیه، ص۱۲۴ چاپ شده با رساله «النزاع و التخاصم».
  12. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۹۳ - ۳۹۷؛ نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۸؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص۱۸۸؛ مسعودی، مروج‌الذهب، ج۳، ص۱۰؛ عصامی، عبدالملک، سمط النجوم العوالی، ج۲، ص۴۶۵.
  13. ابن اثیر، الکامل فی‌التاریخ، ج۳، ص۱۵۷؛ به طور قطع معاویه قصد آن داشته تا با کشاندن عثمان به شام زمینه جانشینی خود را پس از او فراهم کند.
  14. یک‌بار که عثمان از معاویه کمک خواست، معاویه با دو نفر دیگر به مدینه آمد و شبانه نزد عثمان رفت؛ عثمان گفت: کمک آورده‌ای؟ او پاسخ داد: نه، تنها با دو نفر آمده‌ام؛ عثمان گفت: خدا خیرت ندهد، اگر من کشته شوم به خاطر تو کشته می‌شوم. ر. ک: ذهبی، شمس‌الدین، تاریخ الاسلام، عهدالخلفاء الراشدین، ص۴۵۰ - ۴۵۱. و نیز ر. ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۹.
  15. آبی، ابوسعید، نثرالدر، ج۴، ص۶۲؛ ابن ابی طیفور، ابوالفضل احمد، بلاغات النساء، ص۱۳۹؛ ابن عبدربه، العقدالفرید، ج۶، ص۹۰.
  16. ر. ک: ثقفی، ابوالحسن، الغارات، ص۷۰.
  17. دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.
  18. دیوان فرزدق، ج۱، ص۲۵.
  19. ر. ک: امین، احمد، اعیان الشیعه، ج۳، جزء دوم، ص۱۲.
  20. ابن‌قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۱.
  21. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۶۱؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۲۷.
  22. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۰۰.
  23. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۳۹.
  24. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۳.
  25. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۶۴.
  26. کاندهلوی، حیاة الصحابه، ج۳، ص۵۲۹.
  27. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۵ هذه الخلافة أمر من أمر اللَّه و قضاء من قضاء اللَّه.
  28. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۵، اسود بن یزید گوید: از عایشه پرسیدم: آیا شگفتی ندارد که مردی از طلقا با اصحاب محمد (ص) درباره خلافت درگیر شده‌اند؟ عایشه گفت: چه شگفتی دارد؟ این «سلطان الله» است که خداوند به برّ و فاجر می‌دهد؛ چنان‌که فرعون چهارصد سال بر مصر فرمانروایی کرد؛ ابن‌منظور، مختصرتاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۲.
  29. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴ ص۱۸۰، جاحظ، ابوعثمان عمرو، البیان و التبیین، ج۲، ص۴۹؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۲۲۰.
  30. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۲۵؛ دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۲۲۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج ۴، ص۲۹۹، ش۷۹۸.
  31. همان، ج۱، ص۲۱۴.
  32. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۲؛ ابن ابی شیبه، المصنف، ج۱۱، ص۱۴۷ (طبع هند) و ر. ک: سیف بن عمر، الفتنة و وقعة الجمل، ص۷۱؛ در آنجا معاویه از خلافت به ملک تعبیر می‌کند. حصنی نیز درباره معاویه آورده است که كان ميّالاً بفطرته إلى انتحال الملك ر. ک: سهیل زکار، منتخبات التواریخ لدمشق، ص۸۰، نقل از: عطوان، من دولة عمر الی دولة عبدالملک، ص۱۴۷؛ در جای دیگری از معاویه نقل شده که گفت: أنا اوّل الملك و آخر خليفة؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۵۵.
  33. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۶؛ ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۵، ص۴۳ و ۴۵.
  34. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۸.
  35. تاریخ طبری، ج۲، ص۱۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۶.
  36. برگرفته از کامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۷.
  37. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۲۲۹- ۲۳۰، ذیل نامه ۲۸ (با تلخیص).
  38. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۹۸. (با اختصار) و رجوع شود به: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۲- ۲۳.
  39. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها ص ۹۳.
  40. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۴.
  41. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها ص ۹۶.
  42. برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به ربیع الابرار زمخشری، ج۳، باب القرابات و الانساب و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۳۶ و ج۲، ص۱۲۵.
  43. نهج البلاغه، نامه ۱۷.
  44. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۱۱۹.
  45. بحارالانوار، ج۳۳، ص۱۰۷.
  46. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها ص ۹۷.
  47. نهج البلاغه، کلمه قصار، ۱۱۶.
  48. مکارم شیرازی، ناصر، عاشورا ریشه‌ها انگیزه‌ها رویدادها پیامدها ص ۹۸.