دلهم بنت عمرو در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←پانویس) |
||
خط ۵۵: | خط ۵۵: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:بانوان عاشورایی]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۵
مقدمه
همراهان امام حسین (ع) از آغاز حرکت از مدینه و اقامت در مکه و حرکت به سوی کوفه تعداد ثابت و مشخصی نبودهاند و با توجه به شرایط کم و زیاد شدهاند. به عبارت دیگر، در طول این مدت اردوی همراه امام با فراز و فرودهایی همراه بوده و ریزش و رویشهایی داشته است. زهیر بن قین از جمله مهمترین افرادی است که برابر نقل تاریخ در یکی از منزلگاههای بین راه مکه و کربلا به قافله حسینی پیوست. نقش همسر او در این کار بسیار برجسته است.
دلهم یا دیلم بنت عمر، همسر زهیر بن قین بجلی است. بدون تردید او از دوستان اهل بیت بوده است. سخنان او به همسرش زهیر، به هنگام دعوت امام حسین از وی و نیز سخنان و برخورد او پس از آنکه شوهرش اعلام داشت میخواهم همراه کاروان حسینی باشم و خود را فدای او و هدفش کنم، بهترین دلیل بر این مدعاست.
براساس گزارشهای تاریخی، امام حسین (ع) در یکی از منازل بین راه به نام «زرود» چشمش به خیمهای افتاد که در آنجا برپا شده بود چون دربارهاش پرسید، گفتند: از آن زهیر بن قین است. امام حسین پیام داد که با هم گفتوگویی داشته باشند. زهیر از دیدار با امام خودداری کرد، اما همسرش به او گفت: سبحان الله! فرزند رسول خدا (ص) در پی تو فرستاده، تو سر باز میزنی و اجابتش نمیکنی؟[۱].
زهیر از سخنان همسرش شرمنده و دگرگون شد. و نزد امام رفت. اندکی نگذشت که با چهرهای باز و خندان بازگشت و دستور داد که خیمهاش را کنار خیمههای کاروان حسینی برپا کنند. سپس همسرش را به خویشاوندانش سپرد و گفت: همراه آنان بازگرد؛ چراکه من قصد دارم همراه حسین کشته شوم. آنگاه به یاران همراه خود گفت: هر کس دوستدار شهادت است، بماند و هر کس دوست نمیدارد، برود، اما هیچ کس با او نماند[۲]. این مطالب بر اساس گزارش دینوری است، ولی برخی مورخان و شرح حال نویسان برخلاف وی گفتهاند که سلمان بن مضارب بجلی پسر عموی تنی زهیر او را همراهی کرد و در بعد از ظهر روز عاشورا کشته شد[۳]. بنابراین، سخنان دینوری و امثال او که میگویند: «هیچ کس با زهیر نماند» درست نیست.
طبق نقل طبری، او به یارانش گفت: هر کس از شما دوست دارد با من بیاید وگرنه این آخرین دیدار است. سپس گفت: ما در بلنجر[۴] میجنگیدیم. خداوند ما را پیروز ساخت و غنایم زیادی به دست آوردیم. در این هنگام سلمان باهلی[۵] به ما گفت: آیا از این پیروزی که خدا نصیب شما کرده است، خوشحالید؟ گفتیم: آری. گفت: آنگاه که جوانان اهل محمد را به هنگام جنگیدن در رکاب آنان، دیدار کردید بسیار خوشحالتر خواهید بود از این غنائمی که به دست آوردهاید؛ من شما را به خداوند میسپارم [۶].
قابل توجه است کسی که خودش با تشویق و تلاش همسرش نزد امام رفته بود، اینک دیگران را تشویق میکرد که در رکاب امام حسین شمشیر بزنند تا به آن شادمانی که سلمان گفته دست یابند.
به روایت ابنطاووس زهیر به همسرش گفت: آهنگ همراهی با حسین را دارم تا جان خویش را در راه او فدا و با همه وجودم از وی دفاع کنم. سپس او را به یکی از پسر عموهایش سپرد که به خانوادهاش برسانند. دلهم از تصمیم او بسیار خوشحال شد. و از وی به دلیل تصمیم درست و ایثارگرانهاش تشکر کرد. وی در حالی که اشک شوق از دیدگانش جاری بود با زهیر خداحافظی کرد و گفت: «خدا یار و یاور تو باشد و برایت خیر پیش آورد. از تو میخواهم که در قیامت نزد جدّ حسین از من شفاعت کنی و دست مرا بگیری»[۷].
از گزارش یاد شده برمیآید که دلهم از همسر خود جدا شد، اما در برخی گزارشها و کتابهای معاصر یادآور شدهاند که دلهم گفت: تو میخواهی در رکاب پسر مرتضی جانبازی کنی و به من میگویی از خدمت دختر مصطفی محروم بمانم! هرگز به این کار رضایت نمیدهم و با زهیر روان شد[۸].
از گزارشهای طبری بر میآید که تشویق همسر زهیر برای گفتوگو با امام حسین (ع) او را متحول و حسینی کرد، تا جایی که به همسرش گفت: آهنگ همراهی با حسین را دارم تا جانم را در راهش فدا کنم و با روحم وی را حفظ کنم. همسرش که از پیش، حق اهل بیت را میشناخت و قلبش از دوستی آنان مالامال بود، گفت: خدا یار و یاور تو باشد.
گفتوگوی زهیر با یارانش نیز بیانگر این است که زهیر میدانست که پایان این سفر شهادت است. موضعگیریهای زهیر از هنگام پیوستن به کاروان حسینی چنان عالی است که تاریخ پیوسته آن را یادآور میشود و نسلها آن را میخوانند و سر تعظیم در برابر آن فرود میآورند. از باب نمونه به چند مورد اشاره میکنیم:
- زهیر در بین راه مکه به کربلا هنگامی که امام حسین (ع) همه را مرخص کرد و نیز در شب عاشورا، اظهار جانبازی کرد؛
- روز عاشورا پس از صفآرایی دو سپاه، امام او را بر جناح راست سپاه خود نصب کرد.
زهیر در روز عاشورا در اقدامی خیرخواهانه به میدان آمده به نصیحت دشمنان پرداخت و آنان را به یاری امام حسین دعوت کرد: ما شما را به یاری خانواده رسول خدا (ص) و ترک کمک به طاغی زمان ابن زیاد دعوت میکنیم؛ زیرا از اینان جز بدی عاید شما نمیشود.
او به افشای زشتی رفتار امویان پرداخت، اما دشمن برکشتن امام اصرار داشت و شمر نیز تیری به سوی او پرتاب کرد. در عین حال زهیر به ارشاد آنان ادامه داد تا فردی از سوی امام به وی گفت: امام تو را میخواند و میفرماید: به جانم سوگند! همانند مؤمن آل فرعون برای آنها خیرخواهی کردی و حق را به آنان رساندی.
زهیر پس از نماز با امام در ظهر روز عاشورا به میدان آمد و پس از نبرد سختی و با شعار زیر هدف خود را از همراهی با نهضت حسینی اعلام داشت:
أَنَا زُهَیْرٌ وَ أَنَا ابْنُ الْقَیْنِ | أَذُبُّکُمْ بِالسَّیْفِ عَنْ حُسَیْنٍ | |
إِنَّ حُسَیْناً أَحَدُ السِّبْطَیْنِ | مِنْ عِتْرَةِ الْبَرِّ التَّقِیِّ الزَّیْن | |
ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ غَيْرُ الْمَيْنِ | أضرِبُکُم ولا أری مِن شَینِ | |
يا لَيتَ نَفْسي قُسمَتْ قِسمَين |
- من زهیر فرزند قینم که با شمشیر از حسین و اهل بیت او دفاع میکنم و دشمنان را از آنان دور میکنم. حسین یکی از دو نواده پیامبر اسلام (ص) و از عترت نیک، با تقوا و پرافتخار است. عترت آن پیامبری که هیچ عیبی نداشت. من شما را در هم میکوبم و در این کار هیچ سرزنشی نمیبینم. ای کاش جسم و جان من دو نیم میشد و هر نیم میتوانست یک بار در راه حسین فدا شود.
زهیر نیز به شهادت رسید. امام به بالینش آمد و او را دعا و بر قاتلانش نفرین کرد [۹].
نکتههای مهم: هر چند منابع تاریخی، آگاهیهای زیادی درباره دلهم و میزان معرفت دینی او در اختیار ما قرار نمیدهد، از همین اندکی که به آن اشاره کردیم برمی آید که او دست کم ایمانی قوی و معرفتی عمیق به امام و اهل بیت داشته است. سخن و عمل دلهم کاری فوقالعاده بود و جز در روزگار پیامبر اسلام و نهضت کربلا چنین شخصیتی را نمیتوان یافت و اگر در سالهای مبارزات انقلاب اسلامی و به ویژه دوران دفاع مقدس نمونههایی از این دست را نمیدیدیم، باورش برای مان سخت بود. در این جا نیز به چند نکته درسآموز اشاره میکنیم.
- دلهم از نخستین زنان غیرهاشمی و عاشورایی است که شایسته تکریم و تعظیم است. او با یک عمل مثبت، خود را از گمنامی درآورد و نام خود را در پر افتخارترین فصل تاریخ اسلام برای همیشه ثبت کرد.
- امام از زهیر جهت یاری دعوت کرد و او با تشویق همسرش، به خدمت امام رسیده در زمره سعادتمندان تاریخ قرار گرفت. این در حالی است که امام از افراد دیگری همانند عبیدالله حر جعفی نیز دعوت کرد، ولی آنان توفیق چنین سعادتی را نیافتند. وی به جای جاننثاری در رکاب امام، اسب خود را به امام پیشکش کرد. امام نیز فرمودند: تو که جانت را از ما دریغ میداری ما نیازی به اسب تو نداریم[۱۰]. زهیر و نیز پسر عموی او سلمان بن مضارب بجلی که او نیز در کربلا به شهادت رسید، سعادت و عاقبت به خیری خود را مدیون دلهم میباشند،؛ چراکه اگر هشدار و تشویق دلهم نبود زهیر و پس از او سلمان، توفیق حضور امام را پیدا نمیکردند تا خود را در صفای نگاه و کلام امام شست و شو دهند و به حیات جاودانه دست یابند.
- بر اساس آیات و روایات، به ویژه آیات و روایات امر به معروف و نهی از منکر و روایت نبوی: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ » «زن و شوهر در برابر یکدیگر مسئولیت دارند». در این جا همسر فهیم زهیر با توجه به این اصل شوهرش را تشویق به حضور در نزد امام کرد.
- او با سخن و عمل خود نقش برجستهای را در نهضت حسینی ایفا کرد، تا جایی که میتوان گفت او در تعیین فرمانده قسمت راست سپاه امام حسین (ع) نقش داشت و در ثواب آن همه شجاعتها و فداکاریهایی که آنان انجام دادند، شریک است؛ چراکه «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ». بنابراین دلهم در تک تک کارهای زهیر که به برخی از آنها اشاره کردیم، شریک است.
- سخن و عمل دلهم، بر اساس احساس تکلیفی بود که تشخیص داده بود و هیچ چیز دیگر در آن دخالت نداشت. کاری که او در آن لحظه تاریخی انجام داد با اقدامی که طوعه و همسر میثم تمار و ماریه در کوفه و بصره انجام دادند بسیار شباهت دارد. همه اینها در جو و فضایی به دفاع از حق و اهل بیت (ع) برخاستند، که اکثریت مردان و زنان، گرفتار ترس و انفعال شده بودند و قادر نبودند تصمیم درستی بگیرند و بدون مصلحتهای سیاسی و دنیایی دست به اقدامی بزنند. اگر زنان عاشورایی یاد شده نیز میخواستند بر اساس مصلحتهای دنیایی تصمیم بگیرند و محاسبات و ملاحظاتی چون قدرت امویان، کمشماری یاران امام حسین (ع) و پرشماری یاران یزید را در نظر بگیرند، دستکم باید همانند اکثریت مردان و زنان کوفه سکوت میکردند و خود را از معرکه کنار میکشیدند، اما آنان برخلاف جوّ زمانه مسئولیت خود را شناخته بدان عمل کردند.
- دلهم میتوانست همانند بسیاری از زنان کوفه که دست همسر و فرزند خود را گرفتند و به بهانههای واهی آنها را به درون خانهها کشاندند و در نهایت مسلم بن عقیل را تنها گذاشتند، همسرش را از یاری و همراهی امام باز بدارد و به جای تشویق بگوید: یاران حسین اندکاند هرگز به مصلحت نیست که با او همکاری و بنیامیه را با خودت دشمن کنی؛ اصلاً ما چرا باید زندگی آرام و بیدغدغه خود را بر هم زنیم، به پیام و کمکخواهی امام پاسخ منفی ده و هر چه زودتر بار و بنه را جمع کن تا حرکت کنیم و از این جا دور شویم. شاید اگر دلهم چنین سخنانی میگفت، سرنوشت زهیر نیز همانند عبیدالله حر جعفی میشد و تاریخ نیز از آن دو به بدی یاد میکرد.[۱۱]
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۸؛ اعیان الشیعه، ج۶، ص۴۲۷.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۴۶ - ۲۴۷.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج۹، ص۱۹۳، ش۴۳۵۳؛ مستدرکات علم الرجال، ج۴، ص۱۰۵، ش۶۴۱۸؛ ابصار العین، ص۱۶۹.
- ↑ بلنجر، شهری است در سرزمین خزر.... گویند: عبدالرحمن ربیعه آن را گشود. بلاذری میگوید: سلامان ربیعه، آن را فتح کرد. معجم البلدان، ج۱، ص۴۸۹.
- ↑ در بسیاری از منابع به جای باهلی فارسی آمده است.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۰۳؛ شیخ مفید، الارشاد، ص۲۰۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۷۱.
- ↑ معالی السبطین، ج۱، ص۳۸۱؛ ریاحین الشریعه، ج۳، ص۳۰۷. نویسندگان این سخنان را از ابن اعثم کوفی نقل کردهاند، ولی نویسنده چنین مطلبی را در کتاب ایشان پیدا نکرد.
- ↑ ابصارالعین، ص۱۶۷؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۷۲.
- ↑ انساب الاشراف، ۳۹، ص۱۷۴.
- ↑ مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص۴۳-۴۹.