بجیله در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - ' لیکن ' به ' لکن ')
خط ۵: خط ۵:
سلسله‌ نسب‌ بجيله‌ به‌ درستى‌ معلوم‌ نيست‌، برخی ایشان را اصالتاً [[عدنانی]] خوانده و نیای بزرگ ایشان –أنمار- را پسر [[نِزار بن مَعَدّ بن عدنان]] معرفی کرده‌اند.<ref> ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج ۱، ص۲۷۹، ذیل «جریر بن عبداللّه»؛ ابن دُرَیْد، الاشتقاق، ص۱۰۱.</ref> بسیاری نیز آنها را قحطانى و از [[فرزندان]] [[مالک بن زید بن کهلان]] گفته‌اند<ref> قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱؛ هشام بن محمدبن سائب کلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.</ref> و بمانند قبيله خثعم‌ از منشعبات قبیله [[انمار بن‌ اراش‌ بن‌ عمرو بن‌ غوث بن نَبْت بن زيدبن کهلان بن سبأ]] به شمار آورده‌اند.<ref> ابن قتیبه، المعارف، ۶۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ۵۱۵؛ قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱.</ref> آنان در وجه تسمیه این قبیله به [[بجیله]]، این نام را مأخوذ از نام‌ بجيله‌، دختر [[صعب‌ بن‌ سعد عشيره‌]] دانسته‌اند.‌ این [[زن]] پس از [[ازدواج]] با انمار، فرزندانی برای او به [[دنیا]] آورد که همگی نام و نسب از مادرشان گرفته، آنان را به جهت نام مادرشان [[بجلی]] خوانده‌اند.<ref> سمعانی، الانساب، ج۲، ص۹۱؛ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۲۹؛ هشام بن محمدبن سائب کلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.</ref>
سلسله‌ نسب‌ بجيله‌ به‌ درستى‌ معلوم‌ نيست‌، برخی ایشان را اصالتاً [[عدنانی]] خوانده و نیای بزرگ ایشان –أنمار- را پسر [[نِزار بن مَعَدّ بن عدنان]] معرفی کرده‌اند.<ref> ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج ۱، ص۲۷۹، ذیل «جریر بن عبداللّه»؛ ابن دُرَیْد، الاشتقاق، ص۱۰۱.</ref> بسیاری نیز آنها را قحطانى و از [[فرزندان]] [[مالک بن زید بن کهلان]] گفته‌اند<ref> قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱؛ هشام بن محمدبن سائب کلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.</ref> و بمانند قبيله خثعم‌ از منشعبات قبیله [[انمار بن‌ اراش‌ بن‌ عمرو بن‌ غوث بن نَبْت بن زيدبن کهلان بن سبأ]] به شمار آورده‌اند.<ref> ابن قتیبه، المعارف، ۶۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ۵۱۵؛ قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱.</ref> آنان در وجه تسمیه این قبیله به [[بجیله]]، این نام را مأخوذ از نام‌ بجيله‌، دختر [[صعب‌ بن‌ سعد عشيره‌]] دانسته‌اند.‌ این [[زن]] پس از [[ازدواج]] با انمار، فرزندانی برای او به [[دنیا]] آورد که همگی نام و نسب از مادرشان گرفته، آنان را به جهت نام مادرشان [[بجلی]] خوانده‌اند.<ref> سمعانی، الانساب، ج۲، ص۹۱؛ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۲۹؛ هشام بن محمدبن سائب کلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.</ref>


برخی از نسابیان هم بجیله را زنی [[حبشی]] دانستند که چون حضانت فرزندان [[انمار]] را به عهده گرفت، فرزندان انمار جملگی به نام وی خوانده شده‌اند.<ref> ابوالفرج الاصفهانی، الاغانی، ج۲۲، ص۲۷۱.</ref> برخی نیز بجیله را نام کنیزی دانسته‌اند که نزار بن معد به فرزند خود «انمار» بخشید. بواسطه [[حمله]] [[بخت النصر]] بر [[مکه]] و ستمگری‌های او بر [[مردم]] آن [[سرزمین]]، انمار به همراه بسیاری از [[عدنانیان]] به [[یمن]] گریخت. چون بجیله [[کنیز]] نزار، که در یمن به ازدواج انمار درآمد، یک [[عرب]] [[قحطانی]] و [[اهل یمن]] به شمار می‌رفت، فرزندانش را نیز به نام او خواندند<ref>یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳.</ref> این قبیله چون سالیان دراز در یمن زیست، نام قحطانی گرفت و به عرب جنوبی [[شهرت]] یافت. لیکن در اصل [[عدنانی]] بود. در هر روی، روشن نبودن [[نسب]] [[قوم]] [[بجیله]]، برای این [[قبیله]] مشکلاتی را پدید آورد و آنان را گاه در معرض [[طعن]] دیگران قرار داده است.<ref> مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر ج ۶، ص۱۴۳.</ref>  
برخی از نسابیان هم بجیله را زنی [[حبشی]] دانستند که چون حضانت فرزندان [[انمار]] را به عهده گرفت، فرزندان انمار جملگی به نام وی خوانده شده‌اند.<ref> ابوالفرج الاصفهانی، الاغانی، ج۲۲، ص۲۷۱.</ref> برخی نیز بجیله را نام کنیزی دانسته‌اند که نزار بن معد به فرزند خود «انمار» بخشید. بواسطه [[حمله]] [[بخت النصر]] بر [[مکه]] و ستمگری‌های او بر [[مردم]] آن [[سرزمین]]، انمار به همراه بسیاری از [[عدنانیان]] به [[یمن]] گریخت. چون بجیله [[کنیز]] نزار، که در یمن به ازدواج انمار درآمد، یک [[عرب]] [[قحطانی]] و [[اهل یمن]] به شمار می‌رفت، فرزندانش را نیز به نام او خواندند<ref>یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳.</ref> این قبیله چون سالیان دراز در یمن زیست، نام قحطانی گرفت و به عرب جنوبی [[شهرت]] یافت. لکن در اصل [[عدنانی]] بود. در هر روی، روشن نبودن [[نسب]] [[قوم]] [[بجیله]]، برای این [[قبیله]] مشکلاتی را پدید آورد و آنان را گاه در معرض [[طعن]] دیگران قرار داده است.<ref> مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر ج ۶، ص۱۴۳.</ref>  


قبیله انمار نیز همچون دیگر [[قبایل عرب]] به شاخه‌های متعدد منشعب گردیده که از مهمترین آنان می‌‌توان به اسامی [[قسر بن عبقر]]، [[أحمس بن غوث]] و [[فتیان بن زید بن غوث]]، [[بنی افریک بن نذیر]]، [[عرینه]]، [[بنی دهن]]، [[فتیان]] و.... اشاره کرد.<ref> هشام بن محمدبن سائب کلبى، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۸-۳۸۹.</ref>  
قبیله انمار نیز همچون دیگر [[قبایل عرب]] به شاخه‌های متعدد منشعب گردیده که از مهمترین آنان می‌‌توان به اسامی [[قسر بن عبقر]]، [[أحمس بن غوث]] و [[فتیان بن زید بن غوث]]، [[بنی افریک بن نذیر]]، [[عرینه]]، [[بنی دهن]]، [[فتیان]] و.... اشاره کرد.<ref> هشام بن محمدبن سائب کلبى، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۸-۳۸۹.</ref>  

نسخهٔ ‏۸ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۰۸

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث بجیله است. "بجیله" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

نسب قبیله

سلسله‌ نسب‌ بجيله‌ به‌ درستى‌ معلوم‌ نيست‌، برخی ایشان را اصالتاً عدنانی خوانده و نیای بزرگ ایشان –أنمار- را پسر نِزار بن مَعَدّ بن عدنان معرفی کرده‌اند.[۱] بسیاری نیز آنها را قحطانى و از فرزندان مالک بن زید بن کهلان گفته‌اند[۲] و بمانند قبيله خثعم‌ از منشعبات قبیله انمار بن‌ اراش‌ بن‌ عمرو بن‌ غوث بن نَبْت بن زيدبن کهلان بن سبأ به شمار آورده‌اند.[۳] آنان در وجه تسمیه این قبیله به بجیله، این نام را مأخوذ از نام‌ بجيله‌، دختر صعب‌ بن‌ سعد عشيره‌ دانسته‌اند.‌ این زن پس از ازدواج با انمار، فرزندانی برای او به دنیا آورد که همگی نام و نسب از مادرشان گرفته، آنان را به جهت نام مادرشان بجلی خوانده‌اند.[۴]

برخی از نسابیان هم بجیله را زنی حبشی دانستند که چون حضانت فرزندان انمار را به عهده گرفت، فرزندان انمار جملگی به نام وی خوانده شده‌اند.[۵] برخی نیز بجیله را نام کنیزی دانسته‌اند که نزار بن معد به فرزند خود «انمار» بخشید. بواسطه حمله بخت النصر بر مکه و ستمگری‌های او بر مردم آن سرزمین، انمار به همراه بسیاری از عدنانیان به یمن گریخت. چون بجیله کنیز نزار، که در یمن به ازدواج انمار درآمد، یک عرب قحطانی و اهل یمن به شمار می‌رفت، فرزندانش را نیز به نام او خواندند[۶] این قبیله چون سالیان دراز در یمن زیست، نام قحطانی گرفت و به عرب جنوبی شهرت یافت. لکن در اصل عدنانی بود. در هر روی، روشن نبودن نسب قوم بجیله، برای این قبیله مشکلاتی را پدید آورد و آنان را گاه در معرض طعن دیگران قرار داده است.[۷]

قبیله انمار نیز همچون دیگر قبایل عرب به شاخه‌های متعدد منشعب گردیده که از مهمترین آنان می‌‌توان به اسامی قسر بن عبقر، أحمس بن غوث و فتیان بن زید بن غوث، بنی افریک بن نذیر، عرینه، بنی دهن، فتیان و.... اشاره کرد.[۸]

مواطن بجیله در جاهلیت

این قبیله که اصالتی یمنی داشتند،[۹] پس از اقامتی کوتاه در تهامه، به کوه‌های سراة وسطى – که بین نجد و تهامه قرار داشت - کوچ کرده در آنجا ساکن شدند.[۱۰] اما بر اساس نقل برخی دیگر، آنان بر سلسله جبال سراوات که از یمن و حجاز تا تباله از جمله حلیه، أسالم و حقال امتداد داشت، ساکن شدند.[۱۱] آنان همچنان در این منازل بودند تا این که در جریان نزاع میان طایفه‌ای، بسیاری از آنان کشته شدند و این قبیله از هم پاشید. پس بالاجبار منازل خود را ترک گفته در پناه قبایل دیگر قرار گرفتند. قبایل بنو جعفر بن کلاب، کلب بن وبره، بنو سلیم، سعد بن تمیم و ذهل بن شیبان از جمله قبایلی هستند که مردم بجیله در جوار آنان قرار گرفتند.[۱۲].[۱۳] برخی نیز، از بحرین هم در شمار مواضع و مواطن این قوم یاد کرده،[۱۴] از «البشراء» در شمار کوه‌های این قبیله و از «عرادات» در عداد آبادی‌های آنان نام برده‌اند.[۱۵] در ایام مقارن با ظهور اسلام، عده‌ای از بجلیان در بخشی از سلسله جبال سَراة موسوم به سراة وسطی - نزدیک طائف که به اندک فاصله‌ای در جنوب مکه واقع است - سکونت داشتند.[۱۶] با فراگیر شدن اسلام و با آغاز فتوح اسلامی، اکثر آنان جز معدودى از آنان که در مساکن نخستين خود باقى ماندند، بقیه، پراکنده شده بیشتر آنها در شهرهاى عراق و عده کمى هم در شام ساکن شدند.[۱۷] برخی نیز پس از فتح اندلس در شهر اربونه ساکن شدند. [۱۸]

تاریخ بجیله در دوران جاهلیت

یکی از مهم‌ترین نبردهایی که این قبیله در آن شرکت داشت، واقعه جبله میان ایرانیان و اعراب در عام الفیل بود[۱۹] در زمان شاپور دوم بجلیان همراه با قبایل خثعم، تَمیم، بَکر و عبدالقیس به خاک عراق حمله بردند، اما با حمله متقابل شاپور، شکست خورده، با دادن تلفات بسیار سنگین عقب نشستند. [۲۰] بَجيله پيوسته با همسايگان خود در چالش بودند[۲۱] آنان در سده شش میلادی سرات جنوبی را برای ازدیان دوس که زمانی ساکنان آن به شمار می‌‌آمدند، ناآرام کرده، عرصه را بر آنان تنگ کرده بودند.[۲۲] از سویی وجود بت «ذوالخَلَصه» معبود مشترک ازدیان (به ویژه دوس)، خثعم و بجیله، خود عاملی برای استحکام دوستی بین این دو قبیله با تیره‌هایی از ازدیان شده بود.[۲۳] نزاع با قبایل همسایه و نیز اختلافات درون قبیله‌ای طوایف مختلف آن با یکدیگر (مانند أَحْمَس، قَسْر، زید بن الغَوث، عُرَینه) [۲۴] در عهد جاهلی، به ویژه پس از شکست آنان در جنگ با قبیله کلب بن وبره وضاعی که در موضعی به نام فجار، بنیان این قبیله را از هم پاشید و موجب پراکندگی آنان گردید[۲۵] تا جایی که عده کثیری از بجلیان ناچار شدند که از قبایل قویتر طلب پشتیبانی (جِوار) کنند.[۲۶] این وضع ادامه یافت تا این که جرير بن عبدالله بَجَلىّ توانست در زمان خلافت عمر بن خطاب این ملت متفرق را مجدداً متحد کرده، وحدت و یکپارچگی قبیله را بدان بازگرداند.[۲۷]

ادیان بجیله در جاهلیت

بجلیان نیز همچون اغلب اعراب پیش از اسلام، بت می‌‌پرستیدند. آنان بتی به نام‌ ذوالخلصه‌ داشتند که‌ در تقدیس آن با دوس‌، خثعم‌، باهله و ازد سراة و دیگر قبایل مشارکت داشتند.[۲۸] موضع این بت تباله – ناحیه ای بین مکه و یمن - بود و پرستندگان آن سرایی را برای این بت ساخته بودند و از آنجا مناسک حج خود را آغاز می‌‌کردند. تا این که پس از ظهور اسلام جریر بن عبدالله بجلی و جماعتی از قومش به دستور رسول خدا(ص) بدان مکان رفته ضمن کشتن بسیاری از مردم باهله و خثعم که در پاسداری از بت ذوالخلصه با جریر و قومش احمس جنگیدند، بت ذو الخلصه را در هم شکستند و خانه ای را هم که در آن این بت نگهداری می‌‌شد به آتش کشیدند. [۲۹].[۳۰]

اسلام بجلیه

هر چند در ایام بعثت نبی خاتم(ص) مردم بجیله در بخشی از سلسله کوه‌های سَراة و به اندک فاصله‌ای در جنوب مکه زندگی می‌‌کردند، [۳۱] اما اسلام بجیله پس از فتح مکه و در سال دهم هجرى اتفاق افتاد. در این سال که پیشوایی بجیله به گفتۀ یعقوبی در دست قیس بن غربه بود،[۳۲] جریر بن عبدالله بجلی به‌ نمايندگى‌ از بجيله‌ به‌ همراه‌ يکصد و پنجاه نفر از قبيله خود به مدينه آمد و همگى اسلام آوردند و با پيامبر(ص) بيعت کردند.[۳۳]

رسول خدا(ص) پس از گفتگو با وی، جریر را به تَباله - منطقه‌ای بین مکه و مدینه - فرستاد تا بت‌ ذوالخلصه‌ را که‌ بت‌ مشترک قبايل‌ دوس‌، خثعم‌ و بجيله‌ بود، نابود کند[۳۴] وى نيز به همراهى دويست نفر از قومش بعد از کشتن بسیاری از آنان، بتکده معروف «ذوالخلصه» را ويران ساخت و به مدينه بازگشت.[۳۵]

همچنين رسول خدا(ص)، جرير را به نزد دو نفر از اذواء يمن به نام‌هاى «ذوالکلاع» و «ذوعمرو» فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند. وی نیز چنین کرد و ذوالکلاع و ذوعمرو مسلمان شدند و پس از آنان ضریبة دختر ابرهة بن صباح -همسر ذوالکلاع- نیز مسلمان شد. جرير تا هنگام رحلت رسول خدا(ص) نزد آن دو بود.[۳۶] «قیس بن عزره احمسی» نیز به همراه دويست و پنجاه تن از مرمان شاخه اَحْمَس به حضور رسول خدا(ص) آمدند و اسلام آوردند. پس از اسلام آوردن آنها رسول خدا(ص) به بلال دستور داد تا به نمايندگان بَجيله جايزه‌ای پرداخت کند.[۳۷] همچنین در این سال، - که سال وفات پیامبراکرم(ص) بود، - وی از طرف رسول‌خدا(ص) مأموریت یافت تا به اسود برود و مردم این منطقه را به اسلام دعوت کند، وی نیز چنین کرد؛ اما مردم اسود اجابت نکرده و هم‌چنان بر کفر خود باقی ماندند[۳۸]

بجیله و اهل رده

بعد از رحلت پیامبر(ص) و با شورش برخی قبایل علیه حکومت مدینه، بسیاری از اعراب منطقه یمن راه ارتداد پیمودند که از جمله آنان برخی از مردم قبیله بجیله بودند. ابوبکر، با فرا خواندن جریر بن عبدالله بجلی، او را بار دیگر نزد قوم خود بجیله فرستاد تا آنان را که پس از پذیرش اسلام بر ایمان خود ثابت ماندند، علیه کسانی که راه ارتداد پیموده بودند، بسیج نماید. سپس نزد خثعم برود و با کسانی که ذوالخلصه را یاری کردند و به حمایت از آن کمر بسته بودند، بستیزد. او نیز چنین کرد و سپس به نزد قبیله خثعم رفت اما جز اندکی، کسی در برابر او مقاومت نکرد پس او با کشتن آنها مأموریت خود را به انجام رسانید.[۳۹] همچنین در برخی منابع، تجمعی از مردم بَجيله در یمن همراه با ازدیان و خثعم در شنوءه به فرماندهی حُميضة بن يمان علیه حکومت مرکزی مدینه گزارش شده است. در پی این تجمع، عامل طائف، گروهی را برای سرکوبی‌شان فرستاد. این سپاه، با متفرق کردن جماعت اطراف حمیضه، بار دیگر آنان را به اسلام بازگرداند.[۴۰]

بجلیان و فتوحات اسلامی

در جریان فتوحات اسلامی و در ایام خلافت عمر بن خطاب، زمانی که یک سال از شکست مسلمانان در نبرد جسر می‌‌گذشت و آنان رغبتی به انجام فتوحات در عراق و نبرد با قوای ساسانی نداشتند، جریر بن عبدالله بجلی و قبیله‌اش جهت امر فتوحات از سراة نزد عمر رفتند. وی شرط حضور خود و قبیله‌اش در فتوحات را بازگرداندن شاخه‌های پراکنده آن از میان دیگر قبایل قرار داد و عمر نیز با شرط او موافقت کرد و از قبایل مختلف خواست تا بجلیان حاضر در قبایل خود را نزد او بفرستند. [۴۱] با جمع شدن بجلیان، عمر ریاست آنان را به جریر سپرد و از آنها خواست تا جهت امر فتوحات به عراق بروند. اما آنان نپذیرفتند و خواستند برای فتوحات به شام بروند. عمر ناچار با این امتیاز که یک چهارم خمس اموالی که از مناطق فتح شده عراق از آن این قبیله باشد،[۴۲] آنها را روانه عراق کرد.[۴۳]

عمر پس از جمع شدن نیروها و تجهیز آنان، رایت فرماندهى به جریر بن عبدالله بجلى سپرد و از او خواست تا با قبیله خود به کمک مثنی بن حارثه بشتابد.[۴۴] جریر با سپاه تحت فرمانش حرکت کرد و خود را به حیره رساند. مثنی که میان قادسیه و خفان اردو زده بود از جریر و دیگر مددکاران تازه نفسی که تازه از راه رسیده بودند خواست تا همگی در بویب – نزدیک کوفه کنونی - اجتماع کنند. با اجتماع مسلمین در کنار پل بویب، دیری نگذشت که نبردی سخت بین ایرانیان و مسلمین در گرفت. جریر سوى پل رفت و با مهران پسر باذان که از بزرگان پارسى بود و پل را بریده بود، رو به رو شد. این نبرد سخت با کشته شدن مهران به دست منذر بن حسان بن ضرار ضبى و جریر[۴۵] در سال چهاردهم، خاتمه یافت[۴۶] گفته شده که در برخی فتوحات عراق دو هزار تن از بجلیان در رکاب مثنی بن حارثه جنگیدند.[۴۷] عمر همچنین یزید بن اسد بجلی را همراه سپاهی از مسلمین به شام فرستاد. او پس از انجام مأموریت خود در همان بلاد ساکن شد. وی همان شخصیتی است که به هنگام محاصره عثمان از سوی معترضین، از سوی معاویه به یاری عثمان فرستاد شد. لکن او بعد از قتل عثمان به مدینه رسید. وی در زمان خلافت علی(ع) جانب معاویه را گرفت و در جنگ علیه علی(ع) و یارانش در صفین شرکت کرد. [۴۸] به علاوه این که عزرة بن قیس احمسی یا عروة بن قیس هم از کسانی بود که همراه با خالد بن ولید در فتوح شام حضور داشت.[۴۹]

قبیله بجیله همراه با جریر بجلی در نبرد ایران نیز حضوری پررنگ داشتند. در نبرد قادسیه‌، که بجلیان یک چهارم سپاه مسلمین را تشکیل می‌‌دادند،[۵۰] دو هزار تن از بجلیان تحت فرماندهى‌ جریر حضور بسیار فعالی داشتند.[۵۱] هزار نفر از این بجلیان را زنان بجلی تشکیل می‌‌دادند که از حیث تعداد در مقایسه با دیگر قبایل بیشترین تعداد زنان حاضر را به خود اختصاص داده بودند. آنان در کنار هزار مرد جنگاور خود از این قوم حضور داشتند و پس از تأسیس کوفه در این شهر سکونت گزیدند.[۵۲]

بجلیان در فتح تستر (شوشتر) نیز نقش آفرین برخی حوادث بودند. در یکی از برهه‌های این جنگ، وی در حالی که فرمانده میمنه سپاه بود.[۵۳] از طرف عمار مأموریت یافت تا به کمک سپاه ابوموسی رود. وی نیز پس از فتح آن به ابوموسی پیوست[۵۴] از جمله فتوحات وی در زمان عمر، فتح بواریج انبار بود که به فرماندهی وی گشوده شد و مردم آن شهر در قبال ادای چهارصد هزار درهم و هزار عبای قطوانی در هر سال با جریر صلح کردند[۵۵] او در جنگ نهاوند در رکاب نعمان جنگید.[۵۶]

بعد از فتح جلولاء، عمرو بن مالک وی را همراه با چهار هزار سوار در جلولاء باقی گذاشت تا پایگاهی باشد که از نفوذ ایرانیان به نواحی عراق جلوگیری کند.[۵۷] در زمان خلافت عثمان هم وی به کار خود ادامه داد و در این دوره در ادامه فتح ایران به اروینیه رفت و آنجا را نیز فتح نمود[۵۸] در سال بیست و سوم هجری، مغیرة بن شعبه که عامل کوفه شده بود، جریر را به همدان فرستاد و این شهر نیز به دست وی فتح گردید. در این جنگ، تیری به چشم جریر برخورد کرد و او یکی از چشمانش را از دست داد. [۵۹] جریر، در ایام خلافت عثمان به فرمانداری همدان انتخاب شد[۶۰] و تا آخر خلافت عثمان بر این مقام باقی بود[۶۱]

بجیله و حضور در شهرهای اسلامی

با آغاز فتوحات اسلامی و پس از فتح حیره، شهرهای اسلامى تازه تأسیس آن - کوفه و بصرهشاهد مهاجرت تعداد زیادى از قبایل عرب بود.[۶۲] به طورى که به گفته بلاذرى، حضور دوازده هزار یمنى در کوفه، تنها بخشی از نخستین مهاجران به حیره (کوفه) بوده است.[۶۳] پس از مهاجرت قبایل عرب به کوفه، این شهر تخطیط شد و هر قبیله، محله‌ای را به خود اختصاص داد. بجلیان در کوفه بخش قابل توجهی از جمعیت شهر را به خود اختصاص داده بودند و در کنار قبایل یمنی قضاعه، غسان، خثعم، کنده، حضرموت و ازد بخشی از جمعیت اسباع کوفه را تشکیل داده بودند. و سیادت از آن دو قبیله بجیله با ریاست جریر که با خلیفه دوم دوستی نزدیکی داشت و قبیله کنده بود. [۶۴] پس از جنگ جمل در سال ۳۶ هجری علی(ع) با تغییر این نظام، ازد، بجیله، خثعم و انصار را در یک گروه قرار داد.[۶۵] در کنار اکثریت بجلیان ساکن در کوفه، گروه اندکی از آنان به بصره و شام رفتند ودر آنجا ساکن شدند. با فتح اندلس برخی از آنان به شهر اربونه رفته و در آن مأوا گزیدند. [۶۶]

آنان در بازار کوفه نیز حضوری فعال داشتند به نحوی که چهار سوق بجیله در کنار بازاریان قبایل خنیس و همدان یکی از مهمترین چهارسوق‌های بازار کوفه به شمار می‌‌رفت.[۶۷] آنان همچنین به مانند دیگر قبایل کوفی مساجدی مختص به خود داشتند که از جمله آن می‌‌توان به نام مسجد جریر بن عبدالله بجلی که بواسطه کناره‌گیری او از رفتن به جنگ صفین، در شمار مساجد ملعونه قرار گرفت و نیز مسجد احمس اشاره کرد.[۶۸]

بجیله در دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع)

کشته شدن عثمان در ذی‌الحجه سال سی و پنج هجری، بیعت عمومی مردم با علی(ع) را به عنوان خلیفه مسلمین به همراه داشت. قاطعیت حضرت در اجرای عدالت در کنار دیگر عوامل، مخالفت و بیعت‌شکنی جمعی که بعدها در تاریخ به ناکثین مشهور شدند را در پی داشت. آنان با حضور در بصره به غائله‌ای دست زدند که به «جمل» شهره است. با برپایی جنگ جمل در سال ۳۶ هجری علیه خلیفه بحق مسلمین، کوفیان که هفت گروه از قبایل ازد، بجیله و خثعم نیز در میانشان بودند،[۶۹] علی‌رغم کارشکنی‌های ابوموسی اشعری، با تلاش امام حسن مجتبی(ع) و مالک اشتر و عمار به کمک سپاه علی(ع) شتافتند. بسیاری از مردم بجیله همراه با جمعی دیگر از مسلمین خود را از کوفه به ذی قار نزد علی(ع) رساندند.[۷۰]

پیش از آغاز جنگ، علی(ع) برای ازد و بجیله و خثعم و خزاعه پرچم بست و مخنف بن سلیم ازدی را بر آنان گماشت[۷۱] و رفاعة بن شداد بجلی چهره مشهور بجلیان را به فرماندهی جناح راست لشکر پیاده سپاه امیرالمؤمنین(ع) منصب کرد.[۷۲] این‌ قبیله‌ در صفین‌ نیز حضور یافت؛ بسیاری از افراد این قبیله در این جنگ جانب حضرت علی(ع) را گرفتند و جز اندکی، همگی در سپاه آن حضرت حضور داشتند. [۷۳] هر چند گروهی از آنان در جنگ صفین با سپاه شام همراه بودند [۷۴] که یزید بن اسد بن عبدالله بجلی از خطبای قهار عرب و مطاع یمنیان که چون مردم را به قتال با امیرالمؤمنین(ع) در صفین می‌‌خواند خطیب‌الشیطان خوانده شده است، از جمله آنانند.[۷۵] در این جنگ، به نقل از ابن اعثم، علی(ع)، مخنف بن سلیم ازدی را به فرماندهی ازد، بجیله، خثعم، انصار و خزاعه منصوب نمود.[۷۶] همچنین در جنگ صفین ابی شداد پرچمدار احمسی‌ها[۷۷] و رفاعة بن شداد به فرمان علی(ع) پرچمدار قبیله بجیله بود.[۷۸]

ابوشداد پس از اصرار بجلیان جهت پذیرش پرچمداری آنان در صفین، با این شرط که اگر پرچمداری قبیله را به او بسپارند آنان را به راهی جز آنکه که بدان صاحب سپر زرین[۷۹] منتهی شود نمی‌کشانم پذیرفت. او در حالی که اشعاری در مدح علی(ع) می‌‌خواند به دشمن حمله برد تا این که به شهادت رسید.[۸۰] همچنین از رفاعة بن شداد به عنوان یکی از فرماندهان جناح راست سپاه امام علی(ع) در جنگ صفین یاد شده است که در کنار عبدالله بن بدیل خزاعی و سعید بن قیس همدانی و عدی بن حاتم طائی با لشکر معاویه دلیرانه می‌جنگید و در پیروزی یاران امام نقش چشمگیری داشت.[۸۱]

ابن اثیر در نقل بیان کار خوارج پس از نهروان از خروج فردی به نام اشهب یا اشعث بن بشر از بُجَلیه پس از شورش هلال بن عُلفه تیمی خبر داده و آورده است وی با یکصد و هشتاد تن از مردان رزم آور، علیه علی(ع) خروج کرد و همراه با یارانش به ماسبذان –محل کشته شدن هلال و یارانش- رفت و بر کشتگان آنان نماز گزارد و هر که را توانست دفن کرد. علی(ع) نیز جاریة بن قدامه سعدی یا حجر بن عدی را به جنگ آنها فرستاد. در جنگی که در «جرجرایا» از بلاد «جوخی» روی داد، اشهب و یارانش همگی کشته شدند.[۸۲]

بجیله و کارگزاری حکومت امیرالمؤمنین(ع)

بجلیان علاوه بر یاری امام علی(ع) در صحنه‌های نبرد، یاری‌گر ایشان در عرصه‌های سیاسی و کارگزاری نیز بودند. چندان که به نام برخی از چهره‌های این قوم در منابع متقدم اشاره شده است که از جمله آنان می‌‌توان به نام رفاعة بن شداد بجلی اشاره کرد که عهده‌دار منصب قضاوت اهواز در ایام حکومت امام علی(ع) بود. [۸۳] در منابع از نامه‌ای از آن حضرت علی(ع)، خطاب به او یاد شده که بخش‌هایی از آن در برخی منابع آمده است[۸۴].

از دیگر چهره‌های ممتاز بجیله عبدالله بن شبیل احمسی است که جانشین قیس بن سعد بن عباده در امارت آذربایجان بود. [۸۵]

قبیله بجلیه و قیام حجر بن عدی

با آغاز قیام حجر بن عدی و یارانش در کوفه، زیاد بن ابیه -فرماندار معاویه در کوفه- عدی بن حاتم و جریر بن عبدالله بجلی و برخی دیگر از اشراف کوفه را نزد حجر فرستاد تا حجت را بر او تمام کند.[۸۶] وی با بهره‌گیری از تهدید و ارعاب و تحریک رؤسای قبایل به سرکوب قیام حجر پرداخت. مدتی بعد، حجر، با واسطه‌گری بزرگان یمنی از زیاد امان گرفت و با این شرط که او را نزد معاویه بفرستد خود را تسلیم وی کرد.[۸۷] اما زیاد بر خلاف امان خود، او را زندانی کرد و به تعقیب یاران حجر از جمله عمرو بن حمق خزاعی و رفاعة بن شداد بجلی پرداخت. اما آنها به مدائن گریختند سپس در مسیر موصل، عمرو مریض شد و از رفاعه خواست خود را نجات دهد. او نیز به موصل رفت. [۸۸] پس از دستگیری حجر، زیاد شهادت‌نامه‌ای علیه حجر تنظیم نمود و از سران چهار ناحیه کوفه و نیز هفتاد تن از سران کوفه خواست تا بدان گواهی دهند. در این میان این شهادت دهندگان و امضا‌کنندگان این شهادت‌نامه، نام عزره بن قیس احمسی نیز به چشم می‌خورد.[۸۹] زیاد پس از تنظیم این شهادت‌نامه حجر را با سیزده تن از یارانش که عاصم بن عوف بجلی و ورقاء بن سمی بجلی از جمله آنان بودند، نزد معاویه فرستاد.[۹۰] در پی دستور معاویه به نگه داشتن حجر و یارانش در مرج عذراء،[۹۱] یاران معاویه بر اساس گرایشات و احساسات قبیله‌ای خواستار عفو افراد هم قبیله‌ای خود که در میان یاران حجر بودند، شدند. بدین ترتیب به درخواست یزید بن اسد بجلی و نامه جریر بن عبدالله بجلی معاویه از خون آنها گذشت و آن دو را به یزید بن اسد بخشید.[۹۲]

بجلیان و نقش آنان در قیام امام حسین(ع)

پس از مرگ معاویه و عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید، سران شیعه از جمله رفاعة بن شداد بجلی در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و با ارسال نامه به سوی آن حضرت ایشان را به کوفه دعوت کردند. [۹۳] و پس از ورود سیدالشهداء(ع) به کربلا و آغاز نهضت عاشورا جمعی از آنان از جمله زهیر بن قین بجلی از فرماندهان و یاران نزدیک امام حسین(ع) [۹۴] و پسر عمویش سلیمان بن مضارب بجلی[۹۵] و نافع بن هلال بجلی[۹۶] در کنار آن حضرت جنگیدند تا این که به شهادت رسیدند. در آن سوی میدان نیز برخی از جنگاوران این قوم حضور داشتند که عبدالرحمن بن ابی خشکاره بجلی از قاتلان مسلم بن عوسجه[۹۷] و از غارت برندگان لباس‌ها و کالای ورس[۹۸] امام حسین(ع)،[۹۹] حجار بن ابجر بجلی از اشراف کوفه[۱۰۰] و از جمله دعوت‌کنندگان امام حسین(ع) به کوفه[۱۰۱] عزرة بن قیس احمسی[۱۰۲] از دعوت کنندگان امام حسین(ع) به کوفه[۱۰۳] و از سران و فرماندهان سپاه عمر بن سعد در کربلا [۱۰۴] و عبدالله بن ابی حصین ازدی بجلی،[۱۰۵] از جمله این افرادند.

قبیله بجیله و حضور در قیام‌های شیعی عراق

پس از واقعه تلخ عاشورا و با آغاز نهضت‌های ضد اموی کوفیان علیه خاندان سفاک اموی، بسیاری از مردم بجیله به این قیام‌ها پیوستند که باز هم چهره ممتاز این قوم رفاعة بن شداد بجلی است. او در کنار سلیمان بن صرد از سران توابین بود[۱۰۶] و با سرانجام یافتن این قیام و کشته شدن سلیمان بن صرد بسیاری دیگر از سران و یاران توابین، باقی سپاه را جمع کرد و به عراق بازگشت. وی در قیام مختار حضور داشت[۱۰۷] اما هنگامی که احساس کرد مختار افکاری دارد که آنها را پنهان می‌کند، از مختار جدا شد و در صف مخالفان او قرار گرفت[۱۰۸] اما هنگامی که صدای «یا لثارات عثمان» را از مخالفان مختار شنید غضبناک شد و به سپاه مختار پیوست. تا این که سرانجام در سال ۶۶ هجری در سپاه مختار کشته شد.[۱۰۹]

علاوه بر رفاعه بسیاری از مردم بجیله در سپاه مختار حضور داشتند چندان که بجیله یکی از قبایلی بود که در کنار قبایل کنده، ازد، نخع، خثعم، قیس، رباب، اسد، تمیم، همدان و مذحج ترکیب قیبله‌ای سپاه مختار را در نبردهایش تشکیل می‌‌داد.[۱۱۰]

از جمله این بجلی‌ها احمر بن شمیط بجلی از فرماندهان شجاع مختار بود که در اکثر وقایع او علیه بنی امیه و عبیدالله بن زیاد حضور داشت. مختار او را به فرماندهی سپاه خود به جنگ مصعب بن زبیر فرستاد. تا این که در جنگ مذار در سال ۶۷ هجری در نبرد با زبیریان کشته شد. [۱۱۱] علاوه بر آنان، از راشد،[۱۱۲] زربی[۱۱۳] و ابوعمره کیسان[۱۱۴] که از نقش آفرینان و تأثیر گذاران بزرگ قیام مختار بودند نیز در شمار وابستگان و موالیان بجیله نام برده شده است. در کنار این گروه، جماعتی از بجلیان نیز در پی قیام مختار به دعوت برخی از بزرگان خود -عبدالرحمن بن سعید و بشیر بن جریر- علیه مختار، در میدان سبیع گرد هم آمدند و به نبرد با مختار و یارانش پرداختند. [۱۱۵]

نقش قبیله بجیله در تشیع و گسترش آن

علاوه بر حضور بجلیان در جنگ‌ها و نیز کمک در امر حکومت‌داری آن حضرت در کسوت کارگزاری در دوران حکومت علی(ع)، آنان حمایت خود را از امام حسن(ع) دریغ نورزیدند چندان که برخی از منابع برخی از آنان را در شمار یاران امام حسن(ع) قرار داده‌اند. [۱۱۶] ضمن این که گروهی از آنان نیز از اصحاب اباعبدالله الحسین(ع) و از شهدای در رکابش قرار گرفتند. حضور در وقایع مرتبط به شیعه پس از قیام عاشورا نیز حاکی از نقش فعال آنان در عرصه تشیع دارد و این نقش همچنان ادامه یافت تا این که در زمان امام پنجم و ششم، بسیاری از آنان در شمار شاگردان و یاران آن دو امام و امامان بعدی درآمدند. به طوری که نجاشی، در رجالش بیش از پنجاه نفر را نام می‌برد، که نسبت بجلی دارند.[۱۱۷]

اعلام و رجال بجیله

از رجال ممتاز ایشان در جاهلیت شق بن صعب کاهن بود که در ایام جاهلی شهرتی برای خود به هم رسانده بود. [۱۱۸] از فرزندان او کرز بن عامر – جد خالد بن عبدالله قسری - است که در شمار جرارون شناخته شده بود. [۱۱۹] فرزندش اسد بن کرز نیز یکی دیگر از اعلام این قوم بود و از جمله افرادی بود که در جاهلیت نوشیدن شراب را بر خود حرام کرده بود. [۱۲۰]

از شخصیت‌های بارز اسلامی این قبیله هم می‌‌توان به جریر بن عبدالله بجلی صحابی پیامبر(ص) و از شرکت کنندگان در فتوحات عراق و ایران،[۱۲۱] یزید بن اسد بن کرز از وفود کنندگان بر رسول خدا(ص) در سال دهم هجری[۱۲۲] و از خطبای معروف عرب و بواسطه دروغ گفتن‌های بسیارش برای هر چیز معروف به خطیب‌الشیطان[۱۲۳] اشاره کرد.

همچنین از مشهورترین چهره‌های این قبیله می‌‌توان از خالد بن عبدالله قسری از امرای عراق در عهد اموی[۱۲۴] و نیز برادرش اسد بن عبدالله که در ایام حکومت هشام بن عبدالملک مروانی والی خراسان گردید و غزواتی را در بلاد ترک به انجام رساند،[۱۲۵].[۱۲۶] و جندب بن عبدالله بن سفیان بجلی علقی از اصحاب و وفود کنندگان بر پیامبر(ص) [۱۲۷] نام برد. ضمن این که از نافع بن هلال بجلی از یاران امام علی(ع) و امام حسین(ع) و از شهدای کربلا، [۱۲۸]زهیر بن قین بجلی از یاران و بزرگان سپاه امام حسین(ع) بود و از شهداء واقعه عاشورا،[۱۲۹] خالد بن جریر بجلی راوی و محدّث شیعی قرن دوّم و از اصحاب امام صادق(ع)، [۱۳۰] صفوان بن یحیی بجلی کوفی از روات ثقه و از عباد اورع و از وکلای امام رضا(ع) و امام جواد(ع)،[۱۳۱]رفاعه بن شداد بجلی از یاران حضرت علی(ع)، مختار و از رهبران توابین[۱۳۲] می‌‌توان به عنوان برخی از چهره‌های ممتاز و بزرگ شیعی این قبیله یاد کرد.

منابع

پانویس

  1. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج ۱، ص۲۷۹، ذیل «جریر بن عبداللّه»؛ ابن دُرَیْد، الاشتقاق، ص۱۰۱.
  2. قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱؛ هشام بن محمدبن سائب کلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.
  3. ابن قتیبه، المعارف، ۶۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ۵۱۵؛ قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱.
  4. سمعانی، الانساب، ج۲، ص۹۱؛ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۲۹؛ هشام بن محمدبن سائب کلبى، جمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.
  5. ابوالفرج الاصفهانی، الاغانی، ج۲۲، ص۲۷۱.
  6. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۳.
  7. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر ج ۶، ص۱۴۳.
  8. هشام بن محمدبن سائب کلبى، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۸-۳۸۹.
  9. همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۷۱، ۱۱۶، ۱۱۹، ۱۲۰-۱۲۲؛ کوسن دوپرسؤال، II/۴۸..I/۱۹۰.
  10. همدانى، صفة جزیرة العرب، ص۲۳۵ - ۲۳۳ و ياقوت حموى، معجم البلدان، ج۳، ص۲۰۵ ذيل کلمه سراة.
  11. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳-۶۴.
  12. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳-۶۴.
  13. إحسان النص، مقاله «[قبیلة] بجیلة»، الموسوعة العربیه.
  14. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۴۳.
  15. عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۴.
  16. رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات،ج۱، ص۱۱۵ و بعد.
  17. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۴؛ عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۳ ذيل کلمه بجيله.
  18. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۰.
  19. ابوعبيد، معجم مااستعجم،ج ۱، ص۶۲؛ نولدکه‌، تاريخ‌ ايرانيان‌ و عربها در زمان‌ ساسانيان‌، ص۳۷۳.
  20. رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات،ج۱، ص۱۱۵ و بعد.
  21. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۸۷.
  22. قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۰.
  23. هشام بن محمد کلبی، الاصنام، ص۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۲.
  24. رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات، ج۱، ص۱۱۵ و بعد.
  25. ر. ک. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۰.
  26. رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات، ج۱، ص۱۱۵ و بعد.
  27. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۸۷
  28. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن هشام، السیرة ا لنبویة، ج۱، ص۸۸ -۸۹.
  29. ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۱-۱۳۲. و با اختلاف اندک ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۲.
  30. إحسان النص، مقاله «[قبیلة] بجیلة»، الموسوعة العربیه.
  31. رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات، ج۱، ص۱۱۵ و بعد.
  32. يعقوبى، تاریخ، ج۲، ص۷۹.
  33. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۴۷؛ سمعانی، الانساب، ج۲، ص۹۱.
  34. کلبی، الاصنام، ۳۵-۳۶؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۸۸ -۸۹؛ علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۶، ص۲۷۰- ۲۷۱.
  35. ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۱-۱۳۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۲.
  36. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۵.
  37. شهاب الدين احمد نويرى، نهایة الارب، ج۳، ص۹۹.
  38. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۱۵۲.
  39. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۵.
  40. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۵.
  41. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۶۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۱.
  42. منابع تاریخی اشاره دارد که یک چهارم سپاه اسلام را در جنگ قادسیه، نیروهای قبیله بجیله تشکیل می‌دادند. هنگام توزیع غنایم، شرط یک چهارمی که این قبیله نهاده بود مشکل‌ساز شد و در حالی که سپاهیان بجلی توقع یک چهارم خمس غنایم را داشتند، سعد بن ابی وقاص (فرمانده جنگ قادسیه) این شرط را محدود به جنگ قادسیه دانست. پس از دخالت عمر برای حل این اختلاف، سپاهیان بجلی به سهم مساوی با دیگر سپاهیان رضایت دادند. با این حال شرط مذکور همواره مایه افتخار بجیله بوده است.
  43. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۴۹.
  44. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۶۳.
  45. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۱-۴۴۲.
  46. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۴۳.
  47. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۵.
  48. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج۶، ص۵۰۷.
  49. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۳۹.
  50. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۳.
  51. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۲۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۲۷۹؛ نیز نک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۸۶.
  52. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۶۵.
  53. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، ص۲۱۷.
  54. حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، ص۲۹۹.
  55. بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ص۳۵۲.
  56. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۹، ص۹.
  57. دینوری، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۱۶۳.
  58. مقدسی، البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، ج۲، ص۸۶۸.
  59. ابن فقیه همدانی؛ ترجمه مختصر البلدان، ترجمه ح. مسعود، ص۳۵ـ ۳۶.
  60. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۷۴.
  61. ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه عزیزالله عطاردی، ص۳۹۷.
  62. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۶۲
  63. البلاذری، فتوح البلدان، ص۲۷۲.
  64. لویی ماسینیون، خطط الکوفه و شرح خریطها، ص۱۹-‌۲۱.
  65. لویی ماسینیون، خطط الکوفه و شرح خریطها، ص۲۱-‌۲۲/ شبکه جامع کتاب گیسوم]
  66. إحسان النص، مقاله «قبیلة بجیلة»، الموسوعة العربیه.
  67. لویی ماسینیون، خطط الکوفه و شرح خریطها، ص۳۳.
  68. لویی ماسینیون، خطط الکوفه و شرح خریطها، ص۵۴-‌۵۷.
  69. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۴۴.
  70. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۴۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۳۲.
  71. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۶. و با اندک اختلاف: بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۵۰۰.
  72. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۶۸.
  73. نصربن مزاحم، وقعة صفین، ۱۴۰۴ق، ص۶۰،۲۰۵،۲۲۸ـ۲۲۹.
  74. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۵۰۰، ۵۶۱، ۵۶۲؛ دینوری، الاخبار الطوال،۱۴۴- ۱۴۶، ۱۷۲.
  75. إحسان النص، مقاله «[قبیلة] بجیلة»، الموسوعة العربیه. نیز ر. ک. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۲، ص۲۷۸.
  76. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۱۷-۱۱۸.
  77. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۵۸.
  78. نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص۲۰۵.
  79. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۵۸-۲۵۹.
  80. راوی می‌‌گوید: مردی بر فراز سر معاویه به نگهبانی ایستاده بود که سپری زرین داشت و آن را سایبان او کرده بود.
  81. ابن اعثم، الفتوح، ج۳، ص۲۵.
  82. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۷۳-۳۷۴.
  83. قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۲۷.
  84. تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۲۷؛ ج۲، ص۳۶، ۳۸، ۱۷۶، ۲۵۸، ۴۰۴، ۴۴۲، ۴۴۵، ۴۵۹، ۴۸۷، ۴۹۹، ۵۳۰، ۵۳۴. نیز محدث نوری، مستدرک، ج۲، ص۴۵۰، ج۱۳، ص۳۹۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۷۹، ص۱۰۱.
  85. یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۲۰۳.
  86. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۴۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.
  87. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۳-۲۶۴.
  88. . ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۷۱۵؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۸۸.
  89. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۵.
  90. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۱-۲۷۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۳.
  91. یعقوبی، تاریخ، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۱۶۳.
  92. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۴.
  93. دینوری، الامامه و سیاسة، ج۲، ص۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ۱۵۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۵۲.
  94. ر. ک. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۴۱ و خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۲۰.
  95. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۶۹.
  96. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، صص۴۴۱-۴۴۲ و ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴،صص۷۱-۷۲.
  97. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، صص۴۳۵-۴۳۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، صص۶۷-۶۸.
  98. ورس دانه‌های رنگی زرد است که از آن برای رنگ‌آمیزی لباس و غیره استفاده می‌کردند.
  99. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۰۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۵۸؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۰.
  100. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۱۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۴، ص۴۲۲.
  101. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۸؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۴۰.
  102. طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۵۱؛ ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ج۵، ص۸۶.
  103. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۲۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۸.
  104. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۲۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۷.
  105. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۱۲.
  106. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۶۴.
  107. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۶۴.
  108. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۹۱.
  109. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۶۱۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۵.
  110. دینوری، اخبار الطوال، ص۳۰۰-۳۰۵.
  111. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۲۷۶.
  112. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۹۸.
  113. دینوری، اخبار الطوال، ص۳۰۱.
  114. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۷۴.
  115. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۴۵.
  116. شیخ طوسی، رجال، ص۹۴.
  117. نجاشی، رجال، ص۷۱، ۱۱۹،۲۱۵،۴۱۲، ۴۱۳، ۴۴۶، ۲۳۸، ۳۰۲.
  118. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۸.
  119. ابن حبیب، المحبر، ص۲۵۱.
  120. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۲، ص۲۷۲.
  121. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۳۳۳.
  122. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۹۸-۲۹۹.
  123. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۲۲، ص۲۷۸.
  124. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۸
  125. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۸.
  126. إحسان النص، مقاله «[قبیلة] بجیلة»، الموسوعة العربیه.
  127. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۰۹.
  128. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، صص۴۴۱-۴۴۲؛ ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم؛ الکامل فی التاریخ، ج۴،صص۷۱-۷۲.
  129. ر. ک. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۶؛ الموفق بن احمد الخوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۲۰.
  130. نجاشی، رجال، ص۱۴۹-۱۵۰.
  131. اردبیلی، جامع الرواة، ج۱، ص۴۱۲.
  132. زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۲۹.