امامت در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخهها
خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
در تعاریف [[متکلمین]] [[اهل سنت]] و [[شیعه]] چنین آمده است: "[[امام]] کسی است که دارای رهبریِ عمومی دین و دنیاست"<ref>{{عربی|الامام هو الذی له الرئاسة العامة فی الدین و الدنیا جمیعا}}؛ جرجانی، میر سید شریف، التعریفات، ص۱۶.</ref>. [[علامه حلی]] مینویسد: "امامت رهبری عمومی در امور دین و دنیا برای یکی از اشخاص است"<ref>{{عربی|الامامة رئاسة عامة لشخص من الاشخاص فی أمور الدین و الدنیا}}؛ فاضل مقداد، إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۳۲۵.</ref>. از آنجا که در این تعریفها از [[خلافت]] و یا [[نیابت]] از [[پیامبر]] سخنی به میان نیامده است، [[نبوت]] را نیز شامل میشود، به همین [[دلیل]] مورد [[نقد]] واقع شده است. | در تعاریف [[متکلمین]] [[اهل سنت]] و [[شیعه]] چنین آمده است: "[[امام]] کسی است که دارای رهبریِ عمومی دین و دنیاست"<ref>{{عربی|الامام هو الذی له الرئاسة العامة فی الدین و الدنیا جمیعا}}؛ جرجانی، میر سید شریف، التعریفات، ص۱۶.</ref>. [[علامه حلی]] مینویسد: "امامت رهبری عمومی در امور دین و دنیا برای یکی از اشخاص است"<ref>{{عربی|الامامة رئاسة عامة لشخص من الاشخاص فی أمور الدین و الدنیا}}؛ فاضل مقداد، إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۳۲۵.</ref>. از آنجا که در این تعریفها از [[خلافت]] و یا [[نیابت]] از [[پیامبر]] سخنی به میان نیامده است، [[نبوت]] را نیز شامل میشود، به همین [[دلیل]] مورد [[نقد]] واقع شده است. | ||
در تعاریف خاصِ «[[امامت]]»، بر عنصر [[خلافت]] و [[نیابت]] از [[پیامبر]]{{صل}} تأکید شده است. [[شیخ مفید]] مینویسد: "[[امام]]، کسی است که دارای [[رهبری عمومی]] در امور [[دین]] و [[دنیا]] به صورت نیابت از پیامبر است"<ref>{{عربی|الإمام هو الإنسان الذی له رئاسة عامة فی أمور الدین و الدنیا نیابة عن النبی}}؛ النکت الاعتقادیة، شیخ مفید، ص۳۹.</ref>. [[سید مرتضی]] از [[عالمان]] بزرگ [[شیعی]] در [[تعریف امامت]] مینویسد: "امامت، [[ریاست]] فراگیر در امور دین است به صورت اصلی و استقلالی، نه به نیابت از کسانی که در [[دار تکلیف]] هستند"<ref>{{عربی|الامامة ریاسة عامة فی الدین بالاصالة لا بالنیابة عمن هو فی دار التکلیف}}، مراد از قید «بالاصالة لا بالنیابة» در تعریف امامت این است که امامت مورد نظر اسلام و شیعه، امری اصلی و منصبی الهی است، نه امری نیابتی و وکالتی از سوی مردم، که امامت و رهبری مطرح در حکومتهای رایج در گذشته و حال از این قسم است، سید مرتضی علم الهدی الحدود والحقایق، ص۴۱.</ref>.<ref>رک: [[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[امامت در بینش اسلامی (کتاب)|امامت در بینش اسلامی]]، ص۲۵-۳۳.</ref> | در تعاریف خاصِ «[[امامت]]»، بر عنصر [[خلافت]] و [[نیابت]] از [[پیامبر]]{{صل}} تأکید شده است. [[شیخ مفید]] مینویسد: "[[امام]]، کسی است که دارای [[رهبری عمومی]] در امور [[دین]] و [[دنیا]] به صورت نیابت از پیامبر است"<ref>{{عربی|الإمام هو الإنسان الذی له رئاسة عامة فی أمور الدین و الدنیا نیابة عن النبی}}؛ النکت الاعتقادیة، شیخ مفید، ص۳۹.</ref>. [[سید مرتضی]] از [[عالمان]] بزرگ [[شیعی]] در [[تعریف امامت]] مینویسد: "امامت، [[ریاست]] فراگیر در امور دین است به صورت اصلی و استقلالی، نه به نیابت از کسانی که در [[دار تکلیف]] هستند"<ref>{{عربی|الامامة ریاسة عامة فی الدین بالاصالة لا بالنیابة عمن هو فی دار التکلیف}}، مراد از قید «بالاصالة لا بالنیابة» در تعریف امامت این است که امامت مورد نظر اسلام و شیعه، امری اصلی و منصبی الهی است، نه امری نیابتی و وکالتی از سوی مردم، که امامت و رهبری مطرح در حکومتهای رایج در گذشته و حال از این قسم است، سید مرتضی علم الهدی الحدود والحقایق، ص۴۱.</ref>.<ref>رک: [[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[امامت در بینش اسلامی (کتاب)|امامت در بینش اسلامی]]، ص۲۵-۳۳.</ref> | ||
از تعریفهای [[متکلمان اسلامی]] استفاده میشود: | از تعریفهای [[متکلمان اسلامی]] استفاده میشود: |
نسخهٔ ۲۵ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۵۹
پیشوا در زبان فارسی، ترجمه تحتاللفظی کلمه امام است. در عربی کلمه "امام" یا "پیشوا" مفهوم مقدسی ندارد. پیشوا، یعنی کسی که پیشرو است و عدهای تابع و پیرو او هستند؛ اعم از آنکه آن پیشوا عادل باشد یا باطل و گمراه. قرآن کریم کلمه امام را در هر دو مورد به کار برده است. در یکجا میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۱]؛ و در جای دیگر میفرماید: ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾[۲]. مورد اول در مورد پیشوایان به حق است و مورد دوم در مورد رهبران کافر و گمراه[۳]. از اصول دین اسلام و مذهب تشیع است. در یکی از تعاریف، به معنای ریاست عامه در امور دنیوی و اخروی[۴] و در تعاریفی دیگر، امامت، رهبری امت اسلامی پس از پیامبر گرامی اسلام(ص)[۵].
مقدمه
واژه امام در لغت از ریشه “ام” است که معانی گوناگونی دارد. یکی از آنها مقتدا و پیشواست. طریحی میگوید: “امام به کسر الف، بر وزن فِعال به معنای کسی است که از او پیروی میشود”[۶]. مؤلف کتاب معانی الاخبار نیز در توضیح وجه تسمیه امام میگوید: “امام را امام نامیدند به دلیل اینکه او پیشرو و مقتدای مردم است”[۷]. بنابراین امامت، همان ریاست عامه بر همه مردم است که اگر لابشرط بیاید، منظور همان ریاست پیامبر و رسالت است[۸]. پس به گروهی خاص که از نظر فکری، اعتقادی، سیاسی یا زبانی، زمانی و مکانی در یک امر یا اموری خاص با یکدیگر اشتراک دارند و با یکدیگر یکی شدهاند امت میگویند و رهبرشان نیز امام نامیده میشود. بنابراین سه واژۀ امام، امامت و امت لازم و ملزوم یکدیگرند و بدون هم معنا ندارند. امت نیز به گروهی گفته میشود که اعضای آن به سبب پیروی از امام واحد به نوعی با یکدیگر انتساب داشته باشند[۹].
نکته مهم اینکه معنای پیشوا لزوماً مثبت نیست، بلکه ممکن است پیشوا عادل یا فاسق و ظالم باشد. در قرآن کلمه پیشوا به هر دو مورد گفته شده است. در آیهای آمده است: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۱۰]، و در جای دیگر میفرماید: ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾[۱۱]. در آیه نخست امام به پیشوای خیر و در آیه دوم امام به پیشوای شر گفته شده است. امام به معنای مقدم نیز آمده است[۱۲]. قرآن درباره فرعون همین تعبیر را به کار برده است: ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[۱۳]. همچنین امام به معنای طریق و راه نیز آمده است[۱۴]. ابنمنظور در لسان العرب معتقد است که امام (جلو و مقدم) با امام (پیشوا) همریشه است و هر دو از ریشه “أمّ، یؤمّ” به معنای قصد کردن و پیشی گرفتن است[۱۵]. واژه امام در قرآن در غالب معانی لغوی آن به کار رفته است. البته واژه امام در قرآن کاربردهای فراوانی دارد که تفلیسی در وجوه القرآن، پنج معنای آن را به شرح ذیل برشمرده است:
گاهی امام به معنای مقتدا و پیشواست: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۱۶]، نیز در آیهای دیگر به همین معنا آمده است: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾[۱۷]، به معنای نامه: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[۱۸]، لوح محفوظ: ﴿كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾[۱۹] و تورات نیز به کار رفته است: ﴿وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا﴾[۲۰]. مقصود از امام در آیه اخیر، تورات است. در قرآن امام به معنای راه آشکار و روشن نیز آمده است: ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ﴾[۲۱]؛ مراد راه واضح و آشکار است[۲۲].
آنچه بیان شد، به معانی لغوی امام مربوط بود. متکلمان در تعریف اصطلاحی امام گفتهاند: امام خلیفه رسول الله در اجرای دین است؛ به گونهای که پیروی از وی بر همه مسلمانان واجب است[۲۳]. امام در اصطلاح شیعه به کسی میگویند که پیشوا و مقتدای عالمیان در امور ظاهریه و باطنیه، اجتماعیه و معنویۀ روحانیه، مُلْکیه و ملکوتیه است. خداوند به وی در اثر اختیار عالی و ارادۀ انتخابیۀ آن پیشوا در جمیع امور چنین مصونیت و عصمتی را بخشیده است. این امامان به دوازده تن منحصرند. بنابر عقیده و ایمان راسخ شیعه، پس از غیبت کبری آن حضرت زنده است و ولایت امور معنوی و مَلَکوتی عوالم را در دست دارد، اما به سبب غصب خلافت و امامت، فعلاً در پردۀ غیبت نهان است تا ظهور کند و متصدیان و مباشران سلطنت و امارت باطل را کنار زند و خود بر اساس طهارت سِریَّه و عصمت الهیه و ولایت کبرای حقۀ حقیقیه، بر مردم حکومت کند[۲۴].
پس با توجه به تعریفهای یادشده، امام سه ویژگی خواهد داشت: ویژگی نخست، جانشینی پیامبر گرامی اسلام است. امام کسی است که پس از پیامبر اسلام(ص) بر مسند او مینشیند. ولایت و سرپرستی بر همۀ مکلفان، از دیگر ویژگیهای امام است. متکلمان، اغلب ریاست عامه یا ولایت بر همۀ مکلفان را در تعریف امامت، اخذ کردهاند، لکن در برخی نکات جنبی، اختلافنظر وجود دارد. ویژگی دیگر، واجبالاطاعه بودن امام است. برخی از متکلمان، این قید را نیز در تعریف امامت آوردهاند. امام، جانشین پیامبر(ص) و ولیّ امت است؛ به گونهای که اطاعت از فرمان او در حد اطاعت از فرمان پیامبر(ص) وجوب دارد. امام، تنها یک راهنما و هدایتگر نیست که امت در قبال وی هیچ وظیفهای نداشته باشد، بلکه امت، هم در امور دین و هم در امور دنیا باید از وی اطاعت کند[۲۵]. از نظر شیعه، جامعه در هر زمان به امام نیاز دارد و زمین نباید هیچگاه از حجت خدا خالی باشد. پس چنانچه شرایط برای حضور امام معصوم فراهم نباشد، آن بزرگوار تا صدور امر الهی در پس پردۀ غیبت منتظر ظهور مینشیند. این دوره، عصر غیبت نام دارد. شیعه معتقد است در این دوره که وجود حکومت ضروری است، باید افرادی حکومت را اداره کنند که تالی تلو معصوماند و شرایط لازم تصدیگری حکومت را دارند. این انتصاب در واقع نصب عام نامیده میشود. نظام امامت از منظر شیعه ویژگیها و مختصاتی دارد که در بخش کلیات بدان اشاره خواهد شد[۲۶].
تعریف شیخ صدوق
شیخ صدوق در "معانی الأخبار" در تعریف امام گفته است: سُمِّيَ الْإِمَامُ إِمَاماً لِأَنَّهُ قُدْوَةٌ لِلنَّاسِ، مَنْصُوبٌ مِنْ قِبَلِ الله - تَعَالَى ذِكْرُهُ - مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ[۲۷].[۲۸].
حاصل این تعریف، اشاره به سه رکن مهم امامت در استعمالات شرعیه است؛ یکی: "قدوه" بودن؛ دومی: "منصوب" بودن از طرف خدا و رکن سوم: "واجب الاطاعه" بودن امام است. این تعریفِ دقیق، جامعترین سخن در تعریف امام را آورده است. مرحوم صدوق این قیود مذکور در متن خود را از روایات استفاده کرده است[۲۹].[۳۰]
او در جای دیگری نیز گفته است: الإمامة إنّما هي مشتقّة من الإيتمام بالإنسان، والإيتمام هو الاتّباع، والاقتداء، والعمل بعمله، والقول بقوله[۳۱]. ويجب أن يُعتقد أنّه يلزمنا من طاعة الإمام ما يلزمنا من طاعة النبيّ(ص)، وأنّ كلّ فضل آتاه الله عَزَّ وَجَلَّ نبيَّه فقد آتاه الإمامَ إلا النبوّة[۳۲].[۳۳]
تعاریفی که در برخی کتب متقدّم علمای شیعه آمده، مؤیّد همین تعریفاند؛ از جمله: تعریف شیخ مفید[۳۴] و علامه طبرسی[۳۵].[۳۶]
معنای اصطلاحی امامت در کلام اسلامی
تعریفی که غالب علمای کلام از «امامت» کردهاند، دو عنصر اساسی در آن به چشم میخورد؛ یکی اینکه امامت «ریاست» است و دیگر اینکه این ریاست در "امور دین و دنیا"ست. این تعریف، بیشتر نزد متکلمان اهلسنت آمده است[۳۷]. در تعاریف عام، "امامت" به صورت رهبری عمومی در امور دینی و دنیوی، برای فردی از افراد بشر تعریف شده است.
در تعاریف متکلمین اهل سنت و شیعه چنین آمده است: "امام کسی است که دارای رهبریِ عمومی دین و دنیاست"[۳۸]. علامه حلی مینویسد: "امامت رهبری عمومی در امور دین و دنیا برای یکی از اشخاص است"[۳۹]. از آنجا که در این تعریفها از خلافت و یا نیابت از پیامبر سخنی به میان نیامده است، نبوت را نیز شامل میشود، به همین دلیل مورد نقد واقع شده است.
در تعاریف خاصِ «امامت»، بر عنصر خلافت و نیابت از پیامبر(ص) تأکید شده است. شیخ مفید مینویسد: "امام، کسی است که دارای رهبری عمومی در امور دین و دنیا به صورت نیابت از پیامبر است"[۴۰]. سید مرتضی از عالمان بزرگ شیعی در تعریف امامت مینویسد: "امامت، ریاست فراگیر در امور دین است به صورت اصلی و استقلالی، نه به نیابت از کسانی که در دار تکلیف هستند"[۴۱].[۴۲]
از تعریفهای متکلمان اسلامی استفاده میشود:
- «امامت» از دیدگاه آنان هم امور دنیوی را شامل میشود و هم امور دینی را. به عبارت دیگر، از جنبه غایی، امامت اسلامی صبغه سکولاریستی ندارد؛ به گونهای که امور معنوی و دینی خارج از حوزه امامت و رهبری اسلامی باشد و امامت فقط در برقراری عدالت، امنیت و تحقق بخشیدن به نیازهای معیشتی مردم خلاصه شود؛ بلکه اجرای دین و حفظ ارزشهای دینی نیز از اهداف امامت است[۴۳]. به عبارت دیگر امام ریاست کّلی جامعه را در همه جنبهها و تمام شئون آن بر عهده دارد. اعم از رهبری سیاسی و حکومت، رهبری قضایی و فصل خصومت، رهبری و مرجعیّت دینی و مقام افتاء و زعامت تقنینی و قانونگذاری.
- مردم در تعیین و نصب امام دخالتی ندارند، امّا برای به فعلیت رسیدن زعامت او و به اصطلاح "مبسوط الید" شدن امام، بدیهی است که نقش اصلی از آن مردم است.[۴۴]
برخی محققان در این باره مینویسند: اگر چه تعاریف متکلمان امامیه، در مواردی، دقیقاً همان تعریف متکلمان اهل سنت از امامت است، تفاوتی بنیادین اما ظریف میان آن دو ملاحظه میشود. به عنوان نمونه تعریف مرحوم علامه حلی از امامت[۴۵] با تعریف تفتازانی ـ از متکلمان اهل سنت ـ از امامت[۴۶] در ظاهر تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. اما اگر چه در هر دو تعریف، سخن از ریاست عامه در امور دین و دنیا به میان آمده است، تفاوت میان آن دو، با توجه به رویکرد اهل سنت به مسأله امامت آشکار میشود؛ بدین معنا که امام در ادبیات کلامی اهل سنت، وظیفه اجرای دین و پاسداری از آن را به عهده دارد. به دیگر سخن، وجود امام در اندیشه اهل سنت، اجرای احکام دین و نیز تشکیل حکومت، برای ایجاد نظم اجتماعی است[۴۷]، این در حالی است که امام در کلام امامیه، افزون بر وظیفه اجرای دین، وظیفه تبیین و تفسیر دین را نیز دارد؛ از این رو، مبیّن و مفسر دین را لزوماً معصوم دانسته، آنگاه لزوم نصب را نتیجه گرفتهاند. به دیگر سخن، ریاست امام در امور دین در کلام اهل سنت، چیزی جز پیاده کردن دین نیست؛ در حالی که مقصود از ریاست یاد شده در کلام شیعه، تبیین و تفسیر دین است که به شأن مرجعیت دینی امام پس از رسول خدا(ص) ناظر است.
از سویی دیگر، عمده تعاریف موجود در آثار متکلمان نامی امامیه و نیز اهل سنت، ناظر به تمام ابعاد یا همان چیستی و حقیقت مقام امامت نیست، بلکه با نگاهی دقیقتر میتوان گفت آنچه در متون کلامی بروز و نمود یافته است، مجموعهای از تعاریفی است که برگرفته از باور متکلمان نسبت به شئون و وظایف مقام امامت است. به این معنی که اساساً نمیتوان تعریف متکلمان از مقام امامت را مساوق با حقیقت چیستی مقام امامت در نگاه آنها به شمار آورد، بلکه باید تعاریف یاد شده را به مثابه باور ایشان راجع به شئون امامت دانست که تنها بخشی از حقیقت و چیستی مقام امامت است.
تعاریف نقل شده از متکلمان امامیه ناظر به دو شأن یا وظیفه یا کارکرد مقام امامت، یعنی شأن مرجعیت دینی و حاکمیت سیاسی است؛ این درحالی است که از شئون مهم دیگر اینان غفلت شده است که از جملۀ آنها میتوان به شأن ولایت تکوینی و شأن وساطت فیض اشاره کرد[۴۸].
بنابر آنچه گذشت امامت به معنای پیشوا و مقتدای مردم بودن است که آنان را به سویی هدایت میکند، حال اگر امام بر حق و منصوب از طرف خداوند متعال و نبی مکرم اسلام باشد آنان را به سوی خیر و نیکی هدایت مینماید[۴۹].
تعریف مشهور متکلمان
تعریفی که غالب علمای کلام از "امامت" کردهاند، دو عنصر اساسی در آن به چشم میخورد؛ یکی اینکه امامت "ریاست" است و دیگر اینکه این ریاست در "امور دین و دنیا" است. این تعریف، بیشتر نزد متکلمان اهلسنت[۵۰] آمده و از آنجا به متکلمان زیدیه[۵۱] و امامیه[۵۲] نیز منتقل شده است[۵۳]
سعد الدین تفتازانی در "شرح المقاصد" و قوشچی در "شرح تجرید"، امامت را چنین تعریف میکنند:الإمامةُ رئاسةٌ عامّةٌ في أمر الدين والدنيا، خلافةً عن النبيّ(ص)، وبهذا القيد خرجت النبوّة، وبقيد العموم مثل القضاء والرئاسة في بعض النواحي، وكذا رئاسة من جعلة الإمام نائباً عنه على الإطلاق؛ فإنّها لا تعمّ الإمامة[۵۴].[۵۵]
صاحبان این تعریف، معتقدند با قید عامّة ریاستهای خُرد و با قید خلافةً عن النبيّ نبوّت خارج میشود. پس امام آن کسی است که به صورت خلافت از رسول الله، ریاست عامه داشته باشد. در اغلب منابع اهل کلام، امامت را رئاسةٌ عامّةٌ في أمر الدين والدنيا تعریف کردهاند و گاهی برای دقت بیشتر، بعضیها عبارت خلافةً عن النبيّ را هم اضافه کردهاند[۵۶]
طریحی در "مجمع البحرین" نیز پس از بیان تعریف لغوی، به استعمال اصطلاحی امامت نزد اهل کلام اشاره کرده و میگوید: الإمامة هي الرئاسة العامّة على جميع الناس، فإذا أُخذت لا بشرط شيء تجامع النبوّة والرسالة[۵۷].[۵۸]
- حاصل سخن او اینکه: امامت به استعمال مستعمل بستگی دارد؛ اگر بهطور کلی و عمومی بررسی شود (به تعبیر او: اگر "لا بشرط" در نظر گرفته شود)، با نبوت و رسالت قابل جمع است؛ یعنی نبی میتواند علاوه بر مقام نبوت، امام نیز باشد؛ البته امام غیر نبی نیز متصوَّر است. اما اگر امامت با قطع نظر از نبوت بررسی شود (به تعبیر او: "بشرط لا عن النبوة" در نظر گرفته شود)، قابل جمع با نبوت نخواهد بود. البته حق این است که در ذات مفهوم "امام"، "بشرط لا" نهفته نیست؛ یعنی هنگامی که کلمه امام اطلاق میشود امام، لا بشرط مراد است[۵۹].
اشکالات این تعریف
بر تعریف متکلمان اشکالاتی وارد است؛ چه با قید "خلافةً عن النبيّ" و چه بدون آن. پیش از بیان این اشکالات، لازم است به مقدمهای توجه شود:
پس از رحلت رسول خدا(ص)، امت با دو گونه از اسلام مواجه شد؛
- اسلام محمدی که نماینده و مدافع آن، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا و ائمه معصومین(ع) بودند.
- اسلام جاهلی[۶۰] است[۶۱].
امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س) اولین مبارزان علیه این اسلام جاهلی بودند و همه نزاعهای آن دو بزرگوار در آن وهله از تاریخ اسلام، بر سر حفظ اسلام محمدی بود. حوادثی که اسلام جاهلی پس از رحلت رسول اکرم(ص) بر امت اسلام آورد، آن قدر آزاردهنده و ناگوار بودند که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در توصیف آنها میفرماید: «فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًا»؛ پس شکیبایی گزیدم؛ در حالی که همانند کسی بودم که خار به چشمش رفته، و استخوان در گلویش مانده باشد[۶۲]؛ و همین حوادث، سرانجام به شهادت حضرت زهرا(س) منجر شد[۶۳].
بیشک، مبارزه امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س) با اسلام جاهلی، نزاع بر "ریاست" نبود که از کسی گرفته شود و به دیگری داده شود؛ بلکه محور این مبارزه، اسلام رسول الله(ص) بود؛ اسلام حق، در برابر جاهلیت نوینی که با پوشش اسلام، ظاهر شده و از جاهلیت کهن نیز خطرناکتر بود. طبق منابع شیعه و اهلسنت، رسول اکرم(ص) خطاب به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "بر سر تأویل نبرد میکنی همانگونه که من بر سر تنزیل نبرد کردم"[۶۴]. یعنی: جدال و نزاع من درباره اصل دین الهی و نزول وحی بود اما جدال و نزاع تو با قوم بر سر محتوای دین و شریعت خواهد بود. مقصود حضرت در این سخن اینکه: من با جاهلیت آشکار نبرد کردم، تو نیز با جاهلیت پنهان و نقابدار مبارزه خواهی کرد[۶۵].
جنگ پس از رسول اکرم(ص) بین این دو اسلام رخ داد که تا امروز هم همین جنگ ادامه دارد. جنگ بین اسلام محمدی و اسلام جاهلی و به بیانی دیگر: بین اسلام علوی و اسلام اموی. یکی از جلوههای این جنگ ممتد در تاریخ اسلام، رویارویی فکری و فرهنگی است که پردهای از آن، ایجاد تحریفات بزرگ در جامعه اسلامی بود. اسلام جاهلی - چه در حوادث پس از رحلت پیامبر خاتم(ص) و چه در عصر اموی -دست به تحریفهای متعددی در عرصههای فراوانی زده است[۶۶].
از مهمترین این دستاندازیها:
- تغییر حقیقت و ماهیت امامت و خلافت: از مقام و منصب الهی بودن به مقام و منصب دنیویِ محض؛ یعنی "ریاست" به معنای "قدرت" و "سلطنت" بر ملت. این تفسیر، امامت و ولایت را مانند سایر سلطنتهایی که در جهان بود جلوه میدهد. ادبیات ابوبکر و عمر[۶۷] در سقیفه نشان میدهد بحث سر قدرت و سلطنت است. این تحریف، متأسفانه بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم(ص) آغاز شد و در سلطنتهای خلفای مسلمین ادامه یافت؛ در حالی که در مکتب رسول الله(ص) و امیرالمؤمنین(ع)، مسئلۀ رهبری و جانشینی پیامبر، بهعنوان "امامت" مطرح بوده است. در واژگان "امام" و "امامت" - که بیشتر در فرهنگ شیعه رایجاند - معانی بسیار بلندی نهفته است که حقیقت مسئلۀ "رهبری در اسلام" را نشان میدهد و کلماتی مانند "رئیس" و "ریاست" نمیتوانند گویای آن باشند[۶۸].
- ایجاد توهم جدایی دین از دنیا: تحریف دیگری که فرع بر تحریف پیشین است اینکه مروجان اسلام جاهلی، سلطنتِ بر مردم را دنیوی جلوه دادند و از دین جدا کردند؛ یعنی پس از آنکه امامت بعد از رسول اکرم(ص) را به ریاست و سلطنت تعبیر کردند، این ریاست و سلطنت را سلطنت دنیوی مثل سایر سلطنتها معرفی کرده و بدینرو از دین جدا کردند[۶۹].
پس از این مقدمه، روشن میشود اشکالات اساسی تعریف مذکور از امامت به دو نکته ذیل برمیگردند:
۱. تفسیر امامت به ریاست (تعریف به لازم؛ نه به حقیقت): بیشک، مفهوم "ریاست" در "امامت" نهفته است و نمیتوان این مفهوم را از امامت جدا انگاشت، لکن جنبه مهمی که در حقیقت امامت باید لحاظ شود، جنبه ریاستش نیست؛ جنبه مهمتری که میتواند گویای ماهیت و حقیقت امامت باشد، بحث ولایت الامری است. امامت چیزی جز "ولایت امر" نیست و ولایت امر عقلاً و نقلاً حق انحصاری خدای متعال و مقامی الهی است. البته در نگاه مردمی که خدا را از زندگیشان حذف میکنند، امامت - خواه ناخواه - تنها ریاست و امارت خواهد بود و هنگامی که حقوق و حدود الهی در محاسبات جامعه نباشند، شیخ قبیله یا هر شخص دیگری نیز میتواند رئیس باشد و اگر کسی رئیس شد به هر حال، باید به فرمان او رفت و از او تبعیت کرد[۷۰].
انتخاب واژه ریاست یا سلطنت[۷۱] در تفسیر حقیقت امامت، انعکاسی از واقعیت تلخ جامعه اسلامی پس ار رسول الله(ص) است. حوادث غصب امامت از امیرالمؤمنین(ع) آغازگر انحراف امامت از جایگاه اصلیاش شد و چون امامت را از جایگاه حقیقی و بلندش جابجا کردند، تمام این تحریفها دامنگیر جامعه اسلامی شد. به همین دلیل، حضرت زهرا(س) در خطبهای، به مردم عصر خود نهیب زد و فرمود: «وَيْحَهُم! أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ»[۷۲]؛ شگفتا از آنان! چگونه خلافت را از جایگاههای استوار رسالت دور راندند؟![۷۳].
بنابراین، عبارت ریاست یا سلطنت با مفاهیمی که در اسلام برای مسأله امامت آمده است سازگار نیست و هنگامی که به قرآن کریم و حدیث معصومان(ع) مراجعه میکنیم، میبینیم در مسأله امامت چیز دیگری مطرح است[۷۴]؛ حتی یک بار هم در تعابیر رسول اکرم(ص) کلمه ریاست به چشم نمیخورد و با وجود اینکه مفهوم "ریاست" در "امامت" نهفته است، اما در آیات کریمه و احادیث پیامبر اکرم و اهل بیت(ع) از زاویه ریاست به آن مقام بلند نگاه نشده است[۷۵].
از سوی دیگری، تعریف جامع و مانع، باید به جوهر و اصلِ معنا اشاره کند و واژگانی بهکار بگیرد که مقوّم ماهیت آن مفهوم باشند؛ نه آنکه آثار یا نتایج و تبعات آن مفهوم را محور تعریف خود قرار دهد. ریاستی که در تعریف گذشته ذکر شد، نتیجه امامت است یا عَرَض عام آن؛ اما نه جوهر اصلی و مقوم ماهیتش[۷۶].
ریاست نیز از آن جهت که میتواند گسترده و کلان باشد یا نباشد، قابل تقسیم بر عامه و خاصه است. به همین دلیل، برادران اهلسنت چون امامت را به ریاست تبدیل کردند، ناچار شدند قید عامه را بیاورند؛ تا شامل ریاستهای خاص و خرد نشود؛ زیرا مدیر مدرسه یا مسئول اداره نیز رئیس است و هر رئیسی امام نیست. ازاینرو، ناچار شدند ریاست را به قید عامه تقیید کنند[۷۷].
۲. توهم جدایی دین از دنیا (میراث اسلام جاهلی): همانگونه که اشاره شد، جداسازی دین الهی از دنیای مردم یکی از تحریفهایی است که دامنگیر امت اسلام شد. بنابر این، عبارت في أمر الدين والدنيا که در تعریف امامت آوردهاند، بیاساس و از میراثهای اسلام جاهلی است[۷۸].
منابع حدیثی و تاریخی برادران اهلسنت نقل کردهاند از همان روزهای اولی که ابوبکر سر کار آمد، مردم و صحابه از او درباره دین سؤال میکردند و چون ابوبکر پاسخ آن مسائل شرعی را نمیدانست، به دیگران مراجعه میکرد. در زمان عمربنخطاب نیز رجوع به دیگران بیشتر اتفاق افتاد. مرحوم امینی مسأله رجوع عمر به دیگران بهویژه، امیرالمؤمنین(ع) را در کتاب شریف "الغدیر" جمع کرده است؛ تقریباً یک جلد از این کتاب[۷۹] مختص به همین مسئله است و این سخن عمر که لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ[۸۰] را آنجا مطرح و بررسی کرده است[۸۱].
به دلیل همین مطلب؛ یعنی عدم اطلاع کافی خلیفه اول و خلیفه دوم به کتاب خدا و سنت رسول الله و رجوع آنان به دیگران، رجال مکتب اهلسنت بین دین و دنیا جدایی قائل شدند و در نتیجه "مرجعیت سیاسی" از "مرجعیت دینی" جدا شد و این آغاز تناقض آشکاری بود که درون این مکتب اتفاق افتاد[۸۲].
در مکتب روایی برادران اهلسنت برای توجیه این رویکرد، روایات مجعولی نیز نقل شده که اساس این دوگانگی را تحکیم بخشید و بر انگاره جدایی دنیا از دین صحه گذاشته است. از جمله آنها، روایت معروف "تأبیر النخل" است که اهل صحاح نیز نقل میکنند. در صحیح مسلم آمده است: "رسول الله به مدینه آمد؛ در حالی که آنان درختان نخل را بارور میکردند. رسول الله گفت: "چه کار میکنید؟" گفتند: درختان را بارور میکنیم. گفت: "شاید اگر چنین نکنید، بهتر باشد". آنان نیز از آن عمل دست کشیدند در آن سال میوه درختان ریخت یا ناقص شد. راوی میگوید: قضیه را برای رسول الله توضیح دادند. پیامبر گفت: "من هم بشرم؛ هرگاه چیزی در مورد دینتان را به شما امر کردم، آن را بپذیرید و هرگاه مطابق رأی و نظر خویش چیزی را به شما گفتم؛ بدانید که من نیز بشری هستم مانند شما[۸۳][۸۴].
این روایت و امثال آن، از جعلهای جنایتآمیزی است که در حق حضرت رسول(ص) انجام شده و با عبارات متفاوتی نقل شده است؛ از جمله: «إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ دِينِكُمْ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْيِي، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ»؛ «إِنَّمَا ظَنَنْتُ ظَنًّا، فَلَا تُؤَاخِذُونِي بِالظَّنِّ، وَلَكِنْ إِذَا حَدَّثْتُكُمْ عَنِ اللهِ شَيْئًا فَخُذُوا بِهِ»[۸۵]؛ «أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِأَمْرِ دُنْيَاكُمْ" يا: "إِذَا كَانَ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ فَأَنْتُمْ أَعْلَمُ بِهِ، فَإِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِ دِينِكُمْ فَإِلَيَّ»[۸۶][۸۷].
- مضمون کلی این نقل قولهای تحریفآمیز این است که اگر در مورد دینتان فرمانی صادر کردم، آن را بپذیرید و اگر در مورد دنیا به شما دستوری دادم پس از من اطاعت نکنید! و مفاد نهایی آن، اصل "جدایی دین و دنیا" است که در روایات مجعولی نقل شده است. متأسفانه این از روایات متفق علیه برادران اهلسنت است و با صریح قرآن تناقض دارد[۸۸].
پرسشی که اینجا باید مطرح شود اینکه: "بیع"، "تجارت"، "زکات" و "خمس" از امور دنیوی شمرده میشوند یا از امور دینی؟ قرآن درباره بیع سخن گفته است، آیا بیع دنیوی است و دینی نیست؟![۸۹].
قرآن کریم میفرماید: ﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[۹۰]. اداره امور کشور یعنی عمل به احکام اسلام. حال اگر احکام اسلام بهگونهای بیان کنیم که مربوط به دین باشد و ربطی به دنیا نداشته باشد، تناقض است. متأسفانه در کلام و حدیث برادران اهلسنت تناقضاتی دیده میشود؛ تناقضهایی در مسائل توحید، نبوت، خلافت و امامت که حتی به فروع دین نیز کشیده شده است [۹۱][۹۲].
در اسلام محمدی(ص)، دین همان شریعتی است که دنیای مردم را اداره میکند؛ بنابر این، در نگاه اسلام محمدی(ص) دو مقوله جدا از یکدیگر به نام "دین" و "دنیا" وجود ندارد. بیگمان، رسول الله(ص) چون رئیس دین بود، رئیس دنیا نیز بود و چون این خلافت، خلافت رسول خداست، باید "ریاست عامه در دین" باشد که همان "ولایت امر بر دنیای مردم" است، لکن در تفسیری که بعد از رسول اکرم(ص) از دین ارائه شد، دین و دنیا از یکدیگر تفکیک شدند و از اینجا بود که میان دین و دنیا تقابل ایجاد شد و باعث اندیشههای انحرافی فراوانی گردید[۹۳].
اما امامت در مکتب اهلبیت(ع) اینگونه تعریف نشده است. همانگونه که خواهد آمد، امامت، ولایتالامر است و اساساً تقابل دین و دنیا در این مکتب معنا و مفهوم ندارد؛ آن دینی که قرآن کریم معرفی میکند همین شریعت است و شریعت شامل همه امور دنیاست و رسول اکرم(ص) مبعوث شد تا مردم را در دنیا هدایت کند تا بتوانند در دنیا و آخرت سعادتمند باشند[۹۴].
طبق آموزههای قرآنی و حدیثی، امامت، استمرار نبوت است در همه جزئیات و کلیات و تنها تفاوت آن با نبوت این است که بر شخص امام وحی فرود نمیآید و نزول وحی پس از پیامبر(ص) پایان یافته است[۹۵].
امامت از گذر علم لدنی و الهام الهی و مصونیت از خطا و اشتباه و گناه، از آیین پیامبر اسلام(ص) پاسداری میکند و مصالح دینی و دنیوی مردم را محفوظ میدارد. تعالیم راستین آسمانی در روزگار پس از پیامبر(ص) تنها از این گذر به دست انسان میرسد و قرآن کریم و سنت پیامبر از این طریق تفسیر و تبیین میشود. شیعیان معتقدند که مقام امامت تنها به معصومین میرسد. متکلمان امامیه بر این اعتقاد دلایلی آوردهاند؛ از جمله اینکه مردم از آن رو به امام محتاجاند، که معصوم نیستند و بدون او به خطا و اشتباه و گناه میلغزند. حال، اگر امام، معصوم نباشد، خود به امامی دیگر نیازمند است و این باطل است؛ زیرا مستلزم دور است. چون متکلمان امامیه این مدعا را ثابت میکنند، از آن نتیجه میگیرند که مردم را در انتخاب شخص امام، حق و سهمی نیست؛ زیرا او باید معصوم باشد و عصمت حالتی است باطنی و جز خداوند کسی از باطن انسان خبر ندارد و مردم توانِ آن ندارند که معصوم را از غیر معصوم بازشناسند[۹۶][۹۷].
بدینسان، امامت همانند نبوت محتاج نص خداوند است و این نص یا به واسطه پیامبر تحقق مییابد و او به صراحت امام را معرفی میکند و یا به واسطه امامی که خود منصوب به نص است[۹۸].
مفهوم امامت در علم کلام
کلمه "امام" در زبان فارسی یعنی "پیشوا"[۹۹] و در زبان عربی به معنای "رهبر"[۱۰۰] است. امام و امامت بر حسبِ لغت، مشتق از "أمّ" به معنای هر چیزی است که چیزهای دیگر به آن ضمیمه و نسبت داده میشوند، یا از او پیدا میشوند، یا الهام میگیرند[۱۰۱]، به همین منظور، کلمه امام یا پیشوا به خودی خود مفهوم مقدسی ندارد، زیرا پیشوا یعنی کسی که پیش روست، عدهای تابع و پیرو او هستند، اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درسترو باشد یا باطل و گمراه، قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است[۱۰۲]. در یک آیه میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۱۰۳] در آیهای دیگر: ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾[۱۰۴] از این رو، لفظ "امام" دارای مفهوم لغوی اختصاصی نیست بلکه مفهومی عام دارد و به همه رهبران حق و باطل اطلاق میشود.
پیشوایی در چند مورد است که در پارهای موارد اهل تسنن هم قائل به پیشوایی و امامت هستند ولی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند، اما در بعضی مفاهیم امامت اصلاً آنها منکر چنین امامتی هستند. امامت در معانی: "زعامت و رهبری اجتماع، مرجعیت دینی، ولایت" استعمال شده است که اهل تسنن فقط معنای زعامت و رهبری اجتماع را قبول دارند[۱۰۵]. شیعه قائل است که پیغمبر(ص) رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمانان باید به دست علی(ع) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند این مطلب را لااقل به شکلی که شیعه قبول دارد، قبول ندارند و میگویند در این جهت پیغمبر شخص معیّنی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمانان بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند[۱۰۶].
با بیان فوق روشن گردید که امامت نسبت به ولایت اعم مطلق است و وقتی متکلم از ولایت بحث میکند در واقع منظورش جنبه زعامت و رهبریِ اجتماعی امام است. متکلمین، تعاریف گوناگونی از امامت ارائه میدهند که به برخی از آنها اشاره میشود:
- تعریف مختارِ "محقق بحرانی"[۱۰۷] در کتاب قواعد المرام: "امامت عبارت است از ریاست عامه در دین و دنیا اصالتاً (نه بر سبیل نیابت)[۱۰۸]؛
- تعریف مربوط به "تفتازانی"[۱۰۹] در شرح المقاصد: "امامت عبارت است از ریاست عامه در امر دین و دنیا از باب جانشینی پیامبر(ص)"[۱۱۰]؛
- تعریف جناب "ایجی"[۱۱۱] در المواقف: "امامت یعنی نیابت و جانشینی پیامبر در برپا داشتن احکام دین، بهطوری که تبعیت از او بر عموم مسلمین واجب است"[۱۱۲]؛
- "ابن خلدون" مینویسد: "خلافت یعنی نیابت از صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست دنیا. به این اعتبار خلافت و امامت گفته میشود و متصدی آن مقام را امام و خلیفه میگویند[۱۱۳].
- تعریف متکلمین شیعه و سنّی از امامت که در آن اختلافی ندارند این است: "امامت عبارت است از یک ریاست و اولی بالتصرف بودن در جمیع شئون دین و دنیای مردم (اعم از بیان احکام، اجرای حدود، اداره جامعه، ایجاد عدالت اجتماعی، جنگ و صلح و...) برای شخص معیّنی از انسانها به عنوان نیابت و جانشینی از پیامبر(ص)"[۱۱۴]. در این تعریف، ولایت و امامت ریاست عامه الهیه معرفی شده، لذا مستلزم اجزایی است که عبارتند از: تقدم، علم، قدرت و حُکم، که بدون این اجزا، ریاستی متصور نیست. پس "ولیّ" کسی است که در خلقت خود، متقدم، عالِم، قادر، حاکم و نسبت به دیگر مخلوقات تصرفکننده علیالاطلاق باشد. اما تقدم او برای آن است که ولیِّ مطلق، انسانی است که خداوند او را خلعت جمال و کمال پوشانیده، و قلب او را مکان مشیت خود قرار داده و خزینه علم خود گردانیده و لباس تصرف [در آفرینش] و حکم [بر مخلوقات] را بر قامت او پوشانیده است. امر الهی در عالَم بشری در اختیار اوست. او مانند آفتابی درخشان است که خالق جهان در آن درخشش، نور حیات و اشراق و احتراق برای اهل روزگارها قرار داده است[۱۱۵].
- متکلم بزرگ شیعه "خواجه نصیر طوسی"[۱۱۶] در کتاب قواعد العقائد تعریف مُتقن و جامعی را مطرح کرده است که از تعاریف پیش مناسبتر است: "امامت عبارت است از ریاست عمومی دینی که عهدهدار ترغیب همه مردم در حفظ و حراست از مصالح دینی و دنیایی بوده و آنان را بر حسب همان مصالح از آنچه برایشان ضرر دارد، برحذر مینماید"[۱۱۷].
با دقت و نظر اجمالی به تعریف مزبور میتوان به جامعیت و تمامیت آن اذعان نمود، چه آنکه در این تعریف مقید نمودن ریاست به "ریاست دینی" کاشف این معناست که امامت، منصبی است الهی، نه مقام و منصبی اجتماعی که مردم در انتخاب آن نقش داشته باشند. و این نکته مهم و برجستهای است که علمای شیعه به آن اهتمام داشته و ادلهای بر اثبات آن اقامه کردهاند. و اصولاً همین نقطه محلّ اختلاف شیعه و اهل سنّت است[۱۱۸].
همچنین برخلاف نظریه اکثر علمای اهل سنت که امامت و خلافت را مرادف دانسته و گفتهاند خلافت و امامت یک معنا دارد[۱۱۹]، هر گاه یکی از آنها صادق باشد دیگری نیز صادق خواهد بود. عالمان شیعی این مطلب را رد کرده و گفتهاند که در تحقق معنای امامت، پیشوایی شرط است. امام باید به آنچه میگوید عمل کند و قولاً و عملاً مردم را رهبری کند. اما در تحقق معنای لغوی خلافت همین اندازه کافی است که شخص خلیفه برای جانشینی از پیغمبر تعیین شده باشد و در غیاب او کارهایش را انجام دهد. پس، این دو معنا مرادف نیستند، هر چند ممکن است در یک شخص جمع شوند[۱۲۰].
در نتیجه میتوان اذعان داشت که اگر امام بهطور مطلق بر کسی گفته شد و قرینهای وجود نداشت که موضوع امامتش را محدود کند باید گفت پیشوا و رهبر کلی است و در کلّیه امور معنوی و مادّی پیشوایی دارد. همانطوری که امام رضا(ع) در تعریف امامت میفرماید: "مقام امامت بزرگتر و عالیتر و دقیقتر از آن است که عقول مردم بدان برسد، یا به واسطه آرای خودشان بتوانند آن را درک کنند یا امامی را اختیار نمایند... امامت یعنی نگهداری دین و حفظ نظام مسلمانان"[۱۲۱][۱۲۲].
معانی امامت
معنای نخست: پیشوایی اخلاقی محض به معنای الگوی اخلاقی. در این صورت مقصود از ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ این است که من تو را الگویی اخلاقی قرار دادم که بدون داشتن اختیارات حکومت و سیاست و تدبیر امور، به او اقتدا میشود. حتی بدون توجه به قرینههایی که پیش از این گفتیم نیز این معنا نمیتواند مدنظر باشد؛ زیرا[۱۲۳]:
پیشوایی اخلاقی برای همۀ پیامبران نسبت به دیگر مردم ثابت است؛ زیرا انبیا برترین بندگان و بهترینهایی هستند که خداوند از میان آفریدگانش برگزیده است. خدای سبحان میفرماید: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ﴾[۱۲۴]. لازمۀ اصطفا و گزینش الهی، کمال اخلاقی است که دارندۀ آن را در جایگاهی قرار میدهد که باید به او اقتدا کرد و از رفتارش الگو گرفت. این گزینش نیز برای ابراهیم ثابت بوده است؛ چه اینکه او پیامبری بود که خداوند سبحان پیش از عهد امامت، او را برای نبوت و رسالت برگزیده بود. پس درست نیست که از این امامت، تنها الگوی اخلاقی محض قصد شده باشد.[۱۲۵]
با روشن شدن این مطلب، میگوییم: در این آیه قرینههای روشنی وجود دارد که نشان میدهد امامت در اینجا منصبی قانونی است و تنها یک ویژگی اخلاقی تکوینی نیست. از جمله:
- تعبیر از امامت به “عهد”؛ این تعبیر به صراحت بیان میکند که امامت نه ویژگی تکوینی بیرونی، بلکه منصبی اعتباری و قانونی است که خداوند عهد و پیمان بر آن را به هر کس بخواهد عطا میکند.
- نفی امامت از ظالمان؛ زیرا کمال اخلاقی و الگوگری معنوی، اساساً و به خودی خود از ظالمان، نفی شده است و اگر مقصود از عبارت ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ چنین معنایی میبود، تحصیل حاصل بوده، بیان آن از سوی حکیمی فصیح و بلیغ، زشت و نارواست؛ چرا که ظالم از پایه، ویژگی الگوگری اخلاقی را ندارد و نیازی نیست که خداوند متعال با این سخن آن را نفی کند: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾.[۱۲۶]
معنای دوم: پیشوایی فکری و اعتقادی. مقصود از این پیشوایی، رهبری مردم در باور به توحید است؛ یعنی همان دین ابراهیم که مأمور به پیروی از آن هستیم.[۱۲۷]
ممکن نیست مقصود از امامت در آیۀ عهد، صرف پیشوایی فکری در باور به توحید باشد. پیش از آنکه دلایل این مطلب را توضیح دهیم، باید به نکتهای اساسی اشاره کنیم و آن اینکه گاهی مقصود از توحید، توحید نظری محض است؛ یعنی باور ذهنی به توحید، حتی اگر عملاً در واقعیت محقق نشود. گاه نیز منظور از توحید، باور توحیدی محقَّق و مجسَّم در واقعیت انسانی است که آن را توحید عملی مینامیم.[۱۲۸]
معنای سوم: رهبری به معنای نبوت که در این صورت مقصود از آیۀ ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ این است که تو را پیامبر قرار دادیم.
بطلان این احتمال، روشن و مورد اتفاق است. یقین به این حقیقت که نبوت پیش از آزمون ذبح اسماعیل برای ابراهیم ثابت بوده، برای بطلان این معنا کافی است؛ زیرا این آیه به صراحت تأکید میکند که امامت پس از موفقیت ابراهیم در آزمونها و بلاهایش برای او قرار داده شد؛ آزمونهایی که بیشک ابتلای ذبح اسماعیل از مهمترین و بزرگترین آنها بود و قرآن کریم نیز با این عبارت بر آن تصریح میکند: ﴿إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ﴾. پس امامت مدتها بعد از پیامبری برای ابراهیم قرار داده شد و از اینرو ممکن نیست که مقصود از امامت در اینجا، پیامبری باشد.[۱۲۹]
معنای چهارم: رهبری شامل پیشوایی در سیاست و حکومت. با اثبات بطلان دیگر معانی، این تنها معنای ممکنی است که میتوان از مجموع معانی بیان شده برای واژۀ امامت در این آیه فرض کرد؛ معنایی که ظاهر آیه و قرینههای پرشماری که برخی از آنها را پیش از این بیان کردیم نیز بر آن دلالت میکنند.
از آنچه گفتیم روشن شد که عبارت ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ دلالت دارد که منصب ریاست و رهبری سیاسی برای ابراهیم(ع) قرار داده شده است و این دلالت به اندازهای روشن است که جایی برای شک و تردید باقی نمیگذارد.[۱۳۰]
تجلی توحید در نظام امامت
چون خداوند موجودی ادراک نشدنی است و با کسی روبهرو و طرف گفتوگو نمیشود، پس ناگزیر کسانی از خود مردم را بر آنان میگمارد تا به جای خودِ او با مردم گفتوشنود کنند و حقّ حاکمیت و فرماندهی خداوند را به مرحله اجرا و تحقق برسانند و فرستادن آنها لطف[۱۳۱] و مهربانی از سوی او به مردم است[۱۳۲]، لذا ولایت نبویه به نوعی ولایت الهیه است و ولایت امامیه نیز استمرار ولایت نبویه میباشد.
برحسب عقیده توحید، حکومت و ولایت و مالکیت حقیقیّه مطلقه، مختص به خداست و حق و حقیقت این صفات، بنابر آیات قرآنی: ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾[۱۳۳] فقط برای او ثابت است[۱۳۴]. و هیچ کس در عوض خدا، حتی بر نفس خود، نه سلطنت و ولایت تکوینی دارد و نه ولایت تشریعی؛ تا چه رسد به اینکه بر دیگری ولایت و حکومت داشته باشد، یا مالک امر او باشد[۱۳۵].
بنابراین، ولایت حقیقی، اوّلاً و بالذّات از آنِ خداست و ولایت و حکومت و مالکیتی که به اذن خدا برای بعضی از بندگانش اعتبار میشود، اعتباری و قراردادی بوده و حقیقی نیست[۱۳۶]. لذا به عزل و اسباب دیگر، قابل زوال و انتقال است. این ولایت از نوع ولایت و حکومت الهیه نیست، چون حکومت و ولایت خدا حقیقی و خودبهخود و دائم و ابدی است و مقتضای ارتباط و تعلق مخلوق به خالق، حکومت و ولایت و مالکیت حقیقی خالق است. مخلوق، هویتش مملوکیت و نیازمندی و فرمانپذیری و عنایتخواهی است، نه مملوکیت بنده و تحت ولایت خدا بودن او قابل سلب شدن است، چون ذات او، هویتش و واقعیتش همین است؛ و نه مالکیت و حکومت و ولایت خدا بر بندگانش قابل سلب و اعطا و انتزاع است[۱۳۷].
و خلاصه اینکه تصرف در امور عامه و رتق و فتق امور و حلّ و فصل کارها و اِعمال ولایت بر خلقالله، اگرچه یک نفر هم باشد، تصرف در سلطنت الهی و مُلک خدایی است که باید به اِذن خدا باشد؛ چنانکه برحسب آیات قرآن کریم[۱۳۸] و احادیث متواتر[۱۳۹] که از طریق شیعه و سنّی روایت شده است، در امت این برنامه انجام شده و حضرت رسول(ص) نظام امامت را به مردم ابلاغ کرده و "اولوالامری" که تا روز قیامت عهدهدار این منصباند و دوازده نفرند، به امت معرفی شدهاند[۱۴۰].
از بیانات پیشین میتوان نتیجه گرفت که رابطه بین شناخت امام و یگانگی خداوند متعال رابطهای دو طرفه است، زیرا از طرفی باید توحید خداوند و حاکمیت مطلق باریتعالی را پذیرفت و از طرفی نیز باید ایمان که معرفت خداوند فقط در پرتو شناخت و پیروی از ائمه اطهار(ع) امکانپذیر است. در لسان روایات این مطلب به صراحت مطرح شده است؛ چنانکه ابوحمزه میگوید: امام باقر(ع) به من فرمود: "خدا را یقیناً کسی پرستد که او را بشناسد و کسی که به خدا معرفت پیدا نکند او را گمراهانه میپرستد". عرض کردم: فدایت شَوم؛ معرفت خدا چیست؟ فرمود: "باور داشتن خدای متعال و باور داشتن پیغمبر(ص) و دوست داشتن علی و پیروی از او و ائمه اطهار(ع) و بیزاری جستن به خدای سبحان از دشمن آنان. این چنین شناخته میشود خدای عزوجل"[۱۴۱][۱۴۲].
مباحث امامت
مباحث امامت بر پنج محور کلی استوار است:
- حقیقت یا چیستی امامت (ما الإمام؟)؛
- وجوب وجود امام یا ضرورت امامت (هل الإمام؟)؛
- غایت امامت یا کارکردهای امام و در ذیل آن، شئون و وظایف امام (لم یجب وجود الإمام؟)؛
- صفات و ویژگیهای امام و در ذیل آن، راههای شناخت امام (کیف الإمام؟)؛
- تعیین امام در هر زمان و در ذیل آن، نصوص امامت و افضلیت امیرالمؤمنین(ع) و یازده امام بعد، معجزات هر یک از امامان دوازده گانه و مهدویت و مباحث مرتبط با آن (مَنِ الإمام؟)[۱۴۳][۱۴۴].
چهار مبحث نخست، مباحث کلی امامت (امامت عامه) را تشکیل میدهد و مبحث اخیر مربوط به امامت خاصه است. به عبارت دیگر مسایل کلی و عمومی امامت، مربوط به امامت عامه است و مسایل مربوط به مصداقشناسی امام و این که امامان پس از پیامبر(ص) چه کسانی بودهاند، مسایل امامت خاصه است. مباحث امامت خاصه در مدخلهای مناسب تبیین خواهد شد. چنان که پارهای از مباحث کلی امامت نیز که از اهمیت یا گستردگی خاصی برخوردارند مدخلهای مستقلی خواهند داشت.
عصمت امام، افضلیت امام و علم امام از این گونه مباحثاند. در این مقاله دیگر مباحث کلی امامت بررسی خواهد شد[۱۴۵].
نخست: حقیقت امامت
دوم: ضرورت امامت
سوم: غایت امامت
چهارم: صفات امام
درباره صفات امام در منابع شیعه و اهل سنت بحثهای فراوانی شده است. تفتازانی مکلف بودن، عدالت، حریت، مرد بودن، اجتهاد، شجاعت، با کفایت و قریشی بودن را شرط میداند. از نظر ایشان چهار شرط نخست (مکلف بودن، عدالت، حریت و مرد بودن) مورد اتفاق است؛ ولی شرطهای دیگر را برخی متکلمان، به خاطر تکلیف مالایطاق یا لغویت، لازم نمیدانند. وصف قریشی بودن مورد قبول تمام مذاهب اسلامی (به جز خوارج و گروهی از معتزله) میباشد[۱۴۶][۱۴۷].
در میان متکلمین شیعه، خواجه نصیر، جامعترین فهرست را در هشت عنوان برای صفات و شرایط امام تدوین کرده است که عبارتند از: عصمت، علم به احکام شریعت و روش سیاست و مدیریت، شجاعت، افضلیت، بری بودن از عیوب جسمی و روحی و نسبی، مقربترین افراد بودن در پیشگاه خدا و استحقاق پاداشهای اخروی، توانایی برآوردن معجزه برای اثبات امامت خود در مواقع لزوم و یگانه بودن در منصب امامت[۱۴۸][۱۴۹].
پنجم: تعیین امام
راه تعیین امام
نصب امام
انتخاب امام
غلبه و استیلا
اثبات امامت
جایگاه امامت
امامت از دیدگاه فرق و مذاهب
از دیدگاه شیعه امامت از اصول عقاید اسلامی است، ولی معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب اسلامی آن را از فروع دین میدانند. بر این اساس، شیعه برای امامت جایگاه برجستهتری در مقایسه با اهل سنت قائل است، ولی همانگونه که اشاره شد از دیدگاه اهل سنت نیز امامت مسئلهای مهم و برجسته است، زیرا از فروع دین بودن یک مسئله با مهم بودن آن منافات ندارد[۱۵۰]
درباره نظریه سیاسی زیدیه و اندیشه امامت نزد آنان، مقدمتاً باید توضیح داد که زیدیه از تحولات و دگرگونیهای فکری و مذهبی گوناگونی در طول تاریخ خود برخوردار بودهاند. در سده ۲ ق جدا از شخصیت محوری زید بن علی، گروهها و گرایشهای مختلفی از جمله جارودیه و ابتریه در میان زیدیه وجود داشتند که هر یک دارای عقاید ویژه خود در باب امامت بودند. در همان سده و نیز در سده ۳ ق نیز وجود برخی شخصیتهای محوری در زیدیه عراق و حجاز و یمن همچون محمد بن عبدالله نفس زکیه، قاسم رسی و یحیی هادی الی الحق، پیشوای دولت زیدی یمن، تحولاتی در عقیده و اندیشه دینی زیدیه ایجاد کرد که طبعاً مسأله امامت نیز بر کنار از آن نبود. این تحولات البته به دلایل شرایط خاص تاریخی به وجود میآمد و تحت تأثیر اندیشههای محافل امامی، یا معتزلی و حتی سنی بود[۱۵۱][۱۵۲].
امامت از دیدگاه اسماعیلیه منصبی الهی است و امام از جانب خداوند، هدایت و برگزیده میشود، و مسلمانان به وساطت او میتوانند به وظایف دینی خود عمل کنند و درکی کامل و جامع از ابعاد ظاهری و باطنی قرآن - که تحقق آرمانهای الهی در زمین مبتنی بر آن است - حاصل نمایند. اسماعیلیه ولایت امام را یکی از ارکان دین میدانند و معتقدند که امامت برترین ارکان دین است و حتی آن را عین ایمان میانگارند و بر آنند که امامت تا ابد ادامه دارد و جهان هستی بدون وجود امام لحظهای دوام ندارد و اگر فرضاً امام از دست رود، بیدرنگ همه عالم نابود میشود[۱۵۳]. از اینرو، یکی از اصول اعتقادی اسماعیلیه این است که بعد از وفات پیامبر اکرم(ص)، امام علی(ع) به امر الهی و با نص پیامبر(ص) در زمان حیاتش به عنوان امام برگزیده شد و امامت باید به صورت موروثی در نسل علی(ع) و فاطمه(ع) ادامه یابد و جانشینی امام لاحق مبتنی بر نص امام سابق است[۱۵۴][۱۵۵].
تاریخ اندیشه و فعالیتهای دینی و سیاسی غُلات شیعه چنانکه باید هنوز مورد مطالعه همهجانبه قرار نگرفته است و از اینرو، به درستی نمیتوان تاریخ دقیق ظهور اندیشههای آنان را به دست داد. درباره موضوع امامت، پیش از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که اندیشه غُلات شیعه در ارتباط مستقیم با موضوع امامت قرار دارد و از این رو، بررسی تاریخ شکلگیری و اندیشههای دینی و سیاسی غلات، در حقیقت بررسی موضوع امامت در میان ایشان است، با اینهمه، نباید از یاد برد که غُلات شیعه گرچه در بستر اختلافات دینی - سیاسی در قرن اول هجری به صحنه آمدند، ولی در طول زمان و در طی تحول در اندیشههای خود و تحت تأثیر شرایط سیاسی و اجتماعی و محیطی، دگرگونیهای فکری فراوانی را شاهد بودند که عمدهترین آن تحول اندیشه امامت محوری در میان آنان به منظومهای فکری و کلامی از نوع ویژه خود بود. در این منظومه دینی درباره اساسیترین محور اندیشه اسلامی، یعنی توحید، سخن بسیار رفته بود و با توجه به هندسه معرفت دینی آنان و جایگاه توحید و ارتباط آن با اندیشه امامت، طبعاً درباره مسائل دیگر الهیات از جمله وحی و نبوت و ارتباط انسان با خدا، و نیز اندیشه معاد و روز واپسین مواضعی اتخاذ شده بود[۱۵۶].
پیش از بررسی تاریخ تحول اندیشه سیاسی اهل سنت [۱۵۷]باید به این نکته توجه داشت که امامت در نظر اهل سنت بر شالوده تجربه تاریخی امت اسلامی پس از حضرت رسول(ص) استوار است و از اینرو، توجه به سیر تحولات نهاد خلافت در اسلام میتواند به ارزیابی دقیقتری از موضوع امامت در میان اهل سنت رهنمون گردد. معتزله، مرجئه و حتی عالمان اشعری و گاه حنبلی مذهب نسبت به این تجربه موضع خود را بیان کردهاند و هر یک فراخور منظومه دینی و فکری خود نسبت به این تجربه ابراز نظر نمودهاند. مهمترین نکته در این باره منظر این گروهها نسبت به عصر نخستین خلافت، یعنی عصر خلفای راشدین و گذار از آن به دوره اموی است؛ به ویژه اینکه برای گروههای غیر معتزلی اهل سنت که نسبت به «سنت» جماعت حساسیت دارند، این عصر به عنوان الگوی همیشگی «جماعت»، و به عبارت دیگر سلف صالح «امت» تلقی میشود. به هر حال، از آنجا که خلافت، صورت تاریخی اندیشه امامت در اسلام است، باید مفهوم امامت را در راستای ظهور تاریخی آن در خلافت جستوجو کرد؛ اما از سویی دیگر باید دانست که امامت در اسلام سنی مفهومی عامتر از خلافت است و در مقام نظر میتواند خارج از چارچوب مفهومی تاریخی خلافت تحقق پیدا کند؛ گرچه خلافت همیشه از سوی اهل سنت به عنوان نهاد مشروع امامت معرفی شده است[۱۵۸].
امامت نزد گروههای گوناگون خوارج (اهل تحکیم)، از نظر مفهومی، کاملاً پیوسته با حکومت بوده، اما آنچه امامت خوارج (مُحَکِّمه) را از اهل سنت متمایز میساخته، نوع آرمانهایی بوده است که هر یک در سایه امامت دنبال میکردهاند. در صحنه تاریخ نیز همین اختلاف در آرمانها موجب شده است تا محکمه از همان عصر خلفای نخستین، راه خود را از عامه مسلمانان جدا سازند و در صدد برآیند تا امامتی کوچک، متناسب با آرمانهای خویش بنیان گذارند. تصور موجود در میان گروهی از صحابه در عصر دو خلیفه نخست، مبنی بر اینکه بر ایشان لازم است تا با حساسیت، عملکرد امام در جامعه اسلامی را پیگیری کنند و در صورت مشاهده تخلفی از جانب او، واکنشی مناسب از خود نشان دهند، مبنای آرمان امامت در میان محکمه است. به عنوان نمونه، در خطبهای از خلیفه عمر چنین آمده است که در صورت وفا نکردن امام مسلمانان به وظایف و تخطی از حدود شریعت، بر مؤمنان واجب میگردد که او را از امامت خلع کنند[۱۵۹][۱۶۰].
رابطه امامت و دموکراسی
امامت در گفتگوی دو مذهب
امامت ریاستی فراگیر در امور دنیا و دین است و جامعهای که ساختار آن بر پایۀ دین بنیان گرفته است، جز این نمیتواند باشد؛ چرا که در ریاست این جامعه و امامت بر آن نمیتوان امور دنیا را از امور دین جدا نمود. رهبری رسول خدا(ص) بر جامعه اسلامیِ نخست، نیز همینگونه بود. و هیچ جدایی بین سیاست و دین وجود نداشت. از اینرو بود که قضاوت، مدیریت، سیاست، اقتصاد، تربیت، آموزش، جنگ، صلح و دیگر امور جامعه اسلامی همان اندازه جزو قلمرو دین به شمار میرفت که نماز و روزه و حج و دیگر عبادات امری دینی قلمداد میشد.
رسول خدا(ص) همانطور که در عبادات و احکام آن - که چه بسا صرفاً از آن به "دین" تعبیر شود - مرجع مردم بود و آنها از ایشان احکام نماز و روزه و حج و دیگر عباداتی از این دست را میپرسیدند، مرجع مردم در دیگر ساحتهای زندگی - که گاه مقصود از "دنیا" همین بخش است - نیز بود؛ عرصههایی چون حکومت، قضاوت، مدیریت، اقتصاد، جنگ، صلح و مانند آن.
و صد البته از رسول خدا(ص) به دور است که در رفتار یا گفتار خود از سر هوی و هوس کاری کند یا سخنی بگوید. و این همان است که خداوند متعال درباره آن فرموده است: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾[۱۶۱].
و نیز فرموده است: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ﴾[۱۶۲]؛ ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾[۱۶۳].
بنابراین کارهایی که آن حضرت انجام داد صرفاً بر پایۀ دستور خداوند بوده است و در نتیجه، همۀ آن کارها در قلمرو "دین" قرار دارد که خداوند ما را به پیروی از آن، امر و از سرپیچی از آن، نهی فرموده است. پس رهبری سیاسی و امامت فراگیر آن حضرت بر جامعه اسلامی تنها بر اساس تعیین از سوی خداوند متعال و بنا بر امر او بوده است.
بر این اساس باور داریم که امامت، عهدی الهی است که خداوند هر که از بندگان برگزیده خود را بخواهد برای آن انتخاب میکند و اینطور نیست که امری بشری باشد که به مردم سپرده شده و آنها خود بر مبنای هوای نفس و به دل خواهشان کسی را برای آن برگزینند تا در واقع اطاعت آنها از امام، اطاعت از هوا هایشان و پیروی ایشان از او، پیروی از آرایشان باشد. این چیزی است که عقل و نقل بر آن گواهند.[۱۶۴]
دلایل عهد الهی بودن امامت
عقل بر این حقیقت بدینسان گواهی میدهد: از آنجا که مسألۀ امامت، مسألۀ اطاعت و پیروی است، اگر امر انتخاب امام به مردم واگذار شده باشد تا آنها هر که را به او میل دارند برای آن انتخاب کنند، پس در واقع اطاعت آنها از امام، اطاعت و پیروی از هوی و میل خودشان است و پر واضح است که اطاعت از هوی، قبیح است و چنان که تجربۀ جوامع بشری در گذشته و حال نشان میدهد و عقل سلیم نیز بر آن دلالت دارد، سبب فساد بندگان خدا و سرزمین هایشان میشود.
همچنین امامت یا حکومت، ولایت و سرپرستی مردمان است و این ولایت، به گواه عقل، جز برای خداوند متعال و هر که او منصوب فرماید، ثابت نمیگردد؛ چرا که مردم به خودی خود همه با هم یکسانند و هیچ یک از آنها بر دیگری برتری ندارد تا شایسته آن باشد که در مرتبهای والاتر از دیگران قرار بگیرد و آنها را در برابر دستورات خود رام سازد و به اطاعت از خویش وادارد. نقل نیز این حقیقت را تأیید میکند. بسیاری از آیات قرآن کریم و روایات شریف تصریح دارند که امامت، عهدی الهی است، نه گزینشی بشری. ما در اینجا تنها به بیان شماری از آیات قرآن مجید که حاکی از این حقیقتاند بسنده میکنیم[۱۶۵]:
نصّ اول
﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۱۶۶].
در دلالت آیه کریمه به این نکات باید توجه داشت:
- امامت زمانی برای حضرت ابراهیم -سلام خدا بر پیامبر ما و خاندانش و بر ابراهیم باد - قرار داده شد که پیامبر بود. قرینۀ این سخن آن است که او این مقام را برای فرزندانش نیز خواست و این خود گواهی است بر آنکه وی در زمان این درخواست و جعل امامت برای او، فرزندانی داشته است و میدانیم که ابراهیم در پیری و پس از آنکه دورهای دراز از پیامبریش را گذرانده بود، صاحب فرزند شد.
- امامت در این آیۀ شریف تنها به معنای اقتدا به هدایت و پیروی از رفتار حضرت ابراهیم نیست. بلکه به معنای رهبری اجتماعی و حکومت است؛ زیرا امامت به معنای اقتدا و پیروی، پیش از آن نیز با همان مقام پیامبری برای او ثابت بود؛ چرا که باید به هدایت هر پیامبری، حتی اگر امام هم نباشد، اقتدا کرد و از رفتارش پیروی نمود؛ بنابراین آیه شریف دلالت بر آن دارد که خداوند متعال منصب رهبری اجتماعی و حکومت را به ابراهیم داده است.
- این آیه دلالت دارد که منصب ولایت و رهبری در جامعه، عهدی الهی است که خدای سبحان آن را در آنجا که خود بخواهد، قرار میدهد و هرگز این منصب، گزینشی بشری نیست؛ وگرنه نیازی نبود که حضرت ابراهیم از خداوند متعال درخواست کند که امامت را در فرزندان وی نیز قرار دهد. در آن صورت ابراهیم میتوانست به جای آنکه از خداوند چنین درخواستی کند، با تعیین از سوی خودش، امامت و رهبری جامعه را در فرزندانش قرار دهد یا مثلاً به مؤمنینی که از او اطاعت میکردند وصیت کند که آنها فرزندان و نسل وی را برای این منصب انتخاب کنند؛ اما او میدانست که امامت، عهدی الهی است که راهی برای رسیدن به آن جز با تعیین و گزینش صریح خدای سبحان نیست.
- بنا بر این آیه، اینکه امامت عهدی الهی است که خداوند هر که را بخواهد برای آن برمیگزیند، تنها به دوران ابراهیم(ع) اختصاص ندارد. دلیل این سخن آن است که ابراهیم(ع) امامت را برای "ذریه"اش که فرزندان و نسل او در طول زمان هستند، درخواست کرد و گفت: ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ پاسخ این خواسته منفی نبود و خداوند متعال در جواب او نفرمود که امامت تنها به تو و زمان تو اختصاص دارد، بلکه پاسخ دربردارندۀ این معنا بود که خواسته او برای ادامه یافتن امامت تنها در نسل صالح و شایستهاش، پذیرفته شده است و ستمکاران نسل او از این اجابت و رسیدن به مقام امامت استثنا شدهاند. پس آیه دلالت دارد که امامت در فرزندان صالح از نسل ابراهیم و با عهدی از جانب خداوند متعال ادامه خواهد داشت.
- یکی از طرفههای ظریف این آیه، آن است که توهمی را که چه بسا در خیالها راه یابد پس میزند و پاسخ میگوید. ممکن است برخی بپندارند که قرار داده شدن امامت در فرزندان ابراهیم به این معناست که امامت نیز همچون پادشاهیهای موروثی که فرزندان بیهیچ قید و شرط ویژهای جانشین پدران میشوند، امری ارثی و نسلی است. اما آیه کریم در پاسخ به این گمان نادرست به تفاوت ذاتی میان این دو اشاره میکند و بیان میدارد که ادامه یافتن امامت در نسل ابراهیم یک میراثبری نَسَبی نیست، بلکه وراثتی دینی و رسالتی است و به همین دلیل است که فرزندان ستم کار ابراهیم به این مقام دست نخواهند یافت؛ بنابراین امامت نه با معیار "پیوند نَسَبی" که بنا بر "شایستگی دینی" به فرزندان ابراهیم داده شد؛ زیرا این خاندان نبوی پاک در طول تاریخ سرشار از هدایت میماند و توان آن را خواهد داشت که رهبرانی صالح و لایق بپروراند؛ کسانی که خداوند متعال در برابر این پاکی و شایستگیِ ادامه یافته در نسلشان، ایشان را به لطف امامت ویژه گرداند. این همان معنایی است که آیۀ شریف بدان اشاره دارد؛ آنجا که میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾[۱۶۷].
در این آیۀ شریف مقصود از عبارت ﴿بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ﴾ این است که هر یک از فرزندان این نسل در شایستگی و سزاواری رهبری و گزینش الهی همانند دیگری هستند و مقصود از این عبارت، پیوستگی نَسَبی نیست، که اگر بود اصلاً نیازی به بیان و تصریح بر عبارت ﴿بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ﴾ وجود نداشت.[۱۶۸]
نصّ دوم
﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا﴾[۱۶۹].
در دلالت این آیه چند نکته، شایان توجه است:
- بنا بر این آیه، خداوند به خاندان ابراهیم دو مقام داده است؛ نخست، منصب نبوت است که با این عبارت به آن اشاره شده است: ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ منصب دوم نیز، منصب امامت است که با عبارت ﴿وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا﴾ از آن یاد شده است. "مُلک" در واژهشناسی به معنای سلطنت و حکومت است و بنابراین، مقصود از "ملک عظیم" امامت است. افزون بر بکارگیری واژه مُلک، موارد زیر نیز گواه این معنا است:
- ساختار خود آیه نشان میدهد که مقصود از "مُلک" امامت است؛ زیرا در آن کلمۀ ﴿آتَيْنَا﴾ دو بار به کار گرفته شده است و درست نیست که مقصود از دومی همان معنایی باشد که در اولی نیز آمده است؛ چرا که در این صورت تکراری بیفایده است. از سویی صحیح نیست که از عبارت اول معنایی جز نبوت قصد شده باشد؛ زیرا افزون بر اینکه این معنا با کتاب و حکمت هم خوانی دارد، در آیات پرشمار دیگری نیز مقام نبوت با مفهوم عطا کردن کتاب و حکمت بیان شده است؛ مانند: ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ﴾[۱۷۰]. بنابراین جز امامت که خداوند برای ابراهیم و فرزندانش قرار داده است، معنای دیگری از عبارت دوم ﴿وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا﴾ برداشت نمیشود.
- این آیۀ شریفه نیز گواه دیگری بر مدعا است: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۱۷۱]. این آیه به صراحت نشان میدهد که خداوند متعال به حضرت ابراهیم، افزون بر نبوت، منصب امامت را نیز عطا فرموده و آن را در نسلش هم قرار داده است و از آنجا که برخی از فرزندان او پیامبر بودند، برای خاندان ابراهیم دو منصب گرد آمد؛ نبوت و امامت. این فضل و بخششی الهی است که بنا بر این آیه خداوند سبحان تنها به آل ابراهیم، و نه دیگران، این ویژگی را بخشیده و با آن ایشان را تکریم فرموده است.
- آیۀ پیش از آیۀ مورد بحث، شاهدی دیگر است. خداوند متعال میفرماید: ﴿أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لَا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا﴾[۱۷۲]. "نقیر" به معنای نقطهای است که پشت هستۀ خرما قرار دارد و در اینجا استعارهای برای بیان مقدار بسیار ناچیز است. مقصود از آیه این است که اگر آنها (عالمان یهود) نصیبی از مُلک داشتند، حتی مقدار بسیار ناچیزی از ملک را هم به دیگران نمیدادند. پس بیشک مُلک در اینجا به معنای سلطنت و حکومت است. این آیه دلیلی روشن است بر اینکه مقصود از مُلک در آیۀ بعدی که ما از آن بحث میکنیم، سلطنت و حکومت است و هرگز به معنای نبوت نیست.
- دومین نکتهای که آیۀ مورد استناد ما به روشنی بر آن دلالت دارد این است که امامت، یعنی همان "مُلک عظیم"، عهد الهی ویژهای است که خداوند آن را در هر جا بخواهد قرار میدهد و انسان در آن حق انتخاب یا سهم و نصیبی ندارد. آنچه بر این نکته دلالت میکند عبارت است از:
- این بخش از آیۀ شریفه: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ﴾[۱۷۳]. این عبارت نشان میدهد که خداوند متعال گروهی از مردم (خاندان ابراهیم) را با آنچه از فضل خویش به ایشان داده برتری بخشیده است. سپس "مُلک عظیم" را مصداقی از آن فضل برشمرده است. حال اگر امامت، مسألهای بود که دیگر مردمان نیز در آن سهم و بهرهای داشتند، دیگر این مُلک، فضلی نبود که خداوند آن را تنها به خاندان ابراهیم داده باشد و آنها به واسطه آن بر دیگران برتری یافته، مورد حسادت واقع شوند.
- بکارگیری واژۀ ﴿آتَيْنَاهُمْ﴾ در این سخن خداوند متعال ﴿وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا﴾، نشان میدهد که امامت، منّت و لطفی الهی است که خداوند آن را تنها به گروه مشخصی از مردم عنایت فرموده و نیز عهدی ویژه است که فقط به کسی میرسد که خدا بخواهد؛ زیرا آنچه از کلمۀ ﴿آتَيْنَاهُمْ﴾ فهمیده میشوده، این است که این واژه در مقام توضیح لطفی است که خداوند متعال تنها به خاندان ابراهیم عطا فرموده و با آن ایشان را بر دیگران برتری بخشیده، به گونهای که مورد حسادت واقع شدهاند. حال اگر "مُلک عظیم" چیزی بود که بدون لطف خدا و به شکلی غیر از عهد ویژه الهی به کسی داده میشد، دیگر دلیلی وجود نداشت که خداوند با اعطای آن به خاندان ابراهیم، بر آنها منّت نهد و اینگونه ابراز لطفی ویژه کند.
- عطف "اعطای مُلک عظیم" بر "اعطای کتاب و حکمت" و قرار دادن آنها در یک سیاق و ترکیب مفهومی قرینۀ روشن دیگری است بر اینکه امامت نیز همچون نبوت است و به هیچ کس داده نمیشود مگر کسی که خداوند او را بهطور ویژه برگزیند و با این مقام او را بر دیگران برتری بخشد.
- اینکه "مُلک" به "عظیم" توصیف شده است نیز به روشنی نشان میدهد که این مُلک موهبت الهی بزرگی است که خدا هر یک از بندگان مخلصش را که بخواهد بدان ویژه میگرداند؛ زیرا وصف عظمت برای مُلک تنها با مُلک الهی مناسبت دارد و مُلک و سلطنت بشری که در آن انسانها خود هر که را بخواهند برمیگزینند و آن را به هرکه میلشان باشد میدهند، چیزی نیست که در کلام خدای سبحان به عظمت توصیف شود.
حال اگر این همه را - با چشمپوشی از روایات رسیده از رسول خدا(ص) دربارۀ این موضوع - تنها به همان مباحثی که دربارۀ آیۀ شریفه ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ و دیگر آیات گذشت بیفزاییم، جای هیچ شک و تردیدی باقی نخواهد ماند که دلالت آیۀ کریمه این است که امامت و حکومت عهدی الهی است که خداوند متعال آن را برای گروه مشخصی از مردم قرار داده است و آنها را با صفاتی توصیف نموده و شخص آنان را نیز معیّن فرموده است.
افزون بر این در تفسیر این آیه روایات معتبر پرشماری از سوی امامان خاندان وحی - که به مقاصد وحی و معانی تنزیل، از همه آگاه ترند - به دست ما رسیده است که همین معنا را تأیید میکند. در این میان تنها یکی از آن بسیار را بیان میکنیم:
کلینی با سندی صحیح از ابوجعفر محمد بن علی الباقر(ع) دربارۀ آیۀ ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا﴾ نقل میکند که ایشان فرمود: مقصود از این آیه آن است که برخی از خاندان ابراهیم را رسول و نبی و امام قرار داد. حال چگونه است که برخی امامت را برای خاندان ابراهیم(ع) میپذیرند، اما برای دودمان محمد(ص) انکار میکنند؟! راوی میگوید: گفتم: مقصود از ﴿آتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا﴾ چیست؟ فرمود: مُلک عظیم این است که امامانی را در میان ایشان قرار داد که هر که از آنان اطاعت کند، خداوند را اطاعت کرده و هر کس از ایشان سرپیچی نماید از اطاعت خداوند سر باز زده است. این، آن مُلک عظیم است[۱۷۴].[۱۷۵]
نصّ سوم
خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[۱۷۶].
این آیه بر این دلالت دارد که امامت عهدی الهی است که تنها در اختیار خداوند متعال است و این، اوست که با حکمت خود آن را در آنجا که بخواهد قرار میدهد و مردم در این مسأله هیچ اختیاری ندارند. *توضیح این مطلب بدین شرح است:
- مقصود از "مُلک" در آیه، بنا بر معنای لغوی آن، حکومت و سلطنت است و این مطلب در نهایت روشنی است.
- مقصود از مفهوم "ایتاء؛ عطا کردن" در عبارت ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ﴾، اعطای تشریعی است و منظور از اعطای تشریعی این است که خداوند سبحان گروهی از بندگان صالح و شایستهاش را به عنوان رهبران و حاکمان مردم برمیگزیند و به ایشانحق امر و نهی و حکومت و فرمانروایی بر جامعۀ انسانی را میدهد؛ اما اعطای تکوینی، حکمرانیهایی است که تاکنون در جوامع انسانی روی داده - و پس از این نیز روی خواهد داد - و بنا بر وقایع تاریخی در بیشتر موارد و به استثنای بازههایی بسیار اندک، حکومتهای ناحقی بوده که تنها طاغوتها را بر ملّتها مسلط کرده است؛ بنابراین مقصود از اعطا در این آیه، اعطای تکوینی نیست که به معنای مطلق حکومت به هر شکل ممکن است، حتی اگر به ناحق باشد، بلکه مقصود اعطای تشریعی است؛ یعنی واجب ساختن شرعی اطاعت و پیروی. این سخن چنین دلایل و قرائنی دارد:
- آیه دربردارندۀ سپاس و ستایش خداوند متعال برای این ویژگیها است و آنچه با سپاسگزاری از خداوند متعال و ستایش او هماهنگ است بیان رحمت و یاد کرد نعمتهای او بر بندگان است. در این میان تنها اعطای تشریعی مُلک، نعمتی الهی و رحمتی از سوی او بر بندگان است؛ زیرا رهبری الهی صالح را در پی دارد که از بزرگترین نعمتهای خداوند سبحان بر بندگان است و در این امر میان آنان که خود به این تکریم الهی مشرَّف شده، منصب رهبری را به دست آوردهاند، با دیگر مردمانی که از نعمت این رهبری برخوردار میشوند و در سایۀ عدالت گستردهاش آرام میگیرند و از زلال گوارای حکومتش بهره میگیرند، تفاوتی نیست. آیات بسیاری از قرآن حکیم اشاره دارد که امامت و رهبری الهی نعمتی بزرگ از سوی خداوند است؛ از جمله آیاتی که در اُم الکتاب، سورۀ مبارکۀ حمد، آمده است: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[۱۷۷]. اما اعطای تکوینی با مقام سپاس و ستایش مناسبتی ندارد؛ زیرا بیشتر مصداقهای آن، هم برای حاکمان سلطه یافته و هم برای مردمان تحت سلطه، عذاب و عقاب الهی است. از آن رو برای سلطه یافتگان عقاب و عذاب است که باعث افزایش گمراهی و خسران ایشان میشود. برای مردم نیز عذاب است؛ چرا که حکومت طاغوتها آنها را از سعادت دنیا محروم میکند و راه خدا را بر ایشان میبندد و آنها را از دست یافتن به رضای خدای سبحان و برخورداری از آن نعمتهای دنیوی و اخروی که خداوند متعال برای نیکان فراهم آورده، باز میدارد؛ مگر شماری اندک از آنان که بتوانند بهطور کامل جانب حق را نگه دارند و در "صراط مستقیم" پایدار بمانند.
- این بخش از سخن خداوند متعال که فرمود: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾ نیز گواه مدعا است؛ زیرا یکسانی سیاق سخن، بایسته میدارد که بین "عزت بخشیدن و ذلیل نمودن" با "اعطای مُلک و گرفتن آن" به این شکل ارتباط و همانندی وجود داشته باشد که اعطای مُلک، عزت و ستاندن آن، ذلت قلمداد شود. و بیشک همانسان که خداوند متعال تنها کافران و سرکشان را خوار میکند، عزت بخشی او نیز جز به بندگان مؤمنش نمیرسد. این مطلبی است که آیات پرشماری از قرآن مجید بر آن تصریح میکند؛ از جمله:﴿يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۱۷۸]؛ ﴿بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا * الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾[۱۷۹]. این مطلب، قرینهای روشن است بر اینکه اعطای مُلک که در آیه از آن سخن رفته است، اعطای تشریعی و به معنای واجب ساختن اطاعت و پیروی است که از بزرگترین مصداقهای عزت بخشی الهی است. پس مقصود، اعطای تکوینی نیست؛ چرا که بیشتر مصادیق اعطای تکوینی "سرکشی" و "کفر" و "عصیان" و "اعتداء" است که بنا بر این آیه قرآن موجب خوار گشتن از سوی خداوند متعال است: ﴿وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ﴾[۱۸۰]. بنا بر این آیه، گناهکاری، تجاوز، کفر ورزیدن نسبت به آیات الهی و کشتن به ناحق صالحان و فراخوانندگان به عدالت که در صدر همۀ ایشان انبیا هستند، سبب آن شد که خداوند متعال آن مهر ذلت را بر پیشانی یهودیان بنشاند و ایشان را دچار خشم خویش کند. این ویژگیها معمولاً در حکومتهای طاغوتی وجود دارد و بنابراین مهر ذلت از سوی خداوند متعال بر پیشانی این طاغوتها که در ویژگی هایشان همانند یهودیان هستند نیز زده شده است و ایشان هم گرفتار خشم خداوند سبحان هستند و بیاندازه از آن عزت الهی و رحمت خدای کریم به دورند. با وجود این، چگونه ممکن است مقصود از اعطای مُلک که عزت بخشی الهی است، همان اعطای تکوینی باشد که بیشتر مصداق هایش حکومتهای طاغوت است؟
- بخش سوم سخن خدای سبحان ﴿بِيَدِكَ الْخَيْرُ﴾ نشان روشن دیگری است بر درستی آنچه گفته شد. سیاق سخن و قوانین عرفی حاکم بر کلام، حاکی از آن است که "خیر"ی که در آیه بیان شده با مُلک و عزتی که در همان آیه است، منطبق بوده، عبارت ﴿بِيَدِكَ الْخَيْرُ﴾ بیان مفهوم کلی بعد از مصداق جزئی است و بر این اساس مقصود آیه چیزی جز این نیست: مُلک و عزت و همۀ خیرها به دست خداوند متعال است و او خیر را به هر که بخواهد میدهد؛ که او بر هر کاری توانا است.
بنابراین از آنجا که مقتضای این قرینه آن است که مُلک و عزتی که در آیه آمده در قلمرو مفهوم "خیر" باشد، تنها احتمال ممکن در مورد اعطای مُلک، اعطای تشریعی خواهد بود که به معنای واجب بودن اطاعت و پیروی است؛ چرا که فقط همین معنا "خیر" است، نه اعطای تکوینی که بیشتر مصداقهای آن شر و عذاب است.
افزون بر این، در آیات پیشین و پسین نیز قرینههایی وجود دارد که مقصود بودن اعطای تشریعی را تأیید میکند، اما همین قرینهها و شاهدهایی که بیان کردیم، بس است.
- شکی در این نیست که آیه با عبارت ﴿مَالِكَ الْمُلْكِ﴾ در ابتدا، که نشان از مخصوص بودن مُلک به خداوند متعال است، و نیز جمله ﴿بِيَدِكَ الْخَيْرُ﴾ در انتها، که بیان میدارد خیر جز به دست خدا نیست، و دیگر قرینههایی از این دست، بر انحصار دلالت میکند و به روشنی و صراحت بیان میدارد که زمام سلطه و حکومت تنها به دست خداوند متعال است و هیچ کس در آن شریک او نیست و فقط اوست که مُلک و سلطنت را به هر کس بخواهد میدهد و از هر که اراده کند باز میدارد و مردم نمیتوانند مُلک و عزت را به هر کس میلشان باشد بدهند، بلکه این اختیار تنها به دست خداوند متعال است و نه هیچ کس جز او. اگر زمام حکومت به دست مردم بود و آنان هر که را میخواستند برای آن انتخاب میکردند، درست نبود که در آیه بر این انحصار تأکید شود که اختیار اعطای مُلک و عزت تنها از آن خداوند متعال است و هیچ کس در این مسأله با او شراکتی ندارد.[۱۸۱]
امامت در مقامات امامان
در عصر حضور
ابوذر غفاری (م۳۲). حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل میکند: ابوذر در حالی که دست خود را به کعبه گرفته بود، گفت: «ای مردم! هرکس مرا میشناسد من همانم که میشناسد و هرکس مرا نمیشناسد من ابوذر هستم، از رسول خدا شنیدم که میفرمود: مَثَل اهل بیت من مَثَل کشتی نوح است، هرکس در آن وارد شود نجات مییابد و هرکس از آن تخلف کند غرق میشود»[۱۸۲].
سلمان فارسی (م ۳۴) با ابوبکر بیعت نکرد و به او گفت: «عذر تو در مقدم شدن بر کسی که از تو عالمتر است و به رسول خدا نزدیکتر است و به کتاب خدا و سنت پیامبر آگاهتر است چیست؟ پیامبر علی را در زمان حیات خودش مقدم کرد او علم منایا و وصایا و فصل الخطاب را میداند او مثل هارون بن عمران است اگر او را مقدم کنید از همه جا به شما روزی میرسد؛ آل محمد(ص) مانند سر نسبت به بدن و مانند چشم نسبت به سر میباشند»[۱۸۳].
مالک اشتر (م ۳۸): «علی جانشینی از جانشینان و وارث علم پیامبران است، قرآن به ایمان او شهادت داده و رسول خدا او را به بهشت رضوان بشارت داده؛ صفات نیکو در او کامل است و هیچ کس از اولین و آخرین در سابقه و برتری و علم او شک ندارد»[۱۸۴].
صعصعة بن صوحان (م ۵۶): «ما فقط اهل بیت پیامبر را میخواهیم، زیرا خداوند همه ما را به خاطر آنها کرامت بخشید و خلق کرد»[۱۸۵].
عدی بن حاتم (م ۶۷): «علی در هر حادثهای که اتفاق بیفتد، از سوی خداوند برهان و سببی دارد»[۱۸۶].
ابنعباس (م ۶۸): وی انتخاب امام را از سوی خداوند میدانست و میگفت: «هرکس ولایت علی را قبول نکند اعمالش قبول نیست و در آخر عمر گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِوَلَايَةِ عَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[۱۸۷].
کمیل بن زیاد (م۸۲): «روزی علی(ع) دست مرا گرفت و به صحرا برد؛ هنگامی که به آنجا رسیدیم نفس عمیقی کشید و فرمود: «هرگز زمین از حجتی که برای خدا قیام کند خالی نمیماند، یا حجتی که آشکار و مشهور است یا حجتی که توسان و مخفی است تا حجتها و بینههای الهی باطل نشود»[۱۸۸]. نقل این روایت از سوی کمیل که از شیعیان علی(ع) بوده، نشانگر نوع دیدگاه وی به مسئله امامت و مطرح بودن دیدگاهی فراتر از علمای ابرار در همان قرنهای اولیه میباشد.
زراره (م۱۵۰) از امام باقر(ع) نقل کرده که ایشان فرمود: «اسلام بر پنج پایه استوار است نماز و زکات و حج و روزه و ولایت. من از امام پرسیدم کدام یک از آنها برتر است؟ امام(ع) فرمود: ولایت؛ زیرا کلید همه آنها و رضایت خداوند در اطاعت از امام و معرفت او میباشد»[۱۸۹].
محمد بن مسلم (م۱۵۰) از امام باقر(ع) روایت کرده: «هرکس بخواهد با عبادت و زحمت فراوان به خداوند نزدیک شود در حالی که امامی ندارد، سعی او مقبول نیست»[۱۹۰].
منصور بن حازم (م ۱۴۸) معتقد بود قرآن به تنهایی کافی نیست و امت به وجود امام نیاز دارد[۱۹۱].
زیاد بن منذر، ابوالجارود (م۱۵۰): «حلال و حرام آن است که آل محمد(ص) بگویند، و همه آنچه پیامبر آورده است در نزد ایشان است»[۱۹۲].
خلیل بن احمد فراهیدی صاحب کتاب العین (م۱۷۶): «بی نیازی علی(ع) از همه و احتیاج همه به علی، دلیل آن است که او امام همه میباشد»[۱۹۳].
هشام بن حکم (م۱۷۰): «امامت همان نبوت است و امام همه منصبهای ولایتی و سیاسی و دینی و معنوی و تکوینی پیامبر را داراست، با این تفاوت که فرشته وحی بر او نازل نمیشود»[۱۹۴].
عبدالعزیز بن مسلم روایت مفصلی را درباره ویژگیهای امامت از امام رضا(ع) نقل میکند که این روایت را میتوان تعریف کامل شیعه از امامت نامید، و نقل آن نشانه نوع نگرش راوی (ابن مسلم) به امامت و نگرشی فراتر از علمای ابرار میباشد، در قسمتهایی از این روایت آمده است: «همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلتش عالیتر و مکانش رفیعتر و عمقش ژرفتر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آراء خود آن را دریابند؛ امامت، خلافت خدا و رسول خداست، امام امین خدا در زمین و حجت او در مخلوقات است، امام از گناهان و عیوب، پاک و دور است و علم مخصوص و ویژه دارد»[۱۹۵].
عبدالعظیم حسنی (م۲۵۲): «همانا دوستی با امامان دوستی با خدا و دشمنی با امامان دشمنی با خدا و اطاعت ایشان اطاعت خدا و معصیت ایشان معصیت خداوند است»[۱۹۶].
همینطور که در تعریفهای اصحاب و نوع روایاتی که درباره ائمه(ع) نقل کردهاند مشاهده میشود، فهم شیعیان عصر حضور (به ویژه قرن اول) از امامت جنبه علمی و معنوی داشته و فقط جنبه سیاسی نداشته است، و فهم ایشان از امامت فراتر از علمای ابرار بوده و مطابق با فهم شیعیان حاضر از امامت است، و همچنین ایشان اعتقاد به چنین مقاماتی را برای ائمه غلو حساب نمیکردند. پس این ادعا که شیعیان در ابتدا ائمه(ع) را فقط علمای ابرار میدانستند یا در قرن اول فقط نگاه سیاسی به ائمه داشتند نه نگاه علمی و معنوی، درست نیست؛ البته مسلم است شیعیان به معنی اول و دوم (که در تعریف شیعه بیان کردیم) اعتقاد شیعیان به معنی سوم را نداشتهاند و نباید خلط و مغالطه کرد و نوع نگاه شیعیان به معنی اول و دوم را اعتقاد شیعیان اصلی گرفت و سپس مطرح کرد که نوع نگرش شیعیان قرنهای اولیه به ائمه فقط سیاسی بوده و شیعیان قرنهای بعدی غلو کرده و به امامان جنبه علمی و معنوی و فوق بشری نسبت دادند.
در عصر غیبت
اما اعتقاد بعضی از بزرگان شیعه در عصر غیبت نسبت به امامت از این قرار است:
شیخ صدوق (م ۳۸۱): «امامت از ائتمام گرفته شده و معنی آن پیروی و اقتدا میباشد و واجب است اعتقاد داشته باشیم اطاعت از امام مثل اطاعت از پیامبر میباشد و هر فضیلتی که خداوند به پیامبر داده به امام هم بخشیده است غیر از فضیلت نبوت»[۱۹۷].
احمد بن ادریس (م ۳۰۶): وی از مشایخ کلینی میباشد و حدود ۲۰۰۰ روایت از امامان نقل کرده است که این تلاش و زحمت بسیار در ثبت و ضبط و نشر احادیث ائمه نشانگر دیدگاه ویژه وی نسبت به مقام علمی امامان و اعتقادی فراتر از علمای ابرار میباشد[۱۹۸].
شیخ مفید (م۴۱۳). از ایشان در تحریف درباره امامت ذکر شده است: «امام انسانی است که به نیابت از پیامبر ریاست عامه در دین و دنیا دارد، و مثل پیامبران معصوم است»[۱۹۹]. «ائمه جانشینان پیامبر در اجرای احکام و حدود و حفظ شریعت و تأدیب مردماند، و مانند پیامبران معصوماند»[۲۰۰].
سید مرتضی (م ۴۳۶): «امام بالاصاله ریاست عامه در دین دارد، نه به نیابت از کسی که در دار تکلیف باشد»[۲۰۱].
ملک صالح (م ۵۵۶) کتاب و سنت را فقط در نزد امامان دانسته و ایشان را شفاعتکنندگان روز قیامت معرفی میکند: تَلقَ الأَئِمَّةَ شَافِعینَ وَ لَا تَجِد/ إِلّا لَدَینا سُنّةً وَ کِتَابَاً[۲۰۲].
خواجه نصیرالدین طوسی (م۶۷۲): از ایشان سه تعریف درباره امامت نقل شده است: «امام رئیس قاهری است که امربه معروف و نهی از منکر میکند و مشکلات شرع را که بر مردم مخفی مانده برای آنها آشکار میکند. واحکام را اجرا میکند تا به صلاح نزدیکتر و از فساد دورتر شوند و از فتنهها ایمن بمانند»[۲۰۳]. «امامت یک ریاست عمومی دینی است که مردم را به حفظ مصلحت دینی و دنیوی تشویق میکند و از ضرر دینی و دنیوی بر حذر میدارد»[۲۰۴]. «امام انسانی است که بالاصاله در دار تکلیف ریاست عامه در دین و دنیا دارد»[۲۰۵].
همین تعریف از ابنمیثم بحرانی (م ۶۹۹) و علامه حلی (م ۷۲۶) هم نقل شده است[۲۰۶].
فاضل مقداد (م ۷۸۶): «امام انسانی است که به نیابت از پیامبر ریاست عامه در دین و دنیا دارد»[۲۰۷].
شهید اول (م ۷۸۶). ایشان ائمه را واسطه بین خود و خدا معرفی کرده و ولایت ایشان را ذخیره روز قیامت میداند: إنی بحب محمد و وصیه / و بنیهما یا رب علقت یدی // و قصدت بابک طالبا بولائهم / أحسن الکرامة یوم بعث فی غَدی[۲۰۸].
لطفالله نیشابوری (۸۱۰) علی(ع) را دریای علوم واعلم همه مردم میداند: هو البحر المحیط بکل علم/ علیه الخلق کلهم عیال[۲۰۹].
ابن المتوج (م ۸۲۰) اعتقاد به شفاعت ائمه در روز قیامت دارد و آنها را ذخیره یوم الجزاء خود معرفی میکند: أنتم عدة لی فی مَعادی / إذا حضر الخلائق للجزاء[۲۱۰].
ابنالوزیر (م ۸۴۰): ائمه کشتی هدایت و واسطه بخشش گناهان هستند و فضائل ایشان غیرقابل شمارش میباشد: هُم بابُ حِطّةٍ وَ السفینة و الهدی / فیهم و هم للظالمین بمرصد // ولهم فضائل لست أُحصی عدها/ مَن رامَ الشُّهُبِ لَم تَتَعَدَّد[۲۱۱].
حسین بن عبدالصمد حارثی (م ۹۸۴) اهل بیت(ع) را تکیهگاه انسان در روز قیامت و سبب نجات از گناهان میداند: فلی فی المعاد عماد بهم / وکافی القیام مقام نضیر/ لأنی أنادی لدی النائبات/ و الخوف من أن ذنبی کبیر / أخا المصطفی و أبا السیدین/ و زوج البتول و نجل الظهیر[۲۱۲].
فیاض لاهیجی (م ۱۰۷۲): «امامت ریاست عامه بر مسلمین در امور دنیا و دین به نیابت از پیامبر(ص) میباشد»[۲۱۳].
علامه طباطبایی: «امام شخصی است که با یک امر ملکوتی مردم را هدایت میکند و به حسب باطن یک نوع ولایت در اعمال مردم دارد و در هدایتش مردم را به امر خدا به مطلوب میرساند، نه اینکه فقط راه نشان دهد»[۲۱۴].
سید محسن خرازی: «امامت در نزد شیعه خلافت کلی الهی است که یکی از آثار آن، ولایت تشریعی و خلافت ظاهری میباشد»[۲۱۵]
امامت، رهبری و ریاست عام امام معصوم(ع) در امور دین و دنیا
امامت از ریشه «امم» به معنای پیشوایی[۲۱۶] و ریاست عامه بر همه مردم[۲۱۷] است و امام کسی است که در امور مقدم میشود و به او اقتدا میکنند[۲۱۸]. در اصطلاح علم کلام، از آن تعاریف مختلفی به دست دادهاند. برخی آن را ریاست و پیشوایی در امور دین و دنیا به نیابت از پیامبر(ص) معرفی کردهاند[۲۱۹]. برخی نیز آن را جانشینی پیامبر(ص) در حفظ دین و دنیا میدانند[۲۲۰]. یکی از علمای دین در تعریف امامت به دو محور حکومت ظاهری و پیشوایی معنوی توجه کرده و امام را منصوب خداوند ـ که دارای ولایت باطنی و متصدی قوه مجریه و حافظ نظام اسلامی است ـ میداند[۲۲۱].
امامت با مفاهیمی، چون خلافت، ولایت و وصایت مرتبط است. خلافت به معنای امارت و سلطنت و خلیفه به معنای جانشینی به کار رفته است[۲۲۲] و از آنجا که حاکم و رهبر جامعه اسلامی به دنبال پیامبر(ص) و در منصب آن حضرت قرار میگیرد، او را خلیفه میگویند[۲۲۳]. چنان که برخی خاطرنشان کردهاند دو مفهوم خلافت و امامت از یک مصداق خبر میدهند؛ ولی کاربرد امام از جهت رهبری و پیشوایی و کاربرد خلافت از جهت جانشینی پیامبر اسلام(ص) است[۲۲۴].
برخی از اهل معرفت[۲۲۵]، معتقدند در خلافت، جهت خلافت از خداوند مطرح است و آن بر دو قسم است: خلافت تکوینی که شخص دارای ولایت تکوینی است و خلافت اعتباری که در آن جهت ریاست ظاهری مطرح است[۲۲۶] (ولایت به کسر واو) به معنای سلطنت و امارت و (به فتح واو) به معنای دوستی و نصرت آمده است[۲۲۷]. برخی از اندیشمندان معانی ولایت (به کسر واو) را قرب، محبوب، تصرف، ربوبیت و نیابت میدانند[۲۲۸] و ولایت (به فتح واو) به معنای محبت و وِلایت (به کسر واو) را از ارکان و اصول دین معرفی میکند[۲۲۹]؛ اما وصایت به معنای ولایت در تصرف در امور وصیت کننده است که اگر وصیت کننده پیامبر باشد، وصی او خلیفه او خواهد بود و ممکن است وصیت در امور مرده باشد که غیر از خلیفه است[۲۳۰].[۲۳۱]
پیشینه بحث از امامت
بحث از امامت و پیشوایی موضوعی است که در ادیان الهی وجود داشته و از انبیا(ع) به عنوان پیشوایان و رهبران الهی مردم یاد شده است[۲۳۲]. قرآن کریم از حضرت ابراهیم(ع) به عنوان امام یاد میکند که پس از طی مراحل و آزمونهایی، از ناحیه خداوند به این مقام رسید[۲۳۳]. مسئله امامت و وصایت از مسائلی است که از آغاز ظهور دین اسلام مورد توجه بوده است. پیامبر اکرم(ص) نیز در طول رسالت خود بر این معنا همواره تأکید میکرد و در زمانها و مکانهای متعدد از آن سخن میگفت[۲۳۴]. در روایات و ادعیه نیز به ابعاد مختلف وجود امام توجه شده است؛ چنانکه امام نه تنها خلیفه، حافظ دین الهی، سیاستمدار و مدبر امور مردم دانسته شده[۲۳۵]، بلکه امامت به عنوان عهدی از عهدهای الهی[۲۳۶] و اساس دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا[۲۳۷] شمرده شده است. در مذهب تشیع، امامت از اساسیترین مبانی عقیدتی است، برخلاف باور اهل سنت که این مسئله را از فروع دین میدانند[۲۳۸]. علمای شیعه اصل امامت را در کنار توحید و نبوت، از اصول مذهب به شمار آوردهاند[۲۳۹].
مسئله امامت در میان علمای اسلامی اهمیت بسیاری دارد و وجه اصلی تمایز شیعه با سایر مذاهب اسلامی است. از جمله نخستین آثار شیعی که به این موضوع پرداخته، کتابهایی همچون «الامامة و التبصرة من الحیره» شیخ صدوق و «الشافی فی الامامه» سید مرتضی است. اکثر متکلمان اهل سنت و شیعه به این مسئله پرداختهاند و در آثاری، همچون «الیاقوت فی علم الکلام» ابواسحاق نوبختی (م ۳۱۱ق) و «مقالات الاسلامیین» ابوالحسن اشعری (م ۳۲۴ق) و «تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل» ابوبکر باقلانی (م ۴۰۳ق) و «النکت الاعتقادیه» شیخ مفید (م۴۱۳ق) و «الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد» شیخ طوسی (م. ۴۶ق) از آن بحث کردهاند.
برخی جایگاه امامت را در اسلام، رفیع و همتراز با قرآن دانسته که بدون آن، قرآن به طور کامل اجرا نمیشود و لغو و بیهودگی شریعت لازم میآید[۲۴۰]. پیامبر(ص) علاوه بر نبوت، امامت هم داشته و از آغاز ظهور اسلام و دعوت پیامبر(ص) تا آخرین روزهای حیات ایشان، امامتشان با نبوت همراه بوده[۲۴۱] و به هیچ موضوعی در اسلام، همچون امامت اهمیت داده نشده است[۲۴۲]. امامت در اسلام به عنوان اتمام و اکمال دین مطرح شده که دین بدون آن ناقص است[۲۴۳].
نگرش علمای دین به جایگاه امامت، افزون بر گرایش عرفانی که از روایات اقتباس شده، کلامی و اجتماعی است و مباحث حکومت، سیاست و نظام اسلامی را نیز در برمیگیرد[۲۴۴]؛ از این رو آنان ضمن اعتقاد به مقامهای معنوی ائمه(ع) و اثبات ولایت کلیه الهیه و مظهریت تام از حق تعالی برای آنان، از شئون اجتماعی و سیاسی، سرپرستی و حکومت آنان توجه کردهاند.[۲۴۵]. همچنین ولایت ظاهری در امامت را برای فقها در عصر غیبت نیز ثابت میدانند و معتقدند ولایت فقیه در عصر غیبت در راستای ولایت رسول خدا(ص) و ائمه(ع) است[۲۴۶].
برخی از دانشمندان درباره آثاری که در زمینه امامت نوشته شده و بعضی آن را به سیاست صفویه نسبت دادهاند، تأکید کردهاند این سخن نادرستی است؛ زیرا بسیاری از این آثار پیش از دوران صفویه نگاشته شده و در دوران صفویه نگارش آن رو به کاهش بوده است. ایشان نام چهل کتاب در زمینه امامت را که پیش از دوران صفویه نگاشته شده است را ذکر میکند. ایشان معتقدند کتابهایی هم که در این دوران و پس از آن نوشته شده یا اصلاً مربوط به قلمرو حکومتی صفویه نبوده و یا مشتمل بر احادیثی است که دارای مدرک بوده و پیش از صفویه در کتابهای روایی موجود بوده است[۲۴۷]. برخی از اندیشمندان در آثار مختلف خود، از حقیقت و جایگاه رفیع امامت[۲۴۸] و جهات باطنی و ظاهری ولایت[۲۴۹]، و ویژگیها[۲۵۰] و وظایف امام[۲۵۱] بحث کرده و در کتاب خود در رد شبهاتی که بعضی منحرفان مطرح کردهاند، به تفصیل به موضوع امامت پرداختهاند[۲۵۲].[۲۵۳]
حقیقت امامت
اثبات امامت
شناخت امام
ویژگیهای امام
وظایف امام
رابطه امامت با نبوت و خلافت
از دیدگاه عارفان، ولایت باطن نبوت است و نبی خود حایز مقام ولایت است[۲۵۴]؛ چنانکه امام پس از نبی، وارث نبی و پیرو احکام شریعت اوست[۲۵۵].
برخی رابطه نبوت و ولایت را رابطه ظاهر و باطن میدانند[۲۵۶] و معتقدند نبوتِ ظاهری، ظل و سایه نبوت حقیقی در مراتب بالاتری، چون نبوت در حضرت واحدیت و اسم اعظم «الله» است که از حضرت احدیت خبر میدهد. در واقع نبوت ظاهری مظهر آن نبوت باطنی است[۲۵۷]. به اعتقاد انان، این نبوت خود مقام ظهور خلافت و ولایت حقیقی است و خلافت و ولایت، باطن نبوت حقیقی است[۲۵۸]؛ همچنین نخستین مرتبه ولایت در اولیای الهی(ع)، پس از مقام فنا و وصول به مقام قرب فرایض حاصل میشود و ولی مطلق، مظهر ولایت در مقام جمعی و اسم جامع الهی است؛ چنان که ولایت نبی ختمی(ص)، مظهر ولایت در اسم جامع «الله» است و باقی اولیا(ع) مظهر ولایت او هستند[۲۵۹]. ایشان با استناد به روایتی[۲۶۰]، ولایت را باطن و روح قرآن و قرآن را ظاهر آن ولایت میداند[۲۶۱].
خلافت معنوی عبارت است از مکاشفه معنوی نسبت به حقایق که با اطلاع بر اسما و اعیان ثابته صورت میگیرد؛ از این رو تعیین آن لازم نیست، اما خلافت ظاهری، همانند نبوت از شئون رسالت است و تحت اسمای کونی واقع است. از این رو اظهار و تعیین آن برای مردم لازم و واجب است و همانگونه که اظهار نبوت برای خداوند لازم است، تعیین امام نیز واجب است و پیامبر(ص) به آن تصریح کرده است[۲۶۲]. برخی خلیفه الهی را روح و جان عالم هستی میشمارند و معتقدند همانگونه که قوای بدن تحت تصرف نفس هستند، تمامی مخلوقات به منزله اعضا و جوارح آن خلیفه (امام) هستند[۲۶۳]. ایشان در بیان نسبت ولایت با سایر عبادات و عقاید قائل است سایر عبادات و عقاید و ملکات به منزله هیولی (ماده اولی) و ولایت صورت آنهاست و آنها ظاهر و ولایت، باطن آنهاست؛ بنابراین اگر کسی امام خود را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلی و کفر مرده است[۲۶۴]. ایشان با استناد به بعضی آیات الهی[۲۶۵] و روایات[۲۶۶] کمال دین را به ولایت و امامت امام علی(ع) میداند[۲۶۷].[۲۶۸]
تعریف امامت
دانشمندان اسلامی، برای «امامت» تعریفهای مختلفی کردهاند که برخی از آن تعریفها مبتنی بر شناخت عمیق و اساسی از امامت است و بعضی دیگر هم، نشان این است که این عنصر با اهمیت را بسیار سطحی، تلقی کردهاند. در ذیل به هریک از این تعریفها اشارهای میکنیم:
- علامه قوشچی در تعریف امامت میفرماید: امامت، مسئولیت عمومی سرپرستی و فرمانروایی در امور دین و دنیا است که به جانشینی از پیامبر انجام میگیرد»[۲۶۹]. در این تعریف، امامت به مفهوم سیاسی خلافت پیامبر(ص) و به معنای سرپرستی امور دینی و دنیایی امت، منظور گردیده است.
- عبدالجبار معتزلی امامت را چنین تعریف نموده است: امامت، ولایت تصرف در امور است به نحوی که دستی بالاتر از آن نیست[۲۷۰].
- علامه حلی گفته است: امام، انسانی است که بالاصاله، عهدهدار مسئولیتهای عمومی در امور دین و دنیا، در عالم تکلیف و مسئولیت انسان است[۲۷۱].
- شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات امام را چنین تعریف میکند: امامان، جانشینان پیامبرند در تبلیغ احکام و برپاداشتن حدود الهی و پاسداری از دین خداوند و تربیت کردن بشر[۲۷۲].
در این تعریف، عنصر هدایت و رهبری معنوی و تربیت استعدادهای بشری در راه ارتقا و رشد و تعالی انسانی، در کنار عنصر سیاسی و مدیریت امت اسلامی آمده است، و امامت به مفهوم «نبوت منهای دریافت وحی» تلقی شده است[۲۷۳].[۲۷۴]
امامت، مقام والای الهی است و قیام به آن افضل عبادتهاست[۲۷۵] و امامت، تنها حکومت بر مردم نیست که به ذهن بعضی عوام خطور میکند؛ زیرا اگر این گونه بود باید تا دامنه قیامت، امام از طرف پیامبر تعیین میشد و این کار در عصر غیبت - که امام(ع) حکومت ظاهری ندارد. مشکل ایجاد میکرد و نیز لازم نبود با وحی، علی را حاکم بعد از خود قرار دهد بلکه با صوابدید خودش این کار را میکرد همان گونه که «مصعب» را حاکم مکه کرد و «معاذ» را به یمن فرستاد، اینها امام جامعه نیستند بلکه حاکم از طرف پیغمبرند، پس اگر امامت در حکومت خلاصه شود، دیگر نیازی به وحی نیست و آیه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾[۲۷۶] و یا حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» لازم نیست، بلکه حاکمی عالم و عادل و با تقوا - ولو غیر اعلم - برای حکومت بر مردم کفایت میکند و قهراً سخن اهل تسنن درست میشود که باید اهل «حل و عقد» و خبرگان مردم یک حاکم تعیین کنند، چون حق مردم است و مردم حق انتخاب دارند.
اما از نظر شیعه، امامت معصوم، تعیینی نیست، بلکه تنصیصی است و از طرف خدا به پیغمبر وحی میشود که چه کسی را انتخاب کن: ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾[۲۷۷]امامت، منصب والایی است که حکومت یکی از شاخههای آن است. البته با وجود پیغمبر، حق حکومت با غیر از پیغمبر نیست و پس از پیغمبر با وجود امام منصوب از جانب خدا، حق حکومت به دیگران نمیرسد و هیچ کس حق معارضه با آن را ندارد چنان که پیامبر فرمود: «مَنْ نَاصَبَ عَلِيّاً الْخِلَافَةَ بَعْدِي فَهُوَ كَافِرٌ وَ قَدْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ شَكَّ فِي عَلِيٍّ فَهُوَ كَافِرٌ»؛ «کسی که بعد از من با حکومت علی معارضه کند کافر است و با خدا و پیغمبرش جنگیده است و نیز هر کس در امامت علی شک کند، کافر است»[۲۷۸].
بنابراین، حکومت یکی از فروع و شاخههای امامت است نه همه معنای آن، و معنای تمام امامت، همان جانشینی پیامبر در توضیح و تبیین دین و تفسیر قرآن است؛ زیرا با رفتن پیغمبر، مسأله وحی به کلی قطع شده، اما تبیین احکام و رفع مشکلات دینی و بیان آیات غامض قرآن تا روز قیامت باقی است، در حقیقت امام(ع) مکمل احکام اسلام و متمم آن است و اگر در جامعه نباشد احکام خدا ناقص و به دست آراء و اجتهادهای شخصی میافتد همان گونه که مع الأسف در میان اهل سنت چنین است.
مرحله دیگر مقام امامت، ولایت معنوی است، و علاوه بر دانستن احکام اسلام و معارف قرآن، بر اعمال امت، نیز ناظر است. از همین روست که میگوییم: امام یک انسان کامل و حجت خدا در روی زمین است، و در قرآن کریم از آن تعبیر به «عهد خدا» شده است: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ شأن امامت، عهد خدایی است نه مردمی، این که گفته شده است: امامت در ردیف نبوت بلکه بالاتر از آن است، به این دلیل است که این شأن و منصب رفیع امامت به حضرت ابراهیم داده شد و در برابر سختیها استقامت ورزید و از امتحانات مشکل، پیروز درآمد؛ یعنی پس از آنکه حضرت ابراهیم به پیامبری منصوب شد خداوند او را به مقام امامت مزین کرد. این مقام، به اندازهای برای ابراهیم اهمیت داشت که از خدا طلب کرد که این مقام را در فرزندانش قرار دهد، آنگاه به وی خطاب شد که: به ظالمین آنها داده نمیشود[۲۷۹].
بعضی گفتهاند که امامت در آیه به معنای نبوت است، این قول درست نیست؛ زیرا اولاً مربوط به دوره قبل از نبوت نیست، چون صحبت از وحی است پس مربوط به دوران نبوت، آن هم اواخر دوره نبوت است، که آن حضرت از آزمایشهای سخت و طاقت فرسایی همچون مهاجرت به حجاز و ذبح فرزندش اسماعیل، سرفراز بیرون آمد. و دیگر آنکه در همین آیه صحبت از ذریه و فرزندان است: ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ معلوم میشود که حضرت ابراهیم اولاد داشته است و بر اساس شواهد یقینی تاریخ، آن حضرت، آخر عمر شریفش اولاد دار شده است: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ﴾[۲۸۰].
بنابراین، خداوند به حضرت ابراهیم که رسول و نبی بوده آن هم در آخر عمرش بشارت میدهد که میخواهیم به تو یک مقام و منصب دیگری بدهیم: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۲۸۱] ابراهیم، پیغمبر بوده و رسول هم بوده این مراحل را طی کرده است و آخرین مقام و مرتبه یعنی مقام امامت را خداوند، جداگانه پس ار همه آزمایشها به او میدهد.
این مقام را خداوند در بعضی از فرزندان ابراهیم هم قرار داده است آنجا که میفرماید: ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾ خداوند دعای او را مستجاب میکند و به بعضی از فرزندانش این مقام را میدهد که از میان فرزندان ابراهیم، پیامبر اسلام(ص) و ائمه معصومین(ع) به این مقام والای الهی رسیدهاند. برای تکمیل بحث به دو حدیث زیر توجه فرمایید:
۱) هشام بن سالم از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: «قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ(ع) نَبِيّاً وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ حَتَّى قَالَ اللَّهُ - ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾[۲۸۲] فَقَالَ اللَّهُ ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۲۸۳] مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً لَا يَكُونُ إِمَاماً». ابراهیم پیامبر بود، پیش از آنکه امام باشد، تا آنکه خداوند به او فرمود من تو را امام مردم قرار میدهم، او گفت از دودمان من نیز امامانی قرار بده فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد، آنها که بتی را پرستش کردند امام نخواهند بود»[۲۸۴].
۲) زید شحام میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْيَاءَ قَالَ ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۲۸۵] قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۲۸۶] قَالَ لَا يَكُونُ السَّفِيهُ إِمَامَ التَّقِيِّ»؛
همانا خداوند ابراهیم را بنده خود قرار داد پیش از آنکه بیامبرش قرار دهد، و خداوند او را به عنوان پیامبر انتخاب کرد پیش از آنکه او را رسول خود سازد، و او را رسول خدا انتخاب کرد پیش از آنکه او را خلیل قرار دهد، و او را خلیل خود قرار داد پیش از آنکه او را امام قرار دهد، هنگامی که همه این مقامها در او جمع شد فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم، مقام امامت به اندازهای در نظر ابراهیم بزرگ جلوه کرد که عرض کرد: خداوندا! از دودمان من نیز امامی انتخاب خواهی کرد؟ خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران آنها نمیرسد، امام اضافه میکند که آدم سفیه، هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد»[۲۸۷].[۲۸۸]
نظر شیعه در مسئله امامت و اثبات آن
شیعه امامیه، امامت را از اصول دین میداند[۲۸۹]، به این معنا که بقای دین و شریعت را به وجود امام، موقوف و وابسته میداند، چنان که حدوث شریعت و ابتدایش موقوف بر وجود نبیّ است. پس احتیاج دین به سوی امام به منزله احتیاج دین به سوی نبیّ است و اعتقاد و تدیّن به وجود امامِ منصوب از جانب خدای تعالی بعد از نبیّ(ص) و خاتمیّت آن جناب، در هر عصری از اعصار واجب و لازم است و انکار آن موجب اختلال در دین میشود، اگر چه احکام ظاهر اسلام بر منکرین آن جاری شود.
در اثبات این که «امامت از اصول دین است»[۲۹۰] دلایل و شواهد بسیاری وجود دارد که ذیلاً به برخی از آنها میپردازیم:
۱. «امامت» خلافت الهی است که به غیر از وحی، بقیه وظایف نبیّ و رسول مانند هدایت و ارشاد به سعادت دنیا و آخرت و اجرای عدل و رفع ظلم و ستم و حفظ شرع و بیان و تفسیر کتاب و تزکیه و تربیت نفوس مردم و... برای امام ثابت است. بنا بر این، هر چیزی که موجب میشود که نبوّت از اصول دین شمرده شود، همان چیز موجب میشود که امامت هم از اصول دین باشد، وگرنه دلیلی برای مندرج شدن نبوّت در اصول دین وجود نخواهد داشت[۲۹۱].
مرحوم مظفر در کتاب دلائل الصدق مینویسد: ویشهد لکون الإمامه من أصول الدین أنّ منزله الإمام کالنّبی فی حفظ الشرع و وجوب اتّباعه والحاجه إلیه وریاسته العامّه بلا فرق، وقد وافقنا علی أنّها أصل من اُصول الدین جماعه من مخالفینا کالقاضی البیضاوی فی مبحث الأخبار، وجمع من شارحی کلامه[۲۹۲]. شاهد بر این که امامت از اصول دین است این است که: مقام و منزلت امام در حفظ دین و وجوب پیروی از او و نیاز مردم به او و پیشوایی بر تمام خلق، مثل مقام و منزلت پیامبر است بدون هیچ فرقی بین آن دو. البته جمعی از مخالفان شیعه هم مثل قاضی بیضاوی در بحث اخبار و جمعی از شارحان کلامش در این مطلب با ما موافقند و امامت را از اصول دین شمردهاند.
۲. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾[۲۹۳] این آیه شریفه در آخر حیات رسول خدا(ص) در باب ولایت و امامت امیرالمؤمنین(ع) نازل شده است[۲۹۴] و دلالت دارد که امامت، اصلی از اصول دین است؛ زیرا آیه شریفه با فریاد بلند ندا میکند که امامت از اجزای اصلی و حیاتی نبوّت و رسالت است به طوری که اگر امامت نباشد رسالت هم انجام نگرفته است.
مأموریت مورد اشاره اساس و ستون رسالت و نبوّت است و به قدری مهم و سرنوشت ساز است که اگر پیامبر(ص) آن را انجام ندهد و به مردم نرساند، گویا رسالت پروردگار را انجام نداده و زحمات بیست و سه سالهاش را ناقص رها کرده است! البته روشن است که پیامبر(ص) آنچه بر او نازل میشد را به مردم میرساند و برای آنها بیان میکرد، ولی این تعبیر و لحن آیه بدان جهت است که مردم به اهمیّت ویژه و فوق العاده این مطلب پی ببرند.
از آنجا که این مأموریتِ حسّاس و ویژه، خطراتی دارد و احتمال بروز واکنشهای پنهان و آشکاری از سوی اشخاص ضعیف الایمان و منافق میرود؛ لذا خداوند متعال به پیامبر(ص) در برابر خطرات احتمالی و اقدامات منافقین تضمین داده و میفرماید: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾[۲۹۵] و این تضمین نشانه دیگری بر بزرگی و اهمیّت مضمون این آیه مبارکه است[۲۹۶].(۲)
۳. خداوند متعال در سوره مائده (آخرین سوره ای که بر پیامبر(ص) نازل شده) فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾[۲۹۷] اخبار و روایات تصریح نمودهاند که این آیه شریفه در امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) نازل شده است[۲۹۸]. مؤیّد این مطلب هم این است که در وقت نزول این آیه، هیچ چیز دیگری صلاحیت این همه تأکید را نداشته است.
در این آیه شریفه، خداوند «امامت» را به عنوان مکمِّل دین و متمِّم نعمت معرّفی میکند و سپس از این دین کامل به عنوان اسلامِ مرضیّ و پسندیده خود برای جهانیان یاد میکند. حال چگونه میتوان گفت که چنین چیزی جزء اصول دین و اساس و شالوده آن نیست؟
به عبارت دیگر، این آیه به روشنی دلالت دارد که امامت از اصول دین است؛ زیرا اوّلاً آیه شریفه به صراحت میفرماید: «امروز دینتان را کامل کردم» آیا معنای اِکمال دین، غیر از این است که یکی از اصول دین به طور رسمی و برای عموم مردم در آن روز بیان شد؟! آیا در این روز، غیر از نصب امیرالمؤمنین(ع) به زعامت و رهبریِ امّت، برنامه دیگری توسط رسول خدا(ص) اعلام شده بود؟!
ثانیاً خداوند متعال در ذیل آیه شریفه فرموده است: «اسلامی که امروز کامل شده، دین مَرضیّ خداوند است (و غیر این، مَرضیّ و پسندیده نیست)» آیا این جمله صراحت ندارد که امامت از اصول دین است و دین بدون امامت، دین نیست؟
ثالثاً به تصریح روایات بسیار که از طریق فریقَیْن رسیده، این آیه شریفه، بعد از نصب امیرالمؤمنین علی(ع) به زعامت و رهبری نازل گردیده است. بنا بر این، اکمال دین به ولایت اوست و اسلام بدون ولایت و امامت آن حضرت(ع)، دین خداپسند نیست.
۴. خداوند متعال فرموده است: ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾[۲۹۹].
این آیه صراحت دارد که مردم بعد از رسول خدا(ص) به دوران جاهلیّت و کفر باز خواهند گشت و طبعا این قضیّه غالبیّه است که خداوند عامّه مردم را مخاطب قرار داده است؛ زیرا استفهام در این آیه شریفه، استفهام حقیقی نیست بلکه بر نحو انکار و توبیخ است و این آیه، مِثْل صریح است در این که این امر از آنها به وقوع پیوسته، و لذا به صیغه ماضی تعبیر نموده که دلالت بر تحقّق و وقوع آن دارد.
آیا بعد از شهادت رسول خدا(ص)[۳۰۰] چیزی که موجب برگشتن مردم به عقب و کفر و جاهلیّت باشد غیر از انکار ولایت و نقض بیعت با امیرالمؤمنین(ع) و تخلّف از خلافتِ حق و امامتِ الهی محقق شد؟
و دلیل بر تفسیر آیه شریفه به این معنا - اگر چه آیه به خودی خود دلالتش بر مطلب تمام است - و همچنین دلیل بر اصل ادّعا (امامت جزء اصول دین است) احادیث ارتداد مردم بعد از رسول خدا(ص) است[۳۰۱]، که این احادیث بین خاصّه و عامّه معروف و مشهور است و ما برای اتمام حجّت، یکی از آن احادیث را از طریق عامّه نقل میکنیم: صحیح بخاری در حدیث حوض از رسول خدا(ص) روایت کرده که حضرت فرمودند: « بَيْنَمَا أَنَا قَائِمٌ فَإِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ فَقُلْتُ إِلَى أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ فَقُلْتُ إِلَى أَيْنَ فَقَالَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى فَلَا أَرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ»[۳۰۲]؛
در وقتی که من در موقف و عرصات قیامت و یا در کنار حوض کوثر ایستاده باشم ناگهان جمعی را میآورند تا جایی که چون من آنها را شناختم، مردی از میان من و ایشان بیرون میآید و به ایشان میگوید: بیائید! من میگویم: به کجا بیایند؟ آن مرد گوید: قسم به خدا به سوی آتش! من میگویم: ایشان چه کردند؟ آن شخص گوید: آنها پس از تو مرتد و کافر شدند و به سوی قهقرا و عقب باز گشتند! سپس طائفه دیگری را میآورند تا جایی که چون من آنها را شناختم، مردی از میان من و ایشان بیرون آید و میگوید: بیائید! من میگویم: به کجا؟ میگوید: قسم به خدا به سوی آتش! من میگویم: ایشان چه کردند (و گناهانشان چیست)؟ آن مرد گوید: این جمع بعد از تو مرتد شدند و به عقب و کفر اصلی برگشتند! (و همین طور دسته دسته به سوی جهنم میبرند) و من نمیبینم (از صحابه من) کسی بماند مگر مانند شتری که از گلّه شتران جا مانده (یعنی به قدر بسیار قلیلی مانند کمی تعداد و شترهای رها شده و واپس مانده از گله در بیابان)» [۳۰۳].
این روایت مانند آیه شریفه به وضوح دلالت بر ارتداد و به عقب برگشتن صحابه - به جز عدّه کمی از آنها - دارد.
فقیه بزرگوار مجلسی اوّل در شرح فقیه - بعد از نقل حدیث فوق - نوشتهاند: ابن اثیر که از معظم علمای مخالفین است گفته است که معنی حدیث آن است که ناجی از صحابه قلیلی خواهند بود. و قریب به این مضمون را در مبحث حوض روایت کردهاند از عبدالله بن مسعود به چندین طریق و از حذیفه بن الیمان و از عبدالله بن عمر و از عبدالله بن عباس و از انس بن مالک و از سهل بن سعد به چند طریق، و از ابوسعید خدری و از ابوهریره به چهار سند دیگر، و از ابوذر و از عقبه و از اسماء بنت ابوبکر و از ام سلمه و از عایشه و غیر ایشان به طرق بسیار. و میتوان گفت که در هیچ بابی این مقدار حدیث نقل نکردهاند که در این باب نقل نمودهاند. و در اکثر این اخبار منقول است که صحابه متوجّه من (پیامبر(ص)) شوند، و ایشان را منع کنند و نگذارند که به نزد من آیند، و ایشان را به جهنّم برند و من گویم: الهی! اینها صحابههای منند. خطاب رسد که یا محمّد! نمیدانی که بعد از تو چهها کردند، مرتدّ شدند و به کفر اصلی بر گشتند! پس من میگویم: که من بیزارم از ایشان، دورم از ایشان، و ایشان از من (بیزارند و دورند!) و ظاهر است که ارتداد ایشان به سبب مخالفت نصوص جلیّه بر امامت امیرالمؤمنین(ع) بود[۳۰۴].
حقیر گوید: آیا غیر از انکار ولایتِ حق و تشکیل سقیفه و قرار دادن امر امامت در شورا - که بر خلاف عقل و کتاب و سنّت است - چیزی که موجب کفر و ارتداد و استحقاق عذاب نار باشد برای صحابه بعد از رسول خدا(ص) سراغ دارید؟! پس منکر ولایت امیرالمؤمنین(ع) اگر بمیرد به مرگ جاهلیّت و کفر مرده است و این با اصول دین بودن امامت سازگار است.
۵. در روایات متواتری که از طریق شیعه و مخالفین وارد شده، این مضمون آمده که رسول خدا(ص) فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» [۳۰۵]؛ هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت (و شرک و کفر) از دنیا رفته است.
این احادیث به وضوح دلالت دارند که اگر شخصی شناخت و معرفت به امام زمانش نداشته باشد، دینی جز دین و آیین جاهلیّت (کفر و شرک) ندارد. با این اوصاف، چگونه امامت از اصول دین نباشد و حال آنکه عدم معرفت و نشناختن امام مساوی با مرگ جاهلی و مرگ همراه با کفر و شرک است؟![۳۰۶]
تذکّر
اگر امامت جزء اصول دین باشد - چنان که حق هم همین است - بحث و بررسی و تحقیق در باره مسأله امامت، واجب و لازم خواهد بود و همان طور که عقل در موارد دیگر اصول دین، از باب لزوم دفع ضرر احتمالی و از باب لزوم شکر منعِم، حکم به وجوب و لزوم بحث و تحقیق میکند، در مورد امامت هم از همان باب و به همان ملاک، حکم به وجوب و لزوم بحث و تحقیق و بررسی میکند.
امّا بنا بر این که امامت از اصول دین نباشد - چنان که اکثر عامّه قائل هستند - باز هم باید به اهل بیت(ع) مراجعه کنند و لااقل امامت به عنوان مرجعیّت علمی الهی قابل بحث و نظر خواهد بود؛ زیرا امکان دارد که حق تعالی اشخاصی را برای بیان احکام و حفظ آن معین کرده باشد و با این احتمال، عقل حکم به وجوب فحص و نظر در آن میکند.
پس اگر این مرجعیّت علمی برای احدی از امت ثابت شود، علم به فراغ ذمّه از تکالیف شرعی حاصل نمیشود جز با مراجعه به آنها و اخذ احکام از آنها؛ زیرا فقط آنها حجّت در بیان احکام هستند. پس عقل به جهت دفع ضرر احتمالی حکم به وجوب قطع به فراغ ذمّه از تکالیف شرعی میکند، و قطع به فراغ ذمّه هم حاصل نمیشود مگر با رجوع کردن به کسانی که قطع به فراغ ذمّه در اتّباع آنها داریم. پس فحص و نظر از کسانی که ما مأمور به اتّباع آنها هستیم، واجب عقلی است و ما ادّعا میکنیم و معتقدیم که ائمه اطهار(ع) بعد از رسول خدا(ص)خلیفههای خداوند در زمین و اُمناء او بر احکام هستند، پس اگر ولایت و امامت آنها بر مخالفان حق ثابت نشده است، چرا فحص و نظر نکردهاند تا آثار آنها را اخذ نمایند با این که مرجعیت علمی اهل بیت(ع) به روایات متواتره مسلّم بین فریقین ثابت است، چنان که حدیث متواتر ثقلین و سفینه و.... بر آن دلالت دارد.[۳۰۷]
امامت نزد شیعه
حقانیت امام در مذهب شیعه به یکی از سه چیز شناخته میشود:
- به نصّ خدا و رسول بر امامت او. (قرآن یا کلام پیامبر(ص) دلالت کند بر این که امامِ واجب الاطاعه او است.)
- به معجزه. هر گاه ادّعای امامت کند و بر طبق آن معجزهای بیاورد، معجزه دلالت بر حقّ بودن او میکند.
- افضلیّت از همه امّت[۳۰۸]؛ زیرا اگر غیر او امام باشد، تقدیم مفضول بر فاضل لازم میآید و این عقلاً قبیح است[۳۰۹].
تنبیه مهم (منع از اخذ روایات مخالفین) مرحوم شیخ حرّ عاملی میفرماید: «قد تواترت الأحادیث عن ائمتنا(ع) بالنهی عن روایه أحادیث العامّه و إن کانت فی مدح أهل البیت(ع) کما روی فی عیون الأخبار و غیره، و عن العمل بها، بل ورد عنهم الأمر بمخالفتها إذا لم یکن عندنا دلیل یوافقها»[۳۱۰]؛ احادیث متواتر و بسیار از امامان معصوم(ع) به ما رسیده که ما را از نقل احادیث عامّه اگر چه در مدح اهل بیت(ع) باشد، نهی نمودهاند و از عمل کردن به آن باز داشتهاند، بلکه امر فرمودند به مخالفت با روایات عامّه در صورتی که مطابق با روایات شیعه نباشد.
برای تبرّک به ذکر دو حدیث در این جا اکتفا میکنیم: راوی به امام صادق(ع) عرض کرد: «إِنَّا نَأْتِي هَؤُلَاءِ الْمُخَالِفِينَ فَنَسْمَعُ مِنْهُمُ الْحَدِيثَ فَيَكُونُ حُجَّةً لَنَا عَلَيْهِمْ قَالَ فَقَالَ لَا تَأْتِهِمْ وَ لَا تَسْمَعْ مِنْهُمْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَعَنَ مِلَلَهُمُ الْمُشْرِكَةَ»[۳۱۱]؛ ما نزد مخالفان میرویم تا احادیثی که بر علیه آنها و حجّت برای ماست را از آنها بشنویم، حضرت فرمود: نزد آنها نرو و از آنها حدیث نقل نکن، که لعنت خدا بر آنها و عقائد آنها باد.
امام کاظم(ع) فرمودند: «لَا تَأْخُذَنَّ مَعَالِمَ دِينِكَ عَنْ غَيْرِ شِيعَتِنَا فَإِنَّكَ إِنْ تَعَدَّيْتَهُمْ أَخَذْتَ دِينَكَ عَنِ الْخَائِنِينَ الَّذِينَ خَانُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ خَانُوا أَمَانَاتِهِمْ إِنَّهُمُ اؤْتُمِنُوا عَلَى كِتَابِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَلَا فَحَرَّفُوهُ وَ بَدَّلُوهُ فَعَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ رَسُولِهِ وَ مَلَائِكَتِهِ وَ لَعْنَةُ آبَائِيَ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ لَعْنَتِي وَ لَعْنَةُ شِيعَتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[۳۱۲]؛ معالم دینت را از غیر شیعیان ما نگیر، وگرنه دین خود را از خیانت کاران گرفتی که به خدا و رسولش و امانات خویش خیانت نمودند. آنان امانتدار کتاب خدای عزّوجلّ شدند اما آن را تحریف نمودند و (معانی) آن را تبدیل کردند. پس لعنت خدا و رسول و ملائکه و پدران نیک من و لعنت من و شیعیانم تا روز قیامت بر آنان باد.
در بسیاری از روایات شیعه وارد شده که ائمه معصومین(ع) در هنگام تعارض و تنافی دو حدیث، ملاکِ قبول و اخذِ یکی از آن دو حدیث را، مخالفت با عامّه بیان کرده، و هدایت و رشد و صحّت حدیث را در خلاف آنها دانستند، و نیز میل عامه به یکی از دو حدیث و اجتناب آنها از حدیث دیگر را از معیارهای صحیح و سقیم بودن روایات بیان نمودهاند[۳۱۳].
بنابر این، روایات عامّه صلاحیت برای استدلال را ندارد؛ زیرا به زعم آنها بهترین و صحیحترین آن روایات در صحاح ششگانه آنها جمع آوری شده که آنها هم مشتمل بر انواع خلل و سستی و خرافات و اکاذیب... میباشد و از درجه اعتبار ساقط است.
و استدلال بزرگان شیعه و متکلمین و فقهای شریعت به روایات عامّه در این مقامات به این جهت است که: بسیاری از این احادیث متّفق علیه بین خاصّه و عامّه است و حجّیت آن از طرق خاصّه تمام است، و استدلال و احتجاج به آن هیچ محذوری ندارد، چنان که در روایات به این مطلب تصریح شده است[۳۱۴]. و در بعضی موارد نیز به جهت الزام خصم و وادار کردن او به قبول آن میباشد؛ زیرا وقتی مطلبی در نزد آنان ثابت و مسلّم باشد، باید بپذیرند و به لوازمش ملتزم گردند ولو حجیّت آن برای ما مسلّم نباشد، و در کتب حدیثی شیعه ذکر نشده باشد.
آنچه بسیار مهم و قابل توجّه و یادآوری است این است که هرگز نویسندگانِ شیعه نباید مصادر اصلی تحقیقات خود را بر اصل و اساس کتب عامه قرار دهند و بر نوشتهها وگفتار آنان اعتماد کنند و بدون توجّه و نظر به روایات و سیره و تاریخ شیعه از کتب و علمای عامه مطالب را ذکر و ثبت کنند؛ زیرا این ضرری بزرگ و زیانی آشکار میباشد که حقیقت مکتب تشیّع را واژگون میکند. آن تشیّعی که با هزاران مرارت و خونها توانسته است چهره حقیقی خود را به عالم نشان دهد و از میان افترائات و تهمتها و بهتانها و قتلها و شکنجهها، حق را واضح و آشکار نماید و باطل را بر مَلا سازد، چگونه در این زمانها دیده میشود بعضی از نویسندگانِ بیتعهّد و جاهل یا بعضاً منحرف و مزدور... مفت و مجانی به کتب عامّه- که برای برقراری مکتب خلفای جور و سلاطین ظلم و ستم نوشته شده و برای درهم شکستن حقیقت تشیّع و ظلم بر اهل بیت(ع) از هیچ حربه و افترا و ظلمی خودداری نکردهاند - روی آورده و آنها را مصدر و پناهگاه مطالب تحقیقی و علمی و باورهای خود قرار میدهند و موجب اضلال خود و دیگران میشوند؟!
فلذا اگر ما در این کتاب از مصادر عامّه، مطالب ذکر کردیم، برای تأیید و اعتراف خصم و از باب «الْفَضْلُ مَا شَهِدَتْ بِهِ الْأَعْدَاءُ» بوده و نیز از فنّ جدل استفاده نموده و خصم و دشمن را با حربه خودش از پای در میآوریم و صولتش را در هم میکوبیم و این در اصطلاح همان باب جدل است که مسلّمات خصم را از خود او اتّخاذ میکنند و پس از آن با همان مقدّمات مسلّمه او، خودش را محکوم و مجبور به تسلیم میکنند، چنانکه علامه سیّد محمد قلی، صاحبِ کتاب «تشیید المطائن» و علامه میر حامد حسین هندی صاحب کتاب «عبقات الانوار» و علامه امینی صاحب کتاب «الغدیر» برای ابطال آرای مخالفین، به همین روش عمل کردند تا آنها را مجبور به اعتراف و اقرار به حقانیت و امامت و وصایت بلافصل امیر المؤمنین علی(ع) بنمایند و مکتب مخالفین را درهم شکنند. وگرنه مردم شیعی باید اصول معارف خود را از مصادر و اسنادی اخذ کنند که یقینی و مسلّم الثبوت نزد خودشان است.[۳۱۵]
امامت از دیدگاه امامیه
در اصطلاح عالمان و متکلمان شیعه، واژه «امام» بر امیرمؤمنان علی(ع) و یازده فرزند ایشان که به نیابت از پیامبر اسلام(ص) عهدهدار امور دینی، معنوی و اداری مردم هستند، اطلاق میشود.
مرحوم شیخ مفید در اوائل المقالات در بحث عصمت میآورد: «امامانی که جانشینان پیامبران در اجرای احکام و اقامه حدود و حفظ شریعت و تربیت مردماند، همچون انبیا معصوم (از گناه و اشتباه) هستند»[۳۱۶].
بر اساس این تعریف که با اعتقاد پیروان مکتب اهل بیت(ع) هماهنگ است امامت چیزی والاتر از ریاست و حکومت بر مردم میباشد. تمام وظایف انبیاء(ع) به جز دریافت وحی برای امامان محفوظ است. به همین دلیل شرط عصمت که در انبیاء(ع) میباشد در امام نیز هست. دانشمند شیعی «فاضل مقداد سیوری» در شرح این تعریف علامه، توضیحاتی دارد که برای اطلاع بیشتر میتوان به کتاب شرح باب الحادی عشر مراجعه کرد[۳۱۷].
«میثم بن علی بحرانی» در تعریف امامت میگوید: هي رئاسة عامة في أمور الدين و الدنيا بالإصالة[۳۱۸]؛ «امامت؛ ریاست عامه در امور دین و دنیا است که او باید این ریاست را بهطور ذاتی و اصالت داشته باشد».
وی در توضیح تعریف بالا مینویسد: «با اضافه نمودن «اصالت»، کسانی که از جانب امام نمایندگی دارند و امام به آنها ولایت عامه داده است از تعریف خارج میشوند»[۳۱۹].
شارح احقاق الحق نیز امامت در نزد شیعه را چنین تعریف میکند. «امامت یک منصب الهی و خدادادی است که تمام شئونات والا و فضائل را در بر دارد جز نبوت و آنچه لازمه آن است»[۳۲۰].
به مقتضای این تعریف امام باید از جانب خداوند و توسط پیامبر(ص) تعیین گردد و تمام امتیازات و فضائل پیامبر(ص) (جز نبوت) را داشته باشد؛ از این رو شرط عصمت در امام نیز وجود دارد.[۳۲۱]
امامت از دیدگاه امامان شیعه
شایسته آن است که شناخت «امامت» را باید از بیانات نورانی و کلام خود امام و انسان کامل بهدست آورد. امام علی بن موسی الرضا(ع) امامت را چنین بیان میفرماید: «امامت مقامی است که خداوند حضرت ابراهیم خلیل(ع) را [بعد از آزمون با وسائل گوناگون] و بعد از نبوت و خلت، در مرتبه سوم به آن برگزید. امامت فضیلتی است که خداوند حضرت ابراهیم را به آن فضیلت نائل کرد و نام او را به سبب آن بالابرد. و سپس فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم»[۳۲۲].
امامت مقام انبیا و «ارث اوصیا» است. امامت نمایندگی و جانشینی خدا و رسول خدا(ص) و مقام امیر مؤمنان علی(ع) و میراث امام حسن(ع) و امام حسین(ع) است. امامت زمام دین، نظام مسلمانان، صلاح دنیا و عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور، و شاخه بلند آن است»[۳۲۳].
حضرت علی(ع) در عبارتی زیبا روح امامت را این چنین مجسم میفرماید: «جایگاه رهبر چونان ریسمانی محکم است که مهرهها را متحد ساخته به هم پیوند میدهد. اگر این رشته از هم بگسلد، مهرهها پراکنده و هر کدام به سویی خواهد افتاد و هرگز جمعآوری نخواهند شد»[۳۲۴].[۳۲۵]
جستارهای وابسته
منابع
- اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب
- اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع)، فرهنگ شیعه
- محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام
- ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی
- ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی
- قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت
- اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی
- میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت
- سلیمانیان، مصطفی، مقامات امامان
- اژدر و احمدی امیری، مقاله «امامت»، دانشنامه امام خمینی ج۲
- محمدی، رضا، امامشناسی ۵
- شکری، آرزو، حقوق اهل بیت
- ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت
- علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱
- ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار
پانویس
- ↑ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۵.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۹۲.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۴.
- ↑ فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰.
- ↑ محمد بن علی بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الأخبار، ص۹۶.
- ↑ الإِمَامَةُ: هي الرئاسة العامة على جميع الناس، فإذا أخذت لا بشرط شيء تجامع النبوة و الرسالة، و إذا أخذت بشرط لا شيء لا تجامعهما (ر.ک: فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵).
- ↑ ر.ک: لطف الله صافی، نظام امامت و رهبری، ص۱۱-۱۲.
- ↑ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
- ↑ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴-۲۵.
- ↑ «او در روز رستخیز، پیشاپیش قومش میآید» سوره هود، آیه ۹۸.
- ↑ و يقال للطريق إِمَامٌ، لأنّه يُؤَمُّ أي يقصد و يتبع (ر.ک: فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰).
- ↑ ر.ک: محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۶؛ جمعی از نویسندگان، امامتپژوهی (بررسی دیدگاههای امامیه، معتزله و اشاعره)، زیر نظر یزدی مطلق، ص۴۶.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «و ما را پیشوای پرهیزگاران کن» سوره فرقان، آیه ۷۴.
- ↑ «روزی که هر دستهای را با پیشوایشان فرا میخوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.
- ↑ «و هر چیزی را در نوشتهای روشن بر شمردهایم» سوره یس، آیه ۱۲.
- ↑ «و کتاب موسی به پیشوایی و بخشایش پیش از او بوده است» سوره هود، آیه ۱۷.
- ↑ «و (نشانههای) آن دو شهر (لوط و ایکه) بر سر راهی آشکار است» سوره حجر، آیه ۷۹.
- ↑ ر.ک: جیش بن ابراهیم تفلیسی، وجوه القرآن، ترجمه مهدی محقق، ص۲۸-۲۹.
- ↑ و عند المتكلمين هو خليفة الرسول(ص) في إقامة الدين بحيث يجب اتباعه على كافة الأمة (ر.ک: محمدعلی تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج۱، ص۲۵۹).
- ↑ ر.ک: حسینی تهرانی|سید محمد حسین، امامشناسی، ج۱۸، ص۲۰۶.
- ↑ ر.ک: جمعی از نویسندگان، امامتپژوهی (بررسی دیدگاههای امامیه، معتزله و اشاعره)، زیر نظر محمود یزدی مطلق، ص۴۹-۵۰.
- ↑ میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۴۴.
- ↑ ابنبابویه (صدوق)، محمد بن علی، معانی الأخبار، ص۶۴-۶۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ در روایات بسیاری به قدوه بودن، منصوب بودن و واجبالاطاعه بودن امامان تصریح شده است؛ از جمله: روایت از پیامبر اکرم(ص): «إنَّ أئِمَّتَكُم قادَتُكُم إلَى الله؛ فَانظُروا بِمَن تَقتَدونَ في دينِكُم وصَلاتِكُم»؛ پيشوايان شما زمام داران شما به سوى خدايند؛ پس بنگريد از چه كسانى در نماز و دينتان پيروى مىكنيد. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ص۵؛ و روایت امام صادق(ع): «لِأَنَّ اللهَ تَبارَكَ وتَعالى نَصَبَ الإِمامَ عَلَماً لِخَلقِهِ، وجَعَلَهُ حُجَّةً»؛ چرا كه خداى تبارك و تعالى امام را به عنوان نشانى براى خَلق خويش بر نهاد و او را حجّت قرار داد. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي، ج۱، ص۲۰۳؛ و روايت مفصّل امام رضا(ع) در معرفی امام و امامت: «هَل يَعرِفونَ قَدرَ الإِمامَةِ ومَحَلَّها مِنَ الاُمَّةِ فَيَجوزَ فيهَا اختِيارُهُم؟ إنَّ الإِمامَةَ أجَلُّ قَدراً، وأَعظَمُ شَأناً وأَعلى مَكاناً، وأَمنَعُ جانِباً، وأبعَدُ غَوراً مِن أن يَبلُغَهَا النّاسُ بِعُقولِهِم، أو يَنالوها بِآرائِهِم، أو يُقيموا إماماً بِاختِيارِهِم... فَكَيفَ لَهُم بِاختِيارِ الإِمامِ؟! وَالإِمامُ عالِمٌ لا يَجهَلُ... مُضطَلِعٌ بِالإِمامَةِ، عالِمٌ بِالسِّياسَةِ، مَفروضُ الطّاعَةِ»؛ آيا مردم، مقام امامت و جايگاه آن در ميان امّت را مىدانند تا در نتيجه، انتخاب آنان در اين باره، روا باشد؟! امامت، مقامش بزرگتر و شأنش والاتر و جايگاهش بلندتر و دستنيافتنىتر و ژرفتر از آن است كه مردم، با خردهايشان بدان برسند، يا با انديشههايشان آن را دريابند، يا با انتخاب خود، امامى را برگمارند... پس مردم را چه رسد به انتخاب امام؟! امامى كه داناست و نادانى ندارد... در پيشوايى و رهبرى، نيرومند، و به سياست داناست. فرمان بردارى از او واجب است. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي، ج۱، ص۱۹۸-۲۰۳.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، ص۶۹.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، الهداية في الأصول و الفروع، ج۲، ص۲۷.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ هي التقدّم فيما يقتضي طاعة صاحبه، والاقتداء به. مفید، علی بن محمد، الإفصاح في الإمامة، ص۲۷.
- ↑ المستفاد من لفظ الإمام أمران؛ أحدهما: أنّه المقتدى به في أفعاله وأقواله. والثاني: أنّه الذي يقوم بتدبير الأمّة وسياستها، والقيام بأمورها، وتأديب جناتها، وتولية ولاتها، وإقامة الحدود على مستحقّيها، ومحاربة من يكيدها ويعاديها. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج۱، ص۲۸۰.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ به عنوان نمونه: ماوردی در تعریف امامت گفته است: الإمامة موضوعة لخلافة النبوّة فی حراسة الدین وسیاسة الدنیا به؛ ماوردی، علی بن محمد، الأحکام السلطانیة، ص۵؛ ابن خلدون نیز مشابه این عبارت را آورده است: نیابة عن صاحب الشریعة فی حفظ الدین وسیاسة الدنیا؛ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، المقدّمة، ص۱۹۰؛ امامالحرمین جوینی نیز گفته است: الإمامة ریاسة تامّة، وزعامة تتعلّق بالخاصّة والعامّة فی مهمّات الدین والدنیا. جوینی؛ عبدالملک بن عبدالله، غیاث الأمم فی التیاث الظلم، ص۱۵؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاقاند: فخر رازی: الإمامة رئاسة فی الدین والدنیا عامّة لشخص من الأشخاص؛ رازی، محمد بن عمر، نهایة العقول، ج۴، ص۳۲۱؛ میر سید شریف جرجانی: الإمام: الذی له الریاسة العامّة فی الدین والدنیا جمیعاً؛ جرجانی، علی بن محمود، التعریفات، ص۲۸.
- ↑ الامام هو الذی له الرئاسة العامة فی الدین و الدنیا جمیعا؛ جرجانی، میر سید شریف، التعریفات، ص۱۶.
- ↑ الامامة رئاسة عامة لشخص من الاشخاص فی أمور الدین و الدنیا؛ فاضل مقداد، إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۳۲۵.
- ↑ الإمام هو الإنسان الذی له رئاسة عامة فی أمور الدین و الدنیا نیابة عن النبی؛ النکت الاعتقادیة، شیخ مفید، ص۳۹.
- ↑ الامامة ریاسة عامة فی الدین بالاصالة لا بالنیابة عمن هو فی دار التکلیف، مراد از قید «بالاصالة لا بالنیابة» در تعریف امامت این است که امامت مورد نظر اسلام و شیعه، امری اصلی و منصبی الهی است، نه امری نیابتی و وکالتی از سوی مردم، که امامت و رهبری مطرح در حکومتهای رایج در گذشته و حال از این قسم است، سید مرتضی علم الهدی الحدود والحقایق، ص۴۱.
- ↑ رک: ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۲۵-۳۳.
- ↑ رک: ربانی گلپایگانی، علی، امامت در بینش اسلامی، ص۳۳.
- ↑ ر.ک: محمدی، رضا، امامشناسی ۵، ص۳۰-۳۱.
- ↑ الإمامة رئاسة عامّة فی أمور الدّنیا و الدّین لشخص من الأشخاص نیابة عن النّبی، حسن بن یوسف حلی، الباب الحادی عشر، ص۱۰.
- ↑ هی رئاسة عامة فی أمر الدین و الدنیا خلافة عن النبی؛ مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج ۵، ص۲۳۲.
- ↑ لاجل ما ذکرناه من قبل من تدبیر الجیوش و سد الثغور و رد المظالم و الاخذ للمظلوم و اقامة الحدود و قسم الفیء بین المسلمین؛ به دلیل آنچه که پیشتر گفتیم؛ یعنی مدیریت لشکر و بستن مرزها و دفع ظالم و گرفتن حق مظلوم و پیاده کردن حدود و تقسیم فیء میان مسلمانان؛ ابوبکر باقلانی، نمهید الاوائل، ص۴۷۷؛ لا نعلم من قبله الدیانات و الشرائع، و إنما فوض إلیه القیام بأمور مخصوصة، فحاله کحال الأمراء و الحکام، ما دین و شریعت خود را از امام نمیآموزیم و همانا پرداختن به اموری خاص بدو سپرده شده است؛ پس شأن او مانند امیران و حاکمان است؛ قاضی عبد الجبار معتزلی، المغنی، ج ۲۰، ص۲۱۱.
- ↑ ر.ک: فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص۴۱۰-۴۱۲.
- ↑ ر.ک: شکری، آرزو، حقوق اهل بیت، ص۱۵۴- ۱۵۶.
- ↑ به عنوان نمونه: ماوردی در تعریف امامت گفته است: الإمامة موضوعة لخلافة النبوّة في حراسة الدين وسياسة الدنيا به. ماوردی، علی بن محمد، الأحكام السلطانية، ص۵؛ ابن خلدون نیز مشابه این عبارت را آورده است: نيابة عن صاحب الشريعة في حفظ الدين وسياسة الدنيا. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، المقدّمة، ص۱۹۰؛ امامالحرمین جويني نيز گفته است: الإمامة رياسة تامّة، وزعامة تتعلّق بالخاصّة والعامّة في مهمّات الدين والدنيا. جويني، عبدالملک بن عبدالله، غياث الأمم في التياث الظلم، ص۱۵؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاقاند: فخر رازی : الإمامة رئاسة في الدين والدنيا عامّة لشخص من الأشخاص. رازی، محمد بن عمر، نهاية العقول، ج۴، ص۳۲۱؛ مير سيد شريف جرجانى : الإمام: الذي له الرياسة العامّة في الدين والدنيا جميعاً. جرجانى، على بن محمود، التعريفات، ص۲۸.
- ↑ به عنوان نمونه: حمیدان بن یحیی در تعریف امام گفته است: هو الشخص الجامع للرئاسة على الخلق في الدين والدنيا على وجه لا يكون فوق يده يد. قاسمی، حمیدان بن یحیی، جواب المسائل الشتوية والشبه الحشوية، ص۴۸۴؛ احمد بن یحیی المرتضی نیز گفته است: رئاسة عامّة لشخص مخصوص بحكم الشرع ليس فوقها يد. المرتضی، احمد بن یحیی، البحر الزخار، ج۲، ص۵۶۱.
- ↑ به عنوان نمونه: شیخ مفید در تعریف امام گفته است: الإمام هو الإنسان الذي له رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا نيابةً عن النبيّ. مفید، محمد بن محمد، النكت الاعتقادية، ص۳۹؛ شیخ طوسی و به تبع او، ابن میثم بحرانی نیز در تعریف امامت گفتهاند: الإمامة رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص في أمور الدين والدنيا. طوسی، محمد بن حسن، الرسائل العشر، ج۱، ص۱۰۳؛ بحرانی، میثم بن علی، النجاة في القيامة، ص۴۱؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاقاند: محقق حلی : الإمامة رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص في الدين والدنيا بحقّ الأصالة. حلی، جعفر بن حسن، المسلك في أصول الدين، ص۳۰۶؛ علامه حلی : الإمامة رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا لشخص من الأشخاص نيابةً عن النبيّ. حلی، حسن بن یوسف، نهج المسترشدين، ص۶۲.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴؛ قوشچی، علی بن محمد، شرح تجريد العقائد، ص۳۶۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ طریحی، فخرالدین بن محمدعلی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ حضرت امیرالمؤمنین(ع) در یکی از سخنان خود به این بازگشت به جاهلیت اشاره میفرماید: «حَتَّى إِذَا قَبَضَ الله رَسُولَهُ(ص) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَغَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَاتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَوَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَنَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ. مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ، قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ، عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ، مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ، أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِن»؛ چون خدا فرستاده خود را نزد خویش برد، گروهی به گذشته برگردیدند، و با پيمودن راههای گوناگون به گمراهی رسیدند، و به دوستانی که خود گزیدند پیوستند، و از خویشاوند گسستند. از وسیلتی که به دوستی آن مأمور بودند جدا افتادند، و بنیان را از بن برافکندند، و در جای دیگر بنا نهادند. کانهای هرگونه گناهند، و هر فتنهجو را درگاه و پناه. از این سو بدان سو سرگردان، در غفلت و مستی به سنّت فرعونیان، یا از همه بریده و دل به دنیا بسته، و یا پیوند خود را با دین گسسته. سید رضی، نهج البلاغة، خطبه ۱۵۰، چاپ صبحی صالح.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ سید رضی، نهج البلاغة، خطبه ۳، چاپ صبحی صالح.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ «تُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى التَّنْزِيلِ»؛ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، ج۱، ص۷۵؛ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ج۱، ص۳۵۱. همچنین: مسند احمد، ج۳، ص۸۲؛ حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۲۲-۱۲۳؛ مسند ابی یعلی، ج۲، ص۳۴۱؛ صحیح ابن حبان، ص۵۴۴؛ هیثمی در مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۳.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ به عنوان نمونه، ابناثیر مینویسد: لمّا تُوفي رسول الله(ص) اجتمع الأنصار في سقيفة بني ساعدة ليبايعوا سعد بن عبادة: فبلغ ذلك أبابكر فأتاهم ومعه عمر، وأبوعبيدة بن الجراح فقال: ما هذا؟ فقالوا: مِنَّا أمير ومنكم أمير، فقال أبوبكر: منّا الأمراء ومنكم الوزراء. ابناثیر، على بن محمد، الكامل في التاريخ، ج۲، ص۳۲۵، ابوبکر، طبق نقل ابنعساکر نیز گفته است: نحن الأمراء وأنتم الوزراء، والأمر بيننا نصفان كقد الأنملة. ابنعساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۰، ص۲۹۲. طبری نیز نقل میکند که عمر بن خطاب در سقیفه گفته است: والله لا ترضى العرب أن يؤمّروكم ونبيها من غيركم ولكنّ العرب لا تمتنع أن تولّى أمرها من كانت النبوّة فيهم وولى أمورهم منهم ولنا بذلك على من أبى من العرب الحجّة الظاهرة والسلطان المبين. من ذا ينازعنا سلطان محمد وإمارته ونحن أولياؤه وعشيرته إلا مدل بباطل أو متجانف لاثم أو متورط في هلكة. طبری، محمد بن جریر، تاريخ الأمم والملوك، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ پیش از این روایت طبری (م۳۱۰ق) از گفته عمر بن خطاب در سقیفه نقل شد که گفته بود: من ذا ينازعنا سلطان محمد وإمارته.... طبری، محمد بن جریر، تاريخ الأمم والملوک، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، ص۳۵۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ به عنوان مثال: خدای متعال در قرآن کریم امامت را عهد الهی معرفی کند: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ﴾، روايات منقول از معصومین(ع) نیز از امامت به عنوان جایگاه انبیا، میراث اوصیا و خلافت خدا و رسول ياد شده است: «الإِمامَةَ هِيَ مَنزِلَةُ الأَنبِياءِ، وإرثُ الأَوصِياءِ، إنَّ الإِمامَةَ خِلافَةُ الله وخِلافَةُ الرَّسولِ». کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي، ج۱، ص۱۵۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۶، ص۸۲ - ۳۳۳.
- ↑ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۱۵۲ و ص۱۶۲؛ باقلانی، ابوبکر، تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل، ج۱، ص۵۰۲ و ص۵۴۷؛ ابنمردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی ابن أبی طالب، ص۸۸؛ ماوردی شافعی، علی بن محمد، الحاوی الکبیر، ج۱۲، ص۱۱۵ و ج۱۳، ص۲۱۳؛ سمعانی، أبوالمظفر، التفسیر، ج۵، ص۱۵۴؛ زمخشری، محمود، المفصل فی صنعة الإعراب، ج۱، ص۴۳۲؛ ابنعربی، ابوبکر، العواصم من القواصم، ج۱، ص۱۹۴؛ رازی، فخرالدین، التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۳۸۰؛ ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۸ و ج۱۲، ص۲۰۵؛ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج۱، ص۲۱۶ و ج۲، ص۱۷۲ و ج۳، ص۱۴۷.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ «قَدِمَ نَبِيُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْمَدِينَةَ، وَهُمْ يَأْبُرُونَ النَّخْلَ، يَقُولُونَ يُلَقِّحُونَ النَّخْلَ، فَقَالَ: مَا تَصْنَعُونَ؟ قَالُوا: كُنَّا نَصْنَعُهُ، قَالَ: لَعَلَّكُمْ لَوْ لَمْ تَفْعَلُوا كَانَ خَيْرًا فَتَرَكُوهُ، فَنَفَضَتْ أَوْ فَنَقَصَتْ، قَالَ فَذَكَرُوا ذَلِكَ لَهُ فَقَالَ: إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ دِينِكُمْ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْيِي، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ»؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، ج۴، ص۱۸۳۵. همچنین رجوع شود به: بستی، محمد بن حبان، صحيح ابن حبان، ج۱، ص۲۰۲؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۴، ص۲۸۰.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ ر.ک: صحيح مسلم ح۲۳۶۱؛ مسند احمد (۳/۱۵)؛ مسند عبد بن حميد، المنتخب (ص۶۴)؛ مسند ابوداود طيالسي (۱/۱۸۶)؛ طحاوي در شرح معاني الآثار (۳/۴۸)؛ ابن أبي عاصم در الآحاد والمثاني (۱/۱۶۵)؛ مسند ابي يعلى (۲/۱۲)، مسند الشاشي (۱/۶۸، ۷۰)، ابو نعيم در حلية الأولياء (۴/ ۳۷۲).
- ↑ ر.ک: صحيح مسلم ح۲۳۶۳؛ مسند احمد (۲۰/۱۹)، سنن ابن ماجة، ح۲۴۷۱، بزار در البحر الزخار (۱۳/۳۵۵) (۱۸/۹۹)، مسند ابي يعلى (۶/۱۹۸) (۶/۲۳۷)، طحاوي در شرح مشكل الآثار (۴/۴۲۴)، صحيح ابن حبان (۱/۲۰۱).
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ «(همان) کسانی که اگر آنان را در زمین توانمندی دهیم نماز بر پا میدارند و زکات میپردازند و به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناپسند باز میدارند» سوره حج، آیه ۴۱.
- ↑ به عنوان مثال، برادران اهل سنت حدیث عشره مبشره را روایت میکند که ده نفر از جمله طلحه و زبیر، همگی در بهشت هستند. از طرفی قرآن میگوید که ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا﴾؛ «و آنان که با خداوند و پیامبر او نافرمانی کنند بیگمان آتش دوزخ، آنان راست که هماره در آن جاودانند» سوره جن، آیه ۲۳. خدا و رسول را اینها معصیت کردند؛ با اینکه خدا دستور داده بود از پیامبر و اولیالامر اطاعت کنند: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ﴾؛ «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و صاحبان امری که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹. اما اینان اطاعت نکردند؛ اکنون اهل سنت این تناقض را چگونه حل میکند؟ چطور میشود اینها هم بهشتی باشند و هم جهنمی؟! امثال این تناقضها بسیارند که تنها راه برون رفت از آنان بازگشت به اسلام اصیل و قرآن و عترت است. اینگونه بود که تقابل بین دین و دنیا در تفکر اسلامی رخنه کرد.
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۹۳.
- ↑ بدایة المعارف الالهیة فی شرح عقائد الامامیه، ۱۰۰؛ فرهنگ معارف اسلامی، ۱/ ۲۸۵ و ۲۸۶.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۹۲-۹۳.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۹۳.
- ↑ مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۴۶.
- ↑ ابراهیم امینی، بررسی مسائل کلی امامت، ص۲۶.
- ↑ لطفالله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۱۹۳.
- ↑ لطفالله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۱۹۳.
- ↑ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ «آنان مردم را به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
- ↑ مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۴۶–۶۰.
- ↑ مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۵۰.
- ↑ کمالالدین ابنمیثم بحرانی، متوفای ۶۷۹ ق است.
- ↑ وهي رئاسة عامّة في أمور الدّين والدنيا بالإصالة؛ میثم بن علی بن البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴ و ر.ک: محمدحسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۰.
- ↑ سعدالدّین تفتازانی (۷۱۲ - ۷۹۳) متکلم برجسته اسلامی و طرفدار مذهب اشعریه است.
- ↑ هي رِئاسَة عامّةٌ فی امُورِ الدِّینِ وَ الدُّنْیا، خَلافَة عَنِ النَّبی(ص)؛ محمد حسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۰.
- ↑ عضدالدین ایجی (۴۵۰ - ۵۰۵) متکلم نامدار اسلامی و طرفدار مذهب اشعریه است.
- ↑ هي خلافة الرّسول في اقامة الدين بحيث يجب اتّباعه علی كافّة الامّة؛ عضدالدین ایجی، المواقف فی علم کلام، ص۶۰۳.
- ↑ مقدمه ابنخلدون، ص۱۹۱.
- ↑ الامامة رئاسة عامّة في امور الدّين والدنيا، لشخص من الأشخاص نيابة عن النبي(ص)؛ علی محمدی، شرح کشف المراد، ص۴۰۳.
- ↑ ماهنامه موعود، شماره ۶۶، اسفند ۱۳۸۵، مقاله "امامت و ولایت خاتم الانبیا" تلخیصی از کتاب ولایت کلّیه، سید حسن میرجهانی اصفهانی.
- ↑ خواجه نصیرالدّین طوسی (۵۹۷ -۶۷۲) سلطان المحققین، استادالبشر، حکیم و ریاضیدان، فیلسوف و متکلم بزرگ شیعی، مؤلف گرانقدر کتاب کلامی ارزشمند تجریدالاعتقاد و شارح اشارات بوعلی سیناست.
- ↑ الإمامة رئاسة عامّة دينية مشتملة على ترغيب عموم الناس في حفظ مصالحهم الدينية و الدنياوية، وزجرهم عمّا نصرهم بحسبها؛ خواجه نصیر طوسی، قواعد العقائد، ص۱۰۸.
- ↑ محمدحسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۱ و ۳۲.
- ↑ جعفر سبحانی، رهبری امت، ص۱۴.
- ↑ ابراهیم امینی، بررسی مسائل کلی امامت، ص۲۹.
- ↑ کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۱۹۹-۲۰۰.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۶۰-۶۵.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۶۶.
- ↑ «خداوند از فرشتگان رسولانی برمیگزیند، و همچنین از مردم» سوره حج، آیه ۷۵.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۶۹-۱۷۰.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۷۰-۱۷۱.
- ↑ اشاره به آیه:﴿قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا﴾ «بگو: خدا راست گفته است. بنابراین، از آیین ابراهیم پیروی کنید، که به حق گرایش داشت» سوره آل عمران، آیه ۹۵. (مترجم)
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۷۱-۱۷۲.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۷۵-۱۷۶.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۷۶.
- ↑ علامه حلی در این باره میفرمایند: الإمام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض. [وجود] امام لطف است؛ پس نصب او بر خدای متعال واجب است، برای آنکه غرض (و هدف الهی از هدایت بندگان) حاصل گردد، ر.ک: علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۵۹-۶۰.
- ↑ نشریه همشهری، شماره ۸، اردیبهشت ۱۳۷۷، مقاله امامت در چشمانداز کلام شیعی برگرفته از کتاب جستاری در فلسفه امامت، نوشته اصغر دادبه.
- ↑ «اما خداوند است که سرور (راستین) است» سوره شوری، آیه ۹.
- ↑ آیت الله جوادی آملی در کتاب شمیم ولایت، ص۹۴-۱۰۰ انحصار ولایت را برای خداوند با ادله عقلی و نقلی اثبات میکند.
- ↑ لطفالله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۹۶.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، شمیم ولایت، ص۱۰۵-۱۰۶.
- ↑ لطفالله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۹۸.
- ↑ مانند آیات ولایت، اولوالامر و تطهیر.
- ↑ برای نمونه ر.ک: اصول کافی، کتاب الحجه، ج۱.
- ↑ لطفالله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۱۰۱.
- ↑ کلینی، اصول کافی، کتاب الحجه، بابُ معرفة الإمام و الرَّد إلیه.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۶۵-۶۸.
- ↑ تلخیص المحصل، ص۴۲۶- ۴۲۷؛ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۳- ۱۷۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۴؛ زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ص ۲۵-۳۰
- ↑ تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۶.
- ↑ طوسی، تلخیص المحصل، ص۴۳۰ - ۴۲۹.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱ ص ۴۰۴-۴۱۸.
- ↑ نک: مادلونگ۱، جم.
- ↑ دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
- ↑ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، به کوشش آصف بن علی اصغر فیضی، ص۲؛ تامر، عارف، الامامه فی الاسلام،ص: ۶۵ -۶۶.
- ↑ نک: قاضی نعمان، شرح الاخبار، به کوشش محمد حسینی جلالی، ج۱، ۸۹ بب.
- ↑ دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
- ↑ دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
- ↑ که در اینجا مقصود از آنان همه گروههای غیر شیعه و محکمه است.
- ↑ دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
- ↑ مثلاً نک: ابنشبه، عمر، تاریخ المدینة، به کوشش فهیم محمد شلتوت، ج۲، ۶۷۵.
- ↑ دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
- ↑ «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید * آنچه میگوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست» سوره نجم، آیه ۳-۴.
- ↑ «کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده» سوره نساء، آیه ۸۰.
- ↑ «بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید، تا خدا [نیز] شما را دوست بدارد» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۴۴-۴۶.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۴۶-۴۷.
- ↑ «[به یاد آورید] هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهدۀ این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم ابراهیم عرض کرد: از دودمان من [نیز امامانی قرار بده] خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید. دودمانی از جنس یکدیگر [از نظر پاکی و تقوا و فضیلت] و خداوند، شنوا و داناست» سوره آل عمران، آیه ۳۳-۳۴.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۴۷-۵۰.
- ↑ «یا اینکه نسبت به مردم (پیامبر و خاندانش)، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟ ما به آل ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها قرار دادیم» سوره نساء، آیه ۵۴.
- ↑ «و آنگاه که خداوند، از پیامبران، پیمان مؤکد گرفت، که همانا کتاب و دانش به شما دادم، پس آنگاه که پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق میکند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید» سوره آل عمران، آیه ۸۱.
- ↑ «و آنگاه که خداوند، ابراهیم را با کلماتی آزمود. پس او به خوبی از عهدۀ این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم ابراهیم گفت: و از دودمان من؟ خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «مگر برای آنها (مدّعیان) نصیبی از حکومت است؟ که در آن صورت حتی به اندازۀ نقطۀ پشت هستۀ خرما به مردم نمیدادند» سوره نساء، آیه ۵۳.
- ↑ «یا اینکه نسبت به مردم (پیامبر و خاندانش)، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟» سوره نساء، آیه ۵۴.
- ↑ اصول کافی، ج١، ص٢٠۶.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۵۰-۵۵.
- ↑ «بگو: بارالها! ای یگانه مالک مُلک [و فرمانروایی]! تو به هر کس بخواهی، مُلک [و حکومت] عطا میکنی و از هر کس بخواهی، مُلک [و حکومت] را میستانی و هر که را اراده کنی عزت میدهی و هر کس را بخواهی ذلیل میکنی؛ خیر، به دست توست و تو بر هر چیز توانایی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
- ↑ «ما را به راه راست هدایت کن * راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی» سوره فاتحه، آیه ۶-۷.
- ↑ «آنها میگویند: اگر به مدینه بازگردیم، عزیزتر، ذلیلتر را بیرون میکند، در حالی که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمیدانند» سوره منافقون، آیه ۸.
- ↑ «به منافقان بشارت ده که مجازات دردناکی در انتظار آنهاست * همانها که کافران را به جای مؤمنان، به عنوان ولی خود انتخاب میکنند. آیا با اینکه همۀ عزتها از آن خداست، عزت و آبرو نزد آنان میجویند؟» سوره نساء، آیه ۱۳۸-۱۳۹.
- ↑ «و [مهر] ذلت و نیاز، بر پیشانی آنها زده شد؛ و گرفتار خشم خدا شدند؛ چرا که آنان نسبت به آیات الهی، کفر میورزیدند؛ و پیامبران را به ناحق میکشتند. اینها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند» سوره بقره، آیه ۶۱.
- ↑ اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۵۵-۶۱.
- ↑ نفحات الأزهار، ج۱، ص۵۶.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۵۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۹.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۱۴۱.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۶۱ «خدایا من به وسیله ولایت علی بن ابی طالب به سوی تو تقرب میجویم».
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۶۹: «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا َّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ».
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۱۶.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱، ص۹۰.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۴۶.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۰۴.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۰۰: إستغناء عن الكل و إحتياج الكل إليه دليل على أنه إمام الكل.
- ↑ هشام بن حکم، ص۲۰۹.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۱۶۸.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۹۴.
- ↑ معانی الأخبار، ص۶۹.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۵۳.
- ↑ نکت اعتقادیه، ر.ک: مقالات کنگره شیخ مفید، ج۱، ص۳۹؛ اوائل المقالات، ص۷۳.
- ↑ اوائل المقالات، ص۷۳.
- ↑ رسائل الشریف، ج۲، ص۲۶۴.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۲، ص۳۰۵؛ «ائمه را به عنوان شفیعان ملاقات میکنی و کتاب و سنت را فقط در نزد ما مییابی».
- ↑ الفصول النصیریه، ر.ک: امامتپژوهی، ص۴۲.
- ↑ قواعد العقائد، ر.ک: امامتپژوهی، ص۴۲.
- ↑ تلخیص المحصل، ج۲، ص۴۲۶.
- ↑ قواعد المرام، ص۱۷۴؛ نهج المسترشدین، ص۶۲.
- ↑ اللوامع الإلهیة، ص۳۱۹.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۵۳.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۲۸.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۷۹.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۳۱.
- ↑ طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۷۸.
- ↑ گوهر مراد، ص۴۶۱.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۷۲.
- ↑ بدایة المعارف الإلهیة، ج۲، ص۸.
- ↑ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴.
- ↑ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵.
- ↑ ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۲۸.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، النکت الاعتقادیه، ص۳۹؛ طبری امامی، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۷؛ علامه حلی، حسن بن یوسف، الالفین، ص۱۲.
- ↑ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲؛ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۲۳۸- ۲۳۹؛ جرجانی، سیدشریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲۵ -۲۸؛ همو، کشف اسرار، ص۱۳۴ - ۱۳۵.
- ↑ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۹، ص۸۳-۸۴.
- ↑ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۱۷۵.
- ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۲۳۸- ۲۳۹؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۳۸۰- ۳۸۱.
- ↑ قیصری، داوود بن محمود، شرح فصوص الحکم، ص۳۵۸؛ آملی، سیدحیدر، تفسیر المحیط، ج۳، ص۲۵۰.
- ↑ امام خمینی، کتاب البیع، ج۲، ص۶۲۵.
- ↑ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، ج۶، ص۲۵۳۰؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة، ج۵، ص۲۲۸.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۳۶.
- ↑ امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۵.
- ↑ مرعشی شوشتری، سید قاضی نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج۳، ص۳۴۱.
- ↑ اژدر و احمدی امیری، مقاله «امامت»، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۳۸.
- ↑ بطرس، عبدالملک، قاموس الکتاب المقدس، ص۹۴۹-۹۵۰.
- ↑ ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۹۵ - ۹۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۶۳؛ ج۲۹، ص۳۶.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۹۳؛ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۰۶- ۳۱۰.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۰۰.
- ↑ تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲.
- ↑ سید مرتضی، رسائل، ج۱، ص۱۶۶؛ اردبیلی، احمد بن محمد، الحاشیة علی الهیات، ص۱۷۸.
- ↑ امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۳۵.
- ↑ امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۰.
- ↑ امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۲.
- ↑ امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۵.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲۰ -۲۳.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲۰ - ۲۳ و ۲۶ -۲۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۰، ص۳۰۸؛ همو، ولایت فقیه، ص۱۰۰-۱۰۱.
- ↑ امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۷-۱۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات فلسفه، ج۳، ص۳۵۲؛ همو، کتاب الطهاره، ج۳، ص۴۴۱.
- ↑ امام خمینی، التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص۵۸؛ همو، آداب الصلاة، ص۱۴۱.
- ↑ امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص۵۵۲.
- ↑ امام خمینی، ولایت فقیه، ص۷۰-۷۴.
- ↑ امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۰۵-۱۶۵.
- ↑ اژدر و احمدی امیری، مقاله «امامت»، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۳۸.
- ↑ جندی، مؤیدالدین، شرح فصوص الحکم، ص۶۸۸؛ قاضی سعید قمی، محمد بن محمد، شرح الاربعین، ص۲۵۵.
- ↑ آملی، سید حیدر، جامع الاسرار، ص۲۴۰.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۳۸.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۴۲.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۳۸.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۸۹؛ همو، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص۴۰ -۴۱.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۶۲.
- ↑ امام خمینی، التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص۵۸.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص۱۹۶-۱۹۷.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۷۲.
- ↑ امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۶.
- ↑ ﴿...الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا...﴾ «امروز کافران از دین شما نومید شدند پس، از ایشان مهراسید و از من بهراسید! امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۹۰.
- ↑ امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۵.
- ↑ اژدر و احمدی امیری، مقاله «امامت»، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۴۷.
- ↑ قوشچی، شرح تجرید، ص۴۷۲.
- ↑ عبدالجبار معتزلی، شرح الاصول الخمسه، ص۷۵۰؛ مارتین، اندیشههای کلامی شیخ مفید، ترجمه احمد آرام، ص۱۴۲.
- ↑ علامه حلی، الالفین، ص۱۲.
- ↑ شیخ مفید، اوائل المقالات، ص۳۵؛ مارتین، اندیشههای کلامی شیخ مفید، ترجمه احمد آرام، ص۱۴۱.
- ↑ جمعی از نویسندگان، معارف اسلامی، ج۲، ص۱۹۱ و ۱۹۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۱۹.
- ↑ ثقة الاسلام کلینی در اصول کافی ج۲، ص۱۸ از امام باقر(ع) نقل میکند که آن حضرت فرمودند: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ».
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ «آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ ابن مغازلی شافعی، مناقب آل الرسول، ص۴۵ و ۴۸.
- ↑ ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «سپاس خداوند را که با پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید» سوره ابراهیم، آیه ۳۹.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۱۷۵، از حدیث ۱.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۱۷۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۷.
- ↑ اصول دین یعنی پایههای دین و اموری که اعتقاد به آنها سبب نجات در آخرت و موجب صحّت عبادات و قبولی اعمال میگردد و عقیده نداشتن به آنها موجب هلاکت و عذاب اخروی و فساد اعمال و عبادات است.
- ↑ قاضی عبدالله بیضاوی - که از اعاظم اشاعره است - در «منهاج» گفته است که: مسئله امامت، از اعظم مسائل «اصول دین» است و نیکو گفته است.
- ↑ چون احتیاج به وجود امام از جهت بقاء و دوام دین است؛ زیرا صاحب این منصب شامخ امامت در رتبه بعد از نبوّت در تمام شئون تبلیغی، و صفات مبلّغ، با نبی مشترک است و به اتفاق فریقین، نبوّت از مسائل اصولیّه ادیان است و امامت نیز باید چنین باشد؛ چون علّت احتیاج، در هر دو یکسان است و فرقی که وجود دارد «حدوث و بقاء» است، یعنی: نبی از طریق وحی، متصدی تأسیس دین است، و امام، دین مؤسَّس را حفظ میکند.
- ↑ دلائل الصدق، ج۲، ص۸.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ به احادیثی که از طریق شیعه و مخالفین در تفسیر این آیه و آیه بعد وارد شده مراجعه شود.
- ↑ «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ شواهد بر این که ابلاغ ولایت امیرالمؤمنین(ع) چه مشکلاتی در پی داشت، رجوع شود به: امالی صدوق، ص۳۵۵؛ بحار الانوار، ج۳۷، ص۱۰۹؛ الغدیر، ج۱، ص۲۱۸، ۲۲۱، از طریق عامه.
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم پس، هر که در قحطی و گرسنگی ناگزیر (از خوردن گوشت حرام) شود بیآنکه گراینده به گناه باشد بیگمان خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ سیوطی «الدرّ المنثور» در ذیل آیه شریفه؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، ج۸، ص۲۹۰؛ فضائل الخمسه من الصحاح الستّه، ج۱، ص۳۸۹.
- ↑ «و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
- ↑ تذکّر: مستفاد از روایات فریقین این است که رسول خدا(ص) به شهادت رسید. و این مسئله از معدود موارد مورد اتفاق شیعه و عامّه است.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۸، ص۲۳۶ و ۲۵۹؛ ج۲۲، ص۳۳۲ و ۳۳۳ و ۳۵۱ و ۳۵۲ و ۴۴۰؛ ج۶۷، ص۱۶۴.
- ↑ صحیح البخاری، ج۸، ص۲۱۷، ص۱۶۶، باب الحوض. این روایت را حمیدی در کتاب «جمع بین الصحیحین» در حدیث دویست و شصت و هفتم از متّفق علیه از «مسند» ابوهریره از عطاء بن یسار از ابوهریره روایت کرده است. نیز مثل این روایت را با طرق عدیده ای از «مسند» عایشه روایت کردهاند. و مثل این روایت را با طرق عدیده ای از «مسند» اسماء بنت ابوبکر روایت کردهاند. و مثل این روایت را با طرق عدیده ای از «مسند» امّ سلمه روایت کردهاند. و مثل این روایت را نیز از «مسند» سعید بن مسیّب روایت کردهاند. و جمیع این روایات را حمیدی در کتاب «جمع بین الصحیحین» آورده است.
- ↑ از جمله این روایات، روایتی است که احمد بن حنبل در مسند عبد الله بن مسعود روایت کرده است که گفت: رسول خدا(ص) فرمودند: « أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ وَ لَيُرْفَعَنَ إِلَيَّ رِجَالٌ مِنْكُمْ حَتَّى إِذَا أَهْوَيْتُ إِلَيْهِمْ لِأُنَاوِلَهُمْ اخْتَلَجُوا دُونِي فَأَقُولُ أَيْ رَبِّ أَصْحَابِي فَيُقَالُ إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ؟!» من به عنوان جلودار و پرچم پیشتاز در جلوی شما به سوی حوض میروم و بعضی از مردان شما را به سوی من میآورند و برای حساب بلند میکنند، تا همین که من میل میکنم به سوی آنها که ایشان را بگیرم، در حضور من آنها را میربایند و میبرند و در این حال من میگویم: ای پروردگار من اینان اصحاب من هستند! گفته میشود: تو نمیدانی که چه حوادثی را بعد از تو بجای آوردند!» و مانند این روایت را نیز حمیدی در مسند حذیفه بن یمان در حدیث هفتم از متفق علیه آورده است.
- ↑ لوامع صاحبقرانی، شرح فقیه، ج۱، ص۲۶. و نیز خاصه و عامه روایت کردهاند از رسول خدا(ص) به طرق بسیار که بزودی امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد فقط یک فرقه از ایشان اهل نجات خواهند بود و بقیه هلاک خواهند شد.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۳۷۶؛ کمال الدین، ج۲، ص۴۱۲؛ غیبه النّعمانی، ص۳۳۰؛ الإفصاح، ص۲۸؛ کشف الغمه، ج۳، ص۳۵۱؛ بحار الانوار، ج۲۳، ص۹۲؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۶؛ الغدیر، ج۱۰، ص۳۵۹ – ۳۶۰؛ احقاق الحق، ج۱۳، ص۸۵؛ از مصادر زیادی از عامه نقل کرده است. مجمع الزّوائد، ج۵، ص۲۱۸؛ در مسند احمد، ج۵، ص۶۱، ص۱۶۴۳۴: «عَنْ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» و در حلیه الأولیاء، أبی نعیم، ج۳، ص۲۲۴: «عن رسول الله(ص): من مات بغیر إمام فقد مات میته جاهلیه» در کنز العمّال، متّقی، الفصل الرابع فی أحکام البیعه، ج۱، ص۱۰۳، ص۴۶۴؛ ج۶، ص۶۵، ص۱۴۸۶۳: «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» در الکنی و الاسماء، دولابی، ج۲، ص۶۳۵، ص۱۱۳۴: «عن ابن عمر: «من مات و لیس علیه إمام جامع فقد مات میته جاهلیه».
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۶۱.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۶۸.
- ↑ یا از همه اشخاصی که دعوی امامت در ایشان شده است.
- ↑ علامه مجلسی میفرماید: امام را به چند وجه میتوان شناخت: وجه اوّل: آنکه از همه ظاهرتر و آسانتر است و مناسب لطف و مرحمت و حکمت الهی است، آن است که نصّ حضرت رسول(ص) است بر امامت احدی از امّت و نصّ امام سابق بر امام لاحق، چنان که معلوم خواهد شد که ائمّه اثنی عشر(ع) همه منصوصاند به امامت از جانب خدا و رسول و امام سابق. وجه دوّم: افضل بودن امام است از جمیع امّت یا از جمعی که مدّعی امامت بودهاند و به اجماع امّت، امامت از ایشان بیرون نیست. وجه سوّم: معجزهای که مقارن دعوی امامت باشد. (حق الیقین، ص۴۷ انتشارات اسلامیه) حقیر گوید: امام باید از قریش باشد چنان که از اخبار متواتره ظاهر میشود. (غایة المرام، ص۱۹۱).
- ↑ الفوائد الطوسیه، ص۳۶۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۲، ص۲۱۶، حدیث ۱۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۲، ص۸۲، حدیث ۲.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۶۷، حدیث ۱۰ مقبوله عمر بن حنظله؛ من لا یحضر الفقیه، ج۳، ص۸، حدیث ۳۲۳۳؛ وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۰۶، باب وجوه الجمع بین الاحادیث.
- ↑ بحارالانوار، ج۲، ص۲۲۵، حدیث ۳؛ ج۲، ص۲۳۸، حدیث ۳۱.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص۱۹۱.
- ↑ محمد بن النعمان الکبری شیخ المفید، اوائل المقالات، (سلسله مؤلفات شیخ مفید)، ص۶۵.
- ↑ حسن بن یوسف حلی، باب حادی عشر، شرح فاضل مقداد، ترجمه: عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، ص۹۸ و ۹۹.
- ↑ میثم بن علی البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴.
- ↑ میثم بن علی البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴.
- ↑ السید نورالله التستری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ص۳۰۰.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۵۰.
- ↑ ﴿... قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...﴾ «... فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم.».. سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ محمد بن یعقوب الکلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۲۵۶-۲۶۰؛ محمد باقر المجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۳۷۶ و ص۱۲۱- ۱۲۸.
- ↑ السید الشریف الرضی، نهج البلاغه امام علی(ع)، ترجمه: محمد دشتی، ص۴۴، خطبه ۱۴۶.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۵۱.