اولو الامر در لغت
اولو الامر از دو کلمه "أُولو" و "الأمر" ترکیب یافته است. کلمه اولوا به معنای صاحبان است و واژه “امر” نیز به معنای مختلفی به کار رفته است مانند: أمر به معنای امور و کارها، به معنای دستور ضد نهی، به معنای فزونی و برکت و ... اما با بررسی اقوال مشخص میشود این واژه تنها میتواند به معانی کار (چیز) و طلب باشد؛ لذا با توجه به معنای لغوی الامر میتوان برای اولوالامر معانی ذیل را برشمرد: صاحبان دستور، صاحبان کار و صاحبان شیئ.
واژهشناسی «اولوالامر»
اولو الامر از دو کلمه «أُولو» و «الأمر» ترکیب یافته است.
واژه «اولو»
کلمه اولوا از واژه الأول به معنای رجوع، مشتق شده و در معنا همانند کلمه آل است با این تفاوت که آل در عقلا به کار میرود؛ ولی اولوا در معنای منسوب به محسوس یا معقول کاربرد دارد. «اولوا الامر» نیز به معنای مصاحبان و «صاحبان فرمان و امر» است. بعضی گفتهاند: اسم جمع و مفرد آن «ذو» است. اولو همواره به شکل اضافه به امر محسوس یا معقول به کار میرود؛ مانند: اولوالارحام، اولوالقربی، اولوالعلم، اولوالفضل، اولو الامر[۱].
تفاوت میان کلمه اولوا و کلمه ذوو در آن است که اولوا بر شدت همنشینی دلالت دارد و تنها زمانی به کار میرود که جزء، عضو، صفت، حال، عملی لازم یا شأنی از شئون شخص یا مانند آن به متعلق آن متصل باشد، برخلاف کلمه ذوو که عامتر از آن است[۲].[۳]
واژه «اولی» در کهنترین منبع لغوی (کتاب العین) چنین معنا شده است: «اولی و اولات در معنا مانند ذوو و ذوات [به معنای صاحبان] هستند و تنها برای جمعی از مردم یا مانند آن گفته میشود»[۴].
فخرالدین طریحی نیز با تصریح به اینکه واژه «اولو» مفرد ندارد، مینویسد: «اولو جمعی است که از لفظ خودش مفرد ندارد؛ مفرد آن ذو است و اولات برای مؤنثها به کار میرود و مفرد آن ذات است»[۵].
بطرس البستانی، از دیگر محققان عرصه لغت، نیز چنین مینویسد: «اولو، جمع به معنای ذوو است و مفردی برای آن نیست... ذو به معنای صاحب است»[۶].
راغب اصفهانی نیز در مفردات مینویسد: أمر به معنای کار و شأن و جمع آن «امور» است[۷]
بر اساس آن چه گذشت، میتوان چنین نتیجه گرفت که واژه «اولی» به معنای صاحبان است که مفرد ندارد و همواره به صورت جمع میآید.
این واژه در قرآن کریم، بارها در قالبهایی همچون ﴿أُولِي الْأَلْبَابِ﴾، ﴿أُولُو الْعِلْمِ﴾، ﴿أُولِي الْقُرْبَى﴾، ﴿أُولُو الْأَرْحَامِ﴾، ﴿أُولُو الطَّوْلِ﴾، ﴿أُولُو بَقِيَّةٍ﴾، ﴿أُولُو الْفَضْلِ﴾، ﴿أُولُو قُوَّةٍ﴾، ﴿أُولِي بَأْسٍ﴾، ﴿أُولُو الْعَزْمِ﴾، ﴿أُولِي الضَّرَرِ﴾، ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾، ﴿أُولِي الْأَيْدِي﴾ و ﴿أُولِي النَّعْمَةِ﴾ تکرار شده است[۸].
واژه «الامر»
واژه «امر» نیز که از سه حرف همزه، میم و راء تشکیل شده، در لغت یا اعرابهای گوناگون، به معنای مختلفی به کار رفته است[۹].
صاحب «مقاییس اللغة»، مینویسد: ماده «امر» دارای پنج اصل است.
- أمر به معنای امور و کارها. گفته میشود: هذا أمر رَضِيتُهُ و أمرٌ لا أرضاه؛ یعنی این امر و کار را پسندیدم و یا این کاری است که نمیپسندم.
- أمر به معنای دستور ضد نهی. گفته میشود: أَفْعَلُ كَذَا یا إِنَّهُ لَأَمُوْرٌ بالمَعْرُوْفِ؛ یعنی چنین و چنان انجام بده یا آنکه گفته میشود: او بسیار امرکننده به معروف است.
- أمر به مفهوم فزونی و برکت: گفته میشود: امْرَأَةٌ أَمِرَةٌ، یعنی زنی که بر همسرش مبارک است، یا گفته میشود و أَمِرَ الشيْءُ یعنی آن شیء رشد و فزونی یافت.
- به مفهوم نشانه، علامت و وعده: گفته میشود: جعلتُ بيني و بينَه أمَاراً و وَقْتا و مَوْعِداً و أَجَلًا؛ یعنی بین او و خود نشانه و علامت و وعدهای قرار دادم.
- به معنای تعجب: مانند قوله تعالی: ﴿...لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا﴾[۱۰] یعنی به راستی چه کار بدی انجام دادی![۱۱].
اگرچه ابنفارس، خود، اعراب ماده «امر» را، آنگاه که به دو معنای علامت و شیء عجیب به کار میرود، روشن نساخته است، برخی دیگر از لغویون تصریح کردهاند که اعراب این ماده، در معنای شیء عجیب، همانا «اِمر» به کسر همزه و سکون میم است و با بیان واژه «الأمارة» آن را به معنای علامت دانستهاند[۱۲].
فیومی «اَمر» را به معنای حال نیز دانستهاند[۱۳] و راغب اصفهانی نیز معنای شأن را برای آن ذکر کرده است[۱۴] و اولوالامر، یعنی کسانی که مردم به وسیله آنها از افتادن در گردابها و مشکلات باز میایستند و آسایش مییابند[۱۵]. البته به نظر میرسد، معنایی که فیومی و راغب بیان کردهاند، میتواند به معنای نخست، یعنی کار (چیز)، برگردد. همچنین باید توجه داشت که این واژه، آنگاه که جمع بسته میشود، در معانی مختلف، هیئتهای متفاوتی به خود میگیرد؛ چنانکه اگر به معنای کار یا شأن و امثال آن باشد، جمع آن، «امور» است و اگر به معنای طلب باشد، جمع آن، «اوامر» است.
صاحب التحقیق در این باره میگوید: ماده «امر» دارای یک اصل بوده و به معنای خواستن و تکلیف همراه با استعلا است؛ سپس به هر آنچه که مطلوب و مورد توجه باشد تکلیف اطلاق میشود، چه از جانب مولا و یا از جانب خود باشد، صریح باشد یا مقدر[۱۶].
با توجه به آنچه گذشت، روشن میشود که واژه «الامر» که همزه آن به فتح و میم آن به طور ساکن خوانده میشود، تنها میتواند به معانی کار (چیز) و طلب باشد و معانی برکت، علامت و شیء عجیب را نمیتوان از معانی آن به شمار آورد[۱۷].
شاید بتوان گفت از میان این معانی، معنای اصلی و جامع امر، شیئ است که با توجه به سیر تطور و تحول لغت به معنای شیئ خاص (کار) و منشأ تحقق کار (فرمان) نیز دانسته شده است. براساس تفاسیر و روایات شیعه، «شیئ» در معنای اخیر اصطلاحاً یک شیئ معهود و شناخته شده یعنی مقام ولایت، خلافت و حکومت است؛ زیرا بنابر معنای مذکور «ال» در الامر برای عهد است، بنابراین اولو الامر کسانیاند که شئون دین و دنیای مردم به دست آنان است[۱۸] و آنان باید صاحبان کار حکومت و کارگزاران آن باشند، چنانکه ایشان صاحبان دستور بوده و اطاعتشان بر مردم لازم است.
با توجه به معنای لغوی الامر میتوان برای اولوالامر معانی ذیل را برشمرد: صاحبان دستور، صاحبان کار و صاحبان شیئ[۱۹].
اولوالامر
برخی لغتشناسان این ترکیب را به معنای رؤسا و اهل علم دانسته[۲۰] و برخی نیز چنین نوشتهاند: «اولوا الامر همان صاحب پیامبر و تابعان آنها از اهل علم و امیران هنگامی که دارای علم و دین باشند، هستند»[۲۱].
به نظر میرسد، این نظریات، به ویژه نظریه دوم، متأثر از نظریات کلامی است و در حقیقت، معنای اصطلاحی این ترکیب است. در واقع، ترکیب «اولی الامر» به خودی خود، به معنای صاحبان امر است که به نظر میرسد، تعیین معنای حقیقی آن، به کاربرد این ترکیب در مواضع متفاوت بستگی دارد و بررسی قراین حالیه و مقالیه را میطلبد؛ از اینرو، نمیتوان یک معنای واحد برای تمام کاربردهای آن عرضه کرد[۲۲].
صاحب «القاموس المحیط»، درباره مفهوم اصطلاحی «اولی الامر» مینویسد: اولی الامر، یعنی اصحاب رسول خدا(ص) و پیروان آنان از اهل علم و امرا است در صورتی که از صاحبان علم و دین باشند[۲۳].
راغب اصفهانی در این زمینه میگوید: اولی الامر، یعنی امرا و حاکمان زمان رسول خدا(ص) و همچنین گفته شده است که مراد از اولی الامر امامان از اهل بیت رسول خدا(ص) میباشند. به معنای امرکنندگان به معروف نیز آمده است.
وی از قول ابن عباس مینویسد: «اولی الامر» به معنای فقها و اهل دین که مطیع خدا هستند میباشد[۲۴].[۲۵]
منابع
پانویس
- ↑ القاموس المحیط، ج۲، ص۱۷۶۷؛ التحقیق، ج۱، ص۱۸۰، «اولو».
- ↑ التحقیق فی کلمات القرآن کریم، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۱۶۳؛ حجتیان، محمد، مقاله «اولواالامر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۵، ص۶۶ -۶۹.
- ↑ أُولُو و أولات: مثل: ذوو و ذوات في المعنى، و لا يقال إلا للجميع من الناس و ما يشبهه، خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۸، ص۳۷۰.
- ↑ و أولو: جمع لا واحد له من لفظه، واحده «ذو». و أولات: للإناث، واحدها «ذات»، فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۱، ص۳۳.
- ↑ اولو جمع بمعنی ذوو ولا واحد له... ذو بمعنی صاحب، بطرس البستانی، محیط المحیط، ص۲۲ و نیز ر.ک: خلیل الجر، فرهنگ لاروس، ص۲۰۱-۲۰۲. گفتنی است، خلیل بن احمد نیز «ذو» را به معنای صاحب دانسته است. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۸، ص۲۰۷.
- ↑ مفردات الفاظ القرآن، ص۸۸؛ و ر.ک: میرزا ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی یا دائرة المعارف لغات قرآن مجید، ص۳۵.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص۱۹۰.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۸، ص۲۹۷-۲۹۸؛ همچنین، ر.ک: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ص۲۱-۲۲؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۴، ص۲۶-۳۴؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص۸۸.
- ↑ «...بیگمان کاری شگفت کردی!» سوره کهف، آیه ۷۱.
- ↑ معجم مقاییس اللغة، ص۷۳.
- ↑ اسماعیل بن عباد صاحب، المحیط فی اللغة، ج۱۰، ص۲۸۴.
- ↑ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ص۲۱-۲۲.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص۸۸.
- ↑ مفردات الفاظ قرآن، ص۲۵۰.
- ↑ التحقیق فی کلمات القرآن کریم، ج۱، ص۱۴۴.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص۱۹۰.
- ↑ المیزان، ج۴، ص۳۹۱؛ مواهب الرحمن، ج۸، ص۳۱۲؛ تفسیرآیات الاحکام، ج۵، ص۱۰۲.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۱۶۳؛ حجتیان، محمد، مقاله «اولواالامر»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۵، ص۶۶ -۶۹.
- ↑ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۴، ص۳۱.
- ↑ اولوا الامر هم اصحاب النبي و من اتبعهم من اهل العلم و من الامراء اذا كانوا اولي علم و دين، بطرس البستانی، محیط المحیط، ص۲۲؛ نیز، ر.ک: خلیل الجر، فرهنگ لاروس، ص۲۰۱-۲۰۲.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص۱۹۰.
- ↑ محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، القاموس المحیط، ص۱۲۷.
- ↑ مفردات الفاظ القرآن، ص۹۰؛ و ر. ک: نثر طوبی، ص۳۴-۳۵.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۱۶۳.