دعبل خزاعی در معارف و سیره رضوی
آشنایی اجمالی
«ابوعلی» یا ابوجعفر دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبداللّه بن بدیل بن ورقاء خزاعی کوفی، معروف به دعبل خزاعی، از خاندان معروف بنیخزاعه[۱]، در سال ۱۴۸ هجری قمری در کوفه به دنیا آمد. وی شیعه، متکلم، ادیب، خردمند، با تقوا، دیندار، با فضیلت، شجاع و با شهامتترین شاعر تاریخ در حقگویی، آشنا به علم ایام و طبقات شاعران و هم چون اجدادش، شاعری برجسته و سخنوری توانا بود. وی در زمان خلافت هارون الرشید، به بغداد آمد و در رکاب امام موسی بن جعفر (ع) بود. چون امام رضا (ع) به خراسان آمدند و بالاجبار ولا یت عهدی مأمون را پذیرفتند، او به همراه برادرش «رزین بن علی» و شاعری به نام «ابراهیم بن عباس»، به سوی خراسان روانه شد که مورد تهاجم راهزنان قرار گرفتند. چون به خراسان رسیدند، مردم با امام (ع) در امر ولایت عهدی بیعت کرده بودند. دعبل به نزد امام (ع) مشرف گردید و عرض کرد: «یا ابن رسول اللّه (ص) قصیدهای[۲]ساختهام و سوگند میخورم که برای احدی غیر از شما نخواندهام. امام (ع) فرمودند: آن را بخوان. دعبل شعرش را به این مطلع آغاز کرد:
مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ | وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ |
- (محل دروس قرآن از خواندن قرآن خالی شده بود، و محل نزول وحی منزلگاهی بیکس، چونان بیابانهای بیآب و علف، خالی و بدون سکنه بود).
تا بدانجا رسید که:
أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً | وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ |
- (غنائم و بیتالمال مسلمین را میبینم که در میان دیگران تقسیم میشود و مینگرم که دستهای ایشان (آل محمد (ص)) از آن خالیست).
امام (ع) با شنیدن این بیت، با چشمانی اشک آلود فرمودند: آری چنین است ای دعبل. و چون به این بیت رسید:
إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ | أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ |
- (هرگاه هدف حربه و تیر جنایت و بلا و ظلم دشمن واقع میشوند، دستهای تهی از حربه و بسته را به سوی دشمن میگشایند).
امام (ع) در حالی که دستان خود را به هم میمالیدند، فرمودند: آری چنین است، دستها بسته است. چون دعبل به این بیت رسید:
لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيَا وَ أَيَّامِ سَعْيِهَا | وَ إِنِّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي |
- (من چون دارای محبت شما خاندانم، همه عمر در ترس و وحشت زندگی کردم، اما امید من همه این است که پس از وفاتم دیگر از عذاب در امان باشم).
امام (ع) فرمودند: خداوند تو را از فزع اکبر که در قیامت است از عذاب در امان دارد. سرانجام دعبل خواند:
وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ | تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ |
امام (ع) فرمودند: آیا حق ندارم که در اینجا دو بیت شعر به اشعار تو اضافه نمایم تا قصیدهات کامل شود؟ دعبل گفت: بفرمایید، یا ابن رسول الله (ص). امام (ع) سرودند:
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ | تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ | |
إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً | يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ |
- (و قبری در شهر طوس است که وامصیبتا از غم و اندوهش که آتش مصیبت فاجعه مرگش در اعضاء و رگ و ریشه بدن شعله میزند تا روز قیامت، مگر خداوند قائمی برانگیزد و بر ستم و ستمکاران پیروز شود و درد و رنج ما را تا حدی آرام بخشد).
دعبل با شنیدن این ابیات گفت: جانم به فدایت! بفرمایید که در طوس قبر کیست؟ امام (ع) فرمودند: آن قبر من است که روزگاری نمیگذرد، مگر طوس محل آمد و شد شیعیان و زوار قبر من میشود، و اعلام میکنم که هر کس مرا در زمان غربت قبرم در طوس زیارت کند، او در درجه من با من همدم خواهد بود در حالی که خداوند او را از گناه پاک و آمرزیده باشد.
آنگاه امام (ع) به درون خانه رفتند و بعد از چندی، غلام ایشان کیسهای از درهم و دینار که به نام حضرت ضرب شده بود، به دعبل داد. دعبل از پذیرفتن آنها امتناع کرد و گفت: من برای گرفتن پاداش به اینجا نیامدم و این قصیده را به طمع صله نسرودم. اکنون اگر امام (ع) مرحمت بفرمایند، جامهای به عنوان تبرک به من هدیه دهند. غلام این بار با جبهای از خز و همان کیسه پولها بازگشت و گفت: مولایت میفرماید: این مال را بپذیر که در راه به آن محتاج میشوی». دعبل با این پولها بعد از چندی اقامت در خراسان، راهی قم گردید[۴].
دعبل مسافرتهای زیادی کرد؛ از حجاز و یمن تا ری و خراسان و قم. زبان او چون شمشیری برّان، همواره برای بزرگداشت حق و کوبیدن باطل، در جولان بود، او هرگز ستمگران را مدح نمیکرد بلکه به عکس با اشعار پر مغز به شرح ستمکاریهای آنان میپرداخت. قدرت شعر و بیان او به اندازهای بود که براندام ستمگران و زمامداران خودکام لرزه میانداخت. دعبل اشعاری در هجو ابراهیم بن مهدی (عموی مأمون) سرود، ابراهیم سخت ناراحت شد و به مأمون شکایت کرد و گفت: «من و تو از یک منسب و ریشهایم، دعبل مرا هجو کرده است، انتقام مرا از او بگیر. مأمون گفت: شاید آن شعر معروفش را میگویی؟ ابراهیم گفت: این بعضی از آنها است، مرا به بدتر از آن نکوهش کرده است. مأمون گفت: تو در این باره از من پیروی کن، او مرا هجو کرده و من نادیده گرفتم. ابراهیم گفت: ای خلیفه! خدا حلمت را زیاد کند، ما هم از حلم تو پیروی میکنیم[۵].
دعبل میگوید: چون خبر شهادت امام رضا (ع) در طوس را شنیدم، «قصیده رائیه» را در سوگ امام (ع) سرودم:
أَرَى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا | وَ لَا أَرَى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرٍ | |
أَوْلَادُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ | بَنُو مُعَيْطٍ وُلَاةُ الْحِقْدِ وَ الْوَغْرِ | |
قَوْمٌ قَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوَّلَهُمْ | حَتَّى إِذَا اسْتَمْكَنُوا جَازُوا عَلَى الْكُفْرِ | |
ارْبَعْ بِطُوسَ عَلَى قَبْرِ الزَّكِيِّ بِهِ | إِنْ كُنْتَ تَرْبَعُ مِنْ دِينٍ عَلَى وَطَرٍ | |
قَبْرَانِ فِي طُوسَ خَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمْ | وَ قَبْرُ شَرِّهِمْ هَذَا مِنَ الْعِبَرِ | |
مَا يَنْفَعُ الرِّجْسُ مِنْ قُرْبِ الزَّكِيِّ وَ لَا | عَلَى الزَّكِيِّ بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَرٍ | |
هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ | لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ |
- (من بنی امیه را در کشتن اولاد فاطمه (س) معذور میبینم اما برای اولاد عباس عذری نمییابم. فرزندان حرب و مروان و خاندان بنو معیط، اهل کینه و بغض و دشمنی با آل محمد (ص) هستند. قومی که با سران آنان به مبارزه پرداختید تا ناگزیر از دشمنی و عناد دست برداشتند و فرصت میجستند، همین که قدرت یافتند، بر کفر و ستیز خود ادامه دادند. به شهر طوس بر کوی و مزار پاک و مطهر او منزل گزین! اگر در دین خود بر آئین فطرت که دین حق است بر قراری. دو قبر در طوس است، یکی قبر بهترین خلق خداوند و دیگری گور شریرترین مردم جهان، و این بسیار موجب تعجب و عبرت است. فایده و نفعی برای شخص پلید نخواهد داشت این که گورش در نزدیک قبر پاکترین خلق باشد و همچنین ضرری برای فرد پاک ندارد که قبر مطهرش در نزدیکی گور شخص پلیدی باشد. هیهات! بدون شک هر کس در گرو عمل خویش خواهد بود، پس تو اگر میخواهی این را بپذیر و اگر میخواهی واگذار و رهاکن، حق همین است که گفته شد)[۶].
مأمون از قصیده رائیه دعبل اطلاع پیدا کرد، برای دعبل امان نامهای نوشت تا دعبل نزد او برود و آن قصیده را بخواند. دعبل نزد مأمون رفت و وقتی که از امان دادن مأمون کاملاً مطمئن شد، به خواندن آن قصیده شروع کرد، و چون قصیده پایان یافت، با این که دعبل در این قصیده مأمون و پدرانش را گرگ معرفی کرد و با ظرافت شاعرانه، آنان را پلیدترین مردم خواند؛ مأمون به ناچار و از روی ظاهر سخن دعبل را تصدیق کرد و لذا عمامهاش را از سر برداشت و به زمین کوبید و گفت: به خدا راست گفتی![۷]. روزی دعبل در خدمت امام رضا (ع) حاضر بود و قصایدی را برای آن حضرت خواند:
فلولا الذي أرجوه في اليوم | أوغد تقطّع نفسي اثرهم حسرات | |
خروج إمام لا محالة خارج | يقوم على اسم اللّه و البركات | |
يميّز فينا كلّ حقّ و باطل | و يجزي على النعماء و النقمات |
- (اگر آن چه را امروز یا فردا امید وقوع آن را دارم، نمیبود؛ دلم از حسرت و اندوه بر ایشان - اهل بیت (ع) - پاره پاره میشد. و آن امید به قیام امامی است که بدون تردید قیام خواهد کرد که با نام خدا و همراه با برکات الهی قیام میفرماید. و او در میان ما حق و باطل را از هم جدا میسازد، و پاداش و کیفر میدهد).
هنگامی که دعبل این ابیات را خواند، امام رضا (ع) به شدت گریستند و فرمودند: «ای خزاعی! این اشعار را روحالقدس، بر زبان تو جاری ساخته است. و فرمودند: آیا میدانی آن امام کیست؟ دعبل عرض کرد: نمیدانم، فقط شنیدهام که امامی از دودمان شما خروج میفرماید و زمین را پر از عدل و داد میسازد. امام (ع) فرمودند: ای دعبل! امام بعد از من، پسرم محمد و بعد از او پسرش علی و بعد از او پسرش حسن و پس از حسن، فرزندش حجت قائم است که در غیبت او انتظارش را میبرند و به هنگام ظهور مطلع خواهد بود، و اگر از دنیا جز یک روز باقی بماند، خدا آن روز را طولانی میسازد تا قائم (ع) خروج نماید و زمین را پر از عدل و داد سازد، چنان که از جور پر شده است»[۸].
دعبل شاعری بیباک و شجاع بود که از هیچ کس نمیهراسید. در اواخر عمرش میگفت: من پنجاه سال است چوبه دار خود را بر شانه نهاده، دنبال کسی میگردم تا مرا بر آن بیاویزد.
به محمد بن عبدالملک وزیر عباسی گفتند: چرا دعبل را به خاطر قصیدهاش که در آن از تو بدگویی کرده، مجازات نمیکنی؟ در پاسخ گفت: دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش میکند و مدت بیش از سی سال است که در جستجوی کسی است تا او را با آن به دار زند، او باکی ندارد[۹]
دعبل در مسائل شیعی اشعار فراوانی دارد و در فضایل آل علی (ع) و در رثای امام حسین (ع) سرودههای بسیاری از خود به یادگار گذاشته است. دوستی اهل بیت (ع) او را به نشاط میآورد و هنگامی که از آنان سخن میگفت، چنان با گریه و سوز و خلوص لب میگشود که چنین عاطفهای در هیچ شاعری دیده نشده است. دیوان شعرش سیصد برگ بوده است که به وسیله ادیب معروف، «ابوبکر صولی» گردآوری شده است. ۹۸ سال از عمر دعبل گذشت، ولی اشعار و بیانات پر توان او آن چنان کینه و انتقام دشمن را بر ضد او برانگیخته بود که همین موضوع سرانجام موجب مرگ او شد، و او را به کام مرگ فرو برد. او برای نجات خود از چنگال معتصم عباسی، از بغداد به اهواز گریخت، «مالک بن طوق» (یکی از حکام جور که دعبل با اشعار خود او را هجو کرده بود) مرد زیرک ولی پول پرستی را مأمور قتل دعبل کرد و به او برای اجرای این امر ده هزار درهم داد. او به خاطر ده هزار درهم در تعقیب دعبل شب و روز نمیشناخت، تا این که دعبل را در قریهای از نواحی شوش پیدا کرد، سرانجام شبی او را غافلگیر نمود، و بعد از نماز شام، سر نیزه مسمومی را به پای او فرو برد، و این ضربه آن چنان کاری بود، که دعبل در همان شب، در سال ۲۴۶ هجری قمری، شهید شد و در همان شهر دفن گردید. او وصیت کرد تا قصیده تائیه را در قبرش بگذارند.
ابن شهر آشوب و شیخ طوسی دعبل را از یاران و راویان امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) دانستهاند که توفیق ملاقات با امام جواد (ع) را نیز داشته است [۱۰].[۱۱]
دعبل خزاعی در راویان امام رضا در مسندالرضا
او از شاعران مشهور و ادیبان معروف عصر خود بود، شهرتش همه جا را فرا گرفته و اشعارش در هر کوی و برزن و خانهای راه یافته بود، او از شهری به شهر دیگر و از ولایتی به ولایت دیگر میرفت و اشعار بلیغ و فصیح خود را برای مردم میخواند، و مظالم حکام و فسق و فجور آنها را برای جامعه بازگو میکرد و حقایقی را که دیگران از گفتن آن سکوت کردند میگفت.
در میان شعرای زمانش نظیری نداشت ولی وی از شعرای انگشت شمار در زبان و ادبیات عرب میباشد، قصاید طولانی و اشعار بلند او که در مدح و ستایش خاندان رسالت و امامت سروده مشهور است او در اشعار خود مناقب و مصائب وارده بر اهل بیت(ع) را به نظم کشیده و واقعاً حق مطلب را ادا کرده و همگان به این مطلب اقرار دارند.
او عقاید خود را آشکار و بدون تقیه اظهار میکرد و قصاید خود را در مدح خاندان رسول اکرم(ع) در شهرها و ولایات انتشار میداد و از هیچ خلیفه و حاکم و امیری هم باکی نداشت، او همواره حق را میگفت و از هیچ کس نمیترسید، در زمانی که همه شاعران در دربار خلفا و حاکمان جمع بودند و مدیحه سرایی میکردند و مال و منال و کنیز و غلام جمع مینمودند. او از همه روگردان شد و از دنیای آنها چشم برنهاد.
شرح حال دعبل در همه کتب رجال علم و ادب و حدیث آمده، شاعران و ادیبان و تذکره نویسان مقام فضل و ادب او را ستودهاند و او را از نوابغ شعر و ادبیات عربی میدانند، البته گروهی هم او را مذمت کردهاند و برحسب عقیده و پندارهای خود بر وی تاختهاند و این بیشتر به خاطر اعتقادات مذهبی او بوده، چون او از اهل بیت(ع) دفاع میکرده و به دشمنان آنها حمله میکرده است.
دعبل در رجال شیعه
شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام رضا(ع) ذکر کرده و فقط به آوردن نام او اکتفا میکند و چیزی درباره او نمیگوید، نجاشی گوید: دعبل بن علی بن رزین ابوعلی خزاعی شاعری مشهور از شیعیان میباشند. او کتابهایی هم تألیف کرده که ما آنها را از طریق موسی بن حماد یزیدی روایت میکنیم و آنها عبارتند از کتاب طبقات الشعراء، کتاب الواحدة، و کتاب مثالب العرب و مناقبها.
کشی در رجال خود گوید: دعبل بن علی خزاعی در خراسان خدمت امام رضا(ع) رسید، و عرض کرد یابن رسول الله من قصیدهای درباره شما گفتهام که با خود عهد کردهام نخست آن را برای شما بخوانم، امام فرمودند: بخوانید او هم قصیده را خواند، پس از این که قصیده تمام شد امام از جای حرکت کرد و داخل منزلش شد و کیسهای که در آن ششصد دینار بود برای او فرستاد.
امام فرمودند. این کیسه را به دعبل دهید و از وی عذر بخواهید و بگویید این دینارها را در سفر خود خرج کنید. دعبل گفت: نه به خداوند سوگند من برای دینار این جا نیامدهام، به آن حضرت بگویید یکی از پیراهنهای خود را به من بدهد، امام(ع) بار دیگر دینارها را برای او برگردانیدند و فرمودند یکی از پیراهنهایش را هم به او بدهند، او پیراهن را با دینارها گرفت و از مرو بیرون شد.
علامه حلی در بخش اول خلاصه شرح حال او را ذکر کرده و او را از نقات میداند و اخبار او را مورد عمل قرار میدهد، و میگوید: حال او بر همگان روشن است، ایمان و مقام او در میان شیعیان مشهور عظمت و اهمیت او در میان مؤمنان معلوم میباشد، اصحاب ما برای دعبل ارج و اعتباری خاص قائل هستند و حال او بر همه ظاهر است.
اسحاق ندیم در فهرست خود گوید: دعبل بن علی خزاعی در حدود سیصد ورق آثار دارد که صولی آنها را جمعآوری کرده است، کتاب طبقات الشعراء و کتاب واحده از تألیفات او میباشند. ابن داود حلی نیز او را در بخش اول کتاب خود نقل میکند و میگوید: دعبل ابن علی شاعر مشهور در خراسان به حضور امام رضا(ع) رسید و قصیده طولانی خود را برای آن جناب خواند و از امام ششصد دینار و یک جامه میله گرفت.
شیخ عباس قمی گوید: روایت شده که دعبل را بعد از مرگش در خواب دیدند در حالی که جامه سفید پوشیده و کلاه سفیدی هم بر سر نهاده است، از حال وی پرسیدند که در آن دنیا چگونه است؟ دعبل پاسخ داد: حالم خوب نبود، ولی رسول خدا(ص) آمدند و لباس سفیدی در برداشتند، سؤال کردند تو دعبل هستی گفتم: آری فرمودند: شعری که درباره فرزندان من گفتهای بخوان من هم این چند بیت را خواندم:
لاأَضْحَكَ اللّهُ سِنَّ الدَّهرِ إِنْ ضَحِكَتْ | وآلُ أحمدَ مظلومونَ قدْ قُهِروُا | |
مُشَرَّدُونَ نُفوا عَنْ عُقْرِ دارِهمُ | كأنهمْ قدْ جَنَوْا ما ليسَ يُغتفرُ |
بعد از آن مرا تحسین کردند و از من شفاعت نمودند و این لباسها را به من مرحمت فرمودند.
خوانساری در روضات الجنات گوید: دعبل بن علی بن رزین خزاعی، ادیب فاضل و شیخ کامل، و صالح متدین، مادح اهل بیت(ع)، که اشعارش همه جا را گرفته و آثارش در هرجا پرتو افشانی میکند، او در زیبایی سخن و رقت طبع و دقت در صنعت شعر و فصاحت و بلاغت در رتبه بالائی بود، او چهارتن از ائمه اطهار(ع) را درک کرد و در سالی که امام صادق(ع) وفات کردند متولد گردید. شیخ آغا بزرگ تهرانی گوید: محمد بن علی بن رزین دعبل خزاعی شاعر و مادح اهل بیت(ع) که از اولاد بدیل بن ورقاء خزاعی است او در سال ۱۴۸ متولد شد و در سال ۲۴۶ به شهادت رسید.
علامه شیخ عبدالحسین امینی در الغدیر گوید: دعبل پیوسته مشغول جهاد و مبارزه و ستیز بود، او همواره با شعر خود از اهل بیت(ع) دفاع میکرد و از مناقب و فضایل آنها سخن میگفت و مصائب آن بزرگواران را به نظم میکشید، او با خلفا و عمال آنان و مفسدین عقیده و ایمان در حال جدال و نزاع بود و در اشعار و قصاید خود دشمنان خاندان رسالت را هجو میکرد.
دعبل به خاطر مخالفت با خلفا و هجو حاکمان و امیران و قاضیان مفسد و تبهکار همواره از این شهر به آن شهر و از این ولایت به ولایت دیگری میرفت، و در جایی استقرار پیدا نمیکرد، و همواره در بیابانها و کویرها و یا مناطق کوهستانی دور از انظار زندگی مینمود، ولی با همه اینها قصاید و ابیات او در همه شهرها و ولایات و مراکز اجتماعی مردم و مجالس اهل علم و ادب به سرعت منتشر میشد و در دست مردم قرار میگرفت.
دعبل در رجال اهل سنت و جماعت
خطیب بغدادی گوید: دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبدالله بن بدیل ابن ورقاء ابوعلی خزاعی شاعر، که اصلش از کوفه میباشد، و گفته میشود که از قرقیساء بوده است او در شهرها گردش میکرد و مدتی هم در بغداد اقامت داشت، و بعد که معتصم خواست او را دستگیر کند از آنجا فرار کرد، ولی بار دیگر به آنجا مراجعت نمود. او مردی بد زبان بود و با کلمات زشتی مردم را ناسزا میگفت و هجو میکرد.
دعبل اخباری را مسنداً از مالک نقل میکرد که هیچ یک از آنها مورد قبول نبود، و من عقیده دارم آن روایات را برادر زادهاش اسماعیل بن رزین وضع کرده است زیرا آن اخبار را او نقل کرده است. احمد بن قاسم گوید: دعبل لقب او میباشد و نام وی حسن بوده است، برادر زادهاش گفته: نام او «عبدالرحمان» بوده و بعضی هم گفتهاند نام وی محمد میباشد و کنیهاش ابوجعفر.
یاقوت حموی گوید: دعبل بن علی بن رزین بن سلیمان و یا دعبل بن علی بن رزین بن عثمان ابوعلی خزاعی که اکثر این طور نوشتهاند، او شاعری شیرین سخن و خوش مشرب و فصیح اللسان بود، او بیشتر عمر خود را در بغداد گذرانید و به شهرهای دیگر هم مسافرت میکرد، او به دمشق و مصر هم رفت و مدتی در آن جاها به سر برد. دعبل شاعری بدزبان بود و همه را هجو میکرد.
خلفای بنی عباس و امیران و حاکمان و وزرا و قاضیان و هیچ شخص مشهوری از هجو او در امان نبودند. بین او و کمیت شاعر و ابوسعد مخزومی مناقصات و مشاجرات زیادی واقع شد، دعبل یکی از مشاهیر شیعه است و قصیده تائیه او درباره اهل بیت از بهترین اشعار است، او آن قصیده را سرود و برای علی بن موسی الرضا در خراسان خواند و ده هزار درهم گرفت و جامهای هم به وی اهدا کرد.
ذهبی گوید: دعبل بن علی خزاعی شاعر مشهور که صیت او همه جا را فرا گرفته از رافضیان بدزبان و فحاش بود. او از متوکل فرار کرد و در حدود نود سال زندگی نمود، او از مالک اخبار منکری را نقل کرده است، و بعضی هم او را دغفل ذکر کردهاند ولی درست همان دعبل میباشد، دارقطنی او را اهمال کرده و ابوالعباس بناتی نیز او را تضعیف نموده است و او بعد از سال ۲۴۰ درگذشت.
ابن حجر گوید: دعبل بن علی بن علی بن رزین خزاعی شاعر مشهور از موالیان خزاعه است، جدش رزین از موالیان عبدالله بن خلف خزاعی پدر طلحة الطلحات بود، بعضی هم گفتهاند: که او اصلاً عرب بوده و از اولاد بدیل بن ورقاء از صحابه رسول اکرم(ص) میباشد، او در آغاز زندگی دنبال ادب رفت و در آن مهارت پیدا کرد و اشعار خوبی سرود.
او از مالک و شریک و واقدی و مأمون و علی بن موسی الرضا و گفته شده از شعبة و ثوری روایت میکند، و از او برادرش علی بن علی و محمد بن موسی ترمذی و احمد بن ابی داود و غیر آنها روایت میکنند، گفته شده که دعبل کنیه او بوده و نام اولش محمد میباشد، او اشعاری در مدح اهل بیت گفته و از فضایل و مناقب آنها سخن گفته است، دعبل در اثر ضربه مسمومی در سال ۲۴۶ در گذشت.
ابن خلکان گوید: او شاعری بزرگ بود و اشعار نیکو سرود ولی همه از دست و زبان او ناراحت بودند، در هجو کردن افراد و اشخاص حرص داشت و افراط میکرد، از خصوصیات مردم به زبان شعر انتقاد مینمود، او خلفاء و ملوک و مردمان معمولی را با اشعار خود، مورد حمله قرار میداد و میگفت من اکنون پنجاه سال است چوبه دار خود را با خویشتن حمل میکنم ولی هنوز کسی نیامده مرا بردار زند.
اصل خاندان دعبل
اکثر کسانی که از دعبل سخن گفتهاند او را عرب اصیل دانستهاند، و گفتهاند که او از اولاد و احفاد بدیل بن ورقاء خزاعی بوده و نسب او چنین است: دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی، پی او از فرزندان و اعقاب عبدالله بن بدیل است که از اصحاب خاص و یاران علی(ع) بود و در جنگ صفین در رکاب علی(ع) بودند.
بعضی هم گفتهاند که اوعرب نبوده و جدش از موالیانی بوده که برای عبدالله بن خلف خزاعی پدر طلحة الطلحات کتابت میکرده و جد او رزین عرب نیست بلکه نخست برده بوده و نسب خزاعی او ولائی میباشد، و در نام جد اعلای او نیز اختلاف کردهاند گروهی رزین بن عثمان و جمعی نیز رزین بن سلیمان نوشتهاند، و در محل سکونت خاندان وی اتفاق نظر نیست بعضی او را از اهل کوفه و گروهی او را از قرقیساء میدانند.
تولد دعبل
کسانی که درباره دعبل مطلبی نوشتهاند تولد او را در سال ۱۴۸ دانستهاند، ولی از محل تولد او سخنی نگفتهاند، جز آنکه میگویند اصل او از کوفه و یا قرقیساء بوده است. او در سال وفات امام جعفر صادق(ع) متولد شده و آن حضرت را درک نکرده است، درباره نام او نیز در کتب رجال و تراجم اختلاف شده، گروهی نام او را دعبل که به آن مشهور بوده و بعضی هم حسن، و عبدالرحمان، و محمد نوشتهاند.
از آغاز زندگی او و از این که در کوفه و یا بغداد و یا جای دیگر بوده ذکری در مصادر نشده، اگر چه مینویسند اکثر زندگی او در بغداد گذشته، ولی چون پدرانش در کوفه زندگی میکردهاند و از مشاهیر خاندان کوفه بودهاند. شاید او آغاز زندگی خود را در این جا گذرانده باشد، و در همین جا به تعلیم و فراگیری علوم و ادبیات مشغول بوده و بعد به بغداد منتقل شده باشد.
اساتید و مشایخ او در حدیث
در میان استادان و معلمان او افرادی مانند واقدی شخصیت معروف عصر عباسی هستند، و پیداست که وی از محضر این گونه افراد استفاده شایانی کرده و از علوم و معارف اسلامی نیکو بهرهگیری نموده، و با مالک بن انس امام مالکیان هم ارتباط داشته است در صورتی که واقدی با مالک از نظر فکری بسیار فرق داشتهاند، و ظاهراً وی در ابتدای فراگیری علوم ادبی و اسلامی در هر مجلسی حاضر میشده است.
از جمله مشایخ او شریک و شعبه و ثوری بودهاند، که گویا دعبل از اینها حدیث آموخته است، ولی پیداست که دعبل دارای فکری مستقل بوده و تحت تأثیر اینها قرار نگرفته است، او از نخست محب آل علی بوده و در مدح و ستایش آنها سخن میگفته، و پایههای عقیدتی او چنان بوده که امثال مالک و یا ثوری که از شخصیتهای زمان خود بودند، نتوانستهاند در او تأثیر بگذارند.
دعبل در میدان شعر و ادب
از اساتید و مسلمان او در علم ادب و این که دعبل ادبیات را در کجا فرا گرفته در کتابها ذکری نشده است ولی آنچه مسلم است و از حالات او معلوم میگردد او استعداد فراگیری علوم ادبی را در حد اعلی داشته و خیلی زود خطوط و رموز این فن را فراگرفته است و در زمره شاعران در آمده و با گروهی از بزرگان شعرای زمانش ارتباط برقرار کرده است.
او در زمان خود با شاعران بزرگ مانند کمیت بن زید اسدی که یکی از شاعران مدافع اهل بیت(ع) بود مباحثات و مناظراتی داشته که به عالمشعر و ادبیات هم کشیده شده و همچنین با مسلم بن ولید انصاری که از وی در ادبیات استفاده کرده بود مکاتباتی دارد و با بحتری و ابوتمام طائی و ابونواس که از شاعران معروف و مدیحه سرای عصر او بودند رفت و آمد داشته است.
محمد بن قاسم مهرویه میگفت: از پدرم شنیدم گفت: شعر به دعبل پایان یافته است، بحتری گفت: من عقیده دارم دعبل از مسلم بن ولید بهتر شعر میسراید، گفتند: از کجا این سخن را میگویید، گفت اشعار دعبل به کلام عرب بیشتر شباهت دارد و به روش آنان نزدیکتر است، بحتری درباره او تعصب داشت و از دعبل سخت حمایت میکرد.
اشعار و قصاید دعبل زود فراگیر شد و به اطراف و اکناف و شهرها و ولایات رسید، اهل ادب و بلاغت به آنها روی آوردند، کتابها و رسالهها و مجموعههای شعری از اشعار او انتخاب کردند و در مجالس ادبی به آن استشهاد نمودند، شیعیان اهل بیت قصاید و منظومات او را در محافل خود آشکار و مخفی میخواندند و از آنها لذت میبردند.
دعبل و خلفای بنی عباس
او همه خلفای بنی عباس را که معاصر او بودهاند هجو کرده است و اعمال زشت آنها را برشمرده، او هارون الرشید و مأمون، و معتصم و متوکل را در اشعار خود هجو نمود، و همه حاکمان و والیان و قاضیان فاسد و بیاعتقاد را با اشعار نغز و غرای خود کوبیده و آنها را در جامعه خاموش آن روز رسوا کرد، هنوز شماری از آن اشعار در متون کتب مانده است.
اگرچه بسیاری از آن قصائد و ابیات را همان دار و دستهها جمع کردند، و نگذاشتند در کتابها و مجموعهها گردآوری شود، و گروهی هم از ترس و وحشت بسیاری از اشعار او را از بین بردند، و ما امروز مقداری از آنها را در کتب ادبی و تاریخی مشاهده میکنیم و متوجه میگردیم که در آن روز در بغداد و سامراء که مرکز خلافت اسلامی بود چه میگذشته است.
کشور پهناور اسلامی آن عصر که از کنار چین در شرق و تا ساحل اقیانوس اطلس در غرب امتداد داشت با آن همه درآمدهای کلان در اختیار چه کسانی بوده است، مردی شهوتران و فاسد به نام خلیفه در بغداد و یا سامراء اقامت داشت که اوقاتش با شاعران هرزهگر، و مطربان و خوانندگان و نوازندگان از زن و مرد میگذشت.
خلفای عباسی از زمان مهدی کاملاً به فساد و تباهی آلوده شدند، شرابخواری، کنیزبازی، شرکت در مجالس لهو و لعب و شبنشینیهای کثیف به صورت امری عادی درآمد، هارون، مأمون، معتصم و متوکل که از معاصران شاعر مبارز دعبل خزاعی بودند همه فاسد و گناهکار و شرابخوار و زن باز بودند و در کاخهای خود صدها کنیز زیبا روی و خواننده جمع کرده بودند.
در این عصر پلید و زشت که فساد خلفا و عمال آنها همه جا را فرا گرفته بود، تنها شاعری که با آنها در ستیز بود و فساد آنها را آشکارا میگفت همین دعبل بود، و برای همین جهت همیشه در حال آوارگی به سر میبرد، دعبل با اشعار و قصاید خود چهره پلید خلفا و عمال آنها را به مردم نشان داد، و سرانجام جان خود را در این راه داد و نام نیک خود را در میان شاعران جاودان ساخت.
دعبل و اهل بیت(ع)
شاعر بزرگوار ما از یک خاندان اصیل و ریشهدار است، جد اعلای او عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی که در فتح مکه مسلمان شد و در جنگ حنین و طائف و تبوک شرکت کرد. او از یاران علی(ع) بود و از فضلای اصحاب آن حضرت به شمار میرفت، او و برادرش عبدالرحمان هر دو در رکاب امیرالمؤمنین(ع) در جنگ صفین به شهادت رسیدند و او فرمانده پادگان بود.
دعبل شاعر عالیقدر در این خاندان بزرگ شد، و محبت علی و اولادش در دل او ثابت بود، او بعد از این که به حد رشد رسید و علم و دانش تحصیل نمود و راه سرودن اشعار را پیش گرفت دفاع از اهل بیت(ع) را به عهده گرفت و با عزمی راسخ و ایمانی قوی و ارادهای آهنین، فضائل و مناقب اهل بیت را به نظم کشید و در مصائب آنها قصاید غرایی سرود.
اشعار و ابیات او در مصیبت حضرت سید الشهداء و مرثیه او درباره امام رضا(ع) مشهور است و در کتب ادب و تاریخ ذکر شدهاند، قصیده تائیه او که بسیار مشهور میباشد همه از این باب میباشد. او در اشعار و قصاید از مظالم بنی امیه و بنی عباس سخن گفته و از حق اهل بیت(ع) با کمال شجاعت و جوانمردی دفاع کرده است.
دعبل و حضرت رضا(ع)
دعبل خزاعی هنگامی که شنید حضرت رضا(ع) در خراسان هستند و به عنوان ولیعهدی مأمون برگزیده شدهاند، به اتفاق تنی چند از شاعران و دوستان خود عازم خراسان شد، و پس از پیمودن راه دور و دراز به مرو رسید، و قصیده غرائی را که در فضایل و مناقب و مصائبی که بر اهل بیت رسول خدا(ع) وارد شده بود، سروده بود برای آن حضرت قراءت کرد.
عبدالسلام بن صالح ابوصلت هروی گوید: دعبل خزاعی وارد مرو گردید و بر حضرت رضا(ع) وارد شد و عرض کرد: یابن رسول الله قصیدهای برای شما گفتهام و با خود عهد کردهام تا آن را برای شما نخوانم برای دیگری قراءت نکنم، و اینک اجازه دهید آن را بخوانم، امام(ع) فرمودند: بخوان. دعبل گفت:
مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ | وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ |
هنگامی که به این بیت رسید:
أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً | وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ |
امام رضا(ع) گریستند و فرمودند: ای خزاعی راست گفتی. و هنگامی که به این بیت رسید:
إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ | أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍ |
امام(ع) دستهای خود را به هم فشار میدادند و میفرمودند آری به خداوند سوگند آنها بسته هستند و هنگامی که به این بیت رسید:
لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيَا وَ أَيَّامِ سَعْيِهَا | وَ إِنِّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفَاتِي |
امام رضا(ع) فرمودند: خداوند شما را از وحشتهای روز قیامت حفظ کند، و هنگامی که به این بیت رسیدند:
وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ | تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرُفَاتِ |
امام(ع) فرمودند: من میخواهم در این جا دو بیت اضافه کنم تا قصیده است کامل شود، دعبل گفت: آری یابن رسول الله اضافه بفرمایید، امام(ع) فرمودند:
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ | تَوَقَّدُ فِي الْأَحْشَاءِ بِالْحُرُقَاتِ | |
إِلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً | يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْكُرُبَاتِ |
دعبل خزاعی عرض کرد: یابن رسول الله این قبری که در طوس است قبر کدام شخص است؟ امام(ع) فرمودند: آن قبر من است، بعد از گذشت چند شب و روز آنجا محل رفت و آمد شیعیان و زائران خواهد شد، آگاه باش هر کس مرا زیارت کند روز قیامت با من خواهد بود و خداوند او را خواهد آمرزید، و بعد از جای خود برخاست و رفت و فرمود: دعبل همان جا باشد و جایی نرود.
بعد از لحظاتی خادمی آمد و صد دینار به دعبل داد، و گفت: امام(ع) میفرمایند: این دینارها را بگیر و در سفر خود خرج کن، دعبل گفت: به خداوند سوگند من برای گرفتن صله این جا نیامدهام، او دینارها را برگردانید و گفت: به امام بگویید یکی از پیراهنهای خود را به من بدهد تا به آن تبرک جویم، امام رضا(ع) بار دیگر یک پیراهن و همان دیدارها را به او برگردانید و به خادم فرمودند: به او بگویید به این دیدارها نیاز پیدا خواهی کرد.
در روایت دیگری وارد شده که دعبل یک بار نیز این قصیده را در حضور امام رضا(ع) که مأمون هم در آنجا بودند. قراءت کردند، و مأمون پنجاه هزار درهم به او داد، دعبل از امام رضا(ع) درخواست کرد که یکی از پیراهنهایش را به او بدهد تا در کفن خود بگذارد، امام(ع) یک پیراهن مستعمل را که خود پوشیده بود با یک قطیفه به او مرحمت فرمودند و گفتند این را حفظ کن که تو را حفظ میکند.
دعبل گوید: بعد از این فضل بن سهل هم یک قاطر خراسانی به من دادند یکی از روزها با آن حرکت میکردم و او یک بارانی از خز پوشیده و کلاهی از خز هم بر سرش گذاشته بود، او بارانی و کلاه را به من دادند، و لباس جدیدی را طلب کردند و پوشیدند، و گفتند: من از این جهت این بارانیها را به شما دادم که آنها بهترین نوع این لباس هستند، آنها را به هشتاد دینار از من میخریدند ولی من آن را نفروختم.
قصیده تائیه
مشهورترین قصیدهای که دعبل خزاعی درباره اهل بیت(ع) سروده قصیده معروف به تائیه میباشد، این قصیده طولانی را از این جهت تائیه میگویند که قافیه آن با تاء است، در آن قصیده شاعر عالیقدر همه مصیبتهایی که بر اهل بیت رسول اکرم(ص) وارد شده ذکر کرده است، و این قصیده در واقع یک کتاب تاریخ میباشد.
و در آن قصیده از ستمهایی که از صدر اسلام بر اهل بیت وارد شده گفتگو میکند، و از این که خاندان رسالت مقهور و مظلوم شدهاند و حقوق آنها پایمال شده و منازل آنها خراب گردیده، و نشانههای آیات خداوندی از بین رفته، و آل رسول(ع) همه آواره شده، ولی دشمنان آنها در عزت و شوکت زندگی میکنند و در کاخهای مجلل زندگی مینمایند و در ناز و نعمت غوطهورند سخن میگوید.
در آن قصیده از شهدای بدر و احد و خیبر و حنین ذکر میشود، و از قبر مبارک حضرت رسول(ص) و بعد از قبرهائی که در کوفه و بقیع میباشند یاد میکند، و از آنجا به کربلا میرود و از شهدای طف یاد مینماید از آنجا به جوزجانان و قبر یحیی یاد کرده و بعد به فخ و باخمری میرود، و از آنجا به بغداد میرود و از قبر موسی بن جعفر(ع) ذکری میآورد.
دعبل و اکراد شیعه
دعبل از مرو بیرون شد و از راه کوه به طرف عراق حرکت کرد، از اخبار و روایات وارده در این جا معلوم میگردد که دعبل از راه سرخس نیامده، و او از طریق ابیورد حرکت میکرده و گویا قصد داشته میان بر حرکت کند و زود به مقصد برسد، راه عمومی و کاروانها در آن زمان از مرو به سرخس و از آنجا از سنگ بست به شهر نیشابور میرفته، و بعد از طریق جوین و آزادور به بسطام میرفتهاند.
ولی دعبل از راه درگز و کلات حرکت کرده است، و در جایی به نام میان کوه گرفتار گروهی راهزن میشود راهزنها در وسط دره راه بر کاروان دعبل میبندند و همه را دست بسته در جایی حبس میکنند و هر چه را که کاروانیان داشتهاند از آنها میگیرند و بعد بالای تپه میروند تا اسباب و اثاثیه کاروانیان را بین خود تقسیم کنند، و نگهبانانی هم بر آنها میگمارند. در این هنگام که همه کاروانیان و دعبل با کتفهای بسته در گوشهای خموش در انتظار سرنوشت بودند ناگهان یکی از همان راهزنان یکی از ابیات قصیده تائیه را که چند روز قبل دعبل در حضور امام رضا(ع) خوانده بود از زبان آن راهزن میشنود و راهزن این بیت را خواند:
أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً | وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتٍ |
دعبل هنگامی که این بیت را از روی شنید پرسید این شعر از کیست؟ گفت: مردی از خزاعه این شعر را گفته است و او را دعبل میگویند، گفت: من دعبل هستم و این بیت از آن قصیده میباشد، در این هنگام او نزد رهبر خودشان رفت و جریان را گفت او بالای تپه نماز میخواند و از شیعیان بود، وقتی که داستان را شنید خودش آمد و گفت: تو دعبل هستی؟ گفت: آری من دعبل میباشم، گفت: پس آن قصیده را برایم بخوان، او قصیده را برای آنها قراءت کرد بعد از آن آمد و دست دعبل را باز کرد، سپس دست همه کاروانیان را نیز باز کردند و آزادشان نمودند، و هر چه از مردم گرفته بودند بار دیگر به آنها برگرداندند، برای کرامت و احترام دعبل کاروانیان را محترمانه از آنجا عبور دادند و دعبل به طرف قم رهسپار شد.
در حدیث دیگری آمده که دعبل گفت: هنگامی که از مرو بیرون شدیم بین راه اکراد راه را بر ما بستند، و آن روز هوا بارانی بود، من در یک پیراهن نازک به سختی افتادم، و بسیار متأسف بودم که پیراهن اهدایی امام رضا(ع) را با قطیفه آن حضرت از من گرفته بودند، در حالی که درباره سخنان امام در فکر بودم، ناگهان یکی از آن اکراد از نزد من گذشت در حالی که بر مرکب اهدایی ذوالریاستین به من سوار بود.
او بارانی را پوشیده بود و در کنار من توقف کرد تا یاران وی نزدش بیایند، او در این حال قصیده مرا که در مرو سروده بودم خواند، من هنگامی که اشعار خود را از وی شنیدم در شگفت ماندم که چگونه اکراد دزد و راهزن پیرو مذهب تشیع میباشند و مصائب اهل بیت را میخوانند، من هنگام شنیدن ابیات قصیده خواستم خود را به آنها معرفی کنم تا پیراهن امام رضا را از آنها بگیرم.
از خواننده شعر خود پرسیدم این قصیده از کدام شاعر است، گفت: شما به آن چه کار دارید؟ گفتم از این سؤال منظوری دارم که بعد به شما خواهم گفت، او پاسخ داد این شاعر مشهور است و همه او را میشناسند. گفتم: او کیست؟ گفت: دعبل بن علی خزاعی شاعر آل محمد(ع) که خداوند به او پاداش نیک بدهد، گفتم: به خداوند سوگند من دعبل میباشم و این هم قصیده من.
گفت: تو چه میگوئی؟ گفتم: این را همه میدانند، بفرستید از کاروانیان موضوع را سؤال کنید، آنها گروهی را احضار کردند و از من سؤال نمودند، آنها به اتفاق مرا معرفی کردند که این دعبل خزاعی میباشد، او گفت: ما همه کاروان را به خاطر مقام تو آزاد میکنیم، و بعد فریاد زد هر کس از یاران ما چیزی از این کاروان گرفته پس دهد، آنها همه اشیا را پس دادند و ما را تا محل امنی هدایت کردند، و این به برکت پیراهن آن حضرت بود که کاروانیان از آن حادثه نجات یافتند.
از این روایت معلوم میشود که اکراد از قرن دوم در خراسان سکونت داشتهاند، و خود از شیعیان اهل بیت(ع) بودهاند، از این جا معلوم میگردد که این کردها راهزن به معنای مصطلع نبودهاند، بلکه آنها بر ضد خلفای بنی عباس قیام کرده بودند، و قصد آنها اخلال در امنیت مملکت آنها و آزار و اذیت طرفداران بنی عباسی بوده است. از شعری که یکی از آنها خواند این مطلب روشن است، او گفت: ما مینگریم که سهم آل محمد(ع) در جای دیگر تقسیم میشود و دست آنها از حقوق خودشان محروم است، آنها اموال طرفداران بنی عباس را مصادره میکردند و آنها را طرفدار باطل میدانستند، و لذا هنگامی که شاعر شیعه و مادح خاندان رسول(ص) در میان آنها هست او را با همه کاروانیان آزاد کردند.
دعبل خزاعی در قم
او از این جا به طرف قم رهسپار شد و هنگامی که به قم رسید، اهل این شهر که از شیعیان اهل بیت(ع) بودند از وی درخواست کردند تا قصیدهای را که در مدح امام رضا(ع) گفته و در حضور آن جناب خوانده است برای آنها هم بخواند، دعبل گفت: برای شنیدن قصیده همه در مسجد جامع اجتماع کنند تا وی قصیده خود را برای مردم بخواند، مردم هم که در انتظار بودند همگان در مسجد جمع شدند.
دعبل در مسجد حاضر شد و قصیده را برای آنها قراءت کرد، مردم هدایای زیادی به دعبل دادند، و به او احسان نمودند، بعد از این اهل قم فهمیدند که یکی از پیراهنهای امام رضا(ع) در نزد دعبل هست؛ لذا از وی درخواست کردند تا آن پیراهن را به آنها بفروشد و آنها حاضر شدند. به هزار دینار آن را از دعبل خریداری نمایند، ولی دعبل حاضر به فروش آن نشد. آنها از امتناع دعبل ناراحت شدند و گفتند: هزار دینار به او میدهیم باز هم امتناع میکند، ولی او از فروختن پیراهن خودداری کرد و از قم خارج شد، هنگامی که از حومه شهر قم خارج شد، گروهی از جوانان عرب راه را بر او بستند و پیراهن را به زور از وی گرفتند، دعبل ناگزیر بار دیگر به قم مراجعت کرد و پیراهن را از آنان طلب نمود ولی جوانان آن را پس ندادند.
مشایخ قم آمدند و واسطه شدند تا جوانها پیراهن را به دعبل بدهند، ولی آنها باز هم از برگردانیدن آن خودداری کردند، و اصرار آنها هم اثری نکرد، هنگامی که دعبل متوجه شد آنها از دادن پیراهن خودداری میکنند، او گفت: پس مقداری از آن را پاره کنید به من بدهید. آنها قبول کردند و قطعهای از پیراهن را به وی دادند، و هزار دینار هم به خاطر پیراهن به وی بخشیدند و او هم گرفت و از قم خارج گردید.
دعبل در وطن خود
او از قم متوجه موطن خود شد و معلوم نکردهاند که دعبل در آن ایام در کجا اقامت داشته است ولی ظاهراً باید در حجاز باشد، او هنگامی که وارد منزل خود شد متوجه گردید که دزدان خانهاش را غارت کردهاند، و چیزی برای او نگذاشتهاند، او دینارهایی را که امام رضا(ع) به او داده بود، هر دیناری را به صد درهم به شیعیان حجاز فروخت و پول فراوانی به دست آورد.
در این هنگام متوجه سخنان امام رضا(ع) شد که در خراسان به او فرموده بودند: این دینارها را بگیر که در آینده به آنها نیازمند خواهی شد، دعبل را در خانه کنیزی بود که سخت به او علاقه داشت. هنگامی که به منزل خود رسید مشاهده کرد وی به درد چشم مبتلا شده، و دیدگانش ورم کرده است، او طبیبی را حاضر کرد تا چشمهای کنیزش را معالجه کند.
طبیب گفت: چشم راست کنیز قابل معالجه نیست و از بین رفته است ولی چشم چپ را معالجه خواهم کرد و کوشش میکنم هر چه زودتر بهبودی حاصل کند، دعبل از این سخن بسیار اندوهگین شد و سخت بیتاب گردید، بعد از این متوجه شد که قطعهای از پیراهن امام رضا(ع) در دست اوست، و بعد پیراهن را بر دیدگان آن کنیز بست و او شب به خواب رفت.
بامداد که از خواب بیدار شد متوجه شدند که چشمان کنیزک بهبودی یافته است، و دیدگانش سالم میباشد، دعبل از این جریان خوشحال شد و غم و اندوهش برطرف گردید، و از برکت حضرت امام رضا(ع) بیمارش شفا یافت، و به این طریق سفر طولانی او به خراسان پایان یافت و او از این سفر سود مادی و معنوی فراوان برد.
دعبل در شهرها و ولایات
او پیوسته در سفر بود و از شهری به شهر دیگر و از ولایتی به ولایت دیگر میرفت، او در ایام زندگی پرمشقت و مصیبت خود که همواره مطرود خلفا و امرا بود در جایی مخصوص سکونت نداشت و منزل و مسکن معینی برای خود ترتیب نداد. او در ایام حیات در مصر، شام، عراق، مغرب، حجاز، یمن، بلادجبل، خراسان و قم روزگار خود را گذرانید و در شهر قم بیشتر سکونت میکرد؛ زیرا آنها شیعه بودند و به وی احترام میکردند.
در مصادر آمده که مردمان قم برای او شهریه و مستمری معین کرده و زندگی او را اداره میکردند، او گاهی از منزل خود خارج میشد و سالها طول میکشید تا بار دیگر به آنجا برمیگشت، زمانی از مشرق بیرون میشد و بعد از مدتی خبرش از مغرب میآمد، هنگامی که به خانهاش برمیگشت دستش پر بود، هم اشعار و قصاید تازهای سروده بود و هم مال و منالی برای خود گرد آورده و هدایای بسیاری به او داده بودند.
دعبل در سفرهای خود با مخالفان عقیدتی و سیاسی خلفا که با آنها در حال جنگ و گریز بودند، و به اصطلاح امروز مبارزات چریکی میکردند آشنا شده بود و آنها به وی سخت علاقهمند شده بودند اگر چه از نظر مذهبی با وی مخالفت میکردند، و نیز در سفرها با راهزنان و عیاران برخورد میکرد، او با فصاحت و بلاغت و اشعار رسا و پرمغز خود این گونه مردمان را که اغلب در کوهستانها زندگی میکردند به خود جلب میکرد.
هنگامی که در راهها به این جماعت برخورد مینمود آنها را نزد خود فرا میخواند و با آنها به گفتگو میپرداخت او سفرهاش را پهن میکرد و طعام و غذای مسافرتی خود را در سفره میگذاشت و از آن عیاران و راهزنان و یا جنگجویان دعوت میکرد تا با وی غذا بخورند، آنها هم با وی مینشستند و غذا میخوردند، و بعد به غلام خود دستور میداد تا برای مهمانان جدیدش شعر بخواند.
عیاران او را میشناختند و از روح سرکش و ستیزهجوی او آگاه بودند، و میدانستند این همان شاعر نامداری است که با خلفا و ملوک و امیران و حاکمان در حال مبارزه است و هم اکنون که با آنها در حال غذا خوردن است مورد تعقیب میباشد، و لذا به او محبت میکردند، احتیاجات او را برمیآوردند، و در مشکلات او را یاری مینمودند و دعبل در اشعار خود به این موارد اشاره میکند.
دعبل و هارون الرشید
دعبل وارد بغداد شد و در آنجا ساکن گردید، تا آنگاه که هارون الرشید درگذشت، دعبل از ندیمان و مصاحبان هارون بود، سید حسن صدر در تأسیس الشیعه گوید: رشید اشعار او را از مغنیان شنید و آن را پسندید، هنگامی که شنید دعبل در بغداد است او را نزد خود خواند و او را به منادمت برگزید، ابن معتز گفته: دعبل همراه امام رضا(ع) به خراسان رفت، ولی این درست نیست، دعبل بعد از آن حضرت به خراسان رفت.
دعبل و مأمون
در بشارة المصطفی نقل میکند که یحیی بن اکثم گفت: مأمون دعبل را تأمین داد و او هم در نزد او حاضر شد مأمون به او گفت: قصیده خود را برای من بخوان، دعیل آن را انکار کرد و گفت: اصلاً از آن خبر ندارد، مأمون به او گفت: من به تو تأمین دادم و اکنون هم کاری به تو ندارم، قصیدهات را بخوان و کسی نمیتواند به تو آسیبی برساند در این هنگام دعبل آن قصیده را انشاد کرد.
این قصیده مفصل و طولانی میباشد، اما چند بیت از آن را در این جا نقل میکنیم:
لَمْ يَبْقَ حَيٌّ مِنَ الْأَحْيَاءِ نَعْلَمُهُ | مِنْ ذِي يَمَانٍ وَ لَا بَكْرٍ وَ لَا مُضَرَ | |
إِلَّا وَ هُمْ شُرَكَاءُ فِي دِمَائِهِمْ | كَمَا تُشَارِكُ أَيْسَارٌ عَلَى جُزُرٍ | |
قَتْلًا وَ أَسْراً وَ تَخْوِيفاً وَ مَنْهَبَةً فِعْلَ | الْغُزَاةِ بِأَرْضِ الرُّومِ وَ الْخَزَرِ | |
أَرَى أُمَيَّةَ مَعْذُورِينَ إِنْ قَتَلُوا وَ لَا | أَرَى لِبَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ عُذْرٍ | |
قَوْماً قَتَلْتُمْ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوَّلَهُمْ حَتَّى | إِذَا اسْتَمْلَكُوا جَازُوا عَلَى الْكُفْرِ | |
أَبْنَاءُ حَرْبٍ وَ مَرْوَانَ وَ أُسْرَتُهُمْ | بَنُو مُعَيْطٍ وُلَاةُ الْحِقْدِ وَ الْوَغْرِ | |
ارْبَعْ بِطُوسَ عَلَى قَبْرِ الزَّكِيِّ بِهَا | إِنْ كُنْتَ تَرْبَعُ مِنْ دِيْنٍ عَلَى وَطَرٍ | |
هَيْهَاتَ كُلُّ امْرِئٍ رَهْنٌ بِمَا كَسَبَتْ | لَهُ يَدَاهُ فَخُذْ مَا شِئْتَ أَوْ فَذَرْ |
راوی گوید: هنگامی که مأمون این ابیات را از دعبل خزاعی شنید، عمامهاش را بر زمین زد و گفت: ای دعبل به خداوند سوگند راست گفتی.
ابواسحاق قیروانی گوید: هنگامی که مأمون وارد بغداد شد دعبل را احضار کرد، دعبل قبلاً او را هجو کرده بود ولی مأمون او را عفو نمود و از وی درگذشت، دعبل نزد مأمون رفت، هنگامی که دیدگان مأمون بر دعبل افتاد گفت: آن کسی که در گودال ذلت و حقارت گرفتار آمده کیست، دعبل گفت: یا امیرالمؤمنین شما از کسانی که جرمشان بزرگتر از من بود در گذشتهاید مقصود مأمون اشاره به این اشعار دعبل بود
إِنِّي مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ سُيُوفُهُمْ | قَتَلَتْ أَخَاكَ وَ شَرَّفَتْكَ بِمَقْعَدٍِ | |
رَفَعُوا مَحَلَّكَ بَعْدَ طُولِ خُمُولِهِ | وَ اسْتَنْقَذُوكَ مِنَ الْحَضِيضِ الْأَوْهَدِِ |
دعبل در این اشعار افتخار میکند به طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین که محمد بن هارون امین برادر مأمون را کشت و سرش را برای مأمون فرستاد، و این طاهر از موالیان خزاعه میباشد، در این هنگام مأمون از دعبل خواست تا قصیده تائیه خود را بخواند، دعبل درخواست کرد که او را از خواندن قصیده معاف بدارد ولی او قبول نکرد گفت: من آن را شنیدهام ولی دوست دارم از تو بشنوم، دعبل قصیده را خواند، هنگامی که به این ابیات رسید:
أَ لَمْ تَرَ أَنِّي مُذْ ثَلَاثُونَ حِجَّةٍ | أَرْوَحُ وَ أَغْدُو دَائِمَ الْحَسَرَاتِِ | |
أَرَى فَيْئَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً | وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِرَاتِِ | |
إِذَا وُتِرُوا مَدُّوا إِلَى وَاتِرِيهِمْ | أَكُفّاً عَنِ الْأَوْتَارِ مُنْقَبِضَاتٍِ | |
وَ آلُ رَسُولِ اللَّهِ نُحْفٌ جُسُومُهُمْ | وَ آلُ زِيَادٍ غُلَّظُ الْقَصَرَاتِ | |
بَنَاتُ زِيَادٍ فِي الْقُصُورِ مَصُونَةٌ | وَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ فی الفلوات |
در این جا مأمون گریست، و بار دیگر او را امان داد، وصلهای نیکو به وی بخشید.
دعبل و ابراهیم بن مهدی
ابراهیم بن مهدی بر مأمون وارد شد و از حال خود به وی شکایت کرد و گفت: با امیرالمؤمنین خداوند سبحان تو را بر من فضیلت داد و رحمت و عطوفت را به تو الهام کرد و مرا مورد عفو قرار دادی، ما از نظر خاندان یکی هستیم و نسب و ریشهام با شما فرقی نمیکند و اینک دعبل مرا هجو کرده شما انتقام مرا از وی بگیرید، مأمون گفت: او چه گفته است شاید مقصود شما در شعر ابن شکلة بالعراق باشد.
ابراهیم گفت: این یکی از هجوهای او میباشد و او زشتتر از اینها درباره من گفته است، مأمون گفت: تو در این جا مانند من هستی او مرا هم هجو کرده است، ابراهیم گفت: خداوند حلم تو را زیاد کند و بر علمت افزون گرداند، ما همه از دانش تو سخن میگوئیم، و از حلم و بردباری تو متابعت مینماییم و حلیمان باید از حلم تو فرا گیرند و صبر و استقامت را از تو بیاموزند.
ابراهیم بن مهدی را بنی عباس در بغداد به خلافت انتخاب کردند، و مأمون را از خلافت خلع نمودند، ابراهیم یک خواننده و نوازنده بود، و عمر خودش را در لهو و لعب گذرانیده و همواره ساز و آواز میخواند، هنگامی که او در بغداد به عنوان خلیفه بر اریکه خلافت نشست، دعبل خزاعی او را به باد مسخره گرفت و با اشعار خود او را هجو کرد، دعبل درباره او میگوید:
عربی | وارضوا بما کان وَ لَا تَسْخَطُواِ | |
فَسَوْفَ تعطون حَنِينِيَّةً | يَلَذُّهَا الْأَمْرَدُ وَ الْأَشْمَطُِ | |
وَ الْمَعْبَدِيَّاتِ لِقُوَّادِكُمْ | لَا تَدْخُلُ الْكِيسَ وَ لَا تُرْبَطُِ | |
وَ هَكَذَا يَرْزُقُ قواده | خَلِيقَةٌ مُصْحَفُهُ الْبَرْبَطُِ |
هنگامی که ابراهیم از دعبل شکایت کرد و خواست مأمون او را مجازات کند، مأمون به وی گفت: او مرا هم هجو کرده ولی من از وی در گذشتم. مأمون از پیشنهاد ابراهیم خندهاش گرفت، در این هنگام ابوعباد وارد شد، مأمون گفت: دعبل ابوعباد را هم هجو کرده. ابراهیم گفت: در صورتی که دست او از تو بازتر است. مأمون گفت: خیر او جاهل است ولی من حلیم هستم و از لغزشها در میگذرم.
دعبل و معتصم
ابن حجر گوید: دعبل میگفت روزی بر معتصم وارد شدم، او به من گفت: شما گفتهاند: پادشاهان بنی عباس عددشان هفت نفر بیشتر نیست، و دستور داد گردن مرا بزنند، در این هنگام ابراهیم بن مهدی برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین دعبل آن اشعار را نگفته است آنها را من گفتم و به دعبل نسبت دادم؛ زیرا او مرا هجو کرده بود، معتصم دستور داد او را رها کردند.
ابن رشیق گوید: دعبل بن علی بزرگان را هجو میکرد و باکی نداشت که چه میگوید و یا میسراید، او معتصم را هجر کرد و گفت:
مُلوكُ بَني العَبّاسِ في الكُتبِ سَبعَةٌ | وَلَم تَأتِنا عَن ثامِنٍ لَهُمُ كُتبُ | |
كَذَلِكَ أَهلُ الكَهفِ في الكَهفِ سَبعَةٌ | خِيارٌ إِذا عُدّوا وَثامِنُهُم كَلبُ |
هنگامی که معتصم آن را شنید دستور داد دعبل را حاضر کنند، او فرار کرد و به شهری در ناحیه سودان که اکنون بزویله بنی خطاب معروف است رفت و در همان جا درگذشت و نبرش هم در آنجا میباشد، ولی شعر بحتری که در مرثیه او سروده شده خلاف این میباشد، از شعری که درباره دعبل گفته معلوم میگردد که قبر دعبل در اهواز است.
اما در خبر دیگری که از ابوناجیه روایت شده است، معتصم دعبل را سخت دشمن میداشت، و از زبان وی در ناراحتی به سر میبرد، دعبل این جریان را میدانست و لذا از وی فرار کرد و به طرف بلاد جبل رفت و او را هجو کرده و گفت:
وَقامَ إِمامٌ لَم يَكُن ذا هِدايَةٍ | فَلَيسَ لَهُ دينٌ وَلَيسَ لَهُ لُبُّ | |
وَما كانَتِ الأَنباءُ تَأتي بِمِثلِهِ | يُمَلَّكُ يَوماً أَو تَدينُ لَهُ العُربُ | |
لَقَد ضاعَ أَمرُ الناسِ إِذ ساسَ مُلكَهُم | وَصَيفٌ وَأَشناسٌ وَقَد عَظُمَ الكَربُ |
قد قلت اذ عیبوه و انصرفوا | فی شر قبر لشر مدفون | |
اذهب الی النار و العذاب فما | خلتک الامن الشیاطین | |
مازلت حتی عقدت بیعه من | اضر بالمسلمین و الدین |
دعبل و متوکل
از اشعار و ابیات دعبل خزاعی معلوم میشود وی با خلافت متوکل بسیار مخالف بوده و خلافت او را برای مسلمانان و مذهب اسلام مضر میدانسته است، متوکل شاید فاسدترین خلیفه در میان بنی عباس بوده و زندگی سراسر پلید و ننگین او در صفحات تاریخ آمده است، او قبل از رسیدن به خلافت مانند مخنثان لباس میپوشیده و خود را به شکل آنان در میآورده است.
او مردی شرابخوار و زن باز بود، مورخان مینویسند او چهار هزار کنیز داشت که با همه آنها نزدیکی کرده بود، شعرای هرزه و دلقک و خوانندگان و نوازندگان بیآبرو و یک گروه از غلامان زیبا روی ترک پیرامون او را گرفته بودند، و وی شب و روز به بادهگساری و معاشرت با زنان زیبا اوقات میگذرانید و با مردان آلوده به گناه محشور بود.
دعبل خزاعی شاعر پرخاشگر و ستیزهجو با اشعار خود این خلیفه فاسد و طاغی را مورد نکوهش قرار داد و او را شدیداً هجو کرد، سخنان دعبل او را در جامعه رسوا ساخت، و اسرار زشت او را برملا کرد، این بیت ذیل را دعبل در هجو او گفته است:
وَلَستُ بِقائِلٍ قَذَعاً وَلَكِن | لِأَمرٍ ما تَعَبَّدَكَ العَبيدُ |
دعبل و عبدالله بن طاهر
عبدالله بن طاهر یکی از والیان و امرای بزرگ بنی عباس بود، پدرش طاهر همان کسی است که امین را شکست داد و او را کشت و سرش را برای مأمون در خراسان فرستاد، عبدالله بعد از درگذشت طاهر مقام و منصب پدر را گرفت و حاکم خراسان و عراق و ری و بلاد جبل شد، او با قدرت تمام بر تمام بلاد شرقی خلیفه حکومت میکرد و بزرگترین قدرت روز به حساب میآمد.
دعبل خزاعی یکی از روزها نزد عبدالله بن طاهر رفت، هنگامی که در مقابل او قرار گرفت ایستاد و این چند شعر را برای او قراءت کرد:
جئتك مسترفدا بلا سبب | اليك الّا بحرمة الادب | |
فاقض امامي فانني رجل | غير ملحّ عليك في الطّلب |
عبدالله بن طاهر پس از شنیدن این دو بیت فوراً از جای خود برخاست و به اطاق دیگری رفت و شصت هزار درهم برای او فرستاد و این دو بیت را هم در کاغذی برای او نوشت. أعجلتنا فاتاک اول بحرنا قلا و لو آخرته لم یقلل فخذ القلیل و کن کمن لم یقبل و نکون نحن کاننالم نفعل روزی عبدالله بن طاهر نزد مأمون رفت، مأمون به او گفت: از اشعار دعبل چیزی حفظ داری عبدالله گفت: آری اشعاری که او درباره خاندان شما گفته در یاد من هست، مأمون گفت: پس آن شعرها را برای من بخوان عبدالله بن طاهر چند بیت که آغاز آن بیت ذیل میباشد قراءت کرد: سقیا و رعیا لایام الصبابات ایام أرفل فی أثواب لذاتی دعبل و مردمان قم در حالات او نوشتهاند که وی به قم زیاد رفت و آمد داشته و در این شهر مورد علاقه مردم بوده است، اهالی قم که شیعه بودند او را گرامی داشتند، قمیان به او شهری و مستمری میدادند و زندگی او را تأمین میکردند. در هنگام وفات امام رضا(ع) او در این شهر زندگی میکرد، وقتی که شنید امام(ع) را مسموم کردهاند سخت ناراحت شد و مرثیهای در این باره گفت. اما از آنجا که روح نازک و حساس و شاعرانه او همواره در حال تغییر و تحول بود، و زود از اوضاع و احوال ناراحت میشد، از مردمان قم رنجش خاطر پیدا کرد، و با این که از اهل قم همواره محبت و لطف و احسان دیده بود، ولی سرانجام به آنها پشت کرد و هجوشان نمود و از شهر قم بیرون شد، و بار دیگر در کوه و بیابان و ولایات سرگردان گردید و از دست والیان و حاکمان در حال فرار بود. دعبل در اسوان مصر او در زمان حکومت مطلب بن عبدالله بن مالک مصری وارد شهر شد و از طرف او به حکومت اسوان منصوب گردید، ولی بعد از مدتی او را هجو کرد، مطلب بن عبدالله هنگامی که از هجو او مطلع شد او را از مقامش عزل نمود. او نامه عزل وی را به یکی از کارگزاران خود داد و گفت: به اسوان برو و او را از جریان مطلع ساز و روز جمعه که وی برای نماز جمعه آمد حکم مرا به دستش بده. قاصد نامه حاکم را گرفت و به طرف اسوان رفت، و روز جمعه به مسجد رفت، هنگامی که دعبل برای ادای نماز به مسجد آمد و بالای منبر خطابه رفت و خود را برای سخن گفتن آماده کرد، ناگهان قاصد از جای خود برخاست و نامه را به وی داد، دعبل گفت: بگذارید خطبه را بخوانم، و بعد نامه را خواهم خواند، گفت: خیر او به من امر کرده قبل از خواندن خطبه نامه را بخوانی، او نامه را خواند و از منبر به زیر آمد. وفات دعبل او نود و هفت سال عمر کرد و در طول زندگی صدها نفر را مدح و ستایش کرد و گروهی را نیز هجو نمود، جماعتی او را دوست میداشتند و بعضی هم دشمن او بودند، عاملان و حاکمان و امیران و قاضیان و اهل دنیا و جاه و مال با وی دشمن بودند؛ زیرا او همه را هجو کرده بود. هیچ خلیفه و امیری از شعر او مصون نماند، شعر او بسیار کوبنده بود، و همه از او واهمه داشتند، و نمیخواستند با وی درگیر شوند. او در پایان زندگی مالک بن طوق را هجو کرد، اشعار او به مالک رسید، مالک دستور داد او را بگیرند، ولی وی فرار کرد و به بصره رفت و در آنجا اسحاق بن عباس عباسی حاکم بود، وی فهمید که دعبل نزار را هجو کرده است، وقتی که او وارد بصره شد، فرستاده او را گرفتند و نزد اسحاق بردند، او فوراً دستور داد جلاد حاضر شد و تصمیم گرفت دعبل را بکشد. دعبل سوگند یاد کرد که این اشعار به او تعلق ندارد و سخت انکار نمود، و گفت: این اشعار را دشمنان من گفتهاند و به من نسبت دادهاند تا جان مرا به خطر بیندازند، او بسیار تضرع و زاری میکرد و التماس مینمود تا وی را نکشد، حالت او موجب شد که اسحاق بن عباس دلش نرم شود و از کشتن او چشم بپوشد، اسحاق از کشتن او خودداری کرد ولی او را سخت مضروب ساخت و تحقیرش نمود. دعبل بعد از اینکه سخت کتک خورد و تحقیر گردید و در انظار سبک شد از بصره بیرون شد و به طرف اهواز رفت، ولی مالک بن طوق که نسبت به وی دشمنی میکرد و از هجو خود ناراحت بود، مرد زیرک و با هوشی را یافت و به او گفت: ده هزار درهم به تو میدهم تا دعبل را بکشی، او هم قبول کرد و دعبل را در یکی از آبادیهای شوش یافت و با عصبائی آهنین که مسموم بود او را مضروب کرد و بعد از چند روز جان سپرد، و این حادثه در سال ۲۶۴ واقع گردید و در همان دهکده در نزدیک شوش دفن شد. روایت او در مسند الرضا دعبل خزاعی از امام رضا(ع) چند روایت نقل میکند که ما آنها را در کتاب امامت حدیث ۴۱ – ۸۰ و ۸۶ و کتاب تفسیر حدیث ۱۸۷ و کتاب الرجال حدیث ۹۴ ذکر نمودهایم، دعبل گوید: امام رضا از پدرانش از علی(ع) روایت میکند که رسول خدا(ص) در تفسیر آیه شریفه ﴿لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾[۱۲] فرمودند: اصحاب جنت کسانی هستند که از من اطاعت کنند و سخنان مرا به کار بندند، و بعد از من تسلیم علی بن ابی طالب شوند و به ولایت او اقرار و اعتراف کنند، و اصحاب دوزخ کسانی میباشند که با ولایت دشمنی نمایند و پیمانها را بشکنند، و بعد از من با علی به جنگ برخیزند و با او مخالفت کنند.
منابع
پانویس
- ↑ قبیله خزاعی منسوب به بدیل بن ورقاء که از اصحاب رسول اکرم (ص) بود، میباشد، این طایفه به دوستی آل محمد (ص) معروفند، معاویه میگفت: خزاعیان در دوستی علی بن ابیطالب (ع) به آنجا رسیدهاند که اگر زنانشان نیز میتوانستند با ما پیکار میکردند.
- ↑ این قصیده به قصیده تائیه معروف است.
- ↑ مراد حضرت امام موسی بن جعفر (ع) میباشد.
- ↑ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۴۰، ص۳۱۷-۳۱۹ و باب ۶۶، ص۶۴۹-۶۵۲. به تیتر واژه ماجرای پیراهن امام رضا (ع) در قم مراجعه شود.
- ↑ وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۹۷؛ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۹.
- ↑ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۶۵۵، ص۶۱۶-۶۱۷.
- ↑ به نقل از: داستان باستان.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۳۶۰؛ الفصول المهمه، ص۲۵۱؛ عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، باب ۶۶، ص۶۵۵-۶۵۷.
- ↑ طبقات الشعراء، ص۱۲۵؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۸-۳۶۹؛ تأسیس الشیعة العلوم الاسلام، ص۱۹۳.
- ↑ معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۱۴۳-۱۴۴.
- ↑ محمدی، حسین، رضانامه ص ۳۰۶.
- ↑ «دوزخیان و بهشتیان برابر نیستند، بهشتیانند که رستگارند» سوره حشر، آیه ۲۰.