خلافت الهی در قرآن
خداشناسی | |
---|---|
توحید | توحید ذاتی • توحید صفاتی • توحید افعالی • توحید عبادی • صفات ذات و صفات فعل |
فروع | توسل • شفاعت • تبرک • استغاثه |
عدل الهی | |
حُسن و قُبح • بداء • امر بین الامرین | |
نبوت | |
عصمت پیامبران • خاتمیت • پیامبر اسلام • معجزه • عدم تحریف قرآن | |
امامت | |
باورها | عصمت امامان • ولایت تكوینی • علم غیب • خلیفةالله • غیبت • مهدویت • انتظار فرج • ظهور • رجعت |
امامان | امام علی • امام حسن • امام حسین • امام سجاد • امام باقر • امام صادق • امام کاظم • امام رضا • امام جواد • امام هادی • امام عسکری • امام مهدی |
معاد | |
برزخ • معاد جسمانی • حشر • صراط • تطایر کتب • میزان | |
مسائل برجسته | |
اهلبیت • چهارده معصوم • کرامت • تقیه • مرجعیت • ولایت فقیه | |
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث خلافت الهی است. "خلافت الهی" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل خلافت الهی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
- واژه خلیفه در دو مورد به شکل مفرد و در باقی موارد به صورت جمع "خلائف" و "خلفا" در قرآن کریم به کار رفته است. خلیفه در لغت به معنای کسی است که جانشین و قائم مقام کسی میشود.
- واژه خلیفه با برشمردن اشتقاقهای آن در قرآن کاربرد فراوان دارد که در مجموع بیشتر آیات به معنای کنار رفتن گروهی و جانشین شدن گروهی دیگر آمده است که به نمونههایی از این آیات اشاره میشود:
- ﴿وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ﴾[۱]؛
- ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[۲]؛
- ﴿أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[۳]؛
- ﴿فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ...﴾[۴].
- در این آیات مراد، خلافت و جانشینی عامه مردم است که از طرف خداوند برای آبادانی زمین و بهره بردن از نعمت در آن اذن داده شده است.
- علامه طباطبایی درباره این نوع از خلافت میفرماید: "خلیفه بودن مردم در زمین به این معنا است که هر لاحقی از ایشان جانشین سابق شود و سلطه و توانایی بر دخل و تصرف و انتفاع از زمین داشته باشد، همانطور که سابقین بر این کار توانایی و تسلط داشتند"[۵].
- در تفسیر تبیان در این زمینه آمده است: "خلفا در این آیات جمع خلیفه است و معنایش این است که گروهی بر جای گروهی دیگر به تدبیر امور اقدام نمایند"[۶].
- بنابراین یک دسته از آیات نشان دهنده خلافت عامه مردم در استفاده از نعمتهای الهی است که بنابر حکمت الهی از نعمتهای خداوند در زمین استفاده میبرند[۷].
- در برابر آیاتی که بیان شد یک سری آیات در قرآن مسئله خلافت و جانشینی را به معنای خاص مطرح کردهاند که دانشمندان از آن آیات، شأن ولایت خاصه و تصرف در امور را برای آن خلفا استفاده کردهاند که به دو نمونه از آیات که صراحت بیشتری در این زمینه دارند اشاره میشود:
- آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ میگوید: "مقام آدمیت که شخصیت حقوقی انسان کامل است محور خلافت الهی است؛ زیرا بیان خلافت در قالب جمله اسمیه مفید استمرار است"[۱۰].
- صدرالمتالهین شیرازی با استفاده از آیه: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ میگوید: "مراد از خلافت آدم در زمین، مقام ولایت است و این مقام بزرگترین منصب است که با آن حق تصرف در امور و مصالح دیگران پیدا میکند"[۱۱].
- حسن مصطفوی در التحقیق مینویسد: أما الخليفة: فهو كالخلف صفة، الا انه إذا انتسب إلى الله المتعال فيراد منه التأخر من جهة الكيفية، وهذا المعنى من أشرف الأوصاف الروحانية و أعلى المقامات الربانية، ولا يتصور مقام أعلى وأفضل منه[۱۲].
- بنابراین آنچه تا به حال بیان شد رهیافتی بود برای این مطلب که واژه خلیفه به معنای جانشینی خداوند در قرآن به دو معنا به کار رفته است: یکی به معنای جانشینی عام و برای استفاده از نعمتهای خداوند در زمین و دوم به معنای جانشینی خاص و دارای مقام و منصب الهی که از آثار آن داشتن ولایت و حق تصرف در امور دیگران است تا در سایه رهبری آنان احکام و قوانین الهی از تغییرو تحریف محفوظ ماند و بر این اساس است که وجود آن خلفای الهی برای همیشه در روی زمین به عنوان حجت الهی و هدایتگر انسانها لازم است و از طرف دیگر برای همه واجب است که با آنان مخالفت نورزیده و فرمانبردار آنان باشند[۱۳][۱۴]
معنای خلیفه در کاربردهای قرآنی
- خلیفه از مادّه "خلف" مشتق بوده، که با مشتقاتش در قرآن مجید، ۱۱۶ بار استعمال شده است و خود لفظ "خلیفه" از آن تعداد، دو بار بیشتر استعمال نشده است؛
- یک مورد در سوره بقره: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[۱۵].
- و دیگری در سوره ص: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾[۱۶].
- آنچه اهل لغت و مفسران و همه بر آن اتفاق دارند، خلیفه به معنای جانشین است؛ اما در اینکه کدام انسان خلیفه است و جانشینِ چه کسی؟ نظریههای مختلفی بیان شده است:
- در آیه اول، جانشینی از موجودات سابق و ساکن روی زمین، مانندِ ملائکه یا جن و در آیه دوم، جانشینی از انبیای سابق[۱۷]، و علت انتخاب این نظریه را، ممتنع بودن جانشینی از خدای متعال بیان کردهاند؛ زیرا او حاضر و شاهد است، غایب نیست تا نیاز به جانشین داشته باشد.
- جانشینی از خداوند متعال، که مخصوص حضرت آدم(ع) بوده؛ چنانکه از ظاهر تفسیر برخی مفسران استفاده میشود[۱۸].
- آن جانشینی اختصاصی نبوده و شامل همه افرادی میشود که قوّه و استعداد دریافت اسما را به فعلیت درآورده و انسانهایی مؤمن و وارسته باشند[۱۹].
- آن جانشینی به طور مساوی شامل مجموع آدم(ع) و ذریه او میشود[۲۰]؛ و جهت خلافت انسانها، به دلیل داشتن علم و توانایی بر هرگونه تصرف در روی زمین و عُمران آن و بهرهبرداری از منافع گوناگون آن و ابداع و اختراع اشیای مختلف است. به عبارت دیگر: ابتکار و خلاقیت انسانها مظهر خالقیت، اختیار، حاکمیت و قدرت مطلق خدای متعال است[۲۱].
- بررسی نظریه اول:
- نظریه اول مردود است؛ به دلیل اینکه زمینه و سیاق آیه شریفه به دو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت، جانشینی خدا در زمین بوده، نَه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند. برخی بنابراین نظریه، گفتهاند: موجودات قبلی ملائکه بودهاند و همانها نیز اعتراض کردهاند، آن محلّ اشکال است که چگونه موجود مجرد در زمین مادّی، ساکن بوده است، و دیگر اینکه خدای سبحان اسما را به آدم(ع) تعلیم داده و او را به آن مفتخر کرده و مشمول کرامت ویژه الهی شده، کرامتی که ملائکه زمینه دریافت آن را نداشتند، چنین کمال و کرامتی در صورتی تصور دارد که آدم(ع) خلیفه خدای متعال باشد؛ اما جانشینی از قومی به نام جن، کرامتی برای آن حضرت نمیآورد و نیازمند به علم به اسما، یا برخورداری از مقام تسبیح و تقدیس نیست، تا موجب سؤال فرشتگان شود. افزون بر آن، ظاهر جمله ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، این است که گوینده برای خود، خلیفه تعیین میکند، نَه برای دیگران و دیگر اینکه جریان سَجده برای خلیفه نیز نشان میدهد او جانشین خداست، نَه خلیفه شخص دیگر.
- از آن گذشته، نسلهای فراوانی یکی پس از دیگری آمدند و هر کدام جانشین دیگری بودند و آفریدگار همه آنها خدای سبحان بود، ولی هنگام آفریدن هیچ یک از آنان، فرشتگان را در جریان آفرینش قرار نداد و از آن به عنوان خلیفه یاد نکرد، وگرنَه فرشتگان، سابقه ذهنی از جعل خلافت داشتند و دیگر سؤال نمیکردند و از این گونه جعل خلافت تعجب نمیکردند. آنچه سبب انتخاب نظریه جانشینی از موجودات قبلی شده، امتناع و اشکال بر جانشینی از خداوند متعال است؛ در ردّ تعلیل و اشکال جانشینی، باید گفت: آن امتناع و اشکال در صورتی وارد است که مراد از جانشینی، تفویض و واگذاری حضور و تدبیر امور باشد و چنین معنایی نَه مورد تأیید عقل است و نَه مستفاد از نقل و آیات قرآنی. آنچه درباره جانشینی از خداوند متعال تصور دارد، مظهریت خاص و مرآتیت ویژه است؛ یعنی مراد از خلافت از پروردگار متعال، این است که او مظهر صفات و افعال اوست؛ خدا اصل است و خلیفه، آیت و مرآت او.
- به عبارت دیگر: نَه خالی شدن صحنه وجود از خداوند مراد است و نَه واگذاری مقام ربوبیت و تدبیر به جانشین؛ زیرا نَه غیبت و محدودیت خداوند متعال، قابل تصور صحیح است و نه استقلال انسان در تدبیر امور، قابل قبول؛ چون موجود ممکن و فقیر، ذاتاً و مستقلاً از اداره امور خود عاجز است، چه رسد به تدبیر دیگران. پس خلیفه خدا، همان یدالله است که به صورت آدمی کار میکند و در واقع خود خداوند است که آن فعل را انجام میدهد و خلیفه خدا، مجرای صدور فعل و محلّ نزول اراده پروردگار است: «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُم»[۲۲]؛ لذا انسان کامل و خلیفه خدا، تنها آستینی است که دست قدرت خدا از آن بیرون میآید و در او ظهور میکند: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى﴾[۲۳].
- بنابراین، محیط مطلق و حاضر محض خلیفه ندارد، لذا اگر خداوند که محیط بر همه چیز است، کسی را جانشین خود معرفی کرد، مقصود این است که دست خدا از آستین او ظهور یافته: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾[۲۴]؛ ظاهر معنای خلافت از مستخلفٌعنه این است، چنان که خداوند متعال، شاهد و قادر بر هر چیزی است، خلیفه او نیز چنین است؛ تنها تفاوت در این است که خداوند، آن صفات را بالاصاله و بالذات دارد و خلیفه او بالتَّبَع و بالعَرَض.
- اشکال دیگری مطرح میشود که: چرا خداوند برای عمارت زمین و تدبیر انسانها و تکمیل نفوس و اهداف دیگر، بیواسطه اقدام نمیکند و برای خود جانشین نصب میکند؟
- در پاسخ اشکال مزبور باید گفت: نصب خلیفه یا به دلیل قصور فاعل است یا قصور قابل، قِسم اول در جایی تصور دارد که مستخلف عنه، بر اثر غیبت یا ناتوانی یا ضعف نتواند به کارهای خود رسیدگی کند و چنین چیزی نسبت به خداوندی که دائمالحضور و بر همه چیز احاطه دارد: ﴿أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[۲۵] و ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[۲۶]، و هیچگونه ضعفی درباره او تصور نمیشود، معنا ندارد. پس آنچه در مورد خلافت از خدا متصور است، قِسم دوم، یعنی قصور قابل است؛ با این توضیح که فیض خدای سبحان گرچه نسبت به همه موجودات، دائم است، غالب آنها به ویژه موجودات زمینی توان آن را ندارند که بیواسطه، فیض، احکام، علوم و معارف الهی را دریافت کنند، بلکه نیازمند به واسطهای هستند که با زبان آنان آشنا و برایشان محسوس و ملموس باشد. بنابراین، علت جعل خلیفه و نصب واسطه، قصور مردم و کامل نبودن قابلیت آنان از تلقی بیواسطه فیض است[۲۷]
- بررسی نظریه دوم:
- نظریه دوم نیز مردود است؛ زیرا مراد از خلیفه شخص حقیقی آدم(ع) نیست، بلکه مراد شخصیت حقوقی آدم و مقام شامخ انسانیت به کمال رسیده است و دلیل بر آن، اولاً: بیان جعل خلیفه به صورت جمله اسمیه که مفیدِ استمرار است و ثانیاً: پرسش استفهامی فرشتگان است: ﴿قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ﴾[۲۸]
- چون ظاهر آیه شریفه خصوصاً به قرینه تقابل بین ﴿مَنْ يُفْسِدُ﴾ و ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ﴾، افساد یک نوع در مقابل اصلاح نوع دیگر از موجودات همانند فرشتگان است. پس اعتراض به فرد نبوده، بلکه به نوع انسان بوده که در بین آنان افساد و خونریزی تحقق مییابد و آن سؤال، حاکی از درک فرشتگان از استمرار خلافت و عدم انحصار آن در خصوص آدم(ع) بوده است. دلیل دیگر، جعل خلافت برای حضرت داوود(ع) است:﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾[۲۹]؛ از آیه مذکور، عدم اختصاص خلافت برای حضرت آدم(ع) استفاده میشود.
- برای ردّ دو نظریه اول، افزون بر قراین متصل سیاق آیه شریفه که ذکر شد، قراین منفصل در قالب روایات نیز وجود دارد که اولاً: مستخلفٌعنه ذات اقدس خداوند است و از آدم(ع) تعبیر به خلیفةالله شده است؛ و ثانیاً: از انسانهای کامل از ذریه او تعبیر به خلفا میشود که دلالت بر عدم اختصاص خلافت بر حضرت آدم(ع) دارد. در زیارات ائمه اطهار(ع) از آنان نیز تعبیر به خلیفةالله[۳۰]، و در روایات نیز تعبیر به خلفاءالله[۳۱] شده است و در بعضی روایات آمده: بعد از آنکه آدم(ع)، فرشتگان را از اسما با خبر ساخت، آنان دانستند که آن حضرت و انسانهای کامل از ذریه او به مقام خلافت شایستهترند:«فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ أَحَقُّ بِأَنْ يَكُونُوا خُلَفَاءَ الله فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى بَرِيَّتِهِ...»[۳۲]. و نظیر آن، حدیث امیرالمؤمنین(ع) است: «قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: ... إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِي وَ أَجْعَلَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ أَنْبِيَاءَ وَ مُرْسَلِينَ وَ عِبَاداً صَالِحِينَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِينَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَ عَلَى خَلْقِي فِي أَرْضِي...»[۳۳]. این روایت به ضمیمه روایت دیگری که در ذیل آیه خلافت حضرت آدم(ع) وارد شده و در آن از او نیز به اولین خلیفةالله تعبیر شده است: «فَكَانَ آدَمُ أَوَّلَ خَلِيفَةِ اللَّهِ»[۳۴]؛ نتیجه میدهد که مجعول در آیه خلافت، آدم(ع) و هر انسان کامل دیگری است[۳۵]
- بررسی نظریه سوم و چهارم:
- نظریه سوم و چهارم نیز با توجه به مطالب پیشین، مردود است. افزون بر آن، مقتضای سنخیت میان خلیفه و مستخلفعنه در آن لحاظ نشده است، چگونه انسانهای غیر کامل، همانند افراد عادی مؤمن و وارسته یا کافر و فاسق میتوانند. خلیفه خدای متعال بوده و حاکی و مظهر صفات ثبوتی او باشند؟ و دیگر اینکه هدف از خلقت و جعل خلافت، آبادی و عُمران زمین نبوده؛ با توجه به اینکه در فرهنگ قرآنی، دنیا متاعی ناچیز معرفی شده است؛ بلکه طبق آیه شریفه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[۳۶]، هدف از آن، شناخت و معرفت که در پیِ آن بندگی است، میباشد؛ و اگر هدف عمران بوده، پیامبران(ع) به جای صَرف اکثر اوقاتشان در تبلیغ توحید و تربیت نفوس، آن را صَرف آبادانی زمین میکردند.
- بنابراین، خلیفه در آیات شریفه، خلافت در روی زمین از جانب پروردگار متعال است که انسانهای کامل برگزیده بتوانند در عالَم مادّی، ارتباط و وساطت در میان خالق و مخلوق، پیدا کنند و به این اعتبار انوار معارف و فیضهای غیبی را به دیگران رسانیده، و احکام تشریعی و قوانین الهی را بیان کنند. در حقیقت هدف از جعل خلافت، برای تأمین زندگی سعادتمند روحی و بیان کردن مصالح، مفاسد، خیر و شر در حیات انسان است[۳۷]
- منظور از خلیفه:
- بنابر آنچه در معنای خلیفه اصطلاحی در قرآن کریم با استفاده از نظریههای مفسرین شیعه و سُنّی مطرح شد، چهار نظریه ارائه گردید.
- البته اگر آیات قرآن با دقت قرائت شود، ملاحظه میشود در بعضی از آنها، اطاعت از فرستادهگان خدا، اطاعت از خود خدای متعال لحاظ شده است و بیعت با آنان، بیعت با خدای متعال یا ایمان به خدای متعال توأم با ایمان به پیامبران(ع) دانسته شده است که از آن آیات استفاده میشود آنان جایگاهی بس مهم در صحنه عالَم دارند و به عنوان جانشین خدای متعال مطرح هستند، که در بخش اول در ذیل عنوان ولایت خلیفه الهی، به آیات اشاره خواهد شد.
- لذا خلیفه، فقط انبیا و اوصیا(ع) یعنی انسانهای کامل[۳۸]، که آن را تفسیر و معنا کردهاند؛ روحالمعانی، ج۱، ص۲۲۰ و ۲۲۱ و ج۲۳، ص۱۸۶.</ref> هستند؛ و نحوه خلافت آنان به صورت مراتب تشکیکی است که بعضی از آنان صبغه خلافتشان نسبت به بعضی دیگر، کاملتر است؛ و مؤید آن آیه شریفه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾[۳۹]؛ و آیه دیگر: ﴿وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا﴾[۴۰] است.
- بنابراین، همه مفسرینی که خلیفه را به معنای جانشینی از خدای متعال تفسیر کردهاند، خلیفه اعظم را، پیغمبر اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) میدانند[۴۱].
فرق خلافت با امامت، نبوت و رسالت
- در قرآن کریم هر چهار کلمه خلیفه، امام، نبوت و رسالت یا مشتقات آن، استعمال شده است که آیات دارای کلمه خلیفه در ذیل عنوان مفهوم خلیفه در قرآن مطرح شد.
- اما کلمه امام، در قرآن مجید، بر مصادیق مختلفی استعمال شده است که به دو دسته تقسیم میشود:
- مصادیق غیر بشری، مانند لوح محفوظ: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾[۴۲]
- کتاب آسمانی: ﴿وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً﴾[۴۳].
- مصادیق بشری که از جهت حقانیت و بطلان، به دو دسته تقسیم میشود:
- امام حق: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۴۴]
- امام باطل: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[۴۵] و ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾[۴۶].
- امّا امامت در اصطلاح دینی به دو صورت عام و خاص است که در معنای عام، شامل نبوت و رسالت به عنوان مقتدا و اسوه میشود و در معنای خاص، شامل آنها نشده و در بعضی موارد بعد از تحقق مقام نبوت و رسالت است﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۴۷]. یا مقام ویژهای است که از طرف خدای سبحان به اوصایای پیامبران(ع)، عنایت میشود.
- اما کلمه نبوت، ۵ بار ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾[۴۸]؛ ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾[۴۹]؛ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ﴾[۵۰]؛ ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ [۵۱]؛ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ﴾[۵۲] در قرآن استعمال شده و در اصل و ریشه آن، اختلاف است. بعضی گفتهاند: از نَبَأ به معنای خبر مشتق شده[۵۳] و برخی دیگر نوشتهاند: از نبوه (بر وزن نغمه) به معنای رفعت و بلندی مقام، مشتق شده است[۵۴]؛ لذا با لحاظ ریشه، ترجمه آیه شریفه ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا﴾[۵۵] دو گونه میشود؛ ای پیامبر! در کتاب قرآن از موسی یاد کن که او بنده مخلَص و فرستاده حق و پیامآور برای خَلق بود.
- ای پیامبر! در کتاب قرآن از موسی یاد کن که او بنده مخلَص و فرستادهای والامقام بود.
- اما کلمه رسالت فقط یک بار﴿فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ﴾[۵۶] و جمع آن "رسالات"، ۸ بار در قرآن مجید استعمال شده است؛ و معنای رسالت این است که مأموریتی بر عهده کسی بگذارند و او موظف به تبلیغ و ادای آن شود[۵۷].
کاربرد واژه "خلیفه" و مشتقات آن در قرآن کریم
- در قرآن کریم بارها از واژه خلیفه و مشتقات آن، که به نوعی در معنای جانشینی به کار رفتهاند، سخن به میان آمده است. پرداختن به تمام این آیات، خود پژوهشی مستقل میطلبد، اما آن چه در این مقام شایان توجه است، تفکیک میان آیات مختلف در این باره است. این آیات را میتوان در چهار محور و معنای کلی دستهبندی کرد:
- جانشینی غیر انسان از غیر انسان: واژه خلیفه و مشتقات آن، گاه درباره جانشینی غیر انسان برای غیر انسان به کار رفته است: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا﴾[۵۸]. بر اساس این آیه، شب و روز به اراده خداوند متعال به جای یکدیگر میآیند و جانشین هم میشوند.
- جانشینی انسان به جای انسان: واژه خلیفه در قرآن کریم، بارها در مواردی به کار رفته است که انسانها به جای یکدیگر آمدهاند. به آیات زیر توجه کنید: ﴿فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ﴾[۵۹]. در این آیه، از سرنوشت قوم حضرت نوح(ع) سخن به میان آمده است. براساس این آیه، نجاتیافتگان از طوفان حضرت نوح(ع) خلیفه معرفی شدهاند. به نظر میرسد، این نامگذاری به این اعتبار باشد که آنها بازمانده قوم نوح (ع) بودند، پس از آنکه طوفان تکذیبکنندگان آن پیامبر را غرق کرد. ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾[۶۰]. خداوند متعال در این آیه، خطاب به قوم عاد، حضرت هود(ع) از جانشینی آنها پس از قوم حضرت نوح(ع) سخن به میان آورده است و به نظر میرسد که مقصود از جانشینی و خلافت در این آیه، آمدن آن قوم پس از قوم حضرت نوح(ع) است[۶۱]. ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا﴾[۶۲]. در این آیه نیز خداوند متعال خطاب به قوم ثمود، قوم حضرت صالح(ع) آنها را جانشینان قوم عاد معرفی میکند. به نظر میرسد، مقصود از جانشینی و خلافت در این آیه نیز همان آمدن افرادی پس از افراد دیگر است. ﴿فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا﴾[۶۳]. پس از آنکه خداوند متعال از پیامبران الهی و پیروان راستین آنها در قوم بنی اسرائیل به نیکی یاد میکند، در آیه فوق از جانشینان ناشایست آنها سخن به میان میآورد که به پیروی از شهوات روی آوردند. به نظر میرسد در این آیه نیز، واژه “خَلف” در معنای لغوی خود، یعنی آمدن چیزی پس از چیز دیگر، به کار رفته است. ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ﴾[۶۴]. در این آیه، از سرنوشت شوم فرعون سخن به میان آمده است. بر اساس ظاهر این آیه، بدن او نجات داده میشود تا عبرتی برای آیندگان باشد که پس از او میآیند.
- جانشینی ملائکه به جای انسان: تتبع در آیات روشن میسازد که دست کم در یک آیه، جانشینی ملائکه به جای انسان نیز مطرح شده است: ﴿وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنْكُمْ مَلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ﴾[۶۵].
- جانشینی انسان به جای خدا: در آیات معدودی از قرآن کریم، مسئله جانشینی و خلافت انسان از طرف خداوند مطرح شده است. آیاتی که از جانشینی انسان برای خدا سخن به میان آوردهاند، یک سیاق ندارند؛ چنانکه در برخی از آنها، واژه خلیفه به طور مفرد به کار رفته است و بر اصل بحث جعل خلیفه تأکیده شده است؛ فارغ از آنکه تمام انسانها یا برخی از آنها خلیفه باشند. مهمترین این آیات همان آیه سی ام سوره بقره است: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾[۶۶]. در این آیه، خداوند متعال از تصمیم خود، مبنی بر قرار دادن خلیفه بر روی زمین، خبر داده است. در منابع تفسیری، دیدگاههای متفاوتی راجع به این آیه به چشم میخورد؛ چنانکه برخی مقصود از خلافت را در این آیه، خلافت و جانشینی از ملائکه دانستهاند؛ بدین دلیل که آنها پیشتر ساکن زمین بودند[۶۷]؛ برخی دیگر نیز مقصود از خلافت را در این آیه، آمدن انسان پس از جنیان دانستهاند[۶۸]؛ بعضی دیگر از مفسران نیز گفتهاند، منظور از خلافت در این آیه، آمدن انسان به جای انسانهای نخستین است[۶۹] و سرانجام، گروهی نیز بر جانشینی انسان از خداوند، البته در قلمرویی خاص، تأکید کردهاند[۷۰]. با وجود این، حق آن است که روشنترین تفسیر از خلافت در این آیه، همان جانشینی خداوند است[۷۱]؛ چرا که اوّلاً، دلیلی برای دیگر احتمالات بیان نشده است؛ ثانیاً، با توجه به آیات پس از آن، میتوان گفت سیاق این آیات تناسبی با احتمالات یاد شده ندارد؛ بدین بیان که خداوند متعال در پاسخ شگفتی ملائکه، اسماء را به آدم(ع) آموخت، آنگاه که آنها را بر ملائکه عرضه کرد. این کار، تناسبی ندارد با این تفسیر که مقصود از خلافت انسان، خلافت از انسانهای پیشین است[۷۲]، بلکه ناظر بر ابراز توانایی و استعداد برای جانشینی خداوند است؛ چیزی که ملائکه تکویناً از آن محروم بودند[۷۳]. آیه دیگری که به بحث جعل خلیفه مربوط میشود، آیه خلافت حضرت داوود(ع) است: ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ﴾[۷۴].
- برخی معتقدند که مقصود از خلافت حضرت داوود(ع) در این آیه، جانشینی ایشان از پیامبران پیشین است[۷۵]؛ برخی دیگر معنای خلافت داوود(ع) را، جانشینی وی از خداوند متعال[۷۶]، در تدبیر امر بندگان دانستهاند[۷۷].
- به نظر میرسد، فارغ از محدوده خلافت حضرت داوود(ع) روشنترین معنایی که از خلافت آن حضرت، در این آیه بر آن تأکید شده است، همان معنای خلافت و جانشینی از خداوند در زمین است. این مدعا با توجه به آنکه مقیدی در بین نیست، مستحکمتر میشود؛ ضمن آنکه تعابیری همچون ﴿إِنَّا﴾ و ﴿جَعَلْنَاكَ﴾ روشن میسازد که خداوند در پی اعطای شأن و مقامی ویژه به حضرت داوود(ع) است که همان خلافت است. در این آیه، خداوند پس از تأکید بر خلیفه بودن حضرت داوود(ع) به او فرمان میدهد تا در میان مردم حکم کند، در حالی که در منظومه بینش اسلامی، حکم کردن تنها حق خداوند است: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[۷۸]. بنابراین، تأکید بر شأن حکم کردن برای آن حضرت که متفرع بر خلافت او شده است، روشن میسازد که جانشینی داوود(ع) جانشینی از خداوند، و نه از پیشینیان، است[۷۹].
- در برخی دیگر از آیات قرآن کریم، خلافت و جانشینی از خداوند به تمام انسانها نسبت داده شده است؛ چنانکه میخوانیم: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[۸۰].
- برخی مفسران بر این باورند که مقصود از خلافت در این آیه، همان جانشینی از اقوام پیشین است[۸۱]؛ برخی دیگر نیز گفتهاند، جانشینی انسانها از جنیان منظور است[۸۲].
- با وجود این، با نگاهی گذرا به آیاتی که در مقام جانشینی قومی از قوم دیگر است، میتوان به این نتیجه رسید که خداوند متعال در تمامی این آیات، مقصود خود را با واژگانی همچون “بعد” یا “بعدهم” به صراحت روشن ساخته است؛ از اینرو در آیاتی که چنین واژگانی نیامده است، باید به دنبال قرینهای گشت تا مقصود و مراد روشن شود. از سوی دیگر، جانشینی و خلافت انسانها تنها به دو صورت تصور میشود؛ یکی، جانشینی انسانها از یکدیگر و دیگری، جانشینی انسانها از طرف خداوند هنگامی که خداوند متعال به طور مطلق و بدون قید، از جعل خلیفه به وسیله خود سخن میگوید، این آیه ظاهر در خلافت از جانب خود اوست. در اینجا نیز به نظر میرسد، با توجه به آنکه سیاق خود این آیه و نیز آیات قبل و بعد از آن، بر جانشینی از اقوام پیشین دلالتی ندارد، میتوان مدعی شد که ظاهر این آیه، بر جانشینی انسانها از خداوند تأکید میکند[۸۳]؛ با این حال، چنانکه در این آیه آمده است، میان این جانشینان تساوی برقرار نیست، بلکه برخی از آنها بر بعضی دیگر، برتری و فضیلت دارند.
- نکته دیگری که توجه به آن، ما را در تشخیص مفهوم و مدلول آیه یاری میکند، آمدن ترکیب ﴿خَلَائِفَ الْأَرْضِ﴾، ﴿خُلَفَاءَ الْأَرْضِ﴾ و مانند آن، در خطابهای قرآنی است. چنین ترکیبهایی نیز در نگاه نخست، همانند تعبیر ﴿خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾ که راجع به خلافت حضرت آدم(ع) از خداوند است، در جانشینی عالم هستی، از جانب خداوند، ظهور دارد؛ در حالی که در تمام آیاتی که بر جانشینی قومی از قوم دیگر تأکید شده، صرفاً مسئله در پی هم آمدن آنها مطرح شده و خلافت مقید به روی زمین نشده است.
آیه دیگری که از جانشینی انسانها از خداوند سخن به میان آورده است، آیه ۶۲ سوره نمل است: ﴿أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ﴾[۸۴].
- برخی مفسران بر این عقیدهاند که مقصود از خلافت در این آیه، جانشینی هر قومی از قوم دیگر است[۸۵]. با توجه به آن چه در توضیح آیه پیشین عرضه شد، میتوان گفت: در این آیه نیز تمام انسانها، خلیفه روی زمین معرفی شدهاند و قرینهای بر معنای جانشینی از اقوام دیگر وجود ندارد[۸۶].
تبیین مقام خلیفة اللهی انسان در قرآن کریم
- از نمونههای کاربرد واژه خلیفه در قرآن کریم، چنین به دست آمد که خداوند متعال انسان را، خلیفه و جانشین خود، روی زمین قرار داده است. این گزاره، بیگمان روشنترین و محکمترین آموزهای است که راجع به آیات یاد شده، میتوان ابراز کرد. برای پی بردن به رابطه میان خلافت و امامت در قرآن کریم، پرسشهای چندی راجع به دیگر مسائل مربوط به این آموزه پیش روی ماست که مهمترین آنها، که به حوزه بحث ما مربوط میشود، عبارتاند از:
- دلیل اینکه خداوند از میان سایر موجودات، انسان را خلیفه خود قرار داده است، چیست؟
- آیا تمام انسانها یا تعداد محدودی از آنها، خلیفه خداوند هستند؟
- اگر تعداد محدودی از انسانها خلیفه خداوند هستند، ملاک انتخاب آنها چیست؟
- آیا سنت وجود خلیفه در زمین، مستمر و همیشگی یا محدود به عصر خاصی است؟
- قلمرو خلافت انسان از جانب خداوند، تا به کجاست؟
- چه ارتباطی میان مقام خلافت در مفهوم قرآنیِ آن و مقام نبوت و امامت وجود دارد؟
- راز برگزیده شدن انسان برای جانشینی خدا: تأمل و اندیشهورزی در آیه ۳۰ سوره بقره و آیات پس از آن، ما را به این نتیجه میرساند که وجه برتری انسان از ملائکه یا همان ملاک خلافت انسان، علم او به اسماء بوده است؛ چیزی که ملائکه، شایستگی، شأنیت و استعداد پذیرش آن را، به گونهای که انسان داشت، نداشتند. به دیگر سخن، آن چه موجب برتری انسان بر ملائکه شد، توانایی پذیرش این اسماء به گونه حضوری و تکوینی بود، در حالی که ملائکه تکویناً قابلیت پذیرش این اسماء را نداشتند[۸۷].
- اگرچه تبیین حقیقت اسماء، از مسائل بسیار پردامنه و اختلافانگیز میان مفسران شیعه و سنی بوده است[۸۸]، در اینکه ملاک انتخاب انسان برای مقام خلافت، همان علم وی به اسماء بوده است، نمیتوان تردید کرد[۸۹]؛ چرا که خداوند متعال در پاسخ سخن ملائکه که از انتخاب انسان برای مقام خلیفة اللهی شگفتزده شده بودند، فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾[۹۰]؛ آنگاه خداوند اسماء را به حضرت آدم(ع) تعلیم داد و پس از آنکه ملائکه نتوانستند از آن اسماء خبر دهند، حضرت آدم(ع) به دستور خداوند، به ملائکه از آنها خبر داد؛ آنگاه خداوند فرمود: ﴿قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾[۹۱]. با توجه به آنچه گذشت، روشن میشود که علم حضرت آدم(ع) به اسماء یا استعداد پذیرش آنها، همان چیزی بود که خداوند از آن خبر داشت، اما ملائکه خبر نداشتند. به دیگر بیان، ملائکه از دلیل و ملاک انتخاب انسان برای مقام خلیفة اللهی آگاه نبودند و به همین دلیل، اظهار شگفتی کردند، اما پس از آگاهی از این حقیقت، همگی سرِ تعظیم فرود آوردند: ﴿فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[۹۲].
- خلافت تمام انسانها یا برخی از آنها: پس از آنکه روشن شد راز خلافت انسان از خدا، توانایی او برای دریافت علم به اسماء بوده است، اینک پرسشی که مطرح میشود این است که آیا خداوند چنین علمی را به همگان داده است یا میدهد؟ به دیگر بیان، آیا تمام انسانها قابلیت و استعداد دریافت این علم را دارند؟ اگر پاسخ منفی است، باید دانست که خداوند این علم را چرا و به چه کسانی ارزانی میدارد؟ چنانکه گذشت، بر اساس ظاهر برخی از آیات، این مقام به گروه خاصی از انسانها اختصاص ندارد و تمامی آنها بهره مند از این منصب الهیاند. حال پرسش اینجا است که آیا میتوان به این ظاهر، ملتزم شد و پیامبران، تکذیب کنندگان و سایر جنایت کاران را خلیفه خدا به شمار آورد؟ هنگامی که به سایر آیات قرآن کریم مراجعه میکنیم، این حقیقت روشن میشود که در مقام تحقق و وقوع و فعلیت، تمام انسانها نزد خداوند یکسان نستند؛ تا آنجا که خداوند نسبت به کسانی که پیامبران را تکذیب میکنند، با نهایت انزجار میفرماید: ﴿قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا﴾[۹۳].
- بیاعتنایی انسان به دعوت پیامبران، چنان او را از خداوند دور میکند که از مرتبه انسانیت تنزل میدهد و چنین کسی حتی در میان چهارپایان نیز جایگاهی نخواهد داشت: ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا﴾[۹۴].
- اینک، آیا میتوان تصور کرد که خداوند علم به اسماء را به چنین کسانی نیز عطا کرده باشد؟ آیا میان اسمائی که ملائکه شایستگی دریافت آن را نداشتند، و چنین انسانهایی، میتوان سنخیتی تصور کرد تا بر اساس آن، بتواند احتمال داد که آنها نیز چنین علمی را دارایند؟
- با توجه به آن چه گذشت، میتوان به این نتیجه رسید که اولاً، تنها تعداد محدودی هستند که عملاً، مقام دریافت علم به اسماء را دارایند و در نتیجه، خلیفه خدایند؛ ثانیاً، مقصود از آیاتی که به طور عام انسانها را خلیفه خدا بر روی زمین معرفی میکند، میتواند این باشد که نوع انسان به طور بالقوه، میتواند به جایی برسد که شایستگی دریافت علم به اسماء را داشته باشد.
- اینک باید دید چه کسانی شایستگی دریافت علم به اسماء و در نتیجه مقام خلیفة اللهی را دارند؟ برای یافتن پاسخ این مسئله میتوان به آیاتی مراجعه کرد که متضمن فلسفه و حکمت آفرینش جهان و انساناند. خداوند متعال در آیات متعددی، با یادآوری نعمتهایی که به انسان داده است، در مقام بیان این امر است که تمام جهان و موجودات آن، برای انسان آفریده شدهاند تا در خدمت او باشند؛ برای نمونه، آفرینش حیوانات برای سواری دادن به انسانها استفاده از گوشت آنهاست[۹۵]؛ باران و میوههای روی درختان، برای بهرهمندی انسان است[۹۶]؛ ستارگان درخشان آفریده شدهاند تا انسانها را در تاریکی شب راهنمایی کنند[۹۷].
- خداوند متعال سرانجام در آیهای، به طور کلی تصریح میکند که تمام موجودات برای انسان آفریده شدهاند: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[۹۸].
- تأمل در این آیات، از سویی ما را به مقام والای "انسان" آگاه میسازد و از سوی دیگر، اهمیت و عظمت مأموریت و مسئولیت او در این جهان، یادآور میشود. از اینرو، بر تمام انسانها لازم است با تتبع در متون دینی، از جمله قرآن کریم، به رسالت خود در این دنیا آگاه شوند. خداوند متعال راجع به هدف خود از آفرینش انسان، میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[۹۹].
- بنابر این آیه، هدف از آفرینش انسان، عبادت کردن است؛ البته روشن است که عبادت کردن هدف جن و انس است، نه اینکه معبود شدن هدف خداوند باشد[۱۰۰] تا گفته شود، خداوند در پی رفع نقص خود بوده است.
- عبودیت، اظهار آخرین درجه خضوع در برابر معبود است؛ البته عبودیت نیز، خود مراتبی دارد و عبودیت کامل آن است که انسان جز به معبود واقعی، یعنی کمال مطلق، نیندیشد و بدین ترتیب، به تکامل انسانی برسد[۱۰۱]؛ از همین روست که برخی مراد از ﴿يَعْبُدُونِ﴾ و هدف نهایی آفرینش را همان شناخت خداوند دانستهاند[۱۰۲].
- همچنین، بر اساس این آیه، هر کاری که بشر انجام میدهد، اگر متن عبادت خداوند یا مقدمه عبادت او نباشد، زاید و باطل و بیرون از حوزه هدف آفرینش است. بنابراین هدف مخلوق باید آن باشد که تمام شئون عملی و علمی خود را بر اسا عبادت خداوند قرار دهد تا آن چه در آیه مبارکه ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[۱۰۳] بیان شده، محقق گردد[۱۰۴].
- با وجود این، چنانکه برخی مفسران گفتهاند با نگاهی کلانتر و دقیقتر به آیات قرآن کریم، میتوان به این نتیجه رسید که حتی عبادت کردن انسان نیز هدف متوسط آفرینش اوست و هدف نهایی، همان لقای خداوند است؛ چنانکه آیه ﴿وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنْتَهَى﴾[۱۰۵] بر این معنا دلالت دارد[۱۰۶].
- به دیگر بیان عبادت مقدمهای برای تکامل است. هنگامی که انسان به تکامل رسید، چنین مرحلهای همراه با لقای پروردگار است. بدین ترتیب، تکامل انسان و لقای خداوند، هر دو در یک رتبه هستند.
- با توجه به آن چه گذشت، روشن میشود که هدف از آفرینش انسان، رساندن او به تکامل حقیقی است که مساوق با قرب الهی و لقای حضرت دوست است. حال میتوان گفت، آفرینش نخستین انسان، حضرت آدم(ع) مقارن با جعل خلیفه روی زمین بوده است؛ پس مقام خلافت الهی نمیتواند بی ارتباط با هدف آفرینش او باشد. به دیگر بیان، انسان آفریده شده است تا به هدفی دست یابد و در سایه رسیدن به آن هدف، مقام خلیفة اللهی را کسب کند. بنابراین، میتوان گفت کسانی به مقام خلیفة اللهی دست مییابند که بیشترین تناسب را با هدف آفرینش داشته باشند؛ از اینرو، میتوان تصور کرد که میان خود خلفای الهی نیز تفضیل و برتری وجود داشته باشد و برترین خلیفه کسی باشد که به طور کامل، به هدف آفرینش دست یافته است[۱۰۷].
- به دیگر بیان، چنانکه برخی محققان گفتهاند، خلیفه خدا کسی است که بیشترین مناسبت و سنخیت را با خداوند داشته باشد[۱۰۸].
- استمرار یا انقطاع جانشینی انسان از خدا: اکنون نوبت به پاسخ دادن به این پرسشها رسیده که آیا قرار دادن خلیفه بر روی زمین، قانونی مستمر و پایدار است یا آنکه محدود به عصر و دورانی خاص بوده است؟ و آیا خداوند در هر دوره، تنها یک خلیفه دارد یا میتواند خلفای متعددی هم داشته باشد؟
- مروری دگربار بر آیه ۳۰ سوره بقره خالی از لطف نیست: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[۱۰۹].
- چنانکه برخی مفسران شیعه و اهل سنت تصریح کردهاند، سنت جعل خلیفه در زمین، سنتی همیشگی و مداوم است و نمیتوان عصری را تصور کرد که خالی از خلیفه باشد[۱۱۰]. برخی دیگر از مفسران اگر چه به این امر تصریح نکردهاند، تحلیل آنها از دلیل جعل خلیفه به گونهای است که ناگزیر باید نظریه وجود خلیفه در تمام عصور را بپذیرند؛ چرا که آنها در تحلیل خود، بر نقص عالم از توان دریافت مستقیم فیض خداوند و نیاز به واسطه فیض، که امری دائمی است، تأکید کردهاند[۱۱۱]. افزون بر آن، میتوان گفت که مفهوم “جعل” به صورت اسم فاعل بیان شده که مقتضی استمرار است[۱۱۲].
- البته اینکه لازم باشد در هر دوره زمانی، تنها یک خلیفه در زمین باشد، از این آیه برداشت نمیشود [۱۱۳]، اما روشن است که در هر عصری، دست کم یک نفر باید به چنین مقامی دست یابد. اکنون باید دانست که میان مقام خلافت و مقام نبوت و امامت، چه ارتباطی وجود دارد.
- در پاسخ به این پرسش میتوان گفت، اگر بناست خداوند در هر دوره دست کم یک خلیفه داشته باشد، لازم است که او کسی باشد که بیشترین نزدیکی را به هدف آفرینش داشته و در نتیجه، برترین انسانها باشد؛ در غیر این صورت، قبح تقدیم مفضول بر افضل لازم میآید؛ پس خلیفه خدا و کسی که علم به اسماء را دارد، باید با فضیلتترین انسانها نیز باشد.
- در فرهنگ دینی مسلمانان، پیامبران نه تنها برترین انسانها به شمار میآیند، بلکه بر اساس دیدگاه اغلب مکاتب و مذاهب فکری، مقام آنها از ملائکه نیز برتر است[۱۱۴]؛ از اینرو، چنان که مفسران اهل سنت نیز اذعان کردهاند[۱۱۵]، میتوان مدعی شد که تمام پیامبران، خلفای خداوند بر روی زمیناند. البته، چنانکه گذشت، بر اساس ظاهر آیات نورانی قرآن کریم، اینکه دو نفر، به طور هم زمان علم به اسماء را داشته باشند، منتفی نیست[۱۱۶] و این مدعا بر واقعیت خارجی نیز منطبق است؛ چنانکه حضرت ابراهیم و حضرت لوط(ع) هم زمان بودند و حضرت یحیی(ع) نیز با حضرت عیسی(ع) در یک دوره زمانی حکم نبوت داشتند.
- قلمرو خلافت خلیفه خدا: پرسش مهم دیگری که در این عرصه وجود دارد و در تعیین شئون و وظایف خلیفة الله بسیار حائز اهمیت است، این است که خلافت خلیفه خداوند در چه محدودهای است؟ آیا خلیفة الله در همه امور، حتی اموری که مانند حیات دادن به کائنات و اعطای روزی به آنها نیز، خلیفه خداوند است؟ آیا انسان خلیفه خداوند برای جمادات، نباتات و حیوانات نیز به شمار میآید؟
- پاسخ به این پرسشها میتواند نقش مؤثری در شناخت مقام خلیفه و امام داشته باشد؛ از اینرو، لازم است این موضوع، با دقت بیشتری بررسی شود.
- مفسران شیعه و سنی در اینباره نظریاتی متفاوت مطرح کردهاند؛ چنانکه برخی تصرف در هستی، تدبیر شئون آن و برپایی عدل را در حیطه خلافت دانستهاند[۱۱۷]؛ برخی دیگر تأکید کردهاند که جاری ساختن احکام خداوند و هدایت بندگان، در حوزه خلافت خلیفة الله است[۱۱۸]؛ عدهای دیگر نیز آباد ساختن زمین، حکومت میان مردم، به کمال رساندن آنها و اجرا کردن احکام خداوند را از شئون خلیفه دانستهاند[۱۱۹].
- به نظر میرسد، برای پاسخ دادن به پرسشهایی که پیشتر مطرح شد، باید دلیل و حکمت جعل خلیفه از جانب خداوند را دانست.
- به راستی، چرا خداوند به انتخاب خلیفه برای خود، بر روی زمین دست میزند؟
- هنگامی که به عرف و سیره عقلا مراجعه میکنیم، متوجه میشویم که انسانها عرفاً و عقلاً، هنگامی به انتخاب جانشین و خلیفه برای خود اقدام میکنند که به هر دلیلی، خود نمیخواهند یا نمیتوانند، کاری را انجام دهند؛ آنگاه کسی را جانشین خود قرار میدهند تا به آن کار رسیدگی کند.
- چنین تصویری از جعل خلیفه از جانب خداوند، شایسته ذات ربوبی او نیست؛ از اینرو، باید اذعان کرد که ممکن است ما نتوانیم به حکمت اصلی این کار پی ببریم، چنانکه ملاصدرا، فیلسوف بزرگ جهان اسلام، سر و راز خلافت انسان از جانب خداوند را از امور پیچیدهای دانسته است که انسانها به آن دست نمییابند، مگر آنکه خداوند، خود آن را بازگوید[۱۲۰]. برخی دیگر از مفسران نیز حقیقت خلافت را در حق خداوند متعال، ممتنع دانستهاند[۱۲۱].
- برخی مفسران اهل سنت بر این باورند که خداوند متعال، به دلیل قصور عالم هستی از قبول فیض، جانشین و خلیفهای در زمین قرار داد تا واسطه فیض باشد[۱۲۲]. اگر چه اذعان به چنین حقیقتی، ما را به ارزش والای خلیفه آشناتر میسازد، میتوان در تبیین بهتر حکمت جعل خلیفه، چنین گفت که بیگمان، خداوند متعال و حکیم برنامهای بر روی زمین داشته که با توجه به اینکه خودش با این دنیای مادی سنخیت نداشته است، میبایست برای اجرای کردن آن برنامهها، جانشینی برای خود انتخاب میکرد. همچنین میتوان حدس زد که آن برنامه، همان تکامل انسان بوده است. روشن است که برای رسیدن به این هدف، به وجود راهنمایانی نیاز است که خود هدایت شده باشند و زمینه هدایت دیگران را نیز فراهم آورند. بنابراین، هدف با یکی از اهداف خداوند از جعل خلیفه بر روی زمین، همان هدایت انسانهاست. افزون بر آن، یکی از وظایف خلیفة الله به کمال رساندن بندگان خداست؛ با چنین تحلیلی میتوان مدعی شد که جعل خلیفه از سوی خداوند، نه تنها امری جایز و واقع شده است، بلکه امری ضروری به شمار میرود. البته، این سخن به آن معنا نیست که خلیفه خدا تنها در امر هدایت انسانها، از جانب خداوند حکم و اذن خلافت دارد؛ به دیگر سخن، این تحلیل دست کم یکی از حوزههای خلافت خلیفة الله را تبیین میکند، اما اینکه خلیفه خدا در امور دیگری غیر از راهنمایی انسانها نیز شأن و اذن خلافت را داشته باشد، امری عجیب و ناسازگار با روح آیات قرآن کریم نیست.
- به نظر میرسد، توجه به قواعد ادبی و عرفی محاوره نیز میتواند ما را به محدوده خلافت خلیفة اللّهی آگاه کند. اصول محاوره و گفت و گو میان عقلای عالم حاکی از آن است که وقتی فردی، فرد دیگری را به جانشینی خود منصوب میکند، و این جانشینی را با قراین حالیه و مقالیه، به امر خاصی مقید نمیکند، دلیلی بر تقید کلام او وجود ندارد. در قرآن کریم، به ویژه آیه سی ام سوره بقره، خداوند انسان را به طور مطلق، به جانشینی خود منصوب کرده است و تا زمانی که مقیّدی عرضه نشده باشد، نمیتوان از این اطلاق دست برداشت. از اینرو، خلیفه را میتوان جانشین خداوند در تمام کارهای او و به اذن او دانست؛ چنانکه حضرت عیسی(ع) با گِل کبوتر میسازد و با دمیدن در آن، به اذن خداوند، موجب حیات او میشود، بیماران را شفا میدهد و حتی مرده را به اذن خداوند زنده میکند ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[۱۲۳]. حضرت داوود و سلیمان(ع) کلام پرندگان را میفهمند ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ﴾[۱۲۴]. سلیمان پیامبر(ع) با هُدهُد سخن میگوید ﴿وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ * لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ * فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ * إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ * وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ * أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ * اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ * قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ * اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ﴾[۱۲۵] و کلام مور را میفهمند ﴿حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ﴾[۱۲۶]؛ همچنین، باد به فرمان او حرکت میکند[۱۲۷] و....[۱۲۸]
از دیگر مفاهیمی که امامان پاک(ع) برای تبیین جایگاه مقام امامت، از آن استفاده کردهاند، مفهوم “خلیفة الله” است. چنانکه پیشتر بیان شد، خلیفه به معنای کسی یا چیزی است که بعد از کسی یا چیز دیگری میآید و جانشین وی میشود. قرآن کریم از مقام خلیفة اللهی حضرت آدم(ع) یاد کرده است و چنانکه به تفصیل گذشت، این خلافت و جانشینی از خداوند متعال، به حضرت آدم(ع) منحصر نیست، بلکه در هر دورهای لازم است، دست کم یک خلیفه برای خداوند، روی زمین وجود داشته باشد. همچنین خلافت یاد شده، مطلق است و خلیفة الله در تمام امور جانشین خداوند است. به دیگر بیان، خلیفه خداوند کسی است که نمایانگر تمام صفات وجودی، آثار، احکام و تدابیر خداوند است و خلافت و جانشینی او در تمام شئون هستی، بر همه موجودات حتی جمادات، نباتات و حیوانات حاکم است. پیشتر بیان شد که به لحاظ عقلی، پس از ختم سلسله نبوت، از آنجا که وجود خلیفه روی زمین در هر عصری لازم است، باید برترینِ انسانها همان متصدی منصب باشد که بر اساس فرهنگ اعتقادی تشیع، برترینِ انسانها همان متصدی منصب امامت است. متون روایی شیعه آکنده از روایات متعددی است که امامان پاک(ع) از این مفهوم برای تبیین جایگاه خود بهره بردهاند؛ به گونهای که نیازی به بررسی سندی این روایات دیده نمیشود.
به نظر میرسد به لحاظ تاریخی، استفاده از تعبیر خلیفة الله از دوران پیامبر اکرم(ص) آغاز شده است[۱۲۹]. البته باید توجه داشت که ایشان گاه از مفهوم خلیفه، بدون اضافه آن به خدا، استفاده کرده، یا آنکه از تعبیر «خُلَفَائِي» استفاده کردهاند[۱۳۰]؛ چنانکه گاه نیز تعبیر خلیفة الله را به کار بردهاند. روشن است که بار معنایی این واژگان بسیار متفاوت است؛ بدین بیان که واژه خلیفه، آنگاه که به رسول گرامی اسلام(ص) اضافه میشود و گفته میشود “خلیفه رسول الله”، تنها بیانگر جانشینی و نمایندگی از شخص حضرت رسول(ص) است و مستقیماً نظری به جانشینی خداوند متعال ندارد؛ در حالی که تعبیر خلیفة الله ارزشی والاتر دارد و بیانگر جانشینی و نمایندگی خداوند متعال است. متون روایی اهل سنت غالباً گزارشگر واژه خلیفه، بدون اضافه آن به خداوند بوده است؛ برای نمونه، احمد بن حنبل از جابر بن سمره و وی از پیامبر اکرم(ص) نقل میکند که فرمودند: “پس از من، دوازده خلیفه میباشد که همگی از قریشاند”[۱۳۱].
در برخی متون شیعی نیز این تعبیر از رسول خدا(ص) نقل شده است؛ چنانکه در این باره، مرحوم شیخ طوسی روایتی را از عبد الله بن عمر نقل میکند که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: “پس از من دوازده خلیفه وجود دارد”[۱۳۲]. با وجود این، بازخوانی متون روایی شیعه بیانگر این است که رسول گرامی اسلام(ص) از تعبیر خلیفة الله استفاده کردهاند. ایشان راجع به امام علی(ع) فرمودند: “همانا علی بن ابی طالب(ع) خلیفه خدا و خلیفه من و حجت خدا و حجت من است...”[۱۳۳]. از این روایت میتوان نتیجه گرفت که در حقیقت، از آنجا که رسول گرامی اسلام(ص) خود خلیفه خدا روی زمیناند، جانشین و خلیفه ایشان نیز همین منصب را در اختیار دارد؛ از اینرو، اگر در مواضعی پیامبر اکرم(ص) تنها از جانشینی جانشینان خود، بدون اضافه و اتصاف آنها به خدا، سخن به میان آوردهاند، مقصود همان تبیین مقام خلیفة اللهی ایشان است. به دیگر بیان، خلیفه رسول گرامی اسلام(ص)، جانشین آن حضرت در مقامامت و شئونی جز شأن نبوت است که ایشان داشتهاند.
رسول اکرم(ص) در پایان خطبه معروف شعبانیه، خطاب به امیر المؤمنین(ع) فرمودند: “همانا تو حجت خدا بر خلق او، امین خدا بر سرّ او و خلیفه خدا بر بندگان او هستی”[۱۳۴]. همچنین، در این باره امام علی(ع) نقل میکند که پیامبر اکرم(ص) پس از اشاره به حوادث دردناک روز عاشورا، فرمودند: “پس از حسین(ع)، نُه نفر از صلب وی هستند که خلیفه خدا روی زمین و حجتهای خدا بر بندگان اویند”[۱۳۵].
از جمله روایاتی که در آنها تعبیر خلیفة الله به کار رفته است، روایاتی است که ایشان راجع به ظهور امام مهدی(ع) و وضعیت آخر الزمان فرموده و این تعبیر را برای امام عصر(ع) به کار بردهاند؛ چنانکه ثوبان از رسول گرامی اسلام(ص) نقل میکند که فرمودند: «إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّايَاتِ السُّودَ قَدْ أَقْبَلَتْ مِنْ خُرَاسَانَ فَائْتُوهَا وَ لَوْ حَبْواً عَلَى الثَّلْجِ فَإِنَّ فِيهَا خَلِيفَةَ اللَّهِ الْمَهْدِيَّ»[۱۳۶]؛ “هنگامی که پرچمهای سیاه را دیدید که از ناحیه خراسان میآیند، به سوی آنها بیایید؛ چرا که میان آنها خلیفه خدا، مهدی است”.
همچنین هنگامی که برخی اصحاب راجع به حوادث ناگواری که در آینده رخ خواهد داد، از ایشان پرسش کردند، آن حضرت با تشریح وضعیت سخت و طاقتفرسای آن دوران، فرمودند: “اگر در آن دوران، خلیفه خدا روی زمین را دیدی، همراه او باش، اگرچه جسم تو فرسوده و مال تو گرفته شود”[۱۳۷]. بیان این نکته ضروری است که صدور خصوص این دو روایت از پیامبر اکرم(ص) شدیداً محل تردید است؛ چرا که به نوشته محققان، روایت نخست، از آن دسته روایاتی است که عباسیان برای همراه ساختن توده مردم با خود ساختند و جعل کردند؛ چنانکه پرچمهای سیاه، نماد حرکت و جنبش قیامهای آنها به شمار میآمد[۱۳۸]؛ روایت دوم نیز تنها در منابع اهل سنت به چشم میخورد؛ ضمن آنکه ذکری از برخی راویان آن، مانند ابوالتیاح، در منابع رجالی شیعه وجود ندارد، از اینرو، این راوی مجهول به شمار میرود و روایت از اعتبار ساقط است. با وجود این، روایات دیگری همنوا با روایت دوم در متون شیعی به چشم میخورد؛ برای نمونه، شیخ صدوق و خزاز قمی نقل میکنند که رسول گرامی اسلام(ص) با اشاره به زمان ظهور امام عصر(ع) فرمودند: “هر کس از او پیروی کند، نجات یافته و هر کس از او سرپیچی کند، هلاک گردد. خدا را، خدا را، ای بندگان خدا به سوی او بیایید، اگرچه بر روی یخ بیایید. همانا او خلیفه خداوند (عزّ و جل) و خلیفه من است”[۱۳۹].
باری، روایات رسیده از پیامبر اکرم(ص) که تعبیر خلیفة الله در آنها آمده، مستفیض است وموجب میشود که انسان اطمینان نسبی حاصل کند به اینکه حضرت رسول(ص) آنها را در آن دوران فرمودهاند. در دوران امامت امیر المؤمنین(ع) نیز ایشان این تعبیر را به کار بردهاند. نعمان بن سعد از ایشان نقل میکند که راجع به خود فرمودند: “من حجت خدا و خلیفه خدا هستم...”[۱۴۰].
محمد بن اسحاق بن عمار نقل میکند: به امام کاظم(ع) گفتم که آیا مرا به کسی که دینم را از او فرا گیرم، راهنمایی نمیکنید؟ فرمود: پسرم علی. [ایشان ادامه دادند] همانا پدرم، یعنی امام صادق(ع)، دستم را گرفت و مرا به نزد قبر رسول خدا(ص) برد و فرمود: ای فرزندم! همانا خداوند فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، و خداوند هنگامی که سخنی میگوید، به آن وفا میکند[۱۴۱]. بیگمان مقصود از سخن امام(ع) این نیست که خداوند متعال آدم(ع) را به جانشینی خود منصوب کرده است، بلکه از پرسش محمد بن اسحاق و استشهاد امام کاظم(ع) به سخن پدر بزرگوارش، فهمیده میشود که ایشان در صدد بیان این مطلب است که امامت امامان شیعی(ع) ادامه خلافت الهی پیامبران است؛ از اینرو، چنانکه پیامبران الهی خلیفه خدا روی زمیناند، ائمه اطهار(ع) نیز این شأن و منصب را دارایند. در این باره، امام رضا(ع) نیز به صراحت فرمودند: “ائمه جانشینان خداوند (عزّ و جل) روی زمیناند”[۱۴۲]. امام هادی(ع) نیز در زیارت جامعه کبیره، از امامان(ع) با عنوان «خُلَفَاء فِي أَرْضِهِ» یاد کردهاند[۱۴۳].
چنانکه امامان پاک(ع) از این مفهوم برای تبیین جایگاه مقام امامت و توصیف چیستی آن بهره جستهاند، این تعبیر برای اصحاب ایشان و دیگران نیز آشنا بوده است؛ چنانکه مأمون عباسی از پدرش هارون الرشید نقل میکند که راجع به امام کاظم(ع) گفت: «هَذَا إِمَامُ النَّاسِ وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ خَلِيفَتُهُ عَلَى عِبَادِهِ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ وَ لَيْسَتْ هَذِهِ الصِّفَاتُ كُلُّهَا لَكَ وَ فِيكَ فَقَالَ أَنَا إِمَامُ الْجَمَاعَةِ فِي الظَّاهِرِ بِالْغَلَبَةِ وَ الْقَهْرِ وَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ إِمَامُ حَقٍّ...»[۱۴۴]؛ این امام کاظم(ع) پیشوای مردم و حجت خدا بر آفریدههای او و خلیفه او بر مردم است؛ پس گفتم: ای امیر المؤمنین! آیا این صفات برای شما و در شما نیست؟ هارون گفت: من در ظاهر و با غلبه و قدرت پیشوای مردمم و موسی بن جعفر(ع) پیشوای حقیقی است.... اینکه امامان پاک(ع) از این مفهوم برای تبیین جایگاه خود و چیستی مقام امامت بهره بردهاند، امری انکار نشدنی است؛ از اینرو، آنچه در این مقام ضروری است، تبیین معنا شناختی این واژه، بر اساس و بیان مقتضیات این مفهوم است[۱۴۵]
ویژگیهای ولایت خلیفه الهی
عوامل بهرهمندی از ولایت خلیفه الهی
- ﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا﴾[۱۴۶]؛
- ﴿وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[۱۴۷]؛
- ﴿ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا * إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا﴾[۱۴۸]؛
- ﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا﴾[۱۴۹]؛
- در روز قیامت افراد ظالمی که با پیامبر خدا همراهی نداشته و از راه او پیروی نکردهاند، با پشیمانی سخت و حسرتی جانکاه میگویند: ای کاش مسیری که فرستاده خدای سبحان میرفت، من هم میرفتم. معنای اتخاذ سَبیل، پیرو عملی بودن نَه صِرف ادعا داشتن است؛ لذا با توجه به حدیث مشهور: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ افراد مدعی پیروی از خلفا و امامان حق، باید صفات ثبوتی و سلبی آنان را بشناسند و در تحصیل و حفظ آنها بکوشند و از صفات سلبی بپرهیزند و اگر گرفتار آنها هستند با مجاهده نفسانی آنها را از خود دور کنند و آن سفارش امیرمؤمنان(ع) به ولایتمداران است: «أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ»[۱۵۰]؛ زیرا صیانت پیام خلفای الهی، بدون شناخت پیام و اتصاف به اوصاف شان و عمل به اوامر شان، ممکن نیست. کسی میتواند مدعی پیروی و ولایتمداری خلیفه الهی باشد که به عنوان نمونه بداند، پیامبر اسلام(ص) در اعتقاد و عقیده چه آورده است و به چه وصفی متصف بوده و در عمل چه انجام میداده؟ اگر کسی معارف یاد شده را شناخت، و به آنها عمل کرد، میتواند مدعی راستین پیروی ولایت خلیفه الهی باشد.
- در این باره حدیثی نقل شده که: هر کس طالب ولایتمداری از ولایت خلیفه الهی و خواهان بهرهمندی از ثمرات آن است، باید اهل درک و گوش شنوا و اهل عمل باشد: «عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) قَالَ: أَنَا وَ رَسُولُ الله(ص) عَلَی الْحَوْضِ وَ مَعَنَا عِتْرَتُنَا فَمَنْ أَرَادَنَا فَلْيَأْخُذْ بِقَوْلِنَا وَ لْيَعْمَلْ بِأَعْمَالِنَا فَإِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ لَنَا شَفَاعَةٌ فَتَنَافَسُوا فِي لِقَائِنَا عَلَی الْحَوْضِ فَإِنَّا نَذُودُ عَنْهُ أَعْدَاءَنَا وَ نَسْقِي مِنْهُ أَوْلِيَاءَنَا وَ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يَظْمَأْ أَبَداً»[۱۵۱].
- مراد از عوامل، اموری هستند که خدای متعال در قرآن مجید به آنها امر کرده، یا خلفای الهی خواستار توجه کردن افراد به آنها بوده که در زندگی فردی و اجتماعی خود، به آن اهمیت داده و اجرا کنند که بعضی از آنها، همیشگی و به صورت مستمر تا لحظه مرگ، باید عمل شود و برخی دیگر وابسته به وجود شرایطی است که در آن صورت، باید به آن عمل شود وپارهای نیز در حدّ لزوم عمل نیستند، اما در صورت عمل و استمرار در آن، نقش مهمی برای ایجاد سهولت در انجام عوامل لزومی دیگر خواهد داشت[۱۵۲].
تفکر صحیح
- ﴿كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ﴾[۱۵۳].
- فکر، یعنی اندیشه در ادله و مقدمات معلوم تا بدان سبب، به مجهول مطلوب منتهی شود. تفکر در قرآن مجید به دو صورت متضاد مطرح شده: تفکر صحیح که دارای مراتب شدید و ضعیف است و بستگی به مراتب علمی و بصیرت و صفای باطنی افراد دارد، به طوری که تفکر به مرتبهای میرسد که در مدتی کوتاه، معادل با یک سال عبادت میشود: «عَنْ أَبِي عَبْدِ الله(ع) قَالَ: تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ»[۱۵۴].
- و تفکر غیر صحیح، عبارت از اندیشه و فکر کسی که قلبش مختوم است و تابع هواهای نفسانی نامشروع و وسوسههای شیطانی بوده که در نتیجه همچون شیطان و جنود او، فقط در اندیشه مبارزه با حق و از بین بردن آن است: ﴿إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ﴾[۱۵۵].
- روش قرآن مجید، تبیین مسائل مهمّ حق و باطل و جنود هر یک از آن دو و ارائه آن به افراد بوده تا اینکه آنان در آن مسائل مهم تفکر کنند و با انتخاب هر یک از آن دو، سعادت و شقاوت خود را رقم بزنند. و یکی از مسائل مهم و سونوشتساز، انتخاب نوع ولایت حق و باطل است که در قرآن مجید تبیین شده است، لذا تفکر صحیح، یکی از عوامل مقدماتی برای دیگر شرایط بهرهمندی از ولایت حق خواهد بود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[۱۵۶].[۱۵۷].
تعقل
- ﴿وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[۱۵۸].
- یکی از ویژگیهای ولایتمداری خلیفه الهی، دعوت به تعقل است تا افراد با تفکر عاقلانه، پی به حقانیت آنان و گفتههایشان ببرند و دست از عادتها و افکار جاهلانه بردارند. انبیا و اوصیا(ع) با یادآوری نشانههای قدرت الهی، آنان را به سوی تعقل صحیح سوق داده، شاید متوجه صراط مستقیم شوند.
- آنچه در آیه شریفه از نشانهها مطرح شد، برای ارائه وحدانیت در تدبیر عالَم بود که مدبر آن، فقط یک خدا است و ذکر آنها، برای به تعقل واداشتن افراد است تا با عقل درونی، تشخیص بدهند که آن نشانهها، حاکی از یگانگی پروردگار عالمیان است و اینکه چگونه برای احیای زمین مرده، آب از آسمان نازل میکند، اما برای احیای قلوب و هدایت آنان به راه مستقیم، پیامبری نفرستد و بشر را به حال خود رها سازد! پس وجود عقل، انسان را از خلیفه الهی بینیاز نمیکند؛ زیرا برای تشخیص راه از بیراهه است، اما چگونگی طی آن راه مستقیم را نمیداند و توسط خلفای الهی، تبیین میشود.
- تعقل که از "عقل" مشتق شده، اولین علم فطری خدادادی به بشر است تا بدان وسیله بتواند صلاح و فساد امور زندگی را تشخیص بدهد و نَفْسش را وادار بر عمل طبق آن تشخیص کند؛ لذا هر کس تنفرش از قبایح بیشتر باشد، عاقلتر است[۱۵۹].
- عقل دو قسم است: عقل نظری که همان درک و تشخیص صلاح از فساد است؛ عقل عملی، واداشتن نفس به عمل طبق آن تشخیص است.
- فرق عقل با علم، این است که عقل امری فطری است، اما علم امری کسبی است که موجب معلوم شدن مجهول میشود، مانندِ علم به صلاح و فساد امری، اما آنچه انسان را وادار به عمل طبق آن علم میسازد، عقل است.
- از لوازم تعقل، خودداری از قبایح و انزجار از آن، تدبر و عاقبتسنجی امور، فهم و درک نیکو، شناخت آنچه در زندگی مادّی و معنوی به آن نیاز دارد، قبول دین حق و عمل طبق آن و خودداری نَفْس از هواها و امیال نفسانی نامشروع است. با عقل است که انسان، استعداد درک خیر و رسیدن به هر سعادت و کمالی را دارد، لذا اگر تعقلگرایی و خِرَدورزی، در زندگی افراد حاکم باشد، استعداد بهرهمندی از ولایت ولی حق بیشتر خواهد بود[۱۶۰].
ایمان
- ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا﴾[۱۶۱]. در ندا دهنده به ایمان، دو قول مطرح شدهاست:
- قرآن؛
- پیامبر اسلام(ص)[۱۶۲].
- یا اینکه مراد از امر به ایمان آوردن، دوام و پایداری در ایمان داشتن است[۱۶۳]؛ ولی منادی توحید، پیغمبر اسلام(ص) و قرآن کریم، هر دو هستند و همچنین امر به ایمان، شامل امر ابتدایی به ایمان و امر ثانوی و استمرار در آن است.
- و اما طبق مستفاد از قرآن مجید، ایمان به دو صورت است:
- تصدیقکننده: ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[۱۶۴]؛ ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[۱۶۵]؛
- باور قلبی و التزام عملی: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ﴾[۱۶۶].
- کلمه "امن" با مشتقاتش، از کلمات پُر استعمال بوده که ۷٢٣ بار در قرآن مجید بهکار رفته است و معنای اصلی آن:
- "امنیت، آرامش، رفع ترس، وحشت و اضطراب است، و کلمه "ایمان"، عبارت از قرار دادن خود در امنیت و آرامش است و معنای «آمَنْتُ بِاللَّهِ»، یعنی برای من اطمینان و آرامش به سبب خدای متعال حاصل شده است. او مؤمن است، یعنی مطمئن و دارای آرامش (روانی، روحی و قلبی که به سبب ایمان به خدا میباشد که در درون او حاصل شده) است"[۱۶۷].
- بنابراین، ایمان به معنای تصدیق با اختیار و اراده است و از مادّه امر آن ﴿آمِنُوا﴾، ۱٣ مورد آمده که غیر از یک مورد که علمای اهل کتاب به یک عده، امر به ایمان آوردن در صبح و برگشتن از آن در شب کرده تا ایجاد تزلزل در ایمان افراد مسلمان نمایند ﴿وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾[۱۶۸]، در :
- ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ﴾[۱۶۹]؛
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ﴾[۱۷۰]؛
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾[۱۷۱]؛
- ﴿وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ﴾[۱۷۲]؛
- ﴿وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ﴾[۱۷۳]؛
- ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا﴾[۱۷۴]؛
- ﴿يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[۱۷۵]؛
- ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾[۱۷۶]؛
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ﴾[۱۷۷]، امر به ایمان آوردن با اختیار و اراده (نشأت گرفته از آگاهی و تعقل)، شده است.
- مراد از ایمان، ایمانی است که همهجانبه باشد و شامل ایمان به اصول و فروع دین، بدون استثا حتّی در یک مورد آن، و نداشتن انزجار درونی از همه آنها است که اکثر افراد ناآگاهانه به برخی اصول دین، همچون امامت معتقد نبوده، و عده فراوانی نیز در عمل، معتقد نیستند، و افراد زیادی به بعضی احکام دینی، از روی نادانی اظهار انزجار میکنند، در حالی که جاعل آن قوانین، خداوند حکیم است که جعل احکامش هرگز بدون مصلحت و حکمت نبوده است. چنین افرادی همچون ابلیس خواهند بود! چون او فقط به یک مورد و به ظاهر در یک زمان مخصوص که ایمان به حکم حکیمانه سَجده بر آدم(ع) بود، ایمان نیاورد و در نتیجه عمل چندساله او باطل و از درگاه قرب الهی، طرد گردید.
- بنابراین، یکی از عوامل مهّم بهرهمندی از ولایت خلیفه الهی، علاوه بر تصدیق به حقانیت آن، داشتن ایمان واقعی و التزام عملی به آن است وگرنَه صِرف تصدیق بدون التزام عملی و پایداری تا لحظه مرگ، کافی نخواهد بود و چنین شخصی در پرتگاه خطرناکی قرار دارد که هر آن، احتمال سقوطش میرود.
- ایمان حقیقی در بیشتر افراد مسلمان هنوز محقّق نشده و دلیلش، این آیه شریفه است: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ﴾[۱۷۸]؛
- اگر چه ذیل آیه، سرنوشت بیایمانی گذشتگان را بیان میکند، با توجه به دو آیه بعدی آن سوره﴿أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتًا وَهُمْ نَائِمُونَ * أَوَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ يَلْعَبُونَ﴾[۱۷۹]، عمومیت آیه برای آیندگان نیز استفاده میشود[۱۸۰].
تسلیم
- ﴿وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ﴾[۱۸۱].
- کلمه "تسلیم"، از "سلم" به معنای ضدّ خصومت است که حاکی از موافقت شدید در ظاهر و باطن باشد، به طوری که خلافی در بین نباشد و از لوازم آن معنا اطاعت، انقیاد، صلح و رضا است.
- تسلیم دارای مراتبی است؛ تسلیم بدن، مانند تسلیم شخص مغلوب و اسیر در برابر شخص غالب و پیروز که جسمش تسلیم، اما روح، فکر و عقلش تسلیم نیست و در ستیز و دشمنی با اوست. *تسلیم عقل، مانند تسلیم در برابر دلیل و برهان قاطع، اما هنوز قلب و روح تسلیم نیست: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا﴾[۱۸۲]؛
- تسلیم روح و قلب است که موجب تسلیم تن و عقل شده و نیز موجب انقیاد و مطیع بودن همراه با ایمان و عمل صالح میشود و دارای مراتب قوی و ضعیف است؛ مرحله قوی آن، تسلیم ظاهری و باطنی است، در این مرتبه نَه انانیت است و نَه تشخص نَفْسی و اصلاً خودش را نمیبیند و وجودش غرق در دریای وجود حق است: ﴿قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾[۱۸۳].
- بنابراین، تسلیم یکی از عوامل و زیربنای عوامل دیگر بهرهمندی مانند تبعیت و اطاعت است که روح و جسم افراد مدعی ولایت حق، باید در برابر دستورها و سیره خلیفه الهی، تسلیم محض باشد؛ ولی بسیاری از افراد در ظاهر ادعای تسلیم و مسلمانی مینمایند، اما در باطن و عمل بر خلاف آن هستند. آنان یقین دارند که یکی از خواستههای خلفای الهی(ع) بهخصوص صاحبالزمان(ع)، داشتن تقوای الهی و اخلاص است، ولی بر خلاف یقین خود عمل میکنند و عملاً مصداق آیه شریفه ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا﴾[۱۸۴] هستند[۱۸۵].
تبعیت و اطاعت
- ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾[۱۸۶]؛
- ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾[۱۸۷].
- ﴿وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي﴾[۱۸۸].
معنای تبعیت
- پیروی کردن است، اما معنای اصلی آن، عبارت از: "در پی و حرکت پشت سر چیزی که اعم از مادّی و معنوی است[۱۸۹] و اعم از جهت فکری و عملی است که همراه با اختیار و اراده است"[۱۹۰].
- مراد از تبعیت، پیروی همهجانبه در امور مادّی و معنوی، فردی و اجتماعی و از جهت اعتقادی وعملی است. بنابراین، برای سعادت و بهرهمند شدن از ولایت ولی حق، باید واقعاً در عمل و اعتقاد، تابع و پیرو بود و باید همهجانبه باشد که تبعیض در تبعیت و مخالفت عمدی با یک مورد و اصرار بر آن و عدم توبه از آن، مخالفت با همه موارد دیگر است.
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۱۹۱].
معنای اطاعت
- "عمل کردن توأم با اختیار، رغبت و خضوع بر طبق آنچه امر یا حُکم شده است، پس رغبت و اشتیاق در عمل، نقش اساسی در صدق اطاعت دارد و الّا اگر عمل همراه با خضوع بدون رغبت باشد، دیگر اطاعت بر آن صدق نمیکند، بلکه کراهت و اجبار است"[۱۹۲].
- بنابراین، اگر در اکثر اطاعتها، اثری و توجه قلبی مشاهده نمیشود، شاید علت اصلی آن، همان نداشتن شوق و رغبت و بر اثر عادت به آنها باشد و منشأ آن نیز، نداشتن شناخت و معرفت صحیح و مؤثر است که در صورت داشتن معرفت، شوق و توجه نیز حاصل خواهد شد.
تفاوت تبعیت با اطاعت
- تبعیت دارای معنای عامی است که شامل اطاعت و غیر اطاعت میشود و اطاعت، همچنان که معنا شد، در مواردی است که امری یا حکمی باشد. پس تبعیت علاوه بر آن، شامل عمل کردن بر طبق سیره و رفتار نیز خواهد بود.
- در قرآن مجید، در ۱۴ مورد، با کلمه ﴿أَطِيعُوا﴾:
- ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾[۱۹۳]؛
- ﴿وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾[۱۹۴]؛
- ﴿وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ﴾[۱۹۵]؛
- ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[۱۹۶]؛
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ﴾[۱۹۷]؛
- ﴿وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾[۱۹۸]؛
- ﴿وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي﴾[۱۹۹]؛
- ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ﴾[۲۰۰]؛
- ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾[۲۰۱]؛
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ﴾[۲۰۲]؛
- ﴿أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾[۲۰۳]؛
- ﴿وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ﴾[۲۰۴]؛
- ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنْفِقُوا خَيْرًا لِأَنْفُسِكُمْ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[۲۰۵]، امر به اطاعت شده است.
- ﴿وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾[۲۰۶]؛
- ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾[۲۰۷]؛
- ﴿وَلَمَّا جَاءَ عِيسَى بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ﴾ [۲۰۸]؛
- ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ﴾[۲۰۹] کردهاند که حاکی از اهمیت اطاعت از انبیا و اوصیا(ع) است و ترک اطاعت از آنان، حسرت و ندامتی جانکاه و ابدی در پی دارد، که چرا از اوامر پیامبران(ع) که موجب اصلاح و سعادتمندی و دوری از فساد میشد، اطاعت نکردیم؟!: ﴿يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا﴾[۲۱۰].
- تحقق حقیقی ولایت حق به تبعیت و اطاعت وابسته است، نَه اظهار مَحبت صِرف؛ زیرا در روایتی شرط اساسی مَحبت اهل بیت پیامبر اسلام(ص)، تبعیت از سنّت و سیره آنان و اطاعت از احکام الهی قرار داده شده که به دلیل اهمیت آن، ذکر میکنیم: "امام محمد باقر(ع) فرمود: ای جابر. آیا کافی است برای کسی که ادّعای تشیع دارد، بگوید که دوستدار ما اهل بیت است؟ به خدا سوگند، شیعه ما نیست مگر آن کسی که تقوای خدا را رعایت و از او اطاعت نماید. شیعیان ما شناخته نمیشدند، مگر به تواضع، خشوع و فروتنی در عبادت، ادای امانت، بسیاری ذکر خدا، روزه گرفتن، نماز به پا داشتن، نیکی به والدین و رسیدگی به همسایگانی که فقیر و نیازمندند. همچنین رسیدگی به قرض داران و یتیمان، راستی در گفتار، تلاوت قرآن و بازداشتن زبان، از این که، جز نیکی به مردم نگویند، و شیعیان ما در بین اقوام خویش امین هستند. جابر میگوید: یابن رسول الله(ص)، ما کسی را با این خصوصیات نمیشناسیم. حضرت، خطاب به او فرمود: ای جابر! افکار و آرای مختلف، تو را از راه راست بیرون نبرد. آیا کافی است مردی بگوید: من علی(ع) را دوست دارم و از دوستداران او هستم؟ پس اگر بگوید من رسولالله!(ص) را دوست دارم، زیرا رسول خدا(ص) از علی(ع) بهتر است، ولی از سیره او پیروی، و به سنّتش عمل نکند، این دوستی برای او هیچ سودی نخواهد داشت؛ پس تقوای خدا را پیشه نمایید و برای آنچه نزد خداست، عمل کنید، زیرا بین خدا و بین هیچ کس، قرابت و خویشاوندی نیست؛ محبوبترین بندگان نزد خداوند و گرامیترین آنان در پیشگاه او، با تقواترین و مطیعترین آنان است؛ ای جابر!، جز با اطاعت و فرمانبرداری از خدای متعال، تقرّب به او حاصل نمیشود. تنها دوستی ما (آل محمّد(ص)) باعث رهایی از آتش نیست و هیچ یک از شما بر خدا حجتی ندارد. هر کس مطیع خداست، ولی و دوستدار ماست و هر کس نافرمانی خدا را نماید، با ما دشمن است. ولایت ما اهل بیت، جز با عمل به دستورهای الهی و پرهیز از گناه به دست نمیآید"[۲۱۱].
- در این برهه که خلیفه زمان(ع) غایب هستند، افراد باید از آنچه در قرآن کریم به آنان امر شده، اطاعت کنند و چون تشخیص آن، برای اکثر افراد مقدور نیست، لازم است، طبق سفارش ائمه اطهار(ع)، به فقیهان مراجعه کرده و از آنان در امور دینی، اطاعت کنند. آنان نیز برای سهولت در آن، کتابی با عنوان "رساله عملیه"، تألیف کردهاند که حاوی واجبات و محرّمات در مسائل فردی و اجتماعی افراد مسلمانان بوده که عمل به آنها، موجب سعادت و نجات از جهنم میشود[۲۱۲].
داشتن خوف و خشیت الهی
- ﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾[۲۱۳].
- خشیت، انفعالی درونی است که از اعتقاد به عظمت موجودی نشأت میگیرد و لازمه آن داشتن علم و عقل است که عالمان با عمل، با شناخت عظمت الهی، فقط از او خشیت درونی دارند: ﴿إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[۲۱۴]. و عاقلان نیز دارای خشیت درونی از عظمت پروردگارشان و خائف از حسابرسی دقیق و عادلانه او در روز قیامت هستند: ﴿إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ﴾[۲۱۵].
- بنابراین، یکی از عوامل مهم در پذیرش ولایت ولی حق، داشتن خشیت و خوف از عظمت پروردگار و نیز حسابرسی عادلانه روز قیامت است. و خشیت یک صفت درونی است که همه سالکان وارسته، عالمان و عاقلان حقیقی از عظمت خدای متعال دارند. اما خوف به معنای ترس، به دو قسم تقسیم میشود: خوف ممدوح و مذموم که دومی همان ترس از دست دادن مقام، شُهرت، مال و اولاد است.
- خوف ممدوح، دو نوع است، نوع اول: یعنی دوری از موجودات خطرناک به دلیل ترس از ضرر و آسیب آنها؛ خوف ممدوح نوع دوم که اصیل و بسیار با فضلیت است و موجب رشد و ترقی و ایجاد مراقبت همهجانبه میشود، خوف از عظمت مقام رَب و حسابرسی دقیق دنیوی و اخروی اوست، زیرا دنیا محلّ ابتلا و امتحان است، اگر چه مسلمانی همه فرایض دینی را انجام دهد و مقید به آنها باشد، ولی خوف دارد که نتواند شُکر توفیق الهی را در دینداری به نحو احسن انجام دهد و در نتیجه از برخی فیضهای آینده محروم بماند یا اینکه خائف است که در ابتلاها و امتحانهای الهی موفق به آنچه مرضی الهی است، نشود.
- محققی درباره خوف میگوید: "انسان سالک اگر حتی عادل هم باشد، یعنی واجبی را ترک نکند و حرامی را مرتکب نشود، پیوسته در خوف به سر میبرد که مبادا با قضا شدن یک نماز، بعضی از فضایل که مختصّ مردان الهی است، در آینده نصیب او نشود یا در اثر ترک مستحبی، میترسد که در آینده، فیض خاص نصیبش نشود"[۲۱۶].
- بله، در حدیث قدسی آمده است: «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ نَارِي»[۲۱۷]؛
- اما با شرایطی که یکی از آنها، داشتن خشیت و خوف از عظمت پروردگار و حسابرسی عادلانه اوست، نَه صِرف ادعا و در مقام عمل، همچون افراد بیباک و لاابالی، اقدام به هر عملی نامشروع کنند و ذرّهای در وجودشان از خوف و خشیت الهی نباشد[۲۱۸].
علم
- ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ﴾[۲۱۹].
- علم به معنای دانش و دانستن است که شرف آدم و بنی آدم بر دیگر موجودات به سبب علمشان بودهاست، زیرا: «رَأْسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ»[۲۲۰]؛ سرسلسله فضلیت، علم است. اما چه علمی؟ علمی که موجب گسترش حقبینی﴿وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾[۲۲۱] و باعث ایمان به حقانیت قرآن و کرنش و خضوع در پیشگاه آن گردد﴿وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[۲۲۲].
- علم در قرآن مجید به دو دسته تقسیم شده است: علم ممدوح که نمونههای آن ذکر شد؛ و علم مذموم، و آن علمی مادّی است که سبب تکبر و مانع از ایمان به رسالت پیامبران(ع) شود: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾[۲۲۳]؛ ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾[۲۲۴]؛ یا علم به امور معنوی است، اما بدون خشوع قلبی و عمل نمودن به آن، که از او به حیوان درازگوش (حمار) تعبیر شده است: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا﴾[۲۲۵].
- علم دارای مراتب است، یکی از مراتب نازله آن، توانایی خواندن کلمات و درک مفاهیم و معانی کلمات است و یکی از مراحل بالاتر آن، علم با عمل است که موجب خرق (پاره کردن) حجاب علم حسی شده و فرد عامل به علم را به مرحله بالاتر رساند و موجب عالم شدن به امور معنوی دیگری میشود. پس آنچه برای فرد دانا مهم است، همان عمل با هر مقدار توانایی علمی است و مهمترین علوم، علم و توانایی خواندن کلمات عربی قرآن مجید، درک مفاهیم و عمل به اوامر و ترک نواهی آن است و خوشبختانه در این برهه تفسیرهایی روان و آسان برای درک مفاهیم کلمات قرآن نگاشته شده که برای همه افراد با سواد قابل استفاده است.
- بنابراین: علم، مقدمهای برای عوامل بهرهمندی دیگر مانند. خشیت، خوف و تقوا است. تقوا در صورتی محقّق خواهد شد که شخص متقی، عالِم به موارد تقوا باشد و آن را رعایت کند؛ لذا عالم بودن و توانایی خواندن و درک مفاهیم معارف دینی برای بهرهمندی بیشتر از آن و پایداری در آن، نقش اساسی دارد.
- درباره اهمیت علم و اقسام آن، محققی مینویسد: "در پی کسب دانش بودن که در دین اسلام، یکی از کارهای با ارزش و دارای فضلیت است، و برای آن، ثواب و اجر بیشماری ملحوظ شده (است، در صورتی که خالصانه و برای عمل کردن باشد). بدان که جمیع علوم اگر چه روح را کمالاند و نَفْس را جمال، لیکن متفاوتاند در شرافت و تکمیل و وجوب تحصیل، زیرا علوم بر دو قسماند:
- علم دنیا، و آن علومی است که معظم فایدۀ آن برای دنیاست، مثل طب، هندسه، نجوم، عروض در شعر، موسیقی، هیئت و حساب. و از این علوم چندان بهجت و سعادتی در عالم عقبی حاصل نمیشود و از این جهت تحصیل آنها واجب نیست، بلی تحصیل بعضی از این علوم، (برای تأمین زندگی جوامع اسلامی)، واجب کفایی است.
- علم آخرت، که ثمره اصلی آن تحصیل سعادت اخروی است، و آن سه علم است که آنها را علم دین گویند. یکی علم الهی، که به وسیله آن، اصول و عقاید دین و احوال مبدأ و معاد شناخته میشود، و آن اشرف و افضل علوم است. و دیگری علم اخلاق، که به وسیلۀ آن، راه تحصیل سعادت، و آنچه به واسطه آن نَفْس نجات مییابد یا به هلاکت میرسد دانسته میشود، و بعد از علم الهی، علمی از آن اشرف نیست.
- علم فقه، که به وسیلۀ آن کیفیت عبادات، معاملات، حلال و حرام، آداب و احکام فهمیده میشود. و تحصیل این سه علم، لازم است. و همچنین علومی که مقدمات تحصیل این علوماند مانند علم لغت عرب و حدیث و تفسیر، و لیکن وجوب تحصیل آنها از باب مقدمه است"[۲۲۶].[۲۲۷]
تلاوت قرآن
- ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ... فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ﴾[۲۲۸].
- خدای متعال به مسلمانان، سفارش میکند که تا حدّ میسور، قرآن را که کتاب اوست، تلاوت و قرائت کنند، قرآنی که از خدای حکیم و علیم مطلق نازل شده﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[۲۲۹] و آن را متّصف به حکیم کرده است﴿وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[۲۳۰]. پس هر کس که در برابر آن، زانو بزند و آن را قرائت و تلاوت کند، مثل این است که در برابر حکیمی نشسته و از او حکمت میآموزد که موجب کمال و سعادتمندی دنیوی و اخروی اوست و سبب نجات از اسارت دشمن انسانیت، شیطان میشود و ترک قرائت قرآن و عمل نکردن به آن، مهجور کردن آن خواهد بود﴿وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا﴾[۲۳۱] و قرآن کریم در روز قیامت از تک تک افراد بیتوجه به آن، در پیشگاه الهی شکایت میکند و نتیجه، جز شرمساری و حسرت در ترک بهرهمندی از آن، نخواهد بود. قرائت و تلاوت قرآن کریم و توجه و تدبر در آیات آن و مراعات آن در عمل، عامل مهمی در بهرهمندی از ولایت ولی حق است، مخصوصاً در این برهه که خلیفه خدای سبحان در غیبت و از انظار پنهان هستند.
- خداوند متعال، افرادی را که تلاوت قرآن کرده و به آن ایمان حقیقی داشته باشند، تمجید کرده است:﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾[۲۳۲].
- در مورد کسانی که تلاوت شایسته دارند، مفسرین دو احتمال دادهاند[۲۳۳]:
- احتمال اول: اهل کتاب از یهود و نصاری است؛
- احتمال دوم: اصحاب پیامبر(ص) و افراد مؤمن به اسلام است.
- و عدهای احتمال اول را پذیرفته و اصلاً به احتمال دوم اشاره نکردهاند و با لحاظ آن نظریه، آیه شریفه را تفسیر کردهاند[۲۳۴].
- اما در بعضی روایات، نقل شده که آنان ائمه اطهار(ع) هستند: «الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ وَلَّادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ الله(ع) عَنْ قَوْلِ الله عَزَّ وَ جَلَّ ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ﴾[۲۳۵] قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ(ع) وَ الْكِتَابُ هُوَ الْقُرْآنُ الْمَجِيدُ وَ إِنْ لَمْ يَكُونُوا هُمْ فَمَنْ سِوَاهُمْ»[۲۳۶].
- ولی احتمال سومی است که عام و شامل همه افراد مؤمن و اهل کتاب یهودی و نصاری میشود، افراد قلیلی از عربهای یهود و نصاری علاوه بر تلاوت کتابهای آسمانی خود، قرآن را تلاوت کرده و به آن ایمان داشتند.
- در معنای تلاوت، مفسری مینویسد: و التلاوة في اللغة على وجهين: أحدهما القراءة و الثاني الاتباع. و الاول أقوى، و عليه اكثر المفسرين[۲۳۷].
- فلسفه تشویق و ترغیب به تلاوت قرآن، برای تبعیت و عملکردن به آیات آن است و سفارش به تلاوت قرآن، فقط صرف قرائت آن نیست، اگر چه معنای تلاوت، قرائت باشد؛ لذا قرآن کریم، تلاوت را موجب ازیاد عنایت ویژه فضل الهی دانسته است﴿إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَّن تَبُورَ لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ﴾[۲۳۸] و فضل الهی در صورتی شامل افراد مسلمان میشود که موجبات آن را فراهم سازند و یکی از آن موجبات، قرائت قرآن و عمل کردن به آیات آن خواهد بود؛ و حدیث شریف مؤید مطلب است: "حضرت جعفر بن محمد(ع) درباره آیه شریفه: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ﴾[۲۳۹]، میفرماید: آنان افرادی هستند که آیاتش را میخوانند و تفقّه در آن آیات میکنند و به احکامش عمل میکنند و امیدوار وعدههایش میباشند و از وعیدش میترسند و از داستانهایش عبرت و اندرز میگیرند و فرمانهایش را اطاعت میکنند و از نواهیاش پرهیز میکنند. به خدا سوگند، قرآن برای حفظ کردن آیات و درس دادن حروفش و تلاوت کردن سورههایش و درس دادن ده جزء و پنج جزئش نیست؛ حروفش را حفظ کردند، ولی حدودش را ضایع کردند! قرآن برای اندیشیدن در آیاتش و عمل کردن به احکامش است و خدای تعالی فرموده: ﴿كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ﴾[۲۴۰]، کتابی به سوی تو فرو فرستادیم که مبارک است برای اینکه در آیاتش اندیشه و تدبر کنند. بدانید خدای شما را بیامرزد که دین خدا یکی است و تمام دین هدایتکننده است و عالم عامل را به سوی بهشت برگرداند و مخالف را به سوی دوزخ برد؛ ایمان تنها به آرزو نیست، بلکه اقرار به قلب و عمل کردن به اعضا و جوارح است و تصدیق کردن با کارهای شایسته است و در این عصر، ستم آشکار است، وفا کم است، سنّت واگذاشته شده، بدعت آشکار گردیده، و مردم در کارهای زشت یکدیگر را کمک میکنند. حیا از میان رفته، معرفت نابود شده، نادانی بهجا مانده، نمیبینی جز ستمگران صاحب دنیا که برای دنیا خشنود، یا خشمگین گردند و بهواسطه دنیا با یک دیگر میجنگند؛ مردمان شایسته رفتند و مردمان رذلی که مانند سبوس جو و تفاله خرماست بهجا ماندند!"[۲۴۱].[۲۴۲]
تقوا
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[۲۴۳]؛
- ای کسانی که ایمان آوردهاید! آن گونه که حقّ تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! و اسلام حقیقی را که همان داشتن تقواست، تا پایان عمر، حفظ کنید!
- تقوا به معنای خود نگهداری، خویشتنداری و پرهیز کردن است و بیشتر در محرّمات استعمال شده که همان پرهیز و حفظ نَفْس از ارتکاب محرّمات شرعی و عقلی است، و ما به بعضی از آنها که مورد ابتلا است، و معالاسف مراعات نمیشود و اکثر افراد آگاهانه مرتکب بعضی از آنها میشوند، متذکر میشویم: دروغ در همه موارد: گفتن، نوشتن، اشاره کردن و نقل آن، غیبت، تهمت، ریاکاری، شرک، تکبر، حسادت، فحش دادن و توهین کردن، نمّامی و سخنچینی، قماربازی، شرابخواری، دزدی در صورتهای مختلف آن، مانند کمکاری، کمفروشی، پایمال کردن حقّ دیگران، رباخواری، رشوهخواری، ظلم، خیانت، خُلف وعده، ترک واجبات دینی، غشّ در معامله، زنا، لواط، خودکشی، قطع صِله رَحِم مخصوصاً پدر و مادر، کتمان شهادت یا شهادت باطل دادن، تبذیر، اسراف....
- تقوای الهی، یعنی پرهیز از مخالفت با خدای متعال، و معنای عامی دارد که شامل مخالفت ظاهری و باطنی میشود، تقوای ظاهری همان ترک محرمات دینی است و تقوای باطنی مخالفت نکردن با قضا و قَدَر الهی است. بنابراین، تقوا دارای مراتبی است که اولین مرتبه آن، همان ترک محرّمات و گناهان بزرگ[۲۴۴] است و در مرتبه بعد عدم اظهار مخالفت درونی و نارضایتی از تقدیرهای الهی است و مرتبه دیگر پرهیز از هر چیزی که موجب دوری از قرب الهی است که لازمه آن، داشتن مراقبت همهجانبه و پرهیز از افکار و خطورات نفسانی شیطانی است و مشغول شدن به آنچه مورد رضای پروردگار متعال است.
- تقوا یکی از ارکان دعوت انبیا و اوصیا(ع) بوده و در قرآن مجید جایگاه ویژهای دارد؛ به گونهای که شرط قبولی اعمال نیک تقواست: ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[۲۴۵]. بنابر مستفاد از آیه شریفه، اگر کسی دارای روحیه تقوا نباشد و در برابر جاذبه کاذب و زودگذر محرّمات، خود را نگه ندارد و به راحتی مرتکب کار حرامی شود و در مواردی که زمینه ارتکاب گناه بزرگ نیست، مرتکب نشود، در واقع مسلمان نیست؛ لذا یکی از سفارشهای مهمّ قرآن، توصیه به سعی و تلاش همهجانبه برای داشتن تقوا و رسوخ دادن آن در جان و مَلَکه شدن آن در نفس افراد است: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنْفِقُوا خَيْرًا لِأَنْفُسِكُمْ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[۲۴۶].
- بنابراین، اگر کسی بخواهد، راهی راه خلیفه الهی بشود، باید تقوا داشته باشد که تقوا، زاد و توشه سالکان کوی حق است و در فرهنگ قرآن مجید، راهی برتر از تقوا نیست: ﴿وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى﴾[۲۴۷]؛
- زاد و توشه برای انسان مسافر است، انسانی که در یک جا ایستاده است، زاد و راحله نمیخواهد، اما قرآن، انسان را مسافر میداند: ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ﴾[۲۴۸]؛
- مسافر هم بدون توشه نمیتواند سفر کند و توشه مناسب برای طی سفر عمر، جز تقوا نیست و اگر کسی رهتوشه نداشت، در بین راه میماند و راهزن به سراغ او میآید، راهزنی همچون شیطان که بر راه مستقیم کمین کرده که افراد وامانده را غارت کند و فضایل اخلاقی و صفات نیک انسانی را از آنان برباید؛ لذا برترین توشه راه برای سفر به سوی حق تعالی که انسان با آن، توان طی راه طولانی را دارد، تقوا است و بهترین لباس برای پوشیدن و رفتن به دیدار پُر مِهر مهربان خدای سبحان، هم لباس تقوا خواهد بود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِكَ خَيْرٌ﴾[۲۴۹].[۲۵۰]
صدق
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾[۲۵۱].
- آیه شریفه افراد مؤمن را به تقوای الهی فراخوانده و امر به همراهی با صادقان میکند، که همراهی فیزیکی و بدنی نیست، بلکه همراهی در صفات و سیره آنان بوده و داشتن صدق و راستی همچون آنان است و مصداق اتم و اکمل صادقان، خلفای الهی(ع) از جمله ائمه اطهار(ع) هستند که خدای متعال شرط همراهی و داشتن ولایت آنان را، داشتن صداقت قرار میدهد.
- صدق و راستی در محاوره، عبارت از مطابقت خبر با واقع و مُخْبَر عَنْه است، اما در قرآن مجید، اعم از آن و شامل صدق در مطلق امور که صداقت در آنها نقش اساسی دارد که صدق در اعتقاد، عمل، گفتار و نوشتار خواهد بود.
- لذا محققی درباره آن مینویسد: "معنای اصلی صدق، عبارت از تمامیت و صحت از خلاف و برحق بودن است و آن معنا، نسبت به موارد، مختلف میشود: صدق در اعتقاد، اینکه آن مطابق حق ثابت باشد؛ صدق در اظهار اعتقاد، اینکه آن اظهار، مطابق اعتقاد بدون نفاق باشد؛ صدق در قول و خبر، اینکه مطابق آنچه خبر داده، باشد؛ صدق در قول انشایی، اینکه انشای شخص، مطابق قلبش و صمیم نیتش و باطنش باشد؛ صدق در احساس، اینکه احساس صحیح تام، بنابر آنچه در متن واقع است، باشد و صدق در عمل، اینکه تام از جمیع جهات و شرایط باشد، صدق در مطلق امور، به اینکه صادق در اعتقاد، قول و عمل باشد"[۲۵۲].
- یکی از عوامل مهمّ بهرهمندی از ولایت خلیفه الهی، دارا بودن صفت صدق و صداقت در همه امور گفتاری، نوشتاری، انشایی و عملی است و کسی میتواند ادعای ولایت ولی حق را بکند که در همه امور زندگی خود، صادق باشد[۲۵۳].
اخلاص
- ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا﴾[۲۵۴].
- بر پیشانی افراد، مرگ و ملاقات با خدای متعال را نوشتهاند و بدون استثنا همه به سوی مردن میروند. لقای پروردگار دو حالت متفاوت همراه با مِهر یا قهر و غضب است. در آیه شریفه برای لقای پُر مهر الهی، به پیامبر اعظم(ص)، امر شده که افراد را به دو امر مهم و اساسی سفارش کند و آن عمل صالح و اخلاص در آن است، که هر کس خواهان آن لقا است، باید مقید به آن دو باشد وگرنه هنگام لقا، گرفتار قهر الهی و از فوز عظیم مهر الهی بیبهره خواهد شد.
- اخلاص[۲۵۵] در فارسی، به معنای ویژه ساختن است؛ یعنی پاک کردن از هر چیزی که غیر خدای سبحان و با او درآمیخته باشد و هدف از اخلاص، تقرب به خدای متعال است که هر چه گوید یا عمل کند، خاص و خالص برای او باشد و هیچ غرض دنیوی و اخروی را با آن نیامیزد و قلبش را مخصوص حق تعالی سازد، تا احَدی جز پروردگارش در حرم دل او راه نیابد و هر کار صالحی که انجام میدهد، فقط برای قرب به پیشگاه خدای یگانه انجام دهد: «قال أميرالمؤمنين(ع): طُوبَی لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ عِلْمَهُ وَ عَمَلَهُ وَ حُبَّهُ وَ بُغْضَهُ وَ أَخْذَهُ وَ تَرْكَهُ وَ كَلَامَهُ وَ صَمْتَهُ وَ فِعْلَهُ وَ قَوْلَهُ»[۲۵۶].
- همچنان که یکی از اساسیترین ویژگیهای ولایتمداری آنان، دعوت به توحید در اعتقاد و اطاعت و پرستش معبود یکتا است؛ شرط اساسی در بهرهمندی از ولایت ولی حق، نیز اخلاص در معتقدات درونی و اعمال بیرونی است؛ زیرا اخلاصمداری، یک امر الهی برای همه افراد است که فقط او را بپرستند و دینشان را برای او خالص نمایند: ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ﴾[۲۵۷].
- بنابراین، وصف دین به خلوص، نشانه آن است که در سراسر دین، چیزی غیر از خواسته خدای حکیم، راه ندارد و دین الهی، این است که خالص برای او باشد، چون جعل دین در اختیار خداوند متعال است و او دین خالص در اختیار انسان میگذارد و خود، همه قوانین آن را، اعم از عبادات و معاملات برای انسان تشریع و تبیین میکند، پس همه دین مال خداست، لذا همه مقررات، قوانین و دستورهای خداوند، باید برای قرب به او و با اخلاص انجام گیرد.
- راه اخلاص، این است که صحنه نَفْس برای خدای مهربان، خالص و انسان مُحبّ او شود و انسانی که پروردگار مهربان، محبوب اوست، جز برای او کار نمیکند: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ﴾[۲۵۸].
- پس علامت ایمان حقیقی، حُبّ الهی است و نشانه آن، اخلاص.
- اخلاص یکی از عواملی است که تحقق و تأثیر دیگر عوامل، وابسته به آن است و با نبودن آن، دیگر عوامل در حکم معدوم هستند. بنابراین، اخلاص یکی از ارکان و شرط اساسی برای بهرهمندی از ولایت خلیفه الهی است که باید، زینتبخش ظاهری و باطنی همه اعمال باشد[۲۵۹].
عمل صالح
- به هر فعلی که از روی قصد باشد، عمل میگویند و فرق آن با فعل، اینکه عمل اخصّ از فعل است و فعل را به افعال حیوانات یا جمادات که بدون قصد صادر میشود، میگویند، اما کمتر اتفاق میافتد که به فعل حیوانات، اطلاق عمل شود؛ و عمل در اعمال شایسته و ناشایست استعمال میشود.
- عمل با مشتقاتش، در قرآن مجید، ٣۱٣ بار استعمال شده است، به صورت مطلق که شامل حسنه و سیئه میشود و مختص هر یک از آن دو، مطرح شده است. طبق بررسی اجمالی، حدود ۸٠ بار به صورت مختص عمل صالح همراه با ایمان، در قرآن آمده است که حاکی از ملازمه و مکمل هم بودن ایمان و عمل صالح است: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[۲۶۰]؛
- آیه شریفه مؤمنین را بر کارهای شایسته ترغیب میکند: هر کس از مرد یا زن، کار شایستهای بهجا آورد در حالی که مؤمن باشد، او را به زندگی پاکیزه به قناعت و خشنود بودن به آنچه خدا روزی او گردانیده زنده میداریم، و [در آخرت پاداش او را در برابر عملهای بسیار خوبش، خواهیم داد یا اینکه اجر و ثوابی که به او میدهیم، برتر از عملی است که انجام داده است.
- عمل صالح، موجب تقویت و شکوفایی ایمان و تکامل آن است، اگر ایمان را به یک درخت تشبیه کنیم، رشد و سرسبزی و میوهدهی آن، عبارت از مراقبت و آبیاری با عمل صالح خواهد بود؛ و اگر عمل صالح انجام داده نشود، آن درخت مثمر، بر اثر بیآبی به مرور زمان خشک شده، و به سختی، امکان شکوفایی دوباره آن میرود.
- لذا مفسری درباره اهمیت عمل صالح، مینویسد: "ایمان حالت روح حیات طیبه را دارد، اما بقای آن و ترتب آثار بر آن، جز در پرتو عمل صالح میسر نیست، همانند حیات طبیعی که در اصل تکوّن (وجود) خود، محتاج به روح حیوانی بوده، ولی در بقا و ادامه حیات خویش، ناچار باید قوا و اعضایش را به کار اندازد، به طوری که اگر جمیع اعضا از هرگونه فعالیتی باز ایستد، زندگی او، باطل و بیثمر خواهد بود"[۲۶۱].
- مراد از عمل صالح چیست؟ عدهای از مفسران مینویسند: "﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، و کارهای نیک کردند، نمازهای فریضه گزاردند، و روزه ماه رمضان داشتند، و زکات از مال بیرون کردند، و نوافل عبادات چندانکه توانستند بهجای آوردند"[۲۶۲].
- مفسری دیگر مینویسد: "قوله: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، اللام فيها للجنس، و هي جمع "صالحة"... و هي من الأعمال ما سوّغه الشرع و حسنّه[۲۶۳]؛
- درباره اهمیت عمل صالح مینویسد: "فإن الايمان -الذي هو عبارة عن التحقيق و التصديق- اسّ، و العمل الصالح كالبناء عليه، و لا غناء بأسّ لا بناء عليه، و لذلك قلّما ذكرا مفردين"[۲۶۴].
- برخی دیگر از مفسران مینویسند: "﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ عمل صالح، انجام واجبات و ترک محرّمات است."[۲۶۵]؛
- اما عمل صالح منحصر در انجام واجبات و ترک محرّمات نخواهد بود، بلکه شامل هر عمل مستحب مقدور و ترک مکروه، و هر کار نیکی، همچون کمک به همنوعان و رفع حاجت مسلمانان، احسان و نیکی به پدر و مادر، دیگران و... خواهد بود.
- محققی درباره راه دستیابی به معرفت مینویسد: "بهترین راه رسیدن به مرتبه عالی معرفت، عمل صالح است، چونکه روایت میفرماید: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ كُفِيَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»[۲۶۶]؛ اگر کسی خواست به مقام رفیع علم برسد، چارهاش عمل کردن به آن مقدار است که میداند؛ بلکه در درون عمل صالح نهفته است، از درون عمل صالح، علم میجوشد؛ این از معجزات قولی رسول خدا(ص) و معصومین(ع) است که اگر کسی به مقداری که میداند، عمل کند، آنچه را نمیداند، یاد میگیرد"[۲۶۷]؛ و موفق به کسب علومی میشود که نقش اساسی در تکامل روحی و معنوی فرد دارند، همچون: علم تهذیب و چگونگی آن، علم به روش تزکیه و علم به معارف عمیق دینی و علم به احساسات درونی خود که ملکوتی یا شیطانی است.
- در اهمیت عمل صالح، همین بس که افراد در لحظه مرگ، آرزوی آن را میکنند و ملتمسانه از پروردگار متعال درخواست تأخیر و بازگشت به دنیا برای انجام آن را دارند: ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[۲۶۸].[۲۶۹]
عمل به واجبات
- در این قسمت به بعضی از واجبات اشاره میشود. بنابراین، اهمیت دادن و عمل کردن به واجبات دیگر[۲۷۰]، از عوامل بهرهمندی از ولایت خلیفه الهی محسوب میشوند.
۱. اقامه نماز
- نماز از جهت حکمی به دو قِسم تقسیم میشود: نمازهای واجب؛ نمازهای مستحب؛ و آنچه در این عنوان، مقصود است، نمازهای واجب[۲۷۱] است که ترک آنها جایز نیست: ﴿إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا﴾[۲۷۲].
- آنچه اهمیت دارد، این است که با شرایط ظاهری و باطنی انجام داده شود؛ احکام فقهی، عهدهدار بیان شرایط ظاهری[۲۷۳] است؛ برخی شرایط باطنی آن، عبارت از اهمیت دادن به آن و مقّدم داشتن آن بر اعمال روزانه و ادا در اول وقت با حضور قلب و داشتن خضوع و خشوع قلبی و توجه کردن به کلمات نماز خواهد بود. اکثر افراد، توجهی به شرایط معنوی نماز ندارند و با بیمیلی و عجله در اتمام آن یا با حالت کسالت و بیحالی بهجا میآورند و هنگام نماز، آنچه از کارهای روزمّره را فراموش کردهاند، یادآوری و سیاستگذاری میکنند، لذا از ثمرات معنوی آن، بیبهره میشوند.
- ﴿وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا﴾[۲۷۴]؛
- حضرت عیسی(ع) میفرماید: خدای متعال مرا تا زنده هستم، به نماز و زکات سفارش کرده است.
- قید ﴿مَا دُمْتُ حَيًّا﴾، تا زنده هستم؛ بعضی از مسلکها و عقیدههای باطل را رد میکند که عدهای با ادعای رسیدن به مقامات و حالات یقین، خود را بینیاز از نماز دانسته و آن را ترک میکنند! در احادیث، سَبُک شمردن نماز و ترک آن، موجب محروم شدن از شفاعت ائمه اطهار(ع) دانسته شده که حاکی از اهمیت نماز است: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ(ع) لَمَّا حَضَرَ أَبِيَ الْوَفَاةُ قَالَ لِي يَا بُنَيَّ إِنَّهُ لَا يَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ»[۲۷۵].[۲۷۶]
۲. پرداخت زکات
- ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾[۲۷۷].
- کلمه "زکاة" اسم مصدر "زکو و زکاء"، به معنای مال زَکوی است[۲۷۸]. زکات ٣۴ بار در قرآن مجید بهکار رفته و در بیشترِ موارد، مراد از زکات، مالی است که در راه خدای سبحان داده شده و به مصرف میرسد؛ و در بیشتر موارد نیز، همراه با نماز (صلاة) استعمال شده است.
- زکات از جهت حکمی، دو قسم میشود: واجب و مستحب و از جهت مصداق به زکات فطری و زکات مالی تقسیم میشود. زکات فطری که در روز عید فطر میباشد، بر همه کس چه مرد و زن و چه بالغ و غیر بالغ واجب است و متکفل آن، نانآور آنان است. زکات مالی در ٩ چیز واجب است که عبارتند از: گندم، جو، خرما، کشمش، طلا، نقره، گوسفند، شتر و گاو، که بر مالک آنها در صورتی که عاقل و بالغ باشد و بتواند در آن مالها تصرف کند و دارای حدّ نصاب زکات باشند، واجب میشود[۲۷۹].
- فلسفه گرفتن زکات و وجوب آن را همچنان که در قرآن مجید به آن تصریح شده: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا﴾[۲۸۰]؛
- در دو چیز میتوان خلاصه کرد: تطهیر مال؛ تطهیر جان و جلوگیری از تعلق شدید به مال و بخلورزی در آن و مغرور شدن به آن و غفلت از ترقی و تکامل نفس؛ با توجه به اینکه هیچ کس نمیداند، چه زمانی میمیرد؟! باید هر لحظه آماده و از تعلق به مادیات و اموال آزاد باشد، تا بتواند راحت جان دهد و از تعلقات رهایی یابد؛ بنابراین، هم تطهیر مال است و هم تطهیر جان[۲۸۱].
۳. روزه گرفتن
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[۲۸۲].
- روزه یکی دیگر از واجبات فراگیر دینی بوده که شامل هر فرد مسلمان بالغی میشود، و مدت آن، یک ماه قمری - ماه رمضان - در هر سال قمری است و ترک عمدی آن، حرام و موجب کفاره میشود[۲۸۳].
- فلسفه وجوب روزه را ذیل آیه شریفه مطرح کرده و آن زمینهسازی برای پرهیزکاری است که شخصی به مدت یک ماه خودداری از خوردن و آشامیدن در طول روزهای ماه مبارک رمضان را تمرین میکند و آن سبب ایجاد حرکتی به سوی پرهیزکاری و ترک محرّمات و گناهان بزرگ و پایداری بر آن است که ادامه آن، بستگی به بهرهگیری بیشتر از ماه مبارک توسط افراد مسلمانان دارد[۲۸۴].
۴. ادای خمس
- ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ﴾[۲۸۵].
- کلمه ﴿غَنِمْتُمْ﴾[۲۸۶] از "غنم"، به معنای هر فایده و منافع مادّی مکتسب است.
- بنابر مستفاد از آیه شریفه، یکی از نشانههای داشتن ایمان، ادای یک پنجم باقی مانده سود خالص کسب سالانه است. حکم وجوب خُمس بر خلاف زکات که محدود به موارد خاصی است، شامل هر نوع کسب و درآمد مشروعی میشود[۲۸۷]؛ لذا در رسالههای تبیین کننده احکام دینی نوشته شده: "هر گاه انسان از طریق زراعت یا صنعت یا تجارت یا از طریق کارگری و کارمندی در مؤسسات مختلف، درآمدی به دست آورد و اگر چه مثلا نماز و روزه میتی را بهجا آورد و از اجرت آن، مالی تهیه کند، چنانچه از مخارج سال او و همسر و فرزندان و سایر کسانی که نفقه آنان را میدهد، زیاد آید، باید خُمس (یک پنجم) آن را به شرحی که بعداً گفته میشود، بدهد"[۲۸۸].[۲۸۹]
۵. انجام مناسک حجّ واجب
- ﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ﴾[۲۹۰].
- یکی از واجبات مشروط بر هر مسلمان بالغ چه مرد و زن، انجام مناسک حجّ واجب در اول دهه ذیالحجه است. و شرط وجوب آن، داشتن استطاعت مالی، بدنی و باز بودن راه سفر برای زیارت بیت اللهالحرام در شهر مکه کشور عربستان است و با وجود آن شرایط، بر هر فرد مسلمان فقط یک بار در طول عمرش واجب میشود[۲۹۱] و ترک عمدی آن، گناه بزرگ و در صورت وفات بدون وصیت به آن، با حالت کفر، طبق برخی روایات، یهودی یا مسیحی[۲۹۲]، وارد عالَمِ آخرت میشود هرچند همه مسائل اصولی و فرعی اسلام را رعایت کرده باشد. بنابراین، یکی از عوامل مشروط بهرهمندی از ولایت ولی حق، انجام حجّ واجب است[۲۹۳].
۶. امر به معروف و نهی از منکر
- ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[۲۹۴]. *امر به معروف و نهی از منکر، یکی از واجبات دینی است که با وجود شرایط آن، بر هر مسلمانی واجب میشود و دارای مراحل مختلفی است[۲۹۵]. البته باید مراعات مراحل و شرایط را کرد که بدون رعایت آنها، آثار زیانبار عمل به آن، کمتر از ترک آن نخواهد بود. بنابراین، شناخت احکام و مسائل آن، همچون عمل به آن، بر هر شخصی لازم است.
- معروف، عبارت از آنچه نیک از نظر عقل و شرع باشد و از واجبات دینی محسوب شود و منکر، عبارت از آنچه که دارای قبح عقلی و شرعی بوده و از گناهان در شرع مقدس اسلام باشد، پس معروف عملی نیکی است که در اسلام واجب شده، و منکر عمل زشتی که در اسلام تعبیر به حرام از آن شده است.
- فقیه محققی درباره آن مینویسد: "بر هر انسانی واجب است، وجوب کفایی و گاهی عینی، همنوعان خود را، بر انجام هر امری که از نظر عقل لازم و از دیدگاه شرع واجب است، فرمان دهد و از هر عملی که از نظر عقل و شرع، قبیح و حرام است، باز دارد، چه آن امر از اصول اعتقادی، یا صفات و اخلاق روانی یا اعمال بدنی و جسمی باشد، چه آمر و ناهی، مرد یا زن باشند، و چه خود آنان مواظبت به امر و نهی خود داشته باشند یا نه"[۲۹۶].[۲۹۷]
۷. جهاد در راه خدا
- ﴿وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾[۲۹۸]
- ﴿إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾[۲۹۹]؛
- ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ﴾[۳۰۰]؛
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[۳۰۱].
- جهاد در اسلام دو قسم است: ابتدایی، دفاعی. وجوب جهاد ابتدایی و هجومی، مختصّ زمان حضور امام معصوم(ع) است. و در غیر زمان حضور معصوم(ع)، وجوب قسم اول مورد اختلاف است، اما جهاد دفاعی، که وجوب آن مورد اتفاق همه علما است؛ همانطور که از اسم آن برمیآید، برای دفاع از دین اسلام و مرزهای کشورهای اسلامی است. بنابر این، بر هر مرد و زن مسلمان واجب است در برابر کفاری که بر حدود بلد و مرز کشور اسلامی به قصد سلطه و حکومت بر مسلمانان هجوم نظامی کنند، از خود، بلاد و مرز کشور خویش به هر وسیله ممکن دفاع کنند، و در این راه از مال و جان خود مضایقه نکنند، این دفاع مشروط به اجازه گرفتن از امام معصوم(ع) یا نایب او نیست، چنین جهادی را، جهاد دفاعی مینامند[۳۰۲].
منابع
پانویس
- ↑ «و پروردگار تو بینیاز دارای بخشایش است؛ اگر بخواهد شما را باز میبرد و آنچه را بخواهد پس از شما جانشین میگرداند به همانگونه که شما را از نسل گروه دیگری پدید آورد» سوره انعام، آیه ۱۳۳.
- ↑ «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایههایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بیگمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵.
- ↑ «آیا شگفت میدارید که از سوی پروردگارتان بر (زبان) مردی از شما پندی آمده باشد تا بیمتان دهد؟ و به یاد آورید هنگامی را که پس از قوم نوح شما را جانشین کرد و در آفرینش بر گستره (توانمندی) شما افزود، بنابراین نعمتهای خداوند را به یاد آورید باشد که رستگار گردید» سوره اعراف، آیه ۶۹.
- ↑ «او را دروغگو دانستند، ما هم او و کسانی را که با او بودند در کشتی رهایی بخشیدیم و آنان را جانشین (پیشینیان) گرداندیم»... سوره یونس، آیه ۷۳.
- ↑ محمدحسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، مترجم: سید محمد باقر موسوی همدانی، ج۱۷، ص۷۵.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۴۴۴.
- ↑ حیدر مظفری، بازخوانی تحولات اعتقادی و تاریخی امامت و واژگان مرتبط، ص۱۳۲.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم»... سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن» سوره ص، آیه ۲۶.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص۲۹۱.
- ↑ محمد بن ابراهیم صدرالمتالهین شیرازی، تفسیر القرآن الحکیم، ج۳، ص۵۱.
- ↑ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱، ص۱۱۰.
- ↑ حیدر مظفری، بازخوانی تحولات اعتقادی و تاریخی امامت و واژگان مرتبط، ص۱۳۷.
- ↑ زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص:۲۵-۲۸.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم» سوره ص، آیه ۲۶.
- ↑ التبیان، ج۱، ص۱۳۱؛ التفسیرالکبیر، ج۱، ص۳۸۸ و ج۹، ص۳۸۶؛ تفسیرالطبری، ج۱، ص۲۳۸ و ج۱۰، ص۵۷۵؛ روح البیان، ج۱، ص۹۳؛ روضالجنان، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ کشاف، ج۱، ص۱۲۴؛ مجمعالبیان، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۶۰؛ برای عمومیت خلافت، استشهاد به آیاتی (سوره اعراف، آیه ۶۸؛ سوره یونس، آیه ۱۴؛ سوره نمل، آیه ۶۲) مینماید که قابل مناقشه بوده، زیرا از سیاق آن آیات برمیآید، مقصود در آنها، خلافت و جانشینی امتها از امتهای پیشین است، نه خلافت نوع انسان از خداوند متعال.
- ↑ الکاشف، ج۱، ص۸۰؛ المنار، ج۱، ص۲۵۹، در منبع اخیر آمده: المراد بالخليفة آدم و مجموع ذريته.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۴۹-۵۰.
- ↑ مفاتیح الجنان، زیارت اول از زیارات مطلق امام حسین(ع).
- ↑ «و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند» سوره انفال، آیه ۱۷.
- ↑ «بیگمان آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خداوند بیعت میکنند» سوره فتح، آیه ۱۰.
- ↑ «آگاه باش که او به هر چیزی چیره است» سوره فصلت، آیه ۵۴.
- ↑ «بیگمان خداوند بر هر چیزی گواه است» سوره حج، آیه ۱۷.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۵۱-۵۳.
- ↑ «گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم» سوره ص، آیه ۲۶.
- ↑ البلدالامین، ص۲۸۵ و ۲۹۴؛ مصباح الکفعمی، فصل ۴۱، ص۴۸۷؛ بحارالانوار، ج۹۹، ص۱۱۶، باب ۷.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۱۹۳، باب ان الائمة(ع) خلفاء الله عزوجل فی ارضه...؛ نهجالبلاغه، خطبه ۱۴۷.
- ↑ برهان، ج۱، ص۷۳، ح۲؛ بحارالانوار، ج۲۶، ص۲۸۴، باب ۶، ح۳۸.
- ↑ نورالثقلین، ج۱، ص۵۲، ح۸۰.
- ↑ برهان، ج۱، ص۷۵، ح۱۳.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۵۳-۵۴.
- ↑ «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۵۴-۵۵.
- ↑ یکی از علمای اهل سنّت بر خلاف روش دیگر عالمان آن فرقه، در کتاب تفسیرش در ذیل آیه سوره بقره مینویسد: "خلیفه یعنی جانشین خدای متعال در زمینش و هر نبی جانشین خدای متعال است، برای آباد کردن زمین، سیاست مردم، تکمیل نفوس آنان و به اجرا درآوردن امر خدای متعال در بین مردم، البته نَه به علت نیاز به آن جانشین، بلکه برای ناتوانی و قصور مردم از دریافت فیض مستقیم پروردگار سبحان، پس ناچار به واسطه قرار دادن بین خود و مردم است تا فیضش را با واسطه به مردم برساند". سپس جملههایی مینویسد که عامپسند است که خلیفه به معنای جانشین از افراد ساکن قبل از آدم(ع) و ذریهاش است و در ادامه آورده: "در نزد اهل الله (آنان که عارف حقیقی هستند)، خلیفه خود حضرت آدم(ع) است که دارای قدرت الهی است، چنانکه از باب کنایه، هر دو دست خدای متعال راست است، دو دست آدم(ع) نیز راست و دارای توان و قدرت الهی است و کسی جز او که دارای سعه حق باشد، در موجودات دیگر نیست و به وسیله اوست که اضداد جمع شده و نشأه وجود (خَلق)، کامل شده و حق ظاهر شده و همیشه آن خلافت (الهی) در انسان کامل تا قیامت (متجلی) است، بلکه هر موقع آن انسان کامل، از این عالَم (دنیا) رفت، عالَم هم میرود و برچیده میشود، برای اینکه او (دارای) روحی است که به سبب آن، قوام و قیام عالَم است و انسان کامل ستون معنوی آسمانها و دارِ دنیا است، مانند: این است که عالَم، جسد و روح آن، انسان کامل باشد، و چون او قابلیت ذاتی دارد، مستحقّ خلافت الهی و تدبیر عالم شده است، و خدای سبحان هر چه بخواهد، میتواند انجام دهد و فاعل حقیقی و اصلی نیست مگر خدای متعال. سپس مینویسد: اینجا جای بحث و تحقیق طولانی نیست و منکران خلافت به آن معنا نیز زیاد هستند و کمک حقیقی نیست مگر خدای عزّوجلّ". و در ذیل آیه ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کردهاند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶. درباره خلافت داوود(ع) دو قول نقل میکند، یکی جانشینی از انبیای قبل از او و قولی نیز به معنای جانشینی از خدای متعال، که قول دوم را انتخاب، و مینویسد: "پس داوود(ع) جانشین خدای متعال است، به همان معنای جانشینی که قبلاً نام بردم" و اشاره میکند به کلمه خلیفه در آیه ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم ؛ فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ «برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم؛ از ایشان یکی آن است که خداوند با وی سخن گفت و پایگاههای برخی از ایشان را بالا برد» سوره بقره، آیه ۲۵۳.
- ↑ «و پروردگار تو به هر کس که در آسمانها و زمین است داناتر است و بیگمان ما برخی از پیامبران را بر برخی (دیگر) برتری بخشیدیم و به داود، زبور دادیم» سوره اسراء، آیه ۵۵.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۵۵-۵۶.
- ↑ «و هر چیزی را در نوشتهای روشن بر شمردهایم» سوره یس، آیه ۱۲.
- ↑ «و کتاب موسی به پیشوایی و بخشایش پیش از او بوده است» سوره هود، آیه ۱۷؛ سوره احقاف، آیه ۱۲.
- ↑ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ «با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید» سوره توبه، آیه ۱۲.
- ↑ «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکمت و پیامبری بدهد» سوره آل عمران، آیه ۷۹.
- ↑ «آنان کسانی هستند که به آنها کتاب و داوری و پیامبری دادیم» سوره انعام، آیه ۸۹.
- ↑ «و ما به او اسحاق و (نوهاش) یعقوب را بخشیدیم و در فرزندان او پیامبری و کتاب (آسمانی) را نهادیم» سوره عنکبوت، آیه ۲۷.
- ↑ «و به راستی ما به بنی اسرائیل کتاب (آسمانی) و داوری و پیامبری دادیم» سوره جاثیه، آیه ۱۶
- ↑ «و نوح و ابراهیم را فرستادیم و در فرزندان آنان پیامبری و کتاب (آسمانی) نهادیم» سوره حدید، آیه ۲۶.
- ↑ تبیان، ج۷، ص۱۳۳؛ کنزالدقائق، ج۸، ص۲۳۲؛ المیزان، ج۲، ص۱۳۹.
- ↑ مجمع البیان، ج۶، ص۸۰۰؛ کشف الاسرار، ج۶، ص۵۴.
- ↑ «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
- ↑ «(صالح) از آنان روی گردانید و گفت: ای قوم من! بیگمان پیام پروردگارم را به شما رساندهام و برای شما خیرخواهی کردهام امّا شما خیرخواهان را دوست نمیدارید» سوره اعراف، آیه ۷۹.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۵۶-۵۸.
- ↑ «و اوست که شب و روز را پی سپر یکدیگر قرار داد برای آن کس که بخواهد در یاد گیرد یا بخواهد سپاس گزارد» سوره فرقان، آیه ۶۲.
- ↑ «او را دروغگو دانستند، ما هم او و کسانی را که با او بودند در کشتی رهایی بخشیدیم و آنان را جانشین (پیشینیان) گرداندیم و آنهایی را که آیات ما را دروغ شمردند غرق کردیم پس بنگر که سرانجام بیمدادهشدگان چگونه بود» سوره یونس، آیه ۷۳.
- ↑ «آیا شگفت میدارید که از سوی پروردگارتان بر (زبان) مردی از شما پندی آمده باشد تا بیمتان دهد؟ و به یاد آورید هنگامی را که پس از قوم نوح شما را جانشین کرد و در آفرینش بر گستره (توانمندی) شما افزود، بنابراین نعمتهای خداوند را به یاد آورید باشد که رستگار گردید» سوره اعراف، آیه ۶۹.
- ↑ گفتنی است، مرحوم علامه طباطبایی مقصود از خلافت در این آیه را همان خلافت و جانشینی از خداوند دانسته است. ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ «و یاد کنید آنگاه را که شما را جانشینانی پس از (قوم) عاد قرار داد و در این سرزمین جای داد که در هامون آن کاخها میسازید و کوهها را برای خانهسازی میتراشید» سوره اعراف، آیه ۷۴.
- ↑ «و از پس آنان جانشینانی جایگزین شدند که نماز را تباه کردند و شهوتها را پی گرفتند و زودا که با (کیفر) گمراهی روبهرو گردند» سوره مریم، آیه ۵۹.
- ↑ «بنابراین امروز تو را با کالبد بیجانت بر ساحل میافکنیم تا برای آیندگانت نشانهای باشی و بیگمان بسیاری از مردم از نشانههای ما غافلند» سوره یونس، آیه ۹۲.
- ↑ «و اگر میخواستیم به جای شما در زمین فرشتگانی میگماشتیم که جانشین گردند» سوره زخرف، آیه ۶۰.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم؛ فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ ر.ک: محمد بن جریر طبرسی، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۵۶ و ۱۵۷؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۳۱؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۲۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۷۶؛ فضل بن حسن طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، ج۱، ص۳۶؛ عبدالرحمن بن علی بن جوزی، زاد المسیر، ج۱، ص۳۷ و ۵۰؛ محمد بن یوسف اندلسی، البحر المحیط فی تفسیر، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷.
- ↑ ر.ک: طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، محمد بن یوسف اندلسی، بحر المحیط فی التفسیر؛ حسن بن محمد نیشابوری، تفسیر غرائب الفرقان، ج۱، ص۲۱۵ و ۲۱۶؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، ج۱، ص۱۲۷-۱۳۲.
- ↑ ر.ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، محمدجواد بلاغی، آلاءالرحمن فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۸۲-۸۴؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۸۰-۸۱؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج.
- ↑ ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۳۱؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۳۶؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۲۴؛ فضل بن حسن طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، ج۱، ص۳۶ و ۳۷؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۱، ص۲۸-۳۰؛ محمدبن یوسف اندلسی، البحر المحیط فی التفسیر، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۱، ۱۴۰-۱۴۲؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ سیدعبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۴۶؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۵؛ سید محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱، ص۲۲۷؛ ناصر مکارشیرازی، تفسیر نمونه، ج۱، ص۱۷۷-۱۷۹؛ احمد بن محمد بن عجبیة، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج۱، ص۹۳-۹۴؛ محمد ثناء الله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰-۵۱؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳.
- ↑ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند» سوره ص، آیه ۲۶.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۵۵۶؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۴، ص۸۹؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۷۳۷؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۸، ص۴۹.
- ↑ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱۲، ص۱۷۸ و ۱۷۹؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۷، ص۱۹۴؛ سید محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱، ص۲۲۷ و ج۱۹، ص۲۵۳.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طوسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، عبدالرحمن بن علی بن جوزی، زاد المسیر، ج۳، ص۵۶۹؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۳، ص۸۲۱.
- ↑ «داوری جز با خداوند نیست» سوره انعام، آیه ۵۷؛ و نیز ر.ک: سوره یوسف، آیه ۴۰ و ۶۷.
- ↑ محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج۱-۳، ص۳۶۳.
- ↑ «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایههایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بیگمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۳۳۸؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۲، ص۳۸۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۶۰۷؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج۸، ص۱۱۶؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۷، ص۱۵۸؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۳، ص۵۰۰؛ سید عبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۱۶۹؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۴، ص۳۱۲-۳۱۳.
- ↑ ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان.
- ↑ ر.ک: محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۴، ص۱۹۲؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القران العظیم و السبع المثانی؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۹۶.
- ↑ «یا آن کسی که به درمانده، چون وی را بخواند، پاسخ میدهد و بلا را (از او) میگرداند؟ و شما را جانشینان زمین میگرداند؛ آیا با خداوند، خدایی (دیگر) هست؟ اندک پند میپذیرید» سوره نمل، آیه ۶۲.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۱۱۰؛ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۳۷۷؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۵۸؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج۱۵، ص۶۵؛ عتیق بن محمد سورآبادی، تفسیر سورآبادی، ج۳، ص۱۷۸۵؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۵۶۵؛ دمشقی، اسماعیل بن عمرو بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۶، ص۱۸۶؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص۲۱۸؛ سید محمد طنطاوی، التفسیر الوسیط، ج۱۰، ص۳۴۷.
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶ و ج۱۵، ص۳۸۳؛ احمد بن محمد بن عجبیة، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج۱، ص۹۳-۹۴.
- ↑ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶-۱۱۷.
- ↑ ر.ک: محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۱، ص۲۸-۳۰؛ سید عبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۴۶؛ احمد بن محمد بن عجبیة، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج۱، ص۹۳ و ۹۴؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۱۶-۱۱۷؛ محمدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج۱، ص۷۹-۸۱؛ محمدجواد مغنیه، تفسیر المبین، ص۸؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۸۲؛ سید محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۱، ص۲۲۹-۲۳۲.
- ↑ ر.ک: ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج۱-۳، ص۳۶۵.
- ↑ «من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ «فرمود: ای آدم! آنان را از نامهای اینان آگاه ساز! و چون آنان را از نامهای اینان آگاهانید فرمود: آیا به شما نگفته بودم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه آشکار میکنید و پوشیده میداشتید آگاهم؟» سوره بقره، آیه ۳۳.
- ↑ «آنگاه همه فرشتگان، همگان فروتنی کردند» سوره ص، آیه ۷۳ و سوره حجر، آیه ۳۰؛ ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ «و (یاد کنید) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید، همه فروتنی کردند جز ابلیس که سرباز زد و سرکشی کرد و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴؛ ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ﴾ «و به راستی شما را آفریدیم و شما را چهرهنگاری کردیم سپس به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید! همه فروتنی کردند جز ابلیس که از فروتنان نبود» سوره اعراف، آیه ۱۱؛ ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که با فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید و فروتنی کردند جز ابلیس که گفت: آیا برای کسی فروتنی کنم که از گل آفریدهای؟» سوره اسراء، آیه ۶۱؛ ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم برای آدم فروتنی کنید! (همه) فروتنی کردند جز ابلیس که از پریان بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید» سوره کهف، آیه ۵۰؛ ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى﴾ «و (یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم برای آدم فروتنی کنید (همگان) فروتنی کردند جز ابلیس که سر باز زد» سوره طه، آیه ۱۱۶.
- ↑ «بگو: اگر دعای شما نباشد پروردگارم به شما بهایی نمیدهد که (حقّ را) دروغ شمردید پس به زودی (عذاب) گریبانگیر (شما) خواهد شد» سوره فرقان، آیه ۷۷.
- ↑ «آیا گمان میکنی که بیشتر آنان میشنوند یا خرد میورزند؟ آنها جز همگون چارپایان نیستند بلکه گمراهترند» سوره فرقان، آیه ۴۴.
- ↑ ﴿اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعَامَ لِتَرْكَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾ «خداوند همان است که چارپایان را برای شما پدید آورد تا از برخی از آنها سواری بگیرید و از (گوشت) برخی از آنها میخورید» سوره غافر، آیه ۷۹.
- ↑ ﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ﴾ «از آسمان، آبی فرو فرستاد که با آن از میوهها برای شما روزییی برآورد» سوره بقره، آیه ۲۲.
- ↑ ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ «و او همان است که ستارگان را برای شما آفرید تا در تاریکیهای خشکی و دریا بدانها راه جویید؛ به راستی این آیات را برای گروهی که دانشورند روشن (بیان) داشتهایم» سوره انعام، آیه ۹۷.
- ↑ «اوست که همه آنچه را در زمین است برای شما آفرید آنگاه به (آفرینش) آسمان (ها) رو آورد و آنها را (در) هفت آسمان، سامان داد و او به هر چیزی داناست» سوره بقره، آیه ۲۹.
- ↑ «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
- ↑ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۳۸۶؛ عبدالله جوادی آملی، توحید در قرآن، ص۳۹۱.
- ↑ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲، ص۳۸۷-۳۸۸.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۸، ص۱۹۴؛ دمشقی، اسماعیل بن عمرو بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۷، ص۳۹۶؛ سیدمحمد طنطاوی، التفسیر الوسیط، ج۱۴، ص۲۹؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۷، ص۱۳؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۸، ص۳۸۸.
- ↑ «بگو: بیگمان نمازم و نیایشم و زندگیم و مرگم از آن خداوند پروردگار جهانیان است» سوره انعام، آیه ۱۶۲.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، توحید در قرآن، ص۳۹۲.
- ↑ «و اینکه پایان (هر چیز) به سوی پروردگار توست» سوره نجم، آیه ۴۲.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، توحید در قرآن.
- ↑ قرآن کریم در این باره میفرماید: ﴿وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ «و اوست که شما را جانشینان (خویش یا گذشتگان) در زمین گمارد و برخی را بر برخی دیگر به پایههایی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید؛ بیگمان پروردگار تو زودکیفر است و به راستی او آمرزنده بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۱۶۵.
- ↑ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸. گفتنی است، ملاصدرا خود، تبیین فلسفی زیبایی از این مسئله عرضه کرده است. وی موجودات را به موجود بالفعل از تمام وجوه و موجود بالفعل از بعضی وجوه و بالقوه نسبت به برخی وجوه، تقسیم میکند. قسم اول را مشتمل بر ذات باری تعالی و برخی ملائکه مقرب میداند و قسم دوم را نیز بر دو نوع تقسیم میکند؛ قسمی که برای آن انتقال از صورتی به صورت دیگر ممکن نیست که همان اجرام آسمانی هستند؛ قسم دوم، که برای آن انتقال از صورتی به صورت دیگر ممکن است. قسم دوم نیز یا به گونهای است که انتقال یاد شده برای آن به آسانی صورت میگیرد که این قسم مشتمل بر انسان، حیوان و نبات است. قسم اخیر نیز یا به گونهای است که انتقال آن، انتقالی محدود، نه بی نهایت، است یا آنکه انتقال یاد شده، همیشگی و نامحدود است. قسم اول، انسان و قسم دو، حیوان است. انسان نیز یا استعدادهای بالقوه خود را در نهایت به فعلیت میرساند یا آنکه به دلیل موانع، به این مرحله نمیرسد. نوع نخست، همان خلیفه خدا در عالم است و قسم دوم یا از اهل سلامت یا از اهل شقاوت هستند. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۱۰.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۲۲۲؛ محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج۱-۳، ص۳۶۷.
- ↑ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۱، ص۶۸؛ اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج۱، ص۹۳-۹۴؛ محمد ثناءالله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰-۵۱؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، ج۱، ص۱۲۷؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ص۲۲۲-۲۲۳.
- ↑ گفتنی است، برخی متکلمان امامیه برای اثبات تداوم سنت جعل خلیفه و منحصر نبودن آن در سلسله نبوت، به آیه ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ [«خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین میگرداند چنانکه کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید» سوره نور، آیه ۵۵] استناد کردهاند. بر اساس این آیه، از میان این امت نیز کسانی برای خلافت انتخاب میشوند و اگر بنا بود، خلفای این امت نیز همگی از پیامبران باشند، ختم نبوت واقع نمیشد. ر.ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۵.
- ↑ یادکرد این نکته ضروری است که برخی متکلمان با اشاره به واژه «خلیفة» در آیه یاد شده، بر نظریه لزوم وحدت خلیفه در هر عصر تأکید کردهاند. ر.ک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۹-۱۰.
- ↑ یادکرد دو نکته در اینباره ضروری به نظر میرسد: اوّلاً، شیعیان با توجه به تأکید بر قبح تقدیم مفضول بر افضل، برتر بودن پیامبران را نسبت به مردم عصر خود، از امور مسلّم میدانند و بر همین اساس، به افضلیت مقام نیز قائل شدهاند. در متون کلامی و تفسیری اهل سنت، به این مطلب چندان پررنگ تصریح نشده است، اما با توجه به آنکه آنها نیز همچون شیعیان بر این باورند که پیامبران از ملائکه برترند، میتوان گفت که از نظر ایشان نیز پیامبران به طریق اولی از مردم عصر خود برترند. (ر.ک: شیخ صدوق، الاعتقادات فی دین الامامیة، ص۸۹؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۴۹-۵۰؛ محمد بن عمر فخر رازی، المحصل، ص۵۳۱؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۸۸؛ حسن بن یوسف حلی، الباب الحادی عشر، ص۱۰؛ میر سید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۴). افزون بر آن، این که شأن هدایتی به پیامبران میدهند یا آنها از موجب رفع نزاع میام مردم میدانند نیز میتواند قرینهای بر مسلّم داشتن برتری پیامبران بر سایر مردم زمان خود باشد. (قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح الاصول الخمسة، ص۵۶۸؛ محمد بن محمد ابومنصور ماتریدی، التوحید، ص۱۳۵-۱۳۶). با وجود این، برخی از اندیشمندان ماتریدی، به گونهای در اینباره سخن راندهاند که نظریه برتری پیامبر بر دیگر انسانهای عصر خود را میتوان به آنها نسبت داد. ر.ک: احمد البیاضی، اشارات المرام، ص۳۲۹؛ در این بیان فخر رازی در عبارتی تصریح به افضلیت پیامبران میکند. وی مینویسد: النبوّة منصب إلهي لا يتحمّله إلّا الأمثل؛ محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۲۶۴. ثانیاً، برتر بودن پیامبران از سایر انسانهای عصر خود، مطلبی است که افزون بر آنکه پشتوانه عقلی و نقلی دارد، فلاسفه معروف جهان اسلام نیز آن را پذیرفتهاند؛ چنانکه فارابی (۲۵۹-۳۳۹ق) انسان کامل را برترین انسان عصر خود دانسته و آن را بر پیامبر منطبق کرده است. (ابونصر محمد بن محمد فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص۱۲۱. برای توضیحات بیشتر در این باره، ر.ک: عبدالله نصری، سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب، ص۱۶۹؛ مجید محمدی، «فارابی و فلسفه نبوت»، کیهان اندیشه، شماره ۴۰، ص۱۵۸-۱۶۷). سهروردی نیز کاملترین انسانها را کسی میداند که ویژگیهایی فراتر از نفوس دیگر حاصل کند، سخن خدای را بشنود و فرشتگان را به چشم ببیند؛ به عقیده چنین شخصی همان نبی است. شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنفات، ج۱، ص۹۵ و ج۳، ص۷۵ و نیز، ر.ک: ابن سینا، المبدأ و المعاد، ص۱۱۵-۱۱۶؛ ملاصدرا، مبدأ و معاد، ص۴۹۱.
- ↑ محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۲۴؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۱، ص۶۸؛ اندلسی، محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷؛ محمد ثناءالله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰ و ۵۱؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۲۲۲؛ سید محمد طنطاوی، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، ج۱، ص۹۲.
- ↑ گفتنی است برخی مفسران اهل سنت بر این باورند که در هر عصر، تنها یک خلیفه میتواند وجود داشته باشد. ر.ک: اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج۱، ص۹۳-۹۴.
- ↑ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۸۲-۸۳.
- ↑ محمد ثناءالله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰-۵۱.
- ↑ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۲۲۲؛ عبدالله عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۱، ص۶۸؛ سید محمد طنطاوی، التفسیر الوسیط الکریم، ج۱، ص۹۲.
- ↑ واعلم إنّ سرّ خلافة الإنسان للّه من غوامض العلوم التي لم يمكن الإطّلاع عليها إلا بتوقيف اللّه عباده عليها بالوحي أو ما ينتمي إليه. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۹. ملاصدرا، خود را تبیین سرّ خلافت انسان برای خداوند چنین میگوید: هنگامی که صفات خداوند اقتضای بسط مملکت الوهی او را کرد، تحقق چنین امری به آفرینش مخلوقات، تسخیر اشیا و تدبیر ممالک بود و از آنجا که مباشرت ذات قدیم وی به چنین امور حادثی، جداً بعید بود، به جعل خلیفهای برای خود دست زد. ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۲؛ و نیز ر.ک: احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۸۰-۸۱؛ محمد عزت دروزة، التفسیر الحدیث، ج۶، ص۱۵۷.
- ↑ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۶، ص۳۸۶.
- ↑ عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل، ج۱، ص۶۸؛ اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج۱، ص۹۳-۹۴؛ محمد ثناءالله مظهری، التفسیر المظهری، ج۱، ص۵۰-۵۱؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۸؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۳؛ وهبة بن مصطفی زحیلی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، ج۱، ص۱۲۷. گفتنی است که این آموزه را بزرگان عرفان نیز پذیرفتهاند. ر.ک: رضا نوروزی، خلافت الهی از دیدگاه شریعت و عرفان، پایاننامه کارشناسی ارشد، ص۵۵-۵۷.
- ↑ «من برای شما از گل، (انداموارهای) به گونه پرنده میسازم و در آن میدمم، به اذن خداوند پرندهای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد» سوره آل عمران، آیه ۴۹.
- ↑ «و سلیمان از داود میراث برد و گفت: ای مردم! به ما زبان مرغان آموختهاند و از همه چیز (بهرهای) بخشیدهاند؛ بیگمان این برتری آشکاری است» سوره نمل، آیه ۱۶.
- ↑ «و از حال مرغان باز پرسید و گفت: مرا چه میشود که هدهد را نمیبینم یا او از غایبان است؟ * او را سخت عذاب خواهم کرد یا سرش را خواهم برید مگر آنکه حجّتی آشکار برای من بیاورد * آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافتهای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بیگمانی آوردهام * من زنی یافتهام که بر آنان پادشاهی میکند و از همه چیز برخورداری یافته است و اورنگی سترگ دارد * او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده میبرند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافتهاند * (شیطان چنان کرد) تا برای خداوند سجده نبرند، همان (خداوند) که نهان آسمانها و زمین را آشکار میگرداند و آنچه پنهان میکنید یا آشکار میدارید، میداند * خداوند است که خدایی جز او نیست، پروردگار اورنگ سترگ (فرمانفرمایی جهان) * (سلیمان) گفت: به زودی خواهیم دید که راست گفتهای یا از دروغگویان بودهای؟ * این نامه مرا ببر و نزد آنان فرو افکن، آنگاه از آنان رو بگردان و (گوشهای کمین کن و) بنگر چه پاسخی میدهند» سوره نمل، آیه ۲۰-۲۸.
- ↑ «تا آنکه به درّه موران رسیدند، موری گفت: ای موران! به خانههای خود درآیید تا سلیمان و سپاهش شما را ناآگاهانه فرو نکوبند * (سلیمان) از گفتار آن (مور) خندان لب گشود و گفت: پروردگارا! در دلم افکن تا نعمتت را که به من و به پدر و مادرم بخشیدهای سپاس بگزارم و کردار شایستهای که تو را خشنود کند به جای آرم و مرا به بخشایش خود در زمره بندگان شایسته خویش درآور» سوره نمل، آیه ۱۸-۱۹.
- ↑ ﴿فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ﴾ «پس ما باد را رام او کردیم که به فرمان او هر جا میخواست به نرمی روان میشد» سوره ص، آیه ۳۶.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۱۲۳-۱۴۶.
- ↑ شایان ذکر است که کاربرد تعبیر «خلیفة» در عصر خلفا و نیز دوران حکومت اموی، مروانی، عباسی و عثمانی نیز دارای سرگذشتی شنیدنی است. مرحوم علامه عسکری با ردیابی تاریخی این مسئله چنین نتیجه میگیرد که ابوبکر با عنوان «خلیفه رسول الله» و عمر بن خطاب با عنوان «خلیفه خلیفه رسول الله» شناخته میشد. در عصر حکومت مروانیان و عباسیان، حاکم اسلامی با عنوان «خلیفة الله» خطاب میشد؛ چنانکه حجاج بن یوسف در خطبه نماز جمعه در وصف عبدالملک بن مروان گفت: فاسمعوا وأطيعوا لخليفة الله. سلیمان بن اشعث سجستانی، سنن ابی داود، ج۲، ص۴۰۰. این عنوان چنان رایج شده بود که برخی شعرا در اشعار خود خلفا را با این عنوان توصیف میکردند؛ چنانکه در وصف عمر بن عبدالعزیز گفته شد: خليفة الله ماذا تأمرون بنا لسنا إليكم ولا في دار منتظر. عبدالله مسلم ابن قتیبة دینوری، الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۳۴؛ عبدالرحمن بن علی بن جوزی، المنتظم، ج۷، ص۳۸. در ضمن، در دوران حکومت عثمانی نیز از حاکم مسلمانان تنها با عنوان «خلیفة» یاد میشد. ر.ک: سید مرتضی عسکری، معالم المدرستین، ج۱، ص۲۱۷ و ۲۱۸.
- ↑ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ هُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلِيَائِي وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى أُمَّتِي بَعْدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْكِرُ لَهُمْ كَافِرٌ». شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع) ج۱، ص۵۹؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج۱، ص۲۵۹؛ علی بن محمد خزاز قمی، کفایة الاثر، ص۱۴۵ و ۱۵۳. نظیر این روایت در متون اهل سنت نیز وجود دارد. ر.ک: سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، ینابیع المودة، ج۳، ص۲۹۱-۲۹۲.
- ↑ «يَقُولُ يَكُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ». ر.ک: احمد بن حنبل، مسند حنبل، ج۵، ص۸۶-۸۹؛ و نیز، ر.ک: محمد بن حسن شیخ طوسی، الغیبة، ص۱۲۷، ۱۲۸، ۱۳۰، ۱۳۲-۱۳۳.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۱۳۰-۱۳۱.
- ↑ شیخ صدوق، الامالی، ص۲۰۳. نظیر این روایت با سندهای دیگری نیز وجود دارد. شیخ صدوق، الامالی، ص۸۹؛ شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۹۶.
- ↑ شیخ صدوق، الامالی، ص۹۶؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع) ج۱، ص۲۹۷.
- ↑ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۵۹-۲۶۰.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند حنبل، ج۵، ص۲۷۷. این روایت با مضامین مختلف در منابع دیگری نیز آمده است: محمد بن یزید قزوینی، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۶۷؛ محمد بن محمد حاکم نیسابوری، المستدرک، ج۴، ص۴۶۳؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۴۷۲؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۵۱، ص۸۲.
- ↑ «فَإنْ رَأيْتَ يَوْمَئِذٍ خَليفَةَ اللهِ في الْأرضِ فَالْزِمْهُ وَ إنْ نَهَكَ جِسْمُكَ وَ اُخِذَ مَالُكَ». احمد بن حنبل، مسند حنبل، ج۵، ص۴۰۳.
- ↑ ر.ک: مصطفی صادقی، تحلیل تاریخی نشانههای ظهور، ص۹۵-۱۲۵.
- ↑ «مَنْ تَبِعَهُ نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَكَ اللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ فَأْتُوهُ وَ لَوْ عَلَى الثَّلْجِ فَإِنَّهُ خَلِيفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلِيفَتِي». شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۶۰؛ علی بن محمد خزاز قمی، کفایة الاثر، ص۱۰۶. به نظر میرسد، تعبیر «وَ لَوْ عَلَى الثَّلْجِ» برای بیان مبالغه راجع به سختی یک کار است.
- ↑ شیخ صدوق، االامالی، ص۳۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۱۲؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۴۹.
- ↑ «الْأَئِمَّةُ خُلَفَاءُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَرْضِهِ». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۳.
- ↑ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۱.
- ↑ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۹۱.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۸۱-۲۸۷.
- ↑ «و روزی که ستم پیشه، دست خویش (به دندان) میگزد؛ میگوید: ای کاش راهی با پیامبر در پیش میگرفتم!» سوره فرقان، آیه ۲۷
- ↑ «و کاش آنگاه که آنان را بر آتش نگاه داشتهاند میدیدی که میگویند: ای کاش بازمان میگرداندند و آیات پروردگارمان را دروغ نمیشمردیم و از مؤمنان میشدیم» سوره انعام، آیه ۲۷
- ↑ «بدینگونه کیفر آنان برای کفری که ورزیدند و نشانهها و پیامبران مرا به ریشخند گرفتند دوزخ است * آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند باغهای بهشت (سرای) پذیرایی آنهاست» سوره کهف، آیه ۱۰۶-۱۰۷
- ↑ «روزی که چهرههای آنان در آتش گردانده شود میگویند: ای کاش از خداوند و پیامبر فرمان برده بودیم» سوره احزاب، آیه ۶۶.
- ↑ نهج البلاغة، رسائل، ش۴۵، ص۴۱۸.
- ↑ نهج البلاغة، رسائل، ش۴۵، ص۴۱۸.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۶۷-۱۶۸.
- ↑ «اینگونه خداوند برای شما آیات (خود) را روشن میگوید باشد که شما بیندیشید در (کار) این جهان و جهان واپسین» سوره بقره، آیه ۲۱۹-۲۲۰.
- ↑ مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۱۸۳، ح۱۲۶۸۹-۲.
- ↑ «که او اندیشید و سنجید و مرگ بر او باد! چگونه سنجید؟» سوره مدثر، آیه ۱۸-۱۹.
- ↑ «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۶۸-۱۶۹.
- ↑ «و در پیاپی آمدن شب و روز و در بارانی که خداوند از آسمان فرو میبارد و زمین را پس از مردن آن بدان زنده میدارد و در گرداندن بادها نشانههایی است برای گروهی که خرد میورزند» سوره جاثیه، آیه ۵.
- ↑ اما امروزه کسی که اهل حیله و دغل باشد، معروف به عقل داشتن و زیرک بودن میشود، ولی در تعبیر قرآن حکیم، چنین افرادی سفیه هستند و عاقل کسی است که از زشتیها اجتناب کند و از اهل دین، دینمدار و توحیدگرا باشد.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۶۹-۱۷۰.
- ↑ «پروردگارا! ما شنیدیم فرا خوانندهای به ایمان فرا میخواند که به پروردگار خود ایمان آورید! و ایمان آوردیم» سوره آل عمران، آیه ۱۹۳.
- ↑ التبیان، ۸۴.
- ↑ مجمع البیان، ۵۳۶.
- ↑ «تازیهای بیاباننشین گفتند: ایمان آوردهایم بگو: ایمان نیاوردهاید بلکه بگویید: اسلام آوردهایم و هنوز ایمان در دلهایتان راه نیافته است و اگر از خداوند و پیامبرش فرمان برید از (پاداش) کردارهایتان چیزی کم نمیکند که خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره حجرات، آیه ۱۴
- ↑ «و برخی از ایشان کسانی هستند که پیغمبر را آزار میکنند و میگویند او خوشباور است؛ بگو سخن نیوش خوبی برای شماست که به خداوند ایمان و مؤمنان را باور دارد و برای آن دسته از شما که ایمان آوردهاند رحمت است و برای آن کسان که به فرستاده خداوند آزار میرسانند» سوره توبه، آیه ۶۱.
- ↑ «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاده و کتابی که پیش از آن فرود آورده است ایمان بیاورید» سوره نساء، آیه ۱۳۶.
- ↑ التحقیق، ج۱، ص۱۳۸، کلمه امن.
- ↑ «و دستهای از اهل کتاب گفتند: در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان فرو فرستاده شده است، ایمان آورید و در پایان آن بدان کفر ورزید باشد که آنان (از ایمان خود) بازگردند» سوره آل عمران، آیه ۷۲.
- ↑ «پروردگارا! ما شنیدیم فرا خوانندهای به ایمان فرا میخواند که به پروردگار خود ایمان آورید! و ایمان آوردیم؛ پروردگارا، گناهان ما را بیامرز و از بدیهای ما چشم بپوش و ما را با نیکان بمیران» سوره آل عمران، آیه ۱۹۳
- ↑ «ای اهل کتاب! به آنچه فرستادهایم که کتاب آسمانی نزد شما را راست میشمارد ایمان بیاورید» سوره نساء، آیه ۴۷
- ↑ «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاده و کتابی که پیش از آن فرود آورده است ایمان بیاورید» سوره نساء، آیه ۱۳۶
- ↑ «و یاد کن که به حواریان وحی کردم که به من و فرستادهام ایمان آورید گفتند: (خداوندا) ایمان آوردیم و گواه باش که ما گردن نهادهایم» سوره مائده، آیه ۱۱۱
- ↑ «و چون سورهای فرو فرستاده شود که به خداوند ایمان آورید و همراه با پیامبرش جهاد کنید» سوره توبه، آیه ۸۶
- ↑ «بگو: چه بدان (آیات) ایمان آورید چه ایمان نیاورید؛ بیگمان چون بر کسانی که پیش از این (به آنان) دانش دادهاند خوانده شود به سجده با روی بر زمین میافتند» سوره اسراء، آیه ۱۰۷
- ↑ «ای قوم! پاسخ فراخواننده به خداوند را بدهید و به او ایمان آورید تا (خداوند) پارهای از گناهانتان را بیامرزد و شما را از عذابی دردناک پناه دهد» سوره احقاف، آیه ۳۱
- ↑ «به خداوند و پیامبرش ایمان آورید و از آنچه شما را در آن جانشین کرده است ببخشید» سوره حدید، آیه ۷.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و به پیامبرش ایمان آورید تا از بخشایش خویش دو بهره به شما ارزانی دارد» سوره حدید، آیه ۲۸.
- ↑ «و اگر مردم آن شهرها ایمان میآوردند و پرهیزگاری میورزیدند بر آنان از آسمان و زمین برکتهایی میگشودیم» سوره اعراف، آیه ۹۶.
- ↑ «پس آیا مردم این شهرها در امانند که عذاب ما شبانه به آنان فرا رسد و آنها خفته باشند؟ * و آیا مردم این شهرها در امانند که عذاب ما میان روز، به آنان فرا رسد و آنان سرگرم بازی (و بازیچه این جهان) باشند؟» سوره اعراف، آیه ۹۷-۹۸.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۷۰-۱۷۲.
- ↑ «و تو رهنمون کوردلان از گمراهیشان نیستی؛ (تو پیام خود را) جز به کسانی که به آیات ما ایمان آوردهاند و (به فرمان ما) گردن نهادهاند، نمیشنوانی» سوره نمل، آیه ۸۱.
- ↑ «و از سر ستم و گردنکشی، با آنکه در دل باور داشتند آن را انکار کردند» سوره نمل، آیه ۱۴.
- ↑ «پس اگر با تو، به چون و چرا برخاستند بگو: من روی تسلیم به خداوند آوردهام و (نیز) هر کس از من پیروی کرده است (چنین است) و به اهل کتاب و درس ناخواندگان (مشرک) بگو: آیا اسلام میآورید؟ آنگاه اگر اسلام آوردند که رهیاب شدهاند و اگر رو گرداندند، بیگمان بر تو جز پیامرسانی نیست و خداوند به (حال) بندگان بیناست» سوره آل عمران، آیه ۲۰.
- ↑ «و از سر ستم و گردنکشی، با آنکه در دل باور داشتند آن را انکار کردند» سوره نمل، آیه ۱۴.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۷۳-۱۷۴.
- ↑ «بگو اگر خداوند را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد» سوره آل عمران، آیه ۳۱
- ↑ «همان کسان که از فرستاده پیامآور درس ناخوانده پیروی میکنند، همان که (نام) او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته مییابند؛ آنان را به نیکی فرمان میدهد و از بدی باز میدارد و چیزهای پاکیزه را بر آنان حلال و چیزهای ناپاک را بر آنان حرام میگرداند و بار (تکلیف)های گران و بندهایی را که بر آنها (بسته) بود از آنان برمیدارد، پس کسانی که به او ایمان آورده و او را بزرگ داشته و بدو یاری رساندهاند و از نوری که همراه وی فرو فرستاده شده است پیروی کردهاند رستگارند بگو: ای مردم! به راستی من فرستاده خداوند به سوی همه شمایم، همان که فرمانفرمایی آسمانها و زمین از آن اوست، هیچ خدایی جز او نیست که زنده میدارد و میمیراند، پس به خداوند و فرستاده او پیامبر درس ناخواندهای که به خداوند و قرآن او ایمان دارد ایمان بیاورید و از او پیروی کنید باشد که راهیاب گردید» سوره اعراف، آیه ۱۵۷-۱۵۸؛
- ↑ «و بیگمان پیش از آن هارون به آنان گفته بود که: ای قوم من! شما با این (گوساله) آزمون شدهاید و پروردگار شما (خداوند) بخشنده است پس، از من پیروی و از دستور من فرمانبرداری کنید» سوره طه، آیه ۹۰.
- ↑ مفردات راغب، ص۱۶۲، کلمه تبع.
- ↑ التحقیق، ج۱، ص۳۵۸، کلمه تبع.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ التحقیق، ج۷، ص۱۳۷، کلمه طوع، با مختصر تغییر در آن.
- ↑ «بگو از خداوند و پیامبر فرمان برید و اگر پشت کردند (بدانند که) بیگمان خداوند کافران را دوست نمیدارد» سوره آل عمران، آیه ۳۲
- ↑ «و از خداوند و فرستاده (او) پیروی کنید باشد که بر شما بخشایش آورند» سوره آل عمران، آیه ۱۳۲
- ↑ «و از خداوند فرمانبرداری کنید و از پیامبر فرمان برید و (از بدی) بپرهیزید؛ بنابراین اگر رو بگردانید بدانید که تنها پیامرسانی روشن بر عهده فرستاده ماست» سوره مائده، آیه ۹۲
- ↑ «از تو از انفال میپرسند بگو: انفال از آن خداوند و پیامبر است پس، از خداوند پروا کنید و میانه خود را سازش دهید و اگر مؤمنید از خداوند و پیامبرش فرمان برید» سوره انفال، آیه ۱
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند و پیامبر او فرمان برید و در حالی که سخن او را میشنوید از او رو مگردانید» سوره انفال، آیه ۲۰
- ↑ «و از خداوند و پیامبرش فرمانبرداری کنید و در هم نیفتید که سست شوید و شکوهتان از میان برود و شکیبا باشید که خداوند با شکیبایان است» سوره انفال، آیه ۴۶
- ↑ «و بیگمان پیش از آن هارون به آنان گفته بود که: ای قوم من! شما با این (گوساله) آزمون شدهاید و پروردگار شما (خداوند) بخشنده است پس، از من پیروی و از دستور من فرمانبرداری کنید» سوره طه، آیه ۹۰
- ↑ «بگو: از خداوند فرمانبرداری کنید و از پیامبر فرمان برید و اگر رو بگردانید جز این نیست که آنچه بر گردن او نهادهاند بر اوست و آنچه بر گردن شما نهادهاند بر شماست و اگر از او فرمان برید راهیاب میشوید و بر (عهده) پیامبر جز پیامرسانی آشکار نیست» سوره نور، آیه ۵۴
- ↑ «و نماز را بپا دارید و زکات را بپردازید و از پیامبر فرمان برید باشد که بر شما بخشایش آورند» سوره نور، آیه ۵۶
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند فرمانبرداری کنید و از پیامبر فرمان برید و کردارهایتان را تباه نگردانید» سوره محمد، آیه ۳۳
- ↑ «آیا ترسیدید که پیش از رازگوییتان صدقههایی بپردازید؟ حال که چنین نکردید و خداوند از شما در گذشت پس نماز را برپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و پیامبرش فرمانبرداری کنید و خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است» سوره مجادله، آیه ۱۳
- ↑ «و از خداوند فرمان برید و از پیامبر فرمانبرداری کنید پس اگر پشت کنید بر عهده پیامبر ما، تنها پیامرسانی آشکار است» سوره تغابن، آیه ۱۲
- ↑ «هر چه میتوانید از خداوند پروا کنید و سخن نیوش باشید و فرمان برید و (در راه خداوند) هزینه کنید که برای خودتان بهتر است؛ و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره تغابن، آیه ۱۶.
- ↑ «و تورات پیش از خود را راست میشمارم، و (آمدهام) تا برخی از چیزهایی را که بر شما حرام شده است حلال گردانم و نشانهای از پروردگارتان برای شما آوردهام پس، از خداوند پروا و از من فرمانبرداری کنید!» سوره آل عمران، آیه ۵۰
- ↑ «پس، از خداوند پروا کنید و از من فرمان برید» سوره شعراء، آیه ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۲۶، ۱۳۱، ۱۴۴، ۱۵۰، ۱۶۳ و ۱۷۹
- ↑ «و چون عیسی برهانها (ی روشن) آورد گفت: برای شما حکمت آوردهام و (آمدهام) تا برای شما چیزی را که در آن اختلاف دارید روشن گردانم پس، از خداوند پروا کنید و از من فرمان برید!» سوره زخرف، آیه ۶۳
- ↑ «که خداوند را بپرستید و از او پروا کنید و از من فرمان برید» سوره نوح، آیه ۳.
- ↑ «روزی که چهرههای آنان در آتش گردانده شود میگویند: ای کاش از خداوند و پیامبر فرمان برده بودیم» سوره احزاب، آیه ۶۶.
- ↑ «قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) يَا جَابِرُ أَ يَكْتَفِي مَنِ اتَّخَذَ التَّشَيُّعَ- أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَوَ الله مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَی الله وَ أَطَاعَهُ وَ مَا كَانُوا يُعْرَفُونَ إِلَّا بِالتَّوَاضُعِ وَ التَّخَشُّعِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ كَثْرَةِ ذِكْرِ الله وَ الصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ وَ الْبِرِّ بِالْوَالِدَيْنِ وَ التَّعَهُّدِ لِلْجِيرَانِ مِنَ الْفُقَرَاءِ وَ أَهْلِ الْمَسْكَنَةِ وَ الْغَارِمِينَ وَ الْأَيْتَامِ وَ صِدْقِ ا الْحَدِيثِ وَ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ كَفِّ الْأَلْسُنِ عَنِ النَّاسِ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ وَ كَانُوا أُمَنَاءَ عَشَائِرِهِمْ فِي الْأَشْيَاءِ قَالَ جَابِرٌ يَا ابْنَ رَسُولِ الله مَا نَعْرِفُ أَحَداً بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَقَالَ لِي يَا جَابِرُ لَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ حَسْبُ الرَّجُلِ أَنْ يَقُولَ أُحِبُّ عَلِيّاً صَلَوَاتُ الله عَلَيْهِ وَ أَتَوَلَّاهُ فَلَوْ قَالَ إِنِّي أُحِبُّ رَسُولَ الله(ص) وَ رَسُولُ الله خَيْرٌ مِنْ ععَلِيٍّ ثُمَّ لَا يَتَّبِعُ سِيرَتَهُ وَ لَا يَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِيَّاهُ شَيْئاً فَاتَّقُوا الله وَ اعْمَلُوا لِمَا عِنْدَ الله لَيْسَ بَيْنَ الله وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی الله وَ أَكْرَمُهُمْ عَلَيْهِ أَتْقَاهُمْ لَهُ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ يَا جَابِرُ مَا يَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ إِلَی الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَی إِلَّا بِالطَّاعَةِ مَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَ لَا عَلَی الله لِأَحَدٍ مِنْكُمْ حُجَّةٌ مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِيعاً فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِياً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ لَا تُنَالُ وَلَايَتُنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ»؛ صفات الشیعة، ص۱۲، ح۲۲؛ الکافی، ج۲، ص۷۴؛ وسائلالشیعة، ج۱۵، ص۲۳۴، باب ۱۸؛ بحارالأنوار، ج۶۷، ص۹۷، باب ۴۷؛ أعلامالدین، ص۱۴۳؛ الأمالی للصدوق، ص۶۲۵، المجلس الحادی و التسعون؛ الأمالی للطوسی، ص۷۳۵، ح۱۵۳۵-۱؛ تحفالعقول، ص۲۹۵؛ روضهالواعظین، ج۲، ص۲۹۴؛ مجموعهورام، ج۲، ص۱۸۵؛ مستطرفاتالسرائر، ص۶۳۶؛ مشکاة الأنوار، ص۵۹، الفصل الأول فی ذکر صفات الشیعة.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۷۴-۱۷۷.
- ↑ «تو تنها به آن کس میتوانی بیم دهی که از این قرآن پیروی میکند و از (خداوند) بخشنده در نهان بیم دارد پس او را به آمرزش و پاداشی ارزشمند نوید ده» سوره یس، آیه ۱۱.
- ↑ «از بندگان خداوند تنها دانشمندان از او میهراسند» سوره فاطر، آیه ۲۸.
- ↑ «تنها خردمندان پند میپذیرند و از پروردگار خویش میترسند و از سختی حساب هراس دارند» سوره رعد، آیه ۱۹ و ۲۱.
- ↑ تفسیر موضوعی، ج۱۱، ص۲۸۰.
- ↑ تأویل الایات، ۹۹.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۷۸-۱۷۹.
- ↑ «و از نشانههای او آفرینش آسمانها و زمین و گوناگونی زبانها و رنگهای شماست؛ به راستی در این نشانههایی برای دانشوران است» سوره روم، آیه ۲۲.
- ↑ غررالحکم، ص۴۱، ح۱۶.
- ↑ «و کسانی که آنان را از دانش بهره دادهاند میبینند که آنچه از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده، راستین است و به راه (خداوند) پیروز ستوده، رهنمون میگردد» سوره سبأ، آیه ۶.
- ↑ «و تا کسانی که دانش یافتهاند بدانند که این (قرآن) راستین، از سوی پروردگار توست پس به آن ایمان آورند آنگاه دلهای آنها در برابر آن فروتن گردد و بیگمان خداوند راهنمای مؤمنان به راهی راست است» سوره حج، آیه ۵۴.
- ↑ «آنگاه چون پیامبرانشان برهانهای روشن برای آنان آوردند به دانشی که خود داشتند شادی کردند و (کیفر) آنچه به ریشخند میگرفتند آنان را فرا گرفت» سوره غافر، آیه ۸۳.
- ↑ «پس، از آن کس که از یاد ما دل گردانده و جز زندگی این جهان را نخواسته است روی بگردان * این، نهایت دانش آنهاست» سوره نجم، آیه ۲۹-۳۰.
- ↑ «داستان آنان که (عمل به) تورات بر دوش آنها نهاده شد اما زیر بار آن نرفتند همچون داستان درازگوشی است بر او کتابی چند» سوره جمعه، آیه ۵.
- ↑ معراجالسعادة، ج۲، ص۹۸.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۷۹-۱۸۱.
- ↑ «اکنون آنچه میسّر است از قرآن بخوانید!... بنابراین آنچه میسّر است از آن (قرآن) بخوانید» سوره مزمل، آیه ۲۰.
- ↑ «و بیگمان قرآن را از نزد فرزانهای دانا به تو میآموزند» سوره نمل، آیه ۶.
- ↑ «سوگند به قرآن حکیم» سوره یس، آیه ۲.
- ↑ «و پیامبر میگوید: پروردگارا! امّت من این قرآن را کنار نهادند» سوره فرقان، آیه ۳۰.
- ↑ «کسانی که بدانها کتاب (آسمانی) دادهایم، آن را چنان که سزاوار خواندن آن است میخوانند، آنان بدان ایمان دارند؛ و کسانی که به آن انکار ورزند زیانکارند» سوره بقره، آیه ۱۲۱.
- ↑ التبیان، ج۱، ص۴۴۲ و المیزان، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ تفسیر نمونه، ج۱، ص۴۳۰.
- ↑ «کسانی که بدانها کتاب (آسمانی) دادهایم، آن را چنان که سزاوار خواندن آن است میخوانند، آنان بدان ایمان دارند» سوره بقره، آیه ۱۲۱.
- ↑ تأویلالآیات، ص۸۲.
- ↑ التبیان، ج۱، ص۴۴۲.
- ↑ «کسانی که کتاب خداوند را میخوانند و نماز را برپا میدارند و از آنچه روزیشان کردهایم پنهان و آشکار میبخشند، به داد و ستدی امید بستهاند که هرگز زیان ندارد تا پاداشهایشان را تمام بدهد و از بخشش خویش به (پاداش) آنان بیفزاید که او آمرزندهای سپاسپذیر است» سوره فاطر، آیه ۲۹-۳۰.
- ↑ «کسانی که بدانها کتاب (آسمانی) دادهایم، آن را چنان که سزاوار خواندن آن است میخوانند» سوره بقره، آیه ۱۲۱.
- ↑ «(این) کتابی خجسته است که ما به سوی تو فرو فرستادهایم تا در آیات آن نیک بیندیشند» سوره ص، آیه ۲۹.
- ↑ «وَ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ(ع) فِي قَوْلِهِ تَعَالَی ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ﴾ قَالَ يُرَتِّلُونَ آيَاتِهِ وَ يَتَفَقَّهُونَ فِيهِ وَ يَعْمَلُونَ بِأَحْكَامِهِ وَ يَرْجُونَ وَعْدَهُ وَ يَخَافُونَ وَعِيدَهُ وَ يَعْتَبِرُونَ بِقِصَصِهِ وَ يَأْتَمِرُونَ بِأَوَامِرِهِ وَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ نَوَاهِيهِ مَا هُوَ وَ الله حِفْظَ آيَاتِهِ وَ دَرْسَ حُرُوفِهِ وَ تِلَاوَةَ سُوَرِهِ وَ دَرْسَ أَعْشَارِهِ وَ أَخْمَاسِهِ حَفِظُوا حُرُوفَهُ وَ أَضَاعُوا حُدُودَهُ وَ إِنَّمَا تَدَبُّرُ آيَاتِهِ وَ الْعَمَلُ بِأَحْكَامِهِ قَالَ الله تَعَالَی ﴿كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ﴾ وَ اعْلَمُوا رَحِمَكُمُ الله أَنَّ سَبِيلَ الله سَبِيلٌ وَاحِدٌ وَ جِمَاعُهَا الْهُدَی وَ مَصِيرُ الْعَالِمِ الْعَامِلِ بِهَا الْجَنَّةُ وَ الْمُخَالِفِ لَهَا النَّارُ وَ إِنَّمَا الْإِيمَانُ لَيْسَ بِالتَّمَنِّي وَ لَكِنْ مَا ثَبَتَ فِي الْقَلْبِ وَ عَمِلَتْ بِهِ الْجَوَارِحُ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ الصَّالِحَةُ وَ الْيَوْمَ فَقَدْ ظَهَرَ الْجَفَاءُ وَ قَلَّ الْوَفَاءُ وَ تُرِكَتِ السُّنَّةُ وَ ظَهَرَتِ الْبِدْعَةُ وَ تَوَاخَی النَّاسُ عَلَی الْفُجُورِ وَ ذَهَبَ مِنْكُمُ الْحَيَاءُ وَ زَالَتِ الْمَعْرِفَةُ وَ بَقِيَتِ الْجَهَالَةُ مَا تَرَی إِلَّا مُتْرَفاً صَاحِبَ دُنْيَا لَهَا يَرْضَی وَ لَهَا يَغْضَبُ وَ عَلَيْهَا يُقَاتِلُ ذَهَبَ الصَّالِحُونَ وَ بَقِيَتْ تُفَالَةُ الشَّعِيرِ وَ حُثَالَةُ التَّمْرِ»؛ ارشادالقلوب، ج۱، ص۷۹، الباب التاسع عشر فی قراءة القرآن؛ مجموعه ورام، ج۲، ص۲۳۷؛
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۸۱-۱۸۴.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند چنان که سزاوار پروا از اوست پروا کنید و جز در مسلمانی نمیرید» سوره آل عمران، آیه ۱۰۲.
- ↑ فرق بین محرّمات و گناهان بزرگ در این است که محرّمات، عام بوده و شامل گناهان بزرگ و کوچک میشود.
- ↑ «خداوند تنها از پرهیزگاران میپذیرد» سوره مائده، آیه ۲۷.
- ↑ «هر چه میتوانید از خداوند پروا کنید و سخن نیوش باشید و فرمان برید و (در راه خداوند) هزینه کنید که برای خودتان بهتر است؛ و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره تغابن، آیه ۱۶.
- ↑ «و رهتوشه بردارید و بهترین رهتوشه پرهیزگاری است» سوره بقره، آیه ۱۹۷.
- ↑ «ای انسان! بیگمان تو به سوی پروردگارت سخت کوشندهای، پس به لقای او خواهی رسید» سوره انشقاق، آیه ۶.
- ↑ «ای فرزندان آدم! برای شما جامهای را فرو فرستادهایم که شرمگاههای شما را میپوشاند و (نیز) جامهای را که زینت است و لباس پرهیزگاری، باری، بهتر است» سوره اعراف، آیه ۲۶.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۸۵-۱۸۷.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
- ↑ التحقیق، ج۶، ص۲۴۸، کلمه صدق.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۸۷-۱۸۸.
- ↑ «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم (جز اینکه) به من وحی میشود که خدای شما خدایی یگانه است؛ پس هر کس به لقای پروردگارش امید دارد باید کاری شایسته کند و در پرستش پروردگارش هیچ کس را شریک نسازد» سوره کهف، آیه ۱۱۰.
- ↑ فرق اخلاص با صدق، در این است که صدق به معنای راستی، دارای معنای عام بوده و شامل اخلاص نیز میشود. به عبارت دیگر: صدق اصل است و اخلاص فرع و تابع آن است و صداقت در هر عمل عبادی، اخلاص داشتن در آن است. بنابر این، اخلاص بعد از دخول در عمل تحقق مییابد.
- ↑ غررالحکم، ص۱۹۷، ش۳۹۰۵.
- ↑ «و فرمانی نیافته بودند جز این که خدا را در حالی که دین خویش را برای او ناب داشتهاند، با درستی آیین، بپرستند» سوره بینه، آیه ۵.
- ↑ «و برخی از مردم به جای خداوند همتایانی میگزینند و آنها را چنان دوست میدارند که خداوند را و مؤمنان، خداوند را دوستدارترند» سوره بقره، آیه ۱۶۵.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۸۸-۱۹۰.
- ↑ «کسانی از مرد و زن که کار شایستهای کنند؛ و مؤمن باشند، بیگمان آنان را با زندگانی پاکیزهای زنده میداریم و به یقین نیکوتر از آنچه انجام میدادند پاداششان را خواهیم داد» سوره نحل، آیه ۹۷.
- ↑ المیزان، ص۸۰.
- ↑ کشف الأسرار، ج۱، ص۱۰۹.
- ↑ تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۱۷۳.
- ↑ تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۱۷۳.
- ↑ من أداء الفرائض و اجتناب المحارم؛ البرهان، ج۱، ص۱۵۶ و کنز الدقائق، ج۱، ص۲۸۳.
- ↑ ثواب الاعمال، ص۱۶۱.
- ↑ تفسیر موضوعی، ج۷، ص۳۵۴.
- ↑ «هنگامی که مرگ هر یک از آنان فرا رسد میگوید: پروردگارا! مرا باز گردانید! * شاید من در آنچه وا نهادهام، (بتوانم) کاری نیکو انجام دهم؛ هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است و پیشاروی آنان تا روزی که برانگیخته گردند برزخی خواهد بود» سوره مؤمنون، آیه ۹۹-۱۰۰.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۹۰-۱۹۲.
- ↑ برای اطلاع بیشتر از واجبات، به رساله مراجع عظام رجوع شود.
- ↑ البته نمازهای واجب نیز به دو قِسم عینی (مانند نمازهای پنجگانه و نماز آیات) و کفایی تقسیم میشود. واجب کفایی، تکلیفی است که اقدام فردی یا افرادی بر انجام آن، موجب سقوط وجوب آن از دیگران میشود؛ مانند نماز میّت....
- ↑ «نماز را برپا دارید که نماز بر مؤمنان فریضهای است که زمان معیّن دارد» سوره نساء، آیه ۱۰۳.
- ↑ برای اطلاع بیشتر از شرایط ظاهری نماز و احکام فقهی آن، به رسالههای مراجع عظام، رجوع شود.
- ↑ «و هر جا باشم مرا خجسته گردانیده و تا زندهام به نماز و زکاتم سفارش فرموده است» سوره مریم، آیه ۳۱.
- ↑ وسائلالشیعة، ج۴، ص۲۴، باب ۶، باب تحریم الاستخفاف بالصلاة، ح۴۴۱۵.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۹۳-۱۹۴.
- ↑ «و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و هر خیری که از پیش برای خویش فرستید (پاداش آن را) نزد خداوند خواهید یافت. بیگمان خداوند به آنچه انجام میدهید، بیناست» سوره بقره، آیه ۱۱۰.
- ↑ قاموس قرآن، ج۳، ص۱۶۸ و ۱۷۰، کلمه زکو.
- ↑ برای اطلاع بیشتر از احکام زکات فطری و مالی، و نحوه محاسبه و مصرف آنها، به رسالههای مراجع عظام، مراجعه شود.
- ↑ «از داراییهای آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک میداری و پاکیزه میگردانی» سوره توبه، آیه ۱۰۳.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۹۴-۱۹۵.
- ↑ «ای مؤمنان! روزه بر شما مقرّر شده است چنان که بر پیشینیان شما مقرّر شده بود، باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره بقره، آیه ۱۸۳.
- ↑ برای اطلاع بیشتر از احکام روزه به رسالههای مراجع عظام، مراجعه شود.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۹۵-۱۹۶.
- ↑ «و اگر به خداوند و به آنچه بر بنده خویش، روز بازشناخت درستی از نادرستی (در جنگ بدر)، روز رویارویی آن دو گروه (مسلمان و مشرک) فرو فرستادیم ایمان دارید بدانید که آنچه غنیمت گرفتهاید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و یتیمان و بینوایان و ماندگان در راه (از خاندان او) است و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره انفال، آیه ۴۱.
- ↑ الْغَنِيمَةُ في الأصل هي الفائدة المكتسبة، و لكن اصطلح جماعة على أن ما أخذ من الكفار، إن كان من غير قتال فهو فيء، و إن كان مع القتال فهو غَنِيمَةٌ، و إليه ذهب الإمامية، و هو مروي عن أئمة الهدى(ع)كذا قيل. و قيل هما بمعنى واحد؛ مجمعالبحرین، ج۶، ص۱۲۹، کلمه غنم.
- ↑ برای آگاهی بیشتر از احکام خمس و نحوه تعلق آن به افراد، به رسالههای مراجع عظام، رجوع شود.
- ↑ توضیح المسائل مراجع، ج۲، ص۱۳، مسأله ۱۷۵۲.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۹۶.
- ↑ «در آن نشانههایی روشن (چون) مقام ابراهیم وجود دارد و هر که در آن در آید در امان است و حجّ این خانه برای خداوند بر عهده مردمی است که بدان راهی توانند جست؛ و هر که انکار کند (بداند که) بیگمان خداوند از جهانیان بینیاز است» سوره آل عمران، آیه ۹۷.
- ↑ برای آگاهی بیشتر از شرایط وجوب حج، به رسالههای مراجع عظام، رجوع شود.
- ↑ الکافی، ج۱، ۲۶۹، ح۱ و المقنعة، باب ۲، ص۳۸۶: «وَ رَوَی صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَی عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ الله(ع) أَنَّهُ قَالَ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حِجَّةَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ ذَلِكَ حَاجَةٌ تُجْحِفُ بِهِ أَوْ مَرَضٌ لَا يُطِيقُ الْحَجَّ مَعَهُ أَوْ سُلْطَانٌ يَمْنَعُهُ فَلْيَمُتْ إِنْ شَاءَ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً».
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۹۶-۱۹۷.
- ↑ «و مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند که به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناشایست باز میدارند» سوره توبه، آیه ۷۱.
- ↑ برای آگاهی از شرایط وجوب آن، به رسالههای مراجع عظام، رجوع شود.
- ↑ واجب و حرام، ص۱۳۹.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۹۷-۱۹۸.
- ↑ «و در راه خداوند با آنان که با شما جنگ میکنند، جنگ کنید اما تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» سوره بقره، آیه ۱۹۰
- ↑ «همانا خداوند از مؤمنان، خودشان و داراییهاشان را خریده است در برابر اینکه بهشت از آن آنها باشد؛ در راه خداوند کارزار میکنند، میکشند و کشته میشوند بنا به وعدهای راستین که بر عهده او در تورات و انجیل و قرآن است و وفادارتر از خداوند به پیمان خویش کیست» سوره توبه، آیه ۱۱۱
- ↑ «تنها مؤمنانند که به خداوند و پیامبرش ایمان آوردهاند سپس تردید نورزیدهاند و با داراییها و جانهایشان در راه خداوند جهاد کردهاند، آنانند که راستگویند» سوره حجرات، آیه ۱۵
- ↑ «ای مؤمنان! آیا (میخواهید) شما را به داد و ستدی رهنمون شوم که از عذابی دردناک رهاییتان میبخشد؟ به خدا و پیامبرش ایمان آورید و در راه خداوند با مال و جان خویش جهاد کنید، این برای شما بهتر است اگر بدانید» سوره صف، آیه ۱۰-۱۱.
- ↑ حقجو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص:۱۹۸.