حجت الهی در کلام اسلامی
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل خلافت الهی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
ولی الله؛ مبیّن اعتباریّات شرعی
- امر الهی در تکوینیات، به منزله اعطای هستی و کمالات هستی به موجودات است؛ چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[۱]
- امر الهی در اعتباریّات، به معنای انطباق مأمورٌبه با مصالح حقیقی است. نهی الهی نیز به معنای انطباق مأمورٌبه با مفاسد حقیقی است؛ که شخص در صورت ارتکاب آن، مبتلا به مفاسد آن در دنیا و آخرت میشود؛ مثلاً خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[۲].
- ظاهر این نهی، فرمانی اعتباری است که مکلّف میتواند امتثال کند و یا نکند؛ ولی نهی الهی، کشف از مفسدهای میکند که اگر مکلّف آن را مرتکب بشود، در گرفتاری سختی قرار میگیرد. به عنوان مثالی دیگر، خداوند درباره تصرّف غاصبانه و ظالمانه در مال یتیم میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا﴾[۳].
- حقیقت این مفسده در جهانهای بعد از مرگ برای او روشن میشود و در این عالم، که ظرف اعتباریّات است، خداوند تنها خبر از آن مفسده میدهد. همچنین خداوند درباره کسانی که حریصانه در جمع مال میکوشند و از پرداخت حقوق الهی آن اجتناب میکنند، در ابتدا میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[۴].
- سپس در آیه بعد، حقیقت عذاب الهی را اینچنین تبیین مینماید: ﴿يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾[۵].
- نکته مهم آن است که در ادامه آیه، خداوند رابطه عذاب الهی و عمل حرام در دنیا را، رابطه باطن و ظاهر یک حقیقت بیان مینماید و میفرماید: ﴿هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ﴾[۶]
- همچنین درباره مصلحت امتثال فرامین الهی، خطاب به مؤمنین میفرماید:﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ أُولَئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾[۷].
- به این ترتیب، خداوند درباره اجرکارهای پسندیده صدّیقین و شهداء، تنها به ذکر پاداش اکتفا نمیکند: ﴿لَهُمْ أَجْرُهُمْ﴾؛ بلکه برای آنان نور نیز قرار میدهد: ﴿وَنُورُهُمْ﴾؛ که مراد از آن، حقیقت نورانی اعمالِ به ظاهر اعتباری آنان در دنیا و آخرت است[۸].
- نتیجه آنکه، همه اوامر اعتباری خداوند در احکام فردی و اجتماعی، خبر از واقعیّاتی میدهند که رابطه آن حقیقت با این احکام اعتباری شرعی، رابطه روح با جسد و نور با سایه و باطن با ظاهر خود است. بنابراین، رابطه آن دو به حدّی تنگاتنگ و درهم تنیده است که کمترین تغییری در اعتباریّات، موجب بیفایده شدن حکم و خروج آن از تحت مصلحتی است که خداوند برای آن قرار داده است. برای مثال، اگر کسی فریضه روزه را به جای طلوع فجر، از هنگام طلوع خورشید آغاز کند و یا در پایان روز، قبل از مغرب شرعی افطارنماید، هرچند همه روز را در زحمت نخوردن و نیاشامیدن گذرانده و عقلاً زحمت روزه را کشیده است، ولی نتایج معنوی از روزه را دریافت نمیکند؛ چنانکه امیرالمؤمنین علی(ع) درباره برخی روزهدارانی که حریم معنوی روزه را رعایت نکردند، میفرماید:«كَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ وَ كَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ حَبَّذَا نَوْمُ الْأَكْيَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ»[۹].
- به همین علت است که وقتی ابان بن تغلب در استنباط حکم قصاص، قیاس عقلانی میکند، امام صادق(ع) به تندی به او میفرمایند: «مَهْلًا يَا أَبَانُ... إِنَّكَ أَخَذْتَنِي بِالْقِيَاسِ وَ السُّنَّةُ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ»[۱۰].
- بنابراین، اگر رابطه دین و احکام آن، با حقیقت دین و مقام مکنون آن، رابطه تصویر با صاحب آن و حتّی دقیقتر است، بنابراین، میباید خداوند در تمام مسائل و جزئیّات زندگی، احکام خود را به تفصیل بیان نماید؛ تا مسلمانان در عمل، کمترین زمینه تخطّی از آنها را پیدا کنند و در نتیجه، از نتایج مادّی و معنوی آن محروم نگردند.
- از سوی دیگر، در قرآن تنها به بیان کلیّات احکام اکتفا شده؛ در حالی که مسلمانان نیازمند به دانستن تفصیل احکام الهی هستند. اکنون میتوان گفت: حکمت بالغه الهی ایجاب میکند که همیشه در میان بشر کسانی باشند که جزئیّات احکام الهی را از قرآن برای امّت اسلام تبیین نمایند؛ تا راه برای عمل صحیح به احکام و درنتیجه، انطباق میان تکوین و تشریع در نظام دینی وجود داشته باشد[۱۱].
ضرورت وجود حجّت الهی (ولی الله) برای امتثال اوامر خداوند
- برجستهترین ویژگی که خداوند برای انسان بر میشمارد، مقام بندگی است؛ تا به آنجا که گویی فلسفه خلقت انسان، معرفت به مقام بندگی پروردگار است﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[۱۲]. در فرهنگ قرآن، تعریف بندگی، به مراتب عمیقتر از مفهوم آن در فرهنگ متداول است؛ ولی در هر صورت، با استفاده از آن میتوان ضرورت وجود ولیّالله را در میان مردم اثبات کرد.
- در فرهنگ قرآن، "عبد" کسی است که همه همّت او کسب رضایت مولا باشد. لذا او باید تکالیف خود را به خوبی بشناسد، تا بتواند به بهترین وجه رضایت مولای خود را کسب نماید.
- نتیجه چنین بینشی آن است که انسان در عمل باید به دنبال حجّتی بگردد که در مقام قرب و ولایت الهی در موقعیّتی قرار داشته باشد که خداوند تولّی همه امور او را برعهده گرفته باشد؛ به گونهای که همه حرکات و سکنات و قول و فعل و حتّی تقریر او بیانگر حکم الهی باشد. در نتیجه، انسان با اسوه قرار دادن او، در قیامت حجّتی در پیشگاه مولای خود داشته باشد. با این برهان، از یک سو ضرورت وجود اولیاء الهی درمیان خلق ثابت میشود و از سوی دیگر، ضرورت دائمی رجوع به آنان مبرهن میگردد؛ چنانکه قرآن با بیانهای گوناگون، مخلوق را اینچنین معرفی میکند: ﴿وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورًا﴾[۱۳].
- بیان عقلی این مطلب، با دقّت در رابطه ولایی خالق و مخلوق روشن میشود؛ زیرا مخلوق در هستی و کمالات هستی، تماماً وابسته به عنایت خالق است و اگر توجّه ولایی مولا لحظهای از او برداشته شود، نه آنکه فقیر میگردد، بلکه به یکباره معدوم میشود. بدیهی است که در چنین فرهنگی، احراز کمترین استقلال در ذات یا صفات در برابر مولا، منافات با ادب و حقیقت بندگی دارد[۱۴].
- نتیجه چنین بینشی در نظام تشریع آن است که بنده حقیقی میباید سراسر تسلیم درگاه مولای خود باشد؛ به گونهای که نه خود و نه کمالات خود را ببیند.
- بدیهی است نیل به چنین مقام بلندی، با تحصیلات متعارف و مطالعه قرآن و سایر منابع دینی به دست نمیآید؛ بلکه تنها با قرارگرفتن تحت ولایت الهی و هدایت ایصالی پروردگار، میتوان به چنین مقام منیعی دست یافت.
- هدایت ایصالی پروردگار، از شئون ولایت و ربوبیّت الهی است که مانند سایر رحمتهای خداوند، از طریق اولیاء الهی(ع) (یعنی مظاهر اسم ولی الله) بر قلوب افراد مستعد (به میزان استعدادشان) سرازیر میگردد. مهتدی، به مقداری که تولّی به ولایت اولیاء الهی(ع) داشته باشد، مستعدّ بهرهمندی از هدایت خاصّ آن ذوات مقدّس میشود و از آنجا که ولایت آنان مندک در ولایت الهی است، تولّی کامل به ولایت آنان، با ذوب شدن در محبّت ایشان و قبول همه جانبه سرپرستی آنها مقدور است.
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ﴾[۱۵][۱۶].
ضرورت وجود ولی الله برای تنفیذ تصرّفات
- معنای اصلی واژه ولایت، شدّت قرب میان دو شیء و تدبیر یکی توسّط دیگری است. همچنین چون اقرب موجودات به اشیاء، خالق آنهاست و پس از او، اقرب اسماء الهی به ذات باری است، پس بنابراین، بالاترین مصداق این لغت در تکوین، در درجه اوّل ذات باری متعال است که بر مخلوقات ولایت الهی دارد و پس از او، ولیّ الله است، که طریق تدبیر پروردگار بر خلایق میباشد. از لوازم ولایت ولیّ الله، مالکیّت، حاکمیّت، تدبیر و تربیت موَلَّیعلیه است.
- بنابراین، اگر در روابط موجودات عالم، ولایتهای دیگری به صورت حقیقی و تکوینی مشاهده میشود، همگی تحت ولایت الهی است. مثلاً اگر در نظام عالِم دنیا، خورشید نورافشانی میکند و منشأ گرما و روشنایی زمین است و باد و باران، عامل سرسبزی طبیعت و رویش گیاهان هستند، همگی اینها عوامل متوسّط در تدبیر و نظام عالمند و ولایت واقعی و اصلی، با فاعل حقیقی، یعنی خداوند است و اینها با اذن و استمداد از او، آثار تربیتی و پرورشی در عالم دارند. توجّه به این اصل، انسان را به سوی توحید افعالی و مراتب بالاتر آن هدایت میکند. اصولاً تأکید بر این اصل در قرآن، برای توجّه دادن انسانها به ولایت الهی است؛ تا مبادا ولایتهای میانی در تکوین، انسان را از توجّه به ولایت الهی بازدارد. برای نمونه کافی است به آیات ۵۸ به بعد سوره مبارکه واقعه توجه شود﴿أَفَرَأَيْتُمْ مَا تُمْنُونَ أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ إِنَّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ أَأَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْكُرُونَ أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ أَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ نَحْنُ جَعَلْنَاهَا تَذْكِرَةً وَمَتَاعًا لِلْمُقْوِينَ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ﴾[۱۷].
- سیطره ولایت الهی، تنها در روابط ظاهری موجودات در عالم تکوین نیست؛ بلکه در باطن انسان و سایر موجودات، هر آنچه از حاکمیّت و مالکیّت و تدبیر است، در اصل از ولایت الهی سرچشمه میگیرد. مثلاً انسان در باطن نفس خویش، خود را مالک صفات کمالی خود از قبیل علم و قدرت و حیات میداند و آنها را به خود نسبت میدهد؛ امّا با تحلیل دقیقتر روشن میشود که اگر ذات انسان مملوک و مخلوق پروردگار و در نتیجه، تحت ولایت الهی است، به طریق اولی متعلّقات ذات و آثارآن نیز مملوک الهی و در تحت ولایت الهی است. از همین رو است که خداوند با صراحت درباره قدرت و یا عزّت و کرامت انسانی میفرماید: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾[۱۸].
- و یا خطاب به افراد ضعیف الایمانی که عزّت را در سایه پناه بردن به کفّار جستوجو میکردند، میفرماید:﴿الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾[۱۹].
- خداوند بر این اساس به مؤمنان در میدانهای پیروز جنگ تذکّر میدهد که مبادا با پیروزی بر دشمن مغرور شوند؛ که دائماً و در همه حال، تحت ولایت الهی هستند و این آنها نبودند که جهاد کردند و پیروز شدند، بلکه همه چیز از آن خداوند است: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾[۲۰].
- با این مقدّمه روشن میشود که اگر ولایت الهی فوق همه ولایتها است و همه نظام تکوین در تحت ولایت و حاکمیّت خداوند اعمال ولایت و حاکمیّت مینمایند، بر همین مبنا، ولایت اولیاء الهی(ع) که مجاری تدبیر و اراده پروردگارند نیز- به اذن خداوند - فوق همه حاکمیّتها و ولایتها است.
- همچنین از آنجا که اراده آنان مظهر اراده الهی است، تدبیر همه امور از مجرای تدبیر و ولایت آنان بر ممکنات جاری میشود[۲۱].
- به هر روی، در نظام تکوین، ولایتهای جزئی در تحت تدبیر و ولایت اولیاء الهی(ع) انجام میگیرد. به عبارت دیگر، تا زمانی که تنفیذ و اذن ولیّ خدا در تکوین نباشد، ولایت سایر اولیاء مؤثر نخواهد بود. این همان اصلی است که ولایت تکوینی رسول اکرم(ص) و حضرات ائمه معصومین(ع) نامیده میشود[۲۲].
- اکنون که جایگاه ولیّ خدا در نظام تکوین روشن شد و معلوم گردید که ولایت او، بعد از ولایت الهی، فوق همه ولایتها در تدبیر عالم است، باید گفت که همین قاعده در نظام تشریع نیز جاری است؛ با این تفاوت که در ولایت تکوینی خداوند و اولیاء الهی(ع)، امکان خروج و عصیان از فرمان مقام ولایت امکانپذیر نیست و نظام تکوین، خواسته یا ناخواسته، تحت فرمان خداوند گردش میکند[۲۳]؛ ولی در نظام تشریع و اعتباریّات، همه روابط فردی و اجتماعی باید – دراصل - تحت ولایت الهی و اولیاء او(ع) باشد تا امضاء شود. خروج از مقام ولایت در اینجا، نه به معنای معدوم شدن هستی یک شیء است؛ بلکه به معنای بیاثربودن اعمال ولایتهایی است که غاصبانه و بدون اذن ولیّ خدا انجام شده است.
- دلیل این مطلب، در تفاوت اعتبارات بشری با اعتبارات دینی است؛ یعنی قوانین و سنّتهای بشری، برخاسته از اعتبارات اجتماعی است که مردم برای گذران نظام زندگی خود وضع نمودهاند و مخالفت و یا موافقت با آنها، تأثیری در نظام عالم و یا باطن انسانها و در نتیجه، نورانیّت و یا ظلمت در عوالم بعد از مرگ ندارد. در حالی که سنّتها و قوانین شرعی، برگرفته از مصالح و مفاسد حقیقی است که باطن آنها برگرفته از حقایق عینی در نظام تکوین است. رابطه اعتبار با تکوین در این نگاه، دو روی یک سکّه و رابطه ظاهر با باطن یک حقیقت است. به همین دلیل است که خداوند در قرآن، خطاب به انسانها میفرماید که اگر تابع فرامین الهی در نظام تشریع باشند، زمین و آسمان و نظام تکوین عالم با آنها همراهی میکند و در غیر این صورت، با ایشان سرناسازگاری میگذارد: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[۲۴].
- خداوند درباره اهل کتاب نیز میفرماید: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾[۲۵].
- بر این اساس، میتوان عذابهای الهی و یا گشایشهایی را که خداوند برای مؤمنین در زندگی قرار میدهد، تبیین نمود. به عنوان قاعدهای کلّی، خداوند در سوره اللیل میفرماید: ﴿إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى﴾[۲۶].
- بنابراین، در احکام دینی، رابطه میان قوانین شرعی با یکدیگر از یک سو و هماهنگی آنها با قوانین تکوین از سوی دیگر، به حدّی دقیقه و پیچیده است که تنظیم آنها تنها از سوی پروردگار ممکن است. به همین دلیل است که اوّلاً، اشراف بر آنها و تبیین پیچیدگیهای آن از عهده بشر عادّی خارج است و تنها کسانی که بر نظام تکوین و تشریع، به اذن الهی، اشراف دارند - یعنی صاحبان مقام ولایت الهی- میتوانند آن را برای دیگران بیان کنند. لذا وجود آنها در میان مردم ضروری است (چنانکه در برهان اوّل اشاره شد).
- نتیجه دیگری که از این بیان به دست میآید آنکه، در نظام تکوین، ولایت الهی فوق همه ولایتها است و هیچ قانون و سنّتی در تکوین، بدون اذن و تنفیذ الهی در محلّ خود جاری نمیشود. به عبارت دقیقتر، امر وجودی و فرمان هستیبخش پروردگار، همانطور که به عالمْ هستی میبخشد، به آنان اذن در ولایت نیز میبخشد. به همین ترتیب، در نظام تشریع، که آن نیز مطابق با مصالح و مفاسد حقیقی و برخواسته از باطن نظام تکوین است، فرمان ولایی پروردگار از مجرای اولیاء الهی(ع) بر مردم جاری میشود و به ولایتها و مالکیّتها و حکومتها اجازه نفوذ در عمل و تأثیر شرعی میبخشد. معنای این سخن در احکام اعتباری و نظامات اجتماعی آن است که همه ولایتها و تصرّفات مالکانه، تا آنجا نافذ و صحیح است که با اذن و اجازه مقام ولایت صورت پذیرد؛ در غیر این صورت، ولایتی غاصبانه است و درنتیجه، نه در دنیا آثار تکوینی و یا اجتماعی خود را دارد و نه در آخرت نورانیّت و ثوابی برای عامل آن خواهد داشت. ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا﴾[۲۷]
- نتیجه آنکه، ضرورت اذن ولیّ خدا در همه تصرّفات ضروری است؛ خواه امام در رأس جامعه و دارای قدرت و حکومت باشد یا نباشد؛ نیز، خواه انسان در زندگی فردی، بر متعلّقات خود اعمال ولایت کند و یا در روابط اجتماعی، بخواهد بر دیگران اعمال ولایت و حکومت نماید، در هر صورت حاکمیّت انسانها بر خود و یا متعلّقات خود - چه در امور فردی و یا اجتماعی- متوقّف بر اذن الهی و اولیاء او(ع) در قالب شرایع آسمانی است؛ زیرا مبنای ولایت به حاکمیّت، و حاکمیت نیز به خالقیّت باز میگردد. در نتیجه، ولایت خداوند فوق همه ولایتها است و چون ولایت اولیاء الهی(ع) مندکّ در ولایت الهی است، همان حکم درباره ولایت آنان نیز جاری است. بر این اساس، همان طور که تصرّف در ممکنات بدون اذن خداوند عقلاً ممکن نیست، خداوند تشریعاً ولایت اولیاء خود(ع) را به منزله ولایت خود محسوب داشته و در نتیجه، همه مالکیّتها و حاکمیّتها و محاکمات و تصرّفات میباید با اذن و تنفیذ ولیّ خدا صورت گیرد؛ و الا هرگز مقبول نیست[۲۸]، ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[۲۹]، ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا﴾[۳۰][۳۱].
رابطه حجة الله بودن با نظریه نصب الهی امام
از مباحث قابل تأمل این است که اگر در روایتی، امام، حجت خدا خوانده شده باشد، آیا میتوان آن را به معنای الهی بودن امام دانست و یا اینکه حجت خدا بودن، اعم از نصب الهی یا مردمی بودن انتخاب امام است؟ اگر لازمه حجت خدا بودن امام، الهی بودن امامت ایشان است، این امامت الهی زیر مجموعه کدام یک از اقسام امامت “دینی و سیاسی” قرار میگیرد؟ برای پاسخ میتوان از معنای لغوی این واژه و کاربرد آن در روایات بهره گرفت. “الحجّة” در لغت به معنای برهان[۳۲] و دلیل پیروزی بر دشمن هنگام دشمنی[۳۳] میباشد؛ پس حجت خدا به معنای دلیل و برهان الهی است. با توجه به این معنا، اگر امام، حجت خدا باشد، میتوان گفت که او دلیل خدا برای ساکت کردن منکران و خطاکاران است؛ یعنی با وجود امام، برای مردم در نافرمانی از دستور خداوند عذر و بهانهای باقی نمیماند. این مطلب در روایات نیز تأیید شده است. امام صادق(ع) فرمود: “حجت خدا بر مردم استوار نمیشود؛ مگر به وجود امامی که [در نظر مردم] شناخته شود”[۳۴]. بنابراین کاربرد این واژه درباره امام، بر جایگاه عظیم ایشان دلالت میکند؛ چنان که در روایات آمده است، حجت خدا باید معصوم باشد؛ زیرا با توجه به احتجاج خداوند به ایشان، وی هدایتگر مردم است و هدایتگر مردم نیز نمیتواند خود دچار خطا و عصیان گردد: او (امام) معصوم است و مشمول کمک و تأیید الهی است، از خطا و لغزش ایمن است، خدا او را به این صفات اختصاص داده تا حجت وی بر بندگان و گواه او بر مخلوقاتش باشد، “این فضل الهی است که به هر که خواهد، عطا کند و خدا صاحب فضل بزرگی است”[۳۵]. آیا مردم قادرند چنین امامی را انتخاب کنند؟[۳۶].
به علاوه، روایات متعددی وجود دارد که از اختصاص علوم ویژه به حجت خدا حکایت دارد[۳۷]. روشن است که تشخیص چنین انسانی که معصوم است و دارنده کمالات و علوم خاصی میباشد، تنها در توان باری تعالی است. این امر، ما را به الهی بودن حجت خدا میرساند. افزون اینکه امام سجاد(ع) حجت الهی را کسی معرفی کرده که در ارتباط مستقیم با خداست[۳۸]. بخش دیگری از کلام اهل بیت(ع) نیز حاکی از الهی بودن حجت خداوند است. از امام علی(ع) چنین نقل شده است: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ لَا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلَى خَلْقِكَ»[۳۹]. اخبار متعددی با مضمون فوق، در کتابهای روایی وجود دارند. چنین روایاتی نشاندهنده نصب الهی حجت میباشند؛ چراکه ممکن است مردم در انتخاب امام خود به توافق نرسند که - بر فرض مردمی بودن انتخاب حجت - در آن صورت، حجتی نخواهد بود و این امر با کلام اهل بیت(ع) راجع به خالی نشدن زمین از وجود حجت در تعارض میباشد. همچنین در سخنان امام سجاد(ع) آمده است: «لَمْ تخلو [تَخْلُ] الْأَرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ مِنْ حُجَّةِ اللَّهِ فِيهَا ظَاهِرٌ مَشْهُورٌ أَوْ غَائِبٌ مَسْتُورٌ»[۴۰]. این حدیث میگوید که ممکن است حجت الهی غایب و پوشیده باشد؛ در حالی که غیبت آن حجت الهی که منتخب مردم است، معنا ندارد. بدیهی است کسی که مردم او را به عنوان امام انتخاب کردهاند، معلوم و مشهور است؛ اما ممکن است کسی منتخب خداوند باشد، ولی در میان مردم معلوم و مشهور نباشد.
افزون بر این مطلب، روایاتی وجود دارد که در آن اهل بیت(ع) خود را حجت الهی میدانند[۴۱]؛ در حالی که بیشتر ایشان منتخب مردم نبودند. بنابراین از استعمال این واژه در کلمات اهل بیت(ع) میتوان نصب الهی را استفاده نمود. در پاسخ به پرسش دوم نیز میتوان گفت: همانطور که گذشت، خداوند میتواند با تمسک به حجت، منکران و خطاکاران را ساکت نماید و در حقیقت، وجود حجت، راه عذر و بهانه را برای نافرمانی میبندد. این سخن و دیگر شواهد از روایات[۴۲] نشان میدهند که حجت خدا بیانکننده دین خدا و طریق صحیح شناختن خوبیها از گناهان است. در روایاتی آمده است که خداوند، حجتش را از پاسخ مسائل گوناگون آگاه کرده است[۴۳] و یا اینکه حجت خدا به نیازمندیهای مردم برای شناخت راه سعادت[۴۴] که همان دین خداست، عالِم میباشد. بنابراین حجت خدا را میتوان لااقل به معنای “مرجعیت و امامت دینی” امام دانست. از این رو دلالت بر حاکمیت و رهبری سیاسی مشروط به وجود قرینه خواهد بود[۴۵].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «فرمان او جز این نیست که چون چیزی را بخواهد بدو میگوید: باش! بیدرنگ خواهد بود» سوره یس، آیه ۸۲.
- ↑ «و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است» سوره انعام، آیه ۱۵۲.
- ↑ «آنان که داراییهای یتیمان را به ستم میخورند جز این نیست که در شکم خود آتش میانبارند و زودا که در آتشی برافروخته درآیند» سوره نساء، آیه ۱۰.
- ↑ «و آنان را که زر و سیم را میانبارند و آن را در راه خداوند نمیبخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
- ↑ «روزی که آن را در آتش دوزخ بگدازند و با آن بر پیشانی و پهلو و پشت آنان داغ نهند» سوره توبه، آیه ۳۵.
- ↑ «این همان چیزی است که برای خود میانباشتید اکنون آنچه را میانباشتید بچشید!» سوره توبه، آیه ۳۵.
- ↑ «و کسانی که به خداوند و پیامبرانش ایمان آوردهاند، نزد پروردگار خویش همان راستگویان و شهیدانند؛ آنان راست پاداش و فروغشان؛ و آن کسان که کافر شدند و آیات ما را دروغ شمردند دوزخیاند» سوره حدید، آیه ۱۹.
- ↑ خداوند درباره نورانیت مؤمن و اعمال او در دنیا میفرماید: ﴿أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ «و آیا (داستان) آن کس که (به دل) مرده بود و زندهاش کردیم و برای او فروغی پدید آوردیم که با آن در میان مردم راه میرود، چون داستان کسی است در تیرگیها که از آنها بیرون آمدنی نیست؟ بدینگونه آنچه کافران میکردند، در نظرشان آراسته شده است» سوره انعام، آیه ۱۲۲؛ و در همین ارتباط، درباره نورانیّت مؤمن در قیامت میفرماید: ﴿يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ﴾ «روزی که مردان و زنان منافق به مؤمنان میگویند: چشم به راه ما بمانید تا از فروغتان (بهرهای) بگیریم، (به آنان) گفته میشود: به پس پشت خود باز گردید و فروغی بجویید؛ آنگاه میان آنان (و مؤمنان) بارویی میکشند که دری دارد، درون آن بخشایش و بیرون آن روی به عذاب دارد» سوره حدید، آیه ۱۳.
- ↑ نهج البلاغه (للصبحی صالح) (ط. هجرت، ۱۴۱۴ ق.)، ص۴۹۵، حکمت ۱۴۵.
- ↑ الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۷، ص۳۰۰.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۴۷۶-۴۷۸.
- ↑ «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
- ↑ «و به جای او خدایانی را برگزیدند که چیزی نمیآفرینند و خود آفریده میشوند و اختیار هیچ سود و زیانی برای خویش و اختیار مرگ و زندگی و برانگیختنی را ندارند» سوره فرقان، آیه ۳.
- ↑ برای بیان نمونهای از ادب بندگی، اشاره میکنیم به گوشهای از دعای امام سجاد(ع) در صحیفه: «اللَّهُمَّ... فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ فِي قَبْضَتِكَ، نَاصِيَتِي بِيَدِكَ. لَا أَمْرَ لِي مَعَ أَمْرِكَ، مَاضٍ فِيَّ حُكْمُكَ، عَدْلٌ فِيَّ قَضَاؤُكَ، وَ لَا قُوَّةَ لِي عَلَى الْخُرُوجِ مِنْ سُلْطَانِكَ، وَ لَا أَسْتَطِيعُ مُجَاوَزَةَ قُدْرَتِكَ، وَ لَا أَسْتَمِيلُ هَوَاكَ، وَ لَا أَبْلُغُ رِضَاكَ، وَ لَا أَنَالُ مَا عِنْدَكَ إِلَّا بِطَاعَتِكَ وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِكَ. إِلَهِي أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ عَبْداً دَاخِراً لَكَ، لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً إِلَّا بِكَ، أَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِي، وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِي وَ قِلَّةِ حِيلَتِي، فَأَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي، وَ تَمِّمْ لِي مَا آتَيْتَنِي، فَإِنِّي عَبْدُكَ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ الضَّعِيفُ الضَّرِيرُ الْحَقِيرُ الْمَهِينُ الْفَقِيرُ الْخَائِفُ الْمُسْتَجِيرُ». (الصحیفة السجادیه (ط. الهادی، ۱۳۷۶ ه.ش.)، دعای ۲۱).
- ↑ «جز این نیست که مؤمنان آنانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند و چون در کاری همگانی همراه او باشند تا از او اجازه نگیرند (به راهی دیگر) نمیروند» سوره نور، آیه ۶۲.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۴۷۹-۴۸۰.
- ↑ «آیا آبی را که فرو میریزید، دیدهاید؟ آیا شما آن را میآفرینید یا آفریننده ماییم؟ ما مرگ را میان شما رقم زدهایم و ناتوان نیستیم که همگونههایتان را جایگزین شما گردانیم و شما را در آنچه نمیدانید، باز آفرینیم و به یقین، شما آفرینش نخستین (خود) را شناختهاید، پس چرا پند نمیپذیرید؟ آیا آنچه را میکارید، دیدهاید؟ آیا شما آن را میرویانید یا رویاننده ماییم؟ اگر میخواستیم آن را گیاهی خشک و خرد میگرداندیم که به پشیمانی میافتید (و بگویید) بیگمان ما (زیان دیده و) غرامت زدهایم بلکه سخت بیبهرهایم آیا آبی را که مینوشید، دیدهاید؟ آیا شما آن را از ابر فرو فرستادهاید یا فرو فرستنده ماییم؟ اگر میخواستیم آن را تلخاب میکردیم پس چرا سپاس نمیگزارید؟ آیا آتشی را که میافروزید دیدهاید؟ آیا درخت آن را شما آفریدهاید یا آفریننده ماییم؟ ما آن را مایه اندرز و سرمایهای برای بیابانگردان کردهایم پس نام سترگ پروردگار خویش را به پاکی بستای!» سوره واقعه، آیه ۵۸-۷۴.
- ↑ «دریابند که تمام توان (ها) از آن خداوند است» سوره بقره، آیه ۱۶۵.
- ↑ «همان کسانی که به جای مؤمنان، کافران را دوست میگزینند؛ آیا عزّت را نزد آنان میجویند با آنکه بیگمان عزّت همه از آن خداوند است» سوره نساء، آیه ۱۳۹.
- ↑ «پس شما آنان را نکشتید که خداوند آنان را کشت، و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند و (چنین کرد) تا مؤمنان را از سوی خود نعمتی نیکو دهد که خداوند شنوایی داناست» سوره انفال، آیه ۱۷.
- ↑ بر این اساس، همه معجزات انبیاء الهی(ع)، اعمال ولایت آنها در مقابل ولایت اسباب ظاهری است: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ «من برای شما از گل، (انداموارهای) به گونه پرنده میسازم و در آن میدمم، به اذن خداوند پرندهای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد و شما را از آنچه میخورید یا در خانه میانبارید آگاه خواهم ساخت، این نشانهای برای شماست اگر مؤمن باشید» سوره آل عمران، آیه ۴۹.
- ↑ در بخشی از زیارت مطلقه سیدالشهداء(ع) از بیان امام صادق(ع) چنین بیان شده: «بِكُمْ تُنْبِتُ الْأَرْضُ أَشْجَارَهَا وَ بِكُمْ تُخْرِجُ الْأَشْجَارُ أَثْمَارَهَا وَ بِكُمْ تُنْزِلُ السَّمَاءُ قَطْرَهَا وَ رِزْقَهَا وَ بِكُمْ يَكْشِفُ اللَّهُ الْكَرْبَ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ اللَّهُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ تَسِيخُ الْأَرْضُ الَّتِي تَحْمِلُ أَبْدَانَكُمْ وَ تَسْتَقِرُّ جِبَالُهَا عَنْ مَرَاسِيهَا إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ وَ الصَّادِرُ عَمَّا فَصَلَ مِنْ أَحْكَامِ الْعِبَادِ» (الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۴، ص۵۷۷).
- ↑ ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ «سپس به آسمان رو آورد که (چون) دودی بود و به آن و به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید! گفتند: فرمانبردارانه آمدیم» سوره فصلت، آیه ۱۱.
- ↑ «و اگر مردم آن شهرها ایمان میآوردند و پرهیزگاری میورزیدند بر آنان از آسمان و زمین برکتهایی میگشودیم اما (پیام ما را) دروغ شمردند بنابراین برای آنچه میکردند آنان را فرو گرفتیم» سوره اعراف، آیه ۹۶.
- ↑ «و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه را از پروردگارشان به سوی آنها فرو فرستاده شده است، بر پا میداشتند از نعمتهای آسمانی و زمینی برخوردار میشدند» سوره مائده، آیه ۶۶.
- ↑ «که کوشیدنتان گونهگون است امّا آنکه بخشش کند و پرهیزگاری ورزد و آن وعده نیکوترین (بهشت) را راست بشمارد زودا که او را در راه (خیر و) آسانی قرار دهیم و اما آنکه تنگچشمی کند و بینیازی نشان دهد و وعده نیکوترین (بهشت) را دروغ شمرد زودا که او را در راه سختی قرار دهیم» سوره لیل، آیه ۴-۱۰.
- ↑ «بگو: آیا شما را از کسان زیانکارتر آگاه کنیم؟ آنان که کوششهایشان در زندگانی دنیا تباه شده است ولی خود گمان میبرند که نیکوکارند آنانند که آیات و لقای پروردگارشان را انکار کردند و کردارهایشان تباه گردید؛ از این رو روز رستخیز ترازویی برای آنان برپا نمیداریم» سوره کهف، آیه ۱۰۳.
- ↑ در بخش براهین قرآنی، به تفصیل به آیاتی که بیانگر عدم انفکاک ولایت الهی و اولیاء معصوم او(ع)، اعمّ از رسولان الهی(ع) و یا اوصیاء آنان(ع) است، اشاره خواهد شد. برای نمونه رجوع کنید به این آیه: ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾ «بگو از خداوند و پیامبر فرمان برید و اگر پشت کردند (بدانند که) بیگمان خداوند کافران را دوست نمیدارد» سوره آل عمران، آیه ۳۲.
- ↑ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
- ↑ «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستادهاش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۴۸۵-۴۹۰.
- ↑ محمد بن مکرم بن منظور، لسانالعرب، ج۲، ص۲۲۸؛ مبارک بن محمد بن اثیر جزری، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج۱، ص۳۴۱؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۱۲۱.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۳، ص۱۰؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسانالعرب، ج۲، ص۲۲۸.
- ↑ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۷.
- ↑ ﴿ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾ «این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد میبخشد و خداوند دارای بخشش سترگ است» سوره جمعه، آیه ۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۳؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمالالدین، ج۲، ص۶۸۱؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۲۲.
- ↑ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۷، ۲۵۸ و ۵۰۹؛ روایات در این موضوع فراوان است که در مباحث روایی خواهد آمد.
- ↑ «لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ حُجَّتِهِ حِجَابٌ فَلَا لِلَّهِ دُونَ حُجَّتِهِ سِتْرٌ» (محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۳۵).
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸؛ ر.ک: محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۲۲۱؛ ابو الفتح کراجکی، کنزالفوائد، ج۱، ص۳۷۴.
- ↑ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، امالی، ص۱۸۶؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمالالدین، ج۱، ص۲۰۷؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۱۷؛ همچنین ر.ک: همان، ص۲۴۴، ۲۸۹، ۲۹۲ و ۲۹۴ و ج۲، ص۶۵۶-۶۵۷؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، أمالی، ص۲۵۰؛ محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۳۲۱؛ ابوالفتح کراجکی، کنزالفوائد، ج۱، ص۳۷۴؛ حسن بن یوسف حلی، کشف الیقین، ص۷۴ و ۱۸۵.
- ↑ ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۲۸ و ۲۴۳.
- ↑ بخشی از روایات، حجت را «بیان کننده دین» خواندهاند، مانند: «مَا زَالَتِ الْأَرْضُ إِلَّا وَ لِلَّهِ الْحُجَّةُ يَعْرِفُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ يَدْعُو إِلَى سَبِيلِ اللَّهِ...» (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۸).
- ↑ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۲۷.
- ↑ بنابر روایاتی، نشناختن حجت خدا گمراهی را در پی خواهد داشت (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۳۷)؛ از آنجا که حجت خدا باید پاسخگوی مردم مختلف باشد، در روایاتی آمده است که حجت خدا به زبانهای اقوام مختلف، عالِم و از نیازهای آنها آگاه است (ر.ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۲۲۸؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۳). روایات در این موضوع فراوان است که در مباحث روایی خواهد آمد.
- ↑ حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۵۱.