بحث:بعثت پیامبر خاتم
مطالب کتاب دانشنامه سیره نبوی
بعثت رسول خدا(ص)
رسول خدا(ص) پیش از بعثت، هر سال[۱] یک ماه[۲] یا همواره از محیط مکه بیرون میرفت و بدون آنکه کسی به او دستور داده باشد یا از کسی پیروی کند، در غار حرا به عبادت میپرداخت[۳]. این گونه عبادت رسول خدا(ص) که با دوری از جامعه و ویژگیهایی همراه بود، "تحنث"، از ماده "حنث" به معنای گناه بزرگ[۴] و به معنای دوری از گناه بزرگ یا عبادت همراه با دوری از شرک و بت پرستی است [۵].
نخستین نشانههای بعثت رسول خدا(ص) رویاهای صادق بود که همچون سپیده صبح پدید آمد[۶] و علاقه به تنهایی در ایشان ایجاد شد؛ چندان که تنهایی را بیش از هر چیز دوست میداشت[۷]. چرا با کوه حرا[۸] به سر میبرد، به فقیرانی که نزد ایشان میرفتند طعام میداد و چون آن ایام پایان مییافت، هفت بار یا هر چه خدا میخواست به طواف کعبه، میپرداخت و سپس به خانه میآمد[۹].
بنا بر نقلی آن حضرت پس از چند شب پی در پی عبادت و تنهایی در غار حراء نزد حضرت خدیجه(س) میآمد و زاد و توشه تهیه میکرد و باز میگشت تا آنکه در حالی که در غار حرا به سر میبرد وحی بر او نازل شد[۱۰]. در آستانه بعثت، هرگاه رسول خدا(ص) برای کاری از منزل دور میشد و به کوههای مکه میرفت، بر سنگ و درختی نمیگذشت مگر آنکه از آنها ندای "السلام علیک یا رسول الله" میشنید، و چون اطراف و سمت راست و چپ و پشت سر خود را نگاه میکرد، چیزی جز سنگ و درخت نمیدید. مدتی به همین شکل سپری شد تا آنکه جبرئیل در ماه رمضان، که آن حضرت در غار حرا بود، بر ایشان نازل شد[۱۱]. بیشتر قریب به اتفاق منابع، سن آن حضرت را هنگام بعثت، چهل سال دانستهاند[۱۲]، اما ۴۱ [۱۳]، ۴۳[۱۴] و ۴۵ سال نیز گفته شده است[۱۵] که با توجه به شهرت داشتن چهل سال و حوادث سالهای پس از بعثت و پس از هجرت، به نظر میرسد سالهای دیگر نمیتوانند درست باشند. در روز و تاریخ بعثت نیز اختلاف است. بیشتر منابع اهل سنت، تاریخ بعثت را ماه رمضان[۱۶] یا هفدهم ماه رمضان[۱۷] آوردهاند، اما هیجدهم رمضان[۱۸] ۲۴ رمضان[۱۹] و دوازدهم ربیع الاول[۲۰] نیز گفتهاند.
بیشتر منابع شیعه نیز تاریخ بعثت را ۲۷ ماه دانستهاند[۲۱]. اما ۲۵ رجب[۲۲]، ده روز مانده به پایان رمضان[۲۳]، ربیع الاول[۲۴]، دهم ربیع الاول[۲۵] و ۱۱ ربیع الاول[۲۶] هم گفتهاند. روز بعثت را نیز بیشتر دوشنبه[۲۷] دانستهاند، ولی پنجشنبه[۲۸] و جمعه[۲۹] نیز آوردهاند. البته اختلافهای یاد شده در صورتی است که بتوان زمان بعثت و زمان نزول وحی و آیات قرآن را یکی دانست، اما در صورتی که زمان بعثت و نزول وحی یکی نباشد، برخی از تاریخهای یاد شده و اختلاف در آنها، مربوط به زمان نزول وحی است که به معنای اختلاف در زمان بعثت نیست. برخی بر این باورند که چون به موجب آیاتی همچون ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾[۳۰]. ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[۳۱]. نزول قرآن در ماه رمضان بوده است[۳۲]. حال اگر بعثت نیز با نزول آیاتی از قرآن آغاز شده باشد، پس نمیتواند در زمانی غیر از ماه رمضان رخ داده باشد. از سوی دیگر، عدهای اصل بعثت را از همراهی با نزول قرآن جدا دانسته و بر این باورند که بعثت میتواند پیش از نزول قرآن کریم، به شکل خبر یا رؤیایی صادق به اطلاع رسول خدا(ص) رسیده باشد، اما نزول وحی در ماه رمضان آغاز شده باشد. بر اساس نظری دیگر، که موجب پدید آمدن نظریه نزول دفعی و تدریجی قرآن شده است، این کتاب آسمانی، یک بار به صورت مجموعی و دفعی بر قلب مبارک رسول خدا(ص) نازل شده، و بار دیگر به شکل تدریجی و آیه به آیه در طول ۲۳ سال بر آن حضرت نازل گردیده است. بر اساس این نظریه، لازم نیست بعثت و نزول قرآن حتما در یک زمان رخ داده باشند. پس میشود نزول قرآن در ماه رمضان و بعثت در زمانی دیگر صورت گرفته باشد؛ چنان که میشود حتی بر اساس همزمان بودن نزول قرآن و بعثت، نزول دفعی قرآن در ماه رمضان و نزول تدریجی آن در زمانی دیگر و همراه با بعثت رخ داده باشد، اما این نظریه نیز مورد پذیرش همگان قرار نگرفته است[۳۳].[۳۴]
نخستین آیات
با آنکه برخی ادعا کردهاند بدون اختلاف، نخستین سوره نازل شده بر رسول خدا(ص) ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾[۳۵]. است[۳۶]. اما در این باره اختلافهایی وجود دارد: از اینرو، سوره علق[۳۷]، سوره مدثر[۳۸]، سوره فاتحة الکتاب[۳۹]، سوره تین[۴۰]، آیه ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ﴾ «بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم» سوره انعام، آیه ۱۵۱. ابن العربی، احکام القرآن، ج۴، ص۴۱۷.</ref>. و ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۴۱]. را نخستین آیه یا نخستین سوره دانستهاند که بر آن حضرت نازل شد، اما بیشتر منابع و مفسران، پنج آیه ابتدای سوره علق را نخستین آیات میدانند[۴۲] و بر نادرستی اقوال دیگر استدلال کردهاند[۴۳]. برخی برای رفع این اختلاف، نخستین آیات را سوره علق دانسته و سوره مدثر را نخستین سوره پس از انقطاع وحی یا نخستین سوره کامل میدانند[۴۴]. به نظر میرسد در این باره باید همان نظر مشهور را پذیرفت که پنج آیه ابتدای سوره علق، نخستین آیات نازل شده بر رسول خدا(ص) است؛ زیرا سوره مدثر، به سبب آنکه برخی آیات آن از دشمنان رسول خدا(ص) سخن میگوید، باید به حوادث پس از بعثت مربوط باشد. روایات مربوط به آیات و سورههای دیگر نیز به روشنی نزول نخستین آنها را اثبات نمیکند[۴۵].[۴۶]
روایات بعثت
روایات مربوط به بعثت رسول خدا(ص)، به چند صورت این رویداد را بیان کردهاند و به بررسی کامل نیاز دارند، اما بی تردید برخی از این روایات را نمیتوان پذیرفت. بر اساس خبری مشهور، اما نادرست، آن حضرت پس از آنکه با فرشته وحی روبه رو شد و مورد خطاب آیه ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾[۴۷]؛ قرار گرفت و پاسخ داد که خواندن نمیداند، از سوی جبرئیل مورد فشار و تکانهای جسمی شدید قرار گرفت تا آنکه پس از سه مرتبه، سرانجام توانست آن آیات را بخواند. آن حضرت سپس از غار حرا پایین آمد و از ترس آنکه مردم او را به جنزدگی و امثال آن متهم کنند، نزدیک بود خود را از کوه پرتاب کند. وی نزد همسرش حضرت خدیجه(ع) رفت و او را از ماجرا باخبر کرد و چون خدیجه ایشان را هراسناک و وحشت زده دید، دلداریاش داد که امیدوار است او برگزیده خداوند باشد و به سبب ویژگیهایی همچون مهمان نوازی، صله رحم و راستگویی که ایشان دارد، خدا او را خوار نخواهد کرد.
در روایت دیگری آمده است که خدیجه(ع) نزد پسرعمویش، ورقة بن نوفل رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد و او نیز به ایشان دلداری داد که نگران نباشد که همسرش پیامبر این امت خواهد شد و... [۴۸].
بنا بر نقلی دیگر، رسول خدا(ص) نذر کرد که همراه با حضرت خدیجه(ع) یک ماه که مطابق با ماه رمضان بود، در غار حرا اعتکاف کند. آن حضرت شبی خارج شد و صدایی شنید که میگوید "السلام عليك". ایشان گمان کرد این صدای جن است و بر خدیجه(ع) وارد شد و از او خواست تا وی را بپوشاند و... [۴۹]. چنان که بر اساس روایتی از عایشه، رسول خدا(ص) در خواب به رسالت مبعوث شدند[۵۰] که آن نیز درست نیست. اخبار یاد شده که در برخی منابع به اختصار و در برخی گزارشها به تفصیل آمده است و نیز روایات دیگری که مشابه این اخبارند[۵۱] و متأسفانه به برخی منابع شیعی نیز راه یافتهاند [۵۲]، از نظر سند، محتوا و مضمون، و نیز ناهماهنگی بین آنها و به لحاظ آنکه بخشهایی از این روایات با مبانی عقلی و اصول اعتقادی مخالفاند، اشکالات بسیاری دارند که نمیتوانند مورد پذیرش قرار گیرند[۵۳].
از مهمترین اشکالات روایات یاد شده این است که راوی اصلی این اخبار - همچون عایشه، عبدالله بن عباس، عبید بن عمیر بن قتاده لیثی، عبدالله بن حسن مثنی، محمد بن شهاب زهری، هشام بن محمد بن سائب کلبی - در زمان بعثت رسول خدا(ص) به دنیا نیامده یا کودک بودهاند و طبیعی است که نمیتوانند وقایع بعثت را نقل کنند، مگر به نقل از دیگران و راویان یاد شده، روایات بعثت را از کسی دیگر نقل نکرده یا از او نام نبردهاند، بلکه به گونهای نقل کردهاند که گویی خود شاهد ماجرا بودهاند. از اینرو، روایات آنان مرسل است و قابل اعتماد نیست. اشکال دیگر این است که سند بیشتر این روایات به آل زبیر میرسد و چون ممکن است بیتأثیر از مسائل سیاسی نبوده باشد، باید با تأمل بیشتری در این روایات نگریست [۵۴]، به نظر میرسد روایت درستتر درباره بعثت رسول خدا(ص)، چنان باشد که بخشی از آن را امام علی(ع) در خطبه قاصعه[۵۵] آوردهاند و گزارشی از آن از امام هادی(ع) نقل شده است که فرمود: رسول خدا(ص) در همان تحنث در غار، مورد خطاب آیات ابتدای سوره علق قرار گرفت و با توجه به رؤیاهای صادقه و الهامات درونی که آن حضرت را برای پذیرش مسئولیت رسالت آماده ساخته بودند، رسالت خود را آغاز کرد. البته رسول خدا(ص) از عظمت و بزرگی خداوند و نیز از اینکه ممکن بود قریش خبر پیامبری ایشان را تکذیب کنند یا نسبت جنون به ایشان بدهند یا بگویند دچار وسوسه شیاطین شده است[۵۶] دچار تب شد، اما از کوه چرا پایین آمد، در حالی که همه چیز بر ایشان سلام میکرد و به ایشان بشارت میداد[۵۷]. البته در اینکه وحی از مقولات ماورای طبیعت است و از اینرو برای آن حضرت هنگام تلقی آن، حالتی غیر عادی و تب (چنان که بدان اشاره کردیم) ایجاد میشد و نزول وحی و قرآن نیز - به گواهی خود قرآن که میفرماید: ﴿سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا﴾[۵۸]. سخنی سنگین است، هیچ تردیدی نیست، اما اینکه آن حضرت خدیجه(ع) تأیید کند، یا ورقه بن نوفل (که در اصل وجود و جزئیات و زمان زندگی او اختلافهای بسیاری وجود دارد، ر.ک: مدخل ورقة بن نوفل بن اسد) بعثت ایشان را بشارت دهد و تأیید نماید، یا آنکه آن حضرت چنان دچار وحشت شده باشد که از ترس سخنان مردم، تصمیم بگیرد خود را از کوه پرتاب کند و مانند این سخنان، که از روایات نادرست بر میآید، پذیرفتنی نیست[۵۹].[۶۰]
نخستین مسلمان
در اینکه نخستین مسلمان چه کسی بود، اختلاف وجود دارد. تصریح رسول خدا(ص) به پیشگام بودن امام علی(ع) در پذیرش اسلام[۶۱]، تأکید خود امام علی(ع) در این باره[۶۲]، ادعای اجماع برخی از منابع اهل سنت[۶۳] و سخنان بسیاری از صحابه بزرگ و تابعین دراین مورد[۶۴]، مهمترین دلایل اثبات نخستین مسلمان بودن امام علی است. البته در اینکه حضرت خدیجه علی نخستین زن مسلمان بود اختلافی نیست[۶۵]، ولی در اینکه وی نخستین مسلمان بود یا امام علی(ع)، اختلاف وجود دارد. برخی از منابع اهل سنت نیز به پیشگام بودن ابوبکر در پذیرش اسلام اشاره کردهاند[۶۶]، اما این روایات اندک است و به دلایل مختلف اعتبار ندارند[۶۷].[۶۸]
فترت وحی
بر پایه برخی گزارشهای تاریخی، پس از بعثت، نزول وحی برای مدتی قطع شد و پس از آن دوباره نزول آیات قرآن بر رسول خدا(ص) آغاز گردید. از این دوره بیشتر با عنوان "فترت وحی" یاد شده است، اما "انقطاع وحی" نیز گفتهاند. در زمان و مدت فترت وحی و آیات نازل شده پس از انقطاع وحی اختلاف است و از گزارشهای موجود نمیتوان به نتیجه قطعی و روشنی دست یافت. مدت انقطاع وحی را دو یا سه روز، دوازده روز، پانزده روز[۶۹]، ۲۵ روز[۷۰]، چهل روز[۷۱]، نزدیک به دو سال، دو سال و نیم و سه سال آوردهاند [۷۲]. با آنکه برخی سه روز را ترجیح دادهاند[۷۳]، اما به نظر میرسد انقطاع بیش از این بوده باشد؛ چون روشن است که هر روز بر آن حضرت وحی نازل نمیشده است.
سوره یا آیات نازل شده پس از انقطاع وحی را نیز بیشتر سوره مدثر آوردهاند[۷۴]، اما سوره ضحی[۷۵] هم گفته شده است. بر اساس روایتی، رسول خدا(ص) با انقطاع وحی اندوهگین شد و گفت: نکند خداوند مرا رها کرده است [۷۶] یا آنکه حضرت خدیجه علی به ایشان گفت: شاید خدایت تو را رها کرده باشد که سوره "ضحی" یا آیه ﴿مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى﴾[۷۷]. نازل شد[۷۸].
برخی گزارشهای نادرست، این شدت اندوه و نگرانی رسول خدا(ص) را تا آنجا دانستهاند که گفتهاند آن حضرت تصمیم گرفت خود را از کوه پرتاب کند[۷۹]. نیز گفتهاند آن حضرت از سوی دشمنان مورد شماتت قرار گرفت و آنان گفتند خداوند وی را رها کرده است. از اینرو، با نزول دوباره وحی، سوره "ضحی" نازل شد و آن حضرت را از نگرانی بیرون آورد[۸۰]. بنا بر نقلی، آن حضرت پس از انقطاع وحی نزد حضرت خدیجه(ع) رفته، اظهار نگرانی کرد و از ایشان خواست جامهای بر او بپوشاند و حضرت خدیجه(ع) ایشان را دلداری داد[۸۱]. اخبار مربوط به انقطاع وحی، به ویژه خبر یاد شده، با برخی گزارشهای ابتدای نزول وحی شباهت دارند که احتمال خلط این اخبار و تردید در آنها را افزایش میدهد[۸۲]. از آنجا که بحث انقطاع وحی در بسیاری از منابع شیعی نیامده است، به نظر میرسد این مسئله مورد پذیرش همگان نیست. بسیاری از منابعی که به انقطاع وحی اشاره کردهاند نیز با "فترت وحی" از آن سخن گفتهاند و چنین مینماید که مفهوم فترت را با انقطاع یکی نمیدانند.[۸۳]
مراحل دعوت به اسلام
از گزارش، تاریخی برمی آید که دعوت رسول خدا(ص) به اسلام، سه مرحله داشت: دعوت سری، دعوت خویشاوندان و دعوت عمومی.
دعوت سرّی
این مرحله، با بعثت آن حضرت آغاز شد بنا بر مشهور سه سال طول کشید[۸۴]، اما چهار سال نیز گفته شده است[۸۵]. در این مرحله، که البته از جزئیات آن آگاهی درستی در دست نیست، رسول خدا(ص) نزدیکترین افراد خانواده، مانند امام علی(ع)، حضرت خدیجه(ع)، زید بن حارثه و عدهای از مسلمانان نخستین را به اسلام دعوت کرد و مخالفت آن حضرت با قریش و مشرکان علنی نبود و در دعوت از افراد نیز تنها آنان را به اسلام دعوت میکرد و برخورد قریش نیز با آن حضرت در حد شگفتی از گزاردن نماز و تمسخر مسلمانان بود و میگفتند: پسر ابن عبد المطلب از؛ آسمان، سخن میگوید [۸۶]. اما پس از آن، مخالفت قریش بیشتر شد و مسلمانان، به ویژه بندگان، مورد تمسخر و آزار بیشتر قرار گرفتند و حتی برای نماز خواندن آزادی لازم را نداشتند، تا آنجا که بنا بر نقلی، این مسئله، موجب درگیری سعد بن ابی وقاص با برخی از مشرکان و زخمی شدن آن مشرک گردید و گفتهاند این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد [۸۷]. البته برخی نخستین خون ریخته شده در اسلام را به دست طلیب بن عمیر میدانند که در حمایت از رسول خدا(ص) رخ داد[۸۸]. پس از شدت یافتن آزار قریش، دارارقم که به آن دارالاسلام هم گفتهاند[۸۹]، به عنوان محل دعوت رسول خدا(ص) و عبادت و نماز و جلسات مسلمانان مورد توجه قرار گرفت و گفتهاند مجموع افرادی که تا پیش از دعوت عمومی اسلام آوردند و حدود یک ماه در دار ارقم بودند، سی و نه[۹۰] یا چهل تن بودند[۹۱]. برخی نیز حضور رسول خدا(ص) و مسلمانان را در دار ارقم، تا سال چهارم و تا زمان دعوت عمومی دانستهاند[۹۲]. البته باید توجه داشت که پنهانی بودن این مرحله، به هیچ وجه بدان معنا نیست که مشرکان و به ویژه قریش از دعوت رسول خدا(ص) در این مرحله آگاهی نداشتند یا هیچ حرکتی بر ضد مسلمانان انجام نمیدادند، بلکه بدان معناست که برخوردها و دشمنیها چندان آشکار شدت یافته نبود و بیشتر در حد تمسخر و آزار بندگان بود. با این حال، مواردی از دشمنیهای آنان در منابع گزارش شده است و زمینههای مرحله دعوت عمومی به دنبال همین برخوردها فراهم آمد.[۹۳]
دعوت خویشاوندان
این مرحله پس از سه سال دعوت سری و بنا بر مشهور با نزول آیة انذار ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۹۴]. آغاز شد و رسول خدا(ص) مأموریت یافت دعوت خود را میان خویشاوندان نزدیک خود آشکار کند. از این رو، آن حضرت به امام علی(ع) دستور داد غذایی تهیه بیند و بزرگان بنی عبدالمطلب را دعوت نماید تا با آنان سخن گوید و مأموریت خود را انجام دهد. امام علی(ع) چنین کرد و حدود چهل تن از خویشاوندان رسول خدا(ص) حاضر شدند که برخی از عموهای پیامبر، از جمله ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب در میان آنان بودند. پس از صرف غذا که با معجزاتی همراه بود، هنگامی که رسول خدا(ص) تصمیم گرفت سخن بگوید ابولهب اجازه نداد و جلسه را به هم زد. از اینرو، رسول خدا(ص) از امام علی(ع) خواست تا دوباره این میهمانی را تشکیل دهد. روز بعد باز غذا تهیه و میهمانی تشکیل شد. در این جلسه، رسول خدا(ص) با بنی عبدالمطلب سخن گفت و با اشاره به آنکه خیر دنیا و آخرت را برای آنان آورده است، ایشان را به اسلام دعوت کرد و فرمود: "کدام یک از شما مرا بر این امر یاری میکند تا آنکه همو، برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد؟" همه سکوت کردند و کسی جز امام علی(ع) به پیامبر پاسخ نداد. از اینرو، رسول خدا(ص) به آنان فرمود: "همانا این علی(ع) برادر، وصی و جانشین من در بین شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید"[۹۵]. سپس حاضران برخاستند و میخندیدند و به ابوطالب میگفتند: او رسول خدا(ص) به تو دستور داد سخن پسرت را بشنوی و از او اطاعت کنی![۹۶]. این خبر که در تاریخ به حدیث دار[۹۷]، حدیث یوم الدار[۹۸]، حدیث انذار[۹۹] و حدیث عشیره[۱۰۰] مشهور است، از مهمترین دلایل اثبات امامت امام علی(ع) و بیانگر همراهی امامت و رسالت است، اما در برخی منابع به طور کامل[۱۰۱] و در برخی منابع بخش مربوط به وصایت و خلافت امام علی(ع) حذف شده است[۱۰۲] حتی طبری که حدیث را به صورت کامل آورده، در جایی دیگر[۱۰۳] جمله «وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي»؛ را حذف کرده و به جای آن "كذا وكذا"؛ آورده است. البته در برخی منابع، دو خبر دیگر درباره آیه انذار نقل شده است[۱۰۴] که به دلایلی، از جمله ناسازگاری با مفهوم آیة انذار و نیز ناهماهنگی بین روایات، نادرست مینمایند و برخی منابع، خبر بالا را با این دو خبر خلط کردهاند[۱۰۵].[۱۰۶]
دعوت عمومی
رسول خدا(ص) در این مرحله که بنابر مشهور، با فاصله اندکی از دعوت عن المشرکین خویشاوندان و با نزول آیه ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ﴾[۱۰۷]. آغاز شد، مأموریت یافت خود را برای عموم مردم آشکار کند و آنان را به اسلام فرا خواند و از استهزا کندگان نهراسید. از اینرو، رسول خدا(ص) روزی بالای کوه صفا رفت و با ندای «یا صباحاه»؛ مردم را فراخواند. قریشان نزد آن حضرت گرد آمدند و علت ندا دادن ایشان را پرسیدند. آن حضرت فرمود: اگر من، به شما خبر دهم که دشمن صبح یا شام بر شما فرود میآید، مرا تصدیق میکنید؟ گفتند: آری. فرمود: من شما را از عذاب شدیدی که پیش رؤیتان است بیم میدهم. در این هنگام ابولهب گفت: وای بر تو! ما را برای همین در اینجا جمع کردهای پس از این خداوند سوره ﴿تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ﴾[۱۰۸]. را نازل فرمود[۱۰۹]. این خبر با تغییرات اندکی در بیشتر منابع آمده و در برخی منابع با خبر مربوط به آیه انذار یکی دانسته یا خلط شده است[۱۱۰]؛ در حالی که باید توجه داشت، خبر مربوط به آیه انذار و آیه نزول این دو آیه، محتوای آنها و روایات مربوط به این دو خبر، به هیچ وجه نمیتواند برخی به یک مرحله از دعوت و یک زمان مربوط باشد. از اینرو برخی برای توجیه خلط این اخبار گفتهاند باید قائل شد که آنذار چند بار اتفاق افتاده است[۱۱۱]. برخورد مشرکان با اسلام: مشرکان و به ویژه قریش اگرچه بعثت رسول خدا(ص) را بر نمیتافتند، اما تا وقتی آن حضرت دعوت خود را آشکار نکرده بود و از بت پرستی بدگویی نمیکرد، آنان نیز در مخالفت خود چندان سرسخت نبودند و به تمسخر مسلمانان هنگام نماز و ایجاد محدودیت برای آنان در گرایش به اسلام، به ویژه محدودیت برای بندگان و کنیزان، بسنده، میکردند. از اینرو، مسلمانان، به ویژه پیش از ورود به دار ارقم، گاه برای خواندن نماز ناچار بودند به درههای اطراف مکه روی آورند[۱۱۲]، سرسختی و دشمنی قریش با رسول خدا(ص) پس از آنکه ایشان از بت پرستی و بتها- که خدایان قریش بودند - بدگویی کرد، شدت یافت کند، و آنان را، به ویژه هنگامی که دیدند ابوطالب از رسول خدا(ص) حمایت میکند، بر آن داشت تا به هر شکل ممکن از پیشرفت کار رسول خدا(ص) جلوگیری کنند[۱۱۳]. از اینرو آنان وارد عمل شدند و از هر ابزاری برای مقابله با رسول خدا(ص) استفاده کردند. نخستین اقدام قریش آن بود که ابتدا برخی از اشراف مکه، مانند عتبه و شیبه -پسران ربیعة عبد شمس -، ابوسفیان، ابوجهل، ابوالبختری، ولید بن مغیره، اسود بن مطلب و عاص بن وائل را نزد ابوطالب فرستادند و از او خواستند رسول خدا(ص) را از دعوت به اسلام باز دارد، اما او با ملایمت با آنان رفتار و ایشان را ساکت کرد[۱۱۴]. قریش پس از چندی، که دیدند رسول خدا(ص) دست از دعوت برنداشته است، برای بار دوم نزد ابوطالب رفتند و درخواست خود را، البته با شدت بیشتری همراه با تهدید به مبارزه، مطرح کردند. بر اساس این خبر که جای تردید دارد، ابوطالب رسول خدا(ص) را از درخواست قریش آگاه کرد و گفت: جان من و جان خود را حفظ کن و کاری که من طاقت آن را ندارم، بر من تحمیل نکن. رسول خدا(ص) چون گمان کرد عمویش، ابوطالب، برای حفظ جان خود و رسول خدا(ص) دچار سستی شده و ممکن است در حمایت از وی کوتاهی کند، آن سخن مشهور را فرمود: «ای عمو! به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند تا این کار (دعوت) را رها کنم، چنین نخواهم کرد تا آنکه خدا آن (دعوت) را غالب گرداند یا در این راه جان دهم». سپس رسول خدا(ص) گریه کرد و برخاست و چون میخواست برود، ابوطالب او را صدا زد و گفت: نزدیک من بیا. چون رسول خدا(ص) نزدیک آمد، ابوطالب گفت: ای پسر برادرم! برو و هر چه میخواهی بگو. به خدا سوگند هرگز تو را در مقابل چیزی تسلیم نخواهم کرد[۱۱۵]. قریش که دیدند ابوطالب به خواری رسول خدا(ص) راضی نمیشود و او را رها نمیکند، برای بار سوم نزد ابوطالب آمدند و عمارة بن ولید بن مغیره را - که قویترین و زیباترین جوان قریش بود. آوردند و به ابوطالب پیشنهاد دادند تا عماره را به عنوان پسر خود برگزیند و در مقابل آن رسول خدا انه را به قریش تحویل دهد تا او را به قتل رسانند، اما ابوطالب به شدت آنان را سرزنش کرد و گفت: به خدا سوگند هرگز چنین کاری ممکن نیست و در این باره شعری سرود[۱۱۶]. برخی منابع نام عماره را نیاورده و تنها به جوانی از قریش اشاره کرده و گفتهاند آیه ﴿وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾[۱۱۷]. نیز در این باره نازل شد[۱۱۸]. پس از این، ولید بن مغیره تعدادی از بزرگان قریش را فراخواند و با آنان به رایزنی پرداخت تا هنگام حج، با یافتن عنوانی، رسول خدا(ص) را مورد تهمت قرار دهند. سرانجام از میان عناوین کاهن، مجنون، شاعر و ساحر، عنوان ساحر را برگزیدند. آنان سر راه مردمی که برای حج میآمدند، مینشستند و آنان را از کار (دعوت) رسول خدا(ص) آگاه میکردند و از ارتباط با ایشان برحذر میداشتند، آیات ۱۱-۱۶ سوره مدثر در این باره نازل شده است[۱۱۹]. پس از این رفتار قریش، آوازه رسول خدا(ص) در میان عرب منتشر شد و ابوطالب که ترسید اهم عرب، بر این اجماع کند که او از حمایت از رسول خدا(ص) دست بردارد، با سرودن قصیدهای، حمایت همه جانبه خود را از را رسول خدا(ص) اعلام کرد و گفت: حتی اگر در این راه کشته شوم، هرگز آن حضرت را رها نخواهم کرد[۱۲۰]. قریش در اقدامی دیگر، از حربه استهزا استفاده کردند و به شکلهای گوناگون، رسول خدا(ص) را مورد استهزا و تمسخر قرار دادند تا و آنجا که آیات متعددی درباره حالات رسول خدا(ص) هنگام استهزا و دعوت آن حضرت به صبر و بردباری نازل شد.[۱۲۱] نام عدهای از مشرکان که به «استهزاکنندگان» شهرت دارند، در تاریخ ثبت شده است[۱۲۲] ابوجهل از مخالفان سرسخت رسول خدا(ص)، به قریش پیشنهاد داد تا رسول خدا(ص) را با سنگی بزرگ به قتل رساند و قریش هم آن را تأیید کردند، اما چون هنگام نماز نزدیک رسول خدا(ص) آمد تا قصد خود را عملی کند، ترسید و با رنگی پریده، در حالی که دستانش بر روی سنگ خشک شده و سنگ از دستش افتاده بود، فرار کرد و با رخ دادن این معجزه، موفق به این کار نشد[۱۲۳] پس از این، مخالفت قریش و مشرکان شدت یافت و آنان که از بازداشتن رسول خدا(ص) ناامید شده بودند، به شکنجه و آزار مسلمانان، به ویژه غلامان و کنیزان روی آوردند و آنان را با انواع شکنجه، آزردند، تا آنجا که برخی از مسلمانان، از جمله یاسر[۱۲۴] و سمیه[۱۲۵]، پدر و مادر عمار، با شکنجه آنان به شهادت رسیدند. هجرت به حبشه: هنگامی که مسلمانان در مکه مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفته بودند و تحمل اوضاع برای آنان دشوار شده بود، رسول خدا(ص) که میدید خود در حمایت خداوند و عمویش، ابوطالب، قرار دارد، اما نمیتواند از مسلمانان حمایت مؤثری انجام دهد، پیشنهاد هجرت به حبشه را مطرح کرد[۱۲۶] و به مسلمانان فرمود: «اگر به سرزمین حبشه میرفتید، در آنجا پادشاهی است که نزد او به کسی ستم نمیشود و آنجا سرزمین راستی است تا آنکه خداوند برای شما از این وضعی که در آن هستید، گشایشی قرار دهد». سپس مسلمانان از ترس فتنهها و به عنوان هجرت به سوی خدا، به سوی حبشه رفتند و این و نخستین هجرت در اسلام بود[۱۲۷]. از نامهای که رسول خدا(ص) برای نجاشی، پادشاه حبشه، نوشته است، برمیآید که آن حضرت، هنگام هجرت مسلمانان به حبشه، پسر عموی خود، جعفر بن ابی طالب را همراه آنان فرستاده و پس از دعوت نجاشی به پرستش خدای یگانه، از او خواسته است اسلام را بپذیرد و به مسلمانان پناه دهد و تکبر را رها کند. نجاشی نیز به نامه رسول خدا(ص) پاسخی شایسته داد و مهاجران را پذیرفت و اسلام آورد[۱۲۸]. البته بیشتر منابع، زمان این نامه را هنگام بازگشتن مهاجران به سال ششم[۱۲۹] با هفتم[۱۳۰] آوردهاند، اما برخی تعابیر در این نامه، همچون فإذا جاؤوک، نشان میدهد که این نامه همراه با مهاجران و جعفر بن ابی طالب و هنگام هجرت آنان به حبشه برای نجاشی فرستاده شده و به زمان بازگشت مهاجران مربوط نیست، چنان که برخی بدان اشاره کردهاند[۱۳۱]. بیشتر منابع، هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته و با اختلاف در تعداد - گفتهاند مهاجران در هجرت اول بازده مرد و چهار زن، و در هجرت دوم ۸۲[۱۳۲] یا ۸۳ مرد و هیجده زن بودهاند[۱۳۳]. البته برخی، مجموع مهاجران به حبشه را ۸۳[۱۳۴] یا ۸۲[۱۳۵] مرد گفتهاند. برخی نیز بدون آنکه به تعداد هجرت و عدد مهاجران اشاره کنند، نام بیش از ۱۱۰ نفر از مهاجران را آوردهاند[۱۳۶]. همچنین در برخی منابع، نام مهاجران با تصریح به هجرت آنان در هجرت اول یا هجرت دوم آمده است[۱۳۷]. برخی گزارشها نیز حاکی از آن است که عدهای که در هجرت اول به حبشه رفته بودند، شایعهای شنیدند که اهل مکه اسلام پذیرفتهاند. از اینرو، بازگشتند، ولی چون دریافتند این خبر دروغ بوده است، همگی - به جز عبدالله بن مسعود که به حبشه بازگشت[۱۳۸] - با استفاده از قانون «جوار و پناهندگی»، یا مخفیانه در مکه ماندند[۱۳۹] و بنا بر نقلی چون از ناحیه خانوادهها و قبیله خود به شدت اذیت شدند، همراه با مهاجران در هجرت دوم دوباره به حبشه بازگشتند[۱۴۰]. با وجود نقلهای یاد شده و تأکید برخی منابع بر دو مرتبه بودن هجرت، برخی از محققان بر این باورند که اصل هجرت به حبشه یک مرتبه بوده، اما در چند مرحله انجام شده است و در هر مرحله چند نفر هجرت کردهاند[۱۴۱]. به هر حال در گزارشی آمده است که مسلمانان در ماه و رجب سال پنجم بعثت[۱۴۲]، مخفیانه و شبانه خود را به «شعیبه»[۱۴۳] رساندند و از آنجا با دو کشتی که متعلق به تاجران بود، به مبلغ نصف دینار به حبشه رفتند و قریش نیز به تعقیب آنان پرداخت، اما هنگامی به ساحل دریا رسید که مهاجران همگی رفته بودند و قریش هیچ یک از آنان را به دست نیاورد[۱۴۴]، گفتهاند هنگامی که رسول خدا(ص)، جعفر بن ابی طالب را به حبشه فرستاد، او را مشایعت فرمود و برای او دعا کرد[۱۴۵]. قریش هنگامی که دیدند اصحاب رسول خدا(ص) در سرزمین حبشه استقرار یافتند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه[۱۴۶] را با هدیههایی برای نجاشی و درباریان وی به حبشه فرستادند تا نجاشی را وادار کنند مهاجران را از حبشه اخراج کند. ابوطالب نیز با سرودن شعری، نجاشی را به خوش رفتاری با مهاجران و دفاع از آنان تشویق کرد[۱۴۷]. نمایندگان قریش نزد نجاشی رفتند و پس از تقدیم هدیهها، به بدگویی از اسلام و پیامبر جدید و مسلمانان پرداختند و از او خواستند آنان را از حبشه اخراج کند. نجاشی گفت باید سخن مسلمانان را بشنود. سپس از آنان خواست تا درباره دین خود سخن بگویند. جعفر بن ابی طالب به نمایندگی از مسلمانانسخن گفت و با توصیف وضع اسفناک بشریت پیش از اسلام، چنان با منطقی زیبا، دین اسلام و نظر قرآن را درباره حضرت عیسی(ع) و حضرت مریم(س) بیان کرد که نجاشی وادار شد به نمایندگان قریش پاسخ منفی دهد و حمایت همه جانبهای از مسلمانان به عمل آورد[۱۴۸]. هجرت به حبشه، که در آغاز برای جلوگیری از تحریک احساسات قریش پنهانی بود، پس از چندی آشکارا انجام شد؛ چنان که در گزارش مربوط به هجرت ام عبدالله دختر ابی تخمه و گفتگوی او با عمر آمده است[۱۴۹]. آیه ۴۱ سوره نحل درباره مهاجران به حبشه و مهاجران به مدینه نازل شده است[۱۵۰]. احسان و خوش رفتاری نجاشی با جعفر بن ابی طالب و مسلمانان، سبب شد ابوطالب با سرودن شعری، او را به اسلام و یاری رسول خدا(ص) تشویق کند[۱۵۱]. نکتهای که درباره مهاجران به حبشه باید بدان توجه داشت، شکل زندگی، مسکن و هزینه زندگی آنان است که البته آگاهی ما در این زمینه بسیار اندک است، اما بر پایه گزارشهای تاریخی که در دست داریم، میتوان به چند نکته اشاره کرد: ۱.نجاشی در ابتدای هجرت مهاجران به حبشه گفته بود مسکن و هزینه زندگی شما بر عهده من است[۱۵۲]؛ چنان که به سراغ جعفر بن ابی طالب میفرستاد و از آنچه مورد نیازش بود میپرسید[۱۵۳]. ۲. برخی از مهاجران، از جمله عبدالله بن مسعود در منزل برخی از حبشیان زندگی میکرده و در بازاری در حبشه به خرید و فروش اجناس اشتغال داشتهاند[۱۵۴]. ۳. ابوطالب تا زمان رحلتش، هزینه زندگی جعفر بن ابی طالب را به عهده داشت[۱۵۵] و ممکن است برخی از مهاجران دیگر نیز چنین بوده باشند. محاصره اقتصادی و اجتماعی: پس از هجرت مسلمانان به حبشه، قریش که دید اصحاب رسول خدا(ص) با امنیت در سرزمینی دیگر استقرار یافتهاند و نجاشی از کسانی که به او پناه میبرند، دفاع میکند[۱۵۶] و قریش نتوانسته بود به هدف خود برسد، تصمیم گرفت رسول خدا(ص) را به قتل برساند. از اینرو، از بنی هاشم خواست محمد(ص) را تحویل دهند تا فردی غیر از قریش ایشان را به قتل رساند و قریش دیه او را دو برابر بپردازد، أما بنی هاشم و بنی عبدالمطلب با این پیشنهاد مخالفت کردند[۱۵۷] و ابوطالب با سرودن شعری، حمایت همه جانبه خود را از رسول خدا(ص) اعلام کرد[۱۵۸]. پس از این، قریش به مشورت پرداختند و تصمیم گرفتند پیمان و قراردادی بنویسند که بر اساس آن، هرگونه تعامل، از جمله ازدواج و خرید و فروش با بنی هاشم و بنی عبدالمطلب ممنوع باشد. این پیمان نوشته و به خانه کعبه آویخته شد تا آنان این پیمان را فراموش نکنند[۱۵۹]. برخی گفتهاند این پیمان نامه به کعبه آویخته نشد، بلکه به دست طعیمة بن عدی با مادر ابوجهل، اسماء بنت مخربه[۱۶۰] یا خاله او، ام جلاس بنت متربه سپرده شد[۱۶۱]. نیز بنا بر نقلی، این پیمان نامه ابتدا در کعبه قرار داشت و سپس از ترس سارقان، به مادر ابوجهل سپرده شد[۱۶۲]. هشتاد نفر بر این پیمان نامه مهر زدند[۱۶۳] یا سه مهر بر آن زده شد[۱۶۴] اما دست نضر بن حارث[۱۶۵] یا بغیض بن عامر بن هاشم[۱۶۶] یا منصور بن عکرمة بن هاشم که این نامه را نوشت، فلج گردید[۱۶۷]. به هر حال بنی هاشم و بنی عبدالمطلب چون چنین دیدند، به شعب ابی طالب پناه بردند[۱۶۸]. بنا بر نقلی، ابوطالب چون دید قریش قصد کشتن رسول خدا بله را دارند[۱۶۹]، بنی عبدالمطلب را فراخواند و به آنان دستور داد برای حفظ جان رسول خدا(ص)، آن حضرت را به شعب ابی طالب ببرند. هنگامی که قریش از این امر باخبر شدند، تصمیم گرفتند مجالست و مراوده و خرید و فروش با مسلمانان را قطع کنند، مگر آنکه آنان رسول خدا(ص) را به قریش بسپرند تا او را به قتل برسانند[۱۷۰]. همچنین گفتهاند رسول خدا(ص) برای حفظ جان خود، تصمیم گرفت به شعب ابی طالب برود و چون با ابوطالب مشورت نمود، او نیز تصمیم ایشان را تأیید کرد و هنگامی که همگان خوابیدند، ابوطالب از امام علی(ع) خواست در بستر رسول خدا(ص) بخوابد تا خطری برای رسول خدا(ص) پیش نیاید[۱۷۱]. گزارش دیگری حاکی از آن است که قریش، مسلمانان را از مکه اخراج و در شعب ابی طالب محاصره کردند[۱۷۲]، اما با توجه به نزدیکی شعب ابی طالب به مکه[۱۷۳]، همراهی برخی از قریش همچون ابوالبختری بن هشام و غلام حکیم بن حزام در رساندن آذوقه به حضرت خدیجه(س) در شعب ابی طالب[۱۷۴]، نقض پیمان قریش بر ضد بنی هاشم از سوی ابوالبختری[۱۷۵]، مخالفت با این پیمان از سوی عدهای از قریش[۱۷۶]، امکان خرید و فروش و امنیت داشتن محصوران در موسم حج[۱۷۷] و اندک بودن تعبیر اخراج در گزارشهای تاریخی، به نظر میرسد اخراج صورت نگرفته باشد. زمان محاصره در شعب ابی طالب را بیشتر منابع سه سال، از سال هفتم تا دهم آوردهاند[۱۷۸]، أما از سال ششم[۱۷۹] دو سال[۱۸۰]، دو سال و نیم[۱۸۱] و چند سال[۱۸۲] هم گفتهاند. بنا بر مشهور، رسول خدا(ص) همراه با بنی هاشم با تحمل دشواریهای بسیار، سه سال در شعب ابی طالب ماندند تا جایی که رسول خدا(ص)، حضرت خدیجه(س) و ابوطالب، تمام اموال خود را در این راه صرف کردند و به سختی و تهی دستی دچار شدند[۱۸۳]. شدت سختی چنان بود که در بیرون شعب، صدای کودکان از گرسنگی شنیده میشد[۱۸۴] و گفتهاند جز مخفیانه چیزی به آنان نمیرسید[۱۸۵]. بنا بر نقلی، در این ایام امام علی(ع) مخفیانه برای رسول خدا(ص) و بنی هاشم غذا تهیه میکرد با آنکه احتمال کشته شدن ایشان از سوی سران قریش، از جمله ابوجهل وجود داشت[۱۸۶]. البته یک مورد هم گزارش شده است که حکیم بن حزام برای عمهاش حضرت خدیجه(س) غذا میبرد که با مخالفت شدید ابوجهل روبه رو شد[۱۸۷]، اما این نقل به شدت مورد تردید است[۱۸۸]. در این مدت، ابوطالب که از ترور رسول خدا(ص) از سوی مشرکان و شر آنان میترسید، به شدت مراقب آن حضرت بود، تا آنجا که شبها پس از آنکه همگان میخوابیدند، به امام علی(ع) دستور میداد جای خود را با رسول خدا(ص) عوض کند[۱۸۹]. البته برخی منابع، از امام علی نام نبرده و یکی از پسران با برادران یا پسر عموهای ابوطالب را گفتهاند[۱۹۰]. به هر حال پس از گذشت سه سال به رسول خدا(ص) وحی شد که موریانه این پیمان نامه را خورده و فقط نام خداوند و کلمه بسمک اللهم؛ باقی مانده است[۱۹۱]. هنگامی که ابوطالب این خبر را به قریش رساند، آنان پذیرفتند که اگر این خبر درست باشد، از این پیماندست بردارند. آنان رفتند و دیدند خبر رسول خدا(ص) درست است، اما بر شرارتشان افزوده شد[۱۹۲] و این کار را سحر خواندند[۱۹۳] اگرچه تنها به گفته یعقوبی[۱۹۴] افراد بسیاری اسلام آوردند. از سوی دیگر، برخی از قریش که مخالف این پیمان بودند، مانند آن هشام بن عمرو بن ربیعه و زهیر بن ابی امیه نیز در نقضتلاش کردند[۱۹۵] و بنا بر نقلی، برخورد قریش با بنی هاشم را مورد نکوهش قرار دادند و مسلحانه به یاری بنی هاشم شتافته، آنان را از شعب خارج کردند و قریش دانستند که بر بنی هاشم دست نمییابند[۱۹۶]. ابوطالب هم با سرودن شعری، قریشیان مخالف این پیمان را ستود[۱۹۷]. پس از خروج بنی هاشم از شعب ابی طالب، و بنا بر نقلی هیجده ماه بعد[۱۹۸] ابوطالب رحلت کرد و پس از او حضرت خدیجه(س) نیز رحلت فرمود. فاصله رحلت آن دو را به اختلاف، سه روز[۱۹۹]، ۲۸ روز[۲۰۰]، یک ماه[۲۰۱]، ۳۵ روز[۲۰۲]، ۵۵ روز[۲۰۳] و شش ماه[۲۰۴] آوردهاند. حضرت خدیجه(س)، یاوری راست گو برای رسول خدا(ص) بود که آن حضرت شکایت نزد او میبرد و ابوطالب نیز پشتیبان، یاور و مانعی در برابر دشمنان آن حضرت شمرده میشد[۲۰۵] تا جایی که رسول خدا(ص) فرمود: همواره قریش از آزار دادن من میترسیدند تا آنکه عمویم، ابوطالب رحلت کرد»[۲۰۶]. از اینرو، گفتهاند پس از رحلت حضرت خدیجه(س) و ابوطالب، رسول خدا(ص) کمتر از خانه بیرون میآمد[۲۰۷] و به سبب شدت اندوه رسول خدا(ص) در غم از دست دادن این دو بزرگوار، آن سال را «عام الحزن» یعنی «سال اندوه» نامیدند[۲۰۸]. اسراء و معراج: یکی از وقایع مهم که زندگی رسول خدا(ص)، اسراء[۲۰۹] و معراج است که در یکی بودن آن و در خواب یا بیداری آن حضرت و نیز معراج روحانی یا جسمانی یا هر دو، اختلاف است[۲۱۰]. بعضی منابع، آن را در حادثه جدا از هم و در برخی موارد، در دو زمان آوردهاند[۲۱۱]. منابعی نیز آن را در ابتدای بعثت[۲۱۲] و در حال خواب[۲۱۳] دانستهاند. گروهی چون بیهقی[۲۱۴] آن را با تفصیل بسیار آورده، اما با برخی از روایات نادرست مانند «شق صدره» مخلوط کردهاند[۲۱۵]. به هر حال به گفته ابن سعد[۲۱۶] رسول خدا(ص) از خدا خواست تا بهشت و جهنم را به او نشان دهد؛ از اینرو، هیجده ماه پیش از هجرت، در روز شنبه هفدهم رمضان توسط جبرئیل و میکائیل به معراج رفت و تا سدرة المنتهی و آسمان هفتم را طی کرد و بهشت و دوزخ را دید. بی تردید بر اساس آیه ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾[۲۱۷]. چهارده آیه ابتدایی سوره نجم و نیز استعمال کلمة «أسر» در آیات دیگر، از جمله آیات ۶۵ از سوره حجر و ۷۷ از سوره طه به معنای سیر جسمانی، باید این سیر شبانه رسول خدا(ص) را نیز به معنای سیر جسمانی دانست؛ اگرچه به طور طبیعی سیر روحانی را نیز دربردارد؛ چنان که به نظر میرسد با توجه به آیات یاد شده، باید اسراء و معراج را در یک زمان و در حال بیداری رسول خدا(ص) دانست. زمان اسراء را یک سال پیش از هجرت در هفدهم[۲۱۸] و ۲۷ رجب[۲۱۹] یا ۲۷ ربیع الاول[۲۲۰] نیز آوردهاند. بنا بر نقل بیشتر منابع، نمازهای پنجگانه نیز در زمان معراج واجب شد[۲۲۱]. سفر به طائف: پس از رحلت ابوطالب، قریش چنان رسول خدا ای را تحت فشار و آزار قرار دادند که در زمان حیات ابوطالب چنین نکرده بودند[۲۲۲]. آنان جرأت جسارت بر آن حضرت یافته بودند[۲۲۳]، تا آنجا که یکی از آنان، خاک بر سر آن حضرت ریخت. هنگامی که آن حضرت به منزل رفت و دخترش در حالی که میگریست به پاک کردن خاک از سر ایشان پرداخت، فرمود: «گریه نکن که خدا از پدرت حمایت میکند و فرمود: «قریشیان تا ابوطالب زنده بود، نتوانستند مرا آزار دهند»[۲۲۴]. پس از این، رسول خدا(ص) به طائف رفت تا از قبیله تقیف یاری بجوید[۲۲۵] یا از آنان بخواهد اسلام آورند[۲۲۶] یا به هر دو قصیر طلب یاری و تصدیق رسالتش رفته بود[۲۲۷]. این سفر، سه ماه پس از رحلت ابوطالب و در ماه شوال سال دهم بعثت رخ داد[۲۲۸]. برخی گفتهاند آن حضرت در این سفر تنها بود[۲۲۹]، اما به نظر عدهای، زید بن حارثه[۲۳۰] یا امام علی(ع)[۲۳۱] یا هر دو آنها همراه ایشان بودند[۲۳۲]. به هر حال رسول خدا(ص) هنگامی که به طائف رسید، نزد تمام اشراف طائف[۲۳۳] یا نزد سه تن از بزرگان و اشراف قبیله ثقیف رفت. آنان سه برادر یکی به نام عبد یالیل، مسعود و حبیب، پسران عمرو بن عمیر بودند که یکی از آنان زنی از بنی جمح از قریش ازدواج کرده بود. رسول خدا(ص) با آنان سخن گفت و به سوی خدا دعوتشان کرد و یاری خواست، اما هر یک از آنان به بهانهای به ایشان پاسخ منفی دادند و آن حضرت که از خیر قبیلة ثقیف ناامید شده بود، از آنان خواست در این باره با کسی سخن نگویند؛ زیرا نمیخواست موجبات جرأت بیشتر قریش بر ضد ایشان فراهم آید، اما آنان عکس آن را عمل کردند و نادانان و بردگان را واداشتند آن حضرت را دشنام دهند و فریاد کنند. آنان با این کار، مردم را دور ایشان جمع کردند[۲۳۴] و بنا بر نقلی، چنان آن حضرت را با سنگ زدند که از پاهای مبارک ایشان خون جاری بود و زید از ایشان حفاظت میکرد تا جایی که سر او را نیز شکستند[۲۳۵]. آن حضرت به ناچار به سایه درخت انگوری در باغی که متعلق به عتبه و شیبه، پسران ربیعه بود رفت و آن دو به آن حضرت نگاه میکردند. آن حضرت چون آرام گرفت، نزد خداوند شکایت برد و با جملاتی کوتاه، با خداوند راز و نیاز کرد. پسران ربیعه چون رسول خدا(ص) را در این حال دیدند، از غلام نصرانی خود که عداس نام داشت، خواستند مقداری انگور برای آن حضرت ببرد. عداس چنین کرد و دید رسول خدا(ص) با گفتن ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾[۲۳۶]. از انگور خورد. عداس گفت: اهل این سرزمین این چنین نام خداوند را نمیبرند و چون رسول خدا(ص) از سرزمین و دین او پرسید، عداس گفت: نصرانی و از اهل نینواست. آن حضرت از یونس بن متی سخن گفت و عداس چون چنین دید، خود را بر دست و پای آن حضرت انداخت و سر و دست و پای ایشان را بوسید و از اینرو، مورد اعتراض پسران ربیعه قرار گرفت، اما عداس آن حضرت را بهترین موجود روی زمین دانست و گفت: ایشان از مطلبی خبر میدهد که جز پیامبر از آن آگاه نیست. سپس پسران ربیعه با بهتر دانستن دین عداس، او را از اینکه از دین خود دست بردارد، برحذر داشتند و رسول خدا(ص) چون از قبیلة ثقیف ناامید شد، به مکه بازگشت[۲۳۷] بنا بر نقل برخی منابع[۲۳۸] عداس اسلام آورد؛ با این حال، بیشتر منابع گفتهاند در این سفر، هیچ کس به رسول خدا(ص) پاسخ مثبت نداد یا اسلام نیاورد[۲۳۹] که شاید به سبب اندک بودن اسلام آورندگان و تنها بودن عداس در مسلمان شدن باشد. رسول خدا(ص) بعدا این سفر و برخورد طائفیان را با آن حضرت، بسیار ناگوار توصیف کرد و فرمود: «در آن روز که از پاسخ اهل طائف ناامید شدم، خداوند فرشته مأمور کوهها را فرستاد و گفت که (میتوانم آنان را نفرین کنم) و هر چه از او بخواهم، انجام میدهد؛ حتی اگر فرود آوردن کوههای سنگین مکه بر اهل آن باشد، اما من گفتم امیدوارم خداوند از اشرار آنان یا از نسل آنان کسی به دنیا آورد که خداوند را بپرستد و به او شرک نورزد»[۲۴۰]. مدت سفر از رسول خدا(ص) به طائف را بیشتر منابع، ده روز آوردهاند[۲۴۱]. اما ۲۵ روز[۲۴۲]، یک ماه[۲۴۳]، ۳۲ روز[۲۴۴] و چهل روز[۲۴۵] هم گفتهاند. رسول خدا(ص) هنگام بازگشت به مکه، در. محلی به نام «نخله» توقف کرد و چون برای نماز شب برخاست، تعدادی از جنیان که هفت تن از اهل نصیبین بودند، نزد ایشان آمدند و به قرائت ایشان گوش دادند. آن حضرت سوره جن را قرائت فرمود و جنیان به او گوش میدادند تا آنکه آیه ﴿وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ﴾[۲۴۶]. نازل شد که درباره همین اجنه بود[۲۴۷]. بنا بر نقلی، این اجنه ایمان آوردند و نزد قوم خود بازگشتند و آنان را نیز انذار دادند[۲۴۸]. از اینرو، حدود سیصد تن از جنیان بعدة خدمت رسول خدا(ص) آمدند و اسلام آوردند و آن حضرت با آنان نماز خواند و آن شب را «لیلة الجن» خواندهاند[۲۴۹]. رسول خدا(ص) پس از چند روز توقف در نخله، با استفاده از پناه مطعم بن عدی وارد مکه شد[۲۵۰]. البته برخی از محققان، در درستی بخشهایی از گزارش سفر رسول خدا(ص) به طائف، بازگشت ایشان به مکه و پذیرش پناه مطعم بن عدی، تردیدهایی مطرح کردهاند که جای بررسی دارد[۲۵۱]. پس از بازگشت رسول خدا(ص) به مکه، اهل مکه بیش از پیش بر آن حضرت سخت گرفتند، تا جایی که هیچ امیدی به هدایت آنان باقی نمانده بود. از اینرو، رسول خدا(ص) تصمیم گرفتند در زمان حج [نزد] قبایل عرب بروند و اسلام را بر آنان عرضه کنند. بنو عامر، کلب، بنوحنیفه و کنده، از جمله قبایلی بودند که آن حضرت آنان را به اسلام دعوت کرد، اما ایشان به این دعوت پاسخ مثبت ندادند[۲۵۲]. تنها مردی از بنو عامر، به نام بیحرة بن فراس به آن حضرت گفت: اگر ما با تو بیعت کنیم و تو بر مخالفانت پیروز شوی، آیا پس از خود، کار را به ما واگذار خواهی کرد؟ آن حضرت که پیش از این در «یوم الانذار» امام علی(ع) را به جانشینی معرفی کرده بود، فرمود: «این کار دست خداست و هر جا او بخواهد آن را قرار میدهد». آنان نیز نپذیرفتند، ولی هنگامی که نزد شیخ قبیلة خود رفتند و ماجرا را نقل کردند، او با دست به سر خود زد و حقیقت داشتن دعوت رسول خدا(ص) را مورد تأیید قرار داد[۲۵۳]. برنامه دیگر رسول خدا(ص) این بود که هرگاه میشنید افراد جدیدی که دارای آوازه یا شرافتی بودند وارد مکه شدهاند، نزد آنان میرفت و پس از دعوتشان به خداپرستی، اسلام را بر آنان عرضه میکرد. سوید بن صامت و ابوالحیسر، از جمله این افراد بودند که به اسلام تمایل پیدا کردند، اما پس از بازگشت به مدینه، کشته شدند و اطرافیان گفتند آنان در حالی که مسلمان بودند، کشته شدند[۲۵۴]. به ظاهر بخشی از ناکامی آن حضرت در دعوت قبایل و افراد، به کارشکنی ابولهب مربوط میشد که پشت سر آن حضرت حرکت میکرد و چون ایشان قبایل را به اسلام فرامی خواند، ابولهب با سخنانی تحریک آمیز، آنان را از اینکه از دین خود دست بردارند، برحذر میداشت[۲۵۵]. زمینههای هجرت به یثرب: دیدارها و گفتگوهای رسول خدا(ص) با قبایل و افراد گوناگون در موسمهای حج، اگرچه چندان تأثیری در اسلام آوردن آنان نداشت، ولی دستاورد مهم آن، زمینهسازی برای اسلام آوردن یثربیان و سرانجام هجرت به یثرب بود. رسول خدا(ص) (در سال یازدهم) در محل عقبه در منا با شش تن از قبیله خزرج که از یثرب برای حج آمده بودند، دیدار و آنان را به اسلام دعوت کرد. آنها با توجه به آنکه از یهود درباره آخرین پیامبر مطالبی شنیده بودند، اسلام آوردند و اظهار امیدواری کردند با وجود آن حضرت، مشکلات اجتماعی اهل یثرب نیز سامان یابد و گفتند: ما اسلام را بر اهل یشرب عرضه میکنیم که اگر آنان بپذیرند و خداوند آنان را بر محور اسلام گرد آورد، هیچ کس از آن حضرت عزیزتر نخواهد بود[۲۵۶]. این افراد در حالی که اسلام آورده بودند، به یثرب بازگشتند و در میان قبیله خود از رسول خدا(ص) سخن گفتند و آنان را به اسلام دعوت کردند. آوازه اسلام در یثرب پیچید و خانهای از انصار نبود مگر آنکه در آن از رسول خدا(ص) سخن میگفتند[۲۵۷]. بیعت عقبه اول: در سال بعد (سال دوازده بعثت) باز در زمان حج رسول خدا(ص) با دوازده تن از اوس و خزرج در عقبه دیدار کرد و آنان با آن حضرت بیعت کردند. این بیعت که آن را «بیعة النساء» خواندند، مشتمل بر آن بود که آنان به خدا شرک نورزند، سرقت نکنند، مرتکب زنا نشوند، فرزندان را نکشند، تهمت نزنند و در کار نیک از رسول خدا(ص) نافرمانی نکنند[۲۵۸]. رسول خدا(ص) نیز به آنان فرمود: «اگر به پیمان خود وفا کنید، بهشت از آن شما خواهد بود؛ وگرنه، کار شما با خداست؛ اگر خواست شما را میبخشد و اگر خواهد عذابتان میکند»[۲۵۹]. این بیعت را بیعت عقبه اول نیز گفتهاند[۲۶۰]. هنگام بازگشت اهل یثرب، رسول خدا(ص) مصعب بن عمیر را که قاری قرآن بود، همراه آنان[۲۶۱] فرستاد تا به آنان قرآن، اسلام و فقه بیاموزد. منزل مصعب در یثرب در خانه اسعد بن زراره بود[۲۶۲]. مسعب بن عمیر، امام جماعت مسلمانان یثرب نیز بود[۲۶۳] بدان سبب که برخی از اوس و خزرج، دوست نداشتند کسی از خودشان امام جماعت آنان باشد[۲۶۴]. برخی منابع، برخلاف مشهور، نخستین دیدار رسول خدا(ص) با شش تن از یثربیان را بیعت عقبه اول، و این دیدار با دوازده تن را بیعت عقبه دوم شمردهاند[۲۶۵]. بیعت عقبه دوم: در سال سیزدهم هنگام موسم حج، در حالی که اسلام در یثرب منتشر شده بود، مسلمانان همراه با پانصد نفر از حجاج کاروان اوس و خزرج که مشرک بودند، برای حج و دیدار با رسول خدا(ص) حرکت کردند. آنان چون به مکه رسیدند، خدمت رسول خدا(ص) آمدند و آن حضرت با آنان در ایام تشریق در منی وعده دیدار گذاشت و به آنان فرمود به گونهای حاضر شوند که که کسی متوجهشان نشود. آنها در موعد مقرر آمدند و دیدند عباس، عموی رسول خدا(ص) که هنوز مسلمان نشده بود نیز حضور دارد[۲۶۶]. در این دیدار نخست عباس سخن گفت که درباره برادرزاده اش، رسول خدا(ص) به اهل یثرب سفارشهایی کرد و آنان را از اینکه رسول خدا(ص) را تنها بگذارند و از ایشان حمایت نکنند، برحذر داشت. سپس رسول خدا(ص) پس از تلاوت قرآن و دعوت به خداوند و تشویق به اسلام، فرمود: «من با شما بیعت میکنم بر اساس آنکه همچنان که از خانواده و فرزندان خود دفاع میکنید، از من نیز دفاع کنید». پس از آنکه انصار این شرط را پذیرفتند و به طورکامل اظهار وفاداری کردند، آن حضرت فرمود: «دوازده نفر از میان خودتان برگزینید تا به عنوان نقیب و بزرگ قوم خود باشند». نه تن از خزرج و سه تن از اوس انتخاب شدند و رسول خدا(ص) به آنان فرمود: «شما همچون حواریون حضرت عیسی(ع)، کفیل قوم خود هستید و من نیز کفیل قوم خود هستم». هنگام بیعت خزرجیان، عباس بن عبادة بن نضله انصاری از خزرجیان اعتراف گرفت، که آنان باید با هرکس که با رسول خدا(ص) در جنگ باشد، بجنگد و اگر با پیش آمدن مصیبت یا از دست دادن بزرگانشان، رسول خدا(ص) را تسلیم میکنند، بدانند که نتیجه آن خواری دنیا و آخرت است و اگر به پیمان خود با آن حضرت وفادار باشند، خیر دنیا و آخرت برای آنان خواهد بود. ام آنها نیز بر این اساس با آن حضرت دست بیعت دادند[۲۶۷]. صبح روز بعد قریش که از ماجرا باخبر شدند، نزد اهل یثرب آمدند و از بیعت آنان پرسیدند، ولی مشرکان اهل یثرب چون از ماجرا بی خبر بودند، انکار کردند و قریش بازگشتند. پس از آن، قریش متوجه شدند که بیعت صورت گرفته است. از اینرو، انصار را تعقیب کردند، ولی جز بر دو نفر دست نیافتند؛ یکی سعد بن عباده و دیگری منذر بن عمرو که منذر بن عمرو فرار کرد و سعد گرفتار شد. سعد را به مکه بردند که با پناه دادن جبیر بن مطعم به او، از دست قریش نجات یافت[۲۶۸]. در بیعت عقبة دوم افزون بر شروط بیعت عقبه اول، مفاد دیگری همچون حرف شنوی و اطاعت از رسول خدا(ص) در هر شرایطی، حق گویی در همه جا و نهراسیدن در راه خدا از سرزنش سرزنش کنندگان وجود داشت که مهمترین این مفاد، عدم درگیری بر سر جانشینی رسول خدا(ص) با اهل آن[۲۶۹] و بیعت بر جنگ و دفاع از رسول خدا(ص) بود. از اینرو، آن را «بیعة الحرب» نیز گفتند[۲۷۰]؛ چنان که آن را «عقبة الاخیره» یا «عقبة الآخره» هم خواندهاند[۲۷۱]. بیشتر منابع، تعداد شرکت کنندگان در بیعت عقبه دوم را ۷۳ مرد و دو زن آوردهاند[۲۷۲]. اما هفتاد تن[۲۷۳] یا هفتاد مرد و دو زن[۲۷۴] نیز گفته شده است. ابن جوزی[۲۷۵] با آنکه تعداد شرکت کنندگان در عقبه دوم را ۷۲ نفر دانسته، ولی نام ۹۱ تن را آورده است که احتمال مشترک بودن یا اشتباه در برخی نامها وجود دارد، نیز میتوان احتمال داد که «تسعون» به «سبعون» تصحیف شده و در حقیقت همان نود صحیح باشد، اما به هر حال این تعداد با دیگر منابع که هفتاد گفتهاند، سازگار نیست. زمان وقوع دیدارهای رسول خدا(ص) با انصار و بیعتهای عقبه، در منابع مشخص نشده است، اما با توجه به آنکه رسول خدا(ص) حدود دو ماه پس از بیعت عقبه دوم به مدینه هجرت کرد و نیز بیشتر منابع، مدت زمان دعوت رسول خدا(ص) را در مکه سیزده سال[۲۷۶] آوردهاند، باید زمان بیعت عقبه دوم را در موسم حج سال آخر حضور آن حضرت در مکه، یعنی سال سیزدهم بعثت دانست و چون عقبه اول سال قبل از آن بوده است، پس در سال دوازدهم بعثت و دیدار با اهل یثرب نیز چون یک سال قبل از آن بوده، در سال یازدهم بعثت روی داده است. شرکت در بیعت عقبه، برای شرکت کنندگان در آن افتخار و در برخی موارد امتیاز به شمار آمد؛ به طوری که آنان را با عنوان «عقبیون»[۲۷۷] و «اجماع أهل اثر»[۲۷۸] شناخته و از بسیاری از آنان با تعبیر «عقبی» یاد کردهاند[۲۷۹]. هجرت مسلمانان به یثرب: پس از بازگشت بیعت کنندگان در عتبه، رسول خدا(ص) اطمینان یافت که خداوند برای ایشان قومی قرار داده است که دارای نیرو و فنون جنگ هستند. از سوی دیگر، مشرکان نیز که دریافتند مسلمانان از مکه خواهند رفت، بر مشکلات آنان افزودند و بر باران رسول خدا(ص) سخت گرفتند و بیش از پیش آنان را مورد دشنام و آزار قرار دادند. از اینرو، اصحاب رسول خدا(ص) از ایشان اجازه گرفتند از مکه هجرت کنند. آن حضرت فرمود: «من در خواب محل هجرت شما را دیدهام» و پس از چند روز شادمان به آنان فرمود: «محل هجرت شما یثرب است. هر کس میخواهد هجرت کند، به آنجا برود»[۲۸۰]. نخستین هجرت کننده، ابوسلمة بن عبدالاسد بود که همراه با همسرش به مدینه هجرت کرد. سپس اصحاب رسول خدا(ص) گروه گروه به مدینه هجرت کردند و بر انصار وارد شدند و انصار آنان را پناه دادند و یاری کردند[۲۸۱]. هنگام هجرت مسلمانان، قریش بر آنان سخت گرفتند و به مقابله با ایشان پرداختند و بر جوانان مسلمان خشمگین بودند[۲۸۲] اما مسلمانان همگی به مدینه هجرت کردند و جز رسول خدا(ص)، امام علی(ع)، ابوبکر و کسانی که زندانی، بیمار یا ناتوان از هجرت بودند، کسی در مکه باقی نماند[۲۸۳]. ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ﴾[۲۸۴]. و بیعت انصار با رسول خدا(ص)، آن حضرت به یاران خود و مسلمانانی که در مکه بودند، دستور داد به مدینه هجرت کنند و خود منتظر ماند تا پروردگار به ایشان اجازه خروج از مکه بدهد[۲۸۵]. بر اساس تفسیری از آیه ﴿.......وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا......﴾[۲۸۶]. هجرت بر مسلمانان واجب بود و وجوب آن تا زمان فتح مکه ادامه داشت و پس از فتح مکه نسخ شد[۲۸۷]. به علاوه آنکه هجرت به مدینه، برای مهاجران امتیاز به شمار میآمد و آنان را به گروهی ممتاز تبدیل کرده بود تا جایی که با عنوان «مهاجری»[۲۸۸] از آنان یاده کردهاند. از این رو، رسول خدا(ص) فرمود: «لا هجره بعد الفتح»؛ پس از فتح، هجرت نیست»[۲۸۹] که سبب شد این امتیاز، شامل حال کسانی نشود که پس از فتح مکه به مدینه رفته بودند. هجرت رسول خدا(ص) به یثرب: هنگامی که قریش دید أصحاب رسول خدا(ص)، خانواده و کودکان خود را به یثرب میبرند و حضرت، یاران و پایگاهی در سرزمینی دیگر یافته است، احساس خطر کردند و دانستند آن حضرت به جنگ با آنان بر میخیزد. از اینرو، در دارالندوه (خانه قصی بن کلاب که قریش کاری انجام نمیدادند مگر آنکه در آنجا تصویب میشد) گرد آمدند و به دنبال چاره بودند. آنان پس از مشورتهای مفصل، سرانجام تصمیم گرفتند از هر قبیلهای یک جوان را برگزینند تا شبانه به خانه رسول خدا(ص) حمله کنند و آن حضرت را به قتل رسانند تا بدین وسیله، فرد یا قبیله مشخصی متهم به قتل آن حضرت نشود[۲۹۰] و آیه ﴿وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾[۲۹۱]. نیز به این موضوع اشاره کرده است[۲۹۲]. رسول خدا(ص) از راه وحی از ماجرا آگاه شد و امام علی(ع) را از موضوع باخبر ساخت و از ایشان خواست آن شب در بستر آن حضرت بخوابد[۲۹۳]. امام علی(ع) چون دید با این ایثار خود سبب سالم ماندن رسول خدا(ص) میشود، با جان و دل پذیرفت و خوشنود شد و سجده شکر به جا آورد[۲۹۴]. درباره این ایثار امام علی(ع) آیة ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾[۲۹۵]. نازل شده است[۲۹۶] و از این شب با عنوان «لیلة المبیت» یاد کرده و آن را فضیلت مهمی برای امام علی(ع) دانستهاند[۲۹۷] و خداوند به این ایثار آن حضرت بر ملائکه مباهات کرد[۲۹۸] رسول خدا(ص) با آنکه منزل ایشان را محاصره کرده بودند، شبانه از مکه خارج شد و به غار «ثور» رفت[۲۹۹]. آن حضرت هنگام خروج از خانه، آیاتی از سوره «یس» تلاوت فرمود و باعث شد مشرکان متوجه خروجش نشوند[۳۰۰]. قریش وارد خانه رسول خدا(ص) شدند و چون امام علی(ع) به جای رسول خدا(ص) دیدند، برآشفتند[۳۰۱]. آنان به سرعت به تعقیب رسول خدا(ص) پرداختند و رد پای آن حضرت را تا در غار ثور دنبال کردند، اما با معجزاتی که صورت گرفت، به رسول خدا(ص) دست نیافتند[۳۰۲]. ابوبکر که همراه رسول خدا(ص) در غار ثور بود، چون مشرکان را بر در غار دید، ترسید، اما آن حضرت وی را دلداری داد و آیه ﴿.......إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا.......﴾[۳۰۳]. در این باره نازل شده است[۳۰۴] رسول خدا(ص) پس از سه روز، در شب دوشنبه چهارم ربیع الاول[۳۰۵] از غار ثور خارج شد و به سمت مدینه حرکت کرد. البته بیشتر منابع، روز ورود آن حضرت را به مدینه، دوازدهم ربیع الاول آوردهاند، اما در این باره نیز اختلاف وجود دارد[۳۰۶]. آن حضرت به امام علی(ع) مأموریت داده بود اموال و سپردههایی را که مردم نزد رسول خدا(ص) به امانت گذاشته بودند، به آنان برگرداند[۳۰۷] و سپس فاطمه همراه با فواطم، یعنی مادرش، فاطمه بنت اسد، حضرت فاطمه(س) و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب به مدینه هجرت کند[۳۰۸]. این مأموریت یافتن امام علی(ع) نیز از فضیلتهای آن، حضرت به شمار آمده است[۳۰۹]. قریش برای یابنده رسول خدا(ص) صد شتر جایزه قرار دادند[۳۱۰]. پس از حرکت رسول خدا(ص) از غار ثور به سوی یثرب، بنا بر قول مشهورتر، سراقة بن مالک بن جعشم ذلجی آن حضرت را تعقیب کرد، ولی هنگامی که به ایشان نزدیک شد، آن حضرت دعا فرمود که خدا او را از شر سراقه خلاص کند و باعث شد دست و پای اسب سراقه تا شکم در زمین فرو رود. سراقه چون چنین دید را گفت: ای محمد! میدانم این کار توست، از خدا بخواه اسب مرا رها کند تا من دیگران را که در تعقیب شمایند برگردانم. رسول خدا(ص) دعا کرد و اسب سراقه رها شد. سراقه به مکه بازگشت و داستان خود را به قریش گفت، اما آنان گفتند دروغ از میگویی و ابوجهل بیش از همه او را تکذیب کرد[۳۱۱]. رسول خدا(ص) در بین راه مدینه، به خیمه ام معبد، زنی از قبیله خزاعه رسید و از او خواست خرما یا گوشت به ایشان بفروشد، أم معبد قسم یاد کرد که چیزی ندارد. در آنجا بزی ماده بود. رسول خدا(ص) پرسید: این بز و چیست؟ أم معبد گفت: او به سبب ضعیف بودن، از گوسفندان جامانده است. آن حضرت پرسید: آیا شیر دارد؟ ام معبد گفت: ناتوانتر از آن است که شیر داشته باشد. رسول خدا(ص) فرمود: اجازه میدهی آن را بدوشم؟ گفت آری، پدر و مادرم به فدایت، اگر شیر در آن میبینی بدوش. آن حضرت نام خدا را برد و برای برکت یافتن آن بز دعا کرد و بز، شیر فراوانی یافت، چندان که همگان از شیر آن نوشیدند و سیراب شدند. آن حضرت ظرف شیری هم برای أم معبد گذاشت[۳۱۲] به اتفاق همراهان سوی مدینه رهسپار شدند. چیزی نگذشت که ابومعبد، همسر أم معبد بازگشت و چون شیر را دید تعجب کرد و از ام معبد در این باره پرسید. چون ام معبد ماجرا را بازگفت، گفت: گمان میکنم او همان پیامبر قریش است که در جستجوی او هستند. ویژگیهای او را برایم بازگو. أم معبد ویژگیهای آن حضرت را بیان کرد و همسرش گفت: به خدا سوگند او همان پیامبر قریش است که درباره او چیزهایی به ما گفتهاند. اگر او را میدیدم، از او میخواستم که همراهش باشم و اگر راهی برای این کار بیابم، چنین خواهم کرد[۳۱۳]. این خبر ابومعبد، از مهمترین اخبار مربوط به ویژگیهای ظاهری و شمایل رسول خدا(ص) است.
آغاز نبوت
نخستین آیاتی که بر پیامبر اکرم(ص) نازل میشود، آیات اول سوره مبارکه علق است: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾.[۳۱۵] این، آغاز قرآن و آغاز وحی است؛ دیباچه وحی است.[۳۱۶] روز بعثت، روز توحید و روز انبعاث مردم جهان و رستاخیز انسانیت و روز عید فکر و عقل است. روز توحید است؛ زیرا اسلام ندای توحید است و عبادت و بردگی غیر خدا را الغا کرد. روز انبعاث و حشر و نشر است؛ زیرا روز برانگیخته شدن مردم از مقبرهها و مرقدها و آرامگاههای جهل و عادتهای سوء و پست است. روز عید فکر است؛ به این جهت که قرآن تحریککننده عقول و افکار است.[۳۱۷][۳۱۸]
موج اسلامی
اسلام در ابتدا بهصورت یک موج بسیار کوچک پدید آمد. آن روز حضرت محمد (ص) از کوه حرا به زیر آمد، در حالی که دنیای درونش دگرگون شده بود و با دریای غیب و ملکوت اتصال یافته و از فیوضات الهی لبریز شده بود و فریاد برآورد: "قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تُفْلِحُوا". روزهای اول پیام پیامبر، از خانهای که تنها سه تن: محمد (ص) و خدیجه (س) و علی (ع) را در بر میگرفت، تجاوز نمیکرد، ولی اندکی بعد به سایر خانههای مکه سرایت کرد. پس از حدود ده سال به خارج مکه، بهویژه مدینه کشیده شد، و در مدت کمی به سایر نقاط جزیرةالعرب امتداد یافت، و در کمتر از نیم قرن دامنهاش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوایش به همه گوشها رسید. این موج، همانگونه که خاصیت موجهای زنده است، به موازات اینکه رو به گسترش نهاد، بر قوت و قدرت و عمق خویش افزود. به راستی حیرتآور است؛ مردی مکتب ندیده و درس نخوانده در سرزمینی که جز جهل، فساد، خودخواهی و خودپرستی اثری در آن نیست، به پاخیزد و نهضتی چنین مبارک و میمون و پر ثمر ایجاد کند؛[۳۱۹] ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ﴾؛[۳۲۰] اما کفهای پوچ به بیرون پرتاب میشوند، ولی آنچه به مردم سود میرساند در زمین میماند.[۳۲۱]
دعوت در مکه
در سالهای اول بعثت رسول اکرم(ص)، پس از نزول آیه ﴿وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ﴾[۳۲۲] دو واقعه رخ داده است:
- انذار نزدیکان خیلی نزدیک: پیامبر اکرم (ص)، در جلسهای که تاریخ آن را به نام جلسه یوم الانذار ضبط کرده است، بزرگان بنیهاشم را گرد آورد و رسالت خویش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعیت اعلام کرد که دین من جهانگیر خواهد شد و سعادت شما در پیروی و قبول دعوت من است. این سخن آنچنان سنگین و باور نکردنی آمد که جمعیت با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و جوابی نداده، متفرق شدند.[۳۲۳]
- دعوت از همه قریش: پیامبر از قبیله قریش بود و بنیهاشم تیرهای از قریش. ایشان بالای یکی از کوههای اطراف مکه رفتند و فریاد کردند: ایهاالناس، جمع شوید، میخواهم مطلب مهمی را با شما در میان بگذارم. تا حضرت این را اعلام کردند، عده بسیاری جمع شدند، بعد حضرت فرمود: اگر من سخنی شما بگویم، از من میپذیرید، باور میکنید؟ همه گفتند: ما از تو جز راستی نشنیدهایم. فرمود: اگر به شما اطلاع بدهم که در پشت این کوهها سپاهی هست که تصمیم گرفتهاند شهر شما را غارت کرده، افرادتان را بکشند، باور میکنید؟ همه گفتند: البته باور میکنیم، ما از تو سخن خلاف نشنیدهایم. تا این اقرار را گرفت، فرمود: پس من شما را انذار میکنم که در مقابل شما عذاب بسیار شدید دردناکی هست، اما نه فقط در این دنیا. اگر همین راهی را که الان دارید میروید ادامه بدهید، در جلوی شما عذاب بسیار شدیدی است.
این جمله بسیار تکان دهنده بود. ابولهب فریاد زد: تو برای چنین حرفی ما را به اینجا آوردهای؟ و رفت.[۳۲۴] در زمانی که حضرت رسول (ص) در مکه بودند، قریش از تبلیغ ایشان ممانعت میکردند. رسول اکرم از فرصت ماههای حرام استفاده کرده، در میان قبایل میگشتند و مردم را دعوت میکردند. در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیامبر حرکت میکرد و هر چه پیامبر میفرمود، او میگفت: دروغ میگوید، به حرفش گوش نکنید![۳۲۵] رسول اکرم(ص)، بدون آنکه اهمیتی به پیشامدها بدهد، با سرسختی عجیبی، در مقابل قریش مقاومت کرد، و راه خویش را بهسوی هدفهایی که داشت طی کرد. از تحقیر و اهانت به بتها و کوتاه خواندن عقل بتپرستان و نسبت گمراهی و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دریغ نکرد. بزرگان قریش به تنگ آمدند؛ مطلب را با ابوطالب در میان گذاشتند و از او خواهش کردند یا خود جلو برادرزادهاش را بگیرد، یا آنکه بگذارد قریش مستقیماً این کار را بکنند. ابوطالب با زبان نرم، قریش را ساکت کرد، تا کار بهتدریج بالا گرفت و برای قریشیان دیگر قابل تحمل نبود. در هر خانهای سخن از محمد (ص) بود. همه همپیمان شدند که باید این غائله کوتاه شود. رؤسای قریش دوباره نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ما از تو خواهش کردیم که جلو برادرزادهات را بگیری و نگرفتی؛ ما بهخاطر پیرمردی و احترام تو، پیش از آنکه مطلب را با تو در میان بگذاریم متعرض او نشدیم، ولی دیگر تحمل نخواهیم کرد که او بر خدایان ما عیب بگیرد و بر عقلهای ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهی بدهد. این دفعه برای اتمام حجت آمدهایم. اگر جلو برادرزادهات را نگیری، ما دیگر بیش از این رعایت احترام و پیرمردی تو را نمیکنیم، و با تو و او، هر دو، وارد جنگ میشویم تا یک طرف از پا درآید. این تهدید صریح، ابوطالب را بسیار ناراحت کرد. او موضوع را با رسول اکرم در میان گذاشت. رسول اکرم (ص) فرمود: عموجان، اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند، که دست از دعوت و فعالیت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دین خود را آشکار کند، یا آنکه خودم جان بر سر این کار بگذارم. این جمله را گفت و اشکهایش ریخت، ابوطالب گفت: حالا که اینطور است، هرطور که خودت میدانی عمل کن، به خدا قسم تا آخرین نفس از تو دفاع خواهم کرد.[۳۲۶][۳۲۷]
دو مصیبت
پیامبر اکرم(ص) در ده سال اول بعثتشان کمتر مورد آزار قریش قرار میگرفت؛ چرا که مدافع بزرگ پیامبر (ص) جناب ابوطالب، در قید حیات بود و او رئیس بنیهاشم و مورد احترام همه قریش بود. ابوطالب عموی رسول اکرم، و خدیجه (س) همسر مهربان آن حضرت، به فاصله چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب، در فاصله کمی رسول اکرم(ص) بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب، و بهترین مایه دلداری و انیس خویش در داخل خانه، یعنی خدیجه (س) را از دست داد. این زن واقعاً مصداق یار غمگسار بود و از نظر روحی با رسول خدا(ص) به قدری انطباق داشت که باید گفت در جهان نظیر نداشت. این زن بسیار فداکار و عاقل بود؛ مالش، جانش، هستیاش، خوشی، سعادت و همه چیز خود را به پای رسول اکرم ریخت. وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم گران تمام شد، دست قریش را در آزار رسول اکرم بازتر کرد. هنوز از وفات ابوطالب چند روزی نگذشته بود که هنگام عبور رسول اکرم از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند. خاکآلود به خانه برگشت. دختر آن حضرت پیش دوید و سر و موی پدر را شستشو داد. رسول اکرم(ص) دید که دختر عزیزش اشک میریزد، فرمود: دخترکم، گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست، خداوند مدافع او است.[۳۲۸]
سفر به طائف
رسول اکرم (ص) پس از وفات ابوطالب و خدیجه (س)، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله ثقیف، به شهر طائف در جنوب مکه رهسپار شد. مردم آن شهر پر ناز و نعمت نیز همان روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه میزیستند. ولی رسول اکرم کسی نبود که به خود یأس و نومیدی راه دهد. او برای هدایت یک انسان مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبهرو شود. او از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلاً از اهل مکه شنیده بود. آنان نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه و کنار کسانی پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، یک عده بچه و تعدادی اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند. رسول اکرم(ص) در میان سختیها، دشواریها و جراحتهای فراوان از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند تا زیر شاخههای درختان آن دمی استراحت کند. ثمره پایان این سفر، هدایت غلامی نصرانی به نام عداس بود.[۳۲۹][۳۳۰]
آزارهای دوران مکه
قریش به پیامبر اکرم(ص) تهمتهای مختلفی میزدند؛ تهمتهایی که خود آنها با هم سازگار نبود: یکی معلم بودن و دیگری مجنون بودن.[۳۳۱] معلم بودن یعنی کسی اینها را به او یاد میدهد. میگفتند هر چه هست کسی به او یاد میدهد. باید انسان خیلی عاقل و فهمیده باشد که از جایی تعلیم بگیرد، آن هم تعلیماتی که از حد خودش بالاتر باشد. بعد میگفتند اصلاً این دیوانه است. اگر دیوانه است دیگر با معلم بودن سازگار نیست. ولی اینها را با هم میگفتند. در مکه، کفار قریش، مسلمین را آزار میدادند؛ آزار روحی و آزار جسمی. آزارهای روحیشان شاید بدتر از آزارهای جسمی بود. مسلمین وقتی که میدیدند کفار قریش نسبت به پیامبر اکرم(ص) یا نسبت به آیات قرآن جسارت میکنند، ناراحت میشدند و مکرر میآمدند تا از رسول اکرم(ص) اجازه بگیرند که با آنها مقابله کنند. قرآن اینها را به آرامش فرا میخواند: ﴿قُل لِّلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُون أَيَّامَ اللَّهِ﴾؛[۳۳۲] به اینها بگو ببخشایند و بگذرند از این مردمی که به روزهای الهی امیدوار نیستند. به هر چه که از اینها میبینند اهمیت ندهند. دوران هنوز دوران غفران و گذشت بود. کسانی که میگویند اسلام همهاش جنگ بود، باید توجه داشته باشند که از بیستوسه سالی که دوره پیامبری پیامبر اکرم(ص) بود، تمام دوره سیزده ساله مکه دوره یغفروا بود؛ یعنی دورۀ گذشت.[۳۳۳][۳۳۴]
مهاجران حبشه
فشارها و سختگیریهای مکیان، نتوانست کسانی را که به اسلام گرویده بودند از اسلام برگرداند؛ بلکه حتی نتوانست از موج گرایش مردان و زنان به سوی اسلام نیز جلوگیری کند. روزافزونی گرایش مردم به اسلام و دلسرد نشدن مسلمانان از اسلام و اصرار و استقامت ایشان، قریش را خشمگینتر میکرد، و آنان روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذیت مسلمین میافزودند. کار بر مسلمین تنگ شد و همچنان صبر میکردند. رسول اکرم، برای اینکه چند صباحی دست قریش را از سر مسلمانان کوتاه کند، به مسلمانان پیشنهاد کرد به سوی حبشه مهاجرت کنند. بسیاری از مسلمانان به حبشه هجرت کردند. چون فرمانروای حبشه مرد عادل و دادگستری بود، در آنجا راحت و آسوده زندگی میکردند و اعمال و فرایض مذهبی خویش را آزادانه انجام میدادند. قریش همین که از رفتن مسلمانان به حبشه و آسایش آنها مطلع شدند، از ترس اینکه مبادا در آنجا کانونی برای اسلام تشکیل شود، دو نفر را همراه هدایای بسیار برای نجاشی پادشاه حبشه و اطرافیان او فرستادند تا شاید آنان را بازگردانند. ریاست و زعامت مسلمانان در حبشه، با جعفر بن ابی طالب بود. او در حضور پادشاه حبشه و همه حاضران، از چگونگی بعثت و ایمان آوردن مسلمانان سخن گفت. او ضمن سخنان خود، با در نظر گرفتن وضع مجلس، که همه مسیحیمذهب بودند و خود پادشاه هم مسیحی بود، آیاتی از سوره مریم را که مربوط به حضرت مریم (س) و حضرت عیسی و حضرت یحیی و حضرت زکریا (ع) است، با طمأنینه و استحکام خواند. سخنان جعفر سبب شد نجاشی درخواست فرستادگان قریش و هدایای آنان را رد کند. نجاشی بعدها رسماً مسلمان شد و در سال نهم هجری از دنیا رفت. رسول اکرم از دور بر جنازهاش نماز خواند.[۳۳۵][۳۳۶]
زمینههای هجرت
پس از وفات ابوطالب و خدیجه (س)، سختگیری بر رسول اکرم(ص) به حد اعلا رسید و در این میان، خدا وسیله شگفتی فراهم کرد؛ جریان حیرتانگیزی که به هجرت رسول اکرم (ص) از مکه به مدینه منتهی شد. مردم مدینه از دو قبیله اوس و خزرج بودند که همیشه با هم جنگ داشتند. یک تن از آنها به نام اسعد بن زراره برای اینکه از قریش استمداد کند، به مکه میآید و میهمان یکی از قریشیان میشود. کعبه از قدیم معبد بود و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم (ع) معمول بود، هنوز ادامه داشت. هرکس که میآمد، طوافی هم دور کعبه میکرد. این شخص وقتی خواست به زیارت کعبه برود و طواف بکند، میزبانش به او گفت: مواظب باش مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی به مسجدالحرام میآید و سخنان دلربای عجیبی دارد. یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بیاختیار میکند. سحری در سخنان او هست. اتفاقاً او هنگامی برای طواف میرود که رسول اکرم در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن میخواندند. در گوش این شخص پنبه کرده بودند که چیزی نشنود. هنگام طواف، چهره پیامبر او را جذب کرد. با خود فکر کرد عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کردهام! حرفهای او را میشنوم، اگر نادرست بود نمیپذیرم. پنبه را از گوشش بیرون انداخت. آیات قرآن را شنید و به پیامبر تمایل پیدا کرد. این امر منشأ آشنایی مردم مدینه با رسول اکرم (ص) شد. بعدها ملاقاتهای محرمانهای با حضرت رسول داشت تا اینکه عدهای از مردم مدینه به مکه آمدند و قرار شد در شب دوازدهم ذیالحجه در عقبه مِنی رسول اکرم (ص) را ببینند. در آن مکان پیامبر فرمود: من شما را دعوت میکنم به خدای یگانه و ... اگر حاضرید ایمان بیاورید، من به شهر شما خواهم آمد. آنها هم پذیرفتند و مسلمان شدند. حضرت رسول (ص) مصعب بن عمیر را به مدینه فرستادند. بهوسیله این مبلغ بزرگوار و جوان، عده فراوان دیگری مسلمان شدند و تقریباً جوّ مدینه مساعد شد. قریش روزبهروز بر سختگیری خود میافزودند. در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار رسول اکرم را یکسره کنند. در دارالندوه تشکیل جلسه دادند. دارالندوه، یکی از اطاقهای اطراف مسجدالحرام و در حکم مجلس سنای مکه بود. در آنجا پیشنهادهایی مطرح شد: سلب آزادی از پیامبر، قتل، حبس و یا تبعید ایشان. به نقل شیعه و سنی، با اینکه قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند، پیرمردی در این مجلس ظاهر شد و گفت من اهل نجد هستم. گفتند اینجا جای تو نیست. گفت نه، من درباره همین موضوعی که قریش در اینجا بحث میکنند نظری دارم. در اخبار وارد شده است که او شیطان بود که به صورت یک پیرمرد مجسم شد. در تاریخ، او به نام شیخ نجدی معروف است که پیشنهاد کرد پیامبر را بکشند ولی به این شکل که از هریک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از بنیهاشم هم یک نفر باشد، چون از بنیهاشم، ابولهب را در میان خودشان داشتند. به این ترتیب خونش را لوث کنند و اگر بنیهاشم ادعا کردند، میگوییم قبیله شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها دیه میدهیم. اگر دیه ده انسان را هم خواستند، میدهیم![۳۳۷]
هجرت به مدینه
در شبی که قریش میخواستند تصمیم محرمانه خود را اجرا کنند، وحی الهی بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد و به او فرمود که از مکه بیرون برو.[۳۳۸] این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثان و مورخان است که علی (ع) آن شب با جامههای خواب پیامبر (ص) در بستر ایشان خوابید تا جان خویش را فدای حیات پیامبر کند. قبلاً على (ع) و هند بن ابی هاله، مخفیگاه پیامبر (ص) در غار ثور را در نظر گرفتند. چون قرار بود در مدتی که حضرت در غار هستند رابطه مخفیانهای در کار باشد و این دو، مرکب فراهم کنند و آذوقه برای ایشان بفرستند. شب، علی (ع) در بستر خوابید و پیامبر اکرم (ص) بیرون رفت. در بین راه حضرت به ابوبکر برخورد کردند و او را با خود بردند. غار ثور، در مسیر مدینه است. منزل پیامبر را تحت نظر گرفته بودند. نزدیک صبح به خانه یورش بردند، اما پیامبر (ص) در بستر نبود و علی (ع) از میان بستر برخاست. فریاد زدند: رفیقت کجاست؟ فرمود: مگر شما او را به من سپرده بودید که از من میخواهید؟ گفتند: پس چه شد؟ فرمود: شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان تبعید کنید، او هم خودش رفت. خیلی ناراحت شدند. گفتند: على را بهجای او بکشیم، یکی از آنها گفت: جوان است و محمد (ص) فریبش داده است. علی (ع) فرمود: به خدا قسم، اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم کنند، اگر همه دیوانه باشند عاقل میشوند. از همهتان عاقلتر و فهمیدهترم. دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند. دیدند اینجا اثری که کسی به تازگی درون غار رفته باشد، نیست. عنکبوتی در ورودی غار تار تنیده و مرغی لانه ساخته است. گفتند: نه، اینجا نمیشود کسی آمده باشد. حضرت رسول (ص) و ابوبکر صدای آنها را میشنیدند و همین جا بود که ابوبکر مضطرب شده و قلبش به تپش افتاد و ترسید. آیه قرآن چنین میگوید: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾.[۳۳۹] مشرکان قریش از همان جا برگشتند و گفتند ما نفهمیدیم که چه شد؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟ مدتی گشتند و اثری نیافتند. سه شبانهروز یا بیشتر پیامبر اکرم (ص) در همان غار به سر بردند. شبانگاهان هند بن ابی هاله، محرمانه آذوقه میبرد و برمیگشت. دو مرکب تهیه کردند و شبانه کنار غار بردند، و پیامبر راه مدینه را پیش گرفت. سرانجام پیامبر اکرم به مدینه وارد شدند و مسلمانان هم بهتدریج مهاجرت کردند و در مدینه برای نخستین بار یک مرکز مستقل اسلامی بهوجود آمد.[۳۴۰]
جنگهای پیامبر
حضرت رسول (ص) و اصحاب ایشان در تمام دوره اقامت در مکه، به شدت تحت شکنجه کفار قریش بودند. مسلمین همواره از پیامبراکرم (ص) اجازه میخواستند که از خود دفاع کنند و پیامبر اکرم (ص) اجازه نداد، تا اینکه به مدینه هجرت کردند. سال اول هم اجازه دفاع داده نشد. در سال دوم هجرت بود که برای اولین بار آیات جهاد نازل شد.
- بدر: جنگ بدر، اگرچه از نظر حجم، جنگ بسیار کوچکی است که سیصد و سیزده تن از یک طرف و هزار نفر از طرف دیگر بودند، ولی این جنگ مسیر تاریخ را عوض کرده است. جنگ بدر برای کفار، غیرقابل پیشبینی بود. اگرچه پیامبر اکرم (ص) این تعبیر را در یک جای دیگر فرموده ولی در اینجا هم صادق است؛ فرمود: مکه پارههای جگر خودش را بیرون فرستاده است، یعنی عزیزهای مکه بیرون آمدند. مکه به دو طبقه بردگان و زیردستان و طبقهای که ملأ قریش بودند تقسیم میشد که اینها در اعالی مکه بودند و آنها در ادانی مکه. جاهایشان هم با یکدیگر فرق میکرد. در جنگ بدر، عزیزان مکه و پارههای جگر آن بیرون آمده بودند با تجهیزاتی که باورشان نمیآمد که چنین سرنوشتی پیدا کنند. همه مورخان نوشتهاند که سیصدوسیزده نفری که در جنگ بدر شرکت کردند به قدر کافی زره نداشتند و حتی زرهشان خیلی کم بود. یعنی اگر جمعیت یکجا با همدیگر روبهرو میشدند اینها مجبور بودند که بیزره به جنگ بروند. ولی آنها که با هزار نفر آمده بودند، چنان مسلح و مجهز بودند که غیرقابل توصیف بود. به تعبیر قرآن، دماغشان دیگر دماغ نبود، خرطوم فیل بود و همین بود که پشت کفار قریش را شکست. ابوجهل، عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه و ولید بن عتبه در همین جنگ کشته شدند. خرطوم قریش در اینجا داغ زده شد. در بدر هفتاد نفر از سران قریش به دست مسلمین کشته شدند و بقیه فرار کردند. قرآن این را از نظر عوامل معنوی، حتی قبل از جنگ بدر مکرر خبر میدهد؛ مردمی که با پیامبرشان آنچنان رفتار کنند، چنین سرنوشتی خواهند داشت.[۳۴۱]
- خندق: در خندق، ده هزار مسلح از کفار قریش و قبایل همدست آنها مسلمانان را احاطه کردند. مسلمین در شرایط بسیار سختی قرار گرفتند و به حسب ظاهر دیگر راه امیدی برای آنها باقی نمانده بود. کار بهجایی میرسید که عمرو بن عبدود، خندقی را که مسلمین کنده بودند، شکافت و با صدای بلند مبارز میطلبید. احدی از مسلمین جرئت بیرون آمدن نداشت. علی (ع) از جا بلند شد و از رسول الله (ص) اجازه خواست، اما پیامبر اجازه نداد؛ چون میخواست اتمام حجت با همه اصحاب کامل شود. عمرو بن عبدود بارها مبارز طلبید و سرانجام با درخواست مکرر علی (ع)، پیامبر به او اجازه میدان داد و فرمود: امروز تمام اسلام با تمام کفر روبهرو شده است. اینجا است که علی (ع)، عمرو بن عبدود را از پا درمیآورد و اسلام را نجات میدهد؛ پس از مقاومت مسلمین، به امداد الهی محاصره شکسته میشود و جنگ به نفع مسلمانان پایان میپذیرد.[۳۴۲]
- احد: ماجرای احد، پایان غمانگیزی داشت. هفتاد تن از مسلمانان، از جمله جناب حمزه، عموی پیامبر در این جنگ، شهید شدند. مسلمین ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بیانضباطی گروهی که از طرف رسول خدا(ص) بر روی یک تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن قرار گرفتند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و عده کمی دور رسول اکرم(ص) باقی ماندند. آخر کار همان عده اندک بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. بهخصوص شایعه اینکه رسول اکرم کشته شد، بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین شد، اما همین که فهمیدند رسول اکرم زنده است، نیروی روحی خویش را بازیافتند.[۳۴۳]
- حدیبیه: رسول اکرم(ص) در سال ششم هجری برای زیارت مکه، از مدینه خارج شدند. ماه حرام بود و در ماه حرام نیز رسم جاهلیت بود که متعرض یکدیگر نمیشدند؛ قریش هم این رسم را درباره دیگران عمل میکردند. رسول اکرم(ص) به استناد این سنت، که بعد در خود اسلام هم محترم شد، با همراهی حدود ۱۲۰۰ یا ۱۴۰۰ نفر برای انجام عمل حج در مکه، روانه شدند.[۳۴۴] وقتی مسلمانان به نزدیک مکه رسیدند، در محل حدیبیه، کفار قریش مانع شدند و آماده جنگ گردیدند؛ مسلمانان اصرار داشتند که به زور وارد مکه میشویم، ولی رسول اکرم(ص) با اصرار مسلمین موافقت نکردند.[۳۴۵] وقتی که کار سخت شد و احتمال وقوع درگیری قوت گرفت، مسلمانان به جز یک نفر، همه در زیر درخت با پیامبر اکرم(ص) بیعت کردند. قرآن میفرماید: آنها که با تو بیعت کردند در واقع با خدا بیعت کردند. پیامبر اکرم در این بیعت دستشان را بالا میگرفتند و مسلمانان دستشان را پایین میگرفتند، همیشه دست آنها پایین بود و دست پیامبر بالا. در اینجا مقصود این است که آن دست خدا بود که روی دست شما بود،[۳۴۶] یعنی دست پیامبر، دست خدا است.[۳۴۷] در حدیبیه، قرارداد صلحی امضا شد که در ظاهر پیامبر امتیاز بسیاری به کفار داد؛ یعنی قرارداد طوری تنظیم شد که مسلمین اغلب ناراضی بودند و میگفتند این بیشتر به نفع کفار است تا به نفع ما. جزء اصول قرارداد این بود که پس از این اگر کسی از مردم مکه مسلمان شد و به مدینه فرار کرد، قریش حق دارند او را برگردانند، ولی اگر مسلمانی مرتد شد و به مکه فرار کرد، مسلمین حق ندارند او را پس بگیرند. این ماده مسلمانان را بسیار ناراحت کرد، ولی رسول الله(ص) فرمود: اگر کسی از ما مرتد شود و برود، ما دنبالش نمیرویم که به زور او را بیاوریم و اما از مسلمانانی که در آنجا هستند، میخواهیم که فعلاً تحمل کنند (چون براساس قرارداد، کفار قریش حق آزار آنها را نداشتند و آنها میتوانستند اعمال خود را آزادانه انجام دهند) و آنجا باشند و وجودشان در آنجا نافع است. این سیاست بسیار مفید واقع شد. رسول اکرم(ص) از این آزادی برای ایجاد یک زمینه تبلیغی در مکه استفاده فراوان کرد.[۳۴۸] نتیجه این صلح، از همه جنگهای گذشته بیشتر شد؛ چون صلحی بود که درست و دقیق در جای خودش صورت گرفت. در فاصله دو سال صلح حدیبیه تا فتح مکه، عده بسیاری مسلمان شدند. مسلمانان آزادانه در مکه تبلیغ میکردند. اساساً رمقی از نظر روحی برای کفار باقی نمانده بود. دروغ بودن تبلیغات کفار معلوم شد، و این آرزو در دل توده مردم مکه پیدا شد که مسلمان شوند.[۳۴۹]
- فتح مکه: پیامبر اکرم (ص) مکه را بدون خونریزی فتح کرد. جز شلوغکاری مختصری که خالد بن ولید کرد و پیامبر اکرم(ص) هم از آن کار تبری جست، خواه ناخواه حتى همان دشمنان سرسخت، اسلام آوردند. گروهگروه مرد و زن اسلام میآوردند و با پیامبر بیعت میکردند. وقتی زنها برای بیعت با پیامبر آمدند، فرمود: من با زنان دست نمیدهم. یک ظرف آب بیاورید. دستشان را در آن ظرف آب زدند و درآوردند، بعد گفتند هرکس میخواهد با من بیعت کند دستش را در این ظرف آب بگذارد، این در حکم همان بیعت است.[۳۵۰][۳۵۱]
آخرین حج پیامبر
حجةالوداع، آخرین حج پیامبر اکرم(ص) است. ایشان صلای عام دادند و مردم را فراخواندند که به این حج بیایند. در مواقع مختلف، در عرفات، منا و مسجدالحرام، در خطابههای عمومی، کلیات اسلامی را در باب اصول و فروع بیان کردند، که مهمترین سخنان ایشان است. در بازگشت از این حج، در منطقه غدیر خم، ناگهان از همراهان میخواهند که بایستند و گرد آیند و میفرمایند: مطلبی است که اگر آن را نگویم هیچ چیزی از اسلام نگفتهام. و آنگاه پس از خطبهای نسبتاً مفصل میفرماید: آیا من حق تسلط و ولایتم بر شما از خودتان بیشتر نیست؟ همه گفتند: بلی یا رسول الله. حضرت فرمود: "مَنَ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ"؛[۳۵۲]
بعثت پیامبر در فرهنگنامه پیامبر در قرآن کریم
بعثت در لغت به معنای فرستادن و هم چنین به معنای متنبه و آگاه کردن نیز به کار میرود، مانند: بعثته من نوم فانبعث: او را از خواب بیدار کردم پس هوشیار شد و هم چنین یوم البعث به معنی روز قیامت نیز به کار میرود. (ر. ک. فراهیدی، العین، قم، هجرت، چاپ دوم، ۱۴۱۰ ه. ق.، ج ۲، ص ۱۱۲.) این لغت در معنای ارسال و فرستادن نیز به کار رفته، مانند: «﴿بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا﴾[۳۵۳] و نیز در معنی نشر و پراکندن کاربرد دارد: ﴿يَبْعَثُكُمْ فِيهِ﴾[۳۵۴]یعنی شما را پراکنده میکنیم؛ و به معنی زندهکردن هم به کار رفته: ﴿وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ﴾[۳۵۵] یعنی - احییناهم - این چنین زنده میکنیم شما را. باز در جایی ﴿عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا﴾[۳۵۶]) به معنای قرار دادن در روز قیامت که گفته شده: در اینجا «یبْعَثَک» معنای «یقیمک مقاما محمودا» به معنای ضمانت کردن است، و دلیل آن نیز شفاعت پیامبر برای امت خویش در قیامت است (رک. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین و مطلع البدرین، تهران، مرتضوی، ۱۳۲۱ ق، ج ۲، ص ۲۳۶.). در تعدادی از آیات قرآن هنگامی که خداوند اراده خود را از بعثت بیان میکند، میتوان مفهوم اصطلاحی بعثت را که فرستادن پیامبران برای هدایت است، به دست آورد[۳۵۷].
منابع
پانویس
- ↑ سید رضی، نهج البلاغه، خطبه قاصعه، ص۱۹۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۵۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۰؛ عسکری، تصحیفات، ج۱، ص۲۹۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ ابن حزم، جوامع السیره، ص۳۶؛ حلبی، ج۱، ص۴۰۵.
- ↑ خلیل، ج۳، ص۲۰۶.
- ↑ ابن قتیبه، غریب الحدیث، ج۱، ص۱۴۳؛ عسکری، تصحیفات، ج۱، ص۲۹۶؛ جوهری، ج۱، ص۲۸۰؛ زمخشری، ج۱، ص۲۳۸. برای آگاهی بیشتر از معنای تحنث، ر.ک: تحنث.
- ↑ یعنی فرشته را در خواب میدید، نه آنکه در خواب مبعوث به رسالت شده باشد.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹ و ۲۵۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۱۶؛ ابونعیم، دلائل، ص۲۱۳.
- ↑ چون در برخی روایات غار نیست.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ ابونعیم، دلائل، ص۲۱۳؛ ابن عبدالبر، الدرر، ص۳۱ و ۳۲؛ و با اندکی تغییر، ابن هشام، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹ و ۲۵۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۲؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۷.
- ↑ مجلسی، ج۱۸، ص۲۰۴.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۲.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۸.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۵۰.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۲؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۱۵؛ مقدسی، ج۲، ص۴۹.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۳.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۴.
- ↑ ابن کثیر، ج۳، ص۱۳۵.
- ↑ کلینی، ج۴، ص۱۴۹؛ مفید، المقنعه، ص۲۲۶؛ طوسی، مصباح المتهجد، ص۸۲۰؛ ابن براج، ج۱، ص۱۴۸؛ فتال نیشابوری، ص۳۵۱؛ راوندی، النوادر، ص۲۶۶؛ محقق حلی، المعتبر، ج۲، ص۷۰۸؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج۶، ص۱۹۱.
- ↑ صدوق، المقنع، ص۲۰۷.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۲۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۲۲.
- ↑ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۹۸.
- ↑ مجلسی، ج۱۸، ص۲۰۵.
- ↑ ابن حبیب، المحبر، ص۱۰ یعقوبی، ج۲، ص۲۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۳؛ مسعودی، مروج، ج۲، ص۲۷۶.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۲۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۲۳.
- ↑ «(روزهای روزه گرفتن در) ماه رمضان است که قرآن را در آن فرو فرستادهاند» سوره بقره، آیه ۱۸۵.
- ↑ «ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم» سوره قدر، آیه ۱.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۴.
- ↑ برای بررسی بیشتر، ر.ک: سهیلی ج۲، ص۳۹۶-۳۸۸؛ مجلسی، ج۱۸، ص۱۹۰؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۲۵۰-۲۴۴.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۳-۴۴.
- ↑ «بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید» سوره علق، آیه ۱.
- ↑ ر.ک: حسکانی، ج۲، ص۴۱۶؛ مقریزی، ج۴، ص۳۳۲.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۷، ص۱۹۵ و ج۸، ص۳۳۵؛ بیهقی، سنن، ج۹، ص۶.
- ↑ بخاری، ج۶، ص۷۴؛ ابن حبان، صحیح ج۱، ص۲۲۰-۲۲۲؛ طبری، جامع البیان، ج۲۹، ص۱۷۹.
- ↑ ثعلبی، ج۱۰، ص۲۴۴؛ طوسی، التبیان، ج۱۰، ص۱۷۱و ۳۷۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۷۸۰.
- ↑ حلبی، ج۱، ص۴۲۰.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱. واحدی نیشابوری، ص۶؛ سیوطی، ج۱، ص۷۷.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۴؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۲۰؛ بغوی، ج۴، ص۵۰۶؛ سمرقندی، ج۳، ص۴۵۸؛ ثعلبی، ج۱۰، ص۲۴۴؛ طوسی، التبیان، ج۱۰، ص۱۷۱ و ۳۷۸ طبرسی، مجمع، ج۱۰، ص۷۸۰.
- ↑ ر.ک: واحدی نیشابوری، ص۶ و ۷؛ سیوطی، ج۱، ص۷۴ و ۷۷.
- ↑ طبرانی، الأوائل، ص۴۳؛ زیلعی، تخریج الأحادیث و الآثار، ج۴، ص۱۱۸ و ۱۱۹؛ سمعانی، تفسیر، ج۶، ص۸۷؛ سیوطی، ج۱، ص۷۲.
- ↑ برای اطلاع بیشتر، ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۲۵۰-۲۴۴؛ دوانی، باد نامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۴.
- ↑ «بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید» سوره علق، آیه ۱.
- ↑ برای اطلاع از این روایات، ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۵-۲۵۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۹-۲۹۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۴۰-۱۳۵.
- ↑ ر.ک: ابونعیم، دلائل، ص۲۱۵.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: ابونعیم، دلائل، ص۲۱۸-۲۲۲.
- ↑ ر.ک: مجلسی، ج۱۵، ص۳۶۴.
- ↑ ر.ک: شرف الدین، النص و الاجتهاد، ص۴۲۰-۴۲۳؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۳۱۴-۲۸۷.
- ↑ برای آگاهی بیشتر از نقد و بررسی این روایات، ر.ک: دوانی، بادنامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.
- ↑ سید رضی، نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ بدون وحشتها و حالتهایی که در روایات نادرست آمده است.
- ↑ ر.ک: بحرانی، مدینة المعاجز، ج۱، ص۴۴۵-۴۴۴ مجلسی، ج۱۸، ص۲۰۶-۲۰۵.
- ↑ «ما سخنی سنگین را به زودی بر تو فرو میفرستیم» سوره مزمل، آیه ۵.
- ↑ برای اطلاع بیشتر از نقد و بررسی این روایات، ریک: دوانی، یادنامه طبری، آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۴-۴۵.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: بلاذری، انساب، ج۲، ص۳۶۲؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۶، ص۲۶۹.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۰؛ خطیب بغدادی، ج۴، ص۴۵۶.
- ↑ ر.ک: حاکم، معرفة علوم الحدیث، ص۲۲؛ ابن حجر هیثمی، ص۱۲۰.
- ↑ ر.ک: امینی، ج۲، ص۲۳۶-۲۲۴.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۵۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۶۰.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ برای بررسی بیشتر، ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۱، ص۳۳۲-۳۲۴.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۵.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۱.
- ↑ مقریزی، ج۱، ص۳۱.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۱.
- ↑ مقریزی، ج۱، ص۳۱.
- ↑ مقریزی، ج۱، ص۳۱.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۳، ص۳۷۷؛ بخاری، ج۶، ص۷۵؛ مسلم، ج۱، ص۹۸.
- ↑ ابن اسحاق، ص۱۳۵؛ ابن هشام، ج۱، ص۲۵۷؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۱.
- ↑ ابن اسحاق، ص۱۳۵
- ↑ «که پروردگارت تو را رها نکرده و (از تو) آزرده نشده است» سوره ضحی، آیه ۳.
- ↑ ر.ک: قمی، ج۲، ص۴۲۸؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۱۹.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۵؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۲۱؛ مقدسی، ج۲، ص۵۱.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۲۱؛ بیهقی، دلائل، ج۷، ۵۹-۵۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۸۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۳۸.
- ↑ برای اطلاع بیشتر، رک: یوسفی غروی، ج۱، ص۴۰۱-۳۹۶.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۵-۴۶.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۸۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۳۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۸.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۲.
- ↑ برای اطلاع از این موارد، ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶ یعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ حلبی، ج۱، ص۴۶۱.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۸.
- ↑ ر.ک: ابن حبیب، المنمق، ص۲۲۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۳۲۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۴۳۹.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۳، ص۱۸۴.
- ↑ حلبی، ج۱، ص۲۸۳.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۲۱۹؛ برای اطلاع بیشتر، ر.ک: دار ارقم.
- ↑ ر.ک: حلبی، ج۱، ص۲۸۳.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۶.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ « إِنَّ هذا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي ؛ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا »
- ↑ برای نمونه، ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۰-۳۱۹؛ بغوی، ج۳، ص۴۰۰؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۰-۴۹.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۴۹.
- ↑ ابن جبر، ص۲۳۶.
- ↑ ر.ک: ابن حجر، تهذیب، ج۳، ص۳۰.
- ↑ ر.ک: امینی، ج۲، ص۲۷۶.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱.
- ↑ ر.ک: ابن اسحاق، ص۱۴۵-۱۴۶.
- ↑ ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۹، ص۱۴۹.
- ↑ ر.ک: بخاری، ج۶، ص۱۶ و ۹۴؛ مسلم، ج۱، ص۱۳۳؛ نسائی انذار و، ج۶، ص۲۴۹-۲۴۸.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶؛ حلبی، ج۱، ص۲۸۳؛ و برای آگاهی بیشتر، ر.ک: یوسفی غروی، ج۱، ص۴۲۶-۴۰۷.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۶-۴۷.
- ↑ «از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان» سوره حجر، آیه ۹۴.
- ↑ «توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد» سوره مسد، آیه ۱.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۳۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۱۹.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۵۶؛ بخاری، ج۶، ص۱۶ و ۹۴؛ مسلم، ج۱، ص۱۳۳؛ نسائی، ج۶، ص۲۴۹-۲۴۸.
- ↑ ر.ک: آلوسی، ج۱۹، ص۱۳۵؛ و برای اطلاع بیشتر، ر.ک: یوسفی غروی، ج۱، ص۴۲۶_۴۰۷.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۲۸۱؛ طبری، تاریخ، ج۱، ص۳۱۸.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴-۲۸۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۸۴ و ۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۸۵ و ۲۸۶.
- ↑ «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز میدارند و (خود) از آن دور میشوند و جز خویشتن را نابود نمیکنند و در نمییابند» سوره انعام، آیه ۲۶.
- ↑ مقاتل، ج۱، ص۳۴۱؛ ثعلبی، ج۴، ص۱۴۱؛ واحدی نیشابوری، ص۱۴۴؛ بغوی، ج۲، ص۹۱؛ ابن جوزی، زادالمسیر، ج۳، ص۱۷.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۸۸ و ۲۸۹.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۲۹۱.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: ص، ۱۶ و ۱۷؛ یس، ۳۰.
- ↑ ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۴۹-۱۵۷.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۱۹ و ۳۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۱۹۰.
- ↑ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۸۱؛ مقدسی، ج۲، ص۱۶۱.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ ابن سعد، ج۳، ص۱۷۶؛ بلاذری، ج۱، ص۱۸۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۸۱ و ۲۸۲.
- ↑ یا به مسلمانان دستور داد؛ ر.ک: ابن اسحاق، ص۲۱۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ ر.ک: حمید الله، ص۴۳؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۶-۴۳۷؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹ و ۳۳۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۵۳.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
- ↑ ر.ک: بلاذری، ج۱، ص۲۶۴-۲۲۵؛ و با تصریح به نام سرپرست آنان، ر.ک: مقدسی، ج۴، ص۵۴.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۰ و ۳۴۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱ و ۱۶۲.
- ↑ ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ البته برخی هجرت را پس از رحلت ابوطالب آوردهاند که باید خطا و به هجرت به مدینه مربوط باشد، ر.ک: حاکم المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.
- ↑ ساحل و لنگرگاه کشتیهای مکه، نزدیک جده، ر.ک: یاقوت حموی، ج۳، ص۳۵۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹؛ ابن سیدالناس، ج۱، ص۱۳۶.
- ↑ طبرانی، المعجم الأوسط، ج۲، ص۶۱؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۶۲؛ ذهبی، میزان، ج۲، ص۴۵۴.
- ↑ یا عمارة بن ولید مخزومی، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۵۶ و ۳۵۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۶۲-۳۵۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۳-۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۰.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۶۷.
- ↑ ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۴، ص۱۴۲؛ ثعلبی، ج۶، ص۱۷؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۱؛ بغوی، ج۳، ص۶۹.
- ↑ مفید، ایمان ابی طالب، ص۳۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۳.
- ↑ ر.ک: اصبهانی، ج۳، ص۸۶۱.
- ↑ ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ بلاذری، ج۱، ص۲۲۵.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵.
- ↑ ابن عبدالبر، الدرر، ص۵۳.
- ↑ ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵ و ۳۷۶؛ و به اختصار، مقدسی، ج۲، ص۵۶.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.
- ↑ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۸۶.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۶.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۱.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۱؛ یعقوبی ۳۱/۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۳.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۶.
- ↑ و گفتهاند غافلگیرانه او را خواهند کشت، ر.ک: بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۱.
- ↑ مفید، الفصول المختاره، ص۵۸.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ر.ک: مدخل شعب ابی طالب.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۶.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۲۸۲.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۲؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۱: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۳۱؛ مقدسی، ج۲، ص۵۵.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.
- ↑ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۵؛ ابن کثیر، ج۳، ص۱۰۷.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۵۶.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.
- ↑ ر.ک: جعفر مرتضی، الصحیح، ج۳، ص۲۰۰ و ۲۰۱.
- ↑ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۵۸؛ ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۴.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن عبدالبر، الدرر، ص۵۳؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۱۴.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۶ و ۱۷.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۳۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۳۲.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۷-۱۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۷؛ بلاذری، انساب، ج۲، ص۲۹۱.
- ↑ ر.ک: مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۳؛ مقدسی، ج۲، ص۵۶؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۰۰.
- ↑ حلبی، ج۱، ص۳۴۶.
- ↑ اریکی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ مقدسی، ج۲، ص۵۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۳.
- ↑ مقریزی، ج۱، ص۴۵.
- ↑ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۰.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۵۷.
- ↑ یحیی بن معین، تاریخ، ج۱، ص۳۸؛ حاکم، المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۵۳؛ قطب راوندی، قصص، ص۳۱۴؛ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۰؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.
- ↑ به معنای سیر شبانه.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۰-۳۶؛ مقدسی، ج۲، ص۶۱-۵۹؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۴-۱۹۰.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۵۰-۳۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۹۹
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۰۵- ۳۶۶.
- ↑ نیز ر.ک: مقریزی، ج۸، ص۳۰۴-۱۹۰.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ «پاکا آن (خداوند) که شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی - که پیرامون آن را خجسته گرداندهایم- برد تا از نشانههایمان بدو نشان دهیم، بیگمان اوست که شنوای بیناست» سوره اسراء، آیه ۱.
- ↑ ربیع الاول ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۳۶.
- ↑ مقریزی، ج۱، ص۴۷.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۱، ص۱۸۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۶۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.
- ↑ ابن هشام،ج۲، ص۵۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴؛ و با اندکی تغییر، ر.ک: بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۵۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.
- ↑ حلبی، ج۱، ص۳۵۳.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۶۰.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۸، ص۳۰۵.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۴.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۱۲؛ مقریزی، ج۱، ص۴۵.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۷.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.
- ↑ و دو وصف تشکیل دادند، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۵.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۶۳-۶۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۴؛ بیهقی، و دلائل، ج۲، ص۴۱۶.
- ↑ ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۳۶.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.
- ↑ خرگوشی، ج۲، ص۱۲۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۷.
- ↑ ابن سعد، از ج۱، ص۱۶۵؛ مقدسی، ج۲، ص۵۷.
- ↑ مقدسی، ج۲، ص۵۷.
- ↑ مقدسی، ج۲، ص۵۷.
- ↑ ابن حبیب، المحبر، ص۱۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۸.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که گروهی از پریان را به سوی تو گرداندیم که به قرآن گوش فرا میدادند و چون نزد آن حاضر شدند (به هم) گفتند: خاموش باشید (و گوش فرا دهید!) آنگاه چون به پایان آمد به سوی قوم خود بازگشتند در حالی که (آنان را) بیم میدادند» سوره احقاف، آیه ۲۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۵.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۶۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۶ و ۳۴۷.
- ↑ بیهقی، دلائل، ص۲۲۸-۲۳۲؛ مقدسی، ج۲، ص۵۸؛ مقریزی، ج۴، ص۲۱۰.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸-۳۴۷.
- ↑ ر.ک: جعفر مرتضی الصحیح، ج۳، ص۲۷۰-۲۶۵.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۶.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۶۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۰- ۳۴۸؛ و به اختصار، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۱۸.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۰-۶۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۳-۳۵۱؛ بیهقی، دلائل ج۲، ص۴۲۱-۴۱۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۶۴ و ۶۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۸؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۸ و ۳۴۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۰ و ۷۱؛ و با اندکی تغییر، ابن سعد، ج۱، ص۱۷۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۳ و ۳۵۴؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۴.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۲ و ۷۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۰؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۵.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۳-۷۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۶.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۶.
- ↑ ر.ک: بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۵۵؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۵.
- ↑ یا پس از آنان و به درخواست ایشان، ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۶؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۷.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ طبری، تریخ، ج۲، ص۳۵۷.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۶.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۷۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۳۸.
- ↑ ر.ک: ابن عبدالبر، الدر، ص۶۷.
- ↑ البته برخی درباره حضور عباس تردید کردهاند، ر.ک: جعفری مرتضی، الصحیح، ج۳، ص۳۱۹-۳۲۱.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۸۹-۸۱؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱ و ۱۷۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۰-۳۶۴؛ و به اختصار، یعقوبی، ج۲، ص۳۸؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۷۷؛ و با تغییراتی اندک، بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۵۵-۴۴۲.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۹۳-۹۰؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۵ و ۳۶۷.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۹۷؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۲۹۴؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۵۲.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۹۷؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۵۲.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۹۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۹۷.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۹۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۸.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۴۲-۳۹.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۴؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۹۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳، ص۲.
- ↑ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۹۳؛ ابن اعثم، ج۲، ص۵۰۶؛ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن العربی، احکام القرآن، ج۲، ص۵۷۰.
- ↑ ابوالقاسم کوفی، ج۲، ص۶۹.
- ↑ برای نمونه، ر.ک: واقدی، ج۳، ص۱۰۰۹؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۸۶، ۲۸۸ و ۲۹۰؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۳۳۹، ۳۶۰ و ۳۶۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۵؛ و با اندکی تغییر، بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۳.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۱۲ و ۱۱۳؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۹؛ و به اختصار، حاکم، المستدرک، ج۳، ص۳۵۷.
- ↑ و بنا بر نقلی، برای ابوسلمه و خانوادهاش مشکلاتی ایجاد کردند، ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۱۲..
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۲۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۵؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ «و با آنان نبرد کنید تا آشوبی بر جا نماند و دین، یکجا از آن خداوند باشد پس اگر (از کفر و شرک) باز ایستند بیگمان خداوند از آنچه میکنند آگاه است» سوره انفال، آیه ۳۹.
- ↑ ابن هشام،ج۲، ص۱۱۱؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ «کسانی که ایمان آورده و هجرت گزیدهاند و در راه خداوند با مال و جانشان جهاد کردهاند و کسانی که (به آنان) پناه داده و یاری رساندهاند دوستان یکدیگرند و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکردهاند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست تا آنکه هجرت گزینند و اگر از شما» سوره انفال، آیه ۷۲.
- ↑ فخر رازی، ج۱۰، ص۲۲۱.
- ↑ برای نمونه، ابن سعد، ج۳، ص۴۱۱؛ ابن این ابی عاصم، الآحاد، ج۱، ص۲۰۶؛ فسوی، ج۳، ص۱۶۷.
- ↑ ابن سعد، ج۲، ص۱۰۸؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۲۷۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱۳، ص۳۱۰؛ بیهقی، دلائل، ج۵، ص۱۰۹.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ میباختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ میباختند و خداوند تدبیر میکرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۷؛ طبری، جامع البیان، ج۹، ص۳۰۳-۳۰۰؛ طوسی، التبیان، ج۵، ص۱۱۰-۱۰۸.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۲۴-۱۲۸؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.
- ↑ طوسی، الامالی، ص۴۶۵ و ۴۶۶؛ این شهر آشوب، ج۱، ص۱۵۸؛ اربلی، ج۲، ص۳۰.
- ↑ «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان میگذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳؛ طوسی، الامالی، ص۲۵۳؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۶۲؛ حسکانی، ص۱۲۸؛ ثعلبی، ج۲، ص۱۲۶؛ مقریزی، ج۱، ص۵۷.
- ↑ حاکم، المستدرک، ج۳، ص۴؛ ثعلبی، ج۲، ص۱۲۶؛ ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۶۲.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ فخر رازی، ج۵، ص۳۲۴.
- ↑ . ابن هشام، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۴؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۲-۳۷۰.
- ↑ ر.ک: ابن هشام، ج۲، ص۱۲۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ و بنا بر نقلی، ایشان را مورد ضرب و جرح قرار دادند و مدتی در مسجد الحرام حبس و سپس آزاد کردند، ر.ک: طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۷۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۷؛ و به اختصار، بلاذری، أنساب، ج۱، ص۳۰۷ و ۳۰۸؛ یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۷۸ و ۴۸۲.
- ↑ «اگر او را یاری ندهید بیگمان خداوند یاریش کرده است هنگامی که کافران او را که یکی از دو نفر بود (از مکّه) بیرون راندند، آنگاه که آن دو در غار بودند همان هنگام که به همراهش میگفت: مهراس که خداوند با ماست و خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد و وی را با» سوره توبه، آیه ۴۰.
- ↑ طبری، جامع البیان، ج۱۰، ص۱۷۵؛ ابن ابی حاتم، تفسیر، ج۶، ص۱۸۰۰؛ نحاس، ج۳، ص۲۱۰؛ ثعلبی، ج۵، ص۴۷؛ ابونعیم، دلائل، ص۳۲۸.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ ر.ک: و مقریزی، ج۱، ص۶۴.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۲۵.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳/۱؛ طوسی، الامالی، ص۴۷۰؛ اربلی، ج۲، ص۳۳؛ ابن صباغ، ج۹، ص۳۰۳.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۱، ص۵۳.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۳۰؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۳۰۸؛ ابونعیم، دلائل، ص۳۳۲؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۸۶.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۹؛ و با اندکی تغییر، یعقوبی، ج۲، ص۴۰؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۴۸۴.
- ↑ و پس از پرداخت بهای شیر به أم معبد، ر.ک: طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۴۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳ و ۹، ص۱۰.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۷۸؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۴۹؛ حاکم، المستدرک، ج۳ و ۹، ص۱۰.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
- ↑ علق، آیات ۵-۱: بخوان به نام پروردگارت که آفرید. انسان را از علق آفرید. بخوان و پروردگار تو کریمترین کریمان است. همان کس که به وسیله قلم آنچه را که انسان نمیدانست به وی آموخت.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۸ ص ۲۴۲.
- ↑ یادداشتها، ج ۹، ص ۱۲۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۳۶.
- ↑ رعد، آیه ۱۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ شعرا، آیه ۲۱۴: و خویشان نزدیکت را هشدار ده.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۵، صص ۱۹۹ و ۲۰۰؛ مطهری، مرتضی، وحی و نبوت مجموعه آثار، ج ۲، ص ۱۶۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۵، صص ۱۹۹ و ۲۰۰.
- ↑ مطهری، مرتضی، امامت و رهبری مجموعه آثار، ج ۴، ص ۸۷۹.
- ↑ همطهری، مرتضی، داستان راستان، مجموعه آثار ج ۱۸، صص ۳۲۲ و ۳۲۳. به نقل از : سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۲۶۵.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، داستان راستان مجموعه آثار، ج ۱۸، صص ۳۳۱-۳۳۳. به نقل از: سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۴۱۹.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ ﴿ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ﴾. (دخان، آیه ۱۴).
- ↑ (جاثیه، آیه ۱۴).
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۵، صص ۱۱۸ و ۱۹۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، داستان راستان، مجموعه آثار، ج ۱۸، صص ۳۰۵-۳۰۹.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ قصص، آیه ۲۰.
- ↑ توبه، آیه ۴۰: اگر پیامبر را یاری نکنید قطعاً خدا او را یاری کرد هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند او را از مکه بیرون کردند و او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه که در غار ثور بودند، وقتی به همراه خود میگفت: اندوه مدار که خدا با ما است.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۸، صص ۲۱۸، ۲۱۹ و ۲۷۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، حماسه حسسینی مجموعه آثار، ج ۱۷، ص ۱۸۲.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۳، صص ۲۸-۷۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مجموعه آثار ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵. ر.ک: فتح، آیه ۱۱ و ۱۲.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵.
- ↑ فتح، آیه ۱۰.
- ↑ مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج ۵، صص ۲۰۴-۲۰۹.
- ↑ مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مجموعه آثار ج ۶، صص ۲۴۴ و ۲۴۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، شرح منظومه، مجموعه آثار ج ۵، ص ۲۵۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، شرح منظومه، مجموعه آثار ج ۵، صص ۲۵۵-۲۵۷.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ پورامینی، محمد باقر، پیامبر اسلام؛ چلچراغ حکمت، ص۲۵ تا ۴۴.
- ↑ «و به راستی ما، در میان هر امّتی پیامبری برانگیختیم (تا بگوید) که خداوند را بپرستید و از طاغوت دوری گزینید آنگاه برخی از آنان را خداوند راهنمایی کرد و بر برخی دیگر گمراهی سزاوار گشت پس، در زمین گردش کنید تا بنگرید سرانجام دروغانگاران چگونه بوده است» سوره نحل، آیه ۳۶.
- ↑ «و اوست که شبانگاه (در خواب) روان شما را میستاند و میداند که به هنگام روز چه به دست آوردهاید سپس در همین روز شما را (از خواب) برمیانگیزاند تا زمانی نامبرده سر آید؛ آنگاه بازگشتتان به سوی اوست و سپس شما را از آنچه انجام میدهید آگاه میسازد» سوره انعام، آیه ۶۰.
- ↑ «و بدینگونه ما آنان را (از خواب) برانگیختیم تا از هم باز پرسند؛ یکی از آنان گفت:» سوره کهف، آیه ۱۹.
- ↑ «و پارهای از شب را بدان (نماز شب) بیدار باش که (نمازی) افزون برای توست باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ستوده برانگیزد» سوره اسراء، آیه ۷۹.
- ↑ سعیدیانفر و ایازی، فرهنگنامه پیامبر در قرآن کریم، ج۱، ص ۲۳۱-۲۳۶.