خوارج در نهج البلاغه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۵ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۰۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اسلام

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث خوارج است. "خوارج" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

خوارج فرقه‌ای بودند که در نیمه نخست هجری و در جنگ صفّین پدیدار شدند. اساس پیدایش آن‌ها بر مبنای برائت از امام علی (ع) شکل گرفت. آن‌ها در ابتدا گروهی از سپاهیان امام علی (ع) بودند که پس از ماجرای حکمیّت از زمره یاران امام خارج شدند، علیه امام موضع‌گیری کردند و در نهایت با امام به مقابله برخاستند. آنان گرچه هنگام حیله عمروعاص و بر نیزه کردن قرآن‌ها با موضع امام که ادامه جنگ بود مخالفت کردند و نبردی را که در آستانه پیروزی بود به حکمیّت کشاندند، اما پس از آن و به‌دنبال نتیجه حکمیّت، با شعار لَا حُكْمَ‏ إِلَّا لِلَّهِ‏ [۱]، برگرفته از آیه قرآن ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ [۲]، اصل حکمیّت را امری نادرست و مغایر با شرع دانستند. از این‌رو به آن‌ها "مُحَکِّه" نیز می‌گویند. امام (ع) گرچه با اتفاقی که در ماجرای حکمیّت رخ داد موافق نبود، اما اصل حکمیّت را خلاف قرآن نمی‌دید. از این‌رو خطاب به آنان فرمود: سخن حقّی است که به آن باطلی خواسته شده. آری، حکم جز از آن خدا نیست، ولی اینان می‌گویند که امارت و حکومت ویژه خداوند است و بس؛ و حال آن‌که، مردم را امیر و فرمانروایی باید، خواه نیکوکار و خواه بدکار، که مؤمن در سایه حکومت او به کار خود پردازد و کافر از زندگی خود بهره گیرد، تا زمان هر یک به سرآید و حق بیت المال مسلمانان گرد آورده شود و با دشمن پیکار کنند و راه‌ها امن شود و حق ضعیف را از قوی بستانند و نیکوکار بیاساید و از شر بدکار آسوده ماند[۳][۴].

خوارج پس از صفین با رهبرشان، عبدالله بن وهب راسبی به‌عنوان خلیفه بیعت کردند و با ۱۲ هزار تن در منطقه حروراء در نزدیکی کوفه گرد آمدند و موجودیت و انشعاب خود را از امام اعلام کردند.امام (ع) با آن‌ها به احتجاج برخاست و در صدد اصلاح آن‌ها برآمد. حضرت آن‌ها را دارای حقوق اجتماعی می‌دانست، چنان‌که سه حق را در مورد آن‌ها رعایت کرد: حضور در مساجد؛ تا زمانی که دست آن‌ها در دست ماست از فیء (بیت المال) برخوردار باشند؛ و تا زمانی که سلاح برنداشتند با آن‌ها نجنگیم. این همه بدان سبب بود که در منطق امام آن‌ها در جست‌وجوی حقیقت دچار خطا شده بودند. از این‌رو فرمود: پس از من خوارج را نکشید، زیرا آن‌که حق را جوید ولی به خطا رود، چون کسی نیست که باطل را خواهد و بدان رسد[۵]. از این‌رو امام در طریق عدالت‌گستر خویش با آنان بر اساس حکمت و عدالت رفتار کرد. اگر کاری به کار حکومت نداشتند، آن‌ها را به حال خویش رها می‌کرد و اگر زبان می‌گشودند با آن‌ها به احتجاج برمی‌خاست، چنان‌که احتجاجات امام و برخی از اصحاب ایشان تا حدودی مؤثر واقع شد و تعداد زیادی از آنان را منصرف کرد و از امام امان طلبیدند. امام نیز به آن‌ها امان داد به شرطی که خوارج را یاری نرسانند. تعدادی را نیز به‌سوی حق هدایت کرد[۶][۷].

روایت است که امام (ع) به لشگرگاه خوارج رفت و آنان هم‌چنان با حکمیّت مخالفت می‌کردند.حضرت به آنان فرمود: "آیا همه شمایان با ما در نبرد صفّین حاضر بودید؟" گفتند: "گروهی از ما بودند و دیگر گروه نه." امام فرمود: "دو گروه شوید: آنان که در جبهه صفّین حضور داشتند در یک گروه، و آنان که نبودند در گروه دیگر، تا با هر یک جداگانه سخن گویم." به مردم ندا در داد که: "از سخن گفتن بازایستید و به سخنانم گوش فرادهید و با دل‌هاتان بنیوشید و تمام توجّهتان به سوی باشد تا از هر کس شهادتی خواستم، با آگاهی کامل پاسخ گوید." آن‌گاه امام (ع) با آنان بسیار سخن گفت که از جمله فرمود: "مگر شمایان نبودید آن‌گاه که لشکر معاویه از روی مکر و فریب و خدعه و نیرنگ قرآن‌ها را بر سرِ نیزه کردند، گفتید اینان برادران و هم‌رزمان مایند که پشیمان شده و به پناه کتاب خدا آمده‌اند، از آنان باید پذیرفت و اندوهشان را زدود، امّا من به شما گفتم این کاری است که ظاهر آن ایمان و باطن آن دشمنی و ستم، آغاز آن رحمت و پایانش ندامت است. شأن خویش نگه دارید و در جبهه بمانید و بر راهتمان استوار باشید و با همه وجود به جهاد پردازید و به هر صدایی که از هر کس بر آید گوش فراندهید، اگر پاسخ داده شود گمراه کند و اگر آن را وانهند خوار شود. امّا آن کار که نمی‌بایست، شد و دیدم که شما حکمیّت را پذیرفتید. به خدا سوگند، اگر از آن سر برمی‌تافتم هیچ مسئولیّتی بر دوشم نمی‌افتاد و خدا هم گناه آن را بر من نمی‌نوشت؛ و به خدا قسم، اگر آن را می‌پذیرفتم راه حقّی بود که می‌بایست پیروی می‌شد. بی‌شک قرآن با من است، از آن‌گاه که آن را یافتم و کنارش بودم از آن جدا نشدم. ما در میدان‌های نبرد با پیامبر (ص) بودیم و مرگ و شهادت میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان دور می‌زد و آن همه مصیبت و سختی بر ایمانمان می‌افزود و در راه حق کاراتر و کارسازتر و تسلیم فرمان و شکیبای پر درد و جراحت بودیم. امّا امروز ما با برادران مسلمانمان به خاطر کژی و انحراف و شبهه و تأویل می‌جنگیم. پس اگر راهی می‌یافتیم که خداوند پراکندگی ما را به هم‌دلی و هماهنگی برمی‌گرداند و همگان را به یکدیگر نزدیک می‌ساخت، مشتاق آن بودیم و از دیگر مسائل دست می‌شستیم[۸][۹].

اما گروهی بر عقیده خویش پافشردند. آن‌ها در پاسخ به نامه امام که آن‌ها را به جنگ با معاویه دعوت کرده بود، از امام خواستند تا به کفر خویش اعتراف کند. از این پس امام از آن‌ها قطع امید کرد و به آنان فرمود: توفان شن هلاکتان کند و کسی را از شما باقی نگذارد. آیا پس از ایمانم به خدا و جهادم در رکاب رسول خدا (ص) راه کفر پویم "که بی‌تردید در این هنگام گمراه شده و راه هدایت را وانهاده‌ام." پس به بدترین جایگاه بازگردید و به راه کفر عقب‌گرد کنید. بدانید که پس از من به نهایت، خفّت و خواری بینید و از دم تیغ درگذرید و ستمگران رسماً اموالتان را ملک خود سازند[۱۰]. امام خود تصمیم به نبرد با شامیان گرفت، اما خوارج با اقدامات خویش بی‌نظمی و ناامنی در جامعه پدید آوردند و در عمل علیه مردم شوریدند. امام در صدد دفع فتنه آن‌ها برآمد که سرانجام به نبرد نهروان انجامید و تعداد اندکی از آن‌ها باقی ماندند. امام علی (ع) در نهروان نیز آغازگر جنگ نبود و به یاران خویش دستور داد که دست نگه دارند تا آن‌ها جنگ را آغاز کنند. امام علی (ع) در آغاز جنگ نهروان به سپاهیان خود خبر داد که از خوارج حتی ده نفر هم باقی نمانند و از شما کمتر از ده نفر شهید می‌شوند. قتلگاهشان این سوی نهر است. به خدا سوگند، از ایشان ده نفر هم نجات نیابند، و از شمایان ده نفر هم به شهادت نرسند.[۱۱][۱۲].

اهداف امام از جنگ با خوارج را می‌توان در مواردی چند خلاصه کرد:

  1. دفع تباهی خوارج و تجاوز آن‌ها به محرمّات الهی و ارتکاب به جنایات؛
  2. اعلان انحراف آن‌ها از راه راست و اصرارشان بر باطل و ایمن‌سازی جامعه از شعارهای فریبکارانه آن‌ها؛
  3. ضرورت حفظ حکومت؛
  4. ضرورت مجازات پیمان‌شکنان و بیعت‌شکنان برای حفظ منافع جمعی و برقراری نظم و امنیت در جامعه[۱۳].

از سپاه خوارج گرچه پس از نهروان تعداد اندکی باقی ماند، اما دنباله آن‌ها هم‌چنان در طول تاریخ باقی‌ماندند. کسانی‌از خوارج که از امام امان خواسته بودند، چندی بعد بر امام خروج کردند که امام بار دیگر فتنه آن‌ها را فرونشاند. آن‌ها پس از امام علی (ع) با امویان و عباسیان نیز به جنگ‌هایی تمام‌عیار پرداختند. امام در پاسخ کسانی که از ایشان می‌پرسیدند خوارج را نابود کردی؟ فرمود: اینان نطفه‌هایی هستند در پشت مردان و زهدان زنان. هر زمان کسی از آنان سر برآورَد، قطع شود، تا سرانجام آخرینشان دزدان و راهزنان باشند[۱۴][۱۵].

حالت‌ها و صفات خوارج

خوارج، اغلب از اعراب و بادیه‌نشینانی بیابان‌گرد و خشن بودند؛ مردمانی منحرف و جاهل که عجب و غرور وجودشان را فراگرفته و به انحرافشان کشانده بود. آن‌ها نسبت به احکام الهی از کمترین آشنایی برخوردار بودند. شیطان بر آن‌ها چیره شد بود و باطل را برایشان آراسته و آن‌ها را به وعده پیروزی گمراه ساخته بود[۱۶]. زهدپیشگی و تظاهر آن‌ها به عبادت اسبابی برای به انحراف کشیدن دیگران فراهم آورده بود. آن‌ها مردانی سطحی‌نگر بودند که همواره در احتجاجات مغلوب می‌شدند. تعصبات قبیله‌ای و جاهلی بر آن‌ها چیره شده بود. آنان مردانی سبک‌مغز، سفیه و ناشکیبا بودند[۱۷] و افرادی تندرو و خشونت‌طلب که قرآن ورد زبانشان بود، اما به آن عمل نمی‌کردند، کتاب خدا را در ظاهر می‌طلبیدند اما دشمن آن بودند. سخن نیک می‌گفتند، اما کردارشان بد بود. دیگران را به قرآن فرامی‌خواندند، اما خود به آن عمل نمی‌کردند. هر که با آنان می‌جنگید و آن‌ها را می‌کشت، از آن‌ها به خداوند شایسته‌تر بود. خوارج خوش‌گفتار و بدکردار بودند و شعارهایشان فریبنده و برانگیزاننده عواطف بود. آن‌ها با انجام اقدام‌های ماجراجویانه عواطف مردمان ساده را به‌سوی خود جلب می‌کردند، هر چند خردمندان را اقبالی به‌سوی آن‌ها نبود. از این‌رو امام (ع) به مردمان سفارش می‌کند که حق را بشناسید تا اهل آن را نیز بشناسید و مردم را با حق بسنجید نه این‌که حق را با مردم[۱۸][۱۹].

از خوارج در متون تاریخی اقدام به گناهان کبیره گزارش شده است؛ گناهانی چون هرزگی و عیاشی، ترک نماز، شراب‌خواری، پوشیدن لباس ابریشمی، جعل حدیث، جنایت و آدم‌کشی، ترک حدود الهی و... تاریخ شواهد زیادی دارد که عمل آن‌ها با عقیده‌ای که ابراز می‌داشتند، در تناقض بود. خوارج از نظر ظاهر، مردانی بودند که سر خود را می‌تراشیدند و کناره آن را نگاه می‌داشتند، پیشانی آن‌ها در اثر عبادت پینه بسته بود و لباسشان تا نیمه ساق پا می‌رسید[۲۰].

عقاید خوارج

خوارج در بدو امر دارای عقایدی بودند. به‌طور خلاصه می‌توان اصول اعتقادی آن‌ها را دو وجه نفی حکومت و امامت و تکفیر دگراندیشان قلمداد کرد. امام علی (ع) در احتجاجات خود با آن‌ها بر این موضوع تأکید ورزیدند و با آن‌ها به گفت‌وگو نشستند: اگر گمان آن دارید که من خطا کرده‌ام و گمراه شده‌ام، پس به چه سبب همه امت محمد (ص) را به گمراهی من، گمراه می‌شمرید و آنان را به خطایی که من کرده‌ام، بازخواست می‌کنید و به گناهی که من مرتکب شده‌ام به کفر نسبت می‌دهید. شمشیرهای خود را بر دوش نهاده‌اید و بر سر بی‌گناه و گناه‌کار فرود می‌آورید و گناه‌کار و بی‌گناه را با هم درمی‌آمیزید. خود می‌دانید که رسول الله (ص) کسی را که مرتکب زنای محصنه شده بود، سنگسار کرد، سپس بر او نماز گزارد و میراثش را به کسانش داد. قاتل را کشت و میراثش را به کسانش داد. دست دزد را برید و زناکار غیر محصن را تازیانه زد، ولی سهمی را که از غنایم نصیبشان می‌شد به آنان پرداخت و رخصت داد که با زنان مسلمان ازدواج کنند. رسول الله (ص) آنان را به سبب گناهی که مرتکب شده بودند، مؤاخذه کرد و حدّ خدا را بر ایشان جاری ساخت، ولی از سهمی که اسلام برایشان معین کرده بود منعشان نکرد و نامشان از میان مسلمانان نزدود. شما بدترین مردم هستید، از کسانی که شیطان به هر سو که خواهد آنان را می‌کشاند و گمراه و سرگردان می‌سازد[۲۱][۲۲].

از دیگر عقاید آن‌ها این موارد بود:

  1. هرکس مرتکب گناه شود از اصحاب جحیم است؛
  2. هرجا خوارج حاکم نباشند، دارالکفر است؛
  3. هرکس در دارالکفر ساکن شود، کافر است و باید علیه او قیام شود؛
  4. تنها حکومت ابوبکر، عمر و عثمان و امام علی تا قبل از حکمیّت مشروع بود؛
  5. انتخاب امام تنها باید با رأی و انتخاب مردم صورت گیرد؛
  6. حکومت اختصاص به اهل بیت پیامبر ندارد؛
  7. جایز است در عالَم امامی نباشد؛
  8. خروج علیه امامی که خلاف سنت عمل کند، واجب است[۲۳].

فرقه‌های خوارج

خوارج دارای فرقه‌هایی چند هستند که عبارت‌اند از: ازرقیه، نجدیه، بهیسیه، عجدریه، ثعالبه، اباضیه، صفریه و واقفیه. از میان خوارج فقط فرقه اباضیه معتدل‌تر بودند که فرصت بقا یافتند و بقیه از میان رفتند[۲۴].

خوارج در صحابه از دیدگاه نهج البلاغه

علی(ع) در دوران خلافتش با سه گروه پیکار کرد: اصحاب جمل که خود آنان را «ناکثین» نامید و اصحاب صفین که آنها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج که خود آنها را «مارقین» میخواند. و قبل از آن حضرت، پیامبر اکرم(ص) آنان را به این اسم‌ها نامیده است آنجا که به وی فرمود: «سَتُقَاتِلُ بَعْدِيَ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ» (یعنی پس از من با ناکثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی کرد). این روایت را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل می‌کند و می‌گوید: این روایت یکی از دلائل نبوت حضرت ختمی مرتبت می‌باشد زیرا که اخباری صریح است از آینده و غیب که هیچ‌گونه تاویل و اجمالی در آن راه ندارد[۲۵]. گروه خوارج در جنگ صفین پس از جریان حکمیت پیدا شدند، آنها همه در سپاه امام بودند و ابتداء امام(ع) را مجبور کردند که «حکمیت» را بپذیرد و پس از آنکه آن حکم شوم صادر شد اعتراض کردند و سرانجام جنگ نهروان را به راه انداختند. پس از یاغی شدن خوارج نهروان بر امام(ع) و اعتراض به اینکه چرا در دین خدا حکم قرار دادی و اکنون که بر زیان تو حکم داده‌اند حکمشان را نمی‌پذیری، امام در پاسخ آنها فرمود: «فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى أَنِ اِخْتَارُوا رَجُلَيْنِ فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا عِنْدَ اَلْقُرْآنِ وَ لاَ يُجَاوِزَاهُ وَ يَكُونَ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَكَا اَلْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ اَلْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ اَلاِعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا وَ قَدْ سَبَقَ اِسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي اَلْحُكْمِ بِالْعَدْلِ وَ اَلْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا وَ اَلثِّقَةَ فِي أَيْدِينَا لِأَنْفُسِنَا حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ اَلْحَقِّ وَ أَتَيَا بِمَا لاَ يُعْرَفُ مِنْ مَعْكُوسِ اَلْحُكْمِ»[۲۶] (رای و نظر بزرگان شما بر این قرار گرفته که دو مرد (ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص) را انتخاب کنند (تا بین حق و باطل حکم کنند) و ما از آن دو پیمان گرفتیم که در برابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند زبانشان با قرآن بوده و دلشان پیرو آن باشد اما آنها از قرآن روی بازگرداندند و با اینکه حق را آشکارا می‌‌دیدند آن را ترک کردند جور و ستم خواسته دلشان و اعوجاج و کژی طرز فکرشان بود. ولی ما پیش از آنکه آنها این رای بد را بدهند و این حکم جائرانه را صادر کنند با آنها شرط کرده بودیم که به عدل حکم کنند و به حق عمل نمایند. بنابراین هنگامی که این دو نفر از راه حق منحرف گردند و حکم غیر صحیحی یعنی خلاف حکم خداوند را صادر کنند، حجت در اختیار ما و برای ماست (بنابراین نظر آنها برای ما هیچ اثری ندارد؛ زیرا آنها با شرط مخالفت کردند). خوارج زائیده جهالت و رکود فکری بود. آنها قدرت تجزیه و تحلیل نداشتند و چنین میپنداشتند وقتی حکمیت در موردی اشتباه بوده است دیگر اساس آن باطل و نادرست است و حال آنکه ممکن است اساس آن محکم و صحیح باشد اما اجراء آن در موردی ناروا باشد و لذا در جریان تحکیم سه مرحله مشاهده می‌شود: ۱- علی(ع) به شهادت تاریخ راضی به «حکمیت» نبود، پیشنهاد اصحاب را «مکیده» و «غدر» می‌دانست و بر این مطلب سخت اصرار داشت و پافشاری مینمود. ۲- نظرش این بود اگر بنا باشد شورای تحکیم تشکیل شود نباید داور از طرف او ابوموسی اشعری باشد زیرا ابوموسی مرد کودن و بی‌تدبیری است و هرگز صلاحیت چنین کاری را ندارد و بایست شخص با تدبیر و صالحی را انتخاب کرد و خودش ابن عباس و یا مالک اشتر را صلاح می‌دانست. ۳- اصل حکمیت را صحیح می‌دانست و میفرمود چون داوران برخلاف شرط عمل کرده‌اند الزام آور نمی‌باشد و در اینجا نیز علی(ع) اصرار داشت. ابوالعباس مبرد در «الکامل» می‌گوید: «علی(ع) شخصا با خوارج به احتجاج پرداخت و به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند! آیا هیچ کس از شما همچون من با تحکیم مخالف بود؟ گفتند: خدایا! تو شاهدی که نه. گفت: آیا شما مرا وادار نکردید که بپذیرم؟ گفتند: خدایا تو شاهدی که چرا! گفت: پس چرا با من مخالفت می‌کنید و مرا طرد کرده‌اید؟ گفتند: گناهی بزرگ مرتکب شده‌ایم و باید توبه کنیم ما توبه کردیم، تو نیز توبه کن. گفت: استغفر الله من کل ذنب (آنها هم که در حدود ۶ هزار نفر بودند برگشتند و گفتند که علی(ع) توبه کرد و ما منتظریم که فرمان دهد و به طرف شام حرکت کنیم. اشعث بن قیس در محضر او آمد و گفت: مردم می‌گویند: شما تحکیم را گمراهی می‌دانید و پایداری بر آن را کفر. حضرت منبر رفت و خطبه خواند و گفت: هر کس که خیال می‌کند من از تحکیم برگشته‌ام دروغ می‌گوید و هر کس که آن را گمراهی شمرد خود گمراه‌تر است خوارج نیز از مسجد بیرون آمدند بر علی(ع) شوریدند)[۲۷] آری یکی از بارزترین ویژه‌گی‌های خوارج جهالت و نادانی‌شان بود از نشانه‌های جهالت آنها، عدم تفکیک میان ظاهر یعنی خط و جلد قرآن و معنی قرآن بود؛ لذا فریب نیرنگ ساده معاویه را خوردند. البته بیشتر خطر جهالت این‌گونه افراد از این لحاظ است که ابزار و آلت دست نیرنگ بازها قرار میگیرند و سد راه مصالح عالیه اسلامی واقع می‌گردند. همیشه منافقان حیله گر، مقدسان احمق را آلت دست خود قرار می‌دهند و شمشیر در دست آنها و تیر در کمان آنها مینهند، چنانکه امیرمؤمنان علی(ع) وضع آنها را چنین بیان می‌کند و می‌فرماید: «ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ اَلنَّاسِ وَ مَنْ رَمَى بِهِ اَلشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ»[۲۸] (شما بدترین مردم هستید، شما تیرهائی در دست شیطان هستید که از وجود شما برای زدن نشانه خود استفاده می‌کند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهی میافکند). و در ضمن در خطبه دیگری می‌فرماید: «قَدْ طَوَّحَتْ بِكُمُ اَلدَّارُ وَ اِحْتَبَلَكُمُ اَلْمِقْدَارُ وَ قَدْ كُنْتُ نَهَيْتُكُمْ عَنْ هَذِهِ اَلْحُكُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ اَلْمُخَالِفِينَ اَلْمُنَابِذِينَ حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاكُمْ وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرَ أَخِفَّاءِ اَلْهَامِ سُفَهَاءُ اَلْأَحْلاَمِ وَ لَمْ آتِ لاَ أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لاَ أَرَدْتُ بِكُمْ ضُرّاً»[۲۹] (... دنیا شما را در گمراهی پرتاب کرده و مقدراتی (که به دست شما فراهم شده) شما را آماده مرگ ساخته است. من شما را از این حکمیت نهی کردم، ولی با سرسختی مخالفت نمودید و فرمان مرا پشت سر انداختید تا به دلخواه شما تن در دادم! ای گروه کم عقل! و ای کم فکرها! من کار خلافی انجام نداده بودم و نمی‌خواستم به شما ضرر برسانم). ابن ابی الحدید می‌نویسد: اخبار و روایات در حد تواتر است که خداوند به قاتلان خوارج وعده ثواب داده است. و این سخنان از زبان پیامبر(ص) نقل شده است از جمله اینکه در اخبار صحیح و مورد اتفاق رسیده است: هنگامی که پیامبر اموالی را تقسیم میکرد مردی از «بنی تمیم» که به او «ذوالخویصره» گفته می‌‌شد، به پیامبر(ص) گفت: «اعدل یا محمد(ص)» (عدالت را مراعات کن ای محمد(ص)) پیامبر(ص) فرمود: «قد عدلت» عدالت را مراعات کردم. او باز هم این جمله را تکرار کرد. پیامبر(ص) فرمود: وای بر تو اگر من عدالت را مراعات نکنم، چه کسی مراعات می‌کند؟! عمر بن خطاب از پیامبر اجازه خواست تا گردن او را بزند. فرمود: «دَعْهُ فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ اَلدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ اَلسَّهْمُ مِنَ اَلرَّمِيَّةِ...» (او را رها کن! از او اقوامی برمی خیزند که از دین خارج میشوند و آن هنگامی است که بین مردم تفرقه افتاده باشد، نماز و روزه شما در برابر نماز و روزه آنها (ظاهرا) ناچیز مینماید قرآن را میخوانند ولی به آن عمل نمی‌کنند). در مسند «احمد بن حنبل» از قول «مسروق» آمده است که عایشه از من پرسید از «مخدج» چه خبر داری؟ گفتم: علی بن ابی‌طالب او را در نهروان کشت. عایشه گفت: برای این گفته شاهد اقامه کن، من افرادی را برای شهادت آوردم. پس از آن به او گفتم تو را به صاحب این قبر «قبر پیامبر(ص)» قسم میدهم درباره او چه شنیده‌ای؟ گفت: پیغمبر(ص) فرمود: «إِنَّهُمْ شَرُّ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِيقَةِ يَقْتُلُهُمْ خَيْرُ اَلْخَلْقِ وَ اَلْخَلِيقَةِ وَ أَقْرَبُهُمْ عِنْدَ اَللَّهِ وَسِيلَةً» (آنها بدترین مردمند که بهترین مردم و نزدیک‌ترین افراد به خدا آنها را خواهد کشت)[۳۰]. ابن ابی الحدید می‌گوید: در «کتاب صفین» مدائنی از «مسروق» نقل می‌کند که عایشه همین که دانست «ذوا الثدیه» را علی(ع) به قتل رسانده، گفت: «لَعَنَ اَللَّهُ عَمْرَو بْنَ اَلْعَاصِ فَإِنَّهُ كَتَبَ إِلَيَّ يُخْبِرُنِي أَنَّهُ قَتَلَهُ بِالْإِسْكَنْدَرِيَّةِ أَلاَ إِنَّهُ لَيْسَ يَمْنَعُنِي مَا فِي نَفْسِي أَنْ أَقُولَ مَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ سَمِعْتُهُ يَقُولُ يَقْتُلُهُ خَيْرُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي»[۳۱].[۳۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. (نیست حکمی جز حکم خدا)
  2. «داوری جز با خداوند نیست» سوره انعام، آیه ۵۷.
  3. «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ، نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۴۰
  4. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۵- ۳۷۶.
  5. «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِي فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ، كَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۶۰
  6. خطبه‌های ۱۱۸، ۱۲۱ و ۱۲۳
  7. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۶.
  8. «أَكُلُّكُمْ شَهِدَ مَعَنَا صِفِّينَ؟ فَقَالُوا مِنَّا مَنْ شَهِدَ وَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَشْهَدْ. قَالَ فَامْتَازُوا فِرْقَتَيْنِ فَلْيَكُنْ مَنْ شَهِدَ صِفِّينَ فِرْقَةً وَ مَنْ لَمْ يَشْهَدْهَا فِرْقَةً حَتَّى أُكَلِّمَ كُلًّا مِنْكُمْ بِكَلَامِهِ. وَ نَادَى النَّاسَ فَقَالَ أَمْسِكُوا عَنِ الْكَلَامِ وَ أَنْصِتُوا لِقَوْلِي وَ أَقْبِلُوا بِأَفْئِدَتِكُمْ إِلَيَّ فَمَنْ نَشَدْنَاهُ شَهَادَةً فَلْيَقُلْ بِعِلْمِهِ فِيهَا. ثُمَّ كَلَّمَهُمْ بِكَلَامٍ طَوِيلٍ مِنْ جُمْلَتِهِ أَنْ قَالَ (علیه السلام): أَ لَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِيلَةً وَ غِيلَةً وَ مَكْراً وَ خَدِيعَةً إِخْوَانُنَا وَ أَهْلُ دَعْوَتِنَا اسْتَقَالُونَا وَ اسْتَرَاحُوا إِلَى كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَالرَّأْيُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَ التَّنْفِيسُ عَنْهُمْ؟ فَقُلْتُ لَكُمْ هَذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إِيمَانٌ وَ بَاطِنُهُ عُدْوَانٌ وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ آخِرُهُ نَدَامَةٌ، فَأَقِيمُوا عَلَى شَأْنِكُمْ وَ الْزَمُوا طَرِيقَتَكُمْ وَ عَضُّوا عَلَى الْجِهَادِ بَنَوَاجِذِكُمْ وَ لَا تَلْتَفِتُوا إِلَى نَاعِقٍ نَعَقَ إِنْ أُجِيبَ أَضَلَّ وَ إِنْ تُرِكَ ذَلَّ، وَ قَدْ كَانَتْ هَذِهِ الْفَعْلَةُ وَ قَدْ رَأَيْتُكُمْ أَعْطَيْتُمُوهَا. وَ اللَّهِ لَئِنْ أَبَيْتُهَا مَا وَجَبَتْ عَلَيَّ فَرِيضَتُهَا وَ لَا حَمَّلَنِي اللَّهُ ذَنْبَهَا وَ وَ اللَّهِ إِنْ جِئْتُهَا إِنِّي لَلْمُحِقُّ الَّذِي يُتَّبَعُ وَ إِنَّ الْكِتَابَ لَمَعِي مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ. فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) وَ إِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى الْآباءِ وَ الْأَبْنَاءِ وَ الْإِخْوَانِ وَ الْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ وَ شِدَّةٍ إِلَّا إِيمَاناً وَ مُضِيّاً عَلَى الْحَقِّ وَ تَسْلِيماً لِلْأَمْرِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْجِرَاحِ. وَ لَكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِي الْإِسْلَامِ عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الِاعْوِجَاجِ وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأْوِيلِ، فَإِذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَةٍ يَلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا وَ نَتَدَانَى بِهَا إِلَى الْبَقِيَّةِ فِيمَا بَيْنَنَا رَغِبْنَا فِيهَا وَ أَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۱؛ نیز نک: خطبه ۱۲۷
  9. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۶- ۳۷۷.
  10. «أَصَابَكُمْ حَاصِبٌ وَ لَا بَقِيَ مِنْكُمْ [آبِرٌ] آثِرٌ، أَ بَعْدَ إِيمَانِي بِاللَّهِ‏ وَ جِهَادِي مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) أَشْهَدُ عَلَى نَفْسِي بِالْكُفْرِ؟ لَـ "قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ" فَأُوبُوا شَرَّ مَآبٍ وَ ارْجِعُوا عَلَى أَثَرِ الْأَعْقَابِ. أَمَا إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي ذُلًّا شَامِلًا وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ فِيكُمْ سُنَّةً»؛ نهج البلاغه، خطبه ۵۷
  11. «مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ وَ اللَّهِ لَا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لَا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۵۸
  12. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۷.
  13. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۷.
  14. «كَلَّا وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ، كُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّى يَكُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابِينَ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۶۰
  15. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۸.
  16. «الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ؛ غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِيِّ»؛ نهج البلاغه، حکمت ۳۱۵
  17. «وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳۶
  18. «إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ، فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ [أَهْلَهُ]، وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ، فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ»؛ نهج البلاغه، حکمت ۲۶۲
  19. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 378-379.
  20. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۸- ۳۷۹.
  21. «فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) بِضَلَالِي وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي؟ سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَ السُّقْمِ وَ تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ! وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ، وَ قَتَلَ الْقَاتِلَ وَ وَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ، وَ قَطَعَ [يَدَ] السَّارِقَ وَ جَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ وَ نَكَحَا الْمُسْلِمَاتِ؛ فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِذُنُوبِهِمْ وَ أَقَامَ حَقَّ اللَّهِ فِيهِمْ وَ لَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷
  22. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۹.
  23. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۹.
  24. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۳۷۹.
  25. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۰۱، ذیل خطبه ۳.
  26. نهج البلاغه، کلام ۱۷۶.
  27. الکامل فی اللغة و الادب، ج۲، ص۱۳۴.
  28. نهج البلاغه، کلام ۱۲۷.
  29. نهج البلاغه، کلام ۳۶.
  30. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۵ و ۲۶۷.
  31. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۵ و ۲۶۷-۲۶۸.
  32. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص:۱۸۵-۱۸۹.