بنی‌غفار در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۰۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

نسب

بنی غفار به غفار‌‌ بن ملیل‌‌ بن ضمره نسب می‌‌برند[۱]. تیره دیگری از عمالقه که در نجد می‌‌زیستند نیز به غفار شهرت دارند که مد نظر نیستند.

غِفار بن ملیل فرزندانی داشت که هریک شاخه‌‌های ریزتری در میان غفار پدید آوردند؛ بنو‌‌احیمس (احمس)[۲]، بنوجروه[۳]، بنوحاجب‌‌ بن عبدالله[۴]، بنوحراق[۵]، بنوحرام[۶]، بنوحماس‌‌[۷]، بنو‌‌مُبَشِّر، بنوعبدالله‌‌ بن حارثه، بنومعیص[۸] و بنونار[۹]از آن جمله‌‌اند[۱۰].

موقعیت جغرافیایی بنی غفار

شاخه‌‌های غفار عمدتاً در جنوب مدینه یعنی در نیمه شمالی راه مکه به مدینه سکنا داشتند. نام چاه‌های آب، منازل و نواحی آنان حاکی از سکونت ایشان در مناطق جنوب مدینه است. از بدر[۱۱]، قاحه (= ‌‌سُقیا)[۱۲]، شَبکه شَدَخ[۱۳] (یا شبکه جرح)[۱۴]، بغیبغه، غیقه و اذناب الصفراء[۱۵] به عنوان عمده آب‌های بنی‌‌غفار یاد‌‌ شده‌ است.

آنان در صَفراء (به ویژه دو تیره بنونار و بنو‌‌حراق)،[۱۶] کراع الغَمیم (در ۸ میلی عُسفان)[۱۷] و بَعال (در‌‌نزدیکی سقیا)[۱۸] پراکنده بودند. از عمده‌‌ترین مراکز جمعیتی آنان می‌‌توان به وَدّان (در ۸ میلی ابواء)[۱۹] و غَیْقَه [۲۰] ‌‌ (به ویژه برای دو تیره بنو‌‌نار و بنو‌‌حراق)[۲۱] اشاره کرد.

البته برخی از غفاریان در مناطق دیگری ساکن بودند. به دلیل انتساب چاه رُوْمَه [۲۲] و اَضائة غفار (آبگیر مانندی در مدینه) به غفاریان، استقرار برخی از آنان در آنجا بوده است.[۲۳] غفاریها از غیقه (میان‌‌ مکه و مدینه) به مدینه بسیار رفت و آمد داشتند.[۲۴] اَضائة غفار در ۱۰ میلی مکه [۲۵] به عنوان میقات بنوغفار؛ [۲۶] خَضْخاض در نزدیکی اضائه[۲۷] و نیز تَناضِب در یک منزلی مکه [۲۸] به بنی غفار منسوب است. از دره‌‌ای در منطقه نجد به نام مَناصف به عنوان میقات دیگر غفار یاد شده‌‌است.[۲۹][۳۰].

غفار پیش از اسلام

آنان از طریق دامداری و چوپانی [۳۱] امرار معاش می‌‌کردند. راهزنی آنان در مسیر کاروان‌های تجاری و غارت اموال حجاج موجب شده بود که در میان برخی قبایل به اهل سَلَّه (دزد)[۳۲] و سُرّاق الحَجیج [۳۳] مشهور شوند.

با وجود تفکر صحرانشینی در میان غفاریها [۳۴] کسانی از ایشان به آیین جاهلی پشت کرده بودند. چنان‌‌که ابوذر موحد بود [۳۵] و آبی اللحم غفاری از خوردن گوشتهایی که برای بتان قربانی می‌‌کردند اجتناب می‌‌کرد.[۳۶] غفاریها با یهود خیبر [۳۷] و بنی اسلم [۳۸] همپیمان بودند، به گونه‌‌ای که نام غفار در بسیاری از گزاره‌‌های تاریخی با نام اسلم همردیف است.

در منابع از برخی جنگ‌های آنان یاد شده است: روح عصبیت، فخرفروشی و عزت‌‌طلبیِ ابو‌‌منیعه غفاری موجب شد تا با خواندن رجزی در بازار عُکاظ خود را عزیزترِ عرب معرفی کند و از مخالف گفتارش بخواهد پای وی را قطع کند. این امر سبب بروز جنگ جاهلیِ فِجارِ دوم و به قولی فجار اول [۳۹] شد و به فِجار فخر یا فِجار رِجْل مشهور گردید. بر پایه شعری دو تیره فراس و غفار از قبیله کنانه در نبرد اَتْم (مکانی در دیار بنو‌‌سلیم یا‌‌ عراق) نیز شرکت داشتند.[۴۰] به گفته ابوعمرو شیبانی، میان غفار و بنولیث (از دیگر قبایل کنانی) نیز نبردی رخ داد که به پیروزی بنو‌‌لیث انجامید.[۴۱][۴۲].

اسلام غفار

غفاریها از همان آغاز با بعثت رسول خدا (ص) در مکه آشنا شدند. وجود ابوذر به عنوان چهارمین یا پنجمین مسلمان [۴۳] و بازگشت او به میان قبیله‌‌اش و تبلیغ اسلام در نزد آنان [۴۴] خود دلیلی بر این ادعاست؛ اما در خصوص اسلام غفاریان، به جز معدودی که در دوران مکی یا اوایل هجرت، مسلمان شدند روایات مختلف است. برخی گزارش‌ها به اسلام ایماء بن رحضه غفاری بزرگ، خطیب و امام غفار به همراه نیمی از قبیله‌‌اش پیش از هجرت اشاره دارند.[۴۵] در مقابل، گزارشی حاکی از تصمیم ایماء یا پسرش خفاف برای یاری رساندن قریش در بدر به همراه مردان جنگی خود بر ضد پیامبر (ص) است.[۴۶] بر پایه خبر ابن اسحاق [۴۷] تیره‌‌های بنونار و بنوحراق از غفاریها دست‌‌کم تا زمان جنگ بدر مسلمان نبودند، چنان‌‌که رسول خدا (ص) به هنگام حرکت به سوی بدر به نام‌های زشت [۴۸] این دو تیره و دو کوه آنان مُسْلِح و مخرئ تفأل زد و با پرهیز از ورود به مناطق آنان، راه دیگری را برگزید تا به ذَفِران رسید و از آنجا به بدر رفت.[۴۹]

روایت طبرانی [۵۰] نیز گواه اسلام آوردن غفار در مدینه است. نامه رسول خدا (ص) در سال دوم و در پی غزوه سَفَوان (واقع در نواحی بدر)[۵۱] به بنوغفار [۵۲] نیز نامسلمانی غفار را تا آن زمان و احتمال همکاری آنان را با دشمنان اسلام نشان می‌‌دهد. برخی زمان نوشتن نامه را پس از سال هفتم ذکر کرده‌‌اند.[۵۳] پیش از غزوه احد [۵۴] (سال سوم) یا خندق [۵۵] (سال‌‌پنجم) برخی از بزرگان یهود بنی‌‌نضیر برای جلب حمایت قریش در حمله به مدینه با بزرگان مکه ملاقات کردند. مکیان ضمن برشمردن صفات نیکوی خود، پیروان پیامبر (ص) را دزدان بنی‌‌غفار معرفی و از بزرگان یهود درباره برتری هریک از آیین اسلام و آیین بت پرستی قریش نظرخواهی کردند. یهودیان یاد شده آیین مکیان را برتر دانستند. آیه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا[۵۶] که در این خصوص نازل شده به این گفت و گو اشاره دارد. خداوند در این آیه این یهودیان را مؤمنان به بت و طاغوت معرفی کرده است. بنابر روایت عکرمه منظور از مؤمنین در آیه مجموعه‌‌هایی از جمله بنی‌‌غفارند که یهودیان، قریش را بر ایشان ترجیح داده‌‌اند.[۵۷] برخی نزول آیه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ[۵۸] را نیز به این رخداد مرتبط دانسته‌‌اند؛[۵۹] اما این دو گزارش نیز نمی‌‌تواند به تنهایی به اسلام غفار تا قبل از غزوه احزاب (خندق) دلالت داشته باشد، زیرا مطرح کردن پیروی غفار از دولت مدینه، شاید با هدف تخریب چهره حضرت صورت گرفته و تنها می‌‌تواند مؤید اسلام برخی از غفاریان باشد، به خصوص آنکه برخی گزارشها از اسلام ایماء بن رحضه غفاری (از بزرگان غفار) اندکی قبل از حدیبیه در سال ششم خبر داده‌‌اند.[۶۰] پس از صلح حدیبیه، که به موجب آن مسلمانان متعهد شده بودند که از آن پس تازه مسلمانانی را که به یثرب پناه می‌‌برند به مکه باز گردانند، پیامبر (ص) ابوبصیر نومسلمان را به مکه بازگرداند؛ اما وی گریخت و در مناطق بیابانی میان مکه و مدینه ماند. ۳۰۰ تن از غفاریان مسلمان همراه وی شدند و بر ضدّ قریش اقداماتی انجام دادند.[۶۱] این گزارش نیز احتمال اسلام آوردن غفار را در دوره مدنی و پیش از صلح حدیبیه تقویت می‌‌کند.

در خصوص نحوه اسلام غفار آمده است که آنان گرفتار خشکسالی شده، برای تهیه خوراکی، به مدینه آمدند و در ملاقات با رسول خدا (ص) خود را غفاری و بر آیین صابئی معرفی کرده، تصریح کردند که مسلمان نیستند. پیامبر (ص) در پایان آن روز فرمان داد مردم از غفاریها پذیرایی کنند. صبح روز بعد همگی آنان به مسجد مدینه آمده، مسلمان شدند [۶۲]

مسلمان شدن غفار، قریش را در برابر دعوت رسول خدا (ص) سرسخت‌‌تر کرد. آیه ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْرًا مَا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ[۶۳] در این باره نازل شد.[۶۴] پیامبر خدا (ص) غفار را برای بسیاری از مردم سبب امتحان دانست [۶۵] و در برابر شماتت برخی، دایر بر پیروی راهزنانی چون غفار از رسول خدا، آن حضرت غفاریها را دوستان خدا و رسول و از بهترینها در قیامت برشمرده، از قبایل بزرگی مانند تمیم بهتر دانست.

اسلام برخی از غفاریان با هدف حفظ جان و مال و به دور از ایمان بوده است، از این‌‌رو در مقاطع حساس، نفاق این دسته با سرپیچی از دستور رسول خدا آشکار می‌‌شد، چنان‌‌که آیه ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۶۶] به این امر اشاره دارد. در این آیه خداوند آنان را فاقد ایمان دانسته است.[۶۷]

برخی مفسران همچنین آیه ﴿وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ[۶۸] را در خصوص نفاق این گروه از غفار و برخی قبایل دیگر دانسته‌‌اند[۶۹]. در این آیه خداوند برخی‌‌از مسلمانان را نیز اهل نفاق خوانده و آنان را در دنیا و آخرت به عذاب خود تهدید کرده‌‌است.

رسول خدا (ص) در سال ششم هجری قصد عمره کرد و برای فزونی جمعیت، قبایلی از جمله غفار را فراخواند. برخی از منافقان غفاری با بهانه کردن بی‌‌سرپرستی خانواده و نخلستانهایشان، تخلف کرده، عذر آوردند. آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا[۷۰] در این باره‌‌ نازل شد. خداوند در این آیه از نیّت قلبی آنان خبر می‌‌دهد و گفته‌‌ها و ادعاهای آنان را با اعتقادشان یکی نمی‌‌داند.[۷۱] همچنین آمده است که برخی از غفاریان در غزوه خیبر (در سال هفتم) پیامبر را یاری دادند [۷۲] و عمارة بن عقبه غفاری در این نبرد به شهادت رسید [۷۳] و غفار از غنایم خیبر بهره برد.[۷۴] این در حالی بود که برخی از قریش پیروزی یهود را با همکاری غفار و دیگر همپیمانان ایشان پیش بینی می‌‌کردند.[۷۵]

پیامبر (ص) در سال هشتم ابورُهم را مأمور فراخوانی غفار برای فتح مکه کرد [۷۶] و آنان به استعداد ۳۰۰ یا ۴۰۰ تن [۷۷] به مسلمانان پیوستند. ابوذر (و به قولی ایماء بن رحضه غفاری) در این غزوه، پرچم غفار را در دست داشت [۷۸] و همراه خالد‌‌ بن ولید از سمت پایین مکه وارد آن شهر شدند.[۷۹]

برخی ضمن گزارش از تخلّف برخی از غفاریان از دستور پیامبر (ص) برای شرکت در فتح مکه آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا[۸۰] را در این خصوص ذکر کرده‌‌اند.[۸۱]

بنی‌‌غفار در نبرد حنین نیز به پرچمداری ابوذر، شرکت داشتند؛[۸۲] اما در غزوه تبوک بیش از ۸۰ تن از ایشان از دعوت پیامبر، سرپیچی کرده،[۸۳] موجب ناخرسندی رسول خدا شدند.[۸۴] برخی مفسران [۸۵]مقصود از ﴿الْمُعَذِّرُونَ در آیه ﴿وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ[۸۶] را، آنان و دیگر کسانی می‌‌دانند که از شرکت در جهاد خودداری کرده، عذرهای واهی می‌‌تراشیدند. واقدی با اشاره به دعای پیامبر درباره برخی از مسلمانان و نفرین بر گروهی از عذرآورندگان تبوک آیه: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ[۸۷] را در این خصوص می‌‌داند.[۸۸] با هجرت غفاریها به مدینه، رسول خدا زمینی به ایشان واگذار کرد، که در آن مستقر‌‌شده، مسجدی در آن بنا نهادند که از مساجد نُه‌‌گانه مدینه در عصر رسالت‌‌ شمرده‌‌ می‌‌شد.[۸۹][۹۰].

غفار پس از پیامبر (ص)

در جریان فتوحات، برخی از غفاری‌ها، در فتح مصر شرکت داشتند و چون تعدادشان برای داشتن رایت، دیوان یا محله‌‌ای خاص کافی نبود، با برخی ‌‌تیره‌‌های عرب تحت یک رایت گرد آمده، به اهل‌‌الرایه معروف شدند و در محله رایت واقع در فسطاط مصر سکونت گزیدند.[۹۱] برخی نیز به عراق کوچ کرده، در بصره [۹۲] و کوفه [۹۳] ساکن گشتند.

گروهی از غفاری‌ها ابوذر را در ملاقاتی با عثمان که به تبعید وی به ربذه منجر شد، همراهی کردند [۹۴] و از برخورد ظالمانه عثمان با او خشمگین بودند.[۹۵] از نقش آنان در دوران خلافت علی (ع) گزارشی نرسیده است، جز آنکه حَکَم (اقرع بن عمرو غفاری از یاری آن حضرت خودداری کرد و به قاعدان پیوست.

در حادثه کربلا عبدالله و عبدالرحمن پسران قیس ‌‌بن ابی‌‌عروه غفاری، از بزرگان و شجاعان کوفه، شرکت داشتند.[۹۶] آنان و همچنین جون ‌‌بن احوی مولای ابوذر در شمار شهدای کربلا هستند.[۹۷]

از نقش آنان در قیام نفس زکیه نیز گزارش‌هایی در دست است،[۹۸] هرچند با خیانت برخی از ایشان در هدایت نیروهای عباسی به مدینه، نفس زکیه به قتل ‌‌رسید.[۹۹][۱۰۰].

برجستگان غفاری

ابوذر از نخستین مسلمانان و از ارکان اربعه شیعه و همسرش لیلی (به ‌‌قولی امیه، امه یا آمنه) دختر ابوصلت [۱۰۱] در شمار راویان حدیث نبوی بودند. از ‌‌دیگر محدثان می‌‌توان به ابو الاحوص،[۱۰۲] ابو حازم‌‌ تمار،[۱۰۳] ابوالغصن ثابت‌‌ بن قیس،[۱۰۴] صالح ‌‌بن کیسان (فقیه، محدث، و استاد عمر بن عبد العزیز[۱۰۵] نافع بن عباس [۱۰۶]، عمرو‌‌ بن سعد فدکی[۱۰۷] و صخر بن اسحاق حجازی[۱۰۸] که همگی از موالیان غفاری بودند اشاره کرد.

ابی ‌‌اللحم غفاری از اشراف و شاعران عصر جاهلی و اسلام و از شهدای حنین (سال‌‌هشتم)، ایماء بن رحضه غفاری، بزرگ و نماینده غفاریان و به قولی پرچمدار بنوغفار در فتح مکه، ابورُهم از مهاجران و سرپرست شتران شیری رسول خدا، و مأمور فراخوانی غفار برای شرکت در فتح مکه و تبوک و ابوسریحه از اهل صفه و از یاران امام مجتبی (ع) از دیگر برجستگان غفاری به شمار آمده‌‌اند.

ام شریک دختر جابر [۱۰۹] و اسماء دختر نعمان[۱۱۰] نیز در شمار همسران پیامبر از تیره غفار نام برده شده‌‌اند.[۱۱۱].

منابع

پانویس

  1. جمهرة انساب العرب، ص ۱۸۶، ۴۶۵؛ الانساب، ج ۴، ص ۳۰۴؛ معجم قبائل العرب، ج ۳، ص ۸۸۹ ـ ۸۹۰‌‌.
  2. جمهرة انساب العرب، ص ۱۸۶.
  3. تاریخ ابن خیاط، ص ۷۲.
  4. جمهرة انساب العرب، ص ۱۸۶؛ تاریخ دمشق، ج ۹۶، ص ۲۷۸؛ البدایة و النهایه، ج ۹، ص ۲۸۲.
  5. سیرة النبی (ص)، ج ۲، ص ۴۴۷.
  6. تاریخ ابن خیاط، ص ۷۲.
  7. تاریخ ابن خیاط، ص ۴۳۲.
  8. الثقات، ج ۳، ص ۳۵۴.
  9. السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۶۶.
  10. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «بنی غفار»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  11. معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۲۳۱؛ جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۹۹؛ تاج‌‌العروس، ج ۳، ص ۳۴.
  12. اسد الغابه، ج ۱، ص ۳۴۴.
  13. معجم البلدان، ج ۳، ص ۳۲۲، ۳۲۸؛ معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۷۷۹.
  14. لسان العرب، ج ۷، ص ۲۱؛ النهایه، ج ۲، ص ۴۴۱، «شبک».
  15. معجم ما استعجم، ج ۲، ص ۶۵۹‌‌.
  16. السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۶۶‌‌؛ معجم البلدان، ج ۵، ص ۷۲؛ معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۲۲۷.
  17. اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۸۴؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۱۴، ۴۴۳.
  18. معجم‌‌البلدان، ج ۱، ص ۴۵۲؛ تاج العروس، ج ۷، ص ۲۳۰.
  19. معجم‌‌البلدان، ج ۱۵، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۶؛ معجم قبائل‌‌العرب، ج ۳، ص ۸۹۰‌‌؛ معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۱۰۵۲؛ ج ۴، ص ۱۳۷۴.
  20. الطبقات، ج ۴، ص ۲۴۵؛ ر. ک: الثقات، ج ۳، ص ۳۵۵؛ معجم‌‌البلدان، ج ۴، ص ۲۲۲.
  21. معجم ما استعجم، ج ۳، ص ۱۰۱۰؛ ج ۴، ص ۱۲۲۷.
  22. معجم‌‌البلدان، ج ۱، ص ۲۹۹ ـ ۳۰۰؛ تاریخ‌‌المدینه، ج ۱، ص‌‌۱۵۳.
  23. معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۱۶۴؛ فتح الباری، ج ۹، ص ۲۳.
  24. الجرح و التعدیل، ج ۸‌‌، ص ۳۴۷؛ اسد الغابه، ج ۴، ص ۱۱۸.
  25. معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۱۴.
  26. اسباب النزول، ص ۲۴۹.
  27. معجم ما استعجم، ج ۲، ص ۵۰۱.
  28. تاج العروس، ج ۱، ص ۴۸۹، «نضب».
  29. اسباب النزول، ص ۲۴۹.
  30. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «بنی غفار»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  31. ر. ک: المغازی، ج ۲، ص ۵۷۱؛ اسد الغابه، ج ۲، ص ۳۳۵.
  32. دلائل النبوه، ج ۳، ص ۱۹۴.
  33. تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۳۶۳.
  34. مسند ابی یعلی، ج ۱، ص ۳۸۳.
  35. الطبقات، ج ۴، ص ۲۲۲.
  36. اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۴۷.
  37. المغازی، ج ۲، ص ۷۰۲.
  38. سیرة النبی‌‌(ص)، ج ۴، ص ۵۲۹.
  39. المنمق، ص ۱۶۱.
  40. معجم ما استعجم، ج ۱، ص ۱۰۴.
  41. الاغانی، ج ۲۱، ص ۲۱.
  42. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «بنی غفار»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  43. المعجم الکبیر، ج ۶‌‌، ص ۱۲۶؛ تاریخ دمشق، ج ۲۰، ص ۳۸۴.
  44. الطبقات، ج ۴، ص ۲۲۰‌‌ـ‌‌۲۲۵.
  45. اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۶۰؛ الاصابه، ج ۱، ص ۲۸۴، ۳۱۵؛ ج ۸، ص ۳۸۷.
  46. المغازی، ج ۱، ص ۶۰؛ ر. ک: سیرة النبی (ص)، ج ۲، ص ۴۵۳؛ انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص ۱۲۸.
  47. سیرة النبی (ص)، ج ۲، ص ۴۴۶ ـ ۴۴۷.
  48. ر. ک: سبل الهدی، ج ۴، ص ۷۹.
  49. معجم ما استعجم، ج ۴، ص ۱۲۲۷.
  50. الاحادیث الطوال، ص ۲۳.
  51. المحبر، ص ۱۱۱.
  52. الطبقات، ج ۱، ص ۲۷۴.
  53. مکاتیب الرسول (ص)، ج ۳، ص ۲۵۸.
  54. دلائل النبوه، ج ۳، ص ۱۹۳.
  55. تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۱۵۹؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۴۵۲ ـ ۴۵۳.
  56. «آیا به کسانی که بهره‌ای (اندک) از کتاب آسمانی داده شده است ننگریسته‌ای (که چگونه) به «جبت» و «طاغوت» ایمان دارند و درباره کافران می‌گویند که اینان رهیافته‌تر از مؤمنانند؟!» سوره نساء، آیه ۵۱.
  57. المعجم الکبیر، ج ۱۱، ص ۲۰۱؛ التبیان، ج ۳، ص ۲۲۴.
  58. «بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
  59. تفسیر‌‌ابن ابی حاتم، ج ۳، ص ۹۷۳؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص ۵۲۵؛ الدرالمنثور، ج ۲، ص ۳۰۶.
  60. انساب الاشراف، ج ۱۱، ص ۱۲۸؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۱۶۰.
  61. دلائل النبوه، ج ۴، ص ۱۷۳؛ اعلام الوری، ص ۱۰۶ ـ ۱۰۷؛ تاریخ دمشق، ج ۲۵، ص ۳۰۰.
  62. اکرام الضیف، ص ۴۲.
  63. «و کافران درباره مؤمنان گفتند: اگر آن (ایمان به قرآن) خیر می‌بود آنان در آن بر ما پیشی نمی‌گرفتند و چون با آن (قرآن) رهیاب نشده‌اند خواهند گفت که این دروغی دیرین است» سوره احقاف، آیه ۱۱.
  64. تفسیر ماوردی، ج ۵، ص ۲۷۴؛ مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۴۲.
  65. المعجم الکبیر، ج ۷، ص ۲۶۸.
  66. «تازی‌های بیابان‌نشین گفتند: ایمان آورده‌ایم بگو: ایمان نیاورده‌اید بلکه بگویید: اسلام آورده‌ایم و هنوز ایمان در دل‌هایتان راه نیافته است و اگر از خداوند و پیامبرش فرمان برید از (پاداش) کردارهایتان چیزی کم نمی‌کند که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره حجرات، آیه ۱۴.
  67. تفسیر قرطبی، ج ۱۶، ص ۲۲۷.
  68. «و از پیرامونیان شما از تازیان بیابان‌نشین و از اهل مدینه منافقانی هستند که به دورویی خو کرده‌اند؛ تو آنان را نمی‌شناسی ما آنها را می‌شناسیم؛ به زودی آنان را دوبار عذاب خواهیم کرد سپس به سوی عذابی سترگ برده می‌شوند» سوره توبه، آیه ۱۰۱.
  69. اسباب النزول، ص ۲۱۳؛ مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص ۱۱۴.
  70. «بی‌گمان آنان که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با خداوند بیعت می‌کنند؛ دست خداوند بالای دست‌های آنان است؛ از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۰.
  71. مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۸۹ ـ ۱۹۰.
  72. المغازی، ج ۲، ص ۶۶۴‌‌؛ السیرة النبویه، ج ۳، ص ۳۴۲.
  73. المغازی، ج ۲، ص ۷۰۰.
  74. السیرة النبویه، ج ۳، ص ۳۵۰ - ۳۵۱.
  75. المغازی، ج ۲، ص ۷۰۲.
  76. المغازی، ج ۲، ص ۷۹۹.
  77. السیرة النبویه، ج ۴، ص ۴۲۱.
  78. المغازی، ج ۲، ص ۸۱۹؛ ج ۳، ص ۸۹۶‌‌.
  79. السیرة النبویه، ج ۴، ص ۴۰۷.
  80. «بی‌گمان آنان که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با خداوند بیعت می‌کنند؛ دست خداوند بالای دست‌های آنان است؛ از این روی هر که پیمان شکند به زیان خویش می‌شکند و هر کس به آنچه با خداوند پیمان بسته است وفا کند به زودی به او پاداشی سترگ خواهد داد» سوره فتح، آیه ۱۰.
  81. تفسیر قرطبی، ج ۱۶، ص ۱۷۸.
  82. المغازی، ج ۳، ص ۸۹۶.
  83. المغازی، ج ۳، ص ۹۹۵، ۱۰۷۰، ۱۰۷۵؛ السیرة النبویه، ج ۴، ص ۵۱۸.
  84. السیرة النبویه، ج ۴، ص ۵۲۹؛ المغازی، ج ۳، ص‌‌۱۰۰۱‌‌ـ‌‌۱۰۰۲.
  85. جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۲۶۶ ـ ۲۶۷.
  86. «عذرآوران از تازیان بیابان‌نشین آمدند تا به آنان اجازه (ی جهاد) داده شود و آنان که به خداوند و پیامبرش دروغ گفته بودند خانه‌نشین شدند! به زودی از (میان) ایشان به کافران عذابی دردناک خواهد رسید» سوره توبه، آیه ۹۰.
  87. «- تو را در این کار هیچ دستی نیست- چه (خداوند) توبه آنان را بپذیرد یا عذابشان کند، که آنان بی‌گمان ستمگرند» سوره آل عمران، آیه ۱۲۸.
  88. المغازی، ج ۱، ص ۳۵۰.
  89. تاریخ المدینه، ج ۱، ص ۲۶۰ ـ ۲۶۳؛ سنن الدار قطنی، ج ۲، ص‌‌۷۱.
  90. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «بنی غفار»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  91. معجم البلدان، ج ۳، ص ۲۲.
  92. الطبقات، ج ۷، ص ۲۸؛ اسدالغابه، ج ۵، ص ۵۴؛ تاریخ ابن خیاط، ص ۷۲.
  93. تاریخ ابن خیاط، ص ۷۲ ـ ۷۳.
  94. الطبقات، ج ۴، ص ۲۳۲.
  95. تاریخ المدینه، ج ۴، ص ۱۱۵۸؛ الثقات، ج ۲، ص ۲۵۸ ـ ۲۵۹.
  96. تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۳۷؛ مقتل الحسین (ع)، ص ۱۵۰؛ مثیر‌‌الاحزان، ص ۴۳.
  97. اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۷۸، ۳۴۵؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص‌‌۲۲؛ اللهوف، ص ۶۴.
  98. تاریخ طبری، ج ۶‌‌، ص ۲۰۷، ۲۱۲.
  99. تاریخ طبری، ج ۶، ص ۲۱۷ ـ ۲۱۸.
  100. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «بنی غفار»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  101. تهذیب التهذیب، ج ۲۱، ص ۳۵۲.
  102. میزان الاعتدال، ج ۴،ص ۴۸۷؛ التاریخ الکبیر، ج ۹، ص ۷.
  103. مشاهیر، ص ۱۲۹؛ تهذیب التهذیب، ج ۲۱، ص ۵۶.
  104. التاریخ الکبیر، ج ۲، ص ۱۶۷؛ الجرح و التعدیل، ج ۲، ص ۴۵۶.
  105. الجرح و التعدیل، ج ۴، ص ۴۱۰؛ مشاهیر، ص ۲۱۶.
  106. الجرح و التعدیل، ج ۸، ص ۴۵۳؛ تهذیب التهذیب، ج ۱۰، ص ۳۶۲.
  107. التاریخ الکبیر، ج ۶، ص ۳۴۰؛ الجرح و التعدیل، ج ۶، ص ۲۳۶؛ تهذیب الکمال، ج ۲۲،ص ۳۳.
  108. تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۳۶۰.
  109. اسد الغابه، ج ۷، ص ۳۳۹؛ الاصابه، ج ۸‌‌، ص ۴۱۵.
  110. المستدرک، ج ۴، ص ۳۴.
  111. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «بنی غفار»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.