حضرت یوسف در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۲۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

فرزند یعقوب(ع) از پیامبران مشهور بنی‌اسرائیل و برخوردار از زیبایی ظاهری و سیرت و کمال باطنی، یوسف نام پسر یعقوب(ع) از اعلام است.

در این که آیا «یوسف» واژه‌ای عربی و مشتق از «اَسَف» یا واژه‌ای بیگانه (عبری یا...) است، اختلاف نظر وجود دارد. جفری از زمخشری گزارش می‌کند که آن را واژه‌ای غیر عربی دانسته و جوالیقی هم آن را واژه‌ای بیگانه می‌داند. هم او از گایگر گزارش مینماید که آن را وام مستقیم از واژه عربی دانسته است که شکل سریانی یا حبشی آن نیز، به خوبی می‌تواند منبع این وامگیری باشد. گمان می‌رود نام یوسف از منابع یهودی، نه از منابع مسیحی، وارد زبان عربی شده باشد[۱].

آنان که «یُوسُف» را مشتق از «اَسَف» می‌دانند توضیح داده‌اند که «اَسَف» به معنای شدّت ناراحتی و خشم است. ابن منظور از فرّاء گزارش می‌کند که «یُوسُفُ، یُوسَفُ، یُوسِفُ» به هر سه صورت خوانده شده است[۲]. این در حالی است که مصطفوی، معنای اصلی «اسف» را حسرت و ناراحتی می‌داند که به خاطر از دست رفتن چیزی برای انسان به وجود می‌آید. او خشم را از معانی مجازی واژه دانسته که در صورت وجود قرائن، آن را می‌فهمیم [۳].  

یوسف، پسر یعقوب است و یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم خلیل(ع) می‌باشد. نام مادرش راحیل است. یوسف یکی از پیامبران مشهور و بزرگ بنی‌اسرائیل می‌باشد که به صفات برجسته‌ای مانند ایمان استوار به خداوند، صدق در گفتار و رفتار، تقوا، پاکدامنی و استقامت آراسته بود و از نظر ظاهری نیز، زیباترین مردم بود. «درفدان آرام واقع در عراق متولد شد و در شام زیر نظر و تربیت پدرش یعقوبرشد کرد و به دوران بالندگی و نوجوانی رسید. یوسف(ع) یازده برادر دیگر داشت که تنها یکی از آنها به نام «بنیامین» برادر تنی او بود و هیچ کدام از آنان (به جز خودش) به مقام نبوت نرسیدند. یعقوب(ع) علاقه شدیدی به یوسف داشت و آن را آشکار میساخت و این باعث برافروخته‌تر شدن آتش حسد و دشمنی برادران شد تا سرانجام او را به چاه انداختند. مدت زیادی نگذشت که توسط قافله‌ای که در پی آب بودند از چاه نجات یافت و در شهر صانِ مصر به عزیز یا رئیس پلیس مصر (به نام فوطیفار) فروخته شد، پس از مدتی همسر فوطیفار علاقه شدیدی به یوسف پیدا کرد و از او خواست تا کام دل او را برآورد. یوسف دست ردّ بر میل و هوس او زد.

زلیخا آرام نگرفت و در یک روز، شرایط را از هر جهت فراهم ساخت و یوسف را به خانه دعوت کرد که کسی در آنجا نبود و درها را بست و یوسف را به خود خواند. یوسف نپذیرفت و پشت به زلیخا به سوی در شتافت که پیراهنش در دست زلیخا پاره شد و همسر زلیخا نزدیک در، هر دو را با آن حالت مشاهده کرد. زلیخا یوسف را متهم ساخت و از همسرش خواست تا یوسف را کیفر دهد؛ اما از قرائن و داوری فردی آگاه، معلوم شد که چون پیراهن یوسف از پشت پاره شده، او بی‌گناه است. زمزمه این رسوایی در شهر پیچید و زنان مصری گفتند زلیخا از غلام خود تقاضای مراوده کرده است و او را نکوهش کردند. زلیخا نیز، مجلسی آراست و زنان را دعوت کرد و ترنج و کارد به دست آنان داد و یوسف را فرا خواند. زنان با مشاهده جمال و زیبایی یوسف مدهوش شدند و دستان خود را بریدند و در ماجرای تقاضای زلیخا از یوسف، حق را به زلیخا دادند. این رسوایی تازه سبب شد تا یوسف را به زندان بیندازند با وجود آنکه به بی‌گناهی او اطمینان داشتند.

همزمان با زندانی شدن یوسف، دو نفر از درباریان نیز زندانی شدند که بعداً خوابی دیدند و از یوسف تعبیر آن را جویا شدند. یوسف خواب آنان را تعبیر کرد و دقیقاً همان گونه که تعبیر شده بود واقع شد و یکی از دو نفر آزاد و به دربار بازگشت و دیگری اعدام شد.

چند سال بعد پادشاه (فرعون مصر) خوابی شگفت دید و خوابگزاران خود را دعوت کرد تا آن را تعبیر کنند ولی هیچ یک نتوانستند تا این که رفیق زندانی یوسف که آزاد شده بود به یاد او افتاد و از پادشاه اجازه گرفت تا در زندان تعبیر خواب شاه را از یوسف بپرسد. یوسف، خواب را تعبیر کرد و پادشاه با شنیدن تعبیر خواب خود بسیار خوشحال شد و فرمان داد تا پیوسف را حاضر کنند اما یوسف ابتدا تقاضا کرد تا حقیقت ادعای زنان و تهمتی که بر او بسته بودند روشن شود و هنگامی که زنان مصر بر پاکدامنی یوسف شهادت دادند به دربار پادشاه آمد و از جانب او، عهده‌دار تدبیر اقتصاد مصر شد و با درایت خود، مصری‌ها را در هفت سال قحطی و خشکسالی رهایی بخشید.

هنگامی که قحطی فرا رسید یعقوب و فرزندانش نیز، به سختی و فقر دچار شدند و بنابراین، به فرمان یعقوب، برادران یوسف (به غیر از بنیامین) راهی سفر مصر شدند. در مصر چون به خدمت یوسف رسیدند آنها را شناخت ولی برادران، یوسف را نشناختند. یوسف(ع) (تقاضای آنان را به بهترین نحو انجام داد و هدایای آنان را نیز، مخفیانه در بارشان نهاد و فرمود تا در مسافرت بعدی، برادر کوچک‌تر خود را نیز، همراه بیاورند وگرنه، سهمی از آذوقه نخواهند داشت. برادران بازگشتند و از این که هدایای آنان، به خودشان بازگردانده شده بود خوشحال و برای سفر بعدی از پدرشان تقاضا کردند تا اجازه دهد بنیامین نیز با آنان باشد. یعقوب به ناچار، با گرفتن عهد و پیمان استوار موافقت کرد. هنگامی که برادران بار دیگر به مصر آمدند یوسف اندیشه‌ای کرد و بر اساس آن موفق شد تا بنیامین را نزد خود نگه دارد. برادران ناراحت شدند ولی به هر حال، بدون همراه داشتن بنیامین به کنعان بازگشتند و یعقوب به شدّت ناراحت شد و باز بر فراق یوسف ناله کرد و به فرزندانش فرمان داد تا از رحمت الهی ناامید نشده و به جستجوی یوسف و بنیامین برخیزند. برادران بار دیگر به خدمت یوسف رسیدند و از او عاجزانه تقاضا کردند تا بنیامین را رها کند. یوسف نیز، خود را به آنان معرفی و پیراهن خود را به آنان داد تا به کنعان برده و بر دیدگان یعقوب بگذارند تا دیدگان او روشن شود و همگی به مصر کوچ کنند. یعقوب نیز، پس از آنکه روشنی دیدگان خود را به وسیله پیراهن یوسف بازیافت درنگ نکرد و با همه اهل و عیال خود به مصر رفت و به وصال یوسف نائل گردید. یوسف در این مدت هم به وظایف حکومتی خود رسیدگی میکرد و هم مسئولیت‌های پیامبری خود را انجام می‌داد تا در ۱۱۰ (یا ۱۲۰) سالگی عمر خود وفات یافت.

پس از رحلت یوسف بدنش را حنوط و مومیایی کرده و در تابوتی قرار داده و در رود نیل دفن کردند تا این که موسی(ع) فرمان داد تا جد او را به فلسطین منتقل و در مغاره مکفیله در حبرون، کنار قبور اجدادش دفن کردند[۴].

واژه یوسف، ۲۷ بار در ۲۶ آیه از قرآن تکرار شده است. در آیه ﴿قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ[۵]، این واژه دوبار آمده است.

از این ۲۷ بار، ۲۵ بار آن در سوره یوسف می‌باشد[۶]. در آیه ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۷]، یوسف(ع) در بین تعدادی از پیامبران الهی آمده است و در آیه ﴿فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلَائِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ[۸] (سوره غافر) هم، به رسالت او تصریح شده است. افزون بر آن، دوازدهمین سوره قرآن، به نام یوسف است که بیشتر آیات آن نیز، درباره داستان یوسف می‌باشد. نکته قابل توجه این که در قرآن هیچ داستانی مانند داستان یوسف(ع) به تفصیل، آن هم در یک سوره نیامده است. در آغاز سوره، خداوند قصه یوسف را، بهترین قصه دانسته و با گزارش رؤیای یوسف با پدرش، آن داستان را شروع و با به چاه انداختن یوسف توسط برادرانش، ادامه و با تحقق تعبیر رؤیای او، به پایان می‌رسد. در این داستان بسیار زیبا و آموزنده، نکات بسیار ظریف و دقیقی بیان شده و اسرار عشق و محبت حقیقی و مجازی و مرزهای آن دو، به گونه‌ای آشکار و زیبا آمده است.

گزارش داستان یوسف(ع) در تورات به طور مفصل آمده است. در این گزارش برخی همانندی‌ها و پاره‌ای تفاوت‌ها در مقایسه با گزارش قرآن وجود دارد. این داستان و گزارش از فصل ۳۷ پیدایش تا فصل ۵۰ پیدایش تورات بیان شده است.

تفاوت گزارش قرآن در مقایسه با تورات، نسبتاً زیاد است که در اینجا تنها به چند نمونه آن اشاره می‌شود:

  1. در هر دو روایت تورات و قرآن، یوسف در خواب میبیند که خورشید و ماه و ستارگان او را سجده می‌کند ولی در گزارش تورات، افزون بر آن، یوسف خواب میبیند که بافه‌های دسته [گندم] برادرانش به بافه دسته [گندم] او سجده می‌کنند.
  2. به گزارش تورات، این یعقوب است که یوسف را نزد برادرانش می‌فرستد اما در قرآن، این برادران هستند که به اصرار، از پدر می‌خواهند که یوسف را همراه آنان بفرسند.
  3. به روایت تورات، یعقوب می‌فرماید: وی را جانوری دریده اما بر اساس گزارش قرآن، برادران چنین ادعایی دارند و یعقوب ادعای آنان را نمی‌پذیرد.
  4. در تورات، یعقوب مرگ یوسف را باور می‌کند و از یافتنش نا امید است اما به گزارش قرآن، یعقوب امیدوار به یافتن یوسف می‌باشد.
  5. به گزارش تورات، هنگامی که یوسف از چنگ زلیخا فرار می‌کند لباسش نزد زلیخا جا میماند ولی بر اساس نقل قرآن، پیراهن او از پشت دریده می‌شود.
  6. در تورات، هنگامی که فرعون یا پادشاه، یوسف را احضار می‌کند به حضور او میشتابد اما به گزارش قرآن، یوسف ابتدا پاکدامنی خود را ثابت می‌کند.
  7. در تورات، یعقوب سخن فرزندانش مبنی بر زنده بودن یوسف را باور نمی‌کنند در صورتی که به گزارش قرآن، یعقوب هیچ‌گاه، از یافتن یوسف مأیوس نبوده است.
  8. در تورات گزارشی از بردن جامه یوسف به کنعان و بازیافتن بینابی یعقوب توسط آن جامه، وجود ندارد[۹].

در بیشتر تفاسیر پیشین، داستان یوسف و آیات مربوط به آن حضرت، همراه با برخی جزئیات گزارش شده است. از جمله گفته می‌شود هنگامی که یوسف توسط برادرانش در چاه انداخته می‌شود کراماتی برای او اتفاق می‌افتد و فرشتگانی به یاری او می‌شتابند و یا در زندان، جبرئیل(ع) خدمت او می‌رسد و با او گفتگو می‌کند و او را از اخبار مربوط به یعقوب آگاه می‌سازد. همچنین گزارش شده که چون زلیخا تصمیم می‌گیرد با یوسف مراوده کند بټ مورد پرستش خود را می‌پوشاند. و یوسف(ع) می‌گوید: شگفت که تو از یک بت [بی‌جان] که نمی‌شنود و نمی‌بیند و تو را بی‌نیاز نمی‌سازد شرم می‌کنی ولی من از خدایی که خالق، رازق، نعمت دهنده و دانای آشکار و نهان من است شرم نداشته باشیم.

در برخی گزارش‌های دیگر آمده که چون یعقوب(ع) به وصال یوسف رسید. از او پرسید که برادران با تو چه کردند؟ گفت: چرا از برادران می‌پرسی که با من چه کردند از من بپرس که خدا با من چه کرد؛ یعقوب فرمود: خدا با تو چه کرد؟ یوسف در پاسخ گفت: «با من نیکوبی کرد چون مرا از زندان بیرون آورد و شما را از بیابان به نزد من آورد»﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ[۱۰].[۱۱]

برخی تفاسیر متأخر و معاصر، افزون بر گزارش داستان یوسف و شرح جزئیات آن، نکات و درس‌های آموزنده آن را نیز بیان کرده‌اند علامه طباطبایی می‌نویسد: هدف این سوره، بیان ولایتی است که خداوند نسبت به بنده‌اش دارد. البته بنده‌ای که ایمان خود را خالص و دلش را سرشار از محبت الهی کرده باشد. خداوند عهده‌دار امور چنین بنده‌ای شده و او را به بهترین وجهی تربیت می‌کند و راه نزدیک شدن او را به خود، هموار و از جام محبت سرشارش میگرداند و هرچه علل و اسباب ظاهری بر ضدّ او باشند خداوند به لطف خود او را بزرگ می‌کند و بر عزت و منزلت او میافزاید[۱۲].

تفسیر هدایت نیز، با عنایت به زنانی که با مشاهده جمال یوسف، دستان خود را بریدند و در ذیل آیه ﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ[۱۳] می‌نویسد: چنین پیدا است که یکایک زنان در خلوت با یوسف گفتگو کردند تا او را به پذیرش تقاضای بانوی خود مجاب سازند و در عین حال، خود را نیز بر او عرضه می‌کردند تا با آنها هم مراوده کند. گواه این مطلب سخن یوسف به هنگام افتادن در تنگنا است که به خدا توسل جست تا او را از دست زنان برهاند اگرچه با افتادن به زندان باشد؛ چراکه دشواری، ابتدا یکی بود اما اکنون بیشتر شده بود و فساد گسترده محیط، خود یوسف را تهدید می‌نمود[۱۴].

برخی مفسران، در تفسیر سوره یوسف، افزون بر گزارش‌های تاریخی و نکات تفسیری، از زاویه ذوقی و عرفانی نیز، به آن پرداخته‌اند. میبدی در تفسیر خود، ابتدا داستان یوسف را، قصّه عاشق و معشوق و حدیث فراق و وصال معرفی می‌کند که البته تصریح می‌کند مقصود او، عشق یعقوب و یوسف به همدیگر است (و نه عشق زلیخا). پس از آن، به مناسبت تفسیر آیات، نکات ذوقی و عرفانی آن را نیز، یادآوری می‌کند[۱۵].[۱۶].

حضرت یوسف در پایتخت مصر

﴿وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ...[۱۷].

«هنوز یوسف از رنج به چاه افتادن نیاسوده بود و در منزل عزیز مصر آثار خستگی و آزردگی گذشته از چهره‌اش پاک نشده بود که خیاط روزگار محنت دیگری بر اندامش دوخت تا با آزمونی جدید، عزم او را در تقرب و توجه به خداوند استوراتر کند. این بار دست روزگار، مصیبت را از دریچه زیبایی وحشی جمالش بر او وارد کرد... زن عزیز صبح و شب مراقب یوسف بود... در این چشم چرانی‌ها... زلیخا تصمیم خود را گرفت و خویشتن را برای مقصودی که داشت آماده ساخت.... .

داستان عشق زلیخا و دلباختگی او در بین زنان قصر و مردم شهر انتشار یافت و همه می‌گفتند همسر عزیز مصر، شیفته غلام عبرانی خود شده و در کمند عشق او گرفتار گشته و در مقابل زیبایی او دلباخته است».

گفته‌اند پایتخت عزیز مصر در زمان حضرت یوسف منفیس بوده است. اطلس قرآن آن پایتخت را فاریس که هم اکنون صان الحجر نام دارد و نزدیک دریای منزله واقع است می‌داند[۱۸].

دهخدا در خصوص منفیس می‌نویسد: پایتخت قدیم مصر اکنون بر روی آن شهر کهن قصبه «میت رمینه» بنا شده که آثار ویران شده آن در این قصبه به طور نمایان به چشم می‌خورد. در هر حال موضع شهری که در آن زنان مصر زبان طعنه بر علیه همسر عزیز مصر گشودند در منفیس یا افاریس است[۱۹].

منابع

پانویس

  1. واژه‌های دخیل، ص۴۲۱.
  2. لسان العرب، ج۹، ص۵.
  3. التحقیق، ج۱، ص۸۵.
  4. اعلام القرآن؛ اعلام قرآن.
  5. «گفتند: آیا تو همان یوسفی؟ گفت: من یوسفم و این، برادر من (بنیامین) است؛ خداوند بر ما منّت نهاد، چنین است که هر کس پرهیزگاری ورزد و شکیبایی کند بی‌گمان خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمی‌گرداند» سوره یوسف، آیه ۹۰.
  6. المعجم المفهرس.
  7. «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیش‌تر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم» سوره انعام، آیه ۸۴.
  8. «سرکردگان کافر از قومش گفتند: این جز بشری مانند شما نیست، بر آن است که بر شما برتری جوید و اگر خداوند می‌خواست فرشتگانی می‌فرستاد، چنین چیزی در (میان) پدران نخستین خویش نشنیده‌ایم» سوره مؤمنون، آیه ۲۴.
  9. داستان پیامبران.
  10. «(ای پیامبر) این از خبرهای نهانی است که به تو وحی می‌کنیم و تو هنگامی که (برادران یوسف) بر کار خود هم‌داستان شدند و نیرنگ می‌باختند نزد آنها نبودی» سوره یوسف، آیه ۱۰۲.
  11. روض الجنان، ج۱۱، ص۱۶۱؛ و نیز نک: کشف الاسرار، ج۵، ص۱۴۰؛ تفسیر طبری، ج۱۳، ص۴۶.
  12. المیزان، ج۱۱، ص۷۳.
  13. «(یوسف) گفت: پروردگارا! زندان از آنچه مرا به آن فرا می‌خواند خوش‌تر است و اگر فریبشان را از من نگردانی به آنان می‌گرایم و از نادانان خواهم بود» سوره یوسف، آیه ۳۳.
  14. من هدی القرآن، ج۵، ص۱۹۵.
  15. کشف الاسرار، ج۵، ص۹۱.
  16. نوری‌ها، حسن علی، مقاله «یوسف»، دانشنامه معاصر قرآن کریم، ص 1187-1189.
  17. «و زنانی در آن شهر گفتند: همسر عزیز (مصر) از برده خویش، کام می‌خواهد، (برده‌اش) او را در عشق، سخت شیفته کرده است؛ بی‌گمان ما او را در گمراهی آشکاری می‌بینیم» سوره یوسف، آیه ۳۰.
  18. ر.ک: اطلس قرآن، ص۷۵.
  19. فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن، ص ۷۲۷.