بحث:ویژگی امام در کلام اسلامی
مقدمه
- بنابر باورهای شیعیان، امامان دوازدهگانه(ع) دارای صفات ویژهای هستند که آنان را از دیگر مردم متمایز میسازند. این صفات را میتوان "شرطهای امامت" نیز نام نهاد؛ زیرا هر کس منصب الهی امامت را برعهده گیرد، باید از آنها برخوردار باشد. برخی از این صفات، ظاهری و جسمانیاند و برخی دیگر، باطنی و معنوی. از صفات جسمانی امام، سلامت از بیماریها و عیبهایی است که باعث انزجار مردم میشوند؛ مثلًا هیچ گاه امام(ع) به بیماریهایی مانند جذام و پیسی دچار نمیشود. از صفات باطنی امام(ع)، پاکی از نقایص نفسانی و خویهای ناپسند- مانند نادانی، دیوانگی و حسادت- است[۱]. امامت، مقامی آسمانی است و یک منصب دنیوی و معمولی نیست. کسانی که به این منصب میرسند، منصوبِ خداوند متعالاند و از این رو، باید به اصول فضایل نفسانی؛ یعنی حکمت، شجاعت و عفت- که جمع آنها "عدالت" است- آراسته باشند[۲].
- دانشمندان شیعه، صفات فراوانی برای امامان(ع) برشمردهاند که برخی از مهمترین آنها عبارتند از:
- عصمت: صفت عصمت مهمترین شرط رهبران الهی- یعنی پیامبران، اوصیا و امامان- است؛ زیرا وظیفه اصلی آنان راهنمایی مردم به رستگاری دنیوی و اخروی است. اگر رهبران الهی، معصوم نباشند، خود، نیازمندِ کسانِ دیگری میشوند تا راهنمایی گردند. وانگهی، مردم فقط هنگامی از رهبران، با جان و دل، پیروی میکنند که به آنان اعتماد کامل داشته باشند، و اعتماد کامل زمانی حاصل میشود که بدانند رهبرانشان از گناه و خطا و اشتباه، معصوم و محفوظاند. در قرآن کریم نیز تصریح شده است که امامت، عهدی است الهی و به ستمگران نمیرسد[۳]. هر کس معصوم نباشد، دست کم، ستمی به خود کرده است و از این رو، شایسته مقام امامت نمیشود. روایات بسیاری نیز به عصمت امامان(ع) تصریح کردهاند؛ مانند روایتی که امام علی(ع) میفرماید: "از نشانههای امام این است که معلوم شود از گناه- کوچک و بزرگ- معصوم است و در حکم کردن نمیلغزد و در پاسخ دادن به خطا نمیگراید. نه اشتباه میکند و نه فراموش"[۴][۵].
- افضلیت: معنای این صفت آن است که امام معصوم(ع) باید در صفات کمال- مانند دانایی و پارسایی و دادگری- از دیگر انسانها برتر باشد. منصب امامت، به دست خدا است و او، کسی را به این مقام نمیگمارد مگر از دیگران برتر باشد. دانشمندان شیعه، دلایل محکم نقلی و عقلی متعددی بر لزوم افضلیت امام اقامه کردهاند[۶][۷].
صفات امام (شرایط امامت)
- صفات امام یا شرایط امامت یکی از مهمترین مباحث امامت است. متکلمان اسلامی فهرستهای متفاوتی از صفات امامت ارائه کردهاند. یکی از فهرستهای نسبتاً جامع که بیانگر دیدگاه اهل سنت در این باره است توسط سعدالدین تفتازانی ارائه گردیده است، وی مکلف بودن (بلوغ)، عدالت، حریت، مرد بودن، اجتهاد، شجاعت، صاحب رأی و کفایت بودن و قریشی بودن را به عنوان صفات امام یادآور شده است. آن گاه افزوده است: چهار شرط نخست مورد اتفاق است ولی صفات: اجتهاد، شجاعت و با کفایت بودن را اکثر متکلمان لازم دانستهاند، اما برخی از آنان آنها را لازم ندانسته و گفتهاند چون این صفات کمیاب است، شرط داشتن آنها موجب تکلیف مالایطاق یا لغویت خواهد بود. وصف قریشی بودن نیز مورد قبول اکثریت مذاهب اسلامی است، فقط خوارج و گروهی از معتزله با آن مخالفت کردهاند[۸].
- در میان متکلمان شیعه، جامعترین فهرست صفات و شرایط امام توسط خواجه نصیرالدین طوسی در رساله امامت تنظیم و ارائه شده است. وی صفات هشت گانهای را به عنوان صفات لازم امام یادآور شده است که عبارتند از: عصمت، علم به احکام شریعت و روش سیاست و مدیریت، شجاعت، افضلیت در صفات کمال، پیراسته بودن از عیوب نفرت آور جسمی، روحی و نَسَبی، مقربترین افراد بودن در پیشگاه خداوند و در استحقاق پاداشهای اخروی، توانایی برآوردن معجزه برای اثبات امامت خود در مواقع لزوم و یگانه بودن در منصب امامت[۹].
- در این که امام باید مسلمان، عاقل، آزاد و مرد بوده و از بلوغ و رشد فکری برخوردار باشد تردید و اختلافی وجود ندارد و به طرح بحث کلامی درباره آنها نیازی نیست. ولی صفاتی که یا به دلیل اختلافی بودن یا به جهت اهمیت ویژهای که دارند، بیشتر مورد اهتمام و توجه متکلمان قرار گرفتهاند، عبارتند از[۱۰]:
قریشی بودن امام
- مقصود از قریشی بودن امام این است که نسب او به نضر بن کنانه بازگردد. اکثر معتزله، اشعریه و ماتریدیه قریشی بودن را از شرایط امام دانستهاند. آنان در این باره به حدیث «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» استدلال کردهاند[۱۱].
- از نظر شیعه امامت به قریش اختصاص دارد، ولی شامل همه طوایف و قبایل قریش نمیشود، بلکه ویژه بنی هاشم است. دلیل آنان حدیث «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» نیست، بلکه حدیث ثقلین و مانند آن است که امامت را مخصوص امیرمؤمنان و خاندان او از ذریه حضرت زهرا (س) میداند. به این جهت است که آنان به جای صفت قریشی بودن، صفت هاشمی بودن را ذکر کردهاند[۱۲]. امیرمؤمنان(ع) در این باره فرموده است: امامان از قریش هستند و ریشه در بنی هاشم دارند و غیر بنی هاشم صلاحیت امامت را ندارند[۱۳].
- خوارج و برخی از معتزله لزوم قریشی یا هاشمی بودن امام را رد کردهاند. آنان بر نظریه خود دو دلیل آوردهاند: یکی حدیثی از پیامبر(ص) که فرموده است: از فرمانروای خویش اطاعت کنید، هر چند بردهای حبشی باشد که اعضایش قطع شده است[۱۴]. دلیل دیگر این که از نظر عقل آنچه در امامت لازم است علم و بصیرت و دیگر کمالات عقلی و روحی است، ولی نسب و نژاد در آن نقشی ندارد[۱۵].
- در نقد دلیل اول گفته شده است: حدیث مزبور مربوط به امامت اصلی نیست، بلکه مربوط به حکام و فرماندهانی است که توسط امام اصلی برگزیده میشوند. در نقد دلیل دوم نیز گفته شده است: نَسَب در امامت بیتأثیر نیست، زیرا مردم از کسانی که از نَسب عالی و شریف برخوردارند، اطاعت و انقیاد بهتری دارند و در نتیجه دستورهای آنان کاملتر رعایت خواهد شد[۱۶][۱۷].
عدالت و پارسایی
- مذاهب کلامی درباره این صفت اتفاق نظر ندارند. از نظر شیعه امامیه عدالت و پارسایی از شرایط لازم امامت است، زیرا اگر امام عادل نباشد یا تسلیم ظلم میشود که از رذایل اخلاقی و مخالف با عصمت است یا به دیگران ستم خواهد کرد که از گناهان کبیره و با عصمت مخالفت دارد[۱۸].
- شیعه اسماعیلیه و زیدیه نیز عدالت و پارسایی را از صفات لازم امام دانستهاند[۱۹].
- معتزله نیز عدالت و پاکدامنی را از صفات امام شناختهاند[۲۰].
- از نظر اباضیه نیز عدالت از شرایط لازم امامت است[۲۱].
- دیدگاه مشهور اشاعره نیز لزوم عدالت وپارسایی در باب امامت است[۲۲].
- حشویه و ظاهرگرایان اهل حدیث عدالت را در امامت شرط ندانستهاند. به اعتقاد آنان اگر فردی از طریق قهر و غلبه زمام امر حکومت را در دست گیرد هر چند جائر و ستمکار باشد امامتش اثبات خواهد گردید[۲۳]. آنچه این سخن را تأیید میکند سخن احمد بن حنبل است که گفته است اطاعت از امام اگر چه تبهکار باشد، واجب است[۲۴].
- از نظر اکثر اهل حدیث، امام با ارتکاب ظلم و فسق از مقام خود خلع نمیشود و قیام علیه او روا نیست، فقط باید او را موعظه کرد و از اطاعت وی در معاصی خداوند سرباز زد[۲۵][۲۶]
- با این که ماتریدیه در کلام، روشی عقلی دارند، ابوحفص ماتریدی در این مسئله با اهل حدیث و ظاهرگرایان همراه شده و گفته است: امام با ارتکاب ظلم و فسق از مقام خود عزل نمیشود [۲۷].
- ابوجعفر طحاوی نیز همین دیدگاه را برگزیده است[۲۸]. طرفداران این عقیده به دو وجه استناد کردهاند: یکی عمل صحابه و تابعین که در زمان حکومتهای اموی زندگی میکردند و در برابر ستمگری و تبهکاری آنان روش مدارا و سکوت را برگزیده بودند و حتی برخی از آنان، مانند عبدالله بن عمر از قیام علیه بنی امیه منع میکردند[۲۹] و دیگری احادیثی که بر اطاعت از فرمانروا دستور داده و از سرپیچی از فرمان او نهی کرده است[۳۰].
- دو استدلال مزبور ناتمام است، زیرا در برابر احادیث یاد شده، احادیث دیگری روایت شده که از هرگونه همکاری با فرمانروای ستمگر نهی کرده است. ابن اثیر جزری به نقل از ترمذی و نسایی از پیامبر گرامی(ص) روایت کرده که فرمود: پس از من امیرانی رهبری شما را برعهده میگیرند، هر کس دروغگویی آنها را تصدیق کرده و ستمکاری آنان را تأیید کند، از من نخواهد بود[۳۱].
- در حدیث دیگری از پیامبر(ص) آمده است که در قیامت کسانی که ستمکاران را یاری کردهاند با آنها محشور خواهند شد[۳۲]. امام حسین(ع) از پیامبر(ص) روایت کرده که فرمود: هر کس فرمانروای ستمکاری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، عهد الهی را میشکند و بر خلاف سنت پیامبر(ص) عمل میکند و در میان مردم دست به تبهکاری و ستمگری میزند، با گفتار و کردار خود علیه او اقدام نکند، بر خداوند است که او را با آن فرمانروای ستمکار همنشین کند[۳۳].
- از سوی دیگر، همه صحابه و تابعین در برابر ستمکاری و تبهکاری بنی امیه سکوت نکردند. روشنترین گواه این مطلب قیام امام حسین(ع) علیه یزید ستمکار و تبهکار است. عدهای از صحابه یا تابعین نیز که علیه یزید قیام نکردند بدان جهت نبود که مخالفت با حاکم ستمکار را روا نمیدانستند، بلکه یا به خاطر ترس بر جان و مال خود بود، و یا به این دلیل بود که گمان میکردند قیام علیه او نتیجهای نخواهد داشت[۳۴]. ولی امام حسین(ع) بر آن بود که سکوت در برابر رفتار جائرانه و تبهکارانه یزید سبب نابودی اسلام خواهد شد، بدین جهت حاضر شد جان و مال و فرزندان و یاران فداکار خود را در راه دفاع از اسلام فدا نماید. امام حسین(ع) با قیام خود چند مطلب مهم را اثبات کرد: نامشروع بودن حکومت یزید، مشروع بودن قیام علیه حاکم ستمکار و تبهکار، احیای سنت امر به معروف و نهی از منکر، پایداری سیره و سنت پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع)[۳۵]
دانایی و کفایت
- پیشوای جامعه اسلامی باید از دو گونه معرفت برخوردار باشد: یکی شناخت معارف و احکام اسلامی و دیگری معرفت به مصالح و مفاسد امور و شئون مربوط به مدیریت جامعه، که از آن به عنوان کفایت در رهبری یاد میشود.
- متکلمان اسلامی در لزوم معرفت و کفایت در امامت اختلافی ندارند، ولی در گستره و چگونگی آن، دیدگاههای متفاوتی اظهار کردهاند. شیعه امامیه علم و کفایت در امامت را در عالیترین سطح لازم دانسته است[۳۶].
- معتزله علم به احکام شریعت را از صفات لازم امام دانستهاند. البته، آنان علم بالفعل به همه احکام را شرط ندانسته و گفتهاند تحصیل علم از طریق اجتهاد نیز کافی است، و اگر از این طریق نیز نتواند احکام شریعت را به دست آورد میتواند به مجتهدان رجوع کند و مطابق رأی آنان حکم نماید[۳۷].
- متکلمان اشعری، علم به احکام شریعت و داشتن بصیرت و کفایت لازم در مدیریت را از شرایط امام دانستهاند. مقصود آنان از علم به شریعت، علم حاصل از طریق اجتهاد است[۳۸]. از سخن مؤلف و شارح مواقف به دست میآید که شرط علم اجتهادی برای امام، رأی اکثریت اشاعره است، ولی برخی از آنان آن را شرط ندانستهاند[۳۹]. چنان که از گفتار مولوی محمد عبدالعزیز فرهاری به دست میآید که متکلمان ماتریدیه نیز در این باره همین دیدگاه را داشتهاند. اکثر آنان معتقدند امام باید در اصول و فروع دین مجتهد باشد، ولی برخی از آنان اجتهاد را شرط ندانستهاند، با این همه قول دوم را ترجیح داده است[۴۰].
- عالمان زیدیه نیز علم به شریعت را یکی از شرایط لازم برای امام دانستهاند، برخی از آنان، علاوه بر شرط عالم بودن به احکام شریعت، اعلم بودن امام را نیز شرط کردهاند[۴۱]. با توجه به این که اسماعیلیه عصمت را از شرایط امام دانستهاند و از طرفی مهمترین فلسفه امامت را تعلیم معارف الهی توسط امام به دیگر مکلفان شناختهاند، دیدگاه آنان درباره لزوم شرط علم برای امام روشن خواهد بود، اما روشنترین و کاملترین دیدگاه در این باره چنان که اشاره شد - دیدگاه شیعه امامیه است که امام باید به همه معارف و احکام اسلامی علم بالفعل و خطا ناپذیر داشته باشد، زیرا بدون داشتن چنین علمی، غرض از امامت که حفظ و تبیین احکام شریعت است به صورت کامل به دست نخواهد آمد[۴۲]
ویژگیهای امام و امامت
- امامت مقامی است که باید از طرف خدای تعالی معین و جعل شود.
- امام باید به عصمت الهی معصوم بوده باشد.
- زمین تا هنگامی که موجودی به نام انسان روی آن هست، ممکن نیست از وجود امام خالی باشد.
- امام باید مؤید از طرف پروردگار باشد.
- اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشیده نیست، و امام بدانچه که مردم میکنند آگاه است.
- امام باید به تمام مایحتاج انسانها علم داشته باشد؛ چه در امر معاش و دنیایشان، و چه در امر معاد و دینشان.
- مُحال است با وجود امام کسی پیدا شود که از نظر فضایل نفسانی مافوق امام باشد[۴۳].
- با توجه به بیانات فوق و روشن شدن مقام امامت، پُرواضح است که امام دارای ولای امامت است و قطعاً همان وظیفهای را که پیامبر اکرم(ص) در این مقام داشتند، جانشینان ایشان نیز بیکم و کاستی دارند[۴۴].
دیدگاه هشام بن حکم درباره ویژگیهام امام
- از هشام بن حکم دو دستهبندی از صفات و ویژگیهای امام در دست است که تا حدودی به هم شبیهاند.
- دستهبندی نخست در خصوص صفات امام صادق(ع) است. هشام بن حکم در مناظره با بریهه، صفات ایشان را برای وی برشمرد و آنها را به دو دسته در نسب (نَسَبی) و در دین (دینی) و دسته دوم را به صفات در سنّت و شریعت و صفات در بدن و طهارت تقسیم میکند.
- دستهبندی دوم به شکل تعمیم یافتهای شرایط و ویژگیهای اما را بیان میکند هشام بن حکم در مناظره با ضرار بن ضبی، آنها را به دو دسته صفات در نسب (نسبی) و صفات در ذات و شخص امام (شخصی) تقسیم میکند[۴۵].
- با توجه به اینکه هشام بن حکم در توصیف امام صادق(ع) به تشریح صفات دینی در ناحیه سنت و شریعت نپرداخته است و نیز از آنجا که دسته دومِ صفات دینی؛ یعنی صفات مربوط به بدن و طهارت، بر صفات شخصی منطبق میشود، دستهبندی دوم را میتوان دربرگیرنده همه صفات و شرایط امام از دیدگاه هشام بن حکم دانست. در زیر در قالب این دستهبندی به بررسی دیدگاه وی در این زمینه میپردازیم[۴۶].
شرایط و ویژگیهای نَسَبی
- اشعری اختلاف در مورد ویژگیهای نَسَبی امام را در چنین گزارش کرده است: برخی معتزله و خوارج، قرشی بودن را شرط دانسته و بعضی دیگر از معتزله و غیر معتزله آن را شرط نمیدانند. کسانی که قرشی بودن را شرط میدانند، خود دو گروهاند: روافض آن را در خاندان بنی هاشم منحصر میکنند و برخی دیگر این انحصار را نپذیرفته، بر این باورند که امام میتواند از دیگر خاندانهای قریش هم باشد. کسانی که آن را در بنیهاشم منحصر میدانند، اختلاف کرده، گروهی آن را در عباس بن عبدالمطلب و فرزندان وی منحصر میپندارند [[[راوندیه]]] و گروهی دیگر آن را در علی(ع) و فرزندانش منحصر میدانند[۴۷].
- هشام بن حکم همسو با دیگر متکلمان امامیه، امامت را در خاندان بنیهاشم منحصر و حق علی(ع) و فرزندانش میداند[۴۸]. وی در مناظره با ضرار بن ضبی[۴۹]، بر چهار ویژگی نَسَبی پیشگفته استدلال کرده است که به اختصار به آنها میپردازیم:
- ۱، ۲ و ۳. شهرت نژاد، قبیله و خاندان: هشام بن حکم شهرت و معروف بودن نژاد، قبیله و خاندان را سه شرط از شرایط نسبی امام میداند و در تبیین مدعای خویش میگوید: در عالم، نژادی مشهورتر از نژاد عرب نیست. صاحب دین و شریعت از عرب است. او که شهرتش به حدی است که هر شبانه روز پنج بار در همه مکانها از منارهها منادی نام او را فریاد میزند و دعوتش به هر نیکوکار و فاجر، و عالم و جاهل در شرق و غرب عالم میرسد. اگر جایز باشد که حجت الهی بر مردم در غیر این نژاد باشد، بر طالب جوینده زمانی فرا میرسد که او را نیابد و چهبسا او را در عجم و غیر آن بجوید. از این رو، از همان جهتی که خداوند اراده صلاح کرده است، فساد واقع میشود. ولی نظر به حکمت و عدل الهی، ممکن نیست خداوند فریضهای را بر مردم واجب کند که تحقق نیابد. بدین دلیل، امامت نمیتواند در غیر این نژاد باشد، زیرا این نژاد با صاحب دین و دعوت پیوند دارد. پس باید امامت در نژاد عرب باشد. در این صورت نیز حتماً باید از قبیله قریش باشد، زیرا این قبیله از نظر قرابت نسبی به صاحب دین نزدیکترند. حال که چنین است، به همین دلیل باید در خاندان پیامبر یعنی بنیهاشم باشد.
- گزارشی دیگر نیز در دست است که هشام بن حکم بر ضرورت این مطلب که امام باید از خاندان پیامبر باشد استدلال کرده است. وی از متکلمان اهل سنت پرسید: آیا خداوند وقتی پیامبر اکرم(ص) را مبعوث کرد، با نعمت تام و تمام مبعوث کرد یا با نعمت ناقص. پاسخ شنید: با نعمت تام. پرسید: در این صورت کدامیک از دو گزینه بهتر و کاملتر است: اینکه نبوت و خلافت هر دو در یک خاندان باشد یا آنکه نبوت در یک خاندان و امامت در خاندانی دیگر. پاسخ دادند اگر هر دو در یک خاندان باشد. آنگاه پرسید: چرا خلافت را در غیر خاندان نبوت قرار دادید و وقتی در بنیهاشم قرار گرفت با آنها نبرد کردید[۵۰]؟
- ۴. منصوص بودن: کسانی که نصب و تعیین امام را واجب دانستهاند، در چگونگی و راه تعیین و نصب با هم اختلاف دارند. شیعه تنها راه تعیین و نصب را نص و تصریح از سوی خداوند یا پیامبر یا امامی میداند که امامتش با نص اثبات شده است[۵۱].
- از دیدگاه هشام بن حکم نیز، نص از جمله شرایط امام است. حتی برخی ادعا کردهاند که وی، نخستین کسی بوده که نظریه نص را مطرح کرده است و ابن راوندی، ابوعیسی وراق و امثال آنها او را یاری کردهاند[۵۲]. اما متکلمان امامیه این ادعای مخالفان را برنتابیدهاند و آن را بیاساس و بیدلیل میدانند و معتقدند این پندار مخالفان، ناشی از آن است که آنها قبل از این سه، بحث مفصلی در مورد نظریه نص نیافتهاند و از آنجاکه این سه، نخستین کسانی بودند که به تفصیل آن را مطرح کردهاند این نظریه را ساخته و پرداخته آنها پنداشتهاند[۵۳].
- اعتقاد هشام بن حکم به ضرورت نص را میتوان از بیان او در مناظره با ضرار بن ضبی نیز استفاده کرد. او میگوید: عقد امامت همچون عقد نبوت از سوی خداوند است؛ یعنی هر دو از سوی خداوند تعیین میشود. آنگاه شبهه ضرار بن ضبی را مبنی بر اینکه امام در این صورت پیامبر خواهد بود، رد کرده در بیان تفاوت آن دو میگوید که انعقاد نبوت به وسیله ملائکه، و انعقاد امامت به وسیله پیامبر و هر دو به امر الهی است[۵۴]. این سخن، هم بر نصب و تعیین امام از سوی خداوند و هم بر نص تصریح دارد. افزون بر این، از گزارشهایی که بر امامت امام علی(ع) با نص پیامبر دلالت دارد نیز اعتقاد وی به نص به دست میآید که در ادامه خواهد آمد.
- پرسشی که در اینجا مطرح است آنکه چرا امامیه نص را از جمله شرایط و ویژگیهای امام دانستهاند؟
- متکلمان امامیه در اثبات ضرورت نص، به دلایل مختلفی تمسک کردهاند. بیشتر آنان بر مبنای ضرورت عصمت، چنین استدلال میکنند که چون عصمت امری درونی و پنهان است، شناخت آن تنها از سوی خداوند ممکن است؛ از این رو منحصراً او باید معصوم را معرفی کند.
- هشام بن حکم در ادامه مناظره یاد شده با ضرار بن ضبی، به بیان دیگری ضرورت نص را تبیین کرده است. به عقیده او، فلسفه نص، رفع اختلاف در خاندان پیامبر است. وقتی اثبات شد که به دلیل منزلت و شرافت امامت، امام باید از خاندان پیامبر باشد، هر یک از خاندان پیامبر آن را برای خود میخواهد و تنازع رخ میدهد. از این رو صاحب دین و دعوت، باید به شخص، اسم و نسب امام اشاره کند تا غیر او در آن طمع نورزد[۵۵].
شرایط و ویژگیهای شخصی
عصمت
- از جمله عقایدی که به قطع میتوان به هشام بن حکم نسبت داد، اعتقاد به عصمت است. افزون بر برخی روایات که گواه این اعتقاد است، اشعری، بغدادی و شهرستانی نیز هشام بن حکم را از معتقدان به عصمت ائمه(ع) میدانند[۵۶]. حتی برخی، نظریه عصمت شیعی را از نوآوریهای هشام بن حکم دانستهاند، که حداد و وراق و ابن راوندی از او این قول را گرفتهاند[۵۷]. البته این ادعا مورد قبول بزرگان شیعه نیست.
- شناخت دقیق دیدگاههای هشام بن حکم در زمینه عصمت، مستلزم ساماندهی بحث در چند محور است:
- تعریف و حقیقت عصمت: هشام بن حکم در پاسخ به این پرسش که معنای این سخنش که "امام معصوم است" چیست، گفت: از امام صادق(ع) از معنای عصمت پرسیدم، ایشان فرمود: معصوم، کسی است که خداوند او را از محرمات باز داشته است و خداوند میفرماید: ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[۵۸][۵۹]. بدان دلیل که هشام بن حکم حدیث را در پاسخ به پرسش از دیدگاه خودش بیان کرده، به یقین این حدیث بیانگر دیدگاه خود اوست. از اینرو، از دیدگاه هشام بن حکم عصمت، حالت مصونیت و بازدارندگی از گناه است و خداوند در این مصونیت تأثیر و نقش، دارد. اما نقش و تأثیر خداوند در ایجاد این مصونیت تا چهاندازه است؟ آیا به گونهای است که از شخص معصوم اختیار سلب میشود که در این صورت عصمت با اختیار تنافی خواهد است داشت یا آنکه با وجود عصمت، همچنان برای شخص معصوم انجام گناه ممکن است و او با اختیار خود از آنها امتناع میکند.
- به نظر میرسد هشام بن حکم همچون دیگر متکلمان شیعی، بر این باور است که عصمت با اختیار سازگار است و از تعبیر "الممتنع بالله"، در تفسیر معصوم نمیتوان جبر در دوری از گناه را استفاده کرد، چراکه "باء" در آن عبارت، میتواند به معنای استعانت و ناظر به توفیق الهی باشد[۶۰]. افزون بر این، هشام بن حکم در پاسخ به ابن ابیعمیر، تحلیل زیبایی از عصمت ارائه کرده است که بیانگر دیدگاه او در مورد حقیقت و کیفیت عصمت است. ابن ابیعمیر میگوید: در طول همنشینیام با هشام بن حکم، سخنی نیکوتر و زیباتر از سخن او در توصیف امام نشنیدهام. روزی از او پرسیدم که آیا امام معصوم است. گفت: آری. گفتم: عصمت، به چه چیزی و چگونه شناخته میشود؟ پاسخ داد: همه گناهان از چهار گناه سرچشمه میگیرد که پنجمی ندارد: حرص، حسد، غضب و شهوت و امام دنیا از این چهار صفت منزه است. امام ممکن نیست بر دنیا حریص باشد، در حالی که دنیا زیر نگین (و تحت سیطره) اوست، چراکه او خزانهدار مسلمانان است پس بر چه چیزی حریص باشد؟ ممکن نیست حسود باشد، زیرا انسان بر شخص برتر از خود حسادت میورزد و برتر از امام کسی نیست پس چگونه بر زیر دست حسادت کند. ممکن نیست بر چیزی از امور دنیا خشم گیرد، جز اینکه خشمش برای خداوند عزوجل باشد، زیرا خداوند عزوجل بر او اقامه حدود را واجب کرده و سرزنش نکوهش کنندگان و رأفت در اجرای دین خداوند او را از اقامه حدود الهی باز ندارد. ممکن نیست پیروی شهوات کند و دنیا را بر آخرت برگزیند، زیرا خداوند آخرت را محبوب او گردانیده، چنانکه دنیا را محبوب ما گردانیده است. پس او به آخرت چنان مینگرد که ما به دنیا مینگریم. آیا کسی را دیدهای که برای صورتی زشت از صورتی زیبا، برای طعامی تلخ از طعامی لذیذ، برای لباسی خشن از لباسی نرم و برای دنیای زودگذر از نعمت همیشگی بگذرد[۶۱].
- افزون بر اختیاری بودن عصمت که از این بیان و به ویژه مثالهای ذکر شده استفاده میشود، دیدگاه هشام بن حکم در مورد حقیقت عصمت و منشأ آنکه از مباحث مهم در خصوص عصمت است، روشن میشود. براساس این بیان، میتوان خاستگاه عصمت را علم معصوم به حقیقت گناهان از یکسو، و شناخت عظمت و جلال خداوند از سوی دیگر، و در نتیجه میل و رغبت نداشتن او به گناهان دانست[۶۲].
دلایل عصمت
- ۱. برهان اقامه حدود: از جمله دلایل شیعه بر اثبات عصمت آن است که اگر امام معصوم نباشد، مستلزم تسلسل است، زیرا او خود ممکن است به گناه آلوده شود و در این صورت نیازمند کسی است که راه صواب را به او بنمایاند و او را هدایت کند. حال، اگر در آن هادی نیز امکان گناه وجود داشته باشد، تسلسل لازم میآید. از هشام بن حکم نیز این برهان با اندک تفاوتی گزارش شده است. او استلزام تسلسل را چنین تبیین کرده که اگر امام به گناه آلوده شود، نیازمند کسی است که حد بر او را جاری کند، چنانکه او بر دیگران حد جاری میسازد و اگر احتمال گناه در آن شخص نیز برود، مستلزم تسلسل است[۶۳].
- ۲. برهان تنافی گناه با شئون امامت: اگر امام معصوم نباشد، از آلودن دامن به گناه ایمن نیست و چهبسا به ستم به دیگران؛ نظیر کتمان حق به سود همسایه، دوست و نزدیکانش کشانده شود، و ظالم شأنیت امامت ندارد[۶۴]. عدم شأنیت ظالم را میتوان به گونههای مختلفی تبیین و اثبات کرد. نخستین تبیین، همان است که هشام طبق نقل صدوق در علل الشرایع به آن تصریح کرده است و آن آیه شریفه ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۶۵] مراد از عهد در این آیه، عهد امامت است، پس به تصریح قرآن کریم ظالم شأنیت امامت ندارد[۶۶].
- تبیین دوم آن است که اگر امام ستمپیشه باشد، تبرّی جستن از عمل او لازم و اطاعت از او حرام خواهد بود. از اینرو، فعل، قول و تقریر او حجت نمیشود. و مردم باید خود بدانند که چه حق است و چه باطل تا براساس آن عمل کنند. از طرفی، امام خود را در میان مردم از دست میدهد و این به معنای نفی امامت است.
- سومین تبیین این است که غرض از نصب امام، ترویج و تبلیغ دین و جلوگیری از زشتیهاست و کسی که خود دامن به ظلم آلوده، چگونه مردم را از آن بازدارد؟ آیا سخن چنین کسی از سوی دیگران پذیرفته میشود؟
- تبیین چهارم این است که امام، حافظ شریعت است و ظالم هرگز نمیتواند نگهبان خوبی برای شریعت و دین باشد.
- هر یک از این تبیینها میتواند دلیل مستقلی بر اثبات عصمت تلقی شود. در این صورت، سخن هشام بن حکم ناظر به چهار برهان در اثبات عصمت خواهد بود.
- براساس گزارش ابن حزم، هشام بن حکم وجود آفت در برادران امام را نشانه عدم استحقاق آنها برای امامت دانسته و تصریح کرده است بدان دلیل که تشخیص امام ممکن باشد، باید برادران آفتی داشته باشند. اگر تعبیر آفت را شامل گناه و عصیان بدانیم، عصمت از گناه شرط امامت خواهد بود[۶۷]
- ۳. برهان وجوب اطاعت: متکلمان شیعه با تمسک به آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۶۸] که بر اطاعت از امام دلالت دارد، بر عصمت استدلال کردهاند[۶۹]. نظیر همان استدلال را میتوان بر مبنای هشام بن حکم در مورد اطاعت از امام تقریر کرد؛ هرچند خود آن تقریر در کلمات او نیامده است. هشام بن حکم - چنانکه گذشت[۷۰] - بر این باور است که اطاعت از امام(ع) واجب است. اگر این اطاعت به شرطی مشروط نباشد - چنانکه از بیان وی استفاده میشود - مستلزم عصمت امام(ع) است، زیرا اگر خداوند به اطاعت مطلق از اشخاصی دستور دهد که امکان خطا و گناه در آنان وجود دارد، از دو حال خارج نیست: یا مقابله با او و انکار وی جایز نیست که در این صورت عمومیت دلایل امر به معروف و نهی از منکر خدشهدار میشود، یا بر مسلمانان واجب است او را انکار و نهی از منکر کنند. در این صورت با امر به اطاعت از وی در آیه شریفه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۷۱]، ناسازگار و مستلزم نقض غرض است[۷۲].
دامنه و گستره عصمت
- بیشتر متکلمان شیعه، دامنه عصمت را شامل عصمت از گناه، سهو، نسیان و حتی امور عادی زندگی نیز میدانند و به عصمت مطلق معتقدند. اما آنچه از هشام بن حکم گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است[۷۳].
- تعریف نقل شده از وی، ادله اقامه شده از طرف او و نیز گزارش شهرستانی و بغدادی، همه بر عصمت از معصیت دلالت دارد. تنها در عبارت اشعری، به ظاهر سخن از عصمت از سهو و اشتباه است. وی به نقل از هشام بن حکم مینویسد: به ائمه وحی نمیشود، ملائکه بر آنها نازل نمیشوند و آنها معصوماند. پس جایز نیست سهو و اشتباه کنند؛ هرچند عصیان بر رسول جایز است[۷۴].
- اما به نظر میرسد به قرینه جمله اخیر وی که در آن سخن از جواز عصیان بر پیامبر است، کلام اشعری را نیز نتوان بر عصمت مطلق حمل و از سهو و اشتباه، امری جز عصیان اراده کرد.
- کلام دیگری که از آن گستره بیشتری برای عصمت استفاده میشود، مناظره او در مجلس یحیی بن خالد و با حضور پنهانی هارونالرشید با ضرار است. هشام بن حکم پس از اثبات امامت (برهان اضطرار) گفت: پس تنها این صورت متعین است که مردم به عالِمی معیّن شده از سوی رسول نیاز دارند که سهو، اشتباه و ظلم نکند و معصوم از گناه و منزه از خطا باشد. مردم به وی محتاج باشند و او به آنها نیاز نداشته باشد[۷۵].[۷۶].
علم
- علم امام را میتوان با تأمل در فلسفه و حکمت نصب او و ملاحظه شئون و وظایف وی اثبات کرد. به تصریح خود هشام بن حکم، یکی از حکمتهای نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است[۷۷] و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزهها و معارف دینی ممکن نیست. از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنتهای الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت قابل تحقق نیست و چهبسا موجب دگرگونی در حدود الهی گردد. هشام بن حکم خود اینگونه مثال میزند که اگر امام از احکام و سنتهای الهی آگاهی نداشته باشد، ممکن است به جای قطع دست، بر کسی تازیانه زند یا به جای تازیانه زدن، دست کسی را قطع کند[۷۸]. در نتیجه حدود الهی آنگونه که فرمان داده است اقامه نگردد. پس به جای صلاح که خواست خداوند است، فساد واقع شود[۷۹] و این نقض غرض است. هشام بن حکم در تأیید و تصدیق این استدلال به آیه شریفه ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى﴾[۸۰]استشهاد کرده است[۸۱]. استشهاد به این آیه از این نظر است که شخص جاهل، به حکم جهلش راه به هدایت نمیبرد. پس به کسی نیازمند است که او را هدایت کند و کسی که خود به هدایت دیگران نیاز دارد، نمیتواند مبیّن احکام و حدود الهی و مجری آنها باشد.
- متکلمان امامیه در دورههای بعد احتمالاً با الهام از هشام بن حکم، به این آیه به عنوان دلیل مستقلی بر افضلیت امام استدلال کردهاند. از دیدگاه امامیه، مفاد این آیه استدلالی عقلی است که بر پایه اصل بدیهی استحاله ترجیح بلامرجح استوار است. ترجیح مفضول بر فاضل و افضل، مصداق ترجیح بلامرجح و بلکه ترجیح مرجوح بر راجح است که قبیح و ناشایست است. از اینرو، امام که حجت و برگزیده الهی است باید شایستهترین افراد برای پیروی باشد.
- از آنچه از خود هشام بن حکم گزارش شده، دامنه علم امام نیز برداشت میشود. از دیدگاه وی، گستردگی دامنه علم امام دستکم به گستردگی دامنه نیازهای مردم است و حجت الهی، هر آنچه را مردم به آن محتاجاند، میداند[۸۲].
- بنابراین، علوم امام منحصر به احکام حلال و حرام نیست. به گفته خود هشام بن حکم، وی در صحرای منا پانصد مسئله کلامی را از امام صادق(ع) پرسید و نظر دیگران (متکلمان عامه) را گفت و حضرت نظر صحیح را برای او بیان کرد. حاضر جوابی حضرت باعث شگفتی هشام بن حکم شد. عرض کرد: میدانم مسائل حلال و حرام در دست شماست و شما از همه مردم به آنها داناترید، ولی اینها علم کلام است؟! حضرت پاسخ داد: وای بر تو ای هشام بن حکم! خدای تعالی برای خلقش حجتی قرار نمیدهد که همه نیازهای مردم نزد او نباشد[۸۳]. همچنین او در مناظره با بریهه، امام صادق(ع) را جامع علوم پیامبران و کسی که به هیچ مسئلهای جاهل نیست، توصیف کرده است[۸۴].[۸۵].
سخاوت
- سخاوت از جمله فضلیتهای اخلاقی است که هشام بن حکم آن را از شرایط امامت و متکلمانی همچون خواجه نصیر طوسی[۸۶] و علامه حلی[۸۷]، آن را از وجوه افضلیت امام علی(ع) دانستهاند. سخاوت که حد وسط بخل و اسراف است، آن است که مال در مصارف واجب یا مستحسن، صرف شود. مصرف واجب یا مستحسن، اعم از این است که واجب یا مستحسن شرعی باشد یا در طریقه مروّت و عرف و عادت، لازم یا مستحسن شمرده شود. از اینرو، سخی کسی است که از هر مصرفی که ترک آن شرعأ ناپسند یا نزد عقلا به حسب عرف قبیح است دریغ نورزد و مال را در آن مصرف کند. اگر در یکی از آنها مضایقه کند، بخیل، و اگر واجب شرعی را ترک کند، گویا بخیلتر باشد[۸۸].
- با توجه به تعریف فوق، وقتی گفته میشود امام، سخیترین مردمان است؛ یعنی اموالی را که در اختیار دارد در مصارف واجب یا مستحسن مصرف میکند. از دیدگاه هشام بن حکم امام باید سخی باشد. وی استدلال خود را بر این مدّعا به دو بیان تقریر کرده است:
- تقریر نخست: امام، خزانهدار مسلمانان است و اگر دارای سخاوت نباشد، ممکن است در بیتالمال طمع ورزد و چیزی از آن را بردارد. در این صورت خیانتکار خواهد بود و خداوند خائن را حجت خویش قرار نمیدهد[۸۹].
- تقریر دوم: اگر امام سخی نباشد، صلاحیت امامت نخواهد داشت، زیرا مردم به عطا و فضل او و تقسیم مساوی بیتالمال از سوی او میان آنها نیازمندند و او باید حق را در جایگاه خویش قرار دهد و به عدالت رفتار کند و عدالت تنها با سخاوت ممکن است، به دلیل اینکه وقتی او سخی باشد، چیزی از حقوق مردم و مسلمانان را برای خود برنمیدارد و سهم خویش را در تقسیم بر هیچیک از رعیّتش فزونی نمیبخشد. [پس عدم سخاوت، مستلزم خروج از عدالت و در نتیجه ظلم است و ظلم با عصمت ناسازگار است] در حالیکه گفتیم امام، معصوم است[۹۰].
- حاصل استدلال این است که امام، وظیفه تقسیم عادلانه بیتالمال را بر عهده دارد و عدالت در این زمینه، با سخاوت ممکن است؛ پس امام باید سخی باشد. ارتباط سخاوت با رعایت حقوق مالی دیگران با توجه به تعریف سخاوت روشن است. افزون بر این، این نکته نیز آشکار است که هر دو تقریر هشام بن حکم، بر اعتقاد به عصمت مبتنی است[۹۱].
شجاعت
- شجاعت از دیگر فضیلتهای اخلاقی است که هشام بن حکم آن این را از شرایط امام دانسته، بلکه معتقد است امام باید شجاعترین افراد باشد. او بر این مدعا چنین استدلال کرده است: امام قیّم مسلمانان است که آنان در جنگ به وی متوسّل میشوند. پس اگر فرار کند، به غضب الهی گرفتار میشود و ممکن نیست حجت خداوند بر خلقش به غضب او گرفتار آید. شاهد این مطلب که فرار کننده به غضب الهی گرفتار میآید، کلام خداوند است که میفرماید: ﴿وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾[۹۲][۹۳].
- از این چهار ویژگی، شاید بتوان عصمت را که هشام بن حکم به عنوان نخستین شرط مطرح کرده است، اصلیترین شرط دانست و بنای هشام بن حکم در اثبات دیگر شرایط، حفظ شئون امامت و عصمت بوده است و این مسئله از استدلالهای او استفاده میشود. حتی در اشتراط علم، او به ایجاد دگرگونی در احکام الهی در صورت برخوردار نبودن امام از علوم موردنیاز مردم، استشهاد کرده است، اما همین ایجاد دگرگونی افزون بر آنکه نقض غرض الهی است، گناه نیز هست[۹۴].
دیدگاه ابن قبه رازی درباره ویژگیهای امام
- صفات و ویژگیهای امام از نظر ابن قبه رازی در سه قسمت قابل بررسی است ویژگیهای امام از نظر نسبی نژاد، قبیله و خاندان، شخصیتی و دینی که مطالعه میشود:
خاندان
- ابن قبه رازی بر اساس بیانات پیامبر(ص) معتقد است میان عترت کسی هست که تأویل کتاب خدا را میداند و احکام الهی را میشناسد[۹۵]. وی بر اساس تعالیم شیعی نسل امامت را از بنیهاشم و از امام حسین(ع) میداند[۹۶] و میکوشد مدعای امامیه را با ادله عقلی و نقلی به اثبات برساند. ابن قبه رازی با توجه به حدیث ثقلین به خاندان امامت اشاره میکند[۹۷] و معتقد است گفتار پیامبر اکرم(ص) دلیل روشنی بر درستی قول امامیه است؛ زیرا پیامبر اکرم(ص) فرموده است من در میان شما چیزی را باقی میگذارم که اگر بدان متمسک شوید، هرگز گمراه نخواهید شد، یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهلبیتم. در واقع این حدیث بیان میکند در میان عترت کسانیاند که تأویل کتاب را میدانند و احکام الهی را میشناسند[۹۸]. همچنین بر این مطلب دلالت دارد که حجت پس از پیامبر اکرم(ص) از عجم و سایر قبایل عرب نیست، بلکه از عترت اوست که همان اهلبیت ایشاناند. آنگاه پیامبر قولش را همراه کلامی کرده که بر مراد و منظور او دلالت دارد. پیامبر فرموده است: «أَلَا وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ». حضرت با این بیان اعلام فرموده است که حجت از عترت اوست و از کتاب خدا جدایی ندارد. حال اگر مردم به کسی تمسک جویند که جدایی از کتاب خدا ندارد، به حتم گمراه نخواهد شد[۹۹].
- ابن قبه رازی در پاسخ به این پرسش که چرا امامیه برای فلانی عباس و خاندان او حق امامتی قائل نیست، میگوید مبنای عقیده امامیه که امامت را مخصوص به یک عده فرزندان امام حسین کرده، به خاطر قیاس نیست، بلکه آن به دلیل رفتار پیامبر با امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین میباشد. اگر رسول خدا با عموی خود چنین سلوکی میکرد و اینچنین جایگاه و شخصیتی برایشان ترسیم مینمود، ما جز شنیدن و اطاعت راهی دیگر نداشتیم[۱۰۰]. از سوی دیگر رسول خدا(ص) از میان عترت و اهل بیت خود امیرالمؤمنین و حسن و حسین را مخصوص گردانیده و به جلالت مقام و بزرگی شأن و جایگاه بلند مرتبهشان نزد خداوند متعال اشاره فرموده است. پیامبر اسلام(ص) در موارد متعدد و مناسبتهای مختلف از منقبت ایشانسخن گفته است که بین امامیه و غیر امامیه مشهور است[۱۰۱]، همچنین باید گفت خداوند تعالی در آیات متعدد به اوصاف اهلبیت و این سه امام اشاره کرده است که نشانه جایگاه و منزلت والای اینان نزد اوست. از جمله این آیات آیه تطهیر﴿نَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۱۰۲]، سوره ﴿هَلْ أَتَى﴾ و آیات دیگر است[۱۰۳].
- در ضمن باید متوجه بود که پیامبر اسلام بیجهت و بدون دلیل به شخصی متمایل نمیشد و به او ولایت نمیداد و وی را مقدم نمیساخت، مگر اینکه بر اساس دین و بر پایه دیانت باشد. حال باید گفت وقتی پیامبر چنین شخصیتی را برای امام علی، امام حسن و امام حسین رقم میزند و کتاب خدا و عترتش را جانشین خود میگرداند، عترت پیامبر فقط همین افراداند، نه کسانی دیگر. تأکید بر این مسئله به این حقیقت بر میگردد که اگر فرد دیگری از عترت پیامبر چنین مقامی داشت، بدون تردید پیامبر او را مشخص میگردانید و جایگاه و موقعیت رفیع او را اعلام میفرمود؛ از اینرو آشکار میگردد که گرایش پیامبر به امیرالمؤمنین و دو فرزند بزرگوارشان بدون دلیل نبوده است[۱۰۴]. در ضمن اخبار بسیاری بر امامت هر یک از امامان شیعه دلالت دارند که آنان به اندازهای به حلال و حرام احکام عالماند که دیگران به مقام و سطحشان نمیرسند[۱۰۵].[۱۰۶].
علم امام
- ابن قبه رازی علم را در کنار فهم و عقل از مهمترین ویژگیهای امام میداند و عالم بودن امام را اولین شرط امامت دانسته است[۱۰۷]. به عقیده او امام باید عالم و داناترین مردم باشد[۱۰۸]، کسی که هیچ نقصی در علم او نباشد[۱۰۹]. او کسی است که باید علم خود را ظاهر کند[۱۱۰] و از دانشمندان و اعلم اهل زمان باشد[۱۱۱]. وی علم امام را رکن امامت دانسته[۱۱۲] و علم و فهم را ملاک و معیار امامیه برای تعیین امام معرفی میکند[۱۱۳].
- ابن قبه رازی میگوید پرسشهای علمی صحابه از ائمه راهی برای تعیین و تشخیص امام واقعی بوده است[۱۱۴]. او نقصان علم مدعیان امامت را از نشانههای بیاساس بودن امامت آنان میداند[۱۱۵] و میگوید همین بیعالمی برای رد آنان کافی است[۱۱۶]. به عقیده ابن قبه رازی امام باید کسی باشد که کتاب و سنت را بشناسد[۱۱۷]، تأویلات کتاب و احکام الهی را تشخیص دهد[۱۱۸] و در یک کلام معرفت به دین و احکام رب العالمین داشته باشد[۱۱۹]. چنین کسی که عالم دین الهی باشد، نسبت به کسی که علم دین ندارد، شایسته و سزاوار امامت است [۱۲۰]؛ از همین روست که راویان از علم ائمه به حلال و حرام روایت میکردند[۱۲۱].
- ابن قبه رازی در سخن از منشأ علم امام بر این نظریه است که ائمه علمشان را از رسول خدا دریافت کردهاند[۱۲۲]. او علم به دین را مناط احقیت در امامت میداند[۱۲۳] و بازشناسی حجت از غیر حجت، امام از مأموم و تابع از متبوع را منوط به علم بیان میکند[۱۲۴].[۱۲۵].
عصمت
- عصمت امام از اعتقادات امامیه است که ابن قبه رازی بر آن تأکید بسیار دارد. او بعد از علم امام، در باب صفات ائمه، بحث عصمت را مطرح میکند[۱۲۶]. او تلاش میکند با ارائه براهینی عصمت امام را بر اساس لطف خداوند لازم و واجب بیان کند.
براهین عصمت
- برهان اول: آیات قرآن و روایاتی که مورد اجماع است، تأویلات مختلفی میتواند داشته باشد. از طرفی چون مردم از نظر هوش و استعداد و عادات متفاوتاند، در توجیه و تأویل یکسان نیستند. به همین دلیل، هر کس آیات قرآن و احادیث را طبق نگرش خود توجیه مینماید. بنابراین لازم است یک خبر دهنده راستگو که از دروغگویی عمدی و خطا مبرّاست همراه آن خبر باشد تا مردم را از منظور و نیّت صحیح و حق آگاه سازد. حال اگر خداوند راهنمایی آگاه و راستگو را که برای مردم جایز دانسته است، چون کتابی که نازل نموده تأویلپذیر است و در قوانین و آداب پیامبرش احتمال تأویل میرود؛ از طرفی به مردم دستور داده به کتاب و سنت عمل نمایند؛ در این صورت خداوند متعال ضد و نقیض عمل نمودن یا اعتماد داشتن به حق و جایز دانستن خلاف آن را برای بندگان روا دانسته است. از طرفی چون چنین رخصتی محال است، باید در هر دوره، با قرآن و سنت، شخصی باشد که آگاهی کامل به منظور و مقصود کتاب و سنت داشته باشد و احتمالات و تأویلات دیگر را کنار زند، همچنین اختلافاتی را که در اخبار اجماعی منقول از آن حضرت است تبیین و حقیقت را آشکار نماید. حال که ثابت شد خبر دهنده راستگو لازم است، لازمه اعتماد به او عصمت و دوری از خطاست[۱۲۷].
- برهان دوم: ابن قبه رازی میگوید مخالفان ما معتقدند خداوند قرآن را فقط برای مردم زمان پیامبر نازل نفرموده، بلکه برای عصرها و دورههای بعد نیز فرستاده است. پیامبر هم در ادوار بعد حضور ندارد تا به تبیین کلام وحی بپردازد، با این حال مردم را مأمور ساخته تا به آنچه در قرآن هست بر وجه حق و صدقش عمل نمایند. در این صورت جایز نیست قرآن بر قومی نازل گردد، ولی هیچ ناطق و مفسر و مبینی نداشته باشد. در این صورت عقل و دین حکم به وجوب میکند که خداوند براساس لطف کسی را برای تبیین و تعیین ناسخ و منسوخ، خاص و عام و مقاصدی که کلام وحی در نظر داشته، مشخص نماید، مانند رسول خدا که برای مردم زمان خود چنین مباحثی را توضیح میداد [۱۲۸]. روشن است چنین شخصی جز امام معصوم نمیتواند باشد.
- برهان سوم: ابن قبه رازی در تبیین این برهان معتقد است خداوند انسانها را خلق کرد و وظایفی را بر عهده آنها قرار داد. از جمله آن وظایف پرستش خداوند متعال است و از آنجا که در این راه نیاز به راهنما و راهبری احساس میشد، خداوند این مسئولیت را بر عهده امام قرار داد و تبیین دین و رهبری مردم را جزء وظایف او بر شمرد[۱۲۹]. از سوی دیگر اطاعت از امام را بر مردم واجب گردانیده است[۱۳۰]. لازمه اطاعت از امام مصون بودن او از هر گونه خطا و اشتباه است؛ زیرا در صورت امکان اشتباه امام نمیتوان اطمینان داشت که به آن هدف مورد نظر خداوند رسید[۱۳۱]، از اینرو چارهای جز اعتقاد به عصمت امام وجود ندارد[۱۳۲].
نصّ
- ابن قبه رازی نصّ را بر امام واجب عقلی میداند[۱۳۳] و معتقد است تنها راه اثبات امامت نصّ میباشد. وی نصّ را اولین مؤلفه اثبات امامت هر امام بر میشمرد[۱۳۴] و در نقد تئوریهای غیر امامی میگوید که اهل سنت از جمله معتزله و مرجئه امام را از طریق اهل حلّ و عقد امّت انتخاب میکنند[۱۳۵]. آنان امام را بر اساس نظر شورایی بر میگزیند[۱۳۶] و هیچ ادعایی ندارند که به امر پیامبر(ص) دست به چنین کاری زدهاند[۱۳۷].
- ابن قبه رازی معتقد است نظریه نقش امت در اختیار امام فاسد است و این پیامبر(ص) بود که خلیفه خود را انتخاب کرد[۱۳۸].
- ابن قبه رازی در تبیین نظریه نصّ معتقد است امر امامت مقامی است که با صرف قرابت و خویشی به دست نمیآید[۱۳۹]. وی نصّ را دلیل فارقی توصیف میکند که امامیه برای انتخاب امام از میان عترت در اختیار دارد[۱۴۰]. او این مؤلفه را ملاک اصلی امامیه برای انتخاب امام معرفی میکند[۱۴۱] و معتقد است امامیه نصوصی را در اختیار دارد که تصریح به امامت ائمه کرده و به وجودشان بشارت داده شده است[۱۴۲]. وی امامیه را از گروههایی میداند که معتقدند هر امام تصریح به امامت امام بعد از خود مینماید[۱۴۳].
- ابن قبه رازی در چرایی وجوب نصّ از سوی خداوند معتقد است که بنابر اعتقاد امامیه زمانی که عصمت بر امام لازم شد، ناگزیر فرد معصوم کسی است که پیامبر به نام و نشان او تصریح نموده باشد؛ زیرا عصمت صفتی ظاهری نیست که مردم آن را با چشم ببینند و تشخیص دهند. از اینرو بر خداوند علامالغیوب واجب است از طریق رسولش به آن تصریح نماید. بر این اساس باید گفت امام به منصب امامت نمیرسد، مگر با وجود نص[۱۴۴].[۱۴۵].
افضلیت امام
- ابن قبه رازی بر این باور است که امام باید افضل از همه امت باشد[۱۴۶]، همچنان ذاتی که علی بن ابی طالب افضل اصحاب نبی بود[۱۴۷]. او فضل امام را یک ویژگی ذاتی و نه تفضلی بیان میکند[۱۴۸] و هم از این روست که امامت را امری استحقاقی میدانسته است[۱۴۹]. وی از آنجا که این ویژگی را از ملاکهای تعیین امام و از شروط صحت آن قرار داده، ظهور فضل از طرف امام را واجب میداند[۱۵۰] و در موارد متعدد به این ویژگی امام توجه کرده است[۱۵۱].
- نکته دیگر این است که ابن قبه رازی به این مسئله که آیا امام در همه موضوعات افضل از جمیع امت است یا تنها در قلمرو شریعت و دین اشارهای نکرده، اما شاید بتوان گفت چون او حیطه علم امام را در حوزه دین میانگارد، به نظر میرسد افضلیت امام را نیز در همین حوزه بداند. معتقدین به افضلیت امام مبنای خود را قاعده عقلی و قبح تقدم مفضول بر فاضل دانستهاند[۱۵۲].[۱۵۳].
ویژگیهای دیگر
- غیر از بحث علم، عصمت و افضلیت، ابن قبه رازی صفات دیگر برای امام بر میشمرد. او معتقد است امام باید شایستگی این منصب را دارا باشد[۱۵۴]. ابن قبه رازی امام را شخصی مستقل[۱۵۵] و با کفایت میداند[۱۵۶] که باید از نیکان و پرهیزکاران به شمار آید[۱۵۷]. او عدالت[۱۵۸] و زهد در دنیا و حلم را از دیگر ویژگیهای امام دانسته است[۱۵۹].[۱۶۰].
ویژگی امام در ولایت و امامت از منظر عقل و نقل
- کسی که رهبری و هدایت به عالم ملکوت میکند، باید خود مستقر و مسلط و محیط بر عالم ملکوت باشد. بدیهی است که دلالت اشخاص به مقصدی که خود نسبت به آن آگاهی و اشراف ندارند، امری محال است و امام با اشراف بر عوالم ملکوت، مستعدین را به عالم امر هدایت مینماید.
- امام باید در عالیترین مقام ایمان و یقین به توحید قرار داشته باشد. اگر مراتب یقین از علمالیقین آغاز شده و سپس به «عینالیقین» و در نهایت به مرتبه «حقالیقین» میرسد، امام دائماً در مقام اخیر مستقر است؛ تا بتواند هرکس را به تناسب استعدادی که دارد، به مرتبه بالاتر ایمان ویقین هدایت نماید. قرآن در مورد حضرت ابراهیم(ع) و سایر حضراتی که به این مقام نائل گردیدند، میفرماید: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[۱۶۱]. ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ﴾[۱۶۲].
- به طور کلی، هدایت امام به عالم ملکوت از نوع «ایصال الی المطلوب» است. چنین هدایتی فراتر از هدایت به معنای تبلیغ دین و ارائه طریق است؛ زیرا: اولاً، چنین هدایتی بعد از تبلیغ عمومی دین است و اختصاص به کسانی دارد که هدایت ارشادی را لبیک گفتهاند؛ ثانیاً، در هدایت ایصالی، مقصد برای انسانهای عادی ناپیدا است و سالک دائماً نیازمند امام است؛ تا با بهرهگیری از سفره ولایت، قدم به قدم در پرتو امداد و هدایت امام، به ملکوت خود راه یابد. بنابراین، انسانها علاوه بر نیازمندی دائمی به امام برای حجیت اعمال ظاهریشان در درگاه خداوند، دائماً نیازمند به امام برای هدایت ایصالی به عوالم ملکوت خود هستند تا بتوانند مراتب عالیتر یقین را که موظف به رسیدن به آن هستند، طی نمایند.
- عالم ملکوت، باطن عالم ملک است؛ پس هدایت امام به عالم ملکوت، یعنی هدایت به باطن عالم و درباره انسان، یعنی هدایت او به باطن خودش. در این میان، امام هادی انسانها در سیر از مراتب نازله نفس به مراتب عالیه آن و گذر از عالم حیوانی و نفس اماره به عوالم انسانی و روحانی است. عوالم روحانی انسان به اسامی گوناگونی در قرآن نامیده شده؛ از جمله عالم قلب و عقل و روح، که اعتقادات و باطن اعمال (یعنی تقوی و اخلاص و نیات پاک از اعمال) در آنجا قرار دارد[۱۶۳]. هدایت باطنی امام نیز به معنای ولایت و سرپرستی اعتقادات و نیات از اعمال به سوی طهارت کامل در عالم ملکوت، به میزان استعداد و اطاعت فرد از امام و در نهایت، رسیدن به مقام مخلَصین و صدیقین است.
- خداوند درباره افراد سطحینگر میفرماید: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾[۱۶۴]. بنابراین، عالم امر، باطن حیات دنیا است و کسی که اِشراف بر عالم امر دارد، از باطن انسانها و حقیقت زشت و زیبای اعمال و نیات آنان آگاه است و در نتیجه، امام با استقرار بر عالم امر، در مرتبهای قرار دارد که باطن اعمال و نیات همه کس نزد او حاضر است و نامه اعمال همه انسانها در شبانه روز به محضر امام عرضه میشود.
- در نصوص روایی شیعه، مقام امامت به معنایی که اشاره شد، در درجه اول به رسول اکرم(ص) و بعد از ایشان، به ائمه اطهار(ع) اختصاص دارد و انبیاء اولوالعزم الهی(ع)، بنابر مراتبی که دارند، واجد مقام امامت بعد از ائمه(ع) هستند.[۱۶۵]
پانویس
- ↑ ارشاد الطالبیین، ۳۷۵- ۳۲۵.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 323.
- ↑ ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ﴾؛ سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ بحارالانوار، ۲۵/ ۱۶۴.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 323-324.
- ↑ اصول کافی، ۱/ ۲۰۲؛ امالی صدوق، ۵۴۰؛ بحارالانوار، ۲۵/ ۱۶۵ و ۹۳/ ۶۴۰؛ تحف العقول، ۴۴۱؛ غیبت نعمانی، ۲۲۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 324.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
- ↑ تلخیص المحصل، ص۴۲۹- ۴۳۰.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۱
- ↑ الإرشاد جوینی، ص۱۷۰؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴؛ تمهید الأوائل، ص۴۷۲؛ شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۱؛ شرح الفقه الأکبر، ص۱۸۰؛ اصول الدین، ص۲۷۳؛ المغنی، ج۱، ص۱۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۷۰.
- ↑ الشافی فی الإمامة، ج۳، ص۱۸۳- ۱۹۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه۱۴۴.
- ↑ «أَطيعوا و لو أُمِّر عليكم عبدٌ حبشِيٌّ مُجَدَّعٌ»؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۹۴۴، حدیث۳۱۱.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۵.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۵.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۲
- ↑ قواعد المرام، ص۱۷۹- ۱۸۰.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱؛ الزیدیه، ص۳۳۸- ۳۳۹.
- ↑ المغنی، ج۱، ص۲۰۱- ۲۰۲.
- ↑ الأباضیه مذهب اسلامی معتدل، ص۲۵.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۰؛ اصول الدین بغدادی، ص۱۴۷؛ الإقتصاد فی الاإعتقاد، ص۲۵۶.
- ↑ المغنی، ج۱، ص۱۹۹.
- ↑ اصول السنة، ص۸۰.
- ↑ تمهید الأوائل، ص۴۷۸.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۲
- ↑ شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۴.
- ↑ شرح العقیدة الطحاویه، ص۳۷۹.
- ↑ شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۴.
- ↑ شرح الفقه الأکبر، ص۱۸۱.
- ↑ جامع الاصول، ج۴، ص۷۵.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۲، باب۴۲، حدیث۱۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۹.
- ↑ مقدمه ابن خلدون، ص۲۱۶- ۲۱۷.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۳
- ↑ تلخیص المحصل، ص۴۳۰؛ قواعد المرام، ص۱۷۹؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۹۰- ۲۹۵؛ الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۳- ۴۳۴؛ الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۶۳- ۱۶۵.
- ↑ المغنی، ج۱، ص۱۹۸ و ۲۰۹.
- ↑ تمهید الأوائل، ص۴۷۱؛ الارشاد جوینی، ص۱۶۹- ۱۷۰؛ اصول الدین بغدادی، ص۱۴۷؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۹.
- ↑ النبراس، ص۵۳۶.
- ↑ الزیدیه، ص۳۳۸؛ قواعد العقائد، ص۱۲۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۴
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۷۵.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۰۹-۲۱۰.
- ↑ این دو مناظره در بخش سوم خواهد آمد.
- ↑ اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۳.
- ↑ مقالات الاسلامیین، ص۴۶۱-۴۶۲.
- ↑ سید مرتضی در الشافی تصریح میکند که ما همچون بسیاری از اهل سنت معتقدیم امام باید از قریش باشد؛ هرچند در مصداق با آنان اختلاف داریم (نک: الشافی، ج۳، ص۱۸۳). همچنین از دیدگاه شیعه و براساس روایات رسیده، بنی هاشم از دیگر خاندانهای قریش افضلاند (نک: طبری مکی، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۳-۱۵).
- ↑ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمه، ج۲، ص۳۶۶؛ شیخ صدوق، عللالشرایع، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۲- ۱۴۳؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۲.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۳۷.
- ↑ علامه حلی در کشف المراد، اقوال چهارگانه در این مسئله و از جمله قول امامیه و اهل سنت را طبق تقریر فوق بیان کرده است، اما او خود در کتاب نهج الحق وکشف الصدق در بیان دیدگاه امامیه علاوه بر نص، ظهور معجزه (کرامت) به دست امام را نیز راه تعیین امام میداند (نک: نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۶۸).
- ↑ قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی فی الامامة، ج۲۰، ص۱۱۸؛ همو، تثبیت دلائل النبوة، ج۱، ص۲۲۵؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۱-۲۶۲. خیاط نیز اعتقاد به نص به اسم و نسب را از جمله عقاید همه شیعیان و از جمله هشام دانسته است. (نک: الانتصار، ص۳۸).
- ↑ سید مرتضی، الشافی، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۰؛ النباطی البیاضی، الصراط المستقیم، ص۱۰۴-۱۰۵.
- ↑ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ بحارالانوار، ج۴۸، ص۲۰۰.
- ↑ اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۳-۲۱۷.
- ↑ نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۴۸؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۷۴؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۵۰.
- ↑ نک: قاضی عبدالجبار معتزلی، تثبیت دلائل النبوة، ج۲، ص۵۲۸-۵۲۹؛ دایرة المعارف اسلام، مدخل HISHAM.
- ↑ «و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱.
- ↑ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۴- ۱۹۵.
- ↑ نک: بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۵.
- ↑ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۳؛ شیخ صدوق، الخصال، ص۲۱۵؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۳۹.
- ↑ اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۷-۲۱۹.
- ↑ شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۴.
- ↑ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمه، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۴. نظیر این تبیین در کلام متکلمان نیز آمده است (نک: فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۳۳۲ –۳۳۳).
- ↑ الفصل، ج۳، ص۲۲.
- ↑ «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ علامه حلی، کشف المراد، مقصد پنجم، مسئله دوم، ص۴۹۳؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۳۳۲.
- ↑ نک: به بحث جایگاه امامت.
- ↑ «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۹-۲۲۲.
- ↑ شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۳. در کمالالدین و تمامالنعمة، ج۲، ص۳۶۷ تأکید شده که از همه گناهان معصوم است.
- ↑ مقالات الاسلامیین، ص۴۸.
- ↑ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمه، ج۲، ص۳۶۵- ۳۶۶.
- ↑ اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۲-۲۲۳.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۲۷۴.
- ↑ شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳.
- ↑ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمه، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ «آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
- ↑ شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳-۲۰۴.
- ↑ دیگر متکلمان امامیه نیز در این مسئله با هشام همعقیدهاند؛ برای مثال خواجه نصیر در بیان صفات امام، به آنچه در امامتش علم به آن لازم است، عالم است؛ اعم از علوم دینی و دنیایی مانند شرعیات، سیاست و آداب و دفع دشمنان و غیر اینها، چراکه قیام به امامت بدون اینها، ممکن نیست (خواجه نصیر طوسی، تلخیص المحصل، رسالة الامامة، ص۴۳۰).
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۳۹۱.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۲۶۴. هشام خود از عمر بن یزید گزارش میکند که وی میگوید به امام صادق(ع) گفتم به ما رسیده که رسول الله(ص) به امام علی(ع) هزار باب علم را آموخته است که هر باب هزار باب را میگشاید. حضرت فرمود: بله. [پس به من فرمود: بلکه به امام علی(ع) یک باب آموخت که آن باب، هزار باب و هر یک از اینها هزار باب گشود.] (شیخ صدوق، خصال، ص۶۴۶- ۶۴۷).
- ↑ اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۳-۲۲۴.
- ↑ تلخیص المحصل، رسالة الامامة، ص۴۳۱.
- ↑ نهج الحق وکشف الصدق، ص۲۴۵.
- ↑ ملا احمد نراقی، معراج السعادة، ص۲۹۴.
- ↑ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمه، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ شیخ صدوق، عللالشرایع، ص۲۰۴؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۴، سخن هشام صورت دو استدلال دارد. گرچه هر دو-چنانکه در متن آمد به یک استدلال برگشت میکند. عبارت وی چنین است: قال و اسخی الخلق؟ قال: لانه ان لم یکن سخیة لم یصلح للامامة لحاجة من این الی زعمت نواله أنه و فضله لابد ان و القسمة یکون بینهم بالسویة و لیجعل الحق فی موضعه لانه اذا کان سخیة لم تتق الناس حقوق الناس و المسلمین ولا یفضل نصیبه فی القسمة علی أحد من رعیته و قد نفسه الی اخذ شیء من قلنا انه معصوم.
- ↑ اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۵-۲۲۶.
- ↑ «و هر کس در آن روز از آنان واپس گریزد - مگر آنکه برای کارزاری (بهتر) کناره جوید یا جوینده جایی (بهتر) نزد گروهی (خودی) باشد- خشم خداوند را به گردن گرفته و جایگاه (نهایی) او دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره انفال، آیه ۱۶.
- ↑ شیخ صدوق، عللالشرایع، ص۲۰۴؛ شیخ صدوق، کمالالدین و تمامالنعمه، ج۲، ص۳۶۷؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۴ (با اندکی تفاوت در نقل).
- ↑ اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۶-۲۲۷.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۶.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۴.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۷.
- ↑ ابن قبه رازی متذکر میشود شهرت این فضائل و اظهارات پیامبر درباره امام علی و امام حسن و امام حسین(ع) ما را از ذکر آنها بینیاز میکند؛ از اینرو به آنها اشاره نمیکند (ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵).
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ اشاره به آیات هفتم و هشتم سوره انسان دارد که خداوند میفرماید: ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا﴾ «به پیمان خود وفا میکنند و از روزی میهراسند که شرّ آن همهگیر است * و خوراک را با دوست داشتنش به بینوا و یتیم و اسیر میدهند» سوره انسان، آیه ۷-۸.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۹، ۱۰۴، ۱۱۳، ۱۱۶ و ۱۲۲.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۴۶-۱۴۸.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۰.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۰۷؛ همو، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱؛ همو، الانصاف، ص۷۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰؛ همو، الانصاف، ص۷۵ و ۷۸.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۶-۱۱۷.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۷، ۱۱۳ و ۱۲۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹ و ۱۰۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹ و ۱۰۷.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۵.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۴۸-۱۵۰.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۴.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱؛ همو، نقض الاشهاد، ص۱۱۸.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۴؛ همو، الانصاف، ص۶۷.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۷.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۵۴-۱۵۷.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۱.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۴.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۹.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۶.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۱.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۳.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵ و ۱۲۰.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۶.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۱-۱۶۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۸-۹۹.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۹.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹، ۱۰۳-۱۰۴، ۱۱۵، ۱۱۸، ۱۱۹، ۱۲۵-۱۲۶.
- ↑ شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۰۷؛ سدید الدین محمود حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۸۷.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۸-۱۶۹.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۴؛ همو، نقض الاشهاد، ص۱۱۹.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۸ و ۱۲۰.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۸.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۹-.
- ↑ «و اینگونه ما گستره آسمانها و زمین را به ابراهیم مینمایانیم و (چنین میکنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
- ↑ «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی میکردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
- ↑ ﴿لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ﴾ «هرگز گوشت و خون آنها به خداوند نمیرسد اما پرهیزگاری شما (در قربانی کردن آنها) به او میرسد» سوره حج، آیه ۳۷.
- ↑ «نمایی از زندگانی این جهان را میشناسند و از جهان واپسین غافلند» سوره روم، آیه ۷.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۹۵.