نظام سیاسی در فقه سیاسی
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث نظام سیاسی است. "نظام سیاسی" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل نظام سیاسی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مفهوم نظام سیاسی
- واژۀ نظام سیاسی، معادل واژۀ رژیم یا سیستم سیاسی است و مقصود از آن "الگوی معینی است از نظم، که شکل روابط سیاسی جامعه را معین میکند و به این روابط، سازمان میبخشد"[۱].
- مفهوم "سیاست" با مفهوم "قدرت" یا همان جایگاه "امر و نهی" یا "آمریت و ناهویت" درآمیخته است، بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که در تعریف "نظام سیاسی" نیز همین آمیختگی وجود دارد؛ لهذا در تعریف سیستم سیاسی، گاه چنین گفتهاند: "هر نوع الگوی روابط مداوم بشری که در آن تا حد مشخصی، قدرت و حکومت یا اقتدار وجود داشته باشد، سیستم سیاسی شمرده میشود"[۲].
- داوید استون[۳] نیز میگوید: "نظام سیاسی؛ نظامی از کنش و واکنش است در هر جامعهای که به وسیلۀ آن توزیعهای الزامآور یا مقتدرانه ایجاد و اجرا میشود"[۴].
- در همین راستا برخی از دانشمندان علم سیاست، نظام سیاسی را الگوی سازمانبندی قدرت در جامعه معرفی کردهاند. موریس دوورژه میگوید: "در هر جامعۀ پیچیدهای، قدرت، سازمان یافته است، رژیمهای سیاسی، انواع گوناگون سازمانبندی قدرتاند. این رژیمها درعین حال، از نهادهای صوری و رسمی که به وسیلۀ قوانین اساسی، قوانین عادی و به طور کلّی، متون حقوقی استقرار یافتهاند و همچنین از نهادهای موجود عادی و متداول معمول و کارساز، ناشی میشوند”[۵].
- میتوان نظام سیاسی را چنین تعریف کرد: "الگوی نظم دهندۀ روابط قدرت - به معنای امر و نهی یا الزام - در جامعۀ انسانی که هدف آن، ایجاد عدل و برقراری روابط عادلانه بین افراد و نهادهای جامعه است".
- بنابراین تعریف، الگوی نظام سیاسی، طرحی است جامع، که متضمن مسائل زیر است:
- تبیین جایگاه و وظایف متقابل قدرت سیاسی حاکم بر جامعه و محکومان؛
- تنظیم و تبیین روابط میان بخشهای قدرت سیاسی حاکم با یکدیگر؛
- تنظیم روابط میان بخشهای قدرت سیاسی از یک سو و مردم و نهادهای اجتماعی از سوی دیگر؛
- تنظیم روابط مردم و نهادهای جامعه با یکدیگر در چارچوب قدرت سیاسی و به عبارتی دیگر، تنظیم رفتارهای متقابل سیاسی مردم و نهادهای جامعه با یکدیگر؛
- تنظیم روابط سیاسی جامعۀ محکوم قدرت سیاسی واحد با برون آن.
- براین اساس، نظام سیاسی اسلام، به معنای طرحی است که اسلام جهت تنظیم روابط عادلانۀ سیاسی جامعه در تمام ابعاد پنجگانۀ فوق الاشاره ارائه میکند.
- با توجه به آنچه در منابع دین اسلام (قرآن و سنّت)، در رابطه با وجوب برقراری عدل در جامعه و مسئولیتی که مردم در برقراری عدل بر عهده دارند، و با توجه به آنچه در این منابع در رابطه با ارائۀ طرح جامع و روشن در زمینۀ ساختار حاکمیت و رهبری سیاسی در جامعه و رابطۀ آن با مردم و نهادهای جامعه و شکل و محتوای این روابط آمده است، در این تلاش علمی سعی خواهد شد با مراجعه به این منابع و با استناد بر روش علمی استنباط، طرحی که اسلام در رابطه با تنظیم روابط سیاسی جامعۀ بشر و الگوی نظم دهندۀ قدرت در جامعه انسانی ارائه میکند، مورد تبیین و تشریح قرار گیرد[۶].
تعریف و ویژگیها
نظام سیاسی عبارت است از: “کیفیت تنظیم، سازماندهی و اداری امور ارتباطی، فرهنگی و اقتصادی هر اجتماع انسانی برای دستیابی به رشد مطلوب”. تعریف مذکور از نظام سیاسی، دارای ویژگیهای زیر است:
- نظام سیاسی، جنبه نرمافزاری و برنامهای دارد و بیشتر به تئوری نزدیک است؛ البته یک تئوری جامع که به سازماندهی امور مختلف جامعه توجه دارد؛ بنابراین کلی و غیر متعین است.
- مقید به زمان و مکان نیست؛ یعنی مخصوص زمان خاصی نیست و ممکن است که در زمانهای مختلف تحقق پیدا کند؛ همچنان که قابلیت پیاده شدن در مناطق مختلف و اجتماعات گوناگون را نیز دارد. بنابراین، نظام سیاسی اسلام میتواند در اجتماعات مختلف اسلامی تحقق پیدا کند؛ البته نظام سیاسی، متکی به این موضوع نیست که همه شرایط و امکانات تحقق عینی را داشته باشد؛ بلکه اولین و کمترین مرحله تحقق آن، “وجود برنامهای” یا تئوریکی آن است؛ چنانچه در سالهای نخستین ظهور اسلام در مکه، هرچند حکومت و دولت اسلامی وجود نداشت؛ ولی نظام سیاسی اسلام، شکل اولیه خود را پیدا کرده بود.
- نظام سیاسی که رویکرد آن برقراری نظم و ساماندهی سیاسی است، موضوعاً متناسب با مفهوم عام سیاست است؛ بدین معنا که نه تنها امور سیاسی و ارتباطی به عنوان یکی از زیرمجموعههای امور اجتماعی محسوب میشود؛ بلکه تنظیم و اداره امور جامعه را؛ اعم از امور ارتباطی، اقتصادی و فرهنگی در برمیگیرد؛ همچنین برقراری رابطه منطقی و شامل بین این سه عرصه، ماهیت مدیریتی کلان و سیاسی دارد که در قالب نظام سیاسی مطرح میشود.
- توجه به امر مهم “رشد”، به عنوان هدف تغییرات اجتماعی در تعریف مذکور، ویژگی دیگر آن است؛ البته باید توجه داشت که رشد، کمال و سعادت در دیدگاه اعتقادی و مکتبی هر نظام سیاسی خاص چگونه تعریف میشود، گاه رشد و تعالی به ارزشهای الهی و خصال والای انسانی، و گاه در نگاهی دیگر، تنها به تلذذ و بهرهوری فزونتر از دنیا و امکانات مادی، تعریف میشود.
بنابراین در دیدگاههای مختلف، رشد و تعالی میتواند با مفاهیم و معانی گوناگونی مطلوبیت پیدا نموده و هدف نظام سیاسی قرار گیرد. البته تعاریف گوناگون، متعدد و متفاوت دیگری از نظام سیاسی، توسط اندیشمندان بیان شده است که برای آشنایی بیشتر به برخی از این تعاریف اشاره میکنیم: اغلب اندیشمندان، مفهوم نظام سیاسی را با اصطلاح “رژیم سیاسی” که معادل غربی آن است، به کار برده و میگویند: “نظام سیاسی، شکل و ساخت قدرت دولتی و همه نهادهای عمومی، اعم از سیاسی، اداری، اقتصادی، قضایی، نظامی، مذهبی و چگونگی کارکرد این نهادها و قوانین و مقررات حاکم بر آنهاست”[۷].
“به نظر مارکس، نظام سیاسی از دو عنصر تشکیل یافته است؛ یکی رهبران سیاسی و مقامات منسوب به آنان و دیگری، تشکیلات و سازمان دولت”[۸]. به عقیده ماکس وبر، نظام سیاسی عبارت است از: کشور و رئیس کشور، دستگاه دولتی مرکز این نهاد، بخش انحصار قانونی استفاده از نیروی نظامی در کشور میباشد؛ بر این اساس، چنین نهادی زمینه مناسبی را برای گروههایی که در جستجوی قدرت میباشند، فراهم میسازد. پارسونز، معتقد است که: نظام سیاسی، بخشی از نظام اجتماعی است که منحصرأ کارکرد دستیابی به هدف را مورد توجه قرار میدهد. به عقیده او، در یک جامعه تکاملیافته، فرآیندها یا پروسههای نظام سیاسی اهمیت جدی پیدا میکنند. قدرت، نماینده مهمترین این فرآیندها است و همانند پول، یک وسیله عام، سمبولیک و در حال گردش است که به جوامع پیشرفته، امکان میدهد تا کارکردهای خود را به شکل بسیار مؤثرتر از جوامع اولیه انجام دهند؛ به معنای دیگر، قدرت، قابلیت یک جامعه برای تحرک بخشیدن به منابع در جهت اهداف است؛ اهدافی که تحت تأثیر علائق عمومی انتخاب میشوند؛ همچنین قدرت، ظرفیت تصمیمگیری و اتخاذ تصمیماتی است که الزام آورند[۹].
همانطور که میتوان در تعاریف فوق ملاحظه کرد، گاهی مواقع نظام سیاسی به معنای کشور، زمانی به مفهوم دولت و حتی به معنای حکومت؛ یعنی دستگاه اجرایی که انحصاراً حق و توانایی استفاده از قدرت و اجبار را در اختیار دارد و همچنین به مفهوم قدرت و توانایی دستیابی به هدف، تعریف شده است و سرانجام آن را مترادف با رژیم سیاسی نیز به کار بردهاند.[۱۰]
اصطلاحات همگروه با نظام سیاسی
از آنجا که نظام سیاسی، در ادبیات سیاسی رایج با الفاظ و مفاهیم متشابه معنا میشود، چند اصطلاحی که معمولاً در گفتهها و نوشتهها به جای نظام سیاسی استعمال میشود، مورد بررسی قرار میگیرد تا ضمن آنکه تداخل بعضی از این اصطلاحات را در برخی دیگر مشاهده میکنیم، زمینهای باشد تا سرانجام با روشنی بیشتر تمایز آنها را از یکدیگر و نظام سیاسی آشکار نماییم و در نهایت به طبقهبندی منطقی از این مفاهیم دست یابیم.
اصطلاحات موردنظر که ذیلا به آنها میپردازیم، عبارتند از: دولت، حکومت و کشور.
- دولت: دولت[۱۱]، در یک معنا، نظام سیاسی متعین و مشخص است؛ یعنی وقتی که یک نظام سیاسی در قالب سرزمین و کشور وجود خارجی پیدا کند و متناسب با فرهنگ و تواناییها و اراده سیاسی یک اجتماع، قوام و شکل یابد و آنگاه که جمعیتی انسانی در محدوده مرزی سیاسی، مشخص و قراردادی به تعریف مشترکی از رشد و سعادت دست یابند، دارای منافع و سرنوشت مشترک شده، دوستان و دشمنان مشترکی پیدا نمایند و برای حراست و حفاظت از منافع خود، به همدلی، همفکری و همکاری برسند، تبدیل به ید واحده و قدرت متمرکزی میشوند و سازمانی واحد را برای اداره امور و سامان بخشیدن به مسائل مورد ابتلا، تشکیل میدهند و حق حاکمیت انحصاری و مستقل بر سرنوشت خود را برای خویش محفوظ میدارند؛ همچنان که برای دولتهای دیگر نیز این حق را به رسمیت میشناسند و در نتیجه برای خود نیز در مداخله بر سرنوشت سیاسی سایر دولتها، محدودیت قایل میشوند. بنابراین با توجه به این تعریف، عناصر و عوامل اصلی دولت عبارتند از:
- جمعیت؛ در دولتهای جدید، به خصوص از اواخر قرن نوزده به این طرف، در قالب ملت تعریف میشود و لذا واحدهای اجتماع سیاسی با عنصر ملیت از هم تفکیک شده و تمیز داده میشوند. در اسلام نگاه به جامعه بشری بیشتر اعتقادی و مکتبی است و ویژگیهای فیزیکی، نژادی، قومی و زبانی کمتر مورد توجه هستند. بنابراین، امت اسلام، حتی فراتر از دولتها و واحدهای سیاسی، جایگاه ویژهای در تعریف اجتماع مسلمین دارد.
- سرزمین؛ در تعریف فوق، از آن جهت در کنار کشور قرار میگیرد که عمدهترین ویژگی کشور در عنصر جغرافیایی آن نهفته است و ازاینرو آن را ظرف تحقق نظام سیاسی قرار میدهد؛ بنابراین مرزهای جغرافیایی قراردادی، جداکننده نظامهای سیاسی متعین یا دولتها هستند.
- حکومت؛ مراد از آن، سازمان اجرایی درون دولت است و به مجموعه افراد، مناصب و ارگانهایی اطلاق میشود که دست اندرکار تنظیم و اداره امور جامعه هستند.
- حاکمیت؛ یعنی حق اعمال اراده جمعی که در محدوده سرزمین، مطلق و غیرقابل تقیید است و از آن به استقلال نیز یاد میشود، در نظام جهانی شکلگرفته در سده اخیر. دولتها بخشی از این حقوق سازمان را از خود سلب نموده و در اختیار سازمانهای فرا دولتی، و به اصطلاح بینالمللی، قرار دادهاند؛ نظیر: سازمان ملل متحد، شورای امنیت و دیگر سازمانهای بینالمللی و منطقهای.
در تعریف دیگر، تنها قومی مجریه را میتوان دولت نامید که طبق این تعریف، حکومت در مقایسه با دولت در موضع شاملتری قرار میگیرد و دولت بخشی از وظایف حکومت را عهدهدار است؛ چنانچه اگر حکومت عامل تنظیم و اداره امور کشور باشد، دولت تنظیمکننده مستقیم بوده و همراه حکومت، نقش اجرایی این تنظیم را بر عهده میگیرد؛ به عنوان مثال، میتوان از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، چنین برداشت کرد که حکومت را در موضع شاملتری نسبت به دولت خوانده است و در اولین اصل، تصریح دارد: “حکومت ایران، جمهوری اسلامی است که ملت ایران بر اساس اعتقاد دیرینهاش به حکومت حق، عدل و قرآن، در پی انقلاب اسلامی، به آن رأی مثبت داد”. اگر این مطلب با مفاد اصل دوم که میگوید: جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه ایمان...”، مقایسه شود این نتیجه حاصل میشود که حکومت ایران، همان نظام شکل یافته اسلامی است و این مطلب متضمن تعریف اول از دولت میباشد. در اصل سوم با وظایفی که برای دولت جمهوری اسلامی ایران برمیشمارد، میتوان دولت را در این بیان، شامل منصبها و نهادهای رسمی کشور دانست که به تعریف حکومت منطبق است[۱۲].
در ادبیات سیاسی رایج، تعاریف پراکنده و متفاوتی از دولت عرضه میشود که میتوان به نمونههایی از آن اشاره نمود: “فرهنگ علوم اجتماعی” که آلن بیرو، چهار معنا برای آن ذکر میکند:
- صورتی از حکومت و نظام سیاسی؛ نظیر: دولت سلطنتی و جمهوری.
- حکومت و سازمان اداری یک ملت.
- مجموع شهروندانی که به عنوان هیأت سیاسی شناخته میشوند.
- فراخنای یک کشور که تابع حاکمیت سیاسی واحدی است.
آلن بیرو، برای شفافتر ساختن، چهره مبهمی که از دولت به ذهن میآید، اضافه میکند که دولت در واقع فقط آن جزء از هیأت سیاسی است که حراست از قانون، حکومت در چارچوب قانون اساسی، ارتقای پیشرفت و سعادت همگان، تأمین نظم عمومی و اداره امور همگانی، وظیفه خاص آن میباشد. دولت جزیی است، دارای تخصص ویژه در تأمین منافع عموم که یک فرد یا یک گروه نیست؛ بلکه مجموعهای از نهادهاست که در جهت پیدایی و تشکل یک دستگاه تنظیمکننده که در رأس جامعه جای گرفته و قوام میپذیرد[۱۳]. “فرهنگ علوم اجتماعی” دیگری که کار مشترک دو نویسنده انگلیسی و آمریکایی است با کالبدشکافی مفهوم دولت، معانی متعددی را ارائه میدهد؛ از جمله مینویسد: اصطلاح دولت به دستهای از مردم اشاره میکند که در یک منطقه معین زندگی میکنند و به گونهای سازماندهی شدهاند که تعداد کمی از افراد انتخابشده از بین آنان میتوانند توقع داشته باشند که فعالیتهای کمابیش محدود همان دسته از مردم را از طریق توسل به منافع واقعی یا واهی گروهی و با اعمال زور کنترل نمایند و نیز دولت عبارت است از حاکمیت یک گروه سرزمینی. در این تعریف، چهار عامل مردم، سرزمین، حکومت و استقلال به منزله تمیز و تفکیک دولت از دیگر موجودیتهای سیاسی انتخاب شده است. این عوامل برای اینکه دولت را از مستعمرات وابسته، کلیسای کاتولیک، سازمان ملل متحد و جوامع زنبورها متمایز سازند، کفایت میکند. در بیان جامعهشناسی دولت سازمانی است که اراده ملت را که دارای ترکیب سیاسی است بر حسب منافع جمعی آن سازمان میدهد. این تعریف، این اندیشه را بر میانگیزد که اولاً: قدرت اعمال زور دولت بهگونهای با اراده ملت مربوط است و ثانیاً: ملت اصولاً منافع و هدفهای مشترک دارد. در تفکیک میان دولت و اجتماع نظر کولب و ویلسون را میتوان آورد که میگویند: “دولت بخشی از اجتماع است نه تمام آن”.
برخی دولت را از حکومت تفکیک میکنند؛ نظیر: بالارد که معتقد است: “حکومت وسیلهای است که دولت از طریق آن عمل میکند” و ویلیامز حکومت را گروهی میداند که قانوناً قدرت را در دست دارد؛ ولی دولت ترکیبی است که فعالیت آن گروه را تعیین و تنظیم میکند و بالاخره مفهوم حقوقی دولت را از زبان گلسن اینگونه بیان میکند: “دولت یک نظام قانونی است”[۱۴].
- حکومت[۱۵]: یک دولت زمانی میتواند به هدفهای خود دست یابد که به درستی سازمان پیدا کند و الگوی مناسبی برای عمل نمودن برگزیند. این سازمان، و کارگزارانی که مسئولیت تحقق این الگوی رفتاری را بر دوش دارند و حمایت و اطاعت بدنه جامعه را از نهاد مزبور تأمین مینمایند، حکومت نامیده میشود. وجود حکومت، در هر جامعهای که بخواهد دوام داشته باشد و به هدفهای مشترکی که عامل پیوند اعضای آن اجتماع است، دسترسی پیدا نماید ضرورتی تردیدناپذیر است؛ حتی پیروان مکتب آنارشیسم، که خواهان فروپاشی دولت اجبارگرند، نوعی از حکومت را میپذیرند؛ اما میخواهند خود مردم بدون وجود اکراه و اجبار آن را سامان بخشند. هرچند کمونیستها معتقدند که پس از برقراری جامعه کمونیستی در مقیاس جهانی، دولت، فرسایش پیدا خواهد کرد؛ وجود نوعی اقتدار را در آن جامعه انکار نمیکنند[۱۶].
بنابراین حکومت عبارت است از: مجموعه افراد، منصبها و ارگانهایی که دست اندرکار اداری کشور میباشند. در این تعریف، منصبها و ارگانها شامل عوامل و نهادهای تصمیمگیرنده و مجری است؛ همچنین افراد و سازمانهایی که اگر چه خارج از مجموعه دستگاه اجرایی فعالیت میکنند؛ ولی موضوع فعالیت آنها اداره امور کشور است. در جمهوری اسلامی ایران، مجموعه دست اندرکاران اداره امور کشور یا اعضای حکومت، عبارتند از: رهبری نظام، قوای سهگانه؛ شامل: قومی مجریه، قوه مقننه، قوه قضائیه و نهادهای وابسته یا تابعه این ارکان؛ چون: مجلس خبرگان رهبری، شورای نگهبان قانون اساسی، مجمع تشخیص مصلحت و...؛ نیز ساختارهای امنیتی جامعه؛ همچون ارتش، سپاه، بسیج و.... در نگاه اندیشمندان سیاسی، حکومت در معانی دیگری نیز به کار برده میشود؛ از جمله در کتاب “نظریههای دولت”، معانی مختلف حکومت در سه سطح بیان شده است:
- به فرد یا افرادی که در زمان معینی حکمرانی بر جامعه را به عهده دارند، حکومت گفته میشود؛ در واقع این معنا کسانی را شامل میشود که به وضع و اعلان قانون در جامعه میپردازند.
- حکومت به قوه مجریه، در مقابل قوه مقننه اطلاق میشود که حکومت به معنای امروزی را تداعی میکند؛ در این معنا برخلاف نوع اول، اشخاص موضوع اصلی نیستند؛ بلکه منصبهای اجرایی، مسئول تأمین و ضمانت اجرای قوانین هستند.
- حکومت، شامل گروه سیاستگذارانی است که قوانین را تصویب و اجرا میکنند؛ در این معنا، مجموعه حکومت محدودتر شده، تنها بخش کوچکی را در درون نمایندگان، یا اعضای کابینه در درون حزب، یا هسته اصلی کابینه و یا احتمالاً تنها نخست وزیر و یا رئیس جمهور را در بر گرفته است[۱۷].
- کشور: ظرف تحقق نظام سیاسی با ابعاد سرزمین، جمعیت و حاکمیت است؛ یعنی علاوه بر ظرف سرزمین که مرزهای جغرافیایی، مشخصکننده حدود حاکمیت و استقلال است؛ همچنین مرز جمعیت یا به هر تعبیر دیگر؛ چون ملیت یا امت و قومیت که تابعیت شاخص این مرز میباشد را شامل میشود. و این ابعاد، وجوه تمیز و تشخیص کشورها از یکدیگر است. امروزه در عرف سیاسی، کشور به عنوان یک واحد فیزیکی، اصلیترین پایگاه سیاست است که در آن میتوان سلسله مراتب قدرت را مشاهده کرد. کشور، نهادهای مختلفی را در برمیگیرد و اصولاً، واحد سیاسی شناخته شده در جامعه جهانی است و با وجود کشور، ترتیب اداره امور داخلی و خارجی یک واحد اجتماع سیاسی و نحوه برقراری روابط و نوع نظام سیاسی که حکومت را در اختیار دارد، معنا و مفهوم پیدا میکند.
در گذشته، به جای همه این مفاهیم، کلمه دولت به کار میرفت. در آن صورت، مراد از دولت، قوه مجریه و هیأت وزیران نبود؛ بلکه تنها ناظر به واحدی سیاسی در جامعه بینالمللی بود؛ ولی معمولاً به دلیل تداعی مفاهیم مختلف فوق توسط دولت از واژه کشور، استفاده میشود؛ اما برخی این کلمه را نیز در رساندن مفاهیم موردنظر نارسا دانسته و بنابراین از عبارت “دولت- کشور”، استفاده میکنند.
برای تحقق عینی مفهوم کشور، عناصری لازم است که تنها در صورت اجتماع آن عناصر و عوامل، کشور قابل شناسایی و تشخیص میشود؛ این عوامل عبارتند از: جمعیت، سرزمین و حکومت[۱۸]. اولین عامل اصلی تشکیل یک کشور، جمعیت دائمی است؛ زیرا هیچ مکانی را نمیتوان بدون جمعیت، کشور نامید؛ البته نمیتوان گفت، همه افرادی که زمان خاصی در یک کشور زندگی میکنند، جمعیت آن کشور محسوب میشوند؛ بلکه تنها کسانی را میتوان در شمار جمعیت یک کشور قرار داد که تبعه آن کشور باشند؛ بنابراین کسانی که به عناوین مختلف مانند: تحصیل، تجارت، صنعت، معالجه، زیارت، سیاحت، پناهندگی و امثال آن در یک کشور حضور دارند، هرچند ممکن است سکونت طولانی یا دائم داشته باشند؛ اما تا زمانی که تابعیت آن کشور را کسب نکنند، بیگانه به حساب میآیند. گاه به جمعیت کشور، عنوان “ملت” نیز اطلاق میشود و آن در صورتی است که بین اکثریت و جمعی که کشور را به وجود آوردهاند، هماهنگی ایجاد شده، خواستهها و آرزوهایشان در هم آمیزد و آداب، رسوم، سنن و زبان مشترک، آنها را به هم پیوند داده و در سراسر آن سرزمین، پخش شوند؛ البته گاه، یک ملت در محدوده سرزمینی یک کشور خلاصه نمیشود، بلکه چند کشور میتوانند ملت واحدی را تشکیل دهند؛ مانند: اعراب که ملت واحدی هستند؛ اما در کشورهای متعددی پراکندهاند. در اسلام، عنصر پیونددهنده ملت، دین است که مجموعه به دست آمده را “امت” میگویند.
دومین عامل قوام یک کشور، وجود قلمرو یا سرزمین است و شامل بخشی از زمین، دریا و هوا میشود که در آن محدوده حاکمیت کشور، اعمال میشود. هیچ کشوری را بدون سرزمین نمیتوان تصور کرد؛ چنانچه اگر همه جمعیت یک کشور به هر دلیل، کشور خود را ترک کنند و به آوارگی تن داده، در یک نقطه زندگی نمایند، به علت فقدان عنصر سرزمین، نمیتوانند کشوری، تشکیل دهند. سومین عنصر پدیدآورنده کشور، قدرت عالی با حاکمیت است. قدرت عالی، بالاترین قدرت ممکن در محدوده سرزمینی یک کشور محسوب میشود که توان خود را از هیچ مقام و اجتماع دیگری کسب نکرده و تحت نظارت، مراقبت و دستور هیچ قدرت دیگری قرار نگرفته است. کشور برای اعمال حاکمیت از ابزار و وسایل مختلفی نظیر: قدرت اقتصادی، امکانات حقوقی، امور مالی، نیروی نظامی و تجهیزات جنگی استفاده میکند[۱۹].[۲۰]
منابع
پانویس
- ↑ اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص:۶۸.
- ↑ رابرت دال، مترجم: حسین ظفریان، تجزیه و تحلیل جدید سیاست، ص۸.
- ↑ David Easton.
- ↑ عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، ص۱۵۰.
- ↑ موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ص۱۴۶.
- ↑ اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص:۷۲-۷۴.
- ↑ ابوالحمد، عبدالحمید، مبانی سیاست، ص۴۱.
- ↑ پیشهور، احمد، جامعهشناسی سیاسی، ص۴۱.
- ↑ پیشهور، احمد، جامعهشناسی سیاسی، ص۴۱.
- ↑ نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۴۰.
- ↑ مرادف لاتین آن (state) است.
- ↑ تعریف حکومت در ادامه بحث آمده است.
- ↑ بیرو، ألن، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه دکتر باقر ساروخانی، ص۴۰۴.
- ↑ گولد، جولیوس و کولب، ویلیام ل، فرهنگ علوم اجتماعی.
- ↑ مرادف لاتین آن ((government است.
- ↑ رجوع کنید به: بنیادهای علم سیاست، ص۱۴۳.
- ↑ . رجوع کنید به: نظریههای دولت، اَندرو وینسنت، ترجمه حسین بشیریه، ص۵۵ و ۵۶.
- ↑ سید جلالالدین مدنی، مبانی و کلیات علوم سیاسی، ص۲۸۹.
- ↑ برای مطالعه تفصیلی پیرامون “کشور” رجوع کنید به: سید جلالالدین مدنی، مبانی و کلیات علوم سیاسی، ص۲۸۷-۳۲۴.
- ↑ نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۴۲-۵۰.