بحث:پیامبر خاتم

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۸ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۳۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مطالب جدید دانشنامه سیره نبوی

نسب و کنیه

نیای پدری رسول خدا(ص) چنین است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی از شاخه بنی هاشم از قبیله قریش[۱] دو کنیه ابوالقاسم، و ابوابراهیم را از نام دو فرزند، ابراهیم و قاسم بر گرفته‌اند، و به رسول خدا(ص) و سید وُلد آدم، ابراهیم (آقای اولین و آخرین فرزندان آدم) ملقّب بود[۲] آن حضرت از اینکه کنیه او را بر کسی بگذارند نهی کرد[۳] خداوند اطاعت از او را بر جن و انس واجب کرد و او را به عنوان خلیل و کلیم خود برگزید و نبوت را به او خاتمه بخشید[۴]

سلسله نسب آن حضرت به اسماعیل ذبیح فرزند حضرت ابراهیم(ع) می‌رسد[۵]، اما آن حضرت وقتی نسب خود را می‌شمرد، از معد بن عدنان بالاتر نمی‌رفت[۶] و می‌فرمود: "هنگامی که نسب مرا می‌شمارید، وقتی به عدنان رسیدید، توقف کنید"[۷] آن حضرت در طهارت نسب خویش می‌فرمود: "از زمان حضرت آدم، من همواره از صلب کسانی که ازدواج شرعی کرده‌اند، متولد شده‌ام و در نسب من زنا و سنت‌های جاهلی راه نیافته است[۸] و من پیوسته از صلب پدران پاک به رحم‌های مادران پاک منتقل شدم»[۹]. ابن سعد[۱۰] به نقل کلبی گوید: من پانصد نفر از اجداد پدری و مادری رسول خدا(ص) را بررسی کردم و در بین آنها کسی را نیافتم که با ازدواجش با سنت‌های جاهلی یا زناکار باشد. واثلة بن اسقع گوید رسول خدا(ص) فرمود: "خداوند از میان فرزندان ابراهیم، اسماعیل، از میان فرزندان اسماعیل، بنی کنانه، از بنی کنانه، قریش، از قریش، بنی هاشم، از بنی هاشم، مرا برگزید"[۱۱].

قریش، همزمان با ظهور اسلام، حدود ۲۵ طایفه داشت که نام طایفه رسول خدا(ص) بنوهاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بود[۱۲]. هاشم بن عبد مناف که بنی هاشم منسوب به اویند، بنیان‌گذار ارتباط تجاری با شام، دارای ویژگی‌های انسانی و بسیار گشاده دست در کمک به دیگران بود، و دارا بودن دو منصب مهم رفادت (مهمان داری) و سقایت (آب رسانی برای زائران خانه خدا نیز موقعیت برتر او را ممتازتر کرده و سبب عزت بنی هاشم در بین مردم شده بود[۱۳]، زعامت دینی مردم مکه در جاهلیت در دست بنی هشام بود[۱۴].

نام مبارک "محمد" که مشهورترین‌های نام آن حضرت است، چهار بار در قرآن کریم در سوره‌های ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۱۵]، ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا[۱۶]، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ[۱۷]، ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا[۱۸] و با نام "احمد" نیز یک بار در ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ[۱۹] آمده است. سوره ۴۷ قرآن کریم، نیز به نام آن حضرت (محمد) نامیده شده است. افزون بر این‌ها، در روایتی از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "محمد، احمد، حاشر، خاتم، عاقب و... از نام‌های من است»[۲۰].

تاریخ‌نگاران اسلامی، زندگانی پیامبر اکرم(ص) را به سه دوره تولد تا بعثت، بعثت تا هجرت و هجرت تا رحلت تقسیم می‌کنند. بخشی از اخبار مربوط به زندگی پیش از بعثت رسول خدا(ص)، به رغم آنکه اندک و محدود است، با قصه‌ها آمیخته شده و مطالب اسطوره‌ای گوناگونی در آنها راه یافته است، به طوری که به دست دادن تصویر دقیقی از زندگی واقعی پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) را دشوار می‌سازد. مشخص نبودن اسناد برخی روایات مربوط به زندگانی پیش از بعثت آن حضرت مانند سند "يزعمون" (پنداشته‌اند)، ﴿"فيما يتحدث الناس" (آنچه مردم می‌گویند)، "والله اعلم" (خدا بهتر داند)[۲۱] یا بعضی از اهل علم گفته‌اند[۲۲]، مشکل دیگری است که دشواری دستیابی ما را به آگاهی‌های دقیق تاریخی از از زندگانی پیش از بعثت آن حضرت بیشتر می‌شود.

برخی مانند ابوالحسن بکری در دو کتاب الذروة العلیا فی سیرة المصطفی و الانوار فی مولد النبی محمد که بیشتر به اخبار زندگانی پیش از بعثت آن حضرت پرداخته، در نقل وقایع مربوط به آن زمان چنان سهل انگاری کرده است که: تاریخ پژوه و رجالی پرآوازه‌ای چون ذهبی درباره او می‌گوید: این دجال، قصه‌هایی پرداخته است که هرگز وجود خارجی و حقیقت نداشته‌اند. او چقدر نادان و کم آزرم است که هیچ مطلبی را با سند ذکر نکرده است[۲۳].

با این همه، حوادث تاریخی ملموسی از زندگانی پیش از بعثت آن حضرت وجود دارد که بر پایه برخی از گزارش‌های بر جای مانده در منابع نخستین سده‌های اسلامی، میتوان به گوشه‌هایی از زندگانی ایشان در آن دوره پی برد.[۲۴]

پدر و مادر رسول خدا(ص)

پدرش عبدالله بن عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مره بود[۲۵]. نسب آمنه با عبدالله پدر رسول خدا(ص) در کلاب بن مره به هم می‌پیوندد. عبدالمطلب همراه فرزندش عبدالله به خانه آمنه دختر وهب بن عبد مناف (که بنا بر قولی سرپرستی او را عمویش وُهَیب عهده داشت) که از شرافتمندترین خاندان قریش بود، رفت و آمنه را برای عبدالله و هاله دختر وهیب را برای خود خواستگاری کرد و حمزه از هاله متولد شد و رسول خدا(ص) از آمنه[۲۶]. عبدالله هنگام ازدواج با آمنه ۲۵[۲۷] سال داشت [۲۸]. کمتر از دو ماه از ازدواج عبدالله با آمنه نگذشت که عبدالله برای تجارت عازم شام شد و هنگام بازگشت از شام در یثرب (نزد بنی نجار، دایی‌های خود بیمار شد و همانجا درگذشت، در حالی که آمنه باردار بود[۲۹]، از عبدالله یک کنیز، پنج شتر و تعدادی گوسفند به رسول خدا(ص) ارث رسید [۳۰]. آمنه درباره دوران بارداری خود گوید: تا هنگامی که کودک خود را به دنیا آوردم، هیچ‌گونه ناراحتی و سختی ندیدم. از همو روایت شده است که در بین خواب و بیداری به او خبر داده شد که به سرور و پیامبر این امت حامله شده است[۳۱].[۳۲]

ولادت رسول خدا(ص)

بیشتر تاریخ‌نگاران[۳۳] اتفاق دارند که زمان تولد پیامبر اکرم(ص)، سال حمله ابرهه به کعبه است که به عام الفیل[۳۴] شهرت دارد[۳۵] و چهل سال پیش از بعثت، در ماه ربیع الاول و در ورودی شعب ابی طالب اتفاق افتاد که پس از هجرت رسول خدا(ص) به یثرب، عقیل این خانه را تصرف کرد و آن خانه به نام او مشهور شد. بعدها فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند[۳۶]. البته محل تولد آن حضرت در طول تاریخ مورد توجه مسلمانان بوده است. در قرن دوم هجری، خیزران، همسر هارون، آن محل را خرید و به مسجد تبدیل کرد. بعدها نیز محل تولد آن حضرت از سوی سلاطین عثمانی، حاکمان یمن، مصر و عباسیان بازسازی شد. در پی روی کار آمدن دولت سعودی، با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبدالعزیز، قرار بر آن شد تا در آنجا کتابخانه‌ای موسوم به "المکتبة مکة المکرمه" بنا کنند که تاکنون بر قرار است[۳۷].

اهل سنت تولد آن حضرت را دوازدهم ربیع الاول[۳۸] و شیعه[۳۹] هفدهم همین ماه دانسته‌اند[۴۰].

هنگامی که عبدالمطلب خبر ولادت رسول خدا(ص) را شنید، از داخل حجر اسماعیل که با فرزندان خود و مردانی از بنی هاشم در آنجا نشسته بود، بلند شد و نزد آمنه آمد و کودک را داخل کعبه برد و خدا را بر این نعمت چنین سپاس گفت: "حمد و سپاس خداوند را که پسر بچه‌ای پاک به من عطا فرمود. او در گهواره به بچه‌های دیگر سروری پیدا کرد. او را به خانه‌ای که دارای ارکان است پناه می‌دهم تا اینکه او را بالغ و استوار ببینم. او را از شر هر بدخوابه کینه به دل و حسودورز لگام گسیخته به خدا می‌سپارم"[۴۱]. عبدالمطلب سپس عقیقه‌ای کُشت و با الهام از خداوند او را محمد نامید. از او سؤال شد که چرا او را به اسم اجدادش ننامیدی؟ گفت: برای اینکه خواستم او را در آسمان و زمین بستایند[۴۲]. ابوطالب عموی آن حضرت در اشعار خود با اشاره به این رویداد چنین گفت: "خداوند نامی از خود را برای بزرگداشت او جدا ساخت؛ زیرا نام صاحب عرش محمود (پسندیده) و نام پیامبر محمد (ستوده) است"[۴۳].

گویند آن حضرت ختنه شده و ناف بریده به دنیا آمد و این مطلب، شگفتی عبدالمطلب را برانگیخت و ‌شأن و منزلت رسول خدا(ص) را در نظر او بالا برد[۴۴]. انس بن مالک گوید: رسول خدا(ص) فرمود: "از کرامت من این است که ختنه شده و ناف بریده به دنیا آمدم و کسی عورت مرا ندید"[۴۵] حاکم[۴۶] در مورد حدیث مختون متولد شدن آن حضرت ادعای تواتر کرده است، اما عده‌ای[۴۷] افزون بر انکار تواتر و خدشه در سند حدیث، در اصل وجود چنین حدیثی تردید کرده‌اند. کمال بن عدیم عقیلی این حدیث را ضعیف دانسته و گفته است: ابدا چنین مطلبی ثابت نشده است. ابن قیم گفته است: ممکن است بسیاری از مردم نیز ختنه شده متولد شوند؛ از این‌رو نمی‌توان آن را از معجزات پیامبر شمرد[۴۸]. افزون بر این، روایت بالا با روایتی که گفته است عبدالمطلب روز هفتم ولادت رسول خدا، او را ختنه کرده و محمد نامید[۴۹]، و نیز با برخی از گزارش‌ها که ختنه شدن او را هنگام شق صدر - که مصدر خبری معتبری نیز ندارد. دانسته‌اند[۵۰] تعارض دارد.[۵۱]

رویدادهای هنگام ولادت

در منابع حدیثی و تاریخی برای ولادت پیامبر(ص)، معجزات و خوارق عادات فراوانی به صورت‌های گوناگون ذکر کرده‌اند[۵۲]، که بسیاری از آنها از نظر سند مرسل و فاقد شرایط صحت هستند، و برخی نیز ضمن مخالفت با عقل، درباره موضوعی کم اهمیت است که در آنها مبالغه زیادی صورت گرفته و عجایب و غرایب آنها با شرح و بسط نقل شده که این خود از نشانه‌های برساخته بودن روایت است. افزون بر این، دست کم نیمی از این اخبار از طریق کعب الاحبار، ابوهریره، وهب بن منبه یا افراد مجهولی نقل شده است که ناقلان آنها به هیچ وجه زمان ولادت آن حضرت را درک نکرده‌اند. از این‌رو، معروف حسنی[۵۳] برخی از این خوارق نقل شده را شبیه به افسانه‌های هند قدیم و اقوام باستانی دانسته است؛ چنان که سید محسن امین[۵۴] نیز درباره برخی از این اخبار گوید: در آنها دیدگاه‌های افراطی و غلوآمیز، آشفتگی، پاشیدگی و رنگی از تندروی نمایان است.

مهم‌ترین رویدادهای هنگام ولادت، نخستین بار در کتاب تاریخ یعقوبی[۵۵] آمده است. یعقوبی با اینکه به صورت گذرا به حوادث می‌پردازد، معجزات یا رویدادهای هنگام ولادت را با تفصیل و بدون هیچ سندی ذکر می‌کند و تاریخ دقیق ولادت آن حضرت را از روی ستارگان معلوم می‌دارد؛ در حالی که بین مورخان و محدثان اختلاف زیادی هنگام ولادت آن حضرت وجود دارد. رویدادهایی که یعقوبی آورده، چنین است:

  1. شیطان‌ها رانده شدند؛
  2. ستارگان فرو افتادند و قریش از دیدن آنها تعجب کردند و گفتند: این نشانه قیامت است؛
  3. زلزله‌ای آمد و همه مردم را گرفت و کنیسه و صومعه‌ها و... ویران شد، و هر چیزی که پرستش می‌شد، کنده شد؛
  4. جادوگران و کاهنان در کار خود فرو ماندند و شیطان‌ها محبوس شدند؛
  5. ستارگانی پدیدار شدند که دیده نشده بودند و این ستارگان، کاهنان یهود را گیج و سرگردان کردند؛
  6. ایوان کسرا تکان خورد و سیزده کنگره آن فرو ریخت؛
  7. آتشکده فارس خاموش شد با اینکه هزار سال خاموش نشده بود[۵۶].
  8. موبد موبدان در خواب دید شتران عربی، اسبان سخت کوشی را کشیدند تا از دجله گذشتند و در سرزمین آنها پراکنده شدند. عبد المسیح بن بغیله از طرف کسرا راهی دمشق شد و سطیح کاهن را در «جابیه»[۵۷] در حالی که مشرف به مرگ بود، دیدار کرد و بلند در گوش او گفت: ای گره‌گشای سختی‌ها! کری یا شنوا؟ بزرگ خاندان یزن گرفتار است و پیش تو آمده. سطیح در پاسخ عبدالمسیح به سجع، شعری خواند بدین مضمون: تو از طرف کسرا آمده‌ای تا درباره خرابی ایوان کسرا، خاموشی آتشکده‌ها و خواب موبد موبدان بپرسی. بعد این وقایع را چنین پیشگویی و تفسیر کرد که به عدد کنگره‌های شکست خورده، شاهان حکومت می‌کنند، دریاچه ساوه خشک می‌شود، تلاوت قرآن در تهامه آشکار می‌گردد و صاحب عصا (پیامبر خاتم(ص)) بیاید. سطیح پس از این پیشگویی از دنیا رفت [۵۸]. مخزوم بن هانی مخزومی، تنها راوی بخش مهمی از رویداهای هنگام ولادت رسول خدا(ص) است. مخزوم این واقعه را از پدرش هانی نقل کرده است؛ بنابراین، تکرار این روایت در کتاب‌های گوناگون، دلیل بر تواتر آن نیست در حجم انبوهی از اخباری که رویدادهای هنگام ولادت را نقل کرده‌اند، عجایب و غرایب فراوانی به چشم می‌خورد که فاقد ارزش تاریخی هستند. این اخبار بیشتر در کتاب‌های دلائل النبوه نقل شده‌اند که حاوی بیشترین روایاتی است که عجایب و غرایب فراوانی را در خود جای داده‌اند و این خود می‌تواند از نشانه‌های برساخته بودن آنها باشد. شاید به علت وجود این عجایب است که وقتی ذهبی[۵۹] این معجزات را از طبری نقل می‌کند، می‌گوید: "سخنی شگفت و دور از باور است".

نکته سؤال برانگیز دیگر آن است که همه یا بیشتر این حوادث، در سرزمین ایران و ملک کسرا اتفاق افتاده، ولی در منابع ایرانی بدان‌ها: اشاره نشده است؛ در حالی که این نوشته‌ها از زمان ساسانیان وجود داشته و تا دوره‌های اسلامی باقی مانده است و دربردارنده اطلاعات دقیقی از ایران پیش از اسلام هستند. نمونه این نوشته‌های خدای‌نامه است که حمزه اصفهانی[۶۰] و ابن ندیم[۶۱] از آن نام برده‌اند. با توجه به همین نکته، کتاب‌های تاریخ طبری، اخبار الطوال، مروج الذهب و منابع دیگری که تاریخ ایران پیش از اسلام را نوشته‌اند، با اینکه شرح حال نخستین پادشاهان افسانه‌ای ایران تا آخرین پادشاه ساسانی را کم و بیش بیان کرده‌اند؛

  1. در بخش تاریخ ایران به حوادثی چون شکستن ایوان کسرا، خاموش شدن آتشکده فارس، خشک شدن دریاچه ساوه و... نپرداخته‌اند؛
  2. این حوادث را با سلسله اسناد از منابع عربی و راویان ساکن مکه و به صورت شفاهی دریافت و ذکر کرده‌اند، اما نه در بخش تاریخ ایران.

حمزه اصفهانی که از تاریخ ایران اطلاعات وسیعی داشته و در کتاب خود اطلاعات ارزشمندی از تاریخ یونان، روم و ایران عرضه کرده است و در بخش تاریخ ایران و عرب، به تولد پیامبر اکرم(ص) پرداخته و تا حدودی ارتباط پادشاه ایران و عرب‌ها را در این زمان بیان کرده، به چنین حوادث خارق‌العاده‌ای در زمان کسرای پادشاه ایران اشاره نکرده است[۶۲].

ابوعلی مسکویه نیز با اینکه تقریباً تمام پادشاهان ایران و جزئیات فراوانی از حکومت آنها را آورده، به هیچ یک از این وقایع اشاره نکرده است. به هر حال، اگر واقعا چنین حوادث مهمی در تاریخ ایران اتفاق افتاده بود، باید در جایی از تاریخ ایران ثبت و نقل می‌شد.

گفتنی است درباره ولادت رسول خدا(ص)، روایات فراوان دیگری نقل شده است که درستی آنها معلوم نیست؛ به ویژه که اعراب از رسول خدا(ص) و آینده او شناختی نداشتند[۶۳] و در فضای فرهنگی جامعه حجاز پیش از اسلام نیز اقتضای نقل چنین اخبار جزئی و دقیق از زندگی کسی که اهمیت او برای آنها روشن نبوده، وجود نداشته است. در کلمات اهل بیت نیز هیچ اشاره‌ای به این اخبار نرفته است. افزون بر اینکه برخی از رویدادهای هنگام ولادت، انکار شده‌اند[۶۴].

معروف حسنی[۶۵] درباره معجزات و خوارق عاداتی که به پیامبر اکرم(ص) در دوران کودکی او نسبت می‌دهند می‌نویسد: اگر غرایب و رخدادهایی که از زمانی که او نطفه بود تا زمانی که به صورت خون بسته و مضغه درآمد، آنگاه استخوان شد و بر آن استخوان گوشت رویید و تا زمانی که دیده به جهان گشود و نفس‌های مبارک او در فضای مکه و پس از آن در دیگر مکان‌های عرب نشین، آنجا که حلیمه سعدیه عهده‌دار شیر دادن و تربیت او می‌شود، رها شد و تا زمانی که وی، حلیمه و همه اعراب آن محله را به شگفتی فرو برد، پیوسته و پی در پی رخ می‌داد و بالاخره اگر آن همه وقایع شگفت‌آوری که راویان، مدعی شده‌اند، در آسمان و زمین و دریاها و غارها صورت پذیرفته بود، قطعاً آوازه آن، مکه و مناطق مجاور آن را در می‌نوردید و در خوار کردن سرکشان مکه و قریش مؤثر می‌افتاد و آنان را وامی داشت به دعوت او ایمان آورند؛ حال آنکه می‌دانیم مکیان و فرشیان (که قاعدتاً باید چنین معجزاتی را در صورت وقوع می‌دیدند) از همه اعراب و دیگر ملت‌ها تعصب و شرارت بیشتری در مقابل دعوت پیامبر از خود نشان دادند و وی نتوانست آنان را به این مکتب درآورد، مگر پس از آنکه آتش جنگ‌های (پی در پی) تعدادی از پیروان او و تعدادی از آنان را در کام خود فرو برد و وی از نظر افراد و توان تسلیحاتی از آنان قوی‌تر شد. به هر حال روشن نیست چه مقدار از این روایات صحت دارد و چه مقدار به دست قصه گویان ساخته شده است.[۶۶]

دایگان رسول خدا(ص)

بر پایه گزارش‌های تاریخی، عادت و رسوم بزرگان و اشراف عرب پیش از اسلام چنان بود که فرزندان خود را از شیر خواری به بیابان‌های اطراف مکه می‌فرستادند تا از نظر جسمی سالم بمانند، در هوای آزاد رشد کنند، در گفتار فصیح شوند و از قریحه‌ای سالم بهره برند. رسول خدا(ص) نیز از این سنت نیکوی عرب بهره‌مند شد[۶۷] و عبدالمطلب، که در پی دایه‌ای بود تا آن حضرت را شیر دهد، حلیمه دختر ذؤیب را یافت[۶۸] که همراه شوی خویش به مکه آمده بود تا نوزدای را برای شیر دادن نزد خود ببرد[۶۹]. عبدالمطلب حلیمه را فراخواند و به او تصریح کرد: من جد این کودک و جای پدر او هستم[۷۰]. اگر خواستی او را شیر دهی، به تو می‌سپارمش و مزد تو را نیز عهده‌دار می‌شوم [۷۱].

حلیمه، محمد را به صحرا نزد قبیله خود بنی سعد برد[۷۲]. هنگامی که آمنه محمد را تحویل حلیمه می‌داد، ضمن برشمردن حوادث خارق‌العاده هنگام ولادت رسول خدا(ص) گفت: به من گفته شده است بعد از سه شبانه روز فرزندت در خانه ابوذؤیب شیر خواهد خورد. حلیمه گفت: گنیه شوی من ابوذؤیب است و آمنه از این خبر بسیار مسرور شد[۷۳].

ابن شاذان قمی[۷۴] گوید: زنان زیادی از بنی هاشم خواستند محمد را شیر دهند، ولی محمد پستان هیچ یک از آنان را نپذیرفت (مانند حضرت موسی که خداوند درباره او فرمود: ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ[۷۵]. عبدالمطلب از پدر حلیمه خواست، دخترش، محمد را شیر دهد. پدر حلیمه گفت: کدام دخترم؟ عبدالمطلب گفت: هر کدام عاقل‌تر و باحیاتر است. پدر حلیمه گفت: حلیمه از نظر عقل، کامل‌تر و از نظر فهم، بهتر است و زبانی فصیح و قلبی مهربان دارد و راست گوست. پدر حلیمه خبر تقاضای عبدالمطلب را برای دایگی محمد به حلیمه رساند. حلیمه بسیار شادمان شد و خود را همراه همسرش به مکه رساند و پیامبر را به صحرا برد. قبیله بنی سعد که تهی دست بودند، به برکت وجود رسول خدا(ص) از نعمت‌های فراوانی برخوردار شدند. حلیمه و شوهرش درباره حضور رسول خدا(ص) و برکات وجود آن حضرت در قبیله بنی سعد، داستان‌هایی را نقل کرده‌اند و حلیمه در این باره گفته است: زمین‌های ما خشک بود، ولی وقتی با محمد به قبیله خود بازگشتیم، گوسفندان ما از صحرا سیر باز می‌گشتند و از آنها شیر می‌دوشیدیم. همه آرزو می‌کردند یتیمی مانند یتیمی که نصیب ما شده است، نصیب آنان شود. خداوند به برکت او فقر و بلا را از ما دور داشت و خیر و برکت را در میان ما جاری ساخت[۷۶] و به این ترتیب، بنی سعد برکت وجود شریف آن حضرت را در مورد خود و اموالشان مشاهده کردند[۷۷]. سرانجام حسادت برخی از خاندان‌ها به وجود رسول خدا(ص) در نزد بنی سعد، موجب شد رسول خدا(ص) به خانواده‌اش بازگردانده شود؛ در حالی که حلیمه به هیچ وجه نمی‌خواست او را از خود جدا سازد. شوهر حلیمه به همسرش گفت: به خدا سوگند حسادت خاندان فلان و فلان به ما، برای بهره مندی‌مان از برکات بزرگ خداوند متعالی به واسطه وجود محمد است[۷۸].

حلیمه پس از دو سال مراقبت از رسول خدا(ص) او را به خانواده‌اش بازگرداند[۷۹]، اما عبدالمطلب از ترس و بای شایع شده در مکه، او را نزد حلیمه بازگرداند و حلیمه نیز به دلیل برکاتی که از وی دیده بود، با کمال خوشحالی او را پذیرفت. حلیمه درباره بازگرداندن رسول خدا(ص) گوید: بعد از تمام شدن دو سال، با کودک آمنه نزد او آمدیم و چون خیر و برکتی از او دیده بودیم، با آمنه سخن گفتیم و اصرار کردیم یک سال دیگر نزد ما بماند تا از وبای مکه حفظ شود[۸۰]. زیاد شدن شیر در سینه حلیمه سعدیه، سرعت و قوت گرفتن مرکب ضعیف حلیمه، برخورداری از نعمت باران و سرسبز شدن صحرای بنی سعد، و نیز زیاد شدن شیر گوسفندان و شترها، از برکات وجود رسول خدا(ص) در صحرای بنی سعد شمرده ده شده است[۸۱].

رسول خدا(ص) تقریباً مدت چهار سال گذشته از ولادت خود را در خانه حلیمه سعدیه و دور از خویشان خود بود و سال ششم بعد از عام الفیل، حلیمه او را نزد مادرش آمنه آورد[۸۲]. حلیمه در وصف رسول خدا(ص) در مدتی که نزد آنان بوده گوید: محمد به کودکانی که بازی می‌کردند نگاه می‌کرد، اما از آنان دوری می‌نمود[۸۳]. از او هرگز کارهایی که از دیگر کودکان سر می‌زد، ندیدم. او بسیار تمیز بود و عریان بودن بدنش را دوست نداشت. هنگامی که زبان به سخن می‌گشود، سخنان نیکو می‌گفت، صدقه نمی‌خورد و اگر با حیوانی بد رفتاری می‌شد، با دست کشیدن بر آن حیوان، آرامش می‌کرد[۸۴].

حلیمه پیش از رسول خدا(ص) حمزه، ابوسلمه مخزومی و ابوسفیان بن حارث را شیر داد[۸۵]. البته گفته‌اند نخستین زنی که چند روزی رسول خدا(ص) را شیر داد، ثویبه کنیز ابولهب بود[۸۶]، اما برخی از محققان با استناد به اختلافاتی که در محتوای نقل‌های تاریخی وجود دارد، در شیر دادن ثوبیه به رسول خدا(ص) تردید کرده‌اند[۸۷].[۸۸]

شق صدر یا شکافتن سینه

از داستان‌های برساخته دوران کودکی رسول خدا(ص)، داستان شکافته شدن سینه آن حضرت در صحرای بنی سعد است که نخستین بار ابن اسحاق[۸۹] این قصه را با سند "عن بعض أهل العلم" نقل کرده است.

ماجرای شق صدر چنان است که گفته شده در یکی از روزها که پیامبر با برادران رضاعی خود در صحرای بنی سعد به چرانیدن گوسفندان قبیله مشغول بود، دو مرد که جامه سفید به تن داشتند، از آسمان به زمین آمدند و محمد را گرفتند و بر زمین خوابانیدند و شکمش را شکافتند. سپس دست‌های خود را داخل شکم او کردند و غده شر را بیرون آوردند. سپس قلب حضرت را شستشو دادند و در جای خود نهادند و شکمش را دوختند و به آسمان بازگشتند[۹۰]. این ماجرا در کتاب‌های تاریخی و روایی اهل سنت، به طرق مختلف و با مضمون‌های متضاد و با اسناد مرفوع یا مجهول نقل شده است[۹۱]، اما اهل سنت به دلیل وجود این روایات در کتاب‌های صحیح مسلم[۹۲] و صحیح بخاری[۹۳] آنها را صحیح و دانسته‌اند، برخی گفته‌اند شق صدر بین چهار تا پنج مرتبه تکرار شده است[۹۴]. در سیره ابن هشام نیز دو روایت درباره شق صدر وجود دارد که به دو طریق ذکر شده است که هر دو طریق از حیث سند، اعتباری ندارد؛ زیرا یکی از طرق آن "عن بعض أهل العلم" است و در طریق دیگر آن، جهم بن ابی جهم قرار گرفته که به گفته ذهبی، شناخته شده نیست[۹۵] و در تمام تاریخ طبری که بیش از بیست هزار راوی دارد، اسم او تنها یک بار آن هم در همین قصه شق صدر آمده است[۹۶]. دیگر منابع نیز این قصه را یا از کتاب‌های صحاح اهل سنت یا از سیره ابن هشام نقل کرده‌اند.

جعفر مرتضی عاملی[۹۷]، ضمن اقامه هشت دلیل در باطل بودن شق صدر، آبشخور و ریشه این قصه را از قصص جاهلی دانسته و شبیه این داستان را درباره اُمَیّه بن صلت از ابوالفرج اصفهانی[۹۸] نقل کرده است. ابوریه [۹۹]، داستان شکافتن سینه پیامبر را برگرفته از القائات مسیحیت می‌داند و می‌گوید: مسیحیان با این داستان بر آن‌اند که بگویند به غیر از حضرت مسیح، همه فرزندان آدم را شیطان هنگام ولادت لمس کرده است. به همین دلیل، پیامبر اسلام نیز در معرض خطا و اشتباه بوده؛ وگرنه لازم نبود بهره شیطان با جراحی از قلب او جدا شود. البته آشفتگی مضمون و سستی متن روایات شق صدر و بالاخره ثقه نبودن بسیاری از راویان آن، نشان از تحریف و ساخته شدن آن دارد.[۱۰۰]

دوران کودکی رسول خدا(ص)

رسول خدا(ص) پس از سپری کردن دوران شیرخوارگی در میان قبیله بنی سعد، به آغوش گرم مادرش برگشت، اما این نیز چندان دوام نیافت و در شش سالگی مادر خود را نیز از دست داد و تحت سرپرستی جد بزرگوارش عبدالمطلب، و پس از ایشان تحت سرپرستی ابوطالب قرار گرفت. منابع تاریخی و روایی از دوران کودکی رسول خدا(ص) اخبار فراوانی نقل کرده‌اند که از مهم‌ترین آنها سخنان امیرمؤمنان، علی بن ابی طالب(ع) است که می‌فرماید: "از همان زمان که رسول خدا(ص) را از شیر بازگرفتند، خداوند بزرگ‌ترین فرشته خویش را مأمور ساخت تا شب و روز، وی را به راه‌های بزرگواری و درستی و اخلاق نیک سوق دهد و از پلیدی‌های جاهلیت دور دارد»[۱۰۱].

امام باقر(ع) هم در این باره می‌فرماید: "خداوند بر پیامبرانش فرشتگانی برگماشت که آنان را در کردارشان نگه داری می‌کردند و رسالتشان را به آنها می‌رساندند و بر محمد نیز از هنگامی که از شیر گرفته شد، فرشته‌ای بزرگ برگماشت تا او را به نیکی‌ها و مکارم اخلاق راهنمایی کند و از بدی و رذایل اخلاقی بازدارد"[۱۰۲].

از مضمون روایتی دیگر که امام علی(ع) از رسول خدا(ص) نقل کرده است، بر می‌آید که او هیچگاه کاری که اعراب جاهلی انجام می‌دادند، نکرد تا خداوند به نبوت، کرامتش بخشید[۱۰۳]. مؤید این مطالب، سخنان امام صادق(ع) است که فرمود: خداوند رسول خود را تربیت کرد و نیکو تربیت کرد و هنگامی که ادب را در او به کمال رساند، فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۱۰۴]. آنگاه کار دین و مردم را به او سپرد تا بندگانش را سیاست کند.[۱۰۵]

محیط آلوده مکه چنان بود که عموم مردان را آلوده کرده بود، ولی رسول خدا(ص) از هرگونه آلودگی به دور بود، آنگونه که عمار بن یاسر گوید: از رسول خدا(ص) سوال شد: آیا در جاهلیت دچار حرامی با زنان شدی؟ آن حضرت فرمود: خداوند همیشه مرا نگهدار بود[۱۰۶]. زید بن حارثه، گوید: روزی که همراه رسول خدا(ص) بودم، به بتی دست کشیدم، آن حضرت مرا از این کار نهی کرد و فرمود: "دیگر این کار را انجام مده"[۱۰۷].

رسول خدا(ص) نیز می‌‎فرمود: "من پرورده خدایم و علی پرورده من است"[۱۰۸]؛ امام علی(ع) فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَدَّبَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ أَدَّبَنِي »؛ از این روایات بر می‌آیدبا اینکه رشد آن حضرت در محیطی بود که انواع شرک و بت پرستی در آن رواج داشت، اما چون از کودکی مورد عنایت خاص باری تعالی بود[۱۰۹]، در سایه این توجهات به گوهر تابناک حقایق ربانی دست یافت و در کمالات، سرآمد بشز شد. از این‌رو، اگر به زندگانی آن حضرت به عنوان مقوله‌ای تاریخی نیز نگاه شود، هیچ‌گونه عمل جاهلی در زندگانی پیش از بعثت او یافت نمی‌شود. گذشته از اینکه متکلمان اسلامی نیز چنان که ارتکاب کبایر را پس از بعثت از ساحت آن حضرت دور می‌دانند، درباره پیش از بعثت نیز بر آن‌اند که رسول خدا(ص) در آن دوره، از هر آنچه مردم را از دعوتش (بعد از بعثت) دور ساخت و از هر عیب و نقصی چون کفر و فسق، منزه بود[۱۱۰].[۱۱۱]

سفر رسول خدا(ص) به یثرب

در پنج سالگی آن حضرت از صحرای بنی سعد نزد مادرش آمنه برگشت. ابن اسحاق[۱۱۲] گوید: رسول خدا(ص) شش ساله[۱۱۳] بود که مادرش، آمنه آن حضرت را همراه ام ایمن کنیزی که از شوهرش داشت، برای زیارت مرقد شوهر و دیدن او بستگانش که از بنی عدی بن نجار بودند، به یثرب برد و هنگام بازگشت از یثرب در آواء[۱۱۴] بدرود حیات گفت و همان جا مدفون گردید و ام ایمن، کنیز پدرش[۱۱۵] که بعدها نیز با رسول خدا(ص) بود، پرستاری حضرت را برعهده گرفت و او را به مکه آورد[۱۱۶]. رسول خدا(ص) پس از هجرت هنگام عبور از ابواء، کنار قبر مادرش رفت و آن را اصلاح کرد. سپس ضمن خواندن دعا برای مادرش اشک ریخت و مسلمانان هم از گریه آن حضرت گریستند[۱۱۷].[۱۱۸]

کفالت عبدالمطلب

پس از درگذشت آمنه، رسول خدا(ص) تحت تکفل و سرپرستی جدش عبدالمطلب درآمد که ریاست و سروری قریش را نیز بر عهده داشت. عبدالمطلب او را به خانه خود آورد و چنان توجه و مراقبتی خود چنین توجهی نداشت؛ روز و شب از وی جدا نمی‌شد، او را در بستر خود می‌خواباند و پیامبر(ص) هر گاه می‌خواست نزد عبد المطلب می‌رفت[۱۱۹]. عبدالمطلب غذایی نمی‌خورد مگر اینکه دستور می‌داد آن حضرت را پیش او می‌آوردند. رسم چنان بود که روزها برای عبد المطلب در کنار کعبه فرشی می‌گسترانیدند و فرزندان او می‌آمدند و اطراف آن فرش روی زمین می‌نشستند تا عبدالمطلب بیاید و روی آن بنشیند، و هیچ یک از آنان، چه پیش از، آمدن پدر و چه پس از آن، به احترام او روی آن فرش نمی‌نشستند، ولی رسول خدا(ص) که کودکی نورس بود، می‌آمد و یکسره روی آن فرش می‌رفت که سند سروری عبدالمطلب بود، و گاهی که عموهای آن حضرت مانع او می‌شدند. عبدالمطلب بدانها می‌گفت: فرزندم را واگذارید که به خدا سوگند دارای مقامی ارجمند خواهد شد. سپس او را پهلوی خود می‌نشاند و بر فرزندان بزرگسالش مقدم می‌داشت، و دست بر پشت او می‌کشید، و رفتار آن کودک موجب مسرت خاطر عبدالمطلب می‌گشت[۱۲۰]. ‌شأن و منزلت آن حضرت نزد عبدالمطلب چنان بود که وقتی قریش دچار خشکسالی شدند، عبدالمطلب، او را برای طلب باران همراه خویش به بالای کوه ابو قبیس برد و خداوند به برکت وجود آن حضرت، آنان را سیراب کرد[۱۲۱].[۱۲۲]

کفالت ابوطالب

بیش از هشت سال از عمر پُربرکت رسول خدا(ص) نگذشته بود که عبدالمطلب نیز درگذشت و رسول خدا(ص) را به برگزیده‌ترین فرزندان خود، ابوطالب سپرد[۱۲۳] و بنا بر قولی، زبیر که فرزند بزرگ عبدالمطلب بود، با ابوطالب برای عهده‌دار شدن سرپرستی محمد قرعه انداخت و قرعه به نام ابوطالب درآمد. برخی نیز گفته‌اند رسول خدا(ص) خود، ابوطالب را برگزید؛ چنان که برخی نیز بر آن‌اند که پس از درگذشت زبیر، سرپرستی محمد به ابوطالب رسید[۱۲۴]، اما مشهور معتقدند ابوطالب بر اساس وصیت عبدالمطلب، عهده دار سرپرستی رسول خدا(ص) گردید و خانه‌اش مأوای امن و پناهگاه محکم آن حضرت شد و خود نیز به عنوان مدافع همیشگی آن حضرت درآمد[۱۲۵].

ابوطالب همراه همسرش فاطمه بنت اسد، عهده‌دار سرپرستی رسول خدا(ص) شدند. آن دو پیامبر(ص) را عزیز می‌شمردند و بهتر از فرزندان خویش از او مراقبت می‌کردند. خاندان ابوطالب هرگاه غذایی می‌خوردند که رسول خدا(ص) حضور نداشت، احساس سیری نمی‌کردند[۱۲۶]. مراقبت آنان از آن حضرت در دوران رسالت نیز ادامه یافت[۱۲۷]؛ به طوری که در حیات حضرت ابوطالب، قریش کمتر متعرض پیامبر شدند و پس از وفات ابوطالب، آزار و اذیت مشرکان به آن حضرت زیادتر شد، رسول خدا(ص) نیز سال وفات ابوطالب و حضرت خدیجه را عام الحزن نامید[۱۲۸] و وقتی فاطمه بنت اسد از دنیا رفت فرمود: "او به راستی مادرم بود؛ کودکانش را گرسنه می‌گذاشت تا مرا کند"[۱۲۹]. در زمان کفالت ابوطالب نیز بار دیگر خشکسالی مکه را فراگرفت. ابوطالب به درخواست قریش، همراه برادرزاده خویش به طلب باران برخاست که خداوند متعالی بار دیگر آنان را سیراب کرد. ابوطالب در قصیده‌ای به این حادثه چنین اشاره کرده است[۱۳۰]: "سفیدرویی که با چهره او باران طلب می‌شود، پناهگاه یتیمان و سرپرست بیوه زنان است"[۱۳۱].[۱۳۲]

دین رسول خدا(ص) پیش از بعثت

با اینکه از آغاز بنای کعبه از سوی حضرت ابراهیم، شهر مکه جنبه دینی و مذهبی یافت و در جاهلیت نیز به دلیل وجود کعبه، به عنوان مرکز دینی مشهور بود، اما پیش از بعثت رسول خدا(ص)، محیطی کاملاً شرک آلود داشت و مردم آن بت پرست بودند. رسول خدا(ص) از سر تأمل و آگاهی هرگز بر بتی سجده نکرد و مرتکب هیچ عمل جاهلی نشد. باور امامیه بر این است که اجداد آن حضرت نیز موحد بوده و بر بتی سجده نکردند[۱۳۳]. با این همه، روشن نیست دین آن حضرت پیش از بعثت چه بوده و در اینکه آن حضرت به چه دینی متعبد بوده، محل گفتگوی دانشمندان است. گروهی بر این باورند که آن حضرت پیش از رسالت خود به هیچ دین و شریعتی عمل نکرد و برخی نیز معتقدند که یا پیرو دین مسیحیت ابراهیم بود. عده‌ای نیز با تکیه بر دلایل و شواهد روایی و تاریخی بر آن‌اند که آن حضرت از دین خود (اسلام) پیروی کرده است. به باور اینان [۱۳۴] از طرفی آن حضرت پیش از بعثت خود، عبادات و معاملات و کارهای دیگری داشت که باید تابع شرایع و ادیان آسمانی باشد و از طرف دیگر، اگر آن حضرت تابع دین مسیحیت بود، مسیحیان این مطلب را پس از رسالت آن حضرت[۱۳۵] به مسلمانان گوشزد می‌کردند و بر آن ایراد می‌گرفتند. گذشته از اینکه مقام رسول خدا(ص) از همه انبیا بالاتر بوده و شایسته نبوده است از دیگران پیروی کند. از آیاتی ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۱۳۶] و ﴿قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۱۳۷] نیز که رسول خدا(ص) را پیرو آیین ابراهیمی دانسته است، نمی‌توان آن حضرت را پیش از بعثت پیرو آیین حضرت ابراهیم دانست؛ چراکه این آیات پس از بعشت نازل شده است، و مقصود از پیروی پیامبر از حضرت ابراهیم، در اسلام تاریخی (به معنای تسلیم در برابر خداوند متعالی) است که آیین حضرت ابراهیم بود و خداوند همه انبیا را بدان وصیت کرد ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ[۱۳۸]؛ وگرنه، دین حضرت ابراهیم از سوی انبیای بعد از او منسوخ شده[۱۳۹] و رسول خدا(ص) وظیفه پیروی از آیین او را نداشته است [۱۴۰]. به علاوه، هیچ شاهد تاریخی بر حضور حضرت در معابد یهود، نصارا یا مذاهب دیگر وجود ندارد، بنابراین، رسول خدا(ص) وظایف ویژه خود را پیش از بعثت به صورت کلی در قالب الهام‌های قلبی، سخن گفتن با فرشته یا رؤیاهای صادق دریافت کرده و پیرو شریعت کسی نبوده است[۱۴۱]. گرچه معارف جزئی عقاید و شرایع عملی‌اش را که در قرآن آمده، نمی‌دانسته است و این فرق مستم قبل و بعد از بعثت در حال و عبادت آن حضرت است؛ چنان که در آیه ۵۲ سوره شوری نیز به این حال قبل و بعد از بعثت حضرت اشاره شده است[۱۴۲].

رسول خدا(ص) پیش از بعثت، هر سال نزدیک یک ماه به ویژه در ماه مبارک رمضان در غار حرا در ارتفاع کوه حراء (در شمال شرق مکه) اعتکاف می‌کرد و به عبادت می‌پرداخت و تا زمان نزول وحی، سنت اعتکاف آن حضرت هر ساله ادامه داشت[۱۴۳].[۱۴۴]

سفرهای رسول خدا(ص) پیش از بعثت

در منابع تاریخی برای رسول خدا(ص) دو سفر تجاری به شام ذکر شده است. سفر اول او را در دوازده سالگی[۱۴۵] و همراه عمویش ابوطالب ذکر کرده‌اند. ابن هشام[۱۴۶] گوید: پیامبر همراه عمویش ابوطالب با کاروان بازرگانی قریش به شام رفت. زمانی که کاروان به منطقه بصری، نزدیک شام رسید، راهبی به نام بحیرا که از کتاب‌های آسمانی آگاهی داشت و مدت‌ها در صومعه زندگی می‌کرد، پیامبر را از روی نشانه‌ها و مهر نبوت که بین دو شانه آن حضرت بود، شناخت و او را به عنوان پیامبر آینده که انجیل ظهورش را بشارت داده بود، ستود و ابوطالب را به مراقبت از آن حضرت ترغیب کرد و او را واداشت پیامبر را به مکه بازگرداند.

درباره سفر او رسول خدا(ص) به شام، هفت روایت به صورت‌های گوناگون در مابع تاریخی و حدیثی ذکر شده است، اما اسناد و مدارک این روایات، غیر قابل اعتماد است[۱۴۷] و از نظر متن نیز در آنها اختلاف‌هایی وجود دارد که سبب اضطراب متن حدیث شده است. طبری[۱۴۸] گزارش سفر نخست آن حضرت را به شام از ابن اسحاق گرفته و سند ابن اسحاق در این گزارش مرسل است. ابن جوزی[۱۴۹] گزارش ابن اسحاق را بدون ذکر نام او، به داود بن حصین نسبت می‌دهد، چنان که روایت دوم ابن سعد[۱۵۰] نیز از داود بن حضین است. سفیان بن عیینه درباره داود گفته است: از احادیث داود پرهیز می‌کنیم. و ابوحاتم نیز او را ضعیف دانسته است[۱۵۱]. همچنین بعضی از کتاب‌های تاریخی، سند روایت ابن اسحاق را به استادش عبدالله بن ابی بکر بن حزم انصاری[۱۵۲] می‌رسانند که روایات مرسله فراوانی دارد[۱۵۳]. طبری، روایت دمی نیز از سفر نخست رسول خدا(ص) به شام آورده که احتمالا از سنن ترمذی است و سند آن به صورت منقطع به ابوموسی اشعری می‌رسد که از نظر علم رجال، مرفوع است، زیرا ابوموسی اشعری ده سال پیش از بعثت متولد شده و داستان سفر پیامبر به شام حدود سی سال پیش از بعثت اتفاق افتاده و ابوموسی اشعری در سال هفتم هجری به مدینه آمده است. از این‌رو، ابن کثیر[۱۵۴] نیز این حدیث را از مرسلات صحابه دانسته است. افزون بر اینکه در سلسله اسناد ابوموسی، افرادی مثل قراد ابونوح و یونس بن ابی اسحاق قرار گرفته‌اند که درباره قراد گفته شده است وی احادیث ناشناخته فراروانی درارد و ذهبی [۱۵۵] گوید: من می‌گویم ناشناخته‌تر از آنها حدیثی است که یونس بن ابی اسحاق از ابوبکر بن موسی و او هم از پدرش ابوموسی اشعری درباره سفر پیامبر اکرم(ص) همراه عمویش به شام و ملاقات او با بحیرای راهب نقل کرده است.

از منابع شیعه نیز صدوق[۱۵۶] سفر نخست آن حضرت را به شام با تفصیل بیشتری نقل کرده و ابن شهر آشوب[۱۵۷] روایت هر دو سفر را از شیخ صدوق گرفته است. روایت صدوق مشتمل بر غرایب و عجایبی است؛ مانند باریدن میوه از ابرها، حرکت کردن صومعه راهب به طرف رسول خدا(ص) همانند حرکت چارپا، میوه‌های تابستانی و زمستانی آوردن درختان خشک شده‌، سرسبز شدن همه جا، بشارت راهب به ولادت حضرت علی(ع) و ایمان او به حضرت محمد(ص) به نظر می‌رسد گزارش صدوق از سفر نخست آن حضرت، ترکیبی از روایات متعدد است؛ زیرا قسمت آخر روایت سفر اول را که صدوق به عنوان ادامه روایت اول ذکر کرده، ابن شهرآشوب بعد از سفر دوم پیامبر و به عنوان روایت سفر دوم و به صورت روایتی مستقل و با سند یعلی بن سِیابه آورده است.

گفتنی است در کتاب‌هایی مانند انساب الاشراف[۱۵۸] داستان سفر حضرت به شام، بسیار خلاصه‌‌تر از آنچه در تاریخ طبری و سیره ابن هشام آمده، ذکر شده است.

به هر حال برخی از محققان[۱۵۹] در اصل وقوع سفر اول به دیده تردید نگریسته‌اند و برخی نیز ضمن انکار اصل این سفر، درباره شگفتی‌هایی که در این سفر برای آن حضرت ذکر شده، چنین گفته‌اند: آیا ممکن است کاروان ۱۷۰ نفری بازرگانان مکه، در زمانی که محمد(ص) کودکی خردسال بیش نبود، صومعه‌ای را که با خشوع و احترام به پیشگاه محمد(ص) می‌آید، درخت خشکی را که به خاطر آنان سه نوع میوه از میوه‌های تابستانی و زمستانی بر آن ظاهر می‌شود، ابری را که در سرتاسر آن صحرای پهناور با آنان حرکت می‌کند، حوض‌های آبی که آب گوارا از آنها می‌جوشد، آن هم در آن صحرای خشک که هیچ چیز جز ترس مرگ ناشی از تشنگی به اندیشه مسافران و رهگذران خطور نمی‌کند، راهبان و کشیشانی را که با شور و شوق به سوی وی می‌آیند تا محمد(ص) را ببینند و از مشاهده سیمای او تبرک بجویند و... مشاهده کرده باشند، با وجود این، موضع آنان در مورد او هیچ تغییری نیابد و دیدگاه‌های آن جمع درباره او با آنچه پیش‌تر بوده تفاوتی نکند؟ آیا ممکن است چنین حوادثی در حضور و در مقابل دیدگان ۱۷۰ تن از بازرگانان مکه رخ دهد، اما جز راویانی چند آن را روایت نکنند؟[۱۶۰]

برخی مستشرقان نیز برای ایجاد شبهه، به روایاتی استناد کرده‌اند که محدثان و مورخان بدون هیچ تدبری در محتوای آنها و بی هیچ تأملی در نتایجی که می‌تواند به بار آورد و آن هم در زمانی که هنوز پیامبر هشت ساله بود و به چنین معجزاتی که حتی در حساس‌ترین مراحل دعوت برای او فراهم نگشت، نیازی نبود، به تدوین آنها در مجموعه‌های حدیثی خود پرداخته‌اند[۱۶۱]. روایت دیدار پیامبر با بحیرای راهب، دست مایه برخی از مستشرقان قرار گرفته و آنان ادعا کرده‌اند آن حضرت آنچه را به عنوان آموزه‌های اسلامی ابلاغ کرد، در همین سفر کوتاه از راهب بحیرا آموخت[۱۶۲].[۱۶۳]

سفر دوم رسول خدا(ص) به شام

ابن اسحاق[۱۶۴] می‌نویسد: پیامبر اکرم(ص) در سفر دوم به شام، ۲۵ سال داشت و همراه میسره، غلام حضرت خدیجه(ع) برای تجارت به شام رفت. حضرت خدیجه وقتی شنید حضرت محمد(ص) به شخصی امانت‌دار و کریم است، دنبال آن حضرت فرستاد تا برای تجارت به شام أجیر او شود[۱۶۵]، اما یعقوبی[۱۶۶] به نقل از عمار یاسر گوید: رسول خدا(ص) هرگز اجیر کسی نشد؛ چنان که برخی نیز گفته‌اند: شاید عزت نفس پیامبر و شرف خانوادگی به وی اجازه نمی‌داد اجیر کسی شود. بنابراین، ممکن است در این سفر به صورت مضاربه‌ای شرکت کرده باشد[۱۶۷].

در روایت امام حسن عسکری(ع) نیز به مضاربه‌ای بودن سفر تجارتی رسول خدا(ص) به شام تصریح شده است [۱۶۸]. موفقیت و امانتداری آن حضرت در این سفر، تحسین همگان را برانگیخت یعقوبی[۱۶۹]، مسعودی [۱۷۰] و بلاذری [۱۷۱] تنها به اصل سفر دوم اشاره کرده‌اند، اما برخی منابع دیگر در حاشیه این سفر، به حوادثی مانند سجاده سنگ، سایه انداختن ابر و... اشاره کرده‌اند که جای تأمل دارد[۱۷۲].[۱۷۳]

شرکت پیامبر(ص) در جنگ‌های فجار

ابن اسحاق در مورد شرکت پیامبر در جنگ‌های فجار گزارشی نیاورده است، اما ابن هشام[۱۷۴] دراین باره می‌نویسد: پیامبر همراه بعضی از عموهایش در جنگ فجار شرکت کرد. سپس از خود حضرت نقل کرده که فرمود: "در جنگ فجار برای بعضی از عموهایم تیر در کمان می‌نهادم". فجار از ماده فجور است و چون این جنگ‌ها در ماه‌های حرام روی می‌داد و از خوی وحشیگری اعراب سرچشمه می‌گرفت، به آنها جنگ‌های فجار گفته شده است. کلمه "فجار" مصدر فعل فاجر و از باب مفاعله است و بدین معناست که هر دو طرف درگیر در این نبرد، اهل فجور و تباهی بوده‌اند. حال آنکه خداوند با گماردن بزرگ‌ترین فرشته خود بر آن حضرت از زمانی که آن حضرت از شیر باز گرفته شد، او را به راه‌های بزرگواری و کرامت هدایت و از خطاهایی کمتر از شرکت در فجار حفظ کرد؛ به ویژه که در جنگ فجار بنی کنانه ظالم بوده است[۱۷۵].

نکته دیگر آنکه بخشی از روایتی که بر شرکت رسول خدا(ص) در نبرد فجار تکیه کرده، بیشتر به داستان سرایی‌های عامیانه شبیه است تا به وقایع تاریخی، از این‌رو، یعقوبی[۱۷۶] گفته است: ابوطالب خودش در جنگ‌های فجار شرکت نکرد و اجازه نداد کسی از بنی هاشم در این جنگ‌ها شرکت کند. وی علت این امتناع را چنین نقل می‌کند: ابوطالب می‌گفت: این کار ستم و بیداد و دوری از نزدیکان و حلال شمردن ماه حرام است و من و کسی از بستگانم در آن شرکت نمی‌کنیم.

جعفر مرتضی عاملی[۱۷۷]، سه دلیل برای شرکت نکردن آن حضرت در فجار اقامه گوید: جنگ فجار در ماه رجب، از ماه‌های حرام اتفاق افتاد و ما مجوزی بر هتک حرمت آن ماه‌ها برای ابوطالب و رسول خدا(ص) نمی‌بینم. همان طور که اگر کسی به سیره و زندگی آن دو مراجعه کند، این مسئله را به روشنی خواهد یافت و نیز خواهد دانست که مقام آن دو، برتر از آلوده شدن به این امور بوده است و حتی آن دو مقید به دوری از این کار بوده‌اند؛ زیرا دین حنیف داشتند، بلکه در برخی روایات کاقی آمده است که وصایای پیامبران، به صورت ودیعه نزد ابوطالب بوده است. در کتاب‌هایی مثل الغدیر[۱۷۸] که درباره ابوطالب سخن گفته‌اند، شواهد دیگری که نشان دهنده عظمت و ثبات قدم وی در این دین است، وجود دارد. بنابراین، شرکت پیامبر در آن جنگ‌ها پذیرفته نمی‌شود، مگر اینکه بگوییم جنگ فجار، در ماه‌های "نسیء" واقع شده یا از اینکه علت آن در ماه‌های حرام پدید آمده، ولی خودش در ماه‌های شعبان و شوال رخ داده است، اما این توجیه نیز مستند تاریخی ندارد و قابل اعتماد نیست[۱۷۹].[۱۸۰]

حلف الفضول یا پیمان برتر

از روایات مربوط به زندگانی پیش از بعثت رسول خدا(ص) که بیشتر مورد توجه قرار گرفته و از مسلمات تاریخ به شمار آمده، داستان حلف الفضول است[۱۸۱] حلف الفضول پس از جنگ‌های فجار و به دعوت زبیر بن عبدالمطلب و در خانه عبدالله بن جدعان منعقد شد[۱۸۲] این پیمان در اثر ظلم عاص بن وائل سهمی به مردی از قبیله زبید به وجود آمد. مرد زبیدی در اثر ظلمی که به او شده بود، برای گرفتن حق خود بالای کوه ابوقبیس رفت و فریاد استغاثه برآورد. زبیر با شنیدن فریاد استغاثه مرد زبیدی، مردم را برای پیمان یاد شده دعوت کرد. عده‌ای از طوایف بنی هاشم، بنی مطلب، بنی‌اسد، بنی زهره و بنی تیم گرد آمدند و این پیمان بسته شد و حق مرد زبیدی را از عاص بن وائل گرفتند[۱۸۳].

رسول خدا(ص) هنگام شرکت در این پیمان بیست ساله بود[۱۸۴] اساس شکل‌گیری این پیمان، جوانمردی و حمایت از مظلوم و در واقع خط بطلانی بر تفکرات مشترک قبیله‌ای بود[۱۸۵]. اهمیت این پیمان تا حدی بود که رسول خدا(ص) پس از هجرت به مدینه نیز فرمود: "اگر هم اکنون به حلف الفضول دعوت شوم، آن را می‌پذیرم و شرکت در آن را با شتران سرخ‌موی، عوض نمی‌کنم"[۱۸۶]. در عصر اموی نیز امام حسین(ع) در نزاعی که با ولید بن عقبه داشت، او را تهدید کرد که مسلمانان را به حلف الفضول دعوت می‌کنم. البته غیر از امام حسین(ع)، کسان دیگری نیز بوده‌اند که در معرض ظلم قرار گرفته‌اند و به حلف الفضول تهدید کرده و از ستم، رها شده‌اند[۱۸۷].[۱۸۸]

شغل رسول خدا(ص) برای پیش از پیامبری

نخستین آگاهی ما درباره شغل پیامبر اکرم(ص) پیش از بعثت، برآمده از روایتی است که ابن اسحاق از ابوهریره نقل کرده است. بر اساس این روایت، رسول خدا(ص) در تاریخی نامعلوم به شغل شبانی پرداخته است. ابوهریره به نقل از پیامبر گوید: "هیچ پیامبری نبوده مگر آنکه گوسفند چرانده است". سپس گوید: از آن حضرت سؤال شد: شما نیز شبانی کرده‌اید؟ حضرت فرمود: "من نیز شبانی کرده‌ام"[۱۸۹]. در روایت دیگری نیز آمده است: چون میان ساربانان و چوپانان بگو مگویی شد و ساربانان بر چوپانان تکبر کردند [۱۹۰] گوید: به ما چنین رسیده و خدا عالم است؛ فبلعنا والله اعلم. حضرت فرمود: خداوند، موسی را به پیامبری برانگیخت، در حالی که گوسفند چرانی می‌کرد و داوود را مبعوث کرد و او نیز چوپان بود. من نیز وقتی به پیامبری رسیدم، چوپان گوسفندان خاندان خود در اجیاد (از محلات جنوبی مکه) بودم"[۱۹۱]

حدیث شبانی کردن رسول خدا(ص) از طریق ابوهریره، در منابع گوناگون اهل سنت نقل شده است[۱۹۲]، اما ابوهریره در برخی کتب تراجم، تضعیف شده و به دروغگویی متهم است[۱۹۳].

گذشته از اتهام ابوهیره، شغل شبانی نزد اهل مکه شغل مناسبی نبود[۱۹۴] و برخی ابن مسعود را با گفتن "يا رويعي الغنم" تحقیر می‌کردند[۱۹۵]. از این‌رو، نسبت شغل چوپانی به رسول خدا(ص) پیش از بعثت، محل تردید و بی‌وجه است.

برخی، چوپانی پیامبر برای مکیان و سپری کردن او با گوسفندان را، تمرینی برای مدارا کردن با سرکشان، و فقر مالی ابوطالب را انگیزه این شبانی دانسته‌اند[۱۹۶]. برخی نیز گفته‌اند: خداوند برای همه پیامبران مقرر کرده است در بخشی از زندگانی خود چوپانی کنند تا تواضع، شجاعت، مدارا و صبر با دیگران و کمک به افراد جامعه را از گوسفندان یاد بگیرند[۱۹۷].

جعفر مرتضی عاملی[۱۹۸] در پاسخ به کسانی که شبانی حضرت را تمرینی برای مدارا با مردم دانسته‌اند می‌نویسد: آیا در روحیه پیامبر، ظلم و غضب وجود داشت که نیازمند به تهذیب و اعتدال باشد؟ و بر فرض پذیرفتن، آیا مدرسه‌ای بهتر از این نبود؟ بعد از همه اینها، آیا این سخن، با قصه شکافتن سینه که نزد این طایفه مقبول است، منافات ندارد؟ مگر ظلم و خشونت، سهم شیطان نبود و جبرئیل با عمل جراحی، آن را از ریشه قطع نکرد؟ و آیا بر اساس روایات، مگر او از کودکی فرشته‌ای نداشت که وی را راهنمایی و اصلاح کند. جواد علی پس از نقل شبانی حضرت در قبیله بنی سعد و مکه می‌گوید: دست‌مزد او، قراریطی بود که اهل مکه به وی می‌پرداختند. بر اساس این گزارش، حضرت برای هر گوسفند، یک قیراط می‌گرفت که کمتر از درهم است[۱۹۹]. جعفر مرتضی عاملی[۲۰۰] ضمن تردید در داستان شبانی پیامبر گوید: قراریط، به مقداری از درهم و دینار تفسیر شده که با آن اشیای ناچیز خریداری می‌شد. بنابراین، ما تردید داریم که حضرت، در ازای چنین مزدی که حتی پیرزنان هم بدان رغبتی نشان نمی‌دهند، برای غیر خاندان خویش چوپانی کرده باشد. افزون بر اینکه یعقوبی[۲۰۱] گفته است: پیامبر هرگز اجیر کسی نشد. آنچه بیشتر موجب تردید در این روایات می‌شود این است که پس از نقل داستان چوپانی آن حضرت، گفته می‌شود وی گوسفندان را به رفیق خود سپرد و برای تماشای جشن عروسی که در آن رقص و آواز بود به مکه رفت[۲۰۲].

بنابراین، نمی‌توان روایت قابل اعتباری در منابع، در وجه انتساب چوپانی به آن حضرت به دست آورد و با اطمینان شغل چوپانی را درباره ایشان پذیرفت.

بر اساس برخی قرائن و روایات، رسول خدا(ص) پیش از بعثت به بازرگانی اشتغال داشته است و با توجه به توانگری و مهارت آن حضرت در تجارت و امانتداری او در مسائل مالی بوده که حضرت خدیجه نیز وی را همراه کاروان تجاری خویش به شام خدایه فرستاد. روایت و سخن ملاقات حضرت سائب بن سائب در فتح مکه با رسول خدا(ص) و سخن آن حضرت درباره سائب که فرمود: «مرحبا باخی و شریکی کان لایداری و لایماری»[۲۰۳]؛ نیز مؤید همین معناست که آن حضرت پیش از بعثت، تنها به تجارت پرداخته است.[۲۰۴]

ازدواج پیامبر اکرم(ص) با حضرت خدیجه

بر اساس روایات مشهور، پیامبر در ۲۵ سالگی پس از بازگشت از سفر تجارتی شام، با حضرت خدیجه ازدواج کرد [۲۰۵]. ابن هشام[۲۰۶] علت این ازدواج را از قول ابن اسحاق چنین نقل می‌کند: پس از بازگشت پیامبر از سفر تجارتی، میره غلام حضرت خدیجه، کرامات و معجزاتی را که از حضرت دیده بود، برای خدیجه نقل و وی را به ازدواج با پیامبر ترغیب کرد. خدیجه پس از آگاهی از امانتداری و راست‌گویی آن حضرت، به دنبال او فرستاد و گفت: به دلیل فامیلی و شرف و بزرگی تو و حسن امانت و اخلاق نیکویت، می‌خواهم با تو ازدواج کنم.

داستان ازدواج در بیشتر کتاب‌های تاریخی تقریبا همین گونه آمده است، ولی برخی منابع نیز در این باره داستان سرایی کرده‌اند[۲۰۷]

به یقین، از یک سو حضرت خدیجه به دلیل اخلاق نیک و پسندیده و امانتداری پیامبر ونیز راست گویی و خوش خویی و درستکاری‌اش او را‌طلبید و خود را به عنوان همسر او پیشنهاد کرد[۲۰۸] و از آن سوی، رسول خدا(ص) نیز به دلیل عفاف و پاکدامنی خدیجه پیشنهاد او را پذیرفت و سپس این موضوع را با عموهایش در میان نهاد. ابوطالب، حمزه و دیگر عموهایش نزد پدر یا عموی خدیجه رفتند و از او خواستگاری کردند. ابوطالب در مجلس خواستگاری، پس از حمد و سپاس خداوند گفت: شما به خویشاوندی محمد با خود آگاهید و اینک او، خدیجه دختر خویلد را خواستگاری کرده و کابینی برایش نهاده که از مال من، چه نقد و چه مدت دار، فلان مقدار پرداخته خواهد شد. به خدا سوگند که پس از این برای او خبری بزرگ و شرافتی ارجمند خواهد بود. آنگاه خدیجه را به همسری رسول خدا(ص) درآورد[۲۰۹].

حضرت خدیجه پیش از رسالت پیامبر، شهرت و اعتبار خوبی داشت و این شهرت و اعتبار خود را صرف دعوت پیامبر اکرم(ص) کرد. رسول خدا(ص) نیز به او ارادت داشت و احترام خاصی برای او قائل بود و در مدح او سخن بسیار می‌گفت. قاسم، طیب، طاهر و حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س)، از خدیجه کبری(س) هستند. نخستین فرزند رسول خدا(ص) از حضرت خدیجه، قاسم بود که کنیه ابوالقاسم از نام این کودک است[۲۱۰].[۲۱۱]

امین بودن رسول خدا(ص)

آن حضرت پیش از بعثت، چنان به امانتداری شهره و مورد اعتماد قوم و قبیله خود بود که کفار قریش نیز او را به محمد امین "راستگو" می‌شناختند[۲۱۲]. ابوطالب درباره امین بودن آن حضرت گفته است: ان ابنة آمنة الامين محمداً[۲۱۳]؛ مردم، امانت‌های خود راحتی پس از بعثت نیز به او می‌سپردند؛ در حالی که او را دشمن می‌داشتند. از این‌رو، هنگامی که آن حضرت ناچار به هجرت به مدینه شد، امانت‌های مردم را به امام علی(ع) سپرد تا آنها را به صاحبانشان بازگرداند[۲۱۴].[۲۱۵]

نصب حجرالاسود

پنج سال پیش از بعثت رسول خدا(ص)، سیلی در مکه جاری شد و دیوارهای کعبه را خراب کرد. قریش، کعبه را بازسازی کردند، ولی روایات تاریخی خبر از بروز اختلاف‌های شدیدی میان قبیله‌های قریش برای نصب حجرالاسود و بردن امتیاز پس از تعمیر کعبه دارند. بزرگان قریش به پیشنهاد ابوأمیة بن مغیره[۲۱۶] توافق کردند که نخستین وارد شونده از در مسجد، داوری کند [۲۱۷].

نخستین کسی که وارد مسجد شد، محمد امین این بود که همه مکیان به برتری عقل و بزرگواری آن حضرت باور داشتند. از این‌رو، قبایل پیش با دیدن او شادمان شدند و داوری را به عهده او نهادند[۲۱۸]. بر اساس جملگی روایات، آن حضرت که در این زمان ۳۵ ساله بود، دستور داد حجرالاسود را داخل پارچه‌ای نهادند و هر یک از حاضران، گوشه‌ای از پارچه را گرفتند و تا نزدیک دیوار کعبه آوردند. سپس آن حضرت حجر را الاسود را در جایگاه پیشین خود قرار داد[۲۱۹]. این حادثه در شهرت و اعتبار رسول خدا(ص) در میان مکی‌ها بی اندازه مؤثر واقع شد و شخصیت او در دیده مردم مکه بلند مرتبه‌تر گردید؛ البته ایشان سال‌های پیش از بعثت، به امین مردم شهرت داشت.[۲۲۰]

اهل کتاب و رسول خدا(ص) قبل از بعثت

قرآن کریم در آیه ﴿وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ[۲۲۱] تصریح دارد که ولادت و ظهور پیامبر اسلام، در ادیان سابق بشارت داده شده بود. از این‌رو، اهل کتاب پیش از بعثت حضرت ختمی مرتبت، به صفت و نشانه‌های آن حضرت ایمان داشتند: ﴿یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ[۲۲۲]. و مشرکان را به وعده فتح او وعید می‌دادند و چون مبعوث گردید، پس از ایمان کافر شدند. به روایت کلینی[۲۲۳]، اسحاق بن عمار گوید: از امام جعفر صادق(ع) از تفسیر ﴿كَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ؛ پرسیدم، حضرت فرمود: "گروهی از یهود پیش از بعثت رسول خدا(ص) به مشرکان مژده می‌دادند که محمد به رسالت مبعوث خواهد شد و بت‌های شما را می‌شکند و آیین بت پرستی را باطل خواهد کرد، ولی وقتی آن حضرت به پیامبری مبعوث شد، تکذیبش کردند". از ابن عباس نیز نقل شده است که یهودیان پیش از بعثت انتظار می‌کشیدند تا به وسیله پیامبر اسلام(ص) بر طایفه اوس و خزرج پیروز شوند، ولی زمانی که آن حضرت مبعوث شد، به او کافر شدند و سخنان پیشین خود را درباره آن حضرت انکار کردند[۲۲۴].

ابن اسحاق[۲۲۵] گوید: همزمان با مبعث پیامبر اکرم(ص)، یهود و راهبان نصارا چون صفات و دلایل نبوت او را در کتاب خود یافته بودند، از ظهور و نبوت او سخن می‌گفتند و کاهنان عرب، اخبار را از شیاطین جنی که به آسمان می‌رفتند و از ملائکه استراق سمع می‌کردند، دریافت و در بین مردم بازگو می‌کردند. به هر حال در منابع دینی اهل کتاب، بشارت به ظهور پیامبر اسلام آمده بود و برخورد اسلام نیز با آنان پیوسته همراه با صلح و دوستی و دعوت به مشترکات[۲۲۶] بود، اما آنان پس از ظهور اسلام، در برابر مسلمانان قرار گرفتند و جنگ‌های سختی را بر آنان تحمیل کردند.[۲۲۷]

سرپرستی علی بن ابی طالب

رسول خدا(ص) پس از ازدواج با خدیجه، سرپرستی علی(ع) را که در آن زمان سه سال داشت برعهده گرفت و تا دوازده سالگی او، یعنی اوان رسالت خود، غیر از علی مصاحبی برنگزید و در دامن خویش او را با سجایای بلند اخلاقی‌اش تربیت و با اعماق وجودش آشنا کرد و از سرچشمه زلال دانش خویش سیراب نمود [۲۲۸].

شهید مطهری[۲۲۹] در این باره گوید: در میان همه مردم مکه، کسی که لیاقت همفکری و هم روحی و هم افقی او را داشته باشد، غیر از این کودک نیست. امام علی(ع) می‌فرماید: "من کودک بودم. وقتی رسول خدا(ص) به صحرا می‌رفت، مرا روی دوش خود سوار می‌کرد و می‌برد".

خطبه قاصعه[۲۳۰] که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، اطلاعات منحصر به فردی درباره کودکی امام علی(ع) در کنار رسول الله(ص) دارد. آن حضرت در بخشی از خطبه ۹۲ درباره کودکی خود در کنار رسول خدا(ص) می‌فرماید: "من در پی او بودم؛ چنان که شتر بچه کنار مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه‌ای بر پا می‌داشت و مرا به پیروی از آن می‌گماشت. هر سال در حرا خلوت می‌گزید. من او را می‌دیدم و جز من کسی وی را نمی‌دید". با این همه، اطلاعات تاریخی درباره کودکی امام علی(ع) در کنار رسول خدا(ص) سخت اندک است و برخی در روایتی بی اهمیت و بدون هیچ شاهدی تاریخی، پنداشته‌اند که رسول خدا(ص) سرپرستی امام علی(ع) را به دلیل تنگدستی ابوطالب بر عهده گرفت[۲۳۱].[۲۳۲]

ارهاصات، هواتف و هواجس

رسول خدا(ص) اندکی پیش از رسالت خویش، رؤیاهای صادقه و شگفت انگیزی می‌دید که از آنها به عنوان ارهاص (خارق عادتی که پیش از بعثت از پیامبران ظاهر می‌شود. و مقدمه نبوت آنان است؛ مانند: تکلم عیسی در گهواره) یاد شده از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "من خواب‌هایی می‌دیدم که مانند صبح صادق، راست بود"[۲۳۳]. برخی منابع، هلاکت اصحاب فیل[۲۳۴]، سایه افکندن ابر بر سر مبارک رسول خدا(ص) و وجود نور در پیشانی اجداد آن حضرت را[۲۳۵] از ارهاصات دانسته‌اند.


افزون بر ارهاصات، نداها و اشعار غیبیه‌ای به عنوان معجزات پیش از بعثت نقل گردیده که گویندگان آنها نامعلوم بوده، اما سبب هدایت شنوندگانشان شده است، بعضی از این اشعار و نداهای غیبی، با عنوان "هواتف" گرد آمده و کتاب‌هایی مانند هواتف الجن از ابن ابی الدنیا و هواتف الجان از ابوبکر خرائطی نوشته شده است.

مجلسی[۲۳۶]، چهارده مورد از اخبار و اشعار هاتف غیبی را به عنوان معجزات رسول خدا(ص) نقل کرده است که سه مورد آن مربوط به تولد آن حضرت، هفت مورد آن مربوط به ایام پیش از بعثت و بقیه موارد درباره بعثت است[۲۳۷].

از موارد دیگری که در کتاب‌های دلائل النبوه در خصوص زندگی پیش از بعثت پیامبر گرامی اسلام(ص) ذکر شده، الهاماتی است که برای بعضی از افراد رخ داده و آنها پیش از بعثت و در برخی موارد، پیش از ولادت آن جناب به او ایمان آورده‌اند. این مطالب در کتاب‌های دلائل النبوه تحت عنوان "هواجس" آمده است. ماوردی باب هفدهم کتاب دلائل النبوه خود را با عنوان باب "فیما هجست به النفوس من الهام العقول بنبوته" به این بحث اختصاص داده است[۲۳۸].[۲۳۹]

عبادت

آن حضرت پیش از اینکه به پیامبری مبعوث شود، هر سال یک ماه در غار حرا به عبادت (تحنث) مشغول می‌شد تا اینکه در چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد[۲۴۰]. بعثت او، بزرگترین و اثرگذارترین حادثه تاریخ بشر است که خداوند بر مؤمنان منت نهاد و رسولی را از جنس آنان برایشان به رسالت فرستاد﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۲۴۱].

امام علی(ع) در خطبه ۸۹ نهج البلاغه، زمان پیش از بعثت رسول خدا(ص) را چنین توصیف می‌کند: "او را هنگامی فرستاد که پیامبران نبودند، و مردمان در خوابی دراز می‌غنودند. اسب فتنه در جولان، کارها پریشان، آتش جنگ‌ها فروزان، جهان تیره، فریب دنیا بر همه چیره، باغ آن افسرده، بزرگ آن زرد و پژمرده، از میوه‌اش ناامید، آبش در دل زمین ناپدید، نشانه‌های رستگاری ناپیدا، علامت‌های گمراهی هویدا، دنیا با مردم خود ناخوشروی و با خواهنده خویش ترش ابروی، بارش محنت و آزار، خوردنی آن مردار، درونش بیم، برونش تیغ مرگبار بود»[۲۴۲].[۲۴۳]

امی بودن رسول خدا(ص)

امی، منسوب به "أم" و به معنای کسی است که سواد خواندن و نوشتن و دانشی به کتاب‌های آسمانی نداشته باشد. امی، یکی از صفات رسول خدا(ص) است که در تورات و انجیل بدان اشاره شده است. ﴿الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ[۲۴۴]

فلسفه ناآشنایی رسول خدا(ص) با خواندن و نوشتن پیش از بعثت، آن بود تا کسی راهی برای ایجاد شک و تردید در رسالت آن حضرت نیابد[۲۴۵]؛ چنان که قرآن کریم در آیه ﴿وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ[۲۴۶] تصریح کرده که اگر آن حضرت پیش از بعثت، با خواندن و نوشتن آشنا بود، کسانی که درصدد تکذیب و ابطال سخنان ایشان بودند، در رسالت او شک و تردید می‌کردند. اما برخی چون سید مرتضی[۲۴۷] بر آن‌اند که آن حضرت پس از بعثت، خواندن و نوشتن می‌دانست. البته درباره مفهوم "امی"، سه احتمال معروف "درس نخوانده"، "از مکه برخاسته یا در آن متولد شده" و "از میان امت قیام کرده" دیده می‌شود که معروف‌ترین آنها همان درس نخوانده است که با موارد کاربرد این واژه نیز سازگاری دارد. اما این معنا نمی‌تواند درباره رسول خدا(ص) صادق باشد؛ چون آن حضرت در سیر عوالم باطنی خود، به چنان شایستگی‌ای رسید که لیاقت فهم سخن خدا را یافته بود و خداوند متعال نیز کتاب و حکمت را به او آموخت ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[۲۴۸]. از این‌رو، چطور ممکن است کسی که خداوند به او کتاب و حکمت آموخته، مانند کسی باشد که خواندن و نوشتن نمی‌دانست. البته این نیز از مسلمات تاریخی است که رسول خدا(ص) به مکتب نرفت و خط ننوشت و امی بودن را از جامعه جاهلی حجاز ریشه کن کرد[۲۴۹]

شمایل و سجایای اخلاقی رسول خدا(ص)

عبدالله بن عمران، از قول مردی از انصار چنین نقل می‌کند که او از علی(ع) در مسجد کوفه درباره ویژگی‌های بدنی رسول خدا(ص) پرسید، آن حضرت فرمود: "رسول خدا(ص) سپید چهره و رنگ رخسارش گلفام، چشمانش سیاه و درشت[۲۵۰]، موهایش صاف و نرم و ریش آن حضرت انبوه، گونه‌هایش کم‌گوشت و استخوانی و گردنش چون جام سیمین بود. زلف داشت. از زیر گلو تا زیر نافش، مویی چون نی رسته بود و هنگام راه رفتن، اندکی به جلو متمایل می‌شد، همچون کسی که از سرازیری‌ها فرود می‌آید. هنگام برخاستن، چابک و سریع بود. هر گاه به سویی بر می‌گشت، با تمام بدن خود بر می‌گشت. دانه‌های عرق بر چهره‌اش چون مروارید بود"[۲۵۱]. آن حضرت سبیل خود را کوتاه می‌کرد[۲۵۲]. موهای سرش نه صاف و نه پیچیده [۲۵۳]، و تا لاله‌های گوشش آویخته بود. صورتش چون خورشید و ماه گرد بود [۲۵۴]. بازوهایی سفید و مژگانی بلند[۲۵۵]، انگشتانی قوی[۲۵۶] و دست و پایی ورزیده داشت[۲۵۷] و در حمله، سخت متهور و دلیر بود[۲۵۸]. هند بن ابی‌هاله گوید: رسول خدا(ص) دارای فخامت بود و رویش چون شب ماه چهارده می‌درخشید. قامتش رسا، سرش بزرگ و... باریکی کف پایش خالی و کم گوشت بود. هنگامی که راه می‌رفت، با وقار حرکت می‌کرد و گام‌ها را گشاده برمی‌داشت[۲۵۹].

در جریان هجرت آن حضرت به یثرب، ام معبد مشخصات ظاهری و شمایل رسول خدا(ص) را برای همسرش ابومعبد چنین وصف کرد: مردی دیدم با ظاهری سخت آراسته، چهره‌ای درخشان و اخلاقی بسیار پسندیده، نه بیماری داشت و نه اندامش بی‌تناسب بود. چهره‌اش سخت گیرا و زیبا بود. چشمانی سیاه همراه با مژه‌هایی بلند داشت. صدایش رسا، گردنش افراخته و ریشش انبوه و نسبتاً بلند و ابروانش پیوسته بود. هرگاه سکوت می‌کرد، وقاری خاص داشت و چون لب به سخن می‌گشود، بزرگ منشی و علو مرتبه‌اش آشکار می‌گردید. از دور سخت بامهابت و شکوهمند می‌نمود و از نزدیک، خوش محضر و شیرین گفتار. کلامش مختصر و پسندیده بود؛ نه کم و نه بیش گویی سخن او چون رشته‌های گهر بود که پراکنده شود. متونه وسط القامه بود؛ نه بلند بود و نه کوتاه به چشم می‌آمد. شاخه‌ای بود که اگر میان دو شاخه دیگر قرار می‌گرفت، از هر سه برازنده‌تر می‌نمود. دوستانی داشت که سخت شیفته‌اش بودند. چون او سخن می‌گفت، آنها سکوت می‌کردند و گوش فرا می‌دادند و چون فرمان می‌داد، به اجرای آن مبادرت می‌کردند. فرمانش روان بود و به جان آن را می‌خریدند. نه اخمو بود و نه ستم‌گر؛ درود خدا بر او باد! ابو معبد گفت: سوگند به خدا که او همان پیامبر قریش است[۲۶۰]. سپس ابو معبد به دنبال این توصیف آرزو کرد که اگر رسول خدا(ص) را دریابد، در شمار پاران ایشان درآید[۲۶۱].[۲۶۲]


حوادث دوران مدینه

اسلام در مدینه

یثرب که بعدها "مدینة النبی" نام گرفت، در شمال مکه و ۴۵۰ کیلومتری آن قرار دارد. ساکنان این شهر، جمعیتی از یهودیان و دو قبیله به نام‌های اوس و خزرج بودند که این دو قبیله با آمدن رسول خدا(ص) به آن شهر، "انصار" نام گرفتند. مردم یثرب بیشتر کشاورز و به پرورش نخل مشغول بودند. تجارت در آن دیار رواجی نداشت[۲۶۳]، درباره اسباب و عوامل انتخاب این شهر به عنوان محل هجرت رسول خدا(ص)، وجوهی گفته شده است. از جمله اینکه دعوت رسول خدا(ص) با شهر مکه پیوستگی تمام داشت. از اینرو، لازم بود مکانی برای هجرت انتخاب شود که نزدیک به مکه باشد تا حضرت و مسلمانان بتوانند اوضاع آن شهر را مورد نظر قرار دهند و هنگام لزوم بر آن فشار سیاسی یا اقتصادی وارد آورند. مدینه چنین موقعیتی داشت؛ زیرا در مسیر بازرگانی قریش قرار گرفته بود. ضمن آنکه این شهر، از نظر زراعی بسیار غنی بود و میتوانست در برابر فشارهای اقتصادی دشمنان دوام آورد. مهمتر از همه مه این بود که مردم مدینه، خود از رسول خدا(ص) برای هجرت به این شهر دعوت کردند و متعهد شدند از وی دفاع کنند. با توجه به نکات یاد شده، حضرت مدینه را که جایگاه مناسبی برای هجرت ارزیابی می‌کرد. هجرت به محل استقرار دیگر قبایل عرب فایده‌ای نداشت؛ زیرا آنان قدرت دفاع از رسول خدا(ص) و مقابله با قریش را در خود نمی‌دیدند؛ چنان که تجربه هجرت به شهر طائف نیز با موفقیت همراه نبود. مناطق دوردستی چون ایران، روم و حبشه، جایگاه مناسبی برای هجرت نبود؛ زیرا افزون بر دوری این مناطق از مکه، دولت‌هایی در آن مستقر بود که مانع آزادی رسول خدا(ص) در فعالیت‌های خویش می‎‌گشت. افزون بر این، پیوستن مسلمانان به دولت‌هایی که عرب نبودند، همه قبایل عرب را به دلیل نژادی و عصبیت عربی، در کنار مکیان قرار می‌داد[۲۶۴]. درباره علل گرایش یثربیان به اسلام و گسترش سریع این آیین در آن دیار، دلایل گوناگونی گفته شده است، از جمله اینکه یثربیان به دلیل برخورداری از زندگی متوسط و اشتغال به کشاورزی، تضادی میان منافع خود و اسلام نمی‌دیدند؛ برخلاف مکیان که در عرصه تجارت، ثروت اندوزی، رباخواری و اشرافیت، اسلام را با منافع خویش در تضاد جدی می‌دیدند. دیگر اینکه وضعیت بحرانی یثرب در این زمان و جنگ‌های درگرفته و دامنه‌دار میان اوس و خزرج که آخرین آنها جنگ "بُعاث" بود، زمینه را برای استقبال از رسول خدا(ص) آماده کرد و آن حضرت مورد استقبال رؤسای قبایل قرار گرفت. یثربیان با اطلاع از بشارت‌های اهل کتاب بر ظهور پیامبری در آن دیار، و با آگاهی یافتن از شخصیت و دعوت پیامبر، چنین استنباط می‌کردند که تازه واردی بی‌طرف همچون رسول خدا(ص) آن هم با قدرتی مبتنی بر دین، برای اجرای نقش حکمی بی طرف، از هر یک از اهالی مدینه برتر خواهد بود و در موقعیت بهتری قرار خواهد داشت[۲۶۵]. بنابراین، یثربیان، در ابتدا اسلام را برای بهبود اوضاع داخلی خود و ایجاد امنیت و استقرار در آن پذیرا شدند و مصعب بن عمیر از سوی رسول خدا(ص) برای تبلیغ دین جدید و بررسی اوضاع به آن شهر آمد، در مدت کوتاهی، اسلام در آن شهر فراگیر شد و در میان اوس و خزرج کمتر خانه‌ای یافت می‌شد که اسلام در آن وارد نشده باشد[۲۶۶]

ورود رسول خدا(ص) به مدینه

رسول خدا(ص) پس از هجرت از مکه، ابتدا به قبا وارد شد که از مناطق اطراف مدینه بود و در مدخل ورودی یثرب قرار داشت. بیش از یک هفته در آنجا به انتظار امام علی(ع) ماند تا وی از مکه بدو ملحق شود و در این هنگام بود که مسجد قبا را بنا کرد[۲۶۷]. پس از رسیدن امام علی(ع)، رسول خدا(ص) وارد مدینه شد. هنگام ورود رسول خدا(ص) به یثرب، قبایل گوناگونی از ایشان دعوت میکردند که در میان آنان فرود آید، اما رسول خدا(ص) میفرمود: «خَلُّوا سَبِیلَهَا فَإِنَّهَا مَأْمُورَةٌ»؛ راه شتر را باز گذارید که او مأمور است». آن حضرت در اندیشه یافتن محل مناسبی برای استقرار خود بود که مرکزیت و بر مناطق و محلههای دیگر یثرب اشراف داشته باشد. از اینرو، در پاسخ به اصرار بنی عمرو بن عوف میفرمود: «مِرْتُ بِقَرْیَةٍ تَأْکُلُ اَلْقُرَی»؛ من مامورم در محلی که محلههای دیگر را دربرگیرد». محلی که سرانجام رسول خدا(ص) در آنجا فرود آمد. به لحاظ موقعیت جغرافیایی در میانه شهر یثرب قرار داشت و میتوانست مشغول به مناطق دیگر شهر باشد. بنابراین، این مکان آگاهانه از سوی رسول خدا(ص) انتخاب شد[۲۶۸] هجرت رسول خدا(ص) از مکه به مدینه، مبداء تاریخ هجری قرار گرفت[۲۶۹]

اقدامات اولیه

رسول خدا(ص) در مدینه افزون به بر ترویج معارف دینی، اساس کار خویش و قانونگذاری، بنیادگذاری اجتماع مسلمانان و ترتیب تنظیم امور آنان قرار داد؛ بر خلاف دوران دوران مکه که اسا فعالیت و دعوت رسول خدا(ص) در موضوع مبدأ و معاد و مبارزه با افکار شرکآلود بود. رسول خدا(ص) پس از ورود به مدینه، مشکلاتی پیش روی خود داشت. از جمله این مشکلات، بافت قبیلهای ساکنان یثرب بود که پیش از این در قالب رقابتها و نزاعهای دو قبیله اوس و خزرج بارها خود را نمایانده بود؛ چنان که حضور گروههایی چون یهودیان، تنظیم روابط میان گروههای گوناگون را دشوار مینمود و تنظیم برنامهای از سوی رسول خدا(ص) در این زمینه، ضروری به نظر میرسید. مشکل دیگر رسول خدا(ص)، نداشتن نیروی نظامی و سازمان رزمی بود که اینک با توجه به دشمنان گستردهای که برای آن حضرت با هجرت پدید آمده بود، ضروری احساس میشد. اقدامات بعدی رسول خدا(ص) برای مقابله با این مشکلات بود. نخستین کاری که پیامبر در مدیه انجام داد، تأسیس مرکزی به نام مسجد برای فعالیتهای خود بود. از جمله اقدامات دیگر حضرت در ابتدای ورود به مدینه، برقراری پیوند برادری میان مهاجران و انصار بود. این کار افزون بر زدودن کینههای مربوط به تقسیم‌بندیهای طائفهای، مهاجران را در تقویت مالی و روحی که به دلیل دوری از خانه و کاشانه نیازمند آن بودند، کمک میکرد. مهاجران از این پس میان خانههای انصار پراکنده شدند و بر اساس این پیمان، برادر پیمانی از یکدیگر ارث میبردند و روابطشان عمیقتر میشد[۲۷۰]. گام دیگر رسول خدا(ص) در مدینه، تنظیم پیمان نامه عمومی بود. مدینه پیش از حضور مسلمانان، افزون بر اینکه حکومت و دولت نداشت و روسای قبایل در آنجا حکمرانی می‌کردند، اختلاف‌های قبیله‌ای در آن سرزمین موج میزد. رسول خدا(ص) برای زودودن این کاستی‌ها، پیمانی جامع و قانونی فراگیر که شامل تمام گروههای عرب ساکن مدینه میشد تنظیم کرد و ساکنان آن ملزم به رعایت آن شدند. متن پیمان نامه را سیره نویسان کهنی همچون ابن اسحاق[۲۷۱] آوردهاند که از جمله مواد آن، دفاع همه معاهدان از یثرب بود. بر اساس این پیمان، همه کسانی که در پیمان حضور داشتند، لازم بود حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند. رسول خدا(ص) افزون بر این پیمان، با یهودیان بنی قینقاع، بنی نضیر و بنی قریظه که از گروههای پرنفوذ مدینه بودند نیز پیمان بست. در این پیمان، یهودیان متعهد شدند، بر ضد رسول خدا(ص) اقدامی نکنند و کسی را بر ضد آن حضرت و اصحابش یاری ندهند و در صورت عهد شکنی، پیامبر در ریختن خون آنان و اسیر کردن زنان و فرزندان و ضبط اموال ایشان آزاد باشد[۲۷۲]. حضور مهاجران در مدینه، موجب پدید آمدن موقعیت و ترکیب اجتماعی ویژهای در این شهر شده بود و روز به روز بر جمعیت آن افزوده میشد؛ زیرا بنابر فرمان رسول خدا(ص)، هر مسلمانی باید به مدینه هجرت میکرد و در آن سکونت میگزید. به این ترتیب، مدینه در کنار مهاجران مسلمان قریش که همراه پیامبر آمده بودند، مهاجران دیگری را از قبایل گوناگون در خود جای داد. هر کسی از عرب که هجرت میکرد، او را به مردی از انصار میسپردند تا دستورات دین را به وی آموزش دهد و خواندن قرآن را به او بیاموزد[۲۷۳]. حضور مهاجران در مدینه برای رونق اقتصادی این شهر نیز مؤثر بود؛ زیرا تعدادی از مهاجران، دارای آگاهیهای لازم در زمینه تجارت و بازرگانی بودند. این افراد آگاهیهای خویش را در این زمینه در مدینه به کار گرفتند و شروع به کار بازرگانی کردند[۲۷۴].[۲۷۵]

مغازی و سرایا

اساس فعالیتهای پیامبر در مدینه، بر مبنای دعوت و تبلیغ بود. رسول خدا(ص) پس از تنظیم امور مدینه، برای توسعه دعوت به بیرون از این شهر و رویارویی با دشمن اصلی که قریش بود، تحرکات نظامی خویش را آغاز کرد. در واقع جنگ‌ها و گسیل نیروها از سوی رسول خدا(ص)، همه به منظور دفاع، و نبرد با مشرکان، عموما به سبب مانعتراشی آنان بر سر ایمان آوردن مردم بود. از اینرو، جنگ‌های پیامبر، جنگ‌های آزادیخواهانه و آزادیبخش به شمار میآمد و به منظور رفع موانع در برابر آزادی عقیده بود[۲۷۶]. مع الاسف در کتابهای کهن سیره، بررسی زندگانی و سیره رسول خدا(ص) بر محور جنگ‌ها و غزوات تنظیم شده، حال آنکه جنگ به عنوان اصل در سیره نبوی مطرح نبوده است. سیره نویسان در بررسی جنگ‌های پیامبر، دو واژه «غزوه» و «سریه» را به کار برده و معمولا به جنگ‌هایی که پیامبر خود در آن شرکت میکرد و فرماندهی را به طور مستقیم بر عهده داشت، «غزوه» و به جنگ‌هایی که خود در آن شرکت نداشت، بلکه دستهای را با تعیین فرمانده به منطقهای اعزام میکرد، «سریه» اطلاق کردهاند. رسول خدا(ص) فرماندهی ۲۷ غزوه را خود بر عهده گرفت و فرماندهی ۳۸ سریه و بعث را نیز به یکی از اصحاب سپرد[۲۷۷]. جنگ‌های رسول خدا(ص)، تنها در نه مورد به پیکار انجامید و شرکت کنندگان در برخی از آنها، تعداد کمی بودند؛ چنان که مجموع تلفات انسانی در جنگ‌های رسول خدا(ص) بسیار ناچیز و کمتر از هزار نفر بود. تمامی این آمرها، گواه آن است که تعداد بسیاری از سریهها و غزوهها، در حقیقت هیئتهای سیاسی و فرستادگان دولت مدینه بودهاند و هدف آنان پیکار و جنگ نبوده، بلکه گفتگو و بستن قرارداد میان دو طرف و گاه مانور و نمایش قدرت بوده است. این قراردادها اهمیت فراوانی در جنگ با مشرکان مکه داشت و رسول خدا(ص) میکوشید با همراه کردن این قبایل، زمینه برتری بر قریش و در نهایت تسلیم آن را فراهم آورد. نخستین تلاشهای ناامن رسول خدا(ص) پس از حضور در مدینه برای مقابله با قریش، ناامن کردن مسیر تجاری ایشان بود که از نزدیکی مدینه میگذشت. مسلمانان مهاجر نیز گام نهادن در این راه حق طبیعی خویش میدانستند. رسول خدا(ص)، این گونه تحرکات را عملا از ماه هفتم هجری آغاز کرد و سه سریه را یکی به «عیص» در کنار ساحل دریای سرخ، دیگری به «رابغ» و سومی را به «خرار» اختصاص داد، و خود فرماندهی دو غزوه دیگر را بر عهده گرفت که یکی «بواط» و دیگری «ذی العشیره» بود. تمامی جنگ‌های نخستین پیامبر بر نیروی مهاجران تکیه داشت و هیچ یک از انصار در آن شرکت نداشتند[۲۷۸] و این تحرکات، هیچ غنیمتی به همراه نداشت. مهمترین حوادثی که از این پس در کتابهای سیره نبوی مطرح می‌شود، به شرح زیر است.[۲۷۹]

تغییر قبله

رسول خدا(ص) در دوران حضور در مکه، به سوی بیت المقدس نماز میگزارد و در اوایل ورود به مدینه، تا هفده ماه به همان شیوه عمل میکرد. یهودیان که درصدد اثبات برتری خویش و اشکال تراشی بودند، چون اختلافهایی میان آنان و رسول خدا(ص) پیش میآمد، میگفتند محمد با ما مخالفت می‌کند، اما به سوی قبله ما نماز میگزارد[۲۸۰] یا کنایه میزدند که رسول خدا(ص) در دین خویش استقلال ندارد[۲۸۱]. پیامبر(ص) با خاطری آزرده از این طعنه، منتظر بود در این باره: دستوری فرارسد. آیه ۱۴۴ سوره بقره همین زمینه نازل شد: ﴿قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ....[۲۸۲]. با نزول این آیه، قبله مسلمانان به کعبه تغییر یافت و موجب شادمانی مسلمانان و اعراب شد؛ زیرا کعبه از دیرباز مورد احترام آنان بود. تغییر قبله، استقلال مسلمانان در برابر یهودیان را تأمین میکرد و زمینهای برای روی آوردن بیشتر اعراب به اسلام بود. این حادثه، از بحران روابط میان یهود و مسلمانان خبر میداد.[۲۸۳]

جنگ بدر

جنگ بدر در سال دوم و نوزده ماه پس از هجرت رخ داد. این جنگ، نخستین جنگ مهم میان مسلمانان و قریش بود که برخلاف انتظار مسلمانان، با پیروزی ایشان به انجام رسید و راه تجاری و بازرگانی قریش دچار خطر جدی شد. در این جنگ که مسلمانان ابتدا به منظور تصرف کاروان تجاری قریش بیرون آمده بودند، در میانه راه آگاه شدند که کاروان نظامیقریش در راه است. عدهای از مسلمانان همانگونه که آیات الهی[۲۸۴] ترسیم کرده است، از درگیری با قریش اکراه داشتند، اما سرانجام جنگ به وقوع پیوست و با وجود اینکه نیروهای دشمن، سه برابر نیروهای مسلمان بود، مسلمانان پیروز شدند. بر اساس آیات الهی[۲۸۵]، حضور فرشتگان در این جنگ برای تقویت روحیه مسلمانان و ایجاد رعب و وحشت در دل کفار بود و بر اساس اطلاعات منابع تاریخی، قاتل هر یک از هفتاد کشته قریش در میان مسلمانان مشخص بود[۲۸۶]. جنگ بدر از نظر سیاسی و مذهبی دارای اهمیت بود و تأثیرات بسیاری در داخل و خارج از مدینه داشت. این پیروزی که انتظارش نمیرفت، بر یهودیان و منافقان مدینه گران آمد. آنان برای جلوگیری از رشد و گسترش اسلام، تبلیغات گستردهای بر ضد رسول خدا(ص) به راه انداختند. چنان که این شکست، بر نگرانی اعراب و قبایلی که در اطراف مدینه و در مسیر راه تجاری مکه به شام میزیستند، افزود؛ زیرا خود را از درآمد حاصل از عبور و مرور کاروانهای تجاری قریش به شام محروم میدیدند. از اینرو، به کارشکنی و غارت علیه رسول خدا(ص) پرداختند. همچنین به لحاظ سیاسی، این نبرد روشن ساخت که رسول خدا(ص) برای مکه خطری جدی به شمار می‌رود. ضمن آنکه شکست ناشی از آن، به شدت حیثیت مکیان را خدشه دار ساخت و در نتیجه، هیبت و بزرگی آنان در برابر دیگر عشایر، تضعیف شد. از سوی دیگر، جنگ بدر در نگاه مسلمانان به عنوان حقانیت آرمانشان و سندی بر حقیقت رسالت محمدی جلوه گر شد، آن هم پس از همه آن سختیهایی که متحمل شده بودند. پس از جنگ بدر، رسول خدا(ص)، پاکسازی جبهه داخلی را در مدینه آغاز کرد. ایشان برای این کار، ابتدا از کسانی آغاز کرد که با زبانشان موجب گسترش شایعات و بر هم زدن امنیت مدینه میشدند. در این راستا، ابتدا «عصماء دختر مروان» و پس از آن «ابوفک یهودی» و «کعب بن اشرف» که افراد را بر ضد رسول خدا(ص) شورانده و در هجو مسلمانان اشعاری سروده بودند، به قتل رسیدند[۲۸۷]. سپس رسول خدا(ص)، لشکرکشیهایی را بر ضد برخی از قبایل ساکن در شرق و جنوب مدینه آغاز کرد. از آن جمله، حمله به قبیلههای «محارب» و «ثعلبه» در ذی آمر، «بنی سلیم» در بحران و «بنی هلال» در ذات عمق را میتوان نام برد. بیشتر این قبایل، از هم پیمانان مشرکان قریش به شمار میآمدند و برخی از کاروانهای قریش، از میان سرزمین آنان عبور میکرد.[۲۸۸]

پیکار بنی قینقاع

به روایت ابن اسحاق[۲۸۹]، یهود بنی قینقاع نیز پس از جنگ بدر به دشمنی و ستیزه جویی با پیامبر خدا(ص) برخاستند. وقتی آن حضرت، ایشان را موعظه کرد، در پاسخ، خود را مرد جنگی دانستند و گفتند رسول خدا(ص) از پیروزی بر قریش در بدر مغرور شده است و به مخالفت با حضرت ادامه دادند. روابط میان پیامبر و بنی قینقاع ملتهب بود که در بازار بنی قینقاع به زنی مسلمان تعرض شد و در پی آن مردی مسلمان و مردب از یهود کشته شدند و جبه بندی میان ایشان آغاز گردید و رسول خدا(ص) ایشان را محاصره کرد. یهودیان سرانجام تسلیم شدند، ولی با وساطت و اصرار عبدالله بن أبی بن سلول که هم پیمان یهود بنی قینقاع بود، رسول خدا(ص) تنها اموال و سلاحشان را مصادره و خودشان را از مدینه اخراج کرد. وقوع این جنگ پس از غزوه بنویق، این احتمال را قوت میبخشد که قبیله بنی قینقاع با ابوسفیان در یورش و آسیب رساندن به مدینه همکاری داشتهاند؛ به ویژه که سلام بن مشکم یهودی در این جنگ از ابوسفیان در میدنه پذیرایی کرد[۲۹۰].[۲۹۱]

جنگ احد

یک سال پس از جنگ بدر و در سال سوم هجری، قریش برای انتقام کشته شدگان خویش در بدر به سوی مدینه لشکر کشید. پیامبر نیز پس از رایزنی با اصحاب، سرانجام تصمیم گرفت برای دفاع در داخل مدینه نماند و به بیرون از شهر برود. رسول خدا(ص) صفوف سپاهیان خود را آراست. کوه أحد را پشت سر و مدینه را پیش روی داشت و تعدادی تیرانداز به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر فراز کوه عینین گمارد و تأکید کرد در هر صورت، ایشان از مواضع خود حرکت نکنند. در ابتدا، نبرد به نفع مسلمانان بود و سپاه قریش به هزیمت رفت تا آنکه تیراندازان مستقر در کوه عینین، از فرمان عبدالله بن جبیر سرپیچی کردند و برای جمع آوری غنیمت به پایین کوه رفتند. آنگاه اسب سواران قریش به فرماندهی خالد بن ولید، فرصت را مغتنم شمردند و با دور زدن مسلمانان، از پشت به ایشان حمله کردند و توانستند آنان را شکست دهند، واقدی[۲۹۲]، تعداد شهدای مسلمان را در این جنگ، ۷۴ نفر نوشته که چهار نفر از مهاجران و بقیه از انصار بودند. پس از این شکست، آیاتی از قرآن نازل شد که در بازسازی و تقویت روحیه مسلمانان کارساز بود. آیات ۱۲۰ به بعد سوره آل عمران درباره این حادثه نازل شد و ضمن اشاره به سنت‌های الهی، به ترسیم کلی نبرد و بیان ضعفهای مسلمانان پرداخت. چنان که بعدها مسلمانان به کسانی که میخواستند درباره جنگ آگاه شوند، سفارش میکردند اگر آیات ۱۲۰ به بعد سوره آل عمران را بخوانند، گو اینکه با مسلمانان در این جنگ همراه بودهاند[۲۹۳].[۲۹۴]

غزوه حمراء الاسد

چون رسول خدا(ص) روز شنبه از احد بازگشت صبح روز یک شنبه به بلال دستور داد ندا دهد که رسول خدا(ص) قصد دارد به تعقیب دشمن بپردازد و تنها کسانی میتوانند در این غزوه شرکت کنند که روز قبل در نبرد احد حضور داشتهاند. رسول خدا(ص) حرکت کردند و سه نفر را پیشاپیش نیروها فرستادند که دو نفر از آنان پس از رسیدن به حمراء الاسد به دست قریش به شهادت رسیدند. از سویی معبد بن ابی معبد خزاعی پس از ملاقات با رسول خدا(ص) نزد قریش رفت و به اطلاع آنان رساند که پیامبر(ص) با نیرویی مجهز در تعقیب قریش است از اینرو قریش بیمناک شدند و از ترس تعقیب مسلمانان با شتاب به سوی مکه گریختند[۲۹۵]. نکته مهم در جنگ احد این بود که مشرکان در دستیابی به هدف استراتژیک خود که همانا نابودی محمد(ص) بود، کاملا ناکام ماندند. شکست مسلمانان در جنگ احد، موجب گستاخی طوایف اطراف مدینه شد و آنان تحرکاتی بر ضد مسلمانان آغاز کردند. طایفه بنی اسد سه ماه پس از جنگ احد، تصمیم گرفت به مدینه بیاید و اموال مسلمانان را غارت کند[۲۹۶] که رسول خدا(ص)، ابوسلمه را همراه عدهای به سوی ایشان گسیل کرد. حادثه رجیع و بئر معونه نیز که در آن تعدادی از مبلغان اسلام به شهادت رسیدند، نشان از گستاخی قبایل اطراف مدینه پس از شکست بود. به احتمال این اقدامات به تحریک قریش، یا برای جلب رضایت آنان انجام میشد.[۲۹۷]

جنگ بنی نضیر

پس از جنگ احد، منافقان و یهودیان نیز بر پیامبر و مسلمانان جرأت یافتند و قریش نیز ایشان را به ترور رسول خدا(ص) تحریک کرد[۲۹۸]. آن حضرت پس از واقعه بئر معونه، برای دریافت کمک در پرداخت خونبهای دو مرد عامری که به اشتباه به وسیله عمرو بن امیه ضمری کشته شده بودند، به قلعه بنی نضیر رفت. یهودیان تصمیم که رسول خدا(ص) آگاه و به سرعت از قلعه خارج شد. در پی این حادثه، رسول خدا(ص) به ایشان فرمان داد از مدینه خارج شوند، ولی عبدالله بن أبی آنان را به ماندن و مقاومت تشویق کرد. رسول خدا(ص) آنان را محاصره نمود و چون محاصره طول کشید و یهودیان تسلیم نمیشدند، پیامبر برای جلوگیری از خونریزی، دستور داد نخلهای آنان را قطع کنند. در این شرایط، یهودیان به امید بازگشت دوباره به مدینه تسلیم شدند و رسول خدا(ص) آنان را از مدینه اخراج کرد. اخراج بنی نضیر، حتی برای برخی از مسلمانان هم پیمان آنان نیز خوشایند نبود، تا آنجا که افرادی چون حسان بن ثابت از رفتن آنان تأسف خوردند[۲۹۹]. آیاتی از سوره حشر درباره جنگ بنی نضیر نازل شد. ترجمه آیه دوم این سوره چنین است: «اوست آن خدایی که نخستین بار کسانی از اهل کتاب را که کافر بودند. از خانههایشان بیرون راند و شما نمیپنداشتید که بیرون روند، آنها نیز میپنداشتند حصارهاشان را توان آن هست که در برابر خدا نگهدارشان باشد. خدا از سویی که گمانش را نمیکردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افکند، چنان که خانههای خود را به دست خود و به دست مؤمنان خراب میکردند. پس ای اهل بصیرت عبرت بگیرید».[۳۰۰]

از جنگ بنی نضیر تا نبرد خندق

در ماه چهل و هفتم هجرت (اوایل سال پنجم)، رسول خدا(ص) سیاهی را که از چهارصد جنگجو تشکیل شده بود، رهبری کرد و به سوی دو طائفه «مره» و «ثعلبه» که هر دو از تیره‌های «محارب» به شمار میآمدند، رهسپار شد. این دو در تدارک نیرو برای درگیری با مسلمانان بودند. غزوهای ذات الرقاع و غزوه دومة الجندل نیز پیش از جنگ خندق روی داد. در این دو غزوه، چون رسول خدا(ص) خبر یافت عدهای درصدد حمله به مدینه هستند، به سوی ایشان رفت، اما دشمن بر جای خود نمانده بود. لشکرکشی به سوی دومة الجندل برای گوشمالی اعراب آن منطقه بود که به حاملان کالاهای عبورکننده از سرزمینشان ظلم و اجحاف روا میداشتند. دخالت پیامبر در تأمین راه تجارتی شمالی، گوه این است که مسلمانان مدینه، به ویژه بازرگانان آن، تجارت میان مدینه و شام را آغاز کرده بودند. در آگاهیهایی که از غزوات رسول خدا(ص) و سریههای ایشان پیش از جنگ خندق موجود است، غیر از انصار و مهاجران قریش و تعدادی از افراد عشایر متفرقه اطراف مدینه، به شرکت دیگر عشایر در این نبردها هیچ گونه اشارهای، نشده و این گواه بر آن است که دولت اسلامی تا سال چهارم، به مدینه و انصار و گروههای آنان و مهاجران قریش محدود بوده است[۳۰۱].[۳۰۲]

جنگ خندق

پیروزی پیامبر در جنگ بنی نضیر و اخراج آنان از مدینه و سرکوبی برخی قبیلههای سرکش عرب در پیکار ذات الرقاع و حضور فعال و مقتدرانه در بدر الموعد، تا اندازهای شکست مسلمانان را در احد جبران کرد و موجب تضعیف قریش و یهودیان شد. حاضر نشدن قریش در سرزمین بدر و تخلف ابوسفیان از وعده خویش، موقعیت قریش را متزلزل ساخت و تداوم سروری آنان را در بین قبایل جزیرة العرب، با خطر جدی رو به رو کرد. سران قریش تصمیم گرفتند مشکل را از ریشه حل کنند. بنابراین، برای جنگ با مسلمانان اهتمام تمام کردند و به صرف اموال و بسیج نیرو پرداختند. یهودیان اخراجی از مدینه نیز به همراه یهود خیبر در این جنگ سهیم بودند و سران قریش را برای جنگ با رسول خدا(ص) تحریک و تشویق کردند و وعده امکانات مالی به آنان دادند ابن اسحاق[۳۰۳] و واقدی[۳۰۴]، این حمله را تحریکی از سوی یهود بنی نضیر میدانند که به وسیله پیامبر از مدینه رانده شده و جمعی از آنان به خیبر پناه برده بودند، اما به نظر میرسد قریش بیشتر منافع خود را در نظر داشت رایزنیهای یهودیان با قریش، به عنوان آمادگی و زمینه چینی قریش برای انجام کاری بزرگ به شمار میآمد که منافع دیگران نیز در آن تأمین میشد. البته غطفان که دومین قدرت بزرگ نظامی شرکت کننده در جنگ خندق به شمار میآمد، به تحریک و وعدههای یهودیان در صحنه حاضر شده بود. اهداف و انگیزههای مالی، عیینة بن حصن، رئیس این قبیله را واداشت که به همکاری با قریش در جنگ خندق بپردازد. رسول خدا(ص) پس از رایزنی با مسلمانان، نظر سلمان فارسی را برای کندن خندق در اطراف مدینه پذیرفت و مناطق قابل نفوذ برای سپاه دشمن را با کندن خندق مسدود کرد. وقتی سپاه ده هزار نفری قریش که متشکل از احزاب گوناگون بود به مدینه رسیدند، خود را در برابر شیوه جدیدی دیدند که پیشتر با آن آشنا نبودند. نیروهای مشرکان هنگامی به مدینه رسیدند که مردم آن، محصولات خویش را چیده و کشتزارها را درو کرده بودند. فصل سرما در راه و مراتع، تهی از علف بود. از اینرو، آنان با مشکل تغذیه نیروهای خود و چهارپایان روبه رو شدند. یهود بنی قریظه نیز که در داخل مدینه بود، به اصرار حیی بن اخطب، از سران اخراجی یهود بنی نضیر، پیمان شکستند و با مشرکان همسویی کردند و تصمیم گرفتند شبانه به مرکز مدینه شبیخون بزنند. همبستگی آنان با قریش، موجب اضطراب شدیدی در لشکریان مسلمان گردید؛ چنان که آیه ۱۰ سوره احزاب به اضطراب مسلمان تصریح می‌کند: ﴿إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا[۳۰۵]. مفسران، دشمنانی را که از بالا بر مسلمانان تاختند، بنی قریظه معرفی کردهاند[۳۰۶]. مسلمانان سرانجام پیروز این نبرد شدند. بهرهگیری آنان از شیوه دفاعی خندق، طولانی شدن توقف قریش پشت خندق که واقدی[۳۰۷]، آن را پانزده روز نوشته، مشکل تدارکات و تمام شدن علوفه اسبان و شتران، هوای نامناسب و وزیدن توفان و پیش آمدن اختلاف میان قریش و بنی قریظه، از عوامل بازگشت سپاه قریش بدون به دست آوردن هیچ نتیجهای بود. مبارزه امام علی(ع) با عمرو بن عبدود نیز که رسول خدا(ص) از آن تعبیر به رویارویی تمام ایمان با تمام شرک کرد نیز از جمله اسباب پیروزی مسلمانان بود که در معمول کتابهای سیره به آن پرداخته می‌شود[۳۰۸]. آیه ۹ سوره احزاب به توفان اشاره کرده است: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا...[۳۰۹]. ناکامی قریش در محاصره، پیروزی بزرگی برای رسول الله(ص) به شمار میرفت. مکیان تمام امکانات خود را به کار گرفته بودند تا رسول خدا(ص) را نابود سازند یا اینکه از مدینه بیرونش رانند، اما با محقق نشدن این اهداف، حیثیت آنها بر باد رفته بود و تجارت ایشان با شام عملا در زیر حملات مسلمانان قرار گرفت. بنی قریظه: پس از رفتن احزاب، روشن بود که خیانت بنی قریظه و بیعت شکنی آنان قابل عفو و چشم پوشی نیست و خیانت آنان به مراتب از خیانت بنی قینقاع و بنی نضیر خطرناکتر و بزرگتر بود. پس از جنگ خندق، مسلمانان به دیار بنی قریظه رهسپار شدند و آنان را محاصره کردند. پس از گذشت مدتی از محاصره، یهودیان پیشنهاد مذاکره دادند و از رسول خدا(ص) خواستند با آنان رفتاری همچون بنی نضیر داشته باشد. رسول خدا(ص) نپذیرفت و فرمود باید به فرمان آن حضرت تسلیم شوند. اوسیان نیز از رسول خدا(ص) خواستند همانگونه که بنی قینقاع را به خزرجیان بخشیده، بنی قریظه را نیز به ایشان ببخشد. رسول خدا(ص) سرانجام کم درباره ایشان را به سعد بن معاذ، بزرگ قبیله اوس واگذاشت. سعد حکم کرد که مردان ایشان کشته، اموالشان تقسیم و فرزندان و زنانشان اسیر شوند. درباره تعداد کشتههای بنی قریظهاختلاف است. تعداد آنها را از چهارصد تا نهصد نفر گفتهاند که به نظر میرسد در این زمینه مبالغه شده است[۳۱۰]. اعدام دسته جمعی یهودیان بنی قریظه را سیره نویسان، تاریخ نگاران و مفسران متقدم نوشتهاند، ولی برخی نویسندگان معاصر در صحت آن تردید کردهاند[۳۱۱] این عده با توجه به عطوفت و بخشش رسول خدا(ص) که روش آن حضرت بود، در چنین آماری تردید کردهاند؛ به ویژه که در این حادثه، رهبران و بزرگان بنی قریظه پیمان شکنی کردند و دیگران را به این اقدام واداشتند. ضمن آنکه رفتار با اسیران بر اساس آیات قرآن، گرفتن فدیه یا آزاد کردن ایشان است. وجود حادثهای شبیه حادثه کشتار بنی قریظه در تاریخ یهود، تردید در وقوع حادثه بدان گونه که سیره نویسان کهن ثبت کردهاند را افزایش میدهد و احتمال آمیخته شدن تاریخ قدیم یهود با تاریخ جدید آن را تقویت می‌کند؛ زیرا در تاریخ قدیم یهود، از حادثه قلعه مساده (= ماساده) یاد شده که اشترکاتی در اجزا و جزئیات داستان، مانند تعداد کشته شدگان و پیشنهاد یهودیان مبنی بر کشتن زنان و فرزندان خویش، با داستان بنی قریظه دارد. در ساختن و پرورش این داستان بدین گونه، رقابتهای قبیلهای میان اوس و خزرج نیز بیتأثیر نبوده است. ضمن آنکه شجاع نشان دادن یهودیان در این ماجرا و عدم تزلزل در دین خود حتی در صورت مشاهده مرگ، میتواند از بر ساختههای اخباریان یهودی تازه مسلمان باشد که در این زمینه مشغول فعالیت و نگارش بودند. پس از جنگ خندق، دوران تثبیت قدرت رسول خدا(ص) فرارسید. در فاصله جنگ احزاب تا صلح حدیبیه، دو موضوع در دستور کار رسول خدا(ص) قرار داشت؛ یکی زمینهسازی برای پذیرش اسلام و دیگری ایجاد امنیت و جلوگیری از تعرضات، غارت و چپاول اعراب بیابانگرد. عقب نشینی قریش و متوقف شدن فعالیتهای نظامی ایشان بر ضد اسلام، زمینه مساعدی را برای پیامبر به وجود آورد تا آن حضرت به تقویت دولت اسلام بپردازد و نفوذ خود را بر قبایلی که به عنوان خطری برای دولت و قدرت آن حضرت به شمار میآمدند، گسترش دهد. به همین مناسبت، رسول خدا(ص) حملات خویش را بر آن قبایل متمرکز ساخت. اتخاذ این روند از سوی آن حضرت بدان سبب بود که رخدادهای جنگ احزاب و حوادث حاشیهای آن، آشکار ساخت که مدینه در معرض خطر قبایل ساکن در مناطق شرقی و شمالی و حائل میان مکه و مدینه است. مشهورترین این قبایل عبارت بودند از: قبایل غطفان، بنی کلاب و بنی سلیم که همگی در سرزمین کم آب و فاقد چراگاه زندگی میکردند. در سال ششم هجری، رسول خدا(ص) ناگزیر شد برای پاسخ به توطئهها و تحرکاتی که بر ضد وی انجام شده بود، نزدیک به بیست حمله انجام دهد که خود فرماندهی دو حمله را به عهد داشت. نخستین حمله بر ضد بنی لحیان بود که در نزدیکی عسفان در فاصله کمی از مکه زندگی میکردند. هدف رسول خدا(ص) از این حمله، گرفتن انتقام از کشتههای بئر معونه بود. هنگامی که آنان از نزدیک شدن پیامبر آگاه شدند، به کوههای مجاور فرار کردند و در آن پناه گرفتند. در این حمله، هیچ درگیری رخ نداد و رسول خدا(ص)، فرصت را غنیمت شمرد و گروهی از سپاهیان خویش را به سوی کراع الغمیم در ۲۶۴ کیلومتری مکه فرستاد و با این حرکت، قدرت خویش را بر آنان نمایان ساخت. رسول خدا(ص) در آن سال، شش حمله به مناطق واقع در چشمی، وادی القری، دومة الجندل و فدک انجام داد که هدف از آنها، یا گوشمالی دادن تجاوزگران به کاروانهای تجارتی مسلمانان در این مسیر با ایجاد امنیت راه تجاری برای مسلمانان بود. در سال ششم همچنین چون شتران شیرده پیامبر از سوی عیینة بن حصن به غارت رفت، رسول خدا(ص) در غزوه ذی قرد به برخورد با این حرکات پرداخت. چنان که چون خبر یافت که بنی مصطلق، شاخهای از خزاعه درصدد حمله به مدینه است، پیش دستی نمود و با سپاهی به منطقه مریسیع رفت و بر آنان پیروز شد. در راه بازگشت، میان مهاجران و انصار در برداشتن آب از چاه، نزاع درگرفت. عبدالله بن ابی نیز که حضور داشت با تعریض به مهاجران گفت: سگت را چاق کن تا تو را بخورد و قسم یاد کرد که اگر به مدینه بازگردند، افراد عزیز، افراد ذلیل را خارج خواهند نمود. رسول خدا(ص) برای آنکه آتش این فتنه را خاموش و از دامن زدن به آن جلوگیری کند، دستور حرکت ناگهانی و بی موقع سپاه را صادر کرد و سپاه بی وقفه حرکت کرد و چون آن حضرت اجازه فرود آمدن داد، مسلمانان بی درنگ به خواب رفتند[۳۱۲]. در بازگشت از همین غزوه، داستان إفک پیش آمد و تهمت ناروایی به عایشه همسر رسول خدا(ص) زده شد. ماجرای افک و اینکه این حادثه درباره عایشه است، در بیشتر منابع سنی و تعدادی از منابع شیعه آمده است. با این وصف برخی از علما و مفسران شیعه، از جمله علی بن ابراهیم قمی[۳۱۳] و عدهای دیگر[۳۱۴]، موضوع را بدین گونه انکار کرده و میگویند ماجرای افک درباره ماریهای قبطیه بوده است. طراحان حادثه افک، بیش از اینکه درصدد لطمه زدن به آبروی عایشه باشند، از طرح این شایعه و دامن زدن به آن، تضعیف موقعیت رسول خدا(ص) را قصد کرده بودند؛ زیرا پذیرش این شایعه در اجتماع مسلمانان، موجب انزوای سیاسی - اجتماعی پیامبر و از دست رفتن مقبولیت و پایگاه اجتماعی آن حضرت میشد که در این صورت، امکان رهبری و هدایت جامعه از کف رسول خدا(ص) میرفت. آنچه در این ماجرا به چشم میآید، بردباری پیامبر و درایت و شکیبایی آن حضرت در خاموش کردن فتنه است.[۳۱۵]

صلح حدیبیه

پس از جنگ خندق، رسول خدا(ص) با اتحاد با قبایل گوناگون و توسعه حکومت مدینه، خود را قوی ساخت. در این شرایط آن حضرت در ذی قعده سال ششم برای نشان دادن قدرت و در عین حال حسن نیت خود، و برای ارزیابی احساس مکیان، تصمیم گرفت به عمره برود. رسول خدا(ص) قبایل اطراف مدینه را برای همراهی با خود در این سفر ترغیب کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند[۳۱۶]. آن حضرت برای اینکه به قریش اعلام کند برای عمره آمده است نه جنگ، دستور داد شتران را علامت قربانی بزنند و جز شمشیر که سلاح مسافر بود، از ادوات نظامی چیزی به همراه نداشته باشند. نیروی نظامی قریش در برابر کاروان زیارتی پیامبر در نزدیک مکه، راه ایشان را مسدود کرد و چون خبر رسید که فرستاده پیامبر به سوی مکیان به دست قریش کشته شده است، مسلمانان با رسول خدا(ص) بیعت کردند که تا پای جان از آن حضرت دفاع کنند. این بیعت به نام «بیعت شجره» با «بیعت رضوان» مشهور شد. قریش با وجود نشان دادن خشم خود و تلاش برای بازگرداندن پیامبر از زیارت مکه، اعتقاد خود درباره ضروری بودن جنگ با آن حضرت را از دست داده بود؛ زیرا تمام تلاشهای خود را برای از میان برداشتن پیامبر، بر باد رفته میدید. از سوی دیگر، پیکار با مسلمانان توجیه پذیر نبود؛ زیرا آنان کعبه را بزرگ میداشتند و اینک آمده بودند عمره به جای آورند. پس پیکار با آنان نمیتوانست توجیه عقیدتی داشته باشد. قریش هنگامی که از بیعت مسلمانان و آمادگی آنها بر جنگ آگاهی یافت، نرمش نشان داد و موافقت خویش را بر عدم جنگ و خونریزی با پیمان قرارداد صلح و مذاکره با پیامبر اعلام کرد. سرانجام صلحی صورت گرفت و بنا شد رسول خدا(ص)، سال بعد به زیارت خانه خدا بیاید. مدت صلح ده سال[۳۱۷] تعیین و قرار شد قبایل در پیوستن به پیامبر یا قریش آزاد باشند. بر اساس یکی از بندهای صلح نامه، هر کس از قریش بدون اذن سرپرست خود نزد محمد(ص) میرفت، باید بازگردانده میشد، اما اگر فردی از یاران محمد(ص) نزد قریش میرفت، بازگردانده نمیشد[۳۱۸]. عدهای از مسلمانان، از صلح ناراضی بودند و صلح را برای خود خواری و ذلت میدانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که اسلام پذیرفته را به قریش نمیپسندیدند. این افراد در بندهای صلحنامه، عقبنشینی فوقالعادهای را میدیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا(ص) شروط یک طرفهای را درباره بازگرداندن افرادی که به او پناه میآورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، آتش بس برقرار نمود[۳۱۹]. بهانههایی که اعتراض کنندگان بر آن تکیه کردند، ناشی از عدم درک صحیح آنها از اوضاع و برداشتی سطحی از جوهره پیمان و حقیقت آن بود. اما در واقع پذیرفتن پیمان حدیبیه از سوی قریش، به معنای اعتراف به همسنگی پیامبر با قریش بود و از جمله نتایج مهم صلح، این بود که قریش حکومت مدینه را به رسمیت شناخت و فضای امنی ایجاد شد تا رسول خدا(ص) آزادتر بتواند دعوت خویش را به دیگران اعلام کند و موجبات گسترش اسلام را فراهم آورد. بر پایه نقل واقدی[۳۲۰]، هنگامی که این اتفاق روی داد و آرامش حاکم شد، تعداد افرادی که مسلمان شدند، بیش از آن تعدادی بود که پیش از حدیبیه به اسلام گرویده بودند. در حقیقت از آزادی همه جانبهای که محصول پیمان حدیبیه بود، مسلمانان پیش از قریش سود بردند؛ زیرا این مسلمانان بودند که با انگیزهای قوی به فعالیت برای پذیرفتن و گسترش اسلام میپرداختند. در این زمان بود که تعدادی از سرکردگان و بزرگان قریش به مدینه آمدند و اسلام خویش را اعلان کردند. مشهورترین این افراد، خالد بن ولید و عمرو بن عاص بودند[۳۲۱]. برخلاف اندوه برخی از مسلمانان از صلح، آیات الهی (سوره فتح) نازل شد و صلح را «پیروزی آشکار» خواند. پس از پیمان حدیبیه، از شرط اقامت تازه مسلمانان در مدینه (هجرت) چشم پوشی شد[۳۲۲]. این اقدام، اثر فراوانی در گسترش نفوذ اسلام و افزایش تعداد مسلمانان داشت. پیامبر پس از صلح حدیبیه و تثبیت اسلام و بسط قدرت خویش، به بیرون از جزیرة العرب نیز اهتمام کرد. از اینرو، نامههایی به شش تن از زمامداران آن عصر نوشت. این شش تن عبارت بودند از: نجاشی پادشاه حبشه، قیصر امپراتور روم، خسرو پرویز امپراتور ایران، مقوقس پادشاه مصر، حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات و هودة بن علی فرمانروای یمامه. مضمون نامهها دعوت به پذیرش اسلام بود[۳۲۳]. مبنای ارسال نامه‌ها، بر اساس رسالت جهانی پیامبر بود که آیات قرآن آشکارا بر این رسالت تأکید کرده است؛ همچون آیه ۲۸ سوره سبأ: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ[۳۲۴]. رسول خدا(ص) با نامه نگاریهای خویش، قدرت و گستردگی قبایل دولت و تواناییهای خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای ارتباط با رهبرانی خرد و پراکنده، با رسول خدا(ص) ارتباط برقرار سازند که تمام آنان را تحت سیطره خود درآورده بود.[۳۲۵]

پیکار خیبر

در سال هفتم هجری، رسول خدا(ص)، برای خاموش کردن کانون توطئه یهودیان، به سوی خیبر رفت. خیبر در ۱۶۵ کیلومتری شمال مدینه[۳۲۶] و قطب اصلی کشاورزی حجاز در صدر اسلام بود و خرمای فراوانی داشت و نیروهای نظامی بسیاری در آن حضور داشتند[۳۲۷]. هدف مسلمانان از لشکرکشی به خیبر، از میان برداشتن کانون خطری بود که همواره دولت اسلامی در مدینه را مورد تهدید قرار میداد؛ زیرا خیبر، پناهگاه مخالفان دولت مدینه همچون بنی نضیر و پشتوانه قریش و محرک قبیله غطفان و بنی فزاره به شمار میآمد و دستیابی به آن، موجب از میان رفتن تحرکات و فعالیتهای مخالفان پیامبر بود و موانعی که برای گسترش اسلام در شمال شبه جزیره وجود داشت، از میان میرفت. گسترش اسلام به سوی شمال، امنیت دولت اسلامی را از تهدیدهای غطفان و رئیس آشوب طلب آن، عیینة بن حصن آسوده میساخت. همچنین موجب دست یافتن مسلمانان بر راههای تجارت به سرزمین شام میشد. رسول خدا(ص) پیش از رفتن به سوی خیبرپان، چندین نامه به ایشان نوشت و آنان را بیم و اندرز داد، ولی خییریان نامه رسول خدا(ص) را بی پاسخ گذاشتند. آن حضرت پس از اتمام حجت و دریافت نکردن پاسخ نامه به سوی ایشان لشکر کشید[۳۲۸]. مسلمانان در جنگ خیبر، با نبرد و درگیری به گشودن برخی قلعههای محکم موفق شدند. یهودیان حاضر در باقی قلعهها، چون وضع را چنین دیدند، تقاضای صلح کردند که رسول خدا(ص) تقاضای آنان را پذیرفت و بنا شد یهودیان در سرزمینهای خود بمانند و هر گاه پیامبر اراده کرد، کوچ کنند و از آنجا بروند، یهودیان موظف شدند نیمی از محصولات سالانه کشتزارهای خویش را - که اکنون بر اساس دستور قرآن در مالکیت مسلمانان حاضر در پیکار درآمده بود. در اختیار مسلمانان قرار دهند[۳۲۹]. گفتنی است، نقش حضرت علی(ع) در پیروزی این جنگ و جمله معروف رسول خدا(ص) درباره ایشان که پس از ناکامی ابوبکر و عمر، فرمود: «فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست میدارد» در منابع زیادی آمده است[۳۳۰]. رسول خدا(ص) پس از فتح خیبر، سراغ یهودیان وادی القری رفت و با آنان نیز رفتاری همانند یهودیانخیبر داشت. یهودیان فدک نیز که در نزدیکی خیبر سکونت داشتند، چون از چیرگی مسلمانان بر خیبریان آگاه شدند، از رسول خدا(ص) تقاضای صلح کردند که آن حضرت با صلح موافقت فرمود. سرزمین فدک چون بدون لشکرکشی و جنگ فتح شده بود[۳۳۱]، در اختیار رسول خدا(ص) قرار گرفت و از اموال خالصه آن حضرت به شمار آمد. براساس منابع تفسیری و حدیثی شیعه و برخی منابع اهل سنت، رسول خدا(ص) بر اساس آیه: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ[۳۳۲]. فدک را به فاطمه(س) داد[۳۳۳]. امام علی(ع) بعدها در نامهای که به عثمان بن حنیف نوشت تأکید کرد که فدک در اختیار ایشان بوده است[۳۳۴]. بر اساس برخی روایات، کار فتح و مصالحه فدک به دست امام علی(ع) انجام شد[۳۳۵] در همین سال جعفر بن ابی طالب و همراهانش که به حبشه مهاجرت کرده بودند، با تقاضای رسول خدا(ص) به مدینه بازگشتند. جعفر و یارانش زمانی به مدینه رسیدند که پیامبر و مسلمانان در منطقه خیبر در حال پیکار با یهود بودند. این گروه بی درنگ راهی خیبر شدند و چون رسول خدا(ص) ایشان را دید، بسیار شادمان شد و ایشان را در غنایم خیبر سهیم کرد[۳۳۶]. همچنین رسول الله(ص) در سال هفتم به زیارت خانه خدا رفت و عمره سال گذشته خود را که قریش مانع آن شده بود، قضا کرد.[۳۳۷]

جنگ موته

پیامبر پس از برقراری امنیت در حجاز، تصمیم گرفت دعوت و تبلیغ اسلام را در مرزهای شمالی متمرکز کند. شرحبیل بن عمرو غسانی، فرمانروای بصری در این ایام، فرستاده پیامبر، حارث بن عمیر را که نامهای برای وی از طرف رسول خدا(ص) برده بود، گردن زد. این کار بر حضرت گران آمد و سپاهی به فرماندهی جعفر بن ابی طالب بدان سو بسیج کرد. سپاه اسلام مرکب از سه هزار نفر در منطقه موته با لشکریان روم که تعدادشان چند برابر سپاه اسلام بود روبه رو شدند. جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه که به ترتیب فرماندهی سپاه را برعهده داشتند، به شهادت رسیدند[۳۳۸]. سپس خالد بن ولید پرچم را به دست گرفت و از میدان نبرد کنار آمد و به تبع وی باقی لشکر از میدان نبرد گریختند[۳۳۹].[۳۴۰]

فتح مکه

بر اساس یکی از بندهای صلح حدیبیه، قریش نباید بر ضد هم پیمانان رسول خدا(ص) اقدامی به انجام میرساند، اما قریش بر این بند وفادار نماند و در درگیری میان خزاعه و بنوبکر، بر ضد خزاعه که با رسول خدا(ص) هم پیمان بود، وارد شد و بنوبکر را برای کشتار خزاعه یاری کرد. با وجود تلاشهای ابوسفیان برای اینکه نشان دهد این کار از سوی سران قریش و با هماهنگی آنان صورت نگرفته، اما رسول خدا(ص) حاضر به تمدید و تحکیم عهدنامه نشد و لشکری ده هزار نفره را برای فتح مکه مهیا ساخت و در رمضان سال هشتم به سوی مکه حرکت کرد رسول خدا(ص)، تلاش بسیار کرد تا قریش از حرکت وی اطلاع نیابد و سعی بسیار بر پوشاندن اخبار کرد. عباس، عموی پیامبر هنگامی که لشکر مسلمان نزدیک مکه شد، برای جلوگیری از خونریزی، ابوسفیان را نزد رسول خدا(ص) برد و برای وی امان گرفت. ابوسفیان با دیدن سپاه اسلام، اسلام پذیرفت و رسول خدا(ص)، سپاهیان اسلام را از جلو ابوسفیان عبور داد تا عظمت سپاهیان را ببیند و از اندیشه مقاومت دوری کند. ابوسفیان، عظمت و بزرگی سپاه رسول خدا(ص) را به پادشاهی تعبیر کرد که به وی یادآوری شد این نبوت است نه پادشاهی. ابوسفیان به مکه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ کرد و قریش را از مخالفت، مقاومت و سرسختی بر حذر داشت. سپاهیان اسلام به دستور رسول خدا(ص) در چهار ستون وارد مکه شدند که تنها یکی از آنها در جنوب مکه با مقاومت روبه رو شد، اما این مقاومت خیلی زود در هم شکست در این درگیری، دو تن از مسلمانان و سیزده تن از مکیان جان خود را از دست دادند[۳۴۱]. در واقع مکه بدون خونریزی فتح شد و رسول خدا(ص) در روز جمعه، بیستم ماه رمضان سال هشتم، به مکه درآمد و شهر بدون مقاومتتسلیم شد. رسول خدا(ص) که هرچه قدرتش افزایش مییافت، فروتنی و مهربانیاش بیشتر میشد، از قریش که ۲۱ سال بیشترین بدیها را در حق وی کرده بودند، درگذشت و از آنان با تعبیر طلقا (= آزادشدگان) یاد کرد. آن حضرت، رهبران فراری قریش را مورد عفو قرار داد و آنان به سوی وی بازگشتند. رسول خدا(ص)، هیچ یک از املاک مصادره شده از مسلمانان، از جمله خانه خودش را باز پس نگرفت[۳۴۲]. بیشتر مناصب وابسته به مسجدالحرام را همچنان در دست صاحبان آن باقی گذاشت و از اینرو، سقایت در دست عباس بن عبدالمطلب و کلیدداری کعبه در دست عثمان بن طلحه باقی ماند[۳۴۳]. فتح مکه، به درگیری و نزاع طولانی که سالها میان مسلمانان و مشرکان قریش جریان داشت، پایان داد و همبستگی و اتحاد را میان آنان بازگرداند. رسول خدا(ص) پس از فتح مکه، سرایا و دستههایی را به اطراف مکه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کنند، ولی فرمان جنگ به آنان نداد. خالد بن ولید را نیز به سوی بنی جذیمه در غمیصا در نزدیکی مکه فرستاد تا آنان را به اسلام فراخواند. خالد برخلاف دستور پیامبر، به منظور خونخواهیهای دوره جاهلی بر بنی جذیمه که مسلمان بودند، هجوم برد و حدود سی تن از آنان را کشت[۳۴۴]. چون خبر کشتار خالد به پیامبر رسید، از کرده خالد بیزاری جست و امام علی(ع) را فرستاد تا نزد بنی جذیمه برود و خونبها و غرامت آنان را بپردازد[۳۴۵]. همچنین آن حضرت پس از پایان فتح مکه، برای زدودن آثار و نمادهای شرک در جزیرة العرب، افراد و نیروهایی را گسیل داشت تا بتهای زی، واع، مناة و ذوالکفین را منهدم سازند[۳۴۶]. با انهدام این مراکز، افزون بر اینکه مظاهر شرک و فرهنگ بت پرستی از میان میرفت، سرمایه و ثروت موجود در این بتکدهها در اختیار دولت اسلامی قرار میگرفت و مشرکان نمیتوانستند از این سرمایهها برای مبارزه با اسلام سود برند. ضمن آنکه این مکانها میتوانست به عنوان مأمن و پناهگاه مشرکان فراری قرار گیرد که با تخریب آنها، دیگر امیدی برای مشرکان باقی نمیماند[۳۴۷] جنگ حنین و طائف: پس از شکست و تسلیم قریش، به نظر میرسد قبایل اطراف مکه که تحت سلطه فکری و سیاسی قریش و مکیان بودند، نباید تحرکاتی بر ضد مسلمانان انجام میدادند؛ با این حال، تحرکاتی از سوی قبیله هوازن و ثقیف شکل گرفت. به روایت طبری[۳۴۸] قبایل هوازن و ثقیف هنگامی که شنیدند پیامبر از مدینه حرکت کرده، گمان کردند به جنگ آنان میآید. از اینرو، نیروهای خود را جمع کردند و فرماندهی نیروها را که چهار هزار نفر بود، به مالک بن عوف سپردند. فتح مکه، موجب به وجود آمدن بیم و ترس بیشتر در بنی هوازن شد که منطقه مسکونی آنها در جنوب مکه قرار داشت. این وحشت و ترس در بنی ثقیف که مردم طائف و اطراف آن بودند نیز به وجود آمد و تصمیم به مقاومت مشترک در برابر پیامبر گرفتند. رسول خدا(ص) چون تحرکات هوازن را شنید، با دوازده هزار نیرو که دو هزار نفر آنان از مشرکان تازه مسلمان بودند، به سوی حنین حرکت کرد. برخی از مسلمانان از فزونی سپاه دچار شگفتی و غرور شدند و شکست سپاه مسلمان را ناممکن دانستند که آیه ۲۵ سوره توبه به آن اشاره دارد: ﴿لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ[۳۴۹]. سپاه اسلام با حمله غافلگیرانه دشمن مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ کند و پا به فرار گذاشت. تنها عده کمی از بنی هاشم مقاومت کردند و مقاومت ایشان توانست سپاه مسلمان را دوباره بازگرداند[۳۵۰]. با پایداری این عده، اوضاع به نفع مسلمانانتغییر کرد و مشرکانشکست خوردند و غنایم بسیاری نصیب مسلمانان شد. پیامبر پس از پیروزی بر هوازن، به سوی طائف رفت و آن شهر را محاصره کرد و اعلان نمود که غلامان آنان در صورت پناه آوردن، آزاد خواهند شد که چند نفر به آن حضرت پناهنده شدند. اما با وجود تلاش رسول خدا(ص) و استفاده از تمامی شیوههای جنگی برای گشودن دژ طائف، موفق به فتح آن نشد و منطقه را ترک کرد. رسول خدا(ص) در راه بازگشت از طائف، در جعرانه در شمال شرقی مکه، توقف کرد و غنایم حنین را تقسیم نمود. در این مکان، نمایندگانی از هوازن به حضور رسول خدا(ص) رسیده و پذیرش اسلام قبیله خود را اعلان کردند. پیامبر نیز اسلام آنان را پذیرفت و اسیران هوازن را به تقاضای بزرگان ایشان و با نظر مساعد مسلمانان آزاد کرد و در تقسیم اموال و غنایم، به افرادی همچون ابو سفیان و حکیم بن حزام با گشاده دستی رفتار کرد تا دل آنان را بیشتر به سوی اسلام جلب نماید که این رفتار پیامبر، اعتراض برخی از مسلمانان، مانند سعد بن ابی وقاص را برانگیخت[۳۵۱]. انصار نیز از بابت بخششهایی که به سران قبایل عرب شد، ناراحت و نگران شدند و به آن حضرت گلایه کردند. رسول خدا(ص) با توضیحاتی، ایشان را راضی کرد و انصار پذیرفتند که به جای دریافت اموال، رسول خدا(ص) در سهم آنان و همراه ایشان باشد. در حوادث مربوط به تقسیم غنایم هوازن، مردم هجوم گستردهای به سوی رسول خدا(ص) بردند از ایشان درخواست اکید و صریح کردند که هر چه زودتر غنایم را میان ایشان تقسیم کند. این رفتار بدان دلیل بود که مسلمانان بیم داشتند مبادا پیامبر اموال هوازن را نیز مانند اسیرانشان به آنان بازگرداند و ایشان دست خالی از این نبرد بازگردند[۳۵۲]. پس از بازگشت رسول خدا(ص) از طائف، مردم طائف نیز چون گسترش دولت رسول خدا(ص) و در تنگنا قرار گرفتن خود را دیدند، به مقاومت بینتیجه خود در برابر اسلام پی بردند و ناگزیر پس از بازگشت رسول خدا(ص) به مدینه، نمایندگانی را به سوی ایشان رهسپار کردند که اسلام مردم طائف و پیوستن آنها به دولت اسلامی را به اطلاع ایشان برسانند.[۳۵۳]

تبوک

در سال نهم هجری، رسول خدا(ص) خبر یافت که هرقل امپراتور روم سپاه عظیمی گرد آورده و آماده جنگ با مسلمانان شده است[۳۵۴]؛ هر چند برخی همچون یعقوبی[۳۵۵]، نوشتهاند علت جنگ تبوک، خونخواهی جعفر بن ابی طالب بود که به دست سپاه روم در سرزمین موته شهید شد. جنگ تبوک در فصل تابستان و در فصل برداشت محصول بود. با اینکه پیامبر در بیشتر جنگ‌ها برای غافلگیری دشمن، مقصد و مقصود خود را برای سپاهیان نمیگفت و از راه غیر معمولی حرکت میکرد، ولی در جنگ تبوک به لحاظ قدرت و عظمت سپاه روم و دوری مسافت، از همان ابتدا مقصد و هدف خود را بیان داشت[۳۵۶]. پیامبر با فراخوانی تمامی نیروها، سرانجام سپاهی متشکل از سی هزار نفر آماده کرد و علی(ع) را جانشین خویش در مدینه کرد تا او بتواند امنیت شهر را در غیاب حضرت حفظ کند. در این موضوع چون طعنهها به امام علی(ع) زیاد شد و منافقان شایعه کردند رسول خدا(ص)، از علی(ع) رنجیده خاطر است، حضرت حدیث مشهور «منزلت» را بیان کرد و منزلت علی(ع) را نزد خود، همچون منزلت هارون نزد موسی(ع) دانست[۳۵۷]. سپاه مسلمان پس از رسیدن به تبوک، آگاه شدند خبری که در مورد اعزام نیرو از طرف امپراتور روم به مناطق مرزی داده شده بود، درست نبوده است. دوری راه، کمبود تدارکات و خستگی مسلمانان، از جمله اموری بود که سبب شد رسول خدا(ص) پیشروی ادامه ندهد. آن حضرت بیست روز در تبوک توقف کرد در این مدت با فرمانروایان مرزی که تحت سلطه پادشاه روم بودند، معاهدات و قراردادهایی بست و سریههایی به اطراف اعزام کرد. صلح با یوحنا بن روبه حاکم ایله (بندر عقبه کنونی) و همچنین صلح با اکید بن عبدالملک، پادشاه دومة الجندل، از جمله اقدامات رسول خدا(ص) در این سفر بود[۳۵۸].  در قرآن آیات قابل توجهی درباره جنگ تبوک آمده است. خداوند در سوره توبه، از آیه ۳۸ تا اواخر این سوره، سرگذشت جنگ تبوک و سستی مسلمانان به علت دوری راه و فصل گرما و کارشکنی منافقان را بیان کرده و به مسائل روانی و روحیات مسلمانان در این برهه پرداخته است. از جمله نتایج این لشکرکشی گسترده، قدرت نمایی بزرگ نظامی بود که عظمت و اقتدار مسلمانان را به امپراتوری روم نشان داد و صلابت دولت اسلامی برای هرقل و فرمانروایان مرزی روم شرقی ثابت شد. همچنین اعراب جزیرة العرب که به طور عموم روحیه عصیانگری و طغیان داشتند، متوجه شدند دیگر با سپاه اسلام و حکومت مرکزی مدینه نمیتوان به مخالفت و ستیزه برخاست. ضمن آنکه حضرت در این سفر توانست با قبایل عرب مسیحی نواحی جنوب شامات ارتباط برقرار سازد و معاهداتی را از موضع برتر با آنان منعقد نماید[۳۵۹]. رسول خدا(ص) در بازگشت از تبوک، مسجدی را که منافقان در محله قبا ساخته بودند و زیر پوشش آن به توطئه بر ضد مسلمانان میپرداختند، خراب کرد. از این مسجد در فرهنگ قرآنی به «مسجد ضرار» تعبیر شده است[۳۶۰].[۳۶۱]

اعلام برائت

چون شهر مکه در سال نهم در قلمرو حکومت، اسلامی قرار گرفته بود، باید قوانین و مقررات اسلام هنوز بر آن حاکم میشد و آداب و رسوم دینی اعمال میگشت، اما هنوز عدهای از مردمان مکه و اطراف آن بر شرک خود باقی بودند و برخی از آنان گاهی برهنه طواف میکردند. با نزول آیات اولیه سوره برائت که شامل قوانین جدیدی در خصوص روابط میان مسلمانان و و مشرکان بود، امام علی(ع)، این آیات را در اجتماع حج که متضمن را بیزاری خدا و رسولش از مشرکان و امان ندادن به آنان است، قرائت کرد. با این اقدام، شرک از سرزمین جزیرة العرب ریشه کن شد و توحید جایگزین آن گردید. طبق صریح آیات اولیه سوره را برائت، مشرکان چهار ماه فرصت داشتند موضع خود را درباره پذیرش اسلام و عدم آن روشن کنند. در اوایل سال دهم هجری، اسلام بیشتر سرزمین شبه جزیره را فراگرفته بود و فقط در برخی از مناطق دوردست مانند یمن هنوز به طور پراکنده آیین شرک باقی مانده بود که رسول خدا(ص) با اعزام گروههایی به سرپرستی معاذ بن جبل و امام علی(ع)، مردم آن نواحی دوردست را نیز به اسلام فراخواند.[۳۶۲]

وفود

فتح مکه جایگاه ویژه رسول خدا(ص) را در جزیرة العرب استوار ساخت. از آن پس، ورود نمایندگان به حضور ایشان، پس از بازگشت به مدینه افزایش یافت؛ به گونهای که سال نهم هجری را «عام الوفود؛ سال نمایندگان سیاسی» نامیدند. حضور وفود در مدینه به انگیزههای گوناگونی بود. پذیرش اسلام و آگاهی از اصول و برنامههای دین جدید، از جمله اهداف برخی از این هیئتها به شمار میآمد، ولی به نظر میرسد بسیاری از آنها که تعدادشان به بیش از هفتاد مورد میرسد، برای گرفتن تأمین از دولت مدینه که اینک قدرت و غلبه نظامی آن کاملا آشکار گشته بود، بدان شهر رو آوردند. تلاش رسول خدا(ص) در این دیدارها، آشنا کردن قبایل با تعالیم اسلام و آموزش حساسیتهای فرهنگی و سیاسی دین اسلام بود. آن حضرت هر چند آگاه بود که پذیرش اسلام از سوی برخی از این قبایل به صورت ظاهر است، اما تلاش میکرد قبایل پراکنده در سراسر جزیرة العرب مطیع حکومت مرکزی مدینه شوند و از آن پیروی کنند. ایشان با وجود پذیرش تقاضاهای مالی این قبایل و اعطای امتیازهای مالی به آنها، از پذیرش تقاضاهای سیاسی و زیاده خواهی آنان خودداری کرد. برخی از نمایندگان خواستار شراکت در قدرت با پیامبر بودند. از جمله این گروهها، بنی حنیفه بودند که تقسیم قدرت را میان خود و پیامبر خواستار شدند[۳۶۳]، ولی آن حضرت بر یگانگی قدرت مرکزی اصرار داشتند. در حقیقت اعلام اسلام از سوی نمایندگان قبایل، اعترافی ضمنی به یگانگی دولت و قدرت مرکزی مستقر در مدینه، آن هم بدون هیچگونه قید و شرطی بود. رسول خدا(ص) را بر قبایلی که اسلام آورده بودند، خواستههای سنگین و شرطهای سخت قرار نمیداد. آنان نیز همچون مسلمانان باید رسالت نبوی را میپذیرفتند و دستورات دین را به جا میآوردند و حقوق مالی را به دولت مدینه میپرداختند، اما سرزمین، بزرگان و نظم خود را همچنان محفوظ نگاه میداشتند. بنابراین، با پذیرش اسلام، نظم کهن و روابط میان عشایر و قبایل و ساکنان دهکدهها و شهرها، همچنان پایدار بود. البته فردی که به عنوان امیر یا رئیس مورد تأیید حکومت مرکزی قرار میگرفت، لازم بود از دستورات دولت مدینه پیروی کند و ارتباط خویش را با آن دولت محفوظ دارد.[۳۶۴]

حجة الوداع

در سال دهم هجری، رسول خدا(ص) با اعلان عمومی، مردم را آگاه کرد که قصد رفتن به حج دارد. در پی این و اعلان، مردم بسیاری با ایشان همراه شدند[۳۶۵]. آن حضرت از این فراخوان عمومی قصد داشت برنامههای اساسی دین اسلام به گوش همگان برسد. پیامبر در عرفات خطبهای خواند و بر حرمت خانه کعبه و حرمت خون، مال و آبروی مردم تأکید فرمود و اشاره کرد که ارتحال وی نزدیک است. در این خطبه، آن حضرت همه امور جاهلیت، مانند ربا و خونهای ریخته شده در جاهلیت را زیر پا نهاد و ملغی اعلام کرد بر حقوق زنان و برابری مردم و برتری نداشتن عرب بر عجم تأکید نمود و فرمود: «چیزی در میان شما گذاشتم که اگر بر آن چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد و آن کتاب خداوند تبارک و تعالی است» (جاحظ، ج۲، ص۲۲). وقتی کاروان بزرگ حج در مسیر بازگشت به مدینه به غدیر خم رسید، پیامبر مأمور ابلاغ رسمی جانشین خود گردید. با نزول آیه ۶۷ سوره مائده: ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ...[۳۶۶]. رسول خدا(ص) مأمور شد در غدیرخم توقف کند و ولایت علی(ع) را به طور رسمی و آشکار ابلاغ نماید. پیامبر در خطبهای که در این سرزمین ایراد کرد، دو چیز گرانبها را به عنوان یادگار خود برای امت معرفی کرد؛ یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیت خویش را. آن گاه بازوان علی(ع) را گرفت و بالا برد و فرمود: «هر که را من مولایم، این علی مولای اوست. خداوندا! دوست دار کسی را که وی را دوست دارد و دشمن دار کسی را که با وی دشمنی کند. یاری فرما کسی که وی را یاری کند و خوار ساز کسی که او را خوار سازد»[۳۶۷].[۳۶۸]

لشکر أسامه

رسول خدا(ص) در صفر سال یازدهم هجرت، سپاهی فراهم کرد تا روانه روم کند و فرماندهی آن را به اسامة بن زید سپرد، که جوانی کم سن و سال بود؛ حال آنکه بزرگان مهاجر و انصار در این سپاه حضور داشتند. پیامبر در این ایام بیمار شد، اما تأکید داشت که سپاه اسامه حرکت کند و کسانی را که از این سپاه تخلف کنند، لعن کرد[۳۶۹]. ابن ابی الحدید[۳۷۰] به نقل از شیعیان گوید: مقصود رسول خدا(ص) از این همه تأکید این بود که مدینه از وجود کسانی که طمع خلافت و ریاست داشتند و مخالف امامت علی(ع) بودند، خالی شود و کار امامت بدون مشکل به ایشان منتقل گردد. اما پیش از حرکت سپاه، خبر رسید حال رسول خدا(ص) دگرگون شده است. این لشکر تأکید پس از رحلت حضرت و به قدرت رسیدن ابوبکر، با خلیفه به منظور آرام کردن اوضاع به سوی مأموریت خویش گسیل شد. وصیتی تقاضای که نوشته نشد: چون بیماری رسول خدا(ص) سخت شد، تقاضای دوات و ورقی کرد تا مطالبی را بنویسد که امت پس از تا وی گمراه نشوند[۳۷۱]. عمر بن خطاب مانع از این کار شد و گفت: قرآن برای ما کافی است. افرادی که گرد پیامبر بودند، اختلاف کردند و چون اختلاف زیاد شد، رسول خدا(ص) فرمود: برخیزید از نزد من بروید؛ سزاوار نیست نزد پیامبر منازعه شود»[۳۷۲]. رحلت: پیامبر بنا بر قول مشهور علمای شیعه، روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم، و بنا بر قول مشهور دانشمندان اهل سنت، دوازدهم ربیع الاول رحلت کرد. برخی از محققان[۳۷۳] با تنظیم جدولهایی، تاریخ صحیح رحلت رسول خدا(ص) را دوشنبه، دوم ربیع الاول سال یازدهم دانستهاند.[۳۷۴]

سیره رسول خدا(ص)

در این بخش، ذیل چهار عنوان سیره سیاسی، سیره نظامی، سیره اخلاقی و سیره خانوادگی، به ارائه مباحث پرداخته می‌شود.[۳۷۵]

سیره سیاسی و نظام اداری

هنگامی که پیامبر به مدینه هجرت کرد، با اقداماتی که انجام داد، نظم اجتماعی و اداری جدیدی را پدید آورد که بر اساس اصول اسلام پایه ریزی شده بود. اقدامات رسول خدا(ص) در راستای پدید آوردن قدرتی متمرکز و فراگیر بود. آن حضرت در ابتدا با برقراری پیمان میان گروههای ساکن مدینه، به عنوان مرجع و داور ساکنان مدینه در اختلافهایی که باعث اخلال در نظم و امنیت عمومی میشد، قرار گرفت. نظامی که رسول خدا(ص) بر اساس آیات قرآن درصدد پی ریزی آن بود، بر اساس هم خونی یا رابطه نژادی استوار نبود، بلکه بر پایههای اخلاقی و عقیدتی پی ریزی شده بود. در جامعه نوین، مسلمانان به پروردگاری یگانه ایمان داشته و به دستورات دینی واحدی، سر تعظیم فرود میآوردند و از رسول خدا(ص) پیروی میکردند. در این دیدگاه، مسلمانان، مجموعهای یگانه بودند که هر یک پشتیبان دیگری است. هر یک از آنان، از پشتیبانی دیگر افراد امت برخوردار بود و هنگام نیاز، از کمک و یاری آنان برخوردار میشد، نظام قبیلهای حاکم در حجاز میتوانست یکی از موانع تحقق ایدههای رسول خدا(ص) باشد، اما آن حضرت اصل نظام قبیلهای عرب را پذیرفت و کوشید این نظام را هدایت کند و در قالب شعارها و ایدههای اسلامی کنترل نماید و از رقابتهای قبیلهای در پیشرفت اسلام بهره برد[۳۷۶]. سرانجام رسول خدا(ص) دولت واحد و فراگیری را پدید آورد. این دولت واحد که قدرت مرکزی داشت و گستردگی آن همه را به زیر سایه خویش درآورده بود، موجب گرد هم آمدن امت شد. نفوذ و قدرت این دولت چنان بود که اطاعت از آن و حرکت در راستای فرامین آن بر همه واجب به شمار میآمد پیامبر، این قدرت را به پشتوانه آیات قرآنی که در آن وجوب اطاعت از پیامبر و اطاعت از اولوالامر را تأکید کرده است[۳۷۷]، به اجرا درآورد. با این ایدهها، امتی پدید آمد که روابط آنان مبتنی بر عقاید دینی بود، نه بر اساس خویشاوندی و روابط اقلیمی. سیاستی که در این مجموعه مطرح بود، آمیخته به اخلاق اسلامی بود و روابط قبیلهای تحت الشعاع روابط دینی قرار گرفته بود. در نظام اداری رسول خدا(ص)، تقسیم کار امری مهم قلمداد میشد و افرادی برای کارهای اداری گماشته میشدند و رسول خدا(ص) برای ایشان شرح وظایفی مینگاشت. هر چند نظام اداریای که پیامبر وضع کرد، عوامل اجرایی ثابت و دائمی زیادی نداشت و کارهای اداری را در مسجد سامان میداد و محل دیگری برای این کار اختصاص نداشت. آن حضرت کارها را به حسب نیاز به افرادی میداد و پس از انجام آن، آنان را از مسئولیت معاف میداشت. برخی از مناصب دولت رسول خدا(ص) به شرح زیر است: الف) کارگزاران: رسول خدا(ص)، والیان و امیرانی را برای شهرهایی تعیین کرد، چنان که رؤسای قبایلی که اسلام میآورند و به دولت مدینه ابراز وفاداری میکردند، به عنوان رئیس منصوب از سوی رسول خدا(ص) در آن قبیله محسوب میشدند. رسول خدا(ص) پس از فتح مکه، عتاب بن اسید را به فرمانداری مکه منصوب کرد و در مناطق یمن افرادی را از طرف خویش گماشت که به دولت مدینه وفادار بودند[۳۷۸]. همچنین رسول خدا(ص) در دورانی که درگیر جنگ با دشمنان خویش بود، هرگاه به بیرون از مدینه میرفت، فردی را در این شهر به عنوان جانشین خویش میگماشت که در بیش از ده مورد، این مسئولیت به عهده ابن مکتوم بود[۳۷۹]. احمدی میانجی[۳۸۰]، فهرستی از نام کسانی را که از سوی رسول خدا(ص) به مأموریتی فرستاده شده یا به منصبی گماشته شدهاند، گرد آورده که تعداد ایشان ۲۶۳ نفر است. برخی از این افراد مانند امام علی(ع)، چندین بار از سوی آن حضرت به مسئولیتهایی انتخاب شدهاند. نامههایی از رسول خدا(ص) در دست است که شرح وظایف عاملان و والیان در آن مشخص شده است. آن حضرت هنگامی که عمرو بن حزم را به ولایت یمن میفرستاد، نامهای بلند نوشت که شامل سفارشها و شرح وظایف وی بود[۳۸۱]. چنان که هنگام فرستادن معاذ بن جبل، در نامهای وظایف او را در این مأموریت مشخص کرد[۳۸۲]. از رسول خدا(ص) نامهای کلی ثبت شده است که در آن سفارشها و شرح وظایف والیان وی مشخص شده است[۳۸۳]. ب) قاضیان: در مورد قضاوت نیز رسول خدا(ص) خود این سمت را در مدینه عهده دار بود. زهری گفته است که رسول خدا صل هیچ کس را به سمت قضا انتخاب نکرد[۳۸۴]. حال آنکه درباره برخی از افراد همچون امام علی(ع) و معاذ بن جبل تصریح شده که برای قضاوت از سوی رسول خدا(ص) به یمن رفتهاند[۳۸۵]. البته کارگزاران حضرت، به ویژه افرادی که به عنوان تعلیم قرآن و آموزش داد معارف فرستاده میشدند، در اختلافهای پیش آمده نیز قضاوت میکردند؛ چنان که برخی از قضاوتهای امام علی(ع) و معاذ در مأموریت به یمن در عصر رسول خدا(ص) ثبت شده است[۳۸۶]. ج) عاملان صدقات: رسول خدا(ص) کسانی را به عنوان مأمور جمع آوری صدقات و زکاتها معین کرد که بلاذری[۳۸۷] نام تعدادی از ایشان را ثبت کرده است. در زمینه سازمان مالی حکومت نبوی چند اصطلاح به شرح زیر موجود است: ۱، مصدق و جابی که وظیفهاش گردآوری زکات بود. ۲. خارص که مقدار و اندازه اموال پرداختی را تخمین میزد که چندین نفر، از جمله عبدالله بن رواحه این سمت را در عصر نبوی به عهده داشتهاند. ۳. کتاب و نویسندگان اموال صدقه. بیشتر کسانی که وظیفه جبایت را انجام میدادند، افرادی از میان همان قبیله بودند. د) کتاب: آن حضرت نویسندگانی داشت که کارهای دبیری و دفتری به عهده آنان بود. کاتبان پیامبر بالغ بر ۲۵ نفر شمارش شدهاند که هر یک متولی نوشتن گونهای از نامهها بودهاند[۳۸۸]. احمدی میانجی[۳۸۹]، غیر از کاتبان وحی و کاتبان صدقات، نام ۳۷ نفر را به عنوان نویسندگان نامهها و پیمانهای رسول خدا(ص) برشمرده است. برخی از این نویسندگان، کاتبان وحی، برخی کاتبان نامههای آن حضرت به دیگران و برخی کاتب صدقات بودهاند. رسول خدا(ص) چون نامه نگاری با پادشاهان آن روزگار را آغاز کرد، مهری برای خود تدارک دید که نقش «محمد رسول الله» داشت[۳۹۰]. فعالیت دیپلماسی رسول خدا(ص) از سال ششم هجرت به بعد گسترش یافت. آن حضرت پس از صلح حدیبیه، سفیرانی را به اطراف حجاز و خارج آن فرستاد که تعدادشان بیش از ده نفر بودند. همچنین هیئتهای بسیاری در سال نهم هجرت وارد مدینه شدند که نشان از توسعه روابط رسول خدا(ص) با اقوام و ملل گوناگون شبه جزیره بود. ه) مبلغان: دعوت و تبلیغات در سیره نبوی بسیار مهم بود و افرادی در این زمینه از سوی رسول خدا(ص) مشغول به فعالیت بودند. حافظان، قاریان و معلمان قرآن، از جمله کسانی بودند که کار دعوت و تعلیم قرآن و معارف بر عهده ایشان بود. بلال و ابن ام مکتوم نیز مؤذن رسمی رسول خدا(ص)، و حسان بن ثابت، شاعر آن حضرت بود. بنابراین، سازمان تبلیغی رسول خدا(ص) با قاری، مؤذن و شاعر شکل مییافت.[۳۹۱]

سیره نظامی

رسالت رسول خدا(ص) مبتنی بر دعوت به زبان همراه با عمل نیک بود که این دعوت با تکیه بر برهان و قانع ساختن طرف مقابل به روش منطقی، عرضه میشد. به طور طبیعی، این نوع دعوت برای به بار نشستن، نیازمند فضای صلح و آرامش بود. در اسلام، صلح به عنوان یک قاعده ثابت محسوب می‌شود و جنگ استثناست[۳۹۲]. رسول خدا(ص) نیز جنگ را جز هنگامی که قساوت دشمن و سختگیری آنان بر مسلمانان زیاد شد، مورد توجه قرار نداد. آن حضرت به زور متوسل نشد، مگر در برابر زوری که منطق نمیپذیرفت. هدف رسول خدا(ص) از جنگ‌ها بر اساس آیاتی چون: ﴿وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا....[۳۹۳]. دفاع از خویشتن و تأمین دعوت اسلام و دفاع از آن در مقابل کسانی بود که سد راه آن میشدند. بنابراین، این نبردها جنبه کشورگشایی و تسلط بر منابع ثروت دیگران نداشت. هدف رسول خدا(ص) از این فعالیتها، تنها زمینهسازی برای آزادی نشر اسلام بود. در واقع هدف او فتح شهرها نبود، بلکه آزادی نشر اسلام در شهرها بود. از اینرو، اسلام پذیرش هرگونه پیشنهاد صلح از سوی دشمن را تشویق می‌کند و فرمان میدهد که هرگاه دشمنان برای توقف جنگ اظهار تمایل کردند، ندای صلح را باید لبیک گفت: ﴿وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا[۳۹۴]. و در آیه ۹۰ سوره نساء میفرماید: ﴿فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا[۳۹۵]. بنا بر تعالیم آیات رواست که صلح خواهی وجود نداشته باشد و آیاتی که به صورت مطلق به جنگ با کفار سفارش می‌کند، با آیات دیگر تقیید خورده و توصیه به جنگ مربوط به شرایط خاص است. رسول خدا(ص) نیز بر اساس همین آیات، به صلح دعوت میکرد و از جنگ جز هنگام ضرورت و ناچاری پرهیز داشت. آن حضرت هنگامی وارد جنگ میشد که دشمن آغازگر آن باشد. درگیری با قریش بدان سبب بود که او را از سرزمین خود بیرون کرده و بر جنگ و سختگیری بر او مصمم شده بودند. یهودیان نیز با نقض پیمان، دشمنی خویش را آشکار کردند و بر ضد ایشان مسلح شدند؛ به گونهای که پیامبر ناچار به جنگ یا تبعید ایشان از سرزمینهای خود گردید. در مورد قبایل دیگر نیز زمانی وارد جنگ میشد که آنان آغازگر آن باشند. رسول خدا(ص) در دوران استقرار در مدینه، در چندین جبهه به رویارویی نظامی با دشمن کشیده شد: ۱. جبهه قریش در نبردهایی مانند بدر، ألحد و خندق؛ ۲. جبهه یهود در نبردهای بنوقینقاع، بنونضیر، بنی قریظه و خیبر؛ ۳. جبهه قبایل عرب، مانند بنی سلیم، غطفان، بنی مصطلق و...؛ ۴. جبهه روم در غزوه موته و تبوک. آن حضرت مجموعة در ۲۷ غزوه شرکت کرد که نخستین آنها غزوه ودان و آخرین آن غزوه تبوک بود. از میان این غزوات، تنها نه مورد به جنگ انجامید[۳۹۶]. مجموع سریهها و مأموریتها نیز که به فرماندهی یکی از یاران پیامبر انجام شد، بر اساس آمار ابن اسحاق[۳۹۷]، ۳۸ مورد و بنا بر اقوال دیگر ۴۷ مورد بود. مجموع تلفات انسانی دو طرف نزاع در درگیریهای عصر رسول خدا(ص) به هزار نفر نیز نمیرسد که رقم قابل توجهی نیست. آن حضرت هنگامی که وارد نبرد میشد، اصول و شیوههای جنگ را مراعات میکرد که موارد آن را میتوان به شرح زیر برشمرد: ۱. در امور نظامی با یاران خویش مشورت میکرد؛ چنان که نمونههای آن را در بدر، أحد و خندق دیدهایم. روابط وی با نیروها همیشه بر پایه اصول انسانیت، رحمت، صلح، مدارا، اصلاح و جوانمردی استوار بود. رسول خدا(ص) از جان لشکریان محافظت میکرد؛ بدین معنا که آنان را به سوی مرگ یا هلاکت نمیفرستاد. از اینرو، تعداد شهدا در همه جنگ‌هایی که در طول نه سال فرماندهی ایشان صورت گرفت، به بیش از ۳۱۷ تن نرسید. بر این اساس، یکی از اصول بنیادین جنگ، یعنی صرفه جویی در نیرو همواره مورد توجه آن حضرت بود. رسول خدا(ص) افزون بر مزیتهای فردی فرماندهی، مانند تصمیمگیری سریع و صحیح، اراده نیرومند و استوار و دوراندیشی، همه فنون جنگی متداول آن روزگار را نیز به کار میبست و خود در میادین جنگ حضور مستقیم داشت. غرور پیروزی او را نمیگرفت و از شکست ناامید نمیشد. ٢. کسب خبر و اعزام جاسوس برای به به دست آوردن اخبار دشمن، از جمله اصولی بود که رسول خدا(ص) بدان پایبند بود. آن حضرت برای دستیابی به اطلاعات، بیش از دیگر امور جنگی در تلاش بود؛ زیرا دریافت اطلاعات و معلومات کامل از دشمن، به معنای اتخاذ و صدور حکم و فرمان صحیح و برای جنگ است. پیامبر، همواره اهتمامی جدی به کسب اطلاعات در همه مواقع داشت. در غزوه احزاب به حذیفه مأموریت داد در هوای سرد و شرایط دشوار برای کسب اطلاعات به طرف نیروهای دشمن برود[۳۹۸]، اخبار دشمن پیوسته به اطلاع او میرسید. از اینرو، چون خبر مییافت که دشمن درصدد حمله بر اوست، برای مقابله پیش دستی میکرد و آنان را در سرزمین خویش غافلگیر مینمود[۳۹۹]. ٣. آن حضرت نقشهها و تدابیر جنگی خویش را پنهان میداشت و چون گروهی برای جنگ آماده میشد، طوری وانمود میکرد که قصد گروه دیگری را دارد[۴۰۰]. استتار و حرکت مخفیانه و به‌کارگیری نیرنگ (خدعه) در برابر دشمن و بهرهگیری از زمان و مکان مناسب، از جمله مسائلی بود که رسول خدا(ص) در جنگ‌های خویش آن را مراعات میکرد. آن حضرت اصل «جنگ یک نوع چاره اندیشی و کاردانی است» را پذیرفته بود و خدعه را بخشی از جنگ میدانست و میفرمود: «الحرب خدعه»[۴۰۱]؛ در همین راستا، به محمد بن مسلمه که قتل کعب بن اشرف را بر عهده گرفته بود، اجازه داد دشمن را بفریبد و هر آنچه برای تحقق مأموریت وی نیاز است، به زبان آورد[۴۰۲]. چنان که در فتح مکه، آن حضرت قریش را با اعزام سریه ابو قتادة بن ربعی به سوی ناحیهای از نجد، از مقصد خود منحرف و گمراه ساخت[۴۰۳]. در غزوههای بنی لخیان و دومة الجندل نیز چنین رفتار کرد. به همین منوال در سریه عبدالله بن جحش، با دادن نامهای به او، از وی خواست پس از دو روز راهپیمایی، نامه را بگشاید و بر اساس آن عمل کند[۴۰۴]. ۴. رسول خدا(ص) از شیوه جنگ روانی نیز بر ضد دشمن استفاده میکرد. جنگ روانی، مجموعه اعمالی است که بر ضد دشمن برای تحت تأثیر قرار دادن او انجام میگیرد و هدف از آن تضعیف اراده، تفکر و قدرت مادی و معنوی اوست. جنگ روانی به عنوان مهمترین جنگ در طرح و برنامه ریزی، مورد توجه و اقدام پیامبر بود و حتی آن را محور اقدام نظامی خود بر ضد دشمنان قرار میداد؛ زیرا آنان را در حالتی از وحشت میگذاشت و بر نفوس آنان تسلط مییافت و در نتیجه، توان مقابله و مقاومت را از ایشان میگرفت. آن حضرت خود در این مورد چنین میفرمود: «من با ایجاد ترس در دل دشمن یاری شدهام»[۴۰۵]. بهرهگیری رسول خدا(ص) از این شیوه بدان دلیل بود که دشمن را بدون مقاومت به فرار یا تسلیم وادار سازد. در غزوه حمراء الاسد و روز فتح مکه دستور داد لشکریان، آتش بسیار روشن کنند تا در قلوب دشمن ترس و ناآرامی پدید آید[۴۰۶]. ۵. تعالیم جنگی در اسلام، بر وفای به عهد و پیمان و محترم شمردن معاهدات و خودداری از ظلم و تجاوز و برقراری صلح تصریح می‌کند. با توجه به این سفارشها، همه جنگ‌های آن، حضرت جوانمردانه و شرافتمندانه بود. مقصود از این جنگ‌ها، پشتیبانی از گسترش اسلام و استواری پایههای صلح بود. از اینرو، پیامبر، پیمانی را نشکست، دشمنی را مثله نکرد و افراد ناتوان یا غیر نظامی را نکشت. آن حضرت به نیروهایی که برای سرایا و جنگ با دشمن میفرستاد، میفرمود: «به نام خدا، در راه خدا و با آنکه به خدا کافر است نبرد کنید. خیانت نورزید و عهدشکنی نکنید. مثله نکنید و کودکی را نکشید»[۴۰۷]. و میفرمود: «هیچگاه آغازگر جنگ نباشید تا اینکه دشمن جنگ را شروع کند»[۴۰۸] آن حضرت تمایل داشت دشمن را به سوی صلح بکشاند، نه اینکه مردان ایشان را بکشد و زنان و فرزندان آنان را بدون سرپرست باقی گذارد. رسول خدا(ص) از قتل پیرمرد، پیرزن، کودک، اسیر و کسانی که جنگ نکرده و به دشمن یاری رساندهاند، جلوگیری و نهی میکرد[۴۰۹]. جنگ برای انتقامگیری را پسندیده نمیدانست؛ چنان که در روز فتح مکه، پرچم را از دست سعد بن عباده گرفت، زیرا شعارهایی برای تحریک روح انتقامگیری سر داد[۴۱۰]. همچنین هنگامی که دشمن شکست میخورد، رسول خدا(ص)، راه فرار را برای وی باز میگذاشت و به تعقیب شکست خوردگان نمیپرداخت. نیز گریختگان و فراریان از جنگ را از پشت مورد حمله قرار نمیداد[۴۱۱].[۴۱۲]

سیره اخلاقی

در میان ویژگی‌های رسول خدا(ص)، رفتار اخلاقی آن حضرت مهمترین ویژگی آن بزرگوار محسوب میشد. این ویژگی را خداوند در قرآن ستوده و فرموده است: ﴿وَإِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ[۴۱۳]. پیامبر نیز خود فرمود برای احیای مکارم اخلاقی مبعوث گشته است: انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق[۴۱۴]. در روایتی بلند، امام حسن(ع)، اوصاف اخلاقی و رفتار رسول خدا(ص) را به نقل از دایی خویش هند بن ابی هاله و بخشهایی را نیز به نقل از امام حسین(ع) از پدر بزرگوار خویش نقل کرده است. این روایت جامعترین توصیف درباره اخلاق رسول خدا(ص) است که بخشهایی از آن به شرح زیر است: هر کس را که میدید به سلام دادن پیشی میگرفت. جز در مورد لزوم صحبت نمیفرمود. سکوت او ممتد بود و هنگام گفتار، تمام دهان را نمیگشود. نرم گفتار بود و پرگوی نبود. در گفتار خود به هیچ کس ستم روانمیداشت. نعمت را هر چه هم کوچک بود، بزرگ میشمرد. خوراکیها را نکوهش نمیکرد و بیش از حد نیز ستایش نمیفرمود. دنیا و امور مربوط به آن او را خشمگین نمیساخت. اگر چیزی با حق معارضه داشت، از پای نمینشست تا حق را یاری کند. برای خود هرگز خشمگین نمیشد و به فکر انتقام کشیدن نبود. بیشتر خندهاش به صورت تبسم بود. امام حسین(ع)به نقل از پدرش درباره رفتار رسول خدا(ص) میفرماید: وقت خود را در خانه به سه بخش تقسیم میکرد: بخشی برای عبادت خداوند و بخشی برای انجام کارهای خانوادهاش و بخشی برای خودش، و از بخش مخصوص به خود، قسمتی را به مردم اختصاص میداد و عام و خاص را میپذیرفت و چیزی از آنان مضایقه نمیداشت. معمولا بزرگ هر قومی را گرامی میداشت و همو را بر آنها سالاری میداد. بدون آنکه به کسی ترشرویی و بدخلقی کند، مردم را از اعمال زشت بر حذر میداشت و از آنان که بدکردار بودند، پرهیز میفرمود. به یاران خود تفقد میکرد. از مردم درباره کارهای معمول میان مردم میپرسید. کارهای پسندیده را میستود و تقویت میفرمود و کارهای زشت را نکوهش میکرد و خوار میشمرد. کردارش همواره پسندیده و یکنواخت بود. همواره مواظب بود مردم غافل نشوند. در همه حال محضرش سودمند و آماده بود. هرگز در مورد حق قصور نمیکرد و پا را از حق و آنچه دین مقرر داشته است، فراتر نمینهاد. برگزیدگان و نیکان در نظر آن حضرت برگزیده بودند. برترین اصحاب در نظرش، خیرخواهترین ایشان بود و کسانی که مواسات و یاری دادن به مردم را بیشتر رعایت میکردند از نظر پیامبر(ص) گرامیتر بودند. در نشستن، جایگاه معینی برای خود تعیین نکرده بود و از این کار منع میفرمود. چون به گروهی که نشسته بودند میرسید، همانجا که رسیده بود مینشست و به این کار دیگران را هم دستور میفرمود. به تمام همنشینان خود توجه داشت، به طوری که هیچ کس احساس نمیکرد کسی در نظر پیامبر(ص) از او گرامیتر است. هر کس برای عرض حاجتی او را مینشاند یا بر پا نگه میداشت، تحمل میفرمود تا خود او برگردد. هر کس نیازی داشت، او را رد نمیفرمود مگر آنکه نیازش را برآورد یا باگفتاری ملایم توضیح دهد. گشاده رویی و خوش خلقی پیامبر چنان مردم را فراگرفته بود که او را چون پدر خود میدانستند. همگان در قبال حق در نظرش یکسان بودند. محضر و مجلس او، سراسر حلم و حیا و صبر و امانت بود. کسی با صدای بلند صحبت نمیکرد و حرمت همگان محفوظ بود و سخن نامربوط گفته نمیشد و لغزش و اشتباه کسی فاش نمیگردید. رسول خدا(ص) همواره خنده رو و خوش برخورد و ملایم بود. درشت و تندخو و پر هیاهو و دشنام دهنده و خردهگیر نبود. هیچ ناپسندی انجام نمیداد و هیچ کس از او نومید نمیشد. سه چیز را به طور کلی رها کرده بود: ستیزهگری، پرگویی و سخن گفتن در کاری که به آن حضرت مربوط نبود. مردم را هم از سه چیز رها کرده بود: هیچ گاه کسی را نکوهش و سرزنش نمیفرمود، به جستجوی معایب ایشان نمیپرداخت و فقط در مواردی که امید ثواب و پاداش بود تذکر میفرمود. هرگاه رسول خدا(ص) صحبت میکرد، همگان چنان ساکت بودند که گویی بر سر ایشان مرغ و پرنده نشسته است، و چون سکوت میفرمود، آنها صحبت میکردند و هیچگاه در محضرش ستیزه و بگو مگو نمیکردند. هر کس صحبت میکرد، گوش فرامیدادند تا سخنش تمام شود. اگر اصحاب از چیزی میخندیدند یا تعجب میکردند، پیامبر هم لبخند میزد و تعجب میفرمود. در مورد اشخاص غریب و نیازمند تحمل میفرمود، هر چند درشت سخن میگفتند و گاه اتفاق میافتاد که اصحاب، شخص فقیر را میخواستند و نیازش را برمیآوردند تا مزاحم پیامبر نباشد. به مسلمانان میفرمود هرگاه میبینید نیازمندی نیازی دارد، حاجتش را برآورید و از او پذیرایی کنید. هرگز خواهان مدح و ستایش نبود، مگر آنکه کسی میخواست به آن وسیله درصدد جبران چیزی باشد. سخن هیچ کس را قطع نمیکرد، مگر آنکه از حد درگذرد- مثلا غیبت کند - که در آن صورت او را نهی میکرد با خود برمی خاست. سکوت رسول خدا(ص) شامل چهار مرحله بود: حلم و حذر و تقریر و تفکر، تقریر آن حضرت بر این بود که به همگان به نسبت مساوی بنگرد و به طور مساوی مطالب ایشان را بشنود. تفکر او بیشتر در مورد امور پایدار و ناپایدار بود. حلم او با صبر و شکیبایی همراه بود و کمتر چیزی آن حضرت را خشمگین و دلگیر میساخت، و حذر و مواظبت شدید او در چهار مورد بود: کار نیکو کردن که سرمشق دیگران باشد، و ترک کار ناپسند که عملا از آن نهی فرموده باشد، و کوشش و اندیشیدن در اموری که کار امت را رو به راه کند، و قیام در مواردی که خیر دنیا و آخرت امت را دربرداشته باشد[۴۱۵]. سیره رسول خدا(ص) برگرفته از قرآن بود[۴۱۶] و در همه زمینهها، اعتدال و میانه روی را به عنوان اصل مراعات میکرد. امام علی(ع) که آشناترین فرد به سیره رسول خدا(ص) بود و سخنان قابل توجهی در تبیین سیره نبوی از او به یادگار مانده است، میفرمود: «سیره و رفتار وی میانه روی بود»[۴۱۷]. در کارها نه افراط میکرد و نه تفریط و مردم را با سفارش اکید به اعتدال و میانه روی توصیه میفرمود. رسول خدا(ص) نماز زیاد میگزارد و چون به وی عرض شد با این مقام چرا چنین رفتار می‌کند، فرمود: «أفلا أکون عبدا شکورا»؛ آیا بنده شکرگزار خدا نباشم؟»[۴۱۸]. با این حال از ترک زندگی و کنارهگیری از جامعه و پشت کردن به همه چیز و عزلت گزیدن و ریاضتهای شاق نهی میکرد و میفرمود: «رهبانیت امت من جهاد در راه خداست»[۴۱۹]. رسول خدا(ص) تابع حدود و قوانین الهی بود و از آنها تخطی نمیکرد. آن حضرت در سفری به مسلمانان دستور داد روزه نگیرند، ولی عدهای مخالفت کردند و همچنان روزهدار ماندند. پیامبر به صورت علنی و بر روی شتر ظرف آب را نوشید و روزهداران را عاصی خواند[۴۲۰]. برخی از افراد نیز از دستورات دینی برداشتی افراطی داشتند و میخواستند همیشه روزه بگیرند یا ازدواج را ترک کنند، اما رسول خدا(ص) به ایشان میفرمود: «من که خاشعترین و متقیترین شما هستم، نماز میخوانم و میخوابم، روزه میگیرم و نمیگیرم، میخندم و میگریم و ازدواج میکنم و این سنت من است که هر کس از من است، باید از آن پیروی کند»[۴۲۱]. آن حضرت هرگاه میان دو کار مخیر میشد، کاری را برمیگزید که آسانتر و سادهتر بود، مشروط به اینکه گناه نباشد و اگر کاری حرام و گناه بود، از همه مردم بیشتر از آن پرهیز میکرد. هرگز درباره حق کوتاهی نمیکرد و از آن تجاوز نمینمود. هیچگاه در کارهای مربوط به خود انتقام جویی نمیکرد، مگر در اموری که حرمت الهی خدشهدار میشد که در آن صورت برای حفظ حرمت الهی مجازات میفرمود[۴۲۲]. بر همین اساس، شفاعت درباره حدود را نمیپذیرفت؛ چنان که شفاعت اسامة بن زید را درباره زنی که مستحق حد بود، نپذیرفت[۴۲۳]. «تفکر» از اصول زندگی آن حضرت بود و هیچ کاری را بدون تفکر و تدبر انجام نمیداد و در همه امور تامل و اندیشه میکرد. رسول خدا(ص) زاهدترین پیامبران بود. هرگز برایش سفرهای نیاراستند و هرگز نان گندم مصرف نکرد، و هرگز سه شب پیاپی از نان جو سیر نخورد. رسول خدا(ص) از دنیا رفت، در حالی که زرهاش به چهار درهم نزد فردی یهودی گرو بود. زر و سیمی به میراث نگذاشت، حال آنکه سرزمینهای وسیعی زیر سلطه او بود، و غنایمی فراوان در دست داشت[۴۲۴]. او از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند، و بدان ننگریست و تنها گوشه چشمی بدان افکند. شکم او از همه خالیتر بود. دنیا را به او نشان دادند، آن را نپذیرفت. چون خدا چیزی را دشمن میداشت، آن را دشمن داشت و ترک آن گفت، و چیزی را که خدا خوار شمرده است، آن را خوار انگاشت، و چیزی را که کوچک شمرده است، آن را کوچک داشت[۴۲۵]. پیامبر، روی زمین غذا میخورد و همچون بندگان مینشست. به دست خود پای افزار خویش را پینه میزد و جامه خود را وصله میکرد. بر خر بی پالان سوار میشد و دیگری را بر ترک خود سوار میکرد. پردهای بر در خانه او آویخته بود که نقش و نگار داشت. یکی از زنان خویش را گفت: «این پرده را از نظرم پنهان کن هرگاه بدان مینگرم، دنیا و زیورهای آن را به یاد میآورم». آن حضرت با تمام قلب خویش از دنیا روی گرداند و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست داشت که زینت دنیا از او نهان ماند تا زیوری از آن برندارد. دنیا را پایدار نمیدانست و در آن امید ماندن نداشت. پس آن را از وجود خود بیرون کرد و دل از آن برداشت و دیده از آن برگرفت[۴۲۶]. پیامبر(ص) از همانندی به سلاطین پرهیز داشت. مردی نزد وی آمد تا با آن حضرت سخن گوید، ولی چون پیامبر را دید دست پاچه شد و به لرزش افتاد. حضرت به او گفت: «راحت باش! من که پادشاه نیستم؛ من فرزند همان زنم که گوشت خشکیده میخورد»[۴۲۷]. رسول خدا(ص) برای آموزش احکام و مسائل دینی بسیار ملایم رفتار میکرد و از ناپسندیهایی که افراد ناآگاه با آداب و سنن انجام میدادند، چشم میپوشید. بر اساس روایتی، مردی به مسجد پیامبر آمد و چون از اهمیت مسجد آگاهی نداشت، در گوشهای از آن بول کرد. اصحاب میخواستند به تندی با وی برخورد کنند، ولی رسول خدا(ص) فرمود: «آزارش ندهید» و سپس به او یادآور شد که مسجد جای عبادت است[۴۲۸]. رسول خدا(ص) هرچه را مغایر ساده زیستی بود، کنار زد و هرگونه تشریفاتی را زیر پا نهاد. مجلس وی چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمیشد. چون وارد مجلس میشد، در نزدیکترین جای به محل ورود خود مینشست[۴۲۹]. هرگاه بیگانهای وارد مجلس میشد، آن حضرت را نمیشناخت تا اینکه بپرسد. انس بن مالک میگوید: مسلمانان چون آن حضرت را میدیدند، به رغم میلشان برایش به پا نمیخاستند؛ زیرا میدانستند چنین کاری را خوش نمیدارد[۴۳۰]. رسول خدا(ص) خود میفرمود: همچون بندگان خوراک میخورم و چون بندگان مینشینم که همانا من بندهام»[۴۳۱] و میفرمود: «مرا بالاتر از آنچه هستم قرار دهید. خداوند پیش از آنکه مرا رسول خویش گیرد، بنده خود گرفته است»[۴۳۲]. هنگامی که سواره بود، اجازه نمیداد کسی پیاده با آن حضرت حرکت کند؛ یا او را با خود سوار میکرد و یا اگر آن فرد نمیپذیرفت، میفرمود: «جلوتر برو و در فلان مکان منتظر باش»[۴۳۳]. آن حضرت میفرمود: «پنج کار را ترک نمیکنم تا پس از من برای امتم سنت گردد: روی زمین با غلامان غذا خوردن، سوار الاغ بی پالان شدن، بز را با دست خود دوشیدن، لباس پشمینه پوشیدن و به کودکان سلام کردن»[۴۳۴]. بر همین اساس، ایشان جامه خود را وصله میکرد، و پای افزار خویش را پینه میزد، و گوسفندان را خود میدوشید، و با غلامان هم غذا میشد، و بر زمین مینشست، و بر خر بی پالان سوار میشد و دیگری را بر ترک خود سوار میکرد، و بدون اینکه احساس خجالت کند، مایحتجاج خانهاش را از بازار تهیه و به سوی خانوادهاش حمل میکرد، و با توانگر و تنگدست یکسان مصافحه مینمود، و دست خود را نمیکشید تا طرف دست خود را میکشید، و به هر کس میرسید سلام میکرد؛ چه توانگر، چه تنگدست و چه کوچک، چه بزرگ، و اگر به خوردن چیزی دعوت میشد، آن را کوچک نمیشمرد، هر چند خرمایی پوسیده میبود، و مخارج زندگیاش سبک بود[۴۳۵]. پیامبر به چهره هیچ کس خیره نمیشد. خشمش برای خدا بود و هرگز برای خود خشم نمیگرفت. در تشییع جنازه شرکت و در دورترین نقاط شهر از بیماران عیادت میکرد. با تنگدستان مینشست و به کسانی که در اخلاق بافضیلت بودند، احترام میگذاشت. با اشخاص آبرومند الفت میگرفت و به آنان نیکی میکرد. با خویشاوندان خود صله رحم میکرد، ولی در عین حال مد آنان را بر دیگران برتری نمیداد و جز آنچه خدا فرمان داده است دربارهشان روا نمیداشت. چون خدمتگزارش در دستاس کردن (آسیاب کردن) خسته میشد، او را کمک میکرد. آب وضوی شبش را خود تهیه مینمود و هنگام نشستن تکیه نمیکرد. در کارها به اهل خانه کمک مینمود و با دست خود گوشت خرد میکرد[۴۳۶]. راه و رسم رسول خدا(ص) این بود که تا حد ممکن کارهای خویش را خود انجام دهد و به دیگران تکیه نکند. میفرمود: «هرگز در کارهای خود از دیگران کمک نخواهید و به دیگران تکیه نکنید، اگرچه برای قطعهای چوب مسواک باشد»[۴۳۷] رسول خدا(ص) به هیچ وجه سربار دیگران نبود و کارهایش را حتی در منزل خود انجام میداد. عایشه میگفت: پیامبر در خانه لباس خود را پاکیزه میکرد، گوسفندش را میدوشید و کارهای خود را انجام میداد[۴۳۸]. در سفرها نیز سربار دیگران نبود و در کارها کمک میکرد و چون همراهان میگفتند کارها را انجام میدهند، میفرمود: «میدانم که شما کار مرا انجام میدهید، ولی دوست ندارم امتیازی بر شما داشته باشم؛ زیرا خداوند دوست نمیدارد بندهاش را در میان یاران خود متمایز ببیند»[۴۳۹]. آن حضرت خویی پسندیده داشت و گشاده رو بود. مزاح میکرد، ولی جز سخنحق، چیزی نمیگفت[۴۴۰]. با اصحاب خود شوخی میکرد تا عظمت و بزرگیاش دل آنان را نگیرد که راحت بتوانند به او بنگرند و بدون سختی با او رفتار کنند و خواستههای خود را بازگویند. هنگامی که یکی از اصحاب را اندوهگین میدید، با شوخی کردن او را مسرور میساخت و میفرمود: «خداوند کسی را که با ترشرویی با برادرانش روبه رو شود، دشمن میدارد»[۴۴۱]. آن حضرت راست گفتارترین مردم[۴۴۲] و حیا، صفت و راه و رسم او بود[۴۴۳]. پیامبر اکرم(ص) در جامعه و خانه بسیار صبور بود. انس بن مالک گوید: من مدت نه سال به پیامبر خدمت کردم و هیچگاه ندیدم ایراد بگیرد و بگوید: چرا چنین نکردی یا کردی؛ و هرگز از من ایراد نگرفت[۴۴۴]. با مردم بسیار مهربان بود. چنانچه مشغول نماز بود و کسی در کنارش مینشست، نماز خود را تخفیف میداد و زود تمام میکرد و به او میفرمود: آیا حاجتی داری؟[۴۴۵] هرکس بر ایشان داخل میشد، بدو احترام میکرد و او را بر تشک خود مینشانید[۴۴۶]. گاه فرزندان خردسال را به حضور پیامبر میآوردند تا به عنوان برکت یافتن، برایشان از خداوند خیر و برکت بخواهد یا نامگذاری کند. رسول خدا(ص) به خاطر دلجویی بستگان آن فرزند، وی را میگرفت و در دامن خویش مینهاد. گاه اتفاق میافتاد که کودک همان جا ادرار میکرد. برخی که حضور داشتند فرزند داد میکشیدند، ولی حضرت آنها را نهی مینمود و صبر میکرد تا ادرار بچه تمام شود. آن گاه دعا یا نامگذاری را به پایان میبرد[۴۴۷]. حضرت حتی سراغ ضعیفترین افراد را میگرفت. زن سیاه پوستی در مدینه بود که کارهای مسجد النبی(ص) را انجام میداد. چون درگذشت، مردم به خیال اینکه این حادثه برای رسول خدا(ص) اهمیت ندارد، به وی اطلاع ندادند. چون رسول خدا(ص) پس از چند روز آگاه شد، از آنان گله کرد و بر سر قبر او رفت و برایش درود فرستاد[۴۴۸]. آن حضرت در امور خیر از نسیم هم بخشندهتر و با گذشتتر بود و همه موجودات را مشمول رحمت خود قرار میداد[۴۴۹]. بخشش وی در همه اموری بود که در شرع برای آنها حدی معین نشده بود[۴۵۰]. رسول خدا(ص) میفرمود: «بر شما باد به گذشت که گذشت کردن، جز بر عزت بنده نمیافزاید. پس از یکدیگر درگذارید تا خدا شما را عزیز کند»[۴۵۱]. سیره فردی: یکی از ویژگی‌های ممتاز رفتاری آن حضرت، رعایت بهداشت فردی و پاکیزگی بود. رسول خدا(ص) از نظر لباس، موی سر و چهره، بسیار آراسته بود. در آینه نگاه میکرد و موی سر را شانه میزد، و اگر آینه نبود، در ظرف آب نگاه میکرد و موی سر را مرتب میساخت. افزون بر آن، خود را برای خانواده و اصحابش میآراست. وقتی همسرش عایشه از علت نگاه کردن حضرت در ظرف آب پرسید، فرمود: «خداوند دوست دارد هرگاه بندهاش نزد برادران دینی خود می‌رود، خویشتن را برایشان بیاراید». پیامبر به مسواک اهمیت ویژه میداد. پیوسته دندانهای مبارکش پاک و سفید بود و دوستان خود را هم به مسواک کردن تأکید میکرد. ایشان همیشه پیش از خواب مسواک میزد. هرگاه میخوابید، مسواک را بالای سر خود میگذاشت و وقتی از خواب بیدار میشد، ابتدا مسواک میزد. رسول خدا(ص) هرگاه به سفر میرفت، همواره پنج چیز با خود میبرد: شانه، آینه، سرمه دان، مسواک و قیچی. آن حضرت بر موی سر و صورت، روغن خوشبوکننده میزد و در سفرها هرگز شیشه روغن، سرمه دان، مسواک، قیچی و شانه را فراموش نمیکرد. از جامه سبز خوشش میآمد و بیشتر جامههایش سفید بود. هرگاه لباس نویی میپوشید، لباس کهنهاش را به مستمندی میداد. عطر زدن برای آن حضرت یک اصل بود و پیامبر به بوی خوشش شناخته میشد[۴۵۲] و در خانه، جایی مخصوص عطر زدن داشت[۴۵۳]، بخشی از مخارج پیامبر، صرف خرید عطر و مواد خوشبو کننده میشد. رسول خدا(ص) وقتی از مسیری میگذشت، رهگذرانی که پس از وی از آنجا میگذشتند، از بوی خوش آن حضرت میفهمیدند که پیامبر از آنجا عبور کرده است[۴۵۴]. پیامبر از خوردن چیزهای بودار، به ویژه غذای سپردار که سبب آزار مردم میشد، پرهیز میکرد[۴۵۵]. خضاب و رنگ کردن مو نیز برای آن حضرت اهمیت داشت. حضرت به زنان دستور میداد مویهای خود را خضاب کنند؛ اگر شوهر دارند برای شوهر، و اگر ندارند برای آنکه خواستگاران بیشتری داشته باشند[۴۵۶]. رسول خدا(ص) برای اشیا، حیوانات و حتی لباسهای خود نام میگذاشت: نام عمامهاش، سحاب، نام پرچمش، عقاب، و نام شمشیری که در جنگ‌ها همراه داشت، ذوالفقار بود، شمشیرهای دیگری به نامهای مخذم، رسوب و قضیب داشت. نام کمانش، گتوم؛ شترش، قصوا، نام آسترش، دلدل؛ الاغش، یعفور و نام گوسفندی که شیرش را میدوشید، عینه بود[۴۵۷]. سیره خانوادگی: رسول خدا(ص) بخشی از وقت خویش را به همسرانش اختصاص میداد. چون به خانه میرفت، با آنان گفتگو میکرد و انس میگرفت و نیازهای روحی و عاطفی ایشان را برآورده میساخت. در کارهای خانه به همسرش یاری میرساند. خانه را جارو میزد و با خدمتکار خویش، آرد خمیر میکرد[۴۵۸]. رسول خدا(ص) درباره نوع غذا و کیفیت پخت و پز آن، بهانه نمیگرفت و از آنچه خدا حلال کرده بود، همراه خانواده و خدمتکاران میخورد. روابط رسول خدا(ص) با همسرانش به گونهای بود که آنان گاه به خود جرأت مشاجره با آن حضرت را میدادند. در برابر خردهگیریهایی که همسران رسول خدا(ص) به وی درباره استفاده از اموال میگرفتند، آیات زیر نازل شد: «ای پیامبر! به همسرانت بگو: اگر خواهان زندگی دنیا و زینت آن هستند، بیایید تا مهرتان را بدهم و خوش و خرم شما را رها کنم و اگر خواستار خدا و فرستاده وی و سرای آخرتید، پس به راستی خدا برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی آماده کرده است»[۴۵۹] برخورد همسران رسول خدا(ص) با وی و تحت فشار قرار دادن آن حضرت به گونهای بود که پیامبر یک ماه از آنها کنارهگیری کرد و در موردی دیگر، رسول خدا(ص) برای جلب رضایت برخی از همسران، آنچه حلال بود بر خود حرام نمود[۴۶۰]. نیز در اختلافی که میان رسول خدا(ص) و همسرش حفصه پیش آمد، بنا شد در این زمینه، عمر که پدر حفصه بود قضاوت کند. جسارت حفصه در این مجلس به گونهای بود که عمر به او گفت: اگر محضر پیامبر نبود، به قدری او را میزد که جان دهد[۴۶۱]. رفتار با عطوفت رسول خدا(ص) با همسران، برای برخی افراد قابل توجیه نبود؛ چنان که افرادی چون عمر، ریشه همه گرفتاریهای پیامبر از سوی همسرانش را، نوع برخوردهای خود حضرت میدانستند و معتقد بودند اگر همانطور که آنان با زنانشان رفتار میکنند، پیامبر نیز رفتار میکرد، زنان جسور نمیشدند و جرئت نمیکردند روی حرف مردان حرفی بزنند. پیامبر این روشها را نمیپسندید و چون این سخنان بدو گفته میشد، تنها تبسم میکرد. رقابت میان همسران رسول خدا(ص) مشهود بود؛ چنان که برخی همسران از عنایت پیامبر به ماریه قبطیه نگران بودند و به آزار و اذیت وی پرداختند که رسول خدا(ص) وی را به مکانی بیرون از مدینه برد[۴۶۲]. این رقابتها چنان بود که ام حبیبه هنگام مرگ با اشاره به آن، از عایشه و ام سلمه که در آن هنگام زنده بودند، طلب بخشش کرد[۴۶۳]. با تمام تفاوتهای اخلاقی و قبیلهای که میان همسران رسول خدا(ص) بود، پیامبر با زنانش در عرصههای گوناگون عدالت را رعایت میکرد. مهریه همه آنان برابر و به میزان پانصد درهم بود و تفاوت سن ایشان در این زمینه تأثیری نداشت[۴۶۴]. رسول خدا(ص) در سفرها نیز برخی از همسران خویش را به قید قرعه به همراه میبرد.[۴۶۵]

تعداد همسران

درباره تعدد همسران رسول خدا(ص)، پرسشهایی به ویژه از سوی مستشرقان مطرح شده است و گاه آن حضرت در این زمینه، به هوسرانی متهم گردیده که برای توضیح این مسئله باید به نکات زیر توجه کرد: -چندهمسری در جامعه عصر رسول خدا(ص)، امری معمول و پسندیده بود و عاملی برای رفع مشکلات اجتماعی آنان به شمار میآمد. این کار افزون بر اینکه موجب تقویت و تحکیم مودت میان قبایل و جلوگیری از جنگ و خونریزی میشد، مشکل عدم تساوی بین تعداد نفرات زن و مرد و بی سرپرست شدن زنان و یتیمان را که بر اثر جنگ و خونریزی به وجود میآمد، حل میکرد. - رسول خدا(ص) در عنفوان جوانی و در ۲۵ سالگی با نخستین همسر خویش، خدیجه، ازدواج کرد؛ در حالی که همسرش چهل ساله بود و پیش از آن نیز شوهر کرده بود. ان حضرت مدت ۲۵ سال با خدیجه زندگی مشترک کرد و در این مدت همسر دیگری جز او نداشت؛ حال آنکه اگر رسول خدا(ص) در پی اغراض شهوانی بود، در این دوران باید به سراغ دختران و زنان دیگری میرفت. - ازدواجهای متعدد رسول خدا(ص) در دهه آخر عمر ایشان، یعنی وقتی سنشان از پنجاه سال گذشته بود و مشغلههای بسیار داشت، صورت گرفت که برخی از آنها جنبه سیاسی داشت و به دلیل موقعیت جدید حضرت به عنوان حکمران مدینه انجام میگرفت. -در میان همسران پیامبر(ص)، غیر از عایشه که دوشیزه بود، باقی آنان پیش از ازدواج با آن حضرت، شوهر کرده و بیوه بودند. ۔ رسول خدا(ص) تنها از خدیجه و ماریه قبطیه صاحب فرزند شد و هیچ یک از همسران دیگر وی، با وجود اینکه از شوهران سابقشان فرزندانی داشتند، از رسول خدا(ص) صاحب فرزند نشدند. - رسول خدا(ص) با اینکه در مدینه میزیست، اما هیچ زنی از انصار نگرفت. تاریخ نگاران درباره تعداد زنان پیامبر آمارهای گوناگونی ارائه کردهاند. ابن اسحاق[۴۶۶] تعداد آنان را سیزده، ابن سعد[۴۶۷] چهارده و بیهقی[۴۶۸] پانزده نفر دانستهاند. سبب اختلاف آن است که برخی از این افراد پیش از ازدواج با پیامبر از آن حضرت جدا شدند و برخی از ایشان مانند ماریه قبطیه، در شمار کنیزان آن حضرت بودند. اما آنچه مشهور است اینکه (همسران رسول خدا(ص) یازده تن بودند که نه تن از ایشان هنگام رحلت آن بزرگوار زنده بودند[۴۶۹]. از همسران رسول خدا(ص)، حضرت خدیجه و زینب دختر خزیمه در زمان حیات پیامبر از دنیا رفتند. اسامی این زنان و سال ازدواجشان با رسول خدا(ص) بر اساس اطلاعات کتاب طبقات الکبری[۴۷۰] به شرح زیر است: ۱. خدیجه دختر خویلد. رسول خدا(ص) پانزده سال پیش از بعثت با وی ازدواج کرد و هنگام ازدواج، چهل سال داشت. ۲. سوده دختر معه. رسول خدا(ص) پس از درگذشت خدیجه و در سال دهم بعثت با وی ازدواج کرد. مرگ وی در سال ۵۴ هجری نوشته شده است. سن وی هنگام مرگ مشخص نیست. اگر وی هنگام مرگ نودساله بوده باشد، هنگام ازدواج با رسول خدا(ص) ۳۳ سال داشته است. ٣. عایشه دختر ابوبکر. در سال دهم بعثت رسول خدا(ص) او را عقد و در ماه شوال سال دوم هجرت با وی ازدواج کرد. عایشه هنگام ازدواج نه سال داشت و هنگام رحلت حضرت هیجده ساله بود. عایشه در سال ۵۸ هجری در ۶۶ سالگی درگذشت. ۴. حفصه دختر عمر. در سال سوم هجری و پیش از جنگ احد با رسول خدا(ص) ازدواج کرد و هنگام ازدواج، هیجده یا بیست سال داشت. وی در سال ۵۴ هجری درگذشت. ۵. زینب دختر خزیمه. در سال سوم ازدواج کرد. سن وی هنگام ازدواج ۲۹ سال بود. هشت ماه پس از ازدواج در سال چهارم هجری درگذشت. ۶. ام سلمه دختر ابوأمیه مخزومی. در شوال سال چهارم با رسول خدا(ص) برای ازدواج کرد. هنگام ازدواج ۲۹ سال داشت. وفات وی در سال ۵۹ هجری در ۸۴ سالگی رخ داد. ۷. زینب دختر جحش. ازدواج او با رسول خدا(ص) در سال پنجم سال هجری بود و هجری هنگام ازدواج ۳۵ یا ۳۷ سال داشت. مرگ او در بیست در ۵۳ سالگی رخ داد. او نخستین همسر رسول خدا(ص) بود که پس از حضرت درگذشت. ۸. ام حبیبه دختر ابوسفیان. در سال ششم با رسول خدا(ص) ازدواج کرد. هنگام ازدواج سی و چند سال داشت. مرگ بود در سال ۴۵ هجری روی داد و هنگام مرگ حدودا ۷۵ ساله بود. ۹. جویریه دختر حارث. در سال ششم با رسول خدا(ص) ازدواج کرد و هنگام ازدواج ۲۵ سال داشت. مرگ وی در سال پنجاه و به قولی دیگر ۵۶ روی داد. ۱۰. صفیه دختر حیی، در سال هفتم و در حالی که حدود هفده سال داشت با رسول خدا(ص) ازدواج کرد. مرگ وی در سال پنجاه یا ۵۲ روی داد. ۱۱. میمونه دختر حارث. در سال هفتم ازدواج کرد و هنگام ازدواج ۲۶ سال داشت. مرگ وی در سال ۶۱ در هشتاد یا ۸۱ سالگی رخ داد. بر اساس ارقام یاد شده، میانگین سنی همسران رسول خدا(ص) هنگام ازدواج با آن حضرت، ۲۵ تا سی سال بوده است. رسول خدا(ص) غیر از زنان یاد شده، دو کنیز نیز به نامهای ماریه قبطیه و ریحانه دختر زید داشت که با آنان همچون همسران آزاد رفتار میکرد[۴۷۱]. فلسفه ازدواجها: درباره فلسفه ازدواجها وجوهی گفته شده است. از جمله اینکه این ازدواجها، از روی شفقت و دلسوزی آن حضرت درباره زنان بیوه و بی یاور شدن آنان بود. به خصوص ازدواج وی با زنان بیوه مهاجر، میتوانست مشکلات تعدادی از ایشان، که همسران خود را در جنگ‌ها با حوادث دیگر از دست داده و در مدینه تیره و طایفهای نداشتند، حل کند، رسول خدا(ص) با این رفتار، عملا انصار را تشویق میکرد تا سرپرستی زنان بیوه مهاجر را بر عهده بگیرند. برخی از ازدواجها مانند ازدواج با ام حبیبه، افزون بر حمایت از زن آسیب دیده به سبب درگذشت همسر، برای پیوند دادن و نرم کردن دلهای مخالفان خویش، مانند ابوسفیان رهبر قریش بود. ازدواج آن حضرت با زینب دختر جحش که همسر پسر خوانده خود بود، به دستور الهی و برای ابطال سنت غلطی بود که ازدواج با همسر پسر خوانده را ممنوع میدانست. این ازدواج بر اساس وحی الهی صورت گرفت.






[۴۷۲]

  1. پرونده:1100558.jpg داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱

نویسنده: آقای یوسفی

مقدمه

نگاهی به شخصیت پیامبر اسلام(ص)

سرگذشت زندگی پیامبر خاتم

سیره پیامبر خاتم

بعثت پیامبر خاتم

سخنان پیامبر خاتم

پندهای پیامبر خاتم

شرح مدخل اصلی پیامبر خاتم هنوز آماده انتشار نیست.

اين مدخل از چند منظر متفاوت، مورد بررسی و تحقیق قرار خواهد گرفت:

  1. پیامبر خاتم در قرآن؛
  2. پیامبر خاتم در حدیث؛
  3. پیامبر خاتم در کلام اسلامی؛
  4. پیامبر خاتم در حکمت اسلامی؛
  5. پیامبر خاتم در عرفان اسلامی؛


منبع‌شناسی جامع پیامبر خاتم


در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل پیامبر خاتم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

محمد تقی مصباح یزدی

مقدّمه

  • دهها هزار پيامبر الهى در مقاطع مختلف تاريخى و در نقاط گوناگون زمين، مبعوث شدند و نقش ممتاز خود را در هدايت و تربيت انسانها ايفاء كردند و آثار درخشانى در جامعه بشرى بجاى نهادند. و هركدام، گروهى را براساس عقايد صحيح و ارزشهاى والا، تربيت كردند و تأثيرات غيرمستقيمى نيز بر ديگران بخشيدند. و بعضى از ايشان موفق شدند كه جامعه‌اى توحيدى و عادلانه نيز بوجود آورند و رهبرى آنرا بعهده بگيرند.
  • در ميان ايشان، حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت عيسى (عليهم الصلاة و السلام) از طرف خداى متعال، كتابهايى مشتمل بر احكام و مقررات فردى و اجتماعى و وظايف اخلاقى و قانونى متناسب با شرايط زمان، در دسترس بشر قرار دادند. ولى اين كتابها يا به مرور زمان بكلى محو شد و از ميان رفت، و يا دستخوش تحريفهاى لفظى و معنوى قرار گرفت، و در نتيجه، آيينها و شريعتهاى آسمانى به‌صورت مسخ شده‌اى در آمد. چنانكه تورات موسى (عليه السلام) مورد تحريفهاى فراوانى واقع شد و چيزى به نام انجيل عيسى (عليه السلام) باقى نماند بلكه از دست نويسهاى افرادى كه از پيروان آن حضرت شمرده مى‌شدند مجموعه هايى تهيه شد و به نام كتاب مقدس، قلمداد گرديد.
  • هر شخص بى غرضى كه نظرى بر عهدين (تورات و انجيل فعلى) بيفكند خواهد دانست كه هيچكدام از آنها كتابى كه بر موسى يا عيسى (عليهما السلام) نازل شده نيست. اما تورات، علاوه بر اينكه خداى متعال را (العياذباللّه) به‌صورت انسانى ترسيم مى‌كند كه نسبت به بسيارى از امور، آگاهى ندارد (پانویس: ر. ك: تورات، سفر پيدايش، باب سوم، شماره 8-12) و بارها از كار خودش پشيمان مى‌شود (پانویس: ر. ك: تورات، سفر پيدايش، باب ششم، شماره 6). و با يكى از بندگانش (حضرت يعقوب) كشتى مى‌گيرد و نمى‌تواند بر او غالب شود و سرانجام التماس مى‌كند كه از او دست بردارد تا مردم، خدايشان را در چنين حالى نبينند (پانویس: ر. ك: تورات، سفر پيدايش، باب 32، شماره 24-32). و علاوه بر اينكه نسبتهاى ناروايى به پيامبران الهى مى‌دهد چنانكه (العياذباللّه) نسبت زناى محصنه به حضرت داود (عليه السلام)(پانویس: ر. ك: عهد قديم، كتاب دوم سموئيل، باب 11) و نسبت شرب خمر و زناى با محارم به حضرت لوط (عليه السلام) مى‌دهد (پانویس: ر. ك: تورات، سفر پيدايش، باب 19، شماره 30-38). علاوه بر همه اينها جريان مرگ حضرت موسى (عليه السلام) يعنى آورنده كتاب تورات را نيز شرح مى‌دهد كه چگونه و در كجا از دنيا رفت (پانویس: ر. ك: تورات، سفر تثنيه، باب 34).
  • آيا تنها همين نكته، كافى نيست كه ما بفهميم اين كتاب، از حضرت موسى (عليه السلام) نيست؟!
  • و اما وضع انجيل، از تورات هم رسواتر است زيرا اولا چيزى به نام كتابى كه بر حضرت عيسى (عليه السلام) نازل شده در دست نيست و خود مسيحيان هم چنين ادعايى ندارند كه انجيل فعلى، كتابى است كه خدا بر حضرت عيسى (عليه السلام) نازل كرده است، بلكه محتواى آن، گزارشاتى است منسوب به چند تن از پيروان آن حضرت.
  • و علاوه بر تجويز شرب خمر، ساختن آنرا به‌عنوان معجزه عيسى قلمداد مى‌كند (پانویس: ر. ك: انجيل يوحنّا، باب دوم).
  • در يك جمله، وحيهاى نازل شده بر اين دو پيامبر بزرگوار، تحريف شده و نمى‌تواند نقش خود را در هدايت مردم، ايفاء كند.
  • و اما اينكه چرا و چگونه اين تحريفها و دستبردها انجام گرفته، داستانهاى مفصّلى دارد كه در اينجا مجال بيان آنها نيست (پانویس: ر. ك: اظهار الحق، نوشته رحمة الله هندى، الهدى الى دين المصطفى، از علامه بلاغى، راه سعادت از علامه شعرانى).
  • در ششمين سده بعد از ميلاد مسيح (عليه السلام) در حالى كه سراسر جهان را تيرگيهاى جهل و ظلم، فرا گرفته بود و مشعلهاى هدايت الهى در همه سرزمينها به خاموشى گراييده بود خداى متعال آخرين و برترين پيامبران خود را در تاريكترين و منحط ترين جوامع آنروز، برانگيخت تا مشعل پر فروغ وحى را فرا راه همه انسانها و براى هميشه برافروزد. و كتاب الهى جاويدان و مصون از تحريف و نسخ را در دسترس بشر قرار دهد، و معارف حقيقى و حكمتهاى آسمانى و احكام و قوانين الهى را به مردم بياموزد، و همه انسانها را بسوى سعادت دنيا و آخرت، رهبرى كند (پانویس: ر. ك: سوره جمعه: آيه 2، 3).
  • اميرمؤمنان (عليه السلام) در بخشى از سخنانش در وصف اوضاع و احوال جهان، هنگام ظهور پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) چنين مى‌فرمايد: «خداى متعال، پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را هنگامى به رسالت برگزيد كه دير زمانى از بعثت انبياء پيشين گذشته بود، مردمان در خوابى عميق و طولانى فرو رفته بودند، شعله هاى فتنه و آشوب در سراسر دنيا برافروخته، و رشته كارها از هم گسيخته بود. آتش جنگ، شعله ور؛ و تاريكى جهل و گناه، فراگير؛ و نيرنگ و تزوير، آشكار بود. برگهاى درخت زندگى بشر به زردى گراييده، اميد باروبرى از آن نبود. آبها فرو رفته؛ مشعلهاى هدايت، سرد و خاموش گشته؛ پرچمهاى ضلالت و گمراهى برافراشته بود. پستى و بدبختى به بشر، هجوم آورده چهره زشت خود را نمايان ساخته بود. اين فساد و تيره روزى، چيزى جز فتنه و آشوب، ببار نمى‌آورد و مردمى كه بيم و هراس و ناامنى برايشان چيره گشته بود پناهگاهى جز شمشير خون آشام نمى‌ديدند (پانویس: ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 187).
  • از زمان ظهور پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مهمترين موضوع براى هر انسان حقيقت جويى (بعد از خداشناسى) تحقيق درباره نبوت و رسالت آن حضرت و حقّانيت دين مقدس اسلام است. و با اثبات اين موضوع كه توأم با اثبات حقّانيت قرآن كريم و اعتبار آن به‌عنوان تنها كتاب آسمانى موجود در دست بشر و محفوظ از تحريف و تغيير خواهد بود راه تضمين شده‌اى براى اثبات ساير عقايد صحيح و تبيين نظام ارزشى و وظايف عملى همه انسانها تا پايان جهان، شناخته مى‌شود و كليد حلّ ساير مسائل جهان بينى و ايدئولوژى بدست مى‌آيد.

اثبات رسالت پيامبر اسلام

  • پيامبرى پيامبران، از سه راه قابل اثبات است: يكى از راه آشنايى با منش ايشان و استفاده از قرائن اطمينان بخش. دوم از راه پيشگويى پيامبران پيشين. و سوم راه ارائه معجزه.
  • در مورد پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هر سه راه، وجود داشت: از سويى مردم مكه، چهل سال زندگى پرافتخار آن حضرت را از نزديك ديده بودند كه كوچكترين نقطه تاريكى در آن، يافت نمى‌شد و آنچنان او را به راستگويى و درست كردارى شناخته بودند كه لقب «امين» به آن حضرت داده بودند. و طبعاً در مورد چنين شخصى احتمال دروغ و ادّعاى كذب، داده نمى‌شد.
  • از سوى ديگر، پيامبران پيشين، بشارت بعثت آن حضرت را داده بودند1. و گروهى از اهل كتاب، انتظار ظهور او را مى‌كشيدند و نشانه هاى روشن و گويايى از وى در دست داشتند2 و حتى به مشركان عرب مى‌گفتند كه از ميان فرزندان حضرت اسماعيل (عليه السلام) (كه قبايلى از عرب را تشكيل مى‌دادند) كسى مبعوث به رسالت خواهد شد كه پيامبران پيشين و اديان توحيدى را تصديق خواهد كرد3. و بعضى از دانشمندان يهود و نصارى، با استناد به همان پيشگوييها، به آن حضرت ايمان آوردند4 هر چند بعضى ديگر در اثر انگيزه هاى نفسانى و شيطانى از پذيرفتن دين اسلام سرباز زدند.
  • قرآن كريم، با اشاره به اين راه مى‌فرمايد: «أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ»5.
  • شناسايى پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بوسيله علماء بنى اسرائيل و براساس پيشگوييها و معرّفيهاى پيامبران پيشين، همانگونه كه دليل روشنى بر صحّت رسالت آن

1. ر. ك: سوره صف، آيه 6.

2. ر. ك: سوره اعراف: آيه 157، سوره بقره: آيه 146، سوره انعام: آيه 20.

3. ر. ك: سوره بقره، آيه 89.

4. ر. ك: سوره مائده: آيه 83، سوره احقاف: آيه 10.

5. ر. ك: سوره شعراء، آيه 197.

  • حضرت براى همه اهل كتاب بود حجت قانع كننده اى، هم بر حقّانيت پيامبران بشارت دهنده، و هم بر حقّانيت پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) براى ديگران بشمار مى‌رفت زيرا صدق اين پيشگوييها و انطباق شواهد و علامات معرّفى شده را بر آن حضرت، با چشم خود مى‌ديدند و با عقل خودشان تشخيص مى‌دادند.
  • و عجيب اين است كه در همين تورات و انجيل تحريف شده، با همه تلاش و كوششى كه براى محو كردن اين گونه بشارتها بعمل آمده نكته هايى يافت مى‌شود كه حجت را بر حق جويان، تمام مى‌كند چنانكه بسيارى از علماء يهود و نصارى كه طالب حق و حقيقت بودند با استفاده از همين نكات و بشارات، هدايت شدند و به دين مقدس اسلام، ايمان آوردند1.
  • همچنين از پيامبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) معجزات فراوانى ظاهر گشت كه در كتب تاريخ و حديث، ضبط شده و نقل بسيارى از آنها به حد تواتر رسيده است2. اما عنايت الهى در مورد معرّفى آخرين پيامبر و دين جاودانى او، اقتضاء داشت كه علاوه بر معجزاتى كه حجت را بر حاضرين تمام مى‌كرد و ديگران مى‌بايست از راه نقل، از آنها آگاه شوند معجزاتى جاودانى به او بدهد كه براى هميشه، حجت را بر جهانيان تمام كند، و آن قرآن كريم است.

1. از جمله مى‌توان از ميرزا محمدرضا (از دانشمندان بزرگ، يهود تهران) صاحب كتاب «اقامه الشهود فى ردّ اليهود» و حاج بابا قزوينى يزدى (از علماء يهود يزد) صاحب كتاب «محضر الشهود فى ردّ اليهود» و پروفسور عبدالاحد داود (اسقف سابق مسيحى) صاحب كتاب «محمد در تورات و انجيل» كه اخيراً از انگليسى به فارسى برگردانده شده ياد كرد.

2. ر. ك: بحارالانوار، ج 17، ص 225، تا آخر 18، و ساير مجامع حديث و كتب معتبر تاريخ.

محمد بیابانی اسکوئی

زمان بعثت پيامبر خاتم

  • پيامبر خاتم ۶ زمانى به پيامبرى مبعوث گرديد كه حجّت‌هاى الهى در ميان مردم حضورى آشكار و فعّال نداشتند. مردم در غفلت و بى خبرى به سر مى‌بردند. از تربيت و اخلاق در ميان آن‌ها اثرى نمانده بود. و آثار نبوّت و رسالت از ميان آنان رخت بركنده بود. اميرمؤمنان ۷ مى‌فرمايد : أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْبِسَاطٍ مِنَ الْجَهْلِ وَ اعْتِرَاضٍ مِنَ الْفِتْنَةِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمـُبْرَم. (او را به هنگام انقطاع رسولان و خواب زدگى طولانى امّت‌ها و فراگيرى نادانى و گسترش فتنه و از هم گسستن تار و پود واقعيّتها فرستاد).
  • فترت؛ يعنى ضعف و سستى و انقطاع رسولان. هجعة؛ يعنى خواب زدگى. و انتقاض مبرم؛ يعنى تحريف حقايق و از هم گسستن تار و پود واقعيتها.
  • پيش از بعثت پيامبر خاتم ۶ مردمان حرمتها را مى‌شكستند، دانشمندان و حكيمان را خوار مى‌شمردند و جهل و ناآگاهى و كوردلى و ظلمت همه جا را فرا گرفته بود : النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيمَ وَ يَسْتَذِلُّونَ الْحَكِيمَ يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ وَ يَمُوتُونَ عَلَى كَفْرَةٍ. (مردم مرزها وحريم‌ها را از بين برده بودند و حكيم را خوار مى‌شمردند و در انقطاع فترت زندگى مى‌كردند و بر كفر مى‌مردند).
  • حضرت زهرا ۳ در توصيف زمان بعثت پيامبر گرامى اسلام مى‌فرمايد : شما بر لب پرتگاه آتش بوديد، جرعه هر آشامنده و فرصتى مناسب براى هر آزمند؛ وشعله‌اى براى كسى كه به شتاب دنبال آن باشد. زير پاى ديگران لگد مال مى‌شديد. و آبهاى گنديده مى‌آشاميديد. و برگ درختان مى‌چيديد. خوار مايه و زبون و ناتوان بوديد و از آن بيم داشتيد كه مردم از هر سو به شما هجوم آورند.

جهانى بودن بعثت پيامبر

  • در ميان پيامبران حق، كمتر پيامبرى را مى‌توان يافت كه بعثت او جهانى باشد. اگر چه در روايتى درباره پيامبران اولوالعزم آمده است كه آنان بر شرق و غرب، و جنّ و انس مبعوث شده بودند. ولى اين امر درباره حضرت نوح و عيسى ۸ مورد اختلاف است.
  • اما به تصريح قرآن كريم و به دلالت روايات اهل بيت : رسالت پيامبر خاتم جهانى است. وَما أَرْسَلْناکَ إِلّا كافَّـةً لِلنّاسِ بَشِـيراً وَنَذِيراً. (ما تو را بشارت دهنده و ترساننده نفرستاديم مگر براى همه مردم).
  • از سوره جنّ بر مى‌آيد كه آنان نيز در حيطه هدايت پيامبر گرامى اسلام قرار دارند.
  • امام صادق ۷ در روايتى رسالت پيامبر خاتم ۹ بر همه انسانها و جنّها را بيان كرده است : إنّ اللهَ تَبَارَکَ وَتعالى أعطى مُحَمَّدآ شَرَايِعَ نوُح وَإبْرَاهِيم وَمُوسَى وَعِيسَى… وَأرْسَلَهُ كَافَّةً إلَى الأبْيَضِ وَالأسْوَد وَالْجِنّ وَالإنس. (همانا خداوند متعال محمّد را شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عطا كرد… و او را بر همه سفيد و سياه و جنّ و انس فرستاد).

افضليّت پيامبر خاتم بر پيامبران ديگر

  • نبوّت پيامبر خاتم ۶ اگر چه به ظاهر ـ و از نظر زمان ـ بعد از همه پيامبران الهى است ولى در حقيقت پيش از همه آن‌ها بوده است. امام صادق ۷ در حديثى به اين مسأله اشارت دارد. على بن معمّر مى‌گويد : سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ۷ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى (هذا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى) قَالَ يَعْنِي بِهِ مُحَمَّداً ۶ حَيْثُ دَعَاهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ فِي الذَّرِّ الْأَوَّلِ. از امام صادق ۷ از آيه «اين بيم دهنده‌اى از بيم دهندگان پيشين است» سؤال كردم، فرمود: مقصود از او محمّد ۶ است آنگاه كه آن‌ها را به اقرار به خدا در ذرّ اوّل خواند. او نخستين كسى است كه به ربوبيّت پروردگار عالم اقرار كرد. و در جواب قريش كه از ايشان درباره پيشى گرفتنش بر پيامبران ديگر سؤال كرده بودند؛ فرمود : إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أَقَرَّ بِرَبِّي جَلَّ جَلَالُهُ وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حَيْثُ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى فَكُنْتُ أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ بَلَى فَسَبَقْتُهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (همانا من اوّلين كسى بودم كه به پروردگارم اقرار كردم و اوّلين كسى بودم كه اجابت كردم آنگاه كه از پيامبران پيمان گرفت و آنان را بر نفس خويش شاهد ساخت «آيا من پروردگار شمانيستم گفتند: چرا» پس من نخستين پيامبرى بودم كه «بلى» گفتم. پس در اقرار به خداى تعالى بر آن‌ها پيشى گرفتم).
  • و در جواب شخصى يهودى كه از فضل و برترى او و موسى عليهما السلام سؤال كرده بود؛ فرمود: اگر موسى ۷ مرا درك مى‌كرد و به نبوّت من ايمان نمى‌آورد؛ ايمان و پيامبرى برايش سودى نداشت. يَا يَهُودِيُّ إِنَّ مُوسَى لَوْ أَدْرَكَنِي ثُمَّ لَمْ يُوْمِنْ بِي وَ بِنُبُوَّتِي مَا نَفَعَهُ إِيمَانُهُ شَيْئاً وَ لَا نَفَعَتْهُ النُّبُوَّةُ يَا يَهُودِيُّ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي الْمـَهْدِيُّ إِذَا خَرَجَ نَزَلَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِنُصْرَتِهِ وَ قَدَّمَهُ وَ صَلَّى خَلْفَهُ.(اى يهودى همانا اگر موسى مرا درك مى‌كرد و به من ايمان نمى‌آورد و نبوّت مرا قبول نمى‌كرد ايمانش هيچ نفعى به حال او نداشت و نبوّتش نيز نفعى به او نمى‌رساند. اى يهودى مهدى از فرزندان من است آنگاه كه خروج كند عيسى ۷ براى يارى او فرود مى‌آيد و او را پيش مى‌اندازد و پشت سر او نماز مى‌خواند).

امّى بودن پيامبر خاتم

  • قرآن كريم در دو مورد پيامبر گرامى اسلام را «امّى» معرفى كرده است : آلَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ آلرَّسُولَ آلنَّـبِيَّ الاُْمِّـىَّ. (آنان كه از رسول نبى امّى پيروى مى‌كنند). فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّـىِّ. (به خدا و رسولش كه نبىّ امّى است ايمان بياوريد).
  • از آيات به دست مى‌آيد كه واژه «امّى» ـ درباره پيامبر گرامى اسلام ۶ ـ بدين معناست كه آن حضرت پيش از نبوت، سابقه درس خواندن و نوشتن نداشت. وَما كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُـطُّهُ بِيَمِـينِکَ إِذاً لاَرْتابَ المُبْطِلُونَ. (و تو پيش از اين كتابى تلاوت نكرده بودى و به دست راست خويش ننوشته بودى كه در اين صورت باطل گرايان شك و ترديد مى‌كردند). در اين آيه دليل درس نخواندن و ننوشتن او بيان شده است. و اگر چنين نبود در نبوّت او شكّ و ترديد پديد مى‌آمد. حال اين سؤال پيش مى‌آيد كه آيا پيامبر اكرم خواندن و نوشتن مى‌دانست يا نه؟ در دو حديث كه از امام جواد و امام باقر ۸ نقل شده؛ بيان شده است كه حضرتش قادر به خواندن و نوشتن بود. و در هر دو حديث به آيه دوم سوره جمعه استناد شده است كه چگونه فردى مى‌خواهد تعليم كتاب و حكمت دهد در حالى كه خودش از خواندن و نوشتن محروم است. در اين دو حديث موضوع «امّى» بودن پيامبر ۶ مطرح شده و معناى آن منسوب بودن ايشان به «امّ القرى» (= مكّه) دانسته شده است. امام جواد ۷ در جواب سؤال از امّى بودن پيامبر و اينكه مردم مى‌گويند او كتابت و نوشتن نمى‌دانست؛ مى‌فرمايد : كَذَبُوا عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ أَنَّى ذَلِکَ وَ اللَّهُ يَقُولُ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ) فَكَيْفَ كَانَ يُعَلِّمُهُمْ مَا لَا يُحْسِنُ؟! وَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ۶ يَقْرَأُ وَ يَكْتُبُ بِاثْنَيْنِ وَ سَبْعِين.(آنان دروغ گفته‌اند خدا لعنتشان كند چگونه مى‌شود اين امر درست باشد در حالى كه خداى تعالى در آيه محكم مى‌فرمايد: «اوست كسى كه در ميان امّيان رسولى از آن‌ها مبعوث كرد كه آياتش را بر آنان تلاوت مى‌كرد و آن‌ها را تزكيه مى‌نمود و كتاب و حكمت به آن‌ها تعليم مى‌داد» پس چگونه ممكن است تعليم دهد چيزى را كه نمى‌داند؟! سوگند به خدا رسول خدا ۶ به هفتاد و دو حرف مى‌خواند و مى‌نوشت).
  • در برخى روايات آمده است كه حضرت مى‌خواندند، ولى نمى‌نوشتند. امام صادق ۷ مى‌فرمايد : كَانَ مِمَّا مَنَّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ عَلَى نَبِيِّهِ ۶ أَنَّهُ كَانَ أُمِّيّاً لَا يَكْتُبُ وَ يَقْرَأُ الْكِتَابَ. (از آن چيزهايى كه خداوند متعال بر پياميرش ۶ منّت گذاشت اين بود كه او امّى بود كتاب نمى‌نوشت و مى‌خواند). معناى اين روايت با توجه به روايات سابق روشن است. زيرا معلوم است ننوشتن دلالت بر ناتوانى در آن نيست. و اين امر در رواياتى كه درباره درون مايه‌علم پيامبران الهى است به وضوح ديده مى‌شود.
  • البتّه بايد توجّه داشت كه امّى بودن پيامبر به معناى نداشتن سابقه خواندن و نوشتن با منسوب بودن او به امّ القرى منافاتى ندارد. و مى‌توان گفت هر دو معنا براى پيامبر گرامى اسلام ۶ وجود داشته و ائمه : در جاهاى مختلف و با توجه به خصوصيات مجالس هر يك از آن دو را مورد توجّه قرار داده‌اند.

راههاى شناخت پيامبر خاتم

راه نخست

  • بهترين ابزار و راه شناخت صدق ادّعاى نبوّت پيامبران؛ عقل و خرد انسانى است كه حجّت باطنى خداوند متعال است. اين امر در مورد پيامبر گرامى اسلام هم صادق است.

راه دوم

  • دومين راه شناخت پيامبران تنصيص و بشارتهاى پيامبران پيشين است. اين نيز در مورد پيامبر گرامى اسلام ۶ روشن و واضح است. قرآن كريم در آيات زيادى به بشارتهاى موجود در كتابهاى پيامبران پيشين اشاره كرده مى‌فرمايد: از پيامبر خاتم در تورات و انجيل سخن رفته است : آلَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ آلرَّسُولَ آلنَّـبِيَّ الاُْمِّـىَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي آلتَّوْراةِ وَالاِْنْجِـيلِ. (آنان كه رسول نبىّ امّى را پيروى مى‌كنند. او را نزد خود در تورات و انجيل مكتوب مى‌يابند). بلكه در انجيل نام او نيز آمده است : وإذ قَال عِيسى ابنِ مَريَم يَا بَنِي إسْرَائيِل إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ … مُبَشِّرآ برَسول يَأتِي مِنْ بَعدِي إسْمُه أحمَد. (و آنگاه كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل همانا من رسول خدا به سوى شما هستم… بشارت دهنده‌ام به رسولى كه بعد از من خواهد آمد و اسمش احمد است).
  • يا ويژگى‌هاى او به گونه‌اى يادشده كه او را همچون فرزندان خويش مى‌شناختند : الَّذِينَ آتَيْناهُمُ آلكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ. (آنان كه كتاب برايشان داديم او را مانند پسرانشان مى‌شناسند). اين نشان مى‌دهد كه نبوّت پيامبر خاتم در تورات و انجيل مطرح بوده و پيشوايان و بزرگان آنان از اين امر آگاه بودند و او را مى‌شناختند. اين امر از اسلام آوردن سلمان هم به خوبى فهميده مى‌شود. زيرا او پيش از آنكه مسلمان شود با راهبان مسيحى آشنا شد؛ و چون پيامبر را ديد مقدارى خرما به عنوان صدقه به حضرت داد، تا ببيند حضرت تناول مى‌كند يا نه. حضرت از آن چيزى نخورد و اصحاب تناول كردند. سلمان مى‌گويد : فَقُلْتُ فِي نَفْسِي هَذِهِ خَصْلَةٌ مِمَّا وَصَفَ لِي صَاحِبِي. (در دل خويش گفتم: اين صفتى است كه صاحبم برايم وصف كرده بود). بعد هم هنگامى كه پيامبر ۶ را در جايى ديگر مشاهده كرد به دنبال مهر نبوّت بود كه حضرت خودشان پيراهن خويش را كنار زدند تا حضرت سلمان آن را به چشم ببيند. و آن گاه جناب سلمان اسلام آورد و يكى از ياران خاصّ پيامبر خاتم گرديد.
  • مرحوم علامه مجلسى در جلد ۱۵ بحارالانوار، صفحه ۱۷۴ ـ ۲۴۸ با عنوان «البشارة بمولده و نبوّته»، مطالبى از بشارات را جمع كرده است.
  • پيامبر خاتم در كتاب تورات با دو ويژگى فرزند اسماعيل و داراى ديانت راستين معرفى شده است.
  • بحث درباره بشارات مفصّل است. در اين زمينه مى‌توانيد به كتابهاى «انيس الاعلام» و «محضر الشهود»، و «بشارات عهدين» و «نقش ائمه در احياى دين» درس ۸ صفحه ۳۱۷ ـ ۳۵۸ و پيوست شماره ۴ آخر كتاب كه عين متون كتب عهد قديم و جديد را آورده است؛ مراجعه كنيد.

راه سوم

  • راه سوم براى شناخت صدق و راستى نبوّت پيامبران آيات و معجزات است. بر اساس روايات متواتر پيامبر خاتم ۶ داراى معجزات فراوانى بود. او نه تنها آيات و معجزات ويژه خود داشت بلكه همه آيات و معجزات پيامبران پيشين را نيز دارا بود.
  • ريشه و منبع معجزات پيامبران علم وهبى الهى است كه خداوند متعال از ميان هفتاد و سه حرف اسم اعظم، هفتاد و دو حرف را به پيامبر گرامى اسلام عطا فرموده؛ در صورتى كه حضرت عيسى ۷ با داشتن دو حرف مرده‌ها را زنده مى‌كرد و آيات و معجزات ديگر از او ظاهر مى‌شد. پس ما در اينجا از اين گونه معجزات بحث نمى‌كنيم و محور بحث را در اين قسمت معجزه مهم پيامبر گرامى اسلام ـ قرآن شريف ـ قرار مى‌دهيم.
  • قرآن كريم در آياتى همه كسانى را كه در نبوّت و رسالت پيامبر خاتم ۶ ترديد دارند؛ فرا مى‌خواند كه سوره‌اى همانند يكى از سوره‌هاى قرآن ـ كه آورنده آن به شهادت تاريخ نه پيش كسى درس خوانده و نه در مجلس علمى شركت كرده ـ؛ بياورند! وَإِنْ كُنتُمْ فِـي رَيْبٍ مِمّا نَزّلنا عَلى عَبْدِنا فَـأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثلِهِ وَآدْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ آللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِـينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا آلنّارَ آلَّتِـي وَقُودُها آلنّاسُ وَالحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْـكافِرِينَ. (اگر در آنچه به بنده خودمان نازل كرديم شك داريد پس سوره‌اى از مثل او بياوريد و گواهانى كه غير خدا قبول داريد بخوانيد اگر راست مى‌گوييد. پس اگر نتوانستيد و به هيچ وجه نخواهيد توانست پروا كنيد از آتشى كه آتش زنه‌اش انسان و سنگ است كه براى كافران مهيّا شده است).
  • در آيه ديگر مى‌گويد اگر جنّ و انس گرد آيند كه مانند قرآن را بياورند توان آن را نخواهند داشت : قُلْ لَئِنِ آجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذا آلقُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِـيراً. (بگو اگر جنّ و انس جمع شوند تا اينكه مثل قرآن را بياورند مثل آن را نمى‌توانند بياورند اگرچه بعضى از آن‌ها بعضى ديگر را ياور باشد).
  • چنانكه مى‌بينيم خداوند متعال در اين آيات از مردم مى‌خواهد كه اگر در نبوّت پيامبر ترديد دارند؛ سوره‌اى همانند يكى از سوره‌هاى قرآن بياورند. ويا همه جنّ و انس جمع شوند و كتابى مانند قرآن بياورند. علّت و انگيزه اين تحدّى دراين بخش از آيات نيامده است. پس لازم است براى كشف آن از خود قرآن مدد جوييم و ببينيم قرآن خودش را چگونه معرفى مى‌كند؟ بلكه از اين راه توانستيم به انگيزه تحدّى راه يابيم.
  • بيشترين اهميّتى كه خود قرآن به خويش داده جنبه هدايتگرى و ياد آورى و تأثير آن در دلهاى بندگان الهى و نورانيّت بخشيدن به آن‌ها و… است. قرآن خود را كتابى تازه معرفى مى‌كند كه يكى از آثار آن ايجاد خوف در دلهاى مؤمنان است. اللّه نَزَّلَ أحْسَنَ آلْحَديِث كِتَابَآ مُتَشَابِهَآ تَقَشْعَر مِنهُ جُلُود آلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ. (خداوند بهترين حديث را كتابى متشابه نازل كرد كه از آن پوستهاى آنان كه از پروردگارشان مى‌ترسند، به لرزه مى‌افتد).
  • در آيات ديگرى نيز كتاب خود را ياد كرده و از آن به عنوان «حديث» تعبير مى‌كند و منكران را به تحدّى فرا مى‌خواند : فَلَيَأتوا بِحَديِثٍ مِثْله إن كَانوا صَادِقِين. (پس حديثى مثل آن بياورند اگر راستگو هستند). اين نشان مى‌دهد كه مبناى اصلى تحدّى قرآن مطالب علمى و دقايق شناختى و معرفتى آن است كه داده‌هاى بشرى از آن بى بهره‌اند؛ نه جنبه بلاغت و فصاحت لفظى آن. هرچند نبايد آن را نيز ناديده گرفت، امّا نه در عرض حقايق و معارف و مطالب علمى نو و بى سابقه آن؛ بلكه در درجه بعد از آن. بدين ترتيب روشن مى‌شود كه آورنده قرآن كسى جز پيامبر الهى نمى‌تواند باشد.

ختم نبوّت و جاودانگى شريعت

  • پيش‌تر گفتيم كه اعطاى نبوّت و رسالت به عدّه‌اى از بندگان از باب فضل و احسان الهى است. و ضرورت و لزومى بر خداوند سبحان ندارد. فرستادن شريعت و احكام و قوانينى كه نظام حيات بشر را تأمين كند، نيز تنها نتيجه لطف و احسان و بنده پرورى اوست.
  • از طرف ديگر بديهى است كه هيچ مخلوقى نيست كه به درجه‌اى از كمال برسد كه بالاتر از آن كمالى نباشد.
  • بنابر اين نه كمالات الهى را نهايتى است، ونه انسان موجودى است كه ظرفيّتى خاصّ و محدود داشته باشد، تا با رسيدن به حدّ خاصّ خود ديگر نتوان كمالى به كمالات او افزود.
  • پس با وجود اين، اگر فرض شود كه آمدن پيامبران و آوردن شرايع براى تكامل بشر است؛ باز هم مشكلى براى آمدن پيامبر ديگرى وجود نخواهد داشت.
  • با توجّه به اين مطلب روشن مى‌شود كه دليل اصلى ختم نبوّت و شريعت جز مشيّت و خواست خداوند متعال امر ديگرى نيست. و اگر خداوند متعال مى‌خواست بعد از پيامبر خاتم و آيين او پيامبرى و آيينى بر بشر بفرستد هيچ اشكال و استبعادى نداشت. ولى از آنجا كه در قرآن و روايات به ختم نبوّت و شريعت تصريح شده پس چاره‌اى جز تسليم و پذيرش آن نيست. در قرآن كريم آمده است : ما كانَ مُحَـمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلـكِنْ رَسُولَ آللّهِ وَخاتَمَ آلنَّبِيِّينَ. (محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى رسول خدا و خاتم پيامبران است).
  • «خاتم» به فتحه يا كسره تاء به معناى انتهاى امر است.در لسان العرب مى‌گويد : ختام القوم وخاتِمهم وخاتَمهم آخرهم. رسول خدا ۶ نبوّت و شريعت خود را آخرين نبوّت و شريعت معرّفى مى‌كند : أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ لَا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتِي. (اى مردم پيامبرى بعد از من نيست و سنّتى بعد از سنّت من وجود ندارد).
  • امام صادق ۷ نيز مى‌فرمايد: خداوند متعال با رسول خدا، پيامبران را، و با كتاب قرآن، كتابهاى آسمانى را به پايان برد : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَدا. (همانا خداوند متعال پيامبران را با پيامبر شما به پايان رساند پس پيامبرى تا ابد بعد از او نخواهد بود.و به كتاب شما كتابها را ختم كرد پس تا ابد كتابى بعد از آن نخواهد بود).
  • امام رضا ۷ هم پيامبر خاتم را آخرين پيامبر و شريعت او را آخرين شريعت و بدون تغيير و تبديل معرفى مى‌كند : إنّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ…خَاتَمُ النَّبِيِّينَ وَ أَفْضَلُ الْعَالَمِينَ لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ وَ لَا تَبْدِيلَ لِمِلَّتِهِ وَ لَا تَغْيِيرَ لِشَرِيعَتِهِ. (همانا محمّد بنده خداست و… ختم كننده پيامبران و برترين عالميان است و پيامبرى بعد از او نيست و آيين او را تبديلى نيست و شريعت او را تغييرى نيست).
  • در روايات فراوانى كه ـ با عنوان «حديث منزلت» معروف شده ـ تصريح شده است كه بعد از پيامبر خاتم پيامبرى نيست : أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنـَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي. (تو از من به منزله هارون از موسى هستى جز اينكه پيامبرى بعد از من نيست).
  • همچنين در روايات آمده است كه حلال و حرام پيامبر خاتم تا قيامت تغيير نمى‌كند : حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا يَكُونُ غَيْرُهُ وَ لَا يَجِيءُ غَيْرُه. (حلال محمّد تا روز قيامت حلال است و حرامش تا قيامت حرام است. غير او نخواهد بود و غير او نخواهد آمد).
  • پس بديهى است كه اگر كسى بعد از پيامبر خاتم ادّعاى نبوّت و رسالت كند و يا مدّعى حلال شدن حرامى يا حرام شدن حلالى باشد؛ هرگز از او پذيرفته نمى‌شود. البتّه اين روايت به تنهايى دلالت ندارد كه پيامبرى بعد از پيامبر خاتم نخواهد بود، اما آنگاه كه آن را در كنار روايات قبلى قرار مى‌دهيم از آن چنين امرى را مى‌توان استفاده كرد.
  1. ابن سعد، ج۳، ص۴؛ ابن حزم، ص۱۵.
  2. ابویعلی، ج۴، ص۲۱۵؛ ابن حبان، الصحیح، ج۱۴، ص۱۳۵.
  3. احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۹۵.
  4. ابن سعد، ج۱، ص۱۷؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۱.
  5. ابن حزم، ص۱۵.
  6. ابن سعد، ج۱، ص۴۷.
  7. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۱۳۴؛ اربلی، ج۱، ص۱۵.
  8. ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۰۹؛ فرات کوفی، ص۲۰؛ رامهرمزی، ص۴۷۰.
  9. طبری شیعی، ص۵۸۱.
  10. ابن سعد، ج۱، ص۵۰.
  11. ابن سعد، ج۱، ص۱۷.
  12. ابن حزم، ص۴۶۵.
  13. یعقوبی، ج۱، ص۲۴۲؛ بلاذری، ج۱، ص۶۴ و ص۶۷ و ج۴، ص۲۲؛ طبری، ج۲، ص۲۵۲.
  14. ابن حزم، ص۱۵.
  15. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  16. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  17. «و (خداوند) از گناهان آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند، چشم پوشید و حالشان را نیکو گردانید» سوره محمد، آیه ۲.
  18. «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با وی‌اند، بر کافران سختگیر، میان خویش مهربانند؛ آنان را در حال رکوع و سجود می‌بینی که بخشش و خشنودی‌یی از خداوند را خواستارند؛ نشان (ایمان) آنان در چهره‌هایشان از اثر سجود، نمایان است، داستان آنان در تورات همین است و داستان آنان در انجیل مانند کشته‌ای است که جوانه‌اش را برآورد و آن را نیرومند گرداند و ستبر شود و بر ساقه‌هایش راست ایستد، به گونه‌ای که دهقانان را به شگفتی آورد تا کافران را با آنها به خشم انگیزد، خداوند به کسانی از آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است» سوره فتح، آیه ۲۹.
  19. «ای مؤمنان! چرا چیزی می‌گویید که (خود) انجام نمی‌دهید؟» سوره صف، آیه ۲.
  20. ابن سعد، ج۱، ص۱۷ و ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۴۹؛ مقریزی، ج۱، ص۵.
  21. ابن هشام، ج۱، ص۱۰۳.
  22. ابن هشام، ج۱، ص۱۶ و ص۳۳، ۵۰، ۵۶، ۶۹.
  23. ذهبی، میزان، ج۱، ص۱۱۲ و نیز ر.ک: حاشیه مرحوم ربانی بر بحار،ج۱۵، ص۲۶.
  24. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۹-۳۰.
  25. بلاذری، ج۱، ص۸۷؛ ابن حزم، ص۱۷.
  26. ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۱.
  27. و به قولی ۳۰، ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴.
  28. ابن سعد، ج۱، ص۸۰.
  29. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۹. برخی درگذشت عبد الله را اندکی پس از ولادت رسول خدا(ص) یا در هیجده ماهگی آن حضرت دانسته‌اند که این نظر مورد قبول تراجم‌نگاران نیست و ابن سعد (ج۱، ص۸۰) بر نادرست بودن آن تأکید کرده است.
  30. ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۸۰؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۲.
  31. ابن هشام، ج۱، ص۱۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۷۶.
  32. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰.
  33. خلیفة بن خیاط، ص۲۶؛ ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۷؛ مسعودی، ج۲، ص۲۶۸.
  34. اواسط قرن ششم = م.۵۷۱.
  35. بیهقی، دلائل، ج۱، ص۷۲.
  36. طبری، ج۲، ص۱۵۶؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۶.
  37. جعفریان، ص۱۵۴.
  38. ابن سعد. ج۱، ص۸۰.
  39. به غیر از مرحوم کلینی، ر.ک: کافی، ج۱، ص۴۳۹.
  40. طوسی، رسائل العشر، ص۲۱۸.
  41. «الحمد لله الذی أعطانی هذا الغلام الطیب الآردان قد ساد فی المهد علی الغلمان اعیذ بالبیت ذی الأرکان حتی آرا بالغ البنیان أعیذه من شر ذی شنئان من خاسد مضطرب العنان»؛بلاذری، ج۱، ص۸۹؛ ابن جوزی، الوفاء، ص۹۳.
  42. شامی، ج۱، ص۳۶۰.
  43. فشق له من اسمه لیجله فذوا العرش محمود و هذا محمد؛ابن حبان، الثقات، ج۱، ص۴۱.
  44. ابن سعد، ج۱، ص۸۲.
  45. ابن جوزی، الوفاء، ص۹۴.
  46. حاکم، ج۲، ص۶۰۷.
  47. طبرانی، الصغیر، ج۲، ص۵۹؛ هیثمی، ج۸، ص۲۲۴.
  48. ر.ک: قسطلانی، المواهب، ج۱، ص۷۱.
  49. بکری دمیاطی، ج۱، ص۲۰.
  50. طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۷۰؛ ابن عساکر، ج۳، ص۴۱؛ هشمی، ج۸، ص۲۲۴؛ بکری دمیاطی، ج۱، ص۱۲.
  51. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  52. برای مشاهده برخی رویدادها، ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۱۶۶ و ۱۷۴؛ بیهقی، دلائل، ج۱، ص۸۱ و ۱۳۵ خرگوشی، ص۲۸؛ بحرانی، ص۳۷۱-۳۸۰؛ هیثمی، النعمه، ص۴۴؛ جامی ص۱۰۷.
  53. معروف حسنی، ص۲۷۷.
  54. محسن امین، ج۶، ص۴۶۵.
  55. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷.
  56. شامی، ج۱، ص۳۵۸ گوید: بعد از خاموش شدن آتشکده‌ها، همان شب اقدام به روشن کردن آنها شد، ولی روشن نشدند.
  57. روستایی در نواحی جولان دمشق، ر.ک: یاقوت حموی، ج۲، ص۹۱.
  58. یعقوبی، ج۲، ص۷. بخشی از اخبار مربوط به رویدادهای ولادت در منابع دیگر تکرار شده است، ر.ک: طبری، ج۲، ص۱۶۶؛ صدوق، کمال، ص۱۹۱؛ مسعودی، ج۴، ص۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۱، ص۱۲۸؛ زمخشری، ج۲، ص۱۸؛ ابن عساکر، ج۲۷، ص۳۶۲؛ ابن کثیر، البدایه، ج۲، ص۲۶۹؛ طبرسی، اعلام، ص۱۱.
  59. تاریخ، ج۱، ص۳۸.
  60. حمزه اصفهانی، ص۱۶.
  61. ابن ندیم، ص۳۰۵.
  62. ر.ک: حمزه اصفهانی، ص۱۱۴.
  63. اربلی، ج۱، ص۵۲.
  64. قسطلانی، المواهب، ج۱، ص۶۵؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۶۶.
  65. معروف حسنی، ص۲۷۹-۲۸۰.
  66. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۱-۳۲.
  67. ابن عساکر، ج۳۳، ص۸۸؛ مقریزی، ج۱، ص۱۲.
  68. ابن هشام، ج۱، ص۱۶۹؛ طبری، ج۲، ص۱۵۸؛ شامی، ج۱، ص۳۸۱.
  69. ابن سعد، ج۱، ص۸۹؛ طبری، ج۲، ص۱۵۸.
  70. مجلسی، ج۱۵، ص۵۷۳.
  71. مجلسی، ج۱۵، ص۳۷۳.
  72. بلاذری، ج۱، ص۱۰۳.
  73. ابن سعد، ج۱، ص۸۹ و ۵۹۰ همچنین ر.ک: السیرة النبویة، ج۱، ص۱۷۱.
  74. ابن شاذان، ص۲۶ و ۲۸
  75. «و پیش از آن، (پستان) دایگان را از او بازداشتیم» سوره قصص، آیه ۱۲.
  76. ابن سعد، ج۱، ص۱۱۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ ابویعلی موصلی، ج۱۳، ص۹۳؛ طبرانی، الکبیر، ج۲۴، ص۲۱۴؛ ابن حجر، فتح، ج۶، ص۴۲۶.
  77. یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
  78. طبری، ج۲، ص۱۵۹؛ شامی، ج۱، ص۱۳۹.
  79. عموم مورخان سبب برگرداندن محمد را به خاندانش، داستان بر ساخته شق صدر و شکافته شدن سینه او دانسته‌اند. برای نمونه ر.ک: ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۲۶۱؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۵.
  80. طبری، ج۲، ص۱۵۹.
  81. ابن سعد، ج۱، ص۱۱۱؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۴؛ ابن شاذان، ص۲۷؛ کراجکی، ص۷۲؛ ابن حجر، فتح، ج۶، ص۶۴۲.
  82. ابن حبیب، محبر، ص۱۰؛ بلاذری، ج۱، ص۱۰۲؛ یعقوبی، ح۲، ص۱۰.
  83. ابن عساکر، ج۳، ص۴۷۴.
  84. ابن شاذان، ص۲۹؛ کراجکی، ص۷۲؛ مجلسی، ج۱۵، ص۳۴۷.
  85. ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۴۹.
  86. ابن سید الناس، ج۱، ص۱۰۷؛ شامی، ج۱، ص۳۸۷، ده دا به برای رسول خدا(ص) شمرده و دهمین آنها را حلیمه دانسته است.
  87. جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۷۳.
  88. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۲-۳۳.
  89. السیرة النبویة، ج۱، ص۱۷۶.
  90. ابن هشام، ج۱، ص۱۷۶-۱۷۴.
  91. ر.ک: ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص۲۴۹ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۶؛ شامی، ج۲، ص۸۲ و ۸۶؛ عامری، ج۱، ص۴۳؛ ذهبی، تاریخ، ج۲، ص۴۹؛ ابن حجر، فتح، ج۱، ص۳۸۹.
  92. کتاب الصلاة، ح۳۳۶ و کتاب الایمان، و ح۲۳۷.
  93. کتاب توحید، ح۶۹۶۳.
  94. شامی، ج۲، ص۸۲؛ ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص۲۴۹.
  95. ذهبی، میزان، ج۱، ص۴۲۶.
  96. طبری، ج۲، ص۱۵۸.
  97. جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۸۳.
  98. ابوالفرج اصفهانی، ج۴، ص۱۲۷.
  99. اضواء، ص۱۸۹
  100. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۳-۳۴.
  101. نهج البلاغه خطبه ۱۹۲؛ ابن جبر، ص۵۳۲؛ ابن شهر آشوب، ج۲، ص۲۸.
  102. ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۰۷؛ برخی گفته‌اند: همین ملک بود که پیش از بعثت به رسول خدا(ص) می‌گفت: السلام علیک یا محمد یا رسول الله؛ آن حضرت هر جا را نگاه می‌کرد، کسی را نمی‌دید؛ از این‌رو فکر می‌کرد سنگ و درخت به او سلام می‌کنند، نجفی مرعشی، شرح احقاق، ج۳۳، ص۸۰۲.
  103. ابن سیدالناس، ج۱، ص۶۵؛ قاضی عیاض، ص۱۳۶؛ هیثمی، ج۸، ص۲۲۶؛ مجلسی، ج۱۵، ص۳۶۲.
  104. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  105. «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ اَلْأَدَبَ قَالَ: إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ اَلدِّينِ وَ اَلْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ »کلینی، ج۱، ص۲۶۶.
  106. طبرانی، الاوسط، ج۷، ص۳۱۹؛ میثمی، ج۸، ص۲۲۶.
  107. ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۰۸.
  108. «أَنَا أَدِيبُ اَللَّهِ وَ عَلِيٌّ أَدِيبِي»
  109. ابن هشام، ج۱، ص۱۷۷.
  110. ابن ابی الحدید، ج۷، ص۹.
  111. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۴.
  112. ابن اسحاق، ج۱، ص۱۳۶.
  113. و بنا بر قولی هفت ساله، ر.ک: مسعودی، ج۲، ص۲۷۵.
  114. میان جحفه و مدینه، باقوت حموی، ج۱، ص۷۹.
  115. برای شرح حال ام ایمن، ر.ک: مدخل ام ایمن.
  116. ابن سعد، ج۱، ص۹۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ بلاذری، ج۱، ص۱۰۳؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۶.
  117. ابن سعد، ج۱، ص۹۴؛ احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.
  118. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۴-۳۵.
  119. ابن سعد، ج۱، ص۹۳.
  120. بلاذری، ج۱، ص۸۹؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲؛ طبری، ج۲، ص۱۵۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۲؛ مقریزی، ج۴، ص۹۵.
  121. یعقوبی، ج۲، ص۱۲؛ ابن سعد، ج۱، ص۷۳؛ ابن اثیر، ج۷، ص۱۱۳.
  122. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۵.
  123. ابن هشام، ج۱، ص۱۸۹.
  124. بلاذری، ج۱، ص۹۳.
  125. بلاذری، ج۱، ص۹۳؛ مسعودی، ج۲، ص۱۰۹.
  126. ابن سعد، ج۱، ص۹۶.
  127. یعقوبی، ج۲، ص۳۹۲؛ مقریزی، ج۱، ص۲۷.
  128. یعقوبی، ج۱، ص۳۵.
  129. یعقوبی، ج۲، ص۱۴؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۲؛ مجلسی، بحار، ج۶، ص۲۳۲.
  130. بلاذری، ج۱، ص۱۰۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۳.
  131. وَ أَبْيَضُ يُسْتَقَى اَلْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ اَلْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ؛کافی، ج۱، ص۴۴۹؛ احمد بن حنبل، ج۲، ص۹۳.
  132. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۵.
  133. طوسی، التبیان، ج۴، ص۱۷۵؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۹۰؛ مجلسی، ج۱۵، ص۱۱۷.
  134. مجلسی، ج۱۸، ص۲۷۱.
  135. مانند یهودیان در تغییر قبله، ر.ک: بقره، ۱۴۳.
  136. «سپس به تو وحی کردیم که از آیین ابراهیم درست‌آیین پیروی کن و (او) از مشرکان نبود» سوره نحل، آیه ۱۲۳.
  137. «بگو: بی‌گمان پروردگارم مرا به راهی راست راهنمایی کرده است، به دینی استوار، آیین ابراهیم درست‌آیین و (او) از مشرکان نبود» سوره انعام، آیه ۱۶۱.
  138. «از دین، همان را برای شما بیان داشت که نوح را بدان سفارش کرده بود و نیز آنچه را که به تو وحی کردیم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی، سفارش کردیم که دین را استوار بدارید و در آن به پراکندگی نیفتید؛ بر مشرکان آنچه آنان را بدان می‌خوانی گران است، خداوند است که هر که را بخواهد به سوی خود برمی‌گزیند و هر که را (به درگاه او) بازگردد به سوی خویش رهنمون می‌گردد» سوره شوری، آیه ۱۳.
  139. کلینی، ج۲، ص۱۷.
  140. مجلسی، ج۸، ص۲۷۶.
  141. علامه مجلسی، شش دلیل بر متعبد بودن آن حضرت به شریعت خود پیش از رسالتش اقامه کرده و احوال خاصه او را شاهد بر این موضوع دانسته است، ر.ک: بحار، ج۱۸، ص۲۶۶.
  142. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: طباطبایی، ج۱۸، ص۱۱۴.
  143. ابن هشام، ج۱، ص۲۵۰؛ طبری، ج۲، ص۳۰۰.
  144. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۵-۳۶.
  145. یعقوبی این سفر را در نه سالگی، ج۲، ص۱۹۱؛ و مسعودی، ج۲، ص۲۷۵، در سیزده سالگی.
  146. ابن هشام، ج۱، ص۱۹۱.
  147. برای ضعف سند و ضعف بریخ رجال سند، ر.ک: مزی، ج۸، ص۳۸۰ و ۳۸۱ ذهبی، سیر، ج۵، ص۳۱۴.
  148. طبری، ج۲، ص۲۷۸.
  149. ج۱، ص:۹۶.
  150. ابن سعد، ج۱، ص۹۶.
  151. مزی، ج۸، ص۳۸۰.
  152. طبری، ج۲، ص۳۱۴.
  153. ذهبی، سیر، ج۵، ص۳۱۴.
  154. ابن کثیر، البدایه، البدایه، ج۲، ص۲۶۳.
  155. میزان، ج۲، ص:۵۸۱.
  156. صدوق، کمال، ص۱۹۰.
  157. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۴۰.
  158. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۵.
  159. ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۹۵.
  160. معروف حسنی، ص۲۵۲.
  161. برای اطلاع بیشتر در این باره، ر.ک: مینو صمیمی، ص۱۸۸-۱۸۹.
  162. یوسفی غروی، ج۱، ص۲۴۴.
  163. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۶-۳۷.
  164. ابن اسحاق، ج۱، ص۱۹۹.
  165. ابن سعد، ج۱، ص۹۶ و ۱۰۵؛ طبری، ج۲، ص۲۸۰؛ اربلی، ج۲، ص۱۳۱؛ ذهبی، تاریخ ج۱، ص۶۴.
  166. یعقوبی، ج۲، ص۲۱.
  167. جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۱۰۶
  168. مجلسی، ج۱۷، ص۳۰۸، ح۱۴.
  169. ج۲، ص۲۱
  170. ج۲، ص۲۷۵
  171. ج۱، ص۱۰۷
  172. ر.ک: خرگوشی، ص۴۸؛ صدوق، کمال، ج۱، ص۱۹۰؛ دیاربکری، ج۱، ص۳۶۱؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۶۹؛ شامی، ج۲، ص۱۵۸؛ جامی، ص۱۳۰.
  173. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۷.
  174. ابن هشام، ج۱، ص۱۹۸.
  175. ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۰۱.
  176. یعقوبی، ج۲، ص۱۵.
  177. جعفر مرتضی عاملی، ج۱، ص۱۲۲.
  178. الغدیر، امینی، ج۷، ص۴۲۰-۳۸۰.
  179. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: یوسفی غروی، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۵.
  180. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۷-۳۸.
  181. ر.ک: یعقوبی، ج۱، ص۳۷۱؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۲۸؛ مسعودی، ج۲، ص۲۷۰.
  182. بلاذری، ج۲، ص۲۷۹.
  183. ابن هشام، ج۱، ص۱۴۰؛ مسعودی، ج۲، ص۲۷۰.
  184. ابن سعد، ج۱، ص۱۰۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۷ بلاذری، ج۱، ص۹۳.
  185. ابن حبیب، منمق، ص۵۲؛ بلاذری، ج۷، ص۷۰) و ج۴، ص۱۲۹.
  186. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۸.
  187. بلاذری، ج۲، ص۲۸۳.
  188. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۸.
  189. ابن هشام، ج۱، ص۱۷۶.
  190. ابن سعد، ج۱، ص:۱۰۱.
  191. بیهقی، سنن، ج۶، ص۳۹۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۰۲.
  192. بخاری، ج۳، ص۴۸؛ زیلعی، ج۵، ص۲۸۰؛ بیهقی، سنن، ج۶، ص۱۱۸؛ هیثمی، ج۸، ص۲۹۱.
  193. ر.ک: ابوریه، شیخ المضیره ابوهریره، ص۴۴.
  194. ذهبی، سیر، ج۲، ص۶۳۲.
  195. واقدی، ج۱، ص۹۰؛ ابن هشام، ج۲،ص۲۸۹.
  196. زرگری نژاد، ص۱۸۲.
  197. ابوفارس، سیره، ص۱۱۴.
  198. جعفر مرتضی عاملی، ج۱، ص۱۳۷.
  199. ابن حجر، فتح، ج۴، ص۳۶۳.
  200. جعفر مرتضی عاملی، ج۱، ص۱۳۷.
  201. یعقوبی، ج۲، ص۲۱.
  202. ابن اسحاق، ص۷۹؛ طبری، ج۲، ص۳۴.
  203. ابن ابی شبیه، ج۸، ص۵۴۲؛ احمد بن حنبل، ج۳، ص۴۲۵.
  204. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۸-۳۹.
  205. ابن سعد، ج۸، ص۱۳؛ بلاذری، ج۱، ص۱۰۷؛ مسعودی، ج۲، ص۲۸۲.
  206. ابن هشام، ج۱، ص۱۹۹.
  207. استر آبادی، ص۵۵.
  208. طبری، ج۲، ص۲۸۰.
  209. ابن شهر آشوب، ج۱، ص۳۹؛ شامی، ج۲، ص۱۶۵؛ قسطلانی، المواهب، ج۱، ص۱۰۱.
  210. ابن سعد، ج۳، ص۴.
  211. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۹.
  212. ابن سعد، ص۹۷ و ج۱، ص۱۲۳؛ بلاذری، ج۱، ص۱۲۶.
  213. طوسی، تبیان، ج۴، ص۱۲۰؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۲۷۹؛ شامی، ج۲، ص۱۴۲.
  214. ابن سعد، ج۳، ص۱۵ و ۹۹؛ بلاذری، ج۱، ص۳۰۹.
  215. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۹.
  216. ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۳۲۴.
  217. مقریزی، ج۱، ص:۲۰.
  218. ذهبی، تاریخ، ج۱، ص۶۷؛ ماوردی، اعلام، ص۲۰۷؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۷۶.
  219. ابن هشام، ج۱، ص۲۰۵.
  220. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۹-۴۰.
  221. «و (یاد کن) آنگاه را که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خداوند به سوی شمایم، توراتی را که پیش از من بوده است راست می‌شمارم و نویددهنده به پیامبری هستم که پس از من خواهد آمد، نام او احمد است؛ امّا چون برای آنان برهان‌ها (ی روشن) آورد، گفتند: این جادویی آشکار است» سوره صف، آیه ۶.
  222. «و چون کتابی از سوی خداوند نزدشان آمد که آنچه را با خود داشتند، راست می‌شمرد؛ با آنکه پیش‌تر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری می‌خواستند ؛ همین که آنچه می‌شناختند نزدشان رسید، بدان کفر ورزیدند پس لعنت خداوند بر کافران باد» سوره بقره، آیه ۸۹.
  223. کافی، ج۸ ص۳۱۰.
  224. ابن ابی حاتم، ج۱، ص۱۷۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۲۲۱؛ سیوطی، ج۱، ص۱۸۸.
  225. السیرة النبویه، ج۱، ص۲۱۷.
  226. ر.ک: آل عمران، ۶۴.
  227. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۰.
  228. ابن سعد، ج۲، ص۲۳۸؛ ابونعیم، ج۱، ص۶۸؛ اربلی، ج۱، ص۱۳۲؛ همچنین ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲، خطبه قاصعه.
  229. شهید مطهری، ص۹۶.
  230. خطبه قاصعه، خطبه ۹۲.
  231. ابن کثیر، البدایه، ج۷، ص۲۲۲.
  232. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۰.
  233. احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۵۳؛ بخاری، ج۱، ص۳؛ ابن حبان، صحیح، ج۱، ص۲۱۷.
  234. آلوسی، ج۳۰، ص۲۳۳؛ شامی، ج۱، ص۲۱۴.
  235. تفتازانی، ج۲، ص۱۷۶.
  236. مجلسی، ج۱۵، ص۳۲۵.
  237. همچنین ر.ک: ابن کثیر، ج۲، ص۴۰.
  238. برای مشاهده برخی از هواجس نقل شده، ر.ک: بیهقی، دلائل، ص۲۵۵؛ ابن جوزی، الوفاء، ص۹۲؛ ابن کثیر، سیره، ج۱، ص۲۱۲؛ هیثمی، النعمه، ص۲۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۲۴۷.
  239. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۰-۴۱.
  240. یعقوبی، ج۲، ص۲۲؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۹۰؛ ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹؛ ابن خیاط، تاریخ، ص۲۸.
  241. «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
  242. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، خطبه ۸۹، ص۷۲.
  243. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۱.
  244. «همان کسان که از فرستاده پیام‌آور درس ناخوانده پیروی می‌کنند، همان که (نام) او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته می‌یابند» سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
  245. سید مرتضی، ج۱، ص۱۰۸؛ قرطبی، ج۱، ص۳۰۱.
  246. «و تو پیش از آن (قرآن) نه کتابی می‌خواندی و نه به دست خویش آن را می‌نوشتی که آنگاه، تباه‌اندیشان، بدگمان می‌شدند» سوره عنکبوت، آیه ۴۸.
  247. مرتضی، ج۱، ص۱۰۸.
  248. «پروردگارا! و در میان آنان از خودشان پیامبری را که آیه‌هایت را برای آنها می‌خواند و به آنان کتاب (آسمانی) و فرزانگی می‌آموزد و به آنها پاکیزگی می‌بخشد، برانگیز! بی‌گمان تویی که پیروزمند فرزانه‌ای» سوره بقره، آیه ۱۲۹.
  249. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۱.
  250. و مانند این بود که سرمه کشیده؛ بلاذری، ج۲، ص۱۹.
  251. ابن سعد، ج۱، ص۳۹۰ ترجمه دامغانی؛ همچنین ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۱۶۱؛ ابن هشام، ج۲، ص۴۲.
  252. ابن سعد، ج۱، ص۳۲۲.
  253. طبری، ج۳، ص۲۳.
  254. ابن سعد، ج۱، ص۳۱۹.
  255. ابن سعد، ج۱، ص۳۱۸.
  256. ابن سعد، ج۱، ص۳۲۱.
  257. ابن سعد، ج۱، ص۳۱۵.
  258. ابن سعد، ج۱، ص۴۱۹.
  259. کوفی، ص۱۸؛ ترمذی، ص۱۹؛ طبرانی، کبیر، ج۲۲، ص۱۵۵.
  260. بیهقی، دلائل، ج۱، ص۱۴۳؛ ر.ک: طبری، ج۱۱، ص۵۷۸؛ مقریزی، ج۵، ص۲۰۵.
  261. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۸؛ برای آگاهی بیشتر از اوصاف ظاهری رسول خدا(ص) و، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۱۱۶.
  262. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۱-۴۲.
  263. اهل مکه برخلاف ایشان، اهل تجارت بودند و اصحاب زرع و ضرع نبودند، یاقوت حموی، ج۴، ص۳۳۶.
  264. جعفر مرتضی، الصحیح، ج۴، ص۱۶۰.
  265. وات، ص۷۹.
  266. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  267. کلینی، ج۸، ص۳۳۹.
  268. ر.ک: جعفریان، حکمت انتخاب، ج۱، ص۳۰۱.
  269. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  270. ابن سعد، ج۱، ص۱۸۴؛ مقریزی، ج۱، ص۶۹.
  271. ابن هشام، ج۲، ص۱۴۷.
  272. طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۱۵۷؛ و نیز ر.ک: صادقی، ص۷۱.
  273. ابن شبه، ج۲، ص۴۸۷.
  274. بیهقی، ج۶، ص۲۰۱؛ احمد العلی، ص۳۱۲.
  275. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  276. جعفر مرتضی عاملی، هفت آسمان، ص۳۰.
  277. ابن هشام، ج۴، ص۲۵۶.
  278. سهیلی، ج۵، ص۵۲، ۵۶ و ۶۲.
  279. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  280. شامی، ج۳، ص۳۷۰.
  281. قمی، ج۱، ص۶۳.
  282. «گرداندن رؤیت را به آسمان، میبینیم پس رؤیت را به قبلهای که میپسندی خواهیم گرداند؛ اکنون به سوی مسجد الحرام رو کن و (همه) هرجا هستید به سوی آن روی کنید، و اهل کتاب بیگمان میدانند که آن (حکم) از سوی پروردگارشان، راستین است و خداوند از آنچه انجام میده» سوره بقره، آیه ۱۴۴.
  283. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  284. انفال، ۵.
  285. انفال، ۱۰.
  286. واقدی، ج۱، ص۱۴۷.
  287. کلامی، ج۱، ص۳۶۷ و ۵۸۳.
  288. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  289. ابن هشام، ج۳، ص۵۰.
  290. زرینژاد، ص۳۹۷.
  291. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  292. واقدی، ج۱، ص۳۰۰.
  293. واقدی، ج۱، ص۳۱۹؛ بلاذری، ج۱، ص۴۰۰.
  294. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  295. واقدی، ج۱، ص۳۴۰-۳۳۴.
  296. واقدی، ج۱، ص۳۴۰.
  297. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  298. شامی، ج۴، ص۳۳۱.
  299. واقدی، ج۱، ص۳۷۵.
  300. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  301. احمد العلی، ص۲۷۲.
  302. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  303. ابن هشام، ج۳، ص۲۲۵.
  304. واقدی، ج۲، ص۴۴۱.
  305. «هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشمها کلاپیسه شد و دلها به گلوها رسید و به خداوند گمانها (ی نادرست) بردید؛ * در آنجا مؤمنان را آزمودند و سخت لرزاندند» سوره احزاب، آیه ۱۰-۱۱.
  306. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، ج۳، ص۴۷۶؛ بغوی، ج۳، ص۶۳۰.
  307. ج۲، ص۴۹۱.
  308. واقدی، ج۲، ص۴۷۰.
  309. «ای مؤمنان! نعمت خداوند را بر خویش به یاد آورید هنگامی که سپاهیانی بر شما تاختند و ما بر (سر) آنان بادی و (نیز) سپاهیانی را که آنان را نمیدیدید فرستادیم و خداوند به آنچه انجام میدهید بیناست» سوره احزاب، آیه ۹.
  310. ر.ک: منتظر القائم، ص۲۰۰.
  311. شهیدی، ص۹۴؛ ولید عرفات، سایت کتابخانه تاریخ اسلام و ایران.
  312. واقدی، ج۲، ص۴۱۹.
  313. علی بن ابراهیم، قمی، ج۲، ص۹۹
  314. جعفر مرتضی عاملی، حدیث الإفک، ص۲۶۷.
  315. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  316. ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۴.
  317. مدت سه سال را که یعقوبی (ج۲، ص۵۴] نوشته، اعتباری ندارد.
  318. ابن هشام، ج۳، ص۳۳۲؛ واقدی، ج۲، ص۶۱۱؛ بیهقی، ج۴، ص۱۴۵.
  319. نویری، ج۱۷، ص۲۲۹.
  320. واقدی، ج۲، ص۶۲۴.
  321. واقدی، ج۲، ص۶۲۴.
  322. ر.ک: ابن سعد، ج۲، ص۸۱.
  323. ر.ک: احمدی میانجی، ج۱، ص۱۸۱؛ کلاغی، ج۲، ص۳.
  324. «و تو را جز مژدهبخش و بیمدهنده برای همه مردم نفرستادهایم اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
  325. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  326. شراب، ص۱۱۰.
  327. واقدی، ج۲، ص۶۳۴.
  328. یوسفی غروی، ج۳، ص۱۰.
  329. ابن هشام، ج۳، ص۳۵۲-۳۴۳.
  330. ر.ک: ابن هشام، ج۳، ص۳۴۹؛ واقدی، ج۲، ص۶۵۳؛ مقریزی، ج۱۱، ص۲۸۹؛ ابن سید الناس. ج۲، ص۱۷۷.
  331. لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب؛ یعنی اسب و شتری بر آن تاخته نشده بود.
  332. «و حقّ خویشاوند را به او برسان و نیز (حقّ) مستمند و در راه مانده را و هیچگونه فراخرفتاری مورز» سوره اسراء، آیه ۲۶.
  333. کلینی، ج۱، ص۵۴۳؛ قمی، ج۲، ص۱۸؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۸؛ سیوطی، ج۴، ص۱۷۷.
  334. سید رضی، ص۴۱۷.
  335. طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۰۹؛ مجلسی، ج۲۱، ص۲۲؛ قاضی نعمان، ج۱، ص۳۲۱.
  336. بخاری، الصحیح، ج۴، ص۵۵؛ مسلم، ج۷، ص۱۲۷.
  337. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  338. واقدی، ج۲، ص۷۵۵؛ ابن سعد، ج۲، ص۹۷.
  339. ابن هشام، ج۴، ص۲۱-۱۵.
  340. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  341. ابن هشام، ج۴، ص۵۰-۳۱.
  342. صالح العلی، ص۲۹۶.
  343. حلبی، ج۳، ص۱۴۴.
  344. واقدی، ج۳، ص۸۸۴.
  345. ابن سعد، ج۲، ص۱۱۲.
  346. اقدی، ج۲، ص۷۰.
  347. ر.ک: منتظر القائم، ص۱۷۸.
  348. طبری، ج۳، ص۷۰.
  349. «بیگمان خداوند در نبردهایی بسیار و در روز (جنگ) «حنین» شما را یاری کرده است؛ هنگامی که فزونیتان شما را به غرور واداشت اما هیچ سودی برای شما نداشت و زمین با گستردگیش بر شما تنگ شد سپس با پشت کردن (به دشمن) واپس گریختید» سوره توبه، آیه ۲۵.
  350. مفید، ج۱، ص۱۴۰.
  351. واقدی، ج۳، ص۹۴۸.
  352. میر شریفی، ص۲۱۳.
  353. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  354. واقدی، ج۳، ص۹۹۰.
  355. یعقوبی، ج۲، ص۶۷.
  356. ابن هشام، ج۴، ص۱۵۹.
  357. ابن حبان بستی، ج۱، ص۳۶۷.
  358. ابن کثیر، ج۵، ص۱۷.
  359. جعفریان، سیره رسول خدا، ص۶۱۷.
  360. توبه، ۱۰۷.
  361. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  362. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  363. ذهبی، ج۲، ص۶۸۳؛ ابن سیدالناس، ج۲، ص۲۹۲.
  364. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  365. واقدی، ج۳، ص۱۰۸۸؛ ابن جوزی، ج۴، ص۵.
  366. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  367. ر.ک: امینی، ج۱، ص۹ به بعد.
  368. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  369. جوهری، ص۷۷.
  370. ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۱.
  371. ابن سعد، ج۲، ص۱۸۸.
  372. ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۸۶؛ دیاربکری، ج۲، ص۱۶۴.
  373. شبیری، ص۳؛ تاری، ص۳.
  374. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  375. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  376. ر.ک: حسینیان مقدم، ص۲۲۶.
  377. نساء، ۵۹.
  378. فهرست والیان رسول خدا(ص) را بنگرید در: کتانی، ج۱، ص۲۱۲.
  379. کتانی، ج۱، ص۲۶۱.
  380. احمدی میانجی، ج۱، ص۹.
  381. ر.ک: بیهقی، ج۵، ص۴۱۴.
  382. احمدی میانجی، ج۲، ص۵۹۰.
  383. احمدی میانجی، ج۲، ص۶۱۴.
  384. عبدالرزاق صنعانی، ج۸، ص۳۰۲.
  385. مقریزی، ج۹، ص۲۰۸ و ج۱۱، ص۲۹۴.
  386. ابن حبان، ج۱، ص۹۷.
  387. بلاذری، ج۲، ص۱۹۱.
  388. ابن عبدربه، ج۴، ص۲۴۴؛ عامری، ج۲، ص۱۶۱.
  389. احمدی میانجی، ج۱، ص۱۳۹.
  390. ابن سعد، ج۱، ص۱۹۸.
  391. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  392. طباطبایی، ج۴، ص۱۶۴؛ برزنونی، ص۱۱۸.
  393. «و در راه خداوند با آنان که با شما جنگ میکنند، جنگ کنید اما تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» سوره بقره، آیه ۱۹۰.
  394. «و اگر به سازش گرایند، تو نیز بدان گرای و بر خداوند توکّل کن که او شنوای داناست» سوره انفال، آیه ۶۱.
  395. «مگر آنان را که با گروهی وابستگی دارند که میان شما و ایشان پیمانی است یا آنکه با دلتنگی از نبرد با شما و یا نبرد با قوم خویش، نزد شما آمدهاند- و اگر خداوند میخواست آنان را بر شما چیرگی میداد و با شما به نبرد میپرداختند- باری، اگر اینان از شما کنارهجویی کردند و با شما نبرد نکردند و از در سازش درآمدند، خداوند برای شما (در تجاوز) بر آنان راهی ننهاده است» سوره نساء، آیه ۹۰.
  396. ابن هشام، ج۴، ص۲۵۶.
  397. ابن هشام، ج۴، ص۲۵۷.
  398. خزاعی، ص۴۸۰.
  399. ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۰.
  400. عبدالرزاق صنعانی، ج۵، ص۳۹۸: اذا اراد غزوة وری بغیرها.
  401. بخاری، الصحیح، ج۴، ص۲۴.
  402. بخاری، الصحیح، ج۴، ص۲۵.
  403. شامی، ج۵، ص۲۱۱.
  404. سهیلی، ج۵، ص۶۲ دیاربکری، ج۱، ص۳۶۵.
  405. ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۱۰.
  406. مقریزی، ج۱، ص۱۷ و ۳۵۸.
  407. یعقوبی، ج۲، ص۷۷.
  408. ابن سعد، ج۲، ص۱۲۸؛ کلاعی، ج۲، ص۲۸۲.
  409. واقدی، ج۲، ص۷۵۷.
  410. ابن سید الناس، ج۲، ص۲۲۱.
  411. ر.ک: وتر، ص۳۰.
  412. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  413. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  414. طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۸.
  415. ابن سعد، ج۱، ص۳۲۴؛ خرگوشی، ج۲، ص۸۹؛ بیهقی، ج۱، ص۲۸۵: قاضی عیاض، ج۱، ص۲۰۴.
  416. کان خلقه القرآن: بخاری، ادب مفرد. ص۷۴.
  417. سیرته القصد: سید رضی، ص۱۳۹.
  418. کلینی، ج۲، ص۹۵.
  419. صدوق، امالی، ص۶۶.
  420. واقدی، ج۱، ص۴۷.
  421. ابن حجر، ج۱، ص۴۱؛ نیز ر.ک: کلینی، ج۲، ص۸۵؛ ابن ابی جمهور احسائی، ج۲، ص۱۴۹.
  422. ابن سعد، ج۱، ص۲۷۶؛ بخاری، الصحیح، ج۸، ص۱۶.
  423. بخاری، الصحیح، ج۸، ص۱۶.
  424. مجلسی، ج۱۰، ص۴۸.
  425. سید رضی، ص۲۲۷.
  426. سید رضی، ص۲۲۷.
  427. مجلسی، ج۱۶، ص۲۲۹.
  428. ابن سلمه، ج۱، ص۱۳ مقریزی، ج۲، ص۲۴۳.
  429. کلینی، ج۲، ص۶۶۲.
  430. ترمذی، ص۱۹۱.
  431. جاحظ، ج۲، ص۲۱؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۶.
  432. خرگوشی، ج۴، ص۳۷۵.
  433. طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۲.
  434. صدوق، خصال، ج۱، ص۲۷۱.
  435. دیلمی، ج۱، ص۱۱۵؛ حر عاملی، ج۵، ص۵۴.
  436. ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۴۵.
  437. مقریزی، ج۲، ص۱۸۹.
  438. بیهقی، ج۱، ص۳۲۸.
  439. شامی، ج۷، ص۱۳.
  440. ورام، ج۱، ص۱۱۱.
  441. نوری، ج۸، ص۳۲۱ و ۴۰۷.
  442. سهیلی، ج۳، ص۴۰۰.
  443. کلینی، ج۱، ص۴۴۴.
  444. طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۱۶
  445. قاضی عیاض، ج۱، ص۲۴۹؛ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۲۷.
  446. طبرسی، مکارم الأخلاقی، ص۲۱.
  447. ر.ک: بخاری، الصحیح، ج۷، ص۷۶؛ ابن عدی، ج۷، ص۲۸۹.
  448. احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۵۳؛ خزاعی، ص۱۳۷.
  449. مقریزی، ج۲، ص۲۰۹.
  450. ابن سعد، ج۱، ص۲۷۷.
  451. کلینی، ج۲، ص۱۰۸.
  452. ابن سعد، ج۱، ص۳۰۵.
  453. ابوداود. ج۲، ص۲۸۲.
  454. نوبری، ج۱۸، ص۲۷۱.
  455. مسلم، ج۶، ص۱۲۶.
  456. عبدالرزاق صنعانی، ج۴، ص۳۱۹.
  457. ر.ک: ابن اثیر، ج۱، ص۱۳۹.
  458. ابن سیدالناس، ج۲، ص۴۰۲.
  459. احزاب، ۲۸.
  460. ر.ک: تحریم، ۱-۴.
  461. طبرسی، مجمع، ج۸، ص۵۵۵؛ حلبی، ج۳، ص۴۴۴؛ مجلسی، ج۲۲، ص۱۷۴.
  462. زبیر بن بکار، ص۵۷.
  463. ابن سعد، ج۸، ص۸۰.
  464. ر.ک: ابن سعد، ج۸، ص۱۲۸؛ بلاذری، ج۲، ص۱۰۰؛ شامی، ج۹، ص۴۸.
  465. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  466. ابن هشام، ج۴، ص۲۹۳.
  467. ابن سعد، ج۸، ص۱۷۶.
  468. بیهقی، ج۷، ص۲۸۸.
  469. بیهقی، ج۷، ص۲۸۹.
  470. طبقات الکبری، ج۸، ص۴۲ به بعد.
  471. ابن سعد، ج۸، ص۱۰۲؛ ابن کثیر، ج۵، ص۳۰۵.
  472. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  473. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۰۱.
  474. سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.
  475. حلف الفضول" پیمانی بود که پایه آن بر دفاع از حقوق افتادگان و بیچارگان بود و پایه‌گذاران آن کسانی بودند که اسمشان فضل یا از ریشه فضل بود. یکی از محورهای این پیمان، دفاع از مکه و مردم مکه بود در برابر دشمنان خارجی.
  476. سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.
  477. سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.
  478. سبحانی، محمد تقی و برنجکار، رضا، معارف و عقاید، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۲۰.