واقعه کربلا در تاریخ اسلامی
شب عاشورا
عمر سعد، عصر روز پنج شنبه نهم محرم آهنگ نبرد با حسین نمود و شمر جلو آمد تا در نزدیکی یاران حسین(ع) قرار گرفت و صدا زد، خواهر زادهگان ما کجایند؟ منظورش عباس، جعفر، عبدالله و عثمان فرزندان علی(ع) بودند. این بزرگواران پاسخ وی را ندادند. امام حسین(ع) فرمود: هرچند وی فردی فاسق است، ولی به اعتبار خویشاوندیاش وی را پاسخ دهید.
امام حسین(ع) این سخن را به این اعتبار فرمود که: مادر آنان ام البنین از قبیله کلاب و شمر نیز از همان قبیله به شمار میآمد. این بزرگمردان به شمر گفتند: «چه کار داری؟» وی گفت: شما خواهرزادهگانم در امان هستید و خود را همراه برادرتان به کشتن ندهید و از یزید اطاعت کنید. در پاسخ وی اظهار داشتند: لعنت خدا بر تو و اماننامهات، آیا به ما امان میدهی و پسر رسول خدا(ص) امان ندارد؟
عباس بن امیر المؤمنین بر شمر بانگ زد و فرمود: ای دشمن خدا! دستت شکسته باد و لعنت بر اماننامهات، آیا از ما میخواهی برادر و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کرده و به اطاعت لعنتشدگان و فرزندان آنان در آییم؟ آنگاه عمر سعد بر سربازان فریاد زد و گفت: لشکریان خدا سوار شوید! که شما را به بهشت مژده باد. سربازان سوار شده و عمر سعد پس از نماز عصر پیشروی خود را به سمت حسین(ع) و یارانش آغاز نمود. امام(ع) مقابل خیمههایش نشسته و بر شمشیر خود تکیه زده بود و سر بر زانوی مبارک نهاده و خواب خفیفی بر او عارض گشته بود، که ناگاه خواهرش زینب با شنیدن همهمه سپاه، به برادر نزدیک شد و عرضه داشت: برادر! صدای همهمه لشکریان دشمن را که به ما نزدیک میشوند، نمیشنوی؟ امام(ع) سرش را بلند کرد و فرمود: هماکنون رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که به من فرمود: تو نزد ما خواهی آمد.
زینب(س) با شنیدن این جمله سیلی به صورت زد و فریادش بلند شد. امام حسین(ع) بدو فرمود: خواهر! وای و ویل بر تو نیست، آرام باش، خداوند تو را مشمول رحمت خویش گرداند. عباس به امام عرضه داشت: برادر! سپاهیان دشمن به سمت شما میآیند، حضرت بهپا خاست و بدو فرمود: برادر عباس! جانم فدایت، اکنون سوار شو و به سمت دشمن برو و به آنان بگو: چه کار دارید و چه میخواهید؟ و از آنان بپرس، چه چیز سبب شده بدینجا بیایید؟
عباس(ع) به اتفاق بیست سوار از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نزد آنان رفته و آنچه را امام فرموده بود، بدانان ابلاغ کرد، آنها گفتند: از امیر فرمان رسیده که پذیرش حکومت وی را بر شما عرضه کنیم. اگر پذیرا نشدید با شما بجنگیم. عباس(ع) فرمود: شتاب نکنید تا من نزد ابو عبدالله بازگردم و پیشنهادتان را بر او عرضه نمایم، آنها از حرکت ایستادند، عباس(ع) نزد امام برگشت و ماجرا را به اطلاع وی رساند و یاران حضرت در این فاصله همواره سپاهیان دشمن را پند و موعظه داده و از نبرد با حسین(ع) برحذر میداشتند.
هنگامی که عباس(ع) پیشنهاد دشمن را به امام عرضه داشت: امام(ع) بدو فرمود: برادر! به سوی آنان بازگرد و اگر موفق شدی آنان را از انجام کارشان تا فردا به تأخیر بینداز و مهلت بگیر و امشب آنان را از حمله به خیمهها بازدار، تا امشب را برای پروردگارمان نماز بگزاریم و به درگاهش دعا و نیایش و استغفار نماییم، خداوند خود به خوبی میداند تا چه اندازه نماز خواندن برای او و تلاوت قرآن و دعا و نیایش و استغفار را دوست دارم.
عباس(ع) برگشت و درخواست خود را از آنان مطرح کرد: ابن سعد سخنی نگفت، عمرو بن حجاج زبیدی به عمر سعد گفت: سبحان الله! به خدا سوگند! اگر اینان ترک و دیلم بودند و چنین درخواستی از ما کرده بودند، بدانان پاسخ مثبت میدادیم، تا چه رسد که اینان خاندان پیامبرند؟ قیس بن اشعث بن قیس بدو گفت: بدانان پاسخ مثبت بده، به جانم سوگند! فردا قطعاً با تو به نبرد خواهند پرداخت، بدین ترتیب، خواسته آنان را پذیرفتند.
حسین(ع) شب هنگام یاران خویش را گرد آورد. امام زین العابدین(ع) در این زمینه فرمود: نزدیک پدرم رفتم تا بشنوم به آنان چه میگوید، در آن زمان من بیمار بودم. از پدرم شنیدم به یارانش میفرمود: خدا را به بهترین وجه سپاس میگویم و در آسایش و رنج و گرفتاری او را میستایم، خدایا تو را ستایش میکنم که بر ما با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و به دین و آیینمان آشنا ساختی و به ما گوش حقشنو و چشم حقبین و قلب روشن عطا فرمودی و در زمره سپاسگزاران مقرر داشتی.
اما بعد، من، اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود و خاندانی باوفاتر از خاندان خویش سراغ ندارم، خداوند از ناحیه من به همه شما پاداش خیر عنایت کند. به هوش باشید! به تصور من فردا دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد کرد، اکنون به شما رخصت میدهم. همه میتوانید بازگردید و من بیعتم را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و هریک از شما دست مردی از خاندان مرا بگیرید و در تاریکی این شب پراکنده شوید و مرا با این مردم تنها بگذارید؛ زیرا آنها تنها در پی منند. برادران و فرزندان و برادرزادهگان و فرزندان عبدالله بن جعفر، عرضه داشتند: اماما! چرا چنین کنیم؟ برای اینکه پس از شما زنده بمانیم؟ هرگز! خداوند چنین چیزی را برای ما مقدر نکند و در آغاز، برادرش عباس بن امیر المؤمنین لب به سخن گشود و سپس جمع دیگری از او پیروی نموده و نظیر سخنان وی را به زبان آوردند.
آنگاه امام(ع) رو به فرزندان عقیل کرد و فرمود: «حسبکم من القتل بصاحبکم مسلم اذهبوا قد اذنت لکم»؛ کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما رخصت دادم، میتوانید بروید. عرضه داشتند: سبحان الله! در این صورت مردم به ما چه میگویند و ما در پاسخ آنها چه بگوییم؟ آیا بگوییم ما از مولا و سرور و عموزادهگان خود که بهترین خویشاوندان ما بودند دست برداشته و در کنار آنها در جنگ شرکت نجسته و حتی یک تیر و نیزه و شمشیر به کار نبردیم و از حال آنان بیخبریم و نمیدانیم چه کردهاند؟ به خدا سوگند! هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه جان و مال و زن و فرزندانمان را فدایت میکنیم و تا آخرین مرحله در رکابت خواهیم جنگید، خداوند زندگی پس از تو را نصیب ما نکند.
سپس مسلم بن عوسجه بهپا خاست و عرضه داشت: (اماما!) اکنون که دشمن، تو را در محاصره قرار داده، دست از تو برداریم؟ با کدام عذر میتوانیم در ادای حق تو به پیشگاه خدا عرض پوزش بریم، خدا هرگز آن روز را نیاورد که من دست به چنین کاری بزنم، آنقدر با دشمن میجنگم که نیزهام را در سینههایشان بشکنم و تا قبضه شمشیر در دستم بماند، دمار از روزگارشان بر میآورم، و اگر سلاحم را در نبرد با آنان از دست دادم، با سنگ به جانشان خواهم افتاد و تا دم مرگ از تو جدا نخواهم شد.
آنگاه سعید بن عبدالله حنفی برخاست و عرضه داشت: (مولا جان!) به خدا سوگند! هرگز تو را تنها نمیگذاریم تا خدا خود شاهد باشد که ما سفارش رسول خدا(ص) را درباره وجود نازنینت به خوبی حفظ کردهایم. به خدا! اگر به این نتیجه برسم که در راهت کشته میشوم و سپس زنده میگردم، پس از آن در آتشم بسوزانند و ذرههای خاکسترم را به هوا بپاشند و این عمل را هفتاد بار تکرار کنند، تا جانم را قربانت نکنم، از تو جدا نخواهم شد ولی (افسوس که) یکبار کشته میشوم و پس از کشته شدن به سعادت ابدیناپذیر الهی، نایل میگردم.
پس از آندو بزرگوار زهیر بن قین بهپا خاست و عرضه داشت: (اماما!) مشتاقم در رکابت هزار بار کشته شوم و بلاگردان تو و جوانان و برادران و فرزندان و اعضای خانهات گردم. سایر یاران ابا عبد الله(ع) نیز هریک سخنی نظیر این سخنان به زبان آوردند و عرضه داشتند: (مولای ما!) جانمان به قربانت، ما تیر و شمشیر و نیزههای دشمن را با دست و صورتمان از وجود مقدست دور میکنیم و هرگاه در برابرت به فیض شهادت نایل گردیم، در حقیقت به عهد و پیمان خویش با خدا وفا کرده و انجام وظیفه نمودهایم[۱].
امام حسین(ع) به یارانش فرمان داد خیمههای خود را به یکدیگر نزدیک و طنابهای آنها را داخل هم بکوبند و در برابر خیمهها حضور داشته باشند که از یک جبهه با دشمن روبرو شوند به گونهای که خیمهها در سه طرف آنها قرار داشته باشند، و تنها سمتی که روبروی دشمن است، باز بماند.
حضرت با یاران خود تمام آن شب را به نماز و استغفار و دعا و نیایش سپری کرد، در مناجاتهایشان نوایی چون نوای زنبوران عسل داشتند و همواره در رکوع و سجود بودند و یا ایستاده و نشسته خدا را میخواندند. در آن شب گروهی سی و دو نفره از سپاه ابن سعد در کنار خیمههای آنان آمدو شد داشتند.
یکی از یاران ابا عبد الله(ع) میگوید: دستهای از سپاه ابن سعد که مراقب ما بودند از کنارمان گذشتند و امام حسین(ع) در حال تلاوت این آیات شریف بود: ﴿وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ * مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[۲]. یکی از افراد یاد شده به نام عبدالله بن سمیر با شنیدن این آیه گفت: به خدای کعبه سوگند! پاکیزگان مائیم و از شما برتریم. بریر بن خضیر در پاسخ وی گفت: فاسق تبهکار، آیا خدا تو را از پاکیزگان قرار میدهد؟
مرد گفت: وای بر تو، کیستی؟ پاسخ داد: من بریر بن خضیر هستم.
با فرا رسیدن سحر، خواب خفیفی بر وجود نازنین ابا عبد الله(ع) عارض گردید و سپس بیدار شد و فرمود: در خواب دیدم تعدادی سگ بر من حملهور شده و میکوشند بدنم را پارهپاره کنند و میان آنها سگی ابلق (سیاه و سفید) دیدم که بیش از سایر سگها، در پاره کردن تنم تلاش دارد، از اینرو، بر این باورم که قاتلم مردی مبتلای به بیماری پیسی است.[۳].
روز عاشورا
شب آتشبس سپری شد. آن روز هراسانگیز، روز عاشورا، روز خون و مبارزه و شهادت، از راه رسید و همراهش سرنیزهها و بغض و کینهها پدیدار گشت، تا جسم پاک حسین را پارهپاره و خون حقجویانی را که در راه رسالت و مکتب دست به قیام زده بودند، به ناحق بر زمین بریزند. حسین(ع) به سپاه گرانی که به سمت او میآمد نگریست و همچنان بسان کوهی استوار، با قلبی مطمئن پایدار ایستاد و دنیا در چشمش بیارزش و لشکریان دشمن در برابرش اندک و ناچیز تلقی میشد، دستان مبارکش را به درگاه خدای عزوجل بلند کرد و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ»[۴].[۵].
سخنان امام حسین(ع) در برابر سپاه کوفه
لشکریان عمر سعد محاصره امام(ع) را تنگتر میکردند. وقتی حضرت، جمعیت انبوه دشمن و تصمیمشان به کشتن وی را در صورت پذیرا نشدن بیعت با یزید بن معاویه، ملاحظه کرد عمامه رسول خدا(ص) را پوشید و بر ناقه آن حضرت سوار و سلاحش را به دست گرفت و به اردوگاه دشمن به گونهای نزدیک شد که صدایش را به خوبی میشنیدند و به ایراد سخن پرداخت و فرمود: ای عراقیان! -همه صدایش را میشنیدند- سپس اظهار داشت: مردم! سخنم را بشنوید و در جنگ و خونریزی شتاب نورزید تا وظیفهام را در مورد پند و اندرز شما انجام دهم و انگیزه سفر به این دیار را تشریح کنم. اگر دلیلم را پذیرا شدید و با من از در انصاف درآمدید، راه سعادت را دریافتهاید و اگر نپذیرفتید و به انصاف عمل نکردید، همه دستبهدست یکدیگر بدهید و هر تصمیم و اندیشه تبهکارانهای دارید به اجرا درآورید و مهلتم ندهید (یار و پشتیبان من خدایی است که قرآن را فروفرستاد و او یار و یاور نیکان است. به گفته راوی سپس امام(ع) حمد و ثنای الهی را به جا آورد و خدا را آنگونه که شایسته است یاد نمود و بر پیامبر اکرم(ص) و فرشتگان الهی و پیامبرانش درود فرستاد و در سخنوری کسی قبل و بعد از او آنچنان با بلاغت سخن نگفته بود و سپس اظهار داشت: مردم! بگویید: من چه کسی هستم؟ سپس به خود آیید و خویشتن را سرزنش کنید.
آیا کشتن و هتک حرمت من برای شما رواست؟ مگر من فرزند دخت پیامبر شما نیستم؟ مگر فرزند وصیّ و پسر عموی پیامبرتان [علی] نیستم؟ مگر فرزند آن شخصی نیستم که قبل از همه مسلمانان به خدا ایمان آورد و رسالت پیامبر را پیش از همه تصدیق نمود؟ مگر حمزه سید الشهداء عموی پدر من نیست؟ مگر جعفر طیّار که در بهشت با دو بال پرواز میکند- عموی من نیست؟ آیا شما سخن پیامبر را در حق من و برادرم نشنیدهاید که فرمود: این دو، سروران جوانان اهل بهشتاند؟
اگر مرا در گفتارم تصدیق کنید آنچه را گفتم: واقعیت است؛ زیرا از روز نخست هیچگاه دروغ نگفتهام، چون دریافتهام که خداوند بر دروغگویان خشم گرفته و ضرر و زیان دروغ را به گویندهاش برمیگرداند و اگر تکذیبم میکنید، اکنون در جمع شما کسانی حضور دارند که اگر در این زمینه از آنها بپرسید واقعیت را به شما خواهند گفت. از جابر بن عبدالله انصاری، ابو سعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن أرقم، انس بن مالک بپرسید آنان به شما خبر خواهند داد که این سخنان را درباره من و برادرم از رسول خدا(ص) شنیدهاند، آیا آنچه گفتم نمیتواند شما را از ریختن خونم بازدارد؟
سپس امام حسین(ع) به آنان فرمود: اگر درباره سخن رسول اکرم(ص) در مورد من و برادرم تردید دارید لابد در این واقعیت نیز تردید دارید که من، پسر دختر پیامبر شما هستم! به خدا سوگند: در شرق و غرب گیتی و میان شما و پیروان دیگر آیینها، فرزند پیامبری جز من وجود ندارد. وای بر شما! آیا کسی از شما را کشتهام؟ یا مالی از کسی ستاندهام؟ یا جراحتی بر شما وارد ساختهام که مرا سزاوار کیفر میپندارید؟ همه سکوت کردند. حضرت صدا زد: ای شبث بن ربعی! ای حجار بن أبجر! ای قیس بن اشعث! و ای یزید بن حارث! آیا شما به من نامه ننوشتید که [اماما] میوههایمان رسیده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار مقدمت لحظهشماری میکنیم و در کوفه بر لشکریان مجهّز و آماده خویش وارد خواهی شد؟
اشعث بن قیس در پاسخ امام(ع) گفت: ما منظور شما را نمیدانیم، ولی [از من بشنو] به حکومت عموزادهات تن دربده. امام(ع) بدو فرمود: به خدا سوگند! نه دست ذلّت در دستتان مینهم و نه همچون بردگان از برابری با دشمن میگریزم. آنگاه با صدای بلند فرمود: «يَا عِبَادَ اللَّهِ! إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ، أَعُوذُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ»[۶]؛
دشمن بر جنگ با حضرت و استمرار در باطلگرایی خویش پافشاری نشان داده و در پاسخ آن بزرگوار همان سخن اهل مدین به پیامبرشان را بر زبان آوردند که خدای عزوجل در قرآن کریم به آن اشاره فرموده است: ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا﴾[۷].[۸].
حرّ، بین بهشت و دوزخ
حر بن یزید ریاحی سخت تحت تأثیر سخنان امام حسین(ع) قرار گرفت و از کارهای گذشته خویش نادم و پشیمان شد و اسب خویش را گاهی به اردوگاه حسین نزدیک میساخت و گاهی به جای خود بازمیگشت و پریشانی و اضطراب در او پدیدار شد، وقتی سبب آن را از وی پرسیدند؛ گفت: «به خدا سوگند! خود را میان بهشت و دوزخ و دنیا و آخرت مخیّر میبینم و انسان عاقل هیچگاه چیزی را با آخرت و بهشت سودا نمیکند» این را گفت و تازیانهای محکم بر اسبش نواخت و به امام حسین(ع) پیوست و بر در خیمه حضرت ایستاد، امام حسین(ع) از خیمه بیرون آمد و به سمت حرّ رفت. حرّ از روی اسب خم شد و دست امام را بوسه زد و با درخواست عفو و بخشش از او پرسید: آیا خدا او را میبخشاید؟ حضرت بدو فرمود: آری، خدا توبهات را میپذیرد و او بسیار توبهپذیر و مهربان است.
حرّ عرضه داشت: به خدا سوگند! برای خود راه توبهای جز جنگ در رکاب تو و جان دادن در راهت نمیبینم و سپس به میدان تاخت و کوفیان را پند و اندرز داد و رفتار زشتشان را با امام، بدانها یادآور شد و آنان را به یاری ابا عبدالله الحسین(ع) فراخواند و از نبرد با آن حضرت برحذر داشت. آنگاه خود به معرکه شتافت، سربازان دشمن او را از یارانش جدا ساخته و سپس دستهجمعی بر او یورش برده و وی را به شهادت رساندند[۹].[۱۰].
پیکاری به یاد ماندنی
امام حسین(ع) سراپرده خود را ایمنی بخشید و با ایجاد خندقی اطراف آنها آتش در آن خندق افکند تا از حمله غافلگیرانه و محاصره دشمن از ناحیه پشت خیمهها جلوگیری به عمل آورد و زنان و کودکان خویش را از یورش حتمی حفظ و حراست نماید. شمر بن ذی الجوشن با نگاهی به آتش درون خندق، فریاد زد: ای حسین! قبل از قیامت، برای ورود به آتش شتاب کردی. امام(ع) بدو پاسخ داد: تو در افتادن به آتش سزاوارتری[۱۱].
مسلم بن عوسجه یکی از یاران ابا عبد الله(ع) خواست با تیری شمر را هدف قرار دهد که امام(ع) او را از این کار بازداشت و فرمود: بدو تیر شلیک مکن زیرا من دوست ندارم آغازگر جنگ با آنان باشم[۱۲].
به گفته تاریخنگاران: برخی از یاران امام(ع) پس از ایراد نخستین سخنرانی حضرت با مردم به گفتوگو پرداختند و امام(ع) در برابر دشمن قرآن را گشود و بر سر گرفت و بار دوم آنان را مخاطب ساخت و فرمود: مردم! حاکم و داور میان من و شما کتاب خدا و سنّت جدّم رسول خداست.
و سپس آنان را بر خود و شمشیر و زره و عمامه رسول اکرم(ص) گواه گرفت و جمعیت نیز سخنانش را تصدیق کردند. حضرت سبب اقدام آنان به کشتن خود را از آنها جویا شد در پاسخ گفتند: ما برای اطاعت از فرمان عبید الله بن زیاد دست به چنین کاری میزنیم.
امام(ع) بدانان فرمود: مرگتان باد! و خواری و ذلّت قرینتان باشد. آیا پس از آنکه با شور و شوق فراوان دست یاریخواهی به سمت ما دراز کرده و ما را به یاری خویش خواندید و آنگاه که به درخواست شما پاسخ مثبت داده و بیدرنگ به یاری شما شتافتیم، شمشیرهایی را برای دفاع از ما به دست گرفته بودید، به روی خودمان کشیدید و آتش ستمسوزی را که ما بر ضدّ دشمنان مشترک خود و شما برافروخته بودیم، بر ضد ما شعلهور ساختید، در نتیجه به حمایت و پشتیبانی دشمنان و به زیان دوستان و پیشوایتان بهپا خاستید؟ بیآنکه دشمنانتان عدل و دادی در جامعه شما حاکم ساخته باشند و یا امید چشمانداز آینده بهتری برایتان وجود دارد.
وای بر شما! -آیا سزاوار بلا نیستید- که از ما رو برتافتید و زمانی که شمشیرها در نیام، تیغها در غلاف و دلها آرام و رأی و اندیشهها بیتشویش بود، شما آتش مبارزه را دامن زدید و مانند مور و ملخ از هرسو به جانب ما رو آوردید ولی بسان پروانه از هر طرف فرو ریختید و عهد و پیمان خود را شکستید. ای بردگان امت! مرگ و خواری و ذلّت قرینتان باد! ای پسماندههای گروهها و احزاب تبهکار! ای پشتسراندازان کتاب الهی! ای تحریفکنندگان سخنان پیامبر! ای جمع تبهکار و جنایتپیشه! ای فرو افتادگان از دماغ شیطان! ای خاموشکنندگان شیوه و روش نورانی رسول اکرم! آیا شما حاضر شدهاید به یاری این طغیانگران تبهکار و استبدادگر بشتابید و دست از یاری ما بشویید؟ آری، به خدا سوگند! فریبکاری و پیمانشکنی، صفت پلید دیرینه شماست، میان شما ریشه دوانیده و شاخههایتان با آن پیوند خورده است، شما به پلیدترین میوهای میمانید که در گلوی باغبان و نگهبان رنجدیدهاش گلوگیر شود و در کام تجاوزکاران غاصب، گوارا و لذتبخش باشد.
مردم! به هوش باشید! اینک این شخص فرومایه فرزند فرومایه (ابن زیاد) مرا بین انتخاب یکی از دو راه ذلّتپذیری و یا مرگ با افتخار، مخیّر ساخته است. چقدر دور است از همّت ما که ذلّت و خواری را برگزینیم. خدا و پیامبر او و اهل ایمان و غیرتمندان دوراندیش و دامنهای پاک و اصل و تبار پاکیزه و جانهای ستمستیز و باشرافت، نخواهند پذیرفت که ما فرمانبرداری از فرومایگان و استبدادگران پست را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح دهیم.
بدانید! من با اعضای همین خاندان و یاران اندکم، با اینکه مردم دست از یاریام شستهاند برای مبارزه با ستمپیشگان دورانم به پیش خواهم تاخت. سپس امام(ع) به خواندن اشعار فروة بن مسیک مرادی پرداخت و اظهار داشت: اگر ما در این پیکار بر دشمن نابکار پیروز گردیم، در گذشته نیز پیروز بودهایم و اگر به ظاهر، شکست نصیبمان شود باز هم شکست از ما به دور است و ترس و بیم زیبنده ما نیست، اما اکنون رخدادهایی پدیدار گشته که به ظاهر سودی به دیگران رسیده است. به سرزنشگران ما بگو: بیدار باشید که آنان نیز همانند ما با سرزنشگران روبرو خواهند شد. هرگاه مرگ، شتر خویش را بر در خانهای حرکت داد، آن را در کنار در دیگری نیز خواهد خواباند.
به خدا سوگند! پس از این پیمانشکنی و پیوستن به دشمنان جز اندک فرصتی نظیر فرصت سوار شدن پیادهای بر مرکب، نخواهید یافت و گردش آسیای روزگار شما را به گرد خویش میچرخاند و به اضطراب و نابودی سوق میدهد. این آیندهنگری و پیشگویی از آینده را پدر بزرگوارم از جدّ گرانقدرم پیامبر اکرم(ص) به من خبر داده است (...همدلان و همفکران خویش را گرد آورده و دست در دست هم نهید و مهلتم ندهید)[۱۳] (من بر خدای بیهمتا که پروردگار ما و شماست اعتماد کردهام و بر این باورم که او مهار هر جنبندهای را به کف گرفته و هستی و حیات همه در دست قدرت اوست، به راستی پروردگارم بر راهی راست و بدون انحراف قرار داد)[۱۴].
آنگاه امام(ع) دستان مبارکش را به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: خدایا! قطرات باران رحمت خویش را از آنها دریغ دار و سالهای سخت و دشوار خشکسالی و قحطی نظیر خشکسالی و گرفتاری سالهای دوران حضرت یوسف بر آنان بفرست و مردنمایی برده صفت از قبیله ثقیف را بر آنها مسلّط گردان تا جام تلخ ذلّت و حقارت را بیشتر بر کامشان فروریخته و سیرابشان سازد؛ چراکه آنان بر ما دروغ بستند و دست از یاریمان شستند[۱۵]. خدایا! تویی پروردگار ما! بر تو توکل و اعتماد نمودیم و به سویت رو خواهیم آورد.
با اینهمه، عمر سعد همچنان بر نبرد با امام حسین(ع) پافشاری داشت و حضرت با مردم گفتوگو میکرد و آنان را پند و اندرز میداد و به بهترین شکل ممکن به ارشاد آنان میپرداخت و آنگاه که بر پند و موعظه سودی مترتب ندید، رو به ابن سعد کرد و فرمود: ابن سعد! تو خیال میکنی با کشتن من و ریختن خونم به جایزهای ارزنده و به فرمانروایی ری و گرگان نائل خواهی شد؟ به خدا سوگند! چنین ریاستی بر تو گوارا نخواهد شد و این ماجرایی است پیشبینی شده. اینک آنچه از دستت برمیآید انجام ده که پس از من نه در دنیا و نه در آخرت روی خوشی و راحتی نخواهی دید، دیری نمیپاید که سر بریدهات را در همین شهر، بر بالای نی میزنند و کودکان این شهر سرت را اسباببازی قرار داده و سنگبارانش خواهند کرد[۱۶].
عمر سعد از این سخن برآشفت و بیآنکه پاسخی به امام بدهد از آن حضرت رو برتافت. شیطان بر ابن سعد مسلط شد، وی تیری در چله کمان خود نهاد و به سمت سراپرده امام حسین(ع) پرتاب کرد و گفت: «سپاهیان! گواهی دهید من بودم که نخستین تیر را به سمت حسین شلیک نمودم» و سپس باران تیر از سوی دشمن به سوی یاران امام حسین(ع) باریدن گرفت و با یکدیگر درگیر شدند[۱۷].
امام(ع) یاران خویش را مخاطب ساخت و فرمود: یاران! به پا خیزید و به سوی شهادت پرافتخاری بشتابید که راهی جز آن نمانده است، این تیرها پیکهای مرگند که از سمت دشمن به سوی شما میآیند[۱۸]. یاران امام(ع) پس از شنیدن این سخنان چون شیران خشمگین بیآنکه از مرگ پروایی به خود راه دهند و از شادی دیدار خدای عزوجل در پوست خود نمیگنجیدند، نبرد را آغاز کردند به گونهای که گویی در حالت نبرد، جایگاه خویش را در کنار پیامبران و صدّیقین و بندگان شایسته خدا میدیدند و هریک از آنان در لحظه شهادت عرضه میداشتند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»! و به یاران و همرزمان خویش سفارش میکردند که امام و پیشوایشان را با بذل جان و خون خویش یاری کنند. کارزار سختی میان دو طرف درگرفت و هریک از یاران حسین(ع) تا دهها تن از سپاه دشمن را به هلاکت نمیرساندند از پای نمیافتادند[۱۹]. همراه با گردش آسیای نبرد خونین در بیابان کربلا، سیلی از خونهای پاک و مقدس یاران ابا عبد الله(ع) در آنجا روان گشت تا راه خویش را به نهر خلود و جاودان الهی بگشاید در آن گیرودار یاران حسین یکی پس از دیگری روی زمین میافتادند. قهرمانانی که سپاه دشمن را با زخمهای کاری از پا درآورده و سخت کشتار نمودند، به گونهای که عمر سعد فریاد زد: سربازان! اگر جنگ به همینگونه میان ما و آنها درگیر باشد، همه شما را از دم تیغ خواهند گذراند.
بنابراین، باید یکباره بر آنها یورش برده و آنان را آماج تیر و سنگ قرار دهید. بدینسان، حمله و پیشروی دشمن به سوی باقیمانده یاران حسین(ع) آغاز گردید و آنها را از هرسو به محاصره درآورده و کلیه ابزار و شیوههای پست و پلید قتل و کشتار را به کار گرفتند و بیشتر یاران حاضر را که در اردوگاه حسینی حضور داشتند به شهادت رساندند.
در نیمروز عاشورا، وقت نماز ظهر فرارسید و اینک این حسین است که مردم را به نماز فرامیخواند و میدان کارزارش به محراب جهاد و عبادت تبدیل شده و شمشیر و نیزهها در ایجاد مانع میان او و میان حضورش در عرصه مناجات و نیایش و عروج به جایگاه قدسیان و عرصههای جمال و جلال الهی، قادر نبودند. یارانش یکی پس از دیگری به میدان کارزار شتافته و به شهادت میرسیدند تا آنجا که جز اعضای خاندانش یار و یاوری برایش باقی نمانده بود. فرزند دلبند و جگرگوشهاش علی اکبر(ع) -پسر لیلی دخت ابومرة بن مسعود ثقفی- که چهرهای از همه زیباتر داشت با این رجز خود را به قلب سپاه دشمن زد. أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي * نَحْنُ وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي * تَاللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي من علی بن حسین بن علیام. ما و خانه خدا به رسول اکرم سزاوارتریم، به خدا سوگند! نباید این فرزند نابکار فرومایه (یزید) بر ما حکومت براند.
وی چندینبار بر دشمن سخت حمله برد و مردم کوفه از کشتن او دریغشان میآمد. ناگهان چشم مرة بن منقذ عبدی به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردنم اگر این جوان به نزدیکم گذارش افتد و دست به کشتار بزند، پدرش را به عزایش ننشانم. علی اکبر نظیر مرحله نخستبار دیگر بر دشمن یورش برد، که مرّة بن منقذ نیزهای بر پشت او وارد ساخت و به شهادت رسید. دشمن او را در میان گرفته و پیکر نازنینش را با شمشیر پارهپاره کردند. حسین(ع) خود را به بالین وی رساند و فرمود: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يَا بُنَيَّ، مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ»؛[۲۰]. و فرمود: پس از تو افّ بر زندگی دنیا. در این هنگام زینب کبری(س) به سرعت از خیمهها بیرون دوید و فریاد میزد: وای برادرم! وای پسر برادرم!. وقتی به علی رسید خود را روی بدن عزیزش افکند و امام حسین(ع) سر مبارک خواهر را گرفت و بلند کرد و او را به خیمهها بازگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود: بیایید و برادرتان را به سمت خیمهها ببرید. جوانان، بدن نازنین علی اکبر را برداشته و مقابل خیمهای که در برابرش پیکار میکردند، قرار دادند.
سپس مردی از هواداران عمر سعد به نام عمرو بن صبیح، عبدالله بن مسلم بن عقیل را با تیر هدف قرار داد، عبدالله دست خود را به پیشانی نهاد تا از اصابت تیر به آن جلوگیری کند که تیر به دستش اصابت نمود و آن را به پیشانیاش دوخت و نتوانست آن را حرکت دهد و فرد دیگری با نیزه بر او حملهور شد و آن را در قلبش فرو برد و وی را به شهادت رساند. عبدالله بن قطبه طایی بر عون بن عبدالله بن جعفر بن ابو طالب یورش برد و او را به شهادت رساند.
عامر بن نهشل تمیمی با حمله بر محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابوطالب، وی را به شهادت رساند. عبدالرحمان بن عقیل بن ابوطالب، با حمله عثمان بن خالد همدانی به شهادت رسید. حمید بن مسلم میگوید: در همین گیرودار بودیم، نوجوانی که چهرهاش چون پاره ماه میدرخشید، شمشیر به دست و پیراهن و ردا و کفش خویش را پوشیده بود، از خیمهها بیرون آمد. بند یکی از کفشهایش باز شده بود. عمر بن سعید بن نفیل ازدی به من گفت: به خدا سوگند! بر او حمله خواهم کرد.
بدو گفتم: سبحان الله! با این کار میخواهی چه کنی؟ او را به خود واگذار، همان سربازانی که با او درگیرند و کسی را از آنها زنده نگذاشتهاند، برایش کافی است. وی در پاسخ گفت: به خدا! حتما بر او حملهور خواهم شد و چنین کرد و با شمشیر بر او یورش برد و فرق مبارکش را شکافت و جوان به صورت روی زمین افتاد و صدا زد: عمو جان! مرا دریاب. حسین(ع) چون باز شکاری بر بالین وی حاضر شد و سپس چونان شیری خشمگین بر دشمن یورش برد و شمشیری بر دست عمر بن سعید بن نفیل فرود آورد و آن را از آرنج به پوست آویزان کرد. مرد فریادی برآورد که لشکریان همه شنیدند و آنگاه حسین(ع) از او فاصله گرفت و سپاه کوفه با حملهای خواستند وی را نجات دهند که زیر سم ستوران به هلاکت رسید.
راوی میگوید: گردوغبار میدان که فرونشست، دیدم حسین بالین آن جوان ایستاده و او از شدّت درد، پای خود را به زمین میساید و حسین میگوید: از رحمت الهی دور باد مردمی که تو را کشتند و روز رستاخیز جدّت رسول خدا با آنان دشمنی خواهد کرد. و سپس اظهار داشت: به خدا سوگند! بر عمویت چقدر دشوار است که از او یاری بخواهی و نتواند به تو پاسخ مثبت دهد و یا زمانی که پاسخ دهد سودی به حالت نبخشد، به خدا سوگند! صدای یاریخواهیات به کسی میماند که کشته شدهگانش زیاد و یار و یارانش اندک باشند. آنگاه حسین آن جوان را به سینه گرفت و به سمت خیمهها برد، گویی میبینم که پاهای آن نوجوان به زمین کشیده میشود. امام جنازه وی را به خیمهها آورد و کنار پیکر فرزندش علی اکبر و دیگر شهدای اهل بیت قرار داد. پرسیدم صاحب آن جنازه کیست؟ گفتند: وی قاسم بن حسن بن علی بن ابیطالب(ع) است.
سپس حسین(ع) مقابل خیمه نشست و فرزند خردسالش عبدالله را نزدش آوردند و حضرت او را روی زانوی محبّت خود نشانید که ناگاه مردی از بنی اسد با شلیک تیری گلوی او را پاره کرد. حسین خون گلوی آن کودک را برگرفت وقتی دستش پر از خون شد آن را به زمین ریخت و سپس به پیشگاه حضرت حق عرضه داشت: پروردگارا! اگر در دنیا ظفر و پیروزی آسمانیات را از ما دریغ داشتی در عوض بهتر از پیروزی را در آخرت نصیبمان گردان و انتقام ما را از ستمپیشگان بستان. این را گفت و جنازه کودک را بغل گرفت و در کنار جنازههای دیگر اعضای خاندانش قرار داد.
عبدالله بن عقبه غنوی، ابو بکر بن حسن بن علی بن ابی طالب(ع) را با شلیک تیری به شهادت رساند. عباس بن علی با مشاهده تعداد زیاد شهدای خاندانش رو به برادران مادری خود عبدالله، جعفر، عثمان، نمود و بدانان فرمود: ای فرزندان مادر! به میدان بشتابید تا خود شاهد باشم که خیرخواهانه در راه خدا و رسولش جان باختهاید؛ زیرا شما دارای فرزندی پس از خود نیستید.
نخست عبدالله به میدان رفت و پیکاری سخت آغاز کرد و با هانی بن ثبیت حضرمی درگیر و دو ضربت بین آنان ردوبدل شد و توسط هانی به شهادت رسید. پس از او جعفر بن علی به صحنه کارزار شتافت و او نیز توسط هانی به شهادت رسید و خولی بن یزید اصبحی با عثمان بن علی که در جایگاه برادرانش ایستاده بود، به نبرد پرداخت و با تیری که به سوی او شلیک کرد وی را بر زمین افکنده و مردی از بنی دارم، بر او حملهور شد و سر از بدن او جدا کرد.
لشکریان یکپارچه بر حسین یورش بردند تا او را به اردوگاهش عقب برانند. در اینجا تشنگی بر امام چیره شد و به اتفاق برادرش عباس از دژی خاکی عبور کرد تا به آب فرات دست یابد. ولی جمعی از سپاهیان ابن سعد مانع حضرت شدند. و مردی از قبیله دارم از جمع سپاه خطاب به آن جمعیت گفت: وای بر شما! بین او و آب فرات فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد. امام حسین(ع) به پیشگاه خدا عرضه داشت: «خدایا! او را همواره تشنهکام بدار» مرد دارمی از سخن امام به خشم آمد و با شلیک تیری گلوی مبارک حضرت را نشانه رفت. امام حسین(ع) تیر را از گلو خارج و دستان مبارکش را زیر گلوی خود گشود، پر از خون که شدند، آنها را به آسمان پاشید و عرضه داشت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ»[۲۱].[۲۲].
منابع
پانویس
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۹۳.
- ↑ «کافران هیچ مپندارند اینکه مهلتشان میدهیم برای آنها نیکوست؛ جز این نیست که مهلتشان میدهیم تا بر گناه بیفزایند و آنان را عذابی خوارساز خواهد بود * خداوند بر آن نیست که مؤمنان را به حالی که شما بر آن هستید رها سازد تا آنکه ناپاک را از پاک جدا کند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۸-۱۷۹.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۵۰-۲۵۵.
- ↑ «خدایا! تو در هر غم و اندوه، پناهگاهم و در هر پیشامد ناگوار مایه امید من و در هر حادثهای سلاح و ملجأ من هستی. آنگاه که غمهای کمرشکن بر من فرومیریخت و دلها در برابرش ناتوان و راه و چاره در برابرش مسدود میشد و غمهای جانکاهی که با دیدن آنها دوستان، دوری جسته و دشمنان، زبان به شماتت میگشودند، تنها به پیشگاه تو شکایت آوردم و از دیگران قطع امید نمودم. تو بودی که به فریاد رسیدی و غم و اندوهم را برطرف ساختی. ای که صاحب هر نعمت و هر نیکی آخرین مقصد و مقصود من هستی». ارشاد، ج۲، ص۹۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۵۶.
- ↑ «من به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه میبرم از اینکه مرا متهم کنید و از شر هر انسان متکبّری که به روز جزا ایمان ندارد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میجویم». ارشاد، ج۲، ص۹۸؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۵۹.
- ↑ «ما بسیاری از آنچه را که میگویی درنمییابیم و تو را در میان خویش ناتوان میبینیم» سوره هود، آیه ۹۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۵۷.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۹۹؛ الفتوح، ج۵، ص۱۱۳؛ بحار الانوار، ج۵، ص۱۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۵۹.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۷۷.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۷۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۸.
- ↑ سوره یونس، آیه ۷۱.
- ↑ سوره هود، آیه ۵۶.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۸۹- ۲۸۶؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶؛ تاریخ ابن عساکر، شرح حالات امام حسین(ع)، ص۲۱۶؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۵۸.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۸۹.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۱۰۱؛ لهوف، ص۱۰۰؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۶۱.
- ↑ مقتل مقرم، ص۲۹۲.
- ↑ سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۷۶.
- ↑ «پسرم! خدا بکشد مردمی که تو را کشتند، چقدر اینان نسبت به خدا و بیحرمتی به رسول گرامیاش بیپروا و گستاخ شدهاند و اشک از چشمان مبارکش جاری شد».
- ↑ .«خدایا! از مردمی که با فرزند دخت پیامبرت چنین رفتار کردند، نزدت شکایت میآورم»
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۶۰-۲۷۰.