صلح امام حسن مجتبی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۹ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۵۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

صلح امام حسن مجتبی (ع) از حوادث مهم تاریخی است که بر اساس شرایط نابسامان اجتماعی، دشمنی معاویه و کمبود یاران؛ برای حفظ اسلام و شیعیان و آشکار ساختن چهره پلید معاویه و جلوگیری از موروثی کردن خلافت و تعرض دشمنان خارجی انجام گرفت. هرچند حکمت آن برای برخی از یاران هم روشن نبود، ولی آن حضرت بارها از ضرورت آن برای حفظ مصالح شیعیان سخن گفتند.

گردهمایی کوفه‌

پس از امضای قرارداد صلح بین امام حسن(ع) و معاویه جهت گرد آمدن در یک مکان، با یکدیگر به توافق رسیدند تا این دیدار اجرای عملی صلح به شمار آید و هریک در مقابل جمعی از مردم با سپردن تعهدات خود به طرف مقابل و لزوم پای‌بندی و عمل به آن آشنا گردند. برای این کار کوفه را برگزیده و آهنگ آن دیار نمودند و سیلی از مردم که بیشتر حاضران را سربازان طرفین تشکیل می‌دادند، با ترک اردوگاه‌های خود برای حضور در روز تاریخی نحسی که بر تارک کوفه ثبت شد، با میل یا بی‌میلی، گردهم آمدند.

مردم به سمت مسجد جامع شهر فراخوانده شدند، تا به سخنان دو تن از خطیبان امضاءکننده قرارداد صلح، گوش فرا دهند. بدیهی بود که معاویه بر امام حسن(ع) پیشی گیرد و بر منبر بالا رود و چنین نیز کرد و بر فراز منبر نشست[۱] و در جمع مردم خطابه‌ای طولانی بیان کرد که منابع تاریخی تنها به ذکر فقرات مهمی از آن پرداخته‌اند، از جمله: «اما بعد، مردم! پیروان هر پیامبری که پس از او به اختلاف افتادند، سرانجام، باطل‌گرایان بر اهل حقشان چیره گشت» راوی می‌گوید: معاویه پس از این سخن پی برد که به زیان خویش سخن گفته از این رو، بی‌درنگ گفت: «مگر این امت که اهل حق آن بر باطل‌گرایانش پیروز شدند» و نیز افزود: «مردم کوفه! آیا می‌پندارید با شما بر سر نماز و زکات و حج می‌جنگم، من که به خوبی می‌دانم شما اهل نماز و زکات و حج هستید؟ ولی برای دست‌یابی به حاکمیت و تسلط بر شما به جنگتان آمدم و اکنون با اینکه شما ناخرسندید خداوند این موهبت را به من عطا کرده است! به هوش باشید! هر خونی که در این آشوب و بلوا ریخته شود به هدر رفته است و هرگونه شرطی را به (امام حسن(ع)) متعهد شده‌ام زیرا پا می‌نهم...»[۲]. ابو الفرج اصفهانی به اسناد خود از حبیب بن ابی ثابت روایت کرده که گفت: معاویه در این خطابه، از علی(ع) به ناسزا یاد کرد و سپس به امام حسن اسائه ادب نمود[۳].

آن‌گاه امام حسن(ع) به پاخاست و در این موقعیت حساس، خطابه‌ای غرّا و طولانی ایراد کرد که یکی از پسندیده‌ترین اسناد و مدارک وضعیت موجود میان مردم و اهل بیت، پس از وفات رسول خدا(ص) به شمار می‌آید. امام(ع) در این خطابه به پند و اندرز مسلمانان پرداخت و در ابتدای سخنانش آنها را به دوستی و محبت و کسب رضای خدا و وحدت و یکپارچگی دعوت کرد و در اواسط خطابه به موقعیت خاندان خویش بلکه موقعیت پیامبران خدا را بر ایشان یادآور شد. و در پایان سخنانش بی‌آن‌که صریحا معاویه را ناسزا گوید با شیوه بلاغتش، بدترین دشنام‌ها و ناسزاها را نثار وی ساخت. از آن جمله فرمود:[۴]

«أَيُّهَا الذَّاكِرُ عَلِيّاً! أَنَا الْحَسَنُ وَ أَبِي عَلِيٌّ، وَ أَنْتَ مُعَاوِيَةُ وَ أَبُوكَ صَخْرٌ، وَ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أُمُّكَ هِنْدٌ، وَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدُّكَ عُتْبَةُ بْنُ رَبِيعَةَ، وَ جَدَّتِي خَدِيجَةُ وَ جَدَّتُكَ فُتَيْلَةُ، فَلَعَنَ اللَّهُ أَخْمَلَنَا ذِكْراً وَ أَلْأَمَنَا حَسَباً وَ شَرَّنَا قَدِيماً وَ حَدِيثاً، وَ أَقْدَمَنَا كُفْراً وَ نِفَاقاً»؛ ای کسی که پدرم علی را دشنام می‌دهی! من حسنم و پدرم علی است، تو معاویه و پدرت صخر است، مادر من فاطمه و مادر تو هند است، جد من رسول خدا(ص) و جد تو عتبه بن ربیعه است. جدّه من خدیجه و جدّه تو فتیله است، لعنت خدا بر آن کس که شهرتش از ما کمتر، دودمانش از ما پست‌تر، تبهکاری‌اش در گذشته و حال افزون‌تر و کفر و نفاقش ریشه‌دارتر است[۵].

مخالفان صلح‌

قیس بن سعد بن عباده

قیس به دوستی و محبت اهل بیت(ع) معروف بود و امیر مؤمنان(ع) در آغاز خلافت خویش وی را به فرمانروایی مصر گمارد. قیس با شنیدن خبر امضای قرارداد بین امام حسن(ع) و معاویه، موجی از غم و اندوه دلش را فراگرفت و گردابی از نگرانی و پریشانی او را احاطه کرد، ولی سرانجام به کوفه بازگشت.

معاویه پس از آن‌که عبید اللّه بن عباس را فریفت، طی نامه‌ای به قیس، او را وعده پست و مقام داد و تهدید نمود. قیس در پاسخ او نوشت: «نه به خدا سوگند! دیدار من و تو تنها با شمشیر و نیزه میسّر است»[۶]. معاویه از این‌ پاسخ قاطع برآشفت و در نامه‌ای دیگر وی را به باد ناسزا گرفته و به مرگ تهدید کرد. در آن نامه آمده بود: «اما بعد، تو یهودزاده‌ای که خود را به زحمت می‌اندازی و در آن‌چه که به تو سودی ندارد، خود را به بدبختی می‌کشانی و به هلاکت می‌افکنی، اگر دوستانت در این جنگ به پیروزی دست یابند، تو را به کناری می‌نهند و فریبت می‌دهند و و اگر دشمنانت پیروز گردند تو را گوشمالی داده و به قتل خواهند رساند، پدرت نیز با کمانی بدون زه تیراندازی می‌کرد و تیرش هدفی نداشت. در میان مردم تفرقه انداخت و جدایی‌هایی پدید آورد، تا اینکه قوم و قبیله‌اش وی را خوار ساختند و سرانجام در ناحیه حوران در غربت و تنهایی جان سپرد، و السلام[۷].

قیس بدو پاسخ داد: «اما بعد، تو خودت بتی و فرزند بتی، با اکراه و ناخرسندی اسلام را پذیرفتی و میان مسلمانان تفرقه و جدایی انداختی و به دلخواهت از دین بیرون رفتی و خداوند دینت را پذیرا نشد و از اسلام بهره‌ای به تو نبخشید. نفاق‌افکنی تو چیز تازه‌ای نیست، تو تا توانستی با خدا و پیامبر جنگیدی و در زمره دارودسته مشرکان درآمدی و با خدا و پیامبر و مؤمنان همواره به مبارزه برخواستی از پدرم به بدی یاد کردی، به جان خودم سوگند! او نیز از کمان زه دارش به سوی دشمنان دین تیر پرتاب می‌کرد و کسانی به مبارزه‌اش برخاستند که جایگاهش را نمی‌شناختند و به پایه‌اش نمی‌رسیدند.

تو من را یهودی زاده خواندی، ولی خودت خوب می‌دانی و همه مردم می‌دانند که من و پدرم دشمن دینی بودیم که تو آن را درک کردی و از یاران دینی بودیم که تو از آن بیرون رفتی ـ یعنی شرک ـ و به آن‌‌گراییدی.[۸].

وقتی معاویه شنید قیس به کوفه بازگشته او را برای بیعت با خود به حضور‌ طلبید، ولی قیس پذیرا نشد زیرا او با خدای خویش پیمان بسته بود که دیدار او با معاویه جز با شمشیر و نیزه میسّر نخواهد بود، به همین دلیل معاویه دستور داد شمشیر و نیزه‌ای بیاورند تا میان خود و قیس بنهد و قیس سوگند خود را بی‌آن‌که کفاره دهد بشکند، که قیس در آن اجتماع حضور یافت و با معاویه بیعت کرد[۹].[۱۰]

حجر بن عدی

وی از یاران بزرگ رسول خدا(ص) و امیر مؤمنان(ع) و از نیک مردان برجسته زمان خود به‌شمار میآمد و به گفته ابن اثیر جزری در «أسد الغابة» و نیز دیگران، حجر بن عدی در تقرب به پیشگاه خدا به پایه‌ای رسید که دعایش مستجاب می‌شد و سرانجام در منطقه «مرج عذراء» یکی از روستاهای شام به دستور معاویه توسط جلادانش به شهادت رسید و شهادتش موجی از اعتراضات مردم را نسبت به سیاست‌های غلط معاویه به دنبال داشت، به گونه‌ای که عایشه و دیگران نیز این جنایت را محکوم کردند[۱۱].

با وجود عشق و محبتی که «حجر» نسبت به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش می‌ورزید، ولی زمانی که قرارداد صلح انجام پذیرفت، تأثّرات و نگرانی‌ها وی را به تاریکی یأس و نومیدی کشاند. به همین سبب، در برابر معاویه، امام(ع) را مخاطب قرار داد و گفت: «به خدا سوگند! آرزو می‌کردم در آن روز از دنیا بروی و ما نیز با تو بمیریم و چنین روزی را شاهد نباشیم؛ زیرا ما شکست خورده و حسرت‌زده به شهر خود باز می‌گردیم و دشمنان ما با شادمانی و پیروزی باز می‌گردند».

به گفته مداینی، سخنان «حجر» دل امام(ع) را پر از رنج و اندوه ساخت و به‌پا خاست و پس از خلوت شدن مسجد علت و سبب صلح خود را برای «حجر» تشریح کرد و فرمود: ای حجر! سخنت را در مجلس معاویه شنیدم، هر انسانی آن‌چه را تو دوست داری دوست ندارد و دیدگاهش چون دیدگاه تو نیست آن‌چه را من انجام دادم تنها برای حفظ جان شما بود و خدای متعال هر روز در شأن و کاری است[۱۲].[۱۳]

عدی بن حاتم‌

عدی از دلاور مردان مسلمان و ارادتمندان به اهل بیت(ع) به‌شمار می‌آمد. نقل شده وی در پی ماجرای صلح که حزن و اندوه قلبش را می‌فشرد به امام(ع) عرضه داشت: «ای فرزند رسول خدا! کاش قبل از آن‌که شاهد آن ماجرا باشم، مرده بودم. تو ما را از عدل و داد خارج و به جور و ستم وارد ساختی. از حقی که بر آن بودیم دست کشیدیم و در باطلی که از آن می‌گریختیم وارد گشتیم. تن به پستی و ذلّت دادیم و خواری و ذلتی را که در شأن ما نبود پذیرا شدیم» امام(ع) به او پاسخ داد: ای عدی! من از آنجا که دیدم بیشتر مردم تمایل به صلح دارند و از جنگ گریزانند، نخواستم آنان را به کاری که از آن ناخرسندند وادارم. از این‌رو، به مصلحت دیدم این جنگ‌ها در وقت مناسبی انجام پذیرید؛ زیرا خداوند هر روز در شأن و کاری است»[۱۴].[۱۵]

مسیب بن نجبة و سلیمان بن صرد

این دو بزرگوار به دوستی و محبت و ارادت به اهل بیت(ع) معروف بودند و از انجام صلح رنجیده شده و با حزن و اندوه خدمت امام(ع) رسیدند و عرضه داشتند: «شگفتی ما از کاری که شما انجام دادی پایان ندارد! با اینکه چهل هزار جنگجو تنها از کوفه، غیر از مردم بصره و حجاز در رکاب تو حاضر بودند، با معاویه از در صلح و آشتی درآمدی» امام(ع) به مسیب فرمود: «ما تری؛ نظرت چیست؟» مسیب عرض کرد: نظر من این است که شما به حالت قبل از جنگ بازگردی؛ زیرا معاویه پیمان‌شکنی کرده است. امام(ع) در پاسخ وی فرمود: بر حیله و نیرنگ خیری مترتّب نیست، اگر خواسته بودم این کار را انجام می‌دادم...[۱۶].

در روایت دیگری آمده است که امام(ع) در پاسخ وی فرمود: مسیب! اگر من با کاری که انجام دادم در پی دنیا بودم، هرگز معاویه در جنگ و نبرد، از من پایدارتر و شکیباتر نبود، ولی من صلاح شما را در نظر گرفتم، تا به جان یکدیگر نیفتید[۱۷].[۱۸]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. جابر بن سمره می‌گوید: «هیچ‌گاه ندیدم رسول خدا(ص) غیر ایستاده سخنی بگوید، هرکس به تو گفت پیامبر نشسته سخن می‌گفته، به آن حضرت دروغ بسته است» این روایت را جزایری در آیات الأحکام، ص۷۵ نقل کرده است، ظاهرا معاویه نخستین کسی است که نشسته خطبه خواند.
  2. صلح امام حسن، ص۲۸۵ از مدائنی.
  3. شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۶.
  4. متن کامل این خطبه را شیخ راضی آل یاسین در کتاب «صلح امام حسن(ع)»، ص۲۸۶- ۲۸۹ آورده است.
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۱۶.
  6. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۶۷.
  7. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۶۷- ۲۶۸.
  8. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۶۸.
  9. برای شرح بیشتر به مقاتل الطالبیین و حیاة الامام الحسن مراجعه شود.
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۱۸.
  11. اسد الغابة، ج۱، ص۳۸۶.
  12. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۵.
  13. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۲۰.
  14. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۷۴.
  15. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۲۱.
  16. مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۵ چاپ قم.
  17. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۲۷۷.
  18. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۴، ص ۲۲۲.