حدیث منزلت در کلام اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۱:۲۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث حدیث منزلت است. "حدیث منزلت" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل حدیث منزلت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

حدیث منزلت بیانگر مقام امیرالمؤمنین(ع)

مقام هارون در قرآن

  • در قرآن کریم، مقام‌های هارون چنین بیان داشته شده: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي هَارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي[۷]؛ ﴿لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا[۸]؛ هارون(ع) در غیاب موسی(ع) جانشین او نیز بوده است[۹].

حدیث منزلت و اثبات شؤون پیامبر برای علی(ع)

احادیث متمایز بودن علی(ع) از دیگر اصحاب

  • احادیثی که دلالت می‌کند، علی(ع) از دیگر اصحاب، متمایز بوده و هیچ یک از آنان قابل مقایسه با او نبودند، عبارت‌اند از:
  1. امام علی(ع) فرمودند: «خداوند پیامبرش را با من پشتیبانی کرد و مرا به یاری او گرامی داشت و با ### 313### او شرافت داد و احکام دین‌ او را به من بخشید و تنها مرا ویژۀ وصایت او کرد و برای جانشینی در امتش برگزید. پیامبر(ص) در مجلسی انبوه از مهاجر و ### 313### فرمودند: «ای مردم! علی برای من، به منزلۀ هارون برای موسی(ع) است، جز آن‌که پیامبری پس از من نیست». پس مؤمنان به یاری خداوند، سخن پیامبر(ص) را فهمیدند؛ زیرا می‌دانستند که من، نه برادر نسبی اویم آن گونه که هارون برادر موسی(ع) بود و نه پیامبرم که نبوتم اقتضای آن کند؛ بلکه این جانشین کردن من از سوی او بود، همان‌گونه که موسی(ع) هارون را جانشین خود کرد»[۱۵].[۱۶]
  2. ابو خالد کابلی می‌‌گوید: به سرور عابدان، علی بن حسین(ع) گفته شد: مردم می‌گویند بهترین مردم پس از پیامبر خدا ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان و پس از آنها، علی(ع) است. امام(ع) فرمود: «پس با حدیث سعید بن مُسَیب از سعد بن ابی وقاص به نقل از پیامبر(ص) چه می‌کنند که به علی(ع) فرمود:" تو برای من به منزله هارون برای موسی(ع) هستی، جز آنکه پیامبری پس از من نیست» چه کسی در زمان موسی(ع) همچون هارون بوده است[۱۷].
  • برخی از اصحاب هم دربارۀ این تمایز صحبت کرده‌اند مانند
  1. ابو هارون عبدی می‌‌گوید: از جابر بن عبد الله انصاری پرسیدم: معنای گفتۀ پیامبر(ص) به علی(ع) که: «تو برای من به منزلۀ هارون برای موسی(ع) هستی، جز آنکه پیامبری پس از من نیست» چیست؟ گفت: به خدا سوگند با آن گفته او را جانشین خود بر امتش کرد در حیات و پس از وفاتش و طاعتش را بر آنان واجب ساخت. پس هر کس پس از این گفته به خلافت او گواهی ندهد از ستمکاران است[۱۸].
  2. سلم بن وضاح می‌‌گوید: در نزد محمد بن عبد الله بودیم که معلی بن سلیمان از او پرسید: مقصود پیامبر(ص) از این گفته: «تو برای من به منزله هارون برای موسی(ع) هستی» چه بوده است؟ گفت: مقصودش اطاعت از علی(ع) پس از پیامبر(ص)، همچون اطاعت از پیامبر در زمان حیاتش بوده است[۱۹].[۲۰]

تأکیدهای پیامبر(ص) بر حدیث منزلت‌

  1. روز هشدار: پیامبر(ص) بنی عبد المطلب را در شِعب ابو طالبْ‌ گرد آورد و فرمودند: «خدای عزوجل به من فرمان داده خویشان نزدیک و اقوام مُخلصم را هشدار دهم: خداوند متعال، پیامبری برنینگیخت، مگر آنکه از خاندانش برادر، وارث، وزیر، وصی و جانشینی در میان خانواده‌اش قرار داد. حال کدام یک از شما با من بیعت می‌کند به این شرط که در میان خاندانم، تنها او برادر من، وزیر من و وارث من و برایم به منزلۀ هارون برای موسی باشد، جز آنکه پس از من پیامبری نیست؟» همه ساکت ماندند. پیامبر(ص) سه بار سخن خود را برای آنان تکرار کرد و فرمودند: «به خدا سوگند، یا کسی از میانتان بر می‌خیزد یا این که غیر شما به این منزلت می‌رسد و مورد نکوهش قرار می‌گیرید». پس علی(ع) برخاست و در حالی که همه به او می‌نگریستند با پیامبر(ص) بیعت کرد و او را در آنچه بدان فرامی‌خوانْد، اجابت نمود[۲۲].
  2. روز پیمان برادری‌: پیامبر خدا، میان مسلمانان، برادری ایجاد کرد. سپس گفت: «ای علی! تو برادر منی و تو برای من، به منزله هارون برای موسی هستی، جز آن‌که پیامبری پس از من نیست»[۲۳].
  3. هنگام بستن درها: پیامبر خدا(ص) فرمودند: «برخی مردم از من دل‌آزرده شده‌اند که چرا علی را در مسجد جای داده‌ام به خدا سوگند، من علی را به مسجد داخل و آنان را از مسجد بیرون نکرده‌ام. خدای عزوجل به موسی(ع) و برادرش وحی کرد: «قوم خود را در مصر در خانه‌هایی سکنی دهید و خانه‌هایتان را رو به قبله قرار دهید و نماز بخوانید»[۲۴] و به موسی فرمان داد کسی در مسجدش سکنی نگزیند و در آن آمیزش نشود و جز هارون و فرزندانش را به آن راه ندهد. علی نیز برای من به منزلۀ هارون برای موسی است در میان خانواده‌ام تنها او برادر من است و برای هیچ کس روا نیست در مسجدم با زنان بیامیزد، جز علی و فرزندان او، پس هر که ناخشنود است به آنجا برود و با دستش به سوی شام اشاره کرد[۲۵].
  4. فتح خیبر: زمانی که علی بن ابی طالب(ع) از فتح خیبر برگشت، پیامبر(ص) به او فرمودند: «ای علی! اگر بیم‌ این نبود که گروهی از امتم، دربارۀ تو چیزی را بگویند که نصرانی‌ها دربارۀ عیسی ‌گفتند، در شأن تو سخنی می‌گفتم که به هر گروهی از مسلمانان بر می‌خوردی، خاک زیر پایت و باقی ‌ماندۀ آب وضویت را بر می‌گرفتند و به آن دو، شفا می‌جستند؛ اما تو را همین بس که برای من به منزلۀ هارون برای موسی هستی، جز آنکه پیامبری پس از من نیست»[۲۶].
  5. جنگ تبوک‌: پیامبر خدا به سوی تبوک حرکت کرد و علی(ع) را به جای خود نهاد. علی(ع) فرمودند: «آیا مرا در میان کودکان و زنان می‌نهی؟» فرمود: «آیا خشنود نمی‌شوی برای من، به منزلۀ هارون برای موسی(ع) باشی، جز آنکه پیامبری پس از من نیست»[۲۷].[۲۸]

حدیث منزلت از نظر دانشمندان شیعه و سنی

اسناد روایت

  • درباره سند این روایت نظرات مختلفی وجود دارد مانند:
  1. حَسَکانی دربارۀ اسناد این حدیث نوشته است: و استاد ما، ابو حازم حافظ، دربارۀ حدیث منزلت می‌گفت: آن را با پنج هزار سند، نقل کرده‌ام[۳۲].
  2. محمد بن عبد البر می‌گوید: گروهی از اصحاب، این گفته پیامبر(ص) که: «تو برای من به منزلۀ هارون برای موسی هستی» را روایت کرده‌اند و این حدیث از استوارترین و درست‌ترینْ‌ احادیث است[۳۳].
  3. محمد بن یوسف گنجی نوشته است: بر صحت این حدیث، اتفاق است. پیشوایان حافظ حدیث، مانند: ابوعبدالله بخاری در الصحیح؛ مسلم بن حجاج در الصحیح؛ ابو داوود در السنن؛ ابو عیسی ترمذی در الجامع؛ ابو عبد الرحمان نسایی در السنن و ابن ماجه قزوینی در السنن آن را نقل کرده‌اند و همه بر درستی آن اتفاق دارند تا آنجا که بر صحت آن اجماع است. حاکم نیشابوری گفته است: این حدیث به حد تواتر رسیده است[۳۴] و سیوطی حدیث منزلت را در کتابش به نام "الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة" که مختص نقل احادیث متواتر است، بیان و با این کار به تواتر بودن آن تصریح کرده است[۳۵].[۳۶]

پاسخ ابن قبه رازی به شبهات حدیث منزلت

اشکال اول

اشکال دوم

اشکال سوم

اشکال چهارم

اشکال پنجم

حدیث منزلت در براهین و نصوص امامت

پیامبر گرامی(ص) که در حدیث منزلت نسبت علی(ع) به خود را همانند نسبت هاورن(ع) به موسی(ع) دانسته است، با این تفاوت که هارون(ع) پیامبر بود و علی(ع) پیامبر نیست، زیرا رسول گرامی(ص) آخرین پیامبر الهی است: «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی، اِلّاأنـّه لانَبیّ بَعدی». حدیث منزلت از احادیث متواتر اسلامی است و در اعتبار آن تردیدی وجود ندارد[۴۴]. هارون(ع) برترین فرد قوم موسی(ع) بود و نسبت علی(ع) به پیامبر گرامی(ص) همانند نسبت هارون به موسی(ع) است، پس با توجه به این مطلب، علی(ع) برترین فرد امت رسول اکرم(ص) خوهد بود[۴۵].[۴۶]

حدیث منزلت و امامت حضرت علی(ع)

یکی از نصوص امامت حضرت علی(ع) حدیث منزلت است. محدثان اسلامی - اعم از شیعی و سنّی - روایت کرده‌اند که پیامبر گرامی(ص) خطاب به علی(ع) فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي »؛ نسبت تو به من همانند نسبت هارون(ع) به موسی(ع) است، جز اینکه پس از من پیامبری برانگیخته نخواهد شد”. در این فصل، سند حدیث منزلت و دلالت آن را بر امامت امیرالمؤمنین(ع) تبیین و تحقیق خواهیم کرد.[۴۷]

گفتار اول: سند حدیث منزلت

در سند حدیث منزلت، جای کمترین تردیدی وجود ندارد تا آنجا که ابن‌تیمیه که در فضایل امیرالمؤمنین(ع) روش سلبی را برگزیده و تا جایی که توانسته در آنها تردید و تشکیک کرده است، درباره حدیث منزلت گفته است: ان هذا الحدیث ثبت فی الصحیحین بلا ریب و غیرهما[۴۸]. این حدیث، بدون شک، صحیح و در صحیحین (صحیح بخاری و صحیح مسلم) و غیر آن دو ثبت شده است. ابوعبدالله گنجی شافعی گفته است: “صحت این حدیث، مورد اتفاق است. پیشوایان علم حدیث مانند ابوعبدالله بخاری، مسلم بن حجاج، ابوداوود، ابوعیسی ترمذی، ابوعبدالرحمن نسائی و ابن‌ماجه در صحاح و سنن خود آن را نقل کرده‌اند و بر صحت آن اتفاق نظر دارند و حاکم نیشابوری آن را متواتر دانسته است”[۴۹].

جلال‌الدین سیوطی آن را در کتابی که درباره احادیث متواتر نگاشته، درج کرده است[۵۰].

شیخ علی متقی هندی نیز در کتابی که درباره احادیث متواتر نگاشته، دو حدیث غدیر و منزلت را آورده است.

محمد صدر عالم پس از نقل حدیث منزلت گفته است: “این حدیث از نظر سیوطی، متواتر است”[۵۱]. ولی‌الله دهلوی پس از نقل حدیث منزلت گفته است: “شواهد این حدیث، بسیار، و در حد تواتر است”[۵۲].

مولوی محمد مبینی در باب فضایل امام علی(ع) گفته است: “اکثر احادیث مذکور در این باب متواترند؛ مانند حدیث «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى » و حدیث «أَنَا مِنْ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ مِنِّي‌» و «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»

و حدیث «لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» و غیرها[۵۳]. ابن عبدالبرّ، حدیث منزلت را از استوراترین و صحیح‌ترین روایات دانسته است: هو من أثبت الأخبار و أصحّها[۵۴]. محدثان اهل‌سنت، این حدیث را از بیش از بیست صحابی روایت کرده‌اند که عده‌ای از آنان عبارت‌اند از: امیرالمؤمنین(ع)، عمر بن خطاب، ابن‌عباس، ابوهریره، جابر بن عبدالله، ابوسعید خدری، براء بن عازب، جابر بن سمرة، انس بن مالک، زید بن ابی‌اوفی، زید بن ارقم، معاویه، مالک بن حویرث، بنیط بن شریط، سعد بن ابی‌وقاص، اسماء بنت عمیس، فاطمه بنت حمزه، حبیش بن جناده، عبدالله بن جعفر، ابوالفیل، ام‌سلمه[۵۵].

محدث بحرانی در “غایه المرام” درباره حدیث منزلت از طریق اهل‌سنت یکصد روایت و از طریق شیعه هفتاد روایت نقل کرده است[۵۶].[۵۷]

سخنان بی‌پایه

با توجه به آنچه گفته شد بی‌پایگی سخنان برخی از متکلمان اهل‌سنت که در صحت حدیث منزلت تردید کرده‌اند، روشن می‌شود:

  1. ابوالحسن آمدی آن را غیر صحیح پنداشته است[۵۸].
  2. عضدالدین ایجی، صحت آن را نپذیرفته است[۵۹].
  3. سعدالدین تفتازانی، آن را خبر واحد انگاشته است که در برابر اجماع [بر خلافت بویکر] اعتبار ندارد[۶۰].
  4. سید شریف جرجانی نیز سخنان تفتازانی را تأیید کرده و گفته است محدثان آن را صحیح دانسته‌اند، ولی خبر واحد است[۶۱].
  5. جای تعجب است که چگونه آمدی و دیگران، حدیثی را که در صحیح بخاری و مسلم ثبت شده است، غیر صحیح دانسته‌اند، در حالی که عالمان برجسته اهل‌سنت مانند: ابن‌الصلاح، ابواسحاق اسفراینی، ابوحامد اسفراینی، قاضی ابوالطیب، ابواسحاق شیرازی، [[ابوعبدالله حمیدی[[، سرخسی حنفی، قاضی عبدالوهاب مالکی، ابویعلی حنبلی، ابن فورک، محمد بن طاهر مقدسی، ابن‌تیمیه، ابن‌کثیر، ابن‌حجر عسقلانی، سیوطی، عبدالحق دهلوی، ولی الله دهلوی و دیگران، احادیث صحیحین را قطعی الصدور دانسته‌اند[۶۲].

و چگونه افراد یاد شده در تواتر حدیثی تردیده کرده‌اند که بیش از بیست صحابی آن را نقل کرده‌اند، در حالی که برخی از عالمان اهل‌سنت حدیث صلوة ابی‌بکر را که هشت نفر از صحابه نقل کرده‌اند، متواتر دانسته‌اند[۶۳].

موارد صدور حدیث منزلت

در یکی از موارد صدور حدیث منزلت جریان سفر پیامبر به غزوه تبوک است تردیدی نیست ولی صدور حدیث به این مورد اختصاص ندارد و در موارد بسیار دیگری نیز وارد شده است موارد صدور یا ورود حدیث منزلت عبارت است از

  1. غزوه تبوک که معروف‌ترین آن است.
  2. در جریان عقد اخوت میان مسلمانان که پیامبر(ص) میان خود و علی(ع) عقد اخوت برقرار کرد.
  3. هنگام تولد امام حسن و امام حسین.
  4. در جریان جنگ خیبر.
  5. هنگام سد الابواب (بسته شدن درب منازل افراد به مسجد النبی)
  6. در غدیر خم.
  7. هنگام بیان فضل عقیل، جعفری و علی(ع) قرزندان ابو طالب.

و موارد دیگر

با توجه به ورود حدیث منزلت در موارد یاد شده بی‌پایگی سخن ابن تیمیه روشن شد که گفته است: حدیث منزلت تنها در جریان غزوه تبوک وارد شده است[۶۴]. برای روشن‌تر شدن بی‌پایگی ادعای ابن تیمیه نام عده‌ای از محدثانی را یادآور می‌شویم که ورود حدیث منزلت را در غیر تبوک نقل کرده‌اند: ۱. احمد بن حنبل؛ ۲. ابوحاتم محمد بن حبان؛ ۳. سلیمان بن احمد طبرانی؛ ۴. [[ابوعبدالله حاکم نیشابوری؛ ۵. ابوبکر جعفر بن محمد مطیری؛ ۶. عبدالملک بن محمد بن ابراهیم خرگوشی؛ ۷. احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی؛ ۸ ابونعیم اصفهانی؛ ۹. ابن‌سمّان؛ ۱۰. خطیب بغدادی؛ ۱۱. ابن‌المغازلی؛ ۱۲. ابن‌عساکر؛ ۱۳. ابن‌خلّکان؛ ۱۶. محب‌الدین طبری؛ ۱۵. ابن‌صباغ مالکی؛ ۱۹. جلال‌الدین سیوطی؛ ۱۷. خطیب خوارزمی؛ ۱۸. سبط ابن‌جوزی؛ ۱۹. شهاب‌الدین همدانی؛ ۲۰. شمس‌الدین دولت آبادی و افراد بسیار دیگری[۶۵].[۶۶]

گفتار دوم: دلایل عمومیت منازل در حدیث منزلت

در استدلال به حدیث منزلت بر امامت حضرت علی(ع) دو مطلب باید اثبات شود: یکی اینکه حدیث بر همه منزلت‌های هارون(ع) نسبت به موسی(ع) دلالت می‌کند، به عبارت دیگر، همه منزلت‌های هارون(ع) نسبت به موسی(ع) داخل در مستثنی‌منه است و دیگری اینکه خلافت و امامت هارون(ع) از جمله منزلت‌های او نسبت به موسی(ع) بوده است. اکنون به تبیین مطلب اول می‌پردازیم.

  • اسم جنس مضاف بر عمومیت دلالت می‌کند: کلمه “منزلة” در حدیث غدیر، اسم جنس است که به هارون اضافه شده است و به اعتراف مشایخ علم اصول، اسم جنس مضاف از ادوات عموم است بنابراین بر همه منزلت‌های هارون نسبت به موسی دلالت دارد:

ابن‌حاجب اسم جنس معرفه و اسم جنس مضاف به معرفه را همچون جمع معرفه و جمع مضاف به معرفه را از صیغه‌های عموم دانسته است[۶۷]. جلال‌الدین محلی نیز گفته است: “اسم مفردی که به معرفه اضافه شود و قرینه‌ای بر عهد در بین نباشد، بر عموم دلالت می‌کند”. سپس به کلمه “أمره” در آیة ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ[۶۸] استشهاد کرده و یادآور شده است که مقصود، همه اوامر خداوند است و اوامر مستحبی تخصیص خورده است[۶۹].

ابوالبقاء در الکلیات گفته است: “مفرد مضاف به معرفه بر عموم دلالت می‌کند، چنان که استدلال به آیه ﴿فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ[۷۰] بر اینکه امر بر وجوب دلالت می‌کند، به آن تصریح کرده‌اند[۷۱]. ابن‌نجیم مصری نیز در الاشباه و النظایر بر این مطلب تصریح کرده است. عبری فرغانی در شرح مناهج الوصول گفته است: اسم جنس در دو صورت بر عموم دلالت می‌کند: یکی هنگامی که با الف ولام (غیر عهد) همراه باشد و دیگر، وقتی که اضافه شود، آیه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا[۷۲] و گواه وجه اول و آیه ﴿عَنْ أَمْرِهِ گواه وجه دوم است[۷۳]. نظام الدین خطابی در حاشیه بر المختصر تفتازانی، و چلبی در حاشیه بر المطول وی نیز بر اینکه اسم جنس مضاف از ادوات عموم است تصریح کرده‌اند[۷۴].

ابن‌حاجب نیز تصریح کرده است که اسم جنس مفرد و اسم جنس جمع هر گاه اضافه شوند بر عموم دلالت دلالت می‌کنند. هر گاه گفته شود: ماء البحار یا علم زید آب همه دریاها و همه علوم زید مقصود است[۷۵].

  • استثنا، بیانگر تعمیم است: هر گاه مطلبی گفته شود و بعد از آن استثنایی بیان شود، آن مطلب بر عمومیت دلالت می‌کند. در حدیث منزلت، پس از جمله “أنت منی بمنزلة هارون من موسی” نبوت، استثناء شده است. بنابراین، مقصود از مستثنا منه همه منزلت‌هایی است که هارون(ع) نسبت به موسی(ع) داشته، مگر منزلت نبوت که استثنا شده، و آنچه از لحاظ عرف خارج می‌باشد مانند برادری نسبی که هارون نسبت به موسی دارا بود، ولی درباره علی(ع) نسبت به پیامبر گرامی(ص) صادق نیست.

بیضاوی در منهاج الوصول گفته است: “جواز استثنا معیار عمومیت است، زیرا استثنا چیزی را از مستثنا منه خارج می‌کند که اگر استثنا نمی‌شد، در مستثنا منه مندرج بود”.

عبری فرغانی در شرح سخن بیضاوی گفته است: “مصنف پس از اینکه صیغه‌های عموم را بیان کرد به استدلال بر دلالت آنها بر عموم پرداخته و در این باره وجوهی را بیان کرده است که جواز استثنا از وجوهی است که دلالت همه صیغه‌های عموم بر عمومیت را اثبات می‌کند، زیرا استثناء، چیزی را از مدلول لفظ خارج می‌کند که اگر نبود، مندرج در مدلول آن بود”[۷۶]. کمال‌الدین بن امام الکاملیه نیز در شرح منهاج الوصول این مطلب را یادآور شده است[۷۷]. جلال‌الدین محلّی در شرح جمع الجوامع تاج‌الدین سبکی نیز بر این مطلب تصریح کرده است[۷۸]. دیگر مشایخ و استادان علم اصول و ادب نیز این مطلب را بیان کرده‌اند[۷۹].[۸۰]

اشکال بی‌اساس

با توجه به مطالب یاد شده درباره دلالت اسم جنس مضاف و دلالت استثناء بر عموم، نادرستی اشکال کسانی چون تفتازانی[۸۱] و دهلوی[۸۲] بر استدلال به حدیث منزلت بر امامت علی(ع) به اینکه همه منازل هارون(ع) نسبت به موسی(ع) مقصود نیست، بنابراین بر خلافت علی(ع) دلالت نمی‌کند، روشن است. دهلوی گفته است: همه عالمان اصول قبول ندارند که اسم جنس مضاف بر عموم دلالت می‌کند. سپس برای اثبات این مدعا گفته است: آنان تصریح کرده‌اند که اسم جنس مضاف در مثال غلام زیدو مانند آن برای عهد است، آن‌گاه افزوده است در حدیث منزلت نیز جمله «تُخَلِّفُنِي فِي النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ‌» قرینه بر عهد است، یعنی همان‌گونه که هارون(ع) هنگامی که موسی(ع) رهسپار طور شد جانشین او شد، علی(ع) نیز وقتی پیامبر(ص) رهسپار تبوک شد جانشین او شد و خلافت مقید به این قید، پس از انقضای آن باقی نخواهد ماند، همان‌گونه که درباره هارون(ع) باقی نماند.

در نقد سخن دهلوی نکات ذیل در خور توجه است:

  1. دلالت نکردن غلام زید و مانند آن‌که قرینه بر عهد وجود دارد، دلیل بر این نیست که اسم جنس مضاف در جایی که قرینه بر عهد وجود نداشته باشد، نیز بر عموم دلالت نمی‌کند.
  2. جمله «تُخَلِّفُنِي فِي النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ‌»، در صورتی قرینه بر عهد خواهد بود که مورد را مخصِّص بدانیم، در حالی که این مطلب نادرست است، زیرا قاعده مورد قبول عالمان اصول، این است که العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد ملاک در دلالت کلام بر عمومیت، این است که لفظ بر عمومیت دلالت کند، و خصوصیت مورد ملاک نیست. برخی در نقد استدلال شیعه گفته‌اند: پیامبر(ص) این مطلب را هنگامی بیان کرد که منافقان در مقام تحقیر و توهین نسبت به علی(ع) برآمدند و گفتند: پیامبر(ص) چون از همراه شدن علی(ع) با او در سفر تبوک خشنود نبود، وی را در مدینه باقی گذاشت تا کودکان و زنان را سرپرستی کند. این سخن منافقان بر علی(ع) گران آمد و با پیامبر(ص) در این باره گفت‌و‌گو کرد. پیامبر(ص) برای دلجویی از او فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي » تفتازانی در نقد این سخن] گفته است که چه بسا این سخن با قاعده العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب دفع شود[۸۳].
  3. حدیث منزلت به جریان مربوط به سفر تبوک اختصاص ندارد، بلکه در موارد بسیار دیگری نیز وارد شده است[۸۴].

نادرستی احتمال تقیید در خلافت هارون

دهلوی، خلافت هارون(ع) را مقید به زمانی فرض کرده است که موسی(ع) در میقات بود که با بازگشت وی از میقات پایان یافته است. بنابراین خلافت علی(ع) نیز به زمانی که پیامبر(ص) به سفر تبوک رفته بود اختصاص داشته و با بازگشت پیامبر(ص) به مدینه پایان یافته است[۸۵]. این فرضیه، نادرست است، زیرا سخن حضرت موسی(ع) که قرآن کریم آن را گزارش داده مقید به زمان خاصی نیست[۸۶]. درست است که وی این سخن را هنگامی که می‌خواست به میقات برود فرمود، ولی هر گاه مدلول حکم، اطلاق داشته باشد، خصوصیت مورد آن را مقید نمی‌سازد، مانند اینکه اگر به فردی که طهارت ندارد و آیه الکرسی را مسّ کرده است گفته شود: “فرد غیر طاهر نباید قرآن را مسّ کند، مفاد این حکم که اطلاق دارد و بر تمام آیات قرآن منطبق می‌شود، به دلیل اینکه مورد خاص است، مقیّد نمی‌شود.

آری، آنچه می‌توان گفت این است که ملاک خلافت و نیابت، غیبت مستخلف عنه یا عدم امکان دسترسی به اوست. بنابراین، با حضور وی و امکان دسترسی به او، خلافت و نیابت، منتفی خواهد بود؛ ولی روشن است که آنچه با حضور مستخلف عنه منتفی می‌شود اعمال خلافت است، نه داشتن مقام خلافت. بر این اساس، اگر مستخلف عنه پس از بازگشت، خلیفه و نایب خود را عزل نکند، و از آغاز نیز خلافت و نیابت او را به آن مورد یا زمان خاص مقیّد نکرده باشد، هر گاه بار دیگر به سفر رود یا شرایطی پیش آید که دسترسی به او ممکن نباشد، و او نتواند خود به طور مستقیم به رتق و فتق امور بپردازد، مردم به کسی که قبلاً به عنوان جانشین او تعیین شده بود رجوع می‌کنند، و تصمیم‌های او معتبر به شمار می‌رود.[۸۷]

استثناء متّصل است نه منقطع

برخی از عالمان اهل‌سنت در نقد استدلال عالمان شیعه به حدیث منزلت بر امامت علی(ع) گفته‌اند استثناء در این حدیث، منقطع است نه متّصل، و آنچه معیار عمومیت است، استثنای متصل است نه منقطع. تفتازانی گفته است استثناء در حدیث برای خارج کردن برخی از مصادیق منزلت نیست، چنان که اگر گفته می‌شد: «إِلَّا النُّبُوَّةَ»، چنین مفادی داشت، بلکه استثنای منقطع و به معنای لکن است. وی سپس به اینکه یکی از منازل هارون(ع) نسبت به موسی(ع)، برادری نسبی است، که برای علی(ع) ثابت نیست، بر اینکه استثناء متصل نیست استشهاد کرده است، ولی خود متوجه نادرستی آن شده و گفته است: مگر اینکه گفته شود، برادری نسبی به منزله مستثنا است، زیرا منتفی بودن آن آشکار است”[۸۸].

فاضل قوشچی نیز در شرح تجرید، کلام تفتازانی را به صورت کامل نقل کرده است[۸۹]. دهلوی نیز این مطلب را در التحفه الإثنا عشریه تکرار کرده است. وی بر اینکه استثناء در حدیث منزلت نمی‌تواند متصل باشد به دو وجه استدلال کرده است: وجه اول اینکه جمله «أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي » جمله خبریه است که به “عدم النبوة” تأویل می‌شود، و عدم نبوت از منازل هارون نیست تا استثناء شود و در نتیجه استثناء متصل باشد. دیگر اینکه هارون(ع) منازلی چون شریک بودن در نبوت، بزرگ‌تر بودن از نظر سنّ، فصیح‌تر بودن، و برادری نسبی را دارا بود که برای علی(ع) ثابت نیستند، بنابراین، نمی‌توان استثناء را متصل دانست و آن را نشانه عمومیت منازل به شمار آورد[۹۰]. پاسخ این است که محققان علم اصول و ادب بر آنند که اصل اولی در استثناء متصل بودن است و تا وقتی که استثناء متصل ممکن باشد، حمل بر منقطع نخواهد شد. بر این اساس، موانع لفظی را از جمله موانع متصل بودن استثناء نمی‌دانند، و با تقدیر گرفتن لفظ و مانند آن، مشکل را برطرف و استثناء را بر متصل حمل می‌کنند. از باب مثال: در جمله له عندی مائة درهم الا ثوباً، واژه “قیمة” را در تقدیر گرفته و کلمه ثوباً را به قیمة ثوب تبدیل می‌کنند[۹۱]. بر این اساس، نخستین وجهی که دهلوی به آن استدلال کرده است، نادرست است، زیرا مطابق قاعده یاد شده، می‌توان در حدیث، کلمة «النُّبُوَّةَ» را در تقدیر گرفت و گفت: حدیث در اصل چنین است: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا (النبوة) لأَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي ». یعنی لفظ «النُّبُوَّةَ» که مستثناست، حذف، و علت آن جایگزین آن شده است، مانند کلمه “قیمة” در مثال پیشین. حذف آن نیز بر اساس قاعده ایجاز - که از محاسن کلام است- صورت گرفته است.

وجه دیگر این است که بگوییم: «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي »به لحاظ معنا بر «إِلَّا النُّبُوَّةَ» حمل می‌شود، زیرا هنگامی که پس از رسول گرامی(ص) پیامبری نخواهد آمد، علی(ع) نیز در منزلت نبوت با هارون(ع) همانند نخواهد بود. این مطلب از باب ذکر ملزوم و اراده لازم است که کاربردی رایج در محاوره‌های بشری است. حمل کلام بر معنا نیز در کلام عرب مشهور است، مانند تذکیر مؤنث، و تأنیث مذکر و تصور معنای واحد در جمع، و تصور معنای جمع در واحد، چنان‌که در آیه ﴿فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي[۹۲] به جای آنکه “هذه” به کار رود، “هذا” به‌کار رفته است؛ زیرا اشاره به مصداق شمس است هذا الشخص و نیز گفته می‌شود: ذهبت بعض أصابعه با اینکه کلمه بعض، مذکر است، فعل ذهبت به کار رفته است، زیرا کلمه بعض به کلمه اصابع که مؤنث مجازی است اضافه شده است. و در آیه ﴿وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ[۹۳] با اینکه لفظ ﴿مَنْ مفرد است، ولی چون معنای آن جمع است، فعل ﴿يَغُوصُونَ به صورت جمع به کار رفته است. حاصل آنکه حمل بر معنا در کلام عرب، باب گسترده‌ای دارد[۹۴].

نکته در خور توجه در این باره آن است که در برخی از نقل‌های معتبر، حدیث منزلت به جای «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي »،«إِلَّا النُّبُوَّةَ» آمده است. ابن‌کثیر به طور مسند از عایشه دختر سعد از پدرش نقل کرده که در جریان سفر پیامبر(ص) به تبوک، علی(ع) نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: “آیا مرا با فرونشستگان باقی می‌گذاری؟” پیامبر(ص) به او فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا النُّبُوَّةَ». وی تصریح کرده است که سند حدیث، صحیح است[۹۵]. احمدبن‌حنبل در فضائل الصحابه باب فضایل امیرالمؤمنین(ع)[۹۶] نسائی در الخصائص[۹۷] سبط بن الجوزی در تذکرة الخواص[۹۸]، خطیب خوارزمی در المناقب[۹۹] ابن‌عساکر در تاریخ دمشق[۱۰۰] آن را روایت کرده‌اند. این حدیث، گواه روشنی بر این است که مقصود از «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي »،«إِلَّا النُّبُوَّةَ» است و در نتیجه، استثناء متصل است. وجه دوم در کلام دهلوی نیز بی‌اساس است، زیرا منزلت‌هایی چون برادری نسبی، بزرگ‌تری در سن و مانند آنها در حکم، مستثنا هستند، و عدم ذکر آنها به دلیل روشن بودن مطلب در نظر عرف است، چنان‌که تفتازانی و قوشجی متوجه این نکته شده و یادآور شده‌اند که برادری نسبی در حکم مستثناست، زیرا انتفای آنها روشن است.

نکته دیگر اینکه در کلمات بسیاری از عالمان اهل‌سنت، متصل بودن استثناء در حدیث منزلت مورد قبول واقع شده است که از آن جمله است محمد بن طلحه شافعی[۱۰۱]، ابن‌صباغ مالکی[۱۰۲]، محمد بن اسماعیل الأمیر[۱۰۳]، الطیّبی[۱۰۴]، قسطلانی[۱۰۵]، مناوی[۱۰۶] و عزیزی[۱۰۷].[۱۰۸]

گفتار سوم: تقریرهای چهارگانه

متکلمان شیعه، استدلال به حدیث منزلت بر امامت حضرت علی(ع) را به گونه‌های مختلفی تقریر کرده‌اند. در اینجا چهار تقریر را از نظر می‌گذرانیم.

تقریر اول: جانشینی هارون پس از موسی(ع)

یکی از منزلت‌های هارون(ع) جانشین وی پس از حضرت موسی(ع) بود؛ زیرا او در زمان حیات موسی(ع) جانشین وی شد، و اگر با وجود او شخص دیگری جانشین موسی(ع) شد، بیانگر نقصان در مقام هارون(ع) بود که با مقام نبوت او سازگاری نداشت. پیامبر(ص) در حدیث منزلت، همه منزلت‌های هارون را به جز پیامبری برای علی(ع) اثبات کرده است. پس منزلت جانشینی پیامبر(ص) برای علی(ع) ثابت است[۱۰۹].

اشکال: هارون(ع) به نصّ قرآن کریم، شریک حضرت موسی(ع) در امر نبوت بود ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي[۱۱۰] بنابراین در غیبت حضرت موسی(ع) به دلیل اینکه دارای مقام نبوت بود، بر قوم موسی(ع) ولایت و امامت داشت، و به اینکه موسی(ع) او را جانشین خود سازد نیازی نداشت، و جمله ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ[۱۱۱] نیز با مطلب یاد شده منافات ندارد، زیرا اولاً: جمله ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي عین سخن موسی(ع) نیست، بلکه مفاد آن نقل شده است، و ثانیاً: می‌توان آن را دستوری ارشادی و نصیحت‌آمیز دانست، چنان‌که جمله ﴿وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ همین گونه است، زیرا اگر موسی(ع) نیز او را به اصلاحگری و دوری گزیدن از روش مفسدان دستور نمی‌داد، این کار بر هارون(ع) لازم بود[۱۱۲].

پاسخ:

  1. اگر چه هارون(ع) به مقتضای این که در هدایت و رهبری بنی اسرائیل شریک موسی(ع) بود، هم مقام نبوت را دارا بود و هم مقام امامت را، ولی حق اعمال امامت به موسی(ع) اختصاص داشت و اعمال امامت توسط هارون(ع) وابسته به اذن موسی(ع) بود و جمله ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي نیز بیانگر همین مطلب است.
  2. اینکه قرآن کریم در نقل سخن پیامبران و دیگران باید عین الفاظ یا ساختار زبانی سخن آنان را نقل کند، دلیلی در دست نیست، بلکه مقتضای اعجاز بیانی قرآن کریم این است که آن را تغییر دهد، ولی این تغییر لفظی و زبانی، به گونه‌ای نخواهد بود که مفاد و مدلول کلام را تغییر دهد، زیرا در آن صورت نقل قول، لغو، و نسبت سخن به دیگری دروغ خواهد بود، و در نادرستی چنین نسبتی به ساحت خداوند متعال تردیدی نیست. بنابراین، ظاهر آیات قرآن در نقل قول‌ها همانند موارد دیگر، حجت است و بدون دلیل معتبر، نمی‌توان آن را نادیده گرفت.
  3. با توجه به نکته اول، مقایسه جمله ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي با جمله ﴿وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ نادرست است، زیرا صالح و مصلح بودن و از راه و روش مفسدان دوری گزیدن، به رهبران جامعه اختصاص ندارد، بلکه وظیفه هر انسان دیندار و خداپرستی است. پس، فرمان موسی(ع) به اصلاح و دوری گزیدن از روش تبهکاران، ارشادی و تأکیدی است، ولی فرمان او به جانشینی وی در امر رهبری سیاسی بنی‌اسرائیل تأسیسی و تکلیفی است.[۱۱۳]

تقریر دوم: شایستگی هارون برای جانشینی موسی(ع)

به جای آنکه خلافت هارون(ع) پس از موسی(ع) به عنوان منزلت تقدیری و فرضی هارون(ع)مبنای مقایسه و تشبیه در حدیث منزلت قرار گیرد، می‌توان شایستگی خلافت پس از موسی(ع) را مبنا قرار داد که تقدیری و فرضی نیست[۱۱۴]، زیرا شایستگی[۱۱۵] خلافت غیر از فعلیت آن است. آنچه تقدیری و فرضی است، فعلیت خلافت هارون(ع) پس از موسی(ع) است، نه شایستگی خلافت پس از وی، چنان‌که اگر فردی، شخص دیگری را وصیّ خود قرار دهد، شایستگی وصیّ در تصرف در اموال وصیت کننده، در همان زمان حاصل می‌شود، اگر چه فعلیت تصرف در اموال موصی مشروط به درگذشت اوست. همین گونه است کسی که ریاست مؤسسه‌ای را بر عهده دارد؛ اگر فردی را در مواقعی که به سفر می‌رود یا به دلیل دیگری از انجام ریاست معذور است به جانشینی خود تعیین کند، استحقاق و شایستگی ریاست نیابی آن فرد از همان زمان حاصل می‌شود، اگر چه فعلیت ریاست نیابی او مشروط به سفر رفتن رئیس یا تحقق عذرهای دیگر است.

در این صورت، با توجه به دو مثال یاد شده، اگر زید به عمرو بگوید منزلت تو نسبت به من مانند منزلت وصیّ نسبت به وصیت کننده، یا جانشین رئیس نسبت به رئیس است، شایستگی عمرو برای آنکه به عنوان وصیّ یا جانشین در امور زید تصرف کند، اثبات می‌شود، و تحقق آن در گرو درگذشت موصی و به سفر رفتن رئیس یا ناتوانی او از انجام وظایف خویش است و در این جهت، میان اینکه وصیّ یا جانشین تا پس از درگذشت وصیت کننده، یا به سفر رفتن رئیس زنده باشد، یا قبل از آن از دنیا برود، تفاوتی وجود نخواهد داشت.

بر این اساس، می‌گوییم: پیامبر(ص) در حدیث منزلت، منزلت‌های هارون - غیر از نبوت - را برای علی(ع) اثبات کرده است. پس علی(ع) در زمان پیامبر(ص) استحقاق و شایستگی این را دارا بود که پس از رحلت پیامبر(ص) جانشین او شود و رهبری امت اسلامی را عهده‌دار شود و با رحلت پیامبر(ص) استحقاق او به فعلیت رسید[۱۱۶].[۱۱۷]

تقریر سوم: وجوب اطاعت هارون بر قوم موسی(ع)

  1. یکی از منزلت‌های هارون(ع) این بود که اطاعت او بر امت موسی(ع) واجب بود، زیرا وی هم مقام نبوت داشت و هم مقام خلافت، و اطاعت از پیامبر و خلیفه پیامبر واجب است. بدون شک اگر او پس از حضرت موسی(ع) باقی می‌ماند نیز اطاعتش بر امت موسی(ع) واجب بود، زیرا عزل وی از نبوت یا خلافت با مقام نبوت و عصمت او سازگاری نداشت.
  2. پیامبر گرامی(ص) در حدیث منزلت، همه منزلت‌های هارون(ع) نسبت به موسی(ع) - جز منزلت پیامبری - را برای علی(ع) اثبات کرده است.
  3. پس، اطاعت علی(ع) بر امت اسلامی واجب است، و چون او پیامبر نیست، وجوب اطاعتش به دلیل مقام خلافت و امامت اوست[۱۱۸].

اشکال: لازمه استدلال مزبور این است که همان‌گونه که اطاعت از هارون(ع) بر امت موسی(ع) در زمان موسی(ع) واجب بود، اطاعت از علی(ع) نیز در زمان پیامبر اسلام(ص) بر امت او واجب بوده باشد، در حالی که اجماع مسلمانان بر این است که اطاعت از او به صورت مستقل و جدا از پیامبر(ص) بر مسلمانان واجب نبود[۱۱۹].

پاسخ: آنچه مورد اجماع است، نفی وجوب اطاعت از علی(ع) بر امت اسلامی در زمان پیامبر(ص) به صورت مستقل و جدا از پیامبر(ص) است، نه به عنوان جانشینی پیامبر(ص) و به امر و دستور او، و مدلول حدیث منزلت نیز وجوب اطاعت از علی(ع) به عنوان خلیفه پیامبر(ص) است، نه به صورت مستقل.

اشکال: مفاد ظاهر حدیث منزلت، این است که منزلت هارون(ع) از سوی موسی(ع) بوده است: «بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى » در حالی که وجوب اطاعت هارون(ع) ناشی از نبوت او بود که خداوند به او عطا کرده بود نه موسی(ع). بنابراین نمی‌توان وجوب اطاعت هارون(ع) را از منزلت‌هایی دانست که در حدیث منزلت مطرح شده است[۱۲۰].

پاسخ:

اولاً: وجوب اطاعت از هارون(ع) دو منشأ داشت: یکی نبوت و دیگر خلافت. نبوت هارون(ع) از جانب خدا، و خلافت وی از سوی موسی(ع) به اذن خداوند بود.

ثانیاً: کلمه «‌مِنْ » در جمله «‌بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى » بر این دلالت نمی‌کند که منزلت‌های هارون(ع) از سوی موسی(ع) بوده است، زیرا مفاد کلمه «‌مِنْ » در این ساختار زبانی که در محاوره‌های عمومی نیز به کار می‌رود، نشئت گرفتن منزلت از سوی دیگری نیست، چنان‌که گفته می‌شود: “منزلت زید نسبت به من مانند منزلت برادر یا پدرم به من است” روشن است که منزلت برادری یا پدری از گوینده سخن مزبور، حاصل نشده است. مقصود از این ساختار کلامی، مشابهت و همانندی دو چیز در اوصاف و احوال است، نه نشئت گرفتن یکی از دیگری؛ یعنی کلمه «‌مِنْ » به معنای کلمه “عند” است و مقصود این است که جایگاه یک چیز یا یک فرد نزد انسان، همانند جایگاه فرد یا چیزی دیگر نزد او یا نزد فرد یا چیز دیگری است[۱۲۱].

اشکال: وجوب اطاعت هارون(ع) پس از موسی(ع) امری تقدیری و فرضی است، زیرا او قبل از موسی(ع) از دنیا رفته است، و از طرفی، منزلت به صفاتی گفته می‌شود که برای فردی ثابت بوده، شاخص و معروف باشند، تا بتوان آن را به عنوان مشبه به مطرح کرد، و فرد دیگری را به آن تشبیه کرد، اما صفتی که تقدیری و فرضی است، قابل آنکه مورد اشاره قرار گرفته، و چیزی به آن تشبیه شود نخواهد بود؛ برای مثال: اگر فردی به دیگری بگوید: طلب تو نزد من همانند طلب زید نزد عمرو است، این سخن در صورتی درست است که زید واقعاً از عمرو طلبکار باشد، نه اینکه طلب او تقدیری و فرضی باشد؛ یعنی اگر زید، کالایی را به عمرو فروخته بود، یا پولی را به او قرض داده بود، طلبکار می‌شد، در حالی که چنین مطلبی تحقق نیافته است، چیزی که تحقّق نیافته است از نظر عرف مبنای مقایسه و تشبیه واقع نمی‌شود. پس چون هارون(ع) پس از موسی(ع) باقی نبود، نمی‌توان خلافت با وجوب اطاعت او را به عنوان منزلتی از منزلت‌های او به شمار آورد، آن‌گاه منزلت علی(ع) را با وی مقایسه کرد، و وجوب اطاعت را برای او پس از پیامبر گرامی(ص) اثبات کرد، و اینکه اگر هارون(ع) باقی می‌ماند اطاعت از او واجب بود کافی در اثبات آن نخواهد بود، وگرنه باید نماز واجب یومیه دیگری غیر از نمازهای پنج‌گانه را نیز از احکام شریعت بدانیم، زیرا اگر پیامبر(ص) آن را واجب کرده بود، قطعاً از احکام شریعت بود، ولی این حکم تقدیری و فرضی برای اثبات نماز یومیه دیگری در شریعت اسلام کافی نیست. بنابراین اطاعت هارون(ع) پس از موسی(ع) نیز ثابت نشده است تا بر اساس آن و با استناد به حدیث منزلت، برای علی(ع) نیز اثبات شود[۱۲۲].

پاسخ: صفتی که مقدر است اگر سبب معینی داشته باشد که اگر آن سبب تحقق یابد، آن صفت نیز تحقق خواهد یافت، می‌تواند به عنوان منزلت به شمار آید، و قابل اشاره خواهد بود، و می‌توان آن را مبنای مقایسه و تشبیه و اثبات آن برای موضوع دیگری قرار داد؛ برای مثال اگر خالد به زید وعده بدهد که هر گاه کالایی را فروخت مبلغ یک میلیون تومان به او قرض‌الحسنه خواهد داد، در این صورت هر گاه بکر که از این جریان آگاه است، به عمرو که او نیز از جریان مزبور آگاه است بگوید، طلبکاری تو از من مانند طلبکاری خالد از زید است، مقایسه و تشبیه مزبور از نظر محاوره‌های عرفی بی‌اشکال و کاملاً گویای مقصود است، و مفاد آن این است که بکر از عمرو یک میلیون تومان طلب دارد، اگر چه طلبکاری زید از خالد، تقدیری و فرضی است، و چه بسا خالد قبل از آنکه کالای خود را بفروشد و به وعده‌اش عمل کند، از دنیا برود. سرّ مطلب آن است که آنچه مقدر و مفروض است، موضوع است نه حکم، یعنی وعده وام دادن یک میلیون تومان توسط خالد به زید منجز است، ولی شرط آنکه فروش کالای خاصّی است، مقدّر است. از اینجا می‌توان به نادرستی مثال نماز یومیه دیگری پی برد که اگر پیامبر(ص) آن را واجب کرده بود، واجب می‌شد، زیرا در این مثال، حکم، تقدیری و فرضی است، اما درباره حدیث منزلت، وجوب اطاعت هارون(ع) بر امت موسی(ع) تقدیری و فرضی نبود، زیرا در زمان حیات او برایش ثابت شده بود؛ آنچه تقدیری و فرضی است، موضوع است؛ یعنی بقای او تا پس از موسی(ع) مانند اینکه حکم عتق برده به عنوان یکی از خصال کفارات در شریعت اسلام تقدیری و فرضی نیست، ولی در زمان ما که موضوع آن تحقق ندارد، حکم مزبور نیز منتفی است، با این حال، حکم یاد شده همچنان در شریعت ثابت است، و اگر بر فرض بار دیگر موضوع آن تحقق یابد، حکم مزبور نیز معتبر و نافذ خواهد بود. حاصل آنکه در اشکال یاد شده، میان تقدیری و فرضی بودن حکم و موضوع، خلط شده است. این مطلب را می‌توان با مثال دیگری روشن‌تر ساخت، و آن اینکه بکر بگوید منزلت خالد نسبت به من مانند منزلت زید به عمرو است، و ما می‌دانیم که زید وعمرو به قدری با یکدیگر صمیمی‌اند که هر درخواستی را که عمرو از زید بکند که مقدور او است، آن را برآورده خواهد ساخت، ولی عمرو در عمل، چیزی از زید درخواست نکند، سپس خالد از بکر مبلغی را درخواست کند. در این صورت، برآوردن در خواست او بر بکر لازم خواهد بود، و او نمی‌تواند از آن امتناع ورزد و به این دلیل که عمرو از زید پولی را در خواست نکرده، عذرخواهی کند. بنابراین، تحقق یافتن یا نیافتن موضوع، ملاک تسرّی حکمی از موضوعی به موضوع دیگری نیست، بلکه ملاک، منجز بودن حکم است. حدیث منزلت با مثال یاد شده مطابقت کامل دارد؛ زیرا پیامبر(ص) منزلت‌های هارون - غیر از نبوت - را برای علی(ع) اثبات کرده است، و وجوب اطاعت از منزلت‌های هارون بود، که اگر پس از موسی(ع) باقی می‌ماند آنها را دارا بود، و چون علی(ع) پس از پیامبر(ص) باقی مانده، آن منزلت را داشت[۱۲۳].[۱۲۴]

تقریر چهارم: مطابقت مستثنا و مستثنا منه در اطلاق و تقیید

استثنا شدن مقام نبوت از امام علی(ع) پس از پیامبر باعث اثبات سایر منزلت‌ها برای ایشان پس از پیامبر اکرم(ص) است؛ زیرا همان طور که استثناء به صورت مطلق، اطلاق مستثنامنه را ثابت می‌کند؛ استثناء به صورت مقید نیز، مقید بودن مستثنامنه را ثابت می‌کند. برای مثال اگر گفته شود: با دوستانم ملاقات کردم، مگر زید در مدرسه، مفاد این عبارت، آن این است که گوینده با دوستانش به جز زید در مدرسه ملاقات کرده است. بنابراین، مفاد حدیث منزلت، این است که منزلت‌های هارون(ع) نسبت به موسی(ع) به جز نبوت که استثنا شده است، و برادری نسبی که مستثنا بودن آن بدیهی است، برای علی(ع) نسبت به پیامبر اسلام(ص) پس از آن حضرت ثابت است. یکی از منزلت‌های هارون خلافت او بود. بنابراین، مقام خلافت پیامبر(ص) برای علی(ع) پس از رسول خدا(ص) ثابت خواهد بود[۱۲۵].

اشکال: مقصود از کلمه «بَعْدِي » در جمله «لَا نَبِيَّ بَعْدِي »پس از نبوت رسول خدا(ص) است، نه پس از رحلت آن حضرت؛ زیرا تشبیه علی(ع) به هارون(ع) باید با شرایط هارون(ع) در واقع و نفس الأمر همانند باشد، و هارون(ع) پس از رحلت موسی(ع) مقام نبوت نداشت، تا جمله «لَا نَبِيَّ بَعْدِي »آن را استثناء کند، ولی او پس از تحقق مقام نبوت برای موسی(ع) دارای مقام نبوت بود، و جمله «لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌» همین مطلب را استثناء می‌کند. بنابراین، استدلال مزبور ناتمام است. گواه دیگر بر این مطلب، آن است که استثناء از نظر زمان با مستثنا منه هماهنگ است؛ برای مثال اگر گفته شود: زید از من یک میلیون تومان طلب دارد مگر یکصد هزار تومان، اثبات و نفی در این سخن ناظر به زمان حال است، و غیر از آن نیازمند قرینه است[۱۲۶].

پاسخ: متکلمان شیعه به این اشکال، دو پاسخ داده‌اند:

  1. مفاد ظاهری کلمه «بَعْدِي‌» بعدیت زمانی است، چنان‌که اگر گفته شود: فلان فرد وصیّ من پس از من است، یا فلان مال را پس از من به فقیران اعطا کنید، مقصود از درگذشت اوست[۱۲۷]. اما این پاسخ، استوار نیست، زیرا در دو مثال یاد شده بر اینکه مقصود پس از مرگ است قرینه وجود دارد، ولی چنین نیست که کلمه بعدی هر جا استعمال شود بدون وجود قرینه بر زمان پس از مرگ دلالت کند، چنان‌که اگر فردی بگوید: فلان فرد را پس از من بر دیگران مقدم بدار، یا پس از من سخن بگو، مقصود پس از زمان مرگ او نیست، بلکه زمان حیات اوست و دست‌کم می‌تواند ناظر به زمان حیات او نیز باشد، و اگر زمان حیات را اراده کند، سخن مجازی نگفته است[۱۲۸].
  2. هر گاه مقصود از «لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌» نفی نبوت علی(ع) پس از نبوت رسول خدا(ص) باشد، یعنی پس از پیامبری رسول گرامی اسلام(ص) فرد دیگری دارای مقام نبوت نخواهد بود، در این صورت، از نظر زمان اطلاق دارد، هم زمان حیات پیامبر(ص) را شامل می‌شود و هم زمان پس از رحلت آن حضرت را. بنابراین، مقتضای مطابقت استثناء با مستثنا منه این است که به جز نبوت، دیگر منزلت‌ها (که منزلت خلافت و امامت از آن جمله است) برای علی(ع) در زمان حیات پیامبر(ص) و پس از زمان او اثبات شود، و اگر دلیل خاصی بر نفی خلافت و امامت او در برخی از این زمان‌ها دلالت کند، به آن ملتزم خواهیم شد. در غیر این صورت، خلافت وی در زمان حیات پیامبر(ص) و پس از رحلت او ثابت خواهد بود[۱۲۹].[۱۳۰]

گفتار چهارم: پاسخگویی به اشکالات

تا اینجا تقریرهای چهارگانه در استدلال به حدیث منزلت بر امامت علی(ع) را بیان کردیم و اشکالاتی که درباره این تقریرها مطرح شده بود را نیز تبیین و تحلیل کردیم و به آنها پاسخ دادیم. در این باره اشکالات دیگری نیز مطرح شده است که در این بخش به تبیین و تحلیل آنها می‌پردازیم.

اشکال اختلاف هارون، منزلت جدیدی نبود: اگر هارون(ع) تا بعد از درگذشت موسی(ع) باقی می‌ماند و رهبری امت موسی(ع) را بر عهده می‌گرفت مطلب یا منزلت جدیدی رخ نمی‌داد؛ زیرا وی در زمان موسی(ع) دارای مقام خلافت بود. بنابراین، مطابق تشبیه علی(ع) به هارون در حدیث منزلت، باید برای علی(ع) نیز پس از پیامبر(ص) منزلت جدیدی حاصل نشده باشد، و چون او در زمان پیامبر(ص) منزلت امامت را نداشت، پس از پیامبر(ص) نیز چنین منزلتی نداشت[۱۳۱].

پاسخ:

  1. علی(ع) در زمان پیامبر(ص) - با توجه به نصوص امامت مانند حدیث منزلت و غیر آن - دارای منزلت امامت بود و حق تصرف در امور را به عنوان خلافت و نیابت از پیامبر(ص) داشت، گرچه اصطلاحاً امام نامیده نمی‌شد، زیرا در اصطلاح به کسی امام گفته می‌شد که رهبری بالاتر از او نباشد؛ چون در چنین صورتی، تصرفات او به عنوان خلافت و نیابت از رهبر بالاتر انجام می‌شود. بنابراین، منزلت علی(ع) در باب امامت و خلافت دقیقاً با امامت و خلافت هارون(ع) همانند بوده است، و اگر مقصود عنوان امام است، این عنوان برای هارون(ع) در زمان موسی(ع) موجود نبود، پس اگر هارون باقی می‌ماند، حصول این عنوان برای او جدید بود.
  2. اثبات خلافت هارون(ع) پس از موسی(ع) - اگر هارون(ع) باقی می‌ماند- منوط به این نیست که این خلافت او پس از موسی(ع) همان خلافت در زمان موسی(ع) باشد، بلکه استمرار خلافت پیشین و حدوث خلافتی جدید، در این باره یکسان است، زیرا خلافت و امامت در دو زمان از نظر حقیقت یکسان است، ولی از نظر خصوصیات مصداقی متفاوت است. در این صورت، برای اثبات خلافت و امامت علی(ع) تشبیه آن به خلافت هارون(ع) کافی است، خواه تشبیه به خلافت او در زمان موسی(ع) باشد یا خلافت وی پس از موسی(ع)، زیرا این خصوصیت‌ها نفیاً و اثباتاً در این مسئله تأثیری ندارد. مثال: اگر زید از زمان قبل تا کنون وکیل عمرو باشد، و خالد به بکر بگوید منزلت تو به من مثل منزلت زید به عمرو است، این تشبیه، وکالت بکر را برای خالد اثبات می‌کند، در حالی که طبق آنچه در اشکال مطرح شد، این سخن، وکالت او را اثبات نمی‌کند، زیرا برای زید که هم اکنون وکیل عمرو است، منزلت جدیدی حاصل نشده است، ولی برای بکر، منزلت جدیدی حاصل شده است، در حالی که این سخن را هیچ عاقلی نمی‌پذیرد، و بکر را وکیل خالد می‌شمارد. بنابراین، آنچه ملاک است، اصل وکالت است، نه استمرار یا تجدد آن. پس علی(ع) نیز طبق حدیث منزلت، خلیفه پیامبر(ص) پس از اوست؛ خواه در زمان پیامبر(ص) دارای مقام خلافت و امامت بوده باشد یا نه[۱۳۲].

اشکال: ولایت ابوبکر در زمان پیامبر(ص): اگر مقصود پیامبر(ص) از حدیث منزلت اثبات امامت علی(ع) بود، نمی‌بایست در زمان خود به فرد دیگری مقام ولایت و امامت بدهد، به گونه‌ای که ولایت او علی(ع) را نیز شامل می‌شود، در حالی که پیامبر(ص) در مواردی ابوبکر را بر علی(ع) ولایت داد، یکی در سفر حج قبل از حجة‌الوداع، و دیگری در امامت نماز هنگام بیماری منتهی به رحلت آن حضرت[۱۳۳].

پاسخ: روایات درباره ولایت و امامت ابوبکر در سفر حج، مختلف است، براساس برخی از روایات، پیامبر(ص) علی(ع) را فرستاد تا سوره برائت را از ابوبکر که قبلاً مأموریت این کار را یافته بود بگیرد و آن را بر مشرکان در مکه بخواند، و علی(ع) رهبری کاروان را عهده‌دار شد و بر پایه روایاتی دیگر، ابوبکر، رهبری کاروان را ادامه داد و امیر الحاج بود[۱۳۴]. در این صورت، این روایات با یکدیگر ناسازگارند، و این مسئله به صورت علمی ثابت نخواهد شد، و معارض مدلول حدیث منزلت درباره خلافت علی(ع) نخواهد بود، زیرا مفاد آن این است که در زمان غیبت رسول اکرم(ص) علی(ع) رهبری مسلمانان را بر عهده خواهد داشت. ثانیاً: بر فرض که ابوبکر پس از گرفته شدن آیات برائت از او، همچنان رهبر کاروان بوده باشد، دلیل بر این نخواهد بود که بر علی(ع) نیز ولایت داشته است، زیرا دلالت حدیث منزلت بر امامت علی(ع) اطلاق دارد و همه زمان‌ها و همه افراد را شامل می‌شود، ولی سرپرستی ابوبکر بر کاروان حج به زمان و افراد خاص اختصاص دارد، به ویژه آنکه علی(ع) از آغاز در جمع کاروان حج نبود، و برای ابلاغ آیات برائت به مشرکان اعزام شد و مأموریت ویژه‌ای داشت[۱۳۵]. ثالثاً: درباره امامت ابوبکر در نماز دقیقاً معلوم نیست که امامت ابوبکر در نماز به دستور پیامبر(ص) بوده است، بلکه احتمال دارد این کار به دستور عایشه انجام شده باشد. آنچه این احتمال را تقویت می‌کند این است که وقتی پیامبر(ص) متوجه شد ابوبکر به امامت نماز جماعت ایستاده است، خطاب به عایشه فرمود: «إِنَّكُنَ كَصُوَيْحِبَاتِ يُوسُفَ‌»[۱۳۶]؛ شما مانند زنانی هستید که فریفته یوسف(ع) شده بودند”. مفاد این تشبیه آن است که عایشه به دلیل علاقه‌ای که به پدرش داشت، وقتی دید پیامبر(ص) به دلیل بیماری شدید نمی‌تواند به مسجد برود، او را به امامت نماز برانگیخت. گواه دیگر این احتمال، آن است که پیامبر(ص) وقتی از اقامه نماز جماعت از سوی ابوبکر آگاه شد، با زحمت و سختی در حالی که علی(ع) و فضل بن عباس او را کمک می‌کردند، به مسجد رفت و خود، امامت نماز جماعت را انجام داد[۱۳۷]. بدیهی است اگر امامت ابوبکر در نماز به اذن و دستور پیامبر(ص) بود، چنین اقدامی نمی‌کرد.

گفته شده است: سخن پیامبر(ص) که فرمود: «إِنَّكُنَ كَصُوَيْحِبَاتِ يُوسُفَ‌» بدان علت بود که وقتی اذان نماز گفته شد، پیامبر(ص) فرمود ابوبکر را بگویید نماز جماعت را امامت کند. عایشه به پیامبر گفت: ابوبکر به لحاظ روحی تحمل این را ندارد که به جای شما امام جماعت شود. بهتر است عمر این مسئولیت را برعهده بگیرد، پیامبر(ص) در این هنگام جمله مزبور را فرمود[۱۳۸]. این توجیه، پذیرفته نیست؛ زیرا تشبیه پیامبر(ص) دقیق و طبق با واقع بوده است. درباره یوسف(ع) وی هیچ‌گونه رجوعی به زنان دلباخته او نداشت و آنان در هیچ امری با او مخالفت نکردند، و تنها دلباخته و فریفته وی بودند. بنابراین، مقتضای واقع‌نگری در تشبیه پیامبر(ص) این است که عایشه درباره امامت نماز نسبت به پدر خود علاقه‌مند و مشتاق بود و می‌خواست با این کار، افتخاری را برای خود و پدرش کسب کند.

درباره قرینه دوم برای تأیید احتمال یاد شده گفته شده است: پیامبر(ص) ابوبکر را از نماز برکنار نکرد، بلکه نماز را به امامت ابوبکر انجام داد. این سخن، بی‌پایه است، زیرا با احادیث صحیح نزد اهل سنت معارض است. در احادیث صحیح تصریح شده است که وقتی پیامبر(ص) وارد مسجد شد، خود امامت جماعت را بر عهده گرفت و ابوبکر به ایشان اقتدا کرد[۱۳۹]. مضافاً بر اینکه این امر با امامت مطلق پیامبر(ص) بر همه افراد و در همه حالات منافات دارد. فرضیه متعدد بودن امامت ابوبکر در نماز و اینکه در موردی او نسبت به پیامبر(ص) امام بود و در مورد دیگر، مأموم؛ باطل است، زیرا همان‌گونه که امام شافعی تصریح کرده است، امامت ابوبکر در نماز در زمان بیماری پیامبر(ص) در پایان عمر، یک بار بوده، و در آن مورد نیز پس از آنکه پیامبر(ص) وارد مسجد شد، امامت جماعت را بر عهده گرفت و ابوبکر به او اقتدا کرد[۱۴۰].

اشکال: عمومیت نداشتن خلافت علی(ع): پیامبر(ص) در سفر حجة‌الوداع، علی(ع) را به یمن فرستاد، و فرد دیگری را جانشین خود در مدینه کرد. این عمل پیامبر(ص) بیانگر آن است که خلافت علی(ع) در مدینه در زمان پیامبر(ص) به جریان سفر به تبوک اختصاص داشته، و عمومیت نداشته است، به گونه‌ای که با غیبت پیامبر(ص)، علی(ع) رهبر مسلمانان در مدینه بوده باشد[۱۴۱].

پاسخ: همان‌گونه که در متن اشکال آمده است، وقتی پیامبر(ص) در سفر حجة‌الوداع فرد دیگری غیر از علی(ع) را جانشین خود در مدینه ساخت، علی(ع) در مدینه حضور نداشت، بلکه به یمن اعزام شده بود. اشکال، آن‌گاه وارد بود که اولاً: علی(ع) در مدینه حضور می‌داشت، و پیامبر، فرد دیگری را متولی امور مدینه می‌ساخت، ثانیاً: ولایت او علی(ع) را هم شامل می‌شد، زیرا این مطلب، قابل تصویر است که با حضور علی(ع) در مدینه بنابر مصالح ویژه‌ای، فرد دیگری از سوی پیامبر(ص) متولی امور مدینه شود، ولی علی(ع) مشمول و محکوم ولایت او نباشد، چنان‌که سپردن امور مردم با حضور پیامبر(ص) به فردی دیگر نیز متصور است، و در این فرض، فردی که متولی امور شده است بر پیامبر(ص) ولایت ندارد.[۱۴۲]

منابع

جستارهای وابسته

پانویس

  1. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۱۹.
  2. «تو جانشین من در خانواده‌ام و محلّ هجرتم و در میان قوم منی. آیا دوست نداری که نسبت به من به منزلۀ هارون نسبت به موسی باشی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست؟»؛ ارشاد، مفید، ج ۱ ص ۱۵۶؛ معانی الأخبار، ص ۷۴.
  3. «تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست»؛ موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج ۲، ص ۱۴۹؛ سنن ترمذی؛ تاریخ بغداد؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۸، ص ۱۰۷، ح ۸۰.
  4. ارشاد مفید، ص ۱۵۶ـ ۱۵۴؛ سیرۀ ابن هشام‌، ج۲، ص۵۲۰.
  5. غایة المرام و حجة الخصام‌، ج۲، ص۱۴۴ـ ۲۳؛ المراجعات‌، نامۀ ۱۱۹.
  6. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۲۲۶ـ۲۲۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۱۹.
  7. «و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار، هارون برادرم را، پشتم را به او استوار دار و او را در کارم شریک ساز» سوره طه، آیه ۲۹ ـ ۳۲
  8. «و به راستی ما به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را وزیری همراه او گرداندیم» سوره فرقان، آیه ۳۵.
  9. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۲۲۸.
  10. «یَا عَلِیُّ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هِبَةِ اللَّهِ مِنْ آدَمَ وَ بِمَنْزِلَةِ سَامٍ مِنْ نُوحٍ وَ بِمَنْزِلَةِ إِسْحَاقَ مِنْ إِبْرَاهِیمَ وَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی وَ بِمَنْزِلَةِ شَمْعُونَ مِنْ عِیسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فَمَنْ جَحَدَ وَصِیَّتَکَ وَ خِلَافَتَکَ فَلَیْسَ مِنِّی وَ لَسْتُ مِنْهُ وَ أَنَا خَصْمُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَا عَلِیُّ أَنْتَ أَفْضَلُ أُمَّتِی فَضْلًا وَ أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَکْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَوْفَرُهُمْ حِلْماً وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْباً وَ أَسْخَاهُمْ کَفّاً یَا عَلِیُّ أَنْتَ الْإِمَامُ بَعْدِی وَ الْأَمِیرُ وَ أَنْتَ الصَّاحِبُ بَعْدِی وَ الْوَزِیرُ وَ مَا لَکَ فِی أُمَّتِی مِنْ نَظِیرٍ..»؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ۳۷، ص ۲۵۴.
  11. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۱۹.
  12. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۲۳ـ۱۳۰.
  13. العقد الفرید، ج۵، ص ۳۵۸.
  14. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۲۲۸.
  15. «در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!»؛ سورۀ اعراف، آیۀ ۱۴۲.
  16. کافی، ج ۸، ص ۲۶، ح ۴.
  17. «عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ: قِیلَ لِسَیِّدِ الْعَابِدِینَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ(ع)إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ إِنَّ خَیْرَ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَبُو بَکْرٍ ثُمَّ عُمَرُ ثُمَّ عُثْمَانُ ثُمَّ عَلِیٌّ(ع)قَالَ فَمَا یَصْنَعُونَ- بِخَبَرٍ رَوَاهُ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لِعَلِیٍّ(ع)أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی فَمَنْ کَانَ فِی زَمَنِ مُوسَی مِثْلَ هَارُونَ»؛ معانی الأخبار، ص ۷۴، ح ۲.
  18. معانی الأخبار، ص ۷۴، ح ۱.
  19. المناقب، کوفی، ج ۱، ص ۵۱۰، ح ۴۲۹.
  20. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۲۳ـ۱۳۰.
  21. «الإمام الصادق عن آبائه(ع): "لَقَد قالَ النبِی(ص) لِعَلِی(ع) فی عَشَرَةِ مَواضِعَ: أنتَ مِنی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی»؛ ینابیع المودة، ج ۲، ص ۳۰۲، ح ۸۶۶.
  22. کنز الفوائد، ج ۲، ص ۱۷۷.
  23. فضائل الصحابة، ابن حنبل، ج ۲، ص ۶۶۳، ح ۱۱۳۱.
  24. سورۀ یونس، آیۀ ۸۷.
  25. رسول الله(ص): «إن رِجالًا یجِدونَ فی أنفُسِهِم فی أنی أسکنتُ عَلِیاً فِی المَسجِدِ، وَاللهِ ما أخرَجتُهُم، ولا أسکنتُهُ، إن اللهَ عزوجل أوحی‌ إلی‌ موسی‌ وأخیهِ: «أَن تَبَوءَا لِقَوْمِکمَا بِمِصْرَ بُیوتًا وَ اجْعَلُواْ بُیوتَکمْ قِبْلَةً وَ أَقِیمُواْ الصلَوةَ»؛، وأمَرَ موسی‌ ألا یسکنَ مَسجِدَهُ، ولا ینکحَ فیهِ، ولا یدخُلَهُ إلاهارونُ وذُریتُهُ، وإن عَلِیاً مِنی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی‌، وهُوَ أخی دونَ أهلی، ولا یحِل مَسجِدی لِأَحَدٍ ینکحُ فیهِ النساءَ إلاعَلِی وذُریتُهُ، فَمَن ساءَهُ فَهاهُناـ وأومَأَ بِیدِهِ نَحوَ الشامِ»؛ المناقب، ابن مغازلی، ص ۲۵۵، ح ۳۰۳.
  26. المناقب، ابن مغازلی، ص ۲۳۷، ح ۲۸۵.
  27. صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۶۰۲، ح ۴۱۵۴.
  28. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۲۳ـ۱۳۰.
  29. المراجعات‌، ص ۱۱۹، نامه‌های ۲۶ ـ ۳۲؛ کشف المراد، ص۳۶۸؛ احقاق الحق، ج ۷، ص ۴۲۸؛ ج ۱۶، ص ۱؛ الغدیر، ج ۱۰، ص ۲۵۹، مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۷، ص ۲۵۴؛ نفحات الأزهار (خلاصۀ عبقات) ج ۱۷، ص ۱۸؛ باب اخبار المنزلة و الاستدلال بها علی امامته؛ معانی الأخبار، ص ۷۴.
  30. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۲۲۷.
  31. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۲۲۸.
  32. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹۵. مقصود از پنج هزار طریق، کثرت راویانی است که در طبقه‌های مختلف، این حدیث را نقل کرده‌اند، ولی طبقه اول، یعنی اصحاب پیامبر(ص) نزدیک به ده نفر هستند.
  33. الاستیعاب، ج ۳، ص ۲۰۲، ش ۱۸۷۵.
  34. کفایة الطالب، ص ۲۸۳.
  35. الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة، ص ۷۶، ح ۱۰۳.
  36. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۲۳ـ۱۳۰.
  37. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵-۷۶.
  38. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۶.
  39. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۶.
  40. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵.
  41. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۷-۷۸.
  42. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۸-۷۹.
  43. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۸۷-۱۹۲.
  44. مطالب السؤول، ص۹۰؛ الصواعق المحرقة، ص۶۱؛ المراجعات، ص۲۸.
  45. کشف المراد، ص۵۳۵.
  46. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۴۵.
  47. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۲۷.
  48. منهاج السنة، ج۷، ص۱۷۷.
  49. کفایة الطالب، ص۲۸۳.
  50. الازهار المتناثرة، حرف الف.
  51. معارج العلی، مخطوط.
  52. قرة العینین، ص۱۳۸.
  53. وسیلة النجاة، ص۷۱، باب دوم.
  54. الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۳.
  55. ر.ک: تاریخ ابن کثیر، ج۷، ص۳۴۱، ص۳۴۱-۳۴۲؛ کفایة الطالب، ص۲۸۵؛ نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۵۱-۱۵۸.
  56. غایة المرام و حجة الخصام، ج۲، ص۲۱-۱۴۳.
  57. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۲۸.
  58. الصواعق المحرقة، ص۷۳.
  59. المواقف فی علم الکلام، ص۴۰۶.
  60. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۵.
  61. شرح المواقف، ج۸ ص۲۶۲.
  62. نفحات الازهار، ج۱۷، ص۱۷۵-۱۷۶.
  63. اعلم أن هذا الحدیث متواتر، فانه ورد من حدیث عائشة، و ابن‌مسعود، و ابن‌عباس، و ابن‌عمر، و عبدالله بن زمعة، و أبی‌سعید، و علی‌بن ابی‌طالب و حفصه. الصواعق المحرقه، ص۱۸۷.
  64. «ان النبی لم یخاطب علیا بهذا الخطاب الا ذالک الیوم فی غزوه تبوک» منهاج السنة ج ۷ ص ۱۸۴
  65. ر.ک: نفحات الازهار، ج۱۷، ص۲۸۹-۲۹۱.
  66. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۳۰.
  67. بیان المختصر، شرح مختصر ابن الحاجب، ج۲، ص۴۸۶.
  68. «پس کسانی که از فرمان وی سرمی‌پیچند از اینکه به آنان آزمونی یا عذابی دردناک رسد باید بپرهیزند» سوره نور، آیه ۶۳.
  69. شرح جمع الجوامع، مبحث العموم و الخصوص.
  70. «پس کسانی که از فرمان وی سرمی‌پیچند از اینکه به آنان آزمونی یا عذابی دردناک رسد باید بپرهیزند» سوره نور، آیه ۶۳.
  71. الکلیات، ص۸۲۹.
  72. «ای مردم! پروردگارتان را بپرستید» سوره بقره، آیه ۲۱.
  73. شرح منهاج الوصول، مخطوط.
  74. رک: المختصر و المطول، تعریف البلاغه، مقدمة کتاب.
  75. شرح المفصّل فی علم النحو، مواضع لزوم حذف الخبر.
  76. شرح منهاج الوصول، باب سوم، فصل. اول، مسئله دوم.
  77. شرح منهاج الوصول، ابن امام الکاملیه.
  78. شرح جمع الجوامع، بحوث العموم و الخصوص.
  79. ر.ک: فواتح الرحموت، ج۱، ص۲۹۱.
  80. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۳۳.
  81. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۵.
  82. مختصر التحفة الإثنا عشریة، ص۱۸۳.
  83. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۵-۲۷۶.
  84. ر.ک: نفحات الازهار، ج۱۷، ص۲۸۱-۲۸۶.
  85. والاستخلاف المقید بمدة الغیبة غیر باق بعد انقضائها کما ان خلافة هارون لم تدم.
  86. ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي «و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
  87. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۳۷.
  88. شرح المفاصد المقاصد، ج۵، ص۲۷۵.
  89. شرح التجرید، ص۳۷۰.
  90. مختصر التحفة الإثنی عشریة، ص۱۸۳-۱۸۵.
  91. شرح مختصر ابن الحاجب فی اصول الفقه، ج۲ ص۵۴۲؛ کشف الاسرار فی شرح البزدوی، عبدالعزیز، ص۲۵۰-۲۵۱.
  92. «هنگامی که خورشید را درخشان دید گفت: این پروردگار من است» سوره انعام، آیه ۷۸.
  93. «و برخی دیوساران برای او در آب فرو می‌رفتند و (یا) کاری جز آن انجام می‌دادند و ما نگاهبان آنان بودیم» سوره انبیاء، آیه ۸۲.
  94. الاشباه و النظایر، جلال‌الدین سیوطی، ج۲، ص۱۱۴-۱۱۵.
  95. البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۴۱.
  96. فضائل امیرالمؤمنین(ع)، ص۸۶ حدیث ۱۲۸، شایان ذکر است که کتاب فضائل امیرالمؤمنین بخشی از کتاب فضائل الصحابه است که به صورت مستقل چاپ و منتشر شده است.
  97. خصائص امیرالمؤمنین(ع)، ص۶۸-۶۹، ۵۵ و ۷۴.
  98. تذکرة الخواص، ص۴۵.
  99. المناقب، ص۱۰۹، حدیث ۱۱۶.
  100. تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۱۳۹.
  101. مطالب السؤول، ص۵۳-۵۴.
  102. الفصول المهمة، ص۴۳-۴۴.
  103. الروضة الندیة فی شرح التحفة العلویة، ص۵۴.
  104. شرح المصابیح، باب مناقب علی من کتاب المناقب، مخطوط.
  105. ارشاد الساری، ج۶، ص۴۵۱.
  106. التیسیر فی شرح الجامع الصغیر، حرف العین.
  107. السراج المنیر فی شرح الجامع الصغیر، حرف العین؛ ر.ک: نفحات الازهار، ج۱۷، ص۳۲۴-۳۲۸.
  108. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۳۸.
  109. الشافی فی الامامة، ج۳، ص۷-۸؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۴۹-۳۵۰.
  110. «و او را در کارم شریک ساز» سوره طه، آیه ۳۲.
  111. «و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
  112. المغنی، ج۲۰، قمست اول، ص۱۶۵-۱۶۶.
  113. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۴۲.
  114. أن من جملة منازل هارون كونه مستحقا لمقام موسى(ع) باتفاق فيجب أن يكون علي(ع) كذلك إذ لا فرق بين أن يقول(ع) أنت مستحق لمقامي أو أنت مني بمنزلة هارون المعلوم استحقاقه لمقام موسى(ع). تقریب المعارف، ص۱۴۸.
  115. اگر به جای استحقاق خلافت، مقام خلافت به‌کار رود، استدلال استوراتر خواهد بود، یعنی هارون(ع) مقام خلافت موسی(ع) را بالفعل دارا بود، آنچه تقدیری بود اعمال مقام خلافت بود. مانند کسی که وقتی به عنوان وصیّ برگزیده می‌شود مقام وصایت او بالفعل است، اگر چه اعمال وصایت او مربوط به پس از وفات موصی است.
  116. تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۱۴.
  117. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۴۴.
  118. تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۱۰؛ تقریب المعارف، ص۱۴۷-۱۴۸.
  119. المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۶۷-۱۶۸.
  120. المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۷۸.
  121. المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۵۶.
  122. المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۶۰-۱۶۱.
  123. الشافی فی الامامة، ج۳، ص۲۰-۲۲؛ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۱۲-۲۱۴؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۱-۳۵۲.
  124. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۴۵.
  125. تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۲۱-۲۲۲؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۳؛ تقریب المعارف، ص۱۵۰.
  126. المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۶۳.
  127. المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۳.
  128. الشافی، ج۳، ص۲۵-۲۶.
  129. الشافی، ج۳، ص۲۵؛ تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۲۳؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۵۳-۳۵۴.
  130. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۴۹.
  131. المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۶۸.
  132. تلخیص الشافی، ج۲، ص۲۲۹-۲۳۰.
  133. المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۷۷.
  134. ر.ک: تفسیر طبری، ج۱۰، ص۷۶؛ مجمع البیان، ج۵-۶، ص۳.
  135. الشافی، ج۳، ص۶۲-۶۳.
  136. الصواعق المحرقة، ص۲۱؛ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۴؛ سیرة ابن هشام، ج۲، ص۶۵۲.
  137. تاریخ طبری، ج۳، ص۱۹۷.
  138. صحیح مسلم، ج۱، ص۳۱۴، کتاب الصلاة، باب استخلاف الامام اذا عرض له عذرحدیث، ۹۵.
  139. صحیح مسلم، ج۱، ص۳۱۴، نیز ر.ک: صحیح بخاری، ج۴، باب الرجل یأتم بالامام و یأتم الناس بالمأموم .
  140. فتح الباری، ج۲، ص۱۳۸، از دقت در روایات اهل‌سنت نیز همین مطلب به دست می‌آید. ر.ک: دلائل الصدق، ج۲، ص۶۳۲-۳۶۳.
  141. المغنی، ج۲۰، قسمت اول، ص۱۷۷.
  142. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۳۵۲.