ام‌سلمه در تراجم و رجال

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۱۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

نام او هند و به قولی رمله دختر ابی امیه یا حذیفه یا سهیل بن مغیره بود و معروف به کنیه‌اش ام سلمه یا ام المؤمنین، و مادرش عاتکه دختر عامر بن ربیعة است. وی زنی دانا و خردمند بود.

او ابتدا همسر ابوسلمه بود و چهار فرزند به نام‌های: سلمه، عمر، درّه و زینب به دنیا آورد و در آغاز بعثت پیامبر(ص) پس از مسلمان شدن با شوهرش به حبشه هجرت و پس از مراجعت به مکه، مجدداً به مدینه مهاجرت کرد و به رسول خدا(ص) ملحق شد[۱]، و پس از آن‌که شوهرش ابوسلمه در جنگ احد تیری به او اصابت کرد و مجروح شد و پس از پنج یا هفت ماه از دنیا رفت. ام سلمه پس از شهادت شوهرش - ابوسلمه - سال چهارم هجری با رسول خدا(ص) ازدواج کرد.[۲]

ایمان استوار ام سلمه به خاندان رسالت

ام سلمه تا لحظه مرگ همواره نسبت به خاندان پیامبر(ص) عشق می‌ورزید و از روی ایمان و علاقه‌ای که به خاندان رسالت داشت، بی‌پروا از ولایت و امامت امیرمؤمنان(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) دفاع می‌کرد و حقایقی را که به صورت حدیث یا شأن نزول آیات ولایت در مقام امامان معصوم و پیشوایان راستین اسلام به یاد داشت، در جامعه خفقان‌زده پس از رحلت پیامبر و فضای مسموم آن دوران، بازگو میکرد و از گفتن حقایق و بیان فضایل امام علی(ع) و فرزندانش دریغ نمی‌ورزید. در این جا به مواردی از آنها اشاره می‌کنیم و چند روایت هم در ادامه یادآور می‌شویم:

۱. یادآوری آیه تطهیر: ام سلمه می‌گوید: موقعی هم که آیه شریفه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۳] در خانه من نازل شد، پیامبر خدا(ص)، پیکی به خانه فاطمه(س) فرستاد تا علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را به نزد آن حضرت فرا خواند. آن‌گاه فرمود: "پروردگارا، اینان اهل‌بیت منند"[۴]. پرسیدم: ای رسول خدا، آیا من از اهل بیت شما نیستم؟ پیامبر(ص) فرمود: "تو از نیکان اهل من هستی، ولی اینان اهل‌بیت منند"[۵].

٢. دفاع از فدک فاطمه(س): پس از آن‌که حضرت زهرا(س) دربارۀ غصب فدک، با ابوبکر به احتجاج پرداخت و خطبه طولانی خواند، ابوبکر از حضرت فاطمه(س) درخواست شاهد نمود تا فدک را به او برگرداند. چون خواستن شهود از سیدۀ زنان عالمیان بر خلاف موازین شرع بود، زیرا فدک در دست فاطمه بود، و کسی که مدعی آن است، و می‌خواهد از فاطمه بگیرد باید شاهد بیاورد، و ام سلمه از راه شخصیت فاطمه دلیل آورد و به اعتراض برخاست و به ابوبکر گفت: ای ابوبکر، آیا دربارۀ فاطمه دختر پیامبر خدا(ص) چنین گفتاری سزاوار است؟ آیا می‌دانی فاطمه حوریه‌ای در میان انسان‌هاست و در دامان پرهیزکاران تربیت شده و پیوسته در حمایت فرشتگان آسمان‌ها بوده و در دامان مادری طاهر و پاک رشد و نمو کرده است؟ بنابراین او بهترین پدیده و برترین تربیت یافتگان است. آیا گمان می‌کنی رسول خدا(ص) میراثش را بر فاطمه حرام کرده و به او اطلاع نداده است؟ با این که خداوند به او دستور داده که: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۶]؛ ابتدا بستگان و نزدیکانت را انذار و تبلیغ کن. و یا آن‌که تصور می‌کنی پیامبر(ص) حرام بودن میراثش را به فاطمه اطلاع داده، ولی او با دستور پدر مخالفت کرده تا آنچه حقش نیست، مطالبه کند؟ و حال آنکه او بهترین زنان و مادر سید جوانان اهل بهشت و هم پایه مریم دختر عمران است و به وسیله پدرش مقام رسالت پایان یافته است[۷].

ام سلمه با چنین ادله‌ای، ابوبکر را مجاب کرد، اما اثری بر آن مرتب نشد و فدک به فاطمه زهرا(س) بازگردانده نشد.

٣. سپردن امانت پیامبر(ص) به علی(ع): عمر پسر ابی سلمه از مادرش ام سلمه نقل می‌کند که او گفت: روزی رسول خدا(ص) با حضرت علی(ع) به خانه ما تشریف آوردند.پیامبر(ص) پوست گوسفندی طلب کرد که مطالبی روی آن نوشته شود، (چون پیامبر(ص) نوشتن نمی‌دانست حضرت املا می‌کردند و حضرت علی(ع) آن را می‌نوشت) به طوری که همه آن پوست از نوشته پر شد، سپس آن نوشتار را به من داد نشانه‌هایی بیان کرد. و بعد فرمود: "پس از من هر که با این نشانه‌ها آن را از تو طلب کرد به او می‌دهی".

روزگار سپری شد، رسول خدا(ص) رحلت کرد و ابوبکر به خلافت رسید، مادرم به من گفت: پسرم به مسجد برو و هر چه شد، به من خبر بیاور. من به مسجد رفتم. ابوبکر بالای منبر رفت و خطبه خواند و بعد به منزل برگشت و امانت پیامبر را از مادرم مطالبه نکرد. روزها و سال‌ها گذشت تا عمر بن خطاب به خلافت رسید. مادرم همان مأموریت را به من داد، و عمر هم خطبه خواند و به منزلش رفت و او هم مثل اولی، از مادرم چیزی مطالبه نکرد، و همین طور با شروع خلافت عثمان این کار را کردم تا آن‌که پس از قتل عثمان، مردم با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند. باز هم به گفتۀ مادرم به مسجد رفتم؛ اما پس از آن‌که علی(ع) خطبه خواند از منبر پایین آمد، مرا‌طلبید و فرمود: "برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را ملاقات کنم".

من نزد مادرم آمدم و پیام امیرالمؤمنین(ع) را به او رساندم. او گفت: من هم منتظر او بودم. حضرت علی(ع) وارد شد و فرمود: "ام سلمه، آن امانت را با این نشانه‌ها به من بده". مادرم برخاست از داخل صندوق خود، صندوق کوچکی بیرون آورد و امانتی را که رسول خدا(ص) نزد او گذاشته بود - تا تحویل جانشینش دهد به شرطی که نشانه‌های آن را بدهد - به علی(ع) داد. سپس به من گفت: پسرم، دست از علی برمدار که پس از پیامبر(ص)، امامی جز او سراغ ندارم[۸].[۹]

هشدار ام سلمه به عایشه

هنگامی که عایشه در آستانه حرکت به جانب بصره قرار گرفت و همه مقدمات سفر آماده و فرماندهی لشکری بزرگ را به عهده داشت تا با شخصیتی که در دلاوری و شجاعت بی‌نظیر بود، یعنی با امیرالمؤمنین(ع) بجنگد. در ساعت‌های آخر حرکت به فکر افتاد که ام سلمه همسر دیگر رسول خدا را نیز با خود همراه کند تا دلیلی برای سرپوش گذاشتن بر جرم و گناه خود داشته باشد، لذا خود به منزل ام سلمه که آن روزها در مکه بود، رفت و در این باره کمی با او صحبت کرد و درباره مظلومیت عثمان مطالبی را عنوان نمود تا شاید او را متقاعد سازد و در این سفر پر مخاطره وی را به همراه خود ببرد.

ام سلمه در پاسخ عایشه (فریاد برآورد به طوری که هر کسی در خانه بود، صدای او را شنید و) گفت: ای عایشه، تو که تا دیروز مردم را بر ضد عثمان می‌شوراندی و بدترین سخن درباره او می‌گفتی، و نام او نزد تو غیر از نعثل[۱۰] چیز دیگری نبود، چرا امروز چنین می‌گویی؟ دیروز او را نعثل می‌خواندی و امروز به خونخواهی او قیام کرده و لشکرکشی می‌کنی، به علاوه تو موقعیت علی را در نزد پیامبر خوب میدانی و اگر فراموش کرده‌ای، یادآوریت کنم؟ آن‌گاه حقایقی را که پیامبر(ص) دربارۀ فضایل حضرت علی(ع) فرموده بود، بیان کرد و عایشه همه را تصدیق کرد. بعد ام سلمه پرسید: پس چرا می‌خواهی با او مبارزه کنی؟ عایشه گفت: برای اصلاح بین مردم! ام سلمه گفت: خود میدانی. این را گفت و از هم جدا شدند و عایشه از خانه ام سلمه بیرون رفت، اما از راه باطلی که برگزیده بود، دست برنداشت و بر آن اصرار ورزید و با طلحه و زبیر به بصره رفت و جنگ جمل را به پا کرد و خون‌های زیادی از مسلمانان ریخت. بعد از مدتی ام سلمه جریان ملاقاتش با عایشه را برای امیرالمؤمنین(ع) نوشت[۱۱].

طبق نقل دیگری عایشه ابتدا متنبه شد، وقتی به خانه آمد برای طلحه و زبیر پیغام فرستاد که من از آمدن به بصره معذورم لکن نیمه شب نشده بود که صدای کجاوه عایشه به گوش رسید و آماده حرکت به بصره شد[۱۲].

سعید بن مسلم مکی از عمره بنت عبدالرحمان نقل می‌کند: هنگامی که امیرمؤمنان(ع) عازم بصره بود، به خانه ام سلمه همسر پیامبر(ص) وارد شد[۱۳] تا با او وداع کند. "ام سلمه" در موقع خداحافظی به حضرت علی(ع) چنین گفت: برو در حفظ و پناه پروردگار باشی، ای علی، به خدا سوگند، تو بر حقی و حق با توست، اگر ترس این نبود که معصیت خدا و رسولش کرده باشم، چرا که پیامبر(ص) به ما دستور داده تا در خانه‌ها بمانیم، اگر این دستور نبود همراه تو می‌آمدم، ولکن همراه تو کسی را می‌فرستم که برایم بسیار گرامی و از جانم عزیزتر است و او فرزندم عمر بن ابی سلمه است. و سپس به پسرش عمر سفارش کرد که دست از آن حضرت برندارد و بعد او را به همراه لشکریان علی(ع) فرستاد[۱۴].

و طبق نقل شیخ طوسی، ام سلمه، فرزند دیگرش محمد را نیز به علی(ع) سپرد و از او خواست همواره در خدمت حضرت باشد و امام(ع) را یاری نماید[۱۵].[۱۶]

ام سلمه، حافظ وصایای امامت

ام سلمه به قدری مورد اعتماد امامان معصوم بود که امام حسین(ع) هنگامی که عازم عراق و کربلا بود، وصایای امامت را نزد ام سلمه گذاشت و فرمود: "هرگاه بزرگ‌ترین فرزندم نزد تو آمد و مطالبه کرد آنچه به تو داده‌ام، به وی تحویل بده"[۱۷]

ام سلمه می‌گوید: پس از شهادت ابا عبدالله الحسین(ع) فرزند بزرگوارش علی بن الحسین(ع) در مدینه نزد من آمد و همه وصایای پدرش را - که نزد من امانت بود - به وی تحویل دادم[۱۸].[۱۹]

ام سلمه و نقل احادیثی در شأن علی(ع)

ام سلمه در مواردی که مناسب می‌دید، روایاتی که از رسول خدا(ص) در شأن و منزلت حضرت علی(ع) شنیده بود، یادآوری می‌شد تا فضایل آن حضرت فراموش نشود، اینک به دو نمونه از آن می‌پردازیم:

١. حسن بصری می‌گوید: ام سلمه از رسول خدا(ص) نقل می‌کرد که: پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود: "ای علی، بنده‌ای که منکر ولایت توست، هرگز خدا را در روز قیامت ملاقات نمی‌کند، مگر آن‌که خدا را ملاقات کند؛ در حالی که بت‌پرست یا آفتاب پرست و... است"[۲۰]؛

۲. ابو ثابت (غلام آزاد شده ابوذر) می‌گوید: من در رکاب امیرمؤمنان(ع) در جنگ جمل بودم، و در حقانیت حضرت علی(ع) تردید نداشتم؛ اما همین که عایشه را در لشکر مقابل دیدم، برایم شک و تردید حاصل شد - چنانچه برای برخی افراد نیز چنین شکی حاصل شده بود - که آیا در کنار علی(ع) باشم یا خیر؟ ولی هنگام نماز ظهر، خداوند تردید را از دلم برداشت و در رکاب حضرت علی(ع) با لشکریان عایشه تا آخر جنگیدم. پس از پایان جنگ جمل به مدینه رفته و خدمت ام سلمه رسیدم و به او گفتم: به خدا سوگند، برای آب و نان نیامده‌ام، من آزاد شده ابوذرم و در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین(ع) جنگیدم. (شاید می‌خواسته سؤال کند: آیا جنگ با عایشه در رکاب آن حضرت به حق بوده یا نه؟) او گوید: ام سلمه به من خوش‌آمد گفت و من داستانم را که در جنگ در رکاب حضرت بودم، را نقل کردم، ام سلمه از من پرسید: در آن هنگامی که دل‌ها این طرف و آن طرف می‌رفت و به تردید می‌افتاد، تو کجا بودی؟ گفتم: من هم به شک و تردید افتادم ولی خداوند هنگام ظهر تردید را از دلم برداشت و با حضرت علی(ع) هم چنان همراه بودم و جنگیدم.

ام سلمه گفت: آفرین بر تو، همانا از پیامبر خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: "علی با قرآن است و قرآن نیز با علی، این دو از هم جدا نمی‌شوند تا کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند" [۲۱].[۲۲]

شیشه خونِ امام حسین(ع)

پیامبر خدا(ص) در یکی از روزهای واپسین عمر شریفش شیشه‌ای که در آن کمی خاک کربلا بود به ام سلمه داد و به او سفارش کرد آن را مخفی نماید تا هر وقتی آن خاک به خون تبدیل شد، علامت آن است که فرزندم حسین بن علی(ع) به شهادت رسیده است.

شیخ مفید در ارشاد نقل می‌کند که: ام سلمه می‌گفت: هنگامی که حسین بن علی(ع) از مکه به جانب کوفه خارج شد، هر روز به سراغ آن شیشه و خاکی که رسول خدا(ص) داده بود، می‌رفتم و آن را می‌بوییدم و آن را می‌نگریستم، سپس بر مصیبت حسین(ع) می‌گریستم، تا آن‌که روز دهم محرم شد؛ یعنی همان روزی که حضرت حسین(ع) کشته شد، اول روز به آن شیشه و خاک سر زدم، داخل آن را نگاه کردم به همان حال خودش بود، اما آخر روز به سراغ شیشه خاک رفتم و بر آن نگاه کردم، دیدم خون تازه در شیشه پیدا شده، دانستم امام و حجت خدا(ع) به شهادت رسیده است، صیحه زدم و گریه کردم ولی از ترس این که دشمنان در مدینه بفهمند و مرا شماتت کنند، صدای خود را آرام کردم و خشم خود را فرو بردم و صبر کردم تا وقتی که خبر شهادت حسین بن علی(ع) به مدینه آمد و برایم خبر آوردند آنچه برایم ثابت شده بود[۲۳].

مشابه همین حدیث از ابن عباس نقل شده است[۲۴].[۲۵]

وفات ام سلمه

ام سلمه عصر امام حسین(ع) را درک کرد و آخرین همسر پیامبر خدا(ص) است که دار فانی را وداع گفت. اما در تاریخ وفات او اختلاف است. برخی مثل محدث قمی وفات او را به سال ۶۳ هجری می‌داند[۲۶] و برخی از محدثین عامه وفات او را به سال ۶۲ و به قولی ۶۱ یا ۵۹ هجری ذکر کرده‌اند[۲۷].

البته قول ۵۹ هجری صحیح نیست؛ زیرا حضرت سیدالشهدا(ع) در سال ۶۱ هجری به شهادت رسید و ام سلمه آن زمان را درک کرده است، چنانچه مدارک آن گذشت؛ بنابراین قول ۵۹ هجری نمی‌تواند صحیح باشد، و احتمال قوی دارد که وفات او در سال ۶۱ هجری که بعد از انتشار خبر شهادت امام حسین(ع) در مدینه بوده است، باشد و مؤید این قول، نقل ابن حجر از ابن حنان است که می‌نویسد: وقتی خبر شهادت حسین بن علی(ع) به سال ۶۱ هجری به مدینه رسید در آخر همان سال، ام سلمه از دنیا رفت[۲۸].[۲۹]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۱؛ اسدالغابه، ج۵، ص۵۸۸؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۵.
  3. « جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  4. « اَللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي »
  5. ر.ک: مستدرک حاکم، ج۲، ص۴۵۱؛ صحیح بخاری به شرح کرمانی، ج۳، ص۴۲۲؛ تفسیر الدر المنثور، ج۵، ص۱۹۸؛ اسدالغابه، ج۵، ص۵۸۹.
  6. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  7. سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۲.
  8. بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۹.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.
  10. نعثل: نام یهودی پیری بود که ریش بلندی داشت و در مدینه می‌زیست و نعثل در لغت به معنای «کفتار پیر» است.
  11. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷ و با تفصیل بیشتر در احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶.
  12. احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.
  13. آیا ام سلمه پیش از جنگ جمل در مکه بود که عایشه با او ملاقات کرد، یا در مدینه بود که امیرالمؤمنین(ع) به خانه او در مدینه تشریف فرما شدند؟ در تاریخ هر دو آمده است که در متن بالا آمده است به نظر مؤلف، اگر هر دو سند درست باشد، احتمال دارد موقعی که عایشه قصد حرکت از مکه به بصره برای برپایی جنگ جمل داشته ام سلمه در مکه بوده است و موقعی که حضرت علی(ع) برای دفع شرّ سپاه جمل پس از مدت زمانی عازم بصره شد، ام سلمه به مدینه آمده است، و لذا این دو نقل تاریخی با هم اختلافی ندارد. البته در ترجمه عمر بن ابی سلمه و ترجمه محمد بن ابی سلمه (فرزندان ام سلمه) در همین اثر گذشت که ام سلمه این دو فرزندش را با نامه‌ای برای حضرت علی(ع) فرستاد و گفت: چون به دستور پیامبر(ص) من نمی‌توانم در جنگ شرکت کنم، ولی این دو پسرم را به خدمت شما میفرستم تا شما را یاری کنند. لذا، اگر سند این قول درست باشد معلوم می‌شود ام سلمه در مکه بوده و با امیرالمؤمنین(ع) ملاقات نداشته است خلاصه کلام آن‌که چه ام سلمه در مکه و بعد در مدینه بوده و یا فقط در مکه بوده کاملاً ایمان و اعتقاد نسبت به امیرالمؤمنین(ع) داشته و دو فرزندش عمر و محمد را فدای اعتقاد و ایمانش نسبت به آن حضرت نموده است.
  14. مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۲۸.
  15. رجال شیخ طوسی، ص۲۹، ش۳۵ و رجوع شود به شرح حال محمد بن ابی سلمه در همین اثر.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۸-۱۴۸۰.
  17. «إِذَا أَتَاكِ أَكْبَرُ وُلْدِي فَادْفَعِي إِلَيْهِ مَا دَفَعْتُ إِلَيْكِ »
  18. سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۳.
  19. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۰-۱۴۸۱.
  20. «يا علي، ما من عبد لقي الله يوم يلقاه جاهدا لولايتك إلا لقى الله بعبادة صنم أو وثن»؛ سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۳.
  21. «عَلِيٌّ مَعَ اَلْقُرْآنِ وَ اَلْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ»؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۴؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۴۲.
  22. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۱-۱۴۸۲.
  23. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۳۰؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۳۹.
  24. مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۵۵.
  25. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۲-۱۴۸۳.
  26. سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۲.
  27. ر.ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۵؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.
  28. ر.ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۵؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.
  29. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۳.