بنی امیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۵۸: خط ۲۵۸:
کسانی که [[روز]] [[بدر]]، روز [[چاه]] (نام دیگر [[جنگ بدر]]) از شما [[خاک]] شدند
کسانی که [[روز]] [[بدر]]، روز [[چاه]] (نام دیگر [[جنگ بدر]]) از شما [[خاک]] شدند
آنان‌اند که هیزم جهنم‌اند.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۶۹.</ref>
آنان‌اند که هیزم جهنم‌اند.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۶۹.</ref>
===[[امویان]] [[مدینه]] را (خبیثه) نام می‌نهند===
از نشانه‌های [[خشم]] امویان بر مدینه و [[مردمان]] آن این بود که [[مدینه منوره]] را - که [[رسول خدا]]{{صل}} «[[طیبه]]» نامید، «خبیثه» می‌نامیدند. این مطلب در مجموعه‌ای از [[منابع تاریخی]] آمده است و در شمار اموری است که به واسطه آن [[مردم]]، امویان را [[سرزنش]] کردند.
[[ابن ابی الحدید معتزلی]] می‌گوید: «از جمله اموری که مردم به سبب آن [[یزید]] به [[معاویه]] را [[تکفیر]] می‌کردند، این بود که او مدینه را به رغم رسول خدا{{صل}} «خبیثه» نامید<ref>ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۲۳۸.</ref>. [[ابن قتیبه]] از [[ابومعشر]] [[روایت]] می‌کند: «در یکی از بازارهای [[شام]] بودم که مردی درشت‌اندام مرا گفت: [[اهل]] کجایی؟ گفتم: مردی از اهالی [[مدینه]] هستم. گفت: از [[اهل]] خبیثه. گفتم: سبحان [[الله]]. [[رسول خدا]]{{صل}} آن را [[طیبه]] نامید و تو آن را خبیثه نام نهادی<ref>ابن قتیبه دینوری، عبدالله، الامامة و السیاسة، ص۲۱۵ - ۲۱۶.</ref>. [[ابن قتیبه]] تا پایان ماجرا را ذکر می‌کند.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۷۳.</ref>
===جدایی انداختن میان [[مردم]] و [[زیارت]] [[مرقد]] رسول خدا{{صل}}===
روی آوردن [[مسلمانان]] به زیارت مرقد رسول خدا{{صل}} و [[احترام]] آنان به [[تربت]] [[مطهری]] که پیکر [[پاک]] [[پیامبر]]{{صل}} را در خود جای داده است، [[خشم]] [[امویان]] و [[کارگزاران]] آنان را بر می‌انگیخت. امویان از هر راهی که می‌توانستند به رسول خدا{{صل}} بی‌حرمتی می‌کردند و این بی‌حرمتی‌ها و گستاخی‌ها، گاه و بی‌گاه و به هنگام خشم و [[هیجان]]، ناخودآگاه بر زبان آنان جاری می‌شد. [[ابن ابی الحدید معتزلی]] می‌گوید:
«[[حجاج]] در [[کوفه]] به سخن ایستاد و از [[زائران]] [[قبر رسول خدا]]{{صل}} در مدینه یاد کرد و گفت: [[مرگ]] بر آنان! گرد چوب‌ها و ریسمان‌های پوسیده‌ای می‌گردند. چرا گرد [[قصر]] [[امیرالمؤمنین]] [[عبدالملک]] نمی‌گردند؟ آیا نمی‌دانند که [[خلیفه]] کسی از [[رسول]] او بهتر است»<ref>ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۷۳.</ref>
===انتقال [[منبر رسول خدا]]{{صل}} از مدینه به [[شام]]===
از جمله برنامه‌های امویان برای شکستن [[حرمت]] [[مدینه منوره]] و نقل مرکزیت [[دینی]] به شام در برابر حرمین شریفین، [[کوشش]] [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] برای انتقال دادن [[منبر]] پیامبر{{صل}} به شام بود.
این کار خشم مردم را برانگیخت و [[معاویه]] از آن عقب نشست. [[ابن اثیر]] درباره رخدادهای سال ۵۰ هم می‌گوید:
«در این سال معاویه (برای [[انتقام]] گرفتن از اهل مدینه) [[فرمان]] داد تا منبر پیامبر{{صل}} از مدینه به شام منتقل شود. او گفت: «منبر و [[عصای پیامبر]]{{صل}} در مدینه نمانَد؛ زیرا آنان [[قاتلان عثمان]] هستند. او [[عصا]] را‌طلبید... و هنگامی که منبر را تکان داد، [[خورشید]] گرفت چندان که [[ستارگان]] دیده شدند و مردم این کار را گران شمردند و در پی این، معاویه از انتقال دادن دست شست... و شش پله بر آن افزود و از کرده خویش [[پوزش]] خواست»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۴۶۳ – ۴۶۴؛ یعقوبی می‌گوید: «معاویه بر آن شد تا منبر رسول خدا{{صل}} را حمل کند، پس منبر را زلزله‌ای گرفت که مردم گمان بردند آخرت دنیاست؛ از این رو، آن را رها کرد و پنج پله بر آن افزود». یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵.</ref>.
[[سمهودی]] در وفاء الوفاء نقل می‌کند: «هنگامی که [[خورشید]] گرفت [[معاویه]] از [[مردم]] پوزش‌طلبید و گفت: می‌خواستم ببینم که زیر آن چیست و بر آن از موریانه ترسیدم»<ref>سمهودی، نورالدین علی، وفاء الوفاء، ج۱، ص۳۹۸.</ref>.
گویا این همه کافی نبود که [[امویان]] را از تلاش برای انتقال دادن [[منبر رسول خدا]]{{صل}} به [[شام]] بازدارد؛ زیرا [[عبدالملک بن مروان]] و پس از او ولید نیز کوشیدند [[منبر]] را به شام منتقل کنند لیک در پی [[پند]] و [[اندرز]] [[مردمان]] از آن دست کشیدند.
[[ابن اثیر]] می‌گوید: «هنگامی که عبدالملک بن مروان به [[خلافت]] رسید، آهنگ منبر کرد، لیک [[قبیصة بن ذؤیب]] به او گفت که [[خدا]] را به یاد تو می‌آورم که چنین نکنی. [[عبدالملک]] آن را ترک گفت. هنگامی که پسرش ولید بر [[مسند]] خلافت تکیه زد و به [[حج]] رفت در پی انتقال منبر برآمد، لیک [[سعید بن مسیب]] برای [[عمر بن عبدالعزیز]] [[پیام]] فرستاد و گفت: به یارت بگو که با [[مسجد]] و خدا و [[خشم]] او درنیفتد. [[عمر]] با ولید سخن گفت و او این کار را رها کرد.
هنگامی که [[سلیمان]] بن عبدالملک به حج رفت، عمر بن عبدالعزیز، آنچه را که از ولید سرزده بود، به [[آگاهی]] او رساند، سلیمان گفت: ما را به منبر چه کار؟ [[دنیا]] را گرفتیم و آن در دستان ماست. می‌خواهیم به سوی نشانه‌ای از نشانه‌های [[اسلام]] که مردم آهنگ آن می‌کنند [این سخن [[راز]] تمامی این کوشش‌های امویان است] برویم و آن را نزد خود بریم، این کار به [[صلاح]] نیست»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۴۶۴.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۷۴.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۷۳٬۶۹۳

ویرایش