بنی امیه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۷۶: خط ۲۷۶:
[[ابن اثیر]] می‌گوید: «هنگامی که عبدالملک بن مروان به [[خلافت]] رسید، آهنگ منبر کرد، لیک [[قبیصة بن ذؤیب]] به او گفت که [[خدا]] را به یاد تو می‌آورم که چنین نکنی. [[عبدالملک]] آن را ترک گفت. هنگامی که پسرش ولید بر [[مسند]] خلافت تکیه زد و به [[حج]] رفت در پی انتقال منبر برآمد، لیک [[سعید بن مسیب]] برای [[عمر بن عبدالعزیز]] [[پیام]] فرستاد و گفت: به یارت بگو که با [[مسجد]] و خدا و [[خشم]] او درنیفتد. [[عمر]] با ولید سخن گفت و او این کار را رها کرد.
[[ابن اثیر]] می‌گوید: «هنگامی که عبدالملک بن مروان به [[خلافت]] رسید، آهنگ منبر کرد، لیک [[قبیصة بن ذؤیب]] به او گفت که [[خدا]] را به یاد تو می‌آورم که چنین نکنی. [[عبدالملک]] آن را ترک گفت. هنگامی که پسرش ولید بر [[مسند]] خلافت تکیه زد و به [[حج]] رفت در پی انتقال منبر برآمد، لیک [[سعید بن مسیب]] برای [[عمر بن عبدالعزیز]] [[پیام]] فرستاد و گفت: به یارت بگو که با [[مسجد]] و خدا و [[خشم]] او درنیفتد. [[عمر]] با ولید سخن گفت و او این کار را رها کرد.
هنگامی که [[سلیمان]] بن عبدالملک به حج رفت، عمر بن عبدالعزیز، آنچه را که از ولید سرزده بود، به [[آگاهی]] او رساند، سلیمان گفت: ما را به منبر چه کار؟ [[دنیا]] را گرفتیم و آن در دستان ماست. می‌خواهیم به سوی نشانه‌ای از نشانه‌های [[اسلام]] که مردم آهنگ آن می‌کنند [این سخن [[راز]] تمامی این کوشش‌های امویان است] برویم و آن را نزد خود بریم، این کار به [[صلاح]] نیست»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۴۶۴.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۷۴.</ref>
هنگامی که [[سلیمان]] بن عبدالملک به حج رفت، عمر بن عبدالعزیز، آنچه را که از ولید سرزده بود، به [[آگاهی]] او رساند، سلیمان گفت: ما را به منبر چه کار؟ [[دنیا]] را گرفتیم و آن در دستان ماست. می‌خواهیم به سوی نشانه‌ای از نشانه‌های [[اسلام]] که مردم آهنگ آن می‌کنند [این سخن [[راز]] تمامی این کوشش‌های امویان است] برویم و آن را نزد خود بریم، این کار به [[صلاح]] نیست»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل، ج۳، ص۴۶۴.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۷۴.</ref>
===ویران ساختن نشانه‌های [[قبور]] [[شهیدان]] [[احد]]===
قبور شهیدان احد، زیارتگاهی برای [[مسلمانان]] بود که برای [[زیارت]] شهیدان آهنگ آن می‌کردند و بر آنان [[سلام]] می‌دادند. [[رسول خدا]]{{صل}} [[اصرار]] داشت شهیدان احد در همان جایی که به [[شهادت]] رسیدند و نه در [[مدینه]]، به [[خاک]] سپرده شوند.
[[ابن اثیر]] می‌گوید: «برخی از [[مردم]] کشتگان خویش را به مدینه بردند، لیک رسول خدا{{صل}} فرمود آنان را در همان جایی که کشته شدند به خاک بسپرند و دو نفری و سه نفری در یک [[قبر]] جای دهند»<ref>ابن اثیر، علی، الکامل، ج۲، ص۱۶۲- ۱۶۳. ابن ابی الحدید روایت دیگری را از واقدی آورده است که به روایت ابن اثیر نزدیک است.</ref>.
واقدی درباره زنی که در [[جنگ]]، [[همسر]] و پسر برادرش را از دست داده بود، ماجرای جالبی را گزارش کرده است، او می‌گوید: «[[عایشه]] [[همسر پیامبر]]{{صل}} در آن [[روز]] همراه گروهی از [[زنان]] برای کسب خبر بیرون آمده بود، چون به کنار مدینه رسید و از محله [[بنی حارثه]] به سمت صحرا می‌رفت، [[هند]] دختر [[عمرو بن حرام]] را که همسر [[عمرو بن جموح]] و [[خواهر]] عبدالله [[پدر]] جابر است، دید که جنازه شوهر و [[برادر]] و پسرش [[خلاد بن عمرو]] را بر شتری بار کرده و عازم مدینه است. عایشه به او گفت: خبری داری؟ پشت سرت چه خبر است؟ هند گفت: خیر است. رسول خدا{{صل}} [[سلامت]] است و با [[سلامتی]] او هر مصیبتی ناچیز و قابل [[تحمل]] است. [[خداوند]] گروهی از [[مؤمنان]] را به درجه شهادت نائل کرد: {{متن قرآن|وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا}}<ref>«و خداوند کافران را در (اوج) کینه‌شان بی‌آنکه به دستاوردی رسیده باشند بازگرداند و خداوند در جنگ، مؤمنان را بسنده شد و خداوند توانایی پیروزمند است» سوره احزاب، آیه ۲۵.</ref>. عایشه گفت: اینان که هستند؟ گفت: برادرم، پسرم [[خلاد]] و همسرم عمرو بن جموح. عایشه گفت: آنان را کجا می‌بری؟ گفت: به مدینه تا به [[خاک]] بسپارم. سپس شتر خویش را هِی کرد، لیک شتر به زانو درآمد. [[عایشه]] گوید: گفتم: شاید [[طاقت]] حمل آنها را ندارد؟ گفت: نه، این چیزی نیست، گاهی اوقات او به اندازه بار دو شتر را حمل می‌کند، [[خیال]] می‌کنم دلیل دیگری داشته باشد. گوید: بر شتر هی زد، [[حیوان]] به پا خواست ولی چون او را به سوی [[مدینه]] راند، دوباره بر [[زمین]] زانو زد و چون او را به سمت [[احد]] راند، حیوان شتابان به راه افتاد. [[هند]] پیش [[پیامبر]]{{صل}} بازگشت و این موضوع را خبر داد، پیامبر{{صل}} فرمود: «آن شتر [[مأمور]] است، آیا [[عمرو بن جموح]] هنگام خروج مطلبی نگفت»؟ هند عرض کرد: پیش از خروج رو به [[قبله]] ایستاد و گفت: پروردگارا! مرا با [[خواری]] به خانواده‌ام بازنگردان و [[شهادت]] را روزی من قرار ده. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «شتر به همین جهت حرکت نمی‌کند. ای گروه [[انصار]]! میان شما نیکانی هستند که اگر خدای را [[سوگند]] دهند، [[خداوند]] سوگندشان را می‌پذیرد و عمرو بن جموح از آنهاست».
آن‌گاه فرمود: «ای هند! از هنگامی که برادرت کشته شده است، [[فرشتگان]] بر او سایه افکنده‌اند و منتظرند ببینند کجا [[دفن]] می‌شود». آن [[حضرت]] پس از دفن آن سه جنازه به هند فرمود: «شوهرت عمرو بن جموح، پسرت [[خلاد]] و برادرت عبدالله در [[بهشت]] [[دوستان]] یکدیگرند». هند عرض کرد: ای رسول خدا! [[دعا]] فرما و از [[خدا]] بخواه شاید مرا هم با ایشان قرار دهد<ref>واقدی، ابوعبدالله محمد، المغازی، ج۱، ص۲۶۵ - ۲۶۶. ابن ابی الحدید نیز روایت واقدی را به انصار روایت کرده است. شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۳۷.</ref>.
پیامبر فرمود که [[عبدالله بن عمرو بن حرام]] و عمرو بن جموح را در یک [[قبر]] دفن کنند. قبر آنان کنار مسیل وادی احد بود لذا قبرشان را سیل فراگرفت.
هنگامی که [[مردم]] قبر آن دو را نبش کردند تا پیکرشان را از سیل [[نجات]] دهند آنان را در حالی یافتند که بر رویشان پارچه‌ای راه راه بود و به چهره عبدالله زخمی زده شده بود و دست او بر روی آن قرار داشت، چون دستش را برداشتند، [[خون]] جاری شد، دستش را همان جا که بود، نهادند و خون باز ایستاد.
جابر گوید: «پدرم را در گورش دیدم که گویی [[خواب]] بود و در چهره او هیچ بیشی و کمی دیده نمی‌شد. به او گفتند: آیا [[کفن]] او را هم دیدی؟ گفت: او را با پارچه‌ای راه راه کفن کرده بودند که بیشتر آن را بر سر و چهره‌اش پیچیده بودند و بر پاهای او نیز بوته‌های سپند ریخته بودند. آن پارچه راه راه و بوته‌های سپند هم‌چنان به حالت اول باقی مانده بود و حال آنکه در آن موقع، چهل و شش سال از [[جنگ احد]] گذشته بود. جابر با [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} [[مشورت]] کرد که مقداری [[مشک]] و مواد [[خوشبو]] بر پیکر [[پدر]] بریزد، لیک آنها او را منع کردند و گفتند: هیچ چیز بر پیکر آنها مریزید»<ref>واقدی، ابوعبدالله محمد، المغازی، ج۱، ص۲۶۷.</ref>.
[[فرمان]] [[پروردگار]] درباره [[شهیدان]] [[احد]] این بود که [[مردم]] اجساد آنان را از همان جایی که در آن کشته شده بودند، بیرون نبرند به طوری که شتر نیز از حرکت به سوی [[مدینه]] [[امتناع]] کرد و [[رسول خدا]]{{صل}} نیز فرمان داد که شهیدان را به احد باز گردانند.
اجساد شهیدان احد را نیز پس از ۴۶ سال‌تر و تازه یافتند، تو گویی که همین دیروز به [[خاک]] سپرده شده بودند و بوته سپند نیز بر روی پاهای پدر جابر [[تغییر]] نکرده بود. جابر بر آن می‌شود تا پیکر پدرش را با مشک خوشبو سازد، لیک [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} این کار را نپذیرفتند، تا مبادا در قبرهای شهیدان احد، چیزی پدید آورده باشند.
رسول خدا{{صل}} هر ساله به [[زیارت]] شهیدان احد می‌رفت و با صدایی بلند بر آنان [[سلام]] می‌فرستاد و خلفای پس از او نیز چنین می‌کردند<ref>ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۴۰.</ref>.
[[ابن ابی الحدید]] از واقدی [[روایت]] می‌کند که: «[[فاطمه دخت رسول خدا]]{{صل}} هر دو سه [[روز]] یک بار به [[زیارت]] [[شهیدان]] می‌رفت و کنار [[قبور]] ایشان می‌گریست و [[دعا]] می‌کرد.
[[سعد بن ابی وقاص]] هم هرگاه برای [[سرکشی]] به [[اموال]] خویش به [[غابه]] می‌رفت، از پشت قبرهای شهیدان می‌گذشت و سه مرتبه می‌گفت: «[[سلام]] بر شما باد»! آن‌گاه به همراهان خود روی می‌کرد و می‌گفت: «تا [[روز قیامت]] هر کس به ایشان سلام کند، پاسخش را می‌دهند».
گوید: «[[پیامبر]]{{صل}} بر [[قبر]] [[مصعب بن عمیر]] گذشت و توقف کرد و برای او دعا نمود و این [[آیه]] را خواند: {{متن قرآن|مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا}}<ref>«از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.</ref>. آن‌گاه فرمود: «[[گواهی]] می‌دهم که در روز قیامت ایشان شهیدان راه خدایند. به زیارت اینها بیایید و به ایشان سلام دهید. [[سوگند]] به آن کس که جانم در دست اوست تا روز قیامت هر کس به ایشان سلام دهد پاسخش را می‌دهند». [[ام سلمه]] هر ماه یک بار به زیارت ایشان می‌رفت و بر آنان سلام می‌داد و آن روز را در کنارشان سپری می‌ساخت»<ref>ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۴۰.</ref>.
بدین‌سان، با رهنمودهای [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اهل بیت]] و [[صحابیان]] آن [[حضرت]]، قبور شهیدان [[احد]] به زیارتگاهی برای [[مسلمانان]] بدل شد تا اینکه [[معاویه]] مهار [[سلطنت]] را به چنگ آورد و خویش کامگی پیش گرفت و [[فرمان]] داد در محدوده قبور شهیدان احد، کانال آبی به نام «کظامه» حفر کنند. مجرای کانال از کنار قبور شهدای احد می‌گذشت. [[کارگزار معاویه]] از نبش قبور و بیرون آوردن اجساد [[شهیدان]] هراسید و در این باره با [[معاویه]] مکاتبه کرد و معاویه نیز [[فرمان]] نبش [[قبور]] و اجرای کانال را صادر کرد.
[[ابن سعد]] در الطبقات می‌گوید: «هنگامی که معاویه بر آن شد تا کانالش را که در [[احد]] است، جاری سازد، به او نوشتند که ما نمی‌توانیم آن را جاری سازیم، جز از روی قبور شهیدان. معاویه نوشت که قبرهایشان را نبش کنید. گوید: پس آنها ۔ یعنی اجساد شهیدان - را دیدم که بر روی شانه‌های مردان حمل می‌شدند و تو گویی مردمانی خوابیده بودند و چون بیلچه به پای [[حمزة بن عبدالمطلب]] برخورد کرد، از آن [[خون]] جاری شد»<ref>واقدی، محمد، الطبقات، ج۳، ص۱۱.</ref>.
واقدی در [[المغازی]] می‌گوید: «گفته‌اند که چون معاویه خواست «کظامه» را جاری سازد - کظامه کانالی که معاویه آن را پدید آورد - منادی‌اش در [[مدینه]] ندا در داد که هرکس در احد شهیدی داشته است، حاضر شود. پس [[مردم]] سوی کشتگان خویش رفتند و آنان را‌تر و تازه یافتند و چون بیلچه به مردی از آن شهیدان برخورد کرد، از او خون جاری شد.
[[ابوسعید خدری]] گوید: «پس از این کار [[زشت]]، دیگر هیچ کار [[زشتی]]، زشت شمرده نمی‌شود. آنان هرگاه گوشه‌ای از [[خاک]] را حفر می‌کردند، بوی [[مشک]] در میانشان می‌پیچید»<ref>واقدی، محمد، الطبقات، ج۱، ص۲۶۸. این ماجرا را از امام حافظ عبدالله بن مبارک در الجهاد و ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه (ج ۱۴، ص۲۶۴) آورده‌اند.</ref>.
این خلاصه ماجرایی بود که [[مورخان]] درباره بی‌حرمتی معاویه به قبور شهیدان احد، به بهانه اجرای کانال کظامه بر روی منطقه احد، گزارش کردند. [[حرمت]] شهیدان هتک شد و قبرهای آنان را نبش کرده، اجسادشان را بر روی شانه‌ها حمل کردند و بدین روی [[احساسات]] [[مسلمانان]] به خاطر بی‌حرمتی به قبور [[شهدا]] جریحه‌دار گشت.
تمام این [[کارها]] در [[پوشش]] آن کظامه [[دروغین]] که مورخان درباره آن [[سکوت]] کرده‌اند، صورت می‌پذیرفت.
اما، ما تقریباً [[اطمینان]] داریم که در ورای این کار، رازی نهفته است و در پس این کظامه که [[معاویه]] تا این اندازه بدان اهتمام داشت و با [[کارگزار]] خویش در [[مدینه]] مکاتبه می‌کرد و پاسخ نامه‌اش را می‌داد، سری است.
من معتقدم که اهتمام [[مسلمانان]] به [[زیارت]] [[شهیدان]] [[احد]]، به ویژه در [[روزگار]] [[حکومت معاویه]]، رو به [[رشد]] بود و این رشد معنای [[سیاسی]] خاصی را [[القا]] می‌نمود؛ چه، این شهیدان، از جمله [[حمزة بن عبدالمطلب]] به دست مشرکانی کشته شدند که [[فرماندهی]] و رهبریشان را [[ابوسفیان]]، [[پدر]] معاویه، و [[خاندان اموی]] برعهده داشتند و [[هند]]، [[مادر]] معاویه، در کاری وحشیانه که از [[کینه]] عمیق او نسبت به [[اسلام]] برخاسته بود، جگر [[حمزه]] را جویده بود.
دره احد و معرکه احد و شهیدان احد، برگی سیاه از جنایات [[بنی‌امیه]] بود و زیارت مسلمانان، به ویژه اهالی مدینه، و رشد پدیده زیارت، [[خشم]] مسلمانان بر بنی‌امیه و عدم پذیرش [[قدرت]] و [[حکومت]] آنان را باز می‌تابانید.
معاویه با صادر کردن [[فرمان]] حفر کانال بر آن بود این موضع مسلمانان را در هم کوبد و نشانه‌های [[قبور]] شهیدان احد را ویران سازد تا بدین‌سان این موضع منفی سیاسی در برابر حکومت و [[خلافت اموی]] به پایان رسد... لیک {{متن قرآن|وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ}}<ref>«و خداوند جز این نمی‌خواهد که نورش را کمال بخشد» سوره توبه، آیه ۳۲.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۱۷۵.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
۷۳٬۶۹۳

ویرایش