جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
| موضوع مرتبط = امسلمه | | موضوع مرتبط = امسلمه | ||
| عنوان مدخل = [[امسلمه]] | | عنوان مدخل = [[امسلمه]] | ||
| مداخل مرتبط = | | مداخل مرتبط = [[امسلمه در قرآن]] - [[امسلمه در تاریخ اسلامی]] - [[امسلمه در تراجم و رجال]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
نام او [[هند]] و به قولی [[رمله]] دختر [[ابی امیه]] یا [[حذیفه]] یا [[سهیل بن مغیره]] بود و معروف به کنیهاش [[ام سلمه]] یا [[ام المؤمنین]]، و مادرش [[عاتکه]] دختر [[عامر بن ربیعة]] است. وی زنی [[دانا]] و [[خردمند]] بود. | نام او [[هند]] و به قولی [[رمله]] دختر [[ابی امیه]] یا [[حذیفه]] یا [[سهیل بن مغیره]] بود و معروف به کنیهاش [[ام سلمه]] یا [[ام المؤمنین]]، و مادرش [[عاتکه]] دختر [[عامر بن ربیعة]] است. وی زنی [[دانا]] و [[خردمند]] بود. | ||
او ابتدا [[همسر]] [[ابوسلمه]] بود و چهار [[فرزند]] به نامهای: سلمه، [[عمر]]، درّه و [[زینب]] به [[دنیا]] آورد و در آغاز [[بعثت پیامبر]]{{صل}} پس از [[مسلمان]] شدن با شوهرش به [[حبشه]] [[هجرت]] و پس از مراجعت به [[مکه]]، مجدداً به [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد و به [[رسول خدا]]{{صل}} ملحق شد<ref>ر.ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۱؛ اسدالغابه، ج۵، ص۵۸۸؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.</ref>، و پس از آنکه شوهرش [[ابوسلمه]] در [[جنگ احد]] تیری به او اصابت کرد و مجروح شد و پس از پنج یا هفت ماه از [[دنیا]] رفت. [[ام سلمه]] پس از [[شهادت]] شوهرش - [[ابوسلمه]] - [[سال چهارم هجری]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[ازدواج]] کرد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵.</ref> | او ابتدا [[همسر]] [[ابوسلمه]] بود و چهار [[فرزند]] به نامهای: سلمه، [[عمر]]، درّه و [[زینب]] به [[دنیا]] آورد و در آغاز [[بعثت پیامبر]] {{صل}} پس از [[مسلمان]] شدن با شوهرش به [[حبشه]] [[هجرت]] و پس از مراجعت به [[مکه]]، مجدداً به [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد و به [[رسول خدا]] {{صل}} ملحق شد<ref>ر. ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۱؛ اسدالغابه، ج۵، ص۵۸۸؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.</ref>، و پس از آنکه شوهرش [[ابوسلمه]] در [[جنگ احد]] تیری به او اصابت کرد و مجروح شد و پس از پنج یا هفت ماه از [[دنیا]] رفت. [[ام سلمه]] پس از [[شهادت]] شوهرش - [[ابوسلمه]] - [[سال چهارم هجری]] با [[رسول خدا]] {{صل}} [[ازدواج]] کرد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵.</ref> | ||
==[[ایمان]] [[استوار]] [[ام سلمه]] به [[خاندان رسالت]]== | == [[ایمان]] [[استوار]] [[ام سلمه]] به [[خاندان رسالت]] == | ||
[[ام سلمه]] تا لحظه [[مرگ]] همواره نسبت به [[خاندان پیامبر]]{{صل}} [[عشق]] میورزید و از روی [[ایمان]] و علاقهای که به [[خاندان رسالت]] داشت، بیپروا از [[ولایت]] و [[امامت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} و [[اهل بیت پیامبر]]{{عم}} [[دفاع]] میکرد و حقایقی را که به صورت [[حدیث]] یا [[شأن نزول]] [[آیات ولایت]] در [[مقام]] [[امامان معصوم]] و [[پیشوایان]] [[راستین]] [[اسلام]] به یاد داشت، در [[جامعه]] خفقانزده پس از [[رحلت پیامبر]] و فضای [[مسموم]] آن دوران، بازگو میکرد و از گفتن حقایق و بیان [[فضایل امام علی]]{{ع}} و فرزندانش دریغ نمیورزید. در این جا به مواردی از آنها اشاره میکنیم و چند [[روایت]] هم در ادامه یادآور میشویم: | [[ام سلمه]] تا لحظه [[مرگ]] همواره نسبت به [[خاندان پیامبر]] {{صل}} [[عشق]] میورزید و از روی [[ایمان]] و علاقهای که به [[خاندان رسالت]] داشت، بیپروا از [[ولایت]] و [[امامت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} [[دفاع]] میکرد و حقایقی را که به صورت [[حدیث]] یا [[شأن نزول]] [[آیات ولایت]] در [[مقام]] [[امامان معصوم]] و [[پیشوایان]] [[راستین]] [[اسلام]] به یاد داشت، در [[جامعه]] خفقانزده پس از [[رحلت پیامبر]] و فضای [[مسموم]] آن دوران، بازگو میکرد و از گفتن حقایق و بیان [[فضایل امام علی]] {{ع}} و فرزندانش دریغ نمیورزید. در این جا به مواردی از آنها اشاره میکنیم و چند [[روایت]] هم در ادامه یادآور میشویم: | ||
'''۱. [[یادآوری]] [[آیه تطهیر]]:''' [[ام سلمه]] میگوید: موقعی هم که [[آیه شریفه]]: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت | '''۱. [[یادآوری]] [[آیه تطهیر]]:''' [[ام سلمه]] میگوید: موقعی هم که [[آیه شریفه]]: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref> در [[خانه]] من نازل شد، [[پیامبر خدا]] {{صل}}، پیکی به [[خانه]] [[فاطمه]] {{س}} فرستاد تا [[علی]]، [[فاطمه]]، [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را به نزد آن [[حضرت]] فرا خواند. آنگاه فرمود: "پروردگارا، اینان [[اهلبیت]] منند"<ref>{{متن حدیث| اَللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي }}</ref>. پرسیدم: ای [[رسول خدا]]، آیا من از [[اهل بیت]] شما نیستم؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "تو از [[نیکان]] [[اهل]] من هستی، ولی اینان [[اهلبیت]] منند"<ref>ر. ک: مستدرک حاکم، ج۲، ص۴۵۱؛ صحیح بخاری به شرح کرمانی، ج۳، ص۴۲۲؛ تفسیر الدر المنثور، ج۵، ص۱۹۸؛ اسدالغابه، ج۵، ص۵۸۹.</ref>. | ||
'''٢. [[دفاع]] از [[فدک]] [[فاطمه]]{{س}}:''' پس از آنکه [[حضرت زهرا]]{{س}} دربارۀ [[غصب فدک]]، با [[ابوبکر]] به [[احتجاج]] پرداخت و [[خطبه]] طولانی خواند، [[ابوبکر]] از [[حضرت فاطمه]]{{س}} درخواست [[شاهد]] نمود تا [[فدک]] را به او برگرداند. چون خواستن [[شهود]] از سیدۀ [[زنان]] عالمیان بر خلاف [[موازین شرع]] بود، زیرا [[فدک]] در دست [[فاطمه]] بود، و کسی که مدعی آن است، و میخواهد از [[فاطمه]] بگیرد باید [[شاهد]] بیاورد، و [[ام سلمه]] از [[راه]] [[شخصیت فاطمه]] [[دلیل]] آورد و به [[اعتراض]] برخاست و به [[ابوبکر]] گفت: ای [[ابوبکر]]، آیا دربارۀ [[فاطمه]] [[دختر پیامبر خدا]]{{صل}} چنین گفتاری سزاوار است؟ آیا میدانی [[فاطمه]] حوریهای در میان انسانهاست و در دامان [[پرهیزکاران]] [[تربیت]] شده و پیوسته در [[حمایت]] [[فرشتگان]] [[آسمانها]] بوده و در دامان [[مادری]] [[طاهر]] و [[پاک]] [[رشد]] و نمو کرده است؟ بنابراین او [[بهترین]] پدیده و [[برترین]] [[تربیت]] یافتگان است. آیا [[گمان]] میکنی [[رسول خدا]]{{صل}} میراثش را بر [[فاطمه]] [[حرام]] کرده و به او اطلاع نداده است؟ با این که [[خداوند]] به او [[دستور]] داده که: {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>؛ ابتدا بستگان و نزدیکانت را [[انذار]] و [[تبلیغ]] کن. و یا آنکه [[تصور]] میکنی [[پیامبر]]{{صل}} [[حرام]] بودن میراثش را به [[فاطمه]] اطلاع داده، ولی او با [[دستور]] [[پدر]] [[مخالفت]] کرده تا آنچه حقش نیست، مطالبه کند؟ و حال آنکه او [[بهترین زنان]] و [[مادر]] [[سید جوانان اهل بهشت]] و هم پایه [[مریم دختر عمران]] است و به وسیله پدرش [[مقام رسالت]] پایان یافته است<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۲.</ref>. | '''٢. [[دفاع]] از [[فدک]] [[فاطمه]] {{س}}:''' پس از آنکه [[حضرت زهرا]] {{س}} دربارۀ [[غصب فدک]]، با [[ابوبکر]] به [[احتجاج]] پرداخت و [[خطبه]] طولانی خواند، [[ابوبکر]] از [[حضرت فاطمه]] {{س}} درخواست [[شاهد]] نمود تا [[فدک]] را به او برگرداند. چون خواستن [[شهود]] از سیدۀ [[زنان]] عالمیان بر خلاف [[موازین شرع]] بود، زیرا [[فدک]] در دست [[فاطمه]] بود، و کسی که مدعی آن است، و میخواهد از [[فاطمه]] بگیرد باید [[شاهد]] بیاورد، و [[ام سلمه]] از [[راه]] [[شخصیت فاطمه]] [[دلیل]] آورد و به [[اعتراض]] برخاست و به [[ابوبکر]] گفت: ای [[ابوبکر]]، آیا دربارۀ [[فاطمه]] [[دختر پیامبر خدا]] {{صل}} چنین گفتاری سزاوار است؟ آیا میدانی [[فاطمه]] حوریهای در میان انسانهاست و در دامان [[پرهیزکاران]] [[تربیت]] شده و پیوسته در [[حمایت]] [[فرشتگان]] [[آسمانها]] بوده و در دامان [[مادری]] [[طاهر]] و [[پاک]] [[رشد]] و نمو کرده است؟ بنابراین او [[بهترین]] پدیده و [[برترین]] [[تربیت]] یافتگان است. آیا [[گمان]] میکنی [[رسول خدا]] {{صل}} میراثش را بر [[فاطمه]] [[حرام]] کرده و به او اطلاع نداده است؟ با این که [[خداوند]] به او [[دستور]] داده که: {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>؛ ابتدا بستگان و نزدیکانت را [[انذار]] و [[تبلیغ]] کن. و یا آنکه [[تصور]] میکنی [[پیامبر]] {{صل}} [[حرام]] بودن میراثش را به [[فاطمه]] اطلاع داده، ولی او با [[دستور]] [[پدر]] [[مخالفت]] کرده تا آنچه حقش نیست، مطالبه کند؟ و حال آنکه او [[بهترین زنان]] و [[مادر]] [[سید جوانان اهل بهشت]] و هم پایه [[مریم دختر عمران]] است و به وسیله پدرش [[مقام رسالت]] پایان یافته است<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۲.</ref>. | ||
[[ام سلمه]] با چنین ادلهای، [[ابوبکر]] را مجاب کرد، اما اثری بر آن مرتب نشد و [[فدک]] به [[فاطمه زهرا]]{{س}} بازگردانده نشد. | [[ام سلمه]] با چنین ادلهای، [[ابوبکر]] را مجاب کرد، اما اثری بر آن مرتب نشد و [[فدک]] به [[فاطمه زهرا]] {{س}} بازگردانده نشد. | ||
'''٣. سپردن [[امانت]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}}:''' [[عمر]] پسر ابی سلمه از مادرش [[ام سلمه]] [[نقل]] میکند که او گفت: روزی [[رسول خدا]]{{صل}} با [[حضرت علی]]{{ع}} به [[خانه]] ما تشریف آوردند.[[پیامبر]]{{صل}} پوست گوسفندی [[طلب]] کرد که مطالبی روی آن نوشته شود، (چون [[پیامبر]]{{صل}} [[نوشتن]] نمیدانست [[حضرت]] [[املا]] میکردند و [[حضرت علی]]{{ع}} آن را مینوشت) به طوری که همه آن پوست از نوشته پر شد، سپس آن نوشتار را به من داد نشانههایی بیان کرد. و بعد فرمود: "پس از من هر که با این [[نشانهها]] آن را از تو [[طلب]] کرد به او میدهی". | '''٣. سپردن [[امانت]] [[پیامبر]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}}:''' [[عمر]] پسر ابی سلمه از مادرش [[ام سلمه]] [[نقل]] میکند که او گفت: روزی [[رسول خدا]] {{صل}} با [[حضرت علی]] {{ع}} به [[خانه]] ما تشریف آوردند. [[پیامبر]] {{صل}} پوست گوسفندی [[طلب]] کرد که مطالبی روی آن نوشته شود، (چون [[پیامبر]] {{صل}} [[نوشتن]] نمیدانست [[حضرت]] [[املا]] میکردند و [[حضرت علی]] {{ع}} آن را مینوشت) به طوری که همه آن پوست از نوشته پر شد، سپس آن نوشتار را به من داد نشانههایی بیان کرد. و بعد فرمود: "پس از من هر که با این [[نشانهها]] آن را از تو [[طلب]] کرد به او میدهی". | ||
روزگار سپری شد، [[رسول خدا]]{{صل}} [[رحلت]] کرد و [[ابوبکر]] به [[خلافت]] رسید، مادرم به من گفت: پسرم به [[مسجد]] برو و هر چه شد، به من خبر بیاور. من به [[مسجد]] رفتم. [[ابوبکر]] بالای [[منبر]] رفت و [[خطبه]] خواند و بعد به [[منزل]] برگشت و [[امانت]] [[پیامبر]] را از مادرم مطالبه نکرد. روزها و سالها گذشت تا [[عمر بن خطاب]] به [[خلافت]] رسید. مادرم همان [[مأموریت]] را به من داد، و [[عمر]] هم [[خطبه]] خواند و به منزلش رفت و او هم مثل اولی، از مادرم چیزی مطالبه نکرد، و همین طور با شروع [[خلافت عثمان]] این کار را کردم تا آنکه پس از [[قتل عثمان]]، [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[بیعت]] کردند. باز هم به گفتۀ مادرم به [[مسجد]] رفتم؛ اما پس از آنکه [[علی]]{{ع}} [[خطبه]] خواند از [[منبر]] پایین آمد، مراطلبید و فرمود: "برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را [[ملاقات]] کنم". | روزگار سپری شد، [[رسول خدا]] {{صل}} [[رحلت]] کرد و [[ابوبکر]] به [[خلافت]] رسید، مادرم به من گفت: پسرم به [[مسجد]] برو و هر چه شد، به من خبر بیاور. من به [[مسجد]] رفتم. [[ابوبکر]] بالای [[منبر]] رفت و [[خطبه]] خواند و بعد به [[منزل]] برگشت و [[امانت]] [[پیامبر]] را از مادرم مطالبه نکرد. روزها و سالها گذشت تا [[عمر بن خطاب]] به [[خلافت]] رسید. مادرم همان [[مأموریت]] را به من داد، و [[عمر]] هم [[خطبه]] خواند و به منزلش رفت و او هم مثل اولی، از مادرم چیزی مطالبه نکرد، و همین طور با شروع [[خلافت عثمان]] این کار را کردم تا آنکه پس از [[قتل عثمان]]، [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[بیعت]] کردند. باز هم به گفتۀ مادرم به [[مسجد]] رفتم؛ اما پس از آنکه [[علی]] {{ع}} [[خطبه]] خواند از [[منبر]] پایین آمد، مراطلبید و فرمود: "برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را [[ملاقات]] کنم". | ||
من نزد مادرم آمدم و [[پیام]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را به او رساندم. او گفت: من هم [[منتظر]] او بودم. [[حضرت علی]]{{ع}} وارد شد و فرمود: "[[ام سلمه]]، آن [[امانت]] را با این [[نشانهها]] به من بده". مادرم برخاست از داخل صندوق خود، صندوق کوچکی بیرون آورد و امانتی را که [[رسول خدا]]{{صل}} نزد او گذاشته بود - تا تحویل جانشینش دهد به شرطی که نشانههای آن را بدهد - به [[علی]]{{ع}} داد. سپس به من گفت: پسرم، [[دست]] از [[علی]] برمدار که پس از [[پیامبر]]{{صل}}، امامی جز او سراغ ندارم<ref>بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۹.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.</ref> | من نزد مادرم آمدم و [[پیام]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را به او رساندم. او گفت: من هم [[منتظر]] او بودم. [[حضرت علی]] {{ع}} وارد شد و فرمود: "[[ام سلمه]]، آن [[امانت]] را با این [[نشانهها]] به من بده". مادرم برخاست از داخل صندوق خود، صندوق کوچکی بیرون آورد و امانتی را که [[رسول خدا]] {{صل}} نزد او گذاشته بود - تا تحویل جانشینش دهد به شرطی که نشانههای آن را بدهد - به [[علی]] {{ع}} داد. سپس به من گفت: پسرم، [[دست]] از [[علی]] برمدار که پس از [[پیامبر]] {{صل}}، امامی جز او سراغ ندارم<ref>بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۹.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.</ref> | ||
==[[هشدار]] [[ام سلمه]] به [[عایشه]]== | == [[هشدار]] [[ام سلمه]] به [[عایشه]] == | ||
هنگامی که [[عایشه]] در آستانه حرکت به جانب [[بصره]] قرار گرفت و همه مقدمات [[سفر]] آماده و [[فرماندهی]] لشکری بزرگ را به عهده داشت تا با شخصیتی که در [[دلاوری]] و [[شجاعت]] بینظیر بود، یعنی با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بجنگد. در ساعتهای آخر حرکت به [[فکر]] افتاد که [[ام سلمه]] [[همسر]] دیگر [[رسول خدا]] را نیز با خود همراه کند تا دلیلی برای سرپوش گذاشتن بر [[جرم]] و [[گناه]] خود داشته باشد، لذا خود به [[منزل]] [[ام سلمه]] که آن روزها در [[مکه]] بود، رفت و در این باره کمی با او صحبت کرد و درباره [[مظلومیت]] [[عثمان]] مطالبی را عنوان نمود تا شاید او را متقاعد سازد و در این [[سفر]] پر مخاطره وی را به همراه خود ببرد. | هنگامی که [[عایشه]] در آستانه حرکت به جانب [[بصره]] قرار گرفت و همه مقدمات [[سفر]] آماده و [[فرماندهی]] لشکری بزرگ را به عهده داشت تا با شخصیتی که در [[دلاوری]] و [[شجاعت]] بینظیر بود، یعنی با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بجنگد. در ساعتهای آخر حرکت به [[فکر]] افتاد که [[ام سلمه]] [[همسر]] دیگر [[رسول خدا]] را نیز با خود همراه کند تا دلیلی برای سرپوش گذاشتن بر [[جرم]] و [[گناه]] خود داشته باشد، لذا خود به [[منزل]] [[ام سلمه]] که آن روزها در [[مکه]] بود، رفت و در این باره کمی با او صحبت کرد و درباره [[مظلومیت]] [[عثمان]] مطالبی را عنوان نمود تا شاید او را متقاعد سازد و در این [[سفر]] پر مخاطره وی را به همراه خود ببرد. | ||
[[ام سلمه]] در پاسخ [[عایشه]] (فریاد برآورد به طوری که هر کسی در [[خانه]] بود، صدای او را شنید و) گفت: ای [[عایشه]]، تو که تا دیروز [[مردم]] را بر ضد [[عثمان]] میشوراندی و بدترین سخن درباره او میگفتی، و نام او نزد تو غیر از [[نعثل]]<ref>نعثل: نام یهودی پیری بود که ریش بلندی داشت و در مدینه میزیست و نعثل در لغت به معنای «کفتار پیر» است.</ref> چیز دیگری نبود، چرا امروز چنین میگویی؟ دیروز او را [[نعثل]] میخواندی و امروز به [[خونخواهی]] او [[قیام]] کرده و [[لشکرکشی]] میکنی، به علاوه تو موقعیت [[علی]] را در نزد [[پیامبر]] خوب میدانی و اگر فراموش کردهای، یادآوریت کنم؟ آنگاه حقایقی را که [[پیامبر]]{{صل}} دربارۀ [[فضایل حضرت علی]]{{ع}} فرموده بود، بیان کرد و [[عایشه]] همه را [[تصدیق]] کرد. بعد [[ام سلمه]] پرسید: پس چرا میخواهی با او [[مبارزه]] کنی؟ [[عایشه]] گفت: برای [[اصلاح بین مردم]]! [[ام سلمه]] گفت: خود میدانی. این را گفت و از هم جدا شدند و [[عایشه]] از [[خانه]] [[ام سلمه]] بیرون رفت، اما از [[راه]] باطلی که [[برگزیده]] بود، [[دست]] برنداشت و بر آن [[اصرار]] ورزید و با [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بصره]] رفت و [[جنگ جمل]] را به پا کرد و خونهای زیادی از [[مسلمانان]] ریخت. بعد از مدتی [[ام سلمه]] جریان ملاقاتش با [[عایشه]] را برای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} نوشت<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷ و با تفصیل بیشتر در احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. | [[ام سلمه]] در پاسخ [[عایشه]] (فریاد برآورد به طوری که هر کسی در [[خانه]] بود، صدای او را شنید و) گفت: ای [[عایشه]]، تو که تا دیروز [[مردم]] را بر ضد [[عثمان]] میشوراندی و بدترین سخن درباره او میگفتی، و نام او نزد تو غیر از [[نعثل]]<ref>نعثل: نام یهودی پیری بود که ریش بلندی داشت و در مدینه میزیست و نعثل در لغت به معنای «کفتار پیر» است.</ref> چیز دیگری نبود، چرا امروز چنین میگویی؟ دیروز او را [[نعثل]] میخواندی و امروز به [[خونخواهی]] او [[قیام]] کرده و [[لشکرکشی]] میکنی، به علاوه تو موقعیت [[علی]] را در نزد [[پیامبر]] خوب میدانی و اگر فراموش کردهای، یادآوریت کنم؟ آنگاه حقایقی را که [[پیامبر]] {{صل}} دربارۀ [[فضایل حضرت علی]] {{ع}} فرموده بود، بیان کرد و [[عایشه]] همه را [[تصدیق]] کرد. بعد [[ام سلمه]] پرسید: پس چرا میخواهی با او [[مبارزه]] کنی؟ [[عایشه]] گفت: برای [[اصلاح بین مردم]]! [[ام سلمه]] گفت: خود میدانی. این را گفت و از هم جدا شدند و [[عایشه]] از [[خانه]] [[ام سلمه]] بیرون رفت، اما از [[راه]] باطلی که [[برگزیده]] بود، [[دست]] برنداشت و بر آن [[اصرار]] ورزید و با [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بصره]] رفت و [[جنگ جمل]] را به پا کرد و خونهای زیادی از [[مسلمانان]] ریخت. بعد از مدتی [[ام سلمه]] جریان ملاقاتش با [[عایشه]] را برای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نوشت<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷ و با تفصیل بیشتر در احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶.</ref>. | ||
طبق [[نقل]] دیگری [[عایشه]] ابتدا متنبه شد، وقتی به [[خانه]] آمد برای [[طلحه]] و [[زبیر]] پیغام فرستاد که من از آمدن به [[بصره]] معذورم لکن نیمه [[شب]] نشده بود که صدای کجاوه [[عایشه]] به گوش رسید و آماده حرکت به [[بصره]] شد<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.</ref>. | طبق [[نقل]] دیگری [[عایشه]] ابتدا متنبه شد، وقتی به [[خانه]] آمد برای [[طلحه]] و [[زبیر]] پیغام فرستاد که من از آمدن به [[بصره]] معذورم لکن نیمه [[شب]] نشده بود که صدای کجاوه [[عایشه]] به گوش رسید و آماده حرکت به [[بصره]] شد<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.</ref>. | ||
[[سعید بن مسلم مکی]] از [[عمره بنت عبدالرحمان]] [[نقل]] میکند: هنگامی که [[امیرمؤمنان]]{{ع}} عازم [[بصره]] بود، به [[خانه]] [[ام سلمه]] [[همسر پیامبر]]{{صل}} وارد شد<ref>آیا [[ام سلمه]] پیش از [[جنگ جمل]] در [[مکه]] بود که [[عایشه]] با او [[ملاقات]] کرد، یا در [[مدینه]] بود که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[خانه]] او در [[مدینه]] تشریف فرما شدند؟ در [[تاریخ]] هر دو آمده است که در متن بالا آمده است به نظر مؤلف، اگر هر دو [[سند]] درست باشد، احتمال دارد موقعی که [[عایشه]] قصد حرکت از [[مکه]] به [[بصره]] برای برپایی [[جنگ جمل]] داشته [[ام سلمه]] در [[مکه]] بوده است و موقعی که [[حضرت علی]]{{ع}} برای دفع [[شرّ]] [[سپاه]] [[جمل]] پس از مدت زمانی عازم [[بصره]] شد، [[ام سلمه]] به [[مدینه]] آمده است، و لذا این دو [[نقل]] [[تاریخی]] با هم اختلافی ندارد. | [[سعید بن مسلم مکی]] از [[عمره بنت عبدالرحمان]] [[نقل]] میکند: هنگامی که [[امیرمؤمنان]] {{ع}} عازم [[بصره]] بود، به [[خانه]] [[ام سلمه]] [[همسر پیامبر]] {{صل}} وارد شد<ref>آیا [[ام سلمه]] پیش از [[جنگ جمل]] در [[مکه]] بود که [[عایشه]] با او [[ملاقات]] کرد، یا در [[مدینه]] بود که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} به [[خانه]] او در [[مدینه]] تشریف فرما شدند؟ در [[تاریخ]] هر دو آمده است که در متن بالا آمده است به نظر مؤلف، اگر هر دو [[سند]] درست باشد، احتمال دارد موقعی که [[عایشه]] قصد حرکت از [[مکه]] به [[بصره]] برای برپایی [[جنگ جمل]] داشته [[ام سلمه]] در [[مکه]] بوده است و موقعی که [[حضرت علی]] {{ع}} برای دفع [[شرّ]] [[سپاه]] [[جمل]] پس از مدت زمانی عازم [[بصره]] شد، [[ام سلمه]] به [[مدینه]] آمده است، و لذا این دو [[نقل]] [[تاریخی]] با هم اختلافی ندارد. | ||
البته در ترجمه [[عمر بن ابی سلمه]] و ترجمه [[محمد بن ابی سلمه]] ([[فرزندان]] [[ام سلمه]]) در همین اثر گذشت که [[ام سلمه]] این دو فرزندش را با نامهای برای [[حضرت علی]]{{ع}} فرستاد و گفت: چون به [[دستور پیامبر]]{{صل}} من نمیتوانم در [[جنگ]] شرکت کنم، ولی این دو پسرم را به [[خدمت]] شما میفرستم تا شما را [[یاری]] کنند. | البته در ترجمه [[عمر بن ابی سلمه]] و ترجمه [[محمد بن ابی سلمه]] ([[فرزندان]] [[ام سلمه]]) در همین اثر گذشت که [[ام سلمه]] این دو فرزندش را با نامهای برای [[حضرت علی]] {{ع}} فرستاد و گفت: چون به [[دستور پیامبر]] {{صل}} من نمیتوانم در [[جنگ]] شرکت کنم، ولی این دو پسرم را به [[خدمت]] شما میفرستم تا شما را [[یاری]] کنند. | ||
لذا، اگر [[سند]] این قول درست باشد معلوم میشود [[ام سلمه]] در [[مکه]] بوده و با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[ملاقات]] نداشته است خلاصه [[کلام]] آنکه چه [[ام سلمه]] در [[مکه]] و بعد در [[مدینه]] بوده و یا فقط در [[مکه]] بوده کاملاً [[ایمان]] و [[اعتقاد]] نسبت به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} داشته و دو فرزندش [[عمر]] و [[محمد]] را فدای [[اعتقاد]] و ایمانش نسبت به آن [[حضرت]] نموده است.</ref> تا با او [[وداع]] کند. "[[ام سلمه]]" در موقع خداحافظی به [[حضرت علی]]{{ع}} چنین گفت: برو در [[حفظ]] و [[پناه]] [[پروردگار]] باشی، ای [[علی]]، به [[خدا]] [[سوگند]]، تو بر حقی و [[حق]] با توست، اگر [[ترس]] این نبود که [[معصیت خدا]] و رسولش کرده باشم، چرا که [[پیامبر]]{{صل}} به ما [[دستور]] داده تا در [[خانهها]] بمانیم، اگر این [[دستور]] نبود همراه تو میآمدم، ولکن همراه تو کسی را میفرستم که برایم بسیار گرامی و از جانم عزیزتر است و او فرزندم [[عمر بن ابی سلمه]] است. و سپس به پسرش [[عمر]] سفارش کرد که دست از آن [[حضرت]] برندارد و بعد او را به همراه [[لشکریان]] [[علی]]{{ع}} فرستاد<ref>مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۲۸.</ref>. | لذا، اگر [[سند]] این قول درست باشد معلوم میشود [[ام سلمه]] در [[مکه]] بوده و با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[ملاقات]] نداشته است خلاصه [[کلام]] آنکه چه [[ام سلمه]] در [[مکه]] و بعد در [[مدینه]] بوده و یا فقط در [[مکه]] بوده کاملاً [[ایمان]] و [[اعتقاد]] نسبت به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} داشته و دو فرزندش [[عمر]] و [[محمد]] را فدای [[اعتقاد]] و ایمانش نسبت به آن [[حضرت]] نموده است.</ref> تا با او [[وداع]] کند. "[[ام سلمه]]" در موقع خداحافظی به [[حضرت علی]] {{ع}} چنین گفت: برو در [[حفظ]] و [[پناه]] [[پروردگار]] باشی، ای [[علی]]، به [[خدا]] [[سوگند]]، تو بر حقی و [[حق]] با توست، اگر [[ترس]] این نبود که [[معصیت خدا]] و رسولش کرده باشم، چرا که [[پیامبر]] {{صل}} به ما [[دستور]] داده تا در [[خانهها]] بمانیم، اگر این [[دستور]] نبود همراه تو میآمدم، ولکن همراه تو کسی را میفرستم که برایم بسیار گرامی و از جانم عزیزتر است و او فرزندم [[عمر بن ابی سلمه]] است. و سپس به پسرش [[عمر]] سفارش کرد که دست از آن [[حضرت]] برندارد و بعد او را به همراه [[لشکریان]] [[علی]] {{ع}} فرستاد<ref>مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۲۸.</ref>. | ||
و طبق [[نقل]] [[شیخ طوسی]]، [[ام سلمه]]، [[فرزند]] دیگرش [[محمد]] را نیز به [[علی]]{{ع}} سپرد و از او خواست همواره در [[خدمت]] [[حضرت]] باشد و [[امام]]{{ع}} را [[یاری]] نماید<ref>رجال شیخ طوسی، ص۲۹، ش۳۵ و رجوع شود به شرح حال محمد بن ابی سلمه در همین اثر.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۸-۱۴۸۰.</ref> | و طبق [[نقل]] [[شیخ طوسی]]، [[ام سلمه]]، [[فرزند]] دیگرش [[محمد]] را نیز به [[علی]] {{ع}} سپرد و از او خواست همواره در [[خدمت]] [[حضرت]] باشد و [[امام]] {{ع}} را [[یاری]] نماید<ref>رجال شیخ طوسی، ص۲۹، ش۳۵ و رجوع شود به شرح حال محمد بن ابی سلمه در همین اثر.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۸-۱۴۸۰.</ref> | ||
==[[ام سلمه]]، [[حافظ]] وصایای [[امامت]]== | == [[ام سلمه]]، [[حافظ]] وصایای [[امامت]] == | ||
[[ام سلمه]] به قدری مورد [[اعتماد]] [[امامان معصوم]] بود که [[امام حسین]]{{ع}} هنگامی که عازم [[عراق]] و [[کربلا]] بود، وصایای [[امامت]] را نزد [[ام سلمه]] گذاشت و فرمود: "هرگاه بزرگترین فرزندم نزد تو آمد و مطالبه کرد آنچه به تو دادهام، به وی تحویل بده"<ref>{{متن حدیث|إِذَا أَتَاكِ أَكْبَرُ وُلْدِي فَادْفَعِي إِلَيْهِ مَا دَفَعْتُ إِلَيْكِ }}</ref> | [[ام سلمه]] به قدری مورد [[اعتماد]] [[امامان معصوم]] بود که [[امام حسین]] {{ع}} هنگامی که عازم [[عراق]] و [[کربلا]] بود، وصایای [[امامت]] را نزد [[ام سلمه]] گذاشت و فرمود: "هرگاه بزرگترین فرزندم نزد تو آمد و مطالبه کرد آنچه به تو دادهام، به وی تحویل بده"<ref>{{متن حدیث|إِذَا أَتَاكِ أَكْبَرُ وُلْدِي فَادْفَعِي إِلَيْهِ مَا دَفَعْتُ إِلَيْكِ }}</ref> | ||
[[ام سلمه]] میگوید: پس از [[شهادت]] [[ابا عبدالله الحسین]]{{ع}} [[فرزند]] بزرگوارش [[علی بن الحسین]]{{ع}} در [[مدینه]] نزد من آمد و همه وصایای پدرش را - که نزد من [[امانت]] بود - به وی تحویل دادم<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۳.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۰-۱۴۸۱.</ref> | [[ام سلمه]] میگوید: پس از [[شهادت]] [[ابا عبدالله الحسین]] {{ع}} [[فرزند]] بزرگوارش [[علی بن الحسین]] {{ع}} در [[مدینه]] نزد من آمد و همه وصایای پدرش را - که نزد من [[امانت]] بود - به وی تحویل دادم<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۳.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۰-۱۴۸۱.</ref> | ||
==[[ام سلمه]] و [[نقل]] احادیثی در [[شأن]] [[علی]]{{ع}}== | == [[ام سلمه]] و [[نقل]] احادیثی در [[شأن]] [[علی]] {{ع}} == | ||
[[ام سلمه]] در مواردی که مناسب میدید، روایاتی که از [[رسول خدا]]{{صل}} در [[شأن]] و [[منزلت]] [[حضرت علی]]{{ع}} شنیده بود، [[یادآوری]] میشد تا [[فضایل]] آن [[حضرت]] فراموش نشود، اینک به دو نمونه از آن میپردازیم: | [[ام سلمه]] در مواردی که مناسب میدید، روایاتی که از [[رسول خدا]] {{صل}} در [[شأن]] و [[منزلت]] [[حضرت علی]] {{ع}} شنیده بود، [[یادآوری]] میشد تا [[فضایل]] آن [[حضرت]] فراموش نشود، اینک به دو نمونه از آن میپردازیم: | ||
١. [[حسن بصری]] میگوید: [[ام سلمه]] از [[رسول خدا]]{{صل}} [[نقل]] میکرد که: [[پیامبر]]{{صل}} به [[علی]]{{ع}} فرمود: "ای [[علی]]، بندهای که منکر [[ولایت]] توست، هرگز [[خدا]] را در [[روز قیامت]] [[ملاقات]] نمیکند، مگر آنکه [[خدا]] را [[ملاقات]] کند؛ در حالی که [[بتپرست]] یا [[آفتاب]] پرست و... است"<ref>{{متن حدیث|يا علي، ما من عبد لقي الله يوم يلقاه جاهدا لولايتك إلا لقى الله بعبادة صنم أو وثن}}؛ سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۳.</ref>؛ | ١. [[حسن بصری]] میگوید: [[ام سلمه]] از [[رسول خدا]] {{صل}} [[نقل]] میکرد که: [[پیامبر]] {{صل}} به [[علی]] {{ع}} فرمود: "ای [[علی]]، بندهای که منکر [[ولایت]] توست، هرگز [[خدا]] را در [[روز قیامت]] [[ملاقات]] نمیکند، مگر آنکه [[خدا]] را [[ملاقات]] کند؛ در حالی که [[بتپرست]] یا [[آفتاب]] پرست و... است"<ref>{{متن حدیث|يا علي، ما من عبد لقي الله يوم يلقاه جاهدا لولايتك إلا لقى الله بعبادة صنم أو وثن}}؛ سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۳.</ref>؛ | ||
۲. [[ابو ثابت]] ([[غلام]] [[آزاد]] شده [[ابوذر]]) میگوید: من در رکاب [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در [[جنگ جمل]] بودم، و در [[حقانیت]] [[حضرت علی]]{{ع}} [[تردید]] نداشتم؛ اما همین که [[عایشه]] را در [[لشکر]] مقابل دیدم، برایم [[شک و تردید]] حاصل شد - چنانچه برای برخی افراد نیز چنین شکی حاصل شده بود - که آیا در کنار [[علی]]{{ع}} باشم یا خیر؟ ولی هنگام [[نماز ظهر]]، [[خداوند]] تردید را از دلم برداشت و در رکاب [[حضرت علی]]{{ع}} با [[لشکریان]] [[عایشه]] تا آخر جنگیدم. پس از پایان [[جنگ جمل]] به [[مدینه]] رفته و [[خدمت]] [[ام سلمه]] رسیدم و به او گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]]، برای آب و نان نیامدهام، من [[آزاد]] شده ابوذرم و در [[جنگ جمل]] در رکاب [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} جنگیدم. (شاید میخواسته سؤال کند: آیا [[جنگ]] با [[عایشه]] در رکاب آن [[حضرت]] به [[حق]] بوده یا نه؟) او گوید: [[ام سلمه]] به من خوشآمد گفت و من داستانم را که در [[جنگ]] در رکاب [[حضرت]] بودم، را [[نقل]] کردم، [[ام سلمه]] از من پرسید: در آن هنگامی که [[دلها]] این طرف و آن طرف میرفت و به تردید میافتاد، تو کجا بودی؟ گفتم: من هم به [[شک و تردید]] افتادم ولی [[خداوند]] هنگام ظهر تردید را از دلم برداشت و با [[حضرت علی]]{{ع}} هم چنان همراه بودم و جنگیدم. | ۲. [[ابو ثابت]] ([[غلام]] [[آزاد]] شده [[ابوذر]]) میگوید: من در رکاب [[امیرمؤمنان]] {{ع}} در [[جنگ جمل]] بودم، و در [[حقانیت]] [[حضرت علی]] {{ع}} [[تردید]] نداشتم؛ اما همین که [[عایشه]] را در [[لشکر]] مقابل دیدم، برایم [[شک و تردید]] حاصل شد - چنانچه برای برخی افراد نیز چنین شکی حاصل شده بود - که آیا در کنار [[علی]] {{ع}} باشم یا خیر؟ ولی هنگام [[نماز ظهر]]، [[خداوند]] تردید را از دلم برداشت و در رکاب [[حضرت علی]] {{ع}} با [[لشکریان]] [[عایشه]] تا آخر جنگیدم. پس از پایان [[جنگ جمل]] به [[مدینه]] رفته و [[خدمت]] [[ام سلمه]] رسیدم و به او گفتم: به [[خدا]] [[سوگند]]، برای آب و نان نیامدهام، من [[آزاد]] شده ابوذرم و در [[جنگ جمل]] در رکاب [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} جنگیدم. (شاید میخواسته سؤال کند: آیا [[جنگ]] با [[عایشه]] در رکاب آن [[حضرت]] به [[حق]] بوده یا نه؟) او گوید: [[ام سلمه]] به من خوشآمد گفت و من داستانم را که در [[جنگ]] در رکاب [[حضرت]] بودم، را [[نقل]] کردم، [[ام سلمه]] از من پرسید: در آن هنگامی که [[دلها]] این طرف و آن طرف میرفت و به تردید میافتاد، تو کجا بودی؟ گفتم: من هم به [[شک و تردید]] افتادم ولی [[خداوند]] هنگام ظهر تردید را از دلم برداشت و با [[حضرت علی]] {{ع}} هم چنان همراه بودم و جنگیدم. | ||
[[ام سلمه]] گفت: آفرین بر تو، همانا از [[پیامبر خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: "[[علی]] با [[قرآن]] است و [[قرآن]] نیز با [[علی]]، این دو از هم جدا نمیشوند تا کنار [[حوض]] ([[کوثر]]) بر من وارد شوند" | [[ام سلمه]] گفت: آفرین بر تو، همانا از [[پیامبر خدا]] {{صل}} شنیدم که میفرمود: "[[علی]] با [[قرآن]] است و [[قرآن]] نیز با [[علی]]، این دو از هم جدا نمیشوند تا کنار [[حوض]] ([[کوثر]]) بر من وارد شوند" | ||
<ref>{{متن حدیث|عَلِيٌّ مَعَ اَلْقُرْآنِ وَ اَلْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ}}؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۴؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۴۲.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۱-۱۴۸۲.</ref> | <ref>{{متن حدیث|عَلِيٌّ مَعَ اَلْقُرْآنِ وَ اَلْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ}}؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۳۴؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۴۲.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۱-۱۴۸۲.</ref> | ||
==شیشه خونِ [[امام حسین]]{{ع}}== | == شیشه خونِ [[امام حسین]] {{ع}} == | ||
[[پیامبر خدا]]{{صل}} در یکی از روزهای واپسین [[عمر]] شریفش شیشهای که در آن کمی [[خاک کربلا]] بود به [[ام سلمه]] داد و به او سفارش کرد آن را مخفی نماید تا هر وقتی آن [[خاک]] به [[خون]] تبدیل شد، علامت آن است که فرزندم [[حسین بن علی]]{{ع}} به [[شهادت]] رسیده است. | [[پیامبر خدا]] {{صل}} در یکی از روزهای واپسین [[عمر]] شریفش شیشهای که در آن کمی [[خاک کربلا]] بود به [[ام سلمه]] داد و به او سفارش کرد آن را مخفی نماید تا هر وقتی آن [[خاک]] به [[خون]] تبدیل شد، علامت آن است که فرزندم [[حسین بن علی]] {{ع}} به [[شهادت]] رسیده است. | ||
[[شیخ مفید]] در [[ارشاد]] [[نقل]] میکند که: [[ام سلمه]] میگفت: هنگامی که [[حسین بن علی]]{{ع}} از [[مکه]] به جانب [[کوفه]] خارج شد، هر روز به سراغ آن شیشه و خاکی که [[رسول خدا]]{{صل}} داده بود، میرفتم و آن را میبوییدم و آن را مینگریستم، سپس بر [[مصیبت]] [[حسین]]{{ع}} میگریستم، تا آنکه روز دهم [[محرم]] شد؛ یعنی همان روزی که [[حضرت حسین]]{{ع}} کشته شد، اول روز به آن شیشه و [[خاک]] سر زدم، داخل آن را نگاه کردم به همان حال خودش بود، اما آخر روز به سراغ شیشه [[خاک]] رفتم و بر آن نگاه کردم، دیدم [[خون]] تازه در شیشه پیدا شده، دانستم [[امام]] و [[حجت خدا]]{{ع}} به [[شهادت]] رسیده است، [[صیحه]] زدم و [[گریه]] کردم ولی از [[ترس]] این که [[دشمنان]] در [[مدینه]] بفهمند و مرا [[شماتت]] کنند، صدای خود را آرام کردم و [[خشم]] خود را فرو بردم و [[صبر]] کردم تا وقتی که خبر [[شهادت]] [[حسین بن علی]]{{ع}} به [[مدینه]] آمد و برایم خبر آوردند آنچه برایم ثابت شده بود<ref>ارشاد مفید، ج۲، ص۱۳۰؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۳۹.</ref>. | [[شیخ مفید]] در [[ارشاد]] [[نقل]] میکند که: [[ام سلمه]] میگفت: هنگامی که [[حسین بن علی]] {{ع}} از [[مکه]] به جانب [[کوفه]] خارج شد، هر روز به سراغ آن شیشه و خاکی که [[رسول خدا]] {{صل}} داده بود، میرفتم و آن را میبوییدم و آن را مینگریستم، سپس بر [[مصیبت]] [[حسین]] {{ع}} میگریستم، تا آنکه روز دهم [[محرم]] شد؛ یعنی همان روزی که [[حضرت حسین]] {{ع}} کشته شد، اول روز به آن شیشه و [[خاک]] سر زدم، داخل آن را نگاه کردم به همان حال خودش بود، اما آخر روز به سراغ شیشه [[خاک]] رفتم و بر آن نگاه کردم، دیدم [[خون]] تازه در شیشه پیدا شده، دانستم [[امام]] و [[حجت خدا]] {{ع}} به [[شهادت]] رسیده است، [[صیحه]] زدم و [[گریه]] کردم ولی از [[ترس]] این که [[دشمنان]] در [[مدینه]] بفهمند و مرا [[شماتت]] کنند، صدای خود را آرام کردم و [[خشم]] خود را فرو بردم و [[صبر]] کردم تا وقتی که خبر [[شهادت]] [[حسین بن علی]] {{ع}} به [[مدینه]] آمد و برایم خبر آوردند آنچه برایم ثابت شده بود<ref>ارشاد مفید، ج۲، ص۱۳۰؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۳۹.</ref>. | ||
مشابه همین [[حدیث]] از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده است<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۵۵.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۲-۱۴۸۳.</ref> | مشابه همین [[حدیث]] از [[ابن عباس]] [[نقل]] شده است<ref>مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۵۵.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۲-۱۴۸۳.</ref> | ||
==[[وفات]] [[ام سلمه]]== | == [[وفات]] [[ام سلمه]] == | ||
[[ام سلمه]] [[عصر امام حسین]]{{ع}} را [[درک]] کرد و آخرین [[همسر پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} است که دار فانی را [[وداع]] گفت. اما در [[تاریخ]] [[وفات]] او [[اختلاف]] است. برخی مثل [[محدث قمی]] [[وفات]] او را به سال ۶۳ [[هجری]] میداند<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۲.</ref> و برخی از [[محدثین]] [[عامه]] [[وفات]] او را به سال ۶۲ و به قولی ۶۱ یا ۵۹ [[هجری]] ذکر کردهاند<ref>ر.ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۵؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.</ref>. | [[ام سلمه]] [[عصر امام حسین]] {{ع}} را [[درک]] کرد و آخرین [[همسر پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} است که دار فانی را [[وداع]] گفت. اما در [[تاریخ]] [[وفات]] او [[اختلاف]] است. برخی مثل [[محدث قمی]] [[وفات]] او را به سال ۶۳ [[هجری]] میداند<ref>سفینة البحار، ج۱، عنوان سلم، ص۶۴۲.</ref> و برخی از [[محدثین]] [[عامه]] [[وفات]] او را به سال ۶۲ و به قولی ۶۱ یا ۵۹ [[هجری]] ذکر کردهاند<ref>ر. ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۵؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.</ref>. | ||
البته قول ۵۹ [[هجری]] صحیح نیست؛ زیرا [[حضرت]] [[سیدالشهدا]]{{ع}} در سال ۶۱ [[هجری]] به [[شهادت]] رسید و [[ام سلمه]] آن زمان را [[درک]] کرده است، چنانچه مدارک آن گذشت؛ بنابراین قول ۵۹ [[هجری]] نمیتواند صحیح باشد، و احتمال [[قوی]] دارد که [[وفات]] او در سال ۶۱ [[هجری]] که بعد از انتشار خبر [[شهادت امام حسین]]{{ع}} در [[مدینه]] بوده است، باشد و مؤید این قول، [[نقل]] [[ابن حجر]] از [[ابن حنان]] است که مینویسد: وقتی خبر [[شهادت]] [[حسین بن علی]]{{ع}} به سال ۶۱ [[هجری]] به [[مدینه]] رسید در آخر همان سال، [[ام سلمه]] از [[دنیا]] رفت<ref>ر.ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۵؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۳.</ref> | البته قول ۵۹ [[هجری]] صحیح نیست؛ زیرا [[حضرت]] [[سیدالشهدا]] {{ع}} در سال ۶۱ [[هجری]] به [[شهادت]] رسید و [[ام سلمه]] آن زمان را [[درک]] کرده است، چنانچه مدارک آن گذشت؛ بنابراین قول ۵۹ [[هجری]] نمیتواند صحیح باشد، و احتمال [[قوی]] دارد که [[وفات]] او در سال ۶۱ [[هجری]] که بعد از انتشار خبر [[شهادت امام حسین]] {{ع}} در [[مدینه]] بوده است، باشد و مؤید این قول، [[نقل]] [[ابن حجر]] از [[ابن حنان]] است که مینویسد: وقتی خبر [[شهادت]] [[حسین بن علی]] {{ع}} به سال ۶۱ [[هجری]] به [[مدینه]] رسید در آخر همان سال، [[ام سلمه]] از [[دنیا]] رفت<ref>ر. ک: الاصابه، ج۸، ص۲۲۵؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۵۰۹.</ref><ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۳.</ref> | ||
== منابع == | == منابع == |