جز
وظیفهٔ شمارهٔ ۵، قسمت دوم
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
*مخزومی، مردی از قبیله مخزوم است. در حدیثی از [[امام صادق]] {{ع}} که از اجتماع یاران [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} سخن میگوید، آمده است: وقتی حضرت با یارانش در مکه گرد میآیند، در کوچههای [[مکه]] به راه میافتند، تا برای خود محلّ اقامتی پیدا کنند. مردم مکه افراد ناشناسی را در میان خود میبینند و میگویند: تا به امروز آنها را در این شهر ندیدهایم! به ناگاه مرد مخزومی وارد میشود و میگوید: من خوابی دیدهام که بسیار پریشان و نگران هستم. مردم میگویند: بیا بر نزد فلان ثقیفی برویم. چون به پیش او میروند، مرد مخزونی چنین میگوید: ابری را دیدم که از اعماق آسمان ظاهر شد و به تدریج پایین آمد تا به نزدیکی کعبه رسید و آنگاه دور کعبه طواف نمود. در این ابر، ملخهای فراوانی با بالهای سبز بود که تا مدّتی بس دراز، دور خانه خدا طواف میکردند. انگاه به چپ و راست پراکنده شدند، به هیچ آبادی نمیرسیدند جز اینکه به خاکستر مینشاندند. به هیچ قلعهای نمیرسیدند جز اینکه ویران میکردند. سپس از خواب بیدار شدم و چون بید لرزیدم و تاکنون هم در ترس و وحشت هستم. مرد ثقیفی میگوید: امشب لشکری از لشکرهای الهی بر شهر شما وارد شده، که شما را یارای مقاومت در برابر آنها نیست. مردم مکه از شنیدن این حرف پریشان میشوند و میگویند چیز عجیبی به وجود آمده است. | * مخزومی، مردی از قبیله مخزوم است. در حدیثی از [[امام صادق]] {{ع}} که از اجتماع یاران [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} سخن میگوید، آمده است: وقتی حضرت با یارانش در مکه گرد میآیند، در کوچههای [[مکه]] به راه میافتند، تا برای خود محلّ اقامتی پیدا کنند. مردم مکه افراد ناشناسی را در میان خود میبینند و میگویند: تا به امروز آنها را در این شهر ندیدهایم! به ناگاه مرد مخزومی وارد میشود و میگوید: من خوابی دیدهام که بسیار پریشان و نگران هستم. مردم میگویند: بیا بر نزد فلان ثقیفی برویم. چون به پیش او میروند، مرد مخزونی چنین میگوید: ابری را دیدم که از اعماق آسمان ظاهر شد و به تدریج پایین آمد تا به نزدیکی کعبه رسید و آنگاه دور کعبه طواف نمود. در این ابر، ملخهای فراوانی با بالهای سبز بود که تا مدّتی بس دراز، دور خانه خدا طواف میکردند. انگاه به چپ و راست پراکنده شدند، به هیچ آبادی نمیرسیدند جز اینکه به خاکستر مینشاندند. به هیچ قلعهای نمیرسیدند جز اینکه ویران میکردند. سپس از خواب بیدار شدم و چون بید لرزیدم و تاکنون هم در ترس و وحشت هستم. مرد ثقیفی میگوید: امشب لشکری از لشکرهای الهی بر شهر شما وارد شده، که شما را یارای مقاومت در برابر آنها نیست. مردم مکه از شنیدن این حرف پریشان میشوند و میگویند چیز عجیبی به وجود آمده است. | ||
*در بامداد چنین شبی بیعت مبارک انجام میپذیرد و مردم مکه نیز [[بیعت]] کرده و به سپاه [[حق]] ملحق میشوند و خواب مخزومی و تعبیر ثقیفی تحقق مییابد<ref>روزگار رهایی، ج ۱، ص ۴۳۳.</ref><ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۳۰۶.</ref>. | * در بامداد چنین شبی بیعت مبارک انجام میپذیرد و مردم مکه نیز [[بیعت]] کرده و به سپاه [[حق]] ملحق میشوند و خواب مخزومی و تعبیر ثقیفی تحقق مییابد<ref>روزگار رهایی، ج ۱، ص ۴۳۳.</ref><ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۳۰۶.</ref>. | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |