←انکار وفات پیامبر توسط عمر
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
«سقیفه» سکویی بلندتر از [[زمین]] بود که معمولاً در برابر [[خانه]] [[رئیس]] [[قبیله]] قرار داشت که بالای آن را با سقفی از [[حصیر]] میپوشانیدند. در آنجا داربستی بود که روی آن را حصیر انداخته بودند و همچون حیاط بیرونی در معماری قدیم [[ایرانی]] به حساب میآمد. سقیفهای که ما از آن سخن میگوییم در برابر خانه رئیس تیره [[بنی ساعده]] قرار داشت و اگر قبیلهای به [[مهمانی]] بنی ساعده میآمد، در اینجا اتراق میکرد و از جانب رئیس تیره، [[پذیرایی]] میشد. | «سقیفه» سکویی بلندتر از [[زمین]] بود که معمولاً در برابر [[خانه]] [[رئیس]] [[قبیله]] قرار داشت که بالای آن را با سقفی از [[حصیر]] میپوشانیدند. در آنجا داربستی بود که روی آن را حصیر انداخته بودند و همچون حیاط بیرونی در معماری قدیم [[ایرانی]] به حساب میآمد. سقیفهای که ما از آن سخن میگوییم در برابر خانه رئیس تیره [[بنی ساعده]] قرار داشت و اگر قبیلهای به [[مهمانی]] بنی ساعده میآمد، در اینجا اتراق میکرد و از جانب رئیس تیره، [[پذیرایی]] میشد. | ||
== انکار وفات پیامبر توسط [[عمر]] == | === انکار وفات پیامبر توسط [[عمر]] === | ||
خبر [[رحلت پیامبر خدا]] به سرعت، گسترش مییابد. [[جانها]] فشرده و قلبها آکنده از [[غم]] میشود. تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] میکند و تلاش دارد با تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] {{صل}}، با [[عمر]] سخن میگوید؛ اما او قانع نمیشود. [[مغیرة بن شعبه]] با دیدن چهره [[پیامبر]] {{صل}} [[سوگند]] یاد میکند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی [[عمر]]، او را [[دروغگو]] میخوانَد و به [[فتنهانگیزی]] متهم میسازد. [[ابوبکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر میبَرد که به او خبر میدهند [[پیامبر خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفته است. او به [[مدینه]] میآید و [[عمر]] را میبیند که برای [[مردم]]، سخن میگوید و آنها را تهدید میکند که مبادا کسی [[مرگ]] [[پیامبر]] {{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. [[عمر]] با دیدن [[ابوبکر]] مینشیند. [[ابوبکر]] به سوی جنازه میرود و پوشش از چهره [[پیامبر]] {{صل}} بر میگیرد. خطبهای کوتاه میخواند و [[آیه]]: «و [[محمد]]، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز میگردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] میکند. [[عمر]]، آرام میشود، [[مرگ]] [[پیامبر]] {{صل}} را [[باور]] میکند و پس از شنیدن [[آیه]] میگوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این [[آیه]] را نشنیده بودم! به [[راستی]] [[عمر]] نمیدانست که [[پیامبر]] {{صل}} در گذشته است؟! | خبر [[رحلت پیامبر خدا]] به سرعت، گسترش مییابد. [[جانها]] فشرده و قلبها آکنده از [[غم]] میشود. تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] میکند و تلاش دارد با تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. [[عباس]]، [[عموی پیامبر]] {{صل}}، با [[عمر]] سخن میگوید؛ اما او قانع نمیشود. [[مغیرة بن شعبه]] با دیدن چهره [[پیامبر]] {{صل}} [[سوگند]] یاد میکند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی [[عمر]]، او را [[دروغگو]] میخوانَد و به [[فتنهانگیزی]] متهم میسازد. [[ابوبکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر میبَرد که به او خبر میدهند [[پیامبر خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفته است. او به [[مدینه]] میآید و [[عمر]] را میبیند که برای [[مردم]]، سخن میگوید و آنها را تهدید میکند که مبادا کسی [[مرگ]] [[پیامبر]] {{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. [[عمر]] با دیدن [[ابوبکر]] مینشیند. [[ابوبکر]] به سوی جنازه میرود و پوشش از چهره [[پیامبر]] {{صل}} بر میگیرد. خطبهای کوتاه میخواند و [[آیه]]: «و [[محمد]]، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز میگردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] میکند. [[عمر]]، آرام میشود، [[مرگ]] [[پیامبر]] {{صل}} را [[باور]] میکند و پس از شنیدن [[آیه]] میگوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این [[آیه]] را نشنیده بودم! به [[راستی]] [[عمر]] نمیدانست که [[پیامبر]] {{صل}} در گذشته است؟! | ||