امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'دست' به 'دست'
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست')
خط ۶۱: خط ۶۱:
نقل شده است، روزی نزد [[هارون الرشید]] از [[صفات]] [[امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} [[سخن]] گفته شد و [[هارون]] از پدرانش روایاتی را [[نقل]] کرد؛ مانند [[روایت]] [[عبدالله بن عباس]] که می‌گوید: ما نزد [[رسول خدا]] بودیم که [[فاطمه زهرا]] {{ع}} گریان به نزد ما وارد شد. آن حضرت از سبب [[گریه]] ایشان پرسید؛ [[فاطمه]] {{س}} در پاسخ گفت: "یا [[رسول‌الله]]، [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]]، مدتی است از [[خانه]] بیرون رفته و هنوز باز نگشته‌اند"؛ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[گریه]] مکن که [[حق]] - جل و علا - ایشان را [[آفریده]] و به ایشان رحیم‌تر است". سپس برای [[سلامتی]] ایشان [[دعا]] کرد و از [[خداوند متعال]] محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، [[جبرئیل]] نازل شد و عرض کرد: "ای [[محمد]]! [[غم]] مخور و [[اندوه]] مبر که ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر ست، و ایشان در حظیره [[بنی النجار]] در خواب‌اند و [[حق سبحانه و تعالی]] فرشته‌ای برای [[حفظ]] ایشان به آنجا فرستاده است".
نقل شده است، روزی نزد [[هارون الرشید]] از [[صفات]] [[امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب]] {{ع}} [[سخن]] گفته شد و [[هارون]] از پدرانش روایاتی را [[نقل]] کرد؛ مانند [[روایت]] [[عبدالله بن عباس]] که می‌گوید: ما نزد [[رسول خدا]] بودیم که [[فاطمه زهرا]] {{ع}} گریان به نزد ما وارد شد. آن حضرت از سبب [[گریه]] ایشان پرسید؛ [[فاطمه]] {{س}} در پاسخ گفت: "یا [[رسول‌الله]]، [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]]، مدتی است از [[خانه]] بیرون رفته و هنوز باز نگشته‌اند"؛ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[گریه]] مکن که [[حق]] - جل و علا - ایشان را [[آفریده]] و به ایشان رحیم‌تر است". سپس برای [[سلامتی]] ایشان [[دعا]] کرد و از [[خداوند متعال]] محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، [[جبرئیل]] نازل شد و عرض کرد: "ای [[محمد]]! [[غم]] مخور و [[اندوه]] مبر که ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر ست، و ایشان در حظیره [[بنی النجار]] در خواب‌اند و [[حق سبحانه و تعالی]] فرشته‌ای برای [[حفظ]] ایشان به آنجا فرستاده است".


[[ابن عباس]] می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]] {{عم}} [[دست]] در گردن یکدیگر کرده و خوابیده‌اند و [[فرشته]] به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. [[پیامبر]] {{صل}} [[امام حسن]] {{ع}} را برداشت و آن [[فرشته]] [[امام حسین]] {{ع}} را و [[مردم]] چنین می‌دیدند که آن حضرت هر دو را برداشته است. پس [[ابوبکر]] و [[ابوایوب انصاری]] گفتند: "یا [[رسول‌الله]]! اجازه دهید یکی از این دو [[کودک]] را ما برداریم"؛ فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر است"<ref>قابل تأمل و توجه است که رسول خدا {{صل}} در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، می‌فرماید: "ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند" و نیز در ادامه می‌فرماید: "پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی ‌که پاسخ‌ دهنده، شخص پیامبر اکرم {{صل}} است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزه‌های درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین {{عم}} و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان می‌دهد.</ref>. بعد از آن فرمود: "[[سوگند]] به [[خدا]]! امروز [[شرف]] و [[بزرگواری]] و [[جایگاه]] ایشان را به خاطر اینکه [[خداوند]] فرموده است، برای شما بیان می‌کنم". پس از آن، خطبه‌ای خواند و فرمود: "ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر جد و [[جده]] خبر کنم؟"
[[ابن عباس]] می‌گوید: [[رسول خدا]] {{صل}} برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که [[امام حسن|حسن]] و [[امام حسین|حسین]] {{عم}} دست در گردن یکدیگر کرده و خوابیده‌اند و [[فرشته]] به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. [[پیامبر]] {{صل}} [[امام حسن]] {{ع}} را برداشت و آن [[فرشته]] [[امام حسین]] {{ع}} را و [[مردم]] چنین می‌دیدند که آن حضرت هر دو را برداشته است. پس [[ابوبکر]] و [[ابوایوب انصاری]] گفتند: "یا [[رسول‌الله]]! اجازه دهید یکی از این دو [[کودک]] را ما برداریم"؛ فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در [[دنیا]] و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر است"<ref>قابل تأمل و توجه است که رسول خدا {{صل}} در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، می‌فرماید: "ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند" و نیز در ادامه می‌فرماید: "پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی ‌که پاسخ‌ دهنده، شخص پیامبر اکرم {{صل}} است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزه‌های درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین {{عم}} و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان می‌دهد.</ref>. بعد از آن فرمود: "[[سوگند]] به [[خدا]]! امروز [[شرف]] و [[بزرگواری]] و [[جایگاه]] ایشان را به خاطر اینکه [[خداوند]] فرموده است، برای شما بیان می‌کنم". پس از آن، خطبه‌ای خواند و فرمود: "ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر جد و [[جده]] خبر کنم؟"


گفتند: "بلی یا [[رسول‌الله]]!" فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسین‌اند که [[پدر]] ایشان، [[علی بن ابی‌طالب]] و مادرشان، [[فاطمه]] بنت [[محمد]] است؛ آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر عمو و عمه خبر کنم؟" گفتند: "بلی یا [[رسول‌الله]]!" فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسین‌اند که عموی ایشان، [[جعفر بن ابی‌طالب]] و عمه ایشان، [[ام هانی بنت ابوطالب]] است. ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر دایی و خاله خبر کنم؟" گفتند: بلی "یا [[رسول‌الله]] {{صل}}! فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]، که دایی ایشان، [[قاسم]]، پسر [[رسول]] خداست و خاله ایشان، [[زینب]]، دختر [[رسول]] خداست؛ بدانید و [[آگاه]] باشید که [[پدر]] و [[مادر]] و جد و [[جده]] و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشت‌اند و کسی که ایشان را و [[دوستدار]] ایشان را [[دوست]] بدارد، در [[بهشت]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).</ref><ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۸-۳۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۱۰-۳۱۳.</ref>
گفتند: "بلی یا [[رسول‌الله]]!" فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسین‌اند که [[پدر]] ایشان، [[علی بن ابی‌طالب]] و مادرشان، [[فاطمه]] بنت [[محمد]] است؛ آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر عمو و عمه خبر کنم؟" گفتند: "بلی یا [[رسول‌الله]]!" فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و حسین‌اند که عموی ایشان، [[جعفر بن ابی‌طالب]] و عمه ایشان، [[ام هانی بنت ابوطالب]] است. ای [[مردم]]! آیا شما را به [[بهترین]] [[مردم]] از نظر دایی و خاله خبر کنم؟" گفتند: بلی "یا [[رسول‌الله]] {{صل}}! فرمود: "[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]، که دایی ایشان، [[قاسم]]، پسر [[رسول]] خداست و خاله ایشان، [[زینب]]، دختر [[رسول]] خداست؛ بدانید و [[آگاه]] باشید که [[پدر]] و [[مادر]] و جد و [[جده]] و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشت‌اند و کسی که ایشان را و [[دوستدار]] ایشان را [[دوست]] بدارد، در [[بهشت]] است"<ref>کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).</ref><ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۲۸-۳۲ و [[حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۱۰-۳۱۳.</ref>
خط ۱۶۸: خط ۱۶۸:
روزی مردی سبد خرمایی برای [[پیامبر]] آورد، [[رسول خدا]] {{صل}} پرسید: "این چیست؟ هدیه است یا [[صدقه]]؟" آن مرد پاسخ داد: "[[صدقه]] است"؛ فرمود: " آن را برای [[اصحاب صفه]] ببر!"، در آن حال، [[امام حسن|حسن]] {{ع}} نزد [[پیامبر]] {{صل}} بود و [[بازی]] می‌کرد. پس آن [[کودک]]، خرمایی برداشت و در دهان گذاشت؛ [[پیامبر]] {{صل}} متوجه شد و انگشت خود را داخل دهان [[کودکی]] کرد و خرما را بیرون کشید و دور افکند و فرمود: "ما [[خاندان محمد]] [[صدقه]] نمی‌خوریم"<ref>این حدیث را ابن ماکولا در الاکمال (ج۶، ص۲۷۸) و بخاری در تاریخ الکبیر (ج۲، ص۳۳۴) نقل کرده‌اند.</ref>.
روزی مردی سبد خرمایی برای [[پیامبر]] آورد، [[رسول خدا]] {{صل}} پرسید: "این چیست؟ هدیه است یا [[صدقه]]؟" آن مرد پاسخ داد: "[[صدقه]] است"؛ فرمود: " آن را برای [[اصحاب صفه]] ببر!"، در آن حال، [[امام حسن|حسن]] {{ع}} نزد [[پیامبر]] {{صل}} بود و [[بازی]] می‌کرد. پس آن [[کودک]]، خرمایی برداشت و در دهان گذاشت؛ [[پیامبر]] {{صل}} متوجه شد و انگشت خود را داخل دهان [[کودکی]] کرد و خرما را بیرون کشید و دور افکند و فرمود: "ما [[خاندان محمد]] [[صدقه]] نمی‌خوریم"<ref>این حدیث را ابن ماکولا در الاکمال (ج۶، ص۲۷۸) و بخاری در تاریخ الکبیر (ج۲، ص۳۳۴) نقل کرده‌اند.</ref>.


[[علامه مجلسی]] در [[بحارالانوار]] روایتی را از [[علی بن یوسف حلی]] آورده که وی به اسناد خود از [[حذیفة بن یمان]] چنین [[نقل]] کرده است: روزی [[پیامبر]] {{صل}} در اطراف [[مدینه]] به همراه گروهی از [[اصحاب]] همانند [[علی]] {{ع}} نشسته بودند که [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} در حالی که آرام و با [[وقار]] بود، به نزد آنها وارد شد؛ [[پیامبر]] {{صل}} نظری به [[امام حسن]] کرد و فرمود: "این، [[جبرئیل]] است که [[امام حسن|حسن]] را [[راهنمائی]] و این، [[میکائیل]] است که وی را نگهداری می‌کند. این [[امام حسن|حسن]]، [[فرزند]] و نفس [[پاک]] و یکی از اضلاع من است؛ این [[امام حسن|حسن]]، [[سبط]] و [[نور]] چشم من است؛ پدرم به فدای این [[امام حسن|حسن]] باد!" سپس [[پیامبر خدا]] {{صل}} برخاست و ما هم برخاستیم؛ آنگاه [[رسول خدا]] {{صل}} [[دست]] [[امام حسن]] {{ع}} را گرفت و به راه افتاد و ما نیز با آن حضرت به راه افتادیم تا اینکه آن بزرگوار نشست و ما نیز در اطراف وی نشستیم. ما می‌دیدیم که [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[چشم]] از [[امام حسن]] {{ع}} برنمی‌دارد و سپس فرمود: "این [[امام حسن|حسن]]، بعد از من راهنمای [[مسلمانان]] [[هدایت]] شده خواهد بود؛ این [[امام حسن|حسن]]، هدیه [[پروردگار]] عالم به من است؛ این [[امام حسن|حسن]]، از من خبر می‌دهد؛ آثار و [[دین]] مرا به [[مردم]] معرفی می‌کند، [[سنت]] مرا زنده می‌کند؛ در [[رفتار]] خود عهده‌دار امور من خواهد شد و [[خدا]] به وی نظر [[رحمت]] می‌افکند؛ [[خدا]] [[رحمت]] کند کسی را که این [[مقام]] را برای او بشناسد، و به خاطر من به او نیکوئی و [[احترام]] کند!"
[[علامه مجلسی]] در [[بحارالانوار]] روایتی را از [[علی بن یوسف حلی]] آورده که وی به اسناد خود از [[حذیفة بن یمان]] چنین [[نقل]] کرده است: روزی [[پیامبر]] {{صل}} در اطراف [[مدینه]] به همراه گروهی از [[اصحاب]] همانند [[علی]] {{ع}} نشسته بودند که [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} در حالی که آرام و با [[وقار]] بود، به نزد آنها وارد شد؛ [[پیامبر]] {{صل}} نظری به [[امام حسن]] کرد و فرمود: "این، [[جبرئیل]] است که [[امام حسن|حسن]] را [[راهنمائی]] و این، [[میکائیل]] است که وی را نگهداری می‌کند. این [[امام حسن|حسن]]، [[فرزند]] و نفس [[پاک]] و یکی از اضلاع من است؛ این [[امام حسن|حسن]]، [[سبط]] و [[نور]] چشم من است؛ پدرم به فدای این [[امام حسن|حسن]] باد!" سپس [[پیامبر خدا]] {{صل}} برخاست و ما هم برخاستیم؛ آنگاه [[رسول خدا]] {{صل}} دست [[امام حسن]] {{ع}} را گرفت و به راه افتاد و ما نیز با آن حضرت به راه افتادیم تا اینکه آن بزرگوار نشست و ما نیز در اطراف وی نشستیم. ما می‌دیدیم که [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[چشم]] از [[امام حسن]] {{ع}} برنمی‌دارد و سپس فرمود: "این [[امام حسن|حسن]]، بعد از من راهنمای [[مسلمانان]] [[هدایت]] شده خواهد بود؛ این [[امام حسن|حسن]]، هدیه [[پروردگار]] عالم به من است؛ این [[امام حسن|حسن]]، از من خبر می‌دهد؛ آثار و [[دین]] مرا به [[مردم]] معرفی می‌کند، [[سنت]] مرا زنده می‌کند؛ در [[رفتار]] خود عهده‌دار امور من خواهد شد و [[خدا]] به وی نظر [[رحمت]] می‌افکند؛ [[خدا]] [[رحمت]] کند کسی را که این [[مقام]] را برای او بشناسد، و به خاطر من به او نیکوئی و [[احترام]] کند!"


هنوز سخن [[پیامبر اسلام]] {{صل}} تمام نشده بود که [[عرب]] بادیه‌نشینی در حالی که عصای خود را به [[زمین]] می‌کشید، به سوی ما آمد. وقتی که چشم [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به او افتاد فرمود: "این مرد که نزد شما می‌آید اکنون سخن خشنی به شما می‌گوید که پوست [[بدن]] شما می‌لرزد؛ وی درباره اموری از شما جویا خواهد شد؛ او در [[سخن گفتن]] [[خشونت]] خاصی دارد"؛ هنگامی که آن [[عرب]] بادیه‌نشین به نزد ما وارد شد، بدون اینکه [[سلام]] کند، گفت: "کدام یک از شما [[محمد]] است؟" ما گفتیم: منظور تو چیست؟! در این هنگام، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "آرام باشید!"؛ آن‌گاه او گفت: "یا [[محمد]]! من قبلا [[کینه]] تو را در [[دل]] داشتم و اکنون که تو را دیدم؛ [[کینه]] تو را بیشتر در [[دل]] گرفتم"؛
هنوز سخن [[پیامبر اسلام]] {{صل}} تمام نشده بود که [[عرب]] بادیه‌نشینی در حالی که عصای خود را به [[زمین]] می‌کشید، به سوی ما آمد. وقتی که چشم [[پیامبر اسلام]] {{صل}} به او افتاد فرمود: "این مرد که نزد شما می‌آید اکنون سخن خشنی به شما می‌گوید که پوست [[بدن]] شما می‌لرزد؛ وی درباره اموری از شما جویا خواهد شد؛ او در [[سخن گفتن]] [[خشونت]] خاصی دارد"؛ هنگامی که آن [[عرب]] بادیه‌نشین به نزد ما وارد شد، بدون اینکه [[سلام]] کند، گفت: "کدام یک از شما [[محمد]] است؟" ما گفتیم: منظور تو چیست؟! در این هنگام، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "آرام باشید!"؛ آن‌گاه او گفت: "یا [[محمد]]! من قبلا [[کینه]] تو را در [[دل]] داشتم و اکنون که تو را دیدم؛ [[کینه]] تو را بیشتر در [[دل]] گرفتم"؛
خط ۳۳۰: خط ۳۳۰:
و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]] {{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که [[لشکر]] کشید و آن‌که [[لشکر]] را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا [[روز قیامت]] [[لعن]] فرمود؛ و وقتی از آن حضرت پرسیدند: "ای [[رسول خدا]] مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "[[لعن]] من به [[مؤمنان]] [[اتباع]] نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و مجیب و [[ناجی]] نبود" و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر [[رسول خدا]] {{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر [[قریش]] بودند؛ پس [[خداوند]] تبارک و تعالی و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند ـ جز آن حضرت و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آن‌که شتر را می‌راند) ـ [[لعن]] فرموند؛
و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]] {{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که [[لشکر]] کشید و آن‌که [[لشکر]] را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا [[روز قیامت]] [[لعن]] فرمود؛ و وقتی از آن حضرت پرسیدند: "ای [[رسول خدا]] مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "[[لعن]] من به [[مؤمنان]] [[اتباع]] نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و مجیب و [[ناجی]] نبود" و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر [[رسول خدا]] {{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر [[قریش]] بودند؛ پس [[خداوند]] تبارک و تعالی و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند ـ جز آن حضرت و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آن‌که شتر را می‌راند) ـ [[لعن]] فرموند؛


شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا به یاد می‌آورید که [[ابوسفیان]] (با چشمانی کور) هنگام [[بیعت]] [[خلافت عثمان]] در [[مسجد]] داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس [[ابوسفیان]] گفت: "امر [[خلافت]] را میان [[جوانان]] خود دست به دست بگردانید که [[سوگند]] به آن‌که [[جان]] [[ابوسفیان]] به دست اوست، [[بهشت]] و [[جهنمی]] در کار نیست!" و شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[ابوسفیان]] [[دست]] [[حسین]] {{ع}} را- وقتی با [[عثمان]] [[بیعت]] شد ـ گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس [[حسین بن علی]] {{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟
شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا به یاد می‌آورید که [[ابوسفیان]] (با چشمانی کور) هنگام [[بیعت]] [[خلافت عثمان]] در [[مسجد]] داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس [[ابوسفیان]] گفت: "امر [[خلافت]] را میان [[جوانان]] خود دست به دست بگردانید که [[سوگند]] به آن‌که [[جان]] [[ابوسفیان]] به دست اوست، [[بهشت]] و [[جهنمی]] در کار نیست!" و شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[ابوسفیان]] دست [[حسین]] {{ع}} را- وقتی با [[عثمان]] [[بیعت]] شد ـ گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس [[حسین بن علی]] {{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟


این بود حال تو ای [[معاویه]]؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟ و از موارد [[لعن]] بر تو ای [[معاویه]] این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی و دیگر، روزی بود که [[عمر]] تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون [[عثمان]] تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر [[خدا]] و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و [[فضل]] [[علی]] {{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد [[خدا]] و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] [[مردم]] را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و [[علی]] {{ع}} به [[بهترین]] [[جایگاه]] خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمین‌گاه تو است. و اینها ای [[معاویه]] همه درباره تو بود، و آن‌چه از [[عیوب]] و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
این بود حال تو ای [[معاویه]]؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟ و از موارد [[لعن]] بر تو ای [[معاویه]] این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی و دیگر، روزی بود که [[عمر]] تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون [[عثمان]] تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر [[خدا]] و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و [[فضل]] [[علی]] {{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد [[خدا]] و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] [[مردم]] را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و [[علی]] {{ع}} به [[بهترین]] [[جایگاه]] خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمین‌گاه تو است. و اینها ای [[معاویه]] همه درباره تو بود، و آن‌چه از [[عیوب]] و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
خط ۴۸۳: خط ۴۸۳:
## سخنی می‌شنود که [[دلیل]] راهش می‌شود؛
## سخنی می‌شنود که [[دلیل]] راهش می‌شود؛
## این کار، مانع [[گناه]] او می‌شود؛
## این کار، مانع [[گناه]] او می‌شود؛
##(لااقل) به سبب [[شرم]] و [[حیا]] از [[معصیت]] [[دست]] می‌شوید؛
##(لااقل) به سبب [[شرم]] و [[حیا]] از [[معصیت]] دست می‌شوید؛
## از [[ترس]]، [[گناه]] را رها می‌کند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.</ref>.
## از [[ترس]]، [[گناه]] را رها می‌کند"<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۴.</ref>.
# [[نقل]] شده است، [[امام]] {{ع}} در روز [[عید فطر]]، در راه عده‌ای را که به [[بازی]] و [[خنده]] مشغول بودند، دید؛ پس بالای سرشان ایستاد و فرمود: "[[خداوند]] [[ماه رمضان]] را میدان مسابقه [[خلق]] قرار داده که با [[اطاعت]] و [[عبادت]] بر یکدیگر پیشی گیرند و به [[هدف]] [[رضا]] و [[خشنودی]] او برسند؛ قومی [[سبقت]] جستند و [[امیدوار]] شدند؛ قومی دیگر عقب ماندند و [[ناامید]] شدند و بسا شگفتی از آنها که در روزی که [[نیکوکاران]] [[پاداش]] می‌گیرند و باطل‌گرایان زیان می‌بینند، به [[خنده]] و [[بازی]] پردازند! به [[خدا]] قسم، اگر پرده برافتد، خواهید دید که [[نیک]] [[رفتار]]، به [[نیکی]] خویش مشغول است و بد [[کردار]] به [[رفتار]] بدش، گرفتار". سپس (آنها را رها کرد و) رفت<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
# [[نقل]] شده است، [[امام]] {{ع}} در روز [[عید فطر]]، در راه عده‌ای را که به [[بازی]] و [[خنده]] مشغول بودند، دید؛ پس بالای سرشان ایستاد و فرمود: "[[خداوند]] [[ماه رمضان]] را میدان مسابقه [[خلق]] قرار داده که با [[اطاعت]] و [[عبادت]] بر یکدیگر پیشی گیرند و به [[هدف]] [[رضا]] و [[خشنودی]] او برسند؛ قومی [[سبقت]] جستند و [[امیدوار]] شدند؛ قومی دیگر عقب ماندند و [[ناامید]] شدند و بسا شگفتی از آنها که در روزی که [[نیکوکاران]] [[پاداش]] می‌گیرند و باطل‌گرایان زیان می‌بینند، به [[خنده]] و [[بازی]] پردازند! به [[خدا]] قسم، اگر پرده برافتد، خواهید دید که [[نیک]] [[رفتار]]، به [[نیکی]] خویش مشغول است و بد [[کردار]] به [[رفتار]] بدش، گرفتار". سپس (آنها را رها کرد و) رفت<ref>تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص۲۳۵.</ref>.
۲۱۷٬۵۷۱

ویرایش