ام‌سلمه در تراجم و رجال: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'دست' به 'دست'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست')
 
خط ۴۵: خط ۴۵:
روزگار سپری شد، [[رسول خدا]] {{صل}} [[رحلت]] کرد و [[ابوبکر]] به [[خلافت]] رسید، مادرم به من گفت: پسرم به [[مسجد]] برو و هر چه شد، به من خبر بیاور. من به [[مسجد]] رفتم. [[ابوبکر]] بالای [[منبر]] رفت و [[خطبه]] خواند و بعد به [[منزل]] برگشت و [[امانت]] [[پیامبر]] را از مادرم مطالبه نکرد. روزها و سال‌ها گذشت تا [[عمر بن خطاب]] به [[خلافت]] رسید. مادرم همان [[مأموریت]] را به من داد، و [[عمر]] هم [[خطبه]] خواند و به منزلش رفت و او هم مثل اولی، از مادرم چیزی مطالبه نکرد، و همین طور با شروع [[خلافت عثمان]] این کار را کردم تا آن‌که پس از [[قتل عثمان]]، [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[بیعت]] کردند. باز هم به گفتۀ مادرم به [[مسجد]] رفتم؛ اما پس از آن‌که [[علی]] {{ع}} [[خطبه]] خواند از [[منبر]] پایین آمد، مرا‌طلبید و فرمود: "برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را [[ملاقات]] کنم".
روزگار سپری شد، [[رسول خدا]] {{صل}} [[رحلت]] کرد و [[ابوبکر]] به [[خلافت]] رسید، مادرم به من گفت: پسرم به [[مسجد]] برو و هر چه شد، به من خبر بیاور. من به [[مسجد]] رفتم. [[ابوبکر]] بالای [[منبر]] رفت و [[خطبه]] خواند و بعد به [[منزل]] برگشت و [[امانت]] [[پیامبر]] را از مادرم مطالبه نکرد. روزها و سال‌ها گذشت تا [[عمر بن خطاب]] به [[خلافت]] رسید. مادرم همان [[مأموریت]] را به من داد، و [[عمر]] هم [[خطبه]] خواند و به منزلش رفت و او هم مثل اولی، از مادرم چیزی مطالبه نکرد، و همین طور با شروع [[خلافت عثمان]] این کار را کردم تا آن‌که پس از [[قتل عثمان]]، [[مردم]] با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[بیعت]] کردند. باز هم به گفتۀ مادرم به [[مسجد]] رفتم؛ اما پس از آن‌که [[علی]] {{ع}} [[خطبه]] خواند از [[منبر]] پایین آمد، مرا‌طلبید و فرمود: "برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را [[ملاقات]] کنم".


من نزد مادرم آمدم و [[پیام]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را به او رساندم. او گفت: من هم [[منتظر]] او بودم. [[حضرت علی]] {{ع}} وارد شد و فرمود: "[[ام سلمه]]، آن [[امانت]] را با این [[نشانه‌ها]] به من بده". مادرم برخاست از داخل صندوق خود، صندوق کوچکی بیرون آورد و امانتی را که [[رسول خدا]] {{صل}} نزد او گذاشته بود - تا تحویل جانشینش دهد به شرطی که نشانه‌های آن را بدهد - به [[علی]] {{ع}} داد. سپس به من گفت: پسرم، [[دست]] از [[علی]] برمدار که پس از [[پیامبر]] {{صل}}، امامی جز او سراغ ندارم<ref>بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.</ref>
من نزد مادرم آمدم و [[پیام]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} را به او رساندم. او گفت: من هم [[منتظر]] او بودم. [[حضرت علی]] {{ع}} وارد شد و فرمود: "[[ام سلمه]]، آن [[امانت]] را با این [[نشانه‌ها]] به من بده". مادرم برخاست از داخل صندوق خود، صندوق کوچکی بیرون آورد و امانتی را که [[رسول خدا]] {{صل}} نزد او گذاشته بود - تا تحویل جانشینش دهد به شرطی که نشانه‌های آن را بدهد - به [[علی]] {{ع}} داد. سپس به من گفت: پسرم، دست از [[علی]] برمدار که پس از [[پیامبر]] {{صل}}، امامی جز او سراغ ندارم<ref>بحارالانوار، ج۲۶، ص۴۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.</ref>


== [[هشدار]] [[ام سلمه]] به [[عایشه]] ==
== [[هشدار]] [[ام سلمه]] به [[عایشه]] ==
هنگامی که [[عایشه]] در آستانه حرکت به جانب [[بصره]] قرار گرفت و همه مقدمات [[سفر]] آماده و [[فرماندهی]] لشکری بزرگ را به عهده داشت تا با شخصیتی که در [[دلاوری]] و [[شجاعت]] بی‌نظیر بود، یعنی با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بجنگد. در ساعت‌های آخر حرکت به [[فکر]] افتاد که [[ام سلمه]] [[همسر]] دیگر [[رسول خدا]] را نیز با خود همراه کند تا دلیلی برای سرپوش گذاشتن بر [[جرم]] و [[گناه]] خود داشته باشد، لذا خود به [[منزل]] [[ام سلمه]] که آن روزها در [[مکه]] بود، رفت و در این باره کمی با او صحبت کرد و درباره [[مظلومیت]] [[عثمان]] مطالبی را عنوان نمود تا شاید او را متقاعد سازد و در این [[سفر]] پر مخاطره وی را به همراه خود ببرد.
هنگامی که [[عایشه]] در آستانه حرکت به جانب [[بصره]] قرار گرفت و همه مقدمات [[سفر]] آماده و [[فرماندهی]] لشکری بزرگ را به عهده داشت تا با شخصیتی که در [[دلاوری]] و [[شجاعت]] بی‌نظیر بود، یعنی با [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} بجنگد. در ساعت‌های آخر حرکت به [[فکر]] افتاد که [[ام سلمه]] [[همسر]] دیگر [[رسول خدا]] را نیز با خود همراه کند تا دلیلی برای سرپوش گذاشتن بر [[جرم]] و [[گناه]] خود داشته باشد، لذا خود به [[منزل]] [[ام سلمه]] که آن روزها در [[مکه]] بود، رفت و در این باره کمی با او صحبت کرد و درباره [[مظلومیت]] [[عثمان]] مطالبی را عنوان نمود تا شاید او را متقاعد سازد و در این [[سفر]] پر مخاطره وی را به همراه خود ببرد.


[[ام سلمه]] در پاسخ [[عایشه]] (فریاد برآورد به طوری که هر کسی در [[خانه]] بود، صدای او را شنید و) گفت: ای [[عایشه]]، تو که تا دیروز [[مردم]] را بر ضد [[عثمان]] می‌شوراندی و بدترین سخن درباره او می‌گفتی، و نام او نزد تو غیر از [[نعثل]]<ref>نعثل: نام یهودی پیری بود که ریش بلندی داشت و در مدینه می‌زیست و نعثل در لغت به معنای «کفتار پیر» است.</ref> چیز دیگری نبود، چرا امروز چنین می‌گویی؟ دیروز او را [[نعثل]] می‌خواندی و امروز به [[خونخواهی]] او [[قیام]] کرده و [[لشکرکشی]] می‌کنی، به علاوه تو موقعیت [[علی]] را در نزد [[پیامبر]] خوب میدانی و اگر فراموش کرده‌ای، یادآوریت کنم؟ آن‌گاه حقایقی را که [[پیامبر]] {{صل}} دربارۀ [[فضایل حضرت علی]] {{ع}} فرموده بود، بیان کرد و [[عایشه]] همه را [[تصدیق]] کرد. بعد [[ام سلمه]] پرسید: پس چرا می‌خواهی با او [[مبارزه]] کنی؟ [[عایشه]] گفت: برای [[اصلاح بین مردم]]! [[ام سلمه]] گفت: خود میدانی. این را گفت و از هم جدا شدند و [[عایشه]] از [[خانه]] [[ام سلمه]] بیرون رفت، اما از [[راه]] باطلی که [[برگزیده]] بود، [[دست]] برنداشت و بر آن [[اصرار]] ورزید و با [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بصره]] رفت و [[جنگ جمل]] را به پا کرد و خون‌های زیادی از [[مسلمانان]] ریخت. بعد از مدتی [[ام سلمه]] جریان ملاقاتش با [[عایشه]] را برای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نوشت<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷ و با تفصیل بیشتر در احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶.</ref>.
[[ام سلمه]] در پاسخ [[عایشه]] (فریاد برآورد به طوری که هر کسی در [[خانه]] بود، صدای او را شنید و) گفت: ای [[عایشه]]، تو که تا دیروز [[مردم]] را بر ضد [[عثمان]] می‌شوراندی و بدترین سخن درباره او می‌گفتی، و نام او نزد تو غیر از [[نعثل]]<ref>نعثل: نام یهودی پیری بود که ریش بلندی داشت و در مدینه می‌زیست و نعثل در لغت به معنای «کفتار پیر» است.</ref> چیز دیگری نبود، چرا امروز چنین می‌گویی؟ دیروز او را [[نعثل]] می‌خواندی و امروز به [[خونخواهی]] او [[قیام]] کرده و [[لشکرکشی]] می‌کنی، به علاوه تو موقعیت [[علی]] را در نزد [[پیامبر]] خوب میدانی و اگر فراموش کرده‌ای، یادآوریت کنم؟ آن‌گاه حقایقی را که [[پیامبر]] {{صل}} دربارۀ [[فضایل حضرت علی]] {{ع}} فرموده بود، بیان کرد و [[عایشه]] همه را [[تصدیق]] کرد. بعد [[ام سلمه]] پرسید: پس چرا می‌خواهی با او [[مبارزه]] کنی؟ [[عایشه]] گفت: برای [[اصلاح بین مردم]]! [[ام سلمه]] گفت: خود میدانی. این را گفت و از هم جدا شدند و [[عایشه]] از [[خانه]] [[ام سلمه]] بیرون رفت، اما از [[راه]] باطلی که [[برگزیده]] بود، دست برنداشت و بر آن [[اصرار]] ورزید و با [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بصره]] رفت و [[جنگ جمل]] را به پا کرد و خون‌های زیادی از [[مسلمانان]] ریخت. بعد از مدتی [[ام سلمه]] جریان ملاقاتش با [[عایشه]] را برای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نوشت<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۷ و با تفصیل بیشتر در احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶.</ref>.


طبق [[نقل]] دیگری [[عایشه]] ابتدا متنبه شد، وقتی به [[خانه]] آمد برای [[طلحه]] و [[زبیر]] پیغام فرستاد که من از آمدن به [[بصره]] معذورم لکن نیمه [[شب]] نشده بود که صدای کجاوه [[عایشه]] به گوش رسید و آماده حرکت به [[بصره]] شد<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.</ref>.
طبق [[نقل]] دیگری [[عایشه]] ابتدا متنبه شد، وقتی به [[خانه]] آمد برای [[طلحه]] و [[زبیر]] پیغام فرستاد که من از آمدن به [[بصره]] معذورم لکن نیمه [[شب]] نشده بود که صدای کجاوه [[عایشه]] به گوش رسید و آماده حرکت به [[بصره]] شد<ref>احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۶۶؛ بحارالانوار، ج۳۲، ص۱۴۹.</ref>.
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش