جابر بن عبدالله انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'دست' به 'دست'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست')
 
خط ۱۰۰: خط ۱۰۰:


== جابر و [[ملاقات با امام]] [[باقر]] {{ع}} در اواخر عمر ==
== جابر و [[ملاقات با امام]] [[باقر]] {{ع}} در اواخر عمر ==
در اواخر عمر جابر که [[ضعف]] و [[پیری]] و [[مرض]] بر او [[غلبه]] کرده بود، [[امام محمد باقر]] {{ع}} به [[عیادت]] او رفت و از حال او جویا شد. جابر پاسخ داد: "الان که در حال پیری هستم، پیری را بیش از [[جوانی]] و مریضی را بیش از [[سلامتی]] و [[مرگ]] را بیش از [[زندگی]] دوست دارم". [[امام باقر]] {{ع}} فرمودند: "اما من آن وضعی که [[خدا]] برای من [[انتخاب]] می‌کند را بیشتر دوست دارم، چه جوانی باشد چه پیری، یا مریضی یا سلامتی، چه زندگی باشد چه مرگ". زمانی که جابر این سخنان را شنید، [[دست]] امام باقر {{ع}} را بوسید و گفت: "رسول خدا {{صل}} راست گفت (که تو شکافنده علومی)"<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۵.</ref>
در اواخر عمر جابر که [[ضعف]] و [[پیری]] و [[مرض]] بر او [[غلبه]] کرده بود، [[امام محمد باقر]] {{ع}} به [[عیادت]] او رفت و از حال او جویا شد. جابر پاسخ داد: "الان که در حال پیری هستم، پیری را بیش از [[جوانی]] و مریضی را بیش از [[سلامتی]] و [[مرگ]] را بیش از [[زندگی]] دوست دارم". [[امام باقر]] {{ع}} فرمودند: "اما من آن وضعی که [[خدا]] برای من [[انتخاب]] می‌کند را بیشتر دوست دارم، چه جوانی باشد چه پیری، یا مریضی یا سلامتی، چه زندگی باشد چه مرگ". زمانی که جابر این سخنان را شنید، دست امام باقر {{ع}} را بوسید و گفت: "رسول خدا {{صل}} راست گفت (که تو شکافنده علومی)"<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۱۵.</ref>


== جابر و [[حدیث لوح]] ==
== جابر و [[حدیث لوح]] ==
خط ۱۶۶: خط ۱۶۶:
[[جابر]] گفت: آری مرا به یاد چیزی که فراموش کرده بودم، آوردی؛ لذا [[صبر]] می‌کنم. این را گفت و با بی‌اعتنایی از کاخ [[معاویه]] خارج شد و بر مرکب خود سوار شد و به [[مدینه]] بازگشت. [[معاویه]] از این برخورد پشیمان شد و ششصد [[دینار]] طلا برای [[جابر]] فرستاد، اما [[جابر]] نپذیرفت و به فرستاده او گفت: به [[معاویه]] بگو: "به [[خدا]] قسم ای پسر [[زن]] جگر خوار، در [[نامه]] اعمالت خیری نخواهی دید که من سبب آن شده باشم"<ref>{{عربی|والله یا ابن آکلة الأکباد، لا وجدت فی صحیفتک حسنة أنا سببها أبدا}}؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۲۱.</ref>.
[[جابر]] گفت: آری مرا به یاد چیزی که فراموش کرده بودم، آوردی؛ لذا [[صبر]] می‌کنم. این را گفت و با بی‌اعتنایی از کاخ [[معاویه]] خارج شد و بر مرکب خود سوار شد و به [[مدینه]] بازگشت. [[معاویه]] از این برخورد پشیمان شد و ششصد [[دینار]] طلا برای [[جابر]] فرستاد، اما [[جابر]] نپذیرفت و به فرستاده او گفت: به [[معاویه]] بگو: "به [[خدا]] قسم ای پسر [[زن]] جگر خوار، در [[نامه]] اعمالت خیری نخواهی دید که من سبب آن شده باشم"<ref>{{عربی|والله یا ابن آکلة الأکباد، لا وجدت فی صحیفتک حسنة أنا سببها أبدا}}؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۲۱.</ref>.


آری، [[جابر]] این [[صحابی]] با [[ایمان]] وقتی به یاد کلام [[رسول خدا]] {{صل}} افتاد که فرموده‌اند، "از ستم‌کاران چیزی نخواهید" به آن عمل کرد و با اینکه در مضیقه [[مالی]] و [[سختی]] زندگانی بود هدیه [[معاویه]] را پس داد و با [[دست]] خالی به [[وطن]] خود بازگشت<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۷۷-۲۷۸؛ [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶.</ref>
آری، [[جابر]] این [[صحابی]] با [[ایمان]] وقتی به یاد کلام [[رسول خدا]] {{صل}} افتاد که فرموده‌اند، "از ستم‌کاران چیزی نخواهید" به آن عمل کرد و با اینکه در مضیقه [[مالی]] و [[سختی]] زندگانی بود هدیه [[معاویه]] را پس داد و با دست خالی به [[وطن]] خود بازگشت<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۲۷۷-۲۷۸؛ [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[جابر بن عبدالله انصاری (مقاله)|مقاله «جابر بن عبدالله انصاری»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶.</ref>


== جابر و [[بسر بن ارطاة]] ==
== جابر و [[بسر بن ارطاة]] ==
خط ۱۷۶: خط ۱۷۶:
از مواردی که [[دلیل]] بر ارادت فوق العاده و [[اخلاص]] [[جابر بن عبدالله]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[خاندان عصمت]] و [[طهارت]] {{ع}} است، [[زیارت]] او در اولین [[اربعین]] [[امام حسین]] {{ع}} در کربلاست و شرح جریان این زیارت [[ارزشمند]]، بدین قرار است:
از مواردی که [[دلیل]] بر ارادت فوق العاده و [[اخلاص]] [[جابر بن عبدالله]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[خاندان عصمت]] و [[طهارت]] {{ع}} است، [[زیارت]] او در اولین [[اربعین]] [[امام حسین]] {{ع}} در کربلاست و شرح جریان این زیارت [[ارزشمند]]، بدین قرار است:


[[اعمش]] از [[عطیه کوفی]] (عوفی)<ref>عطیه کوفی (عوفی) فرزند سعد بن جناده است. پدرش سعد خدمت امیرالمؤمنین {{ع}} آمد و عرض کرد: خداوند پسری به من عنایت فرموده است. حضرت فرمود: نام او را عطیه بگذار، زیرا او عطیه الهی است. عطیه پس از آنکه بزرگ شد از راویان حدیث گردید و در سال ۱۱۱ هجری به رحمت ایزدی پیوست. (سفینة البحار).</ref> [[نقل]] می‌کند که گفت: "به [[اتفاق]] [[جابر بن عبدالله انصاری]] برای [[زیارت قبر امام حسین]] {{ع}} به [[کربلا]] مشرف شدیم چون بدان محل متبرک رسیدیم، [[جابر]] [[مراسم]] [[تشرف]] و [[زیارت]] را به جای آورد، ابتدا در آب [[فرات]] [[غسل]] کرد، [[لباس تمیز]] به تن نمود، با بوی [[خوشی]] که همراه داشت، [[بدن]] خود را معطر کرد و در حالی که گام‌های خود را کوتاه برمی‌داشت و [[ذکر خدا]] بر لب داشت قدم بر می‌داشت تا به [[قبر مطهر]] حضرت [[ابا عبد الله]] [[سید الشهدا]] {{ع}} رسید و چون [[جابر]] [[نابینا]] بود به من گفت: [[دست]] مرا بر [[تربت]] [[مقدس]] [[قبر]] بگذار؟ من [[دست]] او را روی [[قبر مطهر]] گذاشتم، اما همین که [[دست]] خود را روی [[قبر]] گذاشت، گویا غصه عالم در [[دل]] او [[راه]] یافت و به یاد خاطره جانگداز [[شهادت]] عزیزان [[پیامبر]] و [[علی]] و [[فاطمه]] {{ع}} افتاد، [[غش]] کرد و بیهوش روی [[قبر]] افتاد؛ فورا چند قطره آب بر چهره [[جابر]] پاشیدم او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای [[احترام]] فریادی از [[دل]] سر داد و گفت: "ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، آیا [[دوست]] جواب دوستش را نمی‌دهد؟"<ref>{{عربی|"يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ حَبِيبٌ لاَ يُجِيبُ حَبِيبَهُ"}}</ref>؛ بعد [[جابر]]، جوابی به خود داد که [[دل]] هر شنونده‌ای را می‌سوزاند و این‌گونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت: "ای [[حسین]]، چه طور می‌توانی جواب بدهي در حالی که رگ‌های تن و گردن تو بریده شده و با [[خون]] گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه می‌توانی پاسخ دهی در حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به [[کوفه]] و [[شام]] برده شده است). ای [[حسین]]، من [[شهادت]] می‌دهم همانا تو [[فرزند پیامبر]] [[خدا]] و [[فرزند]] [[سید]] [[اوصیا]]، و [[فرزند]] همگام [[تقوا]] و [[برگزیده]] [[هدایت]] و پنجمین نفر [[اصحاب کساء]]، و [[فرزند]] بزرگ [[جانشینان]] و زاده [[فاطمه]] [[زهرا]] [[سیده زنان]] عالمیان هستی"<ref>{{عربی|"وَ أَنَّى لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِّطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَى أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ اِبْنُ اَلنَّبِيِّينَ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنُ حَلِيفِ اَلتَّقْوَى وَ سَلِيلُ اَلْهُدَى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ اَلْكِسَاءِ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلنُّقَبَاءِ وَ اِبْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ"}}</ref>؛ سپس افزود: "چرا چنین نباشی در حالی که تو از [[دست]] [[رسول خدا]] {{صل}} [[غذا]] خوردی و در بستر و دامان [[پرهیزکاران]] پرورش یافتی و از سینه [[ایمان]] شیر نوشیدی و با [[اسلام]] از شیر گرفته شدی، پس تو [[پاک]] و [[پاکیزه]] زیستی و [[پاک]] و [[پاکیزه]] از [[دنیا]] رفتی، اما دل‌های [[مؤمن]] در [[غم]] [[فراق]] تو دردمند و ناراحت است و در [[پاکیزگی]] و نیکویی تو [[شک]] و تردیدی ندارند؛ پس [[سلام]] [[خدا]] و [[رضوان]] او بر تو باد. ای [[حسین]]، من [[شهادت]] می‌دهم تو در راهی [[شهید]] شدی که برادرت [[یحیی بن زکریا]] در آن [[راه]] به [[شهادت]] رسید"<ref>{{عربی|"وَ مَا لَكَ لاَ تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ اَلْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ اَلْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ اَلْإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالْإِسْلاَمِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً"}}</ref>.
[[اعمش]] از [[عطیه کوفی]] (عوفی)<ref>عطیه کوفی (عوفی) فرزند سعد بن جناده است. پدرش سعد خدمت امیرالمؤمنین {{ع}} آمد و عرض کرد: خداوند پسری به من عنایت فرموده است. حضرت فرمود: نام او را عطیه بگذار، زیرا او عطیه الهی است. عطیه پس از آنکه بزرگ شد از راویان حدیث گردید و در سال ۱۱۱ هجری به رحمت ایزدی پیوست. (سفینة البحار).</ref> [[نقل]] می‌کند که گفت: "به [[اتفاق]] [[جابر بن عبدالله انصاری]] برای [[زیارت قبر امام حسین]] {{ع}} به [[کربلا]] مشرف شدیم چون بدان محل متبرک رسیدیم، [[جابر]] [[مراسم]] [[تشرف]] و [[زیارت]] را به جای آورد، ابتدا در آب [[فرات]] [[غسل]] کرد، [[لباس تمیز]] به تن نمود، با بوی [[خوشی]] که همراه داشت، [[بدن]] خود را معطر کرد و در حالی که گام‌های خود را کوتاه برمی‌داشت و [[ذکر خدا]] بر لب داشت قدم بر می‌داشت تا به [[قبر مطهر]] حضرت [[ابا عبد الله]] [[سید الشهدا]] {{ع}} رسید و چون [[جابر]] [[نابینا]] بود به من گفت: دست مرا بر [[تربت]] [[مقدس]] [[قبر]] بگذار؟ من دست او را روی [[قبر مطهر]] گذاشتم، اما همین که دست خود را روی [[قبر]] گذاشت، گویا غصه عالم در [[دل]] او [[راه]] یافت و به یاد خاطره جانگداز [[شهادت]] عزیزان [[پیامبر]] و [[علی]] و [[فاطمه]] {{ع}} افتاد، [[غش]] کرد و بیهوش روی [[قبر]] افتاد؛ فورا چند قطره آب بر چهره [[جابر]] پاشیدم او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای [[احترام]] فریادی از [[دل]] سر داد و گفت: "ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، ای [[حسین]]، آیا [[دوست]] جواب دوستش را نمی‌دهد؟"<ref>{{عربی|"يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنُ حَبِيبٌ لاَ يُجِيبُ حَبِيبَهُ"}}</ref>؛ بعد [[جابر]]، جوابی به خود داد که [[دل]] هر شنونده‌ای را می‌سوزاند و این‌گونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت: "ای [[حسین]]، چه طور می‌توانی جواب بدهي در حالی که رگ‌های تن و گردن تو بریده شده و با [[خون]] گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه می‌توانی پاسخ دهی در حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به [[کوفه]] و [[شام]] برده شده است). ای [[حسین]]، من [[شهادت]] می‌دهم همانا تو [[فرزند پیامبر]] [[خدا]] و [[فرزند]] [[سید]] [[اوصیا]]، و [[فرزند]] همگام [[تقوا]] و [[برگزیده]] [[هدایت]] و پنجمین نفر [[اصحاب کساء]]، و [[فرزند]] بزرگ [[جانشینان]] و زاده [[فاطمه]] [[زهرا]] [[سیده زنان]] عالمیان هستی"<ref>{{عربی|"وَ أَنَّى لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِّطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَى أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ اِبْنُ اَلنَّبِيِّينَ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اِبْنُ حَلِيفِ اَلتَّقْوَى وَ سَلِيلُ اَلْهُدَى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ اَلْكِسَاءِ وَ اِبْنُ سَيِّدِ اَلنُّقَبَاءِ وَ اِبْنُ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ"}}</ref>؛ سپس افزود: "چرا چنین نباشی در حالی که تو از دست [[رسول خدا]] {{صل}} [[غذا]] خوردی و در بستر و دامان [[پرهیزکاران]] پرورش یافتی و از سینه [[ایمان]] شیر نوشیدی و با [[اسلام]] از شیر گرفته شدی، پس تو [[پاک]] و [[پاکیزه]] زیستی و [[پاک]] و [[پاکیزه]] از [[دنیا]] رفتی، اما دل‌های [[مؤمن]] در [[غم]] [[فراق]] تو دردمند و ناراحت است و در [[پاکیزگی]] و نیکویی تو [[شک]] و تردیدی ندارند؛ پس [[سلام]] [[خدا]] و [[رضوان]] او بر تو باد. ای [[حسین]]، من [[شهادت]] می‌دهم تو در راهی [[شهید]] شدی که برادرت [[یحیی بن زکریا]] در آن [[راه]] به [[شهادت]] رسید"<ref>{{عربی|"وَ مَا لَكَ لاَ تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ اَلْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ اَلْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ اَلْإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالْإِسْلاَمِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً"}}</ref>.


[[جابر]] سپس با [[قلبی]] اندوه‌بار، به دور [[قبر]] [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} گردید و سپس به نزد [[قبور]] سایر [[شهدا]] و سربازان [[فداکار]] صحنه خونین [[کربلا]] آمد و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت: "[[درود]] بر شما ای [[ارواح]] [[پاکی]] که [[سالار شهیدان]] [[حسین]] {{ع}} را در میان خود گرفته و با [[جان]] خویش از او [[حمایت]] کردید و اكنون کنار [[قبر]] او آرمیده‌اید. من [[شهادت]] می‌دهم شما با [[خون]] خود [[نماز]] را به پاداشتید و به [[اسلام]] [[حیات]] تازه دادید و با عمل خود، [[امر به معروف و نهی از منکر]] نمودید. (و این دو اصل مهم [[اسلامی]] را زنده کردید) و با [[کافران]] و [[ملحدان]] [[جهاد]] کردید و [[عبودیت]] و [[بندگی]] خود را با [[جان‌فشانی]] به مرحله [[یقین]] رساندید. به خداوندی که [[محمد]] {{صل}} را به [[پیامبری]] [[مبعوث]] کرد و به [[حق]] رهنمون بود ما با شما در [[راه]] [[سعادت]] بخش و در آن‌چه انجام داده‌اید، شریکیم"<ref>{{عربی|"اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا اَلْأَرْوَاحُ اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ قَبْرِ اَلْحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ اَلصَّلاَةَ وَ آتَيْتُمُ اَلزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ"}}</ref>.
[[جابر]] سپس با [[قلبی]] اندوه‌بار، به دور [[قبر]] [[اباعبدالله الحسین]] {{ع}} گردید و سپس به نزد [[قبور]] سایر [[شهدا]] و سربازان [[فداکار]] صحنه خونین [[کربلا]] آمد و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت: "[[درود]] بر شما ای [[ارواح]] [[پاکی]] که [[سالار شهیدان]] [[حسین]] {{ع}} را در میان خود گرفته و با [[جان]] خویش از او [[حمایت]] کردید و اكنون کنار [[قبر]] او آرمیده‌اید. من [[شهادت]] می‌دهم شما با [[خون]] خود [[نماز]] را به پاداشتید و به [[اسلام]] [[حیات]] تازه دادید و با عمل خود، [[امر به معروف و نهی از منکر]] نمودید. (و این دو اصل مهم [[اسلامی]] را زنده کردید) و با [[کافران]] و [[ملحدان]] [[جهاد]] کردید و [[عبودیت]] و [[بندگی]] خود را با [[جان‌فشانی]] به مرحله [[یقین]] رساندید. به خداوندی که [[محمد]] {{صل}} را به [[پیامبری]] [[مبعوث]] کرد و به [[حق]] رهنمون بود ما با شما در [[راه]] [[سعادت]] بخش و در آن‌چه انجام داده‌اید، شریکیم"<ref>{{عربی|"اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا اَلْأَرْوَاحُ اَلَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ قَبْرِ اَلْحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ اَلصَّلاَةَ وَ آتَيْتُمُ اَلزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ اَلْمُنْكَرِ"}}</ref>.
۲۱۸٬۴۳۸

ویرایش