جز
جایگزینی متن - '“' به '«'
(←پانویس) |
جز (جایگزینی متن - '“' به '«') |
||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
[[سلمی]] قابله [[ابراهیم]] ([[فرزند]] [[رسول خدا]]) بود و در [[خیبر]] همراه [[ابورافع]] بود. عبید [[الله]]، [[فرزند]] [[ابورافع]] از [[سلمی]] متولد شد. [[سلمی]] کسی است که پس از [[رقابت]] [[زنان]] [[مدینه]] برای قابلگی پسر [[پیامبر]]، [[ابراهیم]]، به این [[افتخار]] نائل آمد. وی پیش از این، قابلگی دیگر [[فرزندان پیامبر]] {{صل}} از [[خدیجه]]، دختر خویلد، را نیز بر عهده گرفته بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷.</ref>. وی یکی از [[زنان صحابی]] است که [[حدیث]] [[نقل]] کرده است و برخی [[احادیث]] را از همسرش [[نقل]] میکند. از [[حدیثی]] چنین بر میآید که وی [[یار]] و خدمتکار [[فاطمه]] {{س}} نیز بوده و هنگام [[وفات]] آن [[حضرت]] در کنار بستر ایشان حاضر بوده است.<ref>الأمالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. | [[سلمی]] قابله [[ابراهیم]] ([[فرزند]] [[رسول خدا]]) بود و در [[خیبر]] همراه [[ابورافع]] بود. عبید [[الله]]، [[فرزند]] [[ابورافع]] از [[سلمی]] متولد شد. [[سلمی]] کسی است که پس از [[رقابت]] [[زنان]] [[مدینه]] برای قابلگی پسر [[پیامبر]]، [[ابراهیم]]، به این [[افتخار]] نائل آمد. وی پیش از این، قابلگی دیگر [[فرزندان پیامبر]] {{صل}} از [[خدیجه]]، دختر خویلد، را نیز بر عهده گرفته بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۲۷.</ref>. وی یکی از [[زنان صحابی]] است که [[حدیث]] [[نقل]] کرده است و برخی [[احادیث]] را از همسرش [[نقل]] میکند. از [[حدیثی]] چنین بر میآید که وی [[یار]] و خدمتکار [[فاطمه]] {{س}} نیز بوده و هنگام [[وفات]] آن [[حضرت]] در کنار بستر ایشان حاضر بوده است.<ref>الأمالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. | ||
از [[ابورافع]] [[نقل]] شده است که: | از [[ابورافع]] [[نقل]] شده است که: «قریش مرا به سوی [[پیامبر]] {{صل}} فرستادند، هنگامی که [[رسول خدا]] را دیدم [[اسلام]] در قلبم راه یافت... پس نزد [[قریش]] بازگشتم و پس از آن به سوی [[رسول خدا]] رفتم و [[اسلام]] آوردم”<ref>مسند الرویانی، رویانی، ج۱، ص۴۶۸.</ref>. | ||
طبق [[نقل]] مشهور دیگری که از زبان [[ابورافع]] درباره درگیری وی با [[ابولهب]] [[نقل]] میشود، او و [[اهل]] [[خانه]] [[عباس بن عبدالمطلب]] هنگام [[جنگ بدر]] [[اسلام]] آورده اما در [[مکه]] مانده بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۳.</ref>. و در خبر دیگری نیز از [[ابورافع]] [[نقل]] شده که در [[هجرت به حبشه]] حضور داشته است<ref>رجال النجاشی، نجاشی، ص۴.</ref>. در روایتی دیگر، [[پیامبر]] {{صل}} پس از [[هجرت به مدینه]] به [[ابورافع]] [[مأموریت]] میدهد تا همسرش، [[سوده]] و دو دخترش [[فاطمه]] {{س}} و کلثوم را به [[مدینه]] برد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۳۷.</ref>. | طبق [[نقل]] مشهور دیگری که از زبان [[ابورافع]] درباره درگیری وی با [[ابولهب]] [[نقل]] میشود، او و [[اهل]] [[خانه]] [[عباس بن عبدالمطلب]] هنگام [[جنگ بدر]] [[اسلام]] آورده اما در [[مکه]] مانده بودند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۳.</ref>. و در خبر دیگری نیز از [[ابورافع]] [[نقل]] شده که در [[هجرت به حبشه]] حضور داشته است<ref>رجال النجاشی، نجاشی، ص۴.</ref>. در روایتی دیگر، [[پیامبر]] {{صل}} پس از [[هجرت به مدینه]] به [[ابورافع]] [[مأموریت]] میدهد تا همسرش، [[سوده]] و دو دخترش [[فاطمه]] {{س}} و کلثوم را به [[مدینه]] برد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۳۷.</ref>. | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
[[خاندان]] [[ابورافع]] از بزرگترین، پایدارترین و اصیلترین [[خاندان]] [[اسلامی]] است. عدهای از [[بزرگان مدینه]] منوره در [[صدر اسلام]]، از [[فرزندان]] [[ابورافع]] بودهاند. رافع، [[حسن]]، عبیدالله و معتمر (منیره) [[پسران]] [[ابورافع]] هستند که از او [[حدیث]] [[نقل]] کردهاند<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۱۲، ص۸۲.</ref>؛ و نیز [[اسماعیل]] و [[علی]] [[فرزندان]] اویند<ref>وی به نقل از پدرش، از پیامبر {{صل}}، حدیثی نقل میکند. (کمالالدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص ۲۲۴).</ref>. عبیدالله، کاتب و خزانهدار [[علی]] {{ع}} بود و [[علما]] وی را [[تابعی]] [[ثقه]] (مورد [[اطمینان]]) دانستهاند<ref>معرفة الثقات، عجلی، ج۲، ص۱۱۰؛ تاریخ یحیی، یحیی بن معین، ج۱، ص۳۳۳.</ref>. از [[عبیدالله بن ابی رافع]] در بسیاری از [[احادیث شیعه]] با عنوان کاتب [[امام علی]] {{ع}} یاد میشود<ref>مثلاً، وی وصیّت امام به محمد بن أبی بکر را نگاشته است (تحفالعقول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۵) و نیز نگارش نامهای به اهل کوفه را در سال سی و شش هجری بر عهده داشته که نشان میدهد او از ابتدای خلافت امام با ایشان همراه بوده است. الکافئه، شیخ مفید، ص۲۹).</ref>. | [[خاندان]] [[ابورافع]] از بزرگترین، پایدارترین و اصیلترین [[خاندان]] [[اسلامی]] است. عدهای از [[بزرگان مدینه]] منوره در [[صدر اسلام]]، از [[فرزندان]] [[ابورافع]] بودهاند. رافع، [[حسن]]، عبیدالله و معتمر (منیره) [[پسران]] [[ابورافع]] هستند که از او [[حدیث]] [[نقل]] کردهاند<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۱۲، ص۸۲.</ref>؛ و نیز [[اسماعیل]] و [[علی]] [[فرزندان]] اویند<ref>وی به نقل از پدرش، از پیامبر {{صل}}، حدیثی نقل میکند. (کمالالدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص ۲۲۴).</ref>. عبیدالله، کاتب و خزانهدار [[علی]] {{ع}} بود و [[علما]] وی را [[تابعی]] [[ثقه]] (مورد [[اطمینان]]) دانستهاند<ref>معرفة الثقات، عجلی، ج۲، ص۱۱۰؛ تاریخ یحیی، یحیی بن معین، ج۱، ص۳۳۳.</ref>. از [[عبیدالله بن ابی رافع]] در بسیاری از [[احادیث شیعه]] با عنوان کاتب [[امام علی]] {{ع}} یاد میشود<ref>مثلاً، وی وصیّت امام به محمد بن أبی بکر را نگاشته است (تحفالعقول، ابن شعبه حرانی، ص۱۷۵) و نیز نگارش نامهای به اهل کوفه را در سال سی و شش هجری بر عهده داشته که نشان میدهد او از ابتدای خلافت امام با ایشان همراه بوده است. الکافئه، شیخ مفید، ص۲۹).</ref>. | ||
[[شیخ طوسی]] ضمن بیان عبارت ترضیّ ({{عربی|رضي الله عنه}}) برای عبیدالله، از دو کتاب او به نامهای | [[شیخ طوسی]] ضمن بیان عبارت ترضیّ ({{عربی|رضي الله عنه}}) برای عبیدالله، از دو کتاب او به نامهای «قضایا امیرالمؤمنین” و «تسمیة من شهد مع ۔ [[امیر المؤمنین]] {{ع}} الجمل و [[صفین]] و النهروان من الصحابه” یاد میکند<ref>الفهرست، شیخ طوسی، ۱۷۵.</ref>. نام کتاب دوم را [[قاضی]] نعمان [[مغربی]] در آثار خود آورده است<ref>شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۲، ص۱۶-۳۶.</ref>. | ||
در [[منابع تاریخی]] و رجالی [[شیعه]] از [[علی]] نیز به عنوان پسر [[ابورافع]] یاد میشود که همانند برادرش، کاتب و خزانهدار [[امام علی]] {{ع}}، از بزرگان [[شیعه]] و صاحب کتابی [[فقهی]] معرفی میشود<ref>رجال النجاشی، نجاشی، ص۴.</ref>. [[شیخ طوسی]] ماجرای [[قرض]] گرفتن دختر [[امام علی]] {{ع}} گردنبند مروارید [[بیت المال]] را از [[علی بن ابی رافع]]، خزانهدار [[امام]] [[روایت]] کرده است<ref>تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۱۰، ص۱۵۱.</ref>. | در [[منابع تاریخی]] و رجالی [[شیعه]] از [[علی]] نیز به عنوان پسر [[ابورافع]] یاد میشود که همانند برادرش، کاتب و خزانهدار [[امام علی]] {{ع}}، از بزرگان [[شیعه]] و صاحب کتابی [[فقهی]] معرفی میشود<ref>رجال النجاشی، نجاشی، ص۴.</ref>. [[شیخ طوسی]] ماجرای [[قرض]] گرفتن دختر [[امام علی]] {{ع}} گردنبند مروارید [[بیت المال]] را از [[علی بن ابی رافع]]، خزانهدار [[امام]] [[روایت]] کرده است<ref>تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۱۰، ص۱۵۱.</ref>. | ||
خط ۶۹: | خط ۶۹: | ||
== ویژگیهای [[ابورافع]] == | == ویژگیهای [[ابورافع]] == | ||
او صاحب کتاب | او صاحب کتاب «السنن والاحکام و القضایا” است که [[نجاشی]] دو نسخه برای این کتاب ارائه میدهد<ref>رجال النجاشی، نجاشی، ص۶.</ref>. | ||
از روایاتی که [[ابورافع]] خود [[نقل]] کرده، برمی آید که وی نزد [[پیامبر]] {{صل}} [[جایگاه]] ویژهای داشته است<ref>گفتنی است، رجالیّون گفتهاند، برای اینکه حدیث بر مدح راوی دلالت کند باید شرایطی داشته باشد، از جمله آنکه خود راوی ناقل حدیث نباشد. (مقدمه معجم رجال الحدیث، خوبی، ج۱، ص۳۹).</ref>. در [[حدیثی]]، [[پیامبر]] {{صل}} او را از [[اهل بیت]] و [[امین]] خود معرفی میکند و در خبر دیگر [[صدقه]] را بر او همانند [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} [[حرام]] میداند<ref>مسند الرویانی، رویانی، ج۱، ص۴۵۸؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۴۰۲.</ref> و در [[روایت]] دیگر آمده است که او بین [[پیامبر]] {{صل}} که [[خواب]] است و ماری که نزدیک [[پیامبر]] {{صل}} قرار دارد، میخوابد تا به [[پیامبر]] {{صل}} آسیبی نرسد<ref>مسند الرویانی، رویانی، ج۱، ص۴۶۱؛ این خبر در روایات شیعی چنین ادامه پیدا میکند که پیامبر {{صل}} پس از بیدار شدن، به ابورافع از جنگ قوم باطل با علی {{ع}} خبر میدهند و پس از آن در حضور همگان ابورافع را امین خود و اهلش معرفی میکنند. (رجال النجاشی، نجاشی، ص۵؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۵۹).</ref>. | از روایاتی که [[ابورافع]] خود [[نقل]] کرده، برمی آید که وی نزد [[پیامبر]] {{صل}} [[جایگاه]] ویژهای داشته است<ref>گفتنی است، رجالیّون گفتهاند، برای اینکه حدیث بر مدح راوی دلالت کند باید شرایطی داشته باشد، از جمله آنکه خود راوی ناقل حدیث نباشد. (مقدمه معجم رجال الحدیث، خوبی، ج۱، ص۳۹).</ref>. در [[حدیثی]]، [[پیامبر]] {{صل}} او را از [[اهل بیت]] و [[امین]] خود معرفی میکند و در خبر دیگر [[صدقه]] را بر او همانند [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} [[حرام]] میداند<ref>مسند الرویانی، رویانی، ج۱، ص۴۵۸؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۴۰۲.</ref> و در [[روایت]] دیگر آمده است که او بین [[پیامبر]] {{صل}} که [[خواب]] است و ماری که نزدیک [[پیامبر]] {{صل}} قرار دارد، میخوابد تا به [[پیامبر]] {{صل}} آسیبی نرسد<ref>مسند الرویانی، رویانی، ج۱، ص۴۶۱؛ این خبر در روایات شیعی چنین ادامه پیدا میکند که پیامبر {{صل}} پس از بیدار شدن، به ابورافع از جنگ قوم باطل با علی {{ع}} خبر میدهند و پس از آن در حضور همگان ابورافع را امین خود و اهلش معرفی میکنند. (رجال النجاشی، نجاشی، ص۵؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۵۹).</ref>. | ||
[[ابورافع]] میگوید: | [[ابورافع]] میگوید: «نزد [[پیامبر]] {{صل}} رفتم، ایشان [[خواب]] بودند یا در حالت [[نزول وحی]] قرار داشتند، در همین حال در کنار حجره ماری را [[مشاهده]] کردم و خواستم مار را بکشم ولی ترسیدم که [[حضرت]] بیدار شود و برای آنکه مار به [[حضرت]] آسیبی نرساند بین [[حضرت]] و مار خوابیدم تا آنکه ایشان بیدار شد، در حالی که مشغول خواندن این [[آیه]] بود:{{متن قرآن|إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ}}<ref>«سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.</ref>. | ||
سپس [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: | سپس [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «خدا را [[شکر]] میکنم که [[حق تعالی]] روش [[علی]] را [[پسندیده]] است و این [[فضیلت]] بر او گوارا باد”. بعد متوجه من شد و فرمود: «ابورافع! اینجا خوابیدهای!” ماجرا را گفتم، فرمود: «برخیز و مار را بکش”. | ||
سپس دست مرا گرفت و فرمود: | سپس دست مرا گرفت و فرمود: «چگونهای با مردمی که با [[علی]] میجنگند و او بر [[حق]] و آنها بر باطلاند و [[جنگیدن]] با ایشان (آن [[مردم]]) [[جهاد]] در راه خداست و هر که [[قدرت]] بر [[جهاد]] ندارد باید در [[قلب]] از ایشان [[بیزاری]] جوید”. | ||
گفتم: | گفتم: «یا [[رسولالله]]! از [[خدا]] بخواهید اگر زنده ماندم مرا در [[جنگ]] ایشان کمک کند”. | ||
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: | [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «خدایا اگر [[ابورافع]] آنها را [[درک]] کرد او را تقویت کن”، بعد با هم از [[خانه]] بیرون آمدیم و [[پیامبر]] {{صل}} در برابر [[مردم]] فرمود: «هر که میخواهد [[امین]] مرا در [[جان]] و مالم بشناسد بیاید تا او را معرفی کنم؛ او [[ابورافع]] است"«. | ||
[[عون]]، پسر زاده [[ابورافع]]، [[نقل]] میکند: هنگامی که [[مردم]] با [[علی]] {{ع}} [[بیعت]] کردند و [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بصره]] رفتند، [[ابورافع]] گفت: | [[عون]]، پسر زاده [[ابورافع]]، [[نقل]] میکند: هنگامی که [[مردم]] با [[علی]] {{ع}} [[بیعت]] کردند و [[طلحه]] و [[زبیر]] به [[بصره]] رفتند، [[ابورافع]] گفت: «این است آنچه [[پیامبر]] {{صل}} فرمود، به زودی جمعیتی با [[علی]] میجنگند و [[جنگیدن]] با ایشان [[جهاد]] در راه خداست”. پس [[خانه]] و زمینی را که در [[خیبر]] داشت، فروخت و با آنکه پیر بود با [[علی]] {{ع}} برای [[جنگ جمل]] حرکت کرد و میگفت: «خدا را [[شکر]] که هیچکس به مرتبه من نمیرسد، زیرا که دوبار با [[پیامبر]] [[بیعت]] کردم و به دو [[قبله]] [[نماز]] خواندم و سه بار [[هجرت]] کردم”. | ||
از او پرسیدم: سه بار [[مهاجرت]] کدام است؟ گفت: | از او پرسیدم: سه بار [[مهاجرت]] کدام است؟ گفت: «به همراه [[جعفر بن ابی طالب]] به [[حبشه]]، با [[پیامبر]] به [[مدینه]] و با [[علی بن ابی طالب]] به [[کوفه]] رفتم”. | ||
بعد از آنکه [[حضرت امیر]] {{ع}} [[شهید]] شد و [[امام حسن]] {{ع}} با [[معاویه]] [[صلح]] کرد و به [[مدینه]] رفت، [[ابورافع]] هم به [[مدینه]] بازگشت در حالی که [[خانه]] و ملکی نداشت. [[امام مجتبی]] {{ع}} [[خانه علی]] {{ع}} را دو قسمت کرد و نیمی را به او داد و زمینی را نیز به او بخشید که بعداً پسر ابورافع (عبیدالله) آن را صد و هفتاد هزار [[درهم]] به [[معاویه]] فروخت<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۵۴۹.</ref><ref>[[اعظم فرجامی|فرجامی، اعظم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۷.</ref>. | بعد از آنکه [[حضرت امیر]] {{ع}} [[شهید]] شد و [[امام حسن]] {{ع}} با [[معاویه]] [[صلح]] کرد و به [[مدینه]] رفت، [[ابورافع]] هم به [[مدینه]] بازگشت در حالی که [[خانه]] و ملکی نداشت. [[امام مجتبی]] {{ع}} [[خانه علی]] {{ع}} را دو قسمت کرد و نیمی را به او داد و زمینی را نیز به او بخشید که بعداً پسر ابورافع (عبیدالله) آن را صد و هفتاد هزار [[درهم]] به [[معاویه]] فروخت<ref>دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۵۴۹.</ref><ref>[[اعظم فرجامی|فرجامی، اعظم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۷.</ref>. | ||
== [[ابورافع]] و [[ابولهب]] == | == [[ابورافع]] و [[ابولهب]] == | ||
[[ابورافع]] میگوید: | [[ابورافع]] میگوید: «من [[غلام]] [[عباس بن عبدالمطلب]] بودم و [[پس از ظهور]] [[اسلام]]، من و [[امالفضل]]، [[همسر]] [[عباس]] [[ایمان]] آورده بودیم ولی [[عباس]] چون [[مال]] و ثروتش در دست [[مردم]] بود، میترسید [[مسلمان]] شدنش را اظهار کند. | ||
در [[جنگ بدر]]، وقتی که خبر [[پیشرفت]] [[مسلمانان]] و [[شکست]] [[قریش]] به [[مکه]] رسید ما در خود [[قدرت]] و نیرویی یافتیم. من و [[امالفضل]] در خیمهای در کنار [[چاه زمزم]] نشسته بودیم و من مشغول تراشیدن تیر بودم. در همین حال، [[ابولهب]] که در [[جنگ بدر]] شرکت نکرده، شخصی را به جای خود فرستاده بود، پاها را به [[زمین]] میکشید و به طرف [[زمزم]] میآمد تا آنکه پشت [[خیمه]] ما نشست. | در [[جنگ بدر]]، وقتی که خبر [[پیشرفت]] [[مسلمانان]] و [[شکست]] [[قریش]] به [[مکه]] رسید ما در خود [[قدرت]] و نیرویی یافتیم. من و [[امالفضل]] در خیمهای در کنار [[چاه زمزم]] نشسته بودیم و من مشغول تراشیدن تیر بودم. در همین حال، [[ابولهب]] که در [[جنگ بدر]] شرکت نکرده، شخصی را به جای خود فرستاده بود، پاها را به [[زمین]] میکشید و به طرف [[زمزم]] میآمد تا آنکه پشت [[خیمه]] ما نشست. | ||
طولی نکشید که به او گفتند: [[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب]] آمد. [[ابولهب]] گفت: | طولی نکشید که به او گفتند: [[ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب]] آمد. [[ابولهب]] گفت: «پسر برادرم! بیا اینجا و بگو که چه خبر داری؟ ” [[ابوسفیان]] آمد و نشست و [[مردم]] اطرافشان ایستادند، در حالی که به گفتههای [[ابوسفیان]] گوش میدادند. | ||
[[ابولهب]] پرسید: بگو ببینم چه شد؟ | [[ابولهب]] پرسید: بگو ببینم چه شد؟ | ||
[[ابوسفیان]] گفت: | [[ابوسفیان]] گفت: «به [[خدا]] قسم ما با آنها برخورد کردیم و خود را در [[اختیار]] ایشان گذاشتیم؛ هر چه میخواستند میکردند، میکشتند و [[اسیر]] میگرفتند. اما با این حال [[مردم]] را [[سرزنش]] نمیکنم، زیرا مردان سفیدی را دیدیم که بر اسبان ابلق (دو رنگ) سوارند و در [[آسمان]] و [[زمین]] هیچ کس در مقابل ایشان نمیتوانست [[مقاومت]] کند”. | ||
من در این موقع دامن [[خیمه]] را بالا زدم و گفتم: آنها [[ملائکه]] بودند. [[ابولهب]] سیلی محکمی به صورتم زد و سپس با هم درگیر شدیم و او من را به [[زمین]] انداخت و شروع به کتک زدن من کرد. | من در این موقع دامن [[خیمه]] را بالا زدم و گفتم: آنها [[ملائکه]] بودند. [[ابولهب]] سیلی محکمی به صورتم زد و سپس با هم درگیر شدیم و او من را به [[زمین]] انداخت و شروع به کتک زدن من کرد. | ||
[[ام الفضل]] که وضع را چنین دید، [[ستون]] [[خیمه]] را کشیده و چنان محکم بر سر او نواخت که سر [[ابولهب]] شکافته شد، سپس به او گفت: | [[ام الفضل]] که وضع را چنین دید، [[ستون]] [[خیمه]] را کشیده و چنان محکم بر سر او نواخت که سر [[ابولهب]] شکافته شد، سپس به او گفت: «او را [[ناتوان]] دیدی و [[تصور]] کردی که آقایش نیست و هر چه میخواهی میتوانی بکنی؟ ” [[ابولهب]] برخاست و ذلیلانه به [[منزل]] خود رفت. هفت روز از این ماجرا گذشت که [[مبتلا]] به زخمی شد که سبب [[مرگ]] وی شد. | ||
[[مردم]] از آن زخم، مانند وبا و [[طاعون]] میترسیدند، به طوری که سه روز از [[مرگ]] وی گذشت ولی او را [[دفن]] نکردند تا [[عاقبت]] [[مردم]] پسرانش را ملامت کردند که جنازه پدرتان بوی تعفن گرفته است پس چرا اقدامی برای [[دفن]] وی نمیکنید؟ آنها گفتند: از این [[مرض]] میترسیم. پس یک نفر با ایشان همدست شده، او را بیرون [[مکه]] بردند و در کنار دیواری آنقدر سنگ بر جنازه او ریختند تا زیر سنگها پنهان شد”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۶۲-۶۳.</ref><ref>[[اعظم فرجامی|فرجامی، اعظم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۹.</ref>. | [[مردم]] از آن زخم، مانند وبا و [[طاعون]] میترسیدند، به طوری که سه روز از [[مرگ]] وی گذشت ولی او را [[دفن]] نکردند تا [[عاقبت]] [[مردم]] پسرانش را ملامت کردند که جنازه پدرتان بوی تعفن گرفته است پس چرا اقدامی برای [[دفن]] وی نمیکنید؟ آنها گفتند: از این [[مرض]] میترسیم. پس یک نفر با ایشان همدست شده، او را بیرون [[مکه]] بردند و در کنار دیواری آنقدر سنگ بر جنازه او ریختند تا زیر سنگها پنهان شد”<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۶۲-۶۳.</ref><ref>[[اعظم فرجامی|فرجامی، اعظم]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۱۱۹.</ref>. |