جایگاه امامت در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: واگردانی دستی
 
خط ۱۲: خط ۱۲:
ایشان از منظری [[قرآنی]]، نقش، جایگاه و اهمیت مسأله [[امامت]] و [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} در [[اکمال دین]] را مورد بحث و بررسی قرار داده و معتقدند در این آیه شریفه، برای کلمه «[[دین]]» لفظ «اکمال» و برای «[[نعمت]]» کلمه «اتمام» استعمال شده است. به باور ایشان «یک شی ء اگر مرکب باشد از یک [[سلسله]] اجزاء چنانچه فاقد یک یا چند جزء از اجزای لازم باشد، می‌گوییم ناقص است، و اگر همه اجزا را داشته باشد، می‌گوییم: تمام است. مثلاً یک [[خانه]] برای این که [[خانه]] شود به اجزائی نیاز دارد، از پایه و دیوار و سقف گرفته تا لوازم اولیه مثل لوله کشی و سیم کشی؛ تا وقتی که یک یا چند تا از اینها نباشد، می‌گوییم هنوز ساختمان ناقص است اما وقتی که همه اجزا به آخر رسید، می‌گوییم این ساختمان تمام است. پس «تمام» را در جایی می‌گوییم که یک «کل» موجود باشد مرکب از اجزا، وقتی که [[جامع]] همه اجزا باشد، به آن می‌گوییم «تمام»؛ اما اگر فاقد اجزا باشد، می‌گوییم ناقص (در مقابل تمام). بنابراین اگر بچه‌ای متولد شود در حالی که یک انگشت نداشته باشد یا کور مادرزاد باشد، می‌‌گوییم ناقص متولد شده، [[ولی]] اگر اینگونه نباشد، بلکه نقطه مقابلش باشد و همه ارکان و عناصرش وجود داشته باشد، می‌‌گوییم تمام متولد شده است. اما کامل در مقابل ناقص، معنای دیگری دارد. یک شیء که از نظر اجزا تمام است از این نظر نقصی ندارد، [[ولی]] بالقوه می‌‌تواند چیز دیگری شود، یعنی می‌‌تواند متحول شود از مرتبه‌ای و درجه‌ای به مرتبه و [[درجه]] بالاتری، مادامی که آن مراتب را طی نکرده به آن می‌‌گوییم «ناقص»، وقتی که مراتب ممکن را طی کند، به آن می‌گوییم: «کامل». پس «تمام» در مقایسه با اجزا است و «[[کمال]]» در مقایسه با مراتب و درجات. کودکی که تمام متولد می‌شود، از نظر [[انسان]] بودن ناقص است، یعنی [[انسان کامل]] نیست،[[ انسان]] تمام است [[ولی]] [[انسان کامل]] نیست؛ زیرا هنوز [[انسانی]] است که می‌تواند [[عالم]] باشد و [[عالم]] نیست، می‌‌تواند صنعتگر باشد و صنعتگر نیست، می‌‌تواند کارهایی را انجام دهد، [[ولی]] هنوز آن [[کارها]] را انجام نداده است، همه اینها را بالقوه داراست، بالقوه [[مجتهد]] است [[ولی]] اکنون [[مجتهد]] نیست، چون همه چیز برایش فعلیت پیدا نکرده، باید مراحلی را طی کند تا استعدادهایش به فعلیت برسد، هر وقت استعدادهایش به فعلیت رسید آن وقت به او می‌‌گوییم «[[انسان کامل]]» اگر  به مرحله‌ای برسد که تمام استعدادهای انسانی او  به مقام فعلیت رسیده باشد، به او «کامل» می‌گوییم<ref>مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، ص۲۴۹.</ref>.
ایشان از منظری [[قرآنی]]، نقش، جایگاه و اهمیت مسأله [[امامت]] و [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} در [[اکمال دین]] را مورد بحث و بررسی قرار داده و معتقدند در این آیه شریفه، برای کلمه «[[دین]]» لفظ «اکمال» و برای «[[نعمت]]» کلمه «اتمام» استعمال شده است. به باور ایشان «یک شی ء اگر مرکب باشد از یک [[سلسله]] اجزاء چنانچه فاقد یک یا چند جزء از اجزای لازم باشد، می‌گوییم ناقص است، و اگر همه اجزا را داشته باشد، می‌گوییم: تمام است. مثلاً یک [[خانه]] برای این که [[خانه]] شود به اجزائی نیاز دارد، از پایه و دیوار و سقف گرفته تا لوازم اولیه مثل لوله کشی و سیم کشی؛ تا وقتی که یک یا چند تا از اینها نباشد، می‌گوییم هنوز ساختمان ناقص است اما وقتی که همه اجزا به آخر رسید، می‌گوییم این ساختمان تمام است. پس «تمام» را در جایی می‌گوییم که یک «کل» موجود باشد مرکب از اجزا، وقتی که [[جامع]] همه اجزا باشد، به آن می‌گوییم «تمام»؛ اما اگر فاقد اجزا باشد، می‌گوییم ناقص (در مقابل تمام). بنابراین اگر بچه‌ای متولد شود در حالی که یک انگشت نداشته باشد یا کور مادرزاد باشد، می‌‌گوییم ناقص متولد شده، [[ولی]] اگر اینگونه نباشد، بلکه نقطه مقابلش باشد و همه ارکان و عناصرش وجود داشته باشد، می‌‌گوییم تمام متولد شده است. اما کامل در مقابل ناقص، معنای دیگری دارد. یک شیء که از نظر اجزا تمام است از این نظر نقصی ندارد، [[ولی]] بالقوه می‌‌تواند چیز دیگری شود، یعنی می‌‌تواند متحول شود از مرتبه‌ای و درجه‌ای به مرتبه و [[درجه]] بالاتری، مادامی که آن مراتب را طی نکرده به آن می‌‌گوییم «ناقص»، وقتی که مراتب ممکن را طی کند، به آن می‌گوییم: «کامل». پس «تمام» در مقایسه با اجزا است و «[[کمال]]» در مقایسه با مراتب و درجات. کودکی که تمام متولد می‌شود، از نظر [[انسان]] بودن ناقص است، یعنی [[انسان کامل]] نیست،[[ انسان]] تمام است [[ولی]] [[انسان کامل]] نیست؛ زیرا هنوز [[انسانی]] است که می‌تواند [[عالم]] باشد و [[عالم]] نیست، می‌‌تواند صنعتگر باشد و صنعتگر نیست، می‌‌تواند کارهایی را انجام دهد، [[ولی]] هنوز آن [[کارها]] را انجام نداده است، همه اینها را بالقوه داراست، بالقوه [[مجتهد]] است [[ولی]] اکنون [[مجتهد]] نیست، چون همه چیز برایش فعلیت پیدا نکرده، باید مراحلی را طی کند تا استعدادهایش به فعلیت برسد، هر وقت استعدادهایش به فعلیت رسید آن وقت به او می‌‌گوییم «[[انسان کامل]]» اگر  به مرحله‌ای برسد که تمام استعدادهای انسانی او  به مقام فعلیت رسیده باشد، به او «کامل» می‌گوییم<ref>مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، ص۲۴۹.</ref>.


حال از آنجا که «[[ دین]] مجموعه‌ای است از دستوراتی که از ناحیه [[خدا]]، یکی بعد از دیگری می‌‌آیند، می‌توان هر یک از این [[دستورها]] را نعمتی از جانب خدای متعال دانست، از این رو با آمدن آخرین دستور، گویاآخرین نعمت که به منزله آخرین جزء و خشت یک ساختمان است نیز نازل شده و از این جهت می‌توان گفت نعمت تمام شده است. اما به اعتبار یک امر دیگر، [[اکمال دین]] گفته شده است و آن امر دیگر [[حقیقت]] دین است که از نوع معارف و [[معنویت]] است بدین معنا که این [[دستورها]] پوشش‌های [[دین]] یا  به اصطلاح مقررات ظاهری است، پیکری است که [[روح]] این پیکر همان معارف و [[معنویات]] است، مثل خود [[توحید]] و [[نبوت]] و [[امامت]]. [[انسان]] بدون [[نبوت]] با [[فکر]] شخصی خودش می‌‌تواند به یک [[توحیدی]] برسد، اما نه [[توحیدی]] که شایسته یک [[انسان]] است، بلکه یک [[توحید]] ناقص. همچنین هیچ یک از [[توحید]] و [[نبوت]]، بدون اینکه [[امامت]] باشد، به مرحله [[کمال]] خود نمی‌رسند، یعنی نبوت مکمل توحید است، به این معنی که [[مبین]] توحید است (البته [[هدف]] اصلی همه اینها توحید است) و به وسیله [[امامت]] بیشتر. پس از آن نظر که [[معنویت]] به آخرین [[حد]] و به اوج خود می‌‌رسد و مراحل [[رشد]] طی می‌‌شود [کلمه] «اکملت» [به [[کار]] رفته است و  به آن اعتبار که [[دستوری]] از دستورهای [[دین]] رسیده و این [[دستور]] که پس از دستورهای دیگر آمده، آخرین خشتی است که در این ساختمان به [[کار]] رفته، کلمه «اتممت» استعمال شده است»<ref>مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، ص۲۵۱-۲۴۹.</ref>.
حال از آنجا که «[[ دین]] مجموعه‌ای است از دستوراتی که از ناحیه [[خدا]]، یکی بعد از دیگری می‌‌آیند، می‌توان هر یک از این [[دستورها]] را نعمتی از جانب خدای متعال دانست، از این رو با آمدن آخرین دستور، گویاآخرین نعمت که به منزله آخرین جزء و خشت یک ساختمان است نیز نازل شده و از این جهت می‌توان گفت نعمت تمام شده است. اما به اعتبار یک امر دیگر، [[اکمال دین]] گفته شده است و آن امر دیگر [[حقیقت]] دین است که از نوع معارف و [[معنویت]] است بدین معنا که این [[دستورها]] پوشش‌های [[دین]] یا  به اصطلاح مقررات ظاهری است، پیکری است که [[روح]] این پیکر همان معارف و [[معنویات]] است، مثل خود [[توحید]] و [[نبوت]] و [[امامت]]. [[انسان]] بدون [[نبوت]] با [[فکر]] شخصی خودش می‌‌تواند به یک [[توحیدی]] برسد، اما نه [[توحیدی]] که شایسته یک [[انسان]] است، بلکه یک [[توحید]] ناقص. همچنین هیچ یک از [[توحید]] و [[نبوت]]، بدون اینکه [[امامت]] باشد، به مرحله [[کمال]] خود نمی‌رسند، یعنی نبوت مکمل توحید است، به این معنی که مبین توحید است (البته [[هدف]] اصلی همه اینها توحید است) و به وسیله [[امامت]] بیشتر. پس از آن نظر که [[معنویت]] به آخرین [[حد]] و به اوج خود می‌‌رسد و مراحل [[رشد]] طی می‌‌شود [کلمه] «اکملت» [به [[کار]] رفته است و  به آن اعتبار که دستوری از دستورهای [[دین]] رسیده و این [[دستور]] که پس از دستورهای دیگر آمده، آخرین خشتی است که در این ساختمان به [[کار]] رفته، کلمه «اتممت» استعمال شده است»<ref>مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، ص۲۵۱-۲۴۹.</ref>.


از منظر ایشان حتی در [[سلسله]] مباحث پیچیده [[فلسفی]] اصول [[فلسفه]] و روش رئالسیم، نیز میتوان به نقش و تأثیر [[امامت]] در [[اکمال دین]] پرداخت. چنانچه در توضیح بحث تکامل گفته‌اند: «[[تکامل]] یعنی تحول از نقص به [[کمال]]. نقص و [[کمال]] چیست؟ نقص گاهی در مقابل تمام و گاهی در مقابل [[کمال]] آورده می‌‌شود. نقص در مقابل تمام عبارت است از فاقد بودن یک شیء، بعضی از اجزاء خود را. کتاب ناقص یعنی [[کتابی]] که بعضی از فصول یا بعضی از اوراق خود را ندارد، و کتاب تمام یعنی [[کتابی]] که همه فصول یا همه برگ‌های خود را واجد است. همچنین است ساختمان ناقص و ساختمان تمام، [[نماز]] ناقص و [[نماز]] تمام. پس نقص مقابل تمام در جایی گفته می‌‌شود که واحد مورد نظر، قسمتی از اجزاء خود را واجد باشد و قسمتی از اجزاء را فاقد باشد. [[ولی]] نقص در مقابل [[کمال]] به معنی دیگری است، به این معنی است که یک شیء همه مراحلی که باید طی کند طی نکرده باشد و همه امکانی که طبیعت برای او تهیه دیده است، تحصیل نکرده باشد. مثلاً یک نوزاد اگر فاقد یک عضو باشد یک [[انسان]] ناقص الخلقه است، به معنی این که تام الخلقه نیست. اما یک نوزاد تام الخلقه چون ممکن است مراحل راه رفتن و [[سخن گفتن]] و [[عالم]] شدن را در [[آینده]] طی کند و فعلاً فاقد آن مرحله است، یک [[انسان]] ناقص است، به معنی این که به مرحله [[کمال]] ممکن خود نرسیده است. پس دو جریان است: یکی این که یک شیء از لحاظ اجزاء ناقص و ناتمام باشد، دیگر این که از لحاظ مراحل [[ترقی]] که برایش امکان دارد، پیش نرفته باشد. و لهذا در مفهوم [[کمال]] مفهوم ارتقا مندرج است، به خلاف مفهوم تمام، پس وقتی که مثلاً نمازمی خوانیم یا [[خانه]] می‌‌سازیم، [[نماز]] و یاخانه روبه تمام می‌‌رود، اما وقتی که کودکیم و بزرگ می‌‌شویم و یا هنگامی که درس می‌‌خوانیم، رو به کمال می‌‌رویم. به نظر می‌‌رسد در [[آیه شریفه]] که می‌‌فرماید؛ {{متن قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي}}، که هم کلمه [[کمال]] به [[کار]] رفته و هم کلمه تمام، از آن نظر است که هر دو مفهوم [[صادق]] است، از طرفی خود [[دین]] به عنوان یک [[حقیقت]] متکامل با تعیین [[تکلیف]] [[امر]] [[رهبری]] معنوی و [[اجتماعی]]، که به منزله [[روح]] پیکره [[دین]] است، [[تکامل]] یافته و به اوج [[کمال]] خود رسیده است و از طرف دیگر از آن نظر که [[دین]] «مجموعه»‌ای است از مقررات، و موضوع [[رهبری]] و [[امامت]] به عنوان یک [[دستور]] رسیده و تکلیفی است در جمع تکلیف‌ها، با آمدن آخرین [[دستور]] تتمیم شده و دیگر حکمی [[باقی]] نیست. از این جا معلوم می‌‌شود که هر [[توسعه]] و افزایشی را نمی‌توان [[تکامل]] نامید. مثلاً اگر شهری بزرگ شود و صرفاً بر عدد [[خانه]] و کوچه و خیابان‌هایش افزوده شود، [[توسعه]] یافته است، اما [[تکامل]] نیافته است [[ولی]] اگر همان [[شهر]] را از نظر [[اجتماع]] [[انسان‌ها]] یک واحد در نظر بگیریم و [[نظامات]] [[زندگی]] [[مردم]] آن [[شهر]] حالت بهتر و مناسب‌تری پیدا کرده باشد و به اصطلاح [[درجه]] [[تمدن]] [[مردم]] آن [[شهر]] بالا رفته باشد در این صورت می‌‌توان گفت متکامل شده است و در واقع [[شهر]]، یعنی ساختمان‌ها متکامل نشده‌اند، بلکه [[شهر]] به «[[مدینه]]» یعنی [[اجتماع]] [[انسان]] هاست که متکامل شده است<ref>مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص۶۵-۶۴.</ref>.
از منظر ایشان حتی در [[سلسله]] مباحث پیچیده [[فلسفی]] اصول [[فلسفه]] و روش رئالسیم، نیز میتوان به نقش و تأثیر [[امامت]] در [[اکمال دین]] پرداخت. چنانچه در توضیح بحث تکامل گفته‌اند: «[[تکامل]] یعنی تحول از نقص به [[کمال]]. نقص و [[کمال]] چیست؟ نقص گاهی در مقابل تمام و گاهی در مقابل [[کمال]] آورده می‌‌شود. نقص در مقابل تمام عبارت است از فاقد بودن یک شیء، بعضی از اجزاء خود را. کتاب ناقص یعنی [[کتابی]] که بعضی از فصول یا بعضی از اوراق خود را ندارد، و کتاب تمام یعنی [[کتابی]] که همه فصول یا همه برگ‌های خود را واجد است. همچنین است ساختمان ناقص و ساختمان تمام، [[نماز]] ناقص و [[نماز]] تمام. پس نقص مقابل تمام در جایی گفته می‌‌شود که واحد مورد نظر، قسمتی از اجزاء خود را واجد باشد و قسمتی از اجزاء را فاقد باشد. [[ولی]] نقص در مقابل [[کمال]] به معنی دیگری است، به این معنی است که یک شیء همه مراحلی که باید طی کند طی نکرده باشد و همه امکانی که طبیعت برای او تهیه دیده است، تحصیل نکرده باشد. مثلاً یک نوزاد اگر فاقد یک عضو باشد یک [[انسان]] ناقص الخلقه است، به معنی این که تام الخلقه نیست. اما یک نوزاد تام الخلقه چون ممکن است مراحل راه رفتن و [[سخن گفتن]] و [[عالم]] شدن را در [[آینده]] طی کند و فعلاً فاقد آن مرحله است، یک [[انسان]] ناقص است، به معنی این که به مرحله [[کمال]] ممکن خود نرسیده است. پس دو جریان است: یکی این که یک شیء از لحاظ اجزاء ناقص و ناتمام باشد، دیگر این که از لحاظ مراحل [[ترقی]] که برایش امکان دارد، پیش نرفته باشد. و لهذا در مفهوم [[کمال]] مفهوم ارتقا مندرج است، به خلاف مفهوم تمام، پس وقتی که مثلاً نمازمی خوانیم یا [[خانه]] می‌‌سازیم، [[نماز]] و یاخانه روبه تمام می‌‌رود، اما وقتی که کودکیم و بزرگ می‌‌شویم و یا هنگامی که درس می‌‌خوانیم، رو به کمال می‌‌رویم. به نظر می‌‌رسد در [[آیه شریفه]] که می‌‌فرماید؛ {{متن قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي}}، که هم کلمه [[کمال]] به [[کار]] رفته و هم کلمه تمام، از آن نظر است که هر دو مفهوم [[صادق]] است، از طرفی خود [[دین]] به عنوان یک [[حقیقت]] متکامل با تعیین [[تکلیف]] [[امر]] [[رهبری]] معنوی و [[اجتماعی]]، که به منزله [[روح]] پیکره [[دین]] است، [[تکامل]] یافته و به اوج [[کمال]] خود رسیده است و از طرف دیگر از آن نظر که [[دین]] «مجموعه»‌ای است از مقررات، و موضوع [[رهبری]] و [[امامت]] به عنوان یک [[دستور]] رسیده و تکلیفی است در جمع تکلیف‌ها، با آمدن آخرین [[دستور]] تتمیم شده و دیگر حکمی [[باقی]] نیست. از این جا معلوم می‌‌شود که هر [[توسعه]] و افزایشی را نمی‌توان [[تکامل]] نامید. مثلاً اگر شهری بزرگ شود و صرفاً بر عدد [[خانه]] و کوچه و خیابان‌هایش افزوده شود، [[توسعه]] یافته است، اما [[تکامل]] نیافته است [[ولی]] اگر همان [[شهر]] را از نظر [[اجتماع]] [[انسان‌ها]] یک واحد در نظر بگیریم و [[نظامات]] [[زندگی]] [[مردم]] آن [[شهر]] حالت بهتر و مناسب‌تری پیدا کرده باشد و به اصطلاح [[درجه]] [[تمدن]] [[مردم]] آن [[شهر]] بالا رفته باشد در این صورت می‌‌توان گفت متکامل شده است و در واقع [[شهر]]، یعنی ساختمان‌ها متکامل نشده‌اند، بلکه [[شهر]] به «[[مدینه]]» یعنی [[اجتماع]] [[انسان]] هاست که متکامل شده است<ref>مرتضی مطهری، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص۶۵-۶۴.</ref>.
۱۱۴٬۱۱۴

ویرایش