←پرسشهای وابسته
(←منابع) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
همچنین در [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]] به [[نقل]] از [[عبد الله بن ابی نجیح]] آمده است: چون [[پیامبر]] {{صل}} [[سپاه]] خود را از ذی طُوی دسته دسته کرد، به [[زبیر]]، [[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[لشکر]]، [[فرمان]] داد که با نفراتش از کدَی<ref>کدَی، گردنهای در پایین مکه است که نزدیک باب العمره مسجد الحرام است (لسان العرب: ماده «کدا»).</ref> وارد شوند و به [[سعد بن عباده]] [[فرمان]] داد که با گروه دیگری از کداء<ref>کداء، گردنهای در بالای مکه و نزدیک به مقبرههاست و به آن «معلی» هم میگویند (لسان العرب: ماده «کدا»).</ref> وارد شوند. برخی آگاهان میگویند: سعد، هنگامی که رو به [[مکه]] داشت، گفت: امروز، روز [[جنگ]] است. امروز، حُرمت، شکسته میشود. یکی از [[مهاجران]]، آن را شنید و گفت: ای [[پیامبر خدا]]! آنچه را [[سعد بن عباده]] میگوید، بشنو؛ و ما مطمئن نیستیم که حملهای به [[قریش]] نداشته باشد! پس [[پیامبر خدا]] به [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} فرمود: "خود را به او برسان و [[پرچم]] را بگیر و تو با [[پرچم]]، وارد [[مکه]] شو"<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۵.</ref> | همچنین در [[تاریخ الطبری (کتاب)|تاریخ الطبری]] به [[نقل]] از [[عبد الله بن ابی نجیح]] آمده است: چون [[پیامبر]] {{صل}} [[سپاه]] خود را از ذی طُوی دسته دسته کرد، به [[زبیر]]، [[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[لشکر]]، [[فرمان]] داد که با نفراتش از کدَی<ref>کدَی، گردنهای در پایین مکه است که نزدیک باب العمره مسجد الحرام است (لسان العرب: ماده «کدا»).</ref> وارد شوند و به [[سعد بن عباده]] [[فرمان]] داد که با گروه دیگری از کداء<ref>کداء، گردنهای در بالای مکه و نزدیک به مقبرههاست و به آن «معلی» هم میگویند (لسان العرب: ماده «کدا»).</ref> وارد شوند. برخی آگاهان میگویند: سعد، هنگامی که رو به [[مکه]] داشت، گفت: امروز، روز [[جنگ]] است. امروز، حُرمت، شکسته میشود. یکی از [[مهاجران]]، آن را شنید و گفت: ای [[پیامبر خدا]]! آنچه را [[سعد بن عباده]] میگوید، بشنو؛ و ما مطمئن نیستیم که حملهای به [[قریش]] نداشته باشد! پس [[پیامبر خدا]] به [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} فرمود: "خود را به او برسان و [[پرچم]] را بگیر و تو با [[پرچم]]، وارد [[مکه]] شو"<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۵.</ref> | ||
==فتح مکه== | |||
بعد از [[صلح حدیبیه]]، همپیمانهای [[مشرکان مکه]] دست به [[پیمان شکنی]] زدند و [[صلحنامه]] [[حدیبیه]] را نقض کردند؛ [[همپیمانان]] [[رسول الله]]{{صل}} به آن حضرت [[شکایت]] کردند و [[پیامبر]]{{صل}} تصمیم گرفت آنها را [[یاری]] کند. از سوی دیگر تمام شرایط برای برچیده شدن کانون [[بتپرستی]] و [[شرک]] و [[نفاق]] که در [[مکه]] به وجود آمده بود فراهم شده بود؛ لذا پیامبر به [[فرمان خدا]] آماده [[حرکت به سوی مکه]] شد. | |||
فتح مکه در سه مرحله انجام گرفت، نخست، مرحله مقدماتی: یعنی [[انتخاب]] شرایط زمانی مساعد و [[جمعآوری اطلاعات]] کافی از موقعیت [[دشمن]]. مرحله دوم، مرحله انجام ماهرانه و بدون [[خونریزی]] فتح مکه بود. و بالاخره مرحله نهایی، پی آمدها و آثار آن بود. | |||
# این مرحله با کمال دقت و ظرافت انجام گرفت و مخصوصا [[رسول خدا]]{{صل}} جاده بین مکه و [[مدینه]] را تحت کنترل کامل قرار دادند تا خبر این [[آمادگی]] بزرگ به هیچ وجه به [[مکیان]] نرسد؛ لذا مشرکان مکه کاملا غافلگیر شدند و همین امر سبب شد که در آن [[سرزمین مقدس]]، در این [[هجوم]] عظیم و فتح بزرگ هیچ گونه خونی ریخته نشود. سرانجام پیامبر{{صل}} [[جانشینی]] از خود بر مدینه گمارد و [[روز]] دهم [[ماه رمضان]] [[سال هشتم هجری]] به سوی مکه [[حرکت]] کرد و پس از ده روز به مکه رسید. | |||
پیامبر در وسط راه، عمویش عباس را دید که از مکه به عنوان [[مهاجرت]] به سوی او میآید. پیامبر به او فرمود: اثاث خود را به مدینه بفرست و خود با ما بیا و تو آخرین مهاجری. | |||
# هنگامی که [[مسلمانان]] به نزدیکی مکه رسیدند و در بیرون [[شهر]] در بیابانهای اطراف در جایی که «[[مرالظهران]]» نامیده میشد و چند کیلومتر بیشتر با مکه فاصله نداشت، [[اردو]] زدند و شبانه آتشهای زیادی برای ایجاد [[رعب]] و [[وحشت]] در [[دل]] دشمن افروختند، جمعی از [[اهل مکه]] این منظره را دیدند و در [[حیرت]] فرو رفتند<ref>تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۳.</ref>. | |||
هنوز [[اخبار]] حرکت [[پیامبر]] و [[لشکر اسلام]] بر [[قریش]] پنهان بود، در آن شب [[ابوسفیان]] - سرکرده [[مکیان]] - و بعضی دیگر از سران [[شرک]] برای پیگیری [[اخبار]] از [[مکه]] بیرون آمدند. در این هنگام، [[عباس عموی پیامبر]] [[فکر]] کرد که اگر [[رسول الله]]{{صل}} به [[طور]] قهرآمیزی وارد مکه شود، کسی از قریش زنده نمیماند؛ لذا از پیامبر{{صل}} [[اجازه]] گرفت و بر مرکب آن حضرت سوار شد و گفت: میروم. شاید کسی را ببینم و به او بگویم، [[اهل مکه]] را از ماجرا با خبر کند تا بیایند و [[امان]] بگیرند. عباس [[حرکت]] کرد و نزدیک آمد. اتفاقا در این هنگام صدای ابوسفیان را شنید که به یکی از دوستانش به نام «[[بدیل]]» میگوید: من هرگز آتشی افزونتر از این ندیدم... در این جا عباس، ابوسفیان را صدا زد. ابوسفیان عباس را [[شناخت]]، گفت: [[راستی]] چه خبر؟ عباس پاسخ داد: این رسول الله{{صل}} است که با ده هزار نفر از [[سربازان]] [[اسلام]] به سراغ شما آمدهاند. ابوسفیان مضطرب شد و گفت: به من چه [[دستوری]] میدهی؟! عباس گفت: همراه من بیا و از رسول الله{{صل}} امان بگیر؛ زیرا در غیر این صورت کشته خواهی شد! به این ترتیب عباس، ابوسفیان را همراه خود سوار بر مرکب رسول الله{{صل}} کرد و با سرعت به سوی پیامبر{{صل}} برگشت... [[عمر]] با دیدن ابوسفیان، [[خدمت]] پیامبر{{صل}} آمد و از پیامبر اجازه خواست تا گردن ابوسفیان را بزند، ولی عباس رسید، عرض کرد: ای [[رسول خدا]]! من به او [[پناه]] دادهام، [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} فرمود: من نیز فعلا به او پناه میدهم تا فردا که او را نزد من میآورند. فردا که عباس او را به [[خدمت پیامبر خدا]] آورد، رسول خدا به او فرمود: وای بر تو ای ابوسفیان! آیا وقت آن نرسیده است که [[ایمان]] به [[خدای یگانه]] بیاوری؟ عرض کرد: آری، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! من [[شهادت]] میدهم که [[خداوند]] یگانه است و همتایی ندارد، اگر کاری از [[بتها]] ساخته بود من به این [[روز]] نمیافتادم! فرمود: وقت آن نرسیده است که بدانی من [[رسول خدا]] هستم؟ عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد، هنوز [[شک]] و شبههای در [[دل]] من وجود دارد، ولی سرانجام [[ابوسفیان]] و دو نفر از همراهانش به ظاهر [[ایمان]] آوردند و [[مسلمان]] شدند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود: ابوسفیان را در تنگهای که گذرگاه [[مکه]] است، ببرند تا [[لشکریان]] [[اسلام]] از آنجا بگذرند و او ببیند<ref>تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۵ و ۴۰۶.</ref>. | |||
عباس عرض کرد: ابوسفیان [[مرد]] [[جاهطلبی]] است، امتیازی برای او قائل شوید، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: هر کس داخل [[خانه]] ابوسفیان شود در [[امان]] است و هر کس در [[مسجد الحرام]] [[پناه]] ببرد در امان است و هر کس در خانه خود بماند و در را به روی خود ببندد او نیز در امان است. به هر روی هنگامی که ابوسفیان این [[لشکر]] عظیم را دید، [[یقین]] پیدا کرد که هیچ راهی برای مقابله باقی نمانده است. | |||
ابوسفیان رو به عباس کرد و گفت: [[سلطنت]] فرزند برادرت بسیار عظیم شده، عباس گفت: وای بر تو! سلطنت نیست، [[نبوت]] است. | |||
سپس عباس به او گفت: با سرعت به سراغ [[مردم]] مکه برو و آنها را از مقابله با [[لشکر اسلام]] بر [[حذر]] دار. ابوسفیان وارد مسجد الحرام شد و فریاد زد: ای [[جمعیت]] [[قریش]]! محمد با جمعیتی به سراغ شما آمده که هیچ [[قدرت]] مقابله با آن را ندارید. سپس گفت: هر کس در [[مسجدالحرام]] برود و یا در خانه را به روی خود ببندد، در امان خواهد بود. بعد فریاد زد: ای جمعیت قریش! اسلام بیاورید تا سالم بمانید. همسرش «هند» ریش او را گرفت و فریاد زد: این پیرمرد احمق را بکشید! [[ابو سفیان]] گفت: رها کن به [[خدا]] قسم، اگر اسلام نیاوری تو هم کشته خواهی شد، برو داخل خانه باش! | |||
ورود پیامبر{{صل}} به مکه؛ سپس پیامبر با صفوف لشکریان اسلام [[حرکت]] کرد تا به منطقه «[[ذیطوی]]» رسید. همان نقطه مرتفعی که از آنجا خانههای [[مکه]] نمایان است<ref>تاریخ القویم، ج۱، ص۴۵۴.</ref>. [[پیامبر]] یاد روزی افتاد که به [[اجبار]] از مکه مخفیانه بیرون آمد، ولی میبیند امروز با [[عظمت]] وارد مکه میشود؛ لذا پیشانی [[مبارک]] را بر فراز جهاز شتر گذاشت و [[سجده شکر]] بجا آورد. سپس پیامبر{{صل}} در «[[حجون]]» (یکی از محلات مرتفع مکه که [[قبر]] [[خدیجه]] در آن است) فرود آمد و [[غسل]] کرد و با [[لباس]] رزم و [[اسلحه]] بر مرکب نشست. | |||
ورود پیامبر{{صل}} به [[مسجدالحرام]]؛ پیامبر{{صل}} در حالی که [[سوره فتح]] را قرائت میفرمود، وارد [[مسجد الحرام]] شد<ref>نوشتهاند که رسول خدا با آرامش وارد مسجد الحرام شد و سوار بر شتر، پیرامون خانه، هفت بار طواف کردند و رکن را با همان چوبی که در دست داشتند استلام نمودند و به هر یک از ۳۶۰ بت که پیرامون کعبه نصب شده و با قلع محکم شده بود میرسید با همان چوب اشاره میکرد. بتها بر زمین میافتاد... اگر به روی بتی اشاره میکرد بر پشت میافتاد و اگر بر پشت آن اشاره میکرد به روی میافتاد. علامه مجلسی در مزار بحار الانوار ضمن شمردن روزهایی که زیارت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در آن روزها مستحب است، میگوید: روز بالا رفتن علی بر شانه رسول اکرم برای افکندن بتها که روز بیستم ماه رمضان است و روز فتح مکه (بحار، ج۲۲، ص۸۴-۸۵).</ref> و [[تکبیر]] گفت: [[سپاه اسلام]] نیز تکبیر گفته به گونهای که صدایشان تمام دشت و [[کوه]] را پر کرد. سپس از شتر خود فرود آمد و برای نابودی [[بتها]] نزدیک [[خانه کعبه]] آمد. بتها را یکی پس از دیگری سرنگون میکرد و میفرمود: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref>«حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بیگمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref>. چند [[بت]] بزرگ بر فراز [[کعبه]] [[نصب]] شده بود که دست [[پیامبر]]{{صل}} به آنها نمیرسید، [[امیرالمؤمنین]]، علی{{ع}} را امر کرد پای بر دوش مبارکش [[نهد]] و بالا رود و [[بتها]] را به [[زمین]] افکنده و بشکند. علی{{ع}} این امر را [[اطاعت]] کرد. سپس کلید [[خانه کعبه]] را گرفت و در را گشود و عکسهای [[پیامبران]] را که بر [[دیوار]] داخل خانه کعبه ترسیم شده بود، محو کرد<ref>تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۷.</ref>. | |||
بعد از [[پیروزی]] درخشان و سریع، [[پیغمبر]]{{صل}} دست در [[پرده کعبه]] کرد و رو به [[اهل مکه]] که در آنجا جمع بودند، فرمود: شما چه میگویید؟ و چه [[گمان]] دارید؟ درباره شما چه [[دستوری]] بدهم؟ عرض کردند: ما جز [[نیکی]] از تو [[انتظار]] نداریم، تو [[برادر]] [[بزرگوار]] و فرزند بزرگوار مایی و امروز به [[قدرت]] رسیدهای، ما را ببخش. [[اشک]] در چشمان پیامبر حلقه زد. صدای [[گریه]] [[مردم]] [[مکه]] نیز بلند شد، پیامبر{{صل}} فرمود: من در مورد شما همان میگویم که برادرم، یوسف گفت: «امروز هیچ گونه سرزنشی و توبیخی بر شما نخواهد بود، [[خداوند]] شما را میبخشد و او [[ارحم الراحمین]] است»<ref>{{متن قرآن|قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}} «(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربانترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.</ref>. به این ترتیب همه را [[عفو]] کرد و فرمود: همه آزادید، هر جا میخواهید بروید. در ضمن پیامبر دستور داد لشکریانش [[مزاحم]] هیچ کس نشوند و خونی ریخته نشود (تنها مطابق روایتی شش نفر را که افرادی بسیار بدزبان و خطرناک بودند استثنا کرده بود) هنگامی که شنید [[سعد بن عباده]] [[پرچمدار]] [[لشکر]]، [[شعار]] [[انتقام]] را سر داده و میگوید: {{متن حدیث|الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ}}؛ «امروز [[روز]] انتقام است»، پیغمبر به علی{{ع}} فرمود: بشتاب [[پرچم]] را بگیر، تو پرچمدار باش و شعار {{عربی|اليوم يوم المرحمة}}؛ «امروز روز عفو و [[رحمت]] است»<ref>تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۹.</ref> را سر بده. | |||
به این ترتیب، مکه بدون [[خونریزی]] فتح شد و [[جاذبه]] این عفو و [[رحمت]] [[اسلامی]] که هرگز [[انتظار]] آن را نداشتند، چنان در [[دلها]] اثر کرد، که [[مردم]] گروه گروه آمدند و [[مسلمان]] شدند. در بعضی از [[تواریخ]] آمده است [[پیامبر]]{{صل}} هنگامی که در کنار [[کعبه]] ایستاده بود فرمود: | |||
{{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُأَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُأَلَا إِنَّ كُلَّ مَالٍ وَ مَأْثُرَةٍ وَ دَمٍ يُدَّعَى تَحْتَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ إِلَّا سَدَانَةَ الْكَعْبَةِ}}<ref>بحار الانوار، ج۲۱، ص۱۰۵ (به نقل از گلواژههای حج و عمره، علیرضا بصیری، مشعر، ۱۳۸۷، ص۴۱۸).</ref>؛ «معبودی جز [[خدا]] نیست، یگانه است یگانه، سرانجام به [[وعده]] خود [[وفا]] کرد، و بندهاش را [[یاری]] نمود، و خودش به [[تنهایی]] تمام [[احزاب]] را در هم [[شکست]]. ای مردم! بدانید هر [[مالی]]؛ هر امتیازی، هر خونی مربوط به گذشته و [[زمان جاهلیت]] است همه در زیر پاهای من قرار گرفته، یعنی همه امتیازات [[عصر جاهلیت]]، [[باطل]] شده است؛ لذا تمام پروندههای گذشته بسته میشود، جز پردهداری کعبه».<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۷۲۲.</ref>. | |||
== پرسشهای وابسته == | == پرسشهای وابسته == |