←منابع
(←منابع) |
|||
(۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
خبر [[رحلت پیامبر خدا]] به سرعت، گسترش مییابد. [[جانها]] فشرده و قلبها آکنده از [[غم]] میشود. تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] میکند و تلاش دارد با [[تهدید]]، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. عباس، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، با عمر سخن میگوید؛ اما او قانع نمیشود. [[مغیرة بن شعبه]] با دیدن چهره [[پیامبر]]{{صل}} [[سوگند]] یاد میکند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی عمر، او را [[دروغگو]] میخوانَد و به [[فتنهانگیزی]] متهم میسازد. [[ابوبکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر میبَرد که به او خبر میدهند پیامبر خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفته است. او به مدینه میآید و عمر را میبیند که برای [[مردم]]، [[سخن]] میگوید و آنها را تهدید میکند که مبادا کسی [[مرگ]] پیامبر{{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. عمر با دیدن ابوبکر مینشیند. ابوبکر به سوی جنازه میرود و [[پوشش]] از چهره پیامبر{{صل}} بر میگیرد. خطبهای کوتاه میخواند و [[آیه]]: «و محمد، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز میگردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] میکند. عمر، آرام میشود، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] میکند و پس از شنیدن آیه میگوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این آیه را نشنیده بودم! به [[راستی]] عمر نمیدانست که پیامبر{{صل}} در گذشته است؟! | خبر [[رحلت پیامبر خدا]] به سرعت، گسترش مییابد. [[جانها]] فشرده و قلبها آکنده از [[غم]] میشود. تنها کسی که خبر را قاطعانه [[تکذیب]] میکند و تلاش دارد با [[تهدید]]، از گسترش آن جلوگیری نماید، [[عمر بن خطاب]] است. عباس، [[عموی پیامبر]]{{صل}}، با عمر سخن میگوید؛ اما او قانع نمیشود. [[مغیرة بن شعبه]] با دیدن چهره [[پیامبر]]{{صل}} [[سوگند]] یاد میکند که [[پیامبر خدا]] در گذشته است؛ ولی عمر، او را [[دروغگو]] میخوانَد و به [[فتنهانگیزی]] متهم میسازد. [[ابوبکر]] در سُنح (در بیرون [[مدینه]]) به سر میبَرد که به او خبر میدهند پیامبر خدا{{صل}} از [[دنیا]] رفته است. او به مدینه میآید و عمر را میبیند که برای [[مردم]]، [[سخن]] میگوید و آنها را تهدید میکند که مبادا کسی [[مرگ]] پیامبر{{صل}} را [[باور]] کند و خبر آن را بگستراند. عمر با دیدن ابوبکر مینشیند. ابوبکر به سوی جنازه میرود و [[پوشش]] از چهره پیامبر{{صل}} بر میگیرد. خطبهای کوتاه میخواند و [[آیه]]: «و محمد، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از [[دین]] او] باز میگردید؟» ([[آل عمران]]، [[آیه]] ۱۴۴) را [[تلاوت]] میکند. عمر، آرام میشود، [[مرگ]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[باور]] میکند و پس از شنیدن آیه میگوید: به وفاتش [[یقین]] کردم. گویی این آیه را نشنیده بودم! به [[راستی]] عمر نمیدانست که پیامبر{{صل}} در گذشته است؟! | ||
صاحب الطبقات الکبری، به نقل از [[عایشه]] مینویسد: چون [[پیامبر خدا]] [[وفات]] یافت، عمر و [[مغیرة]] بن شعبه [[اجازه]] خواستند و بر او داخلشدند و پارچه از چهرهاش کنار زدند. عمر گفت: چه بیهوشیای! چقدر بیهوشی پیامبر خدا شدید است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسیدند، [[مغیره]] گفت: ای عمر! به [[خدا]] [[سوگند]]، پیامبر خدا وفات یافته است! عمر گفت: [[دروغ]] میگویی! پیامبر خدا وفات نیافته است؛ بلکه تو در پی فتنهای. پیامبر خدا وفات نمیکند تا آنکه [[منافقان]] را نابود سازد. سپس [[ابوبکر]] آمد و عمر، همچنان برای [[مردم]] [[سخن]] میراند. پس، ابوبکر به وی گفت: ساکت شو! عمر، ساکت شد و ابوبکر بالا رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]]، آیه: "بیگمان، تو [ای پیامبر!] میمیری و آنان نیز میمیرند" را قرائت کرد و پس از آن [[آیه]: "و محمد، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، [از دین او] باز میگردید؟"<ref>آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref> را خواند تا آنکه از آیه فارغ گشت. سپس گفت: هر کس محمد را میپرستد، [بداند که][[محمد]] درگذشت و هر کس که خدا را میپرستد، پسْ خدا زنده است و نمیمیرد. عمر گفت: آیا این، در کتاب خداست؟ ابوبکر گفت: آری. عمر گفت: ای مردم! این، ابوبکر و ریشسفید [[مسلمانان]] است. پس با او [[بیعت]] کنید. مردم نیز بیعت کردند<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص۲۶۷.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | صاحب الطبقات الکبری، به نقل از [[عایشه]] مینویسد: چون [[پیامبر خدا]] [[وفات]] یافت، عمر و [[مغیرة]] بن شعبه [[اجازه]] خواستند و بر او داخلشدند و پارچه از چهرهاش کنار زدند. عمر گفت: چه بیهوشیای! چقدر بیهوشی پیامبر خدا شدید است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسیدند، [[مغیره]] گفت: ای عمر! به [[خدا]] [[سوگند]]، پیامبر خدا وفات یافته است! عمر گفت: [[دروغ]] میگویی! پیامبر خدا وفات نیافته است؛ بلکه تو در پی فتنهای. پیامبر خدا وفات نمیکند تا آنکه [[منافقان]] را نابود سازد. سپس [[ابوبکر]] آمد و عمر، همچنان برای [[مردم]] [[سخن]] میراند. پس، ابوبکر به وی گفت: ساکت شو! عمر، ساکت شد و ابوبکر بالا رفت و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]]، آیه: "بیگمان، تو [ای پیامبر!] میمیری و آنان نیز میمیرند" را قرائت کرد و پس از آن [[آیه]]: "و محمد، جز [[پیامبری]] نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، [از دین او] باز میگردید؟"<ref>آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref> را خواند تا آنکه از آیه فارغ گشت. سپس گفت: هر کس محمد را میپرستد، [بداند که][[محمد]] درگذشت و هر کس که خدا را میپرستد، پسْ خدا زنده است و نمیمیرد. عمر گفت: آیا این، در کتاب خداست؟ ابوبکر گفت: آری. عمر گفت: ای مردم! این، ابوبکر و ریشسفید [[مسلمانان]] است. پس با او [[بیعت]] کنید. مردم نیز بیعت کردند<ref>الطبقات الکبری، ج ۲، ص۲۶۷.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | ||
=== آغاز [[جنگ]] [[قدرت]] توسط [[انصار]] در [[سقیفه]] === | === آغاز [[جنگ]] [[قدرت]] توسط [[انصار]] در [[سقیفه]] === | ||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
بنابراین در ساعات آغازین برپایی سقیفه، اگرچه ظاهراً هیچ سخن مخالفی وجود نداشت، یا حتی سخنان اولیه سعد را [[تأیید]] میکردند، اما از نتیجه آنکه ریاست انحصاری [[خزرجیان]] کبیر و شخص سعد بود سخت ناراضی بودند و نمیتوانستند زیر بار آن بروند. این نارضایتیها در [[دل]] سقیفه جریان داشت؛ اما در ابتدا در مقابل سخنان سعد به هیچ وجه ابراز نشده بود. البته او هم چیزی که [[نارضایتی]] آنها را برانگیزد، نگفته بود. سعد اصلاً از ریاست خود سخن به میان نیاورده، فقط از [[انصار]] دم زده بود. ولی [[جریان سقیفه]] ناگزیر به سویی میرفت که بر خلاف میل [[بشیر]] و اُسید، به نفع سعد تمام میشد. | بنابراین در ساعات آغازین برپایی سقیفه، اگرچه ظاهراً هیچ سخن مخالفی وجود نداشت، یا حتی سخنان اولیه سعد را [[تأیید]] میکردند، اما از نتیجه آنکه ریاست انحصاری [[خزرجیان]] کبیر و شخص سعد بود سخت ناراضی بودند و نمیتوانستند زیر بار آن بروند. این نارضایتیها در [[دل]] سقیفه جریان داشت؛ اما در ابتدا در مقابل سخنان سعد به هیچ وجه ابراز نشده بود. البته او هم چیزی که [[نارضایتی]] آنها را برانگیزد، نگفته بود. سعد اصلاً از ریاست خود سخن به میان نیاورده، فقط از [[انصار]] دم زده بود. ولی [[جریان سقیفه]] ناگزیر به سویی میرفت که بر خلاف میل [[بشیر]] و اُسید، به نفع سعد تمام میشد. | ||
روشن نیست در چه ساعتی و در چه هنگام دو تن از انصار<ref>عویم بن ساعدة بن عائش بن قیس از انصار و تیره اوس و از بدریون بود (اسدالغابة، ج۳، ص۳۰۳) و معن بن عدی بن جد بن عجلان از تیرههای اوس بود که در غزوات بدر و احد و خندق همراه پیامبر بود (اسد الغابة، ج۵، ص۲۲۹).</ref> اما وابسته به جریان ضعیفتر از [[سقیفه]] خارج شدند. واقعاً در [[تاریخ]] معلوم نگردیده است آنها به چه دلیل رفتند<ref>(کسی آنها را فرستاده بود یا به ابتکار شخصی خودشان به این کار دست زده بودند نمیدانیم؟) تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۶؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۹. </ref> و مدرکی که در این زمینه روشنگری کند، در دست نداریم. اینها خود را از سقیفه به [[مسجد]] رساندند، اما باز هم نمیدانیم چرا به آنجا رفتند!؟ آیا دنبال کسی یا چیزی میگشتند که بتوانند در مقابل [[ریاست]] سعد، [[عَلَم]] کنند؟ لذا ناگزیر به بهترین جای ممکن یعنی مسجد آمده بودند<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص۴۲۳؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۵۸.</ref>. | روشن نیست در چه ساعتی و در چه هنگام دو تن از انصار<ref>عویم بن ساعدة بن عائش بن قیس از انصار و تیره اوس و از بدریون بود (اسدالغابة، ج۳، ص۳۰۳) و معن بن عدی بن جد بن عجلان از تیرههای اوس بود که در غزوات بدر و احد و خندق همراه پیامبر بود (اسد الغابة، ج۵، ص۲۲۹).</ref> اما وابسته به جریان ضعیفتر از [[سقیفه]] خارج شدند. واقعاً در [[تاریخ]] معلوم نگردیده است آنها به چه دلیل رفتند<ref>(کسی آنها را فرستاده بود یا به ابتکار شخصی خودشان به این کار دست زده بودند نمیدانیم؟) تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۶؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۹. </ref> و مدرکی که در این زمینه روشنگری کند، در دست نداریم. اینها خود را از سقیفه به [[مسجد]] رساندند، اما باز هم نمیدانیم چرا به آنجا رفتند!؟ آیا دنبال کسی یا چیزی میگشتند که بتوانند در مقابل [[ریاست]] سعد، [[عَلَم]] کنند؟ لذا ناگزیر به بهترین جای ممکن یعنی مسجد آمده بودند<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص۴۲۳؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۵۸.</ref>. | ||
=== ورود چند تن از [[مهاجران]] به [[نزاع]] سقیفه === | === ورود چند تن از [[مهاجران]] به [[نزاع]] سقیفه === | ||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
بعدها [[داستان سقیفه]] و حوداث و سخنانی را که در آن [[روز]] بین [[مهاجرین]] و انصار رد و بدل شده بود، به محضر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رساندند. حضرت با شنیدن این [[اخبار]] سؤال کردند که انصار چه گفتند؟ جواب دادند: [[انصار]] گفتند یکی از شما [[امیر]] و یک نفر از ما هم امیر شود. حضرت فرمودند: چرا شما به آنها جوابی ندادید؟ باید به آنها میگفتید: که [[پیغمبر]] [[وصیت]] کردند که نسبت به [[نیکوکاران]] انصار [[احسان]] کنید، اگر انصار بد کردند از آنها بگذرید! آنها جواب دادند: این [[سخن پیامبر]] درست است و ما قبول داریم، اما این برای چه چیزی علیه آنها استفاده میشود؟ حضرت فرمودند: اگر آنها امارت داشتند و قرار بود [[حاکمان]] بعد از [[پیامبر]] باشند که دیگر [[پیغمبر]] [[وصیت]] نمیکرد!<ref>توضیح آنکه این سفارش پیغمبر حاکی از آن است که در میان انصار امیر نباید باشد و امیر باید از غیر انصار باشد و آن غیر انصار باید نسبت به انصار اینگونه باشد که به آنها احسان کند و از بدیهای آنها بگذرد. اینکه آنها میگویند {{عربی|مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ}} بر خلاف فرمایش پیغمبر است. و معلوم میشود اماره و فرمانروایی در میان انصار نیست و باید فرمانروایی در میان غیر انصار باشد و حرفهای انصار بر خلاف سفارش پیغمبر است و آنها محکوماند.</ref>. | بعدها [[داستان سقیفه]] و حوداث و سخنانی را که در آن [[روز]] بین [[مهاجرین]] و انصار رد و بدل شده بود، به محضر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رساندند. حضرت با شنیدن این [[اخبار]] سؤال کردند که انصار چه گفتند؟ جواب دادند: [[انصار]] گفتند یکی از شما [[امیر]] و یک نفر از ما هم امیر شود. حضرت فرمودند: چرا شما به آنها جوابی ندادید؟ باید به آنها میگفتید: که [[پیغمبر]] [[وصیت]] کردند که نسبت به [[نیکوکاران]] انصار [[احسان]] کنید، اگر انصار بد کردند از آنها بگذرید! آنها جواب دادند: این [[سخن پیامبر]] درست است و ما قبول داریم، اما این برای چه چیزی علیه آنها استفاده میشود؟ حضرت فرمودند: اگر آنها امارت داشتند و قرار بود [[حاکمان]] بعد از [[پیامبر]] باشند که دیگر [[پیغمبر]] [[وصیت]] نمیکرد!<ref>توضیح آنکه این سفارش پیغمبر حاکی از آن است که در میان انصار امیر نباید باشد و امیر باید از غیر انصار باشد و آن غیر انصار باید نسبت به انصار اینگونه باشد که به آنها احسان کند و از بدیهای آنها بگذرد. اینکه آنها میگویند {{عربی|مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ}} بر خلاف فرمایش پیغمبر است. و معلوم میشود اماره و فرمانروایی در میان انصار نیست و باید فرمانروایی در میان غیر انصار باشد و حرفهای انصار بر خلاف سفارش پیغمبر است و آنها محکوماند.</ref>. | ||
حضرت در ادامه سؤال کردند: [[قریش]] ([[مهاجرین]]) در جواب چه گفتند؟ جواب دادند که [[قریش]] گفتند: ما درخت پیامبریم! (چون تمام قریش با پیغمبر از [[نضر بن کنانه]] و از یک [[طایفه]] هستند.) [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمودند: {{متن حدیث|احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ}}: قریش به شجره [[احتجاج]] کردند و خود و پیامبر را از یک درخت میدانند، اما میوه این درخت، (یعنی [[اهل بیت]]{{عم}}) را ضایع کردند و رها نمودند<ref>نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص۹۸۷.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص۴۲۵؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۵۸.</ref> | حضرت در ادامه سؤال کردند: [[قریش]] ([[مهاجرین]]) در جواب چه گفتند؟ جواب دادند که [[قریش]] گفتند: ما درخت پیامبریم! (چون تمام قریش با پیغمبر از [[نضر بن کنانه]] و از یک [[طایفه]] هستند.) [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فرمودند: {{متن حدیث|احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ}}: قریش به شجره [[احتجاج]] کردند و خود و پیامبر را از یک درخت میدانند، اما میوه این درخت، (یعنی [[اهل بیت]]{{عم}}) را ضایع کردند و رها نمودند<ref>نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص۹۸۷.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص۴۲۵؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۵۸.</ref> | ||
===[[بیعت]] سریع و از روی [[تعصب]] مخالفان[[خزرج]] | ===[[بیعت]] سریع و از روی [[تعصب]] مخالفان [[خزرج]] با ابیبکر === | ||
عمر میگوید: آنگاه که [[اختلاف]] زیاد شد و من از سرانجام کار ترسیدم، به [[ابوبکر]] گفتم: دستت را باز کن تا با تو [[بیعت]] کنم! اما قبل از اینکه بتواند دست [[بیعت با ابوبکر]] بدهد، [[بشیر بن سعد]] با [[عجله]] خود را به ابوبکر رسانید و دست به دست او مالید و با او بیعت کرد. بدین ترتیب اولین [[بیعت کننده]]، رقیب [[خزرجی]] [[سعد بن عباده]] بود. حباب به او گفت: خیلی در [[قطع رحم]] [[کوشش]] میکنی. آیا به [[ریاست]] پسر عموی خود [[رشک]] ورزیدی؟ [[اوسیان]] نیز از [[ترس]] عقب ماندن به سرعت به [[بیعت]] آمدند<ref>السقیفة و فدک، ص۵۷؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵ و ۲۲۰؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۳۵؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۹؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۴.</ref>. | عمر میگوید: آنگاه که [[اختلاف]] زیاد شد و من از سرانجام کار ترسیدم، به [[ابوبکر]] گفتم: دستت را باز کن تا با تو [[بیعت]] کنم! اما قبل از اینکه بتواند دست [[بیعت با ابوبکر]] بدهد، [[بشیر بن سعد]] با [[عجله]] خود را به ابوبکر رسانید و دست به دست او مالید و با او بیعت کرد. بدین ترتیب اولین [[بیعت کننده]]، رقیب [[خزرجی]] [[سعد بن عباده]] بود. حباب به او گفت: خیلی در [[قطع رحم]] [[کوشش]] میکنی. آیا به [[ریاست]] پسر عموی خود [[رشک]] ورزیدی؟ [[اوسیان]] نیز از [[ترس]] عقب ماندن به سرعت به [[بیعت]] آمدند<ref>السقیفة و فدک، ص۵۷؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵ و ۲۲۰؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۳۵؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۹؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۴.</ref>. | ||
خط ۷۵: | خط ۷۵: | ||
اُوسیان نیز که در هر صورت خود را بینصیب میدیدند و از سوی دیگر، [[ریاست]] رقیبان خود را نمیتوانستند [[تحمل]] کنند، در صحبتی خصوصی که از سوی [[رییس قبیله]] در جمع افراد آن مطرح شد، گفتند: اگر یک بار [[ولایت امر]] به دست [[خزرجیان]] بیفتد، برای همیشه بر شما [[برتری]] مییابند و هرگز از این امر برای شما [[نصیبی]] قرار نخواهند داد. برخیزید با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کنید!<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۳۹.</ref> لذا آنان نیز برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. | اُوسیان نیز که در هر صورت خود را بینصیب میدیدند و از سوی دیگر، [[ریاست]] رقیبان خود را نمیتوانستند [[تحمل]] کنند، در صحبتی خصوصی که از سوی [[رییس قبیله]] در جمع افراد آن مطرح شد، گفتند: اگر یک بار [[ولایت امر]] به دست [[خزرجیان]] بیفتد، برای همیشه بر شما [[برتری]] مییابند و هرگز از این امر برای شما [[نصیبی]] قرار نخواهند داد. برخیزید با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کنید!<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۳۹.</ref> لذا آنان نیز برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. | ||
در اینجا دیگر سعد و خزرجیان کبیر [[شکست]] خورده بودند و اتفاقی که در ابتدای امر در میان [[انصار]] به وجود آمده بود، شکسته شده بود. حاضران از هر سو برای [[بیعت]] [[شتاب]] کردند تا آنجا که سعد در خطر زیر دست و پا رفتن قرار گرفت<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۳؛ مرآة الزمان، ج۴، ص۲۶۶.</ref>. بدین ترتیب اولین بیعت با افرادی که تعداد آنها را نمیدانیم، انجام شد<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص۴۲۷؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۵۸.</ref>. | در اینجا دیگر سعد و خزرجیان کبیر [[شکست]] خورده بودند و اتفاقی که در ابتدای امر در میان [[انصار]] به وجود آمده بود، شکسته شده بود. حاضران از هر سو برای [[بیعت]] [[شتاب]] کردند تا آنجا که سعد در خطر زیر دست و پا رفتن قرار گرفت<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۳؛ مرآة الزمان، ج۴، ص۲۶۶.</ref>. بدین ترتیب اولین بیعت با افرادی که تعداد آنها را نمیدانیم، انجام شد<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص۴۲۷؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۵۸.</ref>. | ||
=== بیعتگیری اجباری از [[مردم]] برای ابی [[بکر]]=== | === بیعتگیری اجباری از [[مردم]] برای ابی [[بکر]]=== | ||
خط ۸۶: | خط ۸۶: | ||
اما به نظر میرسید که [[مردم مدینه]] و [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نبودند که مسجد را پر کرده بودند؛ زیرا [[مورخان]] گفتهاند یک [[قبیله عربی]] به نام «[[اسلم]]» که در اطراف [[مدینه]] [[زندگی]] میکردند، برای تهیه آذوقه به مدینه آمده بودند و آنان جمعیت اصلی شرکت کنندگان را تشکیل میدادند. در [[روایت]] مخنف آمده است که عمر، اسلمیان را برای [[بیعت گرفتن]] اجباری از مردم تحریک نمود و با ضرب و شتم آنها بود که عدهای از [[اهالی مدینه]] به مسجد آمدند و بیعت کردند<ref>{{عربی|رواه أبو مخنف لوط بن يحيى الأزدي عن محمد بن سائب الكلبي و أبي صالح و رواه أيضا عن رجاله عن زائدة بن قدامة قال كان جماعة من الأعراب قد دخلوا المدينة ليمتاروا منها فشغل الناس عنهم بموت رسول الله{{صل}} فشهدوا البيعة و حضروا الأمر فأنفذ إليهم عمر و استدعاهم و قال لهم خذوا بالحظ و المعونة على بيعة خليفة رسول الله{{صل}} و اخرجوا إلى الناس و احشروهم ليبايعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبينه قال فو الله لقد رأيت الأعراب قد تحزموا و اتشحوا بالأزر الصنعانية و أخذوا بأيديهم الخشب و خرجوا حتى خبطوا الناس خبطا و جاءوا بهم مكرهين إلى البيعة و أمثال ما ذكرناه من الأخبار في قهر الناس على بيعة أبي بكر و حملهم عليها بالاضطرار كثيرة و لو رمنا إيرادها لم يتسع لهذا الكتاب فإن كان الذي ما ادعاه المخالف من إكراه من أكره على بيعة أمير المؤمنين{{ع}} دليلاً على فسادها مع ضعف الحديث بذلك فيكون ثبوت الأخبار بما شرحناه من الأدلة على بيعة أبي بكر موضحة عن بطلانها}}؛ الجمل (المفید)، ص۵۹.</ref>. | اما به نظر میرسید که [[مردم مدینه]] و [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نبودند که مسجد را پر کرده بودند؛ زیرا [[مورخان]] گفتهاند یک [[قبیله عربی]] به نام «[[اسلم]]» که در اطراف [[مدینه]] [[زندگی]] میکردند، برای تهیه آذوقه به مدینه آمده بودند و آنان جمعیت اصلی شرکت کنندگان را تشکیل میدادند. در [[روایت]] مخنف آمده است که عمر، اسلمیان را برای [[بیعت گرفتن]] اجباری از مردم تحریک نمود و با ضرب و شتم آنها بود که عدهای از [[اهالی مدینه]] به مسجد آمدند و بیعت کردند<ref>{{عربی|رواه أبو مخنف لوط بن يحيى الأزدي عن محمد بن سائب الكلبي و أبي صالح و رواه أيضا عن رجاله عن زائدة بن قدامة قال كان جماعة من الأعراب قد دخلوا المدينة ليمتاروا منها فشغل الناس عنهم بموت رسول الله{{صل}} فشهدوا البيعة و حضروا الأمر فأنفذ إليهم عمر و استدعاهم و قال لهم خذوا بالحظ و المعونة على بيعة خليفة رسول الله{{صل}} و اخرجوا إلى الناس و احشروهم ليبايعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبينه قال فو الله لقد رأيت الأعراب قد تحزموا و اتشحوا بالأزر الصنعانية و أخذوا بأيديهم الخشب و خرجوا حتى خبطوا الناس خبطا و جاءوا بهم مكرهين إلى البيعة و أمثال ما ذكرناه من الأخبار في قهر الناس على بيعة أبي بكر و حملهم عليها بالاضطرار كثيرة و لو رمنا إيرادها لم يتسع لهذا الكتاب فإن كان الذي ما ادعاه المخالف من إكراه من أكره على بيعة أمير المؤمنين{{ع}} دليلاً على فسادها مع ضعف الحديث بذلك فيكون ثبوت الأخبار بما شرحناه من الأدلة على بيعة أبي بكر موضحة عن بطلانها}}؛ الجمل (المفید)، ص۵۹.</ref>. | ||
عمر بعدها چنین گفت: من با دیدن [[اسلم]] به [[پیروزی]] [[اطمینان]] پیدا کردم!<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۲؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ نهایة الارب، ج۱۹، ص۳۶.</ref>. حضور اسلم، [[شهر]] و کوچهها و راههای منتهی به [[مسجد]] را شلوغ کرده بود. آنها طبق رسم [[قبایل]] [[صحرانشین]]، همه جا دستهجمعی [[حرکت]] میکردند. یعنی همه [[زنان]] و [[فرزندان]] و مردان [[قبیله]]، به همراه شتران و اسبهایشان با تمامی بار سفرشان در [[مدینه]] بودند و در معابر و کوچههای [[شهر]] [[منزل]] داشتند. مردان این قبیله در آن [[روز]] بخش وسیعی از مسجد را اشغال کرده بودند<ref>چهار صد مرد از این قبیله در فتح مکه با پیامبر همراه بودند. این تنها آماری است که از مردان جنگی این قبیله در دست داریم (السیرة النبویة، ج۲، ص۴۲۱).</ref> و جمعیتی متشکل از [[مردم]] اصلی مدینه ([[مهاجر]] و [[انصار]]) و مردان [[قبیله اسلم]] کار [[بیعت]] را تمام کردند. وقتی [[اجتماع]] مسجد، به تمامی با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، [[پیروزی]] [[حزب]] [[قریشی]] مسلم شد و [[دولت]] بعد از [[پیامبر]] به دست [[قریشیان]] افتاد<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص۴۲۹؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۵۸.</ref>. | عمر بعدها چنین گفت: من با دیدن [[اسلم]] به [[پیروزی]] [[اطمینان]] پیدا کردم!<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۲؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ نهایة الارب، ج۱۹، ص۳۶.</ref>. حضور اسلم، [[شهر]] و کوچهها و راههای منتهی به [[مسجد]] را شلوغ کرده بود. آنها طبق رسم [[قبایل]] [[صحرانشین]]، همه جا دستهجمعی [[حرکت]] میکردند. یعنی همه [[زنان]] و [[فرزندان]] و مردان [[قبیله]]، به همراه شتران و اسبهایشان با تمامی بار سفرشان در [[مدینه]] بودند و در معابر و کوچههای [[شهر]] [[منزل]] داشتند. مردان این قبیله در آن [[روز]] بخش وسیعی از مسجد را اشغال کرده بودند<ref>چهار صد مرد از این قبیله در فتح مکه با پیامبر همراه بودند. این تنها آماری است که از مردان جنگی این قبیله در دست داریم (السیرة النبویة، ج۲، ص۴۲۱).</ref> و جمعیتی متشکل از [[مردم]] اصلی مدینه ([[مهاجر]] و [[انصار]]) و مردان [[قبیله اسلم]] کار [[بیعت]] را تمام کردند. وقتی [[اجتماع]] مسجد، به تمامی با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، [[پیروزی]] [[حزب]] [[قریشی]] مسلم شد و [[دولت]] بعد از [[پیامبر]] به دست [[قریشیان]] افتاد<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص۴۲۹؛ [[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۵۸.</ref>. | ||
مستند هواداران [[قریش]] در [[سقیفه]] بر ضد انصار، دو چیز بود: | مستند هواداران [[قریش]] در [[سقیفه]] بر ضد انصار، دو چیز بود: | ||
خط ۹۲: | خط ۹۲: | ||
# نزدیکترین [[خویشاوندان]] [[رسول اکرم]]{{صل}} به شمار میآیند. | # نزدیکترین [[خویشاوندان]] [[رسول اکرم]]{{صل}} به شمار میآیند. | ||
این سردمداران، در [[حقیقت]] با این سخن، خویشتن را محکوم ساختند؛ زیرا اگر واقعاً ـ آنگونه که آقایان مدعی شدند ـ [[خلافت]] و [[جانشینی]] بستگی به سابقه در [[اسلام]] و [[خویشاوندی]] نزدیک به [[رسول خدا]]{{صل}} داشت، پس خلافت فقط اختصاص به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} داشت؛ چراکه او نخستین گرونده به اسلام بود، به [[خدا]] [[ایمان]] آورد و [[رسالت اسلامی]] را [[تصدیق]] نمود و بر اساس [[پیمان برادری]] که رسول اکرم{{صل}} در روز ایجاد [[عقد برادری]] بین مهاجران در [[مکه]] و مهاجران و انصار و میان خود و علی{{ع}} در مدینه برقرار کرد، علی{{ع}} [[برادر دینی]] [[رسول خدا]]{{صل}} و از نظر [[خویشاوندی]] پسر عموی آن حضرت به شمار میآمد و بیتردید نزدیکترین فرد به [[پیامبر]] تلقی میشد و در [[دل]] او جای داشت<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۵۸.</ref>. | این سردمداران، در [[حقیقت]] با این سخن، خویشتن را محکوم ساختند؛ زیرا اگر واقعاً ـ آنگونه که آقایان مدعی شدند ـ [[خلافت]] و [[جانشینی]] بستگی به سابقه در [[اسلام]] و [[خویشاوندی]] نزدیک به [[رسول خدا]]{{صل}} داشت، پس خلافت فقط اختصاص به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} داشت؛ چراکه او نخستین گرونده به اسلام بود، به [[خدا]] [[ایمان]] آورد و [[رسالت اسلامی]] را [[تصدیق]] نمود و بر اساس [[پیمان برادری]] که رسول اکرم{{صل}} در روز ایجاد [[عقد برادری]] بین مهاجران در [[مکه]] و مهاجران و انصار و میان خود و علی{{ع}} در مدینه برقرار کرد، علی{{ع}} [[برادر دینی]] [[رسول خدا]]{{صل}} و از نظر [[خویشاوندی]] پسر عموی آن حضرت به شمار میآمد و بیتردید نزدیکترین فرد به [[پیامبر]] تلقی میشد و در [[دل]] او جای داشت<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۵۸.</ref>. | ||
== انتخابی ناگوار == | == انتخابی ناگوار == | ||
خط ۱۱۸: | خط ۱۱۸: | ||
انصار با این عملکرد خویش در [[حقیقت]] [[فرصت]] [[سیاسی]] گرانبهایی مهیا ساختند ولی جناحی که در انتظار دستیابی به [[قدرت]] و در این قضیه نفع میبردند از آن بهرهبرداری کرده و به دور از [[ارزشها]] و [[احکام اسلام]]، دروازه گشاد [[نزاع]] و [[کشمکش]] را گشودند؛ زیرا در این قضیّه، [[حساب]] و [[مصلحت]] [[قبیله]] بر [[شرع]] و بر مصلحت [[رسالت اسلامی]]، مقدم شد. | انصار با این عملکرد خویش در [[حقیقت]] [[فرصت]] [[سیاسی]] گرانبهایی مهیا ساختند ولی جناحی که در انتظار دستیابی به [[قدرت]] و در این قضیه نفع میبردند از آن بهرهبرداری کرده و به دور از [[ارزشها]] و [[احکام اسلام]]، دروازه گشاد [[نزاع]] و [[کشمکش]] را گشودند؛ زیرا در این قضیّه، [[حساب]] و [[مصلحت]] [[قبیله]] بر [[شرع]] و بر مصلحت [[رسالت اسلامی]]، مقدم شد. | ||
عمر در مورد غافلگیر کردن [[انصار]] در [[سقیفه]]، اینگونه عذرتراشی میکند: "به [[خدا]] [[سوگند]]! ما مسألهای مهمتر از [[بیعت ابوبکر]]، نمیدیدیم، [[بیم]] داشتیم اگر [[مردم]] پراکنده شوند و بیعتی صورت نگیرد، پس از رفتن ما، [[انصار]] [[دست]] به بیعتی میزدند که ما ناگزیر میبایست بر خلاف [[میل باطنی]] خود از آنان [[پیروی]] کنیم و یا با آنها از در [[مخالفت]] درآییم که در این صورت [[فتنه]] و [[فساد]] به وجود میآمد...!"<ref>صحیح بخاری، کتاب المحاربین، ج۶، حدیث ۶۴۴۲؛ سیره ابن هشام، ج۴، ص۳۰۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۷ چاپ مؤسسه اعلمی.</ref>. بدینگونه، اوضاع [[سیاسی]]، وضعیتی پیچیدهتر و بغرنجتر به خود گرفت<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۶۳.</ref>. | عمر در مورد غافلگیر کردن [[انصار]] در [[سقیفه]]، اینگونه عذرتراشی میکند: "به [[خدا]] [[سوگند]]! ما مسألهای مهمتر از [[بیعت ابوبکر]]، نمیدیدیم، [[بیم]] داشتیم اگر [[مردم]] پراکنده شوند و بیعتی صورت نگیرد، پس از رفتن ما، [[انصار]] [[دست]] به بیعتی میزدند که ما ناگزیر میبایست بر خلاف [[میل باطنی]] خود از آنان [[پیروی]] کنیم و یا با آنها از در [[مخالفت]] درآییم که در این صورت [[فتنه]] و [[فساد]] به وجود میآمد...!"<ref>صحیح بخاری، کتاب المحاربین، ج۶، حدیث ۶۴۴۲؛ سیره ابن هشام، ج۴، ص۳۰۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۷ چاپ مؤسسه اعلمی.</ref>. بدینگونه، اوضاع [[سیاسی]]، وضعیتی پیچیدهتر و بغرنجتر به خود گرفت<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۶۳.</ref>. | ||
== آثار منفی سقیفه == | == آثار منفی سقیفه == | ||
خط ۱۲۹: | خط ۱۲۹: | ||
# تبدیل معنای [[نبوت]] [[الهی]] و [[جانشینی]] [[رسول اکرم]]{{صل}}، به حاکمیتی فامیلی که [[قدرت]] و مشروعیت خود را از انتخاب افراد [[قبیله]] به دست میآورد نه از [[دستورات]] [[آیین مقدس اسلام]]. | # تبدیل معنای [[نبوت]] [[الهی]] و [[جانشینی]] [[رسول اکرم]]{{صل}}، به حاکمیتی فامیلی که [[قدرت]] و مشروعیت خود را از انتخاب افراد [[قبیله]] به دست میآورد نه از [[دستورات]] [[آیین مقدس اسلام]]. | ||
# [[فرصت]] دادن به مسلمانان برای طرح تعدد قدرت و [[رقابت]] با کسی که خداوند طبق دستورات حکیمانهاش [[اطاعت]] وی را بر [[مردم]] لازم شمرده و به [[تمرد]] واداشتن مردم در برابر [[حاکم]] معصومی که به [[فرمان خدا]] [[منصوب]] شده بود چنانکه (در مسأله [[جانشینی پیامبر]]) اظهار داشتند: امیری از ما و امیری از شما. | # [[فرصت]] دادن به مسلمانان برای طرح تعدد قدرت و [[رقابت]] با کسی که خداوند طبق دستورات حکیمانهاش [[اطاعت]] وی را بر [[مردم]] لازم شمرده و به [[تمرد]] واداشتن مردم در برابر [[حاکم]] معصومی که به [[فرمان خدا]] [[منصوب]] شده بود چنانکه (در مسأله [[جانشینی پیامبر]]) اظهار داشتند: امیری از ما و امیری از شما. | ||
# گردهمایی سقیفه زمینه مناسبی ایجاد کرد تا وجود امت و آراء آنان نادیده گرفته شود چنانکه یکبار دیگر این مسأله در [[زمان]] تعیین [[جانشینی]] عمر و بار سوّم هنگام [[مرگ عمر]] در شورایی که وی بر [[مسلمانان]] [[تحمیل]] کرد، تجسم یافت<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۷۴.</ref>. | # گردهمایی سقیفه زمینه مناسبی ایجاد کرد تا وجود امت و آراء آنان نادیده گرفته شود چنانکه یکبار دیگر این مسأله در [[زمان]] تعیین [[جانشینی]] عمر و بار سوّم هنگام [[مرگ عمر]] در شورایی که وی بر [[مسلمانان]] [[تحمیل]] کرد، تجسم یافت<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۷۴.</ref>. | ||
== [[سقیفه]] از دیدگاه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} == | == [[سقیفه]] از دیدگاه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} == | ||
خط ۱۴۴: | خط ۱۴۴: | ||
عباس گفت: خواهی دانست. | عباس گفت: خواهی دانست. | ||
البته توطئههایی که صورت میپذیرفت بر [[امام]]{{ع}} پوشیده نبود. از اینرو، به صراحت به عمویش پاسخ داد: من نمیخواهمچنین بیعتی با من در پشت درهای بسته انجام پذیرد<ref>الامامة و السیاسة، ص۲۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۷۶.</ref> | البته توطئههایی که صورت میپذیرفت بر [[امام]]{{ع}} پوشیده نبود. از اینرو، به صراحت به عمویش پاسخ داد: من نمیخواهمچنین بیعتی با من در پشت درهای بسته انجام پذیرد<ref>الامامة و السیاسة، ص۲۱.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۷۶.</ref> | ||
== مخالفان [[سقیفه]] == | == مخالفان [[سقیفه]] == | ||
خط ۱۶۱: | خط ۱۶۱: | ||
دوم: جناح [[امویان]] و در رأس آنها [[ابوسفیان]] که برای دستیابی به جایگاهی برجسته در [[حکومت]]، دارای [[مطامع]] [[سیاسی]] بزرگی بودند تا بدین وسیله بخشی از [[عظمت]] سیاسی خویش را در [[جاهلیت]] باز گردانند و ابوبکر و دار و دستهاش طبق [[شناختی]] که از [[سرشت]] امویان و [[خواستهها]] و [[تمایلات]] سیاسی و مادی آنان داشتند، با آنها [[همگرایی]] نشان دادند و در این راستا برای ابوبکر چندان مهم نبود تا در مورد برخی از اصول و مبانی و حقوق [[شرعی]]، کوتاه بیاید. به همین دلیل ابوبکر کلیه [[اموال مسلمانان]] و اموالی را که ابوسفیان به [[فرمان]] [[رسول]]{{صل}} بابت [[زکات]] گرد آورده بود یکجا به ابوسفیان بخشید و کسانی که در سقیفه برگ برندهای به دست آورده بودند به [[مخالفت]] امویان و تهدیدی که ابوسفیان انجام داد و سخنان هیجانآمیزش و تمایلی که به [[تأیید]] [[امام]] و [[بنی هاشم]] نشان داد، اعتنایی نکردند بلکه ابوبکر و دار و دسته [[اموی]] او در کمرنگ ساختن نقش بنی هاشم در [[حال]] و [[آینده]]، از این موقعیت استفاده کردند و کارهای [[حکومتی]] را در تعدادی از مراکز مهمّ دولتی در [[اختیار]] امویان قرار دادند. | دوم: جناح [[امویان]] و در رأس آنها [[ابوسفیان]] که برای دستیابی به جایگاهی برجسته در [[حکومت]]، دارای [[مطامع]] [[سیاسی]] بزرگی بودند تا بدین وسیله بخشی از [[عظمت]] سیاسی خویش را در [[جاهلیت]] باز گردانند و ابوبکر و دار و دستهاش طبق [[شناختی]] که از [[سرشت]] امویان و [[خواستهها]] و [[تمایلات]] سیاسی و مادی آنان داشتند، با آنها [[همگرایی]] نشان دادند و در این راستا برای ابوبکر چندان مهم نبود تا در مورد برخی از اصول و مبانی و حقوق [[شرعی]]، کوتاه بیاید. به همین دلیل ابوبکر کلیه [[اموال مسلمانان]] و اموالی را که ابوسفیان به [[فرمان]] [[رسول]]{{صل}} بابت [[زکات]] گرد آورده بود یکجا به ابوسفیان بخشید و کسانی که در سقیفه برگ برندهای به دست آورده بودند به [[مخالفت]] امویان و تهدیدی که ابوسفیان انجام داد و سخنان هیجانآمیزش و تمایلی که به [[تأیید]] [[امام]] و [[بنی هاشم]] نشان داد، اعتنایی نکردند بلکه ابوبکر و دار و دسته [[اموی]] او در کمرنگ ساختن نقش بنی هاشم در [[حال]] و [[آینده]]، از این موقعیت استفاده کردند و کارهای [[حکومتی]] را در تعدادی از مراکز مهمّ دولتی در [[اختیار]] امویان قرار دادند. | ||
سوم: جناح [[هوادار]] بنی هاشم و [[خواص]] آنان نظیر [[عمار]] و [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و گروههای زیادی از [[مردم]] که [[حق]] قانونی [[خلافت]] را از آن [[خاندان]] [[بنی هاشم]] میدانستند و طبق فرموده [[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز غدیر]] و بر اساس شیوههای [[سیاسی]] که با آن آشنایی داشتند، این خاندان را [[وارثان]] طبیعی [[رسول اکرم]]{{صل}} به شمار میآوردند و دلائل واهی و [[پوچی]] که طرفهای درگیر در [[سقیفه]] مطرح میکردند بر این گروهها تاثیرگذار نبود؛ زیرا اینان با [[مشاهده]] فعالیتهای هواداران سقیفه پی بردند که [[هدف]] آنها دستیابی به خواستههای خود و در [[اختیار]] گرفتن [[حکومت]] و اختصاص دادن آن به خویشتن است و این خود، هشداری تلقی میشد که [[حکومت اسلامی]] از مسیر صحیح خود خارج و [[منحرف]] شده است<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۷۸.</ref>. | سوم: جناح [[هوادار]] بنی هاشم و [[خواص]] آنان نظیر [[عمار]] و [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و گروههای زیادی از [[مردم]] که [[حق]] قانونی [[خلافت]] را از آن [[خاندان]] [[بنی هاشم]] میدانستند و طبق فرموده [[رسول خدا]]{{صل}} در [[روز غدیر]] و بر اساس شیوههای [[سیاسی]] که با آن آشنایی داشتند، این خاندان را [[وارثان]] طبیعی [[رسول اکرم]]{{صل}} به شمار میآوردند و دلائل واهی و [[پوچی]] که طرفهای درگیر در [[سقیفه]] مطرح میکردند بر این گروهها تاثیرگذار نبود؛ زیرا اینان با [[مشاهده]] فعالیتهای هواداران سقیفه پی بردند که [[هدف]] آنها دستیابی به خواستههای خود و در [[اختیار]] گرفتن [[حکومت]] و اختصاص دادن آن به خویشتن است و این خود، هشداری تلقی میشد که [[حکومت اسلامی]] از مسیر صحیح خود خارج و [[منحرف]] شده است<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۷۸.</ref>. | ||
== نتایج سقیفه == | == نتایج سقیفه == | ||
خط ۱۷۸: | خط ۱۷۸: | ||
نخست: مسأله خویشاوندی را در امر [[خلافت]] به هیچ وجه پذیرا نشود و معنای این کار آن بود، [[لباس]] مشروعیتی که [[ابوبکر]] آن را در [[سقیفه]] به تن کرده بود، از وی برکنند. | نخست: مسأله خویشاوندی را در امر [[خلافت]] به هیچ وجه پذیرا نشود و معنای این کار آن بود، [[لباس]] مشروعیتی که [[ابوبکر]] آن را در [[سقیفه]] به تن کرده بود، از وی برکنند. | ||
دوم: خود [[هیئت حاکمه]] به تناقضگویی میافتاد زیرا آنها بر اجرای اصل [[خویشاوندی]] که در برابر سایر [[جناحها]] عنوان کرده بودند پافشاری داشتند، در صورتی که برای [[بنی هاشم]] نزدیکترین [[خویشاوندان]] [[رسول خدا]]{{صل}}، هیچ گونه حقی در [[حکومت]] در نظر نگرفتند و یا اگر حقی منظور میکردند در شرایطی نبود که [[مخالفت]] بنی هاشم در [[رویارویی]] با حکومت، تلقی شود. بدین ترتیب [[قدرت]] [[حاکم]]، راه دوم را برگزید<ref>برای آگاهی بر شرح ماجرا به کتاب «فدک فی التاریخ» شهید صدر، ص۸۴- ۹۶ و تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۹ و ۴۵۰ (حوادث السقیفه) مراجعه شود.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۸۱.</ref> | دوم: خود [[هیئت حاکمه]] به تناقضگویی میافتاد زیرا آنها بر اجرای اصل [[خویشاوندی]] که در برابر سایر [[جناحها]] عنوان کرده بودند پافشاری داشتند، در صورتی که برای [[بنی هاشم]] نزدیکترین [[خویشاوندان]] [[رسول خدا]]{{صل}}، هیچ گونه حقی در [[حکومت]] در نظر نگرفتند و یا اگر حقی منظور میکردند در شرایطی نبود که [[مخالفت]] بنی هاشم در [[رویارویی]] با حکومت، تلقی شود. بدین ترتیب [[قدرت]] [[حاکم]]، راه دوم را برگزید<ref>برای آگاهی بر شرح ماجرا به کتاب «فدک فی التاریخ» شهید صدر، ص۸۴- ۹۶ و تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۹ و ۴۵۰ (حوادث السقیفه) مراجعه شود.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۸۱.</ref> | ||
== [[صحابه]] و [[اعتراض]] به خلافت سقیفه == | == [[صحابه]] و [[اعتراض]] به خلافت سقیفه == | ||
خط ۱۹۱: | خط ۱۹۱: | ||
اکنون من به آنچه یاد دارم گواهی میدهم، هرکس خواست [[ایمان]] آورد وگرنه [[کفر]] بورزد، [[روز]] جدایی، [[میعاد]] همگان است. | اکنون من به آنچه یاد دارم گواهی میدهم، هرکس خواست [[ایمان]] آورد وگرنه [[کفر]] بورزد، [[روز]] جدایی، [[میعاد]] همگان است. | ||
سپس گروه دیگری از جمله [[ابوذر]] و [[ابوایوب انصاری]] و [[عتبة بن ابی لهب]] و [[نعمان بن عجلان]] و [[سلمان فارسی]] بهپاخاسته و بر ضد هواداران [[سقیفه]] [[اقامه دلیل]] کردند<ref>تاریخ ابو الفدا، ج۱، ص۱۵۶؛ خصال صدوق، ص۴۳۲؛ احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۸۸.</ref> | سپس گروه دیگری از جمله [[ابوذر]] و [[ابوایوب انصاری]] و [[عتبة بن ابی لهب]] و [[نعمان بن عجلان]] و [[سلمان فارسی]] بهپاخاسته و بر ضد هواداران [[سقیفه]] [[اقامه دلیل]] کردند<ref>تاریخ ابو الفدا، ج۱، ص۱۵۶؛ خصال صدوق، ص۴۳۲؛ احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۸۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۸۸.</ref> | ||
== [[امام علی]]{{ع}} و پیچیدگیهای سقیفه == | == [[امام علی]]{{ع}} و پیچیدگیهای سقیفه == | ||
خط ۲۲۹: | خط ۲۲۹: | ||
[[پیامبر اکرم]] به عنوان [[رهبری سیاسی]] و کارآزموده، [[بصیرت]] و [[دوراندیشی]] و علاقمندی خود به [[امت]] و ارتباط همیشگی خود را به [[جهان غیب]] و [[دانش الهی]] که [[دین اسلام]] را آخرین [[آیین]] مقرر داشت که همه اهداف رسالتهای [[الهی]] بر اساس آن تحققپذیر میباشد، به [[تاریخ]] و همه معاصران خود به [[اثبات]] رساند؛ از این رهگذر و نیز از این جنبه که [[رسول خدا]]{{صل}} به خوبی میدانست که [[آگاهی]] [[مردم]] از [[رسالت اسلامی]] در عصر آن حضرت تا چه پایه است و تا چه اندازه محو ارزشهای رسالتاند و اینکه [[طبیعت]] جامعهای [[تازه مسلمان]] و پذیرای [[دولت رسول خدا]] دربردارنده تعصّبات و [[آداب و رسوم]] [[جاهلی]] است که ریشهکن ساختن آنها به سرعت و با [[شیوههای تربیتی]] کوتاهمدت، دشوار به نظر میرسید؛ و دیگر اموری که در شرایط موجود پیرامون [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[دولت]] آن حضرت برای [[اهل]] نظر قابل [[درک]] است، هر [[پژوهشگری]] وجود [[برنامهریزی]] دراز مدتی را ضروری میبیند که بتواند در بلند مدت، ضامن اجرای اهداف بزرگ [[رسالت]] باشد؛ زیرا پس از نگرشی خاص به شیوههایی که [[جامعه]] را دستخوش [[تغییر]] میکرد، دستیابی به نتایجی مورد [[انتظار]]، از روند [[حرکت]] رسالت در آن برهه و جامعه، آن هم در کوتاه مدت، کاری محال و یا دشوار به نظر میرسید. | [[پیامبر اکرم]] به عنوان [[رهبری سیاسی]] و کارآزموده، [[بصیرت]] و [[دوراندیشی]] و علاقمندی خود به [[امت]] و ارتباط همیشگی خود را به [[جهان غیب]] و [[دانش الهی]] که [[دین اسلام]] را آخرین [[آیین]] مقرر داشت که همه اهداف رسالتهای [[الهی]] بر اساس آن تحققپذیر میباشد، به [[تاریخ]] و همه معاصران خود به [[اثبات]] رساند؛ از این رهگذر و نیز از این جنبه که [[رسول خدا]]{{صل}} به خوبی میدانست که [[آگاهی]] [[مردم]] از [[رسالت اسلامی]] در عصر آن حضرت تا چه پایه است و تا چه اندازه محو ارزشهای رسالتاند و اینکه [[طبیعت]] جامعهای [[تازه مسلمان]] و پذیرای [[دولت رسول خدا]] دربردارنده تعصّبات و [[آداب و رسوم]] [[جاهلی]] است که ریشهکن ساختن آنها به سرعت و با [[شیوههای تربیتی]] کوتاهمدت، دشوار به نظر میرسید؛ و دیگر اموری که در شرایط موجود پیرامون [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[دولت]] آن حضرت برای [[اهل]] نظر قابل [[درک]] است، هر [[پژوهشگری]] وجود [[برنامهریزی]] دراز مدتی را ضروری میبیند که بتواند در بلند مدت، ضامن اجرای اهداف بزرگ [[رسالت]] باشد؛ زیرا پس از نگرشی خاص به شیوههایی که [[جامعه]] را دستخوش [[تغییر]] میکرد، دستیابی به نتایجی مورد [[انتظار]]، از روند [[حرکت]] رسالت در آن برهه و جامعه، آن هم در کوتاه مدت، کاری محال و یا دشوار به نظر میرسید. | ||
بنابراین پس از روگردانی [[امت]] یا عدم [[تسلیم]] آنان در برابر [[دستورات]] [[پیامبر]] در مرحله دوم باید [[صبر]] و [[پایداری]] از خود نشان داد و در [[سایه]] [[دولت اسلامی]] نوپا به برنامهریزی عملی دقیق در جهت کارهای [[تربیتی]] بنیادین پرداخت تا شرایط لازم برای به دست گرفتن زمام امور و اجرای آن برنامهها، مهیا شود و کلیه اهداف ممکن، برای اجرای صحیح و [[پسندیده]] این [[آیین]] جاودان، تحقق یابد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]] ص۱۹۵.</ref>. | بنابراین پس از روگردانی [[امت]] یا عدم [[تسلیم]] آنان در برابر [[دستورات]] [[پیامبر]] در مرحله دوم باید [[صبر]] و [[پایداری]] از خود نشان داد و در [[سایه]] [[دولت اسلامی]] نوپا به برنامهریزی عملی دقیق در جهت کارهای [[تربیتی]] بنیادین پرداخت تا شرایط لازم برای به دست گرفتن زمام امور و اجرای آن برنامهها، مهیا شود و کلیه اهداف ممکن، برای اجرای صحیح و [[پسندیده]] این [[آیین]] جاودان، تحقق یابد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۲ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۲]]، ص۱۹۵.</ref>. | ||
== سخن امام علی{{ع}} پس از آگاهی از ماجرای سقیفه == | == سخن امام علی{{ع}} پس از آگاهی از ماجرای سقیفه == | ||
چون ماجرای بیعت ابوبکر پایان گرفت و [[بیعتکنندگان]] با وی [[بیعت]] کردند، مردی نزد [[امیر مؤمنان]] که [[قبر]] [[پیامبر خدا]] را با بیل صاف میکرد، آمد و به او گفت: مردم با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند و [[انصار]]، به سبب [[اختلاف]] داخلیشان [[خوار]] شدند و [[آزادشدگان]] فتح مکه<ref>منظور، آن دسته از قریش هستند که در فتح مکه هنوز مسلمان نشده بودند و پیامبر{{صل}} فرمان داد کهکسی آنان را به اسارت نگیرد تا بلکه مسلمان شوند.</ref> به [[بیعت]] با آن [[مرد]] ([[ابوبکر]])، مبادرت ورزیدند که مبادا [خلافت] به شما برسد. [[امام]]{{ع}} سرِ بیل را بر [[زمین]] زد و دستش را بر آن نهاد و گفت: "الف، لام، میم. آیا [[مردم]] [[گمان]] میبرند که رها میشوند تا [تنها به زبان] بگویند: [[ایمان]] آوردیم، و [آیا گمان میبرند که] [[آزمایش]] نمیشوند؟ و بیگمان، پیشینیانِ آنان را آزمودهایم و بیشک، [[خداوند]]، [[راستگویان]] و [[دروغگویان]] را معلوم میدارد. آیا آنان که کارهای زشت میکنند، گمان میبرند که بر ما پیشی میگیرند؟ چه بد [[حکم]] میرانند!"<ref>عنکبوت: آیات ۱- ۴.</ref><ref>[[الارشاد (کتاب)|الارشاد]]، ج ۱، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | چون ماجرای بیعت ابوبکر پایان گرفت و [[بیعتکنندگان]] با وی [[بیعت]] کردند، مردی نزد [[امیر مؤمنان]] که [[قبر]] [[پیامبر خدا]] را با بیل صاف میکرد، آمد و به او گفت: مردم با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند و [[انصار]]، به سبب [[اختلاف]] داخلیشان [[خوار]] شدند و [[آزادشدگان]] فتح مکه<ref>منظور، آن دسته از قریش هستند که در فتح مکه هنوز مسلمان نشده بودند و پیامبر{{صل}} فرمان داد کهکسی آنان را به اسارت نگیرد تا بلکه مسلمان شوند.</ref> به [[بیعت]] با آن [[مرد]] ([[ابوبکر]])، مبادرت ورزیدند که مبادا [خلافت] به شما برسد. [[امام]]{{ع}} سرِ بیل را بر [[زمین]] زد و دستش را بر آن نهاد و گفت: "الف، لام، میم. آیا [[مردم]] [[گمان]] میبرند که رها میشوند تا [تنها به زبان] بگویند: [[ایمان]] آوردیم، و [آیا گمان میبرند که] [[آزمایش]] نمیشوند؟ و بیگمان، پیشینیانِ آنان را آزمودهایم و بیشک، [[خداوند]]، [[راستگویان]] و [[دروغگویان]] را معلوم میدارد. آیا آنان که کارهای زشت میکنند، گمان میبرند که بر ما پیشی میگیرند؟ چه بد [[حکم]] میرانند!"<ref>عنکبوت: آیات ۱- ۴.</ref><ref>[[الارشاد (کتاب)|الارشاد]]، ج ۱، ص۱۸۹.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | ||
== | == هجوم به خانه فاطمه{{س}}، [[دختر پیامبر]]{{صل}}== | ||
در کتاب أنساب الأشراف به نقل از سلیمان تَیمی و [[ابن عون]] آمده است: ابوبکر به دنبال علی{{ع}} فرستاد و از او بیعت خواست؛ [اما] او بیعت نکرد. پس عمر آمد و همراه او شعلهای از [[آتش]] بود. [[فاطمه]]{{س}} او را در آستانه در دید و فرمود: "ای پسر خطاب! آیا درِ خانهام را بر روی من آتش میزنی؟". گفت: آری، و این، آنچه را پدرت آورْد، استوارتر میکند<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص۲۶۸.</ref>. | در کتاب أنساب الأشراف به نقل از سلیمان تَیمی و [[ابن عون]] آمده است: ابوبکر به دنبال علی{{ع}} فرستاد و از او بیعت خواست؛ [اما] او بیعت نکرد. پس عمر آمد و همراه او شعلهای از [[آتش]] بود. [[فاطمه]]{{س}} او را در آستانه در دید و فرمود: "ای پسر خطاب! آیا درِ خانهام را بر روی من آتش میزنی؟". گفت: آری، و این، آنچه را پدرت آورْد، استوارتر میکند<ref>أنساب الأشراف، ج ۲، ص۲۶۸.</ref>. | ||
همچنین در کتاب [[تاریخ]] الطبری به نقل از [[زیاد بن کلیب]] نقل شده است: [[عمر بن خطاب]] به | همچنین در کتاب [[تاریخ]] الطبری به نقل از [[زیاد بن کلیب]] نقل شده است: [[عمر بن خطاب]] به خانه علی{{ع}} که در آن، [[طلحه]] و [[زبیر]] و مردانی از [[مهاجران]] بودند، آمد و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، یا ([[خانه]] را) با شما آتش میزنم، یا برای بیعتْ بیرون آیید. زبیر با [[شمشیر]] آخته، به سوی او بیرون دوید؛ اما [پایش] لغزید و شمشیر از دستش به زمین افتاد. پس بر او ریختند و دستگیرش نمودند<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص۲۰۲.</ref>.<ref>محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | ||
== خودداری امام{{ع}} از بیعت== | == خودداری امام{{ع}} از بیعت== | ||
خط ۲۴۷: | خط ۲۴۷: | ||
[[امام علی]]{{ع}} در خطبهای که از امر خلافت شِکوه میکند فرمود: "هان! به خدا سوگند، فلان شخص، [[جامه]] خلافت به تن کرد و میدانست که من، محور گردش آسیاب خلافتم. سیلاب [فضائل] از ستیغ بلندم ریزان است و مرغ [اندیشه] از رسیدن به قلهام [[ناتوان]]. پس، دامن از خلافت بر کشیدم و پهلو از آن پیچیدم و [[نیک]] اندیشیدم که یا بییاور بستیزم و یا بر این تیرگی و [[ظلمت]]، شکیب ورزم؛ ظلمتی که در آن، بزرگسالانْ فرتوت و خردسالانْ پیر گردند و [[مؤمن]]، تا لحظه دیدار پروردگارش، در آن به [[رنج]] و [[زحمت]] باشد. دیدم که [[شکیبایی]] خردمندانهتر است. پس با خاری در چشم و استخوانی در گلو و با این که میراثم را به تاراجرفته میدیدم، شکیب ورزیدم"<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- فی خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَی الشکوی مِن أمرِ الخِلافَةِ-: أما وَاللهِ لَقَد تَقَمصَها فُلانٌ وإنهُ لَیعلَمُ أن مَحَلی مِنها مَحَل القُطبِ مِنَ الرحا، ینحَدِرُ عَنی السیلُ ولا یرقی إلَی الطیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوباً، وطَوَیتُ عَنها کشحاً، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذاءَ، أو أصبِرَ عَلی طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیهَا الکبیرُ، وَیشیبُ فیهَا الصغِیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حتی یلقی رَبهُ! فَرَأَیتُ أن الصبرَ عَلی هاتا أحجی، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذی، وفِی الحَلقِ شَجاً، أری تُراثی نَهباً}} (نهج البلاغة، خطبه ۳).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | [[امام علی]]{{ع}} در خطبهای که از امر خلافت شِکوه میکند فرمود: "هان! به خدا سوگند، فلان شخص، [[جامه]] خلافت به تن کرد و میدانست که من، محور گردش آسیاب خلافتم. سیلاب [فضائل] از ستیغ بلندم ریزان است و مرغ [اندیشه] از رسیدن به قلهام [[ناتوان]]. پس، دامن از خلافت بر کشیدم و پهلو از آن پیچیدم و [[نیک]] اندیشیدم که یا بییاور بستیزم و یا بر این تیرگی و [[ظلمت]]، شکیب ورزم؛ ظلمتی که در آن، بزرگسالانْ فرتوت و خردسالانْ پیر گردند و [[مؤمن]]، تا لحظه دیدار پروردگارش، در آن به [[رنج]] و [[زحمت]] باشد. دیدم که [[شکیبایی]] خردمندانهتر است. پس با خاری در چشم و استخوانی در گلو و با این که میراثم را به تاراجرفته میدیدم، شکیب ورزیدم"<ref>{{متن حدیث|الإمام علی{{ع}}- فی خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَی الشکوی مِن أمرِ الخِلافَةِ-: أما وَاللهِ لَقَد تَقَمصَها فُلانٌ وإنهُ لَیعلَمُ أن مَحَلی مِنها مَحَل القُطبِ مِنَ الرحا، ینحَدِرُ عَنی السیلُ ولا یرقی إلَی الطیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوباً، وطَوَیتُ عَنها کشحاً، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذاءَ، أو أصبِرَ عَلی طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیهَا الکبیرُ، وَیشیبُ فیهَا الصغِیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حتی یلقی رَبهُ! فَرَأَیتُ أن الصبرَ عَلی هاتا أحجی، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذی، وفِی الحَلقِ شَجاً، أری تُراثی نَهباً}} (نهج البلاغة، خطبه ۳).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | ||
== | == یاریخواهی امام{{ع}} از [[مهاجران]] و [[انصار]] == | ||
در [[کتاب سلیم بن قیس]] آمده است: [[سلمان]] گفت: چون شب شد، علی{{ع}} [[فاطمه]]{{س}} را بر درازگوشی سوار کرد و دست دو پسرش، حسن و حسین{{عم}} را گرفت و هیچ یک از [[اهل]] [[بدر]]، چه [[مهاجر]] و چه انصار را وا ننهاد، جز آنکه به منزلش رفت و حقش را به آنان یادآوری کرد و آنان را به [[یاری]] خود فرا خواند؛ اما جز ۴۴ نفر، هیچ کدام پاسخ مثبت ندادند. پس به آنان [[فرمان]] داد که صبح زود، سر تراشیده و با سلاحهایشان بیایند و تا به پای [[مرگ]]، [[پیمان]] ببندند. چون صبح شد، جز چهار تن [به [[وعده]] خود] [[وفا]] نکردند. به سلمان گفتم: آن چهار تن که بودند؟ گفت: من، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[زبیر بن عوام]]. سپس علی{{ع}} [[شب]] بعد به نزد آنان آمد و سوگندشان داد. گفتند: صبح با تو میآییم؛ اما هیچ یک از آنان، جز ما [چهار تن] نیآمدند. و شب سوم هم به نزد آنان آمد و باز، جز ما کسی نیامد. چون [[خیانت]] و [[بیوفایی]] آنان را دید، | در [[کتاب سلیم بن قیس]] آمده است: [[سلمان]] گفت: چون شب شد، علی{{ع}} [[فاطمه]]{{س}} را بر درازگوشی سوار کرد و دست دو پسرش، حسن و حسین{{عم}} را گرفت و هیچ یک از [[اهل]] [[بدر]]، چه [[مهاجر]] و چه انصار را وا ننهاد، جز آنکه به منزلش رفت و حقش را به آنان یادآوری کرد و آنان را به [[یاری]] خود فرا خواند؛ اما جز ۴۴ نفر، هیچ کدام پاسخ مثبت ندادند. پس به آنان [[فرمان]] داد که صبح زود، سر تراشیده و با سلاحهایشان بیایند و تا به پای [[مرگ]]، [[پیمان]] ببندند. چون صبح شد، جز چهار تن [به [[وعده]] خود] [[وفا]] نکردند. به سلمان گفتم: آن چهار تن که بودند؟ گفت: من، [[ابوذر]]، [[مقداد]] و [[زبیر بن عوام]]. سپس علی{{ع}} [[شب]] بعد به نزد آنان آمد و سوگندشان داد. گفتند: صبح با تو میآییم؛ اما هیچ یک از آنان، جز ما [چهار تن] نیآمدند. و شب سوم هم به نزد آنان آمد و باز، جز ما کسی نیامد. چون [[خیانت]] و [[بیوفایی]] آنان را دید، خانهنشین شد و به گردآوری و کنار هم نهادن [[قرآن]] رو آورد و از خانهاش بیرون نیامد تا آنکه قرآن را گرد آورْد<ref>کتاب سلیم بن قیس، ج ۲، ص۵۸۰، ح ۴.</ref>. | ||
و در کتاب [[تاریخ]] الیعقوبی در این باره آمده است: گروهی به گرد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} جمع شدند و به او پیشنهاد دادند تا از آنان برای خود، [[بیعت]] بگیرد. پس به آنان فرمود: "برای این کار، صبح، سر تراشیده نزد من آیید". صبح هنگام، جز سه نفر، هیچ کس نیامد<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص۱۲۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | و در کتاب [[تاریخ]] الیعقوبی در این باره آمده است: گروهی به گرد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} جمع شدند و به او پیشنهاد دادند تا از آنان برای خود، [[بیعت]] بگیرد. پس به آنان فرمود: "برای این کار، صبح، سر تراشیده نزد من آیید". صبح هنگام، جز سه نفر، هیچ کس نیامد<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص۱۲۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص۱۷۲-۱۸۵.</ref> | ||
خط ۲۸۷: | خط ۲۸۷: | ||
روشن است که [[استدلال]] فوق، [[جدال]] به احسن است تا [[ناراستی]] [[عمل]] [[اصحاب]] [[سقیفه]] را نشان دهد وگرنه [[جانشینی]] [[رسول الله]]{{صل}} باید مبتنی بر صلاحیت فردی و [[نص نبوی]] باشد و نزدیکی و دوری نسبی، تأثیری در آن ندارد. [[سخن]] صحیح در این میان، [[کلامی]] است که [[سید رضی]] در خصائص الائمه نقل کرده است. | روشن است که [[استدلال]] فوق، [[جدال]] به احسن است تا [[ناراستی]] [[عمل]] [[اصحاب]] [[سقیفه]] را نشان دهد وگرنه [[جانشینی]] [[رسول الله]]{{صل}} باید مبتنی بر صلاحیت فردی و [[نص نبوی]] باشد و نزدیکی و دوری نسبی، تأثیری در آن ندارد. [[سخن]] صحیح در این میان، [[کلامی]] است که [[سید رضی]] در خصائص الائمه نقل کرده است. | ||
آنگاه که استدلالات [[مهاجرین]] و [[انصار]] به خدمت [[امام]] عرضه شد، ایشان فرمود: {{متن حدیث|وَا عَجَباً أَ تَكُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ لَا تَكُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ وَ يُرْوَى وَ الْقَرَابَةِ وَ النَّصِّ}}؛ شگفتا! آیا [[جانشینی پیامبر]] به [[صحابی]] بودن است، ولی به صحابی بودن و [[قرابت]] نیست؟ | آنگاه که استدلالات [[مهاجرین]] و [[انصار]] به خدمت [[امام]] عرضه شد، ایشان فرمود: {{متن حدیث|وَا عَجَباً أَ تَكُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ لَا تَكُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ وَ يُرْوَى وَ الْقَرَابَةِ وَ النَّصِّ}}؛ شگفتا! آیا [[جانشینی پیامبر]] به [[صحابی]] بودن است، ولی به صحابی بودن و [[قرابت]] نیست؟ | ||
در [[نقلی]] دیگر از سید رضی، پایان سخن علی{{ع}} خطاب به [[مردم]]، این گونه بوده است: «... آیا به قرابت و [[نص]] نیست؟»<ref>سیدرضی، خصائص الائمه، ص۱۱؛ نهج البلاغه، حکمت ۱۸۱.</ref>.<ref>[[سید محمد کاظم طباطبایی|طباطبایی، سید محمد کاظم]]، [[ادله و نصوص امامت علی (مقاله)| مقاله «ادله و نصوص امامت علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۳ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۳]] ص۲۲۹.</ref> | در [[نقلی]] دیگر از سید رضی، پایان سخن علی{{ع}} خطاب به [[مردم]]، این گونه بوده است: «... آیا به قرابت و [[نص]] نیست؟»<ref>سیدرضی، خصائص الائمه، ص۱۱؛ نهج البلاغه، حکمت ۱۸۱.</ref>.<ref>[[سید محمد کاظم طباطبایی|طباطبایی، سید محمد کاظم]]، [[ادله و نصوص امامت علی (مقاله)| مقاله «ادله و نصوص امامت علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۳ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۳]]، ص۲۲۹.</ref> | ||
== پاسخ به چند شبهه == | |||
=== [[اصحاب]] و عمل به سخنان پیامبر === | |||
با وجود سخنان صریح [[پیامبر]] درباره [[خلافت امام علی]]{{ع}}، چرا اصحاب در [[سقیفه]] گرد آمدند و به [[فکر]] [[انتخاب خلیفه]] افتادند؟ آیا این، نشانه نبود [[نص]] نیست؟ در پاسخ باید گفت: | |||
# شواهد نشان میدهند جو موجود، برای [[حکومت امام علی]]{{ع}} سازگار نبود و حتی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در این زمینه پیشگوییهایی کرده بود. از اینرو، [[انصار]] به فکر افتادند که برای [[حفظ]] خود از [[انتقام]] و [[آزار]] [[قریش]]، [[زمامداری]] از جانب خود [[انتخاب]] کنند. | |||
# همه سخنان و مذاکرات سقیفه به ما نرسیده است. در این صورت، چگونه میتوان پذیرفت که در سقیفه اصلاً سخنی از وصیت پیامبر بر [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}} مطرح نشده است؟ | |||
# ابهام دیگری که در مورد سقیفه وجود دارد، این است که نام بسیاری از حاضران ثبت نشده است. اما همین مقدار میدانیم که بسیاری از اصحاب حتی بزرگان در سقیفه حضور نداشتهاند؛ مانند [[امام علی]]{{ع}}، [[بنیهاشم]] و بیشتر [[مهاجران]]. حتی برخی بزرگان انصار نیز در مجلس نبودهاند. بنابراین، بعید نیست افراد خاصی در سقیفه گرد آمده باشند. | |||
# دستورهای پیامبر اکرم{{صل}} را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دستورهای [[دنیوی]] و دستورهای [[اخروی]]. اصحاب در مورد آنچه مربوط به [[آخرت]] میشد، مانند [[عبادات]]، متعبد بودند، اما در مورد آنچه به [[دنیا]] مربوط میشد، به خود [[اجازه]] میدادند که در برابر پیامبر اظهار نظر کنند و گاه به دستور پیامبر [[اعتراض]] میکردند. علامه [[سید عبدالحسین شرف الدین]] در کتاب الاجتهاد و النص، شواهد فراوانی از اعتراضهای اصحاب به پیامبر را آورده است. نمونهای از پایبند نبودن آنان به نص، ماجرای معروفی است که پیامبر در بستر [[بیماری]] کاغذ و قلم خواست تا چیزی بنویسد که پس از آن [[گمراه]] نشوند، اما برخی جلوگیری کردند. نمونه دیگر [[سرپیچی]] از دستور اکید پیامبر در مورد [[همراهی]] با [[اسامه]] است که حضرت در روزهای پایانی [[حیات]] خویش دستور داد. | |||
همین پرسش و پاسخ میان [[ابن ابی الحدید]] و [[نقیب]] ابوجعفر مطرح شده است که خلاصه آن چنین است: ابن ابی الحدید میگوید: «بعید میدانم که [[اصحاب]] برای کنار گذاشتن [[نص پیامبر]] درباره [[خلافت]] گرد هم آیند». نقیب ابوجعفر پاسخ میدهد: اصحاب، امر خلافت را به حساب [[امور دنیوی]] میگذاردند نه به حساب [[امور دینی]]؛ همانند [[نماز]] و [[روزه]]. آنان در امور دنیوی اگر [[مصلحت]] را بر خلاف نص پیامبر میدانستند از [[مخالفت]] ابا نداشتند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۲.</ref>.<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۶۰.</ref> | |||
=== سرآغاز [[سکوت امام علی]] === | |||
درباره [[واقعه سقیفه]]، ابهامی دیگر هست که لازم است روشن شود. هنوز جنازه [[مطهر]] [[پیامبر]] در [[خانه]] بود که عباس میخواست با [[امیر مؤمنان]]{{ع}} [[بیعت]] کند. [[امام]] فرمود: «ای عمو، آیا کسی جز من خیال [[حکومت]] در سر میپروراند؟» عباس جواب داد: «به زودی خواهی دید». ابن ابی الحدید در ادامه بیان میکند که وقتی [[سقیفه]] رسید، [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از کوتاهی خویش در امر بیعت پشیمان شد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۱؛ شیخ صدوق، الجمل او النصرة فی حرب البصره، ص۵۷.</ref>. | |||
در [[روایت]] دیگر است که چون خبر سقیفه به [[امام علی]]{{ع}} و اطرافیان رسید، امام و دیگران آن را [[انکار]] کردند و گفتند: در غیاب ما، [[مسلمانان]] چنین نمیکنند، در حالی که ما به محمد سزاوارتریم». عباس گفت: «به خدای [[کعبه]] [[سوگند]] که [[مردم]] چنین کردند»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.</ref>. نیز نقل است که عباس با شنیدن خبر سقیفه به [[بنیهاشم]] گفت: «تا ابد دستتان کوتاه شد. شما از گفته من [[سرپیچی]] کردید و من [[رنج]] درونی خود را [[حبس]] کردم»<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱۹.</ref>. | |||
نکته دیگر اینکه پس از بیعت سقیفه، وقتی شبانگاهان امام علی{{ع}} و [[حضرت زهرا]]{{س}} برای یاری خواستن به در خانه اصحاب میرفتند و اصحاب میگفتند که اگر علی{{ع}} زودتر میآمد با او بیعت میکردیم، امام در پاسخ میفرمود: «آیا جنازه پیامبر را در خانهاش رها کنم و برای [[نزاع]] با [[مردم]] در [[حکومت]] نزد آنان بروم؟» [[حضرت زهرا]]{{س}} نیز این سخن امام] را [[تأیید]] میکرد<ref>دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۲۹-۳۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۳.</ref>. | |||
در اینجا پرسشهایی از این قبیل رخ مینمایند: مگر [[امام علی]]{{ع}} از پیرامون خویش [[آگاه]] نبود؟ یا چگونه ممکن است عباس بهتر از امام علی{{ع}} از امور [[جامعه اسلامی]] آگاه باشد؟ یک تحلیل درباره علت تجمع [[انصار]] در [[سقیفه]] این است که جو موجود نشان میداد که برخی نمیگذارند حکومت به [[امام]] برسد و از این رو، ترجیح دادند خلیفهای از میان خود [[انتخاب]] کنند. آیا میتوان پذیرفت که انصار بیش از امام از [[آینده]] آگاه بودهاند؟ آیا یک [[روز]] تأخیر در دفن پیامبر مهمتر است یا اینکه شکافی ژرف میان [[مسلمانان]] افتد و این همه [[انحراف]] پدید آید؟ آیا امام علی{{ع}} پیش از اینکه انتخاب سقیفه صورت گیرد، در پیشگیری کوتاهی نکرد؟ | |||
برای راه یافتن به پاسخ، جنبه [[ملکوتی]] امام و [[علم]] لدنیاش را نادیده میگیریم و به [[شخصیت]] ظاهری ایشان مینگریم؛ چنانکه خود هنگام [[قضاوت]]، بر اساس ظواهر و به عنوان [[انسانی]] عادی قضاوت میفرمود. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} در جنگهای پیامبر اکرم{{صل}} بسیاری از [[قریش]] و [[مشرکان]] را کشته بود و بسیاری از مسلمانان در هنگام [[رحلت پیامبر]] همان تازه مسلمانانی بودند که چارهای جز انتخاب [[اسلام]] نداشتند و ایمان راستین نیاورده بودند. حتی شماری بسیار از سران قریش از این دسته به شمار میرفتند این کشتارها عامل مهمی بود که آنان [[کینه]] امام علی{{ع}} و حتی [[پیامبر]] را به [[دل]] گیرند. | |||
[[امام سجاد]]{{ع}} در پاسخ به پرسشی درباره علت اینکه [[قریشیان]] علی{{ع}} را [[دوست]] نمیدارند، فرمود: «زیرا او گروهی از آنان را روانه [[جهنم]] کرد و گروه دیگرشان را [در [[فتح مکه]]] [[خوار]] و [[ذلیل]] ساخت»<ref>ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، ترجمة الامام علی بن ابی طالب{{ع}} من تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۲۲۹.</ref>. | |||
ولید از کسانی بود که [[کینه]] [[سختی]] از [[امام]] داشت. [[ابن ابی الحدید]] علت کینه او را این ذکر میکند که [[حضرت علی]]{{ع}} پدر او، [[عقبة بن ابی معیط]]، را در [[جنگ بدر]] کشته بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۸.</ref>. [[عمر]] نیز در گفتوگویی با [[ابن عباس]]، کینه [[قریش]] به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} را یادآور میشود<ref>ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب{{ع}}، ج۳، ص۷۳، به نقل از فرائد السمطین، ج۱، ص۲۵۸ و ۳۳۴.</ref>. [[حضرت زهرا]]{{س}} به [[خدا]] [[سوگند]] یاد میکند که دلیل [[غصب خلافت]] علی{{ع}} [[شمشیر]] برنده و کاریاش بوده است<ref>طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۸۸.</ref>. | |||
گذشته از اینکه [[امام علی]]{{ع}} بسیاری از قریش و حتی سران آنان را کشته بود، [[رسول خدا]]{{صل}} به وی از عواملی بود که [[حسادت]] دیگران را بر میانگیخت و کینه قریش را موجب میشد. [[حارث بن معاویه]] در گفتوگویی خطاب به [[زیاد بن لبید]]، علت گرفتن [[خلافت]] از [[اهل بیت]]{{عم}} را [[حسد]] ذکر میکند<ref>ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، ج۱، ص۶۰؛ واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۱۷۷.</ref>. هنگامی که امام علی{{ع}} را برای [[بیعت]] به [[مسجد]] بردند، [[ام ایمن]] خطاب به [[ابوبکر]] گفت: «ای ابوبکر، چه زود حسد و نفاقتان را آشکار کردید»<ref>کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۳.</ref>. | |||
ابن عباس به خدا سوگند یاد میکند که یکی از علل رویگردانی [[قوم]] از ایشان، حسد بوده است<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۹.</ref>. کینه امیرمؤمنان{{ع}} به قدری در [[دلها]] بود که وقتی [[حارث بن نعمان]] فهری، [[خبر غدیر]] را شنید، خود را به [[مدینه]] و نزد رسول خدا{{صل}} رساند و برای [[یقین]] به صحت آن، از رسول خدا{{صل}} پرسید که آیا [[انتخاب]] علی{{ع}} از جانب خود [[پیامبر]] است یا [[خداوند]]. چون پیامبر سه بار سوگند خورد که این امر از سوی خداوند است، حارث، هنگام بازگشت، از خدا خواست که اگر این سخن [[حق]] است، از [[آسمان]] بر او سنگ ببارد. در نتیجه، سنگی از آسمان به او اصابت کرد و مرد<ref>سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۳۰ و۳۱.</ref>. | |||
[[ابن ابی الحدید]] از قول [[نقیب]] ابوجعفر [[یحیی بن محمد]] علتهای [[نافرمانی]] [[مردم]] از [[امام علی]]{{ع}} را بر میشمرد. به نظر میرسد برخی از آنها بهانهای بیش نبودهاند، اما به هر حال، اینها ادلهای بودهاند که برای نافرمانی خود مطرح میکردهاند؛ زیرا [[منافقان]] از [[رسول خدا]]{{صل}} و خاندانش [[کینه]] به [[دل]] داشتند. همه این عوامل دست به دست هم دادند تا [[حکومت]] را از او گرفته، به دیگری سپردند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۴.</ref>. | |||
آنچه ذکر شد نشان میدهد که جو [[جامعه]] آن [[روز]]، نه تنها با [[امیرمؤمنان]]{{ع}} نبود، بلکه علیه حضرت بود. اگر فرض کنیم [[امام]] به محض [[رحلت پیامبر]] و پیش از [[دفن]] برای گرفتن حکومت به پا میخاست و از افرادی محدود [[بیعت]] میگرفت، برخی از بزرگان [[اصحاب]] که برای ایجاد [[انحراف]] در [[خلافت]]، در [[حجةالوداع]] همپیمان شده بودند و منافقان و زخمخوردگان از حضرت، ساکت نمینشستند و مزاحمتهای فراوانی برای امام پدید میآوردند و جبههای در برابر امام تشکیل میدادند، و بیگمان میان [[مسلمانان]] [[تفرقه]] میافتاد؛ چنان که [[عمر]] در اوایل خلافت خود به [[ابن عباس]] گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، هیچگاه [[قریش]] برگرد علی در نمیآید، و اگر او حکومت را به دست میگرفت، [[عرب]] از هر سو بر او [[شورش]] میکرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۵.</ref>. | |||
سخنی از [[فضل بن عباس]]، خطاب به قریش، به ویژه [[بنیتمیم]] ([[قبیله]] [[ابوبکر]])، نیز نشان میدهد که زمینه برای [[حکومت امام علی]]{{ع}} فراهم نبوده است. فضل میگوید: ما شایسته خلافتیم نه شما. اگر ما خلافت را در دست میگرفتیم، ناخشنودی مردم به ما بیش از دیگران بود؛ زیرا آنان به ما [[حسد]] و کینه میورزند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۱.</ref>. | |||
یکی از نشانههای کینه به [[امیر مؤمنان]]{{ع}} این است که با این که در طول ۲۵ سال خانهنشینی، بسیاری از دشمنانش از [[دنیا]] رفته بودند، پس از مرگ عثمان و به [[حکومت]] رسیدنش جنگهای بزرگی علیه حضرت به راه افتاد و مزاحمتهایی فراوان پدید آمد و سرانجام نیز نگذاشتند [[حکومت علوی]] دوام یابد. | |||
به هر سان، با توجه به خطری که از سوی [[روم]] و [[ایران]] و قدرتهای دیگر متوجه [[اسلام]] بود و عدهای در ماههای پایانی حیات پیامبر و پس از رحلتش، [[مرتد]] شدند و زمینه [[ارتداد]] برای برخی دیگر فراهم آمد، حرکت حضرت برای گرفتن [[بیعت]]، نه پیش از [[اجتماع سقیفه]] و نه پس از آن، به [[صلاح]] نبود. از سوی دیگر، [[مردم]] آن عصر و و آیندگان باید میدانستند که در [[زمان]] [[رحلت پیامبر]]، زمینه حکومت امام فراهم نبوده است و علت آن نیز خود [[مسلمانان]] بودهاند. با این که [[پیامبر]] اعلام کرده بود پس از او [[اهل]] بیتش مورد [[ستم]] واقع میشوند، تا پایان [[حیات]]، از علی{{ع}} به عنوان [[خلیفه]] خود یاد میکرد تا [[حجت]] تمام شود. | |||
اگر [[امیرمؤمنان]]{{ع}} هنگام رحلت پیامبر به گونه رسمی اعلام میکرد که صلاح نیست [[خلافت]] را بر عهده گیرد و کناره میگرفت، [[اثبات]] این که مسلمانان در آن دوران زیر بار حکومت امام نمیرفتهاند، به ویژه برای آیندگان، دشوار بود و چه بسا این [[شبهه]] پیش میآمد که چرا به وصیت پیامبر بر [[خلافت علی]]{{ع}} عمل نشد. | |||
اگر فرض کنیم [[امام]] علت [[کنارهگیری]] را نیز ذکر میکرد، از آنجا که خبر واحد چندان یقینآور نیست، باز هم اثبات صحت این سخن مشکل بود و در صحت انتساب آن به امام [[شک]] میکردند؛ چنان که حتی در صحت خبرهای متواتر نیز ایجاد شک میکنند. بنا بر این، باید [[امام علی]]{{ع}} [[خون]] [[دلها]] و [[رنجها]] را تحمل کند تا در عمل به مردم و آیندگان بفهماند که مسلمانان آن دوران زمینه پذیرش حکومتش را نداشتهاند. از این رو، میبینیم که پیامبر تا آخرین لحظههای حیات، هم با زبان سفارش میفرمود که علی{{ع}} خلیفه او است و هم در عمل میخواست [[اصحاب]] را برای [[جنگ]] از [[مدینه]] خارج کند تا زمینه حکومت امام فراهم آید و دیگران نپندارند که [[پیامبر]] برای استقرار [[حکومت امام علی]]{{ع}} کوتاهی کرده است. به هر حال، در این برهه از [[تاریخ]]، زبان حال گویاتر از زبان قال است. پیش از رسیدن خبر [[سقیفه]]، [[امام]] در برابر درخواست [[بیعت]] عباس میفرماید: «آیا جز من کسی خیال [[حکومت]] را در سر میپروراند؟»<ref>دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۰.</ref> این سخن امام به توریه نزدیکتر است تا اینکه مدعی شویم وی از [[طمع]] دیگران [[ناآگاه]] بوده و عباس بهتر متوجه اوضاع بوده است. از این گذشته، پیامبر به [[امام علی]]{{ع}} خبر داده بود که [[مردم]] پس از رحلت او در [[سقیفه بنیساعده]] با [[ابوبکر]] بیعت میکنند<ref>طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۰۵-۲۰۶؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۷۹؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۸، ص۲۶۳.</ref>. | |||
برای اینکه آیندگان بتوانند مردم آن عصر را بشناسند، امام پس از بیعت مردم با ابوبکر تا سه شب همراه [[حضرت زهرا]]{{س}} و [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} به [[خانه]] [[مهاجر]] و [[انصار]] میرفت و از آنان برای عمل به وصیت پیامبر کمک میخواست، اما آنان [[وعده]] میدادند که فردا میآیند، ولی صبح که میشد چهار نفر بیشتر نمیآمدند<ref>طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۰۶-۲۰۷؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۰-۵۸۱؛ ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹-۳۰.</ref>. آنگاه که ریسمان به گردن امام انداختند که بیعت کند، آیا امام [[قدرت]] پاره کردن ریسمان را نداشت؟ آیا به نظر نمیرسد که کوتاه آمدن حضرت، برای شناساندن مردم آن عصر بوده است؟ | |||
امام برای گرفتن [[خلافت]] چنان پای میفشرد که شخصی در میان جمع به امام خطاب کرد: «ای پسر [[ابوطالب]]، تو به خلافت [[آزمندی]]»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۷۲.</ref>. این پافشاریها چنان بسیار بود که تا سالیان دراز، بحث از اینکه چرا نگذاشتند خلافت به امام برسد، از بحثهای میان [[مردم]] بود و هر کس ادلهای - درست یا نادرست ذکر میکرد. با توجه به آنچه گذشت، به نظر میرسد آغاز [[سکوت امام علی]]{{ع}} در واقع از همان لحظه [[رحلت پیامبر]] و پیش از [[واقعه سقیفه]] بوده است<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۶۲.</ref>. | |||
== اعتراف دستاندرکاران [[سقیفه]] به حقانیت امام علی{{ع}} == | |||
سخنانی بسیار از [[ابوبکر]] و [[عمر]] درباره [[فضیلت امام علی]]{{ع}} رسیده است. در اینجا مواردی را یاد میکنیم که آنان اعتراف کردهاند حق حکومت پس از [[پیامبر]] از آن علی{{ع}} بوده است: | |||
=== اعترافهای ابوبکر === | |||
نقل است که پس از [[بیعت]] عمومی با ابوبکر، [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به وی فرمود: «[[سرنوشت]] ما را تباه ساختی. با ما [[مشورت]] نکردی و [[حق]] ما را پایمال ساختی». ابوبکر فرمایش [[امام]] را [[تأیید]] کرد، ولی چنان وانمود که از برپایی [[فتنه]] ترسیده است<ref>مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۶.</ref>. نقل کردهاند که ابوبکر برای گرفتن بیعت از امام، قنفذ را با این [[پیام]] فرستاد: «خواسته [[خلیفه رسول خدا]]{{صل}} را [[اجابت]] کن». امام با شنیدن این پیام به قنفذ فرمود: چه زود به [[رسول خدا]]{{صل}} [[دروغ]] بستید و [[مرتد]] شدید. به [[خدا]] [[سوگند]]، رسول خدا{{صل}} جز مرا [[جانشین]] خود نکرد. ای قنفذ، برگرد و به او بگو: علی میگوید: به خدا سوگند، رسول خدا{{صل}} تو را جانشین نکرده است و میدانی که خلیفه رسول خدا{{صل}} کیست. قنفذ پیام را برای ابوبکر برد. ابوبکر گفت: «علی درست میگوید؛ رسول خدا{{صل}} مرا جانشین نکرده است»<ref>کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۸۶۳.</ref>. | |||
در [[مجلسی]]، شماری از [[منافقان]]، ابوبکر را بر علی{{ع}} مقدم خواندند. ابوبکر ایستاد و با سخنانی، هم [[فضایل علی]]{{ع}} را برشمرد و هم برتریاش بر خود را بیان کرد و گفت: خدا و رسولش علی{{ع}} را ولی [[مؤمنان]] و [[وصی پیامبر]] و دارنده [[خلافت]] و [[قائم]] به [[امامت]] قرار دادهاند<ref>طبرسی، احمد بن علی الاحتجاج، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹.</ref>. | |||
روزی ابوبکر خطاب به عباس گفت: ای عباس، کجا بودی آن زمانی که پیامبر [[فرزندان عبدالمطلب]] از جمله تو را جمع کرد و فرمود: «کدام یک از شما به من کمک میکند؟ هر کس مرا [[یاری]] کند، [[وصی]] و [[خلیفه]] من در میان خاندانم است تا [[وعده]] مرا عمل کند و [[دین]] مرا باز دهد». اما شما، همگی، در این کار [[سستی]] کردید جز علی. سپس [[پیامبر]] [به او] فرمود: «تو همانی که من گفتم». عباس گفت: «پس چرا بر تخت [[خلافت]] نشستهای و بر علی پیشی گرفتهای و بر او [[حکم]] میرانی؟» [[ابوبکر]] گفت: «ای [[فرزندان عبدالمطلب]]، مرا معذور دارید»<ref>طبرسی، احمد بن علی الاحتجاج، ج۱، ص۲۳۰.</ref>. | |||
نیز نقل است که ابوبکر در یکی از سخنرانیهای خود، از [[مردم]] عذر خواست و گفت: {{عربی|إن بيعتي فلتة وقى الله شرها و خشيت الفتنة}}<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۷.</ref>؛ «[[بیعت]] من امری ناگهانی بود که [[خداوند]] شرش را نگاه داشت و من از بروز [[فتنه]] ترسیدم»<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۶۷.</ref>. | |||
=== اعترافهای [[عمر]] === | |||
اعترافهای عمر به حقانیت امام علی{{ع}} بیشتر از ابوبکر است؛ گویا بدین دلیل بود که وی [[رحلت پیامبر]] بیشتر زنده ماند و مناسبتهای بیشتری پیش آمد که به این مهم [[اقرار]] کند. همچنین [[حکومت]] عمر، بیش از [[حکومت ابوبکر]] تثبیت شده بود و [[احساس]] خطر نمیکرد. روزی به اطرافیانش گفت: «ای مردم، ای [[مهاجران]] و [[انصار]]، درباره خلافت چه میگویید؟» گفتند: تو [[امیر مؤمنان]] و خلیفه [[رسول]] خدایی و امر حکومت در دست تو است». عمر با شنیدن این پاسخ، [[خشمگین]] شد و گفت: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا}}<ref>«ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و سخنی استوار بگویید» سوره احزاب، آیه ۷۰.</ref>. به [[خدا]] [[سوگند]]، شما خوب میدانید صاحب آن کیست و چه کسی آگاهتر به آن است. | |||
اطرافیان گفتند: «ای [[امیرمؤمنان]]، گویی مرادت فرزند [[ابوطالب]] است». عمر گفته آنان را [[تأیید]] کرد<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۲۲.</ref>. [[حارثة بن زید]] یکی از اعترافهای خلیفه را گزارش میکند که خلاصه آن در پی میآید: در ایام [[خلافت عمر]]، همراه با او در [[مراسم حج]] شرکت کردم. از او شنیدم که میگوید: «خدایا، میدانی برای چه به خانهات آمدهام و از رازها [[آگاهی]]». همین که نگاهش به من افتاد کلامش را قطع کرد. هنگام بازگشت به [[مدینه]] او را بر مرکبش تنها یافتم و درباره آنچه شنیده بودم، پرسیدم. [[عمر]] در آغاز به [[خشم]] آمد، اما سپس گفت: «ای [[حارثه]]، در ایام بیماری پیامبر [[دوست]] داشتم به تنهایی نزد حضرت باشم و وقتی به [[خانه پیامبر]] رفتم، [[علی بن ابی طالب]] و [[فضل بن عباس]] آنجا بودند. آن قدر نشستم تا فضل رفت و من و علی ماندیم. به [[پیامبر]] خواسته خود ([[ملاقات]] تنهایی) را عرض کردم. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: ای عمر، آمدهای از من بپرسی که پس از من امر [[خلافت]] به چه کسی میرسد؟ گفتم: درست است ای رسول خدا. پیامبر با اشاره به علی بن ابی طالب فرمود: «او جایگاه [[اسرار]] من است. هر کس از او [[پیروی]] کند، از من پیروی کرده و هرکس از او [[نافرمانی]] کند، از من نافرمانی کرده و آنکه از من نافرمانی کند، [[خدا]] را نافرمانی کرده است. هر کس بر او پیشی گیرد، [[نبوت]] مرا [[تکذیب]] کرده است». | |||
آنگاه پیامبر علی را نزدیک کرد و پیشانیاش را بوسید و به سینه چسباند... . عمر تصریح میکند که [[حق]] با علی{{ع}} است<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۲۱-۱۲۲.</ref>. او در اعترافی دیگر به [[ابن عباس]] میگوید: | |||
پیامبر در روزهای [[بیماری]] میخواست به خلافت علی بن ابی طالب تصریح کند، ولی من برای دلسوزی و [[حفظ اسلام]] نگذاشتم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۱.</ref>. | |||
از سخنان معروف عمر است که میگوید: {{عربی|إن بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى الله شرها}}<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۹؛ ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه. ج۴، ص۳۰۸-۳۰۹.</ref>؛ «بیعت با ابوبکر ناگهانی و نسنجیده بود که [[خداوند]] شرش را نگاه داشت». حتی اگر بتوان واژه «[[فلته]]» را به گونهای معنا کرد که معنای [[لغزش]] از آن برنیاید، جمله {{عربی|وقى الله شرها}} نشان میدهد که مراد از «[[فلته]]» [[خطا]] و [[اشتباه]] بوده است. در خور توجه است که در کامل [[ابن اثیر]] به جای «فلته» کلمه «[[فتنه]]» ضبط شده است<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص١١.</ref>. این سخن [[عمر]]، خود اعتراف به حقانیت امام علی{{ع}} در [[خلافت]] است. | |||
در جایی دیگر [[ابن عباس]] به عمر یادآوری کرده است که [[رسول خدا]]{{صل}} [[امام علی]]{{ع}} را [[جانشین]] خود کرده است. عمر تصریح [[پیامبر]] به [[جانشینی امام علی]]{{ع}} را رد نکرده، بلکه [[جوانی]] حضرت را مانع [[خلافت امام علی]]{{ع}} دانسته و گفته است: آن [[زمان]] او [[جوان]] بود و [[عرب]] او را برای این [[منصب]]، جوان میدید، ولی اکنون مردی کامل شده است. آیا نمیدانی که [[خدا]]. هیچ [[پیامبری]] را [[مبعوث]] نکرد مگر این که چهل سال از عمرش گذشته بود؟<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۰.</ref>. | |||
نقل است که روزی عمر به ابن عباس میگوید: «میپندارم [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} همواره برای از دست دادن خلافت [[اندوهگین]] است». ابن عباس میگوید: «همین گونه است. او [[گمان]] میکند رسول خدا{{صل}} خلافت را برای او خواسته است». عمر میگوید: ای ابن عباس، رسول خدا{{صل}} [[حکومت]] را برای او خواست، اما [[خداوند]] نخواست. رسول خدا{{صل}} چیزی را [[اراده]] کرد، اما خداوند غیر آن را اراده کرد. [[اراده خدا]] عملی شد، اما اراده رسولش تحقق نیافت. مگر هر چه را رسول خدا{{صل}} خواسته است، محقق شده است؟ او میخواست عمویش [[ابولهب]] [[اسلام]] آورد، اما خدا اراده نکرد و [[مسلمان]] نشد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۷۸-۷۹.</ref>.<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۶۸.</ref> | |||
== روایات پیامبر درباره [[خلافت ابوبکر]] == | |||
بررسی اخباری که تنها جنبه [[تاریخی]] دارند، همانند [[اخبار]] [[فقهی]] نیست که زنجیره [[اسناد]] آنها با دقت بررسی شود، بلکه برای بررسی صحت و سقم آنها به محتوایشان توجه میشود و با دیگر اخبار مقایسه میگردند. از این رو، اینک به این [[پرسش]] میپردازیم که در برابر روایاتی که از پیامبر درباره خلافت ابوبکر رسیده چه پاسخی میتوان داد. [[ابن ابی الحدید]] پاسخ قانع کنندهای به این [[پرسش]] داده است. وی بر این [[باور]] است که اگر درباره [[ابوبکر]]، نصی از [[پیامبر]] در دست میبود، برای [[خلافت]] خود به آن استناد میکرد؛ به ویژه آنکه او برای استناد به [[نص]] دستش بازتر از [[امام]] بود و مانعی برای ابوبکر در میان نبود. اما او برای به دست گرفتن خلافت به سوابق و [[فضایل]] و [[خویشاوندی]] با پیامبر [[احتجاج]] میکرد. ابن ابی الحدید نتیجه میگیرد که [[روایت]] زیر از پیامبر در ایام [[بیماری]]، خطاب به [[عایشه]] نادرست است. روایت را [[بخاری]] و مسلم نقل کردهاند: پدرت را فرا خوان تا برایش چیزی بنویسم؛ زیرا میترسم مقام و منزلتش را کسی [[آرزو]] کند و خود را شایستهتر از او بداند، در حالی که [[خدا]] و [[مؤمنان]] تنها ابوبکر را قبول دارند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۳؛ ابو حسین نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۵۷، در صحیح مسلم آمده است که پیامبر از عایشه خواست که پدر و برادرش را صدا زند.</ref>. | |||
از این گذشته، مشهور علمای اهل سنت، برای اثبات حقانیت [[خلافت ابوبکر]] به [[نصوص]] استناد نمیکنند و این همه اصرار آنان برای [[اثبات]] [[حجیت اجماع]]، برای [[مشروعیت]] دادن به خلافت ابوبکر است و اگر نص قابل اعتمادی در میان میبود، این همه بر [[اجماع]] پای نمیفشردند. از سوی دیگر، [[روایات]] فراوان دیگر از [[اهل سنت]]، صحت این گونه [[روایتها]] را رد میکنند. بخشی از آنها پیش از این گذشت و در اینجا چند نمونه دیگر را میآوریم: نقل است که عباس، عموی پیامبر، از ابوبکر پرسید: «آیا پیامبر تو را وصیتی کرده است؟» پاسخ داد: «نه»<ref>دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۱.</ref>. نیز نقل کردهاند که ابوبکر در [[روز سقیفه]] از حاضران خواست که با [[عمر]] یا [[ابوعبیده]] [[بیعت]] کنند<ref>تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۱۴؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۶.</ref>. کسی که [[پیامبر]] او را به [[جانشینی]] برگزیده است، چگونه میتواند [[حکومت]] را به دیگران واگذارد؟ از این رو، [[ثابت بن قیس]] در [[سقیفه]]، این پیشنهاد [[ابوبکر]] را با فرض این که [[رسول خدا]]{{صل}} او را به عنوان [[جانشین]] تعیین کرده باشد، [[نافرمانی]] رسول خدا{{صل}} خوانده است<ref>ر.ک: واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۳۷.</ref>. در روایتی دیگر است که از [[عایشه]] پرسیدند: «اگر رسول خدا{{صل}} میخواست برای خود جانشینی برگزیند، چه کسی را بر میگزید؟» عایشه جواب داد: «ابوبکر را بر میگزید»<ref>ابو حسین نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۵۶.</ref>. این پرسش و پاسخ نشان میدهد که [[پرسش]] کننده پاسخ دهنده بر این [[باور]] بودهاند که پیامبر کسی را به جانشینی [[خلیفه]] تعیین نکرده است. | |||
از آرزوهای ابوبکر در روزهای پایانی [[حیات]] خویش این بود که ای کاش از رسول خدا{{صل}} درباره خلیفهاش میپرسید که او کیست تاکسی در آن [[نزاع]] نکند<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۷.</ref>؛ و این، دلیلی دیگر بر نادرستی ادعای یاد شده است. در [[روایت]] است که پیش از انتخاب ابوبکر، [[عمر]] به ابوعبیده گفت: «دستت را بگشا تا با تو [[بیعت]] کنم؛ زیرا تو بنا به گفته رسول خدا{{صل}} [[امین]] این [[امت]] هستی»<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۱.</ref>. این [[رفتار]] عمر نیز با ادعای یادشده ناسازگار است. در روایتی دیگر به عمر گفتند: «آیا جانشینی برای خود بر نمیگزینی؟» گفت: «اگر چنین نکنم، رسول خدا{{صل}} نیز -که بهتر از من است - چنین نکرده است، و اگر جانشینی برگزینم، ابوبکر نیز - که بهتر از من است - چنین کرده است<ref>مسند الامام احمد بن حنبل، ج۱، ص۴۳؛ بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، السنن الکبری، ج۸، ص۱۴۸؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۸۵.</ref>. | |||
عمر در این سخن اشاره میکند که پیامبر کسی را به عنوان جانشین برنگزیده است. البته ما این سخن را درست نمیدانیم و از عمر [[انتظار]] نیست که از [[جانشینی امام علی]]{{ع}} از سوی [[پیامبر]] سخن گوید، اما اگر نصی درباره [[جانشینی]] [[ابوبکر]] میبود، بیگمان آن را ذکر میکرد. از اینها که بگذریم، [[روایات]] فراوانی در منابع اهل سنت به صراحت گواهند که پیامبر از [[امام علی]]{{ع}} با عنوان [[جانشین]] خود نام برده است و هیچگاه پیامبر دو جانشین برای خود برنمیگزیند<ref>[[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۸]]، ص ۴۷۱.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۲۹۶: | خط ۳۷۶: | ||
# [[پرونده:IM010213.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|'''جانشین پیامبر''']] | # [[پرونده:IM010213.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|'''جانشین پیامبر''']] | ||
# [[پرونده:1368101.jpg|22px]] [[سید محمد کاظم طباطبایی|طباطبایی، سید محمد کاظم]]، [[ادله و نصوص امامت علی (مقاله)| مقاله «ادله و نصوص امامت علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۳ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۳''']] | # [[پرونده:1368101.jpg|22px]] [[سید محمد کاظم طباطبایی|طباطبایی، سید محمد کاظم]]، [[ادله و نصوص امامت علی (مقاله)| مقاله «ادله و نصوص امامت علی»]]، [[دانشنامه امام علی ج۳ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۳''']] | ||
# [[پرونده:1368106.jpg|22px]] [[سید حسن فاطمیموحد|فاطمیموحد، سید حسن]]، [[سقیفه (مقاله)| مقاله «سقیفه»]]، [[دانشنامه امام علی ج۸ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۸''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||