امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار'
جز (جایگزینی متن - 'پنهان' به 'پنهان')
جز (جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار')
خط ۲۴۷: خط ۲۴۷:
*و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در [[مسجد رسول]] [[خدا]] و در حضور [[مهاجر]] و [[انصار]] با من روبرو می‌شدند، هرگز نمی‌توانستند کلمه‌ای بر زبان رانده، این‌گونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من [[متحد]] شده‌اید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقف‌اید از من پنهان و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ [[تصدیق]] نکنید، و با تو آغاز می‌کنم ای [[معاویه]]، و البته کمتر از آن‌چه لایق توست، خواهم گفت؛
*و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در [[مسجد رسول]] [[خدا]] و در حضور [[مهاجر]] و [[انصار]] با من روبرو می‌شدند، هرگز نمی‌توانستند کلمه‌ای بر زبان رانده، این‌گونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من [[متحد]] شده‌اید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقف‌اید از من پنهان و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ [[تصدیق]] نکنید، و با تو آغاز می‌کنم ای [[معاویه]]، و البته کمتر از آن‌چه لایق توست، خواهم گفت؛
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا هیچ می‌دانید آن مردی که به او [[دشنام]] دادید، هموست که با [[رسول خدا]]{{صل}} بر دو [[قبله]] [[نماز]] گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیده‌ای، در حالی که در [[گمراهی]] بوده و "[[لات]]" و "[[عزی]]" را می‌پرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو [[بیعت]] شرکت جست: [[بیعت رضوان]] و [[بیعت]] [[فتح]]، و تو ای [[معاویه]] در [[بیعت]] نخست، [[کافر]]، و در [[بیعت]] دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا هیچ می‌دانید آن مردی که به او [[دشنام]] دادید، هموست که با [[رسول خدا]]{{صل}} بر دو [[قبله]] [[نماز]] گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیده‌ای، در حالی که در [[گمراهی]] بوده و "[[لات]]" و "[[عزی]]" را می‌پرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو [[بیعت]] شرکت جست: [[بیعت رضوان]] و [[بیعت]] [[فتح]]، و تو ای [[معاویه]] در [[بیعت]] نخست، [[کافر]]، و در [[بیعت]] دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟
*سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]]، آیا می‌دانید – آن‌چه من می‌گویم [[حق]] است – [[علی]]{{ع}} در روز [[بدر]] با شما روبرو شد، در حالی که [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اهل]] [[ایمان]] را در دست داشت، و ای [[معاویه]] در دست تو [[پرچم]] [[مشرکان]] بود و تو در آن روز به [[پرستش]] [[لات]] و [[عزی]] مشغول بودی، و [[جنگ]] با [[رسول خدا]]{{صل}} را [[واجب]] می‌پنداشتی؟ و آن [[حضرت]] در روز [[احد]] در حالی با شما روبرو شد که در دستش [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} و در دست تو ای [[معاویه]] [[پرچم]] [[مشرکان]] بود؟ و در روز [[احزاب]] ([[جنگ خندق]]) نیز [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} در دست او بود و [[پرچم]] [[مشرکان]] در دست تو؛ هر کدام این موارد [[حجت]] او را غالب و دعوتش را [[آشکار]] و او را [[پیروز]] میدان می‌سازد، و در تمامی این موارد، اظهار [[رضایت]] در رخسار [[مبارک]] [[پیامبر]]{{صل}} از وی هویدا، و اظهار [[نارضایتی]] و غضبش بر تو [[آشکار]] بود.
*سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]]، آیا می‌دانید – آن‌چه من می‌گویم [[حق]] است – [[علی]]{{ع}} در روز [[بدر]] با شما روبرو شد، در حالی که [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اهل]] [[ایمان]] را در دست داشت، و ای [[معاویه]] در دست تو [[پرچم]] [[مشرکان]] بود و تو در آن روز به [[پرستش]] [[لات]] و [[عزی]] مشغول بودی، و [[جنگ]] با [[رسول خدا]]{{صل}} را [[واجب]] می‌پنداشتی؟ و آن [[حضرت]] در روز [[احد]] در حالی با شما روبرو شد که در دستش [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} و در دست تو ای [[معاویه]] [[پرچم]] [[مشرکان]] بود؟ و در روز [[احزاب]] ([[جنگ خندق]]) نیز [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} در دست او بود و [[پرچم]] [[مشرکان]] در دست تو؛ هر کدام این موارد [[حجت]] او را غالب و دعوتش را آشکار و او را [[پیروز]] میدان می‌سازد، و در تمامی این موارد، اظهار [[رضایت]] در رخسار [[مبارک]] [[پیامبر]]{{صل}} از وی هویدا، و اظهار [[نارضایتی]] و غضبش بر تو آشکار بود.
*سپس همه شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که آیا به خاطر می‌آورید؛ وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} [[بنی‌قریظه]] و [[بنی‌نضیر]] را محاصره کرد؛ [[عمر بن خطاب]] را با [[پرچم]] [[مهاجرین]] و [[سعد بن معاذ]] را با [[پرچم]] [[انصار]] به سوی آنان فرستاد؟ اما [[سعد بن معاذ]] در آن صحنه مجروح شد، و [[عمر بن خطاب]] نیز فرار کرد و او می‌ترسید و یارانش را نیز می‌ترساند، در این حال بود که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "فردا [[پرچم]] را به مردی می‌سپارم که [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و [[محبوب]] آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در [[جنگ]] بیزار است، و تا وقتی که [[خدا]] او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".
*سپس همه شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که آیا به خاطر می‌آورید؛ وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} [[بنی‌قریظه]] و [[بنی‌نضیر]] را محاصره کرد؛ [[عمر بن خطاب]] را با [[پرچم]] [[مهاجرین]] و [[سعد بن معاذ]] را با [[پرچم]] [[انصار]] به سوی آنان فرستاد؟ اما [[سعد بن معاذ]] در آن صحنه مجروح شد، و [[عمر بن خطاب]] نیز فرار کرد و او می‌ترسید و یارانش را نیز می‌ترساند، در این حال بود که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "فردا [[پرچم]] را به مردی می‌سپارم که [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و [[محبوب]] آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در [[جنگ]] بیزار است، و تا وقتی که [[خدا]] او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".
*در این هنگام، [[ابوبکر]]، [[عمر بن خطاب]] و دیگر [[مهاجر]] و [[انصار]] [[منتظر]] بودند که [[پرچم]] نصیب آنها شود، و [[علی]]{{ع}} در آن روز به چشم درد [[مبتلا]] شده بود، پس [[رسول خدا]]{{صل}} او را فراخوانده، آب دهان [[مبارک]] خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس [[پرچم]] را بدو سپرد و آن [[حضرت]] به [[لطف]] و [[منت]] [[خداوند]]، پیروزمندانه از [[جنگ]] بازگشت، و تو ای [[معاویه]] در آن روز در [[مکه]] [[دشمن خدا]] و رسولش بودی، پس آیا مردی که [[خیرخواه]] [[خدا]] و [[رسول]] است با کسی که [[دشمن]] آن دو است، برابر است؟ سپس، به [[خدا]] [[سوگند]] که [[قلب]] تو بعدها هرگز [[اسلام]] را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونه‌ای خلاف آن‌چه در [[دل]] است، [[سخن]] می‌گوید.
*در این هنگام، [[ابوبکر]]، [[عمر بن خطاب]] و دیگر [[مهاجر]] و [[انصار]] [[منتظر]] بودند که [[پرچم]] نصیب آنها شود، و [[علی]]{{ع}} در آن روز به چشم درد [[مبتلا]] شده بود، پس [[رسول خدا]]{{صل}} او را فراخوانده، آب دهان [[مبارک]] خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس [[پرچم]] را بدو سپرد و آن [[حضرت]] به [[لطف]] و [[منت]] [[خداوند]]، پیروزمندانه از [[جنگ]] بازگشت، و تو ای [[معاویه]] در آن روز در [[مکه]] [[دشمن خدا]] و رسولش بودی، پس آیا مردی که [[خیرخواه]] [[خدا]] و [[رسول]] است با کسی که [[دشمن]] آن دو است، برابر است؟ سپس، به [[خدا]] [[سوگند]] که [[قلب]] تو بعدها هرگز [[اسلام]] را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونه‌ای خلاف آن‌چه در [[دل]] است، [[سخن]] می‌گوید.
خط ۳۷۹: خط ۳۷۹:
#از [[امام حسن]]{{ع}} درباره خوش‌گذران‌ترین و بدگذران‌ترین [[مردم]] سؤال شد؛ آن [[حضرت]] در پاسخ فرمود: "خوشگذران‌ترین [[مردم]] کسی است که دیگران را در [[زندگی]] خود شرکت دهد. و بدگذران‌ترین آنها کسی است که در (سایه) زندگی‌اش کسی [[زندگی]] نکند". و نیز فرمود: از دست رفتن [[حاجت]]، بهتر است از خواستن آن از نااهل، و بدتر از [[مصیبت]]، بدخویی است و [[انتظار فرج]]، [[بندگی]] است<ref>{{متن حدیث|فَوْتُ الْحَاجَةِ خَيْرٌ مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمُصِيبَةِ سُوءُ الْخُلُقِ مِنْهَا وَ الْعِبَادَةُ انْتِظَارُ الْفَرَجِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#از [[امام حسن]]{{ع}} درباره خوش‌گذران‌ترین و بدگذران‌ترین [[مردم]] سؤال شد؛ آن [[حضرت]] در پاسخ فرمود: "خوشگذران‌ترین [[مردم]] کسی است که دیگران را در [[زندگی]] خود شرکت دهد. و بدگذران‌ترین آنها کسی است که در (سایه) زندگی‌اش کسی [[زندگی]] نکند". و نیز فرمود: از دست رفتن [[حاجت]]، بهتر است از خواستن آن از نااهل، و بدتر از [[مصیبت]]، بدخویی است و [[انتظار فرج]]، [[بندگی]] است<ref>{{متن حدیث|فَوْتُ الْحَاجَةِ خَيْرٌ مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا وَ أَشَدُّ مِنَ الْمُصِيبَةِ سُوءُ الْخُلُقِ مِنْهَا وَ الْعِبَادَةُ انْتِظَارُ الْفَرَجِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی آن [[حضرت]] پسران خود و پسران [[برادر]] خود را فراخواند؛ پس فرمود: "ای پسرانم و ای پسران برادرم! شما [[کودکان]] قومی هستید و نزدیک است که بزرگان قومی دیگر باشید؛ پس [[علم]] را فرا گیرید و هر کس از شما نمی‌تواند آن را [[روایت]] کند یا [[حفظ]] نماید، آن را بنویسد و در خانه‌اش قرار دهد"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی آن [[حضرت]] پسران خود و پسران [[برادر]] خود را فراخواند؛ پس فرمود: "ای پسرانم و ای پسران برادرم! شما [[کودکان]] قومی هستید و نزدیک است که بزرگان قومی دیگر باشید؛ پس [[علم]] را فرا گیرید و هر کس از شما نمی‌تواند آن را [[روایت]] کند یا [[حفظ]] نماید، آن را بنویسد و در خانه‌اش قرار دهد"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی شخصی به آن [[حضرت]] گفت: "من از [[مرگ]] می‌ترسم"؛ [[حضرت]] فرمودند: "بدان جهت است که مالت را عقب گذاشته‌ای و اگر آن را پیش فرستاده بودی، تو را شادمان می‌ساخت که به آن برسی". روزی [[معاویه]] به آن [[حضرت]] عرض کرد: "در [[پادشاهی]] ما چه بر ما [[واجب]] است؟" [[امام مجتبی]]{{ع}} در پاسخ وی فرمود: "همان‌چه [[سلیمان]] بن [[داود]] گفت"؛ [[معاویه]] گفت: "[[سلیمان]] بن [[داود]] چه گفت؟" [[حضرت]] فرمود: "به بعضی [[اصحاب]] خود گفت: "آیا می‌دانی بر [[پادشاه]] در کشورش چه [[واجب]] است، و آن‌چه هرگاه [[واجب]] آن را انجام دهد، به او زیانی ندارد، چیست؟ در پنهان و [[آشکار]]، از [[خدا]] بترسد، و در [[خشم]] و [[خشنودی]] [[عدالت]] کند، و در [[ناداری]] و [[توانگری]] [[میانه‌روی]] نماید و [[مال]] را به [[زور]] نگیرد و آنها را به [[اسراف]] و [[افراط]] نخورد؛ هر بهره‌ای که از دنیایش میبرد؛ هرگاه بدان خصال آراسته باشد، زیانی به او نمی‌رساند"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی شخصی به آن [[حضرت]] گفت: "من از [[مرگ]] می‌ترسم"؛ [[حضرت]] فرمودند: "بدان جهت است که مالت را عقب گذاشته‌ای و اگر آن را پیش فرستاده بودی، تو را شادمان می‌ساخت که به آن برسی". روزی [[معاویه]] به آن [[حضرت]] عرض کرد: "در [[پادشاهی]] ما چه بر ما [[واجب]] است؟" [[امام مجتبی]]{{ع}} در پاسخ وی فرمود: "همان‌چه [[سلیمان]] بن [[داود]] گفت"؛ [[معاویه]] گفت: "[[سلیمان]] بن [[داود]] چه گفت؟" [[حضرت]] فرمود: "به بعضی [[اصحاب]] خود گفت: "آیا می‌دانی بر [[پادشاه]] در کشورش چه [[واجب]] است، و آن‌چه هرگاه [[واجب]] آن را انجام دهد، به او زیانی ندارد، چیست؟ در پنهان و آشکار، از [[خدا]] بترسد، و در [[خشم]] و [[خشنودی]] [[عدالت]] کند، و در [[ناداری]] و [[توانگری]] [[میانه‌روی]] نماید و [[مال]] را به [[زور]] نگیرد و آنها را به [[اسراف]] و [[افراط]] نخورد؛ هر بهره‌ای که از دنیایش میبرد؛ هرگاه بدان خصال آراسته باشد، زیانی به او نمی‌رساند"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#همچنین فرمود: هرگاه کسی از [[پیامبر خدا]] حاجتی می‌خواست، او را بازنمی گرداند مگر اینکه خواسته او را روا میکرد و اگر در توانش نبود، به او سخن [[نیک]] میفرمود<ref>{{متن حدیث|كَانَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} إِذَا سَأَلَهُ أَحَدٌ حَاجَةً لَمْ يَرُدَّهُ إِلَّا بِهَا أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#همچنین فرمود: هرگاه کسی از [[پیامبر خدا]] حاجتی می‌خواست، او را بازنمی گرداند مگر اینکه خواسته او را روا میکرد و اگر در توانش نبود، به او سخن [[نیک]] میفرمود<ref>{{متن حدیث|كَانَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} إِذَا سَأَلَهُ أَحَدٌ حَاجَةً لَمْ يَرُدَّهُ إِلَّا بِهَا أَوْ بِمَيْسُورٍ مِنَ الْقَوْلِ}}؛ تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۸.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] به داستان‌سرایی برخورد کرد که بر در [[مسجد پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} قصه می‌گفت؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} فرمود: "تو چه کاره‌ای؟" گفت: "ای پسر [[پیامبر خدا]]! من قصه گویم"؛ [[حضرت]] فرمود: "[[دروغ]] گفتی! قصه‌گو [[محمد]]{{صل}} است؛ خدای - عزوجل - گفته است: {{متن قرآن|فَاقْصُصِ الْقَصَصَ}}<ref>«پس این داستان را باز گوی» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>؛ گفت: "پس من [[پند]] دهنده‌ام"؛ دوباره فرمود: "[[دروغ]] گفتی! [[پند]] دهنده [[محمد]]{{صل}} است؛ خدای – عزوجل - فرموده است: {{متن قرآن|فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ}}<ref>«پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای» سوره غاشیه، آیه ۲۱.</ref>. گفت: "پس من چه کاره‌ام؟" ([[امام]]){{ع}} فرمود: "مردی پر ادعا"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۹.</ref>.
#[[نقل]] شده است، "روزی [[امام حسن]] به داستان‌سرایی برخورد کرد که بر در [[مسجد پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} قصه می‌گفت؛ پس [[امام حسن]]{{ع}} فرمود: "تو چه کاره‌ای؟" گفت: "ای پسر [[پیامبر خدا]]! من قصه گویم"؛ [[حضرت]] فرمود: "[[دروغ]] گفتی! قصه‌گو [[محمد]]{{صل}} است؛ خدای - عزوجل - گفته است: {{متن قرآن|فَاقْصُصِ الْقَصَصَ}}<ref>«پس این داستان را باز گوی» سوره اعراف، آیه ۱۷۶.</ref>؛ گفت: "پس من [[پند]] دهنده‌ام"؛ دوباره فرمود: "[[دروغ]] گفتی! [[پند]] دهنده [[محمد]]{{صل}} است؛ خدای – عزوجل - فرموده است: {{متن قرآن|فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ}}<ref>«پس پند بده که تنها تو پند دهنده‌ای» سوره غاشیه، آیه ۲۱.</ref>. گفت: "پس من چه کاره‌ام؟" ([[امام]]){{ع}} فرمود: "مردی پر ادعا"<ref>تاریخ الیعقوبی، (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۹.</ref>.
۲۱۷٬۵۷۱

ویرایش